حدیث غدیر، مولای مومنان و ما اهل سنت

بررسی مفاهیم و پیام حدیث غدیر از دیدگاه اهل سنت و شرح و نقد رویکرد شیعیان در این خصوص است. کتاب با شرح حوادثی شروع می‌شود که سرآغاز اختلاف مسلمانان و زمینه‌ساز تفرقه در میان آنها بود. سپس دلایل ارائه شده از سوی شیعه در مورد امامت بلافصل علی نقل و نقد می‌شود. نویسنده، داستان اتفاقات آخرین حج پیامبر گرامی اسلام را به طور مشروح بیان کرده و علل اختلاف و کدورت میان حضرت علی و صحابه پیامبر و همچنین خطبه مشهور ایشان در روز هجدهم ذیحجه را تحلیل و بررسی می‌نماید. وی با اشاره به حدیث موالاة و حدیث ثقلین و برداشت‌های شیعه از آنها، پیام واقعیِ هریک را برای خواننده شرح می‌دهد. دیگر مباحثی که در این اثر می‌آیند عبارت‌اند از: رابطه حضرت علی و خلفا در زمان حیات پیامبر، چرایی و چگونگی انتخاب خلفای راشدین و موضعیگری علی در این مورد و بیان گوشه‌ههای از سجایا و مکارم اخلاقی خلفاء.

اسم الكتاب: حديث الغدير ومولى المؤمنين وأهل السنة


تأليف: محمد سليم آزاد


الناشر: موقع عقيدة


نبذة مختصرة: حديث الغدير ومولى المؤمنين وأهل السنة.


حـديـث‌ غـديـر
مولاي‌ مؤمنان‌
و
ما اهل‌ سنّت‌

 


تحقيق‌ و گردآوري‌:
محمد سليم‌ آزاد

 


مقدمه‌ و تصحيح‌:
ايوب‌ گنجي‌


 
 
 

تهاجم‌ بي‌سابقه‌!
يا
آشكار كردن‌ حقايق‌؟!
 
سپاس‌ بي‌پايان‌ مر پروردگاري‌ كه‌ ما را به‌ سوي‌ «حق‌» رهنمون‌، و از «باطل‌» دور ساخت‌؛ و هزاران‌ درود و سلام‌ بر پيام‌آور «رحمت‌» و «عطوفت‌» كه‌ با دلايل‌ محكم‌ «حق‌» را تقويّت‌ و «باطل‌» را سرنگون‌ ساخت‌، و سلام‌ و درود پروردگار بر پيروان‌ راستين‌ آن‌ رسول‌ سرور  كه‌ از «حق‌» پيروي‌ كرده‌ و از «باطل‌» گريزان‌ بودند.
از ديرباز در بين‌ اهل‌ تشيع‌ سخن‌ در مورد «غدير خُم‌» جريان‌ دارد و همين‌ مسئله‌ مبناي‌ عقيده‌ي‌ «امامت‌» و نيز «طعن‌» و «لعن‌» جمع‌ زيادي‌ از شاگردان‌ رسول‌الله  قرار گرفته‌ است‌. اما بيان‌ اين‌ قضيه‌ در سال‌هاي‌ اخير داغ‌تر شده‌ و برادران‌ اهل‌ تشيع‌ با انتشار كتاب‌ها و رساله‌هايي‌ در مناطق‌ اهل‌ سنّت‌، و نيز برگزاري‌ همايش‌ها و سمينارهايي‌ با عنوان‌ «غدير»، ذهن‌ جوانان‌ جامعه‌ي‌ اهل‌ سنّت‌ را دچار شبهه‌ نموده‌اند. در اين‌ برهه‌ از زمان‌ به‌ علّت‌ نياز مبرم‌، ضروري‌ مي‌باشد كه‌ ديدگاه‌ اهل‌ سنّت‌ در مورد اين‌ واقعه‌ بيان‌ گردد تا نوجوانان‌ و جوانان‌ مناطق‌ سُني‌نشين‌ دچار سردرگمي‌ نشوند.
بنده‌ در اين‌ ميدان‌ گام‌ نهاده‌ و قلم‌ به‌ دست‌ گرفتم‌، اما وقتي‌ از تحقيق‌ و نگارش‌ رساله‌اي‌ در اين‌ زمينه‌ توسط‌ دوست‌ ارجمند و عزيزم‌ جناب‌ «حافظ‌ محمد سليم‌ آزاد» مطلع‌ شدم‌، از ادامه‌ي‌ كار دست‌ كشيده‌ و منتظر چاپ‌ و نشر تحقيق‌ ايشان‌ نشستم‌. اما افسوس‌ و صد افسوس‌! در جامعه‌ي‌ ما كه‌ شعار «آزادي‌ بيان‌!»، «آزادي‌ قلم‌!»، «آزادي‌ عقيده‌!» مطرح‌ است‌، به‌ علت‌ اعمال‌ فشار از سوي‌ افرادي‌ تنگ‌نظر، اجازه‌ي‌ چاپ‌ و نشر كتاب‌هاي‌ عقيدتي‌ اهل‌سنّت‌ صادر نمي‌شود و بر اثر اين‌ سياست‌، قلوب‌ نويسندگان‌ اهل‌ سنّت‌ جريحه‌دار شده‌ است‌.
راستي‌ خداوند چه‌ لطفي‌ در حق‌ ما نموده‌ كه‌ با كشورهاي‌ مسلماني‌ مانند پاكستان‌ و كُردستان‌ همسايه‌ هستيم‌ كه‌ مي‌توانيم‌ حداقل‌ فرياد مظلوميّت‌هايمان‌ را آنجا سر بدهيم‌ و مقداري‌ از عقده‌هاي‌ دلمان‌ را خالي‌ كنيم‌. آري‌! ما ناچاريم‌ با هزينه‌هاي‌ مضاعف‌، كتاب‌هاي‌ عقيدتي‌ و حقايق‌ تاريخي‌ را در آن‌ سوي‌ مرزها چاپ‌ كنيم‌ و با زحمت‌، رنج‌ و هزينه‌ي‌ فراوان‌ به‌ دست‌ علاقمندان‌ برسانيم‌.
چند سال‌ طول‌ كشيد و منتظر چاپ‌ كتاب‌ آقاي‌ «سليم‌ آزاد» بودم‌، اما خبري‌ نشد، بالاخره‌ فهميديم‌ كه‌ چندين‌ بار براي‌ اخذ مجوز اقدام‌ شده‌ ولي‌ هر بار آن‌ را ردّ كرده‌اند، آخرالامر به‌ صورت‌ كپي‌ چند نسخه‌اي‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ با كيفيت‌ بسيار نامطلوبي‌ توزيع‌ گرديد.
وقتي‌ زيبايي‌ تحقيق‌ و شيوايي‌ قلم‌ جناب‌ حافظ‌ محمد سليم‌ را در آن‌ رساله‌ مشاهده‌ نمودم‌، بسيار متأسف‌ گشتم‌ كه‌ اين‌ كار زيبا به‌ دست‌ علاقمندان‌ و حقيقت‌جويان‌ نرسد، به‌ همين‌ علت‌ رساله‌ي‌ مورد نظر خويش‌ را گذاشته‌ و بر تحقيق‌ ايشان‌ مقدمه‌اي‌ نگاشتم‌ و تغييراتي‌ در بعضي‌ جاهاي‌ رساله‌ي‌ ايشان‌ دادم‌.
اين‌ رساله‌ در واقع‌ جوابيه‌ي‌ رساله‌ي‌ «حديث‌ غدير، سندگوياي‌ ولايت‌» كاري‌ از «گروه‌ معارف‌ و تحقيقات‌ اسلامي‌ قم‌» است‌ كه‌ در تيراژ بالا و به‌ صورت‌ رايگان‌ در مناطق‌ اهل‌ سنّت‌ توزيع‌ شده‌ است‌. به‌ همين‌ علّت‌ ما نام‌ رساله‌ را «حديث‌ غدير، مولاي‌ مؤمنان‌ و ما اهل‌ سنّت‌» گذاشته‌ايم‌، اما متأسفانه‌ بايد بگويم‌ چون‌ خزانه‌ي‌ بيت‌المال‌ در اختيارمان‌ نيست‌، نمي‌توانيم‌ آن‌ را رايگان‌ توزيع‌ نماييم‌!
 
 
سرآغاز اختلاف‌
پيش‌ از آن‌كه‌ به‌ توضيح‌ «حديث‌ غدير» بپردازيم‌، لازم‌ است‌ ابتدا مقدماتي‌ را بيان‌ كنيم‌.
عقايد اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ از سه‌ اصل‌ تشكيل‌ شده‌ است‌؛ «توحيد»، «نبوت‌» و «معاد»، اما در مذهب‌ اهل‌ تشيع‌ «عدل‌» و «امامت‌» نيز بر اين‌ سه‌ اصل‌ افزوده‌ شده‌ و اگر فردي‌ به‌ «امامت‌» اعتقاد نداشته‌ باشد، او مؤمن‌ كامل‌ به‌ شمار نمي‌آيد. به‌ همين‌ علت‌ است‌ كه‌ اهل‌ تشيع‌، «ولايت‌» را ـ كه‌ تعبيري‌ از جنبه‌ي‌ عملي‌ «امامت‌» مي‌باشد ـ جزو اركان‌ اسلام‌ به‌ شمار مي‌آورند، و آن‌ را در رديف‌ «نماز، روزه‌، زكات‌ و حج‌» قرار داده‌ و حتي‌ «ولايت‌» را از همه‌ افضل‌ مي‌دانند. كتاب‌هاي‌ بينش‌ و معارف‌ اسلامي‌ و كتاب‌هاي‌ عقيدتي‌ اهل‌ تشيع‌ گوياي‌ اين‌ مطلب‌ مي‌باشد ( ).
پس‌ يكي‌ از اختلاف‌هاي‌ بزرگ‌ و اساسي‌ «سُني‌ و شيعه‌» مسئله‌ي‌ «امامت‌» مي‌باشد كه‌ به‌ پندار اهل‌ تشيع‌، تعيين‌ «امام‌» بر خداوند سبحان‌ واجب‌ است‌ و اين‌ «امامان‌» تا قيام‌ قيامت‌ تعدادشان‌ مشخص‌ و همان‌ دوازده‌ نفر هستند، كه‌ يازده‌ نفر از آنان‌ آمده‌اند و مأموريت‌ خويش‌ را انجام‌ داده‌ و نفر دوازدهم‌ كه‌ «امام‌ مهدي‌» مي‌باشد فعلاً غايب‌ است‌، او «امام‌ زمان‌» و «امام‌ منتظر» مي‌باشد كه‌ فعلاً «ولي‌َّ فقيه‌» به‌ عنوان‌ نائب‌، كارش‌ را انجام‌ مي‌دهد.
«در حالي‌كه‌ از نظر جمهور اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ «امامت‌» جزو «اصول‌ دين‌» نيست‌، بلكه‌ حكمي‌ مهم‌ و اساسي‌ از احكام‌ شرعي‌ مي‌باشد. از ديدگاه‌ اهل‌ سنت‌ براي‌ به‌ اجرا در آوردن‌ شريعت‌ اسلامي‌، يكي‌ از وظايف‌ عموم‌ مسلمانان‌ اين‌ است‌ كه‌ از ميان‌ خود، فردي‌ را كه‌ اهليّت‌، صلاحيّت‌ و واجد ديگر شرايط‌ «رهبري‌» باشد، به‌ عنوان‌ رئيس‌ و سرپرست‌ انتخاب‌ كنند، رئيسي‌ كه‌ احكام‌ و قوانين‌ شريعت‌ را به‌ طور فراگير در جامعه‌ پياده‌ نمايد ( ) اين‌ رئيس‌ و سرپرست‌ را «اميرالمؤمنين‌» و «امام‌» نيز مي‌گويند، و به‌ قدرت‌ و سلطه‌ي‌ او، «امامت‌ كبري‌» و «خلافت‌» گفته‌ مي‌شود.
با توجه‌ به‌ اين‌ حكم‌ و هدف‌ «امامت‌» به‌ عقيده‌ي‌ اهل‌سنت‌، ظاهر بودن‌ و صاحب‌ اقتدار بودن‌ براي‌ امام‌ وقت‌ ضروري‌ است‌، وگرنه‌ او چگونه‌ مي‌تواند در ميان‌ عموم‌ مسلمانان‌ نظام‌ «عدل‌ و انصاف‌» را پايه‌ريزي‌ كند؟ و چگونه‌ مي‌تواند به‌ صورت‌ فراگير احكام‌ شريعت‌ را به‌ مرحله‌ي‌ اجرا درآورد؟
در نقطه‌ مقابل‌ اين‌ نظريه‌، اهل‌ تشيع‌ قرار دارند كه‌ ظاهر بودن‌ و قدرت‌ و سلطه‌ را براي‌ امام‌، شرط‌ نمي‌دانند»( ).
پس‌ فهميديم‌ كه‌ بنياد اختلافات‌ سُني‌ و شيعه‌ «مسئله‌ امامت‌» است‌. نتايجي‌ از اين‌ اختلافات‌ اساسي‌ عبارتند از:
«* اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ معتقدند كه‌ وظيفه‌ي‌ عموم‌ مسلمين‌ است‌ كه‌ از ميان‌ خود شخصي‌ را كه‌ اهليّت‌ و صلاحيّت‌ داشته‌ باشد به‌ عنوان‌ «امام‌» تعيين‌ كنند، اما شيعه‌ معتقدند: تعيين‌ «امام‌» بر خدا واجب‌ است‌!
* اهل‌ سنّت‌ قايل‌اند كه‌ «لا يجب‌ علي‌ الله شي‌ء»؛ يعني‌ هيچ‌ چيز بر الله تعالي‌ واجب‌ نيست‌، در حالي‌ كه‌ شيعه‌ قايل‌ به‌ «وجوب‌ علي‌الله» مي‌باشند! ( ).
* نزد اهل‌ سنت‌، امام‌، «منصوص‌ من‌ الله» نيست‌، اما نزد شيعه‌، امام‌ «منصوص‌ من‌ الله» است‌، يعني‌ از طرف‌ خداوند متعال‌ تعيين‌ مي‌شود!
* به‌ نظر اهل‌ سنت‌، «اهليّت‌ و صلاحيّت‌» براي‌ امام‌ ضروري‌، ولي‌ «عصمت‌» لازم‌ نمي‌باشد، اما از ديدگاه‌ شيعه‌، «امام‌» هميشه‌ «معصوم‌» است‌!
* از ديدگاه‌ اهل‌ سنت‌، «امام‌» بايد در جامعه‌، خود را ظاهر كند تا مردم‌ بتوانند براي‌ رفع‌ مشكلات‌شان‌ به‌ او مراجعه‌ نمايند، اما شيعه‌ معتقد است‌ كه‌ امام‌ مي‌تواند خود را از ديد ديگران‌ مخفي‌ نگه‌ دارد؛ حتي‌ اگر سال‌هاي‌ سال‌ طول‌ بكشد تا در غاري‌ پنهان‌ بماند!
* اهل‌ سنت‌ بر اين‌ باور است‌ كه‌ بر «امام‌» لازم‌ است‌ كه‌ صاحب‌ «اقتدار و اختيار» باشد وگرنه‌ چگونه‌ مي‌تواند به‌ مسايل‌ مردم‌ رسيدگي‌ نمايد؟ در حالي‌ كه‌ نزد شيعه‌ براي‌ «امام‌» جايز است‌ كه‌ «بي‌قدرت‌ و بي‌اختيار» باشد!
* اهل‌ سنت‌ معتقد است‌ كه‌ از زمان‌ پيامبر  تا قيامت‌، تعداد امامان‌ مشخص‌ نيست‌، با توجه‌ به‌ موقعيّت‌ زماني‌ و مكاني‌، مسلمانان‌، امامي‌ براي‌ خود تعيين‌ مي‌كنند و او وظايف‌ «امامت‌» را انجام‌ مي‌دهد، اما از نظر شيعه‌، پروردگار متعال‌ از زمان‌ رسول‌الله  تا قيامت‌، «دوازده‌ امام‌» تعيين‌ كرده‌ است‌ كه‌ غير از اينها كسي‌ ديگر حق‌ امامت‌ ندارد! بنابر همين‌ نظريه‌، شيعه‌ را «اماميه‌» و «اثنا عشريه‌» ( ) مي‌گويند.
* اهل‌ سنت‌ براساس‌ احاديث‌ صريح‌ و اشارات‌ پيامبر اكرم‌ ، از طرف‌ امت‌ اسلامي‌ چهار امام‌ بر حق‌ را به‌ اين‌ ترتيب‌ معرفي‌ مي‌كنند:
امام‌ اول‌: حضرت‌ ابوبكر صديق‌ .
امام‌ دوّم‌: حضرت‌ عمر فاروق‌ .
امام‌ سوّم‌: حضرت‌ عثمان‌ ذي‌النورين‌ .
امام‌ چهارم‌: حضرت‌ علي‌ مرتضي‌ .
پس‌ از اينها نيز، سلسله‌ي‌ «امامت‌» جريان‌ داشته‌ و تا قيامت‌ ادامه‌ خواهد داشت‌. و هيچ‌ كدام‌ از اماماني‌ كه‌ انتخاب‌ مي‌شوند، «معصوم‌» نيستند، البته‌ طبيعتاً برخي‌ «عادل‌» و بعضي‌ «ظالم‌» خواهند بود.
* اهل‌ سنت‌ اگر چه‌ كاملاً معترف‌ به‌ اهليّت‌، صلاحيّت‌ و فضايل‌ حضرت‌ علي مي‌باشند، اما باز هم‌ امامت‌ ايشان‌ را براساس‌ ترتيب‌ خلافت‌ دانسته‌؛ و چهارمين‌ خلفاي‌ راشدين‌ قرار مي‌دهند، امّا شيعه‌ قايل‌ به‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  است‌، يعني‌ آنان‌ بر اين‌ اعتقادند كه‌ حضرت‌ علي‌  پس‌ از وفات‌ رسول‌ الله  خليفه‌ي‌ بلافصل‌ مي‌باشد.
* از نظر اهل‌ سنت‌، خلافت‌ حضرت‌ علي‌  در رتبه‌ي‌ خودش‌ قرار گرفته‌ است‌، لذا صحابه‌ و تابعيني‌ كه‌ (به‌ اجماع‌ امت‌) با حضرت‌ ابوبكر صديق‌ ، حضرت‌ عمر فاروق‌  و حضرت‌ عثمان‌ غني‌  بيعت‌ كرده‌ بودند را مقصّر و گناه‌كار نمي‌دانند، امّا شيعه‌ خلافت‌ و امامت‌ بلافصل‌ را حق‌ حضرت‌ علي‌  مي‌داند كه‌ بيشتر صحابه‌ و تابعين‌ اين‌ حق‌ را به‌ ايشان‌ واگذار نكرده‌اند، بنابراين‌ آنان‌ را كافر و يا فاسق‌ مي‌دانند!!! ( ) (نعوذ بالله من‌ ذلك‌).
* اهل‌ سنت‌ معتقدند كه‌ بيعت‌ حضرت‌ علي‌  با سه‌ خليفه‌ي‌ قبل‌ از خودش‌، و نيز بيعت‌ حضرت‌ حسن‌  با خلفاي‌ ثلاثه‌ و با حضرت‌ معاويه‌ ، همچنين‌ بيعت‌ نُه‌ امام‌ ديگر با خلفاي‌ زمان‌ خويش‌، به‌ دور از مداهنت‌، نفاق‌، بزدلي‌، كذب‌ و تقيه‌ بوده‌ است‌، و بيعت‌ اين‌ حضرات‌ با آگاهي‌ تمام‌ صورت‌ گرفته‌، و كاملاً مطابق‌ با احكام‌ شريعت‌ و موافق‌ با مصلحت‌ اُمت‌ بوده‌، و بر هيچ‌ يك‌ از آن‌ بزرگان‌ هيچ‌گونه‌ اتهامي‌ وارد نمي‌آيد. امّا نزد شيعه‌ بيعت‌ يازده‌ امام‌ با خلفاي‌ زمان‌ خويش‌ از صميم‌ قلب‌ نبوده‌، بلكه‌ آنان‌ از تقيه‌ (حفاظت‌) كار گرفته‌ بودند، بنابر همين‌، «تقيه‌» را به‌ عنوان‌ يكي‌ از مسايل‌ دين‌ خود مي‌شناسند ( ).
مثلث‌ اختلاف‌ با امت‌ اسلامي‌
اگر نظري‌ دقيق‌ بر مطالب‌ بيان‌ شده‌ داشته‌ باشيم‌، به‌ اين‌ نتيجه‌ خواهيم‌ رسيد كه‌ بنياد اين‌ اختلافات‌ سه‌ نكته‌ مي‌باشد كه‌ اصل‌ و اساس‌ اختلاف‌ اين‌ دو فرقه‌ را تشكيل‌ مي‌دهد:
1ـ «امامت‌» نيز مانند توحيد، نبوت‌، معاد و... جزو اصول‌ دين‌ و يكي‌ از عقايد مهم‌ و اساسي‌ مي‌باشد.
2ـ تعداد ائمه‌ تا قيامت‌ دوازده‌ نفر مي‌باشد كه‌ همگي‌ از طرف‌ الله تعالي‌ تعيين‌ شده‌ (يعني‌ منصوص‌ من‌ الله) هستند.
3ـ حضرت‌ علي‌  امام‌ بلافصل‌ پيامبر  مي‌باشد.
براي‌ اثبات‌ اين‌ عقايد نياز به‌ دلايل‌ صحيح‌ قرآني‌ و حديثي‌ مي‌باشد، وگرنه‌ با دلايل‌ ضعيف‌ و ساختگي‌ اثبات‌ مسائل‌ عقيدتي‌ مانند گره‌ بستن‌ هوا و آب‌ در آوند كوبيدن‌ است‌.
ما در اينجا نمي‌خواهيم‌ اين‌ بحث‌ به‌ درازا بكشد و از اصل‌ موضوعمان‌ (يعني‌ حديث‌ غدير) دور شويم‌، به‌ همين‌ علّت‌ در دو مورد اول‌ يعني‌ «امامت‌» و «تعداد ائمه‌» سخني‌ نمي‌گوييم‌ ( ) و مستقيماً سراغ‌ نكته‌ي‌ سوم‌، خلافت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  خواهيم‌ رفت‌ و در آن‌ زمينه‌ مطالبي‌ تقديم‌ خواهد شد:
 
* امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌ :
نكته‌ي‌ سوم‌ اختلاف‌ شيعه‌ و سُني‌ اين‌ است‌ كه‌ اهل‌ تشيع‌ عقيده‌ دارند حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  پس‌ از خود، حضرت‌ علي‌  را امام‌ بلافصل‌ خود قرار داده‌اند، و براي‌ اثبات‌ اين‌ قضيه‌ بسيار تلاش‌ نموده‌اند؛ چراكه‌ براساس‌ عقيده‌ي‌ آنان‌ اگر پس‌ از رسول‌الله ، امامت‌ بلافصل‌ براي‌ حضرت‌ علي‌  ثابت‌ شود، امامت‌ ائمه‌ي‌ ديگر (دوازده‌ امام‌) يكي‌ پس‌ از ديگري‌ خود به‌ خود ثابت‌ خواهد شد؛ چراكه‌ همگي‌ آنها وابسته‌ به‌ اهل‌ بيت‌ بودند، به‌ همين‌ خاطر به‌ جاي‌ اين‌كه‌ نكته‌ي‌ اول‌ و دوم‌، عقيده‌ي‌ امامت‌ و دوازده‌ امام‌، را از قرآن‌ و سنّت‌ ثابت‌ كنند، مي‌كوشند تا امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  را به‌ اثبات‌ برساند تا نكته‌ي‌ اول‌، عقيده‌ي‌ امامت‌ و نكته‌ي‌ دوم‌، دوازده‌ امام‌ در ضمن‌ اين‌ نكته‌ي‌ سوم‌ خود به‌ خود ثابت‌ گردد.
از اين‌ كوشش‌، به‌ اين‌ واقعيّت‌ پي‌ مي‌بريم‌ كه‌ اختلاف‌ شيعه‌ با جمهور اهل‌ سنّت‌، اختلاف‌ علمي‌ نيست‌، بلكه‌ اختلافي‌ است‌ سياسي‌ كه‌ جنبه‌ي‌ علمي‌ به‌ آن‌ داده‌ شده‌ است‌ و بنيانگذار اين‌ اختلاف‌ عبدالله بن‌ سبأ مي‌باشد ( ). او براي‌ نابودي‌ نظام‌ خلافت‌ و براي‌ فروپاشي همبستگي‌ و يكپارچگي‌ مسلمانان‌، عقيده‌ي‌ امامت‌ را وضع‌ كرد و اساس‌ آن‌ را، محبّت‌ حضرت‌ علي‌  و امامت‌ بلافصل‌ ايشان‌ قرار داد، به‌ همين‌ جهت‌ براي‌ اثبات‌ مذهب‌ خود، تمام‌ كوشش‌ خويش‌ را صرف‌ اين‌ امر كردند كه‌ به‌ نحوي‌، امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  را ثابت‌ نمايند، و چون‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  بدون‌ انكار خلافت‌ سه‌ خليفه‌ي‌ راشد اوّل‌ (ابوبكر صديق‌ ، حضرت‌ عمر فاروق‌  و حضرت‌ عثمان‌ ) ثابت‌ نمي‌گردد، پس‌ به‌ سم‌پاشي‌ و بستن‌ افتراهايي‌ در شأن‌ سه‌ خليفه‌ي‌ اول‌ پرداختند و آنان‌ را بي‌لياقت‌، نااهل‌ و فاقد شرايط‌ براي‌ امر خلافت‌ معرفي‌ كردند و با تمام‌ نيرو نسبت‌ به‌ خلفاي‌ ثلاثه‌ (و ياران‌ و پيروان‌ ايشان‌) عيب‌تراشي‌ كرده‌ تا بدين‌ وسيله‌ ادعاي‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  صحيح‌ گردد!
 

 

بررسي‌ اجمالي‌ دلايل‌ ارائه‌ شده‌ در مورد امامت‌ بلافصل‌
دلايلي‌ كه‌ براي‌ اثبات‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  ارائه‌ شده‌ است‌، به‌ شرح‌ ذيل‌اند، كه‌ پس‌ از بررسي‌، ديدگاه‌ اهل‌ سنّت‌ را بيان‌ خواهيم‌ كرد:
آياتي‌ كه‌ نويسندگان‌ شيعه‌ مانند محمد باقر مجلسي‌ در تأليف‌ خود «حق‌ اليقين‌ في‌ اصول‌ الدين‌» و ديگر نويسندگان‌ براي‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  استدلال‌ كرده‌اند:
1) ﴿                             ﴾ [نساء: آيه‌ 59].
«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد، از خدا (با پيروي‌ از قرآن‌) و از پيغمبر (خدا با تمسّك‌ به‌ سنّت‌ او) اطاعت‌ كنيد، و از كارداران‌ و فرماندهان‌ (مسلمان‌) خود فرمانبرداري‌ نماييد، (مادام‌ كه‌ دادگر و حقگرا بوده‌ و مجري‌ احكام‌ شريعت‌ اسلام‌ باشند) و اگر در چيزي‌ اختلاف‌ داشتيد (و در امري‌ از امور كشمكش‌ پيدا كرديد) آن‌ را به‌ خدا (با عرضه‌ي‌ به‌ قرآن‌) و پيغمبر او (با رجوع‌ به‌ سنّت‌ نبوي‌) برگردانيد (تا در پرتو قرآن‌ و سنّت‌، حكم‌ آن‌ را بدانيد؛ چراكه‌ خدا قرآن‌ را نازل‌، و پيغمبر آن‌ را بيان‌ و روشن‌ داشته‌ است‌، بايد چنين‌ عمل‌ كنيد) اگر به‌ خدا و روز رستاخيز ايمان‌ داريد، اين‌ كار (يعني‌ رجوع‌ به‌ قرآن‌ و سنّت‌) براي‌ شما بهتر و خوش‌فرجام‌تر است‌».
نويسندگان‌، پس‌ از نقل‌ بخش‌ ابتدايي‌ آيه‌، با استفاده‌ از قياس‌هاي‌ عقلي‌ و دلايل‌ ذهني‌ كوشيده‌اند تا ثابت‌ كنند كه‌ در اين آيه‌ مراد از «اولي‌ الامر» دوازده‌ امام‌ است‌! سؤال‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا عقيده‌ي‌ مذهبي‌ را مي‌توان‌ فقط‌ با قياس‌هاي‌ عقلي‌ به‌ اثبات‌ رسانيد؟ در حالي‌ كه‌ در تمام‌ قرآن‌ كريم‌، ذكري‌ از آن‌ به‌ ميان‌ نيامده‌ باشد؟ اگر چنين‌ است‌ هر شخصي‌ در مورد هر آيه‌اي‌ از قرآن‌ كريم‌ مي‌تواند چنين‌ ادعا كند كه‌ به‌ نظرم‌ در اين‌ آيه‌ مراد از فلان‌ لفظ‌، فلان‌ شخص‌ است‌، اگر فردي‌ عامي‌ نيز اين‌ آيه‌ را بخواند، قضيه‌ي‌ دوازده‌ امام‌ به‌ فكر و خيالش‌ خطور نخواهد كرد، بالخصوص‌ وقتي‌ كه‌ بخش‌ دوم‌ آيه‌ كه‌ آن‌ را ذكر نكرده‌اند، چنين‌ مي‌فرمايد كه‌: «و اگر در چيزي‌ اختلاف‌ داشتيد (و در امري‌ از امور كشمكش‌ پيدا كرديد) آن‌ را به‌ خدا (با عرضه‌ي‌ به‌ قرآن‌) و پيغمبر او (با رجوع‌ به‌ سنّت‌ نبوي‌) برگردانيد».
از اين‌ آيه‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ اگر بين‌ حكام‌ و مردم‌، اختلاف‌ واقع‌ شود، فيصله‌ي‌ خدا و رسول‌ خدا، «حرف‌ آخر» تلقي‌ خواهد شد، نه‌ حرف‌ اولي‌الامر. اگر مراد از «اولي‌الامر»، ائمه‌ي‌ معصومين‌ باشند، پس‌ مراجعه‌ به‌ قرآن‌ و سنّت‌ با ترك‌ رأي‌ معصومين‌ چه‌ طور ممكن‌ است‌؟ در حالي‌ كه‌ نزد شيعه‌، رأي‌ معصومين‌ هم‌ مثل‌ خودشان‌، هميشه‌ معصوم‌ مي‌باشند، آنان‌ نمي‌توانند چيزي‌ غير از قرآن‌ و سنّت‌ بگويند! بنابراين‌، اثبات‌ عقيده‌ي‌ امامت‌، از اين‌ آيه‌ بدون‌ ترديد غلط‌ و نادرست‌ است ( ).‌
علاّمه‌ سيوطي‌ : در تفسير خود «الدرالمنثور» در ذيل‌ همين‌ آيه‌ قولي‌ از حضرت‌ علي‌  نقل‌ كرده‌ كه‌ با توجه‌ به‌ آن‌ اعتقاد به‌ «ائمه‌ معصومين‌» به‌ طور كلي‌ نفي‌ مي‌شود، بلكه‌ از آن‌، مسلك‌ اهل‌ سنّت‌ و جماعت‌ در مسئله‌ امامت‌، به‌ طور كامل‌ تأييد مي‌گردد.
«أخرج البيهقي عن علي بن أبي طالب قال: لا يصلح الناس إلا أمير برّ أو فاجر. قالوا: هذا البرّ فكيف بالفاجر؟! قال: إن الفاجر يؤمن الله به السبل، ويجاهد به العدو، ويجيء به الفيء، ويقام به الحدود، ويحج به البيت، ويعبد الله فيه المسلم آمنا حتى يأتيه أجله»( ).
بيهقي‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ حضرت‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌  فرمود: اصلاح‌ مردم‌ جز با امير امكان‌پذير نيست‌؛ اين‌ امير خواه‌ خوب‌ باشد يا بد! حاضران‌ عرض‌ كردند: امير نيك‌ درست‌؛ امّا امير فاسق‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ مردم‌ را اصلاح‌ كند؟ (چه‌ سودي‌ براي‌ مردم‌ دارد؟) حضرت‌ علي‌  فرمود: خداوند به‌ وسيله‌ي‌ حاكم‌ بد نيز، راه‌ها را پر امن‌ مي‌گرداند، تحت‌ قيادت‌ و فرماندهي‌ او، جهاد با دشمنان‌ كافر ادامه‌ خواهد يافت‌، مال‌ في‌ّ به‌ دست‌ مي‌آيد، حدود به‌ اجرا در خواهد آمد، حج‌ بيت‌ الله برقرار مي‌ماند، و در قلمرو او، مسلمان‌ تا واپسين‌ لحظات‌ زندگي‌، با احساس‌ امنيّت‌، به‌ عبادت‌ الله تعالي‌ مشغول‌ مي‌شود( ).
و اما روايتي‌ كه‌ بعضي‌ از نويسندگان‌ در ضمن‌ اين‌ آيه‌ نقل‌ كرده‌ و از آن‌ ثابت‌ كرده‌اند كه‌ منظور از «اولي‌الامر»، «دوازده‌ امام‌» هستند، در كتابي‌ معتبر با سندي‌ صحيح‌ مروي‌ نيست‌، اگر نويسنده‌اي‌ خيالات‌ و معتقدات‌ خويش‌ را به‌ شكل‌ روايت‌ درآورده‌ به‌ طرف‌ آيه‌اي‌ از قرآن‌ مجيد نسبت‌ دهد، كاري‌ از دست‌ ما بر نمي‌آيد؛ و اين‌ روش‌ مخصوص‌ نويسندگان‌ بي‌مايه‌ است‌ كه‌ نمونه‌ي‌ آن‌ در طول‌ تاريخ‌ فراوان‌ بوده‌ است ( )‌.

2) ﴿          ﴾ [مائده‌: آيه‌ 3].
«امروز (احكام‌) دين‌ شما را برايتان‌ كامل‌ كردم‌ و (با عزّت‌ بخشيدن‌ به‌ شما و استوار داشتن‌ گام‌هايتان‌) نعمت‌ خود را بر شما تكميل‌ نمودم‌ و اسلام‌ را به‌ عنوان‌ آئين‌ خداپسند براي‌ شما برگزيدم‌».
در اين‌ آيه‌ هم‌ ذكري‌ از امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  نيست‌، در ضمن‌ اين‌ آيه‌، رواياتي‌ كه‌ مصنفين‌ و مؤلفين‌ نقل‌ كرده‌اند در هيچ‌ كتاب‌ معتبري‌ ذكر نشده‌ است‌. علاوه‌ بر اين‌، ادعاي‌ بعضي‌ درباره‌ي‌ اين‌ آيه‌ مبني‌ بر اين‌كه‌ در هنگام‌ بازگشت‌ از «حجةالوداع‌» در محلي‌ به‌ نام‌ «غدير خُم‌» روز هجدهم‌ ذي‌الحجه‌ پس‌ از ايراد خطبه‌ نازل‌ شد، صحيح‌ نيست‌؛ چراكه‌ جمهور مفسرين‌ بر اين‌ مطلب‌ اتفاق‌ رأي‌ دارند كه‌ اين‌ آيه‌ي‌ كريمه‌ در «حجةالوداع‌» و در ميدان‌ «عرفات‌»، در روز عرفه‌، شامگاه‌ روز جمعه‌ نهم‌ ذي‌الحجه‌ نازل‌ شد.
تقريباً در تمام‌ كتاب‌هاي‌ سيرت‌، حديث‌ و تفسير آمده‌ كه‌ فردي‌ يهودي‌ به‌ حضرت‌ عمر فاورق‌  گفت‌: اي‌ اميرالمؤمنين‌، در كتاب‌ شما (قرآن‌) چنان‌ آيه‌اي‌ موجود است‌ كه‌ اگر به‌ ما يهوديان‌ نازل‌ مي‌شد، روز نزول‌ آن‌ را عيد مي‌گرفتيم‌. حضرت‌ عمر فاروق پرسيد: كدام‌ آيه‌؟ آن‌ يهودي‌ اين‌ آيه‌ را خواند ﴿          ﴾. حضرت‌ فاروق‌  فرمود: من‌ مي‌دانم‌ كه‌ اين‌ آيه‌ چه‌ روزي‌ و چه‌ جايي‌ نازل‌ شده‌ است‌؛ روز عرفه‌، جمعه‌ در عرفات‌ نازل‌ شد، هنگامي‌ كه‌ رسول‌ اكرم‌  در ميدان‌ عرفات‌ وقوف‌ كرده‌ بودند (يعني‌ نزولش‌ در حجةالوداع‌ روز جمعه‌، روز عرفه‌، ميدان‌ عرفات‌ بود)، عيدي‌ بزرگ‌تر از اين‌، چه‌ مي‌تواند باشد؟ ( ).
خود حضرت‌ علي‌  نيز مي‌فرمايد كه‌ اين‌ آيه‌ روز عرفه‌ به‌ وقت‌ شام‌ (يعني‌ نهم‌ ذي‌الحجه‌) نازل‌ شده‌ بود ( ).
علامه‌ آلوسي‌ : در تفسير خود «روح‌ المعاني‌» مي‌نويسد:
«بعضي‌ها از حضرت‌ ابوسعيد خدري‌  اين‌ روايت‌ را نقل‌ كرده‌اند كه‌ آيه‌ي‌ ﴿   ﴾ در غدير خم‌ هنگامي‌ نازل‌ شد كه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  به‌ حضرت‌ علي‌  فرمود: «من‌ كنت‌ُ مولاه‌ُ فعَلي‌ّ مَولاه‌» پس‌ از نزول‌ اين‌ آيه‌، حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  فرمودند: الله أكبر علي‌ إكمال‌ الدين‌ وإتمام‌ النعمة ورضاء الرب‌ برسالتي‌ و ولاية علي‌ كرّم‌ الله وجهه‌ بعدي‌».
علامه‌ آلوسي‌ : پس‌ از نقل‌ اين‌ روايت‌ مي‌فرمايد:
اين‌ روايت‌، نمونه‌اي‌ از افتراهاي‌ بزرگ‌ است‌ و الفاظ‌ ركيك‌ اين‌ روايت‌ (علاوه‌ بر سند آن‌) خود شاهدي‌ بر اين‌ افترا مي‌باشد ( ).
مفسَّر بزرگ‌ علاّمه‌ ابن‌كثير : هم‌ در تفسير مستند و معتبر خود، پس‌ از نقل‌ دو روايت‌ اهل‌ تشيع‌، مي‌فرمايد:
«نه‌ اين‌ روايت‌ صحيح‌ است‌ و نه‌ آن‌ روايت‌، سخن‌ حق‌ كه‌ در آن‌ گنجايش‌ كم‌ترين‌ شك‌ و ترديدي‌ وجود ندارد همان‌ است‌ كه‌ اين‌ آيه‌ در روز عرفه‌ (نهم‌ ذي‌الحجه‌) روز جمعه‌ نازل‌ گشت‌، چنان‌كه‌ از حضرت‌ اميرالمؤمنين‌ عمر فاروق‌  و از حضرت‌ سمرةبن‌ جندب‌  مروي‌ است‌، نيز قول‌ شعبي‌، حضرت‌ قتاده‌، حضرت‌ شهر بن‌ حوشب‌ و ديگر ائمه‌ و علما همين‌ است»( ).
همين‌ علامه‌ ابن‌ كثير در كتاب‌ معروف‌ و مشهور خود «البداية والنهاية» پس‌ از نقل‌ اين‌ روايت‌ كه‌ درباره‌ي‌ آن‌ گفته‌ شد كه‌ در «غدير خم‌» نازل‌ شده‌ مي‌نويسد:
«اين‌ حديث‌ نه‌ تنها منكر در حد اعلاست‌، بلكه‌ كذب‌ است‌؛ چون‌ كه‌ مخالف‌ با حديث‌ مستند صحيحين‌ مي‌باشد كه‌ در آن‌ از حضرت‌ اميرالمؤمنين‌ عمر فاروق‌  ثابت‌ شده‌ كه‌ اين‌ آيه‌، روز جمعه‌ در عرفه‌ نازل‌ شده‌ بود»( ).
امام‌ فخرالدين‌ رازي‌ : در تفسير كبير، از همين‌ آيه‌ بر بطلان‌ اين‌ ادعا استدلال‌ جسته‌ است‌، ايشان‌ مي‌گويند:
«علماي‌ ما فرموده‌اند كه‌ اين‌ آيه‌ ﴿   ﴾ بر بطلان‌ قول‌ امامت‌ بلافصل‌ دلالت‌ مي‌كند، براي‌ اين‌كه‌ الله تعالي‌ در ابتداي‌ اين‌ آيه‌ فرموده‌ است‌: ﴿        ﴾ «از امروز كافران‌ از (نابود كردن‌) دين‌ شما مأيوس‌ گشته‌اند، (و مي‌دانند اين‌ دين‌ ماندگار و جاودانه‌ است‌)، پس‌ از آنان‌ نترسيد و از من‌ بترسيد».
به‌ وضوح‌ پيداست‌ كه‌ كافران‌ از بروز تغيير و تبديل‌ در دين‌ نااميد شده‌اند و نيز فرمود كه‌ اينك‌ از آنان‌ نترسيد و از من‌ بترسيد! اگر امامت‌ حضرت‌ علي‌ ابن‌ ابي‌طالب ‌ از طرف‌ الله تعالي‌ و رسولش‌  منصوص‌، يعني‌ نص‌ واجب‌ الطاعة مي‌بود، طبق‌ اين‌ آيه‌ كسي‌ كه‌ آن‌ را پنهان‌ مي‌كرد و در آن‌ تبديل‌ و تغيير ايجاد مي‌نمود بايد نااميد شود، يعني‌ يك‌ نفر از صحابه‌ نمي‌توانست‌ اين‌ نص‌ را انكار نمايد و نه‌ در آن‌ تغيير به‌ وجود آورد و نه‌ آن‌ را مخفي‌ نگه‌ دارد، و وقتي‌ كه‌ هيچ‌ كدام‌ از اينها صورت‌ نگرفت‌، بلكه‌ نه‌ ذكري‌ از نص‌ امامت‌ شد و نه‌ خبر آن‌ ظاهر گشت‌ و نه‌ روايتي‌ در اين‌باره‌ نقل‌ شد، دانستيم‌ كه‌ حضرت‌ علي‌ ابن‌ ابي‌طالب‌  يقيناً منصوص‌ بالامامت‌ نبود ( ).
اگر بر اين‌ عبارت‌ امام‌ المتكلمين‌ امام‌ رازي‌ : با خونسردي‌ تمام‌ غور شود، خواننده‌ي‌ محترم‌ بدون‌ ترديد به‌ اين‌ نتيجه‌ خواهد رسيد كه‌ اين‌ آيه‌ ﴿   ﴾ نه‌ تنها امامت‌ را ثابت‌ نمي‌كند، بلكه‌ دليلي‌ روشن‌ و آشكار براي‌ جمهور اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ مي‌باشد. والله الموفق‌ ( ).
3) ﴿                   ••  •     ﴾. [مائده‌ / آيه‌ 67].
«اي‌ فرستاده‌ي‌ (خدا، محمد مصطفي‌!) هر آنچه‌ از سوي‌ پروردگارت‌ بر تو نازل‌ شده‌ است‌ (به‌ تمام‌ و كمال‌ و بدون‌ هيچ‌گونه‌ خوف‌ و هراسي‌ به‌ مردم‌) برسان‌ (و آنان‌ را بدان‌ دعوت‌ كن‌)، و اگر چنين‌ نكني‌، رسالت‌ خدا را (به‌ مردم‌) نرسانده‌اي‌، (و ايشان‌ را بدان‌ فرا نخوانده‌اي‌؛ چراكه‌ تبليغ‌ جميع‌ اوامر و احكام‌ بر عهده‌ي‌ توست‌، و كتمان‌ جزء از جانب‌ تو، كتمان‌ كل‌ّ به‌ شمار است‌)، و خداوند تو را از (خطرات‌ احتمالي‌ كافران‌ و اذيّت‌ و آزار) مردمان‌ محفوظ‌ مي‌دارد...».
اهل‌ تشيع‌ معتقدند اين‌ آيه‌ كمي‌ پيش‌ از خطبه‌ي‌ «غديرخُم‌» (18 ذي‌الحجه‌ سال‌ دهم‌ هجرت‌) نازل‌ شده‌، پيش‌ از اين‌، حكم‌ امامت‌ علي‌ بر حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  نازل‌ شده‌ بود، ولي‌ ايشان‌ بنا به‌ دلايلي‌، از رسانيدن‌ آن‌ حكم‌ مي‌ترسيدند تا اين‌كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد و به‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  دستور داده‌ شد كه‌ حكم‌ امامت‌ علي‌ را در بين‌ مردم‌ اعلام‌ نماييد، ما شما را حفاظت‌ خواهيم‌ كرد. حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  مطابق‌ با اين‌ آيه‌ در تاريخ‌ 18 ذي‌الحجه‌ سال‌ دهم‌ هجري‌ در محلي‌ به‌ نام‌ «غدير خم‌» امامت‌ حضرت‌ علي‌  را اعلام‌ كردند و از مردمان‌ حاضر در آنجا به‌ دست‌ حضرت‌ علي‌  بيعت‌ گرفتند.
ما به‌ جاي‌ تفسير و تشريح‌ كامل‌ آيه‌، توجه‌ شما را به‌ چند نكته‌ جلب‌ مي‌كنيم‌ كه‌ از آن‌ ماهيّت‌ و حقيقت‌ اين‌ استدلال‌ واضح‌ خواهد شد:
1ـ نكته‌اي‌ كه‌ قبل‌ از هر چيز در اين‌ آيه‌ قابل‌ توجه‌ مي‌باشد اين‌كه‌ بعضي‌ها در صدد اثبات‌ عقيده‌ي‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  از اين‌ آيه‌ هستند، در حالي‌ كه‌ در اين‌ آيه‌، نه‌ ذكري‌ از حضرت‌ علي‌  است‌ و نه‌ حرفي‌ از امامت‌؛ بلكه‌ به‌ طور عام‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  حكم‌ داده‌ شده‌ كه‌ شما در تبليغ‌ احكام‌ خداوندي‌ از هيچ‌ كوششي‌ دريغ‌ نورزيد، خداوند متعال‌ شما را حفاظت‌ خواهد كرد، كافران‌ بپذيرند يا نپذيرند، شأن‌ تبليغ‌ شما از آن‌ متأثر نمي‌گردد؛ چراكه‌ هدايت‌ كافران‌ در دست‌ الله است‌، نه‌ به‌ دست‌ شما.
اين‌ خلاصه‌ و مطلب‌ آيه‌ از الفاظ‌، ترجمه‌، سياق‌ و سباق‌ آن‌ مي‌باشد، با احتمالات‌ بسيار بعيد هم‌ نه‌ عقيده‌ي‌ امامت‌ ثابت‌ مي‌شود و نه‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌ !
2ـ طبق‌ رأي‌ علامه‌ ابن‌تيميه‌ و جمهور مفسرين‌، اين‌ آيه‌، عقيده‌ي‌ امامت‌ را ردّ مي‌كند؛ چراكه‌ در اين‌ آيه‌، به‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  دستور داده‌ شده‌ تمام‌ احكام‌ دين‌ را برساند، پس‌ اگر عقيده‌ي‌ امامت‌ حكمي‌ از احكام‌ دين‌ مي‌بود، چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  آن‌ حكم‌ را در ملأ عام‌، واضح‌ و روشن‌ به‌ امت‌ بيان‌ نكرده‌ باشند؟ به‌ همين‌ علت‌، حضرت‌ عايشه‌ ـ رضي‌الله عنها ـ مي‌فرمايد: «شخصي‌ كه‌ گمان‌ برد حضرت‌ محمد مصطفي‌  چيزي‌ از وحي‌ را مخفي‌ نگه‌ داشته‌، دروغگوست‌؛ چراكه‌ الله تعالي‌ به‌ رسول‌ اكرم‌  دستور داد، تمام‌ دين‌ را به‌ امت‌ ابلاغ‌ كند».
همچنين‌ اگر حكم‌ عقيده‌ي‌ امامت‌ يا امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  را حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  به‌ امت‌ رسانيده‌ باشند، چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ امت‌ بر آن‌ حكم‌، عمل‌ نكند يا حداقل‌ به‌ هنگام‌ اختلاف‌، از آن‌ حكم‌ استدلال‌ نشود، در حالي‌ كه‌ پس‌ از وفات‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  صحابه‌ كرام‌ از مهاجرين‌ و انصار وقتي‌ كه‌ در «سقيفه‌ي‌ بني‌ساعده‌» گرد هم‌ آمدند، دلايل‌ مختلفي‌ پيش‌ كردند، امّا هيچ‌ يك‌ از ايشان‌ اين‌ نص‌ (عقيده‌ي‌ امامت‌) را مطرح‌ نكردند.
و پس‌ از آن‌ نيز خلافت‌ حضرت‌ عمر فاروق‌  و حضرت‌ عثمان‌ غني‌  و واقعات‌ شورا‌ روي‌ داد، چرا هيچ‌ فردي‌ از صحابه‌ ـ كه‌ حضرت‌ علي‌  نيز يكي‌ از آنان‌ بود ـ چنين‌ نصي‌ را مطرح‌ نكرد، حتي‌ در دوره‌ي‌ خلافت‌ خود حضرت‌ علي‌  اختلافاتي‌ بروز نمود، ولي‌ در آن‌ هنگام‌ نيز، كسي‌ از اصحاب‌ (به‌ شمول‌ اهل‌ بيت‌) نص‌ عقيده‌ي‌ امامت‌ را اظهار نكرد، آيا اين‌ همه‌، دليل‌ روشني‌ بر عدم‌ وجود چنين‌ نصي‌ نيست‌؟ و اين‌ ادعا، ادعاي‌ محض‌ بدون‌ دليل‌ است‌؛ ادعايي‌ كه‌ هيچ‌كدام‌ از صحابه‌ و اهل‌ بيت‌، نه‌ قايل‌ به‌ آن‌ بودند و نه‌ ناقل‌ آن‌!
3ـ نويسندگان‌ شيعه‌ مدعي‌ هستند كه‌ اين‌ آيه‌، پس‌ از «حجةالوداع‌» و پيش‌ از خطبه‌ي‌ «غدير خم‌» نازل‌ شده‌ است‌، پس‌ از نزول‌ همين‌ آيه‌، آن‌حضرت‌  در تاريخ‌ 18 ذي‌الحجه‌ سال‌ دهم‌ هجري‌ در محلي‌ به‌ نام‌ «غدير خم‌»، امامت‌ علي‌  را اعلام‌ كردند، كساني‌ كه‌ خطبه‌ي‌ رسول‌الله  در حجةالوداع‌ را كه‌ در ميدان‌ عرفات‌ در تاريخ‌ 9 ذي‌الحجه‌ در برابر هزاران‌ صحابه‌  ايراد نمودند، خوانده‌اند به‌ خوبي‌ مي‌دانند كه‌ در اين‌ خطبه‌ي‌ تاريخي‌ حجةالوداع‌ وقتي‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  حضار را از مسايل‌ بنيادي‌ و مهم‌ دين‌ اسلام‌ آگاه‌ مي‌كردند، در آخر رو به‌ اصحاب‌ فرمودند:
«وقد تركت‌ فيكم‌ ما لم ‌تضلوا بعده‌ إن‌ اعتصمتم‌ به‌؛ كتاب‌ الله وأنتم‌ تسئلون‌ عني‌ فما أنتم‌ قائلون‌؟ قالوا: ونشهد أنك‌ قد بلغت‌ وأديت‌ ونصحت‌. فقال‌ - بأصبعه‌ السبابة يرفعها إلي‌ السماء وينكتها إلي‌ الناس‌ و يقول‌-:  اللهم‌ اشهد! اللهم‌ اشهد! اللهم‌ اشهد! ثلاث‌ مرات‌» ( ).
بدانيد كه‌ من‌ در ميان‌ شما چيزي‌ از خود به‌ جا مي‌گذارم‌ كه‌ اگر به‌ آن‌ چنگ‌ بزنيد هرگز گمراه‌ نخواهيد شد و آن‌ كتاب‌ الله است‌ و درباره‌ي‌ من‌ از شما پرسيده‌ خواهيد شد، آن‌گاه‌ چه‌ جواب‌ خواهيد داشت؟ حاضرين‌ عرض‌ كردند: ما گواهي‌ مي‌دهيم‌ كه‌ شما به‌ طور كامل‌ ابلاغ‌ كرديد، حق‌ آن‌ را ادا نموديد و خيرخواه‌ ما بوديد. پس‌ از آن‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  در حالي‌ كه‌ انگشت‌ سبابه‌اش‌ را به‌ طرف‌ آسمان‌ بلند نموده‌، رو به‌ مردم‌ كرده‌ فرمودند: پروردگارا! گواه‌ باش‌، پروردگارا! گواه‌ باش‌، پروردگارا! گواه‌ باش‌.
حالا چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ در نهم‌ ذي‌الحجه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  با گواه‌ ساختن‌ الله تعالي‌، از صحابه‌ي‌ كرام‌  اقرار و اعتراف‌ بگيرند كه‌ من‌ تمام‌ عقايد و احكام‌ ديني‌ را به‌ شما ابلاغ‌ نمودم‌ و در تاريخ‌ 18 ذي‌الحجه‌ در محلي‌ به‌ نام‌ «غدير خم‌» عقيده‌اي‌ را كه‌ به‌ قول‌ ايشان‌ مخفي‌ نگه‌ داشته‌ بود! اظهار كنند، آيا اين‌ مطلب‌ براي‌ خواننده‌اي‌ كه‌ انصاف‌پسند باشد قابل‌ درك‌ و فهم‌ است‌؟!
4ـ تمام‌ روايات‌ مستندي‌ كه‌ در شأن‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ي‌ كريمه‌: ﴿       ‌...﴾ وارد شده‌ همگي‌، ادعاي‌ مبني‌ بر نزول‌ اين‌ آيه‌ در حجة الوداع‌ را نفي‌ مي‌كند.
از رواياتي‌ كه‌ علامه‌ ابن‌ جرير طبري‌، امام‌ ثعالبي‌، امام‌ فخرالدين‌ رازي‌، علامه‌ قرطبي‌، علامه‌ آلوسي‌ و جمهور مفسرين‌ از حضرت‌ عبدالله بن‌ شفيق‌، حضرت‌ عايشه‌ و حضرت‌ عبدالله بن‌ عباس‌ ك ذكر كرده‌اند، معلوم‌ مي‌شود كه‌ اين‌ آيه‌ خيلي‌ قبل‌ از حجة الوداع‌ نازل‌ شده‌ بود. از بعضي‌ روايات‌ چنين‌ برمي‌آيد كه‌ اين‌ آيه‌ «مكّي‌» است‌ ولي‌ بيشتر مفسرين‌، اين‌ آيه‌ را «مدني‌» مي‌دانند.
علامه‌ قرطبي‌ : مي‌نويسد:
دليل‌ مدني‌ بودن‌ اين‌ آيه‌ روايتي‌ است‌ كه‌ امام‌ مسلم :‌ در صحيح‌ خويش‌ از حضرت‌ عايشه‌ (رضي‌ الله عنها) نقل‌ كرده‌ است‌، حضرت‌ عايشه‌ (رضي‌الله عنها) مي‌فرمايد: «پس‌ از آمدن‌ به‌ مدينه‌، شبي‌ رسول‌الله  بيدار بودند و فرمودند: كاش‌ يكي‌ از اصحابم‌، از من‌ نگهباني‌ مي‌كرد، حضرت‌ عايشه‌ (رضي‌الله عنها) مي‌فرمايد: در اين‌ هنگام‌ صداي‌ تصادم‌ شمشيرها به‌ گوش‌ رسيد، حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  پرسيدند: كيستي‌؟ گفت‌: سعد بن‌ ابي‌وقاص‌ هستم‌، حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  فرمودند: براي‌ چه‌ آمدي‌؟ گفت‌: احساس‌ كردم‌ خطري‌ متوجه‌ شماست‌، براي‌ حفاظت‌ و نگاهباني‌ از شما آمده‌ام‌، حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  در حق‌ وي‌ دعا كردند و خوابيدند».
علاوه‌ بر صحيح‌ مسلم‌ در روايات‌ ديگري‌ مي‌آيد كه‌ در اين‌ هنگام‌، آواز شمشيرها را شنيدم‌، حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  پرسيدند: كيستي‌؟ پاسخ‌ دادند: ما سعد و حذيفه‌ هستيم‌، براي‌ نگاهباني‌ از شما آمده‌ايم‌. رسول‌ الله  به‌ خواب‌ رفتند، حتي‌ كه‌ ما آواز خواب‌ ايشان‌ را شنيديم‌ و اين‌ آيه‌ ﴿  ﴾ نازل‌ شد.
حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  سر از خيمه‌ي‌ پوستي‌ بيرون‌ آورده‌ فرمودند: اي‌ مردم‌! برگرديد؛ چراكه‌ الله تعالي‌ خود مرا حفاظت‌ مي‌كند ( ).
علامه‌ فخرالدين‌ رازي‌ : در شأن‌ نزول‌ اين‌ آيه‌، ده‌ وجه‌ نوشته‌ است‌، دهمين‌ وجه‌ اين‌ است‌ كه‌ طبق‌ بعضي‌ از روايات‌، اين‌ آيه‌ در مورد فضيلت‌ حضرت‌ علي‌ (نه‌ كه‌ امامت‌) نازل‌ شده‌ بود. امام‌ رازي‌ پس‌ از ذكر ده‌ وجه‌ مي‌نويسد:
«اگر چه‌ تعداد اين‌ روايات‌ مختلف‌ بسيار است‌، امّا در مورد اين‌ آيه‌ بهتر همين‌ است‌ كه‌ بر حفاظت‌ از مكر و فريب‌ يهوديان‌ و مسيحيان‌، حمل‌ كرده‌ شود و با بي‌پروايي‌ از آنها دستور به‌ تبليغ‌ داده‌ شده‌ است‌، براي‌ اين‌كه‌ در قبل‌ و بعد اين‌ آيه‌، روي‌ سخن‌ با يهوديان‌ و مسيحيان‌ است‌، براي‌ همين‌ قائل‌ شدن‌ به‌ وجوهاتي‌ كه‌ اين‌ آيه‌ را از سياق‌ و سباق‌ منفك‌ و منقطع‌ مي‌گراند، ممتنع‌ به‌ نظر مي‌رسد»( ).
علامه‌ آلوسي‌ : پس‌ از بحثي‌ طولاني‌ درباره‌ي‌ خطبه‌ي‌ «غدير خم‌» و روايات‌ شيعه‌ در ضمن‌ اين‌ آيه‌، در خاتمه‌ مي‌نويسد:
«رواياتي‌ از اهل‌ سنت‌ كه‌ بيانگر نزول‌ اين‌ آيه‌ در فضيلت‌ حضرت‌ علي‌  است‌ اگر پذيرفته‌ شود كه‌ درست‌ و قابل‌ استدلال‌ هستند، باز هم‌ از آنها فضيلت‌ حضرت‌ علي‌  ثابت‌ مي‌شود يا كه‌ طبق‌ اين‌ روايات‌ حضرت‌ علي‌  محبوب‌ مؤمنين‌ است‌ و ما هرگز اين‌ را انكار نمي‌كنيم‌، بلكه‌ هر كس‌ (فضيلت‌ حضرت‌ علي‌  و محبوبيت‌ ايشان‌ را) انكار كند او را ملعون‌ مي‌دانيم‌»( ).
5ـ آخر اين‌ آيه‌ ﴿   ••  •     ﴾ «و خدا شما را از مردمان‌ محفوظ‌ خواهد داشت‌، همانا خداوند كفار را هدايت‌ نمي‌دهد». خود دليلي‌ است‌ بر اين‌كه‌ مراد از اين‌ آيه‌، ابلاغ‌ عقيده‌ي‌ امامت‌ در حضور صحابه‌ي‌ كرام‌  نمي‌تواند باشد، چون‌ كه‌ بنا به‌ قول‌ شيعه‌، حضرت‌ رسول‌ اكرم در ابلاغ‌ عقيده‌ي‌ امامت‌ از مخالفت‌ صحابه‌ي‌ كرام‌  بيمناك‌ بودند؛ و در اين‌ آيه‌ ذكري‌ از صحابه‌ي‌ كرام‌ نيست‌، بلكه‌ از كافران‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌، بنابراين‌ چطور مي‌توان‌ صحابه‌ كرام‌ را از اين‌ آيه‌ مراد گرفت‌، مگر اين‌كه‌ شخصي‌ گستاخ‌ و دريده‌ دهن‌، صحابه‌ي‌ كرام‌ را ـ نعوذبالله ـ كافر قرار دهد، آناني‌ كه‌ قرآن‌ درباره‌ي‌شان‌ مي‌فرمايد: ﴿    ﴾ خدا از آنان‌ خشنود و آنان‌ از خدا خشنودند.
خلاصه‌ي‌ كلام‌ آن‌كه‌، از هر جهت‌ به‌ اين‌ آيه‌ نگريسته‌ و الفاظ‌، ترجمه‌، سياق‌ و سباق‌ و همچنين‌ روايات‌ شأن‌ نزول‌ آن‌ مورد بررسي‌ قرار گيرد، به‌ هيچ‌ نحوي‌، از اين‌ آيه‌، عقيده‌ي‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  به‌ اثبات‌ نمي‌رسد و اثبات‌ اين‌ عقيده‌ از آيات‌ مذكور، در واقع‌ چيزي‌ جز تحريف‌ معنوي‌ قرآن‌ مجيد نيست‌ ( ).
روش‌ استدلال‌ بعضي‌ از نويسندگان‌ اهل‌ تشيع‌ از احاديثي‌ كه‌ در ذيل‌ اين‌ آيات‌ مي‌آوردند، به‌ دو صورت‌ است‌:
الف‌ ـ از احاديثي‌ استدلال‌ مي‌گيرند كه‌ در كتب‌ متداول‌ و معتبر حديث‌ وجود ندارد؛ بلكه‌ يا در كتب‌ مصنفين‌ شيعه‌ يافت‌ مي‌شود يا اگر راوي‌ سنّي‌ آن‌ را نقل‌ كرده‌ باشد، با استناد به‌ راويان‌ شيعه‌ نقل‌ كرده‌ است‌، بديهي‌ است‌ كه‌ استدلال‌ از روايات‌ بي‌اعتبار يك‌ طرفه‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ درست‌ باشد؟
ب‌ ـ به‌ احاديثي‌ استدلال‌ مي‌كنند كه‌ در كتب‌ متداول‌ حديث‌ وجود دارد و به‌ اعتبار سند، در درجه‌ي‌ «صحيح‌» يا «حسن‌» قرار دارد، اينها احاديثي‌ هستند كه‌ در آنها فضايل‌ و مناقب‌ حضرت‌ علي‌  بيان‌ شده‌ است‌. از اين‌ احاديث‌ صحيح‌ فضايل‌ و مناقب‌ اين‌گونه‌ استدلال‌ مي‌گيرند كه‌ وقتي‌ حضرت‌ علي‌  داراي‌ چنين‌ فضايلي‌ هستند به‌ طور حتم‌ هم‌ ايشان‌ مستحق‌ امامت‌ بلافصل‌ مي‌باشند، امّا اين‌ روش‌ استدلال‌، چيزي‌ جز مغالطه‌ي‌ سطحي‌ نيست‌؛ چراكه‌ تا جايي‌ كه‌ مربوط‌ به‌ فضايل‌ و مناقب‌ بي‌شمار حضرت‌ علي‌  مي‌شود ـ خوارج‌ را بگذار كه‌ منكرش‌ باشند ـ خوشه‌چيني‌ از اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ اين‌ فضايل‌ حضرت‌ علي‌  را انكار نمي‌كند، بلكه‌ اين‌ فضايل‌ را با دل‌ و جان‌ مي‌پذيرد، به‌ نشر و تبليغ‌ آن‌ مي‌پردازد، آنها را خود مي‌خواند و به‌ ديگران‌ تدريس‌ مي‌كند و به‌ نسل‌هاي‌ آينده‌ مي‌رساند، بنابراين‌ هيچ‌ اختلافي‌ در ثبوت‌ فضايل‌ براي‌ حضرت‌ علي‌  وجود ندارد.
اهل‌ سنّت‌، در مورد فضايل‌ حضرت‌ علي‌  از شيعه‌ها دليل‌ نمي‌خواهند؛ چراكه‌ ذخيره‌ي‌ صحيح‌ و مستند فضايل‌ را كه‌ اهل‌ سنّت‌ در مقابله‌ با خوارج‌ جمع‌ كرده‌، بسيار بيشتر و قوي‌تر از احاديث‌ ديگران‌ مي‌باشد. بلكه‌ فراتر از آن‌، اهل‌ سنّت‌ منكر امامت‌ به‌ وقت‌ خود حضرت‌ علي‌  هم‌ نيستند، آنها كاملاً قبول‌ دارند كه‌ حضرت‌ علي‌  شخصيّت‌ والاصفات‌، مزيّن‌ به‌ تمام‌ فضايلي‌اند كه‌ در احاديث‌ صحيح‌ بيان‌ شده‌ است‌ و اين‌كه‌ ايشان‌ از ابتدا نيز اهليّت‌ و صلاحيت‌ براي‌ اين‌ امامت‌ را داشتند كه‌ نهايتاً مسئوليت‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ خليفه‌ي‌ راشد چهارم‌ به‌ دوش‌ گرفتند، اين‌ چيز ديگر است‌ كه‌ در ابتدا كساني‌ بودند كه‌ نسبت‌ به‌ ايشان‌، از اهليت‌ و صلاحيت‌ بيشتري‌ برخوردار بودند، به‌ همين‌ خاطر عملاً آنان‌ جلوتر از حضرت‌ علي‌  خليفه‌ شدند. اهل‌ سنت‌ بر اين‌ باور است‌ كه‌ حضرت‌ علي‌  زماني‌ كه‌ در حيات‌ طيبه‌ي‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  خدمات‌ بزرگ‌ ديني‌ انجام‌ مي‌دادند اهليت‌ و صلاحيت‌ براي‌ اين‌ امامت‌ را داشتند و آن‌ هنگام‌ هم‌ وقتي‌ ايشان‌ در دوران‌ خلافت‌ حضرت‌ ابوبكر صديق‌ ، حضرت‌ عمر فاروق‌  و حضرت‌ عثمان‌ غني با آنان‌ بيعت‌ كردند، از علم‌، فضل‌، كرم‌ و شجاعت‌ خويش‌، امت‌ را مستفيض‌ مي‌گردانيدند.
به‌ همين‌ خاطر بايد اين‌ مطلب‌ به‌ خوبي‌ در اذهان‌ جاي‌گير شود كه‌ اهل‌ سنت‌ نه‌ منكر فضايل‌ حضرت‌ علي‌  هستند و نه‌ منكر صلاحيّت‌ ايشان‌ براي‌ امامت‌ و قيادت‌ ( ).
 
پاسخ‌ به‌ يك‌ اشكال‌ در پرتو اقوال‌ اهل‌ بيت‌
ممكن‌ است‌ افرادي‌ اين‌ اشكال‌ را مطرح‌ نمايند كه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  در ميان‌ تمامي‌ صحابه‌، امامت‌ حضرت‌ علي‌  را اعلام‌ نكرده‌ باشند، بلكه‌ به‌ چند تن‌ از ياران‌ مخصوص‌ خويش‌ و اهل‌ بيت‌ درباره‌ي‌ امامت‌ و يا وصايت‌ علي‌  راهنمايي‌ها كرده‌ باشند ـ كه‌ بعضي‌ از نويسندگان‌ شيعه‌ در كتب‌ خود چنين‌ مي‌نويسند ـ
براي‌ جواب‌ اين‌ اشكال‌ از گفته‌هاي‌ خود حضرت‌ علي‌  و حضرت‌ عبدالله بن‌ عباس‌ ك استفاده‌ مي‌كنيم‌. عبدالله بن‌ سباء منافق‌ و گروهش‌، در آن‌ زمان‌ نيز خرافاتي‌ از قبيل‌: «حضرت‌ علي‌، وصي‌َّ رسول‌ الله »، «به‌ اموري‌ وصيت‌ كرده‌ كه‌ ديگران‌ از آن‌ بي‌خبرند»، در ميان‌ مسلمانان‌ شايع‌ كرده‌ بودند. پروردگار متعال‌ بر اهل‌ بيت‌ نبوي‌، رحمت‌هاي‌ بيكران‌ نازل‌ فرمايد كه‌ آنان‌ بلافاصله‌ پرده‌ از خرافات‌ برداشتند و با بانگ‌ رسا اعلام‌ كردند كه‌ اينها به‌ دور از حقيقت‌ هستند.
ما در اين‌ مورد فقط‌ سه‌ روايت‌ را نقل‌ مي‌كنيم‌:
1ـ عن‌ أبي‌ جحيفة قال‌: سألت‌ علياً  هل‌ عندكم‌ شي‌ء ليس‌ في‌ القرآن‌؟ فقال‌: والذي‌ خلق‌ الحبة و برأ النسمة ما عندنا إلاّ ما في ‌القرآن‌ إلا فهماً يعطي‌ رجل‌ في‌ كتابه‌ و ما في‌ الصحيفة. قلت‌: و ما في‌ الصحيفة؟ قال‌: العقل‌ وفكاك‌ الأسير وأن‌ لا يقتل‌ مسلم‌ بكافر»( ).
از حضرت‌ ابوجحيفه‌  روايت‌ است‌ كه‌ من‌ از حضرت‌ علي‌  پرسيدم‌: آيا چيزي‌ نزد شما يافت‌ مي‌شود كه‌ در قرآن‌ وجود نداشته‌ باشد؟ فرمود: قسم‌ به‌ آن‌ ذاتي‌ كه‌ دانه‌ را شكافت‌ و جان‌ را آفريد، نزد ما چيزي‌ علاوه‌ بر آن‌كه‌ در قرآن‌ نوشته‌ شده‌ وجود ندارد، مگر اين‌كه‌ كسي‌ درك‌ و فهمي‌ موهبتي‌ در كتاب‌ الله داشته‌ باشد و در آنچه‌ در صحيفه‌ نوشته‌ شده‌، عرض‌ كردم‌: در صحيفه‌ چه‌ نوشته‌ شده‌؟ حضرت‌ علي‌  فرمودند: ديه‌، آزادي‌ زندانيان‌، احكام‌ قتل‌ نكردن‌ مسلمان‌ در برابر كافر و غيره‌.
2) عن‌ أبي‌الطفيل‌ قال‌: سئل‌ علي‌ٌّ هل‌ خصّكم‌ رسول‌الله  بشي‌ء؟ فقال‌: ما خصنا بشي‌ء لم‌ يعم‌ به‌ الناس‌ إلا ما في‌ قراب‌ سيفي‌ هذا فأخرج‌ صحيفة فيها لعن‌ الله من‌ ذبح‌ لغيرالله ولعن‌الله من‌ سرق‌ منار الأرض‌ ـ و في‌ رواية: من‌ غير منار الأرض‌ ـ ولعن‌ الله من لعن أباه، ولعن الله من‌ آوى‌ محدثاً»( ).
از حضرت‌ ابوطفيل‌  روايت‌ است‌ كه‌ از حضرت‌ علي‌  پرسيده‌ شد: آيا رسول‌ الله چيزي‌ مخصوص‌، به‌ شما داده‌اند؟ فرمود: ايشان‌ به‌ ما چيزي‌ خصوصي‌ كه‌ به‌ عموم‌ مردم‌ نداده‌ باشند، ندادند، جز آنچه‌ در نيام‌ شمشيرم‌ است‌، سپس‌ صحيفه‌اي‌ از آن‌ بيرون‌ آورد كه‌ نوشته‌ بود: لعنت‌ خداست‌ بر كسي‌ كه‌ براي‌ غيرالله ذبح‌ كند و لعنت‌ خداست‌ بر آن‌ شخصي‌ كه‌ نشانه‌هاي‌ زمين‌ را بدزدد ـ مطابق‌ با روايت‌ ديگر ـ بر آن‌ شخصي‌ كه‌ نشانه‌هاي‌ زمين‌ را تغيير دهد، و خدا لعنت‌ كند كسي‌ را كه‌ به‌ پدرش‌ لعنت‌ فرستد و لعنت‌ خدا بر آن‌ كسي‌ كه‌ مجرمي‌ را پناه‌ دهد.
3ـ عن‌ ابن‌ عباس‌ ك قال‌: كان‌ رسول‌ الله  عبداً مأموراً ما اختصنا دون‌ الناس‌ بشي‌ء إلاّ بثلاث‌: أمرنا أن‌ نسبغ‌ الوضوء وألاَّ نأكل‌ الصدقة وأن‌ لاّ نتري‌ حماراً على‌ فرس‌»( ).
از حضرت‌ عبدالله بن‌ عباس‌ ك روايت‌ است‌ كه‌ رسول‌ الله  بنده‌اي‌ مأمور بودند؛ به‌ ايشان‌ دستور داده‌ شده‌ بود (تمام‌ احكام‌ دين‌ را به‌ مردم‌ ابلاغ‌ نمايند) كه‌ در هيچ‌ چيزي‌ نسبت‌ به‌ عموم‌ مردم‌ قائل‌ به‌ خصوصيّت‌ ما (اهل‌ بيت‌) نشوند مگر در سه‌ مورد: 1) به‌ ما دستور داده‌ شد كه‌ به‌ طور كامل‌ و به‌ نحو احسن‌ وضو بگيريم‌. 2) مال‌ صدقه‌ نخوريم‌. 3) خر را (براي‌ جفت‌گيري‌) بر اسب‌ ماده‌ سوار نكنيم ( )‌.
آنچه‌ نقل‌ شد مقدماتي‌ بودند براي‌ فهم‌ بهتر «حديث‌ غدير». البته‌ مطالب‌ بيان‌ شده‌ صرفاً ديدگاه‌ اهل‌ سنّت‌ و جماعت‌ مي‌باشد و براي‌ پاسخ‌ به‌ سؤالات‌ جوانان‌ و دانشجويان‌ اهل‌ سنّت‌ بيان‌ شده‌ و به‌ هيچ‌ وجه‌ هدف‌ مناظره‌ و مجادله‌ با برادران‌ اهل‌ تشيع‌ نيست‌ و نبايد بحث‌هاي‌ علمي‌ را با مسائل‌ سياسي‌ اشتباه‌ گرفت‌. همان‌طور كه‌ در كشورمان‌ سالانه‌ صدها كتاب‌ و رساله‌ چاپ‌ و منتشر مي‌شوند مبني‌ بر اثبات‌ عقيده‌ي‌ «امامت‌» و نيز در مورد بحث‌ «غدير خُم‌» ما نيز اين‌ حق‌ براي‌ خود محفوظ‌ مي‌دانيم‌ كه‌ باورها و عقايدمان‌ را براي‌ نسل‌ جوان‌ اهل‌ سنّت‌ ايران‌ كه‌ جمعيّت‌ قابل‌ توجهي‌ از اين‌ مملكت‌ را تشكيل‌ مي‌دهند، بازگو و تشريح‌ نماييم‌.
اميد است‌ كه‌ در باب‌ مباحث‌ علمي‌ از تعصّب‌ و تنگ‌نظري‌ به‌ دور باشيم‌ و مؤدبانه‌ به‌ نقد و بررسي‌ آرا و انديشه‌هاي‌ مختلف‌ بپردازيم‌.
 
اللهم‌ احفظنا من‌ البلايا والخطايا
ايوب‌ گنجي‌، سنندج‌، مسجد جامع‌ قُبا
ربيع‌الثاني‌ 1427 ه.ق.‌ ـ ارديبهشت‌ 1385 شمسي‌
 
 
 
 
 
 
حديث‌ غدير، مولاي‌ مؤمنان‌ و ما اهل‌ سنّت‌
 
به‌ نام‌ آن‌كه‌ جان‌ را فكرت‌ آموخت‌
قسمت‌ عظيمي‌ از مجموعه‌ي‌ احاديث‌ رسول‌ خدا  فقط‌ حاوي‌ فضايل‌ و مناقب‌ خصوصي‌ و عمومي‌ اصحاب‌ ايشان‌ است‌.
«حديث‌ غدير خُم‌» از همين‌ طيف‌ احاديث‌ است‌ كه‌ مُبَيِّن‌ فضيلتي‌ بزرگ‌ براي‌ يكي‌ از برترين‌ ياران‌ رسول‌ خدا  ـ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌ كرَّم‌َ اللهُ وَجْهَه‌ُ ـ مي‌باشد. وي‌ در اين‌ حديث‌، «مولاي‌ هر مؤمن‌» معرّفي‌ شده‌ است‌.
هر چند در بينش‌ اهل‌ سنّت‌ معنا و مقصد اين‌ وصف‌ بسيار صاف‌ و واضح‌ است‌، ليكن‌ گفتني‌هايي‌ چند اين‌ معنا و مقصد را مدلّل‌ مي‌سازد و رساله‌ي‌ حاضر به‌ همين‌ غرض‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. بنابراين‌، مقصود بيان‌ و شرح‌ اوصاف‌ و فضايل‌ مسلّم‌ آن‌ يار محبوب‌ رسول‌ خدا  نيست‌ كه‌ او، آن‌ است‌ كه‌ خدا و رسولش‌ وصف‌ نموده‌اند.
به‌ راستي‌ ما چه‌ توانيم‌ گفت‌ در وصف‌ ياران‌ برگزيده‌ي‌ پيامبر خدا كه‌ پروردگان‌ نبوّت‌ بودند و تبلور قرآن‌ و سنّت‌ با اين‌ زبان‌ آغشته‌ به‌ گناهان‌ و قلوب‌ تيره‌ و قلم‌هاي‌ شكسته‌ و ريايي‌؟
اي‌ كاش‌ تونل‌ زمان‌ واقعيّت‌ مي‌داشت‌ و باز ما اين‌ سعادت‌ نصيبمان‌ مي‌شد كه‌ به‌ كرّات‌ از آن‌ گذرگاه‌ با سير قهقرايي‌ قرون‌ را در مي‌نورديديم‌ و در بارگاه‌ پاك‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا  حضور مي‌يافتيم‌ و بوسه‌ بر آستان‌ صحابيّت‌ و رفعت‌ و تقدس‌ تك‌ تك‌ آنان‌ مي‌زديم‌ و با ترنّم‌ كلام‌ الهي‌ و نبوت‌ در وصف‌ آنان‌، مراتب‌ دوستي‌ و غلامي‌ و پيروي‌ خويش‌ را ابراز مي‌نموديم‌ و در اين‌ سفر چون‌ به‌ بارگاه‌ علي‌، محبوب‌ رسول‌ و خليفه‌ي‌ چهارم‌ وي‌ مي‌رسيديم‌ عاشقانه‌ فرياد بر مي‌آورديم‌:
 سلام‌ بر تو اي‌ مولاي‌ ما!
تو از درخشنده‌ترين‌ ستارگان‌ آسمان‌ هدايت‌
اسلام‌ هستي‌ كه‌ نور از خورشيد نبوّت‌ داري‌!
تو را دوست‌ داريم‌ كه‌
  بدون‌ محبّت‌ تو، دعواي‌ اسلام‌ و ايمان‌،
دعوايي‌ است‌ بي‌بنياد
و
ادعاي‌ داشتن‌ قصري‌
امّا از پايه‌ ويران‌...!
«حديث‌ غدير خُم‌» به‌ نام‌ مخصوص‌تر «حديث‌ موالات‌» هم‌ ياد مي‌شود. اين‌ حديث‌ در نوشتار حاضر از ديدگاه‌ اهل‌ سنت‌ نگريسته‌ شده‌ و تجزيه‌ و تحليل‌ گرديده‌ است‌. فقط‌ به‌ اين‌ هدف‌ كه‌ تفسير حديث‌ و استنباط‌ اهل‌ سنّت‌ از آن‌ با پايه‌ها و توضيحات‌ مربوطه‌ براي‌ همه‌ به‌ ويژه‌ براي‌ جوانان‌ اهل‌ سنّت‌ روشن‌ گردد؛ بدون‌ اين‌كه‌ انگيزه‌هاي‌ جدلي‌ در تهيه‌ي‌ آن‌ نقش‌ يا حتي‌ ردّپايي‌ داشته‌ باشد و يا رأي‌ مخالف‌ به‌ استخفاف‌ گرفته‌ شود. نجابت‌ و وقار مباحث‌، اين‌ ادّعا را به‌ روشني‌ ثابت‌ مي‌كند.
و ما توفيقي‌ إلاَّ بالله
محمد سليم‌ آزاد، عمري‌ مجددي‌
شوال‌ 1424 ه. ق‌ ـ كوه‌ون‌

 
 
 
 
 
آغاز قصّه‌
فتح‌ مكّه‌ در سال‌ هشتم‌ هجري‌، پيروزي‌ اسلام‌ در شبه‌ جزيره‌ عربستان‌ را پس‌ از بيست‌ و يك‌ سال‌ رنج‌ و غربت‌ و تكاپو، مسجّل‌ ساخت‌ و نشاني‌ بزرگ‌ از شكست‌ قطعي‌ و هميشگي‌ غول‌ كفر و شرك‌ در آن‌ ديار بود. با نابودي‌ و بعضاً اسلام‌ سردمداران‌ بت‌پرستي‌ و عناد كه‌ عمدتاً از قبيله‌ي‌ بزرگ‌ و مقتداي‌ عرب‌ ـ قريش‌، قبيله‌ي‌ رسول‌ خدا  ـ بودند، افراد و قبايل‌ ديگر عرب‌ هم‌ در برابر نيروي‌ سهمگين‌ اسلام‌ اسلحه‌ بر زمين‌ نهادند و گروه‌ گروه‌ به‌ اين‌ آيين‌ فاتح‌ درآمدند.
پيام‌ آسماني‌ ﴿       ••                ﴾ [سوره نصر].
 اين‌ پيروزي‌ نهايي‌ را به‌ رسول‌ خدا  تبريك‌ مي‌گفت‌.
بر پيروزي‌ موعود اسلام‌، دو سال‌ بعد از آن‌؛ در سال‌ دهم‌ سنگ‌ تمام‌ و كمال‌ گذاشته‌ شد. تدبير خداوند حكيم‌ و عليم‌ چنين‌ اقتضا نمود كه‌ رسول‌ او در آن‌ سال‌ در مكه‌ي‌ مكرّمه‌ ضمن‌ حج‌ّ بيت‌الله با اكثر قريب‌ به‌ اتفاق‌ مسلمانان‌ اجتماع‌ نمايد تا علاوه‌ بر نمايش‌ پيروزي‌ با شكوه‌ و نفوذ اسلام‌، هم‌ نتيجه‌ي‌ سال‌ها زحمات‌ و فداكاري‌هاي‌ خود و يارانش‌ را از نزديك‌ مشاهده‌ كند و هم‌ سخناني‌ به‌ عنوان‌ پيام‌ها و وصاياي‌ كلي‌ و اتمام‌ حجت‌ به‌ امّت‌ ابلاغ‌ نمايد. اين‌ حج‌ّ چون‌ آخرين‌ حج‌ّ رسول‌ خدا  بود، «حجّة الودَاع‌» ناميده‌ شد.
 
پيام‌ حجّة الوداع‌
رسول‌ خدا  در روز بيست‌ و پنجم‌ ذيقعده‌ به‌ قصد حج‌ بيت‌الله از مدينه‌ خارج‌ شد. به‌ يقين‌ برجستگي‌ و اهميّت‌ اين‌ سفر علاوه‌ بر آخرين‌ حج‌ّ بودن‌ رسول‌ خدا  اعلام‌ تكميل‌ دين‌ از طرف‌ خداوند متعال‌ در روز عرفه‌ و وصايا و درس‌هاي‌ جامعي‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت‌  در هر قسمت‌ از مناسك‌ حج‌ّ و در هر فرصت‌ بالأخص‌ در خطبه‌ي‌ حجّة الوداع‌ ابلاغ‌ فرمودند. به‌ اين‌ سفر با نظر به‌ همين‌ اعلام‌ الهي‌ و ابلاغ‌ نبوي‌، «حجّة الاسلام‌» و «حجّة البلاغ‌» هم‌ مي‌گويند.
سه‌ چير از مهم‌ترين‌ و محوري‌ترين‌ درس‌ها و پيام‌هاي‌ «حجّة الوداع‌» بود كه‌ عبارتند از:
1) تكميل‌ دين‌ خدا؛ خداوند متعال‌ در روز نهم‌ ذيحجّه‌ ـ روز عرفه‌ ـ ناموس‌ خود را با اين‌ پيام‌ بر رسول‌ خويش‌ نازل‌ فرمود: ﴿         ﴾ [مائده‌ / آيه‌ 3].
«(احكام‌) دين‌ شما را برايتان‌ كامل‌ كردم‌ و (با عزّت‌ بخشيدن‌ به‌ شما و استوار داشتن‌ گامهايتان‌) نعمت‌ خود را بر شما تكميل‌ نمودم‌ و اسلام‌ را به‌ عنوان‌ آيين‌ خداپسند براي‌ شما برگزيدم»( ).
اين‌ بزرگ‌ترين‌ تحفه‌ي‌ الهي‌ براي‌ رسول‌ و مسلمانان‌ و مهم‌ترين‌ ره‌آورد سفر حجّة الوداع‌ بود. اين‌ آيه‌ ضمناً اين‌ پيام‌ را ابلاغ‌ مي‌كرد كه‌ اسلام‌ از هر نظر كامل‌ شده‌ و از آن‌ پس‌ براي‌ هيچ‌ كس‌ بهانه‌ي‌ ازدياد يا مجال‌ تنقيص‌ وجود ندارد.
2) حفظ‌ وحدت‌ و اجتناب‌ از قتال‌ يكديگر و رعايت‌ حقوق‌ متقابل‌؛ مسلمانان‌ جز به‌ همبستگي‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ كليد موفقيّت‌ها و پيروزي‌هاي‌ پي‌ در پي‌شان‌ بود، نمي‌توانستند عامل‌ و حامل‌ و مبلّغ‌ اين‌ دين‌ باشند.
3) ابلاغ‌ دين‌ به‌ نسل‌هاي‌ آينده‌؛ پرواضح‌ است‌ كه‌ بدون‌ تبليغ‌، دامنه‌ي‌ رسالت‌ در همان‌ عهد محدود مي‌شد؛ در حالي‌ كه‌ اسلام‌ آخرين‌ دين‌ آسماني‌ بود و مي‌بايست‌ به‌ همه‌ي‌ افراد بشر برسد و تا قيامت‌ ادامه‌ يابد.
درس‌ها و تذكّرات‌ نبوي‌ در اين‌ خطبه‌ كاملاً حساب‌ شده‌ و اساسي‌ و سرنوشت‌ساز بود ( ). اگر آن‌ فرستاده‌ي‌ خدا در آن‌ زمان‌ به‌ وحي‌ نتيجه‌ي‌ دين‌ و طرز عمل‌ دست‌ پروردگانش‌ را پس‌ از خود مي‌دانست‌، تاريخ‌ اين‌ حقيقت‌ را براي‌ ما هم‌ روشن‌ و مبرهن‌ ساخت‌ و ثابت‌ شد كه‌ پس‌ از رحلت‌ رسول‌ خدا  طوري‌ كه‌ وي‌ انتظار داشت‌، مي‌دانست‌ اين‌ دين‌ نوپا نه‌ تنها دچار بيشي‌ و كمي‌ و ركود نگرديد، بلكه‌ اصحاب‌ او با انسجام‌ و وحدت‌ و مايه‌ گذاشتن‌ صادقانه‌ از جان‌ و مال‌ و عمر خويش‌ باعث‌ تداوم‌ و پيشرفت‌ آن‌ به‌ اقصي‌ نقاط‌ عالم‌ شدند.
بدين‌ ترتيب‌، رسول‌ خدا  كه‌ در پرتو اخبار غيبي‌ و كاملاً خصوصي‌ دورنمايي‌ روشن‌ و خوشحال‌ كننده‌ از آينده‌ي‌ امت‌ مي‌ديد، با سرور و اطمينان‌ كامل‌ مناسك‌ حج‌ را به‌ پايان‌ برد و در روز چهاردهم‌ ذيحجّه‌ عازم‌ مدينه‌ گرديد.
 
در حاشيه‌ي‌ سفر حجّة الوداع‌
در آخرين‌ ايام‌ حجّة الوداع‌ موضوعي‌ پيش‌ آمد كه‌ در ابتدا كاملاً جزيي‌ بود، ولي‌ چون‌ دهان‌ به‌ دهان‌ گشت‌، رسول‌ خدا  را خوش‌ نيامد. موضوع‌ مطالبي‌ شكايت‌آميز درباره‌ي‌ حضرت‌ علي‌  بود كه‌ از طرف‌ بعضي‌ همراهان‌ او نزد رسول‌ خدا  عنوان‌ شد و در ميان‌ حجّاج‌ هم‌ شايع‌ شده‌ بود.
 
اصل‌ ماجرا و عوامل‌ ايراد خطبه‌ي‌ غدير
حضرت‌ علي‌  و حضرت‌ خالد  در سفر حج‌ با رسول‌ خدا  همراه‌ نبودند. رسول‌ خدا  قبل‌ از سفر، هر كدام‌ از آنان‌ را همراه‌ سپاهي‌ به‌ يمن‌ فرستاده‌ بود ( ). خالد  را اول‌ فرستاده‌ بود و علي‌  را بعد از او تا ضمن‌ تقويت‌ روحي‌ سپاه‌ خالد ، خُمس‌ اموال‌ غنيمت‌ را تحويل‌ بگيرد.
دو سپاه‌ براي‌ مدتي‌ در سرزمين‌ يمن‌ به‌ فعاليّت‌هاي‌ جهادي‌ و تبليغي‌ مشغول‌ شدند.
در اين‌ سفر، رفتار ظريف‌ و دقيق‌ حضرت‌ علي‌  در چند مورد (ظاهراً) موجب‌ ناراحتي‌ بعضي‌ از افراد و به‌ دنبال‌ آن‌ شكايت‌ عليه‌ او گرديد. اين‌ موارد در پرتو رواياتي‌ كه‌ در كُتُب‌ صحيح‌ حديث‌ نقل‌ شده‌اند، در چهار مطلب‌ قابل‌ نشاندهي‌ است‌ ( ):
1) بُرَيده‌ اسلمي‌  ـ كه‌ يكي‌ از افراد سپاه‌ بود ـ مي‌گويد:
«در دلم‌ نسبت‌ به‌ حضرت‌ علي‌ مقداري‌ كدورت‌ وجود داشت‌، اتفاقاً رسول‌الله  نيز علي‌ را به‌ سوي‌ خالد فرستاد تا خُمس‌ اموال‌ را بگيرد. وي‌ كنيزكي‌ را از سهم‌ خمس‌ براي‌ خود برداشت‌، و چون‌ مورد سؤال‌ قرار گرفت‌، توضيح‌ داد كه‌ آن‌ كنيز در قسمت‌ خُمس‌ افتاد و از خمس‌ در سهم‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر  داخل‌ شد و بعد هم‌ در سهم‌ آل‌ علي‌ قرار گرفت‌. خبر به‌ حاكم‌ يمن‌ ـ حضرت‌ خالد  رسيد. ايشان‌ از اين‌ موضوع‌ ناراحت‌ شده‌ و نامه‌اي‌ به‌ پيامبر  نوشتند كه‌ من‌ حاضر شدم‌ نامه‌ را نزد ايشان‌ ببرم‌، چنين‌ كردم‌. وقتي‌ نامه‌ را براي‌ آن‌ حضرت‌  مي‌خواندم‌، در اثناي‌ قرائت‌ دستم‌ را گرفت‌ و از خواندن‌ بازداشت‌ و فرمود: از علي‌ ناراحتي‌؟ گفتم‌: بله‌. فرمود: از اين‌ به‌ بعد نسبت‌ به‌ او بُغض‌ نداشته‌ باش‌! بلكه‌ سعي‌ كن‌ دوستي‌ات‌ را با او بيشتر كني‌. سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌ روح‌ محمد در قبضه‌ي‌ قدرت‌ اوست‌، سهم‌ آل‌ علي‌ در خُمس‌ بيشتر از يك‌ وصيفه است‌»( ).
بريده‌  گويد:
«بعد از آن‌ سخن‌ نبي‌ خدا ، هيچ‌ كس‌ به‌ نزدم‌ محبوب‌تر از علي‌ نيست‌»( ).
2) عمرو بن‌ شاس‌ اسلمي‌  ـ از اصحاب‌ حديبيه‌ و بيعت‌ رضوان‌ ـ مي‌گويد:
«من‌ يكي‌ از همراهان‌ علي‌ در سپاهي‌ بودم‌ كه‌ رسول‌الله  به‌ يمن‌ فرستاد. علي‌ در حق‌ّ من‌ مقداري‌ جفا نمود كه‌ به‌ سبب‌ آن‌ در دلم‌ نسبت‌ به‌ او كدورت‌ پيدا شد. وقتي‌ به‌ مدينه ( ) رسيديم‌ در مجالس‌ مختلف‌ از او شكايت‌ مي‌كردم‌ و قصّه‌ را نزد هر كس‌ كه‌ مي‌ديدم‌، باز مي‌گفتم‌. روزي‌ در مسجد رسول‌الله  وارد شد. وقتي‌ ديد به‌ چشمانش‌ نگاه‌ مي‌كنم‌، به‌ سوي‌ من‌ نگريست‌ تا كه‌ رفتم‌ و پيش‌ وي‌ نشستم‌. فرمود: اي‌ عمرو! به‌ خدا كه‌ مرا آزرده‌ نمودي‌. گفتم‌: إنالله وإنا إليه‌ راجعون‌! از اين‌كه‌ رسول‌ خدا را بيازارم‌، به‌ خدا و رسول‌ پناه‌ مي‌برم‌. فرمودند: هركس‌ علي‌ را بيازارد، مرا آزرده‌ است‌» ( ).
جفايي‌ كه‌ عمرو بن‌ شاس‌  به‌ آن‌ اشاره‌ مي‌فرمايد، در روايات‌ ديگر تصريحي‌ بر آن‌ صورت‌ نگرفته‌ است‌. امّا شايد رفتار ظريف‌ و مبتني‌ بر تقواي‌ علي‌  كه‌ در دو روايت‌ بعد از ايشان‌ گزارش‌ شده‌، قسمت‌ عمومي‌تر آن‌ را تصوير نمايد.
3) ابو سعيد، سعد بن‌ مالك‌ خُدري‌  ـ صحابي‌ جليل‌القدر و از راويان‌ طراز اول‌ احاديث‌ نبوي‌ ـ گويد:
«رسول‌الله  علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌  را به‌ يمن‌ فرستاد و من‌ هم‌ يكي‌ از افراد لشكر بودم‌ كه‌ با او خارج‌ شدم‌. شتراني‌ از مال‌ زكات‌ أخذ گرديد (و به‌ دستمان‌ افتاد). از او خواستيم‌ اجازه‌ دهد بر آن‌ سوار شويم‌؛ چراكه‌ شتران‌ خودمان‌ وضعيّت‌ خوبي‌ نداشتند و به‌ خوبي‌ ضعف‌ در آنان‌ مشاهده‌ مي‌شد. علي‌ نپذيرفت‌ و گفت‌: حق‌ّ شما در اين‌ شتران‌ مانند ساير مسلمانان‌ فقط‌ سهمي‌ مشخص‌ است‌.
وقتي‌ از يمن‌ بر مي‌گشتيم‌، علي‌  جانشيني‌ براي‌ خود تعيين‌ كرد و خود سريعاً به‌ سوي‌ مكه‌ حركت‌ نمود تا همراهي‌ پيامبر  را دريابد و اين‌ افتخار (همراهي‌ پيامبر  در حجةالوداع‌) نصيبش‌ گشت‌. پس‌ از انجام‌ مناسك‌، رسول‌الله  به‌ وي‌ فرمود: نزد يارانت‌ برگرد تا به‌ آنان‌ برسي‌ و اميرشان‌ باشي‌. در اين‌ اثنا ما تقاضايمان‌ را نزد امير تعيين‌ شده‌ي‌ علي‌  تكرار كرديم‌، او تقاضايمان‌ را پذيرفت‌ و شتران‌ صدقه‌ را به‌ ما سپرد. وقتي‌ علي‌ به‌ ما رسيد و فهميد كه‌ شتران‌ زكات‌ مورد استفاده‌ قرار گرفته‌اند و ضعيف‌ شدن‌ آنان‌ را بر اثر استعمال‌ مشاهده‌ كرد، امير انتخابي‌اش‌ را فرا خواند و به‌ باد ملامت‌ گرفت‌. با خود گفتم‌: سوگند به‌ خدا اگر به‌ مدينه‌ (شهر مكه‌) رسيديم‌ موضوع‌ را به‌ اطلاع‌ رسول‌ الله  خواهم‌ رساند و او را از برخوردهايي‌ تند و سختگيري‌هايي‌ كه‌ چشيده‌ايم‌ با خبر خواهم‌ كرد.
چون‌ به‌ مدينه‌ (شهر مكه‌) رسيديم‌، روز بعد متوجه‌ رسول‌ الله  شدم‌ تا به‌ آنچه‌ كه‌ قسم‌ ياد كرده‌ بودم‌، عمل‌ كنم‌. در راه‌ ابوبكر صديق‌  را ديدم‌ كه‌ از نزد رسول‌ الله  خارج‌ شده‌ بود. مرا ديد و كنارم‌ ايستاد و خوشامد گفت‌ و احوال‌ همديگر را پرسيديم‌. از من‌ پرسيد چه‌ وقت‌ رسيديد؟ گفتم‌: ديشب‌. با من‌ به‌ سوي‌ رسول‌ الله  بازگشت‌. او داخل‌ شد و به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌: اين‌ سعد بن‌ مالك‌ بن‌ شهيد است‌. فرمود: اجازه‌ بده‌ بيايد.. داخل‌ شدم‌ و به‌ رسول‌ الله  سلام‌ دادم‌. ايشان‌ هم‌ بر من‌ سلام‌ گفتند. آن‌گاه‌ كاملاً متوجه‌ من‌ شدند و از من‌ درباره‌ي‌ خودم‌ و اهلم‌ و در تمام‌ موارد ديگر سؤال‌ نمودند. گفتم‌: اي‌ رسول‌ خدا! چه‌ برخوردهاي‌ تند و چه‌ سختگيري‌هايي‌ از علي‌ چشيده‌ايم‌! رسول‌الله  از جايش‌ تكان‌ خورد. من‌ شروع‌ كردم‌ به‌ برشمردن‌ مواردي‌ كه‌ از او ديده‌ بودم‌ كه‌ رسول‌ خدا بر رانم‌ زد ـ و من‌ نزديك‌ ايشان‌ بودم‌ ـ و گفت‌: اي‌ سعد بن‌ مالك‌ بن‌ شهيد! خودت‌ را از بعضي‌ سخنان‌ كه‌ در حق‌ برادرت‌ علي‌ مي‌گويي‌ باز بدار! به‌ خدا سوگند او در راه‌ خدا به‌ طريق‌ شايسته‌ رفتار كرده‌ است‌. با خود گفتم‌: مادرت‌ به‌ عزايت‌ بنشيند سعد بن‌ مالك‌! چرا متوجه‌ نشدي‌ كه‌ تا به‌ امروز در يك‌ چيز ناپسند بسر برده‌اي‌... سوگند به‌ خدا ديگر هيچ‌گاه‌ نه‌ سرّاً و نه‌ علناً از علي‌ به‌ بدي‌ ياد نخواهم‌ كرد» ( ).
4) يزيد بن‌ طلحه‌ بن‌ يزيد بن‌ ركانه‌  گويد:
«سپاهيان‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌ كه‌ با او در يمن‌ بودند، از دست‌ او ناراحت‌ شدند. چون‌ هنگام‌ مراجعت‌، علي‌ بر آنان‌ مردي‌ گماشت‌ و خود با عجله‌ به‌ سوي‌ رسول‌ الله  حركت‌ كرد. آن‌ مرد به‌ هر يك‌ از سربازان‌ لباسي‌ نو داد تا به‌ تن‌ كنند. وقتي‌ سپاه‌ نزديك‌ شد، علي‌ به‌ سويشان‌ شتافت‌ تا ملاقاتشان‌ كند. ديد كه‌ آنان‌ لباس‌هاي‌ نو به‌ تن‌ دارند. گفت‌: اين‌ چه‌ كاري‌ است‌؟ گفتند: فلان‌ كس‌ اينها را داده‌ تا بپوشيم‌. او را صدا زد و علّت‌ آن‌ كارش‌ را پرسيد. او گفت‌: افراد را لباس‌ نو پوشاندم‌ تا با ظاهري‌ آراسته‌ در ميان‌ مردم‌ ظاهر شوند. علي‌ گفت‌: چرا صبر نكردي‌ تا به‌ رسول‌ الله  برسي‌ و آن‌ طوري‌ كه‌ خود مي‌خواهد درباره‌ي‌ اين‌ لباس‌ها تصميم‌ بگيرد؟ آن‌گاه‌ دستور داد همه‌ آن‌ لباس‌هاي‌ نو را از تن‌ به‌ در كنند و همه‌ را به‌ جاي‌ قبل‌ برگردانند. افراد سپاه‌ دل‌آزرده‌ شدند و وقتي‌ ميان‌ مردم‌ رسيدند، از رفتار علي‌ شكايت‌شان‌ را اظهار كردند و نزد رسول‌ الله  نيز در اين‌ مورد از علي‌ گله‌ نمودند» ( ).
5) حضرت‌ عمران‌ بن‌ حصين‌  گويد ( ) : «... در سفر يمن‌ كه‌ قصه‌ي‌ جاريه‌ پيش‌ آمد، مردم‌ اعتراض‌ كردند. چهار نفر از اصحاب‌ تصميم‌ گرفتند وقتي‌ نزد رسول‌الله  برگرديم‌، به‌ ايشان‌ خواهيم‌ گفت‌ كه‌ علي‌ چه‌ كارهايي‌ را انجام‌ داده‌ (و چه‌ برخوردهايي‌ را با افراد داشته‌ است‌) مسلمانان‌ پس‌ از مراجعت‌ از سفر، قبل‌ از هر كار ديگري‌، به‌ ملاقات‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  مي‌رفتند، بعد از آن‌ رهسپار خانه‌هاي‌ خويش‌ مي‌شدند. اين‌ قافله‌ هم‌، پس‌ از بازگشت‌، جهت‌ عرض‌ سلام‌ به‌ محضر حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  شرفياب‌ شدند. يكي‌ از آن‌ گروه‌ چهار نفري‌ بلند شده‌ و عرض‌ كرد: يارسول‌الله! شما علي‌ را نديديد چه‌ كارها كه‌ نكرد؟! پيامبر  پس‌ از شنيدن‌ سخنش‌، روي‌ از او برگرداند. دومي‌ بلند شد و شكايت‌ خويش‌ را مطرح‌ كرد. پيامبر اكرم‌  از او هم‌ اعراض‌ نمود. سومي‌ بلند شد و شكايت‌ خويش‌ را در مورد علي‌  مطرح‌ كرد. آن‌ حضرت‌  به‌ حرف‌هاي‌ او هم‌ توجهي‌ ننمود. و نوبت‌ به‌ نفر چهارمي‌ رسيد، او هم‌ همانند بقيه‌ي‌ دوستانش‌ شكاياتي‌ در مورد رفتار حضرت‌ علي‌  تقديم‌ پيامبر  نمود. پس‌ از اتمام‌ شكايات‌، پيامبر  در حالي‌ كه‌ ناراحتي‌ و خشم‌ در چهره‌ي‌ مباركش‌ نمايان‌ بود، رو به‌ آنها كرده‌ و فرمود: شما از علي‌ چه‌ مي‌خواهيد؟! شما از علي‌ چه‌ مي‌خواهيد؟! شما از علي‌ چه‌ مي‌خواهيد؟! همانا علي‌ از من‌ است‌ و من‌ از اويم‌. بعد از من‌ او محبوب‌ و مولاي‌ هر مؤمني‌ است‌ ( ).
علامه‌ واقدي‌ در كتاب‌ المغازي‌ مي‌گويد:
«حضرت‌ علي‌  هنگام‌ بازگشت‌ از يمن‌ همراه‌ لشكر بود، تا وقتي‌ كه‌ به‌ منطقه‌اي‌ به‌ نام‌ «فتق‌» (كه‌ روستايي‌ در نزديكي‌ طائف‌ مي‌باشد) رسيدند. آنجا بود كه‌ حضرت‌ علي‌  لشكر را رها كرده‌ و «ابورافع‌» را به‌ عنوان‌ جانشين‌ خود قرار داد، و خود با عجله‌ آهنگ‌ مكّه‌ نواخت‌ تا به‌ پيامبر  ملحق‌ شود. پس‌ از انجام‌ مراسم‌ حج‌، حضرت‌ علي‌  به‌ پيشنهاد رسول‌الله  دوباره‌ به‌ سوي‌ افرادش‌ برگشت‌. در اين‌ هنگام‌ لشكر يمن‌ از «سدره‌» وارد مكه‌ مي‌شد. و در اين‌ لحظه‌ بود كه‌ حضرت‌ علي‌  به‌ خاطر پوشيدن‌ لباس‌هاي‌ غنيمتي‌ و استفاده‌ از شتران‌ زكات‌، افرادش‌ را تنبيه‌ كرد» ( ).
اين‌ نكته‌ را بايد به‌ ياد داشته‌ باشيم‌ كه‌ در هر كدام‌ از احاديث‌ كه‌ لفظ‌ «مدينه‌» به‌ كار رفته‌ است‌، منظور از آن‌ همان‌ معناي‌ عمومي‌ لفظ‌ «مدينه‌» مي‌باشد كه‌ مطلقاً بر شهر اطلاق‌ مي‌گردد و در روايات‌ نقل‌ شده‌ مراد شهر «مكّه‌» مي‌باشد.
از جمع‌بندي‌ رواياتي‌ كه‌ از كتُب‌ حديث‌ و همچنين‌ «البداية و النهاية» و ديگر كتب‌ تفسير و تاريخ‌ نقل‌ نموديم‌ به‌ خوبي‌ اين‌ نتيجه‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ در دل‌ برخي‌ از مردم‌، خصوصاً افرادي‌ كه‌ در سفر يمن‌ همراه‌ حضرت‌ علي‌ بودند، نسبت‌ به‌ ايشان‌ بدگماني‌ و كدورتي‌ ايجاد شده‌ بود. و اصل‌ ماجرا با تمام‌ جزييات‌ خويش‌ به‌ طور خلاصه‌ در همين‌ چند مورد روايت‌ شده‌ است‌: يعني‌ گله‌يه‌ي‌ ياران‌ حضرت‌ علي‌  از نحوه‌ي‌ رفتار ايشان‌ در موارد مذكور.
رسول‌ خدا  اين‌ گله‌ها را نپسنديدند. همه‌ مي‌دانيم‌ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  پسر عمو و داماد رسول‌ خدا  و از پيشگامان‌ مسلمانان‌ و حامي‌ جان‌فداي‌ رسول‌ و فاتح‌ خيبر و از قهرمانان‌ بزرگ‌ تمام‌ غزوات‌ و صاحب‌ فضايل‌ و مناقب‌ مخصوص‌ و از اسوه‌هاي‌ هميشه‌ پاينده‌ي‌ مسلمانان‌ در ايمان‌، فداكاري‌، شجاعت‌، علم‌، حلم‌، سخاوت‌ و... است‌. او همچنين‌ كسي‌ بود كه‌ تقدير و تدبير ازلي‌ خداوند متعال‌ در كارنامه‌ي‌ زندگي‌اش‌ عنوان‌ خليفه‌ي‌ چهارم‌ آخرين‌ فرستاده‌ي‌ خدا را رقم‌ زده‌ بود و رسول‌ خدا  اين‌ موضوع‌ را مثل‌ ساير علوم‌ خويش‌ درباره‌ي‌ آينده‌ به‌ وحي‌ مي‌دانست‌. پس‌ شخصيت‌ چنين‌ كسي‌ نمي‌بايست‌ به‌ اين‌ سادگي‌ مورد قضاوت‌ سطحي‌ برخي‌ مؤمنان‌ قرار گيرد.
حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  كه‌ يكي‌ از درس‌هاي‌ مهم‌ اين‌ مدرسه‌ي‌ سيّارش‌، «برحذر داشتن‌ اُمت‌ اسلامي‌ از تفرقه‌ و دودستگي‌» بود، چگونه‌ مي‌توانست‌ تحمّل‌ كند كه‌ به‌ طور جمعي‌ در دل‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ يكي‌ از اهل‌ بيتش‌ بدگماني‌ ايجاد شود؟! در حالي‌ كه‌ حضرت‌ علي‌  از بزرگان‌ صحابه‌ و از «السابقون‌ الأولون‌» به‌ شمار مي‌آيد و در آينده‌ مي‌بايد در وقت‌ خود، وظايف‌ و مسئوليت‌ رهبري‌ و امامت‌ اين‌ امت‌ را بر عهده‌ بگيرد. به‌ همين‌ جهت،‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  در «غديرخُم‌» نه‌ تنهابرائت‌ حضرت‌ علي‌  را آشكارا ساخت‌، بلكه‌ به‌ امت‌ اسلامي‌ نيز دستور داد كه‌ نسبت‌ به‌ اهل‌ بيت‌ به‌ طور عموم‌ و نسبت‌ به‌ حضرت‌ علي‌  به‌ طور خصوص‌ محبّت‌ و ارادت‌ ويژه‌ داشته‌ باشند ( ).
حضرت‌ علي‌  در هيچ‌ كدام‌ از موارد مطرح‌ شده‌، دچار تقصير نشده‌ بود. در مورد اول‌ حق‌ او چنان‌ كه‌ رسول‌ خدا  فرمودند، بيشتر از يك‌ «وصيفه‌» بود و او آن‌ را پس‌ از تقسيم‌ مشروع‌ متصرّف‌ شد. در موارد ديگر هم‌، ايشان‌ از رأي‌ دقيق‌ مبتني‌ بر تقواي‌ بلند خويش‌ كه‌ گاه‌ از نظر ديگران‌ به‌ صورت‌ سختگيري‌ هم‌ روي‌ مي‌نماياند، كار گرفت‌ و راضي‌ نشد قبل‌ از اين‌كه‌ اموال‌ توسط‌ رسول‌ الله  تقسيم‌ شوند، كسي‌ از آنها استفاده‌ كند.
رسول‌ خدا  در بيان‌ همين‌ خصوصيّت‌ متقيانه‌ي‌ او ـ آن‌گاه‌ كه‌ مردم‌ از او گله‌ كردند ـ فرمود: «اي‌ مردم‌! از علي‌ شكايت‌ نداشته‌ باشيد. به‌ خدا سوگند كه‌ او درباره‌ي‌ خدا ـ يا در راه‌ خدا ـ سخت‌ مي‌گيرد»( ). (و اين‌ نه‌ جاي شكايت‌ كه‌ موجب‌ ستايش‌ و تحسين‌ است‌). به‌ نظر رسول‌ خدا  آنان‌ برداشت‌شان‌ از كارهاي‌ حضرت‌ علي‌  ظاهري‌ بود و مي‌بايست‌ نظرشان‌ را درباره‌ي‌ او مساعد كنند. خوشبختانه‌ شور و شعب‌ در حجّةالوداع‌ ـ آن‌ تجلي‌گاه‌ شكوه‌ بي‌سابقه‌ و پيروزي‌ بزرگ‌ اسلام‌ بر تمام‌ مظاهر كفر و شرك‌ ـ بسي‌ بيشتر از آن‌ بود كه‌ حوادث‌ جزيي‌ و حاشيه‌اي‌ را مجالي‌ براي‌ خودنمايي‌ و اهميّت‌ در قلوب‌ و اذهان‌ مسلمانان‌ بدهد. حادثه‌ي‌ سفر يمن‌ كه‌ فقط‌ در ميان‌ يك‌ سپاه‌ نسبتاً كوچك‌ و در مقايسه‌ با جمعيّت‌ بي‌شمار حضار در حج‌ حقيقتاً هيچ‌، به‌ وقوع‌ پيوسته‌ بود، با همه‌ي‌ شكوه‌هاي‌ ياران‌ علي ‌ در اذهان‌ عموم‌ به‌ حدّ نگران‌ كننده‌ اثر نگذاشت‌ و مهم‌ و ناراحت‌كننده‌ تلقّي‌ نگشت‌. از اين‌ رو سفر حجّةالوداع‌ بدون‌ اين‌كه‌ ذرّه‌اي‌ از شوكت‌ و شكوه‌ و عظمتش‌ كاسته‌ گردد، آخرين‌ روزها و ساعات‌ خويش‌ را كماكان‌ ادامه‌ داد.
و اما رسول‌ خدا  به‌ دليل‌ دورنگري‌ پيامبرانه‌اش‌ از اين‌ پيشآمد هر چند كه‌ دلواپس‌ نشد، اما از كنار آن‌ هم‌ بدون‌ اهميّت‌ و بي‌توجهانه‌ نگذشت‌.
مگر هدف‌ رسول‌ خدا  از گردهم‌ آوردن‌ جمعيّت‌ بسيار زياد مسلمانان‌ در آن‌ مكان‌ مقدس‌ ضمن‌ اداي‌ مناسك‌ حج‌، به‌ نمايش‌ درآوردن‌ قدرت‌ عظيم‌ اسلام‌ در قالب‌ يكپارچگي‌ مسلمانان‌ و تلقين‌ مؤمنان‌ به‌ پاس‌ داشتن‌ اتحاد ظاهري‌ و باطني‌ و پرهيز از دست‌ زدن‌ به‌ عوامل‌ تفرقه‌انگيز نبود؟ پس‌ آيا شكايت‌ ـ به‌ هر قالب‌ و هر چه‌ كه‌ بود ـ عليه‌ يكي‌ از بزرگ‌ترين‌ ياران‌ رسول‌ خدا  اين‌ مانور بزرگ‌ را حداقل‌ در اين‌ جنبه‌ بر هم‌ نمي‌زد؟
ايشان‌ هر چند مي‌دانست‌ رويدادهايي‌ معمولاً در چنان‌ سفرهايي‌ ميان‌ مجاهدان‌ به‌ وقوع‌ مي‌پيوندد و دير يا زود انعكاس‌ آن‌ مانند موارد مشابه‌ ديگر در ميان‌ ياران‌ تربيت‌ يافته‌اش‌ براي‌ هميشه‌ ختم‌ مي‌گردد، ولي‌ اين‌ بار موضوع‌ فرق‌ مي‌كرد.
سخن‌ و شكايت‌ از علي‌  بود و او در اسلام‌ بلند مرتبه‌تر و اهميّتش‌ بيشتر از آن‌ بود كه‌ چنين‌ زود در معرض‌ برداشت‌هاي‌ نامطلوب‌ قرار گيرد. براي‌ همين‌ تصميم‌ گرفتند تا خصوصيّت‌ و جايگاه‌ ممتاز او را براي‌ ديگران‌، بالأخص‌ براي‌ كساني‌ كه‌ از او ناراحت‌ شده‌ بودند، بيان‌ دارد تا كينه‌ها به‌ محبّت‌ و گسيختگي‌ پيش‌ آمده‌ مثل‌ قبل‌ به‌ پيوستگي‌ و يكدلي‌ بدل‌ گردد.
اما اين‌ كار در كجا و چه‌ زمان‌ مي‌بايست‌ انجام‌ گيرد؟ اين‌ را در آن‌ لحظه‌ خداوند متعال‌ و رسول‌ او بهتر مي‌دانستند؟
 

 

در سفر بازگشت‌ به‌ مدينه‌
سفر تاريخي‌ و بزرگ‌ «حجّةالوداع‌» و به‌ القاب‌ ديگر؛ «حجّةالإسلام‌» و «حجّة البلاغ‌» با موفقيت‌ تمام‌ پايان‌ يافت‌ و حجاج‌ آفاقي‌؛ آنان‌ كه‌ مسكن‌شان‌ جز مكّه‌ بود، همه‌ عازم‌ ديار خويش‌ گرديدند.
رسول‌ خدا  نيز با همراهانش‌ به‌ سوي‌ «مدينه‌ي‌ منوّره‌» رهسپار شدند. در روز هيجدهم‌ ذي‌الحجّة به‌ منطقه‌اي‌ به‌ نام‌ «جُحفه‌» رسيدند. در نزديكي‌ «جُحفه‌» غديري( ) وجود داشت‌ كه‌ «غدير خُم‌» ناميده‌ مي‌شد. جاي‌ خوبي‌ بود تا مسافران‌ در آنجا اندكي بياسايند و خستگي‌ راه‌ را از تن‌ دور كنند و پس‌ از تجديد قوا و حصول‌ نشاطي‌ تازه‌ به‌ سوي‌ مدينه‌ ره‌ سپرند.
لشكر به‌ فرمان‌ رسول‌ خدا  همانجا اُطراق‌ نمود. ياران‌ همه‌ مشغول‌ كاري‌ شدند. بعضي‌ مركب‌ها را بستند و به‌ تيمار آنها پرداختند. برخي‌ براي‌ وضو و بعضي‌ براي‌ تهيه‌ي‌ هيزم‌ به‌ اطراف‌ پراكنده‌ شدند، گروهي‌ مشغول‌ آماده‌ كردن‌ غذا شدند و... .
در اثناي‌ اين‌ مشغولي‌ همه‌ نداي‌ منادي‌ را شنيدند. وقت‌ ظهر بود و ندا مردم‌ را به‌ آماده‌ شدن‌ براي‌ نماز پيشين‌ فرا مي‌خواند.
مردم‌ از هر سو رو به‌ جانب‌ نقطه‌اي‌ نهادند كه‌ رسول‌ خدا  آنجا حضور داشت‌. براي‌ آن‌حضرت‌  زير سايه‌ دو درخت‌ جاي‌ استراحت‌ درست‌ كرده‌ بودند. زمين‌ را جاروب‌ زده‌ و بالاي‌ شاخه‌ها چادري‌ انداخته‌ بودند تا اشعه‌ي‌ خورشيد بر وجود ايشان‌ نتابد.
ياران‌ همه‌ جمع‌ آمدند. نماز ظهر خوانده‌ شد. پس‌ از نماز، رسول‌ خدا  برخاست‌ و رو به‌ جانب‌ قوم‌ نمود. همه‌ مي‌دانستند كه‌ ايشان‌ قصد ايراد سخن‌ دارند، لذا ساكت‌ و بدون‌ سر و صدا متوجه‌ آنحضرت‌  شدند. پيامبر  فرمود:
آنچه‌ رسول‌ خدا  در «غدير خُم‌» بيان‌ فرمود، مطلبي‌ راجع‌ به‌ حضرت‌ علي‌ بود؛ موضوعي‌ كه‌ از وقت‌ شايع‌ شدن‌ گله‌ها و اظهار ناراحتي‌ برخي‌ از او، در صدد بيان‌ آن‌ بود.
مردمي‌ كه‌ جلو ايشان‌ قرار داشتند، اغلب‌ از مهاجران‌ و انصار بودند؛ كساني‌ كه‌ ميثاق‌ بسته‌ بودند هر چه‌ از خدا و رسول‌ او مي‌شنوند، امتثال‌ نمايند و در اين‌ راه‌ چنان‌ صداقت‌ و شايستگي‌ نشان‌ داده‌ بودند كه‌ خداوند متعال‌ در قرآن‌ آنان‌ را صاحب‌ رضاي‌ متقابل‌ معرّفي‌ فرموده‌ بود ( )، و رسول‌ خدا  از ناحيه‌ي‌ آنان‌ از هر حيث‌ مطمئن‌ بود و يقين‌ داشت‌ سخنانش‌ در نزد آنان‌ قدر خواهد داشت‌ و به‌ زودي‌ بدون‌ كم‌ و كاست‌ مورد عمل‌ قرار خواهد گرفت‌. لذا بهترين‌ زمان‌ در آن‌ سفر براي‌ ايراد يك‌ سخن‌ درباره‌ي‌ علي‌  فرا رسيده‌ بود.
 
آنچه‌ پيامبر  در غدير خُم‌ فرمودند ( ):
خطبه‌ و حديث‌ غدير در كتب‌ حديث‌ اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ به‌ شيوه‌هاي‌ مختلفي‌ ثبت‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ صورت‌ گذرا آن‌ را از كتاب‌هاي‌ مختلف‌ حديث‌ با الفاظ‌ گوناگون‌ تقديم‌ مي‌كنيم‌:
1) صحيح‌ مسلم‌؛
در صحيح‌ مسلم‌ در باب‌ «فضائل‌ علي‌» خطبه‌ي‌ غدير با اين‌ الفاظ‌ ثبت‌ شده‌ است‌:
«أما بعد؛ ألا أيها الناس‌ فإنَّما أنا بشرٌ يوشك‌ أن‌ يأتي‌ رسول‌ ربِّي‌ فاجيب‌ وأنا تارك‌ فيكم‌ ثقلين‌ ـ أوّلهما كتاب‌ الله فيه‌ الهدي‌ والنور، فخذوا كتاب‌ الله واستمسكوا به‌ فحث‌ علي‌ كتاب‌ الله ورغب‌ فيه‌، ثم‌ قال‌: و أهل‌ بيتي‌، أذكركم‌ الله في‌ أهل‌ بيتي‌، أذكركم‌ الله في‌ أهل‌ بيتي‌، أذكركم‌ الله في‌ أهل‌ بيتي‌» ( ).
«هان‌ اي‌ مردم‌! همانا من‌ هم‌ انسان‌ هستم‌، و نزديك‌ است‌ كه‌ پيك‌ پروردگارم‌ (مرگ‌) به‌ سراغم‌ بيايد و من‌ اجابتش‌ كنم‌، در ميان‌ شما دو چيز گران‌بها بر جاي‌ مي‌گذارم‌؛ يكي‌ «كتاب‌الله» است‌ ـ كه‌ در آن‌ هدايت‌ و نور مي‌باشد ـ پس‌ از آن‌ رسول‌ اكرم‌  مردم‌ را تشويق‌ به‌ چنگ‌ زدن‌ به‌ كتاب‌ الله كردند. سپس‌ فرمودند: ديگري‌ «اهل‌ بيت‌»ام‌، درباره‌ي‌ اهل‌ بيتم‌، شما را متوجه‌ پروردگار مي‌كنم‌، خدا را در نظر داشته‌ باشيد».
2) جامع‌ ترمذي‌
ترمذي‌ اشاره‌اي‌ به‌ واقعه‌ي‌ غدير و خطبه‌ و حديث‌ آن‌ روز نكرده‌ است‌ و فقط‌ در باب‌ «مناقب‌ علي‌ » سه‌ روايت‌ را نقل‌ مي‌كند:
1) روايت‌ عمران‌ بن‌ حصين‌  (را كه‌ در صفحات‌ قبل‌ در قسمت‌ عوامل‌ ايراد خطبه‌ي‌ غدير، آن‌ را در مورد پنجم‌ نقل‌ كرده‌ايم‌).
2) روايت‌ دوم‌ را از حضرت‌ زيد بن‌ ارقم‌  نقل‌ مي‌كند كه‌ پيامبر  فرمود:
«من‌ كنت‌ُ مولاه‌ فعلي‌ّ مولاه‌»:
هر كه‌ من‌ مولي‌ (محبوب‌) اويم‌، علي‌ نيز مولاي‌ اوست‌.
3) روايت‌ حضرت‌ براء بن‌ عازب‌  (كه‌ شبيه‌ آن‌ را قبلاً در عوامل‌ ايراد خطبه‌ي‌ غدير در مورد اول‌ ذكر كرديم‌).
3) سنن‌ ابن‌ماجه‌
ابن‌ ماجه‌ از حضرت‌ براء بن‌ عازب‌  اين‌ گونه‌ روايت‌ مي‌كند:
«ما همراه‌ رسول‌الله  از سفر حج‌ برمي‌گشتيم‌. در مسير راه‌، جايي‌ فرود آمدند، دستور به‌ نماز دادند، سپس‌ دست‌ حضرت‌ علي‌  را گرفته‌ و فرمودند: «ألست‌ أولي‌ بالمؤمنين‌ من‌ أنفسهم‌؟ قالوا: بلي‌. قال‌: ألست‌ أولي‌ بكل‌ مؤمن‌ من‌ نفسه‌؟ قالوا: بلي‌. قال‌: فهذا ولي‌ من‌ أنا مولاه‌. اللهم‌ وال‌ من‌ والاه‌، اللهم‌ عاد من‌ عاداه‌.
آيا من‌ نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ برتر و دلسوزتر از خودشان‌ نيستم‌؟ گفتند: آري‌! باز فرمودند: آيا من‌ نزد مؤمنان‌ محبوب‌تر از جانشان‌ نيستم‌؟ گفتند: آري‌! فرمودند: پس‌ هر كس‌ كه‌ من‌ محبوب‌ اويم‌، علي‌ نيز محبوب‌ اوست‌، پروردگارا! هر كه‌ او را دوست‌ بدارد، تو نيز او را دوست‌ بدار. و هر كس‌ كه‌ او را دشمن‌ بگيرد، تو نيز او را دشمن‌ بگير!
4) سنن‌ نسايي‌
در السنن‌ الكبري‌ از نسايي‌ روايات‌ ديگري‌ در مورد حضرت‌ علي‌  آمده‌ همچون‌ حديث‌ بريده‌ و عمران‌ بن‌ حصين‌ (كه‌ قبلاً ذكر شده‌اند)، اما حديثي‌ كه‌ به‌ غدير مربوط‌ مي‌شود، از حضرت‌ زيد بن‌ ارقم‌  مي‌باشد كه‌ مي‌فرمايد:
«زماني‌ كه‌ رسول‌الله  از حجةالوداع‌ برمي‌گشتند در غدير خُم‌ فرود آمدند. طبق‌ دستور ايشان‌، زير چند درخت‌ بزرگ‌، پاك‌ و تميز شد و آنحضرت‌  در آنجا ايستاده‌ و فرمودند:
كأني‌ قد دعيت‌ فأجبت‌، إني‌ قد تركت‌ فيكم‌ الثقلين‌، أحدهما أكبر من‌ الآخر، كتاب‌ الله وعترتي‌ أهل‌ بيتي‌، فانظروا كيف‌ تخلفوني‌ فيهما، فإنهما لن‌ يتفرقا حتي‌ يردا علي‌ الحوض‌. ثم‌ قال‌: إن‌ّ الله مولاي‌، وأنا ولي‌ّ كل‌ّ مؤمن‌ ثم‌ أخذ بيد علي‌ فقال‌: مَن‌ كنت‌ُ وليّه‌ فهذا وليّه‌. اللهم‌ وال‌ من‌ والاه‌ وعاد من‌ عاداه‌»( ).
«احساس‌ مي‌كنم‌ به‌ سوي‌ پروردگارم‌ فراخوانده‌ شده‌ام‌، و عزم‌ رفتن‌ دارم‌، من‌ در ميان‌ شما دو چيز گران‌قدر كه‌ يكي‌ از ديگري‌ بزرگ‌تر است‌ مي‌گذارم‌، كتاب‌ الله و خاندانم‌، اهل‌ بيتم‌، اكنون‌ ببينيد پس‌ از من‌، شما با آنان‌ چگونه‌ رفتار مي‌كنيد؟ چراكه‌ اين‌ دو از هم‌ جدا نمي‌شوند تا اين‌كه‌ در حوض‌ كوثر نزد من‌ بيايند. سپس‌ فرمودند: همانا خداوند مولاي‌ من‌ است،‌ و من‌ محبوب‌ هر مؤمن‌ هستم‌. سپس‌ دست‌ علي‌ را گرفته‌ و فرمودند: هر كس‌ كه‌ من‌ محبوب‌ اويم‌، علي‌ نيز محبوب‌ اوست‌، پروردگارا! هر كس‌ با او محبت‌ دارد، او را دوست‌ بدار، و هر كس‌ با او دشمن‌ مي‌كند، دشمنش‌ بدار.
5) مُسند امام‌ احمد
امام‌ احمد : در مُسندش‌ روايات‌ متعددي‌ را ذكر كرده‌ است‌ كه‌ اكثر آنها را قبلاً يادآور شده‌ايم‌، و در اينجا تنها يك‌ روايت‌ را از مُسند ايشان‌ كه‌ اندكي‌ با روايات‌ قبلي‌ تفاوت‌ دارد، نقل‌ مي‌كنيم‌.
حضرت‌ براء بن‌ عازب‌  گويد: پيامبر  در حالي‌ كه‌ دست‌ حضرت‌ علي‌  را گرفته‌ بودند، فرمودند:
«ألستم‌ تعلمون أني‌ أولي‌ بالمؤمنين‌ من‌ أنفسهم‌؟ قالوا: بلي‌. قال‌: ألستم‌ تعلمون‌ أني‌ أولي‌ بكل‌ مؤمن‌ من‌ نفسه‌؟ قالوا: بلي‌. قال‌: فأخذ بيد علي‌ فقال‌: من‌ كنت‌ مولاه‌ فعلي‌ّ مولاه‌، اللهم‌ وال‌ من‌ والاه‌ وعاد من‌ عاداه‌، قال:‌ فلقيه‌ عمر بعد ذلك‌ فقال‌ له‌: هنيئاً يا ابن‌ ابي‌طالب‌! أصبحت‌ وأمسيت‌ مولي‌ كل‌ مؤمن‌ و مؤمنة» ( ). «آيا شما نمي‌دانيد كه‌ من‌ براي‌ مؤمنين‌ عزيزتر از جانشان‌ هستم‌؟ عرض‌ كردند: چرا نيستيد! فرمودند: آيا نمي‌دانيد كه‌ من‌ براي‌ هر مؤمن‌ محبوب‌تر از جانش‌ هستم‌؟ عرض‌ كردند: چرا نيستيد! سپس‌ دست‌ علي‌ را گرفته‌ و فرمودند: هر كس‌ مرا دوست‌ دارد، (بايد) علي‌ را نيز دوست‌ داشته‌ باشد. پروردگارا! هركس‌ علي‌ را دوست دارد، او را دوست‌ بدار! و هر كس‌ كه‌ با علي‌ دشمني‌ مي‌كند، او را دشمن‌ بدار. حضرت‌ براء  مي‌گويد: بعد از اين‌ سخن‌، حضرت‌ عمر  نزد حضرت‌ علي‌  رفته‌ و فرمود: اي‌ علي‌! مباركت‌ باشد، از امروز محبوب‌ هر مرد و زن‌ مؤمن‌ هستي‌.
سند حديث‌ غدير
«حديث‌ غدير» اگرچه‌ نه‌ «متواتر» است‌ و نه‌ «متفق‌عليه‌» ( )، اما طبق‌ قول‌ راجح‌، حديث‌ صحيح‌ است‌ و با طرق‌ متعدد روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ اصطلاحاً بعضي‌ از آنهادر درجه‌ي‌ «صحيح‌»، و بعضي‌ در درجه‌ي‌ «حسن‌» قرار دارد. و بنابر روايت‌ شدن‌ از طرق‌ متعدد، اين‌ حديث‌ از زمره‌ي‌ «مشهور» به‌ شمار مي‌آيد، و شهادت‌ و گواهي‌ علاّمه‌ ابن‌حجر عسقلاني‌ : و علاّمه‌ ابن‌حجر هيتمي‌ : در مورد صحت‌ اين‌ حديث‌، كافي‌ مي‌باشد.
علاّمه‌ ابن‌حجر در «فتح‌الباري‌، شرح‌ صحيح‌ بخاري‌» مي‌فرمايد:
«حديث‌ «من‌ كنت‌ مولاه‌ فعلي‌ مولاه‌» را ترمذي‌ و نسايي‌ بيان‌ كرده‌اند و با طرق‌ مختلف‌، روايت‌ شده‌ است‌. «ابن‌عقده‌» در كتابي‌ مسقل‌، همه‌ي‌ طرق‌ آن‌ را جمع‌آوري‌ كرده‌ است‌. خيلي‌ از اسانيد اين‌ حديث‌ در مرتبه‌ي‌ «صحيح‌» و «حسن‌» قرار دارند ( ).
علاّمه‌ ابن‌حجر هيتمي‌ : نيز در مورد اين‌ حديث‌ مي‌گويد:
«بدون‌ ترديد اين‌ حديث‌، صحيح‌ است‌. جماعتي‌ از محدثين‌ مانند ترمذي‌، نسايي‌ و احمد (رحمهم ‌الله) اين‌ حديث‌ را تخريج‌ كرده‌اند. اين‌ حديث‌، اسانيد بسيار دارد. شانزده‌ صحابي‌، اين‌ حديث‌ را روايت‌ كرده‌اند و مطابق‌ با يك‌ روايت‌ مسند احمد، سي‌ صحابي‌ اين‌ حديث‌ را از حضرت‌ رسول‌اكرم‌  شنيده‌اند. هنگامي‌ كه‌ در دوره‌ي‌ خلافت‌ حضرت‌ علي‌  با وي‌ مخالفت‌ شد، اصحاب‌ به‌ وسيله‌ي‌ همين‌ حديث‌ گواهي‌ دادند. بسياري‌ از اسانيدش‌، به‌ درجه‌ي‌ «صحيح‌» و «حسن‌» رسيده‌اند.
سخن‌ افرادي‌ كه‌ بر صحت‌ اين‌ حديث‌، اعتراض‌ كنند يا با اين‌ قول‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ حضرت‌ علي‌  در يمن‌ بوده‌ است‌، حديث‌ را رد كنند، بي‌اعتبار است‌؛ چراكه‌ بازگشت‌ حضرت‌ علي‌  از يمن‌ و شركتش‌ همراه‌ رسول‌الله  در حجةالوداع‌، به‌ ثبوت‌ رسيده‌ است‌.
همچنين‌ سخن‌ كساني‌ كه‌ گفته‌اند: «اللهم‌ وال‌ من‌ والاه‌» بر حديث‌ اضافه‌ شده‌ است‌، پذيرفتني‌ نيست‌؛ براي‌ اين‌كه‌ اين‌ اضافه‌، با چندين‌ سند روايت‌ شده‌ است‌ و امام‌ ذهبي‌ : بيشتر سندها را صحيح‌ قرار داده‌ است‌ ( ).
 
محورهاي‌ خطبه‌ي‌ غدير
اگر نگاهي‌ دقيق‌ به‌ متن‌ كامل‌ «حديث‌ غدير» داشته‌ باشيم‌ اين‌ نتيجه‌ را خواهيم‌ يافت‌ كه‌ اين‌ خطبه‌ از دو بخش‌ تشكيل‌ شده‌ است‌؛ يكي‌ فضيلت‌ و عظمت‌ اهل‌ بيت‌،
دوم‌ محبّت‌ و دوستي‌ با حضرت‌ علي‌ .
قسمت‌ اول‌ به‌ «حديث‌ ثقلين‌» و بخش‌ دوم‌ به‌ «حديث‌ موالات‌» شهرت‌ دارد. البته‌ اختلاف‌ و غوغاي‌ ايجاد شده‌ و بازار گرم‌ و داغ‌ نويسندگان‌ مربوط‌ به‌ بخش‌ دوم‌ حديث‌، يعني‌ «حديث‌ موالات‌» مي‌باشد كه‌ از آن‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  را ثابت‌ مي‌كنند، اما بخش‌ اول‌ از اهميّت‌ قابل‌ توجهي‌ برخوردار است‌ كه‌ به‌ فهم‌ و درك‌ بهتر بخش‌ دوم‌ نيز كمك‌ مي‌كند، به‌ همين‌ علّت‌ ابتدا مختصري‌ در مورد «حديث‌ ثقلين‌».
 
حديث‌ ثقلين‌
حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  در ابتداي‌ اين‌ خطبه‌، چنين‌ فرمودند:
« أما بعد؛ ألا أيها الناس فإنما أنا بشر يوشك أن يأتي رسول ربي فأجيب، وأنا تارك فيكم ثقلين أولهما كتاب الله فيه الهدى والنور فخذوا بكتاب الله واستمسكوا به، فحثَّ على كتاب الله ورغَّب فيه، ثم قال: وأهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي»( ).
«هان‌ اي‌ مردم‌! همانا من‌ هم‌ انسان‌ هستم‌، و نزديك‌ است‌ كه‌ پيك‌ پروردگارم‌ (مرگ‌) به‌ سراغم‌ بيايد و من‌ اجابتش‌ كنم‌، در ميان‌ شما دو چيز گران‌بها بر جاي‌ مي‌گذارم‌؛ يكي‌ «كتاب‌الله» است‌ ـ كه‌ در آن‌ هدايت‌ و نور مي‌باشد ـ پس‌ از آن‌ رسول‌ اكرم‌  مردم‌ را تشويق‌ به‌ چنگ‌ زدن‌ به‌ كتاب‌ الله كردند. سپس‌ فرمودند: ديگري‌ «اهل‌ بيت‌»ام‌، درباره‌ي‌ اهل‌ بيتم‌، شما را متوجه‌ پروردگار مي‌كنم‌، خدا را در نظر داشته‌ باشيد».
«إني قد تركت فيكم الثقلين: أحدهما أكبر من الآخر، كتاب الله عز و جل، حبل ممدود من السماء إلى الأرض، وعترتي أهل بيتي، ألا إنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض»( ).
من‌ در ميان‌ شما دو چيز گران‌قدر كه‌ يكي‌ از ديگري‌ بزرگ‌تر است‌ گذاشتم‌؛ كتاب‌ الله و خاندانم‌ اهل‌ بيت‌ من‌، اكنون‌ ببينيد پس‌ از من‌، شما با آنان‌ چگونه‌ رفتار مي‌كنيد؟ چراكه‌ اين‌ دو از هم‌ جدا نمي‌شوند تا اين‌كه‌ در حوض‌ كوثر نزد من‌ بيايند.
حديث‌ ثقلين‌ و ترجمه‌ي‌ آن‌ تقديم‌ شد؛ رسول‌الله  در اين‌ خطبه‌اش‌، «ثقلين‌» يعني‌ دو چيز گران‌بها را ذكر فرمودند و خاطر نشان‌ ساختند كه‌ من‌ دو چيز را گذاشته‌ و مي‌روم‌، اوّلي‌ «كتاب‌الله»؛ آن‌گاه‌ توجه‌ مردم‌ را به‌ چنگ‌ زدن‌ به‌ «كتاب‌الله» و عمل‌ بر آن‌ مبذول‌ داشتند و فرمودند: مقام‌ «كتاب‌الله» والاتر از هر چيز ديگري‌ است‌. پس‌ از بيان‌ فضايل‌ «كتاب‌الله»، از «اهل‌بيت‌» نام‌ برده‌ و فرمودند: درباره‌ي‌ «اهل‌ بيتم‌» شما را متوجه‌ پروردگار مي‌كنم‌.
تنها چيزي‌ كه‌ از روايت‌ مسلم‌ معلوم‌ مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ هدف‌ از ذكر «اهل‌بيت‌»، معرفي‌ كردن‌ حقوق‌ «اهل‌بيت‌» و خوش‌رفتاري‌ مردم‌ با آنهاست‌، به‌ همين‌ خاطر، ايشان‌ (طبق‌ روايت‌ مسلم‌) درباره‌ي‌ آنها فرمودند: درباره‌ي‌ اهل‌ بيتم‌ خدا را يادآوريتان‌ مي‌كنم‌، امّا روايت‌ نسايي‌ و مسند احمد، آشكارا نشان‌ مي‌دهد كه‌ ذكر «اهل‌بيت‌» به‌ عنوان‌ دومين‌ چيز گران‌بها از «ثقلين‌» مي‌باشد. بنابراين‌، اولي‌ «كتاب‌الله» و دومي‌ «اهل‌بيت‌» مي‌باشد.
در اينجا ممكن‌ است‌ در ذهن‌ خواننده‌ي‌ گرامي‌، اين‌ اشكال‌ پيدا شود كه‌ از آيات‌ بي‌شمار كتاب‌ الله و از احاديث‌ طيبه‌، چنين‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ بعد از كتاب‌الله، مقام‌ دوم‌ از آن‌ «سنّت‌» رسول‌الله  است‌، براي‌ همين‌ است‌ كه‌ در جاهاي‌ متعدد با تعبيرات‌ مختلف‌ اين‌ مطلب‌ عنوان‌ شده‌ است‌: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ‌﴾، ﴿آَمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾، ﴿وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ...﴾ و در اينجا پس‌ از «كتاب‌الله»، «اهل‌بيت‌» مطرح‌ شده‌ است‌، پاسخ‌ چيست‌؟
بدون‌ ترديد، گران‌بهاترين‌ چيز بعد از «كتاب‌الله»، «سنّت‌» رسول‌ الله  مي‌باشد. در اين‌ مسئله‌، جاي‌ هيچ‌گونه‌ شكي‌ وجود ندارد. اهل‌ اسلام‌ نيز در اين‌باره‌ اختلاف‌ نظر ندارند كه‌ مقام‌ دوم‌ پس‌ از كتاب‌الله به‌ چه‌ چيزي‌ اختصاص‌ دارد. منظور از ذكر «اهل‌بيت‌» در حديث‌ «ثقلين‌»، «سنّت‌» رسول‌ الله  مي‌باشد، سخن‌ همين‌ است‌ و بس‌. براي‌ اين‌كه‌ «اهل‌بيت‌»، عاشقان‌ راستين‌ سنّت‌ نبوي‌ بودند، همين‌ها بودند كه‌ با صدق‌ دل‌ بر آن‌ عمل‌ مي‌كردند. بنابراين‌، ذكر «اهل‌بيت‌» در واقع‌، قايم‌ مقام‌ ذكر «سنّت‌نبوي‌» است‌.
روايات‌ موطاي‌ امام‌ مالك‌ در مستدرك‌ حاكم‌ نيز، اين‌ مطلب‌ را تأييد مي‌كنند.
در موطاي‌ امام‌ مالك‌ : چنين‌ آمده‌ است‌:
«مالك‌ أنه‌ بلغه‌ أن‌ رسول‌ الله  قال‌: تركت‌ فيكم‌ أمرين‌ لن‌ تضلوا ما تمسكتم‌ بهما؛ كتاب‌الله و سنة نبيِّه‌».
به‌ امام‌ مالك‌، اين‌ روايت‌ رسيده‌ است‌ كه‌ رسول‌ الله  فرمودند: من‌ در ميان‌ شما دو چيز مي‌گذارم‌ تا زماني‌ كه‌ به‌ آن‌ چنگ‌ زنيد هرگز گمراه‌ نخواهيد شد؛ «كتاب‌الله» و «سنّت‌ پيامبرش‌» ( ).
در مستدرك‌ حاكم‌، روايتي‌ از حضرت‌ ابوهريره‌  نقل‌ شده‌ كه‌ رسول‌الله  در «حجةالوداع‌» فرمودند:
«إني‌ قد تركت‌ فيكم‌ شيئين: لن‌ تضلوا بعدهما، كتاب‌ الله وسنتي‌، ولن‌ يتفرقا حتى‌ يردا علي‌َّ الحوض‌» ( ).
همانا من‌ در ميان‌ شما دو چيز گذاشته‌ام‌ كه‌ با وجود آن‌ دو، هرگز گمراه‌ نخواهيد شد؛ «كتاب‌الله و سنّت‌ام‌»، و آن‌ دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا اين‌كه‌ در حوض‌ كوثر نزد من‌ بيايند.
بسياري‌ از آيات‌ و احاديث‌ كه‌ در آنها نام‌ «كتاب‌ و سنّت‌»، با هم‌ ذكر شده‌اند و اين‌ دو روايت‌ كه‌ نقل‌ كرديم‌ را نمي‌توان‌ ناديده‌ گرفت‌، پس‌ بايد قبول‌ كنيم‌ كه‌ ذكر «اهل‌ بيت‌» در «حديث‌ ثقلين‌»، قايم‌ مقام‌ «سنّت‌ نبوي‌» است‌. مراد بودن‌ «سنّت‌ نبوي‌» از «اهل‌بيت‌» در اينجا، چنان‌ است‌ كه‌ در حديثي‌ ديگر، حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  صريحاً حكم‌ داده‌ است‌ كه‌ به‌ سنّت‌ خلفاي‌ راشدين‌  چنگ‌ زنيد.
«عليكم‌ بسنتي‌ وسنة الخلفاء الراشدين‌ المهديين‌ من‌ بعدي‌ تمسكوا بها وعضوا عليها بالنواجذ»( ).
«بر شماست‌ كه‌ به‌ سنت‌ من‌ و سنت‌ خلفاي‌ راشدين‌ هدايت‌ يافتگان‌ پس‌ از من‌ عمل‌ كنيد، بر آن‌ چنگ‌ زنيد و با دندان‌ محكم‌ بگيريد».
مقصود اصلي‌، سنّت‌ رسول‌ الله  است‌، آشنايي‌ و شناخت‌ اين‌ «سنّت‌»، از طريق‌ آشنايي‌ با سنّت‌ خلفاي‌ راشدين‌ و اهل‌بيت‌ ميّسر مي‌گردد و عمل‌ بر سنّت‌ اينان‌، عمل‌ بر سنت‌ آن‌ حضرت‌  به‌ شمار مي‌آيد؛ چراكه‌ خلفاي‌ راشدين‌ و اهل‌ بيت‌ از ميان‌ جمع‌ صحابه‌ي‌ كرام‌  به‌ علت‌ دارا بودن‌ امتيازات‌ نماياني‌، ملاك‌ و معياري‌ براي‌ عمل‌ بر سنّت‌ آن‌ حضرت‌  مي‌باشند.
به‌ هر حال‌؛ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  در اين‌ بخش‌ از خطبه‌ي‌ خود (حديث‌ ثقلين‌)، امت‌ را به‌ چنگ‌ زدن‌ به‌ قرآن‌، تعظيم‌ و بزرگداشت‌ اهل‌ بيت‌ و پيروي‌ از اسوه‌ي‌ حسنه‌ي‌ آنان‌ رهنمود كردند و فضايل‌ اهل‌ بيت‌ را برشمردند.
ترجمه‌ي‌ حديث‌ ثقلين‌ و آنچه‌ ما در تشريح‌ مفهوم‌ آن‌ گفتيم‌ بسيار واضح‌ است‌، هر خواننده‌ي‌ منصف‌ بدون‌ جانبداري‌ (از فرقه‌اي‌)، با خواندن‌ آن‌ به‌ همين‌ نتيجه‌ خواهد رسيد، امّا اهل‌ تشيع‌ معتقدند كه‌ از حديث‌ ثقلين‌، مسئله‌ي‌ امامت‌ و خلافت‌ اهل‌بيت‌ به‌ ثبوت‌ مي‌رسد. و نتيجه‌ مي‌گيرند كه‌ حق‌ امامت‌ و خلافت‌، تنها و تنها از آن‌ اهل‌ بيت‌ مي‌باشد. در حالي‌ كه‌ (براساس‌ ديدگاه‌ اهل‌ سنّت‌) اين‌ مفهوم‌ و برداشت‌ نه‌ در حديث‌ بيان‌ شده‌ و نه‌ مي‌توان‌ از الفاظ‌ حديث‌، آن‌ را به‌ اثبات‌ رسانيد. بسيار آشكار است‌ كه‌ در الفاظ‌ حديث‌ نه‌ ذكري‌ از ائمه‌ به‌ ميان‌ آمده‌ و نه‌ از امام‌ و نه‌ از خلافت‌ و امامت‌، اگر حضرت‌ رسول‌الله  واقعاً مي‌خواستند اعلام‌ كنند كه‌ خلافت‌ و امامت‌، فقط‌ و فقط‌ در انحصار «اهل‌بيت‌» است‌، هيچ‌ نيرويي‌ نمي‌توانست‌ ايشان‌ را از اين‌ كار باز دارد، ولي‌ هدف‌ ايشان‌ نه‌ اعلام‌ اين‌ مطلب‌ بود و نه‌ بيان‌ آن‌. بلكه‌ آن‌حضرت‌  مي‌خواستند به‌ طور واضح‌ امت‌ را به‌ محبّت‌ و اكرام‌ «اهل‌بيت‌» متوجه‌ گردانند و همين‌ مطلب‌ را در خطبه‌ي‌ خويش‌ اظهار داشتند، در حالي‌ كه‌ مردم‌ را از خدا مي‌ترسانيدند آنان‌ را به‌ محبّت‌ با «اهل‌بيت‌» تشويق‌ نمودند. بنابر همين‌، امت‌ اسلامي‌، محبّت‌ با «اهل‌ بيت‌» را جزيي‌ از ايمان‌ و وسيله‌ي‌ نجات‌ خود مي‌داند.
 
* نكته‌هايي‌ در مورد حديث‌ ثقلين‌
1ـ اوّلين‌ نكته‌اي‌ كه‌ از «حديث‌ ثقلين‌» به‌ دست‌ مي‌آيد اين‌ است‌ كه‌ تنها «كتاب‌» براي‌ ارشاد و رهنمايي‌ انسان‌ كافي‌ نيست‌، بلكه‌ همراه‌ كتاب‌، فردي‌ نياز است‌ تا امر هدايت‌ به‌ دست‌ آيد.
بالاتر از قرآن‌ مجيد، چه‌ چيزي‌ مي‌تواند سرچشمه‌ي‌ نور و هدايت‌، واقع‌ شود؟ امّا همراه‌ همين‌ قرآن‌ مجيد كه‌ دولت‌ تلاوت‌ و سرمايه‌ي‌ كتاب‌ و حكمت‌ از آن‌، نصيب‌ آدمي‌ مي‌گردد، وجود انسان‌هاي‌ متّقي‌ و به‌ حد تكامل‌ رسيده‌ از لحاظ‌ ظاهر و باطن‌، قطعي‌ است‌ تا بتوانند به‌ هدف‌ بزرگ‌ «تزكيّه‌» نايل‌ آيند ( ).
به‌ عبارت‌ ديگر، براي‌ گام‌ نهادن‌ در مسير هدايت‌، لازم‌ است‌ همراه‌ «كتاب‌الله»، «رجال‌الله» نيز موجود باشند. اوّلين‌ كسي‌ كه‌ كار مهم‌ «تزكيّه‌» را به‌ انجام‌ رسانيد، حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  بودند. آن‌حضرت‌  از صحابه‌ي‌ كرام‌ ـ كه‌ اهل‌بيت‌ را نيز شامل‌ مي‌شود ( )ـ چنان‌ افرادي‌ تربيت‌ كردند كه‌ با استفاده‌ از تعليم‌ و روش‌ تزكيه‌ي‌ ايشان‌  درون‌ و برون‌ خويش‌ را نوراني‌ و مزيّن‌ ساختند. و پس‌ از رحلت‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  براي‌ رساندن‌ آن‌ نور به‌ سرتاسر دنيا، قيام‌ كردند. در نتيجه‌ي‌ كوشش‌هاي‌ بي‌دريغ‌ آنان‌، سر تا سر دنيا از انوار دين‌، روشن‌ گشت‌.
البته‌ پس‌ از رحلت‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  صحابه‌ي‌ كرام‌ و اهل‌ بيت‌ (هر يك‌ با استقامت‌ تمام‌ بر تمامي‌ دين‌ در زندگاني‌ خويش‌) در راه‌ نشر و ترويج‌ دين‌ و فرهنگ‌ اسلامي‌ در ابعاد و شعبه‌هاي‌ مختلف‌، مشغول‌ به‌ كار شدند. يكي‌ جهاد را برگزيد، يكي‌ راه‌ تبليغ‌ را، يكي‌ روايت‌ حديث‌ را مي‌پسنديد و ديگري‌ تفقه‌ را، يكي‌ به‌ امور خلافت‌ اشتغال‌ داشت‌ و ديگري‌ به‌ امر تزكيه‌ي‌ قلب‌، يكي‌ ظاهر امت‌ را درست‌ مي‌كرد و ديگري‌ باطن‌ امت‌ را.
چون‌ «اهل‌بيت‌» عموماً از خلافت‌ فاصله‌ داشتند يا از جانب‌ پروردگار در اين‌ زمينه‌، كار گرفتن‌ از ايشان‌ مقدر نبود (كه‌ مبادا نبوّت‌ تبديل‌ به‌ سلطنت‌ وراثتي‌ شود) بيشتر به‌ تفقه‌ في‌الدين‌، حكمت‌ ربّاني‌ و تزكيّه‌ي‌ نفس‌ پرداختند، و در اين‌ زمينه‌ها بدون‌ ترديد، آنان‌ به‌ امتيازات‌ و ويژگي‌هاي‌ بخصوصي‌ دست‌ يافتند. رضي‌ الله عنهم‌ عن‌ جميع‌ الصحابة وجزاهم‌ الله عن‌ الأمة خير الجزاء.
2ـ نكته‌ي‌ دومي‌ كه‌ از حديث‌ ثقلين‌، ثابت‌ مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ پس‌ از ارتحال‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  همچنان‌كه‌ براي‌ ارشاد و هدايت‌، چنگ‌ زدن‌ به‌ «كتاب‌الله» ضروري‌ است‌، محبّت‌ با «اهل‌بيت‌»، تكريم‌ و بزرگداشت‌ آنان‌ نيز جهت‌ هدايت‌ يافتن‌ لازم‌ مي‌باشد. در اين‌ حديث‌، اگر چه‌ ذكري‌ از «سنّت‌» به‌ ميان‌ نيامده‌ ولي‌ سنّت‌، چيزي‌ جدا از «كتاب‌الله» هم‌ نيست‌؛ چراكه‌ از يك‌ طرف‌ اگر سنّت‌، تفسير اجمالي‌ «كتاب‌الله» و عبارت‌ از تنفيذ و اجراي‌ كتاب‌الله در زندگاني‌ باشد، از طرف‌ ديگر، قرآن‌ كريم‌ مملو از ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ‌﴾ است‌. به‌ همين‌ دليل‌، احتياجي‌ به‌ اثبات‌ «سنّت‌» وجود ندارد؛ چراكه‌ اهميّت‌ و حجيّت‌ «سنّت‌»، از خود «كتاب‌الله» به‌ ثبوت‌ مي‌رسد. بسياري‌ از آيات‌ قرآن‌ كريم‌ و احاديث‌، (همان‌ طور كه‌ قبلاً اشاره‌ كرديم‌) بيانگر همين‌ مطلب‌ هستند، البته‌ به‌ چند وجه‌، حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  در اين‌ محل‌، محبّت‌ و تكريم‌ با «اهل‌ بيت‌» را به‌ طور خاص‌ واضح‌ فرمودند كه‌ اينك‌ به‌ ذكر آن‌ وجوه‌ مي‌پردازيم‌:
الف‌) درباره‌ي‌ محبّت‌ با اهل‌ بيت‌ و اكرام‌ آنان‌، نص‌ّ صريح‌ و واضحي‌ در قرآن‌ مجيد نازل‌ نشده‌ است ( ). به‌ همين‌ علت‌، حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  مطابق‌ با مقتضاي‌ حال‌، مردم‌ را به‌ محبّت‌ با اهل‌ بيت‌ و تكريم‌ آنان‌ متوجه‌ نموده‌ فرمودند: «أذكركم‌ الله في‌ أهل‌ بيتي‌» درباره‌ي‌ اهل‌ بيتم‌ شما را توصيه‌ مي‌كنم‌ كه‌ خدا را در نظر داشته‌ باشيد ( ).
ب‌) چون‌ عده‌اي‌ از صحابه‌ي‌ كرام‌ از دست‌ حضرت‌ علي‌  شكايت‌ داشتند (در جريان‌ سفر يمن‌) احتمال‌ داشت‌ امت‌ نسبت‌ به‌ اين‌ طبقه‌ي‌ قابل‌ احترام‌ از جماعت‌ مسلمين‌، بد گمان‌ شود، به‌ همين‌ سبب‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  در اين‌ خطبه‌، امت‌ را متوجه‌ي‌ عظمت‌ و محبّت‌ اهل‌ بيت‌ گردانيدند.
ج‌) اگر اين‌ مطلب‌ هم‌ در نظر گرفته‌ شود كه‌ پس‌ از ارتحال‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  شرف‌ قيادت‌ امت‌ بالاجماع‌، نصيب‌ حضرت‌ ابوبكر صديق‌ ، حضرت‌ عمر فاروق‌  و حضرت‌ عثمان‌ غني‌  خواهد شد و امت‌، ديدگانش‌ را فرش‌ راه‌ اين‌ صحابه‌ي‌ كرام‌ خواهد كرد و بي‌پروا از ملامت‌ ملامت‌گري‌، به‌ طور كامل‌ و به‌ نحو احسن‌ بر اين‌ عمل‌ خواهد نمود، احتمال‌ اين‌ خطر وجود داشت‌ كه‌ با سخت‌كوشي‌ در مقاصد عالي‌ دين‌؛ اين‌ امت‌، محبت‌ و اكرام‌ اهل‌ بيت‌ را به‌ فراموشي‌ بسپارد. به‌ همين‌ جهت‌، مناسب‌ بود كه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  براي‌ آوردن‌ امت‌ خود به‌ جاده‌ي‌ اعتدال‌، آنان‌ را به‌ طرف‌ محبت‌ و اكرام‌ اهل‌ بيت‌ سوق‌ دهد.
3ـ مطلب‌ سوم‌ كه‌ از حديث‌ ثقلين‌ به‌ اثبات‌ مي‌رسد اين‌ است‌ كه‌ «قرآن‌ و سنّت‌» هميشه‌ با هم‌ هستند و هيچ‌گاه‌ از همديگر جدا نمي‌شوند؛ چراكه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  در اين‌ خطبه‌ فرمود:
«إنَّهُما لَن‌ يتفرَّقا حتَّي‌ يردا علي‌ الحوض‌»؛
اين‌ دو (قرآن‌ و اهل‌ بيت‌) هرگز از همديگر جدا نخواهند شد تا اين‌كه‌ در حوض‌ كوثر نزد من‌ بيايند.
از اين‌ جمله‌، به‌ خوبي‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ اهل‌ حق‌، كساني‌ هستند كه‌ تا واپسين‌ لحظات‌ زندگي‌، به‌ اين‌ هر دو چنگ‌ زنند و در بين‌ آن‌ دو، جدايي‌ نيفكنند ( ).
 
اهل‌ بيت‌ چه‌ كساني‌ هستند؟
4ـ چون‌ لفظ‌ اهل‌بيت‌ در حديث‌ ثقلين‌، چند بار تكرار شده‌ مناسب‌ است‌ كه‌ در اينجا اين‌ مطلب‌ هم‌ روشن‌ شود كه‌ منظور از اهل‌ بيت‌ چيست‌؟ و بر چه‌ افرادي‌ صادق‌ مي‌آيد؟
در زبان‌ عربي‌، به‌ اهل‌ خانه‌، اهل‌ بيت‌ گفته‌ مي‌شود، يعني‌ افرادي‌ كه‌ به‌ طور مستقل‌ و دايمي‌ در خانه‌ سكونت‌ دارند، چنان‌چه‌ در عرف‌ عام‌، وقتي‌ اهل‌ خانه‌ گفته‌ مي‌شود زن‌، فرزندان‌ نابالغ‌ و غيره‌ را شامل‌ مي‌شود، فرزنداني‌ كه‌ ازدواج‌ كرده‌ در خانه‌اي‌ ديگر، سكونت‌ داشته‌ باشند، عموماً در اهل‌ خانه‌ي‌ خود به‌ شمار نمي‌آيند. منظور از اهل‌بيت‌، در لغت‌ و عرف‌ عام‌ همين‌ است‌.
و امّا با توجه‌ به‌ قرآن‌ و سنت‌، علاوه‌ از ازواج‌ مطهرات‌ رسول‌ الله ، در اهل‌ بيت‌ و عترت‌، دختران‌ ايشان‌، داماد ايشان‌ حضرت‌ علي‌  نوه‌هاي‌ ايشان‌ حضرت‌ حسن‌  و حضرت‌ حسين‌  (و عموي‌ ايشان‌ حضرت‌ عباس‌  و فرزندان‌ آنها و ديگر بستگان‌) هم‌ داخل‌ هستند.
در عُرف‌ جهان‌، همسران‌ و ازواج‌ از جمله‌ي‌ اهل‌ بيت‌ (اهل‌ خانه‌) به‌ شمار مي‌آيند. همچنين‌ شموليّت‌ ازواج‌ مطهرات‌ ـ رضي‌ الله عنهن‌ ـ در اهل‌ بيت‌، از نص‌َّ قطعي‌ قرآن‌ كريم‌ به‌ اثبات‌ مي‌رسد.
قرآن‌ كريم‌ با صراحت‌ مي‌فرمايد:
﴿      •      •                          •    • ﴾ [احزاب‌ / آيه‌ 33].
«و در خانه‌هاي‌ خود بمانيد (و جز براي‌ كارهايي‌ كه‌ خدا بيرون‌ رفتن‌ براي‌ انجام‌ آن‌ را اجازه‌ داده‌ است‌، از خانه‌هايتان‌ بيرون‌ نرويد) و همچون‌ جاهليّت‌ پيشين‌ در ميان‌ مردم‌ ظاهر نشويد و خودنمايي‌ نكنيد (و اندام‌ و وسايل‌ زينت‌ خود را در معرض‌ تماشاي‌ ديگران‌ قرار ندهيد) و نماز را برپا داريد و زكات‌ را بپردازيد و از خدا و پيغمبرش‌ اطاعت‌ نماييد، خداوند قطعاً مي‌خواهد پليدي‌ را از شما اهل‌ بيت‌ (پيغمبر) دور كند و شما را كاملاً پاك‌ سازد».
اين‌ آيه‌ درباره‌ي‌ اين‌كه‌ ازواج‌ مطهرات‌، از جمله‌ي‌ اهل‌ بيت‌ محسوب‌ مي‌شوند، صريح‌ مي‌باشد؛ چراكه‌ اين‌ آيه‌ از آيات‌ اخري‌ يك‌ ركوع ( ) مي‌باشد. اين‌ ركوع‌ از آيه‌ي‌ 28: ﴿ •  ﴾ شروع‌ و در آيه‌ي‌ مذكور به‌ اتمام‌ رسيده‌ است‌. مخاطب‌ تمام‌ اين‌ آيات‌، ازواج‌ مطهرات‌ هستند. در اين‌ ركوع‌، از اول‌ گرفته‌ تا آخر ركوع‌، 26 صيغه‌ و ضمير مؤنث‌ آورده‌ شده‌ است‌ كه‌ همگي‌ بدون‌ شك‌ و ترديد راجع‌ به‌ طرف‌ ازواج‌ مطهرات‌ هستند ( ).
بنابراين‌، از اين‌ نص‌ّ قطعي‌ قرآن‌ مجيد به‌ ثبوت‌ رسيد كه‌ ازواج‌ مطهرات‌ در اهل‌ بيت‌ داخل‌ هستند.
امّا شامل‌ بودن‌ حضرت‌ علي‌، حضرت‌ فاطمه‌، حضرت‌ حسن‌ و حضرت‌ حسين از احاديث‌ صحيح‌ به‌ اثبات‌ مي‌رسد. حديثي‌ در صحيح‌ مسلم‌ است‌:
عن‌ سعد بن‌ أبي‌وقاص‌ قال‌:
لما أنزلت‌ هذه الآية ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ﴾ دعا رسول‌ الله  علياً وفاطمة وحسناً وحسيناً فقال‌: اللهم‌ هؤلاء أهل‌ بيتي‌».
از حضرت‌ سعد بن‌ ابي‌وقاص‌  روايت‌ است‌ كه‌ وقتي‌ اين‌ آيه‌ ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ﴾ [آل عمران / 61] حضرت‌ علي‌، حضرت فاطمه‌، حضرت‌ حسن‌ و حضرت‌ حسين را فرا خوانده‌ فرمودند: الها! اينها اهل‌ بيت‌ من‌ هستند.
وعن‌ عائشة (رضي‌الله عنها) قالت‌:
خرج‌ النبي‌  غداة وعليه‌ مرط‌ مرحل‌ من‌ شعر أسود فجاء الحسن‌ بن‌ علي‌ فأدخله‌ ثم‌ جاء الحسين‌ فأدخله‌ معه‌، ثم‌ جاءت‌ فاطمة فأدخلها ثم‌ جاء علي‌ فأدخله‌ ثم‌ قال‌: ﴿         ﴾»( ).
حضرت‌ عايشه‌ ـ رضي‌ الله عنها ـ مي‌فرمايد: روزي‌ صبح‌ هنگام‌، حضرت‌ رسول‌ اكرم از خانه‌ بيرون‌ رفتند، چادري‌ رنگين‌ با تارهاي‌ سياه‌، روي‌ خود انداخته‌ بودند. حسن‌ پسر علي‌ آمد، او را در چادر داخل‌ كردند، سپس‌ حسين‌ آمد، او را هم‌ داخل‌ چادر جاي‌ دادند، سپس‌ فاطمه‌ آمد، او را نيز داخل‌ كردند. اندكي‌ بعد، علي‌ آمد، او را هم‌ داخل‌ چادر جاي‌ دادند، سپس‌ اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ فرمودند: ﴿         ﴾ خداوند مي‌خواهد پليدي‌ را از شما دور گرداند و شما را پاكيزه‌ نگه‌ دارد ( ).
از اين‌ احاديث‌ صحيحه‌، واضح‌ شد كه‌ در اهل‌بيت‌، نه‌ تنها ازواج‌ مطهرات‌، بلكه‌ حضرت‌ علي‌، حضرت‌ فاطمه‌، حضرت‌ حسن‌ و حضرت‌ حسين‌  هم‌ داخل‌ مي‌باشند؛ (چراكه‌ تصريح‌ آن‌ در احاديث‌ صحيحه‌ آمده‌ است‌)، بلكه‌ فراتر از اين‌ ديگر بستگان‌ نزديك‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  يعني‌: عموي‌ ايشان‌ حضرت‌ عباس و فرزندانش‌ و ديگر پسر عموهاي‌ ايشان‌، در اهل‌ بيتي‌ كه‌ حكم‌ به‌ تكريم‌ و احترام‌ آنها داده‌ شده‌، (براساس‌ درجات‌شان‌) داخل‌ هستند. اينان‌ را «بنوهاشم‌» مي‌گويند و استفاده‌ از مال‌ زكات‌ براي‌ آنها شرعاً ناجايز است‌.
از حضرت‌ زيدبن‌ ارقم‌ كه‌ راوي‌ حديث‌ ثقلين‌ مي‌باشد، پرسيده‌ شد: آيا ازواج‌ مطهرات‌ در اهل‌ بيت‌ رسول‌ اكرم‌  داخل‌ نيستند؟ حضرت‌ زيدبن‌ ارقم‌ فرمود:
«نساءه‌ من‌ أهل‌ بيته‌ ولكن‌ أهل‌ بيته‌ من‌ حرم‌ الصدقة بعده‌. قال‌: و من‌ هم‌؟ قال‌: هم‌ آل‌ علي‌ وآل‌ عقيل‌ وآل‌ جعفر وآل‌ عباس‌. قال‌: كل‌ هؤلاء حرم‌ الصدقة؟ قال‌: نعم».‌ (مسلم‌)
ازواج‌ مطهرات‌ از اهل‌ بيت‌ ايشان‌ هستند ولي‌ در اينجا مراد از اهل‌ بيت‌ (كه‌ دستور به‌ اكرام‌ آنها داده‌ مي‌شود) كساني‌ هستند كه‌ گرفتن‌ صدقه‌ (زكات‌) بر آنان‌ حرام‌ است‌ و آنها: آل‌ علي‌، آل‌ عقيل‌، آل‌ جعفر و آل‌ عباس‌ مي‌باشند.
وفي‌ الاكمال‌ شرح‌ مسلم‌: قد جاء ذلك‌ عن‌ زيد مفسراً في‌ غير هذا وقيل:‌ مَنْ‌ آل‌ محمد؟ قال‌: الذين‌ لا تحل‌ لهم‌ الصدقة... الخ‌ ( ).
خلاصه‌ اين‌كه‌ در «اهل‌ بيتي»‌ كه‌ حقوقشان‌ در حديث‌ ثقلين‌ يادآوري‌ شده‌ و محبت‌ و اكرام‌شان‌ بر امت‌ لازم‌ گشته‌، ازواج‌ مطهرات‌ رسول‌ الله ، دختران‌، داماد، نوه‌ها، عموي‌ ايشان‌ و پسر عموهايشان‌، مرتبه‌ به‌ مرتبه‌، داخل‌ هستند. اهل‌ بيتي‌ كه‌ هر يك‌ بنابر فضايل‌ مخصوص‌ خود استحقاق‌ اكرام‌، تعظيم‌، عظمت‌ و مرتبه‌اي‌ را داراست‌ كه‌ رسول‌ الله  در احاديث‌ صحيح‌ براي‌ آنان‌ ثابت‌ كرده‌ و به‌ آن‌ دستور داده‌ است‌.
البته‌ بايد به‌ خاطر داشت‌ اگرچه‌ تمام‌ اهل‌ بيت‌، في‌الجمله‌ مستحق‌ اكرام‌، تعظيم‌ و محبّت‌ هستند، اما در ميان‌ آنها نيز اختلاف‌ مراتب‌ وجود دارد و اين‌ اختلاف‌ مراتب‌ هم‌ فقط‌ از احاديث‌ صحيح‌ ثابت‌ است‌. (اينجا مجال‌ تفصيل‌ آن‌ نيست‌) مثلاً براي‌ ما هر چهار دختر رسول‌ الله  قابل‌ احترام‌، تعظيم‌ و اكرام‌ هستند، اما از ميان‌ آنان‌، مقامي‌ كه‌ حضرت‌ سيده‌ فاطمه‌ ـ رضي‌الله عنها ـ دارد، بقيه‌ي‌ خواهران‌ از آن‌ برخوردار نيستند؛ چراكه‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  به‌ حضرت‌ فاطمه‌ ـ رضي‌الله عنها ـ لقب‌ «سيدة نساء أهل‌ الجنة» (سرور زنان‌ بهشت‌) را دادند ( ).
5ـ در آخر اين‌ نكته‌ را نيز بايد متذكر شويم‌ كه‌ حكم‌ محبّت‌ و اكرام‌ اهل‌ بيت‌ تنها به‌ دليل‌ پيوند خويشاوندي‌ نيست‌ (وگرنه‌ ابولهب‌ و ابوجهل‌ نيز از خويشاوندان‌ ايشان‌ بودند) بلكه‌ در كنار پيوند خويشاوندي‌، دليل‌ اصلي‌ آن‌، سرمايه‌ي‌ «ايمان‌» است‌ كه‌ در نتيجه‌ي‌ محبت‌ و قربت‌ رسول‌ الله  نصيب‌ اهل‌بيت‌ شد. آنها به‌ دليل‌ اين‌كه‌ مستقيماً تحت‌ تربيت‌ و مراقبت‌ رسول‌الله  بودند در تزكيّه‌ي‌ نفس‌، بهره‌اي‌ وافر بردند ( ). و بدين‌گونه‌ پيوند خويشاوندي‌ به‌ همراه‌ سرمايه‌ي‌ ايماني‌ به‌ رونق‌ و درخشندگي‌ ايشان‌ افزوده‌ است‌. اين‌ واقعيت‌ را رسول‌ الله  در يك‌ حديث‌ بيان‌ فرموده‌اند:
أن‌ عمرو بن‌ العاص‌ قال‌: سمعت‌ النبي‌  ـ جهاراً غير سرّ ـ يقول‌: إن‌ آل‌ أبي‌ فلان‌ ليسوا بأوليائي‌، إنما وليي‌ الله وصالح‌ المؤمنين‌... (وفي‌ رواية): ولكن لهم رحم أبلها ببلالها ( ). حضرت‌ عمرو بن‌ العاص‌  مي‌فرمايد: از حضرت‌ رسول‌اكرم‌  در حالي‌ كه‌ ـ با صداي‌ بلند نه‌ آهسته‌ ـ مي‌فرمودند شنيدم‌: خانواده‌ي‌ ابي‌ فلان‌، ولي‌ّ (محبوب‌) من‌ نيستند؛ ولي‌ّ (محبوب‌، يار، ياور و دوست‌) من‌، خداوند و مؤمنين‌ نيكوكار هستند...
اين‌ حديث‌ همان‌ طور كه‌ مرتبه‌ي‌ خويشاوندي‌ را واضح‌ مي‌گرداند، در فهم‌ ترجمه‌ و مفهوم‌ لفظ‌ «ولي‌» نيز ما را ياري‌ مي‌رساند؛ چراكه‌ همين‌ لفظ‌ در قسمت‌ دوم‌ خطبه‌ي‌ «غدير خم‌» «موالات‌ علي‌» هم‌ ذكر شده‌ است‌.
 
«حديث‌ غدير خُم‌» يا «حديث‌ موالات‌»
سخني‌ كه‌ در آن‌ مكان‌ ايراد گرديد، به‌ دو نام‌ شهرت‌ دارد: «حديث‌ غدير خم‌»؛ چون‌ در نقطه‌اي‌ به‌ همين‌ نام‌ ايراد شد و «حديث‌ موالات‌»؛ چون‌ در آن‌، بيان‌ لزوم‌ موالات‌ و محبّت‌ با حضرت‌ علي‌  است‌.
ابوطفيل‌ حديث‌ را از زيد بن‌ ارقم‌  اين‌گونه‌ روايت‌ كرده‌ است‌:
«زماني‌ كه‌ رسول‌ خدا  از حجّةالوداع‌ برگشت‌ و در غديرخُم‌ توقف‌ نمود، دستور داد زير درختاني‌ كه‌ در آن‌ حدود وجود داشت‌ پاك‌ و صاف‌ شود. سپس‌ فرمود:
احساس‌ مي‌كنم‌ اجلم‌ نزديك‌ آمده‌ و من‌ دعوتش‌ را لبيك‌ گفته‌ام‌. من‌ در ميان‌ شما دو چيز گران‌سنگ‌ باقي‌ گذاشته‌ام‌: كتاب‌ خدا و عترتم‌؛ اهل‌ بيتم‌ را. خوب‌ بنگريد كه‌ پس‌ از من‌ با اين‌ دو، چگونه‌ رفتار مي‌كنيد. چون‌ اين‌ دو، هرگز از هم‌ جدا نمي‌شوند تا اين‌كه‌ در حوض‌ بر من‌ وارد شوند. پس‌ از آن‌ فرمود: خداوند مولاي‌ من‌ است‌ و من‌ مولاي‌ هر مؤمني‌. سپس‌ دست‌ علي‌ را گرفت‌ و فرمود:
«مَن‌ْ كُنْت‌ُ مولاه‌ُ فهذا وليُّه‌ُ.
سپس‌ دعا كرد: اللّهُم‌ِّ وال‌ مَن‌ْ وَالاه‌ُ وَعاد مَن‌ عَادَاه‌ُ».
ابوطفيل‌ گويد:
«من‌ از زيد  پرسيدم‌: آيا تو خود اين‌ سخن‌ را از رسول‌ خدا  شنيدي‌؟ گفت‌: نه‌ تنها من‌، بلكه‌ هر كس‌ كه‌ در آن‌ مكان‌ حضور داشت‌ با چشمان‌ خود ديد و با گوش‌هاي‌ خود شنيد»( ) .. سخن‌ به‌ اتمام‌ رسيد و مقصود برآورده‌ شد!
وقايع‌ مهم‌ سفر حجّة الوداع‌ با همين‌ مورد به‌ پايان‌ رسيد و جمعيّت‌ همراه‌ رسول‌ خدا  با قلبي‌ صاف‌ و همه‌ يك‌ دل‌ و يك‌رنگ‌ برادروار به‌ سوي‌ مركز اسلام‌ ـ مدينه‌ ـ گام‌ نهادند.
چنان‌كه‌ پيداست‌ «حديث‌ غدير» داراي‌ دو قسمت‌ مشخص‌ است‌: قسمت‌ اول‌، در بيان‌ اهميّت‌ قرآن‌ و اهل‌ بيت‌ نبي‌  ـ و به‌ روايتي‌ سنّت‌ او ( ) ـ مي‌باشد كه‌ مستقلاً به‌ آن‌ «حديث‌ ثقلين‌» مي‌گويند ( ). و قسمت‌ دوم‌، درباره‌ي‌ موالات‌ با حضرت‌ علي‌  است‌ و مقصود اصلي‌ در آن‌ روز همين‌ مطلب‌ بود. «حديث‌ موالات‌» به‌ طور مستقل‌ به‌ همين‌ قسمت‌ از حديث‌ مي‌گويند. اين‌ حديث‌ به‌ طُرُق‌ ديگر نيز با الفاظ‌ كمابيش‌ يكسان‌ از راويان‌ ديگر مروي‌ است‌.
«مجموع‌ اين‌ روايات‌ شامل‌ احاديث‌ صحيح‌ غدير به‌ طور كلي‌ به‌ ترتيب‌ ذيل‌ مي‌باشند:
1) «إن‌َّ عَليّاً منِّي‌ وَأَنَا منه‌، وهو ولي‌ّ كل‌ّ مؤمن‌ بعدي‌»( ).
2) «مَن‌ْ كُنْت‌ُ مولاه‌ فعلي‌ّ مولاه‌» ( ).
3) «ألست‌ أولى بالمؤمنين‌ من‌ أنفسهم‌؟ قالوا: بلى. قال‌: ألست‌ أولى‌ بكل‌ مؤمن‌ من‌ نفسه‌؟ قالوا: بلى‌. قال‌: فهذا ولي‌ من‌ أنا مولاه‌. اللهم‌ وال‌ من‌ والاه‌، اللهم‌ عاد من‌ عاداه‌ ( ).
4) «من‌ كنت‌ وليه‌ فعلي‌ٌّ وليه‌»( ).
5) «إن‌ّ الله مولاي‌، و أنا ولي‌ّ كل‌ّ مؤمن‌ ثم‌ أخذ بيد علي‌ فقال‌: مَن‌ كنت‌ُ وليّه‌ فهذا وليّه‌. اللهم‌ وال‌ من‌ والاه‌ وعاد من‌ عاداه‌»( ).
با مقداري‌ توجه‌ خواهيم‌ فهميد كه‌ در اين‌ روايات‌، پنج‌ لفظ‌ بارها تكرار شده‌اند: 1) ولي‌. 2) مولي‌. 3) أولي‌ (كه‌ ترجمه‌ي‌ هر سه‌ لفظ‌: محبوب‌، دوست‌، ياور و مددكار مي‌باشد). 4) موالات‌ (كه‌ ترجمه‌ي‌ آن‌: محبّت‌ و دوستي‌ مي‌باشد). 5) معادات‌ (كه‌ ترجمه‌ي‌ آن‌ دشمني‌ و نفرت‌ مي‌باشد).
جهت‌ رعايت‌ تسلسل‌ كلام‌ براي‌ مترجم‌ بهتر است‌ كه‌ به‌ ترتيب‌؛ «محبوب‌»، «محبت‌» و نفرت‌ را به‌ كار ببرد و يا «دوست‌»، «دوستي‌» و «دشمني‌» را به‌ كار گيرد وگرنه‌ در كلام‌، توازن‌ برقرار نخواهد شد ( ).
 
حديث‌ غدير از دو ديدگاه‌
از «حديث‌ غدير» دو برداشت‌ متفاوت‌ شده‌ است‌. اين‌ برداشت‌ها در واقع‌ ريشه‌ي‌ اختلاف‌ دو ديدگاه‌ در مورد زمان‌ خلافت‌ حضرت‌ علي‌  به‌ حساب‌ مي‌آيند.
يك‌ استنباط‌ (اهل‌ تشيع‌)، حديث‌ را سندي‌ بر خلافت‌ حضرت‌ علي‌  ـ بلافاصله‌ پس‌ از رسول‌الله  ـ مي‌داند. در اين‌ استنباط‌، لفظ‌ «ولي‌» و «مولي‌» كه‌ در حديث‌ به‌ كار رفته‌ به‌ معني‌ متصرَّف‌ در امور (والي‌، امام‌، امير و...) گفته‌ شده‌ است‌. طبق‌ اين‌ نظر، رسول‌ خدا  در اين‌ سخن‌ خواست‌ همين‌ معنا را در حق‌ حضرت‌ علي‌  براي‌ ديگران‌ اعلام‌ فرمايد تا همه‌ اين‌ حقيقت‌ را از قبل‌ بدانند و هيچ‌ كس‌ ديگر براي‌ تصدّي‌ اين‌ مقام‌ پس‌ از وي‌ كوشش‌ نكند و طمع‌ نداشته‌ باشد. اما بنا به‌ دلايلي‌ و موانعي‌ و بدون‌ اين‌كه‌ علي‌  راضي‌ باشد، پس‌ از رسول‌ خدا  اين‌ مقام‌ به‌ وي‌ نرسيد و او پس‌ از طي‌ دوران‌ خلافت‌ سه‌ خليفه‌، به‌ عنوان‌ خليفه‌ي‌ چهارم‌ بر اين‌ مقام‌ نشست‌.
طبق‌ استنباط‌ و برداشتي‌ ديگر (اهل‌ سنّت‌)، حديث‌ از بيان‌ خلافت‌ و امامت‌ ساكت‌ و عاري‌ است‌. طبق‌ اين‌ برداشت‌، «ولي‌» و «مولي‌» در حديث‌ به‌ معني‌ دوست‌ و ياور و سرور است‌ و حديث‌ از زمره‌ي‌ احاديث‌ حاوي‌ مناقب‌ و فضايل‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا  درباره‌ي‌ ياران‌ خود، گاه‌ عموماً و گاه‌ خصوصاً بيان‌ مي‌فرمود و اين‌ حديث‌ حاوي‌ منقبت‌ و فضيلت‌ خصوصي‌ حضرت‌ علي‌  مي‌باشد و از آن‌ چيزي‌ بيش‌ از اين‌ فضيلت‌ مستفاد نمي‌گردد. معتقدان‌ به‌ اين‌ عقيده‌ كه‌ اهل‌ سنّت‌ و جماعت‌ ـ بدون‌ استثناء ـ هستند، عقيده‌ دارند كه‌ نه‌ منظور رسول‌ خدا  بيان‌ خلافت‌ و امامت‌ بلافصل‌ علي‌  بود و نه‌ اصحاب‌ او كه‌ در عربيّت‌ كامل‌ و به‌ سخنان‌ و مقصود نبوي‌ آشنايي‌ صد درصد داشتند، اين‌ معنا در ذهن‌شان‌ متبادر شد. حتي‌ خود حضرت‌ علي‌  نيز از آن‌ سخن‌، چنين‌ چيزي‌ استنباط‌ نكرد.
بينش‌ اهل‌ سنت‌
اهل‌ سنّت‌ با قاطعيّت‌ مي‌گويند: «حديث‌ غدير» در بيان‌ فضيلت‌ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  و تأكيد بر محبّت‌ با ايشان‌ است‌ و مبناي‌ آن‌ كدورت‌ها و بغض‌ها و برداشت‌هاي‌ نامناسبي‌ بود كه‌ در آن‌ موقع‌ در ذهن‌ بعضي‌ از ياران‌ همسفر او وجود داشت‌.
 
دلايل‌ اين‌ برداشت‌
* اول‌: علم‌ لغت‌ استخراج‌ معني‌ امامت‌ و خلافت‌ را از كلمه‌ي‌ «ولي‌» و «مولي‌»، به‌ اين‌ اطلاق‌ تأييد نمي‌كند.
نبايد از نظر دور داشت‌ كه‌ نگريستن‌ به‌ دلايل‌ قولي‌ در سخن‌ عرب‌ از دريچه‌ي‌ لغت‌ و وضع‌، به‌ دو دليل‌ مهم‌ و قطعاً ضروري‌ است‌: يكي‌ اين‌كه‌ در سخنان‌ گويندگان‌ فصيح‌ و بليغ‌ و بالأخص‌ آنان‌ كه‌ ماهرترين‌ هستند، الفاظ‌ و كلمات‌ هميشه‌ بر پايه‌هاي‌ دقيق‌ اصول‌ بلاغت‌ قرار دارند و كوچك‌ترين‌ تغييري‌ در آن‌، حامل‌ مفهومي‌ ديگر خواهد بود و تا به‌ اين‌ اصول‌ توجه‌ نشود، مفهوم‌ اصلي‌ كلام‌ درك‌ نمي‌شود و ديگر آن‌كه‌ در حديث‌ مورد نظر ما، بحث‌ بر سر مطلبي‌ است‌ كه‌ كاملاً مهم‌ و سرنوشت‌ساز است‌ و اگر مدار اثبات‌ يا نفي‌ آن‌، همين‌ يك‌ كلمه‌ باشد ـ كه‌ هست‌ ـ كنجكاوي‌ لغوي‌ در آن‌ بي‌ترديد ضروري‌ است‌.
علم‌ لغت‌ ذخيره‌هاي‌ مطمئنش‌ را در اين‌ مورد به‌ طور اجمال‌ و خلاصه‌ اين‌گونه‌ به‌ ما ارايه‌ مي‌كند:
«ولي‌» و «مولي‌» و «اولي‌» هر سه‌ مشتق‌ از «ولايت‌» هستند كه‌ در لغت‌ عرب‌ در اصل‌ به‌ معني‌ نزديكي‌، تعلق‌ و ارتباط‌ ميان‌ دو چيز است‌، خواه‌ آن‌ قُرب‌ و تعلق‌ به‌ اعتبار مكان‌ باشد يا به‌ اعتبار نسبت‌ و يا به‌ اعتبار دين‌»( ). اين‌ سه‌ كلمه‌ در اصطلاح‌ معاني‌ اندك‌ تفاوتي‌ به‌ خود مي‌گيرند:
«ولي‌» به‌ دوست‌ و محبوب‌ و مددكار مي‌گويند ( ) و به‌ صيغه‌ي‌ «اولياء»( )  جمع‌ بسته‌ مي‌شود. در قرآن‌ هر جا كه‌ اين‌ كلمه‌ به‌ كار رفته‌، به‌ همين‌ معناست‌ نه‌ چيز دگر ( ). اين‌ كلمه‌ فقط‌ در صورتي‌ كه‌ مضاف‌ به‌ «أمر» يا «عهد» (ولي‌ أمر، ولي‌ عهد) باشد، به‌ معني‌ امامت‌ و قيادت‌ هم‌ مي‌آيد.
«اولي‌» صيغه‌ي‌ اسم‌ تفضيل‌ و در اصطلاح‌ هم‌ به‌ معني‌ اقرب‌ (نزديك‌تر) و هم‌ به‌ معني‌ احق‌ّ (حق‌ دارتر و شايسته‌تر) به‌ كار رفته‌ است‌. در قرآن‌ و حديث‌ اين‌ كلمه‌ نيز به‌ معني‌ امام‌ و امير نيامده‌، چون‌ اصلاً در سخن‌ عرب‌ به‌ اطلاق‌ براي‌ چنين‌ مفهومي‌ وضع‌ نشده‌ است‌.
و اما «مولي‌» از ماده‌ي‌ «ولايت‌»؛ اين‌ تنها كلمه‌اي‌ است‌ كه‌ در اصطلاح‌، معاني‌ متعددي‌ به‌ خود مي‌گيرد.
ابن‌ أثير جزري‌ براي‌ «مولي‌» اين‌ معاني‌ را يادآور شده‌ است‌:
«رب‌ّ (پرورنده‌، پروردگار)، مالك‌ (صاحب‌، صاحب‌ اختيار)، سيَّد (آقا)، منعم‌ (انعام‌كننده‌، نعمت‌دهنده‌)، معتق‌ (آزاد كننده‌)، ناصر (ياور، كمك‌ كننده‌)، مُحب‌ (دوستدار)، تابع‌ (پيرو)، جار (همسايه‌) پسر عمو، حليف‌ (هم‌ پيمان‌)، عقيد (هم‌ پيمان‌)، صهر (داماد)، عبد (غلام‌، برده‌)، معتَق‌ (آزاد شده‌)، و منعَم‌ عليه‌ (كسي‌ كه‌ بر او انعام‌ شده‌)( ).
اين‌ معاني‌ متعدد «مولي‌» را حاج‌ سيّد جواد مصطفوي‌ نيز در ترجمه‌ و شرح‌ «اصول‌ كافي‌» با اضافه‌ي‌ معاني‌ «جلو» و «دنبال‌» آورده‌ است‌ ( ).
جمع‌ «مولي‌»، «موالي‌» مي‌آيد و به‌ همه‌ي‌ معاني‌ مذكور در حديث‌ وارد شده‌ است‌، بديهي‌ است‌ كه‌ يكي‌ از آن‌ همه‌ معاني‌، فقط‌ با در نظر گرفتن‌ سياق‌ و سباق‌ كلام‌ و انگيزه‌ها و موضوع‌ ايراد آن‌ و گاه‌ شرايط‌ زمان‌ و مكان‌، امكان‌پذير است‌. مثلاً وقتي‌ در حديث‌ مي‌خوانيم‌: «أيما امرأة نكحت‌ بغير اذن‌ مولاها فنكاحها باطل‌»: (نكاح‌ زن‌ بدون‌ اجازه‌ي‌ مولايش‌ باطل‌ است‌)، در اينجا «مولي‌» به‌ معني‌ سرپرست‌ زن‌ است‌ نه‌ به‌ معني‌ مُحب‌ يا همسايه‌! يا وقتي‌ مي‌خوانيم‌: «مُزَينة وجُهينة وأسلم‌ وغفار موالي‌ الله ورسوله‌»: (قبايل‌ مزينه‌ و جهينه‌ و اسم‌ و غفار، مولايان‌ خدايند)، «مولي‌» در اينجا به‌ معني‌ دوست‌ است‌ نه‌ رب‌ّ و مالك‌!
با عنايت‌ به‌ اين‌ داده‌هاي‌ علم‌ لغت‌ به‌ سادگي‌ مي‌توان‌ اين‌ نتيجه‌ را اخذ كرد:
از «حديث‌ موالات‌» استدلال‌ به‌ خلافت‌ و امامت‌ مطلقاً ـ بالفصل‌ يا بلافصل‌ ـ صحيح‌ نيست‌. چون‌ اگر در اين‌ حديث‌ كلمه‌ «ولي‌» يا «اولي‌» را مدنظر قرار دهيم‌، هيچ‌ يك‌ در عربي‌ مفهوم‌ امامت‌ و خلافت‌ را افاده‌ نمي‌كند. معني‌ يكي‌ از اين‌ دو كلمه‌ محبوب‌ و دوست‌ و ياور است‌ و ديگري‌، احق‌ّ و شايسته‌تر، نه‌ مالك‌ يا رب‌ّ يا معناي‌ ديگري‌ كه‌ مفهوم‌ تصرّف‌ در امور و امامت‌ و پيشوايي‌ از آنها مستفاد گردد.
اگر مدار استنباط‌، كلمه‌ي‌ «مولي‌» باشد، با انبوه‌ معاني‌ آن‌ دچار مي‌شويم‌ كه‌ اگر فقط‌ خود كلمه‌ را در نظر بگيريم‌، قطعاً در انتخاب‌ يكي‌ از آن‌ معاني‌ ناموفق‌ مي‌مانيم‌. بنابراين‌، چاره‌اي‌ جز بررسي‌ موضوع‌ و عوامل‌ و انگيزه‌هاي‌ ايراد حديث‌ و سياق‌ و سباق‌ و كشف‌ قرينه‌ها نيست‌. تاريخ‌ روايي‌ و موثق‌ اين‌ سياق‌ و سباق‌ را روشن‌ مي‌سازد و ثابت‌ مي‌كند كه‌ عامل‌ و انگيزه‌ي‌ ايراد اين‌ حديث‌، جرياني‌ دارد كه‌ اندكي‌ قبل‌ از روز «غديرخُم‌» پيش‌ آمد و آن‌ ناراحتي‌ بعضي‌ از همراهان‌ حضرت‌ علي‌  از او در سفر يمن‌ بود كه‌ رسول‌ الله  نيز از آن‌ اطلاع‌ يافت‌.
در «غديرخم‌» آن‌حضرت‌  خواست‌ با بيان‌ شافي‌ و مؤكّد خود، اين‌ برداشت‌هاي‌ سوء نسبت‌ به‌ علي‌  را زايل‌، و فضايل‌ او را بيان‌ دارد تا بغض‌هاي‌ ايجاد شده‌ برطرف‌ گردد و به‌ جاي‌ آن‌...، به‌ جاي‌ بغض‌ چه‌ چيز؟ ظاهر است‌: به‌ جاي‌ «بغض‌»، هميشه‌ «محبّت‌» مي‌آيد. بنابراين،‌ در اينجا منظور رسول‌ خدا  از كلمه‌ي‌ «مولي‌»، محبوب‌ و دوست‌ است‌. همان‌طور كه‌ در قرآن‌ به‌ همين‌ معنا آمده‌ است‌:
﴿•      ﴾ [تحريم‌ / آيه‌ 4].
«پس‌، خدا دوست‌ و مددكار او (رسول‌) است‌ و همچنين‌ جبريل‌ و مؤمنان‌ صالح‌».
* دوم‌: معروف‌ترين‌ و رايج‌ترين‌ معناي‌ اصطلاحي‌ «ولي‌» يا «مولي‌» در كلام‌ عرب‌، مُحب‌ّ يا محبوب‌ است‌. به‌ طوري‌ كه‌ تقريباً در تمام‌ قرآن‌ به‌ همين‌ معنا به‌ كار رفته‌ و در احاديث‌ نيز علي‌الاطلاق‌ همين‌ معنا مورد نظر است.‌ و اين‌ در اصطلاح‌، جايگزين‌ معني‌ حقيقي‌ اين‌ دو كلمه‌ مي‌باشد. قاعده‌ و قانون‌ در تعيين‌ معاني‌ كلمات‌ اين‌ است‌ كه‌ از آنها هميشه‌ بايد معناي‌ حقيقي‌شان‌ را مراد دانست‌، مگر اين‌كه‌ معناي‌ حقيقي‌ متعذّر باشد يا قرينه‌اي‌ در كلام‌، معناي‌ مجازي‌ آن‌ را معيّن‌ كرده‌ باشد.
در «حديث‌ موالات‌»، نه‌ استنباط‌ معني‌ حقيقي‌ كه‌ همان‌ معناي‌ مصطلح‌تر و رايج‌تر كلمه‌ي‌ «ولي‌» و «مولي‌» است‌، متعذّر مي‌باشد و نه‌ قرينه‌اي‌ يكي‌ ديگر از معاني‌ مجازي‌ آن‌ را غالب‌ مي‌سازد و بلكه‌ برعكس‌، علاوه‌ بر بي‌اشكال‌ بودن‌ معني‌ حقيقي‌ و مصطلح‌تر، ماجراي‌ سفر يمن‌ و صدر و انتهاي‌ كلام‌، بر حتمي‌ بودن‌ آن‌ معنا تأكيد دارد.
* سوّم‌: باب‌ «ولايت‌» كه‌ ضد عداوت‌ و به‌ معني‌ دوستي‌ است‌، يك‌ چيز و باب‌ «ولايت‌» كه‌ به‌ معني‌ امامت‌ است‌ چيزي‌ ديگر است‌. اگر منظور دوّمي‌ باشد، آن‌گاه‌ كلمه‌ي‌ «والي‌» آورده‌ مي‌شود نه‌ «ولي‌» يا «مولي‌». كسي‌ كه‌ والي‌ و امام‌ مردم‌ است‌، ولايت‌ و امامت‌ فقط‌ از او ثابت‌ است‌. امّا براي‌ «ولي‌» و «مولي‌» بودن‌، ثبوت‌ از دو طرف‌ شرط‌ است‌. كسي‌ كه‌ «ولي‌» يا «مولي‌» مردم‌ است‌، مردم‌ هم‌ متقابلاً «ولي‌» و «مولي‌» او هستند. در قرآن‌ در آيه‌هاي‌ زيادي‌ مي‌خوانيم‌ كه‌ بندگان‌ نيك‌، اولياي‌ خداوند هستند و خداوند متعال‌ هم‌ مولي‌ و ولي‌ّ آنان‌ است‌. مانند آيه‌ي‌ ﴿     ﴾ [مائده‌ / آيه‌ 55]. و آيه‌ي‌ ﴿•      ﴾، و آيه‌ي‌ ﴿•  ﴾ [اعراف / 19] و آيه‌ي‌ (﴿         ﴾ [يونس / 62] و....
در «حديث‌ موالات‌»، ضرورت‌ همين‌ دوستي‌ دو طرفه‌ ميان‌ حضرت‌ علي‌  و ساير مؤمنان‌ بيان‌ شده‌ است‌، وگرنه‌ به‌ جاي‌ «مولي‌» و «ولي‌»، حتماً «والي‌» مي‌آمد.
* چهارم‌: قسمت‌ آخر حديث‌ كه‌ آمده‌ «اللّهم‌ وال‌ من‌ والاه‌ُ وعاد من‌ عاداه‌ُ» معني‌ دوستي‌ كه‌ ضد عداوت‌ است‌ را متعيّن‌ مي‌سازد. «وال‌» هم‌ از ماده‌ي‌ «ولايت‌» و شكل‌ آمر اين‌ كلمه‌ است‌. معناي‌ اين‌ سخن‌ دعايي‌ بدون‌ اختلاف‌ اين‌ است‌:
خدايا! دوست‌ دار كسي‌ را كه‌ با او دوستي‌ مي‌كند و دشمن‌ دار كسي‌ را كه‌ با او دشمني‌ مي‌ورزد.
اگر «مولي‌» يا «ولي‌» در جمله‌ي‌ اول‌ به‌ معني‌ امام‌ و خليفه‌ گرفته‌ شود، اين‌ جمله‌ي‌ دوم‌ را چگونه‌ بايد ترجمه‌ كرد؟ چون‌ آن‌ وقت‌ به‌ مقتضاي‌ صدر كلام‌ ترجمه‌ چنين‌ مي‌شود:
«خدايا! خليفه‌ ـ يا امام‌ ـ كن‌ كسي‌ را كه‌ او را خليفه‌ يا امام‌ مي‌كند و...!!!
* پنجم‌: با در نظر آوردن‌ طريقي‌ ديگر از روايت‌ «حديث‌ موالات‌»، به‌ كار رفتن‌ لفظ‌ «مولي‌» يا «ولي‌» در جمله‌ي‌ «من‌ كنت‌ُ مولاه‌...» قابل‌ توجه‌ است‌. چون‌ حديث‌ در آن‌ طريق‌ با اين‌ مقدمه‌ آغاز مي‌شود: «أَلَست‌ُ أولي‌ بالمؤمنين‌ من‌ أنفسهم‌؟»( ). (آيا من‌ به‌ مؤمنان‌ از خودشان‌ هم‌ سزاوارتر نيستم‌؟) صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ جواب‌ مثبت‌ دادند. پس‌ از آن‌ رسول‌ خدا  فرمود: «هر كه‌ من‌ مولاي‌ او هستم‌، علي‌ هم‌ مولاي‌ اوست‌».
بايد دانست‌ كه‌ آن‌ جمله‌ي‌ تمهيدي‌، استشهادي‌ از آيه‌ي‌ ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾( ) بود؛ بدين‌ غرض‌ با متوجه‌ كردن‌ -
مسلمانان‌ به‌ آن‌ توصيه‌ي‌ الهي‌ در حق‌ خود، افكارشان‌ را جلب‌ نمايد كه‌ تبعاً موعظه‌ي‌ ايشان‌ را مؤثرتر و مهم‌تر مي‌ساخت‌. و قطعاً به‌ معني‌ اثبات‌ خلافت‌ و امامت‌ كسي‌ نبود. چون‌ آيه‌ي‌ ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ در بيان‌ خصوصيّات‌ منحصر به‌ فرد (اولويت‌هاي‌ همه‌ جانبه‌ي‌) رسول‌ خدا  نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ بر ديگران‌ صدق‌ نمي‌كند. ملاحظه‌ شود كه‌ در آيه‌ به‌ جاي‌ اسم‌ گرامي‌ ايشان‌، لقب‌ وي‌ (نبي‌) آورده‌ شده‌ است‌ و اين‌ دلالت‌ مي‌كند كه‌ اولي‌ بودن‌ ايشان‌، به‌ نبوت‌ اوست‌ كه‌ خاصّه‌ي‌ ايشان‌ است‌ و اين‌ مسأله‌ را هم‌ متذكر شده‌ كه‌ ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾: و همسرانش‌، مادران‌ شما هستند (هم‌ به‌ اعتبار احترام‌ و هم‌ به‌ اعتبار حرمت‌ نكاح‌ آنان‌) كه‌ اين‌ هم‌ خاصّه‌ي‌ آن‌حضرت‌  به‌ نبوت‌ اوست‌.
خلاصه‌ در اين‌ اولويت‌ هيچ‌ كس‌ شريك‌ يا مثل‌ او نخواهد شد. پس‌ آن‌حضرت‌ با تذكر اين‌ آيه‌، هرگز قصد اثبات‌ امامت‌ كسي‌ را مثل‌ امامت‌ خود نداشت‌. فرضاً اگر منظور آن‌حضرت‌  بيان‌ شايسته‌تري‌ حضرت‌ علي‌  به‌ خلافت‌ بود، براي‌ رعايت‌ اصول‌ بلاغي‌ و تصريح‌ بيشتر مقصود، عين‌ همان‌ الفاظ‌ را به‌ كار مي‌برد و مي‌فرمود: «فَمَن‌ كُنت‌ُ أولى به‌ مِنْ‌ نَفسه‌، فَعَلي‌ٌّ أولى به‌ مِن‌ْ نفسه‌».
* ششم‌: اگر از همه‌ي‌ اين‌ توضيحات‌ جانبي‌ حديث‌ صرف‌نظر نماييم‌، باز هم‌ استدلال‌ از آن‌ به‌ امامت‌ درست‌ نيست‌. چون‌ در آن‌ صورت‌ هم‌ با كلمه‌اي‌ به‌ احتمال‌ معاني‌ زياد سر و كار پيدا مي‌شود كه‌ هرگاه‌ يك‌ معناي‌ آن‌ انتخاب‌ شود، احتمال‌ معاني‌ ديگر در هر صورت‌ برقرار است‌. و قاعده‌ است‌ كه‌ براي‌ اثبات‌ يك‌ مطلب‌ ـ آن‌ هم‌ مطلبي‌ مهم‌ و حياتي‌ مانند امامت‌ ـ دلايل‌ يا دليلي‌ بايد عرضه‌ گردد كه‌ محتمل‌ چندين‌ معنا و ذي‌وجوه‌ نباشد؛ زيرا طبق‌ قاعده‌ي‌ محكم‌ در استدلال‌ و مناظرات‌: «إذا جاء الاحتمال‌ُ، بطل‌ الاستدلال‌ُ»، وقتي‌ پاي‌ احتمال‌ در ميان‌ باشد بدون‌ شك‌ استدلال‌ باطل‌ خواهد شد.
تنها «محبّت‌» است‌ كه‌ وجود اين‌ احتمال‌، در اثبات‌ آن‌ خلل‌ وارد نمي‌كند؛ زيرا «محبت‌» با تمام‌ معاني‌ مذكور قابل‌ جمع‌ است‌.
* هفتم‌: از روايات‌ برمي‌آيد كه‌ رسول‌ خدا  قبل‌ از نزول‌ در «غديرخُم‌» جمله‌ي‌ «من‌ كنت‌ُ مولاه‌ فَعَلي‌ٌّ مولاه‌» را تنها به‌ بعضي‌ از كساني‌ كه‌ نزد وي‌ از علي‌ شكايت‌ مي‌كردند هم‌ گفته‌ بودند ( ).
اين‌ مسأله‌ مي‌رساند كه‌ منظور آن‌حضرت‌  از اين‌ جمله‌، تلقين‌ دوستي‌ با علي بوده‌ است‌. چون‌ اگر منظور، بيان‌ امامت‌ او مي‌بود، به‌ آن‌ بيان‌ خصوصي‌ مبادرت‌ نمي‌ورزيدند، بلكه‌ همان‌ وقت‌ در اجتماع‌ عظيم‌ حج‌، اين‌ سخن‌ را بيان‌ مي‌فرمودند. اما ديديم‌ تنها زماني‌ تصميم‌ به‌ بيان‌ عمومي‌ آن‌ گرفتند كه‌ فهميدند شكايت‌ تقريباً بين‌ همه‌ شايع‌ شده‌ است‌.
* هشتم‌: فرمودند: «من‌ كنت‌ُ مولاه‌ فعلي‌ّ مولاه‌» يا «فعلي‌ّ وليُّه‌ُ». اين‌ سخن‌ آن‌ وقت‌ راست‌ مي‌آيد كه‌ «مولي‌» به‌ معني‌ دوست‌ و ياور و سرور گرفته‌ شود؛ چون‌ در غير اين‌ صورت‌ ـ اگر به‌ معني‌ امام‌ باشد ـ ترجمه‌ي‌ حديث‌ چنين‌ مي‌شود: «هر كس‌ كه‌ من‌ امير و امام‌ او هستم‌، علي‌ هم‌ امير و امام‌ اوست‌»! در حالي‌ كه‌ دو نفر به‌ طور همزمان‌ هرگز امير نمي‌شوند؛ بالاخص‌ زماني‌ كه‌ يكي‌ از آن‌ دو امير، رسول‌ خداوند متعال‌ باشد. اما معناي‌ دوستي‌ و سروري‌ يك‌ ترجمه‌ي‌ سالم‌ و بي‌نقص‌ است‌. چون‌ دوستي‌ علي‌  و بلكه‌ تك‌تك‌ صحابه‌  با دوستي‌ رسول‌ خدا  به‌ طور همزمان‌ در يك‌ قالب‌ نه‌ تنها امكان‌پذير، بلكه‌ واجب‌ ضروري‌ است‌.
خواننده‌ي‌ عزيز! در مقدمه‌ خوانديد كه‌ در روايتي‌ آمده‌: «... فعلي‌ّ ولي‌ّ كل‌ّ مؤمن‌ٍ بعدي‌»( ). شايد در ذهن‌ خواننده‌، اين‌ حديث‌ با مطلب‌ فوق‌ تناقض‌ داشته‌ باشد و اين‌ تصريح‌ و تقييد، در پندار آنان‌ دليل‌ مزبور را سُست‌ نمايد، اما اين‌ پندار درست‌ نيست‌؛ زيرا حديث‌ مذكور از احاديث‌ نامعقول‌ و غيرقابل‌ احتجاج‌ است‌. محققان‌ رجال‌، روي‌ سند آن‌ بحث‌ كرده‌ و بدون‌ اختلاف‌، ضعيف‌ قلمداد كرده‌اند( ). البته‌ پيش‌تر گفتيم‌ كه‌ اگر اصل‌ حديث‌ نيز صحيح‌ باشد، محققان‌ بر اين‌ باورند كه‌ از سوي‌ افرادي‌ لفظ‌ «بعدي‌» اضافه‌ شده‌ است‌.
به‌ فرض‌ اين‌كه‌ صحيح‌ و لفظ‌ «ولي‌» به‌ معني‌ امام‌ و امير هم‌ گفته‌ شود، فقط‌ گوياي‌ اين‌ مطلب‌ است‌ كه‌ علي‌  پس‌ از رسول‌ خدا  خليفه‌ مي‌شود و در اين‌ مورد سخني‌ نيست‌. چون‌ همان‌طور كه‌ اين‌ حديث‌ گفته‌ بود، ايشان‌ بعد از رسول‌ خدا  به‌ عنوان‌ خليفه‌ي‌ چهارم‌ بر جاي‌ وي‌ نشست‌. دليل‌ مزبور، آن‌گاه‌ سُست‌ و ناقص‌ مي‌شد كه‌ در مقابل‌ آن‌ حديثي‌ وجود داشت‌ كه‌ اولاً قوي‌السند و كاملاً صحيح‌ بود و ثانياً در آن‌ حديث‌ فرضي‌ به‌ صراحت‌ مي‌آمد: «علي‌ فوراً پس‌ از من‌ ـ يا متصلاً و بلافاصله‌ بعد از من‌ ـ ولي‌ شماست‌».
* نهم‌: خوانديم‌ كه‌ وقتي‌ حضرت‌ بُريده‌  نزد رسول‌ خدا  از حضرت‌ علي شكايت‌ نمود، آن‌ حضرت‌  او را از بغض‌ داشتن‌ نسبت‌ به‌ علي‌  برحذر داشت‌ و بريده‌  گفت‌: پس‌ از آن‌ هيچ‌ كس‌ نزد من‌ محبوب‌تر از علي‌ نبود.
در روايت‌ حضرت‌ ابو سعيد  نيز چنين‌ نتيجه‌اي‌ ظاهر شد. او سوگند ياد كرد كه‌ ديگر هيچ‌گاه‌ از علي‌  به‌ بدي‌ ياد نكند.
آنچه‌ در «غديرخُم‌» رسول‌ خدا  را به‌ سخن‌ گفتن‌ درباره‌ي‌ حضرت‌ علي‌  واداشت‌، همان‌ انگيزه‌ بود. بنابراين،‌ «حديث‌موالات‌» در اصل‌ تكرار و تأكيد همان‌ سخنان‌ خصوصي‌ در مجمع‌ عام‌ بود، امّا در اينجا با الفاظي‌ ديگر.
* دهم‌: رسول‌ خدا  فرمودند: «خداوند امت‌ مرا بر گمراهي‌ جمع‌ نمي‌كند»( ). اين‌ مطلب‌ از مولاي‌ مؤمنان‌ در نهج‌البلاغه‌ (خطبه‌ي‌ 127) هم‌ نقل‌ شده‌ است‌. يعني‌ چنين‌ نيست‌ كه‌ همه‌ يا اكثر افراد امّت‌ بر چيزي‌ گردن‌ نهند كه‌ از حقيقت‌ به‌ دور باشد. آنچه‌ آنان‌ به‌ طور اجتماعي‌ مي‌پسنديدند، عين‌ حقيقت‌ و ثمره‌ و نشانه‌ي‌ هدايت‌ است‌.
حضرت‌ عبدالله بن‌ مسعود ـ صحابي‌ معروف‌ و راوي‌ بزرگ‌ احاديث‌ نبوي‌ ـ مرفوعاً اين‌ قاعده‌ي‌ كلي‌ را متذكر شده‌ است‌:
«آنچه‌ مسلمانان‌ پسنديدند، نزد خدا هم‌ پسنديده‌ است‌ و آنچه‌ مسلمانان‌ بد دانستند، نزد خدا هم‌ بد است‌ و مسلمانان‌ پس‌ از رسول‌ خدا  ابوبكر  را به‌ خلافت‌ برگزيدند». (پس‌ اين‌ استخلاف‌ مورد رضاي‌ خداوند متعال‌ است‌)( ).
و حضرت‌ علي‌  نيز فرمود:
«خداوند متعال‌ آنان‌ را پس‌ از پيامبرشان‌ بر بهترين‌شان‌ جمع‌ فرمودند»( ).
 اگر «حديث‌ موالات‌» بيانگر خلافت‌ بلافصل‌ علي‌  بود، طبق‌ آن‌ تضمين‌ نبوي‌، هيچ‌گاه‌ امت‌ بر خلافت‌ حضرت‌ ابوبكر  جمع‌ نمي‌شد و بلكه‌ به‌ جاي‌ وي‌ حضرت‌ علي‌  را بر مي‌گزيد. چون‌ آن‌ كار اولاً، ضعف‌ در كلام‌ نبوي‌ را ثابت‌ مي‌كرد و ثانياً، مخالفت‌ صريح‌ با دستور رسول‌ خدا  و يك‌ گمراهي‌ آشكار و غيرقابل‌ توجيه‌ بود!
* يازدهم‌: چنان‌چه‌ «حديث‌ موالات‌» بر معناي‌ خلافت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  حمل‌ شود، با دليل‌ قوي‌تري‌ معارض‌ و از اعتبار ساقط‌ مي‌گردد. آن‌ دليل‌، اجماع‌ است‌؛ توضيح‌ آن‌كه‌: «حديث‌ غدير» خبر واحد است‌ و حكم‌ مستفاد از آن‌ ظنّي‌، اما استخلاف‌ ابوبكر  به‌ اجماع‌ بود و حكم‌ اجماع‌، قطعي‌ مي‌باشد كه‌ مخصوصاً در اينجا با قوي‌ترين‌ نوع‌ آن‌ يعني‌ اجماع‌ صحابه‌ و در رأس‌ همه‌ي‌ آنان‌ مهاجران‌ و انصار ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ سر و كار داريم‌.
* دوازدهم‌: به‌ هر حال‌، «حديث‌ موالات‌» نبايد به‌ معني‌ خلافت‌ بلافصل‌ حمل‌ گردد؛ زيرا با توجه‌ به‌ فضايل‌ و شرف‌ صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ كه‌ در قرآن‌ و حديث‌ مصرّح‌ شده‌، آنان‌ از هر نظر مورد اعتماد رسول‌ خدا  بودند و آن‌حضرت ايشان‌ را لايق‌ تبليغ‌ و نشر احاديث‌ و اجراي‌ اهداف‌ خويش‌ تشخيص‌ داده‌ بود. با اين‌ وصف‌ اگر «حديث‌ موالات‌» گوياي‌ خلافت‌ حضرت‌ علي‌  باشد، بايد پذيرفت‌ صحابه‌ كه‌ آن‌ را شنيده‌ بودند، دستور رسول‌ خدا  را اجرا نكردند و ـ معاذالله ـ مرتكب‌ خيانت‌ شدند. بديهي‌ است‌ اين‌ موضوع‌ به‌ صورت‌ عيبي‌ بزرگ‌ بر اولين‌ مبلّغان‌ اسلام‌ ثابت‌ مي‌شد و همه‌ي‌ دين‌ را كه‌ آورده‌ي‌ آنان‌ است‌، مشكوك‌ و غيرقابل‌ اعتماد مي‌ساخت‌.
 
حقايقي‌ كه‌ «چرا» به‌ وجود مي‌آورند
دلايلي‌ كه‌ گذشت‌ فقط‌ پيرامون‌ الفاظ‌ و مفهوم‌ خود حديث‌ وجود داشت‌. در اين‌ زمينه‌ حقايق‌ ديگري‌ نيز هست‌ كه‌ بر استدلال‌ به‌ امامت‌ از «حديث‌ موالات‌»، «چرا» وارد مي‌كند.
ـ اگر مقصود رسول‌ خدا  بيان‌ امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  بود، بايد گفت‌ انتخاب‌ «غدير خُم‌» براي‌ ابلاغ‌ اين‌ حكم‌ مهم‌ اصلاً جاي‌ مناسبي‌ نبود؛ چون‌ در آنجا جز اهل‌ مدينه‌ و مردم‌ چند روستاي‌ اطراف‌ مدينه‌، هيچ‌ كس‌ ديگر از حاجيان‌ بي‌شمار در مكّه‌، حضور نداشت‌. اهل‌ مكّه‌ و ديه‌هاي‌ اطراف‌ آن‌ همان‌جا ماندند، اهل‌ بوادي‌ و سرزمين‌هاي‌ كمي‌ دور به‌ اطراف‌ پراكنده‌ شدند، اهل‌ يمن‌، مسير يمن‌ را در پيش‌ گرفتند و بسياري‌ از قبايل‌ همراه‌ رسول‌ خدا  كه‌ تا مسافت‌هايي‌ با اهل‌ مدينه‌ اشتراك‌ مسير داشتند، قبل‌ از رسيدن‌ به‌ «جحفه‌» از آنان‌ جدا شده‌ بودند.
* چرا رسول‌ خدا  اين‌ حكم‌ ضروري‌ را در موسم‌ حج‌ّ كه‌ اغلب‌ مسلمانان‌ حضور داشتند، بالاخص‌ در روز عرفه‌ يا دومين‌ روز مني‌ كه‌ جمعيّتي‌ انبوه‌ در اطراف‌ ايشان‌ موج‌ مي‌زد، ابلاغ‌ نفرمودند تا همه‌ بشنوند و براي‌ هيچ‌ كس‌ و هيچ‌ قبيله‌اي‌ عذري‌ در نپذيرفتن‌ خلافت‌ حضرت‌ علي‌  باقي‌ نماند و بلكه‌ همه‌ مبلِّغ‌ اين‌ حكم‌ به‌ ديگران‌ در سرزمين‌هاي‌ دور دست‌ خودشان‌ باشند؟ خلافت‌ و امامت‌ حضرت‌ علي‌  فقط‌ براي‌ اهل‌ مدينه‌ كه‌ نبود؟!
ـ مسايل‌ مهم‌ ضرورتاً در بيان‌هاي‌ مفصّل‌ و خيلي‌ واضح‌ مطرح‌ مي‌شوند. امامت‌ و خلافت‌ از بزرگ‌ترين‌ مسايل‌ حكومت‌ اسلامي‌ است‌. اگر رسول‌ خدا  در «غدير خُم‌» قصد داشت‌ حضرت‌ علي‌   را خليفه‌ي‌ خود معرفي‌ كند، قاعدتاً مي‌بايست‌ پس‌ از مقدمه‌اي‌ مناسب‌ و تمهيدي‌ مفصل‌، همراه‌ با بيان‌ ضرورت‌ و اهميّت‌ مسأله‌، اصل‌ سخن‌ را ابراز نمايد، بالاخص‌ سخني‌ كه‌ قرار بود با كلمات‌ ذي‌معاني‌ ابراز شود و به‌ تنهايي‌ مقصد را افاده‌ نمي‌كرد. و بعد از آن‌ هم‌ مي‌بايست‌ بلافاصله‌ مردم‌ را به‌ لزوم‌ تمسّك‌ به‌ آن‌ و مضرّات‌ اختلاف‌ متوجه‌ نمايد تا مسأله‌ي‌ استخلاف‌ از هر جنبه‌ روشن‌ و بدين‌ طريق‌ اتمام‌ حجّت‌ شود.
 * چرا رسول‌ خدا  در «غدير خُم‌» در يك‌ سخن‌ كوتاه‌ با مقدّمه‌اي‌ چند كلمه‌اي‌ كه‌ ربط‌ واضحي‌ هم‌ با مسأله‌ي‌ خلافت‌ نداشت‌، درباره‌ي‌ خلافت‌ حضرت‌ علي‌  با الفاظي‌ ذي‌وجوه‌ و محتمل‌ چندين‌ معنا و مقصد، سخن‌ گفت‌ و پس‌ از آن‌ نه‌ تنها توضيح‌ بيشتري‌ ارايه‌ نفرمود، بلكه‌ دعايي‌ ايراد كرد كه‌ به‌ مفهوم‌ ضرورت‌ محبّت‌ و مودّت‌ با علي‌  بود؟ اين‌ در حالي‌ بود كه‌ رسول‌ خدا  توسط‌ وحي‌، دورنماي‌ آينده‌ي‌ امت‌ به‌ ويژه‌ مشكلاتي‌ كه‌ با آن‌ مواجه‌ مي‌شدند را به‌ خوبي‌ مي‌ديد و اين‌ ايجاب‌ مي‌كرد تعيين‌ خليفه‌ در آن‌ روز با بياني‌ بسيار مفصل‌ و شافي‌ همراه‌ با تبيين‌ وظيفه‌ي‌ امت‌ پس‌ از پيامبر، صورت‌ مي‌گرفت‌ ( ).
خيلي‌ قبل‌ از سفر حجة الوداع‌، زماني‌ كه‌ رسول‌ خدا  در مدينه‌ به‌ سر مي‌برد و از حمله‌هاي‌ ناگهاني‌ كفّار بر خود انديشه‌ داشت‌ و كساني‌ از ايشان‌ محافظت‌ مي‌كردند، خداوند متعال‌ آيه‌ي‌ عصمت‌ را بر وي‌ نازل‌ و اعلام‌ كرد:
﴿                   ••﴾ [مائده‌: آيه‌ 68].
در اين‌ آيه‌ دو چيز با تأكيد براي‌ رسول‌ خدا  روشن‌ شد:
1ـ تبليغ‌ صريح‌ و واضح‌ تمام‌ احكام‌ دين‌؛ به‌ طوري‌ كه‌ ـ به‌ فرض‌ محال‌ ـ اگر در اين‌ كار كوتاهي‌ مي‌كرد، حق‌ رسالت‌ الهي‌ را به‌ جا نياورده‌ بود.
2ـ محفوظ‌ و مصون‌ بودن‌ از شرّ مردم‌؛ كه‌ در كنف‌ عصمت‌ و محافظت‌ خداوند حفيظ‌ قرار دارد.
بر مبناي‌ اين‌ فرمان‌ الهي‌، عقيده‌ بر اين‌ است‌ كه‌ تبيين‌ احكام‌ مفروض‌ التبليغ‌ بر رسول‌ او فرض‌ بود و او در اين‌ راستا نمي‌بايست‌ از كسي‌ ترس‌ و واهمه‌ داشته‌ باشد. بايد با جرأت‌ بگويد و همچنين‌ شفاف‌ و واضح‌ تا جاي‌ سؤالي‌ براي‌ كسي‌ باقي‌ نماند. و بدون‌ شك‌ ايشان‌ چنين‌ بودند.
 * چرا رسول‌ خدا  حكم‌ مهم‌ استخلاف‌ علي‌  را با الفاظي‌ ذي‌وجوه‌ و محتمل‌ معاني‌ زياد براي‌ مردم‌ بيان‌ داشت‌ و به‌ جاي‌ آن‌ از الفاظ‌ صريحي‌ مانند حاكم‌، امير، خليفه‌، والي‌ و... استفاده‌ نكرد تا بعد از ايشان‌ مخالفاني‌، توجيه‌ نامقصود پياده‌ نكنند؟ آيا اين‌ خلاف‌ طريق‌ بيان‌ انبيا ـ عليهم‌السلام‌ ـ كه‌ بلاغ‌ روشن‌ و مبين‌ مي‌باشد، نيست‌ كه‌ در قرآن‌ چنين‌ مطرح‌ شده‌: ﴿    ﴾ [تغابن / 12] «بر عهده پيامبر فقط رساندن آشكار است‏». آن‌ هم‌ درباره‌ي‌ موضوعي‌ كه‌ به‌ مراتب‌ مهم‌تر از احكامي‌ مانند تيمّم‌، مسح‌ موزه‌ و... است‌ كه‌ خيلي‌ صريح‌ تبيين‌ شده‌اند. يقيناً كه‌ ايشان‌ از كسي‌ ترسي‌ نداشتند؛ زيراخداوند متعال‌ در شأن‌ پيامبران‌ فرموده‌: ﴿     ﴾ [احزاب‌ / 39]. از او مي‌ترسند و نمي‌ترسند از كسي‌ جز خدا.
ـ ثابت‌ نيست‌ كه‌ رسول‌ خدا  «حديث‌ موالات‌» يا مشابه‌ آن‌ را در جايي‌ ديگر جز «غدير خم‌»، ايراد فرموده‌ باشد. آنچه‌ از روايات‌ مربوط‌ به‌ «حديث‌ موالات‌» در ذخيره‌ي‌ احاديث‌ هست‌، فقط‌ روايت‌ سخن‌ آن‌ حضرت‌  در «غدير خم‌» است‌.
 * چرا رسول‌ خدا  آن‌ كلمات‌ ذي‌وجوه‌ را كه‌ غالب‌ مفهوم‌ آن‌ دوستي‌ و محبّت‌ است‌ فقط‌ در «غدير خم‌» ايراد فرمود و بعد از آن‌ تا لحظه‌ي‌ وفات‌ چيزي‌ در توضيح‌ مقصود خويش‌ يا بياني‌ ديگر براي‌ خلافت‌ حضرت‌ علي‌  ايراد نفرمود؟
ـ مسأله‌ي‌ خلافت‌ و امامت‌ از اركان‌ بزرگ‌ و اصلي‌ حكومت‌ الهي‌ است‌. امّا بر خلاف‌ نبوت‌ و رسالت‌، تعيين‌ خليفه‌ و امير از طرف‌ خدا بر خود بندگان‌ مفوّض‌ شده‌ است‌ تا خود در تعيين‌ سرنوشت‌ خويش‌ نقش‌ داشته‌ باشند و احساس‌ وظيفه‌ نمايند. به‌ همين‌ دليل‌ در روز عرفه‌ (نهم‌ ذيحجه‌) ـ زماني‌ كه‌ هنوز «حديث‌ موالات‌» ايراد نشده‌ بود ـ آيه‌ي‌ ﴿          ﴾ [مائده‌ / 3]. بر رسول‌ خدا  نازل‌ شد و طي‌ آن‌ كامل‌ شدن‌ دين‌ و نعمت‌ خدا بر مسلمانان‌ ابلاغ‌ گشت‌.
 * چرا هنوز رسول‌ خدا  خليفه‌ را تعيين‌ نكرده‌ بود، چند روز جلوتر از آن‌ آيه‌ي‌ تكميل‌ دين‌ نازل‌ شد؟ تعيين‌ خليفه‌ اگر از طرف‌ رسول‌ بود، مطمئناً مبتني‌ بر وحي‌ بود و ابلاغ‌ آن‌ به‌ منزله‌ي‌ ركن‌ بزرگي‌ از اركان‌ اسلام‌ بر رسول‌ واجب‌. در اين‌ صورت‌ بايد آيه‌ بعد از ماجراي‌ «غدير خم‌» يا بلافاصله‌ پس‌ از ايراد حديث‌ «موالات‌» ـ اگر به‌ معناي‌ امامت‌ بود ـ نازل‌ مي‌شد يا اين‌ حديث‌ قبل‌ از نزول‌ آيه‌ ايراد مي‌گرديد تا در هر صورت‌ هنگام‌ نزول‌ آيه‌ تكميل‌ دين‌، دين‌ واقعاً كامل‌ و تمام‌ بود.
ـ رسول‌ خدا  در روز عرفه‌ پس‌ از بياني‌ مفصّل‌ و مهم‌ در آخر از مردم‌ پرسيدند: «مردم‌! شما از من‌ مورد سؤال‌ قرار خواهيد گرفت‌. در آن‌ روز چه‌ خواهيد گفت‌؟» مردم‌ گفتند: گواهي‌ خواهيم‌ داد كه‌ تو حق‌ تبليغ‌ و رسالت‌ و نصيحت‌ را ادا كرده‌اي‌» آن‌گاه‌ در حالي‌ كه‌ انگشت‌ سبابه‌اش‌ را به‌ جانب‌ آسمان‌ بلند مي‌كرد و باز به‌ سوي‌ مردم‌ مي‌گرفت‌، فرمودند: «بار خدايا! گواه‌ باش‌، بار خدايا! گواه‌ باش‌، بار خدايا! گواه‌ باش»( ).
 * چرا در روز نهم‌، مردم‌ را به‌ اداي‌ رسالت‌ خويش‌ گواه‌ مي‌گيرد؟ ايشان‌ كه‌ هنوز «حديث‌ موالات‌» را ايراد نكرده‌ و در آن‌، حضرت‌ علي‌  را به‌ خلافت‌ پس‌ از خود برنگزيده‌ بود؟ اگر موضوع‌ خلافت‌ از اركان‌ مهم‌ اسلام‌ است‌ ـ كه‌ هست‌ ـ و «حديث‌ موالات‌» گوياي‌ آن‌ مي‌باشد، يا بهتر است‌ گفته‌ شود، بايستي‌ قبل‌ از روز نهم‌ اين‌ انتخاب‌ را انجام‌ مي‌داد تا هنگام‌ شاهد گرفتن‌ مردم‌ هم‌ پيكره‌ي‌ رسالت‌ كامل‌ مي‌بود و هم‌ شهادت‌ مردم‌ درست‌ در مي‌آمد و مصداق‌ مي‌داشت‌.
ـ رسول‌ خدا  پس‌ از ماجراي‌ «غدير خم‌» تا سه‌ ماه‌ زنده‌ بودند و چنان‌چه‌ سخن‌ ايشان‌ در آن‌ مكان‌ به‌ قصد تعيين‌ حضرت‌ علي‌  به‌ خلافت‌ بود، حتماً آن‌ را در ايّام‌ واپسين‌ زندگي‌ بار ديگر و بلكه‌ چند بار ديگر آن‌ هم‌ به‌ طور واضح‌ بيان‌ مي‌كرد.
 * چرا در طول‌ سه‌ ماه‌ كه‌ پس‌ از موضوع‌ «غدير خم‌» زنده‌ ماندند حتي‌ يك‌ بار هم‌ درباره‌ي‌ خلافت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  نه‌ صراحتاً و نه‌ به‌ اشاره‌، چيزي‌ نفرمودند تا حكم‌ ابلاغ‌ شده‌ در «غديرخُم‌» موكّد گردد و اين‌ موضوع‌ بعد از وي‌ كوچك‌ترين‌ مجالي‌ براي‌ بروز آرا و توجيهات‌ ديگر در خود نداشته‌ باشد؟
ـ حضرت‌ عبدالله بن‌ عباس‌ ك گويد:
«رسول‌ الله  در مرض‌ وفات‌ بود كه‌ علي‌ ابن‌ ابي‌طالب‌ از نزد ايشان‌ برخاست‌ و بيرون‌ رفت‌. از او پرسيدند: حال‌ رسول‌ الله  چگونه‌ است‌ ابوالحسن‌؟ او گفت‌: امروز به‌ حمدالله سالم‌ هستند. عباس‌ دست‌ او را گرفت‌ و گفت‌: اما من‌ گمان‌ مي‌كنم‌ رسول‌ الله  در همين‌ مرض‌، وفات‌ مي‌كند. چون‌ من‌ مرگ‌ را در چهره‌ي‌ فرزندان‌ عبدالمطلب‌ وقت‌ مرگ‌شان‌ تشخيص‌ مي‌دهم‌. حالا ما را نزد رسول‌ الله  ببر تا بپرسيم‌ اين‌ أمر (خلافت‌ ايشان‌) پس‌ از وي‌ به‌ چه‌ كسي‌ مي‌رسد اگر ما باشيم‌، آن‌ را خواهيم‌ دانست‌ و اگر ديگران‌ هستند مي‌خواهيم‌ در حق‌ّ ما آنان‌ را وصيّت‌ كند. علي‌ گفت‌: والله كه‌ اگر ما از رسول‌الله  درباره‌ي‌ خلافت‌ سؤال‌ كنيم‌ او اسم‌ ما را نگيرد، بعد از وي‌ مردم‌ آن‌ را به‌ ما نخواهند داد. به‌ خدا سوگند من‌ در اين‌ مورد از رسول‌الله  چيزي‌ نمي‌پرسم‌»( ).
* چرا حضرت‌ عباس‌  عموي‌ بزرگوار و اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا  در مرض‌ وفات‌ رسول‌ خدا  كه‌ فقط‌ سه‌ ماه‌ از ايراد «حديث‌ موالات‌» گذشته‌ بود، مي‌خواهد به‌ توسط‌ حضرت‌ علي‌  از ايشان‌ درباره‌ي‌ خلافت‌ سؤال‌ كند تا بداند چه‌ كسي‌ خليفه‌ او مي‌شود؟ مگر «حديث‌ موالات‌» را فراموش‌ كرده‌ بود؟ و چرا حضرت‌ علي‌  در جواب‌ او سوگند ياد كرد كه‌ از رسول‌ خدا  درباره‌ي‌ خلافت‌ چيزي‌ نپرسد و به‌ جاي‌ آن‌ نگفت‌: رسول‌ خدا  در «غدير خم‌» مرا به‌ خلافت‌ برگزيده‌؛ ديگر چه‌ نيازي‌ هست‌ كه‌ دوباره‌ در اين‌ حالت‌ از ايشان‌ در مورد خلافت‌ سؤال‌ كنيم‌؟
از اين‌ سلسله‌ حقايق‌ ثابت‌ مي‌شود كه‌ «حديث‌ موالات‌» ربطي‌ به‌ مسأله‌ي‌ خلافت‌ نداشت‌ و به‌ همين‌ دليل‌ هيچ‌ يك‌ از اصحاب‌ رسول‌ خدا  به‌ شمول‌ اهل‌ بيت‌، از آن‌، مفهوم‌ خلافت‌ و امارت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  را استنباط‌ نكرد.
 
... و چراهاي‌ ديگر
اگر سخن‌ از دلايل‌ و شواهد متفرّق‌ يا جزيي‌ باشد، رشته‌ي‌ سخن‌ تا اينجا ختم‌ نمي‌شود. از زمان‌ ايراد «حديث‌ موالات‌» تا پايان‌ عصر صحابه‌  بالاخص‌ تا پايان‌ دوره‌ي‌ خلافت‌ راشده‌ ـ به‌ شواهد بسيار برجسته‌اي‌ مي‌توان‌ دست‌ يافت‌ كه‌ ثابت‌ مي‌كند نه‌ «حديث‌ موالات‌» گوياي‌ خلافت‌ حضرت‌ علي‌  بود و نه‌ خلافت‌ بلافصل‌ ايشان‌ به‌ دلايل‌ و نصوص‌ ديگر منصوص‌ بود.
با مطالعه‌ي‌ اين‌ تاريخ‌ محكم‌، سَيلي‌ از چراهاي‌ بي‌جواب‌ در بستر ذهن‌ خواننده‌ به‌ راه‌ مي‌افتد. با اين‌ مقدمه‌ي‌ شرطي‌ كه‌ «اگر رسول‌ خدا  در «غدير خُم‌» حضرت‌ علي‌  را خليفه‌ي‌ خود معرفي‌ كرد».
ـ چرا آن‌حضرت‌ براي‌ تأكيد يا توضيح‌ هم‌ كه‌ شده‌ حتي‌ يك‌ مرتبه‌ ديگر به‌ صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ در اين‌ موضوع‌ مهم‌ چيزي‌ نفرمود؟
ـ چرا آن‌حضرت‌  با الفاظ‌ فصيح‌ كه‌ جز خلافت‌ و امارت‌ احتمال‌ هيچ‌ معني‌ ديگري‌ نداشته‌ باشد، ايشان‌ را خليفه‌ و امير پس‌ از خود معرّفي‌ نفرمود؟
ـ چرا در سقيفه‌ي‌ بني‌ساعده‌، آن‌گاه‌ كه‌ شوراي‌ مهاجران‌ و انصار در خصوص‌ رهبري‌ امت‌ بر پا گرديد و براي‌ اثبات‌ شايستگي‌ بعضي‌ افراد و گروه‌ها در احراز اين‌ منصب‌ از هر طرف‌ دلايلي‌ رد و بدل‌ شد، أحدي‌ از اصحاب‌، «حديث‌ موالات‌» را براي‌ احقيّت‌ حضرت‌ علي‌  بر زبان‌ نراند؟ در حالي‌ همه‌ آن‌ را شنيده‌ بودند و از طرفي‌ در جمع‌، بني‌هاشم‌ و بني‌عبدالمطلب‌ و بني‌اميه‌ هم‌ بودند كه‌ قطعاً به‌ انتخاب‌ حضرت‌ علي‌  بيش‌ از انتخاب‌ حضرت‌ ابوبكر  خوشحال‌ مي‌شدند.
ـ چرا اصلاً با وجود دليل‌ و نص‌ّ براي‌ امارت‌ يك‌ فرد، مهاجران‌ و انصار در سقيفه‌ دچار اختلاف‌ نظر شدند؟
ـ چرا حضرت‌ علي‌  خود پس‌ از اندكي‌ تأخير به‌ همراهي‌ زبير  به‌ سوي‌ ابوبكر  شتافت‌ و هر دو با وي‌ بيعت‌ نمودند؟ ( ).
ـ چرا ايشان‌ در بيان‌ علّت‌ تأخير چند ساعته‌ي‌ خويش‌ به‌ جاي‌ احتجاج‌ به‌ «حديث‌ موالات‌»، فرمودند: «ما ناراحت‌ شده‌ بوديم‌، فقط‌ بدين‌ علت‌ كه‌ در مشاوره‌ ما را فرا نخواندند؟» و چرا به‌ جاي‌ اظهار احقيّت‌ خويش‌ به‌ خلافت‌، فرمود: «در حقيقت‌ ما پس‌ از رسول‌ خدا  ابوبكر  را هم‌ به‌ اين‌ امر از همه‌ احق‌ّ مي‌دانيم‌. او رفيق‌ غار و ثاني‌ اثنين‌ است‌. ما شرف‌ و بزرگي‌ او را به‌ يقين‌ مي‌دانيم‌. در حالي‌ كه‌ رسول‌ الله  زنده‌ بودند، او را به‌ اقامه‌ي‌ نماز امر فرمودند؟»( ).
ـ چرا شش‌ ماه‌ بعد، وقتي‌ حضرت‌ ابوبكر  به‌ خانه‌ي‌ حضرت‌ علي‌  رفت‌ و علت‌ عزلت‌ و رنجيدگي‌ او را جويا شد، در جواب‌ گفت‌: «ما فكر مي‌كرديم‌ كه‌ چون‌ اهل‌ بيت‌ هستيم‌ در امر شوراي‌ خلافت‌ نصيبي‌ داريم‌؟» و پس‌ از اعتذار متقابل‌ با هم‌ به‌ مسجد رفتند و هر دو در جمع‌ تمام‌ صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ سخن‌ گفتند و حضرت‌ علي‌  عذر خويش‌ را بيان‌ و بار ديگر در انظار همه‌ با خليفه‌ي‌ رسول‌ خدا  بيعت‌ نمود تا بهانه‌اي‌ براي‌ كسي‌ باقي‌ نماند؟ ( ).
ـ چرا به‌ جاي‌ آن‌ سخن‌، نگفت‌: خودتان‌ خوب‌ مي‌دانيد كه‌ رسول‌ خدا  مرا به‌ خلافت‌ انتخاب‌ كرده‌، ولي‌ شما اين‌ حق‌ مرا بدون‌ اطلاع‌ من‌ غصب‌ كرديد؟ و اصلاً چرا حاضر شد به‌ مسجد برود و بار ديگر بيعت‌ خويش‌ را جلوي‌ همه‌ تكرار نمايد و از اين‌ كار امتناع‌ نكرد تا بدين‌ طريق‌ احقيّت‌ خويش‌ را به‌ مردم‌ بفهماند؟
ـ چرا در زمان‌ انتخاب‌ خليفه‌ي‌ سوّم‌ كه‌ حضرت‌ علي‌  يكي‌ از دو كانديداي‌ نهايي‌ و مسلّم‌ قرار گرفتند، ايشان‌ همچنان‌ از به‌ ميان‌ آوردن‌ «حديث‌ موالات‌» براي‌ اثبات‌ خلافت‌ از پيش‌ تعيين‌ شده‌ي‌ خود ساكت‌ ماند و يك‌ كلمه‌ هم‌ در اين‌ مورد بر زبان‌ نراند؟
ـ چرا آن‌گاه‌ كه‌ حضرت‌ عبدالرحمن‌ بن‌ عوف‌  به‌ عنوان‌ برگزاركننده‌ي‌ مراسم‌ انتخاب‌ خليفه‌ي‌ سوم‌ از ميان‌ حضرت‌ عثمان‌  و حضرت‌ علي‌  شخصاً دست‌ به‌ همه‌ پرسي‌ دامنه‌داري‌ زد و در عرض‌ سه‌ روز از تمام‌ اصناف‌ مردم‌ حتي‌ از زنان‌ سراپرده‌نشين‌ و كودكان‌ مكتب‌ها و قافله‌ها و مسافراني‌ كه‌ تازه‌ وارد مدينه‌ مي‌شدند جوياي‌ نظر شد، به‌ استثناي‌ فقط‌ دو نفر ( ) تمام‌ مردم‌ به‌ استخلاف‌ حضرت‌ عثمان‌  نظر دادند؟( ) مگر هيچ‌ كدام‌ از افراد آن‌ جمعيّت‌ بزرگ‌ مسلمانان‌، «حديث‌ موالات‌» را به‌ خاطر نداشت‌ تا موجب‌ شود اسم‌ حضرت‌ علي را بر زبان‌ بياورد؟
ـ چرا وقتي‌ معترضان‌ آشوبگر مصري‌ به‌ قصد جان‌ خليفه‌ي‌ سوم‌، از مصر به‌ سوي‌ مدينه‌ خارج‌ شدند، حضرت‌ علي‌  شخصاً داوطلب‌ شد آنان‌ را باز پس‌ گرداند و چون‌ با آنان‌ ملاقات‌ نمود با جواب‌هاي‌ قانع‌ كننده‌ به‌ اعتراضات‌ آنان‌ بر عثمان‌  چنان‌ ياوري‌ مخلص‌ پاسخ‌ گفت‌؟( ) در حالي‌ كه‌ آن‌ شورشيان‌ به‌ حضرت‌ علي‌  احترام‌ فراوان‌ قايل‌ بودند و دوست‌ داشتند او را به‌ خلافت‌ منصوب‌ كنند و فكر مي‌كردند كارهاي‌شان‌ موجب‌ رضاي‌ اوست‌. امّا در آن‌ ملاقات‌ نه‌ آنان‌ چيزي‌ در مورد «حديث‌ غدير» بر زبان‌ آوردند و نه‌ علي‌  از فرصت‌ استفاده‌ كرد و با يادآوري‌ «حديث‌ موالات‌» آنان‌ را در عزم‌ خود مصمّم‌تر نمود. حاشا كه‌ ايشان‌ چنين‌ كنند. بر عكس‌، ايشان‌ آنان‌ را توبيخ‌ نمود و با شرم‌ساري‌ مجبور به‌ مراجعت‌ كرد و آنان‌ دست‌ از پا درازتر به‌ مصر بازگشتند!
جالب‌ است‌ بدانيد اين‌ ملاقات‌ در «جُحفه‌» به‌ وقوع‌ پيوست‌؛ جايي‌ كه‌ «حديث‌ غدير» ايراد شده‌ بود. بدين‌ ترتيب‌ كسي‌ كه‌ در «جحفه‌»، «مولاي‌ هر مؤمن‌» معرّفي‌ شده‌ بود، در همان‌ محل‌ از خلافت‌ و شخصيّت‌ خليفه‌ي‌ پيش‌ از خود دفاع‌ نمود. چه‌ حكيمانه‌ و زيباست‌ فعل‌ خداوند متعال‌ در تلفيق‌ واقعات‌ و تفهيم‌ واقعيات‌!
ـ چرا وقتي‌ مردم‌ ايشان‌ را به‌ نمايندگي‌ از خود براي‌ تذكر بعضي‌ از امور به‌ سوي‌ اميرالمؤمنين‌ عثمان‌  فرستادند، به‌ جاي‌ نكوهش‌ عثمان‌  به‌ دليل‌ نامشروع‌ بودن‌ خلافتش‌ و بيان‌ دليل‌ احقيّت‌ خويش‌ به‌ آن‌ مقام‌، با يادآوري‌ فضايل‌ مسلّم‌ ايشان‌ چنين‌ محبوبانه‌ وي‌ را مورد اندرز قرار دادند. (به‌ روايت‌ نهج‌البلاغه‌: خطبه‌ 163):
«مردم‌ در پشت‌ سر من‌ هستند و مرا بين‌ تو و خودشان‌ سفير قرار داده‌اند. سوگند به‌ خدا نمي‌دانم‌ به‌ تو چه‌ بگويم‌. چيزي‌ نمي‌دانم‌ كه‌ تو خود آن‌ را نداني‌ و تو را به‌ كاري‌ راهنما نيستم‌ كه‌ آن‌ را نشناسي‌. مي‌داني‌ آنچه‌ ما مي‌دانيم‌. در چيزي‌ از تو پيشي‌ نگرفتيم‌ كه‌ تو را به‌ آن‌ آگاه‌ سازيم‌ و در هيچ‌ حكمي‌ خلوت‌ ننموديم‌ تا آن‌ را به‌ تو برسانيم‌. تو ديدي‌ آنچه‌ ما ديديم‌ و شنيدي‌ آنچه‌ كه‌ ما شنيديم‌ و با رسول‌ خدا  مصاحبت‌ داشتي‌ چنان‌ كه‌ ما مصاحبت‌ داشتيم‌. پسر ابوقحافه‌ و پسر خطاب‌ به‌ درست‌كاري‌ از تو سزاوارتر نبودند، در حالي‌ كه‌ تو از جهت‌ خويشي‌ به‌ رسول‌ خدا  از آنها نزديك‌تري‌ و به‌ دامادي‌ مرتبه‌اي‌ يافته‌اي‌ كه‌ آن‌ دو نيافته‌اند...».
ـ چرا وقتي‌ آشوبگران‌ مصري‌ به‌ خانه‌ي‌ اميرالمؤمنين‌ عثمان  يورش‌ بردند، خود با فرزندانش‌ با شمشير برهنه‌ در مقابل‌ آنان‌ قرار گرفت‌ و پس‌ از ساعت‌ها نبرد آنان‌ را به‌ عقب‌نشيني‌ وا داشت‌؟
ـ چرا وقتي‌ اميرالمؤمنين‌ عثمان  شهيد شد، از شدّت‌ ناراحتي‌ گريست‌ و فرزندان‌ و غلامش‌ را به‌ سبب‌ سستي‌ در دفاع‌ از وي‌ به‌ باد ملامت‌ و نگوهش‌ گرفت‌؟ عجيب‌تر آن‌كه‌ اين‌ اتفاق‌ تكان‌دهنده‌ در روز هيجدهم‌ ذيحجه‌ ـ تاريخ‌ ايراد حديث‌ موالات‌ ـ به‌ وقوع‌ پيوست‌ و از هر حيث‌ مناسبت‌ خوبي‌ براي‌ اظهار نامشروع‌ بودن‌ خلافت‌ آن‌ خليفه‌ فراهم‌ آمده‌ بود. اما به‌ جاي‌ اين‌، آن‌ مرد حق‌ از آن‌ زمان‌ تا آخرين‌ ايام‌ زندگي‌ خويش‌ بر آن‌ شهيد مظلوم‌، ترحم‌ و از خون‌ وي‌، تبرّي‌ مي‌نمود؟ آيا اينها به‌ معني‌ تأييد خليفه‌ و خلافت‌ پيش‌ از خود نبود؟
ـ چرا پس‌ از شهادت‌ حضرت‌ عثمان‌  هر بار كه‌ مردم‌ براي‌ قبولاندن‌ زعامت‌ و امارت‌ مسلمانان‌ به‌ نزد حضرت‌ علي‌  مي‌آمدند، ايشان‌ از قبول‌ آن‌ به‌ دلايل‌ متقيانه‌ شانه‌ خالي‌ مي‌كرد؟( ). در حالي‌ كه‌ طبق‌ فرمان‌ رسول‌ خدا  در «غدير خم‌» ايشان‌ خليفه‌ي‌ اصلي‌ و اول‌ ايشان‌ بود و مي‌بايست‌ از هر فرصتي‌ استفاده‌ مي‌كرد تا خلافت‌ را تحت‌ اختيار خود در آورد؟
در «نهج‌ البلاغه‌» قصه‌هاي‌ روي‌گرداني‌ ايشان‌ از قبول‌ امارت‌ به‌ كثرت‌ مطرح‌ شده‌ است‌. به‌ طور مثال،‌ ايشان‌ به‌ طلحه‌ و زبير ك فرمودند:
«سوگند به‌ خدا كه‌ من‌ نه‌ رغبتي‌ به‌ خلافت‌ داشتم‌ و نه‌ آرزويي‌ براي‌ امارت‌. امّا شما مرا به‌ قبول‌ آن‌ فرا خوانديد و به‌ آن‌ واداشتيد»( ).
ـ چرا ايشان‌ هر زمان‌ و خصوصاً در مناظرات‌ با مخالفان‌ سياسي‌ خويش‌، بيعت‌ مهاجران‌ و انصار را به‌ عنوان‌ سند خلافت‌ خويش‌ به‌ ميان‌ مي‌آورد؟ (قانوناً و شرعاً اگر خلافت‌ منصوصه‌اي‌ در بين‌ بود، شخص‌ تنصيص‌ شده‌ بدون‌ بيعت‌ مردم‌ بلافاصله‌ بعد از رحلت‌ رسول ‌، جانشين‌ وي‌ مي‌شد و در آن‌ صورت‌ نيازي‌ هم‌ به‌ استدلال‌ از بيعت‌ مردم‌ نبود).
ـ چرا ايشان‌ از وقتي‌ كه‌ به‌ خلافت‌ انتخاب‌ شد تا زنده‌ بود، در هيچ‌ يك‌ از سخنان‌ و خطبه‌ها و مكتوبات‌ خويش‌، براي‌ تذكر مردم‌ به‌ خلافت‌ بلافصل‌ خويش‌ كه‌ از او سلب‌ شده‌ بود، آن‌ حديث‌ را يادآور نشد؟
لحظه‌اي‌ درنگ‌ كنيد تا همين‌ جا به‌ يك‌ مطلب‌ در همين‌ خصوص‌ اشاره‌ شود تا خواننده‌ در اثناي‌ مطالعات‌ وسيع‌تر، دچار سردرگمي‌ و تردّد نشود.
روايت‌ شده‌ كه‌ يك‌ بار حضرت‌ علي‌  در دوران‌ خلافت‌ خويش‌ و زماني‌ كه‌ اختلافات‌ سياسي‌ ميان‌ ايشان‌ و معاويه‌ ك شروع‌ شده‌ بود، در «رحبه‌»ي‌ كوفه ( ) در اثناي‌ سخن‌، مردم‌ را سوگند داد كه‌ آيا از ميان‌ آنان‌ كسي‌ نشنيده‌ كه‌ رسول‌ خدا در «غدير خم‌» فرمود: «مَن‌ كنت‌ُ مولاُ فعلي‌ّ مولاه‌ُ»؟ در آن‌ جلسه‌ دوازده‌ نفر و يا بيشتر كه‌ همه‌ از مهاجران‌ و انصار بودند، به‌ پا خاستند و سخن‌ ايشان‌ را با روايت‌ كل‌ حديث‌ جلوي‌ همه‌ تأييد نمودند.
خواننده‌ي‌ اين‌ واقعه‌ بايد بداند كه‌ اين‌ سخن‌ ايشان‌ يقيناً به‌ معناي‌ استدلال‌ از «حديث‌ موالات‌» به‌ خلافت‌ خود نبود؛ زيرا اولاً، در آن‌ زمان‌ ايشان‌ خليفه‌ بود و نيازي‌ به‌ اين‌ استدلال‌ نداشت‌. ثانياً، كساني‌ كه‌ مخاطبش‌ قرار داشتند، همه‌ پيروان‌ و دوستداران‌ او و كساني‌ بودند كه‌ با وي‌ بيعت‌ خلافت‌ كرده‌ بودند. بنابراين‌، چنين‌ استدلالي‌ به‌ آن‌ برهه‌ از زمان‌ به‌ هيچ‌ حيث‌ محلي‌ نداشت‌؛ بي‌محل‌تر آن‌كه‌ پنداشته‌ شود مقصود ايشان‌، استدلال‌ به‌ خلافت‌ بلافصل‌ بود! منظور ايشان‌ بلاشك‌ يادآوري‌ توصيه‌ي‌ رسول‌ خدا  در باره‌ي‌ وجوب‌ محبّت‌ خويش‌ به‌ مردم‌ كوفه‌ بود كه‌ در آن‌ ايّام‌ در مشاجرات‌ ميان‌ او و معاويه‌ ك با لج‌بازي‌ها و بهانه‌جويي‌هاي‌ كلافه‌كننده‌ وي‌ را به‌ ستوه‌ آورده‌ بودند ( ). ايشان‌ خواستند به‌ وسيله‌ي‌ آن‌ بيان‌ نبوي‌ و شاهد گرفتن‌ بسياري‌ از صحابه‌ بر صحت‌ آن‌، مردم‌ را به‌ دوستي‌ با خود و اطاعت‌ و حرف‌شنوي‌ تشويق‌ نمايد.
ـ چرا در موضوع‌ «تحكيم‌ حَكَمين‌» كه‌ دو نفر ـ ابوموسي‌ اشعري‌  از جانب‌ علي‌ ، و عمرو بن‌ العاص‌  از جانب‌ معاويه‌ . ـ به‌ عنوان‌ حَكَم‌ انتخاب‌ شدند تا هر طور صلاح‌ ديدند به‌ اختلاف‌ رسيدگي‌ كنند، آن‌گاه‌ كه‌ حضرت‌ اشعري‌، حضرت‌ علي‌  و حضرت‌ معاويه‌  را موقتاً از خلافت‌ عزل‌ كرد، از طرف‌ طرفداران‌ علي‌  كه‌ اكثر جمعيّت‌ مسلمانان‌ را تشكيل‌ مي‌دادند، «حديث‌ موالات‌» به‌ عنوان‌ نقص‌كننده‌ي‌ نظر اشعري‌  ارايه‌ نشد؟ ظاهر است‌ كه‌ در آن‌ شرايط‌ ضرورت‌ و انگيزه‌ي‌ يادآوري‌ چنين‌ دليلي‌ شديد بود.
ـ چرا در تمام‌ عصر صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ يك‌ نفر هم‌ «حديث‌ موالات‌» را براي‌ اثبات‌ خلافت‌ بلافصل‌ علي‌  مطرح‌ نكرد؟ (هرگاه‌ و از هركس‌ روايت‌ شده‌، فقط‌ براي‌ بيان‌ محبوبيّت‌ آن‌حضرت‌  بوده‌ است‌.)
ـ اصلاً چرا بسياري‌ از صحابه‌ ـ آنان‌ كه‌ با ابوبكر صديق‌  و پس‌ از او با عمر فاروق‌  و پس‌ از او با عثمان‌ ذي‌النورين‌  ـ بيعت‌ كردند، «حديث‌ موالات‌» را روايت‌ كرده‌اند؟ چون‌ اگر آن‌ حديث‌، مبيِّن‌ خلافت‌ منصوص‌ علي‌  بود، روايتش‌ مخالف‌ صريح‌ و نقض‌كننده‌ي‌ نظر و عمل‌ خودشان‌ بود.
چرا...؟...؟...؟
اگر در «حديث‌ موالات‌» خلافت‌ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  بيان‌ شده‌ بود، بايد گفت‌: جواب‌ اين‌ چراها و خيلي‌ سؤالات‌ ديگر هرگز كشف‌ نمي‌گردد. اين‌ سؤالات‌ سردرگم‌ كننده‌ آن‌ وقت‌ مجال‌ بروز نخواهند يافت‌ كه‌ پذيرفته‌ شود. «حديث‌ موالات‌» به‌ نظر خود حضرت‌ علي‌  و اهل‌ بيت‌ و هواداران‌ ايشان‌ و تمام‌ صحابه‌ در بيان‌ فضيلت‌ و لزوم‌ محبّت‌ با ايشان‌ بود، نه‌ چيزي‌ ديگر.
 
محبوبيّت‌، ويژه‌ي‌ علي‌  و اهل‌ بيت‌ بود
بعضي‌ از افراد و گروه‌هاي‌ صحابه‌  داراي‌ فضايل‌ و خصوصيّات‌ ويژه‌اي‌ ـ به‌ عنوان‌ مظاهر كامل‌تر ـ بودند. در اين‌ بين‌ خاصّه‌ي‌ اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا  «محبوبيّت‌» بود. چون‌ محبّت‌ با رسول‌ خدا  مستلزم‌ محبّت‌ با خانواده‌ و ذُريّت‌ ايشان‌ است‌ و بنابراين‌، بغض‌ و عداوت‌ با آنان‌ مترادف‌ با دشمني‌ با رسول‌ خدا  مي‌باشد (أعاذنا الله منها). آن‌ حضرت‌  ضرورت‌ حُب‌ّ خويش‌ را براي‌ امت‌ چنين‌ تبيين‌ فرموده‌ است‌:
«هيچ‌ يك‌ از شما مؤمن‌ كامل‌ نيست‌ مگر اين‌كه‌ من‌ به‌ نزد او از اهل‌ و مالش‌ و از تمام‌ مردم‌ محبوب‌تر باشم‌»( ).
بر همين‌ مبنا، آن‌ حضرت‌  در حديثي‌ ضرورت‌ محبّت‌ اهل‌ بيت‌ خويش‌ را چنين‌ ابلاغ‌ فرموده‌ است‌:
«خداوند را به‌ سبب‌ نعمت‌هاي‌ بزرگي‌ كه‌ به‌ شما ارزاني‌ فرموده‌، دوست‌ بداريد و مرا به‌ دوستي‌ خدا و اهل‌ بيت‌ مرا به‌ دوستي‌ من‌ دوست‌ داشته‌ باشيد»( ).
از مردان‌ اهل‌ بيت‌ رسول‌ الله ، نزد ايشان‌ محبوب‌تر از همه‌، حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  بود. آن‌ حضرت‌  در طول‌ دوران‌ رسالت‌ خويش‌ به‌ مناسبت‌هاي‌ مختلف‌ با الفاظ‌ گوناگون‌ محبوبيّت‌ علي‌  را به‌ ياران‌ تلقين‌ فرموده‌ بود. به‌ همين‌ معنا يك‌ بار به‌ علي‌ فرمودند: «تو در دنيا و آخرت‌ ولي‌ من‌ هستي» ( ). (از اين‌ روايت‌ به‌ صراحت‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ ولايت‌ علي‌  به‌ معناي‌ خلافت‌ نيست‌، چون‌ در آخرت‌ رسول‌ خدا  نيازي‌ به‌ خليفه‌ نخواهد داشت‌).
يكي‌ ديگر از مناسبت‌ها در «غزوه‌ خيبر» پيش‌ آمد. در آن‌ غزوه‌ آن‌ حضرت‌  به‌ ترتيب‌ چند نفر از ياران‌ بزرگ‌ خويش‌ را براي‌ فتح‌ قلعه‌ي‌ يهوديان‌ فرستاد، امّا همه‌ با دست‌ خالي‌ برگشتند. فرمود:
«فردا پرچم‌ را به‌ كسي‌ خواهم‌ داد كه‌ خدا به‌ وسيله‌ي‌ او فتح‌ عنايت‌ مي‌كند؛ كسي‌ كه‌ خدا و رسولش‌ را دوست‌ دارد و خدا و رسول‌ او را دوست‌ دارند»( ). و آن‌ كس‌ علي‌  بود.
روشن‌ است‌ كه‌ در روز «غدير خم‌» نيز مقصود رسول‌ خدا  تبيين‌ أكيد همين‌ خاصّه‌ي‌ آل‌ بيت‌ و بيان‌ ضرورت‌ محبّت‌ با آنان‌ بود. مخصوصاً با توجه‌ به‌ رنجش‌ و كدورتي‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ در دل‌ بعضي‌ از ياران‌ علي‌ مرتضي‌  در سفر جهاد از او پيدا شده‌ بود و نيز با ملاحظه‌ي‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ رسول‌ خدا  قبل‌ از ايراد «حديث‌ موالات‌» نيز بُريده‌  ـ يكي‌ از شاكيان‌ علي‌  ـ را با اين‌ الفاظ‌ مورد امر و نهي‌ قرار داد: «نسبت‌ به‌ علي‌ بغض‌ نداشته‌ باش‌ و تا مي‌تواني‌ بر دوستي‌ خود با وي‌ بيفزا!» و همچنين‌ با مدنظر قرار دادن‌ دعايي‌ كه‌ پس‌ از ابلاغ‌ «من‌ كنت‌ُ مولاه‌...» كرد و فرمود: «اللهم‌ وال‌ من‌ والاه‌ وعاد من‌ عاداه‌» كه‌ صراحتاً مفهوم‌ دوستي‌ آن‌ ابلاغ‌ را مبيّن‌ مي‌سازد.
 
علي‌  مولاي‌ صحابه‌ بود
لازم‌ نيست‌ توضيح‌ داده‌ شود كه‌ حضرت‌ علي‌  از زمرّه‌ي‌ برترين‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا  بود. آيا نيازي‌ وجود دارد كه‌ سبقت‌ اسلام‌ او، و اين‌كه‌ پسر عمو و داماد رسول‌ خدا  بود و ساير امتيازات‌ ديگر وي‌ به‌ تفصيل‌ ثابت‌ شود؟
با ايراد «حديث‌ موالات‌» بر ميزان‌ محبوبيّت‌ ايشان‌ در قلوب‌ صحابه‌  اضافه‌ گرديد و از آن‌ به‌ بعد هم‌ براي‌ هميشه‌ وي‌ را صاحب‌ وصف‌ «مولي‌» تصوّر و در حق‌ او احترامات‌ خاصّه‌ ابراز مي‌كردند.
با مرور زندگي‌ اصحاب‌ و طرز برخورد آنان‌ با يكديگر كه‌ هميشه‌ بر مبناي‌ دوستي‌ و اتحاد و برادري‌ استوار بود، درباره‌ي‌ حضرت‌ علي‌  به‌ اين‌ مطلب‌ برمي‌خوريم‌ كه‌ او در نزد صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ به‌ سبب‌ فرمان‌ نبوي‌ در «حديث‌ موالات‌»، مولي‌ و محبوب‌ بود.
قصه‌ي‌ حضرت‌ بُريده‌  را قبلاً نقل‌ كرديم‌. او به‌ محض‌ دريافت‌ حكم‌ محبّت‌ با علي‌  چنان‌ دوستدار او شد كه‌ مي‌گفت‌: «بعد از آن‌ هيچ‌ كس‌ به‌ نزدم‌ محبوب‌تر از علي‌ نبود».
وقتي‌ رسول‌ خدا  در «غدير خم‌» موالات‌ علي‌  را اعلام‌ فرمود، حضرت‌ عمر  نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ به‌ جانب‌ او شتافت‌ و گفت‌:
«به‌به‌! به‌ تو تبريك‌ مي‌گويم‌. از امروز مولاي‌ هر مؤمن‌ شدي‌»( ).
نقل‌ شده‌ كه‌ روزي‌ يكي‌ نزد ايشان‌ كه‌ حضرت‌ علي‌  نيز حضور داشت‌، نسبت‌ به‌ علي‌  سخني‌ تحقيرآميز بر زبان‌ آورد. ايشان‌ برآشفت‌. و محكم‌ يقه‌ي‌ او را گرفت‌ و از زمين‌ بلندش‌ نمود و گفت‌: «هيچ‌ مي‌فهمي‌ چه‌ كسي‌ را كوچك‌ مي‌شمري‌؟ تو مولاي‌ من‌ و مولاي‌ هر مؤمن‌ را رنجاندي‌»( ).
حضرت‌ عمر  در تمام‌ طول‌ زندگي‌، رفتاري‌ فوق‌العاده‌ نسبت‌ به‌ علي‌  داشت‌. از او پرسيدند: با علي‌ به‌ گونه‌اي‌ متفاوت‌ رفتار مي‌كني‌؟ گفت‌: «او مولاي‌ من‌ است‌»( ).
زماني‌ كه‌ حضرت‌ علي‌  خليفه‌ بود، گروهي‌ از انصار كه‌ حضرت‌ ابوايوب‌ انصاري‌  نيز با آنان‌ بود، نزد ايشان‌ آمدند. گفتند: «سلام‌ بر تو اي‌ مولاي‌ ما!» گفت‌: «چگونه‌ مولاي‌ شما باشم‌ در حالي‌ كه‌ همه‌ي‌ شما عرب‌ هستيد؟» گفتند: «ما خود شنيديم‌ كه‌ رسول‌ خدا  در روز غدير خُم‌ فرمودند: «هر كه‌ من‌ مولاي‌ او هستم‌، اين‌ (علي‌) مولاي‌ اوست‌»( ).
در اين‌ روايت‌ دقت‌ كنيد. اگر «مولي‌» به‌ معني‌ امير و امام‌ بود، مولاي‌ مؤمنان‌ با شنيدن‌ «مولاي‌ ما» از در تواضع‌ وارد نمي‌شدند! چون‌ ايشان‌ در آن‌ زمان‌ حقيقتاً خليفه‌ و اميرمؤمنان‌ ـ چه‌ عرب‌ و چه‌ عجم‌ و نه‌ فقط‌ عجم‌ ـ بودند.
چنان‌كه‌ گفتيم‌ خود ايشان‌ در «رحبه‌»ي‌ كوفه‌ براي‌ تشويق‌ مردم‌ به‌ التزام‌ محبّت‌ خويش‌ و ترغيب‌ به‌ اطاعت‌ و فرمانبري‌، همين‌ حديث‌ را متذكر شدند و صحابه‌ي‌ ديگر را به‌ گواهي‌ نمودن‌ آن‌ فرا خواندند.
عبدالرحمن‌ بن‌ سابط‌ گويد:
«در يكي‌ از حج‌هاي‌ معاويه‌، سعد بن‌ ابي‌ وقّاص‌ نزد او رفت‌. سخن‌ از علي‌ به‌ ميان‌ آمد، سعد گفت‌: علي‌ صاحب‌ سه‌ خصلت‌ است‌ كه‌ اگر من‌ فقط‌ يكي‌ را مي‌داشتم‌ برايم‌ از تمام‌ دنيا محبوب‌تر بود. شنيدم‌ رسول‌ خدا  فرمود: «من‌ كنت‌ مولاه‌ فعلي‌ّ مولاه‌» و شنيدم‌ فرمود: «فردا پرچم‌ را به‌ دست‌ كسي‌ خواهم‌ داد كه‌ خدا و رسولش‌ را دوست‌ دارد و خدا و رسول‌، وي‌ را دوست‌ دارند»( ). و شنيدم‌ فرمود: «تو براي‌ من‌ مانند هارون‌ براي‌ موسي‌ هستي ( ) با اين‌ فرق‌ كه‌ پس‌ از من‌ پيامبري‌ نخواهد آمد»( ). اين‌ جمله‌ را هنگام‌ حركت‌ به‌ سوي‌ تبوك‌ فرمودند كه‌ حضرت‌ علي‌  را به‌ جاي‌ خويش‌ در مدينه‌ نهادند و او گفته‌ بود: «آيا مرا نزد زنان‌ و پيرمردان‌ و كودكان‌ مي‌گذاري‌ (و با خود به‌ جنگ‌ با كفار نمي‌بري‌؟)».
از اين‌ روايات‌ ثابت‌ مي‌شود كه‌ صحابه‌  به‌ امتثال‌ از فرمان‌ نبوي‌ در «حديث‌ موالات‌» حضرت‌ علي‌  را مولاي‌ خود مي‌دانستند و گاه‌ ايشان‌ را با همين‌ وصف‌ خطاب‌ مي‌كردند و از همه‌ي‌ اين‌ روايات‌ بر مي‌آيد كه‌ نزد آنان‌ و به‌ نظر خود علي‌  مولي‌ به‌ معني‌ محبوب‌ و عزيز و سرور بود.
 
«حديث‌ موالات‌» در كنار آيه‌هاي‌ قرآن‌
در قرآن‌ كريم‌ آيه‌هايي‌ هست‌ كه‌ با بياني‌ بسيار روشن‌ حقانيت خلافت‌ سه‌ خليفه‌ي‌ قبل‌ از حضرت‌ علي‌  را پيش‌گويي‌ و تأييد كرده‌ است‌. به‌ دو نمونه‌ از صريح‌ترين‌ اين‌ آيه‌ها توجه‌ شود:
1ـ س ﴿       •              •    ...﴾ [نور: آيه‌ 55].
«وعده‌ داد خداوند به‌ كساني‌ از شما كه‌ ايمان‌ آورده‌ و اعمال‌ نيك‌ انجام‌ دادند كه‌ حتماً خليفه‌ مي‌سازد آنان‌ را در زمين‌؛ همان‌ طور كه‌ خليفه‌ ساخت‌ كساني‌ را كه‌ قبل‌ از آنان‌ بودند و تمكين‌ دهد براي‌شان‌ دين‌ شان‌ را؛ ديني‌ كه‌ خداوند براي‌شان‌ پسنديد و حالت‌شان‌ را بعد از خوفي‌ كه‌ داشتند به‌ أمن‌ بدل‌ خواهد كرد...».
مخاطبان‌ اين‌ آيه‌، صحابه‌  بودند. پس‌ از رسول‌ خدا  اين‌ وعده‌ الهي‌ بلافاصله‌ با استخلاف‌ حضرت‌ ابوبكر صديق‌  و بعد از او به‌ ترتيب‌ با استخلاف‌ حضرات‌ عمر فاروق‌ و عثمان‌ غني‌ و علي‌ مرتضي‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ تحقّق‌ يافت‌. حالات‌ نيكي‌ كه‌ در طول‌ خلافت‌ اين‌ چهار خليفه‌ بالاخص‌ دو خليفه‌ي‌ اول‌ و قسمت‌ اعظم‌ دوران‌ خلافت‌ حضرت‌ عثمان‌ ، به‌ مسلمانان‌ روي‌ آورد (اتحاد همه‌ جانبه‌ي‌ مسلمانان‌، برقراري‌ خلافت‌ و حكومت‌ اسلام‌ به‌ عنوان‌ بزرگ‌ترين‌ قدرت‌ نوظهور در زمين‌، پيشرفت‌ و مقبوليّت‌ روزافزون‌ اسلام‌، امنيّت‌ خيره‌ كننده‌ و...) همه‌ مصداق‌ جزء به‌ جزء وعده‌ي‌ الهي‌ در آيه‌ي‌ مذكور بود.
2- ﴿                 •          ...﴾ [مائده / آيه‌ 54].
اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد! هر كه‌ از شما از دين‌ خود بازگردد، عنقريب‌ خداوند قومي‌ خواهد آورد كه‌ آنان‌ را دوست‌ دارد و آنان‌ نيز دوستدار اويند؛ بر مؤمنان‌ نرم‌ و بر كافران‌ سخت‌ هستند. در راه‌ خدا جهاد مي‌كنند و از ملامت‌ هيچ‌ ملامت‌ كننده‌اي‌ نمي‌هراسند.
اين‌ پيش‌گويي‌ قرآني‌ در زمان‌ خلافت‌ حضرت‌ صديق‌ اكبر  متحقق‌ گرديد. چون‌ ارتداد برخي‌ از تازه‌مسلمانان‌ در زمان‌ او رُخ‌ داد و اين‌ حادثه‌ مقارن‌ با اولين‌ ايّام‌ خلافت‌ ايشان‌ بود و او بود كه‌ با عزمي‌ راسخ‌ و حرارت‌ ايماني‌ فوق‌ العاده‌ و شرح‌ صدري‌ اعجاب‌انگيز در رأس‌ مؤمنان‌ قرار گرفت‌ و با مرتدان‌ مقاتله‌ نمود. پس‌ او با تمام‌ همراهان‌ ـ تمام‌ صحابه‌ ـ آورده‌ي‌ خداوند متعال‌ بود و جمله‌ي‌ محبوب‌ و مُحبّ او تعالي‌.
اين‌ آيه‌ها نيز باعث‌ مي‌گردد كه‌ «حديث‌ موالات‌» فقط‌ به‌ مفهوم‌ دوستي‌ با حضرت‌ علي‌  مورد استدلال‌ قرار گيرد و بس‌. و چون‌ در غير اين‌ صورت‌، با اين‌ دسته‌ از آيه‌ها هرگز دمساز نمي‌شود.
 
«حديث‌ موالات‌» در كنار ساير احاديث‌ نبوي‌
اگر «حديث‌ موالات‌» بيانگر خلافت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  باشد، با هيچ‌ يك‌ از احاديث‌ صحيح‌ ديگر در مورد خلافت‌ نيز همخواني‌ و مطابقت‌ پيدا نمي‌كند. در آن‌ احاديث‌ گاه‌ به‌ اشاره‌ و گاه‌ به‌ طرزي‌ فراتر از اشاره‌ي‌ محض‌ و بسيار هم‌ گويا، خلافت‌ سه‌ خليفه‌ي‌ اول‌، مطرح‌ و ثابت‌ شده‌ است‌. به‌ چند فقره‌ از صريح‌ترين‌ احاديث‌ در اين‌ مورد توجه‌ كنيد:
حضرت‌ سفينه‌  مولاي ( ) رسول‌ خدا  گويد:
هنگامي‌ كه‌ مي‌خواستند مسجد نبوي‌ را بنا نهند، اولين‌ سنگ‌ را رسول‌ خدا  نهاد. دومين‌ را ابوبكر  درست‌ در كنار آن‌ گذاشت‌ و به‌ همين‌ ترتيب‌ سومين‌ را عمر و چهارمين‌ را عثمان‌. رسول‌ خدا  فرمودند: «اينان‌ واليان‌ أمر پس‌ از من‌ هستند»( ).
حضرت‌ ابوذر  گويد:
«پس‌ از منظره‌اي‌ كه‌ خودم‌ مشاهده‌ كردم‌، هيچ‌گاه‌ از عثمان‌ جز به‌ نيكي‌ ياد نمي‌كنم‌». آنگاه‌ پس‌ از بيان‌ جزييات‌ آغاز قصه‌، منظره‌ را چنين‌ شرح‌ داد: «رسول‌ الله  چند سنگريزه‌ در دست‌ گرفت‌. سنگ‌ها در دست‌ ايشان‌ تسبيح‌ گفتند و من‌ خود حنين‌ آنها را مي‌شنيدم‌. لحظه‌اي‌ بعد آنها را بر زمين‌ نهاد كه‌ فوراً ساكت‌ شدند. مرتبه‌ي‌ دوم‌ آنها را برگرفت‌ و در دست‌ ابوبكر نهاد. در دست‌ او هم‌ تسبيح‌ خواندند و من‌ خود صداي‌ آنها را مي‌شنيدم‌. باز آنها را بر زمين‌ نهاد و سپس‌ برگرفت‌ و اين‌ بار در دست‌ عمر گذاشت‌. در دست‌ او هم‌ تسبيح‌ گفتند و من‌ صداي‌شان‌ را مي‌شنيدم‌. باز بر زمين‌ نهاد و برداشت‌ و در دست‌ عثمان‌ نهاد. در دست‌ او هم‌ تسبيح‌ گفتند و من‌ خود صداي‌ آنها را مي‌شنيدم‌. او آنها را بر زمين‌ نهاد و ساكت‌ شدند. رسول‌ الله  فرمود: «اين‌ خلافت‌ نبوّت‌ است‌»( ).
حضرت‌ أنس‌  گويد:
«افراد قبيله‌ي‌ بني‌مصطلق‌ مرا نزد رسول‌ الله  فرستادند تا از ايشان‌ بپرسم‌ پس‌ از وي‌ زكات‌ را به‌ چه‌ كسي‌ بدهند. آن‌ حضرت‌ فرمودند: پس‌ از من‌ به‌ ابوبكر بدهيد. باز مرا فرستادند تا بپرسم‌، پس‌ از ابوبكر به‌ چه‌ كسي‌ بدهند. فرمودند: به‌ عمر بدهيد. بار ديگر فرستادند تا بپرسم‌ پس‌ از عمر به‌ چه‌ كسي‌ بدهند. فرمودند: به‌ عثمان‌ بدهيد. باز مرا فرستادند تا بدانند بعد از عثمان‌ به‌ چه‌ كسي‌ بدهند. فرمودند: بعد از عثمان‌ براي‌ آنان‌ نابودي‌ است‌!»( ).
نقطه‌ي‌ درخشان‌ اين‌ حديث‌ علاوه‌ بر ترتيب‌ اسامي‌، آنجاست‌ كه‌ شرعاً زكات‌ و عُشر و خَراج‌ توسط‌ خليفه‌ي‌ وقت‌ و به‌ فرمان‌ او وصول‌ مي‌گردد! ظاهراً افراد قبيله‌ي‌ بني‌مصطلق‌ با طرح‌ چنين‌ سؤالي‌ مي‌خواستند همين‌ مطلب‌ را كشف‌ كنند.
حضرت‌ عبدالله بن‌ عمر ك گويد:
«رسول‌ الله  فرمودند: «خواب‌ ديدم‌ از چاهي‌ آب‌ مي‌كشيدم‌. در اين‌ اثنا ابوبكر و عمر به‌ نزدم‌ آمدند. ابوبكر دلو را گرفت‌ و يك‌ يا دو دلو آب‌ كشيد. در كشيدن‌ او اندكي‌ ضعف‌ وجود داشت‌، ولي‌ خداوند او را مي‌بخشايد. سپس‌ عمر دلو را از دست‌ ابوبكر گرفت‌ و در دستان‌ او تبديل‌ به‌ يك‌ دلو بسيار بزرگ‌ شد. هيچ‌ كس‌ در آب‌ كشيدن‌ به‌ زرنگي‌ و ماهري‌ او نبود. او آن‌ قدر آب‌ كشيد كه‌ تمام‌ مردم‌ و چارپايان‌شان‌ سير شدند»( ).
اشاره‌ي‌ خواب‌ ظاهر است‌: رد و بدل‌ شدن‌ دلو، اشاره‌ به‌ انتقال‌ خلافت‌ از يكي‌ به‌ ديگري‌ و كشيدن‌ آب‌ و نوشانيدن‌ مردم‌، تعبيري‌ از خدمت‌ به‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ است‌. ضعف‌ كشيدن‌ ابوبكر اشاره‌ به‌ كوتاهي‌ مدّت‌ خلافت‌ او داشت‌ ـ كه‌ در دست‌ خودش‌ نبود ـ و معناي‌ قوّت‌ عمر فاروق ‌ در آب‌ كشيدن‌ هم‌ كه‌ ظاهر است‌. فراموش‌ نشود كه‌ رؤياي‌ رسول‌، وحي‌ و حجّت‌ است‌، همچنين‌ خوابي‌ كه‌ از ديگران‌ مي‌شنود يا تعبير مي‌كند؛ مانند اين‌ دو خواب‌:
حضرت‌ ابوبكر  گويد:
«مردي‌ به‌ رسول‌ الله  گفت‌: خواب‌ ديدم‌ كه‌ ترازويي‌ از آسمان‌ پايين‌ آمد. شما و ابوبكر وزن‌ شديد. شما ترجيح‌ يافتيد. سپس‌ ابوبكر و عمر وزن‌ شدند، ابوبكر ترجيح‌ يافت‌. بعد عمر و عثمان‌ وزن‌ شدند، عمر ترجيح‌ يافت‌ و بعد از آن‌ ترازو بالا رفت‌. رسول‌الله  از اين‌ خواب‌ چندان‌ خوش‌شان‌ نيامد و فرمودند: اين‌ خلافت‌ نبوّت‌ است‌ و پس‌ از آن‌ خداوند حكومت‌ را به‌ هر كسي‌ كه‌ بخواهد مي‌دهد»( ).
حضرت‌ سُمره‌ بن‌ جندب‌  گويد:
«مردي‌ گفت‌: يا رسول‌ الله! خواب‌ ديدم‌ دلوي‌ از آسمان‌ آويزان‌ شد. ابوبكر آمد و دو دسته‌ي‌ آن‌ را گرفت‌ و از آن‌ نوشيد، اما ضعيف‌ نوشيد. سپس‌ عمر آمد و دو دسته‌اش‌ را گرفت‌ و آن‌ اندازه‌ نوشيد كه‌ كاملاً سير شد. سپس‌ عثمان‌ آمد و دو دسته‌اش‌ را گرفت‌ و تا سيري‌ نوشيد. سپس‌ علي‌ آمد و دو دسته‌اش‌ را گرفت‌: اما دلو پاره‌ شد و مقداري‌ از آب‌ آن‌ بر وي‌ ريخت‌»( ).
حضرت‌ حُذيفه‌ بن‌ يمان‌  گويد:
«رسول‌ الله  فرمودند: به‌ دو نفر كه‌ بعد از من‌ مي‌آيند ـ ابوبكر و عمر ـ اقتدا كنيد»( ).
حضرت‌ جُبير بن‌ مطعم‌  گويد:
«زني‌ نزد رسول‌ الله  آمد و سؤالي‌ كرد. سپس‌ از آن‌ حضرت‌ پرسيد: اگر بار ديگر اينجا آمدم‌ و شما را نيافتم‌، از چه‌ كسي‌ سؤال‌ كنم‌؟ فرمودند: از ابوبكر»( ).
ام‌ المؤمنين‌ عايشه‌ ل گويد:
«رسول‌ الله  فرمودند: قومي‌ كه‌ در آن‌ ابوبكر باشد، نبايد كسي‌ ديگر امامت‌شان‌ كند»( ).
و گويد:
«رسول‌ الله در مرض‌ وفات‌ به‌ من‌ گفتند: پدر و برادرت‌ (عبدالرحمن‌) را بگو بيايند تا مطلبي‌ بنويسم‌. چون‌ انديشه‌ دارم‌ كسي‌ ديگر تمناي‌ خلافت‌ كند و فكر كند كه‌ به‌ آن‌ شايسته‌تر است‌ در حالي‌ كه‌ خداوند و مؤمنان‌ جز ابوبكر از هر كس‌ ديگر ابا مي‌كنند»( ).
 
 
به‌ جاي‌ من‌ ابوبكر را در نماز مقدم‌ كنيد!
رسول‌ خدا  در مرض‌ وفات‌ كه‌ نمي‌توانستند به‌ مسجد بروند، با اصرار عجيبي‌ مي‌خواستند در همه‌ي‌ نمازها ابوبكر  به‌ جاي‌ او مقدم‌ شود؛ به‌ حدّي‌ كه‌ يك‌ وقت‌ كه‌ حضرت‌ ابوبكر  حضور نداشت‌ و مردم‌ حضرت‌ عمر  را جلو نمودند: فرمودند:
«پس‌ ابوبكر كجاست‌؛ خداوند و مؤمنان‌ ابا دارند كه‌ كسي‌ ديگر غير از ابوبكر در نماز مقدم‌ شود»( ).
در روايتي‌ ديگر آمده، وقتي‌ آن‌ حضرت‌ ديدند عمر جلوي‌ مردم‌ قرار گرفته‌ با ناراحتي‌ فرمودند:
«نه‌، نه‌، جز فرزند ابوقحافه‌ نبايد كسي‌ ديگر در نماز جلوي‌ مردم‌ قرار گيرد»( ).
عقيده‌ بر اين‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا ، تمام‌ كارها و اقوالش‌ بر مبناي‌ وحي‌ يا به‌ تأييد وحي‌ بوده‌ است‌؛
﴿         ﴾      [نجم‌ / 3 -4].
«و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد! * آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!».
طبعاً در مرض‌ وفات‌ نيز، افعال‌ و اوامر آن‌حضرت‌  مبين‌ حقيقتي‌ و حامل‌ پيامي‌ بود. تقديم‌ ابوبكر صديق‌  در نماز كه‌ پس‌ از ايمان‌ بزرگ‌ترين‌ ركن‌ دين‌ است‌ و آن‌ حضرت‌  در حيات‌ خويش‌ متصدي‌ اقامه‌ي‌ آن‌ به‌ جماعت‌ بود در حقيقت‌ ابلاغ‌ عملي‌ احقيّت‌ او به‌ نيابت‌ و خلافت‌ خود بود.
آن‌ حضرت‌  صريحاً اين‌ مطلب‌ را يادآور نشدند تا اين‌ تعيين‌ موروثي‌ نگردد و نقش‌ شورا را به‌ هم‌ نزند و حق‌ مردم‌ در انتخاب‌ قيّم‌ محفوظ‌ بماند. به‌ هر حال،‌ اين‌ پيام‌ بر صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ مخفي‌ نماند. چون‌ آنان‌ معني‌ سخنان‌ و مفهوم‌ كارها و مقصود اشارات‌ رسول‌ خدا  را به‌ خوبي‌ مي‌دانستند. اصولاً بر مبناي‌ همين‌ شناخت‌ بود كه‌ مراسم‌ انتخاب‌ ابوبكر صديق‌  به‌ عنوان‌ خليفه‌ي‌ رسول‌ خدا  چند ساعت‌ بيشتر به‌ طول‌ نينجاميد.
بر مبناي‌ همين‌ احاديث‌ صريح‌ و صحيح‌ است‌ كه‌ اهل‌ سنّت‌ معتقدند خلافت‌ بلافصل‌ ابوبكر صديق‌  هر چند به‌ عبارت‌ منصوص‌ نيست‌، اما به‌ دلالت‌ و اشاره‌ و اقتضا بلاريب‌ منصوص‌ و ثابت‌ است‌.
 
 
مولاي‌ مؤمنان‌، خود چه‌ فرموده‌ است‌؟
چنان‌ كه‌ مفصلاً يادآور شديم‌، حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  هيچ‌گاه‌ «حديث‌ موالات‌» را به‌ عنوان‌ دليل‌ و مدرك‌ ثبوت‌ خلافت‌ بلافصل‌ خويش‌ ذكر نكرد. در حالي‌ كه‌ اگر اين‌ حديث‌ به‌ اين‌ معنا بود، مناسبت‌هاي‌ مختلف‌ ايجاب‌ مي‌كرد ايشان‌ آن‌ را بيان‌ نمايند. اما نه‌ تنها ايشان‌ در اين‌ خصوص‌ اشاره‌اي‌ به‌ اين‌ حديث‌ نكرده‌، بلكه‌ سند خلافت‌ را اهليّت‌ ذاتي‌ شخص‌ و انتخاب‌ مردم‌ عنوان‌ فرموده‌ است‌. علاوه‌ بر اين‌، ايشان‌ در مراسم‌ استخلاف‌ هر يك‌ از خلفا شركت‌ مي‌جست‌ و مانند بقيه‌ صادقانه‌ با آنان‌ دست‌ بيعت‌ مي‌داد و مخلصانه‌ در سايه‌ي‌ خلافت‌ آنان‌ به‌ اسلام‌ خدمت‌ مي‌كرد. و تا زنده‌ بود با زيباترين‌ سخنان‌ آنان‌ را مي‌ستود. اينها همه‌ ثابت‌ مي‌كند كه‌ از رسول‌ الله  هيچ‌ حديثي‌ درباره‌ي‌ خلافت‌ بلافصل‌ او ثابت‌ نشده‌ بود. در سخنان‌ زيد كه‌ در همين‌ مورد از ايشان‌ ثابت‌ است‌ تدبُّر كنيد.
در جواب‌ كساني‌ كه‌ از او پرسيدند: آيا رسول‌ خدا  در مورد خلافت‌ و امارت‌ وعده‌اي‌ به‌ شما داده‌ است‌، فرمود:
«اگر از رسول‌ خدا  در اين‌ مورد عهدي‌ نزد من‌ بود، هرگز اجازه‌ نمي‌دادم‌ برادر بني‌تميم‌ بن‌ مرّه‌ (ابوبكر) و عمر بن‌ خطاب‌ بر منبرش‌ بالا روند. با دستان‌ خود با آنها پيكار مي‌كردم‌. رسول‌ خدا  نه‌ كشته‌ شد و نه‌ به‌ طور ناگهاني‌ از دنيا رفت‌ (تا باعث‌ اين‌ پندار گردد كه‌ آرزو و تصميم‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ پس‌ از خود ناگفته‌ ماند و أمر خلافت‌ ايشان‌ بر أمت‌ مشتبه‌ گردد). چند شبانه‌روز در مرض‌ وفات‌ ماند. بلال‌ مي‌آمد و وقت‌ نمازها را ابلاغ‌ مي‌كرد و ايشان‌ دستور مي‌دادند ابوبكر در نماز مقدم‌ شود. وقتي‌ رسول‌ خدا  وفات‌ كرد، ما هم‌ در امر دنياي‌ خويش‌ به‌ كسي‌ راضي‌ شديم‌ كه‌ او در امر دين‌ ما ـ نماز كه‌ ستون‌ و ركن‌ بزرگ‌ اسلام‌ است‌ ـ به‌ وي‌ راضي‌ بود. به‌ همين‌ دليل‌ ما با ابوبكر بيعت‌ نموديم‌ و او براي‌ اين‌ امر اهليّت‌ داشت»( ).
در اين‌ بيان‌ ايشان‌ مفصل‌ سخن‌ گفته‌اند و حال‌ خلافت‌ دو خليفه‌ي‌ ديگر را نيز به‌ همين‌ ترتيب‌ مورد تأييد خدا و رسول‌ و خود و ساير مؤمنان‌ معرفي‌ كرده‌ است‌.
حضرت‌ حسن‌ بن‌ علي‌ ك از پدرش‌ اين‌ سخن‌ را نقل‌ كرده‌ است‌:
«چون‌ رسول‌ خدا  وفات‌ يافت‌، در كار خويش‌ نظر افكنديم‌. ديديم‌ او ابوبكر را در نماز مقدم‌ كرده‌ است‌. ما هم‌ در امر دنياي‌ خود به‌ آنچه‌ كه‌ رسول‌ خدا  راضي‌ شده‌ و پسنديده‌ بود، راضي‌ شديم‌ و ابوبكر را مقدّم‌ كرديم»( ).
ابوسفيان‌ بن‌ حرب‌ نزد ايشان‌ به‌ خليفه‌ شدن‌ حضرت‌ ابوبكر  اعتراض‌ نمود. ايشان‌ با لحني‌ قاطع‌ به‌ او گوشزد كرد:
«زماني‌ دراز با اسلام‌ و مسلمانان‌ دشمني‌ ورزيده‌اي‌ ابوسفيان‌! اين‌ دفعه‌ هم‌ دشمني‌ تو ضرري‌ بر ابوبكر وارد نخواهد كرد. ما ابوبكر را اهل‌ خلافت‌ دانستيم»( ).
 و در نهج‌البلاغه‌ (خطبه‌ 5) آمده‌:
«وقتي‌ رسول‌ خدا  رحلت‌ نمود حضرت‌ عباس‌ و ابوسفيان‌ از ايشان‌ خواستند اجازه‌ دهد با وي‌ بيعت‌ نمايند اما آن‌ حضرت‌ فرمودند: «اي‌ مردم‌! امواج‌ فتنه‌ها را با كشتي‌هاي‌ نجات‌ بشكافيد و از راه‌ مخالفت‌ منحرف‌ شويد».
در زمان‌ خلافت‌ خويش‌ ـ آن‌ گاه‌ كه‌ اختلاف‌ چهره‌ نموده‌ بود ـ يك‌ روز در جمع‌ مردم‌ موعظه‌اي‌ مؤثر ايراد كرد. پس‌ از حمد خداوند متعال‌ و درود بر نبي‌ او و يادآوري‌ بدبختي‌هاي‌ زمان‌ جاهليّت‌ و نعمت‌هاي‌ اسلام‌، مردم‌ را به‌ اتحاد و همبستگي‌ تأكيد نمود و فرمود:
«خداوند متعال‌ امت‌ مسلمان‌ را پس‌ از پيامبرشان‌ بر خليفه‌ي‌ ايشان‌، ابوبكر صديق‌  جمع‌ فرمود و پس‌ از او بر عمر بن‌ خطاب‌  و پس‌ از او بر عثمان‌ . پس‌ از آن‌ بر امت‌ اين‌ حادثه‌ي‌ اختلاف‌انگيز (قتل‌ حضرت‌ عثمان‌ ) پيش‌ آمد... .»( ).
محمد بن‌ عقيل‌ بن‌ ابي‌طالب‌ گويد:
«وقتي‌ ابوبكر صديق‌  وفات‌ يافت‌، مدينه‌ از گريه‌ي‌ مردم‌ به‌ لرزه‌ درآمد؛ درست‌ مانند روزي‌ كه‌ رسول‌الله  از دنيا رحلت‌ كرده‌ بود. در اين‌ هنگام‌ علي‌  را ديدم كه‌ گريان‌ و در حالي‌ كه‌ «إنا لله وإنا إليه‌ راجعون‌» مي‌خواند، حاضر شد و فرمود: «امروز خلافت‌ نبوّت‌ منقطع‌ شد!...» ( ).
از حضرت‌ محمد باقر : نقل‌ شده‌ كه‌ فرمود:
«روزي‌ حضرت‌ عمر نزد حضرت‌ علي‌ از اين‌كه‌ مبادا در دوران‌ خلافتش‌ نسبت‌ به‌ كسي‌ بي‌عدالتي‌ كرده‌ باشد اظهار ترس‌ و دلواپسي‌ نمود، حضرت‌ علي‌ فرمود: «به‌ خدا قسم‌ كه‌ عدالت‌ شما چنان‌ و چنين‌ و بلكه‌ اظهر من‌ الشمس‌ است‌».
حضرت‌ عمر  از حضرت‌ حسن‌ و حضرت‌ حسين‌ ـ رضي‌الله عنهما ـ كه‌ در جانب‌ چپ‌ و راست‌ وي‌ قرار داشتند پرسيد: «اي‌ برادرزاده‌هاي‌ من‌! آيا شما بر آنچه‌ كه‌ علي‌ اعتراف‌ نمود روز قيامت‌ شهادت‌ مي‌دهيد؟» آن‌ دو ساكت‌ ماندند و به‌ پدرشان‌ نگريستند، حضرت‌ علي‌  به‌ آنان‌ گفت‌: «شهادت‌ دهيد! من‌ هم‌ با شما شهادت‌ خواهم‌ داد»( ).
امام‌ اعظم‌ ابوحنيفه‌ : فرمود:
«ابوجعفر محمد بن‌ علي‌ (باقر) به‌ من‌ گفت‌: هنگامي‌ كه‌ حضرت‌ عمر  ضربه‌ خورد حضرت‌ علي‌  نزد وي‌ رفت‌ و فرمود: «خدا بر تو رحمت‌ نازل‌ كند! قسم‌ به‌ خدا كه‌ پس‌ از تو هيچ‌ كس‌ به‌ نزدم‌ چنان‌ محبوب‌ نيست‌ كه‌ آرزو كنم‌ اعمالم‌ مثل‌ اعمال‌ او باشد»( ).
اين‌ سخن‌ مولي‌ در صحيح‌ بخاري‌ و مُسند امام‌ احمد و مستدرك‌ حاكم‌ و... با الفاظ‌ تقريباً مشابه‌ و اسناد متفاوت‌ روايت‌ شده‌ است‌.
گويند كه‌ ايشان‌ به‌ محمد بن‌ حاطب‌ كه‌ عازم‌ مدينه‌ بود وصيّت‌ نمود: «اي‌ محمد بن‌ حاطب‌! چون‌ در مدينه‌ از تو درباره‌ي‌ عثمان‌ سؤال‌ كردند، بگو: سوگند به‌ خدا كه‌ او از مؤمناني‌ بود كه‌ خداوند درباره‌شان‌ فرموده‌: ﴿... • •    • •  • •    ﴾ [مائده‌ /‌ 93]( ). «.... تقوا پيشه كنند، و ايمان بياورند، و اعمال صالح انجام دهند سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند. و خداوند، نيكوكاران را دوست مى‏دارد».
در خطابه‌ها و نوشته‌هاي‌ ايشان‌، تأييد خلافت‌ خلفاي‌ قبل‌ از خود و تحسين‌ كار آنان‌ به‌ وفور يافت‌ مي‌شود. از آن‌ جمله‌ است‌ اين‌ چند سخن‌ ايشان‌ در «نهج‌ البلاغه‌» و شروح‌ آ ن‌ و چند منبع‌ ديگر:
ابن‌ ميثم‌ بحراني‌ و ساير شارحان‌ «نهج‌ البلاغه‌» اين‌ مكتوب‌ ايشان‌ را نقل نموده‌اند:
«افضل‌ آنان‌ در اسلام‌ و مخلص‌تر در راه‌ خدا و رسولش‌، خليفه‌ي‌ او صديق‌ و خليفه‌ي‌ خليفه‌، فاروق‌ هستند. به‌ خدا سوگند كه‌ جايگاه‌ آن‌ دو در اسلام‌ بس‌ بلند است‌ و بدون‌ گزاف‌ مصيبتي‌ كه‌ به‌ مرگ‌ آنان‌ بر اسلام‌ وارد آمد، شديد است‌. خداوند بر آنان‌ رحم‌ كند و به‌ ارزش‌ بهترين‌ كارهايشان‌ پاداش‌ عنايت‌ فرمايد»( ).
علم‌ الهدي‌ شريف‌ مرتضي‌ در «شافي‌» (شرح‌ نهج‌ البلاغه‌) آورده‌:
در دعاها مي‌فرمودند: «الها! به‌ آنچه‌ كه‌ خلفاي‌ راشد را اصلاح‌ فرمودي‌، ما را نيز اصلاح‌ فرما». از او پرسيدند: خلفاي‌ راشد چه‌ كساني‌ هستند؟ در اين‌ هنگام‌ چشمانش‌ پراشك‌ گرديد و فرمود: «دوستان‌ و عموهاي‌ من‌، ابوبكر و عمر! دو پيشواي‌ هدايت‌، دو مرد قريش‌، دو مقتداي‌ مسلمانان‌ پس‌ از رسول‌ الله  و دو شيخ‌الاسلام‌! هر كس‌ به‌ آنان‌ اقتدا كند، محفوظ‌ مي‌ماند و هر كس‌ از آنان‌ پيروي‌ نمايد به‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ خواهد شد»( ).
ابواسحاق‌ ثقفي‌ شيعي‌ در «الغارات‌» (210/1) و سيد علي‌خان‌ شوشتري‌ در «الدرجات‌ الرفيعة» (ص‌: 336) و طبري‌ در تاريخ‌ (550/3) آورده‌اند كه‌ فرمود:
«پس‌ از آن‌كه‌ رسول‌ خدا ـ درود و رحمت‌ و بركات‌ خدا بر او باد ـ وظايفش‌ را به‌ آخر رساند، خداوند ـ عزّ و جل‌ ـ او را وفات‌ داد. سپس‌ مسلمانان‌ دو امير شايسته‌ (يكي‌ پس‌ از ديگري‌) را جانشين‌ او نمودند. آن‌ دو به‌ كتاب‌ و سنّت‌ عمل‌ كردند و روش‌ خود را نيكو نمودند و از سنّت‌ رسول‌ پا فراتر ننهادند تا اين‌ كه‌ خداوند ـ عز و جل‌ ـ آن‌ دو را وفات‌ داد. خداوند از آنان‌ خشنود باد». به‌ همين‌ معنا در «وقعة الصفين‌» (ص‌: 201) نيز سخني‌ از ايشان‌ نقل‌ شده‌ است‌.
ابوالحسن‌ محمد رضي‌ موسوي‌ (م‌ 404) در «نهج‌ البلاغه‌» اين‌ سخنان‌ مهم‌ ايشان‌ را نقل‌ كرده‌ است‌: به‌ معاويه ‌ نوشت‌:
«با من‌ كساني‌ بيعت‌ كرده‌اند كه‌ با ابوبكر و عمر و عثمان‌ بيعت‌ كرده‌ بودند (مهاجران‌ و انصار) با همان‌ شرايط‌. پس‌ از انتخاب‌ آنان‌، كسي‌ كه‌ حاضر بوده‌، اختيار فسخ‌ ندارد و كسي‌ كه‌ غايب‌ بوده‌، حق‌ اختيار كسي‌ ديگر را ندارد. شورا مختص‌ مهاجران‌ و انصار است‌. بنابراين‌، اگر آنان‌ بر مردي‌ رأي‌ اجماعي‌ قائم‌ كردند و او را امام‌ ناميدند، خداوند هم‌ به‌ آنان‌ راضي‌ مي‌شود و اگر شخصي‌ با وارد كردن‌ طعن‌ يا ايجاد يك‌ بدعت‌ از آن‌ رأي‌ اجماعي‌ خارج‌ گردد، بايد او را باز آورد و اگر انكار ورزيد، بايد با او قتال‌ كرد. چون‌ مسيري‌ جز مسير مؤمنان‌ را اختيار كرده‌ و خداوند او را به‌ جايي‌ مي‌اندازد كه‌ خود روي‌ آورده‌ و وارد جهنم‌ مي‌سازد»( ).
در اين‌ سخن‌ دقت‌ شود! اگر خلافت‌ ايشان‌ در «حديث‌ موالات‌» منصوص‌ بود، به‌ معاويه‌  نمي‌نوشتند كه‌ او را مهاجران‌ و انصار به‌ خلافت‌ برگزيده‌اند، بلكه‌ براي‌ اثبات‌ خلافت‌ خويش‌ با يادآوري‌ «حديث‌ موالات‌» با او محاجات‌ مي‌كردند يا حداقل‌ در ضمن‌ يادآوري‌ شوراي‌ مهاجران‌ و انصار به‌ عنوان‌ سند خلافت‌ خويش‌، به‌ آن‌ حديث‌ هم‌ تمسّك‌ مي‌جستند. در خطبه‌اي‌ فرمودند:
«اي‌ مردم‌! بدانيد كه‌ از ميان‌ مردم‌ سزاوارتر به‌ امر خلافت‌ و امامت‌، قوي‌ترين‌ آنان‌ بر اين‌ امر و داناترين‌شان‌ به‌ احكام‌ خدا در اين‌ زمينه‌ مي‌باشد. اگر كسي‌ ديگر خواهان‌ امامت‌ باشد، بايد او را فهماند و چنانچه‌ سر عقل‌ نيامد، با او قتال‌ بايد كرد. به‌ خدا سوگند اگر براي‌ انعقاد امامت‌ حضور و بيعت‌ همه‌ي‌ مردم‌ شرط‌ باشد، اين‌ امر هرگز شدني‌ نيست‌. اصل‌ اين‌ است‌ كه‌ اهل‌ حل‌ و عقد از طرف‌ غايبان‌ نمايندگي‌ دارند و بعد از انتخاب‌ آنان‌، نه‌ (فرد) حاضر حق‌ برگشت‌ از نظرش‌ را دارد و نه‌ (فرد) غايب‌ مي‌تواند كسي‌ ديگر را اختيار كند»( ).
مولاي‌ مؤمنان‌ در اين‌ بيان‌ با تصريح‌ كامل‌ متوجه‌ فرموده‌ كه‌ اولاً، حق‌دارتر به‌ امارت‌ تنهاكسي‌ است‌ كه‌ صلاحيّت‌ آن‌ را داشته‌ باشد و ثانياً، انتخاب‌ چنين‌ قيّم‌ و اميري‌ فريضه‌اي‌ بر خود امت‌ است‌؛ به‌ طوري‌ كه‌ براي‌ تحقق‌ آن‌ حق‌ فيصله‌ و انتخاب‌ شوراي‌ حل‌ و عقد هم‌ كافي‌ است‌، و تصدي‌ هيچ‌ كس‌ براي‌ آن‌ مقام‌ از طرف‌ خدا يا رسول‌ منصوص‌ نيست‌.
پس‌ از شهادت‌ اميرالمؤمنين‌ عثمان‌  وقتي‌ مردم‌ به‌ سوي‌ او هجوم‌ آوردند تا قيادت‌ آنان‌ را قبول‌ كند، فرمودند:
«مرا بگذاريد و كسي‌ ديگر را پيدا كنيد... من‌ وزيري‌ برايتان‌ باشم‌ بهتر از اين‌ است‌ كه‌ اميرتان‌ باشم»( ).
اگر خلافت‌ ايشان‌ منصوص‌ بود، هيچ‌گاه‌ وزارت‌ را براي‌ خود بهتر از امارت‌ نمي‌گفتند ـ آن‌ هم‌ امارت‌ منصوص‌ خدا و رسول‌! ـ و با اين‌ استدلال‌ از قبول‌ امارت‌ صرف‌نظر نمي‌كردند. به‌ روايت‌ ديگر در جواب‌ چنين‌ تقاضايي‌ فرمودند:
«سوگند به‌ خدا كه‌ من‌ اولين‌ تصديق‌ كننده‌ي‌ او (رسول‌ الله ) بودم‌، پس‌، اولين‌ تكذيب‌ كننده‌ي‌ او نخواهم‌ شد. در أمر خويش‌ نظر افكندم‌. ديدم‌ قبل‌ از اين‌ كه‌ با من‌ بيعت‌ شود، به‌ اطاعت‌ گردن‌ نهاده‌ام‌ و ديدم‌ كه‌ ميثاق‌ بيعت‌ با كسي‌ ديگر در گردنم‌ هست‌»( ).
 
در حالي‌ كه‌ او شجاع‌ترين‌ بود
به‌ خدا پناه‌ مي‌بريم‌ از اين‌كه‌ گمان‌ داشته‌ باشيم‌ مولاي‌ مؤمنان‌، آن‌ شير خدا و مرد حق‌ّ و فاتح‌ خيبر و محبوب‌ اله‌ العالمين‌، همه‌ي‌ اين‌ سخنان‌ دال‌ بر بزرگواري‌ خلفاي‌ پيش‌ از خود و حقّيّت‌ خلافت‌ آنان‌ را از روي‌ ترس‌ گفته‌ باشد! اين‌ پندار را بر كدام‌ مبنا مي‌توان‌ محكم‌ و استوار دانست‌؟ در حالي‌ كه‌ ايشان‌ بيشتر اين‌ سخنان‌ را هنگامي‌ اظهار فرموده‌اند كه‌ با مخالفان‌ سياسي‌ خود شمشير پيكار بلند كرده‌ بود و ديگر جايي‌ براي‌ نقش‌آفريني‌ ترس‌ وجود نداشت‌؟
علاوه‌ بر اين‌، مولاي‌ مؤمنان‌ در شجاعت‌ و بي‌باكي‌ و اظهار و اثبات‌ حق‌ّ، آن‌ است‌ كه‌ خود به‌ كرّات‌ و با الفاظ‌ مختلف‌ بيان‌ فرموده‌ است‌.
در «نهج‌ البلاغه‌» به‌ طيف‌ وسيعي‌ از اين‌ دست‌ سخنان‌ ايشان‌ بر مي‌خوريم‌. در اينجا فقط‌ چند فقره‌ي‌ آنها را ذكر مي‌كنيم‌:
* «... زمام‌ فضايل‌ را گرفته‌ پرواز نمودم‌، مانند كوه‌ كه‌ بادهاي‌ شكننده‌ و تند آن‌ را نمي‌جنباند و از جا نمي‌كند. هيچ‌ كس‌ نتوانسته‌ از من‌ عيب‌ و نقصي‌ بگيرد. ذليل‌ و ستم‌كشيده‌ نزد من‌ عزيز است‌ تا آن‌ گاه‌ كه‌ حق‌ او را بستانم‌، و قوي‌ و ستمگر نزد من‌ ناتوان‌ است‌ تا وقتي‌ كه‌ حق‌ّ مظلوم‌ را از او بگيرم‌...»( ).
* «من‌ با دو كس‌ سر جنگ‌ دارم‌: كسي‌ كه‌ خواهان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ به‌ او تعلق‌ ندارد و كسي‌ كه‌ از اداي‌ وظيفه‌اش‌ شانه‌ خالي‌ مي‌كند»( ).
* «بسيار شدن‌ مردم‌ در پيرامون‌ من‌ بر عزّت‌ و قوّتم‌ و پراكنده‌ شدن‌شان‌، بر وحشتم‌ نمي‌افزايد»( ).
* «سوگند به‌ خدا اگر همه‌ي‌ عرب‌ عليه‌ من‌ براي‌ قتال‌ يك‌پارچه‌ شوند، از آن‌ روي‌ نمي‌گردانم‌ و اگر فرصت‌ها فراهم‌ آيد به‌ سوي‌شان‌ خواهم‌ شتافت»( ).
* «سوگند به‌ خدا اگر من‌ تنها با دشمن‌ دچار شوم‌ و آنان‌ تمام‌ زمين‌ را پر كرده‌ باشند، پروا نمي‌كنم‌ و وحشت‌ نخواهم‌ كرد»( ).
تصوّر ترس‌ و مصلحت‌جويي‌هاي‌ مبتني‌ بر ضعف‌ از صاحب‌ چنين‌ شخصيّت‌ و خصايلي‌ كاملاً نابجاست‌!
 
اهل‌ بيت‌ روشنگري‌ كرده‌اند
اگر «حديث‌ موالات‌» مبين‌ خلافت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌  بود، بايد پذيرفت‌ كه‌ ـ معاذالله ـ صحابه‌  برخلاف‌ انتظاري‌ كه‌ رسول‌ خدا  از آنان‌ داشت‌ با استخلاف‌ حضرت‌ ابوبكر  حق‌ حضرت‌ علي‌  را از او غصب‌ كردند و تبعاً اين‌ موضوع‌ مي‌بايست‌ آنان‌ را مستوجب‌ ملامت‌ و انتقاد حضرت‌ علي‌  و فرزندان‌ او قرار دهد. اما آنان‌ نه‌ تنها صحابه‌  را شايسته‌ ملامت‌ ندانستند، بلكه‌ خود حضرت‌ علي‌  با اقدام‌ به‌ بيعت‌ با هر يك‌ از خلفاي‌ پيش‌ از خود و اقتدا به‌ آنان‌ در نمازها و همكاري‌ صميمانه‌ با آنان‌ بر خلافت‌شان‌ صحه‌ گذاشت‌. از سخناني‌ كه‌ از ايشان‌ نقل‌ نموديم‌، همين‌ حقيقت‌ ظاهر مي‌شود. در اينجا به‌ چند فراز ديگر از اين‌ نوع‌ سخنان‌ ايشان‌ و اقوال‌ برخي‌ ديگر از اهل‌بيت‌ مي‌پردازيم‌:
مولاي‌ مؤمنان‌ در خطبه‌هاي‌ متعدد، اصحاب‌ رسول‌ خدا  و خلفاي‌ او را مجريان‌ حقيقي‌ احكام‌ قرآن‌ و احياگران‌ سنت‌ (دستورات‌ رسول‌ خدا ) مي‌خواند. در «نهج‌ البلاغه‌» از ايشان‌ مروي‌ است‌:
«دريغا از رفتن‌ برادرانم‌! آنان‌ كه‌ قرآن‌ را قرائت‌ كردند و به‌ حكم‌ آن‌ گردن‌ نهادند. در فرايض‌ تدبر كردند و آن‌ را بر پا داشتند. سنت‌ را احيا نمودند و بدعت‌ را نابود ساختند... »( ).
و :
«خداوند به‌ بلاد ابوبكر بركت‌ دهد و محفوظشان‌ دارد. او با كفار و مرتدان‌ پيكار نمود. در اثر كوشش‌هاي‌ او اسلام‌ در بلاد منتشر شد. جزيه‌ را وضع‌ نمود. مساجد بنا نهاد و در خلافتش‌ هيچ‌ فتنه‌اي‌ راه‌ نيافت‌».
و:
«پس‌ از ابوبكر، عمر به‌ ولايت‌ رسيد. او دين‌ را بر پا داشت‌ و استقامت‌ ورزيد و دين‌ را مستقرّ و قوي‌ كرد»( ).
و:
«خداوند به‌ شهرهاي‌ عمر بركت‌ دهاد. او كجي‌ها را راست‌ كرد، زخم‌ها را مداوا نمود، سنّت‌ را برپا داشت‌ و فتنه‌ها را پشت‌ سر گذاشت‌. او در حالي‌ از دنيا رخت‌ سفر بست‌ كه‌ پاك‌ جامه‌ و كم‌عيب‌ بود. خير خلافت‌ را به‌ چنگ‌ آورد و از شرّ آن‌ رَست‌. طاعت‌ خداوند را به‌ جاي‌ آورد و آن‌طور كه‌ حق‌ تقوا بود از او تقوا گزيد...»( ).
ايشان‌ قاتلان‌ خليفه‌ي‌ پيش‌ از خود را هميشه‌ لعن‌ مي‌كرد و بهترين‌ سخنان‌ را در حق‌ّ آن‌ خليفه‌ي‌ مظلوم‌ ايراد مي‌فرمود. مثلاً در جايي‌ فرمود:
«خداوند قاتلان‌ عثمان‌ را لعنت‌ كند! عثمان‌ از كساني‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ درباره‌شان‌ فرموده‌: ﴿      ﴾ [مائده‌: آيه‌ 93]( ).
روايت‌ شده‌ كه‌ پس‌ از غالب‌ آمدن‌ در جنگ‌ جمل‌ در مورد غير معهود بودن‌ خلافت‌ از طرف‌ رسول‌ و مبتني‌ بر رأي‌ بودن‌ آن‌ و نيز صحت‌ خلافت‌ خلفاي‌ پيش‌ از خود، چنين‌ لب‌ به‌ سخن‌ گشود:
«اي‌ مردم‌! بدانيد رسول‌الله  در مورد امارت‌ هيچ‌ عهدي‌ به‌ ما نسپرده‌ است‌. ما خود رأي‌ بر اين‌ صحيح‌ دانستيم‌ كه‌ ابوبكر را خليفه‌ كنيم‌. او كژي‌ها را راست‌ نمود و استقامت‌ ورزيد تا اين‌كه‌ مسيرش‌ را به‌ انتها رسانيد. او رأي‌ بر اين‌ صحيح‌ دانست‌ كه‌ عمر را خليفه‌ كند. او هم‌ كژي‌ها را راست‌ نمود و استقامت‌ ورزيد و دين‌ به‌ بركت‌ او قوي‌ شد و استقرار يافت‌...»( ).
حضرت‌ زين‌ العابدين‌ (علي‌ بن‌ حسين‌ بن‌ ابي‌طالب‌ ) كه‌ به‌ «سجاد» هم‌ معروف‌ است‌ در آغاز مناجات‌ معروف‌ خويش‌ پس‌ از حمد خدا و درود بر رسول‌، سخنانش‌ را با ياد صحابه‌  زينت‌ مي‌بخشد و با كلماتي‌ بسيار زيبا و جامع‌، برترين‌ اوصاف‌ و خصوصيات‌ آنان‌ را مفصلاً يادآور مي‌شود و در آخر مي‌فرمايد:
«فَلَا تَنْسَ لَهُمُ اللَّهُمَّ مَا تَرَكُوا لَكَ وَ فِيكَ، وَ أَرْضِهِمْ مِنْ رِضْوَانِكَ، وَ بِمَا حَاشُوا الْخَلْقَ عَلَيْكَ، وَ كَانُوا مَعَ رَسُولِكَ دُعَاةً لَكَ إِلَيْكَ. وَ اشْكُرْهُمْ عَلَى هَجْرِهِمْ فِيكَ دِيَارَ قَوْمِهِمْ، وَ خُرُوجِهِمْ مِنْ سَعَةِ الْمَعَاشِ إِلَى ضِيقِهِ، وَ مَنْ كَثّرْتَ فِي إِعْزَازِ دِينِكَ مِنْ مَظْلُومِهِمْ»( ). «پس خدايا گذشتى را كه براى تو و در راه تو انجام دادند از نظر دور مدار، و به سبب آن فداكاريها و در برابر آنكه خلق را بر تو گرد آوردند و با پيغمبرت از جمله داعيان بسوى تو بودند، ايشان را از خشنودى خود خشنود ساز. و سعى ايشان را به پاس آنكه در راه تو از شهر و ديار قوم خود هجرت كردند و خويش را از فراخى زندگى به سختى و تنگى در افكندند، مشكور دار و (همچنين) آنان را كه براى اعزاز دينت ستمزدگانشان را فراوان ساختى خشنود فرماى».
و مي‌گفت‌: «بني‌ فاطمه‌ اجماع‌ داشتند بر اين‌ كه‌ درباره‌ي‌ شيخين‌ (ابوبكر و عمر ك) بهترين‌ سخنان‌ را بگويند»( ).
حضرت‌ باقر : ـ فرزند حضرت‌ سجاد : و نوه‌ي‌ حضرت‌ حسين‌  ـ به‌ صراحت‌ شيخين‌ (ابوبكر و عمر ك) را مقدّم‌ مي‌گفت‌ و همچنين‌ تذكر مي‌داد:
«هيچ‌ كس‌ از اهل‌ بيت‌ خود را نديدم‌ مگر اين‌كه‌ ابوبكر و عمر را دوست‌ داشت‌»( ).
سالم‌ بن‌ حفصه‌ گويد:
«من‌ درباره‌ي‌ ابوبكر و عمر ـ رضي‌الله عنهما ـ از امام‌ باقر و جعفر ـ رحمهما الله ـ پرسيدم‌، فرمودند: «هر دو امام‌ بر حق‌ بوده‌اند، ما ايشان‌ را دوست‌ داريم‌ و از دشمن‌ ايشان‌ بيزاريم‌». سالم‌ ادامه‌ مي‌دهد پس‌ از آن‌، حضرت‌ جعفر روي‌ به‌ من‌ نمود و فرمود: «اي‌ سالم‌...! شفاعت‌ حضرت‌ محمد  نصيب‌ من‌ نشود اگر آن‌ دو خليفه‌ را دوست‌ نداشته‌ باشم و از دشمن‌شان‌ بيزار نباشم»( ). حضرت‌ باقر : خاطر نشان‌ مي‌ساخت‌:
«هر كس‌ فضل‌ ابوبكر و عمر را نداند، از سنّت‌ رسول‌ غافل‌ است»( ).
جابر جعفي‌ گويد: محمد بن‌ علي‌ (حضرت‌ باقر :) به‌ من‌ گفت‌:
«جابر! شنيده‌ام‌ عده‌اي‌ در عراق‌ ادعاي‌ دوستي‌ ما را دارند و به‌ ابوبكر و عمر دشنام‌ مي‌دهند و مي‌گويند: من‌ آنان‌ را به‌ اين‌ كار دستور داده‌ام‌. از طرف‌ من‌ به‌ آنان‌ بگو كه‌ من‌ از آنان‌ بري‌ هستم‌. قسم‌ به‌ ذاتي‌ كه‌ روحم‌ در قبضه‌ي‌ قدرتش‌ قرار دارد، اگر بر مردم‌ حكومت‌ مي‌يافتم‌، با ريختن‌ خون‌ آنان‌ به‌ خداوند تقرّب‌ مي‌جستم‌! شفاعت‌ محمد  نصيب‌ من‌ نشود اگر براي‌ آن‌ دو بزرگوار دعاي‌ مغفرت‌ و رحمت‌ نكنم‌. دشمنان‌ خدا از فضل‌ و سابقه‌ي‌ آنان‌ در اسلام‌ خبر ندارند. به‌ آنان‌ برسان‌ كه‌ من‌ از آنان‌ و از هر كسي‌ كه‌ از ابوبكر و عمر اظهار بيزاري‌ مي‌كند، بيزارم‌...»( ).
حضرت‌ جعفر صادق‌ : هميشه‌ مي‌فرمود:
«من‌ از كسي‌ كه‌ ابوبكر و عمر را جز به‌ نيكي‌ ياد كند، بيزارم‌»( ).
حسن‌ مثّني‌ (حسن‌ بن‌ حسن‌ بن‌ علي‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ) فرمود:
«مغيره‌ بن‌ سعيد ـ زنديقي‌ كه‌ به‌ سبب‌ زندقه‌اش‌، زنده‌ در آتش‌ افكنده‌ شد! ـ نزد من‌ آمد و شروع‌ كرد به‌ تعريف‌ و تمجيد من‌. تا اين‌ كه‌ از ابوبكر و عمر اسم‌ گرفت‌ و آنان‌ را لعن‌ كرد. گفتم‌: اي‌ دشمن‌ خدا! پيش‌ من‌ چنين‌ جرأت‌ مي‌ورزي‌؟! آن‌ گاه‌ گلويش‌ را فشردم‌؛ چنان‌ سخت‌ كه‌ زبانش‌ از كام‌ بيرون‌ آمد»( ).
از محمد فرزند عبدالله محض‌ معروف‌ به‌ نفس‌ ذكيّه‌ : درباره‌ي‌ شيخين‌ پرسيدند. فرمود:
«آن‌ دو نزد من‌ بدون‌ ترديد از علي‌ افضل‌ هستند»( ).
اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا  عملاً نيز ارادات‌ و همبستگي‌ خويش‌ را با خلفاي‌ ثلاثه‌ براي‌ همه‌ ثابت‌ كرده‌ بودند. همكاري‌ها و مشورت‌هاي‌ صميمانه‌ي‌ مولاي‌ مؤمنان‌ علي‌  با خلفا و خواندن‌ نمازها پشت‌ سر آنان‌ و دفاع‌ از سياست‌هاي‌شان‌ و همچنين‌ دفاع‌ مسلحانه‌ از جان‌ خليفه‌ي‌ سوّم‌ همه‌ مبيّن‌ اين‌ حقيقت‌ بود.
يكي‌ ديگر از مهم‌ترين‌ دلايل‌ اين‌ ارادت‌ و موّدت‌ عميق‌ في‌ مابين‌، برقراري‌ پيوندهاي‌ زواجي‌ آنان‌ بود. علي‌  دخترش‌ ـ ام‌كلثوم‌ بنت‌ فاطمه‌ ـ رضي‌الله عنهما ـ را به‌ زني‌ عمر فاروق‌  داد. مادر حضرت‌ جعفر صادق‌ ، ام‌فروه‌ بود كه‌ از پدر و مادر خويش‌ به‌ خليفه‌ي‌ اول‌ مي‌رسيد ( ). و بدين‌ ترتيب،‌ حضرت‌ ابوبكر صديق‌  جدّ هفت‌ امام‌ بزرگ‌ اهل‌بيت‌ مي‌باشد. حضرت‌ جعفر صادق‌  با اشاره‌ به‌ همين‌ نكته‌ با افتخار مي‌فرمود:
«من‌ به‌ دو طريق‌ فرزند ابوبكرم‌»( ).
آنان‌ همچنين‌ بر فرزندان‌شان‌ اسم‌ خلفا را مي‌نهادند. مثلاً اميرالمؤمنين‌ علي‌  اسم‌ هر سه‌ خليفه‌ را بر سه‌ تن‌ از فرزندانش‌ نهاده‌ بود.
... و نمونه‌هاي‌ ديگري‌ از مظاهر اين‌ مودّت‌ ( ).
اينها همه‌ در حالي‌ بود كه‌ اهل‌ بيت‌ مي‌خواندند كه‌ قرآن‌ مي‌فرمايد:
﴿      •﴾         [هود: آيه‌ 113].
«به‌ سوي‌ كساني‌ كه‌ ظلم‌ كرده‌اند ميل‌ نكنيد كه‌ در آن‌ صورت‌ به‌ دوزخ‌ مي‌رويد!».
اگر صحابه‌ و خلفاي‌ ثلاثه‌ ـرضي‌الله عنهم‌ ـ در خصوص‌ خلافت‌ مولاي‌ مؤمنان‌ كم‌لطفي‌ و اغماض‌ كرده‌ بودند، فرزندان‌ مولي‌ هرگز با اين‌ سخنان‌ و برخوردها و ارتباط‌هاي‌ مثبت‌ و ريشه‌دار و دايمي‌، به‌ طرف‌ آنان‌ ميل‌ نمي‌كردند.
 


حق‌ّ آن‌ است‌ كه‌ نوه‌هاي‌ مولي‌ گفته‌اند
باز گرديم‌ بر سر اصل‌ مطلب‌؛ بر اين‌ سخن‌ كه‌ «حديث‌ موالات‌» گوياي‌ فضل‌ حضرت‌ علي‌  و لزوم‌ محبّت‌ با اوست‌. در حقيقت‌ آنچه‌ از بحث‌ها و دلايل‌ قيد گرديد، به‌ حكم‌ ضرورت‌ توضيح‌ بيشتر بود، ورنه‌ حق‌ آن‌ است‌ كه‌ شخصيّت‌هاي‌ والاي‌ اهل‌بيت‌ در يك‌ سخن‌ كوتاه‌ و جامع‌ گفته‌اند.
از حضرت‌ حسن‌ مثّني‌ : سؤال‌ شد: آيا در حديث‌ «من‌ كنت‌ُ مولاه‌ُ فعلي‌ّ مولاه‌» خلافت‌ علي‌  تصريح‌ نشده‌ است‌؟ فرمودند:
«سوگند به‌ خدا اگر مقصود رسول‌ الله  از اين‌ سخن‌، امارت‌ و خلافت‌ بود، براي‌ مردم‌ در اين‌ باره‌ به‌ فصاحت‌ حرف‌ مي‌زد. چون‌ او براي‌ مسلمانان‌ ناصح‌ترين‌ فرد بود. حتماً به‌ آنان‌ مي‌گفت‌: اي‌ مردم‌! اين‌ وليّ‌ امر من‌ و بعد از من‌ قيّم‌ بر شماست‌. از او حرف‌ شنوي‌ داشته‌ باشيد و اطاعتش‌ كنيد. اما چنين‌ چيزي‌ نفرمود. سوگند به‌ خدا اگر خدا و رسول‌ او علي‌ را براي‌ اين‌ امر انتخاب‌ نموده‌ بودند و او امر خدا و رسولش‌ را ترك‌ داده‌ باشد، آن‌ وقت‌ از ميان‌ انسان‌ها بزرگ‌ترين‌ خطا را او مرتكب‌ شده‌ است‌!»( ).
از عبدالله مَحض‌ : ـ نوه‌ي‌ حَسَنين‌ ك ـ مروي‌ است‌ كه‌ فرمود:
«اين‌ كيست‌ كه‌ مي‌گويد: علي‌ فردي‌ مقهور و عاجز بود؟ مي‌گويد: پيامبر خدا  او را به‌ امري‌ دستور فرمود ولي‌ او آن‌ را اجرا نكرد! چه‌ گناه‌ مُهلك‌ و چه‌ نقص‌ بزرگي‌ اين‌ گمان‌ براي‌ علي‌ ثابت‌ مي‌كند!»( ).
از حضرت‌ زيد بن‌ علي‌ بن‌ حسين‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ نيز چنين‌ سخن‌ مروي‌ است‌. ايشان‌ از طرف‌ جميع‌ فرزندان‌ حسن‌ و حسين‌ ـ رضي‌الله عنهما ـ سوگند ياد كرد كه‌ هيچ‌ يك‌ از آنان‌ ادعاي‌ چنين‌ امامي‌ (منصوص‌ و واجب‌ الطاعة) در ميان‌ خود نكرده‌اند ( ).
 
 
 
حديث‌ غدير
و
خلافت‌ راشده‌
 
رسول‌ خدا  هيچ‌ كس‌ را جانشين‌ خود نكرد
رسول‌ خدا  به‌ تعيين‌ و تصريح‌ درباره‌ي‌ هيچ‌ كس‌ نفرمود كه‌ او پس‌ از من‌، خليفه‌ي‌ من‌ و ولي‌ّ امر مسلمانان‌ است‌. در هيچ‌ يك‌ از احاديث‌ اين‌ تنصيص‌ ثابت‌ نيست‌ و آنچه‌ از صحابه‌ به‌ شمول‌ اهل‌بيت‌ مروي‌ است‌ نيز، همه‌ بيانگر همين‌ مطلب‌ هستند. براي‌ استشهاد، فقط‌ كافي‌ است‌ سخن‌ دو صحابي‌ بزرگ‌ و خليفه‌ي‌ راشد ـ حضرت‌ عمر فاروق‌ و حضرت‌ علي‌ مرتضي‌ ك ـ در اين‌ مورد نقل‌ شود.
ـ وقتي‌ حضرت‌ عمر  ضربه‌ خورد از او پرسيدند: آيا براي‌ خود خليفه‌ نمي‌گيري‌؟ فرمود:
«اگر خليفه‌ تعيين‌ كنم‌، اين‌ كار را كسي‌ كه‌ بهتر از من‌ بود (ابوبكر) كرده‌ است‌ و اگر بدون‌ تعيين‌ خليفه‌ شما را ترك‌ كنم‌ نيز اين‌ كار را بهتر از من‌ (رسول‌ خدا ) كرده‌ است‌»( ).
ـ از حضرت‌ علي‌  نيز پس‌ از ضربه‌ خوردنش‌ پرسيدند: آيا كسي‌ را پس‌ از خود بر ما خليفه‌ نمي‌كني‌؟ فرمود:
«رسول‌ الله  كسي‌ را به‌ خلافت‌ برنگزيد تا من‌ هم‌ اين‌ كار را بكنم‌. اگر خداوند براي‌ مردم‌ اراده‌ي‌ خيري‌ داشته‌ باشد، بعد از من‌ آنان‌ را گرد بهترين‌ فردشان‌ جمع‌ مي‌كند، همان‌ طور كه‌ بعد از پيامبرشان‌ گرد بهترين‌شان‌ جمع‌ نمود»( ).
... اما درباره‌ي‌ «خلافت‌ راشده‌» توضيح‌ داده‌اند
فرمودند:
«هر كه‌ از شما پس‌ از من‌ زنده‌ بماند، شاهد اختلافات‌ زيادي‌ خواهد شد. در آن‌ هنگامه‌ بر شما باد اتباع‌ از سنّت‌ من‌ و سنّت‌ خلفاي‌ راشد هدايت‌ يافته‌، محكم‌ به‌ آن‌ چنگ‌ زنيد»( ).
در حديثي‌ ديگر مدت‌ اين‌ خلافت‌ نيز تبيين‌ شده‌ است‌. فرمودند: «خلافت‌ پس‌ از من‌ تا سي‌ سال‌ است»( ).
«خلافت‌ راشده‌» چنان‌ كه‌ آن‌ حضرت‌  خبر داده‌ بودند، تا سي‌ سال‌ عمر كرد. ابوبكر  دو سال‌ خلافت‌ كرد، عمر  ده‌ سال‌، عثمان‌  دوازده‌ سال‌ و علي‌  شش‌ سال‌ كه‌ جمعاً سي‌ سال‌ را در بر مي‌گيرند ( ).
«خلافت‌ راشده‌» و به‌ تعبير خاص‌ّتر «خلافت‌ نبوت‌» دنباله‌ي‌ رسالت‌ رسول‌ خدا  است‌ كه‌ بستر ظهور و تحقق‌ آن‌ خلافت‌ چهار خليفه‌ي‌ اول‌ اسلام‌ بود. در طي‌ اين‌ مدت‌ اهداف‌ رسالت‌ برآورده‌ شدند و پايه‌هاي‌ حكومت‌ اسلام‌ در جهان‌ محكم‌ گرديد و از آن‌ پس‌ كاري‌ نماند جز اين‌كه‌ مسلمانان‌ تا قيامت‌ از آن‌ دوره‌ الگو گيرند و بدان‌ متمسّك‌ شوند.
 
... و به‌ «خلفاي‌ راشد» شافياً اشاره‌ فرموده‌اند
بسياري‌ از احاديث‌ مربوط‌ به‌ خلفاي‌ راشد و خلافت‌ نبوت‌ و راشده‌ را قبلاً تحت‌ عنوان‌ «حديث‌ موالات‌ در كنار ساير احاديث‌ نبوي‌» نقل‌ نموديم‌.
 
... و امر انتخاب‌ خليفه‌ را به‌ مردم‌ واگذار كرده‌اند
به‌ طرق‌ متعدد و صحيح‌ از حضرت‌ علي‌  نقل‌ شده‌ كه‌ فرمود: از رسول‌ الله پرسيدند: پس‌ از شما چه‌ كسي‌ را امير خود كنيم‌؟ فرمودند:
«اگر ابوبكر را امير كنيد او را فردي‌ خواهيد يافت‌ كه‌ در دنيا زاهد و به‌ آخرت‌ راغب‌ است‌. اگر عمر را امير كنيد، او را فردي‌ قوي‌ و امين‌ خواهيد يافت‌ كه‌ از ملامت‌ هيچ‌ ملامت‌ كننده‌اي‌ نمي‌هراسد. اگر علي‌ را امير كنيد ـ كه‌ مي‌دانم‌ اين‌ كار را نمي‌كنيد ـ او را هدايت‌ كننده‌اي‌ هدايت‌ يافته‌ خواهيد ديد كه‌ شما را به‌ راه‌ راست‌ رهنمون‌ مي‌شود»( ).
از اين‌ حديث‌ ثابت‌ مي‌شود كه‌ امر انتخاب‌ امام‌ موكول‌ به‌ رأي‌ و بيعت‌ مردم‌ است‌ و براي‌ احدي‌ در اين‌ مورد نصي‌ وجود ندارد.
 
براي‌ خلافت‌ خاصّه‌، خليفه‌ بايد برترين‌ انسان‌ها باشد
در اين‌ بحثي‌ نيست‌ كه‌ براي‌ امامت‌ و امارت‌ عامّه‌ كه‌ عبارت‌ از رهبري‌ و قيادت‌ امّت‌ پس‌ از سپري‌ شدن‌ دوران‌ خلافت‌ راشده‌ مي‌باشد، تعيين‌ مفضول‌ بنا به‌ وجوه‌ و مصالحي‌ با وجود افضل‌ جايز است ( )، اما در امامت‌ خاصه‌ كه‌ همانا خلافت‌ نبوّت‌ است‌ و منحصر در خلافت‌ راشده‌ بوده‌ است‌، روي‌ كار آوردن‌ يا روي‌ كار آمدن‌ مفضول‌ درست‌ نيست‌. چنان‌ كه‌ امام‌ ولي‌الله دهلوي‌ : گفته‌ است‌:
«از لوازم‌ خلافت‌ خاصّه‌ آن‌ است‌ كه‌ خليفه‌ افضل‌ امت‌ باشد در زمان‌ خلافت‌ خود ـ عقلاً و نقلاً»( ).
يعني‌ اين‌ لزوم‌ هم‌ مقتضاي‌ عقل‌ است‌ و هم‌ مفهوم‌ احاديث‌. به‌ عقيده‌ي‌ جمهور اهل‌ سنّت‌، خلافت‌ راشده‌ به‌ ترتيب‌ افضليت‌ خلفاي‌ راشده‌ بوده‌ است‌. و اين‌ ترتيب‌ مبتني‌ بر ديدگاه‌ خود رسول‌ خدا  و جميع‌ اصحاب‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ بود كه‌ در سخن‌ حضرت‌ عبدالله بن‌ عمر ك چنين‌ منعكس‌ شده‌ است‌:
«ما در زمان‌ رسول‌ خدا  مي‌گفتيم‌: اول‌ ابوبكر، بعد عمر، بعد عثمان‌ و بعد علي‌ و رسول‌ الله  اين‌ سخن‌ را مي‌شنيد»( ).
بعضي‌ از احاديث‌ و آثار دال‌ بر اين‌ ترتيب‌ را قبلاً متذكر شديم‌.
در جريان‌ انتخاب‌ خليفه‌ي‌ اول‌، وقتي‌ اين‌ بار امانت‌ از سوي‌ عمر  به‌ ابوعبيده‌ بن‌ جرّاح‌  ـ كه‌ به‌ زبان‌ وحي‌آميز رسول‌ خدا  «اَمين‌ اُمّت‌» ناميده‌ شده‌ بود ـ پيشنهاد گرديد، به‌ عمر  گفت‌:
«قبلاً تو را چنين‌ ضعيف‌الرأي‌ نديده‌ بودم‌! با من‌ بيعت‌ مي‌كني‌ در حالي‌ كه‌ در ميان‌تان‌ صدّيق‌ و ثاني‌ اثنين‌ هست‌؟»( ).
حضرت‌ عمر  خود در جواب‌ پيشنهاد ابوبكر صديق‌  به‌ قبول‌ خلافت‌، گفت‌: «تو از من‌ افضل‌ هستي»( ).
و در آخر ايّام‌ خلافت‌ خويش‌ فرمود:
«كسي‌ شما را نفريبد كه‌ چون‌ بيعت‌ ابوبكر ناگهاني‌ بود، بعد از من‌ هم‌ سرسري‌ با كسي‌ بيعت‌ مي‌كنيد. آري‌ بيعت‌ ابوبكر ناگهاني‌ بود امّا خداوند متعال‌ شرّ آن‌ را خنثي‌ نمود. در حالي‌ كه‌ امروز در ميان‌ شما كسي‌ مثل‌ ابوبكر نيست‌ كه‌ همه‌ خواهان‌ و مطيع‌ او باشند. او پس‌ از رسول‌ خدا  بهترين‌ فرد ميان‌ ما بود...»( ).
ابوبكر صديق‌ ، عمر را به‌ جانشيني‌ خود انتخاب‌ كرد. چون‌ بعضي‌ها نزد او از شدّت‌ و سختي‌ عمر  اظهار ترس‌ نمودند، گفت‌:
«آيا در اين‌ مورد مرا از پروردگارم‌ بيم‌ مي‌دهيد؟ من‌ خواهم‌ گفت‌: الها بر مردم‌ از ميان‌ بندگانت‌ بهترين‌ را به‌ خلافت‌ گمارده‌ام‌»( ).
در انتخاب‌ خليفه‌ي‌ سوم‌ نيز معيار، افضليت‌ بود. حضرت‌ عبدالله بن‌ مسعود  صحابي‌ دانشمند و بسيار برجسته‌ در آن‌ زمان‌ در كوفه‌ انجام‌ وظيفه‌ مي‌كرد. وقتي‌ خبر شهادت‌ عمر فاروق‌ و انتصاب‌ حضرت‌ عثمان‌ را شنيد، به‌ اهل‌ كوفه‌ گفت‌:
«ما اصحاب‌ محمد  جمع‌ شديم‌ و كسي‌ را كه‌ بالاتر از عثمان‌ باشد، نيافتيم‌؛ پس‌ با او بيعت‌ نموديم‌. شما هم‌ با او بيعت‌ كنيد». و مردم‌ چنين‌ كردند ( ).
وقتي‌ كه‌ از مولاي‌ مؤمنان‌ در آخرين‌ اوقات‌ زندگي‌اش‌ پرسيدند: آيا خود خليفه‌ بر نمي‌گزيني‌؟ فرمود:
«خير، من‌ مانند رسول‌ الله  امر شما را به‌ خودتان‌ وا مي‌گذارم‌. اگر خداوند اراده‌ي‌ خيري‌ به‌ شما دارد، شما را بر بهترين‌تان‌ جمع‌ مي‌كند؛ همان‌ طور كه‌ بعد از رسول‌ الله  بر بهترين‌تان‌ جمع‌ فرمود»( ).
و در روايتي‌ ديگر آمده‌ كه‌ فرمود:
«خداوند متعال‌ در ما خير ديد و براي‌ همين‌ پس‌ از رسول‌ الله  ابوبكر  را بر ما گماشت‌»( ).
از اين‌ گفته‌هاي‌ خلفاي‌ راشد و اصحاب‌ ديگر ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ ثابت‌ مي‌شود كه‌ خليفه‌ي‌ راشد، بايد از همه‌ افضل‌ باشد.
 
 
 
«افضل‌ ابوبكر و بعدش‌ عمر» از زبان‌ مولي‌
اهل‌ سنّت‌ بر اين‌ عقيده‌اند كه‌ از ميان‌ افراد اين‌ امت‌، افضل‌ از همه‌ ابوبكر است‌ و بعد از او، عمر و بعد از او، عثمان‌ و بعد از او، علي‌ ـ رضي‌ الله عنهم‌ ـ.
از مولاي‌ مؤمنان‌ در تفضيل‌ شيخين‌ صريح‌ترين‌ سخنان‌ روايت‌ شده‌ است‌.
به‌ تواتر ثابت‌ است‌ كه‌ ايشان‌ بر بالاي‌ منبر در ترديد عقيده‌ي‌ كساني‌ كه‌ او را از شيخين‌ افضل‌ مي‌پنداشتند مي‌گفت‌:
«اي‌ مردم‌! بدانيد كه‌ بهترين‌ فرد اين‌ امت‌ بعد از رسول‌ امت‌، ابوبكر است‌ و بعد از او، عمر و اگر مي‌خواستم‌ نفر سوم‌ را هم‌ نام‌ مي‌گرفتم»( ).
منظور ايشان‌ از نفر سوم‌ قطعاً حضرت‌ عثمان‌  بود كه‌ در آن‌ زمان‌ به‌ دليل‌ اغتشاش‌ به‌ وجود آمده‌ از شهادت‌ آن‌ خليفه‌ و وجود قاتلان‌ و منافقان‌ در پيرامون‌ خويش‌، نمي‌توانست‌ به‌ صراحت‌ از ايشان‌ نام‌ ببرد. اما در روايتي‌ ديگر آمده‌ كه‌ ايشان‌ وقت‌ پايين‌ آمدن‌ از منبر گفت‌: «سپس‌ عثمان‌، سپس‌ عثمان‌»( ). و در روايت‌ «اصبغ‌ بن‌ نباته‌» هم‌ آمده‌ است‌ كه‌ وي‌ پس‌ از ابوبكر و عمر، عثمان‌ را برترين‌ فرد امت‌ ناميد ( ).
روايت‌ شده‌ كه‌ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  در زمان‌ خلافت‌ خويش‌ شنيد كه‌ كساني‌ او را برتر از ابوبكر  مي‌پندارند. شديداً برآشفت‌ و بر بالاي‌ منبر به‌ همه‌ خاطرنشان‌ ساخت‌ كه‌ برتر از همه‌ ابوبكر  است‌ و تذكر داد كه‌ ديگر از هيچ‌ كس‌ چنين‌ سخني‌ نشنود و گرنه‌ او را عقوبت‌ خواهد كرد ( ).‌
مروي‌ است‌ كه‌ فرمودند:
«هر كس‌ مرا بر ابوبكر و عمر برتر داند، حق‌ّ من‌ و حق‌ّ اصحاب‌ رسول‌ الله  را انكار كرده‌ است‌»( ).
و اين‌ عيناً مفهوم‌ سخني‌ است‌ كه‌ از حضرت‌ عمّار  با اين‌ الفاظ‌ روايت‌ شده‌ است‌:
«هر كس‌ يكي‌ از اصحاب‌ رسول‌ الله  را بر ابوبكر و عمر برتر بداند، او مهاجرين‌ و انصار را تخطئه‌ و بر اصحاب‌ رسول‌ الله  طعن‌ نموده‌ است‌»( ).
ابو جُحيفه‌ ـ يار مخلص‌ حضرت‌ علي‌  بر اين‌ باور بود كه‌ حضرت‌ علي‌  از ابوبكر  افضل‌ است‌. وقتي‌ شنيد مردم‌ شيخين‌ را برتر مي‌دانند، دچار غم‌ گرديد. حضرت‌ علي‌  موضوع‌ را دريافت‌. او را به‌ خلوت‌ برد و چنين‌ مورد نصح‌ قرار داد:
«آيا تو را به‌ بهترين‌ فرد اين‌ امت‌ خبر ندهم‌؟ بهترين‌ فرد امت‌، ابوبكر است‌ و بعد از او عمر».
و خاطر نشان‌ ساخت‌ كه‌:
«سوگند به‌ خدا كه‌ محبت‌ من‌ با بغض‌ آنان‌ در يك‌ قلب‌ جمع‌ نمي‌شود».
ابو جحيفه‌ چون‌ اين‌ سخن‌ را از زبان‌ مولاي‌ خود شنيد سوگند ياد كرد كه‌ آن‌ را براي‌ همه‌ باز گويد و كتمانش‌ نكند ( ).
يك‌ بار محمد بن‌ حنفيه‌ ـ فرزند حضرت‌ علي‌  از ايشان‌ پرسيد: پدر! پس‌ از رسول‌ الله  چه‌ كسي‌ برتر است‌؟ فرمود: ابوبكر. پرسيد: بعد از او چه‌ كسي‌؟ فرمود: عمر. محمد بن‌ حنفيه‌ مي‌گويد: در اينجا ترسيدم‌ كه‌ اگر بپرسم‌ بعد از او چه‌ كسي‌ برتر است‌، جواب‌ دهد: عثمان‌. لذا خودم‌ گفتم‌: بعد از عمر شماييد پدر؟ فرمود: من‌ يك‌ فرد مسلمان‌ بيش‌ نيستم‌ ( ). (و اين‌ جمله‌ را تواضعاً فرمود).
تفضيل‌ ابوبكر و عمر ـ رضي‌ الله عنهماـ از زبان‌ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  يك‌ موضوع‌ متواتر و بسيار محكم‌ است‌.
محدّث‌ بزرگ‌، امام‌ ذَهَبي‌ : گفته‌ كه‌ اين‌ نقل‌ را بيش‌ از هشتاد راوي‌ از ايشان‌ روايت‌ كرده‌اند. بر مبناي‌ همين‌ قوّت‌ و صحّت‌ روايت‌ مزبور است‌ كه‌ متشيّع‌ بزرگ‌، عبدالرزاق‌ : گفته‌ است‌:
«چون‌ علي‌ شيخين‌ را بر خود تفضيل‌ مي‌داد، من‌ هم‌ آن‌ دو را از علي‌ افضل‌ مي‌دانم‌. در غير اين‌ صورت‌ هرگز آنان‌ را افضل‌ نمي‌گفتم‌. براي‌ هلاكي‌ من‌ همين‌ كافي‌ خواهد بود كه‌ علي‌ را دوست‌ داشته‌ باشم‌ و سپس‌ مخالفتش‌ نمايم‌»( ).
حفص‌ بن‌ غياث‌ از شريك‌ شيعي‌ نقل‌ كرده‌ كه‌ گفت‌:
«نبي‌  وفات‌ يافت‌ و مسلمانان‌ ابوبكر را به‌ خلافت‌ برگزيدند. آنان‌ اگر كسي‌ ديگر را از او افضل‌ مي‌دانستند حتماً همان‌ را انتخاب‌ مي‌كردند. ابوبكر پس‌ از خود، عمر را به‌ خلافت‌ برگزيد و او در اجراي‌ حق‌ و عدل‌، پايش‌ را درست‌ بر نقش‌ قدم‌ ابوبكر گذاشت‌. عمر وقتي‌ وفاتش‌ فرا رسيد، شور را بين‌ شش‌ نفر داير كرد و آنان‌ عثمان‌ را به‌ خلافت‌ برگزيدند. اگر آنان‌ كسي‌ ديگر را افضل‌ از او مي‌دانستند، حتماً همان‌ را انتخاب‌ مي‌كردند»( ).
خلاصه‌، شراط‌ افضليت‌ در خلافت‌ خاصه‌ (خلافت‌ راشده‌) و افضليت‌ خلفاي‌ راشد به‌ ترتيب‌ خلافتشان‌، در آن‌ زمان‌ از بديهيات‌ بود كه‌ همه‌ به‌ آن‌ اعتراف‌ داشتند و نيازي‌ به‌ بحث‌ هم‌ نداشت‌.
 
صحابه‌  خلفاي‌ راشد را پيش‌بيني‌ كرده‌ بودند
يك‌ بار ديگر احاديثي‌ را كه‌ تحت‌ عنوان‌ «حديث‌ موالات‌ در كنار ساير احاديث‌...» قيد شده‌اند، مرور كنيد. آنچه‌ شما در پرتو آن‌ فرموده‌ها درباره‌ي‌ ترتيب‌ خلفاي‌ راشد، برداشت‌ مي‌كنيد، صحابه‌ ـ رضي‌ الله عنهم‌ ـ در دوران‌ رسالت‌ نيز برداشت‌ كرده‌ بودند و اين‌ مطلب‌ به‌ صورت‌ يك‌ قضاوت‌ عمومي‌ در اذهان‌ همه‌ وجودداشت‌ و از كسي‌ اختلافي‌ هم‌ در اين‌ مورد ثابت‌ نيست‌.
براي‌ روشني‌ بيشتر، يك‌ حديث‌ ديگر كه‌ گوياي‌ صريح‌ اين‌ قضاوت‌ و تصور عمومي‌ صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ در آن‌ زمان‌ مي‌باشد، نقل‌ مي‌شود:
حضرت‌ جابر  گويد:
«يك‌ روز رسول‌ الله  فرمودند: ديشب‌ يك‌ مرد صالح‌ خواب‌ ديده‌ است‌. او ديده‌ ابوبكر به‌ رسول‌الله  چنگ‌ زده‌ و آويزان‌ است‌ و عمر به‌ ابوبكر و عثمان‌ به‌ عمر. ما وقتي‌ از محضر رسول‌الله  برخاستيم‌، با يكديگر اين‌ تعبير را رد و بدل‌ مي‌كرديم‌: مرد صالح‌ خود رسول‌الله  هستند (خواب‌ را خودشان‌ ديده‌اند) و آويزان‌ شدن‌ هر يكي‌ به‌ ديگري‌، بدين‌ معناست‌ كه‌ آنان‌ پس‌ از او واليان‌ امري‌ هستند كه‌ خداوند متعال‌ پيامبرش‌ را براي‌ آن‌ مبعوث‌ فرموده»( ).
پس‌ از سپري‌ شدن‌ دوران‌ رسالت‌ و نبوت‌ اين‌ تصور و قضاوت‌ در اذهان‌ عموم‌ باقي‌ بود.
در ايّام‌ خلافت‌ ابوبكر صديق‌  يك‌ روز مردم‌ به‌ ايشان‌ گفتند: والله ما كه‌ ندانستيم‌ خليفه‌ شماييد يا عمر؟ (اشاره‌ به‌ مرتبه‌ي‌ مؤثر عمر بن‌ خطاب‌  در اسلام‌)، فرمود: «ان‌ شاءالله كه‌ اوست‌ (او خواهد شد)( ).
حضرت‌ عمر  در دوران‌ خلافت‌ خويش‌ از حضرت‌ حذيفه‌  كه‌ محرم‌ اسرار رسول‌ خدا  بود، پرسيد:
«به‌ نظر تو مردم‌ پس‌ از من‌ چه‌ كسي‌ را به‌ ولايت‌ اين‌ امر بر مي‌گزينند؟ گفت‌: مردم‌ به‌ عثمان‌ نظر دارند. (و مطمئناً او ولي‌َّ امر مي‌شود)»( ).
حارث‌ بن‌ مضرّب‌ گويد:
«با عمر حج‌ گزاردم‌. شنيدم‌ شاعر مي‌خواند: «إن‌ الأمير بعده‌ عثمان‌». پس‌ از آن‌ در زمان‌ عثمان‌ با عثمان‌ حج‌ گزاردم‌. شنيدم‌ شاعر مي‌خواند: «إن‌ الأمير بعده‌ علي‌»!( ).
و اما برتري‌ ابوبكر و بعد از او، عمر و بعد از او، عثمان‌ و بعد از او، علي‌ كه‌ يكي‌ ديگر از ريشه‌هاي‌ ترتيب‌ خلفاي‌ راشد در اذهان‌ عمومي‌ بود، نيز از مطالبي‌ بود كه‌ در زمان‌ رسول‌ خدا  ميان‌ اصحاب‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ مذاكره‌ مي‌شد و آن‌ حضرت‌  نيز آن‌ را مي‌شنيدند و انكاري‌ نداشتند. (و مطلبي‌ را كه‌ رسول‌ الله انكار نكند، به‌ معني‌ صحت‌ آن‌ است‌).
حضرت‌ عبدالله بن‌ عمر ك گويد:
«ما در زمان‌ رسول‌ خدا  مي‌گفتيم‌: هيچ‌ كس‌ را با ابوبكر برابر نمي‌دانيم‌ و بعد از او عمر و بعد از او عثمان‌. بقيه‌ي‌ اصحاب‌ را به‌ حال‌ خود مي‌گذاشتيم‌ و در ميان‌شان‌ تفاضل‌ نمي‌كرديم‌»( ).
و گويد:
«در حالي‌ كه‌ رسول‌ خدا  زنده‌ بود، مي‌گفتيم‌: بهترين‌ فرد از امت‌ رسول‌ الله ، ابوبكر است‌ و بعد از او عمر و بعد از او عثمان‌ »( ).
و در روايتي‌ ديگر تصريح‌ كرده‌ كه‌ اين‌ خبر به‌ رسول‌ الله  هم‌ رسيده‌ بود و ايشان‌ انكار نكرده‌ بود ( ).
بالطبع‌ اين‌ موضوع‌ نيز پس‌ از زمان‌ رسول‌ خدا  در اذهان‌ و قلوب‌ مردم‌ باقي‌ ماند و ثابت‌ است‌ كه‌ تا صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ بودند، به‌ كسي‌ اجازه‌ نمي‌دادند، خلاف‌ آن‌ چيزي‌ بگويد.
 
در اديان‌ الهي‌ پيشين‌، پيش‌ گويي‌ شده‌ بود
در قرآن‌ كريم‌ درباره‌ي‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا  به‌ صورت‌ كلي‌ چنين‌ مي‌خوانيم‌: ﴿       ﴾ [فتح /‌ 29]. «اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است‏». حضرت‌ عبدالله بن‌ عباس‌ ك در تفسير آن‌ فرموده‌ است‌:
«يعني‌ اوصاف‌ اصحاب‌ رسول‌ الله  قبل‌ از آفرينش‌ آسمان‌ها و زمين‌ در تورات‌ و انجيل‌ مكتوب‌ بوده‌ است»( ).
ترتيب‌ روي‌ كار آمدن‌ حضرت‌ ابوبكر صديق‌  بلافاصله‌ پس‌ از رسول‌ خدا و بعد از او به‌ ترتيب‌ حضرت‌ عمر فاروق‌  و حضرت‌ عثمان‌ ذي‌النورين‌  و حضرت‌ علي‌ مرتضي‌ ، نيز واقعيّتي‌ آسماني‌ بود كه‌ به‌ عنوان‌ يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ ياران‌ برگزيده‌ي‌ آخرين‌ رسول‌ خدا  در ازل‌ مقدّر و در كتب‌ آسماني‌ پيشين‌ منعكس‌ شده‌ بود.
سعيد بن‌ عبدالعزيز گويد:
«وقتي‌ رسول‌ الله  رحلت‌ نمود، از يك‌ دانشمند بزرگ‌ يهودي‌ كه‌ به‌ «ذي‌قربات‌» شهرت‌ داشت‌ و از قبيله‌ي‌ «حمير» بود پرسيدند: چه‌ كسي‌ خليفه‌ي‌ رسول‌الله  مي‌شود؟ گفت‌: الأمين‌ (مرد امين‌ و حق‌گذار يعني‌ ابوبكر صديق‌ ). پرسيدند: بعد از او چه‌ كسي‌ خليفه‌ مي‌شود؟ گفت‌: قرن‌ من‌ حديدٍ (دژي‌ فولادين‌ يعني‌ عمر فاروق‌ ). پرسيدند: پس‌ از او؟ گفت‌: الأزهر (مرد روشن‌ يعني‌ عثمان‌ ذي‌ النورين»( ).
نقل‌ شده‌ كه‌ حضرت‌ عمر فاروق‌  از يك‌ عالم‌ اهل‌ كتاب‌ پرسيد: كتاب‌هايي‌ كه‌ قبلاً مي‌خوانديد در آنها چه‌ ديده‌ بوديد؟ او گفت‌: من‌ در كتاب‌هاي‌ گذشته‌ خوانده‌ام‌ كه‌ خليفه‌ي‌ نبي‌ ، صديق‌ خواهد شد ( ).
قصه‌ي‌ حضرت‌ جُبير بن‌ مطعم‌  مشهور است‌ كه‌ او در اوان‌ بعثت‌ رسول‌ خدا به‌ شام‌ رفت‌. در آنجا علما و احبار مسيحي‌ به‌ قصد تحقيق‌ از حال‌ پيامبر نوظهور عرب‌ او را نزد خود فرا خواندند. او و همراهانش‌ را به‌ دَيري‌ قديمي‌ بردند. در اتاقي‌ مخصوص‌ صندوق‌هايي‌ قديمي‌ وجود داشت‌ و در هر كدام‌ از آنها تصاويري‌ منقَّش‌ بر پارچه‌هاي‌ ابريشم‌ بي‌نظير. آنان‌ توضيح‌ دادند كه‌ آن‌ تصاوير متعلّق‌ به‌ پيامبران‌ است‌ كه‌ به‌ حضرت‌ آدم‌  داده‌ شده‌ است‌. تصاوير كاملاً طبيعي‌ بودند. از صندوقي‌ پارچه‌اي‌ كشيدند كه‌ بر آن‌ تصوير دو نفر بود. از جُبير و همراهانش‌ پرسيدند: آيا اينان‌ را مي‌شناسيد؟ آنان‌ با بُهت‌زدگي‌ در حالي‌ كه‌ مي‌نگريستند گفتند: بله‌. اين‌ تمثال‌ رسول‌ ماست‌. پرسيدند: آن‌ ديگري‌ چه‌؟ گفتند: او ابوبكر، از ياران‌ بزرگ‌ رسول‌ خدا  است‌. احبار به‌ آنان‌ گفتند:
«ما گواهي‌ مي‌دهيم‌ كه‌ اين‌ همان‌ پيامبري‌ است‌ كه‌ شما مي‌گوييد و آن‌ ديگري‌ پس‌ از او خليفه‌اش‌ خواهد بود»( ).
نمونه‌هاي‌ ديگري‌ از اين‌ سري‌ پيش‌گويي‌هاي‌ قديم‌ را در رساله‌ي‌ ديگرمان‌ «چرا صحابه‌ را عادل‌ مي‌دانيم‌؟» آورده‌ايم‌.
 
 
مردگاني‌ نيز لب‌ به‌ حقيقت‌ گشودند
يكي‌ از حيرت‌آورترين‌ حوادث‌ مربوط‌ به‌ عهد صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ، تكلّم‌ مردگاني‌ بود كه‌ قبل‌ از دفن‌ شدن‌ در مقابل‌ ديدگان‌ مردم‌ حيرت‌ زده‌ به‌ حرف‌ در آمدند. آنچه‌ آنان‌ گفتند به‌ بارزترين‌ وجه‌، مؤيّد حقيِّت‌ خلفاي‌ ثلاثه‌ بود. شما هم‌ اين‌ وقايع‌ شگفت‌انگيز را بخوانيد:
زيد بن‌ خارجه‌ي‌ انصاري‌ خزرجي‌  از بزرگان‌ صحابه‌ بود. ايشان‌ پس‌ از مرگ‌ سخن‌ گفتند. تابعي‌ معروف‌ سعيد بن‌ مسيّب‌ : قصه‌ي‌ او را چنين‌ تعريف‌ كرده‌ است‌:
«زيد بن‌ خارجه‌ در زمان‌ خلافت‌ عثمان‌ بن‌ عفان‌  وفات‌ يافت‌. پارچه‌اي‌ بر او نهادند. لحظه‌اي‌ بعد مردم‌ از سينه‌اش‌ صدايي‌ تند شنيدند. سپس‌ او به‌ حرف‌ درآمد و گفت‌: احمد، احمد، در كتاب‌ اول‌ آمده‌ است‌، راست‌ گفت‌، راست‌ گفت‌، ابوبكر صديق‌ درباره‌ي‌ خود ضعيف‌ است‌ و در كار خدا قوي‌، در كتاب‌ اول‌ چنين‌ آمده‌ است‌، راست‌ گفت‌، راست‌ گفت‌، عمر بن‌ خطاب‌ مردي‌ قوي‌ و امين‌ است‌، در كتاب‌ اول‌ چنين‌ آمده‌ است‌، راست‌ گفت‌، عثمان‌ بن‌ عفان‌، بر منهاج‌ آنان‌ قرار دارد. چهار رفته‌ است‌ و دو باقي‌ مانده‌ است‌. فتنه‌ها آورده‌ است‌! قوي‌ ضعيف‌ را مي‌خورد! قيامت‌ بپاست‌! و به‌ زودي‌ از جيش‌تان‌ خبر خواهيد يافت‌. چاه‌ اريس‌، چه‌ حادثه‌اي‌ به‌ وجود آورد چاه‌ اريس‌!
پس‌ از آن‌ مردي‌ از بني‌ خطمه‌ وفات‌ يافت‌. پارچه‌اي‌ بر وي‌ انداختند. از سينه‌ او هم‌ صداي‌ شنيدند. بعد از آن‌ گفت‌: آن‌ مرد خزرجي‌ (زيد بن‌ خزرجه‌) راست‌ گفت‌، راست‌ گفت‌»( ).
خبر اين‌ واقعه‌ در آن‌ زمان‌ همه‌ جا رسيد و موجب‌ ازدياد يقين‌ مؤمنان‌ گرديد. اين‌ قصه‌ از رويدادهاي‌ متواتر تاريخي‌ است‌ و داراي‌ سند صحيح‌ و شواهد بسيار است‌.
يكي‌ ديگر از اين‌ مردگان‌، فردي‌ از قبيله‌ي‌ بني‌سلمه‌ بود. عبدالله بن‌ عبيد انصاري‌  قصه‌ي‌ او را چنين‌ نقل‌ كرده‌ است‌:
«مردي‌ از بني‌سلمه‌ پس‌ از مرگ‌ چنين‌ سخن‌ گفت‌: محمّد رّسول‌ الله، ابوبكر الصديق‌، عثمان‌ اللّيّن‌ الرحيم‌. نمي‌دانم‌ درباره‌ي‌ عمر چه‌ گفت‌»( ).
همو گفته‌ است‌:
«زماني‌ كه‌ پس‌ از جنگ‌ صفَّين‌ يا جمل‌ در ميان‌ كشته‌شدگان‌ به‌ جستجوي‌ افراد خود مي‌پرداختند، ناگهان‌ يك‌ انصاري‌ مقتول‌ به‌ سخن‌ درآمد و گفت‌: محمّد رّسول‌ الله، ابوبكر الصديق‌، عمر الشهيد، عثمان‌ الرحيم‌. و سپس‌ ساكت‌ شد»( ).
 
سه‌ مطلب‌ را هيچ‌گاه‌ از ياد نبريد
سخن‌ رو به‌ پايان‌ دارد و تصوّر مي‌رود يك‌ مطلب‌ گزيده‌ي‌ ديگر، مي‌تواند نقطه‌اي‌ شايان‌ به‌ عنوان‌ پايان‌ اين‌ مقال‌ باشد.
به‌ خاطر بسپاريد:
1ـ اسلام‌، دين‌ زندگي‌ و عمل‌ و كاملاً واقع‌گرايانه‌ است‌. بنابراين‌، خيلي‌ صاف‌ و روشن‌ قابل‌ فهم‌ است‌ و هيچ‌ چيز آن‌ سربسته‌ و مجمل‌ و احياناً ـ مانند مطالب‌ تحريف‌ شده‌ي‌ اديان‌ پيشين‌ ـ گمراه‌كننده‌ نيست‌. بر رسول‌ خدا  فرض‌ بود مسايل‌ و احكام‌ را با زبان‌ فصيح‌ و به‌ بداهت‌ و صراحت‌ كامل‌ براي‌ مردم‌ باز گويد و در اين‌ راستا از كسي‌ ترسي‌ نداشته‌ باشد. عقيده‌ بر اين‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت در اداي‌ اين‌ رسالت‌ كاملاً موفق‌ گرديد و باامداد الهي‌ توانست‌ با تبيين‌ و تفهيم‌ تئوري‌ و عملي‌ و اخلاقي‌ درس‌هاي‌ اسلام‌، پايه‌هاي‌ بزرگ‌ترين‌ و كامل‌ترين‌ دين‌ آسماني‌ را در دنيا استوار سازد. به‌ طوري‌ كه‌ در حجّةالوداع‌ در اين‌ مورد از مردم‌ اعتراف‌ و خداوند را بر آن‌ گواه‌ گرفت‌. خداوند متعال‌، رسول‌ خويش‌ را از دنيا نبرد تا اين‌كه‌ آخرين‌ دين‌ و پيام‌ خود را به‌ طور كامل‌ به‌ توسط‌ او به‌ بندگان‌ رسانيد.
پس‌ اين‌ پندار كه‌ ممكن‌ است‌ رسول‌ خدا  از ترس‌ چيزهايي‌ يا كساني‌ حقايقي‌ را اظهار نكرده‌، هرگز صحيح‌ نيست‌ و بلكه‌ مرادف‌ با ناقص‌ پنداشتن‌ اسلام‌ است‌.
ام‌المؤمنين‌ حضرت‌ عايشه‌ صديقه‌ ـ رضي‌الله عنهاـ به‌ همين‌ معنا فرموده‌ است‌:
«هر كس‌ گمان‌ برد محمد چيزهايي‌ از وحي‌ را مخفي‌ ساخته‌ است‌، دروغ‌ مي‌گويد. چون‌ خداوند متعال‌ به‌ آن‌ حضرت‌ حكم‌ فرموده‌ كه‌ دين‌ را كامل‌ به‌ تمام‌ امت‌ برساند»( ).
همچنين‌ اين‌ پندار كه‌ رسول‌ خدا  بعضي‌ چيزهاي‌ مربوط‌ به‌ دين‌ را گُنگ‌ و نامفهوم‌ و ناقص‌ عنوان‌ كرده‌ است‌ اين‌ عقيده‌ نيز به‌ معناي‌ تنقيص‌ روا داشتن‌ بر طريق‌ دعوت‌ آن‌ بزرگ‌ترين‌ پيامبر و قاصر و عاجز پنداشتن‌ وي‌ در اداي‌ رسالتي‌ كه‌ خداوند متعال‌ به‌ طور كامل‌ و به‌ روشني‌ به‌ وي‌ محوّل‌ كرده‌ بود، است‌.
مولاي‌ مؤمنان‌، حضرت‌ علي‌  اين‌ حقيقت‌ را در يكي‌ از خطبه‌هايش‌ در «نهج‌البلاغه‌» چنين‌ منعكس‌ كرده‌ است‌:
«آيا فكر مي‌كنيد خداوند متعال‌ دين‌ كاملي‌ نازل‌ كرد ولي‌ رسول‌ او از تبليغ‌ و اداي‌ آن‌ قاصر ماند؟!»( ) (هرگز اين‌ طور نيست‌).
مسأله‌ي‌ استخلاف‌ از مسايل‌ مهم‌ دين‌ اسلام‌ و دولت‌ اسلامي‌ است‌. اگر قرار بود رسول‌ خدا  كسي‌ را به‌ خلافت‌ پس‌ از خود، انتخاب‌ و معرفي‌ فرمايد، نه‌ از كسي‌ ترس‌ داشت‌ كه‌ باعث‌ شود آن‌ را بيان‌ نكند و نه‌ با كمبود لغات‌ و جملات‌ فصيح‌ در آن‌ موضوع‌ مواجه‌ بود كه‌ مجبور شود كلمات‌ و جملاتي‌ بگويد كه‌ از آن‌ معاني‌ ديگري‌ جز خلافت‌ استنباط‌ شود يا در ضمن‌ محتمل‌ معاني‌ ديگري‌ هم‌ باشد، آن‌ را حتماً در هر شرايطي‌ ابلاغ‌ مي‌فرمود، آن‌ هم‌ با كلماتي‌ فصيح‌ و رسا مانند، والي‌، خليفه‌، امام‌ و... .
2ـ «حديث‌ موالات‌» يا همان‌ «حديث‌ غدير خم‌» نه‌ متواتر است‌ و نه‌ مورد اتفاق‌ همه‌ي‌ محدّثان‌ و محقّقان‌. برخي‌ اين‌ حديث‌ را به‌ دلايلي‌ ضعيف‌ شمرده‌اند. به‌ همين‌ وجه‌ در كتاب‌هاي‌ بزرگي‌ مانند صحيح‌ بخاري‌ و صحيح‌ مسلم‌ و سنن‌ ابوداود ـ از معتبرترين‌ كتب‌ صحاح‌ اهل‌ سنت‌ ـ اثري‌ از آن‌ وجود ندارد. امام‌ ابوحاتم‌ رازي‌ و ابوبكر ابن‌ العربي‌ و ابن‌ تيميه‌ و بسياري‌ ديگر از محققان‌ حديث‌ و رجال‌، آن‌ را تضعيف‌ نموده‌ و غيرقابل‌ استدلال‌ گفته‌اند.
امّا به‌ نظر جمهور محدّثان‌ «حديث‌ غدير» مورد قبول‌ است‌ و حدود دوازده‌ نفر منفرداً آن‌ را روايت‌ نموده‌اند و بسياري‌ از اسانيد آن‌ در درجه‌ي‌ صحيح‌ و حَسَن‌ قرار دارد. از اين‌ وجه‌ محققان‌ بزرگي‌ مانند ابن‌ حجر عسقلاني‌ و ابن‌حجر هيثمي‌ بر صحت‌ آن‌ تأكيد ورزيده‌اند ( ).
باور عموم‌ اهل‌ سنّت‌ راجع‌ به‌ «حديث‌ غدير»، طبق‌ نظر جمهور محدّثان‌ و محقّقان‌ است‌. همه‌ حديث‌ را قبول‌ دارند و آن‌ را از دلايل‌ بزرگ‌ شرف‌ و فضيلت‌ خصوصي‌ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  مي‌دانند. به‌ همين‌ دليل‌ مورّخان‌، سيره‌نويسان‌، نويسندگان‌، قصه‌گويان‌ و واعظان‌ اهل‌ سنت‌ از قديم‌ تاكنون‌ به‌ آن‌ استناد مي‌كنند. قبوليّت‌ حديث‌ سبب‌ شده‌ است‌ علما در توضيح‌ و رفع‌ اشكالات‌ علمي‌ از مفهوم‌ حديث‌ مطالب‌ زيادي‌ به‌ آن‌ اختصاص‌ دهند.
3ـ ترديد صحت‌ «حديث‌ غدير خم‌» از طرف‌ برخي‌ يا اثبات‌ تنها محبوبيّت‌ علي‌  و نفي‌ هرگونه‌ معنا و توجيه‌ ديگر از آن‌ از طرف‌ جمهور اهل‌ سنت‌ و جماعت‌، هرگز به‌ معناي‌ نفي‌ استعداد و برازندگي‌ شخصيّت‌ ايشان‌ به‌ خلافت‌ نمي‌باشد. بينش‌ و عقيده‌ي‌ اجماعي‌ اهل‌ سنت‌ درباره‌ي‌ مولاي‌ مؤمنان‌ از اين‌ قرار است‌:
«شخصيت‌ والاي‌ حضرت‌ علي‌ مرتضي‌  بي‌شك‌ مزين‌ به‌ تمام‌ آن‌ صفاتي‌ بود كه‌ در احاديث‌ صحيح‌ درباره‌ي‌ ايشان‌ وارد شده‌ است‌. ايشان‌ از همان‌ آغاز اهليّت‌ و صلاحيّت‌ امامت‌ را دارا بودند كه‌ بعدها اين‌ عهده‌ در قالب‌ چهارمين‌ خليفه‌ي‌ راشد بر دوش‌ كشيدند و اين‌ اهليّت‌ نمودار گرديد. اين‌ سخني‌ ديگر است‌ و جاي‌ بحث‌ ندارد كه‌ در آن‌ زمان‌ شخصيّت‌هاي‌ والاتر از او نيز وجود داشتند كه‌ به‌ همين‌ دليل‌ قبل‌ از او خليفه‌ شدند. اهل‌ سنت‌ يقين‌ دارند كه‌ اهليّت‌ و صلاحيّت‌ حضرت‌ سيدنا علي‌  در حمل‌ بار خلافت‌ هم‌ در زمان‌ رسول‌ خدا  كه‌ خدمات‌ عظيم‌ دين‌ را انجام‌ مي‌دادند، وجود داشت‌ و هم‌ در زمان‌ خلافت‌ حضرت‌ ابوبكر صديق‌  و حضرت‌ عمر فاروق‌  و حضرت‌ عثمان‌ ذي‌النورين‌  كه‌ به‌ دست‌ هر كدام‌ بيعت‌ نمود و از درياي‌ علم‌ و فضل‌ و كرم‌ و شجاعت‌ خويش‌ امت‌ را مستفيض‌ و سيراب‌ كردند»( ).
 
 
 
... و سخن‌ آخر از مصحح‌:
اكنون‌ به‌ داوري‌ بنشينيد
آنچه‌ در اين‌ صفحات‌ بيان‌ شد، حقايقي‌ تاريخي‌ است‌ كه‌ اطلاع‌ و آگاهي‌ از آن‌ براي‌ نسل‌ جوان‌ بسيار ضروري‌ و حياتي‌ مي‌باشد؛ چراكه‌ بدون‌ آگاهي‌ از اين‌ حقايق‌ قرآني‌ و برداشت‌هاي‌ درست‌ و صحيح‌ از احاديث‌ رسول‌ اكرم‌ ، چه‌ بسا باب‌ بي‌ادبي‌ و بي‌احترامي‌ به‌ جمع‌ كثيري‌ از شاگردان‌ مكتب‌ رسول‌ اكرم‌  و ـ نعوذ بالله ـ تكفير و تفسيق‌ آنان‌ باز شود و ناآگاهانه‌ تلاش‌ در جهت‌ خلاف‌ واقعيّات‌ انجام‌ گيرد.
با اين‌ دلائل‌ و اسناد معتبر و نيز قرائن‌ روشن‌، آيا اگر كسي‌ در مقصود رسول‌ اكرم‌  كه‌ همان‌ «محبّت‌ و مودّت‌» است‌، شك‌ كند شگفت‌آور نيست‌؟!
آنهايي‌ كه‌ اين‌ واقعيّت‌ تاريخي‌ را تغيير مي‌دهند و هدفي‌ خلاف‌ هدف‌ و خواست‌ رسول‌الله  را دنبال‌ مي‌كنند، چگونه‌ وجدان‌ خود را قانع‌ مي‌سازند؟!
و چگونه‌ پاسخ‌ پروردگار، رسول‌الله ، مولاي‌ مؤمنان‌ حضرت‌ علي‌  و نيز ميليون‌ها نفر كه‌ توسط‌ فكر و قلم‌ آنان‌ به‌ اشتباه‌ رفته‌اند، را در روز رستاخيز خواهند داد؟
به‌ يقين‌ هرگاه‌ همه‌ي‌ مسلمانان‌ فارغ‌ از تعصب‌ها و پيش‌داوري‌ها، بررسي‌ تازه‌اي‌ را روي‌ «حديث‌ غدير» آغاز كنند، به‌ نتايج‌ مطلوبي‌ خواهند رسيد و سبب‌ اتحاد هر چه‌ بيشتر صفوف‌ مسلمين‌ خواهند شد؛
بدون‌ اين‌ كه‌ به‌ جمع‌ كثير صحابه‌ي‌ رسول‌الله  توهين كرده‌ باشند،
بدون‌ اين‌ كه‌ كوچك‌ترين‌ اهانت‌ و طعني‌ را به‌ ساحت‌ مقدس‌ خلفاي‌ ثلاثه‌ (حضرت‌ ابوبكر و عمر و عثمان ‌) نموده‌ باشند.
بدون‌ اين‌ كه‌ ده‌ها هزار شاگرد مخلص‌ رسول‌الله  را به‌ خاطر اثبات‌ خيالبافي‌هاي‌ خويش‌، روانه‌ي‌ جهنّم‌ كرده‌ باشند.
بدون‌ اينكه‌ نسبت‌ ترس‌، سستي‌، ضعيف‌الايماني‌ و نفاق‌ را به‌ مولاي‌ مؤمنان‌ حضرت‌ علي‌  داده‌ باشند.
... و بدون‌ اينكه‌ دروغ‌ گفته‌ باشند، روزگار را به‌ سر ببرند و با وجدان‌ راحت‌ زندگي‌ كنند.
به‌ راستي‌ هدف‌ ما در اين‌ تحقيق‌ و تتبع‌، نشان‌ دادن‌ طريق‌ صواب‌ و صراط‌ مستقيم‌ بوده‌ و هيچ‌گونه‌ غرض‌ ديگري‌ در لواي‌ اين‌ كار علمي‌ دنبال‌ نشده‌ است‌. به‌ همين‌ علت‌ اميدواريم‌ كه‌ برادران‌ و خواهران‌ عزيز اهل‌ تشيع‌ با ذهني‌ خالي‌ و بدون‌ در نظر گرفتن‌ مسائل‌ و عقايد پيشين‌ خود، اين‌ رساله‌ را چند بار مطالعه‌ بفرمايند و با خود به‌ گفتگو بنشينند و حقيقتي‌ را كه‌ ميلياردها مسلمان‌ تابع‌ آن‌ است‌ ـ آن‌ هم‌ بدون‌ توهين‌ و اهانت‌ به‌ پايين‌ترين‌ و ضعيف‌ترين‌ فرد مسلمان‌ ـ برگزينند و از گذشته‌ي‌ خويش‌ كه‌ ناآگانه‌ روزانه‌ شاگردان‌ مخلص‌ و جان‌ بركف‌ پيامبر اعظم‌ را لعن‌ كرده‌اند و با سواد اعظم‌ مسلمانان‌ به‌ مخالفت‌ و كينه‌توزي‌ برخاسته‌اند، توبه‌ نموده‌ و به‌ سوي‌ پروردگار رجوع‌ كنند كه‌ او توبه‌پذير است‌ و مهربان‌. و از اين‌ به‌ بعد براي‌ جبران‌ گذشته‌، فضايل‌ صحابه‌ و دست‌پرورده‌هاي‌ پيامبر  را براي‌ كودكان‌ و همكيشان‌ بازگو نمايند، علي‌الخصوص‌ به‌ مُنجي‌ ايرانيان‌ از آتش‌پرستي‌ و مجوسيّت‌، يعني‌ حضرت‌ فاروق‌ اعظم‌  و سعد بن‌ ابي‌وقاص‌  عشق‌ ورزيده‌ و بر آنان‌ درود بفرستند. خداوند بهترين‌ پاداش‌ها را به‌ آنان‌ و به‌ رهروان‌ و پيروان‌ حقيقت‌ عنايت‌ فرمايد.
والسلام‌ علي‌ من‌ اتبع‌ الهدي‌
ايوب‌ گنجي‌ ـ مسجد جامع‌ قُباي‌ سنندج‌
خردادماه‌ 1385 ـ جمادي‌ الاول‌ 1427 ه..
 
 
 
 
فهرست‌ مطالب‌
 
تهاجم‌ بي‌سابقه‌! يا آشكار كردن‌ حقايق‌؟!
...3
سرآغاز اختلاف‌
...5
مثلث‌ اختلاف‌ با امت‌ اسلامي‌
...12
* امامت‌ بلافصل‌ حضرت‌ علي‌ 
...13
بررسي‌ اجمالي‌ دلايل‌ ارائه‌ شده‌ در مورد امامت‌ بلافصل‌
...15
پاسخ‌ به‌ يك‌ اشكال‌ در پرتو اقوال‌ اهل‌ بيت‌
...33
حديث‌ غدير، مولاي‌ مؤمنان‌ و ما اهل‌ سنّت‌
...37
آغاز قصّه‌
...40
پيام‌ حجّة الوداع‌
...41
در حاشيه‌ي‌ سفر حجّة الوداع‌
...44
اصل‌ ماجرا و عوامل‌ ايراد خطبه‌ي‌ غدير
...44
در سفر بازگشت‌ به‌ مدينه‌
...56
آنچه‌ پيامبر  در غدير خُم‌ فرمودند
...59
1) صحيح‌ مسلم‌؛
...59
2) جامع‌ ترمذي‌
...60
3) سنن‌ ابن‌ماجه‌
...60
4) سنن‌ نسايي‌
...61
5) مُسند امام‌ احمد
...62
سند حديث‌ غدير
...63
محورهاي‌ خطبه‌ي‌ غدير
...65
حديث‌ ثقلين‌
...66
* نكته‌هايي‌ در مورد حديث‌ ثقلين‌
...72
اهل‌ بيت‌ چه‌ كساني‌ هستند؟
...78
«حديث‌ غدير خُم‌» يا «حديث‌ موالات‌»
...85
حديث‌ غدير از دو ديدگاه‌
...89
بينش‌ اهل‌ سنت‌
...90
دلايل‌ اين‌ برداشت‌
...91
حقايقي‌ كه‌ «چرا» به‌ وجود مي‌آورند
...105
محبوبيّت‌، ويژه‌ي‌ علي‌  و اهل‌ بيت‌ بود
...124
علي‌  مولاي‌ صحابه‌ بود
...126
«حديث‌ موالات‌» در كنار آيه‌هاي‌ قرآن‌
...130
«حديث‌ موالات‌» در كنار ساير احاديث‌ نبوي‌
...132
به‌ جاي‌ من‌ ابوبكر را در نماز مقدم‌ كنيد!
...138
مولاي‌ مؤمنان‌، خود چه‌ فرموده‌ است‌؟
...140
در حالي‌ كه‌ او شجاع‌ترين‌ بود
...148
اهل‌ بيت‌ روشنگري‌ كرده‌اند
...150
حق‌ّ آن‌ است‌ كه‌ نوه‌هاي‌ مولي‌ گفته‌اند
...157
حديث‌ غدير و خلافت‌ راشده‌
...160
رسول‌ خدا  هيچ‌ كس‌ را جانشين‌ خود نكرد
...160
... اما درباره‌ي‌ «خلافت‌ راشده‌» توضيح‌ داده‌اند
...161
... و به‌ «خلفاي‌ راشد» شافياً اشاره‌ فرموده‌اند
...163
... و امر انتخاب‌ خليفه‌ را به‌ مردم‌ واگذار كرده‌اند
...163
براي‌ خلافت‌ خاصّه‌، خليفه‌ بايد برترين‌ انسان‌ها باشد
...164
«افضل‌ ابوبكر و بعدش‌ عمر» از زبان‌ مولي‌
...168
صحابه‌ ـ رضي‌الله عنهم‌ ـ خلفاي‌ راشد را پيش‌بيني‌ كرده‌ بودند
...172
در اديان‌ الهي‌ پيشين‌، پيش‌ گويي‌ شده‌ بود
...176
مردگاني‌ نيز لب‌ به‌ حقيقت‌ گشودند
...180
سه‌ مطلب‌ را هيچ‌گاه‌ از ياد نبريد
...182
سخن‌ آخر از مصحح‌: اكنون‌ به‌ داوري‌ بنشينيد
...187
* * *

 

حدیث غدیر، مولای مومنان و ما اهل سنت

دانلود

درباره کتاب

نویسنده :

محمد سليم آزاد

ناشر :

www.aqeedeh.com

دسته بندی :

Misconceptions