محفل شیعه - شعر

پیرامون خرافات مذهبی استادان زیادی شعر سروده اند و حتی از ابیات شاعران معروف کمک گرفته اند تا شعرشان اثر بیشتری داشته باشد. اين كتاب نمونه اي از اين كوشش است

  

اسم الكتاب: حفل الشيعة - شعر


تأليف: علي حسين أميري


الناشر: موقع عقيدة


نبذة مختصرة: حفل الشيعة - شعر

 

 


محفل شیعه


نویسنده:
علی حسین امیری


 

 

 

 

 

 

 

 
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
مقدمه    7
این کیست این؟    9
مداح و آخوندست این    10
ای رافضی به رقص آ    11
مبارک باد!!    12
نومید مشو شیطان!!    13
بمیرید، بمیرید    14
کجایید، کجایید؟    14
زیارات قبور    14
مردم دیوانه    15
زنده بُدم، مُرده شُدم!!!    16
بی دین شده ام!!    16
شیعه سلامت می‌کند!!    17
اسیران بلاییم    17
زهی شرک که ماراست!!    18
شیعه بدنام    18
جمع پستان می‌رسد    18
بت عیار    19
فرقه زشت    20
به مناسبت ورود خمینی به ایران    21
به مناسبت ورود خمینی    22
به مناسبت ورود خمینی    23
چنان کفرم!!    24
درون شو ای غم و کینه!!    24
خدا و قرآن    25
هم رنگ حماقت شو!!    26
قرآنم آرزوست    26
آواز شرک    27
نوبت ظلم و جفاست!!    27
میاور کاسه    28
از این عقل بجستم!!    28
دست از تو نمی‌دارم    29
یکسان شده در پستی    29
دشمن دین (آخوند)    29
بی تو به سر نمی‌شود!!    30
مذهب کفرینک    30
رو سر بنه به منبر!!    30
آمدند و به ما ز دين گفتند    33
حب بدون عمل    35
حب بدون معرفت    35
زبان حال مداحان و وعاظ نادان    35
از توهم تا حقيقت    36
مذهب ما    39
گفتگوي واعظ و عارف    41
محبان عمر و علي    42
شك كن    42
روحاني شهر    43
واعظ و مداح نادان    43
اگر . . .    44
بترس    44
دين الله    44
دارم درون سينه ز اندوه آهها    45
اي كه با ياران پيغمبر بدي    46
كار جاهل    46
با جهالت برو تا جهنم    47
آخوند    48
تقلید و جهالت    49
شد قيامت، امامت نيامد    50
علي يا شيعه؟    51
منش متعصبين    52
شرك و جهل    52
جهالت    52
خوارج    52
و تمام است مرا با تو سخن    53
روز جزا    54
شكوه علي از مدعيان حب او    54
خداحافظ    55
جمهوري قلابكي    56
كشورم را ....    56
سرود ملي انجمن پويندگان راه شرك    57
رنگ سياه رنگ عشقه    58
اسلام ناب آخوندي    58
توحيد يا شرك    59

 

 
مقدمه
سلام و درود بر پیامبر اسلام و خاندان پاکش و اصحاب وفادارش.
مسئلة شعر و شاعری از زمان‌های قدیم مطرح بوده و به انواع گوناگونی خود را نشان داده است. حتی در زمان پیامبرص در بین عرب‌ها سرودن شعر و فصاحت و بلاغت امری مهم بوده است، و هر کس نیز بر علیه افراد مخالف خود شعر سرایی می‌کرده، و این نشان می‌دهد که حربة شعر و زبان و قلم بسیار مفید است، و ما نیز در اینجا از این حربه کمک گرفته‌ایم چونکه خرافیون مذهبی در ایران برای عالم و دنیا شعر می‌گویند و بدین طریق می‌خواهند حقانیت خود را اثبات کنند و از این حربه تا بتوانند استفاده می‌کنند و از رسانه‌ها نیز پخش می‌کنند. بنابراین، سرودن این اشعار نباید باعث ناراحتی ایشان شود.
هر شاعر یا عارف یا دانشمندی مطابق با اندیشه‌ها و عقاید خود اشعاری را سروده است، و حتی بعضی از این افراد صرفاً شاعر نبوده‌اند بلکه فقط اشعاری را سروده‌اند، همچون حکیم عمر خیام که در واقع دانشمند و ریاضی دانی زبر دست بوده ولی رباعیات و اشعار جالبی نیز سروده است، و البته هر کدام از شاعران معایبی نیز داشته‌اند و در سرودن اشعار خود بعضی موارد اسلامی را رعایت نکرده‌اند و سخنان نادرست و حتی در بعضی مواقع کفرآمیز و شرک آلود نیز سروده‌اند، بگذریم ...
همانطور که گفتیم هر کدام از این شاعران به سبک خود شعر سروده‌اند، و در این میان عارف نامدار مولانا جلال الدین محمد بلخی (604-672 هـ . ق) نیز دارای اشعار بسیاری است همچون دیوان شمس تبریزی یا مثنوی معنوی.
 ما در اینجا مطابق با اشعار این عارف نامدار شعر سروده‌ایم چون اشعار مولوی به طور عجیبی در ذهن همه جا دارد و دهان به دهان می‌چرخد و کم سوادترین مردم نیز حداقل با بعضی از ابیات او آشنا هستند و حتی بعضی از ابیاتی که آورده‌ام عیناً همان است که خود مولانا سروده، بنابراین اشعار ما نیز که بر ضد خرافات مذهبی است بهتر و آسانتر در دل مردم جا می‌گیرد و ممکن است در ایشان اثر کند تا بلکه بیشتر به فکر تحقیق پیرامون عقاید خود بیفتند.
البته پیرامون خرافات مذهبی استادان زیادی شعر سروده‌اند و حتی از ابیات شاعران معروف کمک گرفته‌اند تا شعرشان اثر بیشتری داشته باشد. مثلاً نویسنده و شاعر بی‌نظیر استاد علیرضا حسینی نیز اشعار جالبی را سروده‌اند که توصیه می‌کنم آن‌ها را بخوانید ، و ایشان نیز در کتاب خود آلفوس ابیات زیر را همچون مولوی سروده است که این شعر در وصف تفرقه افکنان شیعه است:
ما برای فصل کردن آمدیم
        نی برای وصل کردن آمدیم

ما درون را ننگریم و حال را
        ما برون را بنگریم و قال را

پس لازم است خوانندة گرامی بداند اشعاری که در مقابل خود دارد مطابق و مشابه با غزلیات شمس تبریزی اثر مولاناست که به دیوان شمس و دیوان کبیر نیز شهرت دارد و کسانی که دیوان شمس را خوانده باشند بیشتر و بهتر متوجه این اشعار می‌شوند.
پس از این مقدمه لازم به تذکر است که هرجا اینجانب نامی از شیعه برده‌ام و آن را نکوهیده‌ام منظور تشیع صفوی و شیعیان غالی  و مشرک می‌باشند نه شیعیان درستکار و سالم.
چنانچه شخصی شیعه باشد و به عقاید منحرف و شرک آلود شیعیان فعلی در ایران معتقد نباشد و این عقاید را قبول نداشته باشد، به طور حتم چنین شخصی مورد احترام است و روی سخنان ما با او نبوده است. البته چنین اشخاصی در زمان فعلی و در جامعه کنونی انگشت شمار هستند و به طور واضح می‌بینیم که عقاید شیعیان کنونی چگونه است و البته این تعداد افراد روشنفکر و سالم نیز کاری نمی‌توانند صورت دهند و اعتراض آن‌ها به جایی نمی‌رسد و همیشه سانسور شده اند. به هر حال روی صحبت ما با مداحان و آخوندها و دکانداران مذهبی و متعصب و احمق و غالی است  که از گفتن هر گونه شرک و غلوی خودداری نمی‌کنند و چنانچه با شما در جایی خلوت کنند خواهید دید که چه مزخرفاتی به نام دین می‌بافند و چه عقاید شرک آلودی دارند. این دسته از خرافیون خوارج زمان ما هستند و صد پله از خوارج بدترند، این‌ها دقیقاً همچون خوارجند، دید تک بعدی، دید گنجشکی، تعصب و حماقت، انعطاف ناپذیری، انتخاب گزینشی از آیات قرآن، تفرقه افکن، نادان و ...
پس روی سخن ما به این اشخاص است، این شما و این محفل شیعه:
این کیست این؟
این کیست این، این کیست این؟
        این شیعه غالی ست این
ج
کفــر اسـت و انکـار این مگــر؟
        یا راه گمــراهــی ســت این

این کیست این، این کیست این؟
        این شیعه غالی ست این

آخوند را کرده علم
        دنبال ماست مالی ست این

آن جُل خر را ماند این، تصویر شر را ماند این
        مرگ و خطر را ماند این، سنبل بدعتهاست این

این مرگ ظلمانی ست این، یا بزم شیطانی ست این
        این جان جان کاهیـست این، یا دوزخ وناریـسـت این

فرمان شـر را مانـد این، سـودای خر را مانـد این
        آن خارجی  را ماند این، حزن و پریشانی ست این

امروز شرکیم ای پدر، توبه نداریم ای پدر
        از نور رستیم ای پدر، امسال کفرانی ست این

امروز خواریم ای پدر، دینی نداریم ای پدر
        در اوج داریم ای پدر، اسلام ناب ماست این!!

بردار بانگ زیر و بم، کاین وقت مداحیست این!!
        آتش بزن در روضه ها، کین یوغ حیوانیست این

مداح و آخوندست این

دجال محبوب توام، قاتل ایمان توام
        مست و پریشان توأم، مداح و آخوند است این

همکار شیطان است این، با مجلسی  یار است این
        نشر خرافات است این، مداح و آخوند است این

چون شاه عباس است این، قلاده ناس است این
        شیطان خناس است این، مداح و آخوند است این

یکسو زیارت خوانی و یکسو دو صد نفرین و لعن
        این هفته وحدت بود  ، مداح و آخوند است این

سود و زیان کردست او؟
        دین را دکان کردست این، مداح و آخوند است این

اندیشه‌هایش تیره است، او عاشق رنگ سیاه
        مکروه عالم باشد این، مداح و آخوند است این

این خود زنی‌ها چیست این  در کله عقلی نیست این
        عین حماقت باشد این، مداح و آخوند است این

هر روز این قصه ست این درب است و پهلوی است این
        لعن است و نفرین است این، مداح و آخوند است این

سجده کن و چیزی مگو، چون رسم تقلید است این
        مرجع تقلید است این، مداح و آخوند است این

لعن است و نفرین است این جعل است و تزویر است این
        با آیه‌ها ضد است این، بی‌شک مفاتیح است این

نائب بر حق است این!، زور است و اجبار است این
        کرسی دنیای است این، مداح و آخوند است این

با اهل سنت نیست این، با چین و کوبای است این
        دین و سیاست است این ، مداح و آخوند است این

در فکر گنبدهاست این، پر از زیارت‌هاست این
        عین خرافات است این، مداح و آخوند است این

قبر است و گنبد این مگر، یا بدعت و شرکیست این
        آن مجلسی‌ها باشد این، مداح و آخوند است این

جهل است و تک بُعدی فقط، کله ز مُخ خالیست این
        آن ابن ملجم باشد این، شیعه خارجی ست این

ای رافضی به رقص آ
آمد بحار الانوار، ای رافضی  به رقص آ
        شد کار مجلسی زار شرک و ریا به رقص آ

چوگان شرک دیدی، چون گوی در رسیدی
        از عقل و دین بریدی بی‌عقل و دین به رقص آ

پایان عقل آمد، آواز روضه آمد
        سیصد دهه درآمد، ای رافضی به رقص آ

ظلم و ستم در آمد، مهدی چرا نیامد؟
        آمد چو نایب او، خمس و طلا به رقص آ

قرآن کجاست تفسیر!، از عقل گشته ای سیر
        ندبه است کار شیعه، ای رافضی به رقص آ

تا چند کفر باشد؟ وین قبر و سجده باشد؟
        دینم ببرده باشد؟ ای رافضی به رقص آ

تا چند خمس باشد؟ حق امام باشد؟!!
        فقر مدام باشد؟ ای رافضی به رقص آ

قلاده ای و بسته، از فکر تیره خسته
        با جاهلان نشسته، با جاهلان به رقص آ

مبارک باد!!
مشرک شده ای مستی، سودات مبارک باد!!
        از دین و خدا رستی، آنجات مبارک باد!!

از امت دین دوری، تنها خور و مهجوری
        تا دیو و ددان گویند: تنهات مبارک باد

ای پیش رو مشرک، امروز تو شیطانی
        ای دوزخ فردایی، فردات مبارک باد!!

کفرت همه جا پر شد چوت گفته حق مُر شُد
        دریای سیاهی تو  ، دریات مبارک باد!!

در تکیه و در روضه، آن آمده از حوزه
        ای سینه پر کینه، غوغات مبارک باد!!

این گریه نادانی، از قصه نادیده
        ای شیعه شاه عباس، سادات مبارک باد!!

ای راه نکوهیده، پژمرده و گندیده
        پاهات بلغزیده، پاهات مبارک باد!!

ای منتظر غائب، زیر ستم نائب
        غم در دل تو حاضر، غمهات مبارک باد!!

نومید مشو شیطان!!

نومید مشو شیطان!!، کامید پدید آمد
        آن رخنه اندر دین، آن شیعه رسید، آمد

نومید مشو اینسان، از محو همه ایمان
        کان فرقه  گمراهان، از کفر رسید، آمد

ابلیس برون آمد، از پرده مستوری
        آن کفر که ایمان را پرده بدرید آمد

ای شب به سحر برده در مهدی ومهدی تو
        آن غیرخدا بشنید، ابلیس رسید، آمد

ای دین دو رو گشته، به به که ریا آمد
        ای نائب بر حقش ، به به که دروغ آمد

در غیبت کبری بین، آن روز جزا آمد
        منجی همه عالم، از دار فنا آمد

بمیرید، بمیرید
بمیرید، بمیرید، در این فرقه بمیرید
        در این فرقه چو مُردید، همه نار پذیرید

بمیرید، بمیرید، و زین عقل مترسید
        کزین عقل بر آیید، همه جهل بگیرید

بمیرید، بمیرید، و زین عقل ببرید
        که این عقل چه سخت است وشما راحت وسیرید

بمیرید، بمیرید، در این جهل بمیرید
        در این جهل چو ماندید، همه جور پذیرید

بمیرید، بمیرید، درین خمس بمیرید
        درین خمس چو مُردید، همه فقر پذیرید

کجایید، کجایید؟
ای قوم به حج رفته، کجایید، کجایید؟
        کعبه چو همینجاست!!، بیایید، بیایید

این قبر امام است همه حج و همه دین!!
        در کعبه و مکه شما در چه هوایید؟!

یکبار از آن راه بدان کعبه برفتید
        صد بار از این راه بر این قبر بیایید!!

قبر است فقط مشکل هر شیعه نادان
        قبر است فقط مشکل اسلام، بدانید بدانید

زیارات قبور
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
        که رود سوی زیارات قبور این بدنم!!

از نجف آمده ام!!، رفتنم از بهر چه بود؟
        به مشهد می‌روم آخر! نیستم در وطنم !!

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا سر قبر!!
        به هوای سنگ قبرش پر و بالی بزنم!!

تو مپندار که من شرک به خود می‌گویم
        کاین دروس مجلسی رفته به عمق بدنم

عاقبت در غضب و شرک بمیرم زیرا
        با خرافات عجین است تمام سخنم

مردم دیوانه
من احمق و تو نادان ما را که برد خانه
        دین در پی مذهب شد، این مذهب ویرانه

در شهر یکی کس را توحید نمی‌بینم
        هر یک بدتر از دیگر، اندر پی افسانه

هر گوشه یکی شیعه، دستی زده بر سینه
        در روضه و تکیه، این مردم دیوانه

تو جهل و خراباتی دخلت غم و خرجت غم
        زین جهل به هوشیاری مسپار یکی دانه

از خانه برون رفتم، یک شیعه به پیش آمد
        در هر نظرش دیدم، صد فتنه دیوانه

چون کشتی بی‌لنگر، کژ می‌شد و مژ می‌شد
        وز نکبت او مرده، صد عاقل و فرزانه

گفتم: ز کجایی تو، تسخر زد و گفت: ای جان
        نیمیم ز قبرستان، نیمیم ز افسانه

نیمیم لب مرقد، نیمیم لب گنبد
        نیمیم مفاتیح و نیمی همه کفرانه

نیمیم ز مدح و شعر، نیمیم ز جهل و شرک
        نیمیم لب کفر و نیمی همه شیطانه

گفتم که رفیقی کن با سنت پیغمبر
        گفتا که بنشناسم من سنت بیگانه!!

زنده بُدم، مُرده شُدم!!!
زنده بُدم، مرده شُدم، خنده بُدم، گریه شُدم!!
        مذهب شرک آمد و من شیعه دیوانه شدم

دیده کور است مرا، عقل چو قیر است مرا
        توبه دیر است مرا، بدعت پاینده شدم

گفت که گمراه نئی، لایق این فرقه نئی
        رفتم و گمراه شدم، لایق این فرقه شدم

گفت که تو گریه نئی، روضه و تکیه نئی
        رفتم و مداح شدم، گریه پاینده شدم

گفت که تقلید بکن!، این همه تایید بکن!
        رفتم و بی‌مغز شدم، پیش رخش بنده شدم

بی‌دین شده‌ام!!
بی‌دین شده‌ام لیکن بی‌دین‌تر ازین خواهم!!
        با عقل تو می‌گویم، من جهل چنین خواهم!!

من عقل نمی‌خواهم، من نور  نمی‌خواهم!!
        من مذهبی افتاده بر روی زمین خواهم!!

آن دیو قبیح من، بگرفت زمام من
        گفتا که چه می‌خواهی گفتم که همین خواهم!

در روضه همی‌خواهم تا گریه کنم هر شب!!
        در سی دهه این سال، من غصه و غم خواهم!!

راهی دگر است این ره  در هر طرفش صد چه
        زین جهل یقینی من، آن حق یقین خواهم!!


شیعه سلامت می‌کند!!
شیعه سلامت می‌کند، پنهان خیانت می‌کند
        اندر ظواهر وحدت و در پرده لعنت می‌کند

یک لحظه‌ات شر می‌دهد یک لحظه خنجر می‌دهد
        یک لحظه دستت می‌دهد یک لحظه بردارت کند

گه آن بود گه این بود، پایان یک رنگی بود
        لیکن بدین تزویرها مقبول و رامت می‌کند

خامش کن وخلوت گزین درگوشه‌ای باخود نشین
        پخته سخن گویی ولی، گفتار زندانت کند

اسیران بلاییم
ما در این فرقه اسیران بلاییم
        کس نیست چنین جاهل و بیچاره که ماییم

قبری ده که در کنج مناجات نشینیم!!
        شرکی ده که بر گرد مفاتیح بر آییم

نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
        ایمان نه و قرآن نه، چه قومیم و کجاییم؟

غالی وشانیم که از شرک نترسیم!!
        مشرک صفتانیم و پر از کفر و گناهیم

ترسیدن ما چو از شرک و ریا بود
        اکنون ز چه ترسیم که در عین ریاییم!!

ما را نه غم دین و نه ایمان درست است!!
        دارای همه بدعت و مشتاق بحاریم!!


زهی شرک که ماراست!!
زهی شرک، زهی شرک که ماراست خدایا!
        چه نغزست وچه خوبست وچه زیباست خدایا!

چه گرمیم چه گرمیم ازین شرک چو خورشید!
        چه پیدا، چه پیدا، چه پیداست خدایا!

زهی شرک، زهی کفر، زهی باده مداح
        که جان را و جهان را بیاراست خدایا!

ز هر کوی، ز هر کوی یکی روضه و مداح
        دگر بار، دگر بار چه غوغاست خدایا؟

نه دامی ست، نه زنجیر همه بسته چراییم؟
        چه بندست؟ چه زنجیر؟ که بر پاست خدایا؟!

ز تقلید و ز جهل است که اینطور اسیریم
        ز مداح و آخوند است همه کفر، خدایا

بکوشید، بکوشید که تا زار نگردید
        که شیعه گرفت است چپ و راست خدایا

شیعه بدنام
ای شیعه بدنام ما، بد می‌روی بر بام ما
        ای درشکسته دین ما، ای بردریده جان ما

ای ظلم ما، ای زور ما، ای ملت مظلوم ما
        ای کفر ما، ای شرک ما، ای وای بر ایمان ما

در گل بمانده عقلتان، بر باد رفت ایمانتان
        از آتش مداحتان، ای وای بر اسلامتان

جمع پستان می‌رسد
اندک اندک جمع پستان می‌رسند
        اندک اندک قبر پرستان می‌رسند

مهر پرستان، پول پرستان در رهند
        غالیان از قعر دوزخ می‌رسند

اندک اندک زین جهان کفر و شرک
        هستان رفتند و نیستان می‌رسند

آن دکانداران همه از پول خمس
        فربهان و تندرستان می‌رسند

اصلشان عدل است و دائم ظالمند
        حرفهای مفت و واهی می‌رسند

بت عیار
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد
        دین برد و نهان شد

هر دم به لباس دگر این شرک بر آمد
        گه پیر و جوان شد

گاه به شکل سنگ قبوری به در آمد
        دل برد و نهان شد

گه گشت آخوند و به دل عام در آمد
        عقل رفت و نهان شد

آخوند شد و دین تُرا بُرد چه آسان
        مداح نگون بخت

می گشت دمی چند بر این روی زمین او
        از بهر خرافات

شیعه شد و دین خدا را عدو آمد
        غواص خرافات

آخوند شد و بر صفت مار در آمد
        با شرک عیان شد

بالجمله هم او بود که می‌آمد و می‌رفت
        هر قرن که دیدی

تا عاقبت این دولت منحوس در آمد
        ایران به فغان شد

شمشیر به کف آمد و نسل صفوی شد
        شد قاتل سنی

نی نی که همو بود که می‌گفت اناالکفر
        در روضه مداح

مداح شد و زوزه کشان
        نادان به یقین شد

آخوند بود آنکه به انکار بر آمد
        ابلیس زمان شد

آخوند مُروجگر اندیشه غالی
        از دوزخیان شد

مومن سخن کفر نگفته ست و نگوید
        منکر  نشویدش

فرقه زشت
باز رسید آن فرقه زشت من
        ویرانی این دین و فردای من

در نظرش ظلمت چشمان من
        عاقبت آید سوی ایمان من

دور مکن دین خدا از سرم
        ای تو شده هر دو جهان اهرمن

جوشش دریای دروغش نگر
        می رود هر لحظه سوی عقل من

حق امام و خمس و نائب ببین
        می رود هر لحظه سوی جیب من

دشمن اهل سنت و مسلمین
        کرده پر از تفرقه ایران من

از کتب جاهلی چون مجلسی
        غرق خرافه شده اسلام من

دین خدا را شده هر جا دکان
        این مذهب و فرقه گمراه من

دست بشستم ازین فرقه من
        چونکه محمد شده الگوی من

به مناسبت ورود خمینی به ایران
ولی آمد، ولی آمد، ولی مطلقه آمد
        دروغ آمد، دروغ آمد، دروغ و افترا آمد

جفا آمد، جفا آمد، ز قم و جمکران آمد
        خیال آمد خیال آمد، رخش بر روی ماه آمد

عدو آمد، عدو آمد، عدو دین حق آمد
        بسیج آمد، بسیج آمد، بسیج گوسفند آمد

کجا آمد کجا آمد؟ کز اینجا خود نرفته ست او
        به جایش گمرهی دیگر ولی مطلقه آمد


عدو آمد، عدو آمد، عدو سنیان آمد
        جدا آمد، جدا آمد، جدا از مسلمین آمد

غرور آمد، غرور آمد، من و من من کنان آمد
        امام آمد، امام آمد، ز نسل مجلسی آمد

فقیه آمد، فقیه آمد، فقیه شیعیان آمد
        وقیح آمد، وقیح آمد، ز قرآن او جدا آمد

رفیق آمد، رفیق آمد، رفیق روس و چین آمد
        سیاست عین دین آمد، دیانت عین کین آمد

عزا آمد، عزا آمد ، ز هر کویی صدا آمد
        فغان آمد، فغان آمد، فغان و کربلا آمد

شهید آمد، شهید آمد، شهید از جنگ او آمد
        لجوج آمد لجوج‌آمد لجوج با عقد صلح آمد

فریب آمد، فریب آمد، فریب و خدعه ها آمد
        دروغ آمد، دروغ آمد، تقیه اصل دین آمد

قبور آمد، قبور آمد، قبور اهل شرک آمد
        ضریح و گنبد زرین به سوی آسمان آمد

به مناسبت ورود خمینی
آب زنید راه را هین که امام می‌رسد
        مژده دهید خام را، بوی جفا می‌رسد

راه دهید یار را، آن رخ در ماه را
        کز رخ در ماه او، جهل مدام می‌رسد

خاک شدست مغزمان غلغله‌ای ست در سرمان
        خواب و خیال می‌دمد، وعده پوچ می‌رسد

عقل به خواب می‌رود، دین به کناره می‌رسد
        شرک و خرافه می‌رود تا به سما می‌رسد

تیر خرافه می‌رود، سوی نشانه می‌رود
        ما چه نشسته‌ایم پس؟، کفر ز راه می‌رسد

به مناسبت ورود خمینی
امام آمد، امام آمد، امام دین ربا آمد
        خوش و سرسبز شد شیعه امام خدعه‌ها آمد

ز مومن بشنو ای شیعه که مومن دین حق دارد
        به دین ناب خود بنگر، که پُر شرک و ریا آمد

به گوشش ابلهان گویند که یار عقل ودین آمد
        ولیکن عاقلان گویند: خراب عقل و دین آمد

مکدر شد همه عالم، همه کبر و غرور آمد
        سپید است روی هیتلر چون، ولی مطلقه آمد

به نص دین هجوم آمد، برای نص جهاد آمد
        برای حج چو سد آمد، امام مطلقه آمد

برای خر چو بت آمد، رخ نحسش به ماه آمد
        امام جنگ و کین آمد، ولی مطلقه آمد

به کفرستان ظلم و جهل، به امر مجلسی آمد
        عزا و خودزنی آمد، امام کینه ها آمد

عدو سنیان آمد، رفیق مجلسی آمد
        شکاف مسلمین آمد، امام تفرقه آمد

مفاتیح است کتاب او، دعای شرک و کفر آمد
        خرافه با جنون آمد، مفاتیح الجنون آمد

ز هر برگی ندا آمد، که دین را آفتی آمد
        شبان هر بسیجی او، امام بره ها آمد

خروج آمد خروج آمد، خروج از دین حق آمد
        وارج رو سپید آمد ، امام خارجی آمد

ببین کان شیعه گویا بر آمد بر سر منبر
        که ای یاران روح الله، امامم چون خدا آمد

چنان کفرم!!
چنان کفرم، چنان کفرم من امروز
        که از اسلام برون جستم من امروز

چنان کفری که در خاطر نیاید
        چنانستم، چنانستم من امروز

به کفر با همرهان شرک رفتم
        به صورت گربه این دینم من امروز

گرفتم گوش عقل و گفتم: ای عقل
        برون رو، کز تو وارستم من امروز

بشوی ای عقل دست خویش از من
        که در مذهب بپیوستم من امروز

نمی دانم کجایم لیک، مرتد
        مقامی کاندر او هستم من امروز!

چون زیارات قبورم معلوم آمد
        دگر از کعبه بیزارم من امروز!!

بیامد بر درم آیات قرآن
        ز مستی در بر او بستم من امروز

درون شو ای غم و کینه!!
درون شو ای غم و کینه، دلم بیمار می‌آید
        تو هم ای دین زمن گمشو که عقلم زار می‌آید

نگویم شیعه را مشرک که از مشرک گذشت ست او
        مرا از فرط شرک او، ز مذهب عار می‌آید

مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی ز سر گیرید
        که شرک از شرم این فرقه، مسلمان وار می‌آید

برو ای کفر که این ظلمت ز حد کفر بیرون شد
        برای عالم اسلام، ازین فرقه خطر آید

در و دیوار این شیعه، پر است از غصه و کینه
        همه فکرش فقط این است که مهدی از غیاب آید

همه افکار حزب الله، شده یاری روح الله
        برای حزب شیطان هم، امامی از نجف آید

خدا و قرآن
گفت: لبم ناگهان نام خدا و قرآن
        آمد آن رافضی، کوفت مرا بر دهان

گفت که مومن منم، مذهب بر حق منم
        حضرت چون من شهی، جان خدا و قرآن

هست خدایم علی، دین من است آن ولی
        در دل من هر زمان، هست ز مولا نشان

بنده و نوکر او، خادم و چاکر او
        ذکر من است هر زمان مهدی صاحب الزمان!

غرق دعا و ذکرم، با کتب مجلسی
        پای پیاده آیم، به مسجد جمکران

نائب بر حق او، صاحب ایران او
        می روم پا بوس او، به شهر قم و تهران

ای بنده زیر تیغ، عقل نداری دریغ
        چند چو بره روی در پی این دیگران؟

استاد ما مجلسی، داده به ما تحفه ها
        تا برویم در بهشت، داده به ما صد نشان

هم رنگ حماقت شو!!
هم رنگ حماقت شو، تا ظلم و ستم بینی
        در روضه ما بنشین، تا کفر گران بینی

درکش قدح شیعه، هل تا بشوی مشرک
        بربند دو چشم سر، تا خواب فقط بینی

بگشای دو گوش خود گر میل به تقلیدست
        بشکن خرد خود را، تا جهل فقط بینی

بگشای سر کیسه، گر خمس به مالت هست
        این حکم آخوند توست، تا فقر فقط بینی

اینجاست ربا نیکو، پولی ده و صد بستان
        عقل و خردت کم کن، تا مهر آخوند بینی

گویی که قرآن را ببرید ز من آخوند
        رو ترک آخوندها کن، تا نور فقط بینی

اندیشه مکن الا در بحث خلافت تو
        اندیشه قرآن به، کاندیشه آن بینی

خامش کن ازین گفتن تا سر ندهی بر باد
        از مذهب خود بگذر تا لذت جان بینی

قرآنم آرزوست
بگشای لب که روضه نادانم آروزست
        در تکیه دروغ فراوانم آرزوست

ای آفتاب جهل، برون آ دمی ز ابر
        کان چهره بسیجی حمالم آرزوست!!

زین شیعیان سست عناصر دلم گرفت
        شیر خدا و حضرت صدیقم آرزوست

جانم ملول گشت ز مطلقه و ظلم او
        آن نور پر تشعشع اسلامم آرزوست

زین مداح پر شکایت گریان شدم ملول
        آن های و هوی و لشکر اسلامم آرزوست

گویاترم ز روضه و اما ز ترس عام
        مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
        کز روضه و فغان ملولم و قرآنم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود، گشته‌ایم ما
        گفت: آنچه یافت می‌نشود آنم آرزوست

گوشم شنید قصه درب و ملول گشت
        زین نسل شاه عباسیان نجاتم آرزوست

آواز شرک
هردهه آواز شرک می‌رسد از چپ و راست
        ما به فنا می‌رویم، عزم جهنم کراست!!

ما ز همه برتریم، از همه افزونتریم
        از همه بر حق تریم، منزل ما روضه هاست

داد و فغان یار ما، نوحه خوانی کار ما
        قافله سالار ما شاید ابن سباست

بوی بد خرافات از وجود نحس اوست
        شعشعه احادیث زان مخ پر کاه اوست

بلکه به دوزخ رویم جمله بر او حاضریم
        ورنه ز دریای شرک موج پیاپی چراست؟

نوبت ظلم و جفاست!!
نوبت فصل و جداست نوبت نشر و نداست
        نوبت ظلم و جفاست بحر دروغ وخطاست

صبح ولایت دمید، صبح چه؟ نور خداست!!
        دشمن دین و قرآن، از اهل سنت جداست

صورت وتصویر چیست رهبر وآخوند یست
        سید بیکار کیست؟، این همه تزویرهاست

چاره تزویرها، هست چنین جوش ها
        چشمه این جوشها، در سر و مغز شماست

در سر خود پیچ لیک هست شما را دو سر
        این سر تقلید از خاک، وان سر نور از سماست

میاور کاسه
دلا نزد کسی بنشین که او از دین خبر دارد
        به نزد آن رفیقی رو که او داغ جگر دارد

در این بازار مکاران مرو هر سو چو بیکاران
        به دکان کسی بنشین، که در دکان صفا دارد

اگر علمی نداری پس ترا زو ره زند هرکس
        یکی قلبی  بیاراید، تو پنداری که دین دارد

ترا بر در نشاند او به طراری که می‌آیم
        تو منشین منتظر بر در که آن خانه دودر دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
        که هردیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

چراغ است نور این قرآن به زیر جامه ات می‌دار
        از این مداح شر بگذر، که او شرک و ریا دارد

از این عقل بجستم!!
دگر بار دگر بار از این عقل بجستم
        ازین بند و ازین دام زبون گیر بجستم

شب و روز از اسلام بریدم
        وزین چرخ بپرسید که چون تیر بجستم

من از شرک چه ترسم؟ چو با شرک رفیقم!!
        ز فردا چه ترسم؟ چو از دین بجستم

ز مذهب همه خلق کر و کور شدستند
        کر و کور شدستند و ز اسلام بجستند

ز مذهب بود آفت و گمراهی ز مداح
        ز مداح دلم رست و ازین فرقه بجستم


دست از تو نمی‌دارم
یک لحظه ویک ساعت دست ازتو نمی‌دارم
        زیرا که تویی قبرم، زیرا که تویی کارم!!

از خاک تو می‌بویم، سنگ تو همی بوسم
        رو بر تو همی مالم، تو واسطه و یارم

جان من و جان تو گویی که یکی بوده ست
        سوگند به قبرستان، کز دین خدا دورم

رفتم بر مداحی، گفتا که علی یارت!!
        گویی به دعای او، شد شیعه گری کارم!!

یکسان شده در پستی
ماییم در این گوشه، پنهان شده از شیعه
        ای دوست روافض بین یکسان شده درپستی

از نور خدا رسته، دست از همگان شسته
        دمها زده در روضه، زان کذب که گفتستی

ماییم در این مذهب، غرقه شده در ظلمت
        خسته شده از نکبت، خسته شده از هستی

عاشق شده بر مذهب بر خمس و فرودستی
        بر مدح و زبان بازی، دل داده و بنشستی

جز شیعه نمی‌دیدی، در خویش بپیچیدی
        در فرقه گمراهی، رفتی و بچسبیدی

بربند در روضه، گمراهی این عامه
        آن فرقه که بگشادی، آن عقل که بربستی

امروز مرو جانا، آن راه که می‌رفتی
        این راه شیاطین است، از دین خدا جستی

دشمن دین (آخوند)
ای دشمن دین من، وی داروی بیهوشی
        من خام تو در من، چون دیو همی جوشی

اول تو و آخر تو، بیرون تو و در سر تو
        در داخل روضه تو، در کفر همی جوشی

چون جهل درین مغزی چون کذب درین گوشی
        هم شرکی و هم کفری، با دیو هم آغوشی

بد رویی و بد خویی، دل سنگی و پر جوشی
        با مجلسی هم رایی، دین را همه روپوشی

بی تو به سر نمی‌شود!!
بی‌همگان به سر شود بی‌کفر و شر نمیشود!
        داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود!

دیده عقل کور تو، چرخه من به دست تو
        گوش سرم بسوی تو، بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه وجلال من تویی قبر وضریح من تویی!
        مذهب ناب من تویی، بی‌تو به سر نمی‌شود!

بی‌تو اگر به‌سر شدی هرغالی خود مومن‌شدی
        هر گنبدی ویران شدی، بی‌تو به سر نمی‌شود

عقل مرا ببسته ای، دین مرا بشسته ای
        وز همه ام گسسته ای، بی‌تو به سر نمی‌شود

دین من و خدای من، قبر همان امام من
        جان من و دعای من، بی‌تو به سر نمی‌شود

کذب من و جنون من، هست مفاتیح من
        این کتب ضلال من، بی‌تو به سر نمی‌شود

دین من است فقیه من، مطلقه بر وجود من
        نائب آن امام من، بی‌تو به سر نمی‌شود

مذهب کفرینک
آن شیعه مشرک بین، با اسپک و با زینک
        شنگینک و منگینک، این مذهب کفرینک

چون منکر عقل است او گوید که خرد کو کو؟
        جهل آیدش از شش سو، گوید که منم اینک

ترک قبر و مُردن گو، رو دین حقیقی جو
        تا دین ابد باشی، بی‌رسمک و آیینک

چون دین خدا بینی، مردی کن و خدمت کن
        چون آیه حق بینی، در رخ مفکن چینک

رو سر بنه به منبر!!
رو سر بنه به منبر، الله را رها کن!!
        مسجد صفا ندارد، در تکیه صفا کن!!

یا سر بنه به منقل، تا عقل تو شود حل!!
        با فکرهای مهمل، روح خودت فنا کن!!

ماییم و قبر و گنبد، افکار تیره و بد
        در پرتگاه شرکیم، بر دین حق جفا کن!

در خواب دوش دیوی در کوی شرک دیدم!
        با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن!

در اینجا به پایان محفل شیعه می‌رسیم و امیدواریم شما در مورد مذهب خودتان کمی تحقیق به خرج دهید و کورکورانه هر چه گفتند قبول نکنید، مذهب وراثتی و تقلیدی قابل اطمینان نیست، مسیحیان و یهودیان و کمونیست‌ها هم از والدین و مراجع خودشان تقلید کرده‌اند، در روز جزا مداح و آخوند محله به فریادتان نمی‌رسد بلکه این‌ها خودشان از همه گرفتارتر هستند. فراموش نکنید طلب علم در اسلام واجب است ، و نمی‌توان در مورد مذهب خود ساده برخورد کرد و هر مذهبی که پدر و مادرمان داشتند ما نیز همان را پیروی کنیم، برای تحقیق نیز باید مراحل زیر را مد نظر داشته باشید:
1-    در ابتدا به راه و روش و مذهب خود شک کنید، کسی که ذره ای شک به راهی که می‌رود ندارد و تنها مذهب خود را بر حق می‌داند و حاضر به پذیرفتن هیچ ساز مخالفی نیست، پس برای چنین شخصی امید نجات نیست.    
2-    مغز و روح خود را از هرگونه تعصب خالی کنید و همچون شخصی بی‌طرف که تنها و فقط دنبال حقیقت اسلام است عمل کنید، آن عینک مذهبی و تعصب قبلی را به دور افکنید. بسیاری از محققین با همان طرز فکر قبلی خود به سمت تحقیق می‌روند و در نتیجه همان افکار قبلی را در تحقیق خود دخیل می‌کنند و بنابراین به جایی نمی‌رسند، شما فکر می‌کنید روشنفکر و محقق گمراه در میان شیعیان وجود ندارد؟ چند تا را می‌خواهید تا نام ببرم؟
3-    پس از گذشت از این دو مرحله تحقیق خود را شروع کنید و ابتدا از قرآن که مهمترین مرجع است شروع کنید. فراموش نکنید آیات قرآن را با تعقل و تدبر بخوانید نه با همان عینک مذهبی یا بدون تعقل، معنای آیات و خود آیات را با هم بررسی کنید چون گاهی ترجمه‌ها صحیح نیستند، و هر جا آیه ای را خواندید با خود بیندیشید که آیا تا کنون طبق همین آیه عمل کرده اید یا خیر؟ مثلاً وقتی در آیات بسیاری می‌خوانید که از صدا کردن و خواندن غیرخدا اجتناب کنید، خوب آیا شما همینگونه بوده اید یا دائم علی و حسین و ابوالفضل را صدا زده اید؟ و چنانچه موردی از قرآن برایتان ثابت شد دیگر به سخن احدی گوش ندهید، نه به صحبت آخوند نه مداح و نه احادیث جعلی که با قرآن در تضاد هستند.
4-    در مرحله بعدی به خواندن و مطالعه کتب حدیث بروید و فراموش نکنید تنها کتب حدیث مذهب خود را خواندن روش تحقیق نیست بلکه می‌بایست کتب مذاهب اسلامی دیگر و کتب اهل سنت را نیز بخوانید، و در بررسی احادیث دقت عمل به خرج دهید. مهمترین مصداق برای صحیح بودن یک حدیث موافق بودن متن آن حدیث با قرآن است، چنانچه متن حدیثی با قرآن موافق بود آن را بپذیرید و چنانچه سند آن مخدوش بود باز هم شما متن آن را که موافق با تعالیم اسلام است بپذیرید ولی چونکه سند صحیحی نداشته نمی‌توانید آن حدیث را به گوینده آن که پیامبرص یا امام بوده نسبت دهید. در بررسی احادیث نباید در مورد نام کتب و نویسنده آن‌ها تعصب به خرج دهید چون به هر حال نویسندگان این کتب معصوم نبوده‌اند و احادیث خرافی را در کتب خود آورده‌اند که نمی‌توان آن‌ها را قبول کرد. پس از گذشت از صدر اسلام مذاهب مختلفی ایجاد شدند که هر کدام کتب حدیث مخصوص خودشان را دارند و هر فرقه تنها به کتب خودش آگاهی دارد و تنها آن‌ها را قبول دارد، پس کسی که می‌خواهد رودخانه زلال اسلام را از میان این رودها و شعبات فرعی بشناسد باید همه این رودها را بچشد تا به واقعیت امر پی ببرد و برای اینکار باید محکی داشته باشد و آن چیزی نیست جز قرآن و عقل و سنت پیامبرص.
پس احادیث فرقه های مختلف را با عقل خود نیز تطبیق دهید و چنانچه خرافی بودند نپذیرید، همینطور با تاریخ و قرینه‌های دیگر . البته برای تشخیص احادیث صحیح مراحل مختلفی وجود دارد که در این مختصر جای آن نیست.
5-    مطالعه کتب تاریخی نیز بسیار مفید است، البته این مطالعه را با تحقیق و هوشیاری انجام دهید، چون در تاریخ نیز روایات و داستانهای دروغین وجود دارد و هرچه تاریخ نوشته صحیح نیست. از کتب تاریخ قدیمی شروع کنید همچون سیره ابن هشام و کتب تاریخی دیگری چون تاریخ طبری و ...
6-    بررسی نظرات و کتاب‌های مخالفین نیز بسیار حائز اهمیت است، مثلاً در رابطه با غدیرخم یا مسئله امامت یا عصمت و ...، می‌بایست نظرات اهل سنت را نیز مطالعه کنید نه فقط کتب شیعه را بخوانید.
اسلام در ابتدای ظهور خود همچون رودخانه ای زلال و پاک بوده که از دل کوه بیرون آمده، ولی با گذشت زمان‌های طولانی در هر قرن یک رود کوچک و انشعابی از این رودخانه اصلی جدا شده و راهی دیگر را پیش گرفته که به لجنزار و باتلاق ختم شده، ولی چنانچه با رودخانه اصلی به پیش می‌رفت به دریا می‌رسید. پس بین خودتان و رودخانه اصلی هیچ فاصله ای نیندازید، حتی یک وجب.
 داشتن نامهای مختلف به خاطر مذهبی که داریم باعث همین جدایی ها و تفرقه ها می‌شود، دین نزد خدا اسلام است، پس شما می‌بایست فقط و فقط اسلام داشته باشید و چنانچه کسی به شما گفت: دارای چه مذهبی هستید؟ بگویید من از مذهب بیزارم و فقط دین دارم آن هم دین اسلام و در واقع من مومن و مسلم هستم.          
در پايان اشعار بسيار جالب كتاب آلفوس، نوشته عليرضا حسيني را مي آوريم:
آمدند و به ما ز دين گفتند
آمـدنـد و بـه مـا ز ديـن گفـتـنـد
        صبح تا شب، از آن و اين گفتند

جـاي تبليـغ عشـق يــا ايثــــار
        قصه هايي ز خشم و کيـن گفتند

دشمـن زنـده را رهــا کـردنــد
        لعن و نفـرين بـه مومنيـن گفتند

جـاي فکـري بــراي آينـــــده
        از گذشتــه بـه سوز ديـن گفتند

جـاي فکـري بــراي ايـن دنيــا
        از جهـان هـاي واپسـيـن گفتنـد

دشمـن زنــده را رهــا کــردند
        لعـن و نفـريـن بـه مومنين گفتند

صبح تا شب ز مرگ دين خواندند
        خودشان، ترک علم و ديـن گفتند

خـودشـان، رهـزنان ديـن بـودند
        غـرب را دزد در کميـن گفـتنـد

چـارده قـرن، صـد فـرقه شدند!
        ديگران را چــرا لعيــن گفتنــد؟

خنـده دار اسـت دشمنـان ديــن
        سخنـانـي چــه آتشيــن گـفتنـد

ايـن خـوارج، بـه اسـم حـزب الله
        نــام خـود بـا خـدا قرين گفتند

فکـر اينهـا شبيــه شيطـان اسـت
        چهـره‌هـا نيـز اينچنيـن گفتنــد

گـوش خــرهــا به پاي منبرهــا
        مفـت ديـدنـد و يــاسيـن گفتند

نــام علامــه را عَلَـم کــردنـــد
        پـوشـش جهـل را چنيــن گفتند

جــاي پــرداختـن به اصل دين
        چـارده قـرن، فـرع ديـن گفتند

مغـز اسـلام را تهــي کـردنــد
        آن فقيهـان کــه اينچنين گفتنـد

بـــر شمـا در ستيـــز بـا اسلام
        کـافران نيــز آفــريــن گفتنــد

ره بـه بيراهه مي برند ايـن قـوم
        گـرچـه از رب العـالميـن گفتنـد

وه چه شيطاني است اين افکــار
        گـرچـه بـا نـالـه اي حزين گفتند

فکـرشان، تيـره بـود و بيهـوده
        ذکـرشان را بـه قصد کيـن گفتند

جاهلنـد و بــه نـام اهـل البيت
        سخنـانـي بـه کفـر، عجين گفتند

سخـن عقـل را کفـن کـردنـد
        حرف احســاس را يقيــن گفتنـد

دوست چيـن و شوروي گشتند
        تـَـرک اسـلام و مسلميـن گفتنـد

هر چه دولت که کافر و گبر است
        بـا شمـا يــار و همنشيــن گفتنـد

پشـت پـرده چـه کارها کردند
        آمـدنـد و بــه مـا ز ديــن گفتند

حب بدون عمل
حب بدون عمل
        شاكـي بـي مدعاست

حب بدون عمل
        طبـل بـدون صـداست

حب بدون عمل
        جمله خطا در خطاسـت

حب بدون عمل
        دم پــا در هــواسـت

حب بدون عمل
        مثـل نفــاق و ريـاست

حب بدون عمل
        خواب و خيال و خطاست

حب بدون عمل
        مـايــه شـر و بـلاسـت

حب بدون عمل
        راحـتــي و ادعـاســت

حب بدون عمل
        فكـر سـراسـر خطاست

حب بدون معرفت
حب  بــدون عمـل،‌ نيست بــرادر امـان
        نيسـت تــرا يـاوري غيـر عمــل درجهـان

حب بـدون شناخت، راه بـه جايي نبرد
        كشتي بـي لنگر است، قـايـق بــي بـادبـان

حب بدون عمل، پوچي و درمـانـدگيست
        مـايـه گنـديـدن است پيـكر بـــي‌استخوان

حب بـدون عمل، خـوب ولـي آرزوسـت
        خواب وخيالي خوش است سود ندارد بدان

حب بــدون عمـل، شـاه بـدون سپـاه
        كاتـب بي كاغـذ اسـت، قـاضي بـي‌پاسبان

حب بدون شناخت، شاكي بي مدعـاست
        طبل بدون صـداست‌، جسم بــدون روان

حيف كـه بسيار داشت، ملت من انحراف
        مـن چـه بـگويـم ازيـن درد بـدون بيـــان

زبان حال مداحان و وعاظ نادان
مــا بــراي اختلاف آمـاده ايـم
        نـــي بـــراي اتحاد آمــاده ايــــم

مـا بـراي فصل كـردن آمـديـم
        نــي بـــراي وصـل كــردن آمـديم

مـا درون را ننگريـم و حــال را
        مــا بــــرون را بنگــــريم و قال را

هر كه هر چيزي كه در تاريخ گفت
        مورد تاييد مـا شد حرف مفت

چون خوارج، ديد ما گنجشكي است
        فكرهاي ما سياه و زشت و پـست

مـا ابـوجهليم در باطن چه سود؟
        نـام عـــلامـه نقـاب جهـــل بــود

شد ابوجهل از شماها رو سفيــد
        در جهالت بي گمان: هل من مزيـد

زشتي خود را فرامش كرده ايـم
        سـر بـه تـاريـخ عرب‌ها بـرده ايـم

جاهليت بـا تعصـب در عجـم‌!
        شـــرم دارم از كتــــاب و از قلــم

شد عرب از جاهليت چون رهـا
        فـارس آمـــد انــدريـن وادي چـرا؟

دشمـن زنـده رهـا كرديم مـا
        سر بــه امـوات کسـان بـرديـم مـا

ظلم اکنون را فرامش کرده ايم
        سـر بـه تـاريـخ عرب‌ها بـرده ايـم

روي مشتي قصـه و افسانه مـا
        خلق را كـــرديــم هـي ديـوانه ما

از توهم تا حقيقت
گفت شخصي: عمر بـود کـافـر
        هـم حسـود و خشـن هـم مـزور

غــاصـب بـــارگـاه خـلافــت
        دشـمـن اهــل و بـيــت نبـوت

قـاتــل فـاطمـه از سـر کيــن
        عـاشق تفــرقـه دشمـن ديــن

گفتم: اي دوست يک لحظه خاموش
        در تعصب چـرا مـي زنـي جوش

زيـــر تبليـغ مــداح، مـــُردي
        زيـر تقليـد، چـون ره سپُــردي

بـارگـاه خـلافـت، خيـال است
        قصر و تخت و محافظ، محال است

حرف تـو کفر و وزر و وبال است
        چونکه مبناش، وهم و خيال است

مست مشتــي خيـالات خامي
        اطلاعـــات تـــو چنـــد نــامي

گـر عمـر يـا ابـوبکر، بـد بود
        نـزد احمد کـه پــاک است رد بود

همنشيـن علـي و مـحمـــد
        قاتـل و ظالـم و غــاصب و بــد؟

آفـريـن بـر محمـد از اينکار
        همـنشينـان او زشـت و غــدار!

حـاصـل دستـرنـج محمــد
        عــده اي آدم ظـالـم و بــــد!

بـَه بَـه از دست پرورده هايت
        جملـه شيطان صفت در نهـايت!

حـاصـل سالهـا رنج احمــد
        عـــده اي آدم ظـالــم و بـد!

گـر عمـر، قـاتـل فاطمه بُد
        ام کلثوم کـي همسـرش شـد؟

كـه شود همسر قاتـل مـام؟
        غـافـلي غـافـل از لام تـا كـام

کـه دهد دخترش را به قاتل؟
        عقـل شيعـه چـرا گشتـه زائل؟

عقـل تو دست مداح احمق
        حرف حق، تلخ شد تلخ شد حق

گـر علـي بـود اول خليفـه
        کس نمـي رفـت انـدر سقيفــه

در سقيفه که بودند؟ انصار
        در تخلف ز قـرآن، علمــــدار؟

مـدح آن‌ها به قرآن نمودار
        ناگهان يك شبه مثل كفـــار؟

در سقيفه كه بودند؟ انصار
        جمله بيمار دل جمله مکــــار؟

يكصد آيه به تمجيد اصحاب
        آمده، شيعه خود را زده خـواب

مدح آن‌ها بـه قـرآن، نمودار
        جمله بيعت شكن، جمله غـدار

جملگي كوردل، جمله بيمـار
        جمله شيطان صفت جمله مكار!

يك شبه ناگهان ضد قرآن؟
        ناگهان يك شبه اوج عصيان؟

نيست اندر سقيفه روايــت
        نــه اشــاره به يك نيمه آيت

نيسـت آنجا سخن از وراثت
        از احــاديث پـوچ از حماقت

نه سخن از غدير است و بيعت
        نـه ز آيـات قـرآن رحمــت

نـه سخن از روايـات جعـلي
        نـه خبـر از احـاديـث فعلي

بود علي مشورت ده به ظالم ؟
        ايکـه هستـي ابوجهل عالم

نيست علامه جهاله است اين
        سينه اش غرق بيماري کين

مستمعهـاي تـو پـر جهـالت
        خالي از دانش و در ضلالت

عقـل تـو بنـد  قـلاده ها شد
        بعد از آن مثل گرگي رها شد

دور از واژه‌هــاي خــدا شد
        تـا دهـانـت به تکفير وا شد

منطق و مدرکت، فحش و نفرين
        خشـم و اندوه بيهوده و کين

نــام خـود در تبـاهي نوشتـي
        فکـر کردي که ناف بهشتي

حيف، چون راه تو راه شرک است
        واي بر آنکه با شرک پيوست

در تعصب، نفهمـي حقيقــت
        کي رها مي شوي از ضلالـت

جمله اصحاب جاهل، تو عالم
        عـادلي تو، همـه خلق، ظالم

مولوي جاهل است يا که سعدي
        يا که عطار شد شخص بعدي

يـا کـه خيـام يـا ابـن سينـا
        يـا کـه زيـد آن شهيـد مصفا

يا سنايي كه عارف ترين است
        يا غزالي كه او بهترين است

يـا شهاب الـديـن سهروردي
        يك نفر را بگو گر تو مردي!

افتخـــار همـــه فخـر رازي
        پس بفهمي اگـر اهـل رازي

شيعه شـاه عبــاس هستـي
        از اباطيـل علامـه مـستــي

مي روي قعر دوزخ، عزيـزم
        مـن ز افکـار تـو مي گريزم

دشمن روضه ام دشمن جهل
        دشمن مفت خورهاي نا اهل

دشمـن منبـر و خود زني ها
        قصـه قهـر خـالـه زنـي ها

دشمن فـرقه بـازي، تعصب
        دشمن جهـل، کينه، تقلب

دوست عقل و تحقيق و فكرم
        مثل يك روح بي كينه بكرم

دشمن جهل و خشم و دروغـم
        آيـه هــاي خـدا در فروغم

دشمن اشـك و رنـگ سيـاهم
        عـاشق خنــده و نـور ماهم

پيــرو  راه پــاك نبـــــي ام
        عــاشـق حـرفهاي علي ام

چون عمر، ساده و رك و عاشق
        چون ابوبكر، صديق و صادق

چـون علـي عـاشق اتحــادم
        دشمـن آدم بيـســـــوادم

چــون علي بـا خوارج بدم من
        دشمـن آدم احمـقـم مـــن

خارجي كيست؟ ديد تك بعدي
        متعصب، هميشه سگ بعدي

خـــارجي كيست؟ آدم احمق
        دشمـن انتقــاد و راه حـــق

خارجي كيست؟ ديد گنجشكي
        عـاشـق رنـگ مكروه مشكي

دشمن شبهه مـردان احمـــق
        جاهلان سبك عقل نـــاحق

گـوش اينها به قرآن شده كـر
        من چه گـويم ز دادار بهتـر ؟

پس رها كن كه اينها اسيرند
        عاقبـت در جهـالت بميـرنـد

چـون بميرنـد بيـدار گـردند
        مات و مبهوت زين كار گردند

چون قيامت شود شرمسارند
        سوي دوزخ، همـه رهسپارند

در سرت بـود فكـر شفاعت
        قعر دوزخ شدي جاي جنت !

كـرد آخوند، گمراه و خوارت
        بُـرد آخـر، بـه دارالبــوارت

عقل را چون كه تعطيل كردي
        مست صـدهـا  اباطيل كردي

در پي نفس دون، چون دويدي
        جاي جنت به دوزخ رسيـدي

مذهب ما
مـذهب مـا شـده كينـه توزي
        داستـان غـم و تيــره روزي

مذهب كينه و غصـه و خشــم
        مذهب گوش نه مذهب چشم

مذهب گوش، يعني كه اسمع
        مذهب چشم، يعني كه اقراء

مذهب گوش، يعنــي شنيدم
        مذهب چشم، يعني كه ديدم

مذهب آه و افسوس و غـصـه
        بهر چه؟ بهر يك مشت قصه

مذهب خمس، اين فرع بي اصل
        صيغه اين فصل تاريك بي وصل

جــاي فكـر و تعقـل، تعبــد
        جـاي تحقيق،‌ تقليد، لابـــد

مـذهـب ســاز ناساز در دين
        دوري از مسلمين، ‌لعن و نفرين

كينـه از روي يـك مشت قصه
        مثل كودك ز هر قصه غصــه

مــذهب دشمنـي بــا تسنن
        مـذهـب ديـن، بـراي تفنن

مـذهـب داد و فرياد و توهين
        عاشـق قبر و زاري و تدفيـن

مثـل طـوطـي سـزاوار تقليد
        مثل خـر هـر چه گفتند تاييد

مذهب نـذر و اميــد واهـي
        جـاي رفتـن بـه راهي الهي

مذهب كينه‌توزي و نفريـن
        غصه از قصـه هايي دروغين

غصـه از قصـه هايي نديده
        نـه كسـي ديده و نه شنيده

مذهب جعل و تاويل و تحريف
        مذهب مدح و تكفير و تعريف

مـذهب شك و ترس و تقيه
        مـذهب مرگ و حدس و بليه

مـذهـب بـا صحابـه تبـري
        بـا يهـود و مسيحـي تـولي

بـا همـه اهـل عالـم، تولي
        بـا هر آنكس كه سني تبري

مذهـب منبـر و خود زني ها
        قصه قهـر خـالـه زنـي هـا

دشمني روي دعـواي مـرده
        آن هم از قصه اي خاك خورده

خالي از ذره اي فكر و تحقيق
        زير صد گونه تبليغ، تحميق

سفسطه مغلطه يا كه توجيه
        در فرار از حقيقت به هر تيه

مــذهب انتظـار و تقيـــه
        زيـر هـر ظلـم و رنج و بليه

مذهب جاي قرآن : مفاتيح
        شرك را جاي الله، ترجيح

جاي مسجد به تكيه رفتن
        ديـن و اسلام بـر باد دادن

خر شدن پاي منبر چه آسان
        رايگان دين و ايمان به شيطان

مـذهب قبـه و قبـر و گنـبد
        مهر و تسبيح و اذكـار بي حد

يـا علم يـا كتل يا كه زنجير
        يا كه بر فرق سر تيغ شمشير

(اي مقلد تو تقليد مـي كـن
        هر چه گفتيم تـاييد مـي كـن

شك نكن شك سرآغاز كفر است)
        گرچه آخوند، خود، راز كفر است

پيشـواي جهنـــم شمــاييد
        ديــن الله را سـ‌‌‌َـم شمــاييد

دين الله، شيرين و خوش بود
        طرز فكـر شمـاهـا ترش بود

طرز فكر شما چون، خـوارج
        احمقانـه ولـي گشتـه رايـج

منشـاء ديـن گريزي شماييد
        بدتـريـن نـوع از هـر بلاييد

دوست كـور و نـادان شماييد
        بهترين يـار شيطـان شماييد

دوست خر، چنان ضربه اي زد
        كـز سپـاه مغـول بـر نيـامد

گفتگوي واعظ و عارف
واعظي گفتـا كـه ايمان تـو كـو؟
        گفتمـش آنجا كـه حرف زور نيـست

گفت دوري از حقيقت، بـازگـرد
        گفتمش راه حقيقت، دور نـيست

گفت تـوبـه كـن بيا دنبال مـن
        گفتمش افسوس، چشمم كـور نيست

گفت در تكيه جايت خالي است
        گفتمش تيـره است آنجـا نـور نيست

گفت پاي منبر من نكته هاسـت
        گفـتـمـش افسوس زيرا ســور نيست

گفت قرآن را كنم تفسير، مــن
        گفتمش جهل و حقيقـت جــور نيست

گفت دوره كن مفاتيح الجنــان
        گفتمش مجنـــون نيـم مـاجـور نيـست

گفت شاد و خرمي اي دوزخــي
        گفتمش با غم كسي مسـرور نيست

گفت اجبـاراً بيـا سـوي بهشت
        گفتمش در دين كسـي مجبـور نيست

گفت دلهـا مـوم افسـون مننـد
        گفتمش نـيـشـت، كم از زنبورنيـست

گفت مستـي بـوسه بـر رويم نزن
        گفـتـمـش مستيـم از انـگــــور نيـست

گفت مستـي غـافلـي هوشيار شو
        گفتمش حـرف خـم و مخمـــور نيست

گفت بــايـد تـا مجـازاتـت كنم
        گفتمش هنگام نفــــخ صــــور نيـست

گفت خلقـي را هـدايـت كـرده ام
        گفتمش صيـــدي تـــرا در تور نيست

گفت دلشوره زدي در جـان مــن
        گفتمش حق، تلـخ باشد شور نيست

محبان عمر و علي
مـن بـه محبـان علـي و عمـر
        توصيه اي داشته ام بي ضرر

دوستي صرف، خيالي است خام
        معرفت و فهم، بـُود پـر ثمر

دوستـي صـرف نـدارد بهـــاء
        دشمني صـرف نـدارد ضـرر

آن دو نفر دوست هم بــوده اند
        واي ز هـر دشمنـي پـر خطر

واي ز هـر قصه بي اصل و پوچ
        مـايـه انـدوه و جنايات و شر

واي ز افسانـه خــالـه زنــي
        در خـور نقـالـي كـوي و گذر

واي بــه انـديشه پيــرزنـي
        اي كه جواني تو حذر كن حذر

واي بر آن مجتهد كم ســواد
        واي بـر آن پيـرو  نادان و خر

بـي خبر از عاقبت رفتـه گان
        هم ز جهان هم ز خودش بي خبر

وحدت و توحيد، هدف بايدت
        اول هـر كـار، شـرف بـايدت

شك كن
ازجهل دورشـو كـه اگر تـو چنين شوي
        با پاكي و شرافت دانش قرين شوي

شك كـن بـراه و رسـم، اجـداد احمقت
        تا چون نبي اكرم، آماج كين شوي

ارباب دين بخون تو چون تشنه ميشوند
        اينجاست لحظه‌اي كه توداراي دين شوي

پـايـان كار تقليد اي دوست دوزخ است
        تحقيق كن، كه لايق عـرش برين شوي

علـم يقيـن وعيـن يقينـي رهــا كنـــي
        تحقيق مـن بخوانـي وحـق اليقيـن شوي

روحاني شهر
روحاني شهر، مست از باده جهل
        قومي ز پي‌اش روانه در جاده جهل

در نيمه شب سياه شرك و كينـه
        بـي نور يقين، نهاده سجاده جهل

مـن در عجبـم ز پيـروان اينـها
        هـر لحظه بـدون فكر، آماده جهل

نفريـن و سيـاهـي و عـزا و كينه
        هستند عزيـزان به خدا زاده جهل

افسوس كه شيطان زده بر گردنتان
        افسار نگــون بختي و قلاده جهل

شيطانكهـاي مهـد فكـر پـوكـت
        هستنـد همـه از شكم مـاده جهل

واعظ و مداح نادان

واعظ نادان برايت خوشزباني كرد ورفت
        بعد ازآن مداح احمق نوحه‌خواني كرد ورفت

روح پاكت را دچار كينه بـــــي‌جا نمود
        فكـر كـردي روي منبر نكته داني كرد ورفت

واي بر عمر گرانقدري كه در باطل گذشت
        واي بـرآن پيـرمـردي كـه جواني كرد ورفت

ناله و نفرين، غرور و خشم، جهل و تيرگي
        روي نـادانـي و كينـه، بدزباني كـرد و رفـت

قصه‌هايي جعلي و افسانه‌هايي پوچ خواند
        بيخدا شد چون كه باشيطان تباني كرد ورفت

اختلاف و كينـه انـدر امـت احمـد فكنـد
        درخيال خام خود چون روضه‌خواني كرد ورفت

در سپـاه جهـل، سـردمـدار راه كفر شد
        خـانـه تـزويـرهـا را پـاسبـانـي كـرد و رفت

اگر . . .
اگر شب تا سحر قرآن بخواني
        تمـام روزهــا روزه بگيــري

سپـاه كفر را درهـم بكـوبــي
        شوي پيروز ميـدان بـا دليري

هر آنجا خواست پاي تو بلغزد
        كني ياد خدا و سر بـه‌ زيـري

بدون مسكن و مـال و منــالي
        به زير پاي تو بـاشد حصيري

سرايت كلبه اي خالي و كوچك
        غذايت تكـه نـانـي و شيري

شهادت را پذيـرايـي كنـي تو
        به زَهري يا كه شمشيري و تيري

ندارد ذره‌اي سود اي عـزيزم
اگـر هنگام مـردن، خر بميري

بترس
از نعره هـاي آدم غـرق جنـون بتـرس
        از واعظي كـه رفته پي چند وچون بترس

از آنكه زشت چهره تر از ديو شد نترس
        از آن كسي كه زشت شده از درون بترس

رنگ سياه، خون به دلت مي كند بدان
        از رنگهاي تيـره‌تـر از رنـگ خون بترس

شيطانـي است رسم و ره مفتيان شهر
        از ديو جهـل ونغمـه روحـانيـون بتـرس

گيرم كه تا كنون سر تو شيره مال شد
        بگذشت آنچه بـود، عـزيـزم كنون بترس

زنهـار، قصـه هـا نشـود اعتقـاد تـو
        زين قصه‌هاي له شده انـدر قـرون بترس

از ديو جهل و آدم مداح و حرف مفت
از گريه وسياهـي و فريـاد و خـون بترس

دين الله
مذهب شيطان ز راه گوش بود
        مذهب الله، عقل و منطق است

واعـظ تـكيـــه مـــانند زنـــان
        غرق نفرين و عزا و نق نق است

چون خوارج، ديد او گنجشكي است
        فكر اينها با حقيقت، عايق است

آنكـه ايمـان تـو را دزديــــد، او
        بدتر از صدها هزاران سارق است

ملتـي كـه تـابـع احسـاس شــد
        حاكماني احمق و خر، لايق است

آدم كـاري و دانـا سـاكـت اسـت
        آدم نـادان و ابلـه، نــاطق است

مـن، ولـي بسيـار دارم غصه هـا
        كار من اي دوست، نزديك دق است

آنكـه بـا افسانه ها دلخوش شده
        دشمـن عقـل و دليل و منطق است

ديـو را ديـدم شبي با جهل گفت
        دوستـي مـا ز عهـد سـابـق است

آنكه جاهل مي دود دنبال نفــس
        قاسط است و ناكث است و مارق است

مذهب ما مذهب افسانه هـاست
        مذهـب الله، عقـل و منطـق اســـت

مذهب ما مــــذهب گوش است و خشم
مذهب حق، ضد اشك و هق هق است!

دارم درون سينه ز اندوه آهها
دارم درون سينـــه ز انـــدوه، آههـا
        جـانـم فــداي قافله بي پنــاهـهــا

از سرزمين جهل، گـذشتـم به نور علم
        رفتـم هزار مــرتبه از كــوره راههـــا

با رند و مست و عاشق و ديـوانـه و گدا
        راحت ترم ز مجمع ظاهـر صلاحهـــا

زين زندگي مسخره اين شبهـه مـردها
        با اين صـوابهاي خنك، اين گناههـا

از كشوري كه پر شده است از خرافه‌ها
        از مذهبي كه پر شده است از الاهها

از ملتـي كـه يخ زده و بـي تفاوت است
        غمگيـن نشستـه در كفني از سياهها

از مـردمـي كه در پي افسانه ها شـدند
        با اعتقــادهـــاي سبكتر ز كـاههـــا

خورشيد، روشني ندهد شخص كـور را
        بيهـوده است جهد مـن و شاهراهها

حتي گريخت  عيسـي از جمـع احمقان
        اينان که مي روند به سوي تباههـا

خاموش باش، مرگ تو را حكم مي كنند
        فريسيان احمق سطحي نگـاههــا

    اي كه با ياران پيغمبر بدي
اي كـه از روي تعصب آمـدي
        اي كه با ياران پيغمبـر بــدي

اعتقادات تو روي قصه هاست
        آزمايش گر شــود راحت ردي

در قيامت رو سياه و شرمسار
        نا اميد از رحمت و از احمــدي

روي حـرف يكسري مداح خر
        آتش كينه چرا بر جـــان زدي

موجـب اسلام تـو فاروق بود
        از حسودي تهمت و بهتان زدي

مثـل شيطان مي شوي تو دوزخي
        رانـده و مطـرود نـور  ايـزدي

كار جاهل
كـار جاهـل، نگاه است و تقليد
        هــر چــه گفتنـد، تسليم و تاييد

هر چه بشنيد، بي شك پذيرفت
        هرچه را ديـد، بـي شـك پسنديد

رفت، گمـــراه در راه اجــداد
        كــرد، بــدبختي خويش تجديد

بست، چشم خـرد بـر حقيقت
        حرف حـق را چـو بشنيــد خنديد

جاي قـرآن، مفـاتيـح را خواند
        جـاي تحقيـق، تــاييـد و تقليـد

جـاي مسجد، به تكيه ها رفت
        غـــرق شد در تباهي و تــرديـد

پاي منبر نشست و چه آسـان
        رفـت از روح او نــور تـوحـيــد

عاشق كينه و خشم و نفريـن
        در پــي گـريـه و اشـك و مـاتم


با جهالت برو تا جهنم
عـــاشق قصه هايي خيالي
        داستانهاي بس ايــده آلي

دشمنـي هاي پوسيده و پوچ
        دوستي هاي بي جا و خالي

ذهن تو خالي از عقل و تحقيق
        فكر تو خالي از هر سئوالي

عـاشق رنــگ مكـروه تيـره
        هر چه كه هست در آن ملالي

دوست داري هميشـه بگـريي
        دوست داري هميشه بنالـي

مثــل زنهـــا گـرفتار كينـه
        آنكه او هست شبه رجالـي

پايــه اعتقــادات تــو شـد
        قصه هـايي ز راوي غالـي

زيـــر فرهنگ ناداني و مرگ
        مي‌شوي دفن، آرام و كم كم

جهالت برو تا جهنم

تــا كجــا بنــد تقليد هستي
        مي وزد بـاد و تـو بيد هستي

غرق درياي شركي چه حاصل
        فكر كردي كه تـوحيد هستي

از ابـــاطيل علامــــه مستي
        در پـــي رد و تـاييـد هستي

مثـل اجـداد، مقبـول شيـطان
        آخـــر سال، تجديد هستي

مست يك مشت، افسانه گشتي
        خام يك مشت، اميد هستي

حرف حق را شنيدي ولي حيف
        مثل آنكس كه نشنيد هستي

در تعصب شده قلب تو سنگ
        فارغ از شك و ترديد هستي

خــوردي از ميوه جهل و ناچار
        نيستـي در خـور نــام  آدم

با جهالت برو تا جهنم

نا اميدم از اين مردم غم
        خسته از اشك و زاري و ماتــــم

شبه مردان نادان و احمق
        شبـــه زنهـــاي بيچــاره و كم

شبـه اسلامهاي خـوارج
        شبـــه علامــه هــــاي مؤمم

مثل انعـام يـا كمتر از آن
        ديـــو جهلنـــد چـون شبه آدم

عاشق وردهـاي مفاتيـح
        در بهشت است گــــويي مسلم

ظاهر حـرفهـا آب  زمزم
        بــاطن كـــارها آتش و ســـم

جـــاي الله در پيشگـاهِ
        قبــه و قبــر، شد گردنت خـم

راه تو كج ترين راه باشد
        رو بــه دوزخ بـه صـف مقــدم

با جهالت برو تا جهنم

آخوند
خسته شد ملت از حال آخوند
        از تمامی اعمال آخوند

مسخ شد آیه های خدا از
        آن احادیث پر قال آخوند

سال گرگ است تقویم امسال
        یا به دیگر زبان سال آخوند

عین کفر است اقوال این مست
        عین شرک است افعال آخوند

تو برو کار کن ای برادر
        خمس مالت شود مال آخوند

جور بی‌حالیش را کشیدند
        آن مریدان فعال آخوند

ای بسیجی به روز قیامت
        زیر باری و حمال آخوند

پاک کن ای خدا کشورم را
        از تمامی عمال آخوند

کل دریای مازندران رفت
        از زد و بند و اهمال آخوند

کی شود پر ندانم از این نفت
        آن شکمهای چون وال آخوند

حد پایان ندارد بدانید
        آرزوها و امیال آخوند

ملت شیر و خورشید افتاد
        مثل بره به چنگال آخوند

حرف حق را نگردد پذیرا
        آن سر بی‌مخ و کال آخوند

جز دروغ و خرافه نبینی
        تا که وا می‌شود گال آخوند

در جدال است با اهل سنت
        ذهن بیمار و دجال آخوند

بی گمان حرف حق و شجاعت
        بشکند یال و کوپال آخوند

حال ما را گرفت این تبهکار
        پس بگیریم ما حال آخوند

زرق و مکر و فریب و ریا بود
        تا به حافظ زدم فال آخوند

ذهن شیطان دون هم ندانست
        تا کجاهاست آمال آخوند

جیب من، جیب تو، کی گشادست
        مال من، مال تو، مال آخوند

زیر روسیه و چین شده پهن
        پاچه خواری و دستمال آخوند

در قیامت ببینی که شیطان
        بر صراط است حمال آخوند

با نوکش بیضه دین شکسته
        جای آن بر پر و بال آخوند

توبه و عذر خواهی نبینی
        زان زبان به حق لال آخوند

شانس دارد عجیب این تبهکار
        بس بلند است اقبال آخوند

دیدم ابلیس هنگام چینش
        در کفش داشت غربال آخوند

رفت اسلام از کشور ما
        تا وطن گشت اشغال آخوند

نیست در ذات اسلام عیبی
        هست اشکال، اشکال آخوند

کی رها می‌شود ای خداوند
        ملت ما ز چنگال آخوند

تقلید و جهالت
تقلید و جهالت همه جا درد سر ماست
        در هر طرفی فتنه و شر زیر سر ماست

آتش زدن پرچـم و سر دادن فریاد
        سر شاخ شدن با همه تنها هنر ماست

انگار که دستان خدا روی سر ماست

تا دست خدا روی سر ماست ذلیلیم
        این دست خدا نیست اگر بود خلیلیم

دنباله رو و تابع شیطان رذیلیم
        هر نطق شما مایه شر و ضرر ماست

انگار که دستان خدا روی سر ماست

شد قيامت، امامت نيامد
در سرت جز جهالت نيامد
        شد قيامت، امامت نيامد

شد قيامت، امامت نيامد
        در سرت جز خلافت نيامد

آفتابي ز دانش در آمد
        عمر جهل و جهالت سر آمد

در پي جهل و تقليد و تكرار
        شيعه شد در جهالت سر آمد

اي برادر خودت فكر خود باش
        شد قيامت امامت نيامد

گيرم آيد اگرچه خيال است
        باز سودي به حالت ندارد

هست قرآن امامي كه زنده ست
        نه امامي كه افسانه آمد

عاقبت جز ندامت نماند
        نیست جز شر برایت پیامد

خوب باش و ز اوهام شو پاك
        قعر دوزخ رود نيت بد

عقل و ادراك داري به پاخيز
        قبل از آني كه عمرت سرآيد

در دلت جز عداوت نماند
        شد قیامت، امامت نیامد

*****
چون امام شما غائب آمد
        خمس حاضر شد و نائب آمد

رفت نائب به جايش فقيهي
        آمد آنجا به شكل وقيهي

از فقاهت ولايت در آمد
        چون زمان ولايت سر آمد

مطلقه شد ولايت چو شاهي
        ملت از چاله آمد به چاهي

زد عقبگرد جاي ترقي
        لنگ شد هر دو پاي ترقي

خشت اول كه كج رفت اين شد
        تا خرافات مبناي دين شد

جاي قرآن مفاتيح آمد
        نوبت رد و توجيه آمد

چون كه قرآن روايت زده شد
        عقل رفت و حكايت زده شد

اصل رفت و گرفتار فرعيم
        مثل خر زير آوار فرعيم

اصل، توحيد باشد كجائي؟
        قبر و گنبد ندارد صفائي

اين صفائي كه ديدي دروغ است
        ديو شرك است و افسار و يوغ است

مثل ترياك تخدير آني است
        معجزه نيست اين امتحانيست

مثل گوساله سامري بود
        با صدائي كه جادوگري بود

تو مشو ايمن از مكر آخوند
        مثل شيطان بود فكر آخوند

كرد آخوند گمراه و خوارت
        بُرد آخر به دارالبوارت

در پي نفس دون چون دويدي
        جاي جنت به دوزخ رسيدي

علي يا شيعه؟
شيعه گـريـه، علـي  لبخنـد
        شيعـه دوري، علـي،  پيوند

شيعـه  مفتـون رنـگ سيـاه
        علـي امـا سپـيـد مثـل ماه

شيعه افسانه‌هاي پوشـالـي
        علـي امـا حقيقتـي عـالـي

شيعه احساس، علي فكر است
        فكر او مثل روح او بكر است

شيعـه تـوهيـن، علـي آقـا
        شيعه نفـريـن، علـــي والا

تقيـه شيو‌ه دورويـي هاست
        علي اما صريح و رك  و راست

شيعه دنباله رو، علي تكرو
        شيعه ها كينه جو، علي خوشرو

شيعه بيچاره خرافات است
        علـي امـا شـه مراعات است

شيعـه نـذر و علـي عمـل
        علـي اصـل و شيعــه بــدل

شيعـه شِكـوه علي تسليم
        شيعه خواري علي تكـريــم

تيغ شيعه بروي فرق خويش
        ذوالفقار علي است پيشاپيش

شيعـه باطل، علـي عـادل
        شيعه جاهل، علي عـاقــل

منش متعصبين
چون خـوارج در تعصب سوختي
        مثل غالـي هـا گنـاه انـدوختـي

پـاسدار مكتب يـك مشت دزد
        شير جهلند اين گروه زن به مزد

كينه جو و احمق و غالي منش
        تو كجايي چون علي عالي منش

عـالم تـو مثـل احبـار يهـود
        كر شوند اينها به هر عيسي سرود

كور خورشيدند خفاشان جهل
        اين سبك عقلان و اوباشان جهل

شرك و جهل
يا چهره جهل را نشان خواهم داد
        يا راه به سوي كهكشان خواهم داد

يا ريشه شرك را مـي خشكانـم
        يا بر سر اين قضيه جان خواهم داد

جهالت
نمـاز جاهلانه مثل بازيست
        نياز از واسطه يك حقه بازيست

چرا شيعه نمي خواهد بفهمد
        وضوي بـا جهالت، آب بازيست

خوارج
خوارج مثل حيوانند اي دوست
        حقيقت را نمي دانند اي دوست

خوارج دست شيطان داده افسار
        بـراه جهل آسـاننـد اي دوست

خوارج پشت دين و ريش و تسبيح
        مـوجه يا كه پنهانند اي دوست

خوارج فكر كـرده عيـن حقنـد
        ولي بدتر ز شيطانند اي دوست

خوارج در تعصب رشد كردند
        نمي‌ميرند سگ جانند اي دوست

سپيدي را بسـي مكروه داننـد
        سيـاهـي را نگهبانند اي دوست

خوارج عـاشق رنـگ سياهند
        سيه كار و سيه بانند اي دوست

خـوارج مستحق لعنـت حـق
        براي اينكه شيطانند اي دوست

خوارج غير آنچه دوست دارند
        كتابي را نمي‌خوانند اي دوست

مبادا از خوارج باشي اي دوست
        ز دين و عقل، خارج باشي اي دوست

پشت نقاب دين شده پنهان خوارجند
        در كار دين و دنيا نادان خوارجند

خوارج مثل حیوانند

حزب الله است انگار عنوان اين گروه
        اما بدان كه آيت شيطان خوارجند

در دستهـايشان علم حـب اهـل بيـت
        امـا خلاف مكتب ايشـان خوارجند

از كينـه و تعصـب ايـن قـوم نـابـكار
        ايران شدست كلبه ويران خوارجند

چون فكر مي كنند كه حقند و با خدا
        آدم كشند راحت و آسان خوارجند

يك ذره احتمال خطا هم نمي دهند
        فريسيـان دشمن انسـان خـوارجند

الله پرده ها زده بر گوش و چشمشان
        پس غافلند از ره ايمان خـوارجند

اينهـا خلاف خنـده و آزادي و رفـاه
        از آفتاب و نور گريزان خوارجند

در هر لباس و ملت و ديني كه بوده اند
        مثل مصيبتند كه اينان خوارجند

احمق خوارجند خرابي خوارجند
        خواري خوارجند و شيطان خوارجند

و تمام است مرا با تو سخن
و تمام است مرا با تو سخن
        خبري نيست به جز مرگ و كفن

خبري نيست به جز ناله و آه
        اثــري نيـست ز آرامش و مـن

خستـه از اينهمه نـامـرديها
        مـردم حيله گـر عهــد شكـن

غصه ما همه اش در تاريخ
        وطن مـا همـه اش بيت حزن

خنده ممنوع و عزاداري رسم
        دين نمايش شده و حرف زدن

در عمل دوزخ رنج است و ستم
        در سخنـرانـي جنـات عــدن

همه اش وعده و اميد و فريب
        همه اش صحبت پيروز شدن

گوسفنديم در ايـن راه سراب
        سـر مـا مـي رود آخر از تن

عمر تو مثل حبابي است بر آب
        و تمـام است مـرا با تو سخن

روز جزا
روز جزا كه شافع شيعه عمل بود
        چون بي عمل بود همه چيزش بدل بود

در پيشگاه حق چو همه جمع مي شوند
        او بــدتــريــن خلـق زكــل ملــل بود

با فكرهاي تلخ تر از زهر شوكران
        پنداشته كه ماحصل او عسل بود؟!!

اينها خوارجند كه از دين جلو زدند
        افسوس زان نگاه كه در جهل حل بود

گمراه مي دود پي ارشاد ديگران
        مانند آن طبيب كه يك عمر كل بود

شرك است راه مردم نادان و كم خرد
        جاي عمل تمام وجودش امل بود

اينجا هزار فرقه و صدها گروه شرك
اينجا هزار قدرت و چندين دول بود

اين هم شعري در مدح حضرت علي  تا خوارج حزب اللهي چماق وهابي‌گري بلند نكنند.
شكوه علي از مدعيان حب او
چيزيست در دلم كه نه تغيير مي كند
        من را به سوي مرگ، سرازير مي كند

فرياد مي شود كه بجوشد ز دل ولي
        چون عقده در فضاي گلو گير مي كند

تنهاييم بـزرگتـريـن، پــادشاهيست
        دل را بـراي حـادثـه هـا شيـر مي كند

من را هزار جهل، گريبان گرفته اند
        مـن را هـزار فـاجعه تقـديـر مـي كند

چيزيست در نهاد من اي كوه سربلند
        چون غده تير مي كشد و پير مي كند

توحيد ناب مي شوم و آب مي شوم
        انگـار، زهـر دارد تـاثيـر مـي كنـد

انگار، عشق دارد تفسيـر مـي شود
        هـر چنـد ديـو دارد تزويـر مي کند

افسوس از حماقت آنكس كه بعد من
        راه مـرا تعصـب و تعبيـر مـي کنـد

فكريست در سرم كه نمي آيدم به لب
چيزيست در دلـم كه نه تغيير مي كند

خداحافظ
خدا حافظ ای کشور لعنتـی
        پــر آشوب بـوم و بر لعنتی

خرافات می‌ریزد از کـوی تو
        بـه همراه هـر بـــاور لعنتی

تمامی بدبختی ما ز توست
        تو ای نفت ای گوهر لعنتی

اگر مام میهن شود بی‌پدر
        نگویـم بــه او مادر لعنتـی

ولی هر خری می‌زند دم ز تو
        هــزاران هــزار انتـر لعنتی

ز دیدار تو خون شده این دلم
        تو نـادان کـور و کـر لعنتی

چرا مثل خر می‌کنید انقلاب
        شماها در این خاور لعنتی

زیاراتتان مملو از لعنت است
        بـرای همیـن آخــر لعنتی

خدا حافظ ای رهبر کور دل
خـداحافظ ای اکبـر  لعنتی


جمهوري قلابكي
جمهوری قلابکی، دارد سقوط می‌کند
        این اقتدار آبکی، دارد سقوط کند

مهدی موهوم شما، آخر نمی‌آید ولی
        بنیادهای آهکی، دارد سقوط می‌کند

این بچه شیطان ریا افتاده از مرگ و عزا
        مانند کاهی طفلکی، دارد سقوط می‌کند

کار بسیجی مظلمه باتوم و اشک آور قمه
        آخوند با هر مسلکی، دارد سقوط می‌کند

سهم امام و روضه‌ها، بیکاره‌های حوزه‌ها
        خمس و زکات قلکی دارد سقوط می‌کند

از امر منکرهایتان، از نهی معروف شما
        این امر ونهی سیخکی دارد سقوط می‌کند

از بوق تبلیغ شما، شد مثل طوطی فکرما
        این خط دهی زورکی، دارد سقوط می‌کند

سازمخالف شد هدف آمد فساد از هرطرف
        آری نظام جلبکی، دارد سقوط می‌کند

حق آید و باطل رود، پای شما در گل رود
        اندیشه شیطانکی، دارد سقوط می‌کند

اندیشه های آبکی، تحلیلهای یخمکی
        آن شیخ ریش وپشمکی دارد سقوط می‌کند

باد هوا شد وعده‌ها خاموش شد آن نعره‌ها
        جمهوری قلابکی، دارد سقوط می‌کند

كشورم را ....
كشورم را خراب مي بينم
        ملتم غرق خواب مي بينم

مردمم خوش خيال مي باشند
        نقشه ها را بر آب مي بينم

مال را منتهاي آمال
        عشق را توي خواب مي بينم

من خرابي دين مردم را
        ناشي از انقلاب مي بينم

من وجود تو را اي آخوند
        مرگ اسلام ناب مي بينم

من ظهور و قيام منجي را
        يك دروغ، يك سراب مي بينم

من به راه خدا كه آسان است
        واسطه، سد و باب مي بينم

كشتي اقتصاد نفتي را
        غرق در منجلاب مي بينم

همه جا را خراب بي نظمي
        همه جا اضطراب مي بينم

از براي چپاول و غارت
        چين و روس، پا ركاب مي بينم

هر كجا دزدي و خيانت شد
        دست عاليجناب مي بينم

عدل را از اصول شيعه
        ظلم را بي حساب مي بينم

هر كسي نغمه مخالف زد
        گردنش را طناب مي بينم

كار صنعت شكسته تحريم
        شورش و اعتصاب مي بينم

مصلحت را چماق مي كوبند
        كار بد را ثواب مي بينم

عكس آقا به ماه و ملت را
        غرق رنج و عذاب مي بينم

چونكه قرآن هميشه متروك است
        كشورم را خراب مي بينم

سرود ملي انجمن پويندگان راه شرك
من گوش، جز به نغمه باطل نمي كنم
        جز كفر و شرك، چيزي حاصل نمي كنم

نادانم و مقلدم و در مسير جهل
        هرگز سئوال، از آدم عاقل نمي كنم

طعم هواي نفس چه‌شيرين وجالب است
        من گوش جز به‌خواهش اين دل نمي‌كنم

اندر قفس، محقق يكسو نگر منم
        هي با توام، نگاه كنم، گل نمي كنم

در حالت تقيه، چو روباه مي رسم
        هرگز غلاف توطئه، حامل نمي كنم

مي ترسم از حقيقت و خفاش وار من
        در سرزمين خورشيد، منزل نمي كنم

هرگز كتاب و حرف مخالف نخوانده ام
        خود را دچار معضل و مشكل نمي كنم

در راه جهل، مي دوم آسان و چارنعل
        دل را ز فكر باطل، حائل نمي كنم

دكان دين فروشي و تقليد دائر است
        پس چاره اي به حل مسائل نمي كنم

با منتهاي آمال، اندر بحار شرك
        انديشه از خرافه غافل نمي كنم

تا هست كربلا و مفاتيح سرخوشم
        قرآن و كعبه چيست؟ حاصل نمي كنم

در قلب سنگ من، نرود آب علم و دين
        دل را به غير بدعت، مايل نمي كنم

هنگام شك و ترديد، من نفي مي كنم
        در اينچنين مواقع، دلدل نمي كنم

من جز حديث غالي، باور نمي كنم
        من، گوش، جز به نغمه باطل نمي كنم

رنگ سياه رنگ عشقه
علامت غم و ويرانيَست رنگ سياه
        نشانه بد نادانيَست رنگ سياه

براي قوم خوارج چه رنگ زيباييست
        بله تهاجم شيطانيَست رنگ سياه

قرين غصه و اندوه و ضجه و آن است
        خلاف شادي و شادمانيست رنگ سياه

نقاب چهره تزوير در نفاق و كين
        عذاب دوزخ جاودانيست رنگ سيا ه

به هيچ حالت و نوعي ندارد استحباب
        كه ننگ مكتب انسانيست رنگ سياه

سفيد باش به فكر و به جامه و به جهان
        كه شر و نكبت شيطانيست رنگ سياه

براي اينكه به سنت نبوده اين شيوه
        خلاف رسم مسلمانيست رنگ سياه

چقدر روشن و سادست بيت آخر من
        جهان تيره ظلمانيست رنگ سياه

اسلام ناب آخوندي
اسلام، خراب است از واسطه و باب
        ملت، همه نادان، حكام، همه خواب

ويران، شده قرآن، از نقل روايت
        از اينهمه توجيه، از اينهمه آداب

سنت شده يك وهم، در پيچ و خم فقه
        در تاب وتب عرف از واسطه وباب

توحيد شده شرك، در سايه مرقد
        تو غافلي از رب، دلبسته به ارباب

در كوي خرافات، فكر تو شده مسخ
        عمرت به فنا شد عاقل شو وبشتاب

تقليد، تو را برد، تا قعر جهنم
        آهسته و كم كم، بي علت و اسباب

توحيد يا شرك
با ملتي كه خواب، توحيد را چه كار؟
        با مذهب خراب، توحيد را چه كار؟

با گوشهاي كر، اين حرفها چه سود؟
        با كور آفتاب، توحيد را چه كار؟

تغيير قوم هست، آغاز هر صلاح
        در زهر انقلاب، توحيد را چه كار؟

اعدام يا ترور،  محصول شورش است
        با ترس و اضطراب، توحيد را چه كار؟

از باب و واسطه، شد دين تو خراب
        اندر حضور باب، توحيد را چه كار؟

چون شرك خالص است افكار زشت تو
        در اين خلوص ناب، توحيد را چه كار؟

ويرانه شد دلت، از ظلم ظالمان
        با اين دل كباب، توحيد را چه كار؟

در روز واپسين، با كوله بار شرك
        مي آيد اين خطاب، توحيد را چه كار؟

با گنبد و ضريح، با قصه و فريب
        با رنگ و با لعاب، توحيد را چه كار؟

پایان

 

محفل شیعه - شعر

دانلود

درباره کتاب

نویسنده :

علي حسين أميري

ناشر :

www.aqeedeh.com

دسته بندی :

Doctrine & Sects