فريب جديد
درائتلاف تثليث وتوحيد
تأليف:
آيت الله العظمى علامه
سيد ابوالفضل ابن الرضا برقعي قمی
فهرست مطالب
(مقدمه) 5
توحيد و ضد آن که تثليث باشد 7
نصاري چه ميگويند؟ 9
پيغمبر نصاري مبتلا به تمام پليديها و زشتکاريهاست 13
يسوع يعني عيسي کذاب و دروغگو است 15
کتب ديني نصاري برخلاف عقل و علم و اخلاق است 20
چرا نصاري اهل خرافاتند؟ 21
ترويج نصرانيت ترويج لامذهبي و لاأباليگري است 22
کشيشان و مبلغين نصاري کيستند؟ 23
پطرس راهب در قرن چهارم هجري 25
عجيب است که کشيشان، مسلمين را کافر ميدانند 25
چگونه پطرس آتش جنگهاي صليبي را برافروخت؟ 26
علل ديگر بروز جنگهاي صليبي 27
نخستين سپاه صليبي و غارتگري و برادرکشي آنها 30
جبنش اردوهاي ديگر از صليبيان 33
خيانت مسيحيان به يکديگر 36
ورود صليبيون به سرزمينهاي اسلامي 37
خواب غفلت مسلمين و هجوم و اتحاد کفار 40
ممالک اسلامي مختل و بيسرپرست است 41
تسليم شهر قونيه 41
حرکت سپاه صليبي به جانب شامات 42
فساد اخلاق مسيحيان 44
اردوي صليبي و شهر انطاکيه 45
خلفاي فاطمي مصر چه ميکردند؟ 46
صليبيها قصد ديني نداشتند 47
سقوط انطاکيه به سبب خيانت يک مسيحي 47
حرکت صليبيون براي فلسطين و قتل عام در شهر معره 49
قتل عام مردم بيسلاح 51
قتل عام مردم بيسلاح 51
بعد از قتل عام بيتالمقدس چه شد؟ 52
هجوم دوم جنجگويان صليبي 55
قتل و غارت مسيحيان نسبت به يکديگر 57
قتل عام در صيدا و قلعة اثارب 59
قتل عام در فرما و بزاعه و نقض عهد امپراطور روم 60
و أما کشف حجاب 62
قضية چهار مسئلة مشروط شدن سلطنت و کارهاي پنهاني نصاري در اين مورد 62
قضية پنجم تفرقه انداختن بين دول اسلامي 65
نصرانيت دين اجباري است 65
نصاري افکار باطله را بين مسلمين رواج ميدهند 66
کينهتوزي نصاري و محکمة تفتيش عقائد 67
مقررات برخلاف انسانيت 68
مخالفت پاپها با دانشمندان 69
نصرانيت تمام اديان الهي را لکهدار و بدنام کرد 70
نصرانيت سبب شد علماي رباني بدنام شوند و مردم نسبت به افکار حقيقي الهي نيز بدبين شوند 70
مقايسة روحانيت نصراني با اسلام 71
مفاسد مخترعين نصاري بيش از مصالح ايشان است 73
خيال محال 74
نکتة اصلي حمله به اسلام و علماي واقعي اسلام است 74
تمسخر و تحقير نصاري از علماي اسلامي 75
بدگوئي نصاري از علماي اسلام 75
خلاصهاي از زندگي صلاحالدين ايوبي 76
بسم الله الرحمن الرحیم
(مقدمه)
حمد بيحد براي خداي أحد لم يلد و لم يولد و درود بيعدد بر نبي امجد و خاتم رسولان حضرت ايزد أعني سيدنا محمد صلوات الله عليه وعلي آله الطيبين وأصحابه المنتجبين.
محقق و مسلم است که بين ضدين اجتماع نشود و الفت بين نقيضين ممکن نباشد و متنافيين را سازش نباشد و ائتلاف بين حق و باطل مانند اتحاد وجود با عدم تحقق نپذيرد و اين مطلب از بديهيات اوليه و واضحات ابتدائيه است که هر خردمندي ميداند و ترديد بخود راه ندهد».
با همة اينها مصادر امور نصرانيت امروزه چنان از خرد بيگانه شدهاند که اين امر محال را جايز شمرده و در پي امري غير معقول ميدوند و امري ممتنعالوجود را طالباند و عجبتر آنکه اينان ادعاي نورانيت فکر و تمدن نيز ميکنند، اگر چشم دارند چرا نميبينند و اگر کورانند چرا خود را بينا ميدانند. ﴿لَـهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا﴾.
شايد حرص و آز ايشان را کر و کور ساخته و چون واله و شيداي سروري شدهاند از خرد بيگانه و خود را رسوا کردهاند.
از طمع شد پاره دامان ورع
اي دو صد لعنت بر اين حرص و طمع
گرگ صحرا خويش را رسوا کند
چون دکان نعل بندي وا کند
علي أي حال، ما براي آنکه کسي به دام اين شيادان نيفتد و به تلة اين صيادان صيد نشود اين کتاب را به خوانندگان تقديم مينمائيم و قبل از آنکه به دلائل عقلي و نقلي بپردازيم مسلمين را سفارش خيرخواهانه و پند خردمندانه ميدهيم که ديوانگان را بر خود مسلط نسازند و مردم عياش طمعکار حريص را بر خود فرمانفرما نکنند و خود را بندة هواپرستان ننموده و اين غربيان خدعهکار را بر خود امير و راهنما قرار ندهند که از خداپرستي و دينداري بيگانهاند زيرا اينان در عوض يگانهپرستي مدعي سه مبدأ ميباشند و در عوض آنکه خدا را منزه و مقدس دانند او را به زعم خود در محل و مکان و مأوي جا ميدهند و در حاليکه مبدأ عالم قائم بالذات و بينياز از ممکنات است، او را حالّ و عارض در محلي که رحم زني يا بدن بندهاي عاجز ميباشد دانسته و هر کار زشتي را بر ذات اقدس او – جل و علا – جائز ميدانند!!
مختصر آنکه منکر توحيد و مدعي شرکاند و منکر صفات جلال و کمال حقند و نقص و عيب را بر خدا روا ميدانند و پيغمبر خود را فردي حُقهباز، حيلهساز، عياش بيباک، زنا زادة کذاب ميشمرند و هر فسق و فجور و خلاف عقلي را بر پيغمبر خويش روا دانند و او را مجمع زشتيها شمرد و چرنديات و خرافات را کتاب حق تعالي دانسته و بهشت و دوزخ را به رشوه خريد و فروش ميکنند و عادتشان زورگويي و قتل و غارت و بيانصافي است!!
پس در اصول و فروع دين، در مقابل اسلام قرار دارند يعني آنچه عقل و عقلا و خدا و پيغمبران فرمودهاند اينان به عکس کرده وگفتار و رفتارشان برخلاف است، و ما براي اثبات آنچه ذکر شد چند مطلب را با ذکر مدارک در اين کتاب خاطرنشان نموده و خردمندان را به قضاوت ميخوانيم.
توحيد و ضد آن که تثليث باشد
اولا: بايد دانست که ما به حضرت عيسي - عليه آلاف التحية والثناء – و انجيل او ايمان داريم اما نه اين انجيلهاي دروغين جعلي و نه اين مسيح کافر فاجر فاسق صليبيها را. از اين رو اشکالات ما به اين مجعولاتست که عهد عتيق و عهد جديد مينامند. نه انجيل حقيقي منزل من عندالله را. و در بحث نبوت بطلان آن را اثبات خواهيم نمود، نه نبوت مسيح حقيقي را که درود خداوند بر او باد.
ثانياً، سبب تأليف اين کتاب بيان حقايق و هدايت مردم و اداي وظيفة انسانيت و اخوت بشري است و لذا از اظهار عصبيت و غرضورزي و تهمت و دروغپردازي خودداري شده و البته خردمندان پس از مطالعة اين کتاب تصديق خواهند کرد که ما بر خلاف مبلغين نصاري از مغالطه و سفسطه و افتراء خودداري کرده ايم. و نخست دربارة توحيد حق متعال سخن ميگوييم:
توحيد: اسلام دربارة توحيد ميفرمايد:
﴿ ﴾ [آل عمران: 46]
«بياييد بر کلامي که ميان ما و شما يکسان است اتفاق کنيم و جز الله را عبادت نکنيم و چيزي را شريکش نشماريم و برخي از ما به جز خدا، برخي ديگر را به ربوبيت نگيريم».
از اين رو مبدأ و خالق عالم وجودي ثابت، قديم، ازلي، ابدي، عالم، قادر، حي، مريد، مدرک و غني بالذات است که يکتا و شريک و وزير و مانند ندارد و داراي جسم و عرض نيست و فرزند ندارد ﴿ ﴾ و ﴿ ﴾ بوده و مانند هيچ يک از مخلوقات خود نيست «تنزه عن مجانسة المخلوقين»، حد ندارد، محدود نيست، در طرف و مکان ومحلي نيست زيرا اگر محدود باشد از غير حد خود غايب شده و بيخبر و عاجز خواهد بود. و اگر در محل و مکان و طرف باشد محتاج محل و مکان خواهد شد. و به هر چيزي احاطه دارد و محيط است. و در همه جا حاضر و ناظر است. و به هر چيز تواناست.
﴿ ﴾ [فصلت: 54]
﴿• ﴾ [آل عمران: 120]
﴿ ﴾ [هود: 92]
﴿ ﴾ [البقرة: 19]
﴿ ﴾ [المجادلة: 6 - و البروج: 9]
﴿ ﴾ [البقرة: 20]
در تصور بشر نميگنجد و براي بشر درک ذات او ممکن نيست. حضرت باقر ميفرمايد: «کلما ميزتموه بأوهامکم فهو مخلوق لکم مردود إليکم» يعني آنچه تصور کنيد مخلوق فکر شما خواهد بود و ممکن نيست مخلوق فکر شما خالق شما باشد، زيرا بشر از درک حقيقت کوچکترين آثار قدرت او عاجز است چه رسد به خود او چنانکه حضرت امير در دعاي قاموس ميفرمايد: «لا تبلغ کنهها عقول العقلاء وفهوم العلماء وأوهام الحکماء». يعني، به کنه آثار قدرت او خرد خردمندان و فهم دانشمندان و خيالات حکيمان نميرسد.
نصاري چه ميگويند؟
خداي نصاري به خداي بتپرستان شباهت دارد. انجيل نصاري در رسالة اول يوحناي رسول، باب پنجم، شمارة 7 مينويسد: «زيرا سه هستند که شهادت ميدهند يعني روح و اب و مسيح، و اين سه يک هستند». و در نسخة ديگر چنين است: «آنانکه گواهي ميدهند در آسمان ايشان سه تايند پدر و کلمه و روحالقدس و اين سه يکي هستند». و عيسي مسيح را کلمة خدا و با خدا يکي ميدانند چنانکه در انجيل يوحنا باب اول شمارة اول مينويسد: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود».
خداي بتپرستان چنانکه پريچارد در کتاب خرافات بتپرستان صفحة 285 مينويسد: «در تمام اديان بتپرستي مشرق يک قسم تثليث و سهگانهپرستي وجود دارد».
موريس در کتاب آثار قديمة هند جلد ششم صفحة 35 مينويسد: «در تعليمات ديني بيشتر ملل بتپرست قول به لاهوت ثالوثي يعني خداي داراي اقانيم ثلاثه وجود داشته». کتاب سکان اول اروپا صفحة 197 مينويسد: «بتپرستان خدا را يکي ميدانستند داراي اقانيم ثلاثه». دوان در کتاب خرافات دينها مينويسد: «در هند قديم خداي داراي سه اقنوم را پرستش ميکردهاند و آن اقانيم عبارتست از برهمه و ويشنو و سيفا و مجموع اين سه را يکي ميدانستند و در نماز و عبادت خود به کلمة اوم نطق ميکردند که مرکب از الف و واو و ميم و رمز است به سه اصل و کلمة اوم را بسيار احترام ميکردند و اين سه اصل را کريشنا نيز ميگفتند و روح القدس را متولد از کريشنا ميدانستند و کريشنا گفته: منم پروردگار موجودات، منم رمز الف و واو و ميم، منم ويشنو منم سيفا که اين هر سه يک خدايند و اين هيئت سهگانه را خالق و حافظ و مهلک ميدانند و هر يک از اين سه شغل ديگري را عهدهدار ميشود. مثلا ابن عامل اب و روحالقدس ميشود و بالعکس».
و موريس در کتاب آثار قديمه جلد چهار ص 372 مينويسد: «در معبد قديم صورت بتي يافتيم که داراي سه سر بود بر يک جسد و اين رمزي از تثليث است».
فابر در کتاب اصل عبادت بتپرستان مينويسد: «بودائيها نيز مانند ديگر هنديان به خداي سهگانه قائلند و ميگويند: بودا خدا است و از برايش سه اقنوم است: بودي، جنسيت، جيفا».
دوام در کتابش ص 372 مينويسد: «بيشتر سکنة چين و ژاپن خدايي را پرستش ميکنند که داراي سه اقنوم است به نام فو و تصوير آن را در معابدشان ميکشيدند».
و نيز نقل کرده که ميگويند: از اصل اول بدون اختيار اصل دوم صادر شد و از اين دوم اصل سوم صادر شد. و اين سه مصدر تمام موجوداتاند.
توماس هافمن در کتاب بتپرستان قديم ص 9 مينويسد: «برهما در زمان آفريدن مخلوقات به حالت ذکوريت و انوثيت بود و رمزي که زير شکم و بين دو رانش هست نشانة تناسل است». و در ص 101 مينويسد: «کلية نشانههايي که نصاري استعمال ميکنند دلالت دارد بر پرستش چيزهايي که ذکرش شرمآور است وگويند: اگر مردم آگاه شوند عبادت را ترک ميکنند».
دوان بعد از ذکر ثالوث مصريان قديم، تثليث ايشان را ثابت کرده کاهن مصر به پادشاه ميگويد: بزرگتر اول خداوند است پس از آن کلمه است و با هر دو روح القدس است و هر سه داراي سرشت و طبيعتي واحد اند.
در کتاب آثار هند ص 127 آمده است که آپولو کلمه را عبادت ميکرد و تعليم ميداد که کلمه خداوند دوم است و پسر خداوند بکر ناميده ميشود و او چندين سال قبل از مسيح بوده.
بونويک در کتاب عقايد مصريها ص 402 مينويسد: «ديانت بتپرستي قديم مصر معتقد بوده به لاهوتي بودن کلمه و اينکه هر چيز از کلمه است و کلمه از خدا توليد شده و کلمه خدا است».
دوان ميگويد: «آشوريها مردوخ را کلمه و کلمه را پسر خدا و آفريدگار آسمان و زمين ميدانستند».
فسک در کتاب خرافات ص 205 مينويسد: «بتپرستان روم معتقد به ثالوث بودند اول خدا سپس کلمه بعد از آن روحالقدس».
دوان ميگويد: «پارسيان خداي داراي سه اقنوم را پرستش ميکردند که عبارت است از اورمزد و متراث پسر خدا و اهريمن هلاک کننده و در کتاب زردشت اين کلمه درج است سهگانة لاهوتي روشنائي دهندة جهان است».
و همچنين نقل کرده از تمام بتپرستان قديم که داراي اين عقيدة فاسد بودند که ابن و پدر و مادر را خالق جهان ميدانستهاند و نقش ايشان را با آلت رجوليت و انوثيت ميکشيدهاند (رجوع شود به کتاب مسيحيت و بتپرستي).
مؤلف گويد: عجب است از ناداني مردم نصراني که گاهي مسيح را خدا و پروردگار و قديم ميدانند چنانکه در انجيل يوحنا باب اول شمارة اول و دوم و سوم و ساير انجيلها نوشتهاند که مسيح خالق تمام عالم است و در انجيل در رسالة به عبرانيان باب 9 شمارة 14 مسيح را داراي روح ازلي قديم شمرده و گاهي او را پسر خدا و حادث دانستهاند چنانکه در انجيل متي باب سوم شمارة 17 و ساير انجيلها موجود است. و گاهي او را نواده و سبط يهودا و از اولاد او ميدانند چنانکه در انجيل، در مکاشفة يوحنا باب 5 شمارة 5 نوشتهاند و گاهي او را فدا شوندة قوم گويند چنانکه در انجيل لوقا باب اول شمارة 68 نوشتهاند و گاهي مسيح را چنانکه کتاب «مسيحيت و بتپرستي» از مقالة ترتولي دربارة شکلهاي مسيح ذکر کرده، گاو گويند!! و گاهي مسيح را مار گويند چنانکه در انجيل يوحنا باب سيم شمارة 14 او را پسر انسان گفته و تشبيه به مار نموده و در جاي ديگر او را برة خدا و بردارندة گناه جهان گويند چنانکه در انجيل يوحنا باب اول شمارة 29 نوشتهاند و گاهي مسيح را خداي مجسم شده گويند چنانکه مجلة نور عالم شمارة بهمن 36 ص 28 که از انتشارات ونشريات نصاراي پروتستان امريکايي در تهران است مينويسد: «خدا در بيت لحم براي هميشه شکل انسان به خود گرفت مسيح در عين حال خالق کائنات و خداوند و حافظ مخلوقات و سر کليسا است». سپس اضافه ميکند: «دانشمندان مسيحي توانستهاند با مسائل مذهبي ناشي از اشاعة عقائد و نظرية کپرنيک و گاليله پيروزمندانه مقابله کنند».
مؤلف گويد: «هوک در کتاب سفر نامة خود ص 326 مينويسد که بتپرستان هند عقيده دارند که يکي از خدايان مجسم گرديد و خود را قرباني کرد که فداي گناهان مردم باشد و ژرژکوکس در کتاب ديانت قديمه مينويسد که اهل هند معتقدند کريشنا را از درختي به دار آويختند و کريشنا که مملو از لاهوت است خود را قرباني کرده و دوان نقل کرده که هنديان اين ذکر را ميخوانند که بودا نجات دهندة جهان و بيآلت رجوليت و مسيح زائيده شدة يگانة خود را براي قرباني پيشکش کرد تا آنکه کفارة گناهان انسان گردد و او را وارث ممالک آسماني ميدانند.
مولر مينويسد که بودائيان معتقدند که بودا گفته براي آنها جهان رستگار گردد تمام گناهاني را که در عالم واقع شده به گردن من بگذاريد!
از آنچه ذکر شد اين معني معلوم گرديد که خداي بتپرستان خود را براي رهايي جنايتکاران و گناهکاران فدا کرد.
عقيدة نصاري دربارة مسيح مانند عقيدة بتپرستان دربارة خداوند است، زيرا در انجيل رسالة اول يوحنا باب 2 مينويسد: عيسي کفاره است به جهت گناهان ما و نه گناهان ما فقط، بلکه تمام جهانيان نيز. و دوان در کتاب خود ص 293 مينويسد: عيسي نجات دهندة جهان است و تمام گناهاني که واقع شده در جهان عوض اشخاصي که مرتکب آن گناهان شدهاند، بر ذمة اوست.
و در کتاب بتپرستي و مسيحيت ص 31 از مبلغ پروتستاني نقل کرده که چون آدم به واسطة خوردن از شجرة ممنوعه معصيت کرد، خود و جميع فرزندانش خطاکار و مستحق عذاب آخرت شدند و چون خدا متصف به عدالت و رحمت است در اين مشکل واقع شد که اگر اولاد آدم را عقاب کند با رحمت او منافي است و اگر عقاب نکند منافي با عدالت است. پس مدتي در فکر حل اين مشکل بود و بالأخره راه حل قضيه را اين طور دانست که پسر خود را که عين خودش ميباشد در رحم زني به صورت جنيني بگذارد تا بدين ترتيب مسيح متولد شود که داراي چند جهت است انسان است زيرا پسر مريم است، خداي کامل است زيرا پسر خداوند است و پسر خدا عين خدا است و معصوم است از جميع معاصي بنيآدم، و اين مسيح مدتي زندگي کند و مورد صدمات دشمن واقع شود تا آنکه بالأخره به بدترين صورت بر دار کشته و فداي بشر شده و بني آدم از معاصي خود آمرزيده شوند!
پس معلوم شد که عقيدة نصاري شرک و کفر است راجع به خداشناسي و پرستش پروردگار و ضد و نقيض بوده و تهافت بسيار دارد. خدايي که گاهي پدر است و گاهي مجسم و پسر است و گاهي فدايي بشر است وگاهي از مخلوق جدا و گاهي عين مخلوق است به راستي نزد عقلا مطرود است. و عجب است که نصاري گاهي ميگويند: مبدأ عالم سه تا و گاهي ميگويند: هر سه يکي است. هر طفلي ميداند که سه غير از يک است و يک غير از سه ميباشد. من نميدانم عقلاي نصاري چگونه اين عقايد را به عنوان حقيقت پذيرفتهاند؟ و البته در قرآن آياتي در مذمت و ناداني اهل تثليث وارد شده که إن شاء الله تعالي ذکر خواهيم کرد.
پيغمبر نصاري مبتلا به تمام پليديها و زشتکاريهاست
اولا: فرزند زنا است 4 مرتبه، نخست آنکه در سفر پيدايش تورات باب 38 مينويسد: يهوداي قديس با تامار که عروسش باشد زنا کرد و اين زن دو پسر آورد به اسامي فارض و زارح و فارض زنازاده را جد مسيح شمرده! در انجيل متي که معتبرترين انجيلها است در باب اول در نسب مسيح گويد: ابراهيم آورد اسحق را و او آورد يعقوب را و يعقوب آورد يهودا را و يهودا آورد فار و زارح را از تامار و فارض آورد حصرون را و بدين ترتيب پدران مريم را تا به مريم ميشمارد و ميگويد: عيسي مسمي به مسيح از او متولد شد و واضح است که زنا در ميان عموم ملتها از بدترين و بزرگترين گناهان است و خود مسيح در انجيل مرقس باب دهم فرموده: «زنا مکن و آن را از بزرگترين محرمات قرار داده».
و در انجيل لوقا باب سوم شمارة 24 مسيح را پسر يوسف بن هالي بن متات شمرده که ميرسد به حصرون بن فارص بن يهوداي زنازادة سابق الذکر.
انصافا کسي که اهل غيرت و دين ميباشد ديني را که خداي آنها از زنا به دنيا آمده باشد و بعد پيغمبر شده باشد، ميپذيرد؟
مرتبة دوم يکي از اجداد مسيح بوغر است که از زن زناکاري به نام راحاب به دنيا آمده است چنانکه در انجيل متي باب اول در نسب مسيح ميگويد: و شملون، بوغر را از راحاب آورد و راحاب به تصريح تورات سفر يوشع بن نون باب دوم زناکار بوده است!
مرتبة سوم يکي از اجداد مسيح سليمان بن داوود است مطابق باب اول انجيل متي سليمان از زن اوريا به زنا متولد شده مطابق تورات کتاب دوم سموئيل باب 11 که داوود اوريا را به کشتن ميدهد و با زن او به زنا! همبستر ميشود. آفرين صد آفرين به اين ديني که خدا و پيغمبرانش از زنا بوجود آمدهاند!!
آيا متي و لوقا و ساير نصاري از کتب و تأليفات خودشان بيخبرند يا معتقدند زنا عيب و ننگ و گناه نيست. اين نيز مخالف با تورات و انجيل است زيرا در تورات سفر تثنيه باب 22 شمارة 23 زنا را مستوجب سنگسار و قتل دانسته است که انجيلها گاهي مسيح را پسرخدا ميگويند و گاهي ميگويند بيپدر است و گاهي فرزند غير خدا، گاهي او را به شوهر مادرش يوسف بن يعقوب يا شوهر ديگر مادرش يوسف بن هالي نسبت ميدهند در حالي که هر طفلي را اگر پدر داشته باشد بايد به پدرش نسبت دهند و الا به مادر نسبت ميدهند نه به شوهر مادر! مگر آنکه بگويند قبل از آنکه يوسف شوهر مريم شده باشد نعوذ بالله با او زنا کرده! و يسوع يعني عيسي از زنا متولد شده و إلا هيچ کسي نسبت طفل را به شوهر مادر نميدهد.
ثانيا: انجيل متي و لوقا با يکديگر در شمارة پدران و اجداد عيسي و همچنين در نامهاي ايشان اختلاف بسيار دارند. مثلا متي او را به سليمان بن داوود و لوقا او را به ماشان ابن داوود منسوب کرده، متي پدران عيسي را تا حضرت ابراهيم چهل تن و لوقا 52 تن دانسته و خلاصه انجيلها با يکديگر اختلاف و تناقض بسيار دارند.
يسوع يعني عيسي کذاب و دروغگو است
در دهها مورد خطاگويي انجيلها ظاهر است. مثلا انجيل متي باب 22 شمارة 43 و 44 عيسي را از نسل داوود نميداند و حال آنکه در باب اول او را از نسل داوود شمرده! و همچنين باب 12 انجيل مرقس و باب 20 انجيل لوقا.
خطاي ديگر در انجيل يوحنا باب هفتم دروغي است که عيسي به برادرانش ميگويد: شما به اين عيد برويد اما نميآيم ولي چون برادرانش رفتند او هم رفت اما بخفا!!
دروغ ديگر در انجيل لوقا آن است که در باب اول شمارة 33 ميگويد: خداوند تخت پدرش داوود را به عيسي عطا خواهد کرد و او بر خاندان يعقوب تا ابد پادشاهي خواهد کرد و حال آنکه عيسي پادشاهي نکرده و مانند حضرت داوود سلطنت نداشته مگر آنکه بگويند سلطنت باطني داشته تازه ابدي بودن مخصوص ذات خدا است.
دروغ ديگر در انجيل مرقص آن است که در باب دهم شمارة 34 و هم متي باب 17 شمارة 22 مينويسد: عيسي را خواهند کشت و او در روز سوم از قبر برخواهد خاست، ولي در اواخر انجيل مرقس و ساير انجيلها آمده است که دو شب بيشتر در قبر نبوده و روز دوم از قبر برخاسته.
عيسي در باب پنجم انجيل متي شمارة 17 و 18 و 19 ميگويد: گمان مبريد که آمدهام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم نيامدهام تا باطل کنم و به شما ميگويم تا آسمان و زمين زائل نشود همزه يا نقطهاي تورات زائل نخواهد شد پس هر کس يکي از اين احکام کوچکترين را بشکند يا به مردم چنين تعليم نمايد در ملکوت آسمان کمتر و حقيرتر شمرده شود. اما بعدا همين عيسي و شاگردانش تمام تورات و شريعت موسي را تغيير دادند و بر هم زدند و حرام آن را حلال کرده مثلا با اينکه در باب 19 انجيل متي شمارة 18 و 19 گويد: زنا مکن، دزدي مکن، شهادت دروغ مده، ولي در جاي ديگر، چنانکه در باب 10 و 11 کتاب اعمال در انجيل مضبوط است همه را حلال کرده! و لذا مسيحيان هم هر نوع حيواني را ميخورند حتي حيوانات صدفي دريا را که سگها نميخورند.
و خود مسيح ختنه را باطل کرده و طلاق را حرام دانسته و تعطيل روز شنبه و تعداد ازواج را که در دين يهود و تورات بوده از بين برده. هر کس ميخواهد تفصيل آن را بداند به تورات و اناجيل موجود مراجعه کند.
ديگر از خطاهاي انجيلها آن است که عيسي در باب 19 متي به شاگردان خود ميگويد: چون زادة انسان بر تخت مجد قرار ميگيرد شما بر دوازده تخت قرار ميگيريد و به اسباط دوازدهگانه حکم ميرانيد. و حال آنکه يکي از اين 12 شاگرد يهوداي اسخريوطي است که به تصريح خود انجيل عيسي را به کشتن داد و او را تسليم نمود تا به دار زنند و چنانکه در اوائل کتاب رسولان انجيل نوشتهاند از آسمان برايش عذاب نازل شد.
در باب هشتم انجيل يوحنا داستاني است که زني زنا کرده بود و گفتند به حکم تورات بايد سنگسار شود چون مردم بيرون رفتند يا اينکه همه بر زناي او شهادت دادند و تورات هم نسبت به اجراي حدود تأکيد بسيار کرده است، ولي عيسي به آن زن گفت: من عليه تو فتوي نميدهم برو ديگر گناه مکن!!
چنانکه در باب دوم انجيل يوحنا آمده پيغمبر نصاري با شاگردانش شراب ميخورد و احترام مادرش را رعايت نميکند. بديهي است از آدم شرابخوار جز اين هم انتظار نميرود. ولي مشکل اينجاست که چگونه چنين کسي ميخواهد پيامبر و الگو و مقتداي ديگران باشد؟!
پيغمبر نصاري مردم را به قطع رحم و دشمني پدر و مادر و فساد و تفرقه دعوت ميکند چنانکه در باب 14 لوقا شمارة 26 ذکر کرده که جمع کثيري همراه عيسي ميرفتند او روي گردانيد بديشان گفت: اگر کسي به نزد من آيد و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران حتي جان خود را دشمن ندارد شاگرد من نميتواند بود و در شمارة 34 گويد: هر کس تمام مايملک خود را ترک نکند نميتواند شاگرد من بشود و حال آنکه قرآن مجيد ميفرمايد عيسي گفت: ﴿ • ﴾ [مريم: 31- 32]. يعني، خدا مرا سفارش کرده به نماز و زکات و نيکي به مادر مادامي که من زندهام و مرا ستمکار و بد روزگار قرار نداده.
ولي عيساي ملت نصاري در انجيل مردم را به فساد و تفرقه و جدايي تحريک ميکند و در باب 10 متي شمارة 34 ميگويد: «گمان مبريد که آمدهام تا سلامتي بر زمين بگذارم نيامدهام تا سلامتي بگذارم بلکه آمدهام شمشير بگذارم زيرا آمدهام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم» و دشمنان شخص اهل خانة او خواهند بود با آنکه پيغمبر بايد رحمة للعالمين باشد و در انجيل لوقا باب 12 شمارة 29 گويد: «من آمدهام تا آتشي در زمين افروزم». مؤلف گويد: بيجهت نيست که ملت نصاري اينقدر قتال و بيانصافند که شهرها را با موشکها و بمبها و توپها به آتش ميکشند و روز به روز بر کثرت اسلحة قتاله ميافزايند ملتي که پيغمبرش چنان باشد پيروانش نيز همه خوانخوار و درنده ميشوند!
در باب دهم انجيل يوحنا شمارة 8 عيسي ميگويد: «جميع کساني که پيش از من آمدند يعني پيغمبران گذشته دزد و راهزن هستند» و در شمارة 11 گويد: «من شبان نيکو هستم شبان نيکو جان خود را فداي گوسفندان ميکند». و در شمارة 36 و بعد از آن ميگويد: «من پسر خدا هستم و خدا مرا تقديس کرده و يقين کنيد پدر که خدا باشد در من است و من در او».
ديگر از خطاهاي واضح، قصة ماده الاغي است که تمام اناجيل نقل کردهاند. در انجيل متي باب 21 گويد: «عيسي دو نفر از شاگردان خود را به دهي فرستاد و گفت: برويد و الاغي به کرهاش بسته است آنها را باز کرده نزد من آوريد و اگر کسي با شما سخن گفت بگوييد: خدا به اينها احتياج دارد، ايشان رفتند و الاغ را با کرهاش آوردند و رخت خود را بر آنها انداختند وعيسي بر آنها سوار شد و افراد بسياري از پس و پيش او حرکت کرده وفرياد ميکردند: هوشيعانا مبارک باد!»
آيا خوانندة عاقل، متعجبانه نميپرسد که چگونه عيسي بر دو الاغ سوار شده يعني هم بر الاغ و هم بر کرهاش؟!! عجيبتر آنکه قبلا تورات هم اين داستان مضحک را در باب نهم کتاب زکرياي نبي آورده و گويد: خطاب کرد به دختر صهيون و گفت: بسيار وجدنما و اي دختر اورشليم آواز شادماني بخوان اينک پادشاه تو ميآيد او عادل و حليم و بر الاغ و کرهاش سوار است!
ماجرا به قدري مضحک است که بعضي از علماء در توجيه آن احتمال دادهاند که کرة الاغ بر الاغ سوار شده باشد و عيسي بر کره، يعني سهتائي روي هم قرار گرفته باشند! زيرا محال است يک نفر بر دو مرکب سوار شود. عجائب و غرائب انجيلها به همين مختصر نيست و از جمله نوشتهاند: عيسي را که ميان دو نفر به دار آويختند، هفت ديو از او خارج شد!! بايد پرسيد ديو در وجود پيامبر چه ميکرده است؟!
انجيل لوقا در باب 7 شمارة 37 مينويسد: زن گناهکاري در خانة فريسي شيشة عطري آورد و قدمهاي مسيح را با عطر ميشست و با گيسوانش خشک ميکرد و همي بوسه ميداد تا آنکه عيسي به فريسي و يهوداي اسخريوطي اعتراض ميکند که شما مرا نبوسيديد ولي اين زن بوسيد و در آخر به آن زن ميگويد: برو که ايمانت تو را نجات داد. البته در انجيل يوحنا در باب 12 به اين قصه آب و تاب بيشتري داده است!
به راستي که دين جالبي است که با بوسيدن پاها گناهان از بين ميرود. و از باب 11 يوحنا معلوم ميشود که مسيح با مريم و مژنا و خواهرش سر و سري داشته و از باب 13 يوحنا شمارة 23 معلوم ميشود که يکي از شاگردانش را دوست ميداشت به طوري که در آغوش او مينشست و به سينة عيسي تکيه ميداد.
ديگر از خطاهاي اناجيل آن است که مسيح را ظالمپرور معرفي ميکند، زيرا مسيح به فردي دزد و خائن اعتماد و رفاقت کرده و او را از خواص خود قرار داده، در حاليکه خودش به بدي و خباثت او اقرار کرده چنانکه در انجيل يوحنا باب دوازدهم ميگويد: يکي از شاگردان يعني يهوداي اسخريوطي پسر شمعون که تسليمکنندة وي بود گفت: براي چه اين عطر به سيصد دينار فروخته نشد تا به فقراء داده شود و مقصود او فقرا نبود بلکه دزد بود و صندوق پول نزد او بود و آنچه در آن انداخته ميشد بر ميداشت و اين يهوداي اسخريوطي از حواريين آن حضرت است و چون خواستند او را به دار زنند آن حضرت را نشان داد و تسليم يهود نمود چنانکه در انجيل يوحنا باب 13 شمارة 23 و 24 مذکور است.
ديگر از مواردي که بنا به نقل اناجيل عيسي انجام داده آن است که شيطان را به انسان داخل ميکند چنانکه به يهوداي اسخريوطي داخل کرده و در انجيل يوحنا باب 13 عدد 26 مذکور است و باآنکه تصريح کرده يهودا شيطان است چنانکه در انجيل يوحنا باب ششم عدد 70 مذکور است مع ذلک او را از ميان هفتاد نفر انتخاب ميکند. جاي بسي تعجب است که عيسي شيطان را از خواص اصحاب خود قرار داده، مگر قصد داشته فساد و فتنه ايجاد کند که چنين اشخاصي را برگزيده است؟
بنا به نقل اناجيل، عيسي گاهي شيطان را به حيوانات زبان بسته داخل ميکند چنانکه در باب هشتم انجيل متي و هشتم لوقا و پنجم مرقس مذکور است که چون عيسي به طرف قبر آمد دو نفر ديوانه نزد او آمدند که از قبرهايشان بيرون آمده بودند و فرياد ميکردند ما را با تو چکار اي يسوع اي پسر خدا مگر آمدهاي که ما را قبل از موقع عذاب دهي و عقوبت نمائي و در فاصلة دوري گلهاي خوک ميچريدند به اين سبب ديوها به عيسي گفتند: اگر ما را از اين مجانين بيرون ميکني پس اجازه بده که به اين گلة خوک داخل شويم عيسي نيز به ايشان گفت: داخل شويد، سپس ديوها از ايشان خارج و داخل گلة خوکها شدند. در انجيل لوقا نوشته که عدد گله دو هزار بود و اين گلة خوک ناگهان خود را به دريا پرتاب کردند و در آب غرق شدند و چوپانها از ترس فرار کردند.
بايد پرسيد: اين خوکهاي بيچاره چه گناهي کرده بودند که عيسي ايشان را به غرق مبتلا کرد و نسل آيندة آنها را خوراک امت خود قرار داد.
ظلم و ستمکاري عيسي به درختان و نباتات هم رسيده در انجيل متي باب 21 عدد 19 ميآيد بامدادان چون عيسي به شهر مراجعت ميکرد گرسنه شد و در کنارة راه يک درخت انجير ديده نزد آن آمد و جز برگ بر آن هيچ نيافت پس آن را گفت: از اين پس ميوه بر تو نشود که در ساعت درخت انجير خشکيد. چون شاگردان اين را ديدند متعجب شده گفتند: چه بسيار زود درخت انجير خشک شد.
مؤلف گويد: بهتر نبود پيامبر که رحمة للعالمين است به جاي نفرين کردن، دعا ميکرد که درخت بار آورد؟ آيا اين کار با نبوت متناسبتر نبود؟ البته چون غالب ملل اروپا در ظلم و تجاوز و حرص و شهوت بر ساير ملل تقدم دارند، تبعا پيامبري براي خود ميتراشند که با بزهکاري آنان متناسب باشد. و در اين کار از تحريف اديان آسماني و تهمت و افتراء به پيامبر طاهر و مطهر پروردگار يعني حضرت عيسي نيز ابايي ندارند!
کتب ديني نصاري برخلاف عقل و علم و اخلاق است
هر که بخواهد ميتواند به تورات و اناجيل مراجعه کند و ببيند که تورات پيغمبران را شرابخوار و زناکار و کساني که حتي نعمت عظماي رسالت را به حقهبازي کسب ميکنند، معرفي ميکند. و خدا را محتاج و مجسم قرار داده مثلا در سفر پيدايش باب اول، عدد 26 و 28 براي خدا صورت و شبيه قائل شده. و اين باطل است. و در باب دوم عدد 2 ميگويد: بعد از خلقت عالم خدا فارغ و آرام شد. و اين کفر و باطل است. و در عدد 17 خدا حضرت آدم را از خوردن ميوة درخت معرفت نهي ميکند! و در باب سوم عدد 8 ميگويد: خدا در باغ ميخراميد و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند در ميان درختان پنهان کردند!! خدايي که جسم و محتاج به محل و محدود باشد، قابل پرستش نيست. و در شمارة 17 ميگويد: زمين به سبب حضرت آدم ملعون شد. و در باب نهم عدد 21 گويد: حضرت نوح شراب نوشيد و مست شد و در خيمة خود عريان گرديد. و در باب 12 در اواخر آن گويد: حضرت ابراهيم زن خود ساره را خواهر خود معرفي کرد و موجب زناي محصنه گرديد زيرا فرعون مصر او را به زني گرفت. و در باب 18 بعد از آنکه خدا را پائين و بالا برده و بالاخره در باب 19 عدد 33 گويد: لوط پيغمبر با دختر خود زنا کرد و شراب نوشيد و شب ديگر هم شراب به او دادند و دختر کوچک با او مقاربت نمود. بالأخره تورات مملو است از اينگونه مطالب خلاف عقل و منطق، در حالي که ممکن نيست کتاب الهي حاوي مطالب متناقض و ضد عقل باشد.
انجيلها نيز از طرف خدا نيست و مجعول است، زيرا اخبار فوت عيسي و مصلوب شدنش در آن مذکور است و معلوم است که خبر دار و موت و بعد موت عيسي به خود او نازل نشده آنهم با اختلافاتي که در اناجيل ديده ميشود. البته ممکن است زمان موت پيغمبري به عنون إخبار از آينده و اعجاز به خود او نازل شود ولي نه به صورت وقايع گذشته.
دليل ديگر بر مجعول بودن اناجيل، اختلاف و تعدد انجيلها است. زيرا اگر اين کتب از عيسي باشد ديگر اين همه اختلافات انجيل مرقس و يوحنا و متي و لوقا معني ندارد، آري ممکن است يک کتاب اختلاف نسخه داشته باشد اما نه آنکه از اول تا به آخرش با هم تفاوت داشته و حتي يک باب و يک فصل مطابق هم نداشته باشد!!
چرا نصاري اهل خرافاتند؟
بعضيها تصور ميکنند اگر مردم عالم شوند و علوم تجربي ترقي کند خرافات از بين ميرود و مردم متمدن شده و خرافات را دور ميريزند. اما اين کلام صحيح نيست زيرا علوم امروزه علوم مادي است مانند فيزيک و شيمي و طب و مکانيک ... و کساني که هم خود را مصروف اين علوم نمودهاند از علوم ديني بيخبرند و از روحانيت بهرهاي ندارند و به واسطة اين علوم نيز حق از باطل تميز داده نميشود، چه بسيارند دانشمندان و متخصصان علوم جديده که از علوم ديني اطلاعي ندارند و به ضلالت اديان باطل مبتلا ميشوند. در اروپا که مهد تمدن و ترقي علوم امروزي است بيش از هر جا خرافات و اديان باطله انتشار دارد و مشتري باطل در آنجا بسيار است و معاصي و فسق و فجور از همه جا بيشتر رواج دارد و منشا بروز معاصي بلکه صدور آن به ممالک ديگر است. از جمله عقايد باطله يکي همين نصرانيت و کتابهاي عهدين است که بسيار ترويج ميشود.
ترويج نصرانيت ترويج لامذهبي و لاأباليگري است
چنانکه تجربه شده سابقا که مبلغين نصاري در ميان مسلمين مراوده نداشتند مردم مسلمان پايبند دين بوده و خود را به وظائف اسلام مقيد ميدانستند. ولي چون مبلغين مسيحي به سرزمينهاي اسلام راه يافتند و مردم را به مسيحيت دعوت کردند و در اسلاميت شان تشکيک نمودند نتيجه اين شد مسلمين در عقائد ديني خود سست و لاابالي شدند و نصرانيت خرافي را هم نپذيرفتند. زيرا مردمي که از خداي پاک منزه لم يلد و لم يولد بيمثل و مانند دست بردارند و اهميت ندهند البته به خداي زائيده شدهاي که محتاج به محل است هزاران عيب دارد معتقد نخواهند شد. مردمي که از پيغمبر حکيم معصوم دست بردارند به پيغمبري که داراي هزاران گناه و خطاست معتقد نخواهند شد. مردمي که از کتاب عقلي و فطري که مملو از حق و حقيقت است منحرف شدند البته به کتابي که مملو از خرافات است اعتناء نخواهند کرد. نتيجه اين ميشود که فعلا ميبينيم:
أصبح الناس سکاري
لا مسلمين ولا نصاري
پس، تبليغات مسيحي ضرر و صدمة بزرگي به عالم انسانيت و ديانت زده و به طور کلي عدالت و امانت و راستي و درستي و عقائد ديني را خراب کرده و حقهبازي و فساد و عصيان و رشوهخواري و زورگويي را به وجود آورده. القصه رذائل را به جاي فضائل به وجود آورده و بديها را به جاي خوبيها و زشتي و بدکرداري را جايگزين محاسن نموده است.
کشيشان و مبلغين نصاري کيستند؟
کشيشان به قول خودشان مردمي از دنيا گذشته، گوشهگير، ديرنشين و خيرخواه بشريتاند، حال بايد ديد اين ادعا راست است يا دروغ و اعمال و افعال ايشان را بايد سنجيد، آنچه در طول تاريخ از اعمال و افعال ايشان به ظهور رسيده ثابت ميکند که ايشان مردماني شرور، مفسدهجو و مخالف حق و دشمن حقائق علمي و گمراهکنندة بشر بودهاند و همواره بشر را به گمراهي و خرافات سوق دادهاند و در ظلم و ستم از سلاطين مغول فراتر رفتهاند. و عجب اينکه اينان دشمنان سياسي خود را دنياپرست و خود را مقدس ميدانند. با اينکه مسلم است که اختلافشان با دشمنان خود اختلاف اقتصادي است، و به منظور سوء استفادة اقتصادي، دين را ملعبه قرار ميدهند. به هر حال گمراهي و ظلم و تعدي ايشان بسيار است. ما چند واقعة تاريخي را به عنوان نمونه و مشتي از خروار ذکر ميکنيم:
نمونة اول: قضية مباهلة نصاري است با پيغمبر اسلام با اينکه حقانيت اسلام و ادعاي محمد بر کشيشان و بزرگان نصاري ثابت شد مع ذلک تجاهل کردند و نگذاشتند نصاراي نجراي مسلمان شوند و اگر آن روز حق را انکار نميکردند و مانع از اسلام پيروان خويش نميشدند آن همه اختلاف و خونريزيهاي بين مسلمين و نصاري تا به امروز به وجود نميآمد. ما ان شاء الله تعالي قضية مباهله را بعدا بيان خواهيم کرد.
نمونة دوم: جنگهاي صليبي است. از تاريخ جنگهاي صليبي که يکي از مسببين آن يک کشيش است، ميتوان به قساوت قلب و مفسدهجويي مبلغين نصاري، پي برد. جنگهاي صليبي عبارت است از هفت بار هجوم ملل مسيحي اروپا به ممالک اسلامي و قتل و غارتهاي بيشمار که ما مختصرا آنها را ذکر ميکنيم. در تواريخ اين جنگها ذکر شده که ملل مسحي حتي از قتل و غارت ممالک خودشان نيز خودداري نکردند و سبب تمام آن هيجانها و قتل و غارتها، تحريکات کشيشان نصاري بوده است.
پطرس راهب در قرن چهارم هجري
يکي از علل جنگهاي صليبي و تمام قتل و غارتها پطرس راهب است که در سرزمين فرانسه در ولايت بيکاروي در شمار راهبان يعني تارکان دنيا بود و در غاري به عبادت پروردگار مشغول شده بود. پس از مدتي غارنشيني بر اثر شنيدن آواز چاووشان کاروان زوار بيت المقدس دلش از شوق آکنده شد از غار بيرون آمد و همراه زوار قبر مسيح روانة بيتالمقدس شد. هنگاميکه پطرس به اراضي سوريه و فلسطين رسيد برخلاف ميل خود آن سرزمين را در تصرف مسلمين يافت و چون به شهر بيتالمقدس که اورشليم نام داشت وارد شد ديد پيروان چليپا و سهگانه پرستها بايد از مقررات دولت اسلامي پيروي نمايند. اين وضع راهب را غمگين نمود و در صدد شد که رئيس بيتالمقدس را سرزنش کند. رئيس عيسويان در آن عهد شخصي بود موسوم به سمعان، او در برابر سرزنشهاي پطرس اشک حسرت باريد و هرگونه ظلم و جور را که دلش ميخواست، به مسلمين نسبت داد و از هيچ تهمتي فروگذار نکرد. و بالأخره اين دو نفر روزي جميع ترسايان را گرد آوردند و اين دو پيرمرد سپيدموي دست در آغوش هم کرده نوحه و گريه آغازيدند و تمام ترسايان را به گريه و سوگواري آورده و در همان مجلس پطرس و سمعان گريان و نالان سوگند خوردند که در راه تسخير بيتالمقدس فداکاري کنند و کفار يعني مسلمين را از بيتالمقدس اخراج نمايند.
عجيب است که کشيشان، مسلمين را کافر ميدانند
مسلماني که تمام پيغمبران را قبول دارد و عيسي را پيغمبر خدا و بندهاي برگزيده و پاک ميداند و او را روحالله ميخواند بنابراين مسيحيان بايد مسلمين را از خود بدانند و با مسلمين مدارا کرده ولاأقل آزار نکنند ولي بالعکس با يهوديان که منکر عيسي بوده و او را فرزند زنا ميخوانند دوستي کرده و عليه مسلمين متحد شدهاند. علي اي حال، پطرس وعده داد که مردم اروپا را به جنگ برانگيزد و سمعان نيز تعهد کرد از داخل مسلمين در خدمت مهاجمين بکوشد و کارهايي که براي فتح و ظفر نصاري لازم است انجام دهد.
چگونه پطرس آتش جنگهاي صليبي را برافروخت؟
کاروان زوار از بيتالمقدس مراجعت کرد و پطرس با عزمي راسخ به خاک ايتاليا پاگذاشت و در شهر روم به خدمت پاپ اوربانس دوم رسيد و به عنوان پيغام از قول سمعان هر تهمتي که توانست به مسلمين نسبت داد و گفت: قبر عيسي همواره در معرض اهانت اسلاميان قرار دارد. پاپ از گزارش پطرس به سختي متأثر گرديد و وعده کرد با تمام نيروي خود در پيشرفت مقاصد آنها بکشود و ضمنا به پطرس مأموريت داد که شهر به شهر و ده به ده در ممالک اروپا ماجراي سفر خود را گزارش کند و مردم را تشويق و تحريک نموده تا خود را براي جهاد در راه خدا مهيا سازند.
پطرس بر قاطري سوار گرديده و چليپاي (صليب) بلندي برداشت و در کوچهها، ميادين، کليساها، ديرهاي راهبان و در پيشگاه مقامات دولتي و پادشاهان، عيسويان را براي نجات مولد و مدفن مسيح دعوت مينمود. پطرس چند تن از مسيحيان شام و فلسطين را که در اروپا يافت، با خود همراه کرد و داستانهاي عجيب براي خلايق نقل ميکرد و از ظلم و اعمال منفور مسلمين هر چه دلش ميخواست جعل مينمود به طوري که موي بر تن شنوندگان راست ميشد و خشم همگان برافروخته ميشد. بعد از آنکه خاک فرانسه را گردش کرد به ممالک ديگر رفت و شهرت نام او و غرائب و عجائبي که نقل ميکرد چنان در مردم اثر کرده بود که هر جا بساط پطرس پهن ميگشت مردمان گروه گروه هجوم آورده به سخنانش گوش ميدادند و از او تبرک جسته و پارهاي از پيراهن و لباش را با خود ميبردند. و حتي موي دم قاطرش را چيده و مانند طلسم سعادت نزد خود نگاه ميداشتند! و تدريجا کارش به جايي رسيد که اهالي هر شهري فرسنگها به استقبالش ميشتافتند و با فرشهاي گرانبها گذرگاه او را فرش ميکردند و براي تبرک تراشههاي سم مرکبش را از نعلبند به قيمتهاي گزاف ميخريدند! خلاصه آنکه تبليغات پطرس زمينة خونريزي را فراهم کرد.
علل ديگر بروز جنگهاي صليبي
ممالک اسلامي وسيع که از يک سو به چين ميرسيد و از طرفي قليچ ارسلان که از سلاطين سلجوقي است در خاک روم روز به روز فتوحات ميکرد و آنقدر پيش رفت که مرزهاي مسلمين به تنگة بسفر رسيد و ما بين کشور اسلام با شهر معروف قسطنطنيه که مقر امپراطور مسيحي روم بود جز تنگة بسفر حائلي نبود و هر روز پنج بار صداي الله اکبر مسلمين در گنبد کليساي اياصوفيه ميپيچيد! امپراطور روم که کشور خويش را در خطر ديد، هيئتي از خردمندان و دانايان قسطنطنيه را نزد پاپ به شهر روم فرستاد. ورود نمايندگان مزبور و استغاثه و استمداد ايشان بر ضد مسلمين با تبليغات پطرس به خوبي کارگر افتاد و باب فرمان داد در شهر بالاسانس از بلاد ايتاليا کنگرهاي از سلاطين و امراي اروپا و ديگر بزرگان ممالک مختلف تشکيل يابد.
در آن کنگره بيش از دويست تن از کار دينالها و کشيشان بزرگ اروپا گرد آمدند و سي هزار نفر از بزرگان و پيشوايان ممالک مختلف حضور يافتند و هيئت نمايندگي قسطنطنيه با لباسهاي زيباي رسمي خود حاضر آمدند و شکوه و جلال مردم مشرق زميني، ديدگان اروپائيان را خيره ساخت. هيئت اعزامي قسطنطنيه به اهالي اروپا اعلام خطر کرده گفتند: هرگاه مسلمين شهر ما را که دژ محکمي است در مرز آسيا و اروپا تسخير کنند بيشبهه راهشان به سوي اروپا گشاده خواهد بود و به زودي تيزي شمشيرهاي برندهشان را شما اروپائيان احساس خواهيد کرد زيرا مسلمين فتح تمام عالم را از فرائض ديني خود ميدانند. سپس شخص پاپ به سخن پرداخت و نهضت عموم عيسويان را براي نجات بيتالمقدس و سرکوبي مسلمانان از واجبات ديني خواند و ترک جهاد را نوعي از بيديني شمرد.
حاضران در آن کنگره پس از چند روز گفتگو متفقا تصميم به جهاد گرفتند و به پاپ وعده دادند که قريبا وسائل سفر را فراهم کرده و در هر مرکزي که مقرر شود حاضر و براي جهاد بسيج عمومي اعلام شود.
پس از آن پاپ يعني اوربانس دوم از ايتاليا به فرانسه رفت و در شهر گلرمون يک مجلس شوراي ديگر تشکيل داد و در آنجا در سال 1095 نمايندگان ممالک مختلف از سفراي دول و سرداران و رؤساي کليساها و فرمانبروايان و اقوام مختلفه چنان جمعيتي تشکيل دادند که در دشتها و جلگههاي خارج شهر چادر و خرگاه فراوان برپا کردند و ده جلسه صحبت کردند تا دهمين جلسه که پطرس پهلوي پاپ نشسته بود اشکريزان به پا خاست و با بياني مؤثر راجع به مظلوميت مسيحيان فلسطين، دروغها جعل کرد. سپس پاپ آغاز سخن نمود و گفت: تقاعد و خودداري از جهاد براي آزادي ترسايان موجب قهر شديد خداوند است چنانکه اينک قحطي بر شما مسلط شده. اتفاقا در آن دو سه سال ممالک مختلف اروپا دچار قحطيهاي پياپي شده بود و باران کم ميباريد و مردم هزاران هزار به دنبال نان رو به هر جانب پريشان و آواره بودند. پاپ از قحطي براي تشويق و تحريک مردم گرسنة اروپا به جهاد و هجوم به ممالک اسلامي، به خوبي استفاده کرد و گفت: شما به مشرق زمين ميرويد که مرکز ثروت و مکنت و رفاه ميباشد. خوانها با طلا و نقره مزين شده، سفرهها از انواع طعام و ميوه و محصولات لذيذ سرشار است و بازارها از انواع گوهرها و عطريات و لعل و ياقوت انباشته است. خلاصه اگر موفق شديد بهشت دنيا را به دست آوردهايد و اگر نه به آغوش فرزند خدا خواهيد رفت.
آنگاه پاپ صليب را از بغل درآورد و گفت: اين چليپا علامت جهاد شما است و بايد در سينههاي شما و بر سلاحهاي شما عموما نقش باشد و پرچمهاي مجاهدين تماما با اين علامت شناخته شود.
در اينجا لازم است که توضيح دهيم جنگ و جهاد برخلاف تعاليم مسيحيت موجود است چنانکه در انجيلها نيز به آن تصريح شده است و بعدا آيات آن ذکر خواهد شد. ولي محرک واقعي مسيحيان براي هجوم به اراضي مسلمين، دنياطلبي و تحصيل بهشت دنيا و خود پاپ و کشيشاني بودند که رياکارانه به ترک دنيا تظاهر ميکردند.
به دنبال بيانات پاپ، کشيشي مشهور که رياست روحاني شهر بوي را داشت برخاسته و اول داوطلب جهاد شد و بيرق چليپا را از دست پاپ گرفت. در پي آن کشيش، شمار عظيمي از سرداران و افسران و صاحبان مقامات مختلف داوطلب شدند وبعد از آن امراء هر يک بيرقي جداگانه از پاپ گرفتند و جميع حاضران، خود را صليبي ناميدند. از اين رو اين جنگها، جنگهاي صليبي ناميده شد.
پاپ، کاروان صليبي را آراسته کرد و چند قدمي نيز آنها را بدرقه نمود و با چشم اشکبار گفت: چون من پير شدهام توانايي سفر ندارم و برخلاف آرزوي خود مرخصي ميطلبم و کشيش شهر بوي را که داوطلب اول بود به جاي خود ميگمارم. در انجمن شهر کلرمون که ذکر شد براي داوطلبان جنگ صليب امتيازاتي مقرر گشت. از جمله آنکه مجاهد تابع هر دولتي باشد از اداي ماليات معاف باشد. پس از پايان يافتن آن مجلس، روحانيون و کشيشان هر شهري جداگانه بيرقهايي با علامت صليب سرخ تهيه ديدند که به داوطلبان اعطا مينمودند.
زماني که جنگهاي صليبي برپا شد، مسلمين در تفرقه و زمام امور به دست عدهاي از خودخواهان افتاده بود و هر کس دم از استقلال ميزد و متأسفانه امراء اسلام حاضر نبودند از يکديگر اطاعت نمايند و يا دست اتحاد به هم بدهند.
پاپ بعد از آن اجتماع، عازم شهرهاي مختلف فرانسه گرديد، همه جا جمعيتهايي براي تشويق و کار مجاهدين تأسيس نمود. بعد از آن به انگلستان رفت سپس به اتريش و ايتاليا برگشت و نيز مسيحيان مقيم اسپانياي شمالي را که در تصرف عيسويان بود تشويق کرد تا فرزندان وجوانان خود را براي جهاد آماده و روانه کنند و چنانکه گفتيم محرک حقيقي قحطي بود در حالي که هه ميشنيدند که مشرق زمين پر از نعمت است.
نخستين سپاه صليبي و غارتگري و برادرکشي آنها
اهالي فرنگستان از ممالک مختلف گروه گروه با زن و فرزند خانمان را ترک ميگفتند و به عزم تسخير مشرق به راه ميافتادند، سال 1096 م اردوي اول روانه شدند. اين افراد غالبا پياده و فاقد سلاح با زن و بچه حرکت ميکردند زيرا اعيان و سرکردگان و اشراف تصميم گرفتند جداگانه سفر کنند و فقط در قسطنطنيه با دستههاي داوطلبان ملاقات و اردوها را منظم سازند. اما پطرس راهب با مردم خويش همراه گشت و پس از چند منزل چون ديد جمعيت روز افزون بسيار ميشود و پيدا کردن آذوقه دشوار است داوطلبان را به دو دسته تقسيم کرد. دستهاي را تحت رياست خود و دستة ديگر را به دست يکي از افسران فرانسوي سپرد که نام او ولتر بود اردوي ولتر وارد بلغارستان شد و چون همواره محتاج به آذوقه بودند، لذا همه جا به زور و جبر از مردم آذوقه و خواربار ميگرفتند و کسي در برابر آنها جرأت مقاومت نداشت، در بلغارستان آقايان مجاهد خداپرست به صورت جدي و عمومي دست به غارت و يغمای عيسويان همدين خود بردند و در بين راه خويش آباديها و شهرها را غارت کردند!
چون وارد صربستان شده و خواستند نسبت به اهالي شهر بلگراد پايتخت يوگسلاوي کنوني نيز همان رويه را به عمل آورند، مردم شهر تحمل آن همه ستم و تعدي نياورده و درهاي شهر را به روي صليبيها بستند و جماعتي از دلاوران و شجاعان از شهر خارج و با شمشيرهاي تيزخويش مجاهدين خداطلب را از دم تيغ گذراندند و جمعيت عظيمي از آنان را کشته مابقي را متفرق و آواره کردند و سردار ايشان يعني ولتر آوارگاني را که از تيغ تيز جان به در برده بودند در مرزهاي آن کشور گرد آورده رو به شهر قسطنطنيه روانه گشت و پس از تحمل و رنج بسيار و زد و خوردهاي غارتيان با جمعيتي که بيش از يک پنجم اردوي اول او نبود به پايتخت روم رسيد و امپراتور روم آنان را امر به توقف و آسايش نمود تا دستههاي ديگر برسند و تکليف ايشان معلوم شود.
دستة دوم که تحت امر پطرس راهب بودند هنگامي که به مرزهاي مجارستان رسيدند و از سرگذشت گروه اول آگاه شدند، پطرس خشمناک گرديده درصدد برآمد که از اهالي آن کشور انتقام بگيرد و چون به شهر ساملين رسيدند فرمان هجوم و قتل و غارت داد، در آنجا مجاهدين صليبي به جان ملل مسيحي و همدين خود افتادند و گروهي بزرگ حدود چهار هزار نفر از مردم عيسوي آن شهر را به قتل رسانيدند!!
حقيقتا از عجيبترين وقايع تاريخ است که به بهانة خدمت به مسيحيت سپاهي راه دور و دراز برود و به اسم مسيح مردم را جمع کند آنگاه هزاران مسيحي را از دم تيغ تيز بگذراند و حال آنکه فرماندة آن سپاه کشيشي باشد که خود را جانشين مسيح ميداند!
امثال اين وقايع در تاريخ جنگهاي صليبي بسيار است و نمونهاي از اخلاقيات اروپائيان را نشان ميدهد که فاقد تربيت معنوي ميباشند. بنا به مثل مشهور کسي که با مادرش ... کند با ديگران چهها کند؟!
چون خبر آن قتل و غارت ظالمانه به اهالي مجارستان رسيد تمامي مردم خشمگينانه قيام کردند و به فرمان پادشاه خود لولرمان براي تلافی بر سر راه پطرس آمدند. همينکه اردوي صليبي رسيد پطرس به خيال خود چليپا را برافراشته جلوتر آمد تا با نطق و بيان از حس انتقام آنها بکاهد اما مجارها به سخنان وي گوش نداده دست به شمشير بردند و در اندک زماني صليبيها را تار و مار کردند و بسياري را کشتند و پطرس ناچار به باقيماندگان فرار را برقرار ترجيح داد و خود را با زحمت به سرزمين بلغارستان رسانيد، بلغاريان نيز بنا بر تجارب تلخي که از رفتار صليبيها داشتند در نزديکي شهر نيچا به مقابلة پطرس شتافتند و بار ديگر صليبيها را تار و مار ساختند و بقاياي فراريان هر طور بود با پطرس از خاک بلغار گذشته خود را به قسطنطنيه به دستة اول رسانيدند.
گروه سوم صليبي از اتريش برخاسته و تخت امر کشيشي به نام گوشالک راهي شدند. اين گروه نيز مانند اردوهاي اول و دوم از غارت و آزار اهالي دهات و شهرهاي عرض راه کوتاهي نکردند. بدين علت مردم عيسوي از سرکوبي و تنبيه مجاهدين مزبور کوتاهي ننمودند و چندين نقطه بر ايشان هجوم بردند وبلياتي را که به سابقين رسيده بود به آنها چشانيدند تا عاقبت بقاياي اين گروه درهم شکسته در قسطنطنيه به دو گروه اول ملحق شدند.
گروه چهارم تحت امر کنت مرکب از اهالي سويس و فرانسه و آلمان راهي شدند. اين گروه که به عنوان جهاد مقدس برخاستند وتمامي کلامشان اين بود که براي خدمت به انسانيت و تمدن قيام نمودهاند و ميخواهند قبر پسر خدا يعني مسيح را از چنگ مسلمانان وحشي و ستمکار نجات بخشند، هنوز از خاک خود قديم جلوتر نيامده بودند که چشم طمع به اموال يهود دوختند و عجالتا به عنوان جهاد نخستين و جنگ بدون رنج به هموطنان خود هجوم برده و آنان را به صورت فجيع و وحشتناکي قتل عام کردند و براي غارت اموال مردم به کساني که فرياد ميکردند ما مسيحي شدهايم امان نميدادند! رفتاري که اين خواهان تمدن در اينجا و همچنين در انگلستان کردند در تاريخ کم نظير است.
خلاصه آنکه گروه چهارم پس از قتل عام و غارت اموال هموطنان خود عازم مشرق شدند. اما همينکه به خاک مجارستان و بالکان رسيدند بار ديگر اهالي آن نقاط از ترس غارت و خرابي پيشدستي کرده صليبيها را مکرر مورد هجوم قرار دادند وبسياري از گروه چهارم را کشتند تا عاقبت بقيه با رنج بسيار خود را به قسطنطنيه رسانيده به ديگران ملحق شدند. پس از آن أمراء و سرداران اروپايي چنانکه گذشت جداگانه با کشتي عازم قسطنطنيه شدند و پس از ورود و رسيدگي به احوال سپاهيان و اطلاع از اوضاع فلاکتبار آنان، چنان مصلحت ديدند که چندي آنان در اطراف استراحت کنند تا بهبودي در اوضاع آنان حاصل شود و در ضمن با امپراطور روم ژوکسيوس ملاقات کرده و تقاضا نمودند وسائل عبور سپاهيان از تنگة بسفر را آماده سازد.
بقاياي چهار گروه غير از آنان و فرزندان تقريبا يکصد هزار مرد جنگي بودند. امپراتور با سرداران صليبي قرار و مداري نهاد و شرائطي به ميان آورد از جمله آنکه هر شهري را فتح کنند ميبايست به تصرف عمال روم بدهند وليکن اموال و اسراي شهرها به مجاهدين تعلق داشته باشد. خلاصه پس از چند هفته استراحت اردوي صليبي توسط کشتيهاي امپراتوري از بسفر گذشت و براي نخستين بار به اراضي اسلام رسيد و اين واقعه در سال 495 هجري قمري بود. اين اردو پس از گذشتن از بسفر با تماشاي آباديها و روستاهاي ثروتمند پرنعمت دچاراختلاف شدند. زيرا هر يک از سرداران براي خود ديگي از حرص و طمع بر اجاق شهوت نهاد. و اين مطامع باعث نفاق شد به حدي که پطرس راهب از کردار و رفتار آنان مأيوس شد و اردوها را رها کرده به شهر قسطنطنيه بازگشت. ولي اردوي جنگجويان صليبي به درون خاک اسلام يپشرفت نمود. در آن هنگام سلطان اسلامي روم قليچ ارسلان سلجوقي بود که پايتختش قونيه بود. قليچ ارسلان مجاهدين اسلامي را با عجله گرد آورد و هنگامي که صليبيها به قونيه نزديک شدند با آنان مقابله کرد. مجاهدين اسلام در ضمن چند حمله صفوف صليبي را درهم شکستند و همينکه اروپائيان رو به فرار نهادند آنها را تعقيب کرده و از دم تيغ گذراندند و از آن صد هزار مرد شمشير زن غير از چند تن انگشتشمار کسي جان به در نبرد و سردار فرانسوي ولتر پس از آنکه هفت زخم برداشت در ميدان جنگ جان سپرد و تمامي زنان و کودکان اردوي صليبيان اسير مسلمين شدند.
مورخين در ينجا گفتهاند: چنين است پايان طمع که انسان را از خانمان دور و در کام اژدهاي مرگ هلاک ميکند.
اما پطرس بعد از رفتن به شهر قسطنطنيه سرداران اردو را به نام دزد بيشرف ناميد ولي سوگند خورد که از پا نخواهد نشست مگر آنکه اردوي مهمتري براي جهاد مقدس از اروپا بسيج کند.
جبنش اردوهاي ديگر از صليبيان
چون خبر مغلوبيت و نابودي مجاهدين فرنگ منتشر شد احساسات و کينه در سراسر اروپا به هيجان آمد. کشيشان و راهبان و ديرنشينان که ميبايست در گوشة انزوا باشند از ديرهاي خود با صليبهاي افراشته بيرون آمدند و در جميع دهات و شهرها در ماتم مقتولين مشغول مرثيهخوانيهاي شورانگيز شدند و عيسويان را به خونخواهي دعوت مينمودند به طوري که هنوز دو سه ماه از وصول خبر شکست مزبور نگذشته بود که گروه گروه داوطلبان جهاد از هر جانب قيام کردند. نخستين اردوي بزرگ در فرانسه تشکيل شد و يکي از اشراف عمده که هم شهامت و هم وجاهت داشت به نام گووافر فرماندهي آن اردو را بر عهده گرفت. پيشآهنگ شدن اين شخص موجب تشويق و تحريک اعيان و اشراف ديگر شد و گروه بزرگي از آنان زير پرچم گووافر اجتماع کردند و براي رسيدن به شهر از راه آلمان و اتريش روانه گرديدند. اهل اين اردو از بدبختيهاي گذشتگان عبرت گرفته و به غارت نپرداختند.
اردوي ديگر که اردوي دوم باشد از فرانسه برخاست و فرماندهي آنرا هوکز برادر پادشاه فرانسه که متصدي حکومت بود بر عهده گرفت. از آنجا اردوي اول از راه آلمان و اتريش رفته بود و گمان ميکردند آذوقه و خواربار کافي براي دستههاي دنباله يافت نشود هوکز راه خود را از خاک ايتاليا برگزيد و تصميم گرفت از سواحل آنجا سوار کشتي شود و از راه دريا زودتر به سواحل قسطنطنيه برسد. اردوي مزبور به زحمت از جبال آلپ عبور کرد و چون به شهر لوکا از خاک ايتاليا رسيد پاپ اوربانس دوم شخصا به ديدار مجاهدين آمد و در حق آنان دعا کرد و اردو را روانه ساخت. اما دعاي او نتيجة معکوس داد، يعني اين اردو بعد از سوار شدن به کشتی در نزديکي سواحل روم دچار طوفان شديد شده اکثر کشتيها غرق درياي فنا گرديد و شخص هوکز با مشقت و رنج فراوان نجات يافته به جانب قسطنطنيه شتافت.
عبور اردوي هوکز از خاک ايتاليا مردمان آنجا را به هوس جنگ و جهاد افکند چنانکه بسياري از بزرگان و اهالي ايتاليا در شهر معروف تارانت جمع شده و يکي از امراي خود را به نام بوهيموند به فرماندهي پذيرفتند و همراه اردوي فرانسه يک دسته کشتيهاي ايتاليائي را تجهيز کرده و روانه ساختند.
اردوي سوم نيز از اهالي نواحي جنوبي فرانسه تشکيل يافت که رياست آن با؟؟ بود که او همان کشيشي است که اولين چليپاي سرخ را وي از دست پاپ گرفت. در اين اردو بسياري از رؤسا و کشيشا و اشراف فرانسه شرکت داشتند و از جبال آلپ با زحمت فراوان گذشته رو به مرزهاي يونان آمدند. به هر حال مقصد تمام اين اردوها قسطنطنيه بود و ميخواستند از تنگة بسفر و داردانل گذشته وارد خاک آناتولي شوند.
هنگامي که خبر جنبش آن سپاه فراوان به امپراتور روم رسيد، سخت پريشان و از اينکه نزد پادشاهان اروپا سفرايي فرستاده و ايشان بر ضد مسلمين استمداد کرده بود واقعا پشيمان شد. زيرا صدمات مسيحيان را بر سرزمين خود بيش از مسلمين ميديد و در صدد برآمد حتي المقدور در تضعيف ايشان تدبيري بينديشد، لذا هنگامي که اردوهاي جنجگويان به خاک روم رسيدند امپراطور براي فرماندهان ايشان پيغام فرستاد که ما نميتوانيم به شما اجازة عبور بدهيم مگر آنکه سران سپاه سوگند ياد نمايند که بعضي از بلاد مسلمين را بعد از فتح به ما واگذارند، از آن جمله ولايت انطاکيه را که در خاک شام و نزديک حدود آناتولي است. ضمنا مقصود امپراتور اين بود که سپاه فرنگ را به اهميت فتح ولايات اسلام متوجه سازد تا بيپروا مانند پروانه که به سوي آتش ميرود خويشتن را به دم شمشير تيز مسلمين نزديک نکنند. زيرا امپراتور به نيرومندي مسلمين اطمينان کامل داشت و با شکستهاي پياپي که خود ديده بود باور نميکرد مسلمين مغلوب شوند و ضمنا ميخواست سر مار را به دست دشمن کوفته باشد.
اول سرداري که به خاک روم رسيد هوکز بود که از غرق نجات يافته بود. چون خبر نجات او به امپراتور رسيد، وي بعضي از بزرگان را به استقبال او فرستاد تا اينکه وي به نزديک قسطنطنيه رسيد. در اين هنگام فرمان امپراطور به دست مهماندار او رسيد که هوکز را زنداني کند. امپراتور قصد داشت با گروگان نگاه داشتن او، سپاهيان فرنگ را وادار کند که از تمايلات دولت روم پيروي کرده و اقدام طمعکارانه يا خرابکارانه ننمايند.
خيانت مسيحيان به يکديگر
چون خبر بازداشت هوکز به نيروهاي صليبي رسيد خشم و غضب در آنها پديدار گشت و گودافر به شهر فليپوليس روم هجوم برد و از قتل و غارت فروگذار نکرد و بعضي از اهل شهر که از قتل گريختند با حالت نهايت فلاکت بار به قسطنطنيه شتافته ناله را به فلک رساندند و امپراتور از اين واقعه به شدت هراسان گرديد. فوري نماينده نزد صليبيون فرستاد که اگر دست از قتل و غارت بکشند هوکز را آزاد خواهد کرد. و بالأخره هوکز را احضار نمود و با استمالت بسيار و تملق و هداياي فراوان وي را خشنود کرد و هوکز قسم خورد با امپراتور يکدل باشد و خواستههاي او را رعايت نمايد. هوکز نزد سرداران صليبي رفت اما سرداران سوگند و عهد او را نپذيرفته و از قتل و غارت خودداري نکردند.
امپراتور در مقابل به رعاياي خود فرمان داد خوار و بار به اروپاييها نفروشند ليکن آنها دست به غارت بردند و هر چه در دهات يافتند چپاول کردند. تا اينکه پس از مدتي ايام عيد فرا رسيد و طرفين مصالحه کردند. اما اين صلح نيز يک آرامش ظاهري بود، مخصوصا بوهيموند سردار ايتاليائي که آبادي و عمران و حشمت و مکنت روم را ديده و شيفتة سلطنت بر روم شده بود و با داشتن نيروهاي زير فرمان خود مانعي براي وصول به آن نميديد. وقتي نيت خود را به گودافر اظهار نمود تا او را موافق سازد، گودافر، مخالفت کرد و گفت ما که براي جهاد بر ضد مسلمين آمدهايم چگونه يک دولت مسيحي را محو نمائيم؟! از طرفي امپراتور به نقشههاي خطرناک آنها واقف بود و تا ميتوانست با گودافر و سرداران ديگر گرم گرفته و به ايشان انواع هدايا ارمغان ميداد تا آنکه فرزند خود يوحنا را به اردوگاه صليبيها فرستاد تا به عنوان گروگان نزدشان بماند، بدين ترتيب بزرگان اروپايي مطمئن شده و با خاطر جمع وارد قسطنطنيه شدند و در کاخ سلطنتي اقامت گزيدند.
بالأخره پس از چندي امپراتور روزي خطابهاي خواند وگفت: اي ياوران و حاميان عالم مسحيت، از شما تمنا دارم مملکت مرا از شر دشمن عنود حفظ کنيد و سرداران اروپايي عهد کردند هر قدر از خاک اسلام به تصرف آورند در اختيار امپراتور بگذارند و امپراتور عهد کرد حوائج و نيازمنديهاي سپاهيان را از هر بابت فراهم سازد و بالأخره کشتيها را براي انتقال سپاه احضار کرد و نيروهاي اروپايي را از مرز اروپا گذرانيده و در مرز آسيا پياده کرد.
با آغاز فصل بهار جنگجويان اروپا به اراضي حاصلخيز آناتولي رسيدند که از سبزه و گل پوشيده شده و فرشهاي زمردين در همه جا گسترده بود و به تدريج انواع ميوهها و محصولاتي که اروپائيان حتي در خواب نديده بودند در باغها و بستانها جلوهگري مينمود و از مهمانهاي ناخوانده دل ميربود.
جنايات و قتل و غارت مسيحيان از مغول بيشتر بوده، بلکه مسلم تاريخ است که حملة مغول نيز به تحريک مسيحيان بوده است و بسياري از مغلو نيز نصاري بودهاند. و ما بعضي از قتل و غارتهاي جنگ صليبي را يادداشت ميکنيم تا تمدن اروپائيان فهميده شود.
ورود صليبيون به سرزمينهاي اسلامي
تجاوز سپاه صليبيون به اراضي اسلامي براي سلطان قليچ ارسلان سلجوقي بيسابقه نبود. اما او هرگز گمان نميکرد که اقيانوسي مسلح يا دريايي خروشان متوجه مناطق اسلامي شود. جاسوسان مسلمين هنگامي که خواستند از عدد و شمار دشمن سخن گويند عاجز مانده فقط ميگفتند به عدد برگ درختان، سرباز و سوار آمده.
واقعاً تفاوت عدد نيروهاي صليبي و مسملين قابل مقايسه نبود. زيرا لشکر اسلام فقط يکصد هزار اما اردوي صليبي غير از زنان و اطفال شامل يکصد هزار سواره و پانصد هزار سرباز پياده بود.
سلطان قليچ ارسلان با عدهاي از زبدهسواران براي کسب اطلاع، به جانب اردوي صليبي شتافت و از بالاي مناطق کوهستاني با دقت اردوي صليبيون را تحت نظر گرفت و دانست که ماندن وي در شهر قونيه مسلما پرخطر خواهد بود خصوصا آنکه اگر سلطان کشته يا اسير شود، ديگر راه براي اروپائيان تا حدود بغداد بازخواهد بود. بنابراين فرمان داد با عجله شهر قونيه را مستحکم و مستعد مقاومت نمايند و دستجاتي از دلاوران سپاه را زير فرمان حاکم نظامي آنجا قرار داد و خودش با باقي لشکريان به جانب کوهستان عقب کشيد.
سپايان اروپايي مرکب از جميع مبارزان به قونيه رسيده و چون سيل از هر جانب آن جا را احاطه نمودند وحتي دامنه و سينهکش و قلههاي جبال اطراف نيز در اشغال سپاهيان قرار گرفت. تنها يک طرف شهر که به درياچه متصل بود از دشمن خالي ماند. چند روزي که از محاصرة گذشت سلطان قليچ نتوانست آرام بنشيند و پايتخت خود را در احاطة دشمن ببيند، از اين رو درصدد جنگ برآمد. خردمندان و پيرمردان با تجربه اصرار داشتند سلطان از جنگ خودداري کند و نيروهاي خود را در اطراف اردوي صليبي به تاخت و تاز بگمارد و راه آنان را با قسطنطنيه قطع کند تا در اثر قطع آذوقه و گرسنگي عقبنشيني کنند. آنگاه سلطان بر دشمن زبون بتازد و کارشان را يکسره کند. ليکن تعدادي از اميرزادگان جوان و کم تجربه اما اهل جنگ و جوياي نام، سلطان را به جنگ تحريک کردند تا عاقبت عزم وي جزم شد و از سمت کوهستان با صد هزار سوار خود به ميدان تاخت و اتفاقا در اين هجوم با لشکريان گودافر که به فرماندهي کل قوا انتخاب شده بود روبرو شد. مسلمين با چنان قدرت و پافشاري وارد کارزار شدند که اروپائيان پس از دو سه ساعت قدرت مقاومت را باخته اردوگاه خود را رها کرده فرار را برقرار ترجيح دادند. اما طولي نکشيد که اردوي ديگر صليبي از طرف ديگر شهر با شتاب به کمک همرزمان خود آمدند و از راست و چپ بر مسلمين تاختند.
شدت پيکار به حدي بود که مورخان اروپا آن را غير قابل وصف ميدانند و تا شامگاه طرفين به يکديگر درآويختند. اما نزديک غروب مسلمين شکست يافته خود را به سمت کوه کشيدند. روز ديگر باز قليچ ارسلان نيروهاي متشتت خود را گرد آورده به ميدان شتافت، در آن روز نيز مسلمين دليريهاي بسيار کرده دلهاي اهل صليب را بيمناک کرده و زبانشان را به تحسين واداشتند. با اين وصف، بسياري عدد نصاري بر شجاعت سپاه قليچ ارسلان غلبه نمود و مسلمين بعد از نماز ظهر که صف به صف بر پشت اسبها ادا کردند در حالي که نيروهاي عظيم اروپا در چهار طرف ايشان موج ميزد عاقبت نزديک عصر سواران مسلمين که فوج فوج در وسط درياي دشمن گرفتار بودند با شنيدن فرياد اذان و تکبيري که به عنوان علامت مخصوص ميان خودشان بود، دسته دسته مانند تيري که از کمان رها شده باشد خودرا به صفوف دشمن زده راه فراري گشوده از ميدان بيرون تاختند و به دنبال درفش بزرگ سلطاني رو به جانب مرزهاي اسلامي شتافتند. و زمان اين واقعه ماه رجب سال 490 هجري قمري بود.
اروپائيان در فتح نامههاي خود اين روز را ظفر مدنيت و شکست توحش ميدانند چنانکه در قرون اخير هر جنايت و ستمي که به ملل دنيا وارد ميسازند به نام مدنيت مرتکب ميشوند، ولي در واقع بايد آن را غلبة کفر و شهوت بر ايمان و غيرت ناميد. بعد از عقبنشيني نيروهاي سلطاني مهاجمين صليبي اروپا، شهر را در محاصرة سخت گرفتند و به وسيلة استادان رومي منجنيقها ساختند تا با داخل شهر بجنگند. عاقبت يکي از ماشينهاي رومي که به قسمتي از بدنة شهر به شدت ميکوفت، آن را ناگهان فرو ريخت. اروپائيان از آن روزنه به جانب شهر هجوم بردند و عاقت خود را بر فراز برج رسانيدند. اما مدافعين شهر با ماشينهاي خود دائم تيرهاي زهرآلود و شيشههاي نفت آتش زده بر سر مهاجمين ميريختند و علاوه چنگکهاي تيزي بر سر کمند بکار برده و با مهارت رو به دشمني که در جاي بلند قرار داشت ميافکندند و طرف را صيد ميکردند و از فراز برج به زير آورده طعمة شمشير ميساختند.
از جمله مدافعين مردي بود از قوم چرکس به نام احمد سنبه که تيرانداز ماهري بود و تير او خطا نميرفت، از اين جهت هر جا که او حاضر ميشد هر يک از سپاهيان صليبي خود را پشت سنگري و يا پناهگاهي پنهان ميکرد و او از صبح تا ظهر شش ترکش تير ميافکند و با هر تير يک نفر را از زندگي محروم ميساخت.
عاقبت گودافر تيري به جانب احمد افکند که به سينة او خورد و کار او را تمام کرد. حالت محاصره در شهر قونيه دوام يافت و شجاعت محصورين و پافشاري آنان بر مقاومت تخفيف نمييافت.
خواب غفلت مسلمين و هجوم و اتحاد کفار
اهل شهر قونيه با کمال شجاعت به مبارزه ادامه دادند و احتمال ميدادند از ممالک اطراف مسلمين کمکي برسد. ولي برعکس خليفه در بغداد مشغول عيش و نوش بود!! و زمامداران بلاد هر يک با ديگري مخالفت ميکرد و هيچ يک حاضر نبودند تابع ديگري شود. در اين حال مسلمين قونيه ديدند سطح درياچة مجاور شهر از کشتيهاي امپراتور روم که براي سپاه صليبي آذوقه و مهمات آوردهاند پوشيده شده. اين واقعه روحية مسلمين را تضعيف و مسيحيان را دلشاد گردانيد. هنگامي که ضعف و بيياوري شهر تدريجا عيان ميگشت حاکم آنجا متوجه شد که اگر قونيه تسخير گردد همسر سلطان با فرزندانش به اسارت خواهند افتاد. از اين رو کوشيد قبل از سقوط شهر آنها را بگريزداند و عرابهاي که سرپوشيده بود در کنار درياچه فراهم آورده دو پسر سلطان را با مادرشان از راه آب به آن عرابه رسانيد و روانه ساخت. اگرچه اين فکر هم غلط است زيرا در اسلام فرقي بين سلطان و رعيت نيست و همه در برابر سختي و آساني برابرند، علي أي حال، اهل صليب از فرار آنان آگاه شده و آنها را تعقيب و هر سه را اسير کردند. اين واقعه نيز باعث ضعف مدافعين و تزلزل آنها گرديد.
ممالک اسلامي مختل و بيسرپرست است
در اين ايام که اهل صليب هجوم آوردهاند، اوضاع مرکزي چنان مختل است که سلطان برکيارق در پاسخ نمايندگان مسلمين شام که براي استمداد و چارهجويي در کرمانشاه به حضورش رسيدهاند گفت: برادرم محمد کوس سلطنت ميکوبد و من از او بيمناکم نه از مشتي فرنگي؟!! خلفاي بغداد که از پادشاهان ايراني بيم داشتند از هجوم اروپا به جانب بيتالمقدس و شام چندان غمگين نبودند زيرا آن ولايات در تصرف خلفاي فاطمي مصر بود واز نظر قاصر خليفة عباسي چنين مينمود که دشمني از دور آمده و به جان دشمن ديگر افتاده!!
عجيب است که خلفاي عباسي با آن ضعف که داشتند شب و روز به فکر آن بودند که نامشان در منابر مصر به گوش برسد و نامي بجز از فاطمين نباشد. دولت سلجوقي روم هم که دم از استقلال ميزد اينک در برابر هجوم اروپا واقع شده و تنها مانده و ميبايست به اتکاي طوائف ترکمان که به تازگي در روم سکنا کرده بودند با دشمن مهاجم بجنگد.
الحق سجلوقيان روم نهايت شهامت و مردانگي را ظاهر ساختند زيرا اگر پافشاري آنان نبود که دو قرن مقاومت کردند تمام ممالک اسلامي مورد قتل و غارت صليبيون قرار ميگرفت.
تسليم شهر قونيه
هنگامي که فرزندان سلطان قليچ ارسلان وسط دنيا اسير شدند سلطان به امپراتور روم پيغام داد که تو بايد از شهر من و فرزندانم در برابر صليبيون محافظت کني، زيرا روزي اين اروپائيان به وطن خود برميگردند و در آن زمان اهالي رُم و شخص تو در معرض خطر و انتقام شديد مسلمين واقع خواهيد شد و تو بهتر ميداني که نيروهاي عظيمي در داخل ممالک اسلامي خفتهاند و چيزي نخواهد گذشت که درياي مواج مجاهدين اسلام کوه و صحراي اين مرز و بومرا فرا خواهد گرفت.
امپراطور که از اهل صليب بيمناک بود با پيام سلطان دلگرمي يافت و يکي از رجال داناي خود را از راه درياچه به قونيه فرستاد و او شبانه خود را به ديوار شهر رسانيد و خود را معرفي کرد. مسلمين او را با نردبان بالا کشيدند و حاکم شهر در حضور بزرگان ثابت کرد که نفع ما آن است که تسليم امپراطور رُم شويم تا جان و مال ما محفوظ بماند، ايشان آن پيشنهاد را قبول کردند.
از طرفي اهل صليب با ماشينهاي کلهقوچي و سنگانداز و آتشانداز که از شهر رُم براي ايشان رسيده بود شبانه تصميم گرفتند که فردا از هر جانب هجوم برده شهر را تسخير کنند. اما وقتي صبح شد چشم گشودند ديدند بيرق امپراطور بر فراز دروازده به اهتزاز آمده و سپاهيان رُم که در اردوي صليبي بودند جزو مدافعين شهر شدهاند، سرداران صليبي از آن حيله و مکر امپراطور لب به دندان گزيدند و رنجيدند اما ظاهرا نتوانستند چيزي بگويند و بر حسب تقاضاي امپراطور فرزندان سلطان را نيز به فرستادگان قسطنطنيه تسليم نمودند و بعد از پنجاه روز که نتيجهاي نداشت، از محاصرة شهر دست کشيدند و اردوي بزرگ خود را دو قسمت کرده و به شامات روي آوردند.
حرکت سپاه صليبي به جانب شامات
نخستين بخش از سپاه صليبي به فرماندهی بوهيموند ايتاليايي به رود گورگون رسيدند و تازه چادرهاي خود را افراشته بودند که ناگهان از يک جانب دشت گرد برخاست و درفشها و علامات سپاه اسلام ظاهر گرديد. صليبيون با شتاب زنان و اطفال خود را به ميان اردو برده دستجات پياده را اطراف آنها گماشته و سواران خود را به سه قسمت کرده قسمتي تحت امر بوهيموند، قسمت دوم به فرماندهي و قسمت سومي به سرکردگي تنگريد آمادة دفاع شدند.
مسلمين صفوف خود را منظم ساخته حمله بردند. سپاه صليبي مقاومت کرده و حمله را رد کرده و با شدت هجوم آورده به طوري که مسلمين عقب کشيدند و ساعتي ناپديد گشتند، گويي از پيکار چشم پوشيدند، اما ناگهان از جانب ديگر نمودار شده باراني از تير بر سر مهاجمين باريدند که بسياري از اروپائيان زخمي گرديده دست و پاي خود را گم کردند. چون مسلمين از ضعف ايشان مطمئن گشتند بار ديگر حمله کردند و فرنگيان را پراکنده ساخته و به قلب اردو رسيده نظم پيادگان را با نيزه و شمشير و تاخت و تاز مخصوص خود بر هم زدند و جميع زنان اروپايي را اسير خود ساختند. در اين موقع بسياري از سرداران و اشراف اروپايي پيش تاخته جنگيدند و کشته شدند. بوهيموند چون اسارت زنان را ديد تدبيري انديشيد و رو به مرکزي که قليچ ارسلان ايستاده بود همراه جمعي از دلاوران حمله برد شايد شاه را به قتل آورد، چون سلطان نيت وي را دانست فرياد کشيد حرف از آن من است و به جانب بوهيموند تاخته وي را از ميدان بدر کرد و تعدادي از همراهان دليرش را به دست خويش از پا درآورد.
از طرفي يک سردار اروپايي همراه گروهي از پراکندگان به سوي مرکزي که زنها اسير بودند حمله برد و موفق شد زنان را پس بگيرد. در اين جنگ دستجات مختلف درهم افتاده از يکديگر بيخبر بودند. اما عاقبت صليبيها شکست خورده از هم متفرق و متلاشي شدند. و هنگامي که بقيه السيف اروپائيان به فناي خود يقين داشتند ناگهان از کنار دشت گرد بزرگي برخاست و قسمت دوم سپاه صليبي يعني لشکريان گودافر به کمک باقي ماندگان رسيد و با شدت هر چه تمامتر به مسلمين حمله بردند و بار ديگر هر يک از نيروهاي اسلام خود را در مقابل دو يا سه حريف ديده و طاقت نياورده و گريختند و اردوگاه ايشان با غنائم فراوان به چنگ صليبيون افتاد.
بعد از اين جنگ صليبيها همگي يک سپاه تشکيل داده و به جانب شامات به راه افتادند، اما سلطان قليچ ارسلان پيشاپيش ايشان ميرفت و دهات و آباديها را به دست اهالي ويران کرده آذوقه و خوار و بار را پنهان و مسلمين را به نقاط دور دست کوچ ميداد. اين تدبير سلطان کار را بر متجاوزين دشوار گردانيد و چند روزي نگذشت که آذوقه ناياب شد.
خلاصه آنکه اروپائيان با دادن تلفات فراوان خود را به ارمنستان رسانيدند. در اين سفر گودافر گرفتار پلنگي شد و به شدت مجروح گرديد.
فساد اخلاق مسيحيان
چون اردوي صليبي رو به جانب ارمنستان ميرفت، دو نفر از سرداران به قصد تعقيب دستجاتي از مسلمين از اردو جدا شدند و سيرکنان به شهر طرطوس رسيدند. اين دو نفر يکي تنگريد و ديگري بودوين برادر گودافر بود. تنگريد زودتر از بودوين به شهر رسيد و اهالي که اکثر مسيحي بودند از قدوم مسيحيان شاد و تنگريد را به شهر واردکردند و بيرق او را بر فراز دروازده افراشتند. به دنبال وي بودوين رسيد، چون پرچم تنگريد را بالاي دروازده ديد سخت خشمگين شد و فرمان داد پرچم وي را کنده و بيرق مخصوص خود را به جاي آن افراشت. و اين رفتار که نمونهاي از حسد و طمع و فساد اخلاق اروپائيان بود باعث نقار طرفين شد و نزديک بود به جان يکديگر بيفتند. اما کشيشان ميانجي شدند و قرار شد اهالي شهر به ميل خود يکي از دو را به حکومت انتخاب کنند. بالأخره آنها تنگريد را انتخاب کردند، ولي بودوين رضايت نداد و مردم طرطوس را تهديد کرد و آنها از بيم جان دروازده را گشوده و بودوين را به درون آوردند و مابين فرانسويان بودوين با ايتاليائيهاي تنگريد آتش فتنه نزديک به اشتغال بود که تنگريد نيروهاي خود را برداشته از طرطوس بيرون رفت و خود را به شهر ديگر رسانيد. از طرفي بوهيموند سردار کل يک گروه سيصد نفري از ايتاليائيها را براي کمک به تنگريد به دنبال او فرستاده بود، زيرا وي گروه مهمي همراه نداشت و اين سيصد نفر وقتي به شهر طرطوس رسيدند که تنگريد رفته بود، چون شب بود و دير وقت، براي بودوين پيغام فرستادند که اجازه دهد آنها شب در شهر بخوابند و صبح به دنبال تنگريد بروند، زيرا در آن محل بيرون شهر ماندن خطرناک بود. بودوين نپذيرفت! آنها ناچار شب بيرون دروازده خفتند و از آنجا که مسلمين با دقت مواظب حرکات سپاهيان فرنگ بودند نيمه شب گروهي بر سر آنها ريخته و هر سيصد نفر را به قتل رساندند. اين واقعه موجب خجلت بودوين شد و براي رفع بدنامي به دنبال تنگريد شتافت و چون به او رسيد ايتالياييها به فرانسويان بد گفتند و کار به ستيزه رسيد و بعد از ساعتي جنگ و خونريزي مجددا با وساطت کشيشان ارمني صلح برقرار گرديد. از آنچه ذکر شد ميتوان ميزان مدنيت و عدم توحش صليبيون را دريافت. باري بودوين ديگر نزد اردوي صليبي نماند و باهزار نفر به بلاد ارمنينشين کنارة فرات رفت و مردمان شهر الرها از وي استقبال کردند و حاکم سالخوردة آنجا که از اشراف قديمي روم بود، بودوين را به عنوان فرزند خواندة خود پذيرفت و جانشين خود گردانيد. ولي بودوين که بسيار حرص رياست داشت در ازاي چنين اکرامي آن بينوا را از بالاي ساختمان پرتاب کرده و کشت و خود به جايش نشست!!
اردوي صليبي و شهر انطاکيه
اردوي بزرگ صليبي زا شهرهاي هراکليا و قيساريه و مرعش گذشت و اهالي اين شهرها که غالبا عيسوي بودند بيمقاومت شهرهاي خود را تسليم کردند تا عاقبت سال 491 سپاه صليبي به شهر انطاکيه رسيد، که حاکم آن فرزند کوچک ملکشاه سلجوقي به نام باغيسيان بود و شهر انطاکيه در پناه رود عاصي واقع است که براي ورود به شهر بايد از يگانه پلي که روي رود ساخته شده عبور نمود. نيمي از اهل شهر مسلمان و نيمي عيسوي بودند، چون خبر وصول اردو رسيد، حاکم شهر با مردم مسلمان خندقي کندند و عيسويان شهر به اردوي صليبي پيوستند.
صليبيها بعد از سه روز زد و خورد برجهاي کنار رود را تسخير کردند، و در اطراف شهر گشت ميزدند و براي هجوم به شهر آماده ميشدند و از شهرهاي متصرفي خود استادان منجنيقساز و سازندگان ادوات جنگي طلب ميکردند و در عين حال در روستاهاي اطراف قتل و غارت ميکردند. اما از مسلمين درون شهر جنبشي مشهود نبود و اين موجب گستاخي و جرئت فرنگيان گشت و بناي رقص و عيش و نوش و کارهاي خلاف عفت گذاشتند و کار به جايي رسيد که به دستجات متعدد تقسيم شده و در جستجوي شراب به روستاهاي اطراف خصوصا آباديهاي مسيحينشين شتافته و با زنان مسيحي و اسيران غير مسيحي مشغول بيشرمي و وقاحت شدند. اما مسلمين داخل شهر که انتظار چنين فرصتي را داشتند، ناگهان با شمشيرهاي کشيده از دروازهها بيرون تاخته به جان صليبيها افتادند و در مدت دو سه ساعت تلفات سنگيني به ايشان وارد کرده و هنگام عصر به شهر برگشتند. بعد از اين جنگ چند پيکار ديگر هم وقوع يافت که در تمام آنها شکست با اروپائيان بود. از سوي ديگر آذوقه و خواربار صليبيها به تدريج رو به نقصان نهاد، لذا دست و پاي خود را جمع کرده مشغول فعاليت و ساختن برجهاي چوبي شدند و چون چوب نداشتند به دهات اطراف ريخته به زور خانههاي روستائيان را خراب ميکردند و چوبهاي سقف آنها را به اردوي خود ميآوردند!
رفته رفته موسم سرما رسيد و امراض گوناگون شيوع يافت به طوري که هر روز صدها تلفات ميدادند. اين قضايا آتش حرارت مجاهدين تنپرور صليبي را کم شعله کرد و تدريجا تک تک و سپس دته دسته اردوي خويش را ترک کرده و راه اروپا را در پيش گرفتند، شگفت آنکه پطروس راهب که سلسله جنبان و محرک جنگهاي صليبي بود پيش از ديگران رو به فرار نهاد. وقتي خبر او را به بزرگان اردو دادند به شدت خشمگين شده و حتي تنگريد شخصاً سوار شده به دنبال وي شتافت و او را جبراً برگردانيد وادارش کرد سوگند ياد کند که بعد از آنکه صدها هزار مردم را تحريک کرده و به فريب و کربت و جنگ کشانيده، بيشتر استقامت کند!
خلفاي فاطمي مصر چه ميکردند؟
اين همه قتل و غارت در ممالک اسلامي صورت گرفت اما خلفاي اسلامي متأسفانه حرکتي نکردند. در أثناي محاصرة انطاکيه از جانب خليفة فاطمي مصر عدهاي نزد صليبيها آمدند و سلطان مصر پيشنهاد کرده که بهتر است اروپائيان از خونريزي و کشت نفوس خود و ديگران خودداري کنند و به تعليمات حضرت عيسي عمل کنند و در صورتي که صليبيها خواهان صلح شوند خليفه تعهد مينمايد کليساهاي عيسويان را در مصر و شمال افريقا و سوريه و عربستان آزاد و در حمايت خلافت قرار دهد و دروازههاي بيتالمقدس بر روي اروپائيان باز باشد و تا يک ماه در داخل شهر اروشليم حق اقامت داشته باشند و از هر گونه عوارض گمرکي معاف باشند.
صليبيها قصد ديني نداشتند
چون پيغام خليفة فاطمي به صليبيان رسيد مقاصد حقيقي خود را که کسب مال و تسخير ممالک و غلبه کردن و فرمانروايي بود ظاهر نمودند و در جواب گفتند: سرزمينهايي که با دم تيغ تير متصرف شدهايم جز با دم شمشير از کف نخواهيم داد.
هنگامي که اروپائيان وارد اراضي سوريه شدند خبر هجوم آنها در بلاد مختلف اسلام پيچيد و مسلمين دوردست دانستند که سلطان قليچ ارسلان فقط براي خود استمداد نميکرده و خطر متوجه تمام مسلمين است. زماني که سفراي مصر در اردوي صليبي بودند لشکري از حلب به ياري مسلمين انطاکيه آمد. اما هنوز به آنجا نرسيده بودند که صليبيون آنان را غافلگير و مغلوب ساخته و سرهاي کشتگان مسلمان را بريده در اردوي خود به سفراي مصر نشان داده و حتي بارهايي از سرهاي بريده همره سفراء نزد خليفه فرستادند!
سقوط انطاکيه به سبب خيانت يک مسيحي
در اثناي محاصرة انطاکيه يکي از افراد مورد اعتماد باغيسيان، حاکم شهر، که فيروز نام داشت و از مدتها قبل لاأقل ظاهراً اسلام آورده بود و باغيسيان به شجاعت و اخلاص وي اعتماد کرده و پيوسته با او در کارها مشورت ميکرد و سه برج مهم از شهر را در فرمان وي گذاشته بود، درصدد خيانت برآمد و چون وضع سلجوقيان را رو به انحطاط ديد شبانه با بوهيموند ملاقات کرد و با آنکه دست پرورده و مديون شاهزاده بود و در رديف امراي او قرار گرفته بود به وي خيانت کرد و با بوهيموند براي تسليم شهر توافق نمود. بوهيموند روز بعد سرداران خود را گرد آورد و راز را با آنها در ميان نهاد، بعضي از سردارن قبول نکرده و اعتراض نمودند ولي در اين اثنا خبر رسيد که کتب بوغا حاکم موصل که از سرداران معروف سلجوقي بود، با سپاه بزرگي به کمک مسلمين ميآيد. اين خبر صليبيها ر به هراس افکنده گفتند بهتر است هر طور شده شهر را تسخير نموده تا ميان چهار ديوار آن بهتر بتوانيم از خود مدافعه کنيم و رأيها در قبول پيشنهاد فيروز و اعطاي مال و منصب و حکومت خواستة او متفق شد. آنگاه طبق قرار قبلي يک روز معين اردوي صليبي طبل مراجعت کوفته و از اطراف انطاکيه به راه افتادند و تظاهر کردند که از ادامة محاصرة انطاکيه منصرف شده و قصد حمله به بيت المقدس دارند. اما شبانه گروه بسياري از زبدهسواران به جانب انطاکيه برگشتند و چون مقابل برجهائي رسيدند که در اختيار فيروز ارمني بود بنا به قرار قبلي سوت زدند. در اين هنگام يکي از برادران فيروز که از خيانت برادر مطلع نبود بيدار شده نزديکي دشمن را احساس کرده فرياد کشيد تا نگهبان خفته را بيدار کند اما فيروز آن مرد پاکدل را مهلت نداده و با خنجر شکم او را شکافت و با شتاب نردباني را که از پوست گاو ساخته شده بود فرو افکنده تا سربازان صليبي بالا بيايند. دومين کسي که بالا آمد بوهيموند بود، فيروز براي اثبات اخلاص خويش جنازة برادر بيگناه خود را به وي نشان داد و تأکيدکرد که سرپرست برج دوم برادر ديگر من است، اول او را بکشيد که ميدانم به آساني تسليم نخواهد شد. بدينگونه برجها را تسخير کردند و نگهبانان خفته را از دم تيغ گذرانيده دروازهها را گشوده و شهر را غافلگير کردند و با راهنمائي عيسويان تمام مسلمين را از کوچک و بزرگ قتل عام کرده و اموال آنان را غارت کردند. و اما سپاهيان اسلام، قسمتي خود را به قهندز (کهن دژ) که قلعة ارکاست رسانيدند و قسمتي که قصد فرار داشتند به دست صليبيها کشته شدند.
و اما شهزاده باغيسيان حاکم جوان شهر آن شب تا نزديک سحر در برج و باره ميگشت و سحرگاهان چون از بازگشت دشمن مطمئن شد از رفتن به قهندز چشم پوشيده در عمارتي که در شهر داشت استراحت کرد ولي ناگهان به صدايي شيپور خطر از خواب پريد و خبر خيانت فيروز را شنيد ناخودآگاه از دروازة ديگر با گروهي از سواران فرار کرد و چون نزديک چهار فرسنگ دور شد و حالت خواب آلودگي از سرش برفت متوجه عمل خود شد و فرياد کشيد واي بر من که ناموس مسلمين را در چنگال دشمن رها کرده و جان خود را به در ميبرم. اين بگفت و مدهوش از زين به زمين افتاد. همراهانش او را به جا گذاشته و فرار کردند و ساعتي بعد يکي از روستائيان ارمني رسيد و او را در حال نزع يافت و سرش را بريده براي صليبيها به ارمغان برد.
محاصرة انطاکيه نه ماه طول کشيد. اروپائيان بعد از تسخير شهر وقتل عام در صدد برآمدند قهندز را که مرکز استحکامات بود و سپاه اسلام از آن دفاع ميکردند به دست آورند ولي موفق نشدند و بنا به روايت ابن اثير بعد از دوازده روز از فتح انطاکيه جشن گرفتند و تمام روز و شب مشغول عيش و طرب بودند و بعدها اين جشن را تکرار ميکردند.
حرکت صليبيون براي فلسطين و قتل عام در شهر معره
پس از قتل عام انطاکيه صليبيون بوهيموند را حاکم انطاکيه نمودند و خود به سوي فلسطين رهسپار شدند. نخست به شهر معرّه النعمان رسيدند، مردم شهر متحد شدند و مدتي از شهر دفاع کردند. ولي متأسفانه بعد از مدتي ميان مردم اختلاف افتاد و چون شب شد يکي از مدافعين که از هم شهريان خود رنجيده بود قسمتي از برج و بارة شهر را که به وي سپرده شده بود رها کرد و قبيلة او نيز چنين کردند. ساير طوائف که رفتار آنها ديدند نيز بخشهاي ديگر شهر را که در اختيار داشتند رها کرده به خانههاي خود رفتند و چون برجها از مدافع خالي شد، فرنگيان آگاه شده با شتاب از ديوار شهر صعود کرده و دروازهها را گشوده وارد شهر شدند و سه روز در شهر معره به قتل عام پرداختند و مسلمين سزاي نفاق و اختلاف و خودخواهي خود را ديدند و صد هزار تن در آن شهر کشته شدند و صليبيون بر صغير و کبير رحم نکردند و مدت چهل روز ماندند. سپس به شهر عرقه شتافتند و مدت چهار ماه آنجا را محاصره کردند. اما بر اثر مقاومت مسلمين آنجا کاري از يپش نبردند. در اين اثناء حکمران قلعة شيزر که نامش منقذ بن مقلد بود به کمک اهالي شتافت و با پرداخت مبلغي پول با صليبيها صلح کرد و آنها عرقه را ترک کرده و عازم حمص شدند، حکمران حمص جناح الدوله چون سستي و نفاق مسلمين را ميدانست، با فرنگيان صلح کرده و مبالغي پرداخت.
سپاهيان از آنجا رو به جانب بيتالمقدس يعني اروشليم شتافتند و بيتالمقدس به دست افتخارالدوله حکمران خليفة فاطمي مصر بود، فرنگيان چون در راه به شهر عکا رسيدند حکمران عکا به استقبال ايشان آمد و گفت: ما تابع افتخار الدولهايم و همين که شما شهر بيتالمقدس را تسخير کنيد ما نيز بيدردسر تسليم شما خواهيم بود.
سرداران صليبي از عکا گذشته و در سرزمينهاي شمالي شامات ميگشتند و اهالي شهرها براي دفع شر آنها هر کدام جداگانه با پرداخت مبالغ بسياري طلا ولايت خود را از قتل و غارت عمومي حفظ ميکردند. در سرزمين لبنان مردم شهر ارکاس از فرنگيان استقبال نکردند، نيروهاي صليبي به چند قسمت تقسيم شده و يک قسمت تحت أمر رايموند و تنگريد آن شهر را محاصره کردند و قسمت سوم به شهر جبله تاختند و قسمت چهارم به شهر طرطوس رسيدند و در هر شهري يا قتل عام ميکردند يا مبالغي گرفته و ميگذشتند و اين چهار قسمت به تدريج پيرامون بيتالمقدس گرد آمدند و از آنجا که مقصد اصلي و بهانة اساسي جنگها تسخير بيتالمقدس بود، هنگام محاصره تمامي افراد فرنگي از بزرگ و کوچک مشارکت جستند تا از ثواب جهاد به خيال خود سهمي برده باند و آنجا را محاصره کردند و مدتي به زد و خورد و آتش زدن و غارت اطراف بيتالمقدس مشغول بودند و براي کمي آب و خواروبار درفشار بودند که به آنان بشارت رسيد دستههايي از کشتيهاي اروپا حامل انواع لوازم و آذوقه اينک به ساحل رسيده است. فرنگيان با دلشادي فراوان به کنار دريا رفتند و محصولات کشتيها را که به خشکي بود تحويل گرفتند ولي خود کشتيها را ناوهاي جنگي مصر دنباله کرده و همگي را مغلوب و نابود ساختند.
بالأخره اروپائيان چون فراوان از جنگل بريده و با آن چوبها سه برج بلند متحرک ساختند که بر داخل شهر تسلط و اشراف داشت. همچنين منجنيقهاي سنگانداز و کلهقوچي ساختند و دربارة شهر ميکوفتند و بر فرق مدافعين و اهالي بي سلاح شهر سنگ و آتش و تير زهرآلوده ميباريدند.
اما نيروهاي اسلام در برابر آنها مقاومت و از شهر دفاع ميکردند و بالأخره از برج گودافر آتش فراواني بر سر مسلمين ريخته تا آنکه يکي از ادوات جنگي شهر آتش گرفت و شعلة آن به ساختمانهاي ديگر سرايت کرد و فرو ريختن آتش و شدت دود، سپاه مدافع را ناچار به ترک باره گردانيد و گودافر و تني چند از يارانش با برج متحرک بر فراز باره آمد و توانستند دروازههاي شهر را بگشايند. بدين ترتيب صليبيون واردشهر بيتالمقدس شدند و بر مرد و زن و کودک شيرخوار و زاهد گوشهنشين رحم نکرده و همه را از دم تيغ گذراندند!!
قتل عام مردم بيسلاح
اين قتل عام وحشيانه يک هفته ادامه داشت و فقط در مسجد اقصي هفتاد هزار نفر را به قتل آوردند که تمامي آنها از زاهدان و گوشنشينان بودند و هر يک از گوشهاي از نقاط عالم به آنجا مهاجرت کرده بودند. گرچه اين رفتار دور از انسانيت يعني کشتار مردم بيسلاح که در آن عصر از اروپائيان سر زده ماية تعجب است، اما در اين عصر نيز که بسيار لاف مدنيت ميزنند، ما وحشيگريهاي فراوان از ايشان ديدهايم.
قتل عام مردم بيسلاح
اين علم شنيع در تاريخ صليبيان بسيار تکرار شده و حتي در سال 1911 تا 1913 ميلادي دولت ايتاليا از گرفتاريهاي عثماني که دچار انقلاب مشروطيت بود، سوءاستفاده کرد و ناگهان به سرزمين ليبي که جزء متصرفات عثماني بود، حمله کرد و آنجا را به اشغال خود درآورد. و ملل منطقة بالکان از قبيل بلغار و غيره بر اثر تحريکات دول اروپايي بر ضد حکومت عثماني طغيان نمودند. عمليات فجيع سربازان ايتاليا در ليبي و رفتار وحشيانة شورشيان بالکان با مسلمين و زنان و اطفال خردسالشان به حدي قساوت آميز بوده که بسياري از جرائد و نويسندگان بيغرض اروپا به اين اعمال زشت اعتراض نمودند. اما از طرف دولتهاي بزرگ کمترين اقدامي براي منع وحشيگريها به عمل نيامد.
و همچنين دولت فرانسه مدتي است در الجزائر بر صغير و کبير و زن و فرزند مردم مسلمان رحم نميکند و اکنون سالهاست که الجزائر به اعمال وحشيانة دولت فرانسه مبتلاست. و همچنين يهوديان فلسطين به تحريک دول مسيحي از قتل و غارت و اعمال وحشيانه با مسلمين کاري کردهاند که قلم از وصف آن عاجز است.
از مطلب خود دور نرويم و ببينيم که صليبيون پس از قتل عام مردم بيتالمقدس چه کردند.
بعد از قتل عام بيتالمقدس چه شد؟
بعد از سقوط بيتالمقدس صليبيون دريافتند که يهوديان عموما به معابد خود پناه بردهاند و گروه بزرگي نيز از مسلمين در محراب داوود نبي متحصن شدهاند. بنابراين مجلس شوراي اروپائيان تشکيل و مقرر گشت تمام آنها قتل عام شوند!
اما مسلمين که در محراب داوود نبي بودند اغلب سلاح داشتند و مانند مسلمين مسجد اقصي بيچاره نبودند. از اين رو بعد از سه روز جنگ سخت سرداران صليبي مصلحت ديدند که به آنان راه دهند. بدين ترتيب مسلمين توانستند با آرايش جنگي و همراه خانوادة خود از محراب داوود خارج شده به جانب عسقلان عزيمت کنند. اما صليبيون در کمال قساوت يهود را که شامل چندين هزار مرد و زن و کودک بودند در آتش نابود ساختند بدين طريق که معابد آنان را از هر جانب آتش زدند و در مقابل درهاي معابد نيز آتشي عظيم افروختند که از هيچ طرف راه فرار باقي نماند و پس از دو روز که فرياد و فغان اطفال و زنان به گوش ميرسيد بالأخره همگي سوختند و خاکستر شدند.
نميدانم ملتي که خود را متمدن مينامد اين اعمال را از تمدن ميداند. علي أي حال از مسجد أقصي اموال عظيمي نصيب جنجگويان صليبي شد که از آن جمله است بيست قنديل بزرگ از زر خالص و يکصد و پنجاه قنديل سيم خالص و يک تنور نقره و چيزهاي ديگر.
پس از فتح بيتالمقدس راهبان و کشيشان و ساير سرداران هر يک براي فرمانفرمائي خود به جان هم افتادند، عاقبت هيئتي مرکب از چند روحاني و چند سردار انتخاب شدند و گودافر را به پادشاهي انتخاب و طمع کشيشان را قطع کردند.
اين اولين هجوم نصاري بود که چهار سال طول کشيد و متأسفانه ابدا از خليفة عباسي وسلاطين ايران و ساير سرداران اسلام که در نواحي دور دست بودند تظاهر و جنبشي به ظهر نيامد. بلي از مصر گاهي جسته و گريخته حملاتي بر اروپائيان ميشد که تفصيل آن در تاريخ ضبط است.
بنابر تحقيق اروپائيان قسمتي از شهرهاي آناتولي و قسمت مهمي از ارمنستان به علاوة انطاکيه و قسمت اعظم فلسطين و بعضي از بلاد سوريه و مهمترين قسمت جزيره يعني سرزمينهاي واقع مابين فرات و دجلة شمالي را تسخير کردند. باني اصلي اين وقايع که پطرس کشيش بود همراه بسياري از صليبيون به اروپا بازگشت و تا زمان مرگ در ديري کنار رود موزا انزوا اختيار کرد.
هجوم دوم جنجگويان صليبي
بدين ترتيب پاي صليبيها به مشرق زمين و ممالک اسلامي باز شد و داستان ثروت و نعمت مشرق بر سر زبان اروپائيان افتاد و مردمي که تا آن زمان از شرکت در اين خونريزيها خودداري کرده بودند به طمع مال و ملک و فرمانروايي از جاي خود جنبيدند و از همه سو پرچمها افراشته گشت و پانصد يا ششصد هزار مرد جنگي فراهم آمد و به کمک امپراطور روم به ممالک اسلامي سرازير شدند، ولي اکثر آنان به دست کت بوغا و قليچ ارسلان نابود شدند و فقط ده هزار نفر آنان به انطاکيه رسيدند و در اين سال يعني سال 495 هجري که گروهي بزرگ از اهالي جنواي ايتاليا با کشتيهاي بسيار به قصد زيارت اورشليم آمده بودند. بودوين حکمران بيتالمقدس از آنان براي جنگ با مسلمين استمداد کرد، آنها رضايت دادند که از مال و نفرات کمک دهند به شرطي که هر شهري را بودوين فتح کند ثلث اموال غارتي را به اهالي جنوا بدهد و نيز در هر شهر يک کوي جديد به نام جنوا آباد کند. گويا اهالي اروپا قتل و غارت را از دستورات ديني مسيح ميدانند!!
بالأخره بودوين با مساعدت اهالي جنوا به بلاد اسلامي حمله کرد و به کمک اهالي ژن شهر سوز و حيفا و قيساريه را محل تاخت و تاز قرار داد و همه را فتح و قتل عام نمود، خصوصاً در قيساريه مسلمين را کلا قتل عام و به غارت اموال و اسارت اطفال پرداخت و به قصد عسقلان شتافت. اما لشکر خليفة فاطمي مصر به فرماندهي سعدالدوله با او مصاف دادند و دوازده روز کارزار به طول انجاميد تا سرانجام دلاوران اسلام پاي مردانگي فشرده دشمن را به سختي شکست دادند. بودوين با بقاياي سپاه شکست خوردهاش به بيتالمقدس بازگشت.
و در سال 495 هجري جماعت بزرگي از اروپا به مشرق سفر کردند از جملة آنها يک لشکر مرکب از صد هزار مرد شمشير زن به فرماندهي سردار رايموند از راه خشکي آمده و در آناتولي با سپاه قليچ ارسلان روبرو شده و شکست سنگين خورده و تلفات زيادي دادند و سلطان قليچ ارسلان تعدادي اسير و غنيمت فراوان به دست آورد. سپس سردار رايموند باقيماندگان اروپائي را جمع و به سوي طرابلس روانه شد و آنجا را محاصره کرد و کار بر اهالي دشوار شد. ناگزير از در مصالحه درآمده مبلغي به فرماندة فرنگي تقديم کرده و او را از طرابلس دور کردند. رايموند به جانب طرطوس راند و آن ولايت را فتح کرد و مسلمين را قتل عام و اموال ايشان را غارت کرد و از آنجا به وي قلعة طومار تاخت و با شدت حمله برد اما نتوانست کاري صورت دهد، از طومار به حدود ولايت حمص تاخت و قلعظ اکراد را محاصره کرد.
اين خبر به جناح الدوله امير حمص رسيد و مشغول تجهيز سپاه شد، ليکن روز جمعه که به قصد نماز جمعه بيرون آمد به دست يکي از فدائيان فرقُة باطنيه به قتل رسيد. خبر کشته شدن او به رايموند رسيد و اکراد را رها کرد به تسخير حمص همت گماشت و تمام دهات و آباديهاي اطراف را قتل عام وغارت کرد و چون نتوانست حمص را فتح کند براي زيارت به بيتالمقدس شتافت. رايموند در جريان مبارزه با اهالي طرابلس جان خود را از دست داد و در سنة 503 هجري قمري فرزند رايموند به نام برتراند نيروي مهمي فراهم آورد و با مساعدت پاپ و اعانت پادشاهان فرانسه و اسپانيا و ايتاليا تعداد بسياري ناوهاي جنگي تجهيز کرد و قبلا به پادشاه بيتالمقدس و ديگر اميران صليبي پيغام فرستاد تا از راه خشکي حلقة محاصره را تنگتر سازند و خودش براي گرفتن انتقام پدر کمر بر بست و از راه دريا طرابلس را محاصره کرد. امير فخرالملک که تابع دربار خلافت مصرف بود سختي اوضاع را به قاهره گزارش داد، ولي متأسفانه کمکي به طرابلس نرسيد تا آنکه يازدهم ذيحجة سال 503 نيرهاي صليبي شهر طرابلس را تسخير کردند و مدارس و کتابخانههاي متعدد و معروف آنجا را که مرکز اجتماع علماي علوم طبيعي و رياضي بود به باد غارت و يغما دادند و قسمتي از اهالي شهر را که ياراي جنگ و مقاومت نداشتند به قتل رسانيدند وقسمت ديگر را با زنان و کودکان يکجا به اسارت و بردگي درآوردند و خانهها را از اموال خالي ساختند و شهر را تسليم برتراند فرزند رايموند نمودند.
قتل و غارت مسيحيان نسبت به يکديگر
در سال 497 هجري بوهيموند حکمران مستقل انطاکيه به اروپا سفر کرد و يکسر به جانب ايتاليا رفت و به حضور پاپ رسيد و خود را بر پاي وي افکند و از او کمک طلبيد. پاپ وي را با مهرباني پذيرفته و به او قول هر گونه همراهي داد و براي اثبات وفاداري بيرق پطرس مقدس را به وي داد. اروپائيان با ديدن اين پرچم داوطلبانه گرد او جمع شدند. اين سردار از ايتاليا به فرانسه رفت و در آنجا با احترام فراوان مورد استقبال قرار گرفت. امپراتور فرانسه دختر خود را براي او عقد کرد و لشکري کامل براي او فراهم آورد. از اسپانياي شمالي نيز نيروهايي نزد وي جمع شدند. بوهيموند از فرانسه به ايتاليا برگشت. در آنجا نيز عدهاي به سپاه او ملحق شدند. سپس وي سوار کشتي شد و در سرزمينهاي روم نيروهاي خود را پياده کرد و شهر دورالسيوس را محاصره کرد و با نيروهاي خود عيسويان روم را به خاک و خون افکند و پس از ويراني و قتل و غارت بسيار که در نهايت بيرحمي و قساوت انجام داد به جانب مقر حکمراني خود، انطاکيه رفت.
در سال 497 نيز گروه عظيمي به قصد زيارت قبر مسيح از ملل مختلف اروپا از بندر جنوا با هفتاد کشتي عازم بيتالمقدس شدند. پادشاه آنجا بودوين از موقعيت استفاده کرد و با زوار قرار گذاشت در جنگ با مسلمين شرکت کنند و در عوض ثلث غنائم به دست آمده از آن زوار باشد. در آن ايام صليبيون ميکوشيدند مرزهاي آسيائي خود را به مرزهاي اروپا متصل سازند و براي حصول مقصود لازم بود قبلا سواحل شرقي مديترانه را متصرف شوند. از اين جهت بودوين همراه زوار ابتدا به بندر عکا هجوم بردند زيرا موقعيت عکا چنان است که ميتوان آن را کليد تسخير سوريه و فلسطين ناميد. بندر عکا جزء متصرفات مصر بود و شخصي به نام زاهرالدوله حکومت آنجا را داشت. اروپائيان از جانب دريا با هفتاد کشتي راه آمد و رفت کشتيهاي مسلمين را بستند و از جانب خشکي نيز شهر را محاصره کردند اما نيروهاي مسلمين با نهايت شهامت همه روزه از شهر بيرون تاخته و ضربهاي شديد به دشمن وارد ميآوردند. از اين رو محاصرة شهر به طول انجاميد و صليبيون از وضع نامعلوم جنگ خسته شده سخن از عقبنشيني و ترک محاصرة شهر به ميان آوردند. اما از طرف ديگر در شهر عکا آذوقه ناياب گشت و متأسفانه از مصر هم کمکي نرسيد وعاقبت روزي که آخرين موجوديهاي خوار و بار از انبارها خارج و تقسيم شد حکمران عکا ناگزير نمايندگاني نزد بودوين فرستاد تا قرار تسليم شهر را بگذارد و بزرگان صليبي و بودوين با نمايندگان زاهرالدوله قرار داد تسليم عکا را نوشته و امضاءکردند و شخص پادشاه براي رعايت شرائط تسليم، به انجيل سوگند ياد کرد. مهمترين شرط اين بود که اهالي عکا با اموال منقول خود از شهر خارج شوند و پادشاه و سپاهيانش امنيت راه خروج را تأمين کنند تا مسلمين به کلي خارج شوند و از حدود عکا تا مسافتي دور شوند، سپس نيروهاي صليبي وارد عکا شوند. اما روز ديگر همينکه نخستين دستة مسلمين با اموال خود از شهر بيرون آمدند چشم طمع اروپائيان به دارائي و ثروت ايشان خيره گرديد و شعلة حرص افروخته گشت، از تمام عهدها و قسمها و شرافت و حسن قول صرفنظر کردند و رو به شهر تاخته و از باز بودن دوازده استفاده کردند وارد حصار شدند و دست به غارت و يغما بردند و چون مسلمين از تسليم اموال خودداري کردند، کشتار مهيب و وحشيانهاي آغاز گشت و منجر به قتل عام مردم شد و زاهرالدوله که از نجات اهالي نااميد شده بود، به همراه جمعي رو به جانب دمشق گريخت. بدين ترتيب مهمترين حصار فلسطين از تصرف مسلمين خارج شد. و در همين سال قلعة افاميه را قتل عام کردند.
در سال 504 هجري حکام سوريه صلاح ديدند که عجالتا با اروپائيان قرارداد متارکة جنگ منعقد نمايند و پس از آن، گروهياز تجار حلب با اعتماد به قرارداد صلح، کالاي فراواني از مصر در کشتيها بار کرده به جانب شام لنگر کشيدند، اما ناوهاي جنگي صليبي در وسط دريا کشتيها را احاطه کرده و اموال را ضبط و افراد را اسير گرفتند.
قتل عام در صيدا و قلعة اثارب
در سال 502 ده هزار نروژي به قصد غارت غنائم مسلمين از دورترين نقاط به راه افتاده پس از سه سال دريانوردي و تحمل دشواريها در سال 504 هجري وارد بندر يافا شده و مورد استقبال گرم سلطان بودوين قرار گرفتند و وارد بيتالمقدس شدند و بدين ترتيب سپاه بودوين تقويت شد و با عزمي راسخ به شهر صيدا که از ولايت زيبا و ثروتمند شامات بود روي آوردند و با آنکه مسلمين آنجا دليرانه مقاومت کردند، چون از هيچ طرف کمک کافي نرسيد اروپائيان شهر را تسخير و اکثر اهالي را به قتل آورده و باقي را به اسيري گرفته و اموال ايشان را غارت کردند. درهمين سالها قلعة اثارب را که در سه فرسنگي حلب و داراي استحکامات و موقعيت مهمي بود نيز محاصره کردند و تنگريد حکمران انطاکيه با لشکري زبده آنجا را تسخير و مردمش را قتل عام نمود. تنگريد فرمان داده بود کوي ارامنه که به تسخير قلعه کمک کرده بودند در امان باشد، اما تني چند از طمعکاران و افسران فرنگ در اثناي قتل و غارت خطاب به سربازان خود گفتند: مردمي که به همشهريان خود خيانت ورزيدند نسبت به ما چگونه وفا خواهند کرد، بهتر است که شما جنجگويان از غنيمت اين محله نيز بينصيب نباشيد، بدين طريق خانههاي ارامنه را به باد غارت دادند.
قتل عام در فرما و بزاعه و نقض عهد امپراطور روم
در اين سالها حکمران بيتالمقدس بودوين با تمام نيروهاي صليبي به عزم تسخير مصر روانه گشت و در شهر فرما که اوائل خاک مصر بود مسلمين را مانند گوسفند سر بريد و شهر را آتش زد.
و در سال 532 امپراتور روم شهر زيباي بزاغه را که در شش فرسنگي حلب است محاصره کرد، اما چون مدتي گذشت و کمکي براي اهالي نرسيد عاقبت اهالي آنجا از امپراتور روم امان طلبيدند و امپراتور عهد کرد در صورت تسليم شهر جان و مال اهالي از تعرض مصون بماند، وليکن به محض تسليم شهر عهد خود را شکسته اموال را ضبط و مردم را به اسارت درآورد و از مردم بزاغه پنج هزار و هشتصد نفر را که مقاومت ورزيدند کشت. رفتار امپراتور در بزاغه به قدري وحشيانه بود که مورخان منصف اروپا از آن با نفرت ياد ميکنند. از جمله امپراطور شنيد که جمعي از زنان و اطفال از بيم لشکر روم در غاري پنهان شدهاند، امپراطور خونخوار فرمان داد دردهانة غار آتش افروختند تا مخفيشدگان از دود و گرما و تشنگي جان سپردند.
البته بايد توجه داشت که صليبيون غالبا با مردمان بيسلاح چنين رفتار ميکردند، اما در مقابل مردان جنگجوي مسلمان ولو اينکه نصف يا ثلث ايشان باشند، شکست خورده و ميگريختند. در تواريخ جنگهاي صليبي اين مطلب مسلم و مکرر شده است چنانکه در زمان عمادالدين و فرندش نورالدين اتابک زنگي و صلاحالدين ايوبي از سال 500 به بعد صليبيون شکستهاي پي در پي خوردند و تا چند قرن از کشورگشايي نااميد شدند.
و در سال 563 حکمران صليبي بيتالمقدس مصر را مورد تاخت و تاز قرار داد در حالي که چند سالي بود وزير خليفة مصر موسوم به شاوور به حکمران صليبي رشوههاي بسيار ميپرداخت، ولي طمع حاکم بيتالمقدس بيش از اينها بود. خلاصه آنکه طمع تسخير مصر بر او غالب شد و چند تن از اشراف مصر که مخالف شاوور بودند، خيانت ورزيده و به صليبيون پيوستند. فرماندة صليبي به شهر بلبيس رسيد و به حاکم آنجا پيغام داد ما را در کجا منزل ميدهيد، حاکم غيرتمند پاسخ داد جاي شما در نوک نيزههاي ما است، آيا تصور کردهايد که شهر بلبيس يک لقمه پنير است، شاه صليبي پاسخ داد آري بلبيس لقمه پنير است وقاهره کره! و فرمان حمله داد. نيروهاي مدافع بلبيس با عدد اندک و برج و باروي بسيار ضعيف سه شبانه روز مقاومت نمودند، ولي عاقبت فراواني دشمن بر شجاعت دلاوران فائق آمد و شهر به تصرف صليبيون درآمد و فرمان قتل عام صادر شد حتي زنان و کودکان را کشتند و خانهها را خراب کردند و عدهاي را اسير کردند که ساليان دراز در اسارت بود تا آنکه سلطان صلاحالدين ايوبي آنها را خريداري کرد و يا اسباب آزادي آنان را فراهم ساخت.
لازم به ذکر است که سلاطين مغول هم با دربار پاپ سر و سري داشتند. از جمله سلاطين مغول آباقاجان پسر هلاکوخان است که با دول اروپا روابط سياسي داشت و از آن جمله ارغون خان فرزند آباقاجان است که عموي خود تکودار را که اسلام آورده و خود را احمد ميناميد کشت. زيرا اسلام او برخلاف رأي مجلس بزرگان مغول بود. تکودار که به سلطنت رسيد چون مسلمان شده بود و با دربار مصر رابطه داشت، مقتول شد و سعدالدوله وزير ارغون خان با مسلمين بناي بدرفتاري گذاشت و جمع کثيري را به کشتن داد و اموال ايشان را به نفع دولت ضبط نمود.
براي، ماجراهايي که ذکرشد، نمونههايي از رفتار و کردار فرنگيان با مسلمانان بود و إلا جنايات آنان بيش از اينهاست که در يک يا دو کتاب بگنجد. اينک از گذشته چشم ميپوشيم و به عصر خودمان ميپردازيم و چند کلمهاي هم دراين باره مينگاريم. از جمله تحريکات و فتنهگريهاي اروپائيان ماجراي کلاه نصرانيت يعني شاپو و قصة پر غصة بيحجابي است که اين دو ماجرا منجر به قتل عام عدهاي در خراسان شد. يعني علاوه بر اينکه به نام اتحاد شکل کلاه نصرانيت يعني شاپو را تحميل کردند، در سال 1347 هجري هزاران نفر را در حرم و صحن امام رضا به قتل رسانيدند و هرکه زنده مانده بود زنده به گور کردند و در تمام مملکت ايران علماء و روحانيون مورد اهانت و آزار قرار گرفته و در تمام شهرها و قصبات سرکوچه و بازار پاسبانها گماشته بودند تا هر شخص معمم عبور کند او را به ادارة شهرباني جلب کنند که چرا لباس متحدالشکل به تن ندارند و چه قدر عمامهها را پاره کردند. راستي که مغولان هم چنين نکردند زيرا مغول براي فتح مملکت مردم را ميکشتند ولي اينان براي کلاه مردم را کشتند و به زور کلاه نصرانيت را بر سر مردم گذاشتند!
و أما کشف حجاب
چون زنان نصاري بيحجابند و در موقع مراودة با ممالک اسلامي مورد تمسخر و بلکه توجه مردم شهوتران واقع ميشدند. لذا دول نصراني چنين خواستند که به زور سرنيزه زنان مسلمين را نيز بيحجاب کنند. چون در شريان و رگ و ريشة دول اسلامي دست پيدا کردند. ممالک اسلامي را وادار به کشف حجاب کردند. هر جا غيرتي در مردمش بود عملي نشد، از جمله در ايران بسياري از علما را کشتند و يا تبعيد نمودند و بالأخره بعد از قتلها وتهديدها دولت وقت را وادار کردند که علنا سر کوچه و بازار چادرهاي زنان عفيفه را پاره کرده و بلکه با لگد پاسبانان بسياري از زنان را کشتند و چنان مناظر دلخراشي به وجود آوردند که دل هر مسلمان بلکه هر بشري را به درد آورد. به خدا قسم مغولان چنين رفتاري نکردند.
قضية چهار
مسئلة مشروط شدن سلطنت و کارهاي پنهاني نصاري در اين مورد
چنانکه ميدانيم، اقدامات آيت الله مجاهد ميرزاي شيرازي - طاب ثراه- موجب شد که مسلمين و ساير سکنة ايران متوجه مظالم استعمارچيان نصاري گرديده و بيدار شوند و عاملين و خادمين آنان را در ايران بشناسند و درصدد مقابله با آنها برآيند.
البته عدهاي از ايرانيان متوجه بودند ولي در اثر تظاهرات دروغين ناصرالدين شاه قاجار به اسلام، مردم کوچه و بازار و مقدسين به اشتباه افتاده بودند، ولي مخالفت ناصرالدين شاه با نظر مجتهد بزرگوار و عادلي همچون ميرزاي شيرازي آنها را نيز کاملا بيدار کرد و همة طبقات ايران براي محدود کردن اختيارات بيحد و بيحصر شاه هماهنگ شد و کار را به آنجا رسانيدند که قانون اساسي صريحا اعلام کرد سلطنت ايران مشروطه است يعني مطلقه و خودسرانه نيست و بدينگونه بود که در سال 1324 هجري قمري سلطنت و حکمفرمائي مطلقه مبدل به سلطنت مشروطه شد.
غرض از ذکر مطالب بالا اين بود که در اين ماجرا نيز چون دول اروپايي ديدند که نميتوانند به طور کلي جلو اقدام مردم را بگيرند، با اين نظريه اظهار موافقت نموده و براي تخريب آن از داخل، شروع به دسيسهچيني کردند. مثلا يکي از دول نصراني يکي از معاريف را که با آنان مربوط بود وادار کرد که مردم را به تحصن در سفارتخانة آن دولت تشويق و تحريک نمايد و همين کار هم شد و موجب گرديد که عدهاي از علماي بزرگ نسبت به مشروطيت بدبين شوند و معلوم است که خود شاه نيز در مشوب کردن اذهان مردم دست داشت. همچنين عدهاي از مردم سودطلب و بيبندوبار که تظاهر به مشروطهخواهي مينمودند، با کارهاي خودسرانة خويش باعث موهون شدن اصل قضية مشروطه شدند. اين است که علماي خيرخواه و فداکاري مانند حاجي شيخ فضل الله نوري که در ابتدا با مشروطيت موافق بودند شروع به مخالفت نمودند. نصاري که ميل نداشتند نظم و قانون صحيحي در ايران مستقر شود به انواع و اقسام تخريبات دست زدند و حتي خود دولت انگليس که به طرفداري از مشروطهخواهان تظاهر ميکرد با دولت نصراني روسية تزاري که علنا مخالف مشروطه شدن ايران بود که گاه هم کاري ميکرد و اين مطلب را ميتوان در کتابهايي که تلگراف رسمي دولتين در آن نقل شده است به خوبي مشاهده کرد! شکي نيست که اگر مردم بينظر و شجاعي مانند ستارخان و شيخ محمد خياباني و امثال آنان نبودند عاملي و خدام نصاري نميگذارند که مشروطيت مستقر گردد. ولي متأسفانه دشمنان نصراني ما از راه ديگر وارد شدند و با دخالت در انتخابات و تدوين قوانين غير اسلامي و دخالت در امور کشور باعث شدند که مشروطه مسخ شود و مقصد اصلي مردم از دست برود.
اگر بخواهيم جنايات و رذائل نصاري را شماره کنيم، از حوصلة حساب بيرون است. يکي از جنايات نصاري بردهگيري ملتها و استعمارگري و خونخواري ايشان است. افراد ظاهربين الغاء قانون بردگي فردي را قدمي به سوي تمدن و نشانة آزادي بشر ميشمارند و آن را دليل بارزي بر نفوذ روح عدالت در جوامع کنوني ميدانند. اما از مطالعات تاريخي عکس اين مطلب نمايان است. زيرا اگر بردگي فردي بنا به عللي الغاء شده، استعمار و بردگي ملتها به صورتي موحشتر و خطرناکتر جاي آن را گرفته. توضيح آنکه توسعة صنايع در قرن 18 و 19 ميلادي نحوة زندگي بشر را تغيير داد وکارها از صورت فردي به صورت اجتماعي درآمد و بارها به دوش کارگاههاي صنعتي افتاد و استعمار کشورها نيز به مرحلة کمال رسيده بود و با وجود اين همه مستعمره چندان نيازي به وجود بردههاي خصوصي نبود. مثلا انگلستان پنجههاي خونين استعمار خود را در سرزمين زرخيز هندوستان و بخشهايي از افريقا و آسيا فرو برده بود و همچنين ساير دول نصاري در جاهاي ديگر جهان. مثلا به جاي آنکه سياهان افريقا را به عنوان برده به اروپا ببرند، در همان افريقا به کاروا داشته و حاصل دسترنج آنها را با وسائل سريع السير به اروپا ميبردند. بنابراين، اسم بردگي تغيير يافت، اما به صورت وسيعتر و مشکلتري درآمد (استعمار يعني تصرف عدواني ممالک ضعيف توسط دول نيرومند وغصب اموال و پايمال کردن حقوق و فعال مايشاء بودن کشور استعمارگر). نصاري با مستعمرات خود در نهايت وحشيگري رفتار ميکردند. نمونة مختصري از طرز عمل آنها را از زبان خود غربيان بشنويد:
دکتر گوستاولوبون مينويسد: راست است که لندن آباد و پر ثروت شده، ولي افرادي که اين ثروت از آنها به دست آمده نهايت درجه دچار فقر و فاقه شدهاند. در حدود 70 سال قبل طبق آمار رسمي در ايالت مدرس هند شانزده ميليون گدا وجود داشت، در حالي که اهالي بيچاره بايد از عهدة پرداخت هزينة جنگي برآيند که بالغ بر 400 ميليون ليره است. همچنين پنجاه ميليون ديگر براي هزينة ساير ادارات دولتي بايد بپردازند. تازه بعد از همة اين مخارج بايد مبلغ 500 ميليون ليرة خالص هم ساليانه به خزانة انگلستان ارسال دارند. در حالي که بدون اغراق تلفات مردم از گرسنگي در زمان حکومت انگلستان بر هند بيش از تلفات يک جنگ خونين بوده است.
گرانديديه ميگويد: کشاورزان هند يک ششم محصولات زمين را به عنوان ماليات به سلاطين بومي خود ميدادند ولي در دورة انگلستان نصف آن را ميبايست بپردازند و چنانچه کسي خودداري ميکرد املاک او ضبط ميشد.
ميندمان که خود انگليسي است ميگويد: انگليسيها از يک طرف اهالي را تحت فشار مالياتهاي سنگيني قرار دادهاند که از گرسنگي تلف ميشوند و از طرف ديگر براي زياد شدن واردات خود کارخانههاي آنها را ورشکست کردهاند که تمام آنها تعطيل شده است.
قضية پنجم
تفرقه انداختن بين دول اسلامي
اگر کسي تاريخ صفويه را بخواند درمييابد که چگونه نصرانيت آتشافروز تفرقه و جنگ بين دولت ايران و عثماني بوده است.
نصرانيت دين اجباري است
در کتاب سرماية سعادت ص 37 آمده است که در اغلب اماکن شهر بيروت معلم پروتستاني که ساعت اول وارد کلاس ميشود نخست به هر يک از اطفال کيف أصبحتم ميگويد بايد آن طفل بگويد بحمدالله أصبحت علي دين المسيح، و چنانچه غير از اين گفتار پاسخ دهد با فحاشي و دشنام دوباره او را به گفتن همان جمله مجبور و يا از مدرسه اخراج ميکنند.
نصاري افکار باطله را بين مسلمين رواج ميدهند
منحرف کردن مردم از راه عقل و خرد، يک جنايت بسيار بزرگ و دور از انصاف است، بلکه با تمام اديان الهي مخالف و از هر ستمي بدتر است. ما مقداري از اين جنايت را ذکر ميکنيم، اگر کسي منشأ افکار باطله را بررسي کند ميبيند اکثر آنها توسط دول نصراني انجام گرفته است، ما بعضي را ذکر ميکنيم:
اول، وحدت وجود که خالق را با خلق يکي ميدانند و خدا و عيسي مسيح و روحالقدس را با اينکه سه تا است يکي ميشمارند!!
دوم، حلول که خدا حلول کرده در عيسي که همين افکا زشت را جاسوسان مسيحي ميان مسلمين وارد کردهاند.
سوم، درويشي و صوفيگري است که جاسوسان نصاري وارد مسلمين کردهاند. ما بعضي ار مدارک خود را ذکر ميکنيم تا جاي شبهه نماند:
نفحات الأنس جامي (چاپ سنة 1336) در صفحة 12 نقل کرده که در زمان جاهليت لباس پشمي لباس رهبانان نصاري بوده. و در صفحة 13 از جاحظ نقل کرده که نصاري هنگام عبادت لباس پشمی ميپوشيدند و از مستشرقين نقل شده که لباس پشم در اصل شعار نصراني است و نيکلسون گفته که نذر سکوت و حلقة ذکر در ميان نصاري رواج داشته. ملاحظه ميفرماييد که تمام اينها به نام درويشي و صوفيگري وارد افکار مسلمين شده و اسلام را آلوده ساخته.
در ص 31 نفحات آمده است که اول خانقاهي که براي صوفيان بنا شد، ترسايي براي صوفيان در رملة شام بنا کرد. جاي سؤال است که فرد نصراني جز ايجاد تفرقه بين مسلمين چه منظوري ميتوانسته داشته باشد.
در مقدمة نفحات، ص 19، ميخوانيم: رياضت و پشمينهپوشي مربوط به طريقة رهبانيت نصاري است. و در ص 22 مينويسد: پس از تماس مسلمين با سياحان و رهبانان مسيحي طريقة رهبانيت و ديرنشينان نسطوري از قبيل گوشهگيري و ترک تعلقات دنيوي و ترک نکاح و سياحت، با اسلام آميخته گرديد و صورت خاصي به خود گرفت (البته به نام تصوف).
تمام نويسندگان تاريخ تصوف اتفاق دارند که بنيانگذاران تصوف يا نصراني بودهاند يا با نصاري سر و سري داشتهاند اشخاص معروفي از صوفيان بودند که به اتفاق مورخين نصراني بودند و وارد مسلمين شدند و به نام تصوف اسلام را واژگون کردند و رقص و سرود را که از اعمال ديني يهود و نصاري است در عبادات خود وارد ساختند.
صليبيها مدتها است که به دست نوکران خود در ترويج صوفيگري کوشيدهاند و آنرا آبياري کردهاند و مقصودشان تفرقهاندازي بين مسلمين است و علاوه بر اين نظرشان آن است که عرفا و مرشداني نادان با کراماتي سفيهانه و برخلاف عقل به وجود آورند و آن را نمونهاي از خرافات اسلامي قلمداد کنند تا اسلام را مورد تنفر قرار دهند.
تمام زحمات و تزريقات سوء را عهدهدار شدند تا اينکه ممالک اسلام را تجزيه کنند و بين مسلمين تفرقه اندازد تا بتوانند بر همه رياست کنند و ممالک اسلامي را مستعمرة خود سازند و کشورها را استعمار کنند.
کينهتوزي نصاري و محکمة تفتيش عقائد
محکمة تفتيش عقائد در اواخر قرن 12 ميلادي به وجود آمد و همچنان که از اسمش پيدا است به منظور تجسس عقائد مردم و کشف افکار ضد مسيحيت تأسيس شد و اين محکمه اختيارات عجيبي داشت از جمله نوشتهاند: در يکي از شهرهاي ايتاليا موسوم به ورون به کشيشها اختيار داده شده بود که مردم را به زور به قبول دين مسيح وادار کنند. در سال 1233 ميلادی گرگوار نهم محکمهاي براي منکوب ساختن عقائد ضد کاتوليک (که شعبهاي از نصرانيت است) تشکيل داد. در قرن 13 اين سازمان در ايتاليا و اسپانيا توسعه پيدا کرد و تا اوائل قرن 19 ميلادي ادامه داشت.
اين محاکم وسيلهاي بود براي کينهتوزي پاپها و از بين بردن مخالفين. و به اندک چيزي حکم مرگ صادر ميشد. جنايات و فجايعي که در اين مدت از اين مبلغين دروغين مسيح سر زد بيش از آن است که توصيف شود. تعداد کساني را که در دوران تفتيش عقائد زنده زنده سوزانيدند و يا در سياه چالها خفه کردند چند صد هزار نفر تخمين زدهاند و به قول بعضي از مورخين مقررات اين محاکم تا چندين قرن سيلهاي خون در اروپا جاري کرد.
مقررات برخلاف انسانيت
برخلاف تمام محاکم انساني، متهم را مجرم محسوب ميکردند و بر او لازم بود که بيگناهي خود را اثبات کند!! هر گونه شهادت ناروائي بر ضد او پذيرفته ميشد و به طور کلي شهادت عليه او آسان بود، ولي شهادت له او بسيار مشکل بود و حتي براي شاهد، اسباب زحمت ميشد. يهوديان و اعراب و خدام حق داشتند عليه کسي شهادت دهند، اما له او نميتوانستند و قانون و زبان حال اين محاکم اين بود: «اگر بيگناهي بميرد بهتر از آن است که گناهکاري بگريزد».
بر اثر جنون قدرت پاپها هر کاري که از آن بدتر نبود به نظر ايشان صحيح و منطقي جلوه ميکرد و جالب اين است که اين محکمهها براي آنکه پاپ بدنام نشود حکم اعدام صادر نميکردند زيرا چنين جلوه داده بودند که کليسا از خونريزي بيزار است، اما فقط حکم به کفر و الحاد ميکردند و محکوم بيچاره را به مقامات نظامي تحويل ميدادند و آنها راي جز صادر کردن فرمان مرگ نداشتند زيرا ممکن بود خودشان به دادگاه خوانده شوند و تکفير و اعدام شوند!!
مخالفت پاپها با دانشمندان
کشيشها نه تنها با مخالفين خود چنين ميکردند بلکه بسياري از افراد مسيحي و مخصوصا با دانشمندان علوم طبيعي نيز چنين معامله ميکردند و به طرز بيرحمانهاي معدوم ميساختند. اين اعمال به اندازهاي زننده بود که در بعضي از موارد پيروان متعصب خود پاپ با آن مخالفت داشتند. به عنوان نمونه وقتي مسيحيها بر اسپانيا تسلط يافتند دربارة طرز رفتار با مسلمين دو نظر ابراز شد: نظرية اول، پاپها ميگفتند تمام افراد مسلمان بدون استثناء حتي زنان واطفال بايد کشته شوند، نظرية دوم که مردم عوام درخواست داشتند اين بود که تمام مسلمانان را از مملکت اخراج کنند. پادشاه اسپانيا براي آنکه هر دو نظر عملي شود در سال 1610 ميلادي دستور داد همه را از مملکت اخراج کنند، اما سه ربع مسلمين قبل از خروج به قتل رسيدند!!! (مراجعه شود به تاريخ تمدن گوستاولوبون).
متأسفانه هر نظر علمي تازهاي که متکي به دلائل منطقي بود نزد پاپها مردود شناخته ميشد و در نظر عوام به نام مخالفت با اصول آئين مسيح جلوه ميدادند. به همين دليل بسياري از دانشمندان را به جرم نظر علمي، به حبس محکوم کرده و يا بعضي را زنده زنده آتش ميزدند. در نتيجة اين کشت و کشتارها آئين مسيحي دو جنبة منفي به خود گرفت: يکي جنبة توحش و ضد بشري. ديگر جنبة ضد علمي. چون علوم تدريجا سير تکاملي داشت و پاپ و کليسا که خود را مقابل علوم و ضد دانش قلمداد کرده بود عقبنشيني ميکردند تا آنکه مذهب جنبة ضد علمي به خود گرفت و اين وسيلهاي شد براي تبليغ بيديني تا آنکه امروز وقتي به مکتوبات ماديين مراجعه ميکنيم ميبينيم همه جا مذهب را نقطة مقابل علم قلمداد ميکنند. مثلا ميگويند: استنباط مذهبي چنين ولي استنباط علمي چنان اقتضاء دارد.
نصرانيت تمام اديان الهي را لکهدار و بدنام کرد
مردمان اروپا چون مخالفت پاپها را با نظريات علمي مشاهده کردند و مطالب اناجيل را با عقل و خرد موافق نديدند، متأسفانه با يک قياس غلط و خالي از منطق به همة اديان و به کلية مطالبي که جنبة مذهبي داشت تعميم دادند و تمام أديان را خرافي دانستند. جايي که مسيحيت و پاپها را با آن عظمت و شوکت خرافي و مخالف دانش ديدند با قياس اولويت ساير أديان را موهوم پنداشته و مجموع اين افکار مغالطهآميز را به صورت سوغات از دروازههاي اروپا به شرق صادر کردند و مردم شرق هم که فريفتة صنعت و ترقيات اروپا گشتند بدون مطالعه افکار نامستدل آنها را پذيرفتند و دين خرافي و دين خرافي سر زبانها افتاد و خيال کردند هر ديني مخالف علم و دانش است و در نتيجه دانشمندان اسلامي محکوم به حکم کشيشها شدند. در واقع نصرانيت بشر را به بيديني سوق داد.
نصرانيت سبب شد علماي رباني بدنام شوند و مردم نسبت به افکار حقيقي الهي نيز بدبين شوند
پيشوايان اسلام که خود مؤسس بسياري از علوم و پايهگذار افکار صحيحه بودند مورد تحقير مقلدين اروپا گرديدند و مردم بيخبر از حقائق اسلامي پنداشتند دانشمندان اسلامي هم مانند پاپها مخالف علم و دانش اند. ما نميگوئيم: در شرق روحانينما و عالمنما يافت نميشود، ما ميگوئيم پيشوايان اسلام مروج علم و طرفدار دانش بودهاند و طبق مقررات اسلامي حتي يهوديان و مسيحيان دانشمند را مورد تقدير و تشويق قرار ميدادند و از کلية علومي که زندگي فردي و اجتماعي را اداره کند پشتيباني ميکردند و تحصيل هر علمي را واجب کفائي و بعضي از واجب عيني ميدانستند. ممکن است چنين تفاوتي را که بين روحانيين اسلامي و پيشوايان مسيحي وجود دارد کسي باور نکند و اين سخن را بر تعصب خشک حمل نمايد. لذا اين قضاوت را به بعد از مطالعة سخنان زير موکول ميکنيم.
مقايسة روحانيت نصراني با اسلام
هر کس اندکي از تشکيلات عريض و طويل پاپها را شنيده و شمهاي از اوضاع دربار پاپ ديده باشد ميداند که تفاوت ميان اين دو تا چه حد است و اگر کسي بخواهد پاپ اعظم را ملاقات کند مدتها بايد معطل شوند و کاخهاي مجلل و خير کنندة پاپها با همة تزئينات و خدم و حشم روي سلاطين دنياپرست مادهگرا را سفيد کرده است. اين همه کشتار بيرحمانة دول مسيحي در اطراف دنيا دلها را مضطرب ميکند و ستمگريهاي دلخراش آن عالم را فرا گرفته. اما پاپ به روي خود نميآورد. کشتارهاي دستهجمعي اعراب فلسطين و مسلمين الجزائر و ديگر ممالک را نديده و نشنيده ميگيرد. آيا از جنايات دول مسيحي در خاورميانه و پامال کردن حقوق افراد بشر کشيشان بيخبرند، نه والله. ولي به عکس تا دول اروپا به کلي مسلط بر ممالک نشده بودند درب خانة علماء و مراجع اسلامي پناهگاه بيچارگان بود و هر کس هر ساعت ميتوانست مراجع روحانيت را که پناهگاه ملت بودند ملاقات کند.
فراموش نميکنم چهل سال قبل دم دروازة قم مأموري از کساني که بار نمک حمل ميکردند خرواري صد دينار که ده يک ريال فعلي است مطالبه ميکرد، مردم در خانة يکي از علماي قم اجتماع کردند که اين ظلم را از ما بگردان. آن عالم روحاني فرماندار را خواست و به يک تهديد اين کار موقوف شد. اما چون اروپائيگري مردم را از علماي روحاني جدا کرد ودول اسلامي هم به اشارة اروپائيان در خانة علماء را بستند، ديگر پناهي براي امت باقي نگذاشتند. اکنون اگر هزاران نفر کشته شود وهزاران حقوق پامال شود يک مرجع صلاحيتدار که به درد مردم برسد وجود ندارد. در مقايسة وضع پيشوايان اسلام و مسيحيت آنچه ذکر شد يکي از هزار بود. و اما از جهت علم و تمدن:
ون لون که خود از دانشمندان مسيحي است مينويسد: بيچاره گاليله چون بياحتياطي کرده بود و از همه بدتر در باب حرکت زمين و سيارات عقائدي اظهار داشته بود که به کلي با اصول کليساي کاتوليک مغايرت داشت او را به زندان انداختند و پروتستانها نيز در دشمني با دانش و علم طب دست کمي از کاتوليکها نداشتند و هر کسي در طلب کشف حقيقت بر ميآمد خطرناکترين دشمن نوع بشر ميدانستند.
گوستاولوبون فرانسوي مينويسد: يک قرن و نيم بعد از اکتشاف گردش دوراني خون هنوز اطباء اسپانيا از اين مسئله بيخبر بودند. ونيز مينويسد: در قرن دهم ميلادي يکي از پاپها خواست مطالب علمي خود را انتشار دهد به اندازهاي مورد تعجب واقع شد که او را متهم کردند که شيطان در جسم او حلول کرده و از طريق خداوند مسيح خارج شده است.
اکنون از زبان همين مورخين مسيحي طرز رفتار علماي اسلام را بشنويد. جرجي زيدان تحت عنوان تأثير تمدن اسلام در علوم بيگانه مينويسد: دانشمنداني از ميان مسلمين برخاستند که افکار و عقائدشان از صاحبان اصلي علوم در پارهاي از موارد عاليتر بود و همينکه اروپائيها براي کسب علوم قيام کردند ناچار قسمت عمدة آن را از زبان عربي با رنگ اسلامي ترجمه و اقتباس کردند.
گوستا ولوبون مينويسد: تمدن اسلامي به قدري که در مشرق تأثير بخشيد در مغرب نيز مؤثر واقع شد و بدين وسيله اروپا از تمدن بهرهمند شد.
عدهاي از مستشرقين اروپائي و امريکائي اعتراف کردهاند که دنياي غرب قبل از جنگهاي صليبي بهرهاي از علم و صنعت نداشتند همينکه مسيحيها براي فتحالمقدس به شرق آمدند چشمشان به نور اسلام روشن شد و به جاي بيتالمقدس علم و صنعت را فتح کردند.
مؤلف گويد: مطلب در اين خصوص خيلي بيش از اينها است که گفته شد، ولي چون در اينجا بناي ما بر اختصار است، به همين اندازه اکتفا ميکنيم.
مفاسد مخترعين نصاري بيش از مصالح ايشان است
شايد برخي ميپندارند هر کس اختراعي کرد خدمتي به بشر کرده و بايد به بهشت جاودان رهسپار شود غافل از آنکه مخترعين جديد چون مادي و لامذهب و بيبند و بار بودند تعدادي از اختراعاتشان مردم دنيا را به لامذهبي و ماديگري توجه داده است، چون مردم دنيا خيال ميکنند مخترع برق و يا فلان ماشين مادي است، پس ماديگري خوب است و بايد پشت پا به تمام اخلاق حسنه و عاطفه و رحم و توکل زد و عقائد و افکار حقه را بايد دور ريخت و مانند مخترعين نصاري لاأبالي و بيعاطفه شد. مختصر آنکه حکومت اخلاق حسنه بر دلها از بين رفته، چرا، براي آنکه مخترع برق اطاقها را روشن کرده و نور ايمان را از دلها برده و بسياري از مخترعين تمام مزاياي انساني و اخلاق را پامال کردند و در عوض براي ما ماشين آوردند. هر کس خيال ميکند با طلوع ستارههاي درخشان صنعت آسايش بشر تأمين خواهد شد و خوشبختي به جاي بدختي و راحتي جاي رنج، و حيات جاي مرگ تدريجي را خواهد گرفت، و بالأخره اشعة تمدن ظلمت و تاريکي توحش را از عالم خيال رؤياي شيرين يک زندگي لذتبخش را پيشبيني ميکند چهرة عبوس و هولناک بدبختي و نابودي از دور آشکار شد. تا خواست نفس راحتي بکشد عفريت جنگ صنعتي عالمگير شد و تمام آبادي روي زمين لگدکوب زور و استعمار شد.
مخترعين و دانشمندان صنعتي هنوز در آزمايشگاهها مشغول تکميل اختراعات خود بودند که نتيجة افکار و زحمات آنها به صورت سلاحهاي سنگين ميدان جنگ را مزين ساختند. هواپيماها قبل از آنکه مايحتاج زندگي مردم را حمل و نقل کنند. آمادة ريختن بمبهاي مخرب شده و براي نابود کردن بشر به پرواز آمده است و قبل از آنکه از نيروي اتم استفاده شود ساية خطر آن دنيا را تاريک کرده. فقط نتيجة اين اختراعات بردن تقوي و نابود کردن رحم و مروت و انصاف و طهارت شده و به جاي تعاون بقاء، تنازع بقاء آورده است و لذا نگراني شديد و عدم اطمينان به يکديگر بين بشر عمومي شده است.
خيال محال
بعضي خيال عقب گرد کردهاند و با ادعاي دروغين اصلاحطلبي اظهار ميدارند که بايد به روش سابقين برگشت، ولي مگر از راهي که با زحمت فراوان و مخارج هنگفت رفته و سودهايي که از آن بردهاند، ممکن است برگردند. گاهي دم از موقوف ساخت آزمايشهاي اتمي و تقليل سلاحها ميزنند، بيچارگان نميدانند که چيزي را که نميخواستند چرا به وجود آوردهاند، مگر هواي نفس که موجد بدبختي است دست برميدارد.
نکتة اصلي حمله به اسلام و علماي واقعي اسلام است
نصاري و هر يک از مذاهب باطله ميدانند تنها کسي که ميتواند مشت آنها را باز و در جامعه رسوا کند علماي مجاهد اسلامي ميباشند. پس تنها چيزي که مانع از پيشرفت مقاصد مسموم ايشان است دانشمندان حقيقي دين ميباشند. لذا با هر وسيلهاي شده با تهمت و دروغپردازي به علماي خيرخواه افترا ميزنند و هر چه ميتوانند با کمک عالم نمايان خرافي ايشان را پيش مردم خوار و کوچک ميکنند و از نفوذ ايشان ميکاهند. مثلاً آثار عرفاء و شعرائي که علماي دين را زاهد ظاهرپرست و رياکار قشري ميخوانند ترويج ميکنند و دواوين آنها را نشر ميدهند و چون نفوذ علماي خرافهستيز و حقگو کم شد با کمال آزادي ميتازند و با جان و مال و ناموس مردم بيچاره بازي ميکنند. و امثال شيخ فضل الله نوري را به قتل ميرسانند. از سوي ديگر در مدارس درس رقاصي و موسيقي داده ميشود، اما از علم دين و عقائد حقه و دفع خرافات خبري نيست.
تمسخر و تحقير نصاري از علماي اسلامي
تاريخ ملکزاده ص 281 مينويسد: مسيونوز نصراني و ساير مسيحيان در روز عيدشان به لباس روحانيت يعني عمامه ملبس و براي تقليد و تمسخر به علماي اسلام مضحکهاي اجرا کردند!
بدگوئي نصاري از علماي اسلام
اکنون که دول مسيحي بر ممالک اسلامي تسلط دارند تاريخنويس و شاعر و روشنفکر (البته روشنفکري که خودشان ميپسندند) کارشان بدگويي به دين است. براي نمونه دکتر ملک زاده تاريخنويس مشروطه در ص 252 کتابش مينويسد: ميرزا رضا حکمي با اينکه فلاسفه در آن زمان مردود بودند در مجلس درسش صدها محصل حضور مييافتند و از آن کانون فضل بهرهمند ميشدند، در غزلسرائي يدطولائي داشت و در روشن کردن افکار و دريدن پردة سالوسي و رياکاري زاهدنماها جهد بسيار ميکرد. به همين جهت مورد بغض و کينة آخوندها بود. ملاحظه کنيد کسي که به فلسفة قديم وتئوريهاي باطل و منسوخ گذشته و غزل سرائي مردم را گمراه ميکرده و اهل علم او را باطل و فاسد دانستهاند، اين مورخ از او تعريف و تمجيد ميکند. و در ص 254 در تحقير علماي نجف مينويسد: پس از مطالعه و تحقيق عميق بر ما مسلم شد که افکار آزاديخواهي به معنائي که امروز در ممالک راقيه تلقي ميکنند در جامعة علماي نجف راه نداشته. البته چون مطالعه ملکزاده منحصر به مطالعة کتب مستشرقين مغرض اروپا بوده بيش از اين نتوانسته بفهمد. و در ص 119 از مسلمين بدگويي کرده که بيشتر به عقائد مذهبي علاقمند هستند تا به وطن و آب و خاک و گاهي تعصب مذهبي عوام به بيرحمي و شقاوت منتهي ميشود، در جواب چنين مورخي بايد گفت: اگر مسلمين علاقة کمتري به وطن دارند، بيدينان ابدا علاقهاي به وطن ندارند و هر چه وطنفروشي شده به دست بيبند و بارها و بيدينان شده است. در همان صفحه از اقليتهاي فاسد تعريف کرده و عدة آنان را به دروغ زياد نشان داده و ميگويد در انقلاب باب دهها هزار نفر به هلاکت رسيدند، با اينکه شرارت پنجاه نفر بابي را نبايد انقلاب گفت و شايد تمام بابية آن زمان به هزار نفر نميرسيدند، اما اين مورخ مغرض در همان صفحه به کلمات مورخين اروپائي استناد ميکند که قطعا غرض آنها بيشتر از نويسندة خود کتاب است.
خلاصهاي از زندگي صلاحالدين ايوبي
نويسنده گويد: در پايان مناسب است اشارهاي هم به زندگي صلاحالدين ايوبي نمائيم. در کتاب طبقات سلاطين اسلام مينويسد: «صلاحالدين يوسف الناصر الأيوبي»، پسر نجم الدين، پسر شاي پسر ايوب، اصلا کرد است. در سال 531 هجري (1138 ميلادي) متولد شد و در نزد نورالدين محمود بن زنگي سر کرد و نورالدين به پاس زحماتش او را به حکومت شام منصوب نمود و بعدها صلاح الدين و عمويش اسدالدين شيرکوه را مأمور مصر نمود.
بعدا که مصر و شام ضميمه شدند شيرکوه امير مصر شد و در سال 564 (1169) که شيرکوه در گذشت، صلاحالدين ايوبي به طور مطلق امير مصر گرديد و العاضد آخرين امير فاطمي مصر که عنوان خلافت داشت در سال 567 وفات يافت و از نظر خلافت دامنة کار مستضيء عباسي شامل مصر هم گرديد. پس از فوت عاضد مکه و مدينه که در قديم جزء لاينفک مصر بود نيز ضميمة کشور صلاحالدين شد و وي برادر خود تورانشاه را در سال 569 به اميري يمن منصوب و روانه نمود.
در سال 570 هـ يعني پس از مرگ نورالدين زنگي صلاحالدين به دمشق وارد شد و سراسر شام تا حد فرات را ضميمة کشور کرد و فقط حلب در سال 581 يعني سال مرگ الصالح پسر نورالدين ضميمه شد، دولتي تشکيل داد که از رود نيل تا رود فرات وسعت داشت و فقط قطعاتي که صليبيهاي عيسوي در ضمن جنگهاي اول و دوم صليبي در آنجا وارد شده و استحکامات و قلعههائي ساخته بودند، باقي ماند.
ولي صلاحالدين پس از جنگهاي پيروزمندانة حطين در تاريخ 24 ربيع الثاني 583 (4 ژوئيه 1187) صليبيها را از ميان برداشت و در ظرف سه ماه بر بيتالمقدس دست يافت.
صليبيان اروپائي که در ضمن جنگهاي اولية صليبي توانسته بودند بيتالمقدس را به چنگ آورند از اقدامات صلاحالدين به هيجان درآمدند و جنگ سوم صليبي را به فرماندهي ريشارد اول پادشاه انگليسي و فيليپ اگوست پادشاه فرانسه شروع نمودند و در سال 586 به طرف فلسطين حرکت نمودند. پس از يک سال و نيم جنگ خونين بين مسلمين و نصاري صلح سهسالهاي برقرار گرديد و نصاري نتوانستند از اين جنگ نتيجهاي به دست آورند، (ريشارد در ضمن اين جنگها اسير مسلمين شد).
پس از يک سال يعني در سال 589 (1193 ميلادي) صلاحالدين ايوبي وفات يافت و سيفالدين عادل ايوبي برادر صلاحالدين جانشين وي شد.