مسیحیت در آیینه حقایق

این کتاب بررسی جامعی پیرامون علل و اسباب انحراف مسیحیت و نقد و نقض عقاید و نظریات اساسی آن می باشد

  

اسم الكتاب: المسيحية في مرآة الحقيقة



الناشر: موقع عقيدة


نبذة مختصرة: المسيحية في مرآة الحقيقة

 

مسيحيت در آيينۀ حقايق

[بررسی جامعی پیرامون علل و اسباب انحراف مسیحیت و نقد و نقض عقاید و نظریات اساسی آن]

 

 


نگارش:
استاد معتصم بالله


تقریظ:
دکتور محمد اسماعیل لبیب بلخی

 

 

 

 

 

 

 
بسم الله الرحمن الرحيم
فهرست مطالب
فهرست مطالب    1
تقريظ    7
پيشگفتار    9
بخش اول: عيسي مسيح  در پرتو قرآن    12
عيسى  در پرتو قرآن    13
عيسي مسيح پسر مريم إ    13
ولادت عیسی     14
بعثت عيسي و معجزه‌هاي او    15
عقيدۀ عیسی     17
دعوت عیسی     19
خلاصۀ مطالب قرآن در بارۀ مسيح     20
1- عيسي پيامبر بود    21
2- او تنها پيامبر بنی اسرائيل بود    22
3- عيسی  پيرو شريعت موسی  بود    22
پايان کار عيسي  در دنيا    24
بخش دوم: عوامل انحراف مسيحيت    26
مسيح  از ديدگاه مسيحيان    27
عوامل انحراف مسيحيت    28
1- ايذاء و تعذيب مسيحيان    28
2- نابود شدن انجيل حقيقی    30
3- بولس (شاؤول يهودي)    31
ابتکار بولس در نشر تعاليم و اکاذيب خود    33
تحريفات بولس در دين مسيح    35
4- اثرپذيری مسيحيت از فلسفه‌هاي وثني    36
فلسفه‌ای افلوطينی و اثر آن بر مسيحيت    37
گوستالبون (1841-1931) مي‌گويد    38
5- مداخله امپراطور قسطنطين    40
بخش سوم: مصادر تشريع در مسيحيت و نقد اناجيل    42
مصادر تشريع در مسيحيت    43
انجيل از ديدگاه مسلمانان    44
اناجيل چهار گانه در دادگاه تاريخ    45
نقد اناجيل    48
انجيل متي    48
تاريخ تأليف اين انجيل    48
لغت تأليف اين انجيل    49
نسبت اين انجيل به متي حواري نادرست است    49
انجيل مرقس    50
آيا مرقس واقعا مؤلف اين انجيل است؟    51
انجيل لوقا    52
زبان و زمان تأليف اين انجيل    52
انجيل يوحنا    53
زمان ومکان تأليف اين انجيل    54
نسبت اين انجيل به يوحنا صحت ندارد    54
انجيل يوحنا روي چه هدفي تأليف شد؟    55
گوشه ای ازتضادها و تناقض‌هاي اناجيل    57
دروغ هاي اناجيل    59
در اين قصه تناقض‌هاي عجيبي وجود دارد    60
انجيل برنابا    62
برنابا که بود؟    62
قديمي ترين نسخه اين انجيل    63
انجيل برنابا در رويارويي با اناجيل چهارگانه    65
اول: انکار از الوهيت مسيح     65
دوم: تصريح بر ذبيح بودن اسماعيل    66
سوم: بشارت صريح به نبوت محمد ص    66
چهارم: انکار از صليب عيسي :    67
پيشگوئي تورات و نبوت محمد ص    68
انجيل‌ها و نبوت محمد ص    71
برمي‌گرديم به اصل مطلب که «فارقليط» چه معنايي دارد؟    73
مجامع کليسائي    76
مجمع نيقيه - 325 ميلادي    76
مجمع قسطنطنيه    78
مجمع افسس (431م)    78
مجمع خلقيدونيه 451م    78
مجمع هشتم 869م    79
مجمع دوازدهم 1215م    79
مجمع روما 1769م    79
بخش چهارم: مسائل بنيادين در عقيدۀ نصرانيت    81
فشردۀ مسيحيت    82
تثليث يعني چه؟    82
مسيحيت در سراب ثالوث    84
استدلال مسيحيان بر تثليث و رد آن    85
ابطال اقانيم سه گانه    88
اول: اقنوم «اب»    88
نقد اين شبهه    88
دوم: اقنوم پسر    90
نقد اين شبهه    91
ايراد بر الوهيت مسيح    93
سوم: اقنوم روح القدس    95
رد شبهه‌هاي نصاري در اين مورد    96
روح القدس يعني چه؟    97
تثليث بزرگترين انحراف نصرانيت    99
اتحاد و تجسد    105
ادلۀ مسيحيان    105
نقد و ابطال اين ادله    106
نقد تحليلي نظريه ای باطل اتحاد و تجسد    106
به دار آويخته شدن عيسي    110
ادلۀ مسيحيان    111
نقد نظريه صليب    112
ابطال نظريه صلب عيسي     113
نقد نظريه فداء    115
پرسشهاي که به پاسخ نياز دارد    116
محاسبۀ مردم    119
نقد نظريۀ محاسبه    120
بخش پنجم: مقارنه ميان مسيحيت و برخي از اديان وثني    122
مقارنه بين ديانت ميترا ومسيحيت    123
دين ميترا چه بود؟    123
مقارنه ميان دين ميترا و مسيحيت    124
مقارنه ميان بودائيت و مسيحيت    125
مقارنه ميان برهمنيت و مسيحيت    129
مقارنه ميان محاکمۀ مسيح  و «بعل» معبود بابليان    132
خاتمه    135
تنصير پروژهاي شوم نصراني ساختن مسلمانان يا پيش خيمهاي استعمار    147
معرفي واژهاي «تنصير»    147
تعريف تنصير    148
تاريخ تنصير    148
سرآغاز تحول در حرکت تنصير    149
وسايل تنصير    150
دعوت علني    150
دعوت غير مستقيم    150
وسيله اول: تنصير از طريق علاج    151
وسيله دوم: تنصير از طريق تعليم    152
وسيله سوم: براه انداختن اختلافات و جنگها    153
وسيله چهارم: استخدام وسائل فرهنگي    153
در میدان فکر و انديشه    153
راديو و تلويزيون    155
انگيزه هاي حرکت تنصير    155
اهداف تنصير    157
1- استعمار فکري    157
2- جلوگيري از اتحاد و همبستگي مسلمانان    158
3- نابود ساختن قرآن از ميان مسلمانان    161
4- ايجاد شکوک در اذهان مسلمانان    162
5- فاسد ساختن زنان و نشر فساد جنسي در ميان آنان    162
فهرست مراجع    166

 
تقريظ
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على رسول الله سيد المرسلين وعلى آله وصحابته ومن دعا بدعوته إلى يوم الدين
نوشتن پيرامون مسيحيت و تنصير، از مسائل مهم و ضروري عصر بوده و از واجبات نويسندگان و مؤلفان بشمار ميرود؛ ولي باتأسف بايد عرض کرد که اين موضوع در مجامع افغاني و بين نويسندگاني که به زبانهاي فارسي و پشتو تأليفات دارند به باد فراموشي سپرده شده و منجر به آن گشته که کم کساني راجع به اين مسائل و برنامه‌هاي تنصيري معلومات درست در دست داشته باشند. شناخت آيين مسيحيت در قالب موجوده اش نه تنها از باب علم و حصول معلومات در مورد يکي از اديان نسخ شده ضروري مي‌باشد، بلکه شناخت و مطالعۀ آن ازين رهگذر که جمعيت هاي تنصيري امروز بحيث قوي ترين دعوت، بهدف نصراني ساختن مسلمانان در گوشه گوشه دنيا دست به کار اند، لذا بر همه مسلمانان لازم است تا براي مبارزه با دعوتگران اين دين نخست خود را با سلاح علم مجهز سازند، به حقيقت دين خود پي ببرند و سپس راجع به مسيحيت و سائر اديان ديگر معرفت و آگهي حاصل کنند تا مبادا فريب آنهاي را که در جهت انحراف او و بيراهه ساختن  او می کشوند، نخورد، و از برنامه‌ها و پلانهاي که براي نصراني ساختن امت اسلامي بکار انداخته مي‌شود خود را آگاه و باخبر سازد.
رسالۀ «مسيحيت در آیینۀ حقیقت» در شرائطي که تلاش ها و فعاليتهاي تنصيري در جامعه ما به شدت ادامه دارد، خوب بجا و بموقعش نگاشته شده است، اين رساله را که برادر ما [معتصم بالله] به رشته تحرير درآورده و تأليف نموده است، به دقت مطالعه نمودم. رساله مذکور که در پنج بخش اساسي تقسيم و طبقه‌بندي شده و خلاصه گرديده است، چهره واقعي مسيحيت انحرافي را با تناقضات و تضادها و انحرافاتي که دين توحيدي عيسي u را به آيين مشرکانه مرموز و بي مفهوم تبديل کرده است، واضح ساخته عوامل انحراف مسيحيت را برشمرده و نقش [بولس] (شاؤل يهودي) را با تحريفاتي که وي در مسيحيت آورده بيان و اثر پذيري  اين دين را از فلسفه وثني و افلاطوني توضيح داده است، از مصادر تشريع در مسيحيت بحث نموده و اناجيل چهار گانه را عالمانه نقد، و گوشه هاي از تضادها و تناقضات آن را نقل کرده و به اکاذيب و دروغهاي که در اناجيل وجود دارد اشاره نموده است، اساسات عقيده نصارا را ذکر نموده و با دلايل عقلي و نقلي بر رد و ابطال آن پرداخته است.
اين کتاب با کوچکي حجمش معلومات کاملي از مسيحيت و اناجيل و از مؤلفين اين اناجيل که اشخاص مجهول الهويه بوده و سند ثابت و متصل با مسيح ندارند به خوانندگان عزيز تقديم مي‌دارد، مطالعه اين رساله در شرائط کنوني به همگان و بويژه براي آنانيکه نا آگاهانه شکار تنصير شده‌اند و يا در صدد قرار گرفتن اند، نهايت ضروري مي‌باشد، و بدينسان خواندن آن براي دعوتگران که مي‌خواهند مردم را از حقائق مسيحيت و از خطرات تنصير آگاه سازند مفيد مي‌باشد.
من در حاليکه کاوشهاي گرانقدر برادر معتصم بالله را که در جمع آوري اين رساله به خرچ داده اند مي ستايم، و اين عمل شان را در شرائط کنوني يک خدمت ديني و يک گام قوي دعوتي مي‌دانم، از الله جل جلاله برايش توفيق مزيد و اخلاص بيشتر تمنا دارم تا اين سلسله را تعقيب نموده و معلومات بيشتري در رساله‌هاي بعدي شان در جوانب ديگر اين موضوع به خوانندگان محترم تقديم دارند.
وصلى الله على خير خلقه محمد وعلى آله وصحبه أجمعين.
دکتر محمد اسماعيل لبيب بلخي.
 
پيشگفتار
الحمد لله والصلوة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه ومن والاه.
و بعد:
نوشتن و دانستن پيرامون اديان پيشين بويژه يهوديت  و نصرانيت نه تنها نيازمندي و ضرورت تاريخي است بلکه در عين حال يک ضرورت ديني و دعوتي نيز هست، زيرا ما اگر نظري به قرآن بيفگنيم مي بينيم که در سوره‌هاي متعددي قرآن، از بيراهگي و انحراف پيروان اين دو دين تذکر رفته است، و اين امر از عوامل عمده‌اي بود که رغبت مرا بر انگيخت تا معلومات بيشتري راجع به اين دو دين به ويژه مسحيت داشته باشم، و بهمين اساس پس از تکميل مرحله دانشگاهي، در يکي از  پوهنتون‌هاي مهاجرين در پهلوي تدريس مواد ديگر به تدريس ماده اديان پرداختم، و اين امر سبب شد تا در زمينه تحقيق و پژوهش بيشتر نموده و بر معلومات بيشتري دسترسي يابم.
اما آنچه مرا به تأليف اين رساله که در حقيقت نقد تحليلي از  افکار و عقائد اساسي و بنيادين آئين مسيحيت است، بر انگيخت، سلسله فعاليت هاي مشکوک و نادرست يک عده «انجوها» (NGOS) و مؤسسات به ظاهر کمک‌رساني بود که از ضرورت و نيازمنديهاي مردم سوء استفاده نموده در عقب پرده به نشر و تبليغ مسيحيت مي‌پرداختند، و در پهلوي کمک‌هايشان نسخه‌هاي از انجيل و غيره نشرات مسيحي را که به زبان فارسي ترجمه شده است، توزيع مي‌نمودند.
لذا بر خود لازم ديدم که به تأليف اين رساله همت گمارم، تا کوششي باشد در جهت معرفي نمودن چهره اصيل و واقعي مسحيت محرف؛ که پس از شناخت آن کسي شکار دام و کمين افراد و جهات مغرض نشود، و گوهر نايابي (اسلام) را که باخود دارد به گفته حافظ: «با خر مهره» نفروشد.
مباحث اين رساله در پنج بخش تنظيم گرديده است: در بخش اول از مسيح واقعي و راستين سخن رفته است، در بخش دوم : راجع به مسيح از ديدگاه مسيحيان و عوامل انحراف مسيحيت بحث شده است، و در بخش سوم از مصادر تشريع در مسيحيت بحث مفصلي نموده وکوشش نموده‌ام که معلومات کاملي در مورد اناجيل در اختيار خواننده عزيز قرار دهم، و در بخش چهار: مسائل بنيادي تفکر مسيحي به نقد و تحليل گرفته شده است، و در بخش پنجم: از اثر پذيري مسيحيت از اديان وثني ديگر سخن رفته است،  و در خاتمه: گوشۀ از برتري ها، ويژگيها و خوبي هاي اسلام برشمرده شده است. و در آخر هم راجع به فعاليت هاي تنصيري و اهداف و برنامه‌هاي شوم استعماري آنان  به صورت فشرده معلومات ارائه نموده‌ايم.  و کوشش نمودم که در هر بخش نخست عقيدۀ مسيحيان را راجع به آن توضيح دهم، و سپس به نقد و ابطال آن پردازم؛ مسائلي را که دراين رساله به بحث گرفته ام عمدتا مسائلي اند که حيثيت ستون و پايه را در آيين مسيحيت دارند، که با نقد و ابطال آن همه مسائلي که متفرع از آن است ازهم مي پاشد، و از خود باطل مي‌گردد.
در نقل معلومات دقت کافی بخرچ داده شده است، و عباراتي را که از اناجيل نقل نموده‌ام مستقيما از نسخه انجيل که به زبان فارسي ترجمه شده است گرفته ام، لذا همه معلوماتي را که در اين رساله ارائه نموده‌ايم کاملا موثق و مستند اند؛ با آنهم انسان از خطا و لغزش خالي نيست اگر چنين چيزي در اين رساله از من سر زده باشد از خواننده عزيز خواهشمند گذشت و چشم پوشي ام.
در نهايت مي‌خواهم از دوستانيکه در تهيه و ترتيب اين رساله با بنده عاجز همکاري و مساعدت نموده‌اند اظهار سپاس و قدرداني کنم. از جمله خدمات محترم دکتر محمد اسماعيل لبيب که پيش نويس اين رساله  را با دقت تام مطالعه کرده و پيشنهادات مفيدی ارائه داشتند، قابل تقدير است؛ همچنان دوست عزيز ما آقاي فضل الرحمن فاضل که با وجود مصروفيت‌های فراوان شان گوشۀ از وقت گرانبهای شان تخصيص مراجعه و اصلاح اين رساله دادند، از ايشان خيلی متشکرم، و از هردو برادرانم : محترم مستعين بالله و محترم متوکل علي الله که با پيش نهادات مفيد و سودمند شان در ترتيب و نگارش اين رساله مرا مستفيد نمودند متشکر و سپاسگذارم، همچنان از همه برادران و دوستاني که در طبع و نشر اين رساله با من همکار نموده‌اند قدرداني نموده و اميدوارم که خداوند اين خدمت شان را در ميزان حسنات شان بيفزايد.
12 ربيع الاول: 1425هق
معتصم بالله «اکرامي»
 

بخش اول:
عيسي مسيح  در پرتو قرآن


مطالب اين بخش
    عيسي مسيح پسر مريم إ
    ولادت عيسي مسيح 
    بعثت عيسي و معجزه‌هاي او
    عقيدۀ عيسي 
    دعوت عيسي 
    خلاصۀ مطالب قرآن در بارۀ عيسي 
و تأييدآن به نصوص اناجيل
    پايان کار عيسي  در دنيا


 
عيسى  در پرتو قرآن
قبل ازآنکه به بحث در مورد مسيحيت بپردازيم لازم است مسيح واقعي را بشناسيم. مسيح را طوري که قرآن معرفي مي‌کند نه قسميکه مسيحيان در بارۀ او عقيده دارند، چون شناخت چهرۀ واقعي مسيح  براي درک مسيحيت تحريف شده، ضروري مي‌باشد.
عيسي مسيح پسر مريم إ
مريم ’ زن پاکدامن و با عفتي بود که تربيه جسمي اش زير نگراني پدر بزرگوارش عمران و تربيه معنوي اش توسط زکرياي پيامبر انجام پذيرفت. خداوند مريم را در قرآن چنين ستوده است:
﴿    •        ﴾ (آل عمران: 42).
ترجمه: «هنگامي که فرشتگان گفتند: اي مريم! خداوند تو را پذيرفته و پاکيزه داشته، و بر همۀ زنان جهان برتري داده است. اي مريم! پروردگارت را اطاعت کن و با نمازگزاران به سجده و رکوع بپرداز».
اين بود مريم زن عفيف که خداوند توانا، معجزه وار عیسی  را بدون پدر، از وي آفريد و سپس او را به پيامبري برگزيد تا بني اسرائيل را که غرق گرداب ماديت بودند نجات دهد، و آنها را از اسارت نفسهاي اماره شان وارهاند.

 

ولادت عیسی 
خداوند داستان حيرت انگيز مريم را به هنگام ظاهر شدن فرشته در صورت بشر، سپس ولادت عیسی ، و اظهار ناراحتي وي در برابر طوفان تهمت‌ها که چگونه بدون شوهر از او فرزند پيدا شد، چنين بيان مي‌دارد:
﴿     •                  ••                                ﴾  (آل عمران:  45-47).
ترجمه:  «و آنگاه که فرشتگان گفتند: اي مريم! خداوند تو را به کلمۀ خود که نامش مسيح عيسي پسر مريم است و در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان است، مژده مي‌دهد. و درگهوراه و در بزرگسالي با مردم سخن مي‌گويد، و از شايسته‌گان است. (مريم) گفت: پروردگارا! چگونه مرا فرزندي خواهد بود، درحالي که انساني با من نزديکي نکرده است؛ فرمود: اينگونه هر چه را بخواهد مي‌آفريند، و هنگامي که ارادۀ او به کاري تعلق گيرد، فقط بدان مي‌گويد: پديد آي، پس (بي درنگ) پديد ميآيد».
بعد ازين واقعه مريم ’ به خواست خداوند حامله مي‌شود و مدت حمل که (نه ماه و چند روز است) سپري مي‌شود و هنگام ولادت فرا مي‌رسد:
﴿     •        •                •           • •             ﴾ (مريم: 23- 26).
ترجمه: «درد زايمان او را به پناه تنۀ درخت خرما کشاند، گفت: کاش پيش از اين مرده و کاملا فراموش شده بودم. (جبريل) از پائين او را صدا زد (که) غمگين مباش، پروردگارت پائين (تر از) تو چشمه اي پديد آورده است. تنۀ خرما را به سوي خود تکان بده، تا خرماي نورس بر تو فرو بارد. پس بخور و بياشام، و چشم را روشن دار. و اگر از آدميان كسى را ببينى، بگو: به راستى كه من براى [خداوند] رحمان روزه نذر كرده‏ام. و بنا بر اين، امروز با هيچ انسانى سخن نخواهم گفت»
هنگامي که عیسی  تولد شد، مريم ’ او را باخود برداشت و روانۀ خانۀ خود گرديد. چون او وارد قريه شد، مورد پرسش هاي گوناگون قرار گرفت، اما او ثابت قدم، بدون هراس و بدون اينکه حرفي بزند بسوي طفل اشاره نمود، قوم او گفتند که: ما با يک طفل نوزاد چگونه سخن بزنيم،آنگاه عیسی  که طفل نوزاد بود به سخن آغاز نمود:
 ﴿                   •                     ﴾  (مريم: 30-33).
ترجمه: «گفت: من بندۀ خدايم، براي من کتاب داده است و مرا پيامبر گردانيده است. و مرا – در هرکجا که باشم -  شخص پر برکت و سود مندي نموده است، و مرا به نماز خواندن و زکات دادن – تا وقتيکه زنده باشم – دستور داده است. و مرا به مادرم نيک رفتار گردانيده، و زورگو و بد رفتار نساخته است. و سلام (خدا) بر من است آن روز که متولد شده ام، و آن روز که ميميرم، وآن روز که زنده  برانگيخته مي‌شوم».
بعثت عيسي و معجزه‌هاي او
اينکه عيسی  در چند سالگي به پيامبري مبعوث شد، تذکري از آن در قرآن و در احاديث صورت نپذيرفته است. اما در بعضي آثار ذکرگرديده که ايشان در سي سالگي به پيامبري مبعوث شدند. انجيل‌ها در مورد تعيين سن بعثت عیسی  نيز همين مطلب را وارد نموده‌اند. هنگامي که عیسی  به پيامبري مبعوث شد، براي اداي مسئوليت خود بپا خاست و مردم را به يکتا پرستي و ترک شهوات و ايثار و خود گذري دعوت نمود. الله تعالي به خاطر تقويت حجت به اوشان معجزه‌هاي ارزاني فرمود که از آن در قرآن چنين تذکر رفته است:
﴿               •  ••                                 ﴾ (المائده:110).
ترجمه:  «و چون خداوند گفت: اي عيسي پسر مريم! به ياد آور نعمت مرا که بر تو و مادرت ارزاني داشتم، بدانگاه که توسط جبرئيل تو را ياري دادم که در گهواره و در ميانه سالي با مردم سخن مي‌گفتي، و يادکن آنگاه را که نوشتن و دانش سودمند و تورات و انجيل را به تو آموختم. و چيزي از گِل به شکل پرنده ميساختي و بدان مي‌دميدي و به فرمان من پرنده اي (زنده) ميشد، و کور مادر زاد و مبتلاي به بيماري پيسي را به فرمان و قدرت من شفا مي‌دادي، و آنگاه را که مردگان را به فرمان من (زنده ازگور) بيرون ميآوردي...».
پنج معجزهء که به عیسی  داده شده بود، از سه معجزۀ آن در اين آيات ياد شده است که قرار ذيل است:
1-    از گِل به صورت پرنده مي‌ساخت و سپس در آن مي‌دميد، و در آن گل به امر خداوند جان مي‌دميد.
2-    مردگان را به فرمان خداوند زنده مي‌ساخت، که اين دليل و نشانۀ ديگر به صدق نبوتش بود.
3-    مرض پيس که يک بيماري لاعلاج بود، مبتلايان به اين بيماري را به فرمان خداوند شفاء مي‌داد.
4-    فرود آمدن دسترخوان پر از طعام از آسمان براي شاگردان شان. و اين معجزه نيز در همين سوره ذکرشده است، و نامگذاري اين سوره به «مائده» به همين سبب است.
5-    مردم را در مورد اشياي که نه خود ديده بودند و نه کسي به ايشان اطلاع داده بود خبر مي‌دادند، چنانچه در سورۀ آل عمران ذکر شده:
﴿      ﴾ (آل عمران: 49)
ترجمه: «و از آنچه مي‌خوريد و از آنچه در خانه‌هاي خود ذخيره مي‌کنيد به شما خبر مي‌دهم..».
عقيدۀ عیسی 
آنچه را قرآن کريم از عیسی  حکايت مي‌کند، بيانگر عقيده پاک و والاي او مي‌باشد. قرآن عیسی  را بسان ديگر انبياء يک شخصيت پاک و بي آلايش و مبرا از هر گونه معصيت، موحد کامل و حنيف معرفي نموده است که ايمان به همه انواع توحيد تمامي قلب و قالب او را فراگرفته است. او را قائل به توحيد الوهيت مي‌يابيم که بر اساس آن جز الله کسي ديگري نبايد پرستش شود، و قلب او را مطمئن به توحيد ربوبيت مي‌يابيم که آفرينندۀ آسمانها و زمين و هر چه را که در جهان وجود دارد تنها خداي واحد را معرفي مي‌کند، او همواره مردم را بسوي اين نداي جاويداني فرا مي‌خواند:
﴿ •         ﴾  (آل عمران: 51).
ترجمه: «همانا الله پروردگار من و پروردگار شما است، او را پرستش کنيد که همين راه راست است».
او به توحيد الله در ذات و صفاتش ايمان کامل داشت. او خداوند را مرکب از پدر و پسر و مادر و يا روح القدس نمي‌دانست، او کاملا خلاف آنچه بود که مسيحيان ديروز و امروز به آن عقيده دارند، و روز قيامت از آنهاي که در دنيا از راه و رسم او منحرف شده‌اند اعلان برائت مي‌کند.
﴿         ••                                    •                     •                ﴾ (مائده: 116-117).
ترجمه: «و (خاطر نشان ساز) آنگاه را که خداوند مي‌گويد: اي عيسي پسر مريم! آيا تو به مردم گفته اي  که بجز الله، من و مادرم را هم دو خداي ديگر بدانيد؟. عيسي گفت: تو را منزه از آن مي‌دانم که داراي شريک و انباز باشي، مرا نسزد که چيزي را بگويم که حق نيست، اگر آن را گفته باشم بيگمان تو از آن آگاهي، تو از راز درون من هم باخبري، ولي من از آنچه بر من پنهان مي‌داري بي‌خبرم، زيرا تو دانندۀ رازها و نهانيهائي. من به آنان چيزي نگفته ام مگر آنچه را که مرا به گفتن آن فرمان داده اي (و آن) اينکه جز خدا را نپرستيد که پروردگار من و پروردگار شما است، من تا آن زمان که در ميان آنان بودم از وضع ايشان اطلاع داشتم، و هنگامي مرا ميراندي، تنها تو مراقب و ناظر ايشان بوده اي و تو بر هر چيزي مطلع هستي».
در اين آيات عیسی  به صفت يک بنده مطيع خداوند از صفت خدائي که مسيحيان به او داده اند اظهار لاعلمي‌نموده متأسف مي‌شود، و با عجز و انکساري به درگاه الهي معذرت ميخواهد که اين همه خرافات در لاعلمي و بي خبري او صورت گرفته است، او جز به توحيد خالص به چيز ديگري دعوت نداده و مأموريت تبليغ رسالتش را بخوبي انجام داده‌است.
دعوت عیسی   
يهود قومي بود که ريشه هاي ماده پرستي در نهاد شان مستحکم گرديده و ارزشهاي انساني بساط خود را ازميان اين قوم برچيده بود. خود خواهي و کبر و غرور سراپاي وجود اين ملت را احاطه نموده بود، بناءً عیسی  بسوي اين قوم به صفت يک طبيب روحي فرستاده شد. دعوت عیسی  بر مبناي نفي واسطه ميان خالق و مخلوق، عابد و معبود بود، و اينکه انسان در بندگيش نياز به وساطت کاهن و کشيش ندارد. ايشان بخاطر تجديد و احياي ارزشهاي اخلاقي و انساني، مردم را به زهد، و تسامح، ايثار و خودگذري، و فرو بردن خشم و غضب، دعوت مي‌داد، و بسوي ايمان به روز آخرت ترغيب مينمود. هدف زندگي انسان را در دنيا حصول زندگي آخرت مي‌دانست، زيرا ايشان به صفت يک پيامبر اين حقيقت را مي‌خواستند براي مردم معرفي کنند که دنيا راهي است که غايت آن آخرت است، و بدايتي است که نهايت آن همانا زندگي جاويدانه است( ).
اما اين دعوت پاک و بي آلايش به زودترين فرصت بعد از بلند شدن عیسی  به آسمان، از سوي دشمنان دستخوش تحريف و تبديل شد. و کتاب آسماني که با خود آورده بود، نابود گرديد و ديانت بيضاء عيسوي به يک دين خرافي و پوسيده و زنگ زده‌اي مبدل شد که در آن، سياهي جايگاه سفيدي را، و باطل جايگاه حق را گرفت. حق در اذهان مسيحيان وارونه و باطل جلوه نمود و باطل را حق پنداشته راهي را که به سراب منتهي مي‌گرديد در پيش گرفتند.

خلاصۀ مطالب قرآن در بارۀ مسيح 
با توجه به مجموعۀ آياتي که گذشت ما مسيح  را در قرآن چنين مي‌يابيم:
1-    او پسر مريم ’ بود، ابن الله يا ثالث ثلاثه نيست، مادر او مريم به امر خداوند، بدون شوهر، به عيسي  حامله شد.
2-    عیسی  خدا نيست بلکه فرستادۀ خدا است، زيرا همه معجزه‌هاي را که عیسی ذکر نموده است، نسبت هيچ يک آنرا به سوي خود ننموده است، بلکه مکررا بر اين امر تأکيد نموده است که اين همه معجزات را که عبارت از زنده کردن مردگان، از گل پرنده آفريدن، بهبود بخشيدن مرض پيس و.. را به امر خداوند انجام مي‌دهد.
3-    عیسی  به غرض تکميل شريعت موسي فرستاده شده بود.
4-    او همواره مردم را به عبادت الله دعوت مي‌داد.
5-    او هيچگاه خود را إله نخوانده، بلکه هميشه مي‌گفت:
6-     ﴿ •         ﴾ (آل عمران: 51).
ترجمه: «همانا خداوند پروردگار من و پروردگار شما است پس تنها او را بپرستيد».
7-    دعوت عیسی  فقط منحصر به بني إسرائيل بود. خداوند مي‌فرمايد:
8-    ﴿   ﴾ (آل عمران: 49).
  ترجمه: «و فرستاد او را بصفت پيامبر بسوي بني اسرائيل».
9-    عيسي  نه به قتل رسيد و نه بدار آويخته شد، بلکه خداوند او را بسوي خود با جسدش بلند نمود. الله تعالي مي‌فرمايد:
﴿                 •                              ﴾  (نساء: 157-158).
ترجمه: «و به خاطر اين گفته‏شان كه مسيح، عيسى بن مريم، رسول خدا را ما كشتيم و او را نكشته‏اند و او را بر دار [نيز] نكرده‏اند بلكه [حقيقت امر] براى آنان مشتبه شد و آنان كه در [باره‏] او اختلاف كردند، قطعا از [حال‏] او در شكّند. و به [حال‏] او يقين ندارند بلكه از [حدس و] گمان پيروى مى‏كنند و به يقين او را نكشته‏اند. بلكه خداوند او را به سوى خويش فرا برد و خداوند پيروزمند فرزانه است». انجيل با آنکه دستخوش تغييرات و تحريفات زيادي شده است، ولي هنوز هم بخشهاي دراين کتاب موجود است که مباني عقيده مسيحيت جديد را ازهم مي پاشد، برخي مسائلي را که اسلام بران تأکيد ميورزد تأييد مي‌کند که تفصيل آن قرار ذيل است:
1- عيسي پيامبر بود
در مواضع زيادي از اناجيل ياد آوري ازان شده است که عیسی  فرستادۀ و پيامبر خدا بود، چنانچه در انجيل متي از عیسی  چنين نقل شده است: «هرکه شما را بپذيرد مرا پذيرفته، و هرکه مرا بپذيرد کسي را که مرا فرستاده پذيرفته است».
(متي، فصل10، فقره 40).
و هنگامي که ميخواست شاگردان خود را براي دعوت قريه هاي بني اسرائيل بفرستد تا به عیسی  ايمان بياورند، به ايشان چنين گفت: «هر که به شما گوش دهد به من گوش داده است، و هرکه شما را رد کند مرا رد کرده است، و هرکه مرا رد کند فرستندهء مرا رد کرده است» (لوقا، فصل10، فقره 16).
در انجيل يوحنا از عیسی  چنين نقل شده است:  «اين است زندگي ابدي که آنها تو را خداي يگانه حقيقي و عيسي مسيح را که فرستادۀ تو است بشناسند».(يوحنا، فصل 17، فقره3).
2- او تنها پيامبر بنی اسرائيل بود
در مواضع زيادي در انجيل از عیسی  اقوالي نقل شده است که دلالت قطعي دارد به اين که رسالت عیسی  مخصوص بني اسرائيل بوده است، مثلا: انجيل متي نقل مي‌کند که عیسی  در جواب زني که در پي طلب شفاء براي دخترش بود، چنين گفت: «من فقط براي گوسفندان گمشدۀ خاندان اسرائيل فرستاده شده ام». (متي، فصل 15، فقره 24).
و در همين انجيل توصيه عیسی  به شاگردانش چنين نقل شده است:  «از سرزمين هاي غير يهود عبور نکنيد، و به هيچ يک از شهرهاي سامريان داخل نشويد، بلکه نزد گوسفندان گمشدۀ خاندان اسرائيل برويد» (متي، فصل10، فقره 5).
اين دو عبارت به صراحت بيان دارندۀ اين مطلب اند که رسالت عیسی  ويژۀ بني اسرائيل بوده است و بس. و چنانچه قرآن کريم نيز برين مطلب مهر تثبيت نهاده فرموده است:  ﴿   ﴾ (آل عمران: 49). يعني: «ما مسيح را به صفت پيامبر تنها بسوي بني اسرائيل فرستاديم».
3- عيسی  پيرو شريعت موسی  بود
در نقطۀ سوم بيان داشتيم که از نصوص قرآن دانسته مي‌شود که عیسی  پيرو شريعت موسي و مکمل آن بود.
در اين مورد در انجيل‌ها از عیسی  چنين نقل شده است:
«فکر نکنيد که من آمده‌ام تا تورات و نوشته هاي پيامبران را منسوخ و باطل نمايم، نيامده‌ام تا منسوخ کنم بلکه تا به کمال برسانم». (متي، فصل5، فقره 17).
1-    يکي از مسئوليت هاي بزرگ  عیسی  دعوت بسوي توحيد و يکتا پرستي بود و عیسی  در خلال چند سال رسالت خود، اين مسئله مهم را همواره بيان مي‌داشت تا توحيد در اذهان مردم جاي نشين گردد و شرک و تعدد آلهه زدوده شود. ما دراين مورد در قرآن نصوص زياد داريم که دعوت عیسی  بسوي توحيد را بيان داشته است. و هم چنين در انجيل‌ها عباراتي از عيسي  نقل شده است که بيانگر مبادي و اصول توحيدي  مي‌باشد که همواره مردم را بسوي آن فرا مي خواند. بطور مثال در انجيل «متي» قصۀ تلاش شيطان براي اغواي مسيح و جواب او به شيطان چنين نقل شده است: «عيسي به او فرمود: دور شو اي شيطان، کتاب مقدس مي‌فرمايد:  بايد خداوند، خداي خود را بپرستي و فقط او را خدمت نمائي». (متي، فصل4، فقره 10).
مطلبش اينست که تنها خدا را بايد بپرستي و بس. و در جاي ديگري از عيسي پرسيده شد: «مهم ترين حکم شريعت کدام است؟ عیسی  جواب داد: اول اينست اي اسرائيل بشنو، خداوند، خداي ما، خداوند يکتا است، و خداوند، خداي خود را با تمام دل و تمام جان و تمام ذهن و تمام قدرت خود دوست بدار». (مرقس، فصل12، فقره 29).
در انجيل لوقا از ايشان چنين نقل شده است: «عیسی  جواب داد: تو بايد خداوند، خداي خود را سجده کني، و فقط او را خدمت نمائي». (لوقا، فصل4، فقره 8).
و همچنين در انجيل يوحنا از عیسی  نقل شده است که او گفت: «اين است حيات جاويدان که آنها ترا خداي واحد حقيقي و عيسي مسيح را که فرستادۀ تو است بشناسند». (يوحنا، فصل17، فقره 3).
دراين عبارات بر دو چيز مهم و اساسي تأکيد شده است:
اول: توحيد. به اين معنا که الله تعالي يکتا است، هم در ذات و هم در اسماء و هم در صفات، او مرکب نيست. و اثبات توحيد به همين مطلب فوق، اساس دعوت مسيح  را تشکيل مي‌دهد.
دوم: رسالت مسيح. به اين معنا که مسيح  جز رسالت وظيفۀ ديگري نداشت، او فرزند خدا نبود، بلکه بشري بود و براي هدايت بني اسرائيل و وارهاني ايشان از گمراهي و ضلالت مبعوث گرديده بود.
و اثبات اين دو امر درهم شکنندۀ دو مسئلۀ اساسي و بنيادين در مسيحيت تحريف شده مي‌باشد: يکي مسئلۀ تثليث و ابطال آن، و دوم: الوهيت مسيح .
پايان کار عيسي  در دنيا
هنگاميکه عيسي  به دعوت آغاز کرد و خواست تا يهود را از عبادت نفس بسوي عبادت الله رهنمون شود، يهوديان به دشمني او بپاخاستند، خصوصا هنگامي که ديدند مردم آهسته آهسته  پيرامون او در حال گرد آمدن هستند، و اين حلقه همواره در گسترش است، آنگاه دست به تنيدن مکر و حيله زدند و حکام محلي را عليه او بر انگيختند، و بالآخره موفق گرديدند تا از حاکم روماني امر دست گيري و اعدام وي را اخذ کنند. ولي پيش از آنکه مکر ايشان پياده شود، خداوند عیسی  را بسوي خود بلند کرد، قرآن کريم در اين مورد مي‌فرمايد:
 ﴿                 •                   ﴾ (سورهء نساء: 157).
ترجمه: «وگفتار شان که ما مسيح عيسي پسر مريم پيامبر خدا را کشتيم در حاليکه نه او را کشتند و نه بدار آويختند، لکن امر بر آنها مشتبه شد، و کساني که در مورد (قتل) او اختلاف کردند از آن در شک هستند، و علم به آن ندارند، و تنها از گمان پيروي مي‌کنند، و قطعا او را نکشتند».
سپس الله تعالي مي‌فرمايد:
﴿         ﴾ (سوره نساء: 158).
ترجمه: «بلکه خدا او را به سوي خود برد و خداوند توانا و حکيم است».
اين تنها قرآن نيست که قتل عیسی  را نفي مي‌کند بلکه برنابا حواري و شاگرد خاص عیسی  در انجيل خود داستان قتل عيسي را انکار نموده مي‌نويسد: «هنگاميکه عساکر حاکم روماني به رهبري يهودا به اقامتگاه عیسی  نزديک شدند، عیسی  آگاه شد، و وارد خانه اي شد که آنجا يازده تن از شاگردان او خواب بودند، چون خداوند بندۀ خود را در خطر ديد، به فرشتگان دستور داد تا او را به عالم بالا انتقال دهند، فرشتگان، عيسي  را به آسمان سوم منتقل نمودند، و او در صحبت فرشتگاني مي‌باشد که هميشه به ذکر خدا مشغول اند، و بعد از رفع عيسي ، يهودا با توسل به زور وارد اتاق عیسی  شد، ياران عیسی  همه در خواب بودند، خداوند شباهت عيسي را بر يهودا انداخت که تماما با عيسي مشابه گرديد، و ما شاگردان عيسي در مورد يهودا گمان کرديم که او عيسي است»( ).
بعد از اين واقعه يهودا اسخريوطي در عوض مسيح دستگير شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفت که حتي نتوانست از خود دفاع کند، و سخني بگويد، و به دار آويخته شد.
اناجيل ميگويند که: يهودا بعد ازين واقعه ديگر ديده نشده است، و طبق گفته هاي اناجيل، او انتحار کرده است. ولي از نظر محققين قصۀ انتحار او قابل تأييد نيست و هيچ گونه دليلي بر صحت آن وجود ندارد.
اين چنين ما به اين نتيجه منتهي شديم که عيسي  بشر بود و بسان ديگران مي‌خورد و مي‌خوابيد، و به قضاي حاجت مي‌رفت، و از رنج و تکليف دنيا متأثر مي‌شد، او از مادر خود مريم ’ زاده  شد، و مدتي در زمين باقي ماند که مسئوليت رسالت را انجام مي‌داد، و پس ازان خداوند او را بسوي خود بلند نمود. و در جريان رسالتش هيچ گاه ادعاي پسر خدا بودن و يا خدا بودن را نکرده است، بلکه اين همه خرافات بعدا به او تهمت زده شد، و در روز آخرت از همه اعمالي که مسيحيان به او به دروغ نسبت داده اند اظهار برائت مي‌کند.
 

بخش دوم:
عوامل انحراف مسيحيت


مطالب اين بخش:
1-    ايذاء و تعذيب مسيحيان
2-    ضياع انجيل حقيقي..
3-    بولس(شاؤول يهودي)
4-    اثر پذيري مسيحيت از فسلفه هاي وثني
5-    مداخله امپراطور قسطنطين
 
مسيح  از ديدگاه مسيحيان
اگر ما مسيح  را از ديدگاه مسيحيان بررسي کنيم ايشان را کاملا غير آنچه مي‌يابيم که قرآن معرفي کرده است..
 «چون مسيح از ديدگاه مسيحيان به صفت يک انسان مورد بحث قرار گرفته نمي‌تواند، که بسان ديگر انسانها از مادري تولد شده باشد، بلکه مسيح  از نظر آنها داراي تکوين ديگري است و بحيث پسر خدا قبول مي‌گردد، و مسيح بسان پدر ازلي، از حيث زمان بين او و خدا هيچ گونه فرقي ديده نمي‌شود».
مسيحيان به اين عقيده اند که عيسي خدا و پسر خدا بود، و او فرستاده شده تا خود را قرباني گناهان بشريت، که آنرا از پدر به ميراث برده اند، گرداند.
اگر ميان مسيحي که اسلام از آن صحبت مي‌کند و مسيحي که مسحيان به آن عقيده دارند، مقايسه شود، ديده مي‌شود که مسيحيان براي مسيح  يک چهرۀ افسانوي و دراماتيکي داده اند که شخصيت پس پردۀ و افسانه نگار آن بولس [شاؤول يهودي] مي‌باشد، نه عيسي واقعي که فرزند مريم بود و پيامبر و بشر.
«ويلز» يکي از دانشمندان غربي مي‌نويسد: «همانطوريکه چهرۀ اصلي بود بعد از مرور سالها، شخصيت افسانوي امروز را به خود مي‌گيرد، انسان از مطالعۀ احوال و زندگي عيسي به اين نتيجه ميرسد که شخصيت عیسی  نيز در تاريکي اوهام و روحيه تقليدي از ديگران شکل مي‌گيرد».
همين عوامل سبب مي‌شود که برخي از مفکران غربي حتي از وجود عیسی  منکر شوند، و مسحيت را چيزي مرکب از عادات و تقاليد و عقائد ديگران بدانند.
اما اين سوال به ذهن انسان خطور مي‌کند که چطور مسيحيت بعد از آنکه يک دين توحيدي بود، به يک دين افسانوي مبدل گرديد، پاسخ اين پرسش بدين قرار است:
عوامل انحراف مسيحيت
مسيحيت در اصل، دين توحيد و آسماني بود که براي نجات و هدايت بني اسرائيل نازل گرديده بود، اما پس از بلند شدن عیسی  به آسمان، در اثر يکعده عوامل، چهرۀ اصلي اش را از دست داد. آن که دين حق و يکتا پرستي و همگام با عقل سليم بود در اثر حوادث گوناگون بازيچۀ دست حکام و پاپ شکم پرست، و توطئه يکعده مغرضان قرار گرفت و در نتيجه به مجموعۀ از خرافات و توهمات افسانوي درآمد که از وثنيت بوديزم و هندوايزم مايه گرفت و با افسانه هاي بت‌پرستانۀ يونان باستان عجين شد. و هر که با اين افکار افسانوي مخالفت ميورزيد علماي سوء آنوقت فورا مهر تکفير را بر پيشاني او کوبيده او را نه تنها از جامعه بلکه از دنيا نابودش مي‌کردند. و در طوفان مهيب از تکفير و تهديد و در حصار چنين تنگ و ضيق فريادهاي حق خواهان آهسته خاموش شد و اين خورشيد درخشان هدايت به غروب نشست.
ما در اينجا به بررسي عواملي مي‌پردازيم که در به انحراف کشانيدن مسيحيت نقش اساسي داشته اند:
1- ايذاء و تعذيب مسيحيان
از نخستين روزهاي که مسيحيت عرض اندام نمود، حاملان اين فکر و انديشه مورد بازرسي و تعقيب و تعذيب حکام وقت قرار گرفتند. اين امر سبب شد تا مسيحيان از ابراز آراء و نظريات خود علنا جلوگيري کنند، و عده اي هم مجبور به ترک ديار خود شدند، و عده ای ديگري محکوم به حبس و در تاريکي هاي زندان جان خود را از دست دادند.
اولين شخصيتي که مورد تعقيب و بازجوئي قرار گرفت، خود عيسي  بود. و در نتيجه همين فضاي تعذيب و تهديد و کشتار حاملان اين دين، و پس از آن که جان عیسی  به خطر مواجه گرديد خداوند ايشان را به آسمان بلند کرد.
وپس از «طيباروس» که معاصر عیسی  بود در عهد دو قيصر ديگر، افراد بي شماري از مسيحيان نه تنها از جانب اين دو قيصر بلکه از سوي يهوديان نيز بقتل رسيدند. همين امر سبب شد تا حاملين اصيل دين مسيحيت که تعاليم اين دين را مستقيما از عیسی  گرفته بودند، نابود شوند.
در عهد «نيرون» سنه64 م و «تراجان» سنه 106م، و «ديون» سنه 249م، و «دقيانوس» سنه 280م  مسيحيان مورد شديدترين تاخت و تاز حکام وقت قرار گرفتند، و در نابودي ايشان روشهاي گوناگون بکار برده شد.
اناجيل بصورت عموم همه در ايامي که  بدبختي و شکنجه ها گريبانگير مسيحيان بود، گرد آوري و تأليف شده‌اند.
در کتاب تاريخ تمدن ذکر شده است که «بلين» نماينده امپراطور تراجان در آسيا، ضمن نامه ای به امپراطور چنين نگاشته است:  
«آنهائي که متهم به مسيحيت هستند، از ايشان پرسش بعمل مي‌آرم، اگر آنان به مسيحيت اقرار نمودند، از ايشان مکررا تا سه بار پرسش به عمل مي‌آيد، در صورت اصرار شان بر دين مسيحيت، جزاي مرگ را برآنها به اجراء مي‌گذارم، زيرا آنان جنايت شديد و نا بخشودني را مرتکب شده‌اند...».
اذيت و آزار مسيحيان توسط دستگاه امپراطور روماني در گوشه و کنار امپراطوري روم ادامه داشت، چنانچه طبق آمارگيري که ازجانب مسيحيان شده است تعداد کشته شدگاني  به اين جرم در عصر دقيانوس بر (140000) نفر بالغ مي‌گردد، و طبق آمار گيري ديگري اين عدد (300,000) تخمين زده شده است.
بدين ترتيب، مسيحيان تا زمان به قدرت رسيدن قسطنطين مورد خشم دستگاه حکومتي بودند. قسطنطين که از مسيحيت شاؤول يهودي متأثر به نظر مي‌رسيد، هنگاميکه به قدرت رسيد، مسيحيان را ازين بدبختي نجات داد، ولي صفحۀ خطرناکتري را در تاريخ مسيحيت رقم زد که بسي خطرناکتر از مرحلۀ نخست بود. زيرا پايه هاي فکر تثليثي و ابن الله بودن عیسی  به حمايت او به تصويب رسيد و بر مردم تحميل گرديد، و هرکه با اين فکر مخالفت نشان داد ملعون و مطرود شد، و سرنوشتش يا زندان بود، و يا قتل و نابودي. و در نابودي مسيحيان راستين و خدا پرست در عصر وي تلاش زياد صورت گرفت( ).
بديهي است هر عقيده اي که با چنين مشکلات جدي مواجه شود و کتاب محفوظي از جانب خدا باخود نداشته باشد، کارش آخرالأمر به گمراهي مي انجامد.
2- نابود شدن انجيل حقيقی
اوضاع ناهنجاري که مسيحيت با آن روبرو شد، سبب گرديد تا مسيحيان، مقدس ترين کتاب خود يعني انجيلي را که عيسي  با خود آورده بود از دست دهند. و اناجيل چهارگانه که بعدا تدوين شدند به صحت آنان نيز نميتوان اعتماد نمود، زيرا مؤلفان آن اناجيل افراد مجهول الهويت و کساني هستند که عیسی  را نه ديده اند، و حتي مدرکي وجود ندارد که بر اساس آن نسبت اين انجيل‌ها را بسوي اشخاص مذکور پذيرفت.
انقطاع سند اناجيل موضوعي است که خود مسيحيان نيز به آن اعتراف دارند. چنانچه شيخ رحمت الله هندي مي‌گويد: «ما بارها از علماي بزرگ مسيحي سند متصل انجيل‌ها را طلب نموديم، اما آنان نتوانستند براي آن سندي ارائه دهند. و بعضي از ايشان در مجلس مناظره‌اي که ميان من  و او بود چنين اعتذار نمود:
«علت فقدان اسناد - اناجيل- آزارها و شکنجه‌هاي است که مسيحيان در جريان سه صد و سيزده سال هدف آن قرار گرفتند».
شيخ رحمت الله مي‌افزايد: ما از اسناد انجيل‌ها بحث و جستجو نموديم جز تخمين و گمان چيزي ديگري نيافتيم، در حاليکه نمي‌توان توسط گمان چيزي را ثابت نمود»( ).
3- بولس (شاؤول يهودي)
بولس که بنام «شاؤول» هم ياد مي‌شود يکي از اسباب بزرگ انحراف در مسيحيت مي‌باشد.
تولد و تربيت او در شهر طرسوس – يکي از مراکز فلسفه وثني – شده بود. در آغاز امر يک يهودي متعصب و از دشمنان سرسخت مسيحيت بود. بولس از شهر خود طرسوس به هدف فراگيري تعاليم شريعت يهودي به بيت المقدس سفرنمود، و در مدت اقامتش در بيت المقدس موضعگيري شديدي را در برابر مسيحيان اتخاذ نمود، او سرگذشت خود را در نامه‌اي به اهل غلاطيه چنين شرح مي‌دهد:
«سرگذشت و اعمال سابق مرا در دين يهود شنيده ايد که چگونه با بي رحمي به کليساي خدا آزار مي‌رسانيدم و در نابود ساختن آن چگونه مي‌کوشيدم»( ).
در «سفر اعمال رسولان» از شاؤول چنين ياد آوري شده است: «شاؤول کوشش مي‌کرد که بنياد کليسا را براندازد، او خانه به خانه ميگشت و زنان و مردان را بيرون مي کشيد و به زندان مي‌انداخت».
اما همين شاؤول يهودي را مي‌بينيم که ناگهان و بدون مقدمه و بدون دعوت کسي نه تنها گرويدۀ دين مسيحيت بلکه يکي از دعوتگران سرسخت آن مي‌شود. چنين امر شايد قابل شگفتي نباشد، چون وقتي که ما در تاريخ مطالعه کنيم بسا افرادي را مي‌يابيم که در آغاز از دشمنان سرسخت انبياء بوده‌اند، اما هنگامي که آن دين را پذيرفتند به سرسخت ترين مدافعان آن دين تبديل شده‌اند. و از کساني بوده‌اند که در عمل به تعليمات و اوامر آن دين پيشا پيش بوده‌اند.
ولي اگر در تاريخ زندگي اين مرد – شاؤول – مطالعه کنيم به حيرت مي افتيم. زيرا او در عين حاليکه ادعاي ايمان به دين مسيحيت را دارد، نه تنها از تعليمات اساسي آن دين پيروي نمي‌کند بلکه از خود، اصول و تعليماتي را وضع مي‌کند که با شريعت عيسوي تماما مغايرت دارد.
و اينکه شاؤول مسيحيت را چگونه پذيرفت؟ پرسشي که پاسخ آن بر اساس منابع مسيحي قرار ذيل است:
«شاؤول از تهديد و کشتن پيروان خدا به هيچ نحوي دست نمي‌کشيد، او پيش سيد کلان رفت و تقاضاي معرفي نامه هاي براي کنيسه‌هاي دمشق کرد، تا چنانچه مردي يا زني را از اهل طريقت پيدا کند، آنها را دستگير کرده به اورشليم آورد، شاؤول هنوز به دمشق نرسيده بود که ناگهان نزديک شهر، نوري از آسمان در اطراف او درخشيد، او به زمين افتاد، و صدائي شنيد که مي‌گفت: اي شاؤول ! اي شاؤول! چرا بر من جفا مي‌کني؟ شاؤول پرسيد: خداوندا! تو کيستي؟ جواب آمد: من عيسي هستم همان کسي که تو بر وي جفا ميکني، ولي برخيز و به شهر برو، و در آنجا به تو گفته خواهد شد که چه بايد بکني، در اين هنگام همسفران شاؤول خاموش ماندند، زيرا اگر چه صدا را مي‌شنيدند ولي کسي را نمي ديدند..!
شاؤول مدتي در دمشق با ايمانداران بسر برد، و طولي نکشيد که در کنيسه‌هاي دمشق به طور آشکار اعلام مي‌کرد که عيسي پسر خدا است»( ).
اين چنين شاؤول دخول خود را در مسيحيت اعلان مي‌دارد، اما با فلسفه‌ای جديد، و نظريات جديد که سر آغاز انحراف در مسيحيت اصيل مي‌باشد.
و مقولۀ عربي است که «الحق أبلج والباطل لجلج» يعني حق روشن و واضح و باطل همواره در تردد است. مي بينيم که تناقض ميان روايات در چگونگي دخول شاؤول در مسيحيت آشکار و هويدا مي‌گرد. زيرا باطل هرچند قوي و استوار باشد، اما بسان شجرۀ خبيثه است که اندکترين بادي او را زمين بوس مي‌سازد. زيرا داستان دخول شاؤول در مسيحيت و شرح اين قصه را در همين کتاب در جاي ديگري چنين مي‌يابيم:
«... وقتي که پرسيدم: اي خداوند تو کيستي؟ جواب داد:  من عيسي ناصري هستم که از تو جفا مي بينم. همراهان من نور را ديدند، اما صداي کسي را که با من صحبت مي‌کرد نمي‌شنيدند»( ).
و با يک مقايسه سريع تناقض ميان دو قصه صاف و ظاهر مي‌گردد، چون در روايت نخست، همراهان او صدا را مي‌شنيدند ولي کسي را نمي ديدند.
و بر اساس روايت فصل بيست دوم، همراهان او نور را ديدند، ولي صداي کسي را که با شاؤول سخن مي گفت نشنيدند.
شاؤول با ساختن و بافتن اين داستان دروغين، بحيث گرگ لباس ميش به تن کرد و دخول خود را در مسيحيت اعلان نمود.
و پس از اندک زماني بولس که اصلا مسيح  را نديده بود، ادعاي ارتباط بالفعل با مسيح را کرد، و جسورانه مي‌گفت: هر چيزي که مخالف گفته ها و تعاليم وي است، سخن باطل و بيهوده است. او شاگردان اصيل مسيح را به دروغ متهم مي‌کرد و ادعاء مي‌نمود: «که اين دروغگويان (شاگردان مسيح) ميخواهند مردم را از ايمان منحرف سازند، لذا واجب است تا از آنها روگردانيد و اعراض نمود».
ابتکار بولس در نشر تعاليم و اکاذيب خود
بولس بخاطر جذب بيشتر افراد به دور خود، بهتر مي بيند تا با استفاده از تعاليم يهوديت، فلسفه‌ای يونانيها، مجوسيت و مذاهب و اديان ديگر، مسيحيت خود را ملمع کاري کند، و بالآخره پيروان او ادعا کنند که بولس توانست نه تنها پيروان خود را نجات دهد، بلکه نژاد بشري را از عذاب خداوند برهاند.
بولس ضمن نامه اش به اهل «قرنته» شيوه خود را در دعوتش چنين شرح مي‌دهد:
«... زيرا اگرچه کاملا آزادم وبرده ای کسي نيستم، خود را غلام همه ساخته ام، تا بوسيله من عده ای زيادي به مسيح ايمان آورند، ازين سبب وقتي با يهوديان هستم مانند يک يهودي زندگي مي‌کنم، و وقتي بين کساني هستم که تابع شريعت موسي هستند مانند آنها رفتار مي‌کنم، اگرچه من تابع شريعت (موسي) نيستم... همچنين در ميان افراد ضعيف مانند آنها ضعيف شدم تا بوسيلۀ من آنها به مسيح ايمان آورند، در واقع با همه همرنگ شدم، تا بهر نحوي وسيله نجات آنها بشوم، همه اي کارها را بخاطر انجيل انجام مي‌دهم تا در برکات آن شريک شوم»( ).
آري، بولس بخاطر گسترش نظريات خود با اهل هر مذهب و کيش مطابق دساتير آن کيش رفتار مينمود، و به همين علت بسياري از آراء و نظريات وثني اديان ديگر با مسيحيت بولس آميزش يافت، و با اين شيو‌ه‌ای نادرست بولس، دين اصيل مسيح آهسته آهسته به فراموشي گرائيد، و دين بولس، در لباس دين مسيح در ميان يوناني ها و بت‌پرستان نفوذ کرد، اما در شرق که مرکز شاگردان مسيح، و مسيحيان حقيقي بود، دين بولس نه تنها رشد بسيار بطي داشت، بلکه از سوي حواريون عیسی  هدف تنقيد شديد قرار گرفت. و اين امر سبب شد تا بولس در برابر شاگردان اصيل مسيح  از در بي ادبي پيش آيد و آنان را به فريب و دروغگوئي متهم کند، و ايشان را عاشقان دنيا بخواند.
او در نامه اش به «تيموتاوس» چنين مي‌نگارد:
«کوشش کن که هر چه زودتر پيش من بيائي، زيرا ديماس بخاطر عشقي که به اين دنيا دارد مرا ترک کرده... و اسکندر مگر ضرر بزرگي بمن رسانده، خداوند مطابق اعمالش به او سزا خواهد داد، تو نيز ازو احتياط کن، زيرا شديدا با پيام ما مخالف بود»( ).
پيامي که او اينجا اشاره مي‌کند عبارت است از ادعاي بولس مبني براين که عيسي پسر خدا است. و حواريون عيسي  از ابتدا با اين مسئله مخالفت نموده بودند.
«برنابا» کسي بود که در آغاز از بولس حمايت نمود و واسطه شد تا ديگر حواريون، بولس را بپذيرند، اما وقتيکه  «برنابا» از نظريات خطير و فاسد بولس آگاه شد، او از بولس فاصله گرفت، و با بولس مخالفت کرد. بولس در مورد کناره گيري «برنابا» از وي چنين مي‌گويد: «اما وقتي پطرس به انطاکيه آمد روبرو با او مخالفت کردم، زيرا کاملا گنهگار بود... و ديگر مسيحيان يهودي نژاد از رياکاري او پيروي کردند، بطوريکه حتي برنابا نيز تحت تأثير دو روئي آنها قرار گرفت»( ).
پطرس شخصي بود که عيسي  او را بحيث رئيس حواريون مقرر نموده بود. و مسئله اي که بولس به آن اشاره نمود که ديگران بسبب آن، وي را ترک گفته به مخالفت وي پرداختند همانا مسئله ابن الله قرار دادن عیسی  و يکعده مسائل ديگري بود که بولس آنرا اختراع نموده بود.
تحريفات بولس در دين مسيح
قبلا اشاره نموديم که مسيحيت در ابتدا دين يکتا پرستي بود، مسئلۀ تثليث، يا ابن الله بودن عيسي  و غيره را کسي نمي شناخت. اما بولس يهودي بعد از پوشيدن نقاب مسيحيت توانست مجراي دين توحيدي مسيح  را تغيير بدهد، و يک سلسله تغييرات و تحريفات را وارد اين دين بسازد.
اموري که در مسيحيت توسط بولس افزوده شده است قرار ذيل است:
1-    بولس اعلان نمود که عیسی   پسر خدا است.
2-    قبلا تذکر به عمل آمد که رسالت عيسي  جهاني نبود، بلکه تنها بسوي بني اسرائيل فرستاده شده بود. اما بولس ادعا نمود که مسيحيت تنها براي هدايت يهوديان نبوده، بلکه دين جهاني مي‌باشد.
3-    بولس اعلان داشت که مسيح يگانه فرزند خداست که فرستاده شده است تا خود را قرباني گناهي سازد که پدر نخستين ما (آدم ) مرتکب آن شده بود، و آن گناه را نسلهايش يکي بعد ديگر به ميراث بردند.
4-    عيسي  به زعم او بعد از کشته شدن دو باره زنده شد، و به آسمان بالا شد، تا در طرف دست راست پدر خود بنشيند، و فرمانروايي جهان را بدست گيرد.
5-    تثليث نه تنها از اختراعات بولس پنداشته مي‌شود، بلکه عقيده به الوهيت مسيح و الوهيت روح القدس را اساس گذاشته است.
6-    نسخ ختنه کردن، در حاليکه ختنه در شريعت عیسی  مشروع بود.
7-    حلال قرار دادن گوشت خوگ، در حاليکه گوشت خوگ در شريعت عيسي  حرام است.
آري، اين بولس بود که مسيحيت را به بيراهه کشاند، چنانکه برادر کوچک وي عبدالله بن سبا، با پيروي از روش بولس، خواست تا اسلام را به سرنوشت مسيحيت گرفتار کند، لذا نخست او ادعاي اسلام  کرد، سپس ادعاء نمود که علي  «خداست»! ولي از برتري هاي اسلام – برعکس مسيحت - اين بود که در اسلام مرجع و ميزان براي تشخيص افکار نظريات وجود دارد که عبارت از قرآن و حديث است، لذا وي در سازش شوم خويش ناموفق ماند. اما بولس در کار خويش موفق بود.
4- اثرپذيری مسيحيت از فلسفه‌هاي وثني
قبلا بيان نموديم که رسالت مسيح مخصوص بني اسرائيل بود، و اولين کسي که به مسحيت رنگ جهاني بودن را داد، بولس يهودي بود که بخاطر پيش برد و نشر و اهداف خود، باهر قوم و کيش رنگ و بوي آنرا اختيار مي‌کرد. و همين علت بود که دعوت بولس در ميان اقوام و قبايل بت پرست به سرعت مورد پذيرش قرار گرفت، بويژه در قرن دوم و سوم ميلادي جهان شاهد گرايش شمار زيادي از روماني‌ها و مصري‌ها بسوي مسيحيت بود، چون ميان ديني که بولس عرضه مي‌کرد و ميان عقايد و نظريات بت‌پرستانه آن اقوام تفاوت ناچيزي وجود داشت، بلکه در بسياري موارد، مسيحيت بولس افکار بنيادي اش را از ديگران اخذ نموده بود.
فلسفه‌ای افلوطينی و اثر آن بر مسيحيت
«ليون گوتيه» مستشرق معروف مي‌نويسد: «اينکه مبدأ هر شيئ چيست؟ نخستين مسئله ای دشواري بود که فلسفۀ اغريق با آن مواجه گرديده بود، سپس در تلاش پاسخ به اين پرسش، فکر توحيدي سقراط و افلاطون و ارسطو ظهور نمود. و آن بدين قرار که:  صدور عالم از ذات إله لم يتغير صورت گرفته است. اما اين صدور چگونه صورت گرفت، هنوز مسئلۀ غامض و پيچيده بود، تا اينکه افلوطين با طرح نظريۀ تثليث يا وجود سه اقنوم اين مشکل را حل نمود، و آن بدين ترتيب که: الله تعالي نخست عقل را آفريد، و بعد ازآن روح القدس را، و از روح القدس جهان سرچشمه گرفت».
او مي‌افزايد:
«آميزش ميان عقيدۀ يهودي و فلسفۀ اغريقي نه تنها يک فلسفه‌ای جديدي را به بار آورد، بلکه با خود دين جديدي را به وجودآورد که آن عبارت از مسيحيت است که بيشتر آراء و افکار فلسفي اش را از يوناني ها به خود جذب نموده است، و لاهوت مسیحي از همان منبعي سرچشمه گرفته است که مأخذ اصلي فلسفۀ افلوطيني جديد( ) مي‌باشد. اگرچه در بعضي جزئيات اختلاف اندکي وجود دارد، اما اساس هر دو، عقيدۀ تثليث و اتحاد اقانيم ثلاثه در هر دو مي‌باشد».
أقنوم اول که مصدر و منبع همۀ کمالات است مسيحيان آن را «اب» مي‌نامند، و اقنوم دوم را «ابن» يا کلمه (و در فلسفۀ افلوطیني جديد عقل نامي‌ده مي‌شود) و اقنوم سوم را روح القدس.
با در نظر داشت اينکه اقانيم در فلسفۀ افلاطوني جديد همه يک برابر نيستند، ولي از نظر مسيحيان همه باهم برابر اند.
در عقيده مسيحيان «ابن» از «اب» سرچشمه گرفته است، ولي از حيث مرتبت از «اب» پاينتر نيست، و همچنين روح القدس در رتبه و مقام مساوي با «ابن» و «اب» است( ).
گوستالبون (1841-1931) مي‌گويد
مسيحيت در پنج قرن اول حيات خود با جذب افکار فلسفي و مذهبي و يوناني و رومي و شرقي، به تطور خود ادامه داد و معجوني از تمام معتقدات شرقي گرديد، آئين مصري و ايراني در ميان اروپائيان پيروان زيادي داشت، اغلب عقائد، مراسم، آداب، و اعمال مسيحي و نزاع خير و شر همه از عقائد ديگران سرچشمه مي‌گيرد...
او مي‌افزايد:
مردم افکار سابق خود را که عقائد مربوط به پرستش ارباب النوع درآن، مقام اول را مي‌گرفت، نگهداشتند. در واقع نام آلهۀ قديم در مسيحيت تغيير کرده است، مردم تثليث جديد مسيحي (پدر، پسر و روح القدس) را بجاي تثليث پيشين (ژوپ، ژونون، مي نرو) گذاشتند!!! و به پرستش خداي سه گانه ادامه دادند!! اولياء و مقدسين مسيحي جاي آلهۀ قديمي را گرفت( ).
شخص ديگري به نام «ولسن شاله» قسمتي از سرچشمۀ نخستين  عقائد و افکار يا شکل ابتدائي حيات مذهبي مسيحي را که از چه مأخذي گرفته شده است، در تحقيقات وسيع خود نشان مي‌دهد. او درکتابش به نام:
 (Petite History des Grande's Religions ) مينويسد:
اغلب سرگذشتها و حوادثي که به حضرت عيسي نسبت داده مي‌شود، در احوال بزرگان آئين هاي قديم: مصريان، بابليان، يا يهوديان مي‌توان آنرا ملاحظه کرد. اين بخوبي ميرساند که پيروان مسيح پس از پراگنده شدن در آسياي صغري و کشورهاي همسايه، و تحت تأثير عقائد آن محيطها واقع شدند، به تدوين و ترتيب اين قبيل قصص و عقائد و تعاليم پرداخته‌اند( ).
در اينجا بهتر است که کلام «ويلز» را که از محققان جهان غرب به شمار ميرود نقل کنم، او در کتابش (معالم تاريخ انسانيت، جلد سوم، ص:548) مي‌نويسد: «...اکنون از حقائق مسلمه و بديهيات است که مجموعۀ اخبار لاهوتي اناجيل که پايۀ مناسک و مراسم دين مسيحيت را به وجود مي‌آورند از طرف دانشمندان تأئيد و تثبيت نمي‌شود، و مشکل است حتي يک کلمه از کلمات عيسي در آنها وجود داشته باشد!، که بتوان موضوع کفاره  و فدا را تفسير آن قرار داد، يا درآن کلمات، حضرت عيسي پيروان خود را به تقديم قرباني ها و يا «عشاي رباني» مأمور کرده باشد. و هيچ گونه دليل و سندي نمي توان پيدا نمود که ثابت سازد موضوع تثليث که بعد از مسيح موجب آن همه اختلاف و تفرق، در عالم مسيحيت شده مورد قبول و اعتقاد حواريين مسيح باشد( ).
با مقارنه ميان نصرانيت و ديگر اديان وثني بخوبي ظاهر مي‌شود که نصرانيت نه تنها متأثر از نظريه افلاطوني بود، بلکه مزيجي از افکار آشوري ها، فينقي ها، فارسي‌ها، و هندي‌ها مي‌باشد، چنانکه ما در باب عقائد نصاري مقارنه اي را ميان مسيحيت و بعضي اديان وثني ديگر انجام خواهيم داد که از خلال آن اثرپذيري اين دين از اديان ديگر بخوبي روشن خواهد گرديد.
5- مداخله امپراطور قسطنطين
قسطنطين  پسر گوستس يکي از شاهان امپراطوري روم بود. گوستس در زمان سلطنت خود با زني از منطقۀ «رها» بنام «هيلانه» ازدواج کرد که آن زن قبلا بدين مسيحي پيوسته بود، و ازين زن پسري بنام قسطنطين (گوستوتين) به دنيا آمد. هنگاميکه  گوستس وفات کرد، پسرش قسطنطين جانشين پدر گرديد، او که قبلا توسط مادر خود از مسيحيت متأثر شده بود بعد از پيروزي اش بر قيصر که رقيب او بود، گرايش خود را به دين مسيحيت اعلان کرد و دستور داد که همه مسیحيان اسير، رها شوند.
قسطنطين چون در يک مجتمع وثني تربيت و پرورش يافته بود، به اين اساس او از افکار بت‌پرستانۀ نياکان خود متأثر بود، و در عين حال در بارۀ مسيحيت حقيقي معلومات کافي نداشت، و هنگاميکه زمام حکم را بدست گرفت، اختلاف مسيحيان در بارۀ الوهيت عیسی و مسئلۀ تثليث به اوج خود رسيده بود، آريوس و طرفداران او مسيح  را نه خدا مي‌دانستند و نه فرزند خدا بلکه او را تنها مخلوق و بشر مي‌دانستند.
لذا قسطنطين که تا هنوز از ته دل به مسيحيت نه پيوسته بود بلکه به آن تظاهر مي‌کرد، از آن هراسيد که مبادا گسترش اختلاف موجب اختلاف دامنه‌دار و باعث ورشکستگي امپراطوري وي گردد، دستور داد تا همه کشيش‌هاي مسيحي جمع شوند که در نتيجه 2048 کشيش از گوشه و کنار سلطنتش گرد هم آمدند، و ازين ميان تنها 318 کشيش براين نظريه ابراز اتفاق کردند که مسيح بشر و مخلوق نيست، بلکه خدا و پسر خدا است، قسطنطين طرفداري خود را ازين نظريه اعلام داشت، و کسانيکه با اين نظريه مخالف بودند از جمله طرفداران آريوس محکوم به کفر شده و از سوي حکومت تحت پيگرد و تعذيب قرار گرفتند.
از جملۀ مسائلي که توسط امپراطور قسطنطين و به اشارۀ کشيش‌هاي درباري، رسمي اعلام گرديد، مسئلۀ رسمي شدن يکعده اناجيل، الوهيت عيسي، ابن الله بودن او و غيره نظرياتي بود که قبلا توسط بولس يهودي مطرح شده بود( ).

 

بخش سوم:
مصادر تشريع در مسيحيت و نقد اناجيل

مطالب اين بخش:
    انجيل از ديدگاه مسلمانان
    تاريخ اناجيل چهار گانه
    نقد اناجيل
    انجيل متي  
    انجيل مرقس
    انجيل لوقا
    انجيل يوحنا
    گوشۀ از تضادها و تناقض‌هاي اناجيل
    دروغهاي درج شده در اناجيل
    انجيل «برنابا» در رويا روي با اناجيل چهار گانه
    مجامع کليسايي
 
مصادر تشريع در مسيحيت
مسيحيان، مسائل مربوط به عقيده و مسائل تشريعي شان را از دو منبع أخذ مي نمايند:
1-    کتاب مقدس.
2-    مجامع کليسائي.
کتاب مقدس به دو دسته تقسيم مي‌شود:
1-    عهد قديم: که عبارت از تورات و کتابهاي ملحق به آن مي‌باشد.
2-    عهد جديد که عبارت از أناجيل چهارگانه (متي، مرقس، لوقا، و يوحنا) مي‌باشد، به ضميمۀ يکعده رسائل ديگري که به زعم مسيحيان، رسائل قديسين نامي‌ده ميشوند و آنها قرار ذيل اند:
1-    سفر اعمال رسولان
2-    مجموعۀ رسايل چهارده گانۀ بولس
3-    رسالۀ يعقوب
4-    دو رساله از پطرس
5-    سه رساله از يوحنا
6-    رسالۀ يهودا
7-    رسالۀ يوحناي لاهوتي
هر دو عهد جديد و قديم پر از خرافات و تحريفات، و قلب حقايق هستند، البته ما در اين بخش تنها به نقد انجيل‌هاي چهارگانه مي‌پردازيم، چون اساس و بنياد مسيحيت را همين اناجيل تشکيل مي‌دهد، و هنگامي که بنياد منهدم گردد حاجت به منهدم ساختن بناء نمي ماند، زيرا او خود فرو ميريزد.

انجيل از ديدگاه مسلمانان
انجيل کلمۀ يوناني است که بمعناي خبر خوب و بشارت است. ما مسلمانان همگي به اين عقيده ايم که انجيل عبارت از کتاب آسماني است که خداوند متعال آنرا بر بندۀ خود عیسی  پسر مريم ’ نازل فرمود، تا بدان بني اسرائيل را بسوي نور و هدايت سوق دهد. الله تعالي مي‌فرمايد:
﴿                            ﴾ (المائدة: 46).
ترجمه: «و به دنبال آنها (يعني پيامبران پيشين) عيسي پسر مريم را فرستاديم، که به آنچه پيش ازو فرستاده شده بود از تورات تصديق داشت، و انجيل را به او داديم که در آن هدايت و نور بود و (کتاب آسماني او نيز) تورات را که قبل ازو بود تصديق مي‌کرد و هدايت و موعظه براي پرهيز گاران بود».
عيسي  در مدت کوتاهي که در ميان بني اسرائيل بود، آنان را بر اساس همين انجيل آسماني دعوت مي‌داد، اما بعد از بلند شدن عیسی  به آسمان، انجيل مذکور نابود شد، و علت اساس در نابودي آن، دشمني شديد يهوديان در برابر اين کتاب آسماني جديد از يکسو، و اختلافات دروني مسيحيان از سوي ديگر بود. هر گاه اگر انجيل واقعي نابود  نمي‌شد اين انباري از خرافات که وارد مسيحيت شده است صورت نميگرفت. به هر حال نابودي انجيل حقيقي مشکل بزرگي را بر مسيحيان بار آورد. اناجيل موجوده هيچ نسبتي به انجيل آسماني ندارند، بلکه به عقيدۀ مسيحيان، اناجيل موجوده شرح حال و زندگي عیسی  مي‌باشدکه با الهام خداوندي توسط چند تن از شاگردان عیسی  به رشتۀ تحرير درآمده است.
اناجيل چهار گانه در دادگاه تاريخ
اناجيل موجوده چنانچه از نام شان پيدا است، نه انجيلي هستند که بر عیسی  نازل شده بود، و نه مضامين آنرا عيسي  بر آن اشخاص املاء نموده است، بلکه اين انجيل‌ها توسط افراد مجهول الهويه گرد آوري و تأليف شده‌اند. و در بارۀ تاريخ تأليف اين اناجيل ميان مسيحيان اختلاف زيادي وجود دارد.
«گرچه اکثر مسيحيان معتقد اند که انجيل‌ها را کساني نوشته اند که شاهد بلاواسطۀ زندگي عیسی  بوده‌اند، و ازين جهت انجيل‌ها شروح زنده و بي چون و چراي وقايعي است که درآن زندگي و مواعظ عيسي  وجود داشته است»( ).
اما حقيقت عکس آنچيزيست که مسيحيان عقيده دارند، چون اين انجيل‌ها تقريبا يک قرن بعد از بالا رفتن عیسی  نوشته شده‌اند، و بر اين ادعاي ما آنچه که در ترجمه هاي جهاني کتاب مقدس که توسط (100) تن از دانشمندان مسيحي پروتستانت تهيه شده است، گواه مي‌باشد، آنان درين باره چنين مي‌نگارند:
«پيش از سال 140 ميلادي هيچ شهادتي که بر طبق آن شناخت مجموعه اي از نوشته هاي انجيل محتمل باشد وجود ندارد».
گرچه يک عده مسيحيان (ازجمله کاتوليک ها) بر اين عقيده اند که اين انجيل‌ها در حدود سالهاي 70 ميلادي نوشته شده‌اند اما اين مطلب پذيرفتني نيست، آري، البته احتمالا در بارۀ مرقس( ).
وحتي در بارۀ مطالبي که محتواي اين اناجيل را تشکيل مي‌دهد، در ميان مسيحيان اختلاف نظرهاي وجود دارد. مثلا مجمع واتيکان (مرجع مسيحيان کاتوليکي) در اين باره چنين قرار صادر نمود:
«... آنچه را که حواريون به فرمان مسيح وعظ کرده اند بعدا خود و اطرافيان ايشان تحت الهام الهي به نوشته هائي منتقل کرده اند که پايۀ دين مي‌باشد، و عبارت اند از انجيل چهار وجهي: متي، مرقس، لوقا، و يوحنا..
مصنفان مقدس طوري چهار انجيل را ترکيب کرده اند که همواره چيزهاي واقعي و راستين در بارۀ عيسي -- به ما عرض کنند»( ).
اينکه گفته هاي واتيکان تا چه حد قرين واقعيت اند، مسئله اي است که بعدا روشن خواهد شد، اما آنچه که مفسران ترجمۀ جهاني کتاب مقدس مي‌نگارند، نه تنها نقيض گفته هاي واتيکان مي‌باشد، بلکه اين نظريه آنها را که اناجيل تحت الهام الهي به رشتۀ تحرير درآمده است، نيز رد مي‌کند، چون مفسران ترجمۀ جهاني کتاب مقدس، اناجيل را سلسه اي از حکايات قرار مي‌دهند:... بدين ترتيب انجيل، آنچه از روايات شفاهي دريافت کرده اند، طبق منظور خاص خود جمع آوري و به صورت نوشته درآورده اند، اين چنين يک موضعگيري از جانب بيش از صد مفسر کاتوليک و پروتستانت عهد جديد اتخاذ گرديده است( ).
موريس بوکاي دانشمند فرانسوي بعد از نقل اختلافات واتيکان و مفسران ترجمۀ جهاني کتاب مقدس در مورد اناجيل، چنين مي‌گويد: «روشن است که مابين اظهاريه مجمع روحاني واتيکان و موضعگيري هاي مؤخر تر، خود را در برابر تأييدات متناقض مي‌يابيم، نميتوان اظهاريه واتيکان را که (طبق آن اناجيل ميبايستي ناقل صادق افعال و اقوال عيسي  باشند) با تضاد ها، دوري از حقيقتها، غيرممکن ها، و تصديق هاي مخالف با واقعيت در متون، آشتي داد»( ).
همين تضادها، دوري از حقيقتها ميان نسخه‌هاي اناجيل، يکعده علماء را بر اين واداشته است تا در برابر اناجيل موضعگيري شديدي از خود نشان دهند.
چنانچه ابن حزم دانشمند اسلامي بعد از آنکه تضادها و تناقض‌هاي اناجيل را نقل مي‌کند، چنين مي‌گويد: «وجود اين همه تناقض‌ها دليل واضح اند بر اينکه اناجيل کتابهاي هستند که توسط مردمان بي دين و دروغگو برشتۀ تحرير درآمده اند»( ).
ابن حزم بر اين عقيده است که حواريون اصيل يا کشته شده بودند، و يا در حالت اختفاء بسر مي‌بردند، و نسبت هيچ يکي از اناجيل بسوي آنان درست نيست.
البته اين تنها دانشمندان اسلامي نيستند که انجيل‌ها را بباد انتقاد گرفته اند، بلکه قبل ازايشان و حتي قبل از ظهور اسلام افرادي وجود داشت که انجيل‌ها را هدف تنقيد قرار داده‌اند.
مثلا سلسوس در قرن دوم ميلادي در مورد اناجيل چنين مي‌گويد:
«مسيحيان اناجيل را سه بار و يا چهار بار و يا بيشتر ازآن چنان تغيير دادند که مضامين آن نيز تغيير نمود» ( ).
و «فاستس» يکي از علماي فرقۀ ماني در قرن چهارم ميلادي چنين مي‌گويد: «اين يک امر محقق است که عهد جديد (يعني اناجيل) را نه مسيح تصنيف نموده و نه حواريون، بلکه آنرا شخص مجهولي تصنيف نموده، و از هراس اينکه مبادا مورد اعتبار مردم قرار نگيرد نسبتش را بسوي حواريون نمود. و آن شخص با تأليف کتابيکه مملو از اغلاط و تناقض هست به حواريون عيسي  اذيت رسانيد»( ).
و دليل ديگر براينکه اناجيل از تأليف شاگردان عيسي  نيست، اينست که در نوشته هاي متقدمين مسيحي از وجود اناجيل هيچ ياد آوري نشده است. رسائل «بولس» که اولين مجموعه نوشته هاي مسيحي است، درآن حتي يکبارهم از اناجيل نام برده نشده است. و حتي اين اناجيل تا قرن سوم داراي هيچ حيثيت قانوني نبوده‌اند پس چگونه واتيکان جاهلانه اصرار مي ورزد که اناجيل از نوشته هاي شاگردان عيسي و تحت الهام الهي نوشته شده است.
﴿      ﴾ (الزمر: 36).
«و هر كس را كه خداوند بيراه بگذارد، او هدايتگرى ندارد».
نقد اناجيل
انجيل متي
مسيحيان بر اين عقيده‌اندکه اين انجيل را «متي» حواري يک تن از شاگردان دوازده گانه عيسي  نوشته است. او قبلاً مأمور گمرک و مستخدم ادارۀ ماليات نمک بود، به دعوت عيسي  لبيک گفت، و بعد ازآن مشغول انجام امور دعوت گرديد تا آنکه در سال 70 ميلادي در اثر لت وکوب يکي از درباريان پادشاه حبشه در گذشت.
تاريخ تأليف اين انجيل
شارحان ترجمه جهاني کتاب مقدس تاريخ تأليف اين انجيل را درميان سالهاي 80-90 ميلادي قلمداد نموده‌اند و افزوده اندکه: «نميتوان در اين خصوص به يقين کامل دست يافت» و آنها نيز بيان داشته اند که از طرزگفتار مؤلف انجيل متي ظاهر مي‌شود که ميان متي حواري، کارمند دفتر «کفر ناحوم» که مرقس و لوقا او را «لوي» مي نامند و يکي از دوازده تن حواري است، و مؤلف انجيل متي خيلي فاصله وجود دارد( ).
از توضيحات شارحان ترجمه جهاني کتاب مقدس-که خود مسحيي اند- دو امر بخوبي ظاهر مي‌شود:
1-     تردد ايشان دربارۀ اينکه مؤلف آيا همان متي حواري است و يا شخص ديگر که هم نام او بوده است.
2-     تردد ايشان دربارۀ زمان تأليف اين کتاب (انجيل متي).
لغت تأليف اين انجيل
مسيحيان همگي بر اين اتفاق دارند که متي انجيل خود را به زبان عبراني و يا سرياني نگاشته است، چون او ميخواسته که يهوديان عبراني زبان را به مسيحيت دعوت بدهد، اما نسخه اي راکه متي بزبان عبراني و يا سرياني تأليف نموده بود اثري ازآن موجود نيست، و قديمي ترين نسخه اي اين انجيل به زبان يوناني ديده شده است، و در مورد اينکه چه کسي آنرا از عبراني به يوناني ترجمه نموده است اختلاف زياد وجود دارد.
بعضي ها گفته اندکه: انجيل متي را يوحنا حواري بزبان يوناني ترجمه نموده است، البته اينها هيچ نوع دليلي در دست ندارند. و بعضي ها براين نظر اند که «متي» خود انجيلش را به يوناني ترجمه کرده است( ).
نسبت اين انجيل به متي حواري نادرست است
آنچه که مسيحيان در رابطه با منسوب نمودن اين انجيل بسوي «متي» حواري پيش ميکنند جز گمان و تخمين چيزي ديگري نيست، مسيحيان مي‌گويند که: يوسابيوس تاريخ نگار ميسحي از «بابياس» که در سال (130) ميلادي اسقف کليساي «هيرابولس» بوده، نقل نموده است که او گفته: «متي اقوال را به زبان عبراني نوشت» اما با چنين نقل نميتوان چيزي را ثابت نمود:
اول: اينکه «بابياس» خود شاهد صحنه نبود، بلکه او از ديگران شنيده و حکايت نموده است، و چنين حکايت که سندش مشخص نباشد هيچ نوع ارزش تاريخي ندارد.
دوم: «بابياس» را که ناقل اين قول است، «يوسابيوس» مورد طعن قرار داده و او را متهم به جعل اقوال و سوء فهم نامه هاي رسولان نموده است.
در اثبات اين چنين يک مسئلۀ مهم استناد به قول يک شخص متهم جز بي هودگي و پوچي چيز ديگري نيست.
امر قابل ملاحظۀ ديگر در مورد انجيل مذکور اينست که مؤلف اين انجيل در نقل معلوماتش بيشتر به انجيل مرقس اعتماد دارد که مرقس شاگرد پطرس بود، به اين معنا که مرقس از جملۀ حواريون نبود، و محال است که يک حواري بزرگ که خود شاهد صحنه هاي زندگي عیسی  باشد، اما معلوماتش را در بارۀ مسيح از شخصي اخذ کند که او خود مسيح را نديده است( ).
مسيحيان در اثبات اين انجيل با مشکلات جدي روبرو هستند وگذشت زمان غموض و پيچيدگي اين مشکلات را اضافه مي‌کند، و آن مشکلات قرار ذيل است:
1-    در دست نداشتن اسنادي که به مؤلف منتهي گردد.
2-    مجهول بودن زمان تأليف اين انجيل.
3-    مجهول بودن شخصيت مؤلف.
4-    فقدان نسخۀ اصلي اين انجيل.
5-    مجهول الهویه بودن مترجم اين انجيل.
   اينها همه مواردي هستند که تنها يکي آن کافي است تا صحت اين کتاب را زير سوال برد چه جائيکه همه اي اين علل دريک وقت در اين انجيل موجود اند.
انجيل مرقس
انجيل مرقس از حيث ترتيب دومين انجيل مي‌باشد، و زمان تدوين اين انجيل را در ميان سالهاي 65 تا 70 ميلادي ذکر نموده‌اند.
مؤرخين نام مؤلف اين انجيل را «يوحنا» و لقبش را «مرقس» ذکر نموده‌اند، و او از جملۀ حواريون نيست.
مسيحيان بر اين عقيده اند که «مرقس» در وقت ظهور مسيح  در بيت المقدس بوده و از سابقه دارترين کساني است که دعوت مسيح  را پذيرفت.
معلومات در بارۀ اين شخص خيلي ناچيز است. آنچه که در مورد او ذکر شده است فقط همين است که او خواهر زادۀ «برنابا» بوده و در سفري که «بولس» بخاطر تبشير برآمده بود او را همراهي مي‌کرد. او بعد از مدتي دو باره به بيت المقدس مراجعت کرده و پس از آن در شمال افريقا مشغول دعوت بسوي مسيحيت گرديد، و در همانجا بقتل رسيد. و نيز ذکر شده است که او منکر الوهيت مسيح  بود.
انجيل منسوب به سوي «مرقس» به زبان يوناني نوشته شده است و شرح بعضي کلمات لاتيني دران نيز موجود است( ).
آيا مرقس واقعا مؤلف اين انجيل است؟
اين سؤالي است که تا هنوز جواب قناعت بخشي نداشته است. چون برخي از مسيحيان بر اين نظر اند که مؤلف اصلي اين انجيل «پطرس» حواري مي‌باشد، اما بخاطر منفعت دعوت بسوي مسيحيت، او انجيل خود را به «مرقس» منسوب کرد.
«دينس نينهام» يکي از دانشمندان مسيحي مي‌گويد: «در ميان اشخاصي که با مسيح رابطه داشتند، چنين شخصي که بنام مرقس باشد، و رابطۀ نزديک با او داشته باشد، و يا در کليساي اولي شهرت داشته باشد، تا هنوز شناخته نشده است. نمي توان ثابت ساخت که «مرقس» نويسندۀ انجيل، همان يوحنا (مرقس) مذکور در اعمال رسولان (فصل12، فقره 12،25) و يا او همان «مرقس» مذکور در رسالۀ اول پطرس و يا رسائل ديگر بولس باشد».
او مي‌افزايد:  «هنگامي که مي بينيم «مرقس» از شايع ترين نامها در کشور روم بوده آنگاه شک ما در بارۀ شخصيت مؤلف اين انجيل قوي‌تر مي‌گردد»( ).
دانشمند ديگر مسيحي بنام «کولمان» نيز مرقس را شاگرد عيسي  نمي‌داند. او مي‌گويد:  «گرچه در «عهد جديد» اشارات زياد به يک «يوحنا» ملقب به «مرقس» وجود دارد، اما اين عبارات ذکري از يک مصنف انجيل نمي‌کند و متن خود مرقس نيز ذکر از مصنف ندارد».
  نويسندۀ ديگري به نام «آر. پ. رگه» مي‌گويد: «مرقس نويسندۀ کم ارزش و بيمقدارترين همه اي انجيل نويسان است»( ).
چنين است حال کتابي که مسيحيان عقيده دارند که تحت الهام الهي نوشته شده است.
انجيل لوقا
نجيل لوقا از لحاظ ترتيب سومين انجيل است. مؤلف اين انجيل همانند دو مؤلف ديگر از جملۀ شاگردان عیسی  نيست، بلکه او از شاگردان «بولس» و از نزديک ترين ياران او بود.
و گفته شده که او در انطاکيه چشم بجهان گشود، و بعضي ها گفته اند: که او رومي الأصل بوده در ايتاليا پرورش يافته است. و در باره ای حرفه اش گفته شده: که او طبيب بود. بعضي ها گفته اند: که او يک نقاش بود( ).
زبان و زمان تأليف اين انجيل
لوقا کتاب خود را به زبان يوناني نگاشته است، و خواسته است تا از وقايع انجام شده بر طبق روايت شاهدان عيني، حکايتي بنگارد، چنانکه او خود تصريح نموده است. اما زمان تأليف اين انجيل را عدۀ ميان سالهاي 58 تا 60 ميلادي گفته اند، و برخي بر اين عقيده اند که لوقا انجيل خود را در ميان سالهاي 80 تا 90 ميلادي نوشته است، انجيل لوقا در نقل معلومات، بيشتر بر انجيل متي و انجيل يوحنا اعتماد مي‌کند گرچه در مواضعي زيادي ميان لوقا و متي تناقض‌هاي وجود دارد.
موريس بوکاي مي‌گويد: «متي و لوقا نسبنامه‌هاي متفاوتي از عيسي  ارائه مي‌دهند، و تناقض آنقدر شديد و دوري از حقيقت از نظر علمي، چندان زياد است که فصل ويژۀ به اين امر اختصاص داده مي‌شود»( ).
اشکالاتي که متوجه اين انجيل است قرار ذيل است:
1-    لوقا شاهد عيني وقايع عيسي  نبوده است.
2-    مجهول بودن شخصيت وي.
3-    اختلاف در زمان تأليف اين انجيل.
4-    تناقض‌هاي اين انجيل با انجيل متي.
انجيل يوحنا
اين انجيل از لحاظ ترتيب آخرين اناجيل چهارگانه مي‌باشد، و بحثها و نظرها در بارۀ مؤلف اين انجيل خيلي متفاوت است، چون برخي از مسيحيان بر اين عقيده اند که يکي از شاگردان عیسی  مي‌باشد، و نامش «يوحنا پسر زيد صيادي» مي‌باشد. و بعضي ها او را از شاگردان مدرسۀ فلسفه در اسکندريه قلمداد کرده‌اند( ).

 

زمان ومکان تأليف اين انجيل
مسيحيان در بارۀ محل تأليف اين انجيل احتمالات زيادي را ذکر نموده‌اند، مثلا «فردريک گرانت» مي‌گويد: احتمال دارد که او کتاب خود را در انطاکيه و يا در افسس و يا در اسکندريه و ياهم در روما تأليف نموده باشد( ).
اما تعيين زمان تأليف اين انجيل امري خيلي مشکل است، يکتن از دانشمندان مسيحي بنام «داکتر پوست» مي‌گويد: اين کتاب احتمالا ميان سالهاي 95، يا 96، يا 98 ميلادي تأليف شده باشد.
و «هورن» عالم ديگر مسيحي در مورد تأليف انجيل يوحنا مي‌نگارد: «يوحنا انجيل خود را در سال 68، يا 69، يا 70، يا 89 و يا 98 ميلادي تأليف کرده است( ).
نسبت اين انجيل به يوحنا صحت ندارد
استاد رحمت الله کيرانوي (مؤلف بزرگترين کتاب در نقد مسيحيت) مي‌فرمايد: هيچ سندي وجود ندارد که نسبت اين کتاب را به يوحنا حواري ثابت سازد.
او مي‌افزايد: ما شواهد قاطعي در دست داريم که خلاف آنرا ثابت مي‌سازد.
نخست: در قرن دوم، هنگامي که نسبت اين انجيل بسوي يوحنا حواري مورد انکار قرار گرفت، دراين مورد از «آرينيوس» شاگرد «بوليکارب» که او شاگرد يوحنا حواري بود، پرسش بعمل آمد، آرينيوس در جواب گفت:  من راجع به اينکه اين انجيل از تصنيف يوحناي حواري باشد از استاد خود چيزي نشنيده ام.
دوم: «استادلن» در کتاب خود نگاشته است که نويسندۀ انجيل يوحنا بدون شک يکي از شاگردان مدرسۀ اسکندريه مي‌باشد.
سوم: دانشمند ديگر مسيحي بنام «برتشنيدر» مي‌گويد: اين انجيل و هيچ يکي از رسائل منسوب به يوحنا از تأليف وي نيست، بلکه آنها از تأليف شخصي در اوايل قرن دوم مي‌باشد.
چهارم: فرقۀ «الوجين» يکي از فرقه هاي نصراني در قرن دوم ميلادي، صحت اين انجيل و صحت همه اي تصانيف يوحنا را انکار مي‌کردند( ).
به همين اساس هنگامي که تزوير اين انجيل به استناد دلائل روشني که ارائه گرديد، برمسيحيان برملا شد، نويسندگان دائرة المعارف بريتانيا که جمعا 500 تن از علماي مسيحي بودند، در مورد اين انجيل چنين داوري کردند:
انجيل يوحنا بدون شک يک کتاب قلابي و ساختگي است که هدف مؤلف اش نشان دادن اختلاف ميان دو حواري يعني «متي» و «يوحنا» است. اين نويسندۀ جعل کار، در متن کتاب، ادعاء نموده است که «او همان حواري مي‌باشد که مسيح او را دوست داشت» وکليسا اين جمله را همانطوريکه هست، بدون چون و چرا پذيرفته براين جزم نمود که نويسندۀ اين انجيل همان يوحناي حواري است؛ ما بر حال آنهاي ترحم مي‌کنيم که به خاطر ربط دادن آن مرد فلسفي که اين کتاب را در قرن دوم تأليف نموده است، با يوحناي حواري بزرگوار، همه تلاش خود را بخرچ مي‌دهند، البته همه تلاش آنان بخاطر کورمالي هايشان بي هوده است( ).
انجيل يوحنا روي چه هدفي تأليف شد؟
يکي از اسباب تأليف اين انجيل چنين بيان شده است که عقيدۀ منتشر در ميان اکثريت مسيحيان آن زمان اين بود که مسيح «خدا» نيست بلکه او بشر و پيامبر خداست. وکساني که قائل به الوهيت مسيح بودند دليلي از اناجيل در دست نداشتند، لذا مؤلف اين انجيل که خود از حاملين عقيدۀ الوهيت مسيح بود، با تأليف کتابش از يکسو خواسته است که عقيدۀ مذکور درميان مردم رشد و نموکند، و از سوي ديگر دليلي باشد در دست آنانيکه به الوهيت مسيح قائل اند.
محمد ابو زهره دانشمند بزرگ مصري مي‌گويد:
اکثريت علماي مسيحي اجماع دارند که انجيل يوحنا به خاطر اثبات الوهيت مسيح نوشته شده است که يک مسئلۀ مورد نزاع بوده است. چون در بارۀ الوهيت مسيح در انجيل‌هاي سه گانه – متي، لوقا، و مرقس – نص صريحي بر الوهيت مسيح وجود ندارد.
او مي‌افزايد:
از ين واقعه دو امر دانسته مي‌شود:
اول: با وجود گذشت يک قرن، نصي بر الوهيت مسيح، در اناجيل سه گانه وجود نداشته است.
دوم: از تأليف انجيل يوحنا دانسته مي‌شود که انتشار نظريه الوهيت مسيح، بر تأليف اين انجيل سبقت داشته و اين انجيل به هدف تأييد آن مسئله نگاشته شده است( ).
اين بود حال کتابهاي که به عقيدۀ مسيحيان تحت الهام الهي !! به رشتۀ تحرير درآمده اند. اگر ما اين اناجيل را با ضعيفترين کتابي که توسط مسلمانان تأليف شده است مقايسه کنيم، فرق خيلي واضح مي بينيم. به همين اساس يکتن از علماي اسلامي مي‌گويد:
«وقايع تاريخي که طبري در تاريخ خود نقل نموده است، با همه اي ضعفش قويتر از کتاب مقدس نصاري است». و يقينا که قضيه همين طور است، چون وقايعي که طبري نقل مي‌کند ناقلين آن معلوم هستند، قطع نظر ازانکه ثقه باشند يا ضعيف، اما کتاب مقدس نصاري و حتي مؤلفان آن مجهول الحال هستند، چه رسد به وقايعي که درج اين کتاب (اناجيل و رسائل ملحق به آن) است. بويژه اينکه نصاري ادعاي ملهم بودن اين کتابها را دارند. و خداوند درباره ای ايشان مي‌فرمايد:
﴿                          ﴾
(سورۀ بقره:  79).
ترجمه: «پس واي بر کساني که مي‌نويسند کتاب را به دست هاي خود، باز ميگويند: اين از نزد الله است، تا بستانند (بدست آرند) به آن بهاي اندک را، پس واي بر آنها به سبب آنچه که نوشته است دستهايشان، و واي بر ايشان به سبب آنچه که کسب (پيشه) ميکنند».
گوشه ای ازتضادها و تناقض‌هاي اناجيل
دراين بخش ما تنها گوشه اي از تضادها و تناقض‌هاي لاينحل اناجيل را بطور مثال يا مشت نمونۀ خروار، ذکر ميکنيم، تا خوانندۀ گرامي بداند که تنها اسلام يگانه دين مبرا و پاک از هر نوع شوائب، تضادها، و تناقض‌ها مي‌باشد.
نخستين تناقضي که در ميان اناجيل مشاهده مي‌شود، اختلاف در نسب مسيح  است. و کتابي که تحت الهام خداوندي نوشته شده باشد، بايد از چنين خطاها پاک و محفوظ بوده باشد. و تفصيل اين تناقض قرار ذيل است:
1-    در انجيل متي فاصله ميان مسيح و داود  27 نفر است، در حاليکه در انجيل لوقا فاصله ميان مسيح و داود 24 نفر ذکر شده است.
2-    متي، پدر مسيح  را يوسف بن يعقوب قلمداد نموده است، در حاليکه لوقا، پدر مسيح  را يوسف بن هالي ذکر نموده است( ).
خوانندۀ عزيز تو خود قضاوت کن که در اين نسب علاوه برخطاي که در آن است، چه تهمتي عظيمي بر مريم ’ نسبت شده است. زيرا همگان مي‌دانند که مريم ’ ازدواج نکرده بود، پس عیسی  پسر يوسف النجار چگونه شده مي تواند. اگر عيسي  پسر يوسف النجار مي بود، پس اين قول مريم عليها السلام که فرموده است: ﴿            ﴾ (سورۀ مريم: 20).
ترجمه: «گفت مريم: چگونه مرا فرزندي مي‌باشد، درحاليکه هيچ مردي با من نزديکي ننموده است، و من زن زنا کار نبوده ام».
مسيحيان با اين تهمت شان نه تنها به تاريخ جفا کرده اند، بلکه نسبت به ايمان و وجدان خود نيز مرتکب جفا و دروغ شده‌اند. زيرا بزرگترين تهمت نا روا به يکي از عفيفه ترين زنان تاريخ بسته اند.
3-    ملاحظه سوم در نسب عیسی  اينست که انجيل «متي» مسيح  را از نسل سليمان بن داود ذکر مي‌کند، در حاليکه انجيل «لوقا» ايشان را از نسل ناثان بن داود مي‌داند.
4-    تناقض چهارم اينست که «متي» يحيي و الياس را يک شخص قلمداد مي‌کند. چنانچه متي در فصل 11، فقره 13 مي‌نگارد: «همه اي پيامبران و تورات تا ظهور يحيي، در بارۀ دولت خدا پيش گوئي کرده اند، اگر اينها را قبول داريد بايد بدانيد که «يحيي» همان الياس است که مي‌آيد.
     اما انجيل يوحنا، يحيي و الياس را دو شخصيت متمايز و جداگانه معرفي مي‌کند. چنانچه او  در فصل 1، فقره 19 مي‌نگارد:
«هنگاميکه يهوديان از يوحنا (يحيي ) پرسيدند که آيا مسيح هستي؟ او در جواب گفت: نه خير، سپس از او پرسيدند که آيا الياس هستي؟ جواب داد: نه خير».
درين فقره طوريکه خوانديم، يحيي انکار مي ورزد که او الياس باشد، لذا تناقض  لا ينحل ديگري است.
5-    انجيل متي در مورد زني که از مسيح طلب شفاء نمود گفته است که: او کنعاني بود، اما همين قصه بعينه در انجيل مرقس ذکر شده است و در مورد آن زن گفته است که: او يوناني و از اهالي فينقيه سوريه بود( ).
دروغ هاي اناجيل
1-    در انجيل متي، فصل 16، فقره 27 ادعاء شده است که قيامت در همان قرن – قرن اول ميلادي – قائم خواهد شد، چنانچه نوشته است: «بدانيد که بعضي از کساني که اکنون در اينجا ايستاده اند تا آمدن پسر انسان «مسيح » را به صورت يک پادشاه نبينند نخواهند مرد»
اما باگذشت 20 قرن که در جريان آن ملياردها انسان ازين گيتي رحلت نمودند، تا هنوز نه قيامت قائم شده و نه مسيح  را به صورت يک پادشاه ديدند.
مقصود عبارت انجيل از آمدن پسر انسان به صورت يک پادشاه اينست که قيامت قائم مي‌شود و مسيح  مسئوليت حساب و کتاب خلائق را بعهده مي‌گيرد. و اين يک دروغ توجيه ناپذير است که مسيحيان بايد از وجود چنين دروغ در کتاب شان سر افگنده باشند.
شگفت انگيزتر اينست که عين پيش گوئي را متي در فصل24، فقره 29،34، و مرقس در فصل13، فقره 24، و 30، و لوقا در فصل 21، فقره 25، و33 ذکر نموده‌اند. اما تاريخ اين دروغ بزرگ را در خود ثبت نموده و اين قضيه را برملا ساخته است که تعليمات اناجيل موجوده با تعليمات عیسی  ربطي ندارد.
2-    متي در مورد به دار آويخته شدن عيسي  - به زعم خود – مي‌نويسد:
    «بعد ازآنکه عيسي جان خود را سپرد در آن لحظه پردۀ اندرون خانه مقدس خدا از بالا تا به پائين دو پاره شد، و چنان زلزله اي شد که تختۀ سنگها شکافته و قبرها باز شدند، و بسياري از مقدسين که خفته بودند برخاستند، و از قبرهاي خود بيرون آمده بعد از رستاخيز عيسي به شهر مقدس وارد شدند، و بسياري از مردم آنان را ديدند».
در اين قصه تناقض‌هاي عجيبي وجود دارد
اول: اينکه، بعقيده نصاري قتل عيسي يک امر مشروع بود. چون آنان عقيده دارند که مسيح آمده بود تا با فدا ساختن خود بشريت را از گناه ازلي شان نجات بخشد. و به خاطر يک قتل مشروع، زمين چرا بجنبد، و چرا پرده هاي داخلي خانه مقدس پاره شود؟!!
دوم: اينکه تحولات در مظاهر کَـوني، مثلا زلزله و يا شکافته شدن تخته سنگها، به کشته شدن و يا کشته نشدن افراد هيچ دخلي ندارد. و در موردي که چنين يک زعمي در ميان صحابه به هنگام موت ابراهيم فرزند پيامبر ص آشکار شد، بلا درنگ پيامبر ص به ابطال اينگونه مزاعم خرافي پرداخته فرمودند: «إن الشمس والقمر آيتان من آيات الله، لاينکسفان لموت أحد ولا لحياته» يعني: آفتاب و مهتاب (و همچنين بقيۀ کائنات) دو نشان از نشانه هاي خداوندي است که بسبب مردن و يا زنده ماندن کسي خسوف نمي‌شوند.
سوم: آنان عقيده دارند که عیسی  «خدا» است. پس هنگامي که او جان سپرد، جان خود را به که سپرد، و جان او را دو باره در جسدش که اعاده نمود؟.
و در مورد آنچه که متي بيان نموده است، دروغ بودن آن از چند جهت واضح است:
اول: اينکه متي نويسندۀ اين انجيل خود شاهد صحنه و واقعه نبوده است، چنانکه قبلا ما اين حقيقت را بيان داشتيم.
دوم: اگر چنين واقعه‌اي صورت ميگرفت بايد شهرت مي‌يافت، و انجيل نويسان ديگر نيز آنرا ذکر مي‌نمودند، در حاليکه غير از «متي» کسي ديگري اين واقعه را ذکر ننموده است.
سوم: اينکه مسيح  اصلا به دار آويخته نه شده است، پس چگونه چنين دروغي را بر او بسته اند؟!!
3-    متي در مورد مکث عیسی  در قبر (به زعم خود) چنين نوشته است: «همانطوري که يونس سه روز و سه شب در شکم يک ماهي کلان ماند، پسر انسان (يعني مسيح) نيز سه شبانه روز در دل زمين خواهد ماند».
و عين واقعه را مرقس نيز ذکر نموده است( ).
اما از مطالعه اناجيل معلوم مي‌شود که عیسی  در قبر سه شب و سه روز نمانده است، بلکه کمتر ازان، چون مسيح به زعم نصاري روز جمعه به دار آويخته شد، و همان روز دفن شد، و يک سنگ بزرگ را بر قبرش نهادند، و هنگامي که روز يکشنبه رفتند تا قبر را ببينند، ديدند که قبر خالي بود.
به اين اساس مي‌بينيم که بقاي مسيح  در قبر کمتر از سه روز و سه شب بوده است.
پس کجا هستند مسيحياني که ادعاء مي‌کنند که اناجيل تحت الهام الهي نوشته شده‌اند، تا ازين اشکال جواب بدهند، بالعکس ما مسلمانان يقين کامل داريم که اناجيل مذکوره نه سند دارند نه مؤلفان آن معلوم هستند، بلکه همه ساختگي و جعلي اند و مسيح  اصلا به دار آويخته نه شده است که در قبر سه شب و سه روز باقي بماند.
من اينجا در صدد آن نيستم که همه تضادها و دروغ پراگني هاي اناجيل را بازگوکنم، تنها ما آنچه را که ذکر نموديم، ارائه مثال بود نه احاطه بر همۀ تناقضات و تضادها و... اگر خوانندۀ عزيز به دانستن اغلاط و دروغهاي اناجيل و بقيه کتاب مقدس نزد مسيحيان، علاقمند باشد، مي تواند کتاب «اظهار الحق» تأليف علامه رحمت الله الکيرانوي را به خوانش بگيرد. ايشان در اين کتاب در حدود 125 مورد اختلاف ميان هردو عهد قديم و عهد جديد، و در حدود 110 مورد اغلاط و اخطاء، و در حدود100مورد، شاهد بر وجود تحريف درين کتابها ذکر نموده حقيقت کتاب مقدس را عيان ساخته‌اند.
اين مبحث را با ذکر قضاوت «هورن» يکي از دانشمندان مسيحي مغرب زمين دربارۀ اناجيل خاتمه مي‌دهم. او مي‌گويد: «اخباري که در بارۀ زمان تأليف اين اناجيل از قدماي مؤرخين کليسا رسيده است، خيلي ناقص و مبهم است که نمي توان در مورد آن قضاوت نمود، و علماي پيشين ما هر نوع روايت ضعيف و بي اساس را تصديق نموده و آنرا نوشته اند، و بازماندگان آنها نوشته هاي آنها را فقط به خاطر احترام به آنها پذيرفتند، و اين روايات راست و دروغ، از کاتبي به کاتب ديگر نقل شد که نقد آن بعد از گذشت مدتهاي طولاني امکان ناپذير شده است( ).
اين کاتب مسيحي روي چند نکته در اين نوشتۀ خود بحث نموده است که قرار ذيل است:
1-    ابهام در تاريخ تأليف اين کتب.
2-    رواياتي که در اين کتب (اناجيل) هست اکثرا دروغ و بي‌اساس است.
3-    فقدان سلسلۀ سند اين کتب.
بعد از وجود اين امور ما چگونه جرأت کنيم که اين کتب را به حواريون نسبت دهيم، و يا بگوئيم: که اين کتب تحت الهام الهي نوشته شده‌اند.
انجيل برنابا
بعد از نقد و بر رسي اناجيل اربعه، مناسب مي بينم که  يک نسخۀ ديگر انجيل را به خواننده معرفي کنم، که از مسيح و احوال و سخنان و دعوت، و ولادت او حکايت هاي دارد، ولي کليسا به رسميت اين انجيل معترف نيست، و آن عبارت است از انجيل «برنابا».
برنابا که بود؟
اسم برنابا «يوسف» و ملقب به «ابن الوعظ» و از سکنه ای قبرص از قبيلۀ لاوي بود( ).
و بنا بر بعضي اقوال او برادر مادر «مرقس» نگارندۀ انجيل نيز هست. او از جملۀ شاگردان مسيح و از نخستين دعوت گران بسوي مسيحيت بود. او زندگي خود را وقف دعوت بسوي دين عیسی  نموده بود. در سفر اعمال رسولان در اماکن متفرقه از او نام برده شده است. و همين برنابا بود که شاؤول يهودي را هنگامي که او ادعاي پذيرفتن دين مسيح را نمود، و شاگردان مسيح در بارۀ او بدگمان بودند، به نزد شاگردان عیسی  سفارش نمود( ).
و بعدا به اثر انحرافاتي که شاؤول – بولس – ايجاد نمود، ميان برنابا و شاؤول اختلافات روي داد( ).
در سفر اعمال رسولان ذکر شده است که: «در آن زمان در کليساي انطاکيه عده ای انبياء و معلمين از قبيل برنابا و شمعون و... وجود داشتند».
از مجموعۀ اين نصوص دانسته مي‌شود که برنابا شخصيت معروف و مشهور و ازجملۀ قديسين در نزد مسيحيان بوده است. اما اينکه او ازجملۀ شاگردان دوازده گانه و صاحب انجيلي باشد که در آن احوال عیسی  درج باشد، مسيحيان معاصر منکر آن هستند. هرچند اين يک واقعيت انکار ناپذير است که برنابا از جملۀ حواريون بوده و صاحب انجيل نيز هست. علت اينکه مسيحيان چرا از وجود انجيل او انکار مي‌کنند در عناوين زير بيان خواهد شد.
قديمي ترين نسخه اين انجيل
به اتفاق مؤرخين اولين کسي که به قديمي ترين نسخۀ اين انجيل که به زبان ايتالوي نوشته شده بود، دست يافت، «کريمر» مشاور پادشاه روسيه قيصري در سال 1709ميلادي بود. اين انجيل بعدا در ضمن کتابخانه به کاخ سلطنتي در «ويانا» منتقل شد. اما در قرن هژدهم و اندکي بعد از اطلاع بر نسخۀ ايتالوي اين انجيل، نسخۀ ديگري از اين انجيل به زبان اسپانوي يافت شد که يکي از مستشرقين آنرا به زبان انگليسي ترجمه نمود، و مؤرخين محقق مي‌گويند که: نسخۀ ايتالوي اين انجيل اصل است، و نسخۀ اسپانوي فرع، بدان معنا که نسخۀ اسپانوي ترجمه نسخۀ ايتالوي اين انجيل مي‌باشد.
گفته مي‌شود که نسخۀ ايتالوي اين انجيل اصلا در کتابخانه پاپ «سکتس» پنجم در قرن شانزدهم بود، و يکي از راهبان مسيحي بنام «فرامرينو» که بر رسائل «ايريانوس» مطلع شده بودکه درآن تقبيح آنچه بود که در رسائل بولس مذکور است، و «ايريانوس» تقبيح خود را در بارۀ رسائل بولس از انجيل برنابا نقل نموده بود. آنگاه راهب مذکور در پي آن شد تا بر انجيل برنابا مطلع شود، براي نايل شدن به اين هدف او خود را به پاپ «سکتس» نزديک ساخت تا اينکه پاپ او را اجازه داد تا از کتابخانۀ پاپ ديدن کند. هنگام ديدار از کتابخانۀ پاپ، او براين نسخه مطلع شد، و بطور مخفي انجيل مذکور را در آستين خود از کتابخانۀ پاپ منتقل نمود. بعد از مطالعۀ اين انجيل راهب مذکور به اسلام پيوست.
  اينکه مسيحيان ادعاء مي‌کنند انجيل منسوب به«برنابا» جعل شده است، کاملا يک ادعاي پوچ و بي‌اساس است که نه دستاويزي از تاريخ دارد و نه از عقل. برعکس، تاريخ بر وجود اناجيل زيادي شهادت مي‌دهد که کليسا قرائت و نظر درآن را ممنوع قرار داده بود.
دکتور سعاده مترجم انجيل مذکور به زبان عربي، مي‌گويد: «در تاريخ ذکر شده است هنگامي که پاپ گلاسيوس در سال 492 م بر مسند پاپائ نشست طي فرماني مطالعه و خواندن عده ای از کتابها را حرام و ممنوع قرار داد که از آن جمله انجيل برنابا بود.
مسئله‌ای قابل ملاحظه در انجيل مذکور دانش و آگاهي عجيب مؤلف به کتب عهد قديم (تورات و رسائل ملحق به آن) است که چنين آگاهي را در ميان نصاري کمتر مي‌توان يافت البته به جز در چند نفرمحدودي که زندگي خود را در راه دين سپري نموده‌اند، و حتي در ميان متخصصين تورات چنين فردي نادر است که به اندازۀ مؤلف انجيل برنابا آگاهي و شناسائي داشته باشد( ).
به اين اساس چنين تأليف جز توسط حواري از شخص ديگري امکان ندارد.
انجيل برنابا در رويارويي با اناجيل چهارگانه
هنگامي که انسان در انجيل برنابا دقيق شود، آنگاه راز مخالفت مسيحيان با اين انجيل را درک مي‌کند. چون انجيل مذکور مسائلي را که در مسيحيت حيثيت ستون و زير بناء دارد، ازهم مي پاشد، و از بنياد آنرا منهدم مي‌سازد. چنين امري را مسيحيان هيچگاه تحمل و برداشت ندارند. مسائل مذکور قرار ذيل است:
اول: انکار از الوهيت مسيح 
برنابا مسيح را نه خدا مي‌داند و نه پسر خدا. چنانچه او در مقدمۀ انجيل خود اسبابي را که باعث تأليف اين انجيل شده است بر مي شمرد و مي‌گويد: «...آياتي را که شيطان در لباس تقوا وسيلۀ گمراهي بسياري از افراد قرار داده که آنان تعليمات بسيار کفر آميز شديد را بشارت مي‌دهند، و مسيح را ابن الله مي خوانند، و ختنه نمودن را که امر الهي است ترک ميکنند، و هر نوع گوشت حرام را حلال قرار مي‌دهند، و «بولس» که من با بسيار تأسف و ناراحتي از وي نام مي برم، نيز شامل آن گروه شده است، و بخاطر او، حقيقتي را درک کرده و مي‌دانم مي‌نويسيم».
«هنگاميکه رئيس کشيشان نزد عيسي آمد و از او پرسيد که مردم در بارۀ تو تفرقه کرده اند، برخي ميگويند: که تو الله هستي، و برخي ديگر ميگويند: که تو فرزند خدا هستي، و برخي هم ميگويند: که تو پيامبر هستي، عيسي در جواب گفت: «اي رئيس کشيشان! تو چرا فتنه را خاموش نساختي و آيا توهم ديوانه شده بودي؟ آيا نبوات و شريعت خداوند فراموش شده بود؟! اي يهوديان، شيطان شما را گمراه ساخته است». و باز فرمود: من نزد آسمانها گواهي مي‌دهم، و هر موجودي را که در زمين هست گواه مي‌سازم که من از آنچه که مردم در بارۀ من ميگويندکه من بزرگترين بشر هستم، بيزارم چراکه من بشري هستم که از زني پيدا شدم، و مورد پرسش خدا قرار مي‌گيرم، و مانند ساير انسانها زندگي مي‌کنم».
و در فصل 70 انجيل برنابا آمده است: «عيسي پرسيد: عقيدۀ شما راجع به من چيست؟ پطرس گفت: تو مسيح پسر خدا هستي. آنگاه مسيح به خشم آمد، و پطرس را شديدا مورد نکوهش قرار داد و گفت: برو، و ازمن دور شو، زيرا تو شيطان هستي، و ميخواهي با من بدي کني».
دوم: تصريح بر ذبيح بودن اسماعيل
فرزندي را که ابراهيم  براي قرباني تقديم نموده بود، برنابا، برخلاف عقيده مسيحيان و يهوديان، اسماعيل  را معرفي مي‌کند نه اسحاق  را. برنابا درين مورد از عیسی  نقل مي‌کند ايشان فرمودند: «من راستي را براي شما مي‌گويم که اگر شما در کلام جبرئيل  دقيق شويد، به خباثت نويسنده گان و عالمان ما پي مي بريد. چون فرشته گفت: «اي ابراهيم! جهان به زودي خواهد دانست که الله  تو را چقدر دوست دارد، اما جهان محبت تو را به الله چگونه مي‌داند؟ پس به خاطر اثبات محبتت براي الله بر تو لازم است تا امري بزرگي را انجام دهي. ابراهيم گفت: من آماده ام تا هر امري را که الله بخواهد انجام دهم، آنگاه خداوند به ابراهيم گفت: يگانه فرزندت را با خود بگير، و برکوه بالا شو، تا او را فداي من کني».
پس اسحاق چگونه يگانه فرزند شده ميتواند، زيرا هنگام ولادت اسحاق، اسماعيل هفت ساله بود.
سوم: بشارت صريح به نبوت محمد ص
و اينکه مراد از مسيح منتظر همانا محمد ص است نه عيسي .
دکتور سعاده مترجم انجيل برنابا به زبان عربي مي‌گويد: مسيح منتظري که تورات از وي سخن گفته است، او عیسی  نيست بلکه محمد ص است. در انجيل برنابا از عیسی  چنين نقل شده است: «آياتي را خداوند توسط من انجام مي‌دهد، ظاهر مي‌سازد که من آنچه که خداوند ميخواهد سخن ميزنم، و من خود را نظير آنکه از وي سخن ميزنند نمي پندارم، چون من اهليت آن را ندارم که تسمه هاي کفش رسول الله را که او را «مسيا» مي ناميد، و قبل از من آفريده شده است، باز کنم، او بعد از من کلام راستين را با خود خواهد آورد و دين او را نهايتي نيست».
همچنان در فصل 43، و 44 اين انجيل به نقل از عیسی  بشارت صريح راجع به محمدص مذکور است.
چهارم: انکار از صليب عيسي :
انجيل برنابا با الفاظ خيلي صريح بيان مي‌دارد که عیسی  به دار آويخته نشده است، بلکه شبه او بر شخص ديگري انداخته شد، و همان شخص ثاني به دار آويخته شد.
او در اين باره مي‌گويد: «براستي ميگويم: که آواز يهودا و چهرۀ او و قامت او با يسوع مسيح چنان شباهت داشت که (هنگام دستگيري او) شاگردان و مؤمنان گمان بردند که او عيسي است، به اين اساس بعضي از آنان به عقيدۀ اينکه عیسی  پيامبر دروغين بوده، از تعليمات او سر باز زدند، وگمان کردند آنچه را که او انجام مي‌داد به توسط جادو انجام مي‌داد، چون يسوع مسيح گفته بود، تا قرب نهايت عالم به او موت طاري نمي‌شود».
برنابا ادامه مي‌دهد و مي‌گويد: وقتيکه شاگردان ميسح دچار چنين اشتباهات شدند، مسيح از پروردگار خواست تا او را دوباره به زمين فرود آرد تا مادرش، و شاگردانش را ببيند، چنانچه بعد از سه روز او پائين شد.
او مي‌گويد: «او بسياري ازآنهاي را که به مرگ او عقيده داشتند ملامت نمود، و ايستاد شد و فرمود: آيا گمان ميکنيد که من مرده ام؟ قسم به خدا دروغ گويان هستيد، چون خدا تا پيشتر از فناي جهان بمن حيات بخشیده است، چنانچه قبلا براي شما گفتم، من به راستي ميگويم که: من نمرده ام، بلکه يهوداي خيانت کار مرده است، متوجه باشيد که شيطان با تمام توان خود ميکوشد تا شما را گمراه کند، اما شما در ميان همه اي بني اسرائيل و در جهان بصورت عموم گواهان من باشيد، براي همه اي چيزهاي که ديديد و شنيديد»( ).
اگر «برنابا» از محمدص به بطور صريح نام مي برد اين بر جعل  بودن انجيل وي دليل شده نمي تواند، بخاطر اينکه از نبوت محمدص در تورات ، انجيل و ديگرکتب آسماني، بطور صريح  پيشگوئي مذکور است هرچند علماي يهود و نصاري از وجود چنين امري انکار ميورزند.
شيخ احمد ديدات در يکي از درسهايش مي‌گويد: «من قبل از آنکه راجع به پيشينگوئي تورات و انجيل در رابطه محمد ص علم داشته باشم، از يک عالم مسيحي پرسيدم: آيا اين امکان دارد که (کتاب مقدس) در رابطه با (روسيه) و اسرائيل پيشگوئي داشته باشد اما در رابطه با پيامبري که هزار مليون مسلمان از وي پيروي ميکنند حرفي هم بميان نيارد؟ عالم مسيحي در جواب گفت: که در کتاب مقدس راجع به (محمد ص) چيزي وجود ندارد».
شيخ احمد ديدات مي‌گويد: «من بعدا پي بردم که (کتاب مقدس) صريحا از محمد ص نام برده است.
پيشگوئي تورات و نبوت محمد ص
درکتاب «سفرالتثنية» فصل هژدهم آمده است که: موسي گفت: «پروردگارمن برايم فرمود: من پيامبري مانند تو براي آنها از ميان برادرانشان ميفرستم، و کلام خود را در دهان او ميگذارم، و هرکه فرمان او را نبرد ، از او انتقام خواهم گرفت، پيامبري که برخلاف من سخن بزند کشته خواهد شد».
اين پيشينگوئي تورات را نميتوان برکسي ديگري مانند اشعيا  نسبت داد، چون آيه دهم «سفرالتثنية» چنين تصريح مي‌دارد: «و بعد از موسي پيامبري در بني اسرائيل فرستاده نشده است که مانند موسي پروردگار را بالمواجهه ديده باشد».
و هم چنين مسحيان ادعا ميکنند که مقصود موسي در عبارات فوق، بشارت به نبوت عيسي  است، اما هنگاميکه بشارت موسي  را بصورت تحليلي مطالعه نمايم اين ادعاي مسيحيان باطل مي‌شود، و آن بدين ترتيب است:
الف: در بشارت مذکور کلمه «مثلک» يعني مانند تو ذکر است، و اين مماثلت تنها برمحمد ص صدق مي نمايد، چون محمد ص مانند موسي  ازدواج کرده و داراي اولاد بود، و نمي توان مصداق اين بشارت شريعيت عيسي  را قرار داد، چون عيسي  در عقيده مسيحيان «إله» و ابن الله است.
ب:  موسي  داراي شريعت و قانون مستقل بود، همچنان محمد ص شريعت و قانون مستقل الهي را آورد، و اما عيسي  شريعت مستقل نداشت بلکه او مکمل شريعت موسوي بود، چنانچه او خود اين را بازگو نموده است که «من نيامده‌ام تا شريعت موسي را نقض کنم، بلکه آمده‌ام تا او را تکميل نمايم».
ج: مماثلت ديگر اين است که موسي  بموت طبيعي وفات نمود، همچنان محمدص بمرگ طبيعي وفات نمود. در حاليکه اين مماثلت در حق عيسي  منتفي است، چون او به عقيده مسيحيان بر صليب آويخته شد و آنجا جان خود را تسليم نمود.
2- در بشارت آمده است که: «از ميان برادرانشان» يعني آن پيامبر از اسباط و قبائل يهودي نيست بلکه ازميان برادران شان هست، و تفصيل آن بدين قرار است که: ابراهيم  دو فرزند داشت:
1- اسماعيل که از نسل ايشان عرب و محمد ص مي‌باشند.
2- اسحاق که از نسل ايشان يعقوب و فرزندانشان که به نام بني اسرائيل ياد ميشوند، مي‌باشد.
پس محمد ص از بني اسرائيل نيست بلکه از برادران آنها که عرب ها هستند مي‌باشند، اين درحاليست که عيسي  از اولاده اسرائيل هستند.
3- در بشارت وارد شده است که: «کلام خود را در دهان او ميگذارم» اشاره به اينست که او پيامبر امي هست که خواندن و نوشتن را نمي‌داند.
4- در بشارت مذکور آمده است: «هرکه فرمان او را نه برد از وي انتقام خواهم گرفت» اشاره به اينست که پيامبر مأمور به جهاد في سبيل الله است، و هرکه به او ايمان نيارد، کشته خواهد شد و يا ذليلانه جزيه پرداخت خواهد کرد، و اين بشارت نيز در حق عيسي منتفي است،  بخاطر اينکه ايشان به عقيده نصاري با بسيار حالت اسفبار به دار آويخته شدند، لذا غلبه از ايشان نه، بلکه از دشمنان ايشان بود. درين بشارت نيز اشارتي هست به وجود حدود و عقوبات درشريعت محمد ص.
5- در بشارت مذکور آمده است: «پيامبري که بر خلاف فرمان من سخن بزند کشته خواهد شد».
هنگاميکه ما، در سيرة رسول اکرم ص مطالعه کنيم مي بينيم که ايشان بارها مورد حمله قرار گرفتند، و بارها تلاش صورت گرفت تا ايشان ترور شوند، اما در هر مرتبه خداوند ايشان را سالم و محفوظ نگه مي‌داشت، پس اگر ايشان پيامبر دروغين مي بودند (العياذ بالله) چنانکه مسيحيان و يهوديان گمان مي برند، حتما الله تعالي ايشان را اسير دشمنان مي‌ساخت، پس وقتيکه چنين امري صورت نه گرفت، اين حقيقت خود ثابت ساخت که ايشان پيامبر برحق و مژده داده شده عيسي  هستند.
2- در تورات، در سفر تکوين فصل 21، فقره 18 چنين آمده است: «من امت آن پيامبر را بزرگ مي‌سازم».
و در سفر تثنيه فصل 33، فقره3 ذکر شده است: «پروردگار از کوه سينا آمد، و براي آنان از ساعير طلوع نمود، و از کوه هاي فاران درخشيد».
مراد از آمدن پروردگار از «سينا» عطا نمودن تورات به موسي   است، و مراد از طلوع از «ساعير» عطا نمودن انجيل به عيسي  است، و مراد از درخشيدنش از کوه هاي «فاران» نزول قرآن بر محمد ص از کوه هاي مکه است.
چون تورات  سرزميني را که هاجره ’ به سوي آن رفت و در انجا اسماعيل  به دنيا آمد (مکه مکرمه) «فاران» مي نامد. چنانچه تورات در – سفرتکوين فصل21، فقره 20 – آمده است که ابراهيم هاجره را نه گذاشت که ساره وي را بيازارد، پس هاجره به سوي «فاران» هجرت نمود، و آنجا فرزندش اسماعيل به دنيا آمد، آنگاه فرشتگان به هاجره گفتند: برخيز فرزندت را باخود بردار و بازويت را توسط وي تقويت کن، چون او را يک امت بزرگ مي‌سازم، و خداوند چشمان هاجره را گشود، پس او چاه آب را ديد، و فرزند او بزرگ شد و در سرزمين «فاران» سکونت پذير گرديد.
اين چنين از تورات آشکار مي‌شود که مراد از «فاران» همان سرزميني (مکه) است که اجداد محمد ص آنجا سکونت نموده‌اند.
انجيل‌ها و نبوت محمد ص
در مبحث گذشته ما گوشة از پيشين گوئي هاي تورات را راجع به نبوت محمد ص بيان داشتيم حالا سري به انجيل‌ها مي زنيم تا ببنيم که  چه مي‌گويند.
متي در انجيل خود فصل43، فقره42-43  از عيسي  نقل مي‌کند که او گفت : «سنگي را که معماران رد کردند به صورت سنگ اصلي بنا در آمده است... بنا برين به شما مي‌گويم که: دولت خدا از شما گرفته و به امتي داده خواهد شد که ثمرات شايسته اي به بار آورد. و هرگاه آن سنگ بر کسي بيفتد او را مانند غبار پراگنده خواهد ساخت».
هنگام به خوانش گرفتن سخنان فوق عيسي  بايد اين امر را ملحوظ خاطر داشت که خطاب عيسي به بني اسرائيل بود، و به آنها گفت که: دولت خدا از شما گرفته و...» و مراد از دولت خدا در سخنان عيسي همانا رسالت و نبوت مي‌باشد که از بني اسرائيل به عرب منتقل شد، و در مدت ناچيزي نيرومندترين امت از آنها ساخت.
 و اگر تفسير سخن عيسي : «هرگاه آن سنگ بر کسي بيفتد، او را مانند غبار پراگنده خواهد ساخت..» را در تاريخ جستجو کنيم مي بينيم که در عصر پيامبر ص دو امپراطوري وجود داشت که خصومت يکي ازين دو در برابر اين دين جديد خيلي شديد بود. اين دو امپراطوري عبارت از روم و فارس بودند که در رويارويي اين دين قرار گرفتند و به خاطر نابودي آن برخاستند. همان بود که خداوند يکي ازين دو امپراطوري (فارس) را توسط مسلمانان کاملا نابود ساخت. و بدين ترتيب پيشين گوئي عیسی   را متحقق گردانيد.
اما امپراطوري روم که نيز مورد حملات مسلمين قرار گرفت، هرچند به کلي نابود نه شد، اما به صورت قطعي پارچه پارچه شد، و بخشهاي مهمي از آن امپرطوري مانند سرزمين مصر و سرزمين فلسطين، لبنان، سوريه و اردن که بنام «شام» ياد مي شد به تصرف مسلمانان درآمد.
2- در انجيل يوحنا نيز راجع به محمد ص پيشين گوئي آمده است که متأسفانه در ترجمه فارسي انجيل آنرا تحريف نموده‌اند. لذا ما در اينجا نص آن پيشين گوئي را از نسخه عربي نقل مي‌کنيم که در آن انجيل – فصل 14، فقره 15-16 مذکور است:
«إن کنتم تحبوني فاحفظوا وصاياي وأنا أطلب من الأب فيعطيکم فارقليطا آخر ليثبت معکم إلي الأبد».
و ترجمۀ آن قرار ذيل است: «اگر مرا دوست داريد از اوامر من پيروي کنيد، و من از خداوند مي‌خواهم پس او «فارقليط» را به شما خواهد داد که تا قيامت با شما ماند». و همين لفظ «فارقليط» که در نسخۀ فارسي انجيل به پشتيبان ترجمه شده است، در همين انجيل، فصل 15، فقره 26،  و فصل 16، فقره 7 وارد شده است.
شيخ رحمت الله هندي مي‌گويد: لفظ «فارقليط» معرب لفظ «بيرکلوتوس» است که به زبان يوناني مرادف و هم معناي کلمه محمد و أحمد مي‌باشد»( ).
وجود همين بشارات در تورات سبب شد تا علماي يهود و نصاري که با پيامبر ص معاصر بودند، از قبيل نجاشي پادشاه حبشه، عبدالله بن سلام و.. چون صفات نبوت را در وي به صورت کامل يافتند آنان بلا وقفه ايمان آوردند.
بهمين منوال هنگاميکه جارود بن العلاء به رهبري قوم خود نزد رسول خدا آمد وگفت: سوگند به الله که تو با خود حق را آورده اي، و برراستي نطق نمودي، و سوگند به ذاتي که ترا فرستاده است، من صفات ترا در انجيل يافتم، و فرزند بتول (عيسي ) به نبوت تو بشارت داده است، پس سلام جاويدانه باد برتو و سپاس آنکه ترا چنين کرامت داد، پس از ديدن به چشم سر روايت را معنايي نيست، و پس از يقين به شک راهي نيست، پس دستت را دراز کن که من گواهي مي‌دهم: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله»( ).
مقصود اينست که کلمۀ «فارقليط» لفظي است که نزد مسيحيان قدماء معروف و مشهور بوده و از وجود آن نميتوان انکار کرد.
برمي‌گرديم به اصل مطلب که «فارقليط» چه معنايي دارد؟
دانشمند اسلامي عبدالوهاب النجار هنگاميکه در مورد لفظ «فارقليط» از دکتور کارلولينو مستشرق ايتالوي استفسار نمود او در جواب گفت: «کشيش‌ها مي‌گويند که آن به معناي پشتيبان و حامي است». آنگاه عبدالوهاب النجار به آن مستشرق گفت: من از دکتور کارلولينو که دکتوراي خود را در ادب زبان يوناني باستان گرفته است، سوال مي‌کنم، نه از يک کشيش! دکتور کارلولينو در جواب گفت: فارقليط شخصي را گويند که بسيار مورد ستايش قرار گيرد. و عبدالوهاب النجار از وي دو باره پرسيد که آيا اين کلمه با صفت تفضيلي «أحمد و محمد» موافقت دارد؟ دکتور کارلولينو در جواب مي‌گويد: آري( ).
و اين همان مطلبي است که در انجيل برنابا به آن صراحت شده است که عيسي به ظهور پيامبري که أحمد نام دارد، خبر مي‌دهد.
بناءً اگر به صراحت ياد شدن نام محمد ص و بشارت به نبوت وي دليل به جعل بودن انجيل برنابا قرار داده شود، بايد تورات و انجيل يوحنا و متي نيز جعلي و مزور باشد، در حاليکه به اين پندار نيستند، زيرا ايشان و نصراني ها عقيده دارند که هريک از انجيل‌هاي موجود تحت الهام الهي به رشته تحرير در آمده است.
اينجا بايد متذکر شويم صدق نبوت و رسالت محمد ص چون آفتاب ميدرخشد و به دليلي نياز ندارد. اينکه علماي مسلمين از تورات و اناجيل عباراتي را درين مورد نقل مي‌کنند تنها بخاطر اتمام حجت بر اهل کتاب است. موضوع ديگري که ازين ميان برملا مي‌گردد اينست که اهل کتاب تنها به بخشي از کتب شان ايمان دارند، و بخشهاي ديگري که با هوا و هوس شان برابري نمي‌کند نه تنها به آن عمل نمي‌کنند، بلکه همواره در تحريف آن مي‌کوشند. و به طور نمونه ما درينجا مثال ديگري را ارائه مي‌دهيم که در عبارت انجيل لوقا (نسخه عربي) آمده است:
در انجيل لوقا نقل مي‌کنند که به هنگام ولادت مسيح  فرشتگان در ميان جمعي از شبانان چنين مي‌سرودند: «الحمد لله في الأعالي، وعلي الأرض السلام، وبالناس المسر» که ترجمه فارسي آن چنين است: «خدا را دربرترين آسمانها جلال، و بر زمين در بين مردمي که مورد پسند او مي‌باشند صلح و سلامتي باد»( ).
عبدالأحد داود که قبلا خود کشيش بوده است و به اسلام پيوسته است، مي‌گويد: در عبارت مذکور انجيل لوقا که از زبان سرياني ترجمه شده است، در چندين جاي تحريف صورت گرفته است که توضيح آن قرار ذيل است:
در نسخۀ اصلي لوقا که به زبان «سرياني» است، کلمۀ «ايريني» ذکر شده است که معنايش «اسلام» مي‌باشد، نه «سلام»، چون مرادف کلمه سلام در زبان سرياني «شلم» و در عبراني «شالوم» است.
نقطۀ دوم که در آن تحريف صورت گرفته است کلمۀ «آيا دوکيا» است که معنايش احمد و محمد و يا کثير الحمد مي‌باشد.    
سپس او مي‌افزايد که ترجمۀ حقيقي و درست عبارت مذکور چنين است: «أحمد يرتفع اسمه في الآفاق، وينتشر الإسلام في الأرض، وينعم الناس بالدين الحق» يعني: «نام احمد در گوشه وکنار جهان بلند مي‌شود، و اسلام در زمين پخش مي‌گردد، و مردم از دين حق بهره مند مي‌شوند»( ).
اين تنها يک يا دو عبارت اناجيل نيست که دستخوش تحريف شده است، بلکه اناجيل و بقيه کتاب مقدس نصاري در طول تاريخ هميشه هدف هوسهاي ناپاک کشيشان و حکام مسيحي قرار گرفته است. و هر عبارتي را که به مذاق و ميل شان نبود تبديل و تحريف مي‌کردند، و متأسفانه اين جنايت تا هنوز ادامه دارد، و در هر چاپ نسخه‌هاي اناجيل به زبان انگليسي نوشته است: «از هر گونه اغلاط پيشين و سابقه پاک است».
و طبق معمول عادت مسيحي ها بوده که از هر امر خلاف هوا و هوس شان انکار کنند، بناءً وقتيکه ايشان از وجود انجيل «برنابا» انکار کنند، امر بي سابقه اي نيست. و من به اين عقيده هستم که اگر خود عيسي  فرود آيد و عقايد منحط مسيحي ها را که در باره او بافته و ساخته اند، رد کند از او نيز انکار خواهند ورزيد.
مجامع کليسائي
مسيحي ها مسائل بنيادي عقيدوي شان را از طريق گردهمائي سرکرده هاي کليسا مي‌گيرند. زيرا کشيش‌ها نخست به بررسي موضوعي مي‌پردازند، سپس در مورد حلال بودن و يا حرام بودن آن فيصله مي‌دهند. و بدين طريق مي بينيم که کليسا در پخش و نشر عقايد منحرف نقش به سزائي داشته است. ما درينجا به ارائه فشرده مهم ترين گردهمائي هاي کليسايي در طول تاريخ مي‌پردازيم، زيرا همين گردهمائي ها بود که به دين عيسي  رنگ و نقش ديگري داد، و سر و صورت ديانت اصيل عيسي را کاملا دگرگون ساخت.
مجمع نيقيه - 325 ميلادي
اختلافات در بارۀ مسيح قبل از به قدرت رسيدن «گوستوتين» در ميان  نصاري به اوج خود رسيده بود. اما محکوميت مسيحيان از سوي نظام هاي حاکم، بران پرده افگنده مانع ظهور آن گرديده بود. همين که «گوستوتين» به قدرت رسيد و ممنوعيت دعوت بسوي ديانت مسيح را لغو نمود وآهسته آهسته خود بسوي مسيحت چه حقيقتا و يا از روي سياست مايل شد، ديگر مانعي برسر راه علني شدن اختلافات نصراني ها وجود نداشت تا موجب هراس از بروز چنين اختلافات شود. وقتيکه گوستوتين (قسطنطين) از اختلافات آگاه شد او نه خواست تا حکومت نوپايش با مشکل جديدي که احتمالا به سقوط و يا ضعف آن انجامد، مواجه شود. لذا در پي آن شد تا به اختلافات مذکور خاتمه بخشد. روي اين هدف او دستور داد تا همه کشيشها کليساها در مقام «نيقيه» جمع شوند، در نتيجه 2058 کشيش از اطراف و اکناف امپراطوري در آن مقام گردهم آمدند. اينجا بايد به اين نکته اشاره کنيم که يکي از اسباب اين گردهمائي همانا پخش و انتشار قول «آريوس» مصري بود که او مي گفت: عيسي، بشر و مخلوق است، او نه خدا است و نه فرزند خدا، بلکه او تنها يک پيامبر است.
اما کساني که درين مجلس گردهم آمده بودند نظريات و آراي بس متفاوت و مختلف داشتند:
    بعضي آنها بر اين عقيده بودند که إله تنها مسيح و مادرش است و بس، و اين عقيده طائفۀ بربراني بود.
    عده اي بر اين رأي بودند که ابتداي مسيح از خدا است و اين امر همانند انفصال شعله ازآتش است که چيزي از آتش نمي کاهد. همينطور انفصال عيسي از خدا، چيزي را از وي نه کاسته است.
    بعضي هايشان عقيده داشتند که خدايان سه اند: صالح، طالح، و واسطۀ که ميان اين دو است.
    گروهي مي گفت: مدت حمل مريم به عيسي نه ماه و نه روز بود، بلکه درهمان يک لحظه چنانکه آب از ناوه ميريزد، عيسي نيز از مريم به دنيا آمد.
    جماعۀ ديگري مي گفت: مسيح انساني است که از إله آفريده شده است، و در جوهرش مانند ساير انسانها است. آنها مي گفتند: که خدا جوهر قديم، يکتا، و اقنوم يکتا است. اين جماعه به کلمه و به روح القدس ايمان نداشتند. و همين نظريه پولس شمشاطي اسقف انطاکيه بود.
    گروه ديگري مسيح را إله و فرزند إله مي‌دانست.اين طرز فکر سه صد و هژده اسقف بودکه پيروان نظريه شاوول بودند.
بعد از بحث و گفتگوي زيادي طرح پيش نويس آراء ذيل ارائه گرديد:
    الوهيت مسيح، و اينکه او فرزند خدا و با ذات خداوند مساوي است، و او مولود غير مخلوق است.
    مسيح در جسد بشري ظاهر شد تا سبب نجات و رهائي از گناهي باشد که آدم  مرتکب آن شده بود، و آن گناه به فرزندان او از نسلي به نسل ديگر همواره منتقل مي شد.
    «آريوس» و طرفداران او که عقيده توحيدي داشتند، همه مورد لعنت قرار گرفتند.
ولي عجب اينجا بود که از جمله 2048 اسقف تنها 318 اسقف براين طرح ارائه شده موافقت نمودند، و بقيه حاضرين با اين قرار مخالف باقي ماندند، و شگفت آورتر اين بود که امپراطور قسطنطين نظر همين عدد ناچيزي اسقفان را مهر تأييد کوبيد و آنرا مذهب رسمي حکومت اعلام نمود( ).
مجمع قسطنطنيه
اين مجمع به امر امپراطور «ثيودسيوس» در 381 ميلادي داير گرديد. سبب داير شدن مجمع اين بود که «مقدونيوس» اسقف قسطنطنيه به الوهيت روح القدس قائل نه بود، و بلکه او روح القدس را مخلوق مي‌دانست، به همين ترتيب، «صابيليوس» وجود سه اقنوم را رد مي کرد( ).
درين گردهمائي در حدود 150 اسقف حاضر شدند، و فيصله نهائي ايشان همان الوهيت روح القدس بود. يعني عقيده تثليث از قبل وجود داشت ولي درين مجمع به تصويب رسيد و مذهب رسمي قرار داده شد.
مجمع افسس (431م)
نسطور اسقف قسطنطنيه به اين نظر بود که مسيح  داراي دو طبيعت است: يکي طبيعت بشري، و دوم طبيعت الهي، و مريم والده مسيح  انسان بود، نه إله، سپس در حدود 60 اسقف جمع شدند و پس از گفت و شنيد بسيار به اين نتيجه رسيدند که مسيح إله و انسان است، و داراي يک طبيعت واحد و اقنوم واحد مي‌باشد، و مريم، مادر خدا است( ).
مجمع خلقيدونيه 451م
در اين مجمع به اين امر بررسي شد که آيا مسيح داراي دو طبيعت الهي و بشري است، و يا داراي يک طبيعت. کسانيکه در اين مجمع حاضر شده بودند اکثر برين عقيده بودند که مسيح داراي دو طبيعت است؛ يک طبيعت الهي و ديگر طبيعت بشري. از همينجا نقطۀ خلاف ميان کاتوليک ها که قايل به دو طبيعت اند، و ارمني‌ها، قبطي ها و سرياني ها آغاز مي‌شود که قايل به يک طبيعتي بودن مسيح اند.
مجمع هشتم 869م
سبب انعقاد اين مجمع اختلاف ميان کليساي قسطنطنيه وکليساي روم در مورد روح القدس بود. البته دراين گردهمائي به نتيجۀ نه رسيدند، چون هريک از طرفداران اين دو کليسا بر رأي خود اصرار داشتند.
کليساي قسطنطنيه به اين نظر بود که روح القدس تنها از خداي پدر سرچشمه گرفته است، و پيروان اين کليسا به نام «ارتودوکس» ياد مي‌شوند.
وکليساي روم براين نظر بود که روح القدس از إله ابن و از إله أب – از هردو خدا پدر و پسر – سرچشمه گرفته است. و پيروان اين کليسا به نام کاتوليک ياد مي‌شوند.
مجمع دوازدهم 1215م
در اين مجمع اين قطعنامه صادر شد که عشاي رباني به گوشت و خون مسيح مبدل مي‌گردد، و پاپ حق بخشش گناهان و معاصي را دارد. لذا مي تواند هر گناهي را که بخواهد عفوکند.
مجمع روما 1769م
در اين مجمع اين قطعنامه صادر شد که «پاپ» از هر گونه گناه، پاک و معصوم است( ).
به اين ترتيب کليسا، بازيچۀ دست حکام وقت بوده و همه وقت آمادۀ لبيک گفتن به خواهشات آنها مي‌باشد. و مضحک تر از همه اينست که در نصرانيت مقام الوهيت توسط کليسا تعيين مي‌گردد؟!! هر کسي را که بخواهد به مسند الوهيت مي نشاند، و هرکه را بخواهد ازين مسند کنار ميزند. اين  کشيشان ديني ارائه دادند که نه تنها مخالف نقل  است بلکه مخالف عقل نيز هست. به همين اساس نصاري در اثبات عقائد اساسي شان از قبيل تثليث، ابن الله بودن عيسي، و غفران گناهان و.... هيچ گاهي به عقل استدلال نمي‌کنند، چون مي‌دانند که اين مسائل با هر عقلي منافات دارد.
خداوند مي‌فرمايد:
﴿                ﴾ (انعام: 21).
ترجمه: «وکيست ظالمتر از کسيکه بر خدا دروغ بندد، و يا آيات او را تکذيب کند، بلا شک ظالمان رستگار نمی شوند».
يقينا خداوند بر مسلمانان کرم فرموده و ايشان را ديني عطاء کرده است که هيچ مسئله اي در آن با عقل سليم منافات ندارد.

***

 


بخش چهارم:
مسائل بنيادين در عقيدۀ نصرانيت


مطالب اين بخش:
     تثليث يعني چه؟
     نصرانيت در سراب ثالوث
     استدلال نصاري براي اثبات تثليث و ابطال آن
     ابطال نظريه اقانيم ثلاثه (اقنوم اب، ابن و روح القدس)
     تثليث بزرگترين شاهد بر انحراف نصرانيت
     اتحاد و تجسد و ابطال آن
     نقد نظريه به دار شدن عيسي 
     نقد نظريه فداء
     نظريه محاسبه و نقد آن
 
فشردۀ مسيحيت
عقيده مسيحيت را ميتوان در سه چيز خلاصه کرد:
    تثليث و ايمان به سه اقنوم( ).
    تجسد ابن و فرود آمدن او به زمين تا خود را فدا و کفاره ای گناهي سازد که بشريت آنرا از پدر اولي خود به ارث برده است.
    محاسبه مسيح مردمان  در روز محشر.
از خلال مطالعه مجمع هاي کليسائي دانسته شد که هريک از سه اقنوم در ابتداي نشأت نصرانيت مورد خلاف بود، و بعدا توسط دستگاه حاکم که از يک عده اسقف هاي شکم پرست پشتيباني مي کرد، مسائل فوق به تصويب رسيد، و بر ساير نصاري تحميل گرديد.
ما درين بخش به شرح هريک  اين مسائل پرداخته سپس به ابطال آن مي‌پردازيم.
تثليث يعني چه؟
مسيحيان تثليث را چنين تفسير مي‌کنند: «طبيعت الله عبارت از سه اقنوم متساوي مي‌باشد. يعني: 1- پدر،  2- پسر،  3- روح القدس
و اين هر سه در قدرت و جلال برابر اند»( ).
و اين عقيده را چنين توضيح مي‌دهند و ميگويند که عقيدۀ تثليث متضمن امور ذيل مي‌باشد:
    توحيد الله
    الوهيت اب (پدر)، ابن (پسر) و روح القدس
    أب، ابن، و روح القدس سه اقنوم اند که از ازل تا ابد از يکديگر جدا مي‌باشند.
اين اقنوم ها اگر در ظاهر سه اند، اما در جوهر يکي اند، و قدرت و توانائي ايشان برابر است.
برخي اعمال لاهوت در کتاب مقدس نسبتش بسوي أب (پدر)، و برخي بسوي ابن(پسر) و برخي هم بسوي روح القدس نسبت داده شده است، مثلا: آفرينش عالم و نگهداشت آن و يکعده اعمال ديگر از قبيل اختيار نمودن و دعوت دادن به سوي إله پدر منسوب است. و بعضي اعمال مثلا کفاره گناهان بشريت شدن بطورخصوص به فرزندش نسبت داده مي‌شود،  و بعضي اعمال ديگر مانند تجديد و تقديس به روح القدس منسوب است»( ).
«بوتر» يکي ديگر از علماي مسيحي در کتاب خود بنام «اصول وفروع» مي‌گويد: «بايد دانست که در «لاهوت» سه اقنوم وجود دارد که همه در کمالات با هم برابر اند، و اما در نام و وظيفه   جدا از يکديگر اند.
اقنوم اول «پدر» است که مصدر همه اي اشياء مي‌باشد، و رابطه ميان او و کلمه رابطه شکلي نيست، بلکه حقيقي است.
اقنوم دوم، کلمه (فرزند) است که مسئوليت او اعلان مشيئت خداوندي مي‌باشد، و او واسطه ميان «پدر» و مخلوق مي‌باشد، و به او «فرزند خدا» نيز گفته شده است.
اقنوم سوم، روح القدس است که مسئوليت تنوير ارواح بشريت و ترغيب به سوي طاعت خداوند را دارد»( ).
از سخنان فوق دانسته مي‌شود که مسيحيان در حقيقت سه خدا را در قالب «لاهوت» مي‌پرستند، چون آنان به صراحت مي‌گويند که سه اقنوم باهم متغاير اند، اگر چه در جوهر، قدامت، و صفات باهم متحد اند. هرگاه اگر مقصود مسيحيان پرستش سه خدا نباشد، پس اين چه معنائي دارد که مي‌گويند: «هريک وظيفۀ جدا دارند»، و مي‌گويند: «از ازل تا ابد از يکديگر جدا مي‌باشند»؟!! در حقيقت اين يک روش احمقانه تعدد پرستي است. زيرا در عقل هيچ نمي گنجد که او ذات يکتا باشد، و در عين حال سه تا باشد، جوهرشان يک ولي از ازل تا ابد ازهم جدا باشند. روح القدس و ابن از پدر سرچشمه گرفته باشد، اما پدر (خدا) را بر پسرش (عيسي)  و بر روح القدس تقدم زماني نه باشد. مضحکه ديگر اينکه مي‌گويند: ارادۀ هر سه جوهر واحد است، و اما مسئوليت هايشان جداجدا است.
﴿          ﴾ (الکهف: 5).  «سخنى كه از زبانشان بر مى‏آيد بس گران است، جز دروغ نمى‏گويند».
مسيحيت در سراب ثالوث
مسيحيان با طرح مسئلۀ تثليث در برابر دو مشکل بزرگ قرار گرفته اند:
 1- چون مسيحيت امتداد يهوديت است، و مسيحيان خود را پابند احکام و مقررات تورات مي‌دانند، و در تورات چنين دليلي وجود ندارد که از آن تثليث ثابت شود.
2- مخالفت کلي تثليث (سه گانه بودن) با عقل و فطرت سالم، و چون مسئله تثليث موضوع کاملا متناقض با عقل و نظر است. مسيحيان هيچ گاه در پي اين امر نشده‌اند که اين مسئله را با استناد از عقل ثابت سازند، و آنها خود تصريح نموده‌اند که درک اين مسئله جز با نقل به چيزي ديگري امکان ندارد. چنانچه يکتن از مسيحيان بنام وهيب عطاء الله مي‌نويسد: «تثليث قضيه اي است که با عقل و منطق، حس و ماده و با اصطلاحات فلسفي تناقض دارد، ولي تصديق مي‌کنم که اين امر ممکن است هرچند که به ظاهر ديده نمي‌شود»( ).
مي بينيم که نويسنده در بخش اول کلام خود از راستي کار گرفته است، اما پردۀ عصبيت او را بر افزودن سخن بيهودۀ «اين امرممکن است» واداشته است.
کشيشي ديگري بنام  توفيق جيد مي‌نويسد:
 تثليث رازي است که فهم و درک آن مشکل است. و اگر شخصي تلاش کند تا حقيقت تثليث را دريابد او مانند کسي است که تلاش مي ورزد تا آب هاي اوقيانوس را در کف خود بند کند( ).
واقعا درک اين مسئله ناممکن است. چون باطل را لباس حق پوشاندن امر خيلي مشکل است، بويژه باطلي که با عقل و نقل با هردو مخالف و متناقض باشد.
و مي بينيم که مسيحيان درک کرده اند که مسئلۀ تثليث با عقل، منطق و فطرت تضاد دارد، و در ضميرشان به بطلان اين مسئله قانع شده‌اند، اما بيماري تعصب آنان را کور و کر ساخته است، و عناد و سرکشي مانع شده است تا به حق بودن اسلام که دين فطرت است، اقرار نمايند.
شرح اين موضوع را که تثليث – اين مسئله غير قابل فهم – چگونه وارد مسيحيت گرديد، در «اسباب انحراف مسيحيت»  قبلا بيان نموديم.
استدلال مسيحيان بر تثليث و رد آن
مسيحيان به هدف اثبات اين عقيده تلاش ورزيده اند تا از تورات دليلي بيابند، اما نصوص تورات با وجود تحريفاتيکه وارد آن شده است، دليل صريحي در دسترس ايشان قرار نمي‌دهد، بناءً از نقد برخي عبارات مبهم تورات که به آن استدلال ورزيده اند، صرف نظر مي‌کنيم، و مي‌پردازيم به ذکر و نقد آنچه که از انجيل براي اثبات اين امر استدلال مي گيرند، وآن قرار ذيل است:
اول: در انجيل متي فصل بيست و هشتم، فقره 19 چنين ذکر شده است: «پس برويد همه اي ملتها را شاگرد من سازيد، و آنها را بنام پدر، و  پسر، و روح القدس غوطه کنيد».
دوم: در همين انجيل فصل سوم فقره 16 چنين آمده است: «عيسي پس از غوطه فورا از آب بيرون آمد، آنگاه آسمان باز شد، و او روح خدا را ديد که مانند کبوتري نازل شده به سوي او مي‌آيد، و صدائي از آسمان شنيده شد که مي‌گفت: اينست پسر عزيز من که ازو خوش شدم».
اگر در روشني توضيحاتيکه قبلا داشتيم ژرفتر نگاه شود، اين امر واضح مي‌شود که اناجيل چهار گانه در موقعيتي قرار ندارند که ازان مسئله تثليث ثابت شود. چون اناجيل چهار گانه از تأليف اشخاص مجهول الهويت است، و چنين مسئلۀ مبهمي را چگونه مي توان با استناد از کتابي اثبات کرد که شخصيت مؤلف وي تا هنوز مجهول مانده است. و به فرض صحت اين کتب، بازهم از سخنان مذکور نمي توان چنين مسئلۀ را ثابت ساخت، و آن بنا بر چند دليل:
1-    اينکه مسيحيان در تفسير اين کلمات باهم اختلاف دارند، چنانچه بعضي از آنها مي‌گويند که: مراد از لفظ «أب»، وجود مي‌باشد، و از لفظ «ابن» کلمه، و از «روح القدس» حيات و زندگي مراد مي‌باشد. و برخي هم روح القدس را به قدرت تفسير کرده اند( ).
و اين يک قاعده مسلمه است که در هر چيزي که احتمال آمد، استدلال به آن باطل مي‌گردد.
2-    براي اين عبارت، توجيه سالمي نيز وجود دارد، و آن اينکه: در اين عبارت سه چيز ذکر است، و مقصودش ايمان به آن سه مي‌باشد که مراد از «پدر» الله جل جلاله مي‌باشد، و مراد از «فرزند» عيسي  ، و مراد از «روح القدس» جبرئيل .
و بر اساس اين تفسير هيچ نوع چيزي که از آن تثليث دانسته شود، وجود ندارد.
و در عبارت دوم انجيل «متي» نيز چيزي وجود ندارد که از آن تثليث ثابت شود. زيرا مفهوم آن عبارت چنين است: چون عيسي از غوطه بر آمد، روح القدس ( جبرئيل، فرشته مأمور به وحي) به شکل کبوتري نازل شد، والله تعالي از آسمان گفت: اينست پسرعزيزمن.... يعني پيامبري که من آنرا به خاطر هدايت مردم بني اسرائيل فرستاده ام.
3-    اينکه در اناجيل در بسياري از مواضع از «إله» يگانه ذکر رفته است، اين به ذات خود قضيۀ تثليث را باطل مي‌سازد.
قرآن کريم در آيات متعددي بر دعواي بي اساس تثليث خط بطلان کشيده است. خداوند مي‌فرمايد:
﴿               ﴾  (المائده:73).
ترجمه: «هر آينه کافر شدند کسانيکه گفتند الله سوم سه کس است، و نيست هيچ معبود برحق بجز إله يگانه».
و نيز فرموده است:
﴿                                   ﴾ (نساء: 171).
ترجمه: «جز اين نيست كه مسيح، عيسى بن مريم رسول خدا و كلمه اوست. [كه‏] آن را به [رحم‏] مريم افكند. و روحى از جانب اوست. پس به خداوند و رسولانش ايمان آوريد. و مگوييد: [خدايان‏] سه كس‏اند. [از اين گفته‏] باز آييد تا [آن‏] برايتان بهتر باشد. جز اين نيست كه خدا معبود يگانه است. از آنكه فرزندى داشته باشد، پاك [و منزّه‏] است».

ابطال اقانيم سه گانه
قبلا در بارۀ تثليث بطور اجمال بحث نموديم، و در اين بخش به نقد و بررسي تثليث مي‌پردازيم:
اول: اقنوم «اب»
 اقنوم «أب» را مسيحيان چنين تفسير مي‌کنند:
مراد از اقنوم «أب» ذات الهي مجرد از «ابن و روح القدس» مي‌باشد، او حيثيت اصل و مبدأ را براي وجود ابن دارد، و معنايش اين نيست که ذات «أب» بر ذات «ابن» مقدم باشد، بلکه «ابن» هم مانند «أب» ازلي است.
مسيحيان براي اثبات اين عقيده ای خرافي به عبارات بعضي اناجيل استدلال مي‌کنند. به طور مثال در انجيل يوحنا فصل هشتم، فقرۀ 19 چنين ذکر شده است: «به او گفتند: پدر تو کجا است؟ عيسي جواب داد: شما نه مرا مي شناسيد و نه پدر مرا، اگر مرا مي شناختيد، پدرم را نيز مي شناختيد».
و اطلاق کلمۀ «أب» بر الله تعالي همچنان در انجيل لوقا، فصل دوم، فقره 49 ، و در انجيل متي، فصل دهم، فقره 32  نيز شده است.
نقد اين شبهه
در جواب استدلال فوق مسيحيان براي اثبات اقنوم «أب» چنين مي‌گوئيم:
اول: در مبحث نقد اناجيل ما واضح ساختيم که تغييرات و تحريفاتيکه با گذشت زمان وارد انجيل‌ها شده است، انجيل‌ها را از مقام و موقعيتي که به آنها در اثبات مسئله اي استدلا ل کرده شود، بر مي اندازد. و مجهول بودن مؤلفين اين اناجيل قداست آنها را از ميان مي‌بردارد.
دوم: به فرض ثبوت پدر بودن الله براي مسيح (العياذ بالله) نصراني ها خود به أبوت حقيقي به اعتبار اينکه پدر (الله) غير پسر (عيسي) باشد، و وجود او مقدم بر وجود پسر(عيسي) باشد، معتقد نيستند، بلکه آنان چنين عقيده دارند که «إله»، مسيح است، و مسيح، «إله» است. و وجود پدر بر وجود پسر سبقت زماني ندارد. به اين اساس کلمۀ «پدر» که در انجيل‌ها وارد شده است همچنان بي معنا باقي مي ماند.
سوم: به فرض ثبوت اطلاق کلمۀ «پدر» از زبان عيسي بر خداوند جل جلاله، ما آنرا بر معناي مجازي اش حمل مي‌کنيم. چون در بسا مواضعي از اناجيل نسبت«پدر» بودن الله تعالي براي گروه و جماعه ديگري جز عیسی   نيز شده است، مثلا در انجيل متي، فصل6، فقرهء 1 چنين ذکر شده است: «اگر چنين کاري کنيد، هيج اجري نزد پدر آسماني خود نداريد».
 و در انجيل مرقس، فصل 11، فقرهء 25 چنين آمده است: «وقتي براي دعا مي ايستيد اگر از کسي شکايتي داريد، او را ببخشيد، تا پدر آسماني شما هم خطاياي شما را ببخشد، اگر شما ديگران را نبخشيد پدر آسماني شما هم خطاياي شما را نخواهد بخشيد».
در انجيل يوحنا، فصل 20 ، فقرۀ 17 از عيسي  چنين نقل شده است : «... اکنون پيش پدر خود و پدر شما و خداي خود و خداي شما، بالا مي روم».
در همۀ اين مواضع مي بينيم که عيسي  «پدر» بودن الله را تنها براي خود ثابت نکرده است، بلکه براي حواريون و اقوامي که مخاطب او بودند نيز ثابت نموده است. پس بايد «پدر» بودن الله  تنهاي براي عيسي  نباشد، در حاليکه مسيحيان چنين عقيده ندارند، و ايشان خدا را تنها پدر عيسي  مي‌دانند، با آنکه دليلي بر اين تخصيص از اناجيل ندارند. و اگر کلمۀ «پدر» را در همه اي اين مواضع به معناي مجازي آن بگيريم، اشکالي باقي نمي ماند. يعني «پدر» در همه اي مواضعي که در تورات و انجيل آمده است به معناي رب و پروردگار باشد.
دانشمند شهير اسلامي امام ابن تيميه مي‌فرمايد: اگر اين کلام (اطلاق پدر بر الله) فرضا از زبان مسيح  ثابت شود، بايد معنائي را مراد گرفت که با اقوال و سخنان ديگر عيسي  موافق باشد، و آن عبارت است ازين مطلب که ايشان «رب» را «پدر» و بندگان را «پسران» مي نامند. چنانچه که در تورات آمده است که خداوند براي يعقوب  گفت: «تو تنها پسر من هستي»، و هکذا در زبور آمده است که خداوند به داود گفت: «تو پسر من و محبوب من هستي»، و همچنين در مواضع زيادي در اناجيل کلمۀ «پدر من و پدر شما» بر خداوند اطلاق شده است، و چنانچه مي بينيم که عيسي ، الله تعالي را پدر مخاطبين خود، و آنان را پسران الله مي خواند.
پس مراد عيسي  از کلمۀ «پدر» مربي مهربان است، چون رحمت و شفقت خداوند به بندگانش بيشتر از شفقت مادر به فرزندش مي‌باشد، و مراد از کلمۀ «پسر» در کلام عيسي  (و همچنين در تورات و زبور) کسي است که مورد تربيه و مهرباني قرار گرفته باشد، و مسلم است که تربيه و رحمت خداوند بر بندگانش بي پايان مي‌باشد، بناءً مواضعي که در انجيل‌ها از الله به کلمۀ «پدر» تعبير شده است، مقصودش «رب» مي‌باشد، و در مواضعي که «پسر» ذکر شده است، مرادش عيسي  مي‌باشد که تحت عنايت و پرورش مخصوص الهي قرار گرفته بود( ).
اين چنين مي بينيم ادلۀ که مسيحيان  مي خواهند براساس آن عقيده بنيادين خود را اثبات کنند، ضعيف تر از تار عنکبوت است. و نقل به يقين قرين و همگام عقل است.  انسان بي عقل کجا داند نقل را.
دوم: اقنوم پسر
مراد از اقنوم «پسر»کلمۀ الله تعالي است که به زعم مسيحيان در جسد بشر به صورت مسيح   ظاهر شد، و عقيده دارند که:
1-    در وجود و قدرت، پسر(عيسي) با پدر (الله) مساوي است.
2-    پدر(الله) عالم را به واسطۀ پسر خود آفريده است.
3-    پسر (عيسي) در صورت بشر به زمين فرود آمد تا کفارۀ گناهي شوند که بشريت از آدم  به ميراث برده اند.
4-    وظيفۀ محاسبه نمودن مردمان در روز قيامت بدوش پسر (عيسي) خواهد بود.
و براي اثبات اين سخنان ياوه به برخي عبارات انجيل استدلال مي‌کنند که دران، مسي خود را ابن الله خوانده است.
نقد اين شبهه
1-    در جواب اين شبهه بايد خاطر نشان نمود که يگانه دليلي که مسيحيان دراين باره در دست دارند تنها اناجيل مي‌باشد، و ما قبلا حقيقت اناجيل را بيان داشتيم.
2-    پسر بودن کسي همواره معنايش همين است که او از نطفه ای پدر آفريده شده باشد، و اينکه وجود پدر  بر وجود پسر مقدم است. اما مسيحيان مي‌گويند که وجود پسر و پدر هردو يکي است – يعني باهم متحد اند – اگرچه در ظاهر جدا اند، و وجود پدر بر وجود پسر تقدم زماني ندارد. اين دو عقيده ای نصارا موضوعي را که درپي اثبات آن هستند باطل مي‌سازد.
3-    از مطالعه انجيل‌ها دانسته مي‌شود که لقب «ابن الله» تنها مخصوص عيسي   نه بوده است، بلکه اطلاق اين لقب بر افراد ديگري نيز شده است. بطور مثال در انجيل متي، فصل 5، فقره 9 چنين ذکر شده است: «خوشا به حال اصلاح کنندگان، زيرا ايشان فرزندان خدا خوانده خواهند شد».
و در انجيل لوقا، فصل 20، فقرۀ 36 چنين ذکر شده است: «زيرا آنها مانند فرشتگان هستند، و ديگر مرگ براي آنها محال است، و چون در رستاخيز شرکت دارند، فرزندان خدا هستند».
ابن تيميه / مي‌گويد: مسيحيان کلام مسيح و پيامبران پيشين را بر چيزي حمل ميکنند که اصلا به آن دلالتي ندارد، بلکه بر نقيض آنچه دلالت مي‌کند که مسيحيان از آن فهمي‌ده اند. بطور مثال آنها کلام الله، نطق الله، و حکمت الله، و علم الله را «ابن الله» مي نامند، در حاليکه اين يک گونه نامگذاري است که در دين سابقه ندارد، و از احداث و اختراع خود آنها است. پس ايجاد چنين بدعتي، که مراد مسيح از کلمه «پسر»، خداوند است. اين افتراء ديگري بود که بر مسيح  بستند، زيرا کلام او را بر مطلبي حمل نموده‌اند که هيچ نوع دلالتي بر آن  ندارد.
چون لفظ «پسر» در کتابهاي نصاري بر کسي اطلاق مي‌شود که تحت عنايت خاص الله تعالي پرورش يافته باشد. موضوع ديگر اينکه مسيحيان براين عقيده اند که لفظ «پسر» در کلام انبياي پيشين، تنها بر مخلوق حادث دلالت دارد، و اطلاق آن تنها بر ناسوت است نه بر لاهوت. در روشني اين تفسير مسيحيان نه يعقوب و نه داود إ را (که در تورات و زبور ايشان به پسران خدا ياد شده‌اند) ابن الله (پسر حقيقي خدا) مي نامند، و نه هم حواريون که عيسي  براي ايشان گفت: «اگر دعوت مرا بپذيريد، فرزندان خدا خواهيد بود». با وجود اين که عيسي  آنها را به پسران خدا ياد مي‌کند، هيچ نصراني دربارۀ ايشان به اين عقيده نيست که لاهوت الهي با ناسوت حواريون يکجا شده باشد، بلکه نصاري ، حواريون و همچنين يعقوب و داود ‡ را ناسوت محض مي‌دانند.
ازين دانسته شد که در تمام مواردي که انجيل‌ها لفظ «پسر خدا» را بکار برده است، آنجا تنها ناسوت مراد است و بس»( ).
پس معلوم شد که در همۀ اين مواضع فرزندي حقيقي مراد نيست، بلکه در همۀ اين مواضع – به فرض صحتش – «فرزندان خدا» بمعناي بندگان خدا مي‌باشد، نه آنچه که فهم هاي کج کشيش‌هاي نصراني از آن استنباط کرده است، و اگر مسيحيان، فرزند بودن مسيح  را در روشني همين ادله ثابت مي‌کنند، بايد همۀ بشريت را فرزندان خدا ناميد (العياذ بالله).
بشر بودن مسيح   مسئلۀ نيست که تنها مسلمانان به آن معتقد باشند، بلکه در اناجيل ادلۀ وجود دارد که دلالت صريح بر بشر بودن مسيح  دارد.
بطور مثال در انجيل متي، فصل 8 ، فقره 20 از عيسي  چنين نقل شده است: «عيسي در جواب گفت: روباهان براي خود لانه، و پرندگان براي خود آشيانه دارند، اما پسر انسان (يعني خود مسيح  جاي ندارد که دران بيارامد».
در انجيل مرقس، فصل 2، فقره 28 از عيسي چنين نقل شده است: «پسر انسان (يعني خود مسيح) صاحب اختيار روز هفته است».
در انجيل لوقا، فصل 7، فقره 28 در خطاب مسيح به يهوديان چنين ذکر شده است: «پسر انسان آمد، او هم مي‌خورد و مي نوشد».
و در نسخۀ عربي انجيل يوحنا، فصل 8، فقره 40 چنين ذکر شده است: «وأنا إنسان قد أکلمکم بالحق الذي أسمعه من الله» يعني: «من انساني هستم که حقيقت را آنچنانکه از خدا شنيده ام به شما ميگويم».
عيسي - طوريکه در اناجيل نقل شده است – در 65 مورد خود را پسر انسان معرفي نموده است.
ايراد بر الوهيت مسيح
مسيحيان معتقد اند که مسيح، پسر خدا، و خداي حق است که از خداي برحق سرچشمه گرفته است. ما در اينجا چند ايراد و يا اشکالاتي را متوجه ايشان مي‌سازيم تا به آن پاسخ دهند:
1-    ما از ايشان مي‌پرسيم که آيا «إله» ازلي، متشکل از جسم و گوشت و خون است، و يا اينکه چنين چيز بودن بر وي محال است؟ اگر بگويند که: اين اشياء بر الله محال است. پس ما ميگوئيم که: مسيح  در هيچ چيز با انسانهاي ديگر فرقي نداشت به اين معنا که او مانند ساير انسانها از پوست و گوشت و خون و استخوان آفريده شده بود، و طوريکه در اناجيل آمده است، او غذا ميخورد و آب مي نوشيد، و مي خوابيد و.....
و اگر بگويند که:  «إله» ازلي ، جسم و گوشت و خون است، آنگاه يا اينها دروغگوي هستند، و يا تورات و انجيل که کتاب مقدس شان هست، دروغ و خطا است. زيرا در تورات آمده است که خداوند فرموده است: «مرا به هيچ چيزي تشبيه ندهيد»، و در انجيل آمده است: «که خداوند نه ميخورد و نه مي نوشد».
2-     ما از آنها مي‌پرسيم که آيا هيچ گاهي، خدا مقهور و مغلوب مي‌شود يا خير؟ اگر بگويند: نه خير، پس الوهيت مسيح   باطل مي‌شود، چون به عقيده نصاري، مسيح   توسط يهود دستگير شد، و پس از اهانت و تمسخري که با وي صورت گرفت، به دار آويخته شد.
و اگر بگويند: آري، إله گاهي مقهور و مغلوب مي‌شود، آنگاه مورد تکذيب تورات و انجيل قرار مي‌گيرند. زيرا در تورات آمده است که خداوند مردمان سرکش و طغيان گر را هلاک نموده است، و او غالب است و هيچ گاه مغلوب نمي‌شود.
3-    آيا پيامبران چون آدم، نوح، ابراهيم، و موسي و ديگر پيامبران ‡، عيسي  را من حيث خالق خود مي‌شناختند يا خير؟ اگر به نفي جواب دهند، در اين صورت ايشان، به پيامبران نسبت جهل به خالق شان نموده‌اند که چنين تصور در رابطه با يک پيامبر، موجب کفر شخص مي‌گردد، چه جائي که چنين سخن باطل را بسوي تمام پيامبران نسبت کرد. و اگر بگويند که بلي، پيامبران ، عيسي  به صفت خالق خود مي شناختند. در اين صورت همه اي کتب آسماني مسيحيان را تکذيب مي‌کند، زيرا در کتابهاي آسماني پيش از مسيح حتي يک حرف هم راجع به إله بودن عيسي   نيامده است.
4-    هنگاميکه – به زعم نصاري - مسيح  وفات نمود، و سپس زنده شد، زنده کنند او که بود؟ اگر بگويند که: خود او بود. ما از ايشان مي‌پرسيم که او زنده بود يا مرده؟ اگر زنده بود، پس چگونه مرد؟ و اگر مرده بود، و خود را زنده کرد، درينصورت لزوم محال مي‌آيد، زيرا مرده نمي تواند خود را زنده کند، واگر بگويند که: غير او، او را زنده ساخت. ما مي‌گوئيم که ازين ثابت مي‌شود که او مخلوق و محتاج بوده است نه که إله معبود.
5-    مسيحيان براين عقيده اند که مسيح ، إله عالم و خالق و رازق و تا قيام قيامت مدبر عالم است. ما از ايشان مي‌پرسيم: هنگاميکه مسيح به دار آويخته شد، و در قبر دفن شد، و درآنجا مدت سه روز باقي ماند، در اين مدت، تدبير عالم و رزق موجودات زنده توسط که اداره مي‌شد؟
6-    آيا به مقام الوهيت توهين نيست که خداوند از کرسي عظمتش فرود آيد، و به رحم زني که مي‌خورد و مي نوشد و قضاي حاجت مي‌کند، داخل شود و سپس مدت نه ماه آنجا باقي بماند و پس از آن تولد شود، و گرسنه شود، و پستان مادر را بمکد، و با اطفال به مکتب برود و بياموزد، و در خاتمه يهوديان او را دستگير نمايند، و به چهره وگردنش سيلي بزنند، و تاجي از خار ساخته به طور استهزاء و تمسخر بر سرش نهند، سپس او را بر چوبي ميخ کوب کنند که در تورات آمده است: «ملعون است هر که بر چوبه صليب آويخته شود»؟!!.( )
تعجب است به عقلهاي مسيحيان که چگونه براي خداي خود چيزي را مي پسندند که آنرا براي خود نمي پسندند.
سوم: اقنوم روح القدس
قبلا بيان داشتيم که عقيدۀ تثليث تا زمان انعقاد مجمع نيقيه  و پس از آن نيز حيثيت رسمي نداشت، و در مجمع نيقيه که توسط امپراطور گوستوتين داير گرديده بود، تنها الوهيت مسيح  به تصويب رسيده بود، اما در مورد الوهيت روح القدس بحثي صورت نگرفت، و آنرا به لزوم ديد مردم واگذار نمودند که در نتيجۀ اين امر، به اختلافات شديدي ميان کليساي روم از يک طرف -که قائل به تثليث و الوهيت روح القدس بود – و کليساي قسطنطنيه از طرف ديگر – که روح القدس را خدا نمي‌دانست، منجر شد، بناءًا حاکم وقت مجبور شد تا در سال 869 ميلادي مجمع متشکل از اساقفه هر دو کليسا را براه اندازد که در آن (150) کشيش شرکت نمودند، و در نهايت جلسه، الوهيت روح القدس را به تصويب رساندند، و اين چنين ضلع سومي  مثلث اقانيم تکميل شد.
درين جلسه اسقف کليساي روم که مدافع شديد نظريه الوهيت روح القدس بود چنين استدلال نمود: «نزد ما «روح القدس» جز «روح الله» معناي ديگري ندارد،  و روح الله تعالي جز حياتش چيزي ديگري نيست، پس اگر ما بگوئيم که: روح القدس مخلوق است، اين قول مستلزم مخلوق بودن روح الله مي‌شود، و اگر ما بگوئيم که: روح الله مخلوق است، از آن مخلوق بودن حيات الهي لازم مي‌آيد که آن موجب کفر است»( ).
اين تنها دليلي بود که براي اثبات الوهيت روح القدس، از جانب اسقف مذکور ارائه شد، که تناقضات و پيچيدگي هاي اين دليل را بعدا بيان خواهيم کرد. اما در کتاب مقدس مسيحيان هيچ دليلي بر الوهيت روح القدس وجود ندارد، جز اينکه ادعاء ميکنند که روح القدس در کتاب مقدس ما به صفاتي وصف شده است که آن صفات تنها شايستۀ مقام الوهيت مي‌باشد.
رد شبهه‌هاي نصاري در اين مورد
آنچه را که مسيحيان براي اثبات اقنوم سوم، دليل مي‌گردانند، نا کافي و غير قابل قبول است:
اول: يهوديان که وارثين اصيل تورات هستند از نصوص تورات چنين مسئله را درک نکرده اند.
دوم: آنچه در انجيل‌هاي نصاري آمده است هيچ يک آن بر الوهيت روح القدس دلالت ندارد. بطور مثال در قصۀ حاملگي مريم  به عيسي   از روح القدس نام برده شده است. چنانچه در انجيل متي، فصل اول، فقره 18 آمده است: «مريم مادر او که به عقد يوسف درآمده بود، پيش از آنکه به خانۀ شوهر برود، از روح القدس حامله شد».
در عبارت فوق انجيل، مراد از «روح القدس» جبرئيل  فرشتۀ مؤکل به وحي است. و توضيح اين مطلب در انجيل لوقا، فصل اول، فقره 26 چنين آمده است: «در ماه ششم جبرئيل فرشته از جانب خدا به شهري به نام ناصره که در ولايت خليل واقع است، به نزد دختري که در عقد مردي به نام يوسف از خاندان داود بود، فرستاده شد».
به اساس عبارت لوقا در قصۀ مذکور، در همۀ مواضعي که در انجيل از روح القدس نامبرده شده است بطور قطع و يقين، جبرئيل  مراد است، و اين ادعاء، ما را به آنچه که يوحنا در مورد روح القدس ذکر نموده است، تقويت مي بخشد. لوقا در انجيل خود، فصل 16، فقرهء 12 چنين نقل نموده است: «وقتي او که روح راستي است، بيايد شما را به تمام حقيقت رهبري خواهد کرد، زيرا او از خود سخن نخواهد گفت، بلکه در بارۀ آنچه بشنود سخن مي‌گويد».
مطلب عبارت فوق اينست که او از خود هيچ اختياري ندارد، بلکه او مأمور و پيرو ذات ديگر است. زيرا اگر او خود إله باشد، بايد از خود سخن بگويد، نه اينکه سفير ديگران باشد.
روح القدس يعني چه؟
در مواضع زيادي در انجيل و نيز در قرآن کريم، «روح» گاهي مقيد به قيد «القدس» ذکر شده است و گاهي مطلق ذکر شده است. چنانچه الله تعالي مي‌فرمايد: ﴿  •﴾ (البقرة: 87). پس مطلب از روح القدس دراين مواضع چه مي‌باشد؟ آيا در همۀ اين مواضع مراد همان فرشته ای موظف به وحي است؟
امام ابن تيميه / دراين مورد مي‌فرمايد: «گاهي مراد از روح القدس، همان فرشته ای گرامي جبرئيل ، و گاهي بمعناي وحي،   و رهنمائي و تأييد مي‌باشد که خداوند به توسط فرشته و يا بدون آنها مي‌فرستد، و گاهي اين دو معنا باهم متلازم مي‌باشد. به اين معنا که نزول وحي و فرشته باهم متلازم مي‌باشد، و همچنان تأييد خداوند به بندگانش گاهي به توسط فرشته وگاهي توسط هدايت از جانب او تعالي صورت مي‌گيرد»( ).
به هر حال مقصود ابن تيميه / اينست که تفسير «روح القدس» به حيات خداوند، چنانکه مسيحيان مي‌کنند، باطل است. زيرا از کلام پيامبران متقدم و متأخر دانسته مي‌شود که مراد از روح القدس، امري است که الله تعالي بر پيامبران و بندگان صالحش فرو مي‌آورد که نزول آن گاهي همراه با فرشته  و گاهي با نصر و تأييد از جانب او تعالي مي‌باشد. و به فرض ثبوت کلام منسوب به عيسي  «پس برويد و همۀ ملتها را شاگرد من سازيد، و آنها را به نام پدر و پسر و روح القدس غوطه کنيد»، تفسير درست آن چينن است که: مردمان را امر کنيد تا به الله و پيامبر فرستادۀ او، و به فرشته ای که توسط او بر پيامبر خود، وحي فرستاده است، ايمان بياوريد، به اين اساس کلام مذکور عیسی ، در حقيقت تأکيد بر ضرورت ايمان به الله تعالي، به فرشتگان، کتابهاي آسماني و به پيامبران مي‌باشد. و اين امر حق است که عقل سالم و نقل صحيح بر صحت آن دلالت دارد.
و طوريکه مسيحيان عقيده دارند، اگر ما روح القدس را کانديد مقام الوهيت بدانيم، دراين صورت بر مسيحيان لازم است که از دو امر، يکي را انتخاب کنند: و آن اينکه يا الوهيت روح القدس پذيرفته اناجيل را تکذيب کنند. چون در انجيل طوريکه ما قبلا ذکر نموديم مذکور است که مريم از روح القدس حامله شد، و روح القدس را «لوقا» در انجيل اش به جبرئيل  فرشته ای وحي تفسير کرده است، و يا اينکه به آنچه در انجيل مذکور است ايمان آورده و الوهيت روح القدس را نفي کنند. در اين صورت، تفسير نماينده اسقف روم، روح القدس به روح الله، و حيات الله، باطل مي‌شود. چون مسلم است که روح القدس يعني جبرئيل و ساير فرشتگان از جملۀ مخلوقات خدا هستند، در حاليکه صفت حيات الهي و ساير صفات خداوند مخلوق نيست.
در نهايت بايد گفت که: مسئله ای تثليث را به اعتراف خود نصاري، در تورات و کتابهاي ملحق به آن نميتوان يافت، بلکه اين عبارت برخي اناجيل است که: «مردم را بنام پدر و پسر و روح القدس غوطه کنيد» و از همين عبارت مجمل و مبهم، کشيشان نصراني با تأثر از فلسفه‌هاي وثني پيشين در پي اثبات تثليث شدند.


تثليث بزرگترين انحراف نصرانيت
يکي از دانشمندان مي‌گويد: «در ميان انحرافاتي که جهان مسيحيت به آن گرفتار شده است، چيزي بدتر از انحراف تثليث نيست. زيرا آنها با صراحت ميگويند: خداوند سه گانه است. و نيز با صراحت ميگويند: در عين حال يگانه است! يعني هم وحدت را حقيقي مي‌دانند و هم سه گانگي را واقعي مي شمرند، و اين موضوع مشکل بزرگي را براي پژوهشگران مسيحي بوجود آورده است.
او مي‌افزايد:
... و اگر مي بينيم در پاره ای از نوشته هاي تبليغاتي اخير که بدست افراد غير مطلع داده مي‌شود، دم از سه گانگي مجازي مي‌زنند، سخن رياکارانه اي است که به هيچ وجه با منابع اصلي مسيحيت و اعتقاد واقعي دانشمندان آنها سازگار نمي‌آيد.
اينجاست که مسيحيان خود را با يک مطلب غير معقول مواجه مي بينند، زيرا معادله «1=3» را هيچ کودک دبستاني هم نمي تواند بپذيرد، به همين دليل معمولا مي‌گويند: اين مسئله را نبايد با مقياس عقل پذيرفت، بلکه با مقياس تعبد و دل! بايد پذيرفته شود. و ازينجا است که مسئلۀ بيگانگي «مذهب» از «منطق عقل» شروع مي‌شود، و مسيحيت را به اين وادي خطرناک مي‌کشاند که مذهب جنبۀ عقلاني ندارد، بلکه صرفا جنبۀ قلبي و تعبدي دارد، و نيز از اينجا است که بيگانگي علم و مذهب و تضاد اين دو باهم از نظر منطق مسيحيت کنوني آشکار مي‌شود، زيرا علم مي‌گويد: عدد 3 هرگز با عدد «1» مساوي نيست، اما مسيحيت کنوني مي‌گويد: 1=3 هست.
در مورد اين عقيده به چند نکته بايد توجه کرد:
1-    در هيچ يک از اناجيل کنوني اشاره اي به مسئلۀ تثليث نشده است، به همين دليل محققان مسيحي عقيده دارند که سرچشمۀ تثليث در اناجيل، مخفي و ناپيدا است. «مستر هاکس» امريکائي مي‌گويد: «ولي مسئلۀ تثليث در عهد عتيق و عهد جديد مخفي و غير واضح است»( ). و همين طور بعضي از مؤرخان نبشته اند: مسئله ای تثليث از حدود قرن سوم به بعد در ميان مسيحيان آشکار گشت، و اين بدعتي بود که بر اثر غلو از يک سو، و آميزش مسيحيان با سايراقوام ديگر از سوي ديگر، در مسيحيت واقعي وارد شد. و بعضي احتمال مي‌دهند که اصولا تثليث نصاري از «ثالوث هندي» گرفته شده است.
2-    تثليث، مخصوصا به صورت تثليث در وحدت (سه گانگي در عين يگانگي) مطلبي است کاملا نامعقول و بر خلاف بداهت عقل، و مي‌دانيم که مذهب هرگز نميتواند از عقل و علم جدا شود، علم حقيقي با مذهب واقعي، هميشه همآهنگ است، و دوش به دوش يکديگر سير ميکنند، اين سخن که مذهب را بايد تعبدا پذيرفت، سخن بسيار نادرستي است ...
3-    دلائل متعددي که در بحث توحيد براي يگانگي ذات خدا آورده شده است، هرگونه دو گانگي و سه گانگي و تعدد را از او نفي مي‌کند. خداوند يک وجود بي نهايت است از هر جهت، ازلي، ابدي و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانائي. و مي‌دانيم که در بي نهايت، تعدد و دو گانگي تصور نمي‌شود، زيرا اگر دو بي نهايت فرض کنيم  هردو متناهي و محدود مي‌شوند، چون وجود اول فاقد قدرت و توانائي و هستي وجود دوم است. همچنين وجود دوم فاقد وجود اول و امتيازات او است، بنابراين هم وجود اول محدود است و هم وجود دوم، به عبارت روشنتر اگر دو بي نهايت از تمام جهات فرض کنيم، حتما «بي نهايت اول» به مرز «بي نهايت دوم» که ميرسد، تمام مي‌گردد. و بي نهايت دوم که به مرز بي نهايت اول ميرسد، آن هم تمام مي‌گردد، بنابراين هر دو محدود هستند و متناهي.
نتيجه اينکه: ذات خداوند يک وجود غير متناهي است، هرگز نمي تواند تعدد داشته باشد.
همچنين اگر معتقد باشيم که ذات خدا مرکب از «سه اقنوم»– سه اصل يا سه ذات – است، لازم مي‌آيد که هر سه محدود باشند، نه نا محدود و نامتناهي. به علاوه هر «مرکبي» نيازمند به اجزاي خويش است، و وجودش معلول وجود آنها است، و لازمه ای ترکيب در ذات خدا اين است که او نيازمند و معلول باشد، در حالي که مي‌دانيم او بي نياز است، و يگانه آفريدگار عالم هستي است.
4-    از همه اينها گذشته چگونه ممکن است که ذات خدا در قالب انساني آشکار شود، و نياز به جسم و مکان و غذا و لباس و مانند آن پيدا کند؟! محدود ساختن خداي ازلي و ابدي در جسم يک انسان و قرار دادن او در جنين مادر، از بدترين تهمت‌هائي است که ممکن است به ذات مقدس او بسته شود، و همچنين نسبت دادن فرزند به خدا که مستلزم عوارض مختلف جسماني است يک نسبت غير منطقي وکاملا نا معقول محسوب مي‌شود. به دليل اينکه هر کسي که در محيط مسيحيت پرورش نيافته، و از آغاز طفوليت با اين تعليمات موهوم و غلط خو نگرفته است، از شنيدن اين تعبيرات که بر خلاف الهام فطرت و عقل است، مشمئز مي‌شود، و اگر خود مسيحيان از تعبيرات مانند «خداي پدر» و «خداي پسر» نا راحت نمي‌شوند، به خاطرآنست که از طفوليت با اين مفاهيم غلط انس گرفته اند!
5-    اخيرا ديده مي‌شود که جمعي از مبلغان مسيحي براي اغفال افراد کم اطلاع در مورد مسئلۀ تثليث، متشبث به مثالهاي سفسطه آميزي شده‌اند، از جمله اينکه: وحدت در تثليث (يگانگي درعين سه گانگي) را مي توان تشبيه به «جرم خورشيد» و «نور» و «حرارت» آن کرد که سه چيز هستند، و در عين حال يک حقيقت اند. و يا تشبيه به موجودي کرد که عکس آن در سه آئينه بيفتد، با اينکه يک موجود بيشتر نيست، سه موجود به نظر ميرسند! و يا آنرا تشبيه به مثلثي مي‌کنند که از بيرون سه زاويه دارد، و اما اگر زوايا را از درون امتداد دهيم به يک نقطه ميرسند.
با کمي دقت روشن مي‌شود که اين مثالها ارتباطي با مسألۀ مورد بحث ندارد، زيرا «جرم خورشيد» مسلما با «نور» آن دو تا است، و «نور» که امواج ما فوق قرمز است با «حرارت» که امواج ما دون قرمز است از نظر علمي کاملا تفاوت دارند، و اگر احيانا گفته شود که اين سه چيز يک واحد شخصي هستند، مسامحه و مجازي بيش نيست.
و از آن روشنتر مثال «جسم» و «آئينه ها» است، زيرا عکسي که در آئينه است چيزي جز انعکاس نور نيست، انعکاس نور مسلما غير از خود جسم است، بنا بر اين اتحاد حقيقي و شخصي در ميان آنها وجود ندارد. اين مطلب خيلي ساده علم فيزيک در صنوف ابتدائيه مدرسه است که اکثرخواننده گان به آن آشنايي دارند.
در مثال مثلث، نيز مطلب همين طور است: زواياي مثلث قطعا متعدد اند و امتداد نصف الزاويه ها و رسيدن به يک نقطه در داخل مثلث، ربطي به زواياي اصلي ندارد.
شگفت انگيز اينکه بعضي از مسيحيان شرقي با الهام از «وحدت الوجود صوفيه» خواسته اند توحيد در تثليث را با منطق «وحدت وجود» تطبيق دهند، ولي ناگفته پيداست اگر کسي عقيده وحدت وجود را بپذيرد بايد همۀ موجودات اين عالم را جزئي از ذات خدا بداند، بلکه عين او تصور کند، در اين موقع سه گانگي معناي ندارد، بلکه تمام موجودات از کوچک و بزرگ، جزء يا مظهر براي او مي‌شوند، بنا براين تثليث مسحيت هيچگونه ارتباطي با وحدت وجود نمي تواند داشته باشد، اگر چه در جاي خود وحدت وجود صوفيه نيز ابطال شده  است.
لذا نبايد فريب اين توضيحات عوام فريبانه ای مسيحيان را خورد، چون آنها تثليث را حقيقي مي‌دانند، و در عين حال پسر بودن عيسي   را براي خدا حقيقت مي‌دانند.
بايد دانست که عقيده فرزند خدا قرار دادن عيسي   مسئله اي نيست که تنها از سوي مسلمانان براي اولين بار مورد نقد و ابطال قرار گرفته است، بلکه شاگردان نخستين مسيح نيز اين موضوع را به شدت رد نموده‌اند، چنانچه «برنابا» حواري موحد در مقدمۀ انجيل خود مي‌نگارد: «نشانه هاي زيادي را شيطان در لباس تقوا وسيله ای گمراهي براي آنهاي قرار داده است که در پي پخش تعليمات بسيار کفرآميز، شده‌اند. چون آنها، مسيح را پسر خدا مي خوانند». و نيز در همين انجيل ذکر است که مسيح به حواريون گفت: «شما در باره ای من چه نظر داريد؟ پطرس جواب داد: تو مسيح، پسر خدا هستي. پس از شنيدن اين کلام مسيح برآشفت و بر پطرس خشمگين شد و او را نکوهش نموده گفت: برو و از من دور شو، زيرا تو شيطان هستي، و مي‌خواهي با من بدي کني».
برنابا در انجيل خود از عيسي  روايت مي‌کند که او فرمود: «من آسمانها را، و هر زنده جاني را که در زمين هست گواه مي‌گردانم که از همه چيزهائي که مردم در باره ای من گفته اند – که من از بشر برتر هستم– بيزار هستم، زيرا من انسان هستم و از زني پيدا شدم، و مورد محاکمه و پرسش الله تعالي قرار مي‌گيرم»( ).
اين اقوال را «برناباي حواري» پنجصد سال قبل از نزول قرآن در رد عقائد باطل مسيحيان زمان خود گرد آوري نموده بود، و قرآن کريم برآن مهر تأييد زد. چنانچه الله تعالي در قرآن کريم عقائد باطل مسيحيان را با شدت بسيار ترديد مي‌کند، و در رد الوهيت مسيح  مي‌فرمايد:
﴿                             •  •                                  ﴾  (المائدة: 72-73).
ترجمه: «بيگمان کساني کافرند که ميگويند: خدا همان مسيح پسر مريم است. عيسي گفته است: اي بني اسرائيل! خداي يگانه اي را بپرستيد که پروردگار من و پروردگار شما است. بيگمان هرکس انبازي براي خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است، و جايگاه او آتش است. و ستمکاران يار و ياوري ندارند* بيگمان کساني کافرند که ميگويند: خداوند يکي از سه خدا است! معبودي جز معبود يگانه وجود ندارد، و اگر از آنچه ميگويند دست نکشند به آنان عذاب دردناکي خواهد رسيد».
 بعد از آن الله تعالي در ادامۀ اين آيات، ثابت مي‌کند که مسيح و مادرش هيچکدام خدا نبودند، چون از لوازم الوهيت، منزه بودن از خوردن، نوشيدن و از سائر عوارضي است که به مخلوق پيش مي‌شود. الله تعالي مي‌فرمايد:
﴿•                           ﴾ (المائدة: 75).
ترجمه: «مسيح پسر مريم جز پيغمبري نبود. پيش از او نيز پيغمبراني رفته اند، و  مادرش نيز زن بسيار راستکار و راستگوئي بود. هم عيسي و هم مادرش غذا ميخوردند. بنگريد که چگونه آيات را براي آنان توضيح و تبيين ميکنيم؟ دو باره بنگر که چگونه ايشان باز داشته ميشوند»؟!
و راجع به ابطال تثليث و عقيدۀ مسيحيان که عيسي را پسر خدا مي‌دانند، چنين ارشاد مي‌فرمايد:
 ﴿            •                                                  ﴾ (النساء: 171).
ترجمه: «اي اهل کتاب، در دين خود غلو مکنيد، و در باره ای خدا جز حق مگوئيد، بيگمان عيسي مسيح پسر مريم، فرستاده ای خدا است و کلمه او (يعني پديدۀ فرمانِ:کُن) است که خدا آن را به مريم رساند. او داراي روحي است که از سوي خدا به کالبدش دمي‌ده شده است پس به خدا و پيغمبرانش ايمان بياوريد، و مگوئيد که (خدا) سه تا است، (ازين سخن پوچ) دست برداريد که به سود شما است. خدا يکي بيش نيست که الله است و حاشا که فرزندي داشته باشد. و حال آنکه از آن او است آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است، و کافي است (که تنها) خدا مدبر باشد».
مراد از ﴿﴾ در آيت: أثر کلمۀ است که خداوند به آن مخلوقات را آفريده است، و آن همان کلمه ای «کُن» مي‌باشد.
و مراد از ﴿ ﴾ جبرئيل  است که خداوند او را فرستاد تا مريم را توسط دمي که در او دميد، به يک فرزند پاک مژده دهد.
اين چنين خداوند در قرآن کريم الوهيت مسيح را باطل اعلام مي‌دارد، و وجود آلهۀ سه گانه را نفي مي‌کند، و مسيح را يک بشر رسول معرفي مينمايد که او را خداوند جهت هدايت بني اسرائيل فرستاده بود، در خاتمۀ آيت، بيان مي‌دارد که الله ذات يگانه و از هر نوع شريک بي نياز است، و در تدبير آسمانها و زمين و کائنات محتاج مشوره و دستگيري احدي نيست، و او کارساز همگان است.
اتحاد و تجسد
مسيحيان در توضيح اين بخش از عقيده ای خود ميگويند که: «كلمة الله» که به خالقيت نيز متصف هست، در جسد بشري به صورت مسيح از مريم تولد شد. و يا به تعبير ديگر، لاهوت الهي با ناسوت بشري از مريم ’ تولد گرديد که او همانا عيسي پسر مريم فرزند حقيقي الله مي‌باشد.
ادلۀ مسيحيان
براي اثبات عقيده ای وحدت و حلول که قضيه به دارآويخته شدن و خود را فداي گناهان بشريت ساختن، برآن بنا نهاده شده است، به عباراتي از کتاب عهد جديد – انجيل- استدلال مي‌گيرند که قرار ذيل است:
1-    در انجيل يوحنا، فصل اول، فقرهء 1-14 چنين نگاشته شده است: «در ازل کلمه بود، کلمه با خدا بود، و کلمه خود خدا بود، از ازل کلمه با خدا بود، و همه چيز بوسيلۀ او هستي يافت، و بدون او چيزي آفريده نشد... پس کلمه جسم گشته به شکل انسان در ميان ما ساکن گرديد».
2-    در رساله ای بولس (شاؤول) به تيموتاوس، فصل سوم، فقرهء 16 چنين نگاشته شده است: «او به صورت انسان ظاهر شد، روح القدس حقانيتش را ثابت نمود».
3-    همچنين در رساله ای بولس به عبرانيان در فصل اول، فقره 3 چنين ذکر شده است: «آن پسر فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود اوست و کائنات را باکلام پر قدرت خود نگه مي‌دارد، و پس از آن که آدميان را از گناهانشان پاک گردانيد، در عالم بالا در کنار راست حضرت اعلي نشست».
اين بود خلاصۀ آنچه که مسيحيان در مورد اتحاد لاهوت با ناسوت به آن استدلال کرده‌اند.
نقد و ابطال اين ادله
قبلا در مبحث نقد اناجيل، هويت انجيل يوحنا بيان گرديد و از قول مسيحيان پژوهشگر توضيح به عمل آمد که انجيل يوحنا يک کتاب مزور، جعل شده و قلابي مي‌باشد، و اين مطلب نيز بيان شد که انجيل مذکور به هدف اثبات الوهيت مسيح  تأليف شده است. بناءً استدلال به نصوص اين انجيل ضعيف تر از تمسک به تار عنکبوت مي‌باشد. و اما استدلال به کلام بولس در رساله ای تيموتاوس و عبرانيان ضعيف تر از استدلال به عبارت انجيل يوحنا مي‌باشد. چون همين بولس بود که عقيدۀ ابن الله بودن عيسي  و الوهيت وي، و اتحاد و تجسد و بالآخره  به دار آويخته شدن عيسي را بر دار (تا کفارۀ گناهان بشريت شود)، در عقيدۀ مسيحيان داخل نمود.
نقد تحليلي نظريه ای باطل اتحاد و تجسد  
أ‌-    «مسيحيان مي‌گويند: کلمه ای خدا که متصف به صفت خالقيت است، به جسم تبديل شد و به شکل انسان هر دوي آن (کلمه و ناسوت) باهم ولادت شدند که از آن به اتحاد لاهوت با ناسوت تعبير ميکنند. اين استدلال عقلا ممتنع است و هر امري که عقلا ممتنع باشد پيامبران از اخبار به آن منزه و پاک هستند.
ب‌-     در مورد اتحاد لاهوت با ناسوت مي‌پرسيم:
اول: آيا متحد با مسيح همان ذاتي است که به صفت کلام متصف است، و يا اينکه تنها کلمه با وي متحد است؟ اگر متحد با مسيح، صفت کلام همراه با ذات باشد دراين صورت، مسيح هم «پدر» است و هم «پسر» و هم «روح القدس». اقانيم سه گانه نيز عبارت از مسيح مي‌باشد. اين رأي از ديد عقل و نقل باطل است.
و اگر متحد تنها «کلمۀ الله» -يعني تنها کلام بدون ذات- باشد، در آن صورت کلمه «صفت» است، و صفات را در غير موصوف، وجود خارجي نمي‌باشد، چون صفت نه إله است، و نه خالق. در حالي که مسيح در عقيده ای مسيحيان هم إله است و هم خالق. پس در هر دو صورت قول مسيحيان باطل مي‌گردد.
اما اگر بگويند: متحد با مسيح ذات موصوف با صفت است. و موصوف «پدر» است، و مسيح نزد مسيحيان «پدر» نيست بلکه «پسر» است.
و اگر بگويند: متحد تنها صفت است، درآن صورت مفارقت صفت از موصوف مي‌آيد، در حاليکه صفت بدون موصوف وجود نمي داشته باشد، بناءً صفت نه خالق است و نه رازق و نه إله است، و نه ازين موصوف مي‌باشد. و مسيح به عقيده مسيحيان به همه ای اين صفات متصف بوده و از طرف راست «پدر» نشسته است.
دوم: اگر ناسوت مسيح و ذاتي که با ناسوت او يکجا و متحد شد، بعد از اتحاد هم دو ذات باشند که دو جوهر هستند، پس آنرا نمي توان اتحاد ناميد.
و اگر بعد از اتحاد به يک جوهر واحد تبديل شده باشند، دراين صورت هم انقلاب در ذات و هم انقلاب در صفت لازم مي‌آيد، و تحول فقط در صورتي روي مي‌دهد که چيزي معدوم شود، و چيزديگري موجود شود، و قاعدۀ مسلمه است که هر امر قديم واجب الوجود، هم مستحيل العدم و هم ممتنع العدم است، چون قديم تنها در صورتي قديم شده مي تواند که واجب الوجود بوده باشد، يا لازم واجب الوجود باشد، زيرا آنچه لازم واجب الوجود نباشد، آنرا قديم گفته نمي توانيم. و چنانکه عدم واجب الوجود ممتنع است، همچنان عدم آنچه که لازم براي واجب الوجود است، آن نيز ممتنع است، چون انتفاي لازم مستلزم انتفاي ملزوم است. پس ثابت شد که کلام صفت خداوند است و هيچ نوع تحول و تبدل را نمي پذيرد.
سوم: اگر مسيح نفس کلمه ای الله باشد، کلمه ای الله، نه إله است و نه خالق آسمانها و زمين است، و نه آمرزنده گناهان است و نه جزا دهنده مردمان، برابر است که مراد از کلمه، صفت الله باشد، و يا مخلوق او، چون آفريدگار عالم نه علم خداوند است، و نه قدرت و حيات او. بناءً هيچ کس «يا علم الله اغفرلي ويا کلام الله ارحمني» نمي‌گويد، بلکه الله را که متصف به صفات کمال است، مي خواند.
اينجا ثابت مي‌شود که مسيح، نفس کلمه نيست، بلکه جوهر قائم بنفسه است، چون کلام صفت قائم به متکلم است، منفصل از وي نيست، و اگر مسيح کلمه باشد، پس بايد او «پدر» باشد، در حاليکه به عقيدۀ مسيحيان او «پدر» نيست، بلکه «پسر» است. اينجا است که گمراهي مسيحيان از چند جهت بروز مي‌کند:
اول: اينکه اقانيم را در سه منحصر نمودند، در حاليکه صفات خداوند در سه منحصر نيست.
دوم: اينکه مسيح را نفس کلمه قرار دادند، و حال اينکه مسيح نفس کلمه نيست، بلکه توسط کلمه آفريده شده است که همان لفظ «کن فکان» است، و مسيح را به طور خصوص بخاطري ذکر نمود که ولادت و پيدايش او به وجه معتاد نبود، چون ساير بشر از نطفه آفريده ميشوند، اما مسيح از نفخ روح در مريم ’ آفريده شد( ).
و سؤال ديگري که متوجه مسيحيان مي‌شود اينست که:
1-    آنان معتقد اند که «کلمه ای الله»  در مريم حلول نمود، و مسيح   از روح القدس متجسد شد، و اين کلام مقتضي انتقال معاني (صفات) از محل اصلي اش به محل ديگري مي‌شود، و بايد گفت که انتقال معاني محال است، چون اگر ما به انتقال معاني قايل شويم اين امر مستلزم مي‌شود که معاني به اجسام تبديل شود، و صفات به موصوفات منقلب شوند، و در نزد همۀ عقلاء قلب حقائق از مستحيلات مي‌باشد.
2-    مسيحيان به اين عقيده اند که مريم از روح القدس حامله شده و از روح متجسد شد. اين کلام مستلزم اينست که مسيح بايد پسر روح القدس باشد نه پسر خدا، در حاليکه مسيحيان او را پسر خدا ميگويند( ).
ملاحظه ای ديگري که ما از انجيل يوحنا نقل نموديم همانا اختلاف ميان نسخۀ فارسي ونسخۀ عربي آنست. زيرا در انجيل يوحنا به زبان عربي چنين آمده است: «في البدء کان الکلمة، والکلمة کان عند الله، وکان الکلمة الله» که ترجمه اش ازين قرار است: «در ابتداء کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خود خدا بود».
و چون در نص مذکور اعتراضات زيادي متوجه مسيحيان مي‌شود، از آن جمله:
1-    مراد از «بدء» چيست؟، «بدء» الله و يا «بدء» کلمۀ عيسي است؟ و در هردو صورت، سخن مذکور باطل مي‌شود، چون در عقيدۀ نصاري، الله وکلمه هر دو ازلي هستند.
2-    تناقض ميان اول عبارت «والکلمة کان عند الله» و ميان نهايت آن: «وکان الکلمة الله»، چون کلمۀ «عند» در ابتداي عبارت مقتضي اينست که کلمه غير از الله باشد، و نهايت عبارت تصريح مي‌کند که مراد از «کلمه» همان الله است.
بناءً مسيحيان به هنگام ترجمه انجيل به زبان فارسي اعتراضات مذکور را پيش نظر گرفته عبارت اصلي انجيل را تحريف نموده کلمۀ «بدء» را به «ازل» ترجمه کردند تا از اعتراضات مذکور در امان مانند. اما ترجمه اي «بدء» به ازل غلط است. چون «بدء» دلالت بر متناهي بودن و بر عدم قدم مي‌کند، و اما کلملۀ «ازل» بر قدم دلالت مي‌کند.
اين خود دليل روشن ديگري است بر اينکه انجيل‌ها تاهنوز از تحريف و تبديل سالم نيستند، و هر روز به خاطر رفع يک اعتراض، تغييري را در آن ايجاد ميکنند. و هر کسي که داراي انديشه و فکر دست نخورده باشد، طرح ريزي يک آئين را براساس چنين بنياد بي اساس يک طرح ريزي احمقانه تلقي مي‌کند، زيرا چنين کار، درست مانند کسي است که از تار عنکبوت ريسمان ببافد.
حالا که برخي از مسيحيان به تناقض مسئلۀ اتحاد و تجسد، با عقل سليم پي برده اند، به حرکت هاي عوام فريبانۀ دست زده ميگويند: «قضيۀ تثليث و قضيه اتحاد از جملۀ اسرار و رموز است که درک آن با عقل ممکن نيست». ديني که درآن عقل را هيچ ارزشي نيست، چگونه سبب فلاح و نجات جوامع بشري شده مي تواند. از خلال نظر در کتب مسيحيان که در موضوعات ديني شان نوشته اند چنين بر مي‌آيد که گويا ايشان دروازه هاي قلبهاي خود را به روي عقل و تفکر بسته اند، و عقل را يگانه دشمن خود تصور مي‌کنند، در حالي که نقل صحيح با عقل صريح هيچ گاه در تعارض نمي‌باشد.
به دار آويخته شدن عيسي
يهود و نصاري به اين عقيده اند که عيسي   بر چوبي که به شکل چليپا بود آويخته شده دست و پايش در آن ميخ کوب شد و اعدام گرديد. البته با فرق اينکه يهوديان عقيده داشتند که مسيح به سبب انحرافش از تعاليم موسي   کافر شده است، بناءً آنان او را به دار آويختند.
اما مسيحيان به اين عقيده اند که مسيح به دار آويخته شد تا بشريت را از گناهي رهائي بخشد که آدم   مرتکب شده بود، و به سبب آن مورد غضب خدا قرار گرفت، و همان گناه به فرزندان آدم و به نسل او منتقل شد، و چون عدل خداوندي مقتضي رهائي بشريت از بند آن گناه بود، بناءً الله تعالي يگانه پسرخود – عيسي  - را فرستاد تا در پيکر بشري ظاهر گرديد و خود را فداي گناهان بشريت نموده به دار آويخته شود، و بشريت را از چنگال گناهان برهاند.
ادلۀ مسيحيان
مسيحيان براي اثبات اين عقيده خرافي خود به بخشي از عبارات اناجيل تحريف شده و به اقوال «بولس» که او را قديس مي نامند که در حقيقت عکس آن بود، استدلال ميکنند:
1-    در انجيل يوحنا، فصل سوم، فقره 16 چنين مذکور است: «زيرا خدا جهانيان را آنقدر محبت نمود که پسر يگانه خود را داد تا هر که به او ايمان بياورد هلاک نگردد، بلکه صاحب زندگي جاويدان شود».
2-    در انجيل مرقس، فصل دهم، فقره 45 چنين ذکر شده است: «چون پسر انسان نيامده است تا مخدوم شود، بلکه تا به ديگران خدمت کند، و جان خود را در راه بسياري فدا سازد».
3-    در رسالۀ  اول «بولس» به اهل «قرنت»، فصل پانزدهم ، فقره 3 ذکر شده است: «مسيح براي گناهان ما مرد و مدفون شد».
4-    در رسالۀ دوم «بولس» به «قرنتيان» فصل پنجم، فقره 21 ، «بولس» نگاشته است: «مسيح کاملا بي گناه بود، ولي خدا به خاطر ما او را بي گناه نشناخت، تا ما به وسيله اتحاد با او مانند خود خدا کاملا نيک شويم».
يک مسيحي به نام قس ابراهيم لوقا مي‌نويسد: «مسيحيت مي‌داند براي اينکه خداوند بين عدل و رحمت خود در مورد انسان بعد از سقوط انسان در گناه، ربط دهد، طريقۀ فداء را خداوند تدبير نمود، تا پسر عزيز خود را براي مرگ در صليب به نيابت از ما انسانها به دست مرگ بسپارد، و با اين ترتيب خداوند به مقتضاي عدل عمل نمود و رحمت خود را در حق ما کامل گردانيد، و بشر مستحق عفو و غفران پنداشته شد»( ).
اين بود خلاصه ای آنچه که مسيحيان در باره ای عقيده ای صلب (دار آويخته شدن) عيسي   بيان مي‌دارند.
نقد نظريه صليب
از نگاه تاريخي مسئلۀ به دار شدن عيسي  را در روشني اقوالي که انجيل‌ها از عيسي  نقل نمود اند ما اينجا بررسي نموده و ثابت مي‌کنيم که به دار آويخته شدن ايشان يک موضوع کاملا دروغ و بي اساس است که هيچگونه استناد تاريخي ندارد:
1- هنگاميکه يهوديان فريسي مي‌خواستند او را ذريعۀ نگهباني دستگير نمايند، مسيح به آنها گفت: «فقط مدت کوتاهي با شما خواهم بود، و بعد به نزد کسي که مرا فرستاده است خواهم رفت، شما به دنبال من خواهيد گشت اما مرا نخواهيد يافت، و به جائي که من خواهم بود شما نمي توانيد بيائيد. پس يهوديان به يکديگر گفتند: کجا مي خواهد برود که ما نتوانيم او را پيدا کنيم؟ آيا مي خواهد پيش کساني برود که در ميان يونانيان پراگنده هستند و به يونانيان تعليم دهد؟ مقصود او ازين حرف چيست؟»( ).
اين قول عيسي  چنان آشکار است که هيچ عاقلي در آن شک نمي‌کند، و دليل واضحي است بر عدم قتل عيسي ، چون هنگاميکه يهوديان در پي قتل او شدند، خداوند او را بسوي خود قبل از وقوع حادثه بلند خواهد نمود، و همين است مطلب قول عيسي: «شما به دنبال من خواهيد گشت، اما مرا نخواهيد يافت..».
در موضع ديگري مسيح  براي يهوديان اعلام مي‌دارد که نبوت او حق است، و هر گونه تلاش آنها براي نابود ساختن مسيح بي هوده خواهد بود، چون الله تعالي او را به نزد خود بلند مي‌کند: «عيسي به ايشان گفت: من ميروم و شما بدنبال من خواهيد گشت، ولي در گناهان خواهيد مرد، و به جائي که من ميروم نمي توانيد بيائيد. يهوديان به يکديگر گفتند: آيا منظورش اينست که ميخواهد خود را بکشد؟
عيسي به آنان گفت: وقتي که شما پسر انسان را از زمين بلند کرديد آن وقت خواهيد دانست که من آنکسي هستم که از خود کاري نمي‌کنم، بلکه همانطور که پدر به من تعليم داده است سخن ميگويم، فرستندۀ من با من است، پدر مرا تنها نگذاشته است، زيرا من هميشه آنچه او را خوشنود مي‌سازد به عمل آورده ام»( ).
ابطال نظريه صلب عيسي 
در اين مقام با يک مقارنه ميان سخنان مسيح  که همواره واضح مي‌سازد: «خدا با او است»، و ميان آن شخصي که هنگام به دار آويخته شدن فرياد بر کشيد و گفت: «خداي من!  خداي من! چرا مرا ترک کردي؟» امور ذيل واضح مي‌گردد:
اول: شخصي که به دار آويخته شد، اگر او واقعا مسيح بود، چنانکه مسيحيان عقيده دارند، دراين صورت آخرين سخني که او گفته‌است: «خداي من! خداي من! چرا مرا ترک کردي»؟! سخنان ديگر او را تکذيب مي‌کند که او مي‌گفت: «خداي من با من است، و مرا هيچ گاه تنها نمي گذارد».
در چنين صورت اين امر به ميان مي‌آيد که مسيحي که مسيحيان به آن عقيده دارند، مسيح راستين و حقيقي و پيامبر نيست، بلکه مسيح دروغين، و ترسوئي است که همواره ميان اقوالش تناقض است. و در ميان سخنان پيامبر هيچگاهي تناقض نمي‌باشد. و مسيح راستين و پيامبر همان مسيحي است که ما مسلمانان به آن عقيده داريم.
دوم: ادني ترين شخصي که به خاطر يک آرمان و هدف مبارزه مي‌کند، در راه مبارزه اش اگر کشته هم شود، تا آخرين رمق زندگي هيچگاه اظهار يأس و حسرت نمي‌کند، در حاليکه شخص مقتول بر چوبۀ دار را مشاهده ميکنيم که در آخرين لحظات حيات خود اظهار الم و حسرت مي‌کند، و خداي خود را متهم به بي وفائي مي‌کند.  اين خود دليل واضح است بر اينکه شخص مقتول بر چوبۀ دار فردي ديگري بوده است، چون عيسي  به مأموريتي که داشت يقين کامل و ناگسستني داشت، و در شأن او چنين تصوري در اذهان راه نمي‌يابد.
3-    از آخرين سخناني که مسيح قبل از تلاش يهود براي دستگيري اش گفته بود اينست: «ببينيد ساعتي مي‌آيد – در واقع هم اکنون شروع شده است –که همۀ شما پراگنده مي‌شويد، و به خانه‌ها خود مي رويد، و مرا تنها ميگذاريد، با وجود اين من تنها نيستم ، زيرا پدر با من است... ولي شجاع باشيد من بر دنيا چيره شده ام»( ).
دراين عبارت انجيل مي بينيم که مسيح  بردو چيز تأکيد مي‌کند:
1-    او تنها نيست بلکه «پدر» يعني الله با او است.
2-     او بر دنيا پيروز شده است.
حالا اين دو امر را به حال شخصي که به دار آويخته شد، تطبيق مي‌دهيم که آيا واقعا الله با او بود؟! و آيا واقعا او بر دنيا پيروز شده بود؟ يقينا اين امر در باره ای آن شخص کاملا بر عکس بود، چون او با بسيار يأس و نوميدي اعلان کرد که خدايش او را تنها گذاشته است، و دشمنانش او را مقهور و مغلوب نموده بر او پيروز شده‌اند.
اينکه ما مسلمانان عقيده داريم که شخص مصلوب عيسي نه بود بلکه کسي ديگري بود، گروهي از مسيحيان نيز به همين عقيده اند، از آن جمله «برنابا» حواري جليل القدر است که در انجيل خود مي‌نويسد: «...  چون خداوند بنده ای خود را در خطر ديد به فرشتگان دستور داد تا او را به عالم بالا نقل دهند، فرشتگان عيسي   را به آسمان سوم منتقل ساختند... بعد از رفع عيسي  يهوديان با توسل به زور وارد اطاق عيسي شدند، ياران عيسي همه در خواب بودند، خداوند شباهت عيسي را بر يهودا انداخت که تماما با عيسي مشابه گرديد، و ما شاگردان عيسي در مورد يهودا گمان نموديم که او عيسي است»( ).
جورج سيل مستشرق انگليسي مي‌گويد: فرقۀ سبرنتين و فرقۀ کربو کراتيون و همچنين فرقه هاي ديگري از مسيحيان متقدم بر اين عقيده بودن که مسيح به دار آويخته نشده است، بلکه شخصي ديگري که شبيه عيسي بود، و از شاگردان او بود، به دار آويخته شد( ).
چون قصۀ صليب يک افسانۀ مزور و ساخته و پرداختۀ مسيحيان است، بناءً قرآن کريم با صراحت تمام بر آن خط بطلان ميکشد، و اعلان مي‌دارد:
  ﴿                  •                              ﴾ (النساء: 157-158).
ترجمه: «و مي گفتند: ما عيسي پسر مريم، پيغمبر خدا را کشتيم! در حالي که نه او را کشتند و نه به دار آويختند، و ليکن کار بر آنان مشتبه شد وکساني که در باره اي او اختلاف پيدا کردند (جملگي) راجع بدو در شک وگمانند و آگاهي بدان ندارند، و تنها به گمان سخن ميگويند و يقينا او را نکشته اند. بلکه خداوند او را بسوي خود بلند کرد، و خداوند غالب و با حکمت است».
نقد نظريه فداء
مسيحيان عقيده دارند که عيسي  را خداوند فرستاد تا  او خود را فداي گناهي سازد که ابوالبشر آدم  مرتکب آن شده بود، و بشريت را از قيد آن گناه برهاند.
اما واقعيت امر اينست که طرح چنين نظريه نه تنها خلاف عقل است، بلكه با نصوص کتاب مقدس نيز مخالف است. زيرا براي نجات از گناه، نيازي به ريزاندن خون يک بي گناه نيست، بلکه صلاح، پرهيزگاري، و توبه  نيز مي‌تواند انسان را از شر گناهانش نجات بخشد. اين موضوعي است که اناجيل نيز آنرا تأييد مي‌کنند.
1-    در انجيل متي، فصل نوزدهم، فقره 16-21 چنين نقل شده است: «مردي جلو آمد و از عيسي پرسيد: اي استاد! چه کار نيکي بايد بکنم تا بتوانم حيات جاويداني را بدست آورم؟ عيسي به اوگفت: چرا در باره اي نيکي از من سئوال ميکني؟ فقط يکي نيکو است، اگر تو مايل هستي به حيات وارد شوي، اگر تو مايل هستي به حيات وارد شوي، احکام شريعت را نگاه دار. او پرسيد: کدام احکام؟ عيسي در جواب گفت: قتل نکن، زنا نکن، دزدي نکن، شهادت دروغ نده، احترام پدر و مادر خود را نگاه دار، و همسايه ات را مانند خود دوست بدار».
در اين اقتباس به خوبي ظاهر است که عيسي  يگانه چيزي را که معيار و مدار براي حصول حيات ابدي قرار داده است، همانا ايمان به خدا، پيروي از احکام او، بجا آوري اعمال شايسته مي‌باشد، نه چيز ديگري.
2-    در رسالۀ يعقوب، فصل اول، فقره 27 چنين نگاشته شده است: «ديانت پاک و بي آلايش در برابر خداي پدر اين است که وقتي يتيمان و بيوه زنان دچار مصيبت مي‌شوند، به آنها توجه کنيم و خود را از فساد دنيا دور نگهداريم».
دراين  نص مي خوانيم که يعقوب حواري بر اين امر تأکيد ميورزد: ديانتي که مسير ابدي انسان را معين مي‌سازد تنها بر دو اساس استوار است: يکي ايمان به خدا، و دوم عمل صالح، و مسئله به دار آويخته شدن و ريزاندن خون بي گناه، هيچ ربطي به اين دو مسئله ندارد، بلکه خلاف ايمان و خلاف عمل صالح مي‌باشد.
بهمين اساس وقتي که حقيقت مسئله فداء از ديدگاه عقل و نقل بر جمعي مسيحيان با شعور، آشکار مي‌گردد، ايشان اين موضوع را به شدت رد مي‌کنند.
چنانچه کوائيلس شيس Coelestius  يکي از دانشمندان مسيحي مي‌گويد:
 گناه آدم تنها به او ضرر رساند، وآن گناه بر بني نوع بشر هيچ نوع تأثيري نداشت، بناءً اطفال شير خور هنگاميکه تولد مي‌شوند، همانند آدم مي‌باشند قبل ازينکه او مرتکب گناه شد( ).
پرسشهاي که به پاسخ نياز دارد
يقينا گمراهي حيثيت سراب بيابان بي پايان و ظلمت شب را دارد، و شخصي که در بيابان بي نام و نشان سفر کند، يگانه منزلش پرتگاه هلاکت و پريشاني مي‌باشد، و هرگونه پرسشي از وي، جوابي جز علامه استفهام ندارد، ما هم در اينجا پرسشهائي داريم که متوجه کساني است که در بيابان صلب و فداء غرق شده‌اند، مگر آنکه صراط مستقيم را انتخاب کنند، و خود را از باتلاق مسيحيت بکشانند. پرسش هاي که ما داريم قرار ذيل است:
1-    مسيحيان ميگويند که: به دار آويخته شدن مسيح به خاطر اتمام عدل و رحمت الهي بود، پس ما از آنها مي‌پرسيم: در تعذيب کردن و به دار آويختن يک انسان بي گناه چه عدل و رحمتي نهفته است؟!
2-    مسيحيان مي‌گويند که: مسيح يگانه فرزند خدا بود، پس ما ازآنان مي‌پرسيم که: هنگامي که مسيح – به زعم شما مسيحيان - در برابر انواع گوناگون شکنجه و اذيت قرار گرفت و بعد از آن در چوبۀ دار ميخ کوب شد و به قتل رسيد، آنگاه عطوفت و شفقت پدري کجا بود تا يگانه فرزند خود را نجات دهد؟!
3-    مسيحيان عقيده دارند که اولاد آدم بسبب گناه پدر نخستين شان مورد غضب خدا قرار گرفتند. اين عقيده نه تنها در هيچ شريعتي وارد نه شده است، بلکه مخالف با نصوص کتاب مقدس است. چنانچه در عهد قديم، سفر التثنيه، فصل 24، فقره 16 چنين آمده است: «پدر بجاي پسر کشته نمي‌شود، و پسر بجاي پدر کشته نمي‌شود، بلکه هر انسان در مقابل گناهش کشته مي‌شود».
در سفر حزقيال، فصل18، فقره 20 چنين وارد شده است: «موت تنها نصيب نفس گنهگار است، پسر متحمل گناه پدر نيست، و همچنين پدر متحمل گناه پسر نيست، نيکي نيکوکار تنها به سود او است، و بدي بدکار تنها به ضرر او است».
4-    آيا ناگزير بود تا پسر خدا فرود آيد، و با به دار آويختن خود کفارۀ گناهان بشريت شود؟ آيا راهي جزاين وجود نداشت؟ آيا براي الله ممکن نبود که گناهان بشريت را از  راه  ديگري عفو نمايد؟
5-    هنگامي که «پسر الله»– به عقيده مسيحيان – خود را فداي تنها گناهي ساخت که آدم  مرتکب آن شده بود، در باره مليونها گناه غليظ تر و شديد تري که انسانها بعد از آدم مرتکب شده‌اند چه ميگويند؟ وکفارۀ آنها چگونه بايد شود؟
6-    از زمان ارتکاب آدم گناه مذکور را تا وقت به دار آويخته شدن عيسي ، عدل و رحمت الهي کجا بود، و يا اينکه الله تعالي (العياذ بالله) در ميان عدل و رحمت خود سرگردان بود؟
7-    توازن در ميان گناه و عقاب آن، در همه شرايع آسماني امر ملحوظ بوده است، آيا ميان به دار آويخته شدن مسيح و گناهي که آدم  مرتکب آن شد کدام نوع توازني  و همگوني وجود دارد يا خير؟
8-    نويسنده مسيحي که اخيرا اسلام  را پذيرفت، و عبد الأحد داود نام دارد مي‌گويد:
 اينکه مسيحيان ميگوند: اين راز الهي – گناه آدم و غضب خدا بر جنس بشريت – از همه اي پيامبران گذشته پوشيده ماند تا آنکه کليسا آنرا بعد از به دارشدن مسيح کشف نمود، خيلي شگفت‌انگيز و تعجب‌آور است.
او مي‌افزايد:  آنچه که او را بر ترک مسيحيت مجبور ساخت، ظهور بطلان همين مسئله بود، چون کليسا به او دستوراتي مي‌داد که عقل او آن دساتير را نمي پذيرفت. و آن ازين قرار است:
أ‌-    جنس بشريت به طور قطعي گناهکار و مستحق هلاکت ابدي مي‌باشد.
ب‌-     خداوند هيچ يک ازين گنهگاران را که مستحق آتش دوزخ براي ابد هستند، بدون شفيع نجات نمي‌دهد.
ت‌-    شفاعت کننده بايد خداي کامل و بشر کامل بوده باشد، و هم چنين از گناهي که آدم مرتکب شد، پاک باشد.
آنان ميگويند: بهمين جهت عيسي  تنها از مادر پيدا شد، تا گناه پدرش به او منتقل نه شود.
نويسنده در مناقشۀ اين موضوع از مسيحيان مي‌پرسد:
آيا اين گناه به مسيح از طريق مادرش منتقل نه شد؟
مسيحيان در جواب گفتند: خداوند مريم را از گناه پدرش قبل از آنکه مسيح داخل رحم او شود پاک ساخت.
نويسنده باز مي‌پرسد: هنگامي که خداوند به اين آساني مي تواند برخي از انسانها را از گناه پاک سازد، آيا نمي تواند که همه اي بشريت را به آساني و بدون به دار آويختن عيسي   از گناه پاک سازد؟
9-    آخرين سؤال از مسيحيان اين است که آيا انبياء و پيامبران پيشين چون: نوح، ابراهيم، موسي، داود، و سليمان ‡ به سبب گناه پدر شان نا پاک بودند؟ آيا اين پيامبران نيز مورد غضب خدا قرار گرفته بودند؟ و اگر چنين بود پس چگونه الله تعالي ايشان را براي هدايت بشري برگزيد؟
محاسبۀ مردم
مسيحيان مي‌گويند که: عيسي   بعد از آنکه به دار آويخته شد، سه روز بعد دوباره زنده شد، و سپس به آسمانها بلند شد، و در کنار راست رب نشست، و روز قيامت به محاسبۀ مردم خواهدپرداخت، و هر کی را مطابق اعمالش جزا خواهد داد.
در مورد محاسبه مردم، يوحنا در انجيل خود چنين نقل مي‌کند: «به يقين بدانيد که زماني خواهد آمد، و در واقع آن زمان شروع شده است که مردگان صداي پسر خدا را خواهند شنيد، و هر که بشنود زنده خواهد شد، زيرا همانطور که پدر منشأ حيات است، به پسر هم اين قدرت را بخشيده است تا سر چشمۀ زندگي باشد، و به او اختيار داده است که داوري نمايد، زيرا پسر انسان است»( ).
و همچنين بولس در رساله ای دوم خود به اهل قرنت در فصل پنجم، فقره 10 چنين مي‌نويسد: «زيرا همه ای ما همان طور که واقعاً هستيم بايد روزي در مقابل تخت داوري مسيح بايستيم تا مطابق آنچه که با بدن خود کرده ايم چه نيک و چه بد جزا بيابيم».

نقد نظريۀ محاسبه
نظريه يا عقيده ای محاسبه از عقيده الوهيت مسيح متفرع شده است، پس عقيده ای مذکور بر چند وجه باطل است:
1-    قبلا ما واضح ساختيم که الوهيت مسيح براي اولين بار تحت تأثير افکار بولس، در مجمع نيقيه به تصويب رسيد، و اين عقيده را دستگاه حاکمه با زور نيزه بر مردم تحميل کرد، و از آريوس و شاگردانش مي توان بحيث بارزترين تجمع مخالف با عقيده ای الوهيت مسيح، نامبرد. پس الوهيت مسيح يک امر باطل، پوچ و کاملا بي اساس است که نه عقل آنرا تأييد مي‌کند و نه نقل.
2-    ثبوت اين عقيده فرع از ثبوت اناجيل است، و حال اناجيل را ما به تفصيل قبلا بيان داشتيم، بويژه انجيل يوحنا که بيشتر اين مسائل محرف تنها در همان ذکر شده است. و انجيل يوحنا از نگاه تاريخي بي ارزش ترين اناجيل است، و حتي يکعده مسيحيان بر قلابي بودن آن نيز شهادت داده اند.
اما با رسائل بولس نمي توان چيزي را ثابت نمود. و شرح حال وي قبلا گذشت.
روزنامۀ تائمز، شماره 15 جولائي 1966م بعد از آنکه نصوص مربوط به عقيده ای محاسبه را ذکر نموده از آن چنين پاسخ داده است:
نصي که منسوب به عيسي  بوده به اين ترتيب است: «من هرگز به محاسبۀ مردمم نسبت به اعمال آنها نمي‌پردازم، و بر عليه آن حکمي نمي‌کنم، ذاتي که مرا فرستاده است محاسبه و حکم از صنع خاص او است»( ).
3-    عقيده محاسبه از اديان وثني پيشين، وارد مسيحيت شده است. چون همين عقيده کشته شدن خدا و سپس زنده شدن او، و بلند شدن او به آسمان، عقيده ای مصري هاي پيشين در باره ای إله شان «أوزوريس» و عقيده رومي ها در بارۀ معبودشان «رملس» و عقيدۀ فارسي ها در باره «ميترا» و عقيده برهمن ها در بارۀ «وشنو» و عقيده ای بودائي ها در بارهء «بودا» مي‌باشد( ). و مسيحيت به شدت تحت تأثير اين اديان قرار گرفته است. به همين اساس مي بينيم که مسائل بنيادين در مسيحيت محرف به صورت کلي از همين اديان وثني پيشين اقتباس شده است.

 


 

بخش پنجم:
مقارنه ميان مسيحيت و برخي از اديان وثني

مطالب اين بخش:
    مقارنه بين ديانت ميترا و مسيحيت
     مقارنه بين بودائيت و مسيحيت
     مقارنه بين برهمنيت
    مقارنه بين محاکمۀ مسيح و محاکمه بعل معبود بابلي‌ها
 
در اين بخش از خلال مقارنه ميان مسيحيت موجود، و اديان وثني ديگر، تأثر مسيحيت را از فلسفه‌هائي که قبل از آن بود و برخي از آن انديشه ها باطل تا هنوز هم موجود است، واضح مي‌سازيم، تا خوانندۀ عزيز بداند که مسيحيت موجود هيچ ربطي به تعاليم اصيل عيسي ندارد، بلکه معجوني  از آراء و افکار و نظريات بت‌پرستانۀ اديان ديگر است که از ترکيب آن يک دين جديد انحرافي به وجود آمد.
چنانچه «داربر» در کتاب خود «کشمکش ميان دين و علم» مي‌گويد: ورود بت پرستي و شرک در نصرانيت از طريق آنعده مرداني صورت گرفت که به دروغ و تظاهر، و به خاطر بدست آوردن مناصب بزرگ در دولت روماني، بدون آنکه به مسيحيت باور داشته باشند، لباس مسيحيت را برتن نمودند، همانند امپراطور «قسطنطين» که نصرانيت را بدون اينکه از ظلم و فجور خود دست بردارد، مجبورا پذيرفت، چون اين مسيحيت بود که قسطنطين را به اميد اينکه تابع فرامين او شده، و در نشر تعاليم مسيحيت و نابود ساختن عقايد بت‌پرستانه روماني همکاري خواهد نمود، او را به قدرت رسانيد. در اثر همين کشمکش بود که از آميزش بقاياي مبادي مسيحيت با مبادي فلسفه‌ای وثني، دين جديد بوجود آمد که آن مجموعه ای نظريات مسيحيت اصيل و عقائد بت‌پرستانه يوناني ها و روماني مي‌باشد( ).
مقارنه بين ديانت ميترا ومسيحيت
دين ميترا چه بود؟
دين ميترا يکي از ادياني بود که در قرن ششم قبل الميلاد در سرزمين فارس نشأت کرد، و در سال 70 قبل الميلاد به روما سرايت نمود، و از آنجا در سراسر کشور روم منتشر شد، و تاشمال ايتاليا و کشور برطانيه رسيد.
و هنگاميکه عقائد فعلي حالي مسيحيان را باعقائد ميترا موازنه کنيم در ميان هردو نظريه يک نوع تشابه کلي را مشاهد ميکنيم که تفصيل آن قرار ذيل است:
مقارنه ميان دين ميترا و مسيحيت

1- ميترا در غار تولد شد
2- ميترا در 25 دسمبر به دنيا آمد
3- ميترا دفن شد، اما دو باره زنده شد، و از قبرش برخاست
4- موت ميترا به خاطر نجات بشريت از گناهان شان صورت گرفت.
5- ميترا بعد از زنده شدنش به آسمانها در حالي بلند شد که شاگردانش به او تضرع و عاجزي مي‌نمودند.
6- شاگردان خاص ميترا  12 تن بودند.
7- پيروان ميترا بنام او غوطه (غسل تعميد) مي‌کردند.
8- در ياد بود ميترا هر سال يک عشاي مقدس ترتيب مي‌دادند.
9- ميترا رمز پاکيزگي بود.
10- ميترا به نام نجات دهنده از گناهان ياد مي شد.
11- ميترا تاج مؤمنان است.
12- ميترا خود را ذبح نمود تا فداي گناهان بشريت باشد.
13- ميترا شفيع گنهگاران بود.
14- ميترا واسطه ميان خدا و بشريت است.
15- ميترا آفتاب زندگي است.
    
1-    مسيح در غار تولد شد
2-    مسيح به عقيده مسيحيان در 25 دسمبر تولد شد
3-    مسيح بعد از دفن از قبرش برخاست.
4-    موت مسيح به خاطر نجات بشريت از گناه ازلي بود که آدم مرتکب شد.
5-    مسيح بعد از بيرون شدن از قبرش به آسمان بلند شد.
6-    شاگردان مسيح 12 تن بودند.
7-    مسيحيان نـيز به نـام او غوطه (غسل تعميد) مي شدند.
8-    عشاء رباني در عقيدۀ مسيحيان يک طعام مقدس است که حيثيت غذاي روحي را براي مسيحيان دارد.
9-    مسيح پاک کنندۀ دلها بود
10-  مسيح نجات دهنده گنهگاران است.
11- مسيح تاج زندگي است.
12- مسيح جان خود را فداي عالم ساخت.
13- مسيح در نزد «پدر» شفاعت مي‌کند.
14- مسيح واسطه ميان خدا و مردم بود.
15- مسيح آفتاب زمين است.

و همين تشابه زياد بين دو دين سبب شد که روماني ها به سرکردگي امپراطور قسطنطين به صورت گروه گروه به دين جديد مسيحي بپيوندند. لذا «جون روبرتس» بجا گفته است که: «با دخول رومانيها در دين مسيحيت، ديانت ميترا پايان نيافت، بلکه جامۀ مسيحيت را به خود پوشيد»( ).
مقارنه ميان بودائيت و مسيحيت

1-    تجسد بودا به واسطه حلول روح القدس بر دوشيزه «مايا» صورت گرفت.
2-    هنگامي که بودا از کرسي ارواح فرود آمد، و داخل رحم «مايا» شد، رحم «مايا» مانند بلور شفاف و صاف شد، و بودا بسان يک گل زيبا ازو پديدار شد.
3-    هنگام مولد بودا ستاره ای در آسمان پديدار شد که بر تولد بودا مژده مي‌داد.
4-    بودا در 25 کانون اول (دسمبر) تولد يافت.
5-    هنگام ولادت بودا، فرشتگان جشن خوشي گرفتند، او را حمد گفتند، و مي‌گفتند: امروز بودا چشم به جهان گشود، تا خوشحالي و سلامتي را نصيب مردمان گرداند، و نور را در اماکن تاريک پخش کند و کوران را بصارت دهد.
6-    دانشمندان، بودا‌ را شناختند و حقيقت لاهوت را درک کردند، و يک روز بعد از ولادت اش مردم گرد او جمع شدند و او را خداي خدايان خواندند.
7-    بودا که هنوز طفل بود، مردم هداياي قيمت بها را به او تقديم نمودند.
8-    بودا به هنگام طفلي به مادرش گفت که: او بزرگتر از همه مردمان است.
9-    ولادت بودا مخفي صورت گرفت، چون پادشاه تصميم قتل او را داشت، هنگاميکه به او گفتند که: بودا سلطنت را از وي خواهد گرفت.
10-    وقتي بودا به دعوت آغاز کرد، شيطان «مارا» ظاهر گرديد، تا او را منحرف سازد.
11-    شيطان به بودا گفت: تو از دعوتت منصرف شو، امپراطور جهان خواهي بود.
12-    بودا به شيطان «مارا» گوش ننهاد و گفت: از من دور شو.
13-    بعد از آنکه بودا بر شيطان «مارا» پيروز شد، آسمانها بروي گلباران نمودند، و فضا معطر گرديد.
14-    بودا زماني زيادي روزه داشت.
15-    بودا را به آب مقدس «گنگا» تعميد کردند، در اثناي تعميد او، روح الله و روح القدس هر دو حاضر بودند.
16-    نماز بودائي وقتي پذيرفته مي‌شود و باعث دخول آنهان در جنت مي‌گردد که نماز خود را بنام بودا آغاز کنند.
17-    وقتي بودا فوت نمود و دفن گرديد، قبر او با قوه ای ما فوق الطبيعة از هم شق گرديد، و او زنده شد.
18-    بعد از آنکه بودا دعوت خود را در زمين به پايان رساند، به طرف آسمانها صعود نمود.
19-    بودا در آخر زمان دوباره بسوي زمين بازگشت خواهد نمود و دعوت خود را از سر مي‌گيرد، تا زمين را پر از سعادت و نعمت سازد.
20-    بعد از بعثت، محاسبۀ مردم به بودا سپرده مي‌شود.
21-    بودا را اول و نهايت نيست، و او جاويدان است.
22-    از بودا روايت شده است که وي گفته است: من گناهان بشريت را متحمل شدم، تا آنها به سعادت برسند.
23-    بودا گفت: اعمال نيک خود را پنهان کن و بدي هاي را که مرتکب آن شده اي بر مردم آشکار کن.
24-    بودا پيروان خود را وصيت نمود تا با مردم با شفقت و محبت روبرو شوند، حتي با دشمنان خود.
25-    بودا به پيروان خود نصيحت کرد تا دنيا را کنار بگذارند، و از ثروت خود چشم بپوشند، و فقر را ترجيح دهند تا در دعوت وي پذيرفته شود.
26-    هدف برتر بودا اين بود تا فلسفه‌ای بوديزم را به ملکوت آسمانها بلند سازد.
27-    بودا به عدم زواج تأکيد مي‌ورزيد، و او زواج را به سوختن در آتش تشبيه مي‌داد.
28-    بودا ازدواج را تنها در صورت خوف از زنا جائز مي شمرد.
29-    بودا يگانه فرزند خدا بود، او در ناسوت متجسد شد و خود را قرباني نمود تا بشريت را از گناهانش نجات دهد، به اين اساس او را نجات دهنده و مسيح، و پسر خدا گفته مي‌شود.    
1-    تجسد يسوع مسيح به واسطه حلول روح القدس بر مريم صورت گرفت.
2-    هنگاميکه مسيح از کرسي آسماني خود فرود آمد و داخل رحم مريم شد، رحم او مانند بلور صاف و شفاف شد، و عيسي به طور گل زيبائي از او پديدار شد.
3-    هنگام تولد عيسي ستاره ای از جهت شرق پديدار شد که بشارتي بود بر تولد عيسي، و آن ستاره بنام ستاره ای مسيح ياد مي‌شود.
4-    مسيح نيز در 25 کانون اول (دسمبر) تولد شد.
5-    هنگاميکه مسيح تولد شد، فرشتگان آسمان خوشحال شدند، و در حمد اين ذات مبارک ترانه سرودند، و مي گفتند: بزرگي مر الله راست در بلندي ها، برزمين سلامتي باد و بر مردمان خوشحالي باد.
6-    دانشمندان به زيارت عيسي آمدند، و حقيقت لاهوت او را درک نمودند، و قبل از مرور يک روز بر وي، او را خداي خدايان خواندند.
7-    به يسوع در حال طفلي هدايائي قيمت بها از قبيل طلا و خوشبو هديه نمودند.
8-    يسوع در حال طفلي به مادرش گفت که: او «پسرخدا» است.
9-    ولادت مسيح مخفي صورت گرفت، چون پادشاه «هيرودوس» در تلاش قتل او بود تا پادشاهي را از وي نگيرد.
10-    هنگاميکه عيسي به دعوت آغاز کرد، شيطان ظاهر شد تا او را گمراه سازد.
11-    شيطان به عيسي گفت: اگر تو مرا سجده کني، تو را پادشاه جهان سازم.
12-    عيسي سخن شيطان را نه شنيد و گفت: بد بخت شوي تو اي شيطان.
13-    بعد از آنکه عيسي بر شيطان پيروز شد، فرشتگان به احترام او فرود آمدند.
14-    عيسي چهل شب چهل روز مسلسل روزه گرفت.
15-    يحيي، عيسي را در نهر اردن و در حضور روح الله و روح القدس تعميد کرد.
16-    نماز مسيحيان در صورتي پذيرفته مي‌شود وآنها را به جنت مي برد که بنام عيسي آغاز شود.
17-    هنگامي که عيسي وفات شد، و دفن گرديد، توسط يک قوه اي ما فوق الطبيعة، سنگي بزرگي که بر قبر او بود، دور شد و عيسي دو باره زنده گرديد.
18-    عيسي بعد از به پايان رساندن دعوتش به آسمانها صعود نمود.
19-    عيسي بسوي زمين دوباره خواهد آمد، تا بر زمين حکومت کند، و دعوت خود را منتشر سازد و زمين را از خير و سلامتي مملوء گرداند.
20-    در آخرت محاسبۀ مردم به عيسي سپرده مي‌شود.
21-    عيسي را اول و نهايت نيست، و او همانند «پدرش» جاويدان است.
22-    عيسي نجات دهندۀ بشريت است، او جان خود را فدا و کفارۀ گناه آدم  ساخت.
23-    و از زمرۀ تعليمات عيسي به شاگردانش اين بود که: اعمال نيک خود را مخفي نگهدارند، و خطاياي و بديهاي خود را بر مردم آشکار کنند.
24-    عيسي براي پيروان خود گفت: با دشمنان خود محبت کنيد، و بر آنهائيکه شما را لعنت ميکنند، برکت بفرستيد، و بآنهاي که با شما بغض مي ورزند، محبت کنيد.
25-    عيسي بر آنهاي که مي‌خواستند به دعوت او بپيوندند، شرط نمود که مال خود را صدقه کنند، و فقر را ترجيح دهند، در ملکوت آسمانها داخل شوند.
26-    عيسي پيروان خود را از ابتداي رسالتش به دخول در ملکوت آسمانها دعوت مي‌داد.
27-    از عيسي روايت است که او گفت: بهتر اينست که انسان هيچ زني را لمس نکند.
28-    عيسي گفته است: ازدواج در صورت خوف زنا جائز است، و ازدواج بهتر از سوختن در آتش است.
29-    يگانه پسر خدا، کلمه‌اي که در نتيجه التقاي روح القدس با مريم، در مسيح متجسد شد. و به دار آويخته شد تا کفارۀ گناهي شود که آدم در ازل مرتکب آن شده بود، و آن گناه به اولاد او نسل در نسل منتقل شد، تا اينکه با قتل مسيح در چوبۀ دار، بشريت را از آن گناه ازلي نجات داد.

مقارنه ميان برهمنيت و مسيحيت

1-    کرشنا يعني نجات دهنده، فداء کنندۀ خود، چوپان نيکوکار، واسطه ميان خالق و مخلوق، پسر خدا، اقنوم دوم ثالوث مقدس که عبارت از پدر، پسر و روح القدس است.
2-    کرشنا از «ديفاکي» دوشيزۀ که بنا بر پاکي و پاکدامني اش خداوند او را مادر براي پسر خود انتخاب نموده بود، تولد شد.
3-    فرشتگان تمجيد «ديفاکي» مادر کرشنا پسر خدا را بيان نمودند وگفتند: کائنات را  سزد که به فرزند اين زن پاکدامن افتخار کنند.
4-    مردم با ظهور ستاره اي درآسمان از ولادت «کرشنا»آگاه شدند.
5-    به هنگام ولادت «کرشنا» زمين تسبيح گفت، و مهتاب با نور خود آنرا روشن ساخت، و ارواح زمزمه مي‌نمودند، فرشتگان آسمان اظهار خوشي و سرور مي‌نمودند، و ابرها به نغمه سرائي پرداختند.
6-    کرشنا از سلالۀ پادشاهان بود، اما او در حالت فقر و بيچارگي در غاري متولد شد.
7-    هنگامي که کرشنا تولد شد، نور بزرگي غار را روشن ساخت، و چهرۀ «ديفاکي» مادر کرشنا مي درخشيد.
8-    بعد از ولادت مادرش، «ديفاکي» از انجام بد فرزندش ميگريست، آنگاه کرشنا با وي سخن گفت و او را تسلي داد.
9-    و گاو دانست که کرشنا «إله» است، بناءً او را سجده کرد.
10-    مردم به کرشنا ايمان آوردند، و به لاهوت وي اعتراف نمودند، و تحائف از چوب صندل و خوشبو به او تقديم کردند.
11-    و پيامبر هندوها به نام «نارد» از ولادت طفل الهي «کرشنا» آگاه شد و به زيارت او شتافت، و از فحص و تحقيق در ستاره ها براي او واضح شد که اين مولود الهي است که پرستش مي‌شود.
12-    کرشنا از خدا (برهما) که قبل از همه موجودات بود، و عالم را آفريد و خود را خالق نام نهاد، سرچشمه گرفت و کرشنا با تقديم خود به صليب، خود را فداي بشريت نمود و آنها را نجات داد. و إله ديگري نيز از براهما سرچشمه گرفت که «شيوا» ياد مي‌شود، و او مسئوليت خراب و فناي جهان را به دوش دارد.
يعني آلهۀ هندوها نيز سه اند:
1-    براهما «پدر» و اقنوم اول
2-    کرشنا «پسر» و اقنوم دوم
3-    شيوا اقنوم سوم.    
1-    يسوع مسيح ناجي بشريت، فداء کننده خود، شبان نيکوکار، واسطه ميان خالق و مخلوق، پسر خدا، اقنوم دوم از ثالوث مقدس که عبارت است از پدر، پسر، و روح القدس.
2-    يسوع از مريم دوشيزه که بنا بر طهارت و پاکدامني‌اش، خداوند  او را مادر فرزند خود انتخاب نمود، پيدا شد.
3-    فرشته بر مريم داخل شد و گفت: سلامتي باد بر تو اي آنکه مورد نعمت خدا قرار گرفته اي، پروردگار با تو است.
4-    هنگامي که مسيح تولد شد ستارۀ او در جهت مشرق در آسمان پديدار شد، و مردم محل ولادت او را دانستند.
5-    هنگام ولادت مسيح، فرشتگان اظهار خوشي و سرور نمودند، و از ابرها آوازهاي خوش شنيده شد.
6-    عيسي از سلالۀ پادشاهان يهود بود، اما او در حالت فقر و بيچارگي در غاري در فلسطين متولد شد.
7-    هنگامي که عيسي تولد شد، نور بزرگي غار را روشن ساخت و درخشش آن چشم هاي قابله و چشمان يوسف نجار را که نامزد مريم بود خيره ساخت.
8-    يسوع مسيح در حالي که طفل بود به مادرش گفت: من يسوع پسر خدا هستم، و چنانکه که جبرئيل فرستادۀ پدر به تو خبر داد، آمده‌ام تا جهان را نجات دهم.
9-    شبانان، يسوع را شناختند و او را سجده کردند.
10-    مردم به يسوع مسيح ايمان آوردند.
11-    هنگامي که يسوع در بيت اللحم در عهد حکومت هيرودوس پيدا شد، گروهي از مجوسيان از مشرق به اورشليم (بيت المقدس) آمدند که مي گفتند: کجا است همان طفل نو زادي که پادشاه يهود است.
12-    «پدر» سرچشمه است و «پسر» همان کلمه‌اي است که در مسيح متجسد گرديد، و اعدام مسيح بر چوبۀ دار بخاطر تکفير از گناهي ازلي بود که آدم بعد از خوردن از شجره ممنوعه، مرتکب آن شده بود و گناه آدم به اولاد او نسل در نسل انتقال يافت، تا آنکه مسيح با قرباني نمودن خود، بشريت را  از آن گناه نجات داد.
و اقنوم سوم در ضمن ثالوث إله وجود دارد که روح القدس ياد مي‌شود.

مقارنه ميان محاکمۀ مسيح  و «بعل» معبود بابليان
مذهب بابلي‌ها يکي از ادياني است که مسيحيت داستان محاکمۀ مسيح و سپس به دار آويخته شدن او را از همين دين اخذ نموده است.
بابلي‌ها قرنها قبل از ميلاد مسيح، سرگذشت غم انگيز معبود شان «بعل» را هر سال به شکل تمثيلي به نمايش مي گذاشتند، و اين واقعه را کشف دو لوحه ای سنگي در اوايل همين قرن که درآن قصۀ محاکمه بعل و انجام وي درج است، تأييد مي‌کند. و قدامت اين دو لوحه به قرن 9 قبل الميلاد برمي‌گردد.
هنگاميکه بختنصر بر فلسطين حمله نمود و جمعي از يهوديان را با خود اسير گرفت و به بابل برد، اين عده از يهوديان اسير، داستان تمثيلي محاکمۀ بعل را که در آغاز بهار هر سال براه انداخته مي شد، مشاهده نمودند. و پس از مدت زماني که يهوديان آزاد شدند، و دوباره به سرزمين فلسطين در حالتي برگشتند که از افکار وآداب بابلي متأثر شده بودند، و داستان محاکمۀ بعل در اذهان شان به صورت زنده باقي مانده بود، و فرهنگ بابليان جزء از زندگي روز مره آن عده يهوديان گرديده بود. انعکاس اين تأثر را از مقارنه ميان محاکمه بعل و قصه ای محاکمه ای مسيح به خوبي ميتوان دريافت، بلکه به يقين ميتوان گفت که: داستان به دار آويخته شدن مسيح چنانکه اناجيل بيان مي‌دارد، بعينه قصه ای «بعل» خداي بابليان است. و چيزي که تغيير يافته است تنها نام بعل است که جاي آنرا نام مسيح گرفته است.
و حال مي‌پردازيم به مقارنه ميان محاکمۀ هردو: بعل خداي بابليان، و مسيح خداي مسيحيان.

1-    بعل را به اسارت گرفتند.
2-    محاکمه بعل علني صورت گرفت.
3-    بعد از محاکمه، بعل را مجروح ساختند.
4-    بعل را براي تنفيذ حکم بر سر کوه بردند.
5-    شخص گنهگار ديگري هم با بعل محکوم به اعدام بود، و عادت آنها اين بود که هر سال از يک شخص محکوم به اعدام، عفو به عمل آيد، لذا مطالبه نمودند تا بعل اعدام شود، و از مجرم ديگر عفو صورت گيرد.
6-    بعد از عملي شدن حکم اعدام بر بعل، جهان را تاريکي فرا گرفت، و رعد شنيده شد، و مردم در اضطراب شدند.
7-    بر قبر بعل نگهبانان مقرر نمودند تا پيروان او جسد او را نه دزدند.
8-    زنان به اطراف قبر او نشستند و گريه کردند.
9-    در بدايت فصل بهار بعل دو باره زنده شد، و به آسمان صعود کرد.    
1-     عيسي را به اسارت گرفتند.
2-     محاکمه عيسي علني صورت گرفت.
3-     بعد از محاکمه، عيسي مورد شکنجه قرار گرفت.
4-     عيسي را به خاطر آويختن بر دار بر سر کوهي بردند.
5-     شخصي بنام «باراباس» به جرم قتل نيز با عيسي محکوم به اعدام بود، و «بيلاطس» حاکم روماني پيشنهاد کرد تا از عيسي عفو به عمل آيد، اما يهوديان مطالبه عفو باراباس و اعدام عيسي را نمودند.
6-     بعد از عملي شدن حکم اعدام بر عيسي، زمين تکان خورد، و آسمان را  ابر پوشاند.
7-     نگهبانان، قبر عيسي را مراقبت نمودند تا پيروان وي جسدش را سرقت نکنند.
8-     مريم مجدليه و مريم ديگري بر قبر عيسي نشستند و بر وي گريستند.
9-   عيسي روز يکشنبه، بدايت فصل بهار، از قبرش بر خاست به آسمان صعود کرد( ).

و همين تشابه کلي ميان مسيحيت و اديان وثني ديگر سبب شد، تا دانشمندان مسيحي خود به نقد مسيحيت پردازند. چنانچه «ويل ديورانت» در کتابش به نام «قيصر و مسيح» چنين مي‌نگارد:
«مسيحيت نه تنها بر بت پرستي خاتمه نداد، بلکه خود در پاي آن سقوط کرد، و عقلانيت متمدن يوناني در لاهوت و رسومات کليسا يکبار ديگر زنده شد.. و نظريات ثالوث مقدس، و ابديت ثواب و عقاب، و بقاي انسان در ميان يکي ازان دو، همچنين پرستش مادر طفل، و اتصال صوفي – راهب – به خداوند که موجد فلسفه اي افلاطوني جديد، و لاأدريه، و مسخ کنندۀ تعاليم اصيل مسيحيت بود، اين همه از فلسفۀ مصري ها وارد مسيحت گرديد.
خلاصه اينکه مسيحيت آخرين دين بزرگي بود که جهان وثني پيشين آنرا احداث کرد»( ).
آري يقينا مسيحيت حاضر جز يکعده رسومات و عقايد خرافي و باطل که از اديان ديگر گرفته شده است، چيزي بيش نيست، و خوانندۀ با يک نظر گذراي مقايسوي ميان اسلام و مسيحيت ميتواند به خوبي ها، و حقيقت گوئي هاي اسلام پي ببرد، و در برابر اسلام، اين نعمت  بزرگي که خداوند به بندهايش ارزاني  داشته است شکر او را بجاي آورد.
 
خاتمه
در فصول گذشته توضيح گرديد که مسيحيت فاقد همه اي مقوماتي است که يک دين آسماني بايد واجد آن باشد، بويژه اينکه ادعاي جهاني بودن را داشته باشد:
1-    چون هر دو دين پيش از اسلام، يعني يهوديت و نصرانيت رسالت شان جهاني نبود، و موسي و عيسي إ پيامبراني بودند که فقط براي بني اسرائيل فرستاده شده بودند. عيسي   خود به صراحت بيان داشته است که او به سوي گوسفندان گمشدۀ خاندان اسرائيل فرستاده شده است.
2-    يهوديت، بيشتر گرايش مادي دارد، و مسيحيت بيشتر گرايش روحي دارد، لذا جهان نياز به ديني داشت که جانب روحي و مادي هردو را در نظر بگيرد.
3-    دين جهاني بايد برنامه ای همه گير از جانب الله داشته باشد، که از هر نوع تحريف و تبديل سالم باشد، و هر دو: يهوديت و نصرانيت فاقد چنين برنامه اند.
4-    دين جهاني بايد از هرگونه تحريف و تبديل سالم بوده باشد، و اما يهوديت و نصرانيت در هر خم و پيچ تاريخ دستخوش تحريف و تبديل زيادي شده‌اند.
5-    تعاليم دين جهاني بايد در تعارض با عقل سليم نباشد، اما در مسيحيت موارد زيادي هست که در آن شير، سياه معرفي شده است.
دين جهاني بايد دچار توهم پرستي و خيال بافي و خيال پردازي نگرديده باشد، ولي يهوديت و مسيحيت هردو سر تا پا مجموعه ای از توهمات و گمان هاي بي اساس، و کرباسي است که تار و پودش را خيال پردازي  کشيش‌هاي شکم پرست تشکيل مي‌دهد.
و يگانه ديني که واجد همه ويژگيها و ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي و همه خوبيهاي فراگير باشد تنها اسلام عزيز است، و آن بنا برچندين وجه:
1- عموميت رسالت محمد ص، پيامبر گرامي اسلام هيچگه نگفته است که او تنها پيامبر عرب است، بلکه او همواره با الفاظ بسيار روشن بيان داشته است که رسالت او براي نجات کافۀ بشريت است. چنانچه ايشان فرموده اند: «وَكَانَ النَّبِىُّ يُبْعَثُ إِلَى قَوْمِهِ خَاصَّةً ، وَبُعِثْتُ إِلَى النَّاسِ عَامَّةً» )).  «هر پيامبر تنها بسوي قومش مبعوث مي شد، و من به سوي همه بشريت فرستاده شده ام».
در مقام ديگري فرموده اند: «وَالَّذِى نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لاَ يَسْمَعُ بِى أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ يَهُودِىٌّ وَلاَ نَصْرَانِىٌّ ثُمَّ يَمُوتُ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِالَّذِى أُرْسِلْتُ بِهِ إِلاَّ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ»( ). يعني: «سوگند به ذاتي که جانم در دست او است، هر که از اين امت به رسالت من آگاه شود – چه يهودي باشد و يا نصراني – سپس او در حالتي بميرد که به رسالت من ايمان ندارد، او از دوزخيان خواهد بود».
خدواند متعالي در مورد جهاني بودن رسالت محمد ص فرموده است:
﴿   •     •                 •      •   ﴾  (الأعراف:  158).
ترجمه: «اي پيغمبر بگو: من فرستاده ای خدا به سوي جملگي شما هستم، خدائي که آسمانها و زمين از آن او است، جز او معبودي نيست، او است که مي‌ميراند و زنده مي‌گرداند، پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش، آن پيغمبر امي که ايمان به خدا و به سخنهايش دارد، از او پيروي کنيد تا هدايت يابيد».
در موضع ديگري مي‌فرمايد:
﴿    ••     ••   ﴾ (سبأ: 28).
ترجمه: «ما تو را براي جملگي مردمان فرستاده ايم تا مژده رسان و بيم دهنده باشي، و ليکن اکثر مردم بي خبر اند».
در جاي ديگري خداوند اهل کتاب را دعوت مي‌دهد تا رسالت او را بپذيرند:
﴿                              ﴾ (المائدة: 19).
ترجمه: «اي اهل کتاب! پيغمبر ما (محمد) به سوي شما آمده است و به دنبال انقطاع مدت زماني که ميان پيغمبران بوده است، بيان مي‌کند، تا اينکه نگوئيد: مژده دهنده و بيم دهنده اي به سوي ما نيامده است (هم اينک پيغمبر) مژده دهنده و بيم دهنده اي به سوي شما آمده است، و خداوند بر همه چيز توانا است».
اين چنين در قرآن آيات زيادي وجود دارد که بر جهاني بودن رسالت محمد ص دلالت مي‌کند، و اين يکي از ويژگيهايي است که اديان ديگر فاقد آن بوده است.
1-    قرآن برمانۀ جاويداني زندگي، و کتابي است که هر حرفش نويد بهار مي‌دهد، هميشه شاداب و تازه است، تکرار آن دلها را زندگي مي بخشد، و به ارواح سکون و آرامش مي‌دهد، آري چرا چنين نباشد و خداوند مي‌فرمايد:
2-     ﴿  •     ﴾  (الحجر: 9).
ترجمه:  «ما خود قرآن را فرستاده ايم و خود ما پاسدار آن مي‌باشيم».
و مي‌فرمايد:
﴿              ﴾  (فصلت: 42).
ترجمه: «هيچگونه باطلي، از هيچ جهتي و نظري، متوجه قرآن نمي‌گردد. (چرا که) قرآن فرو فرستادۀ ذات با حکمت و ستوده شده است».
مقايسه ميان قرآن و تورات و انجيل مانند مقايسه ميان آفتاب و سيارات بي نور است و يا مانند مقايسه ميان نور ظلمت است، زيرا تورات و انجيل موجود با آنکه کتابهاي آسماني که بر موسي و عيسي إ نازل شده بودند، نيستند، با وجود آن اين دو کتاب همواره مورد تحريف و تبديل اند.
اما قرآن کريم کتابي است که از آغاز وحي و تا اين دم و بل تا روز رستاخيز از هرگونه تغيير، تحريف، و تبديل، کمي و يا فزوني همواره محفوظ بوده و مي‌باشد و خواهد بود. و اينکه تا اين لحظه در قرآن حتي در يک حرفش کدام تغيير و تبديلي نيامده است، حقيقتي است که يهوديان و مسيحيان نيز به آن معترف اند.
«هيري» يکي از مستشرقين مي‌گويد: «در ميان کتابهاي قديمي، قرآن تنها کتابي است که از هرگونه کمي و فزوني محفوظ مانده است».
«من پول» دانشمند ديگري مي‌گويد: «بزرگترين امتياز قرآن اينست که در اصالت آن هيچ نوع شبهه راه نيافته است. و در بارۀ هر حرفي که ما امروز در قرآن ميخوانيم به وثوق کامل گفته مي توانيم که با وجود گذشت سيزده قرن، هيچ نوع تغييري را نپذيرفته است».
«سر وليم» در کتابش «زندگي محمد» مي‌نويسد: «قرآن يگانه کتابي  است در جهان که طي يکهزار و دوصد سال هنوز هم عبارات او از هر نوع تحريف محفوظ مانده است»( ).
آري قرآن کتابي است که جواب ده مشکلات بشري در هر عصر مي‌باشد، تغيير زمان و تمدن هيچ نوع تغييري را در صدق آن وارد نمي‌کند، بلکه بر عکس اگر جهان هرچه رو به تمدن شود، صداقت قرآن بر مردم بيشتر هويدا مي‌گردد.
و چه بسا دانشمندان مسيحي بودند که مطالعه قرآن دروازه اي هدايت را به روي شان گشود، از آن جمله هم يکي دانشمند فرانسوي «موريس بوکاي» است که بعد از مطالعۀ عميق قرآن، تصديق کرد که قرآن از صنع بشر نيست، و همين امر سبب شد که وي اسلام را از دل و جان بپذيرد. او پيش از آنکه به اسلام گرايد، در مورد قرآن بعد از مقايسه ميان آيات قرآن و علم جديد چنين مي‌گويد: «وحي قرآني که پس از دو وحي پيش از آن آمده نه تنها از تناقضات در حکايات که علامت تحريرهاي انساني مختلف اناجيل است، مبرا مي‌باشد، بلکه براي کسي که به بررسي آن با کمال واقع بيني در پرتو دانش اقدام کند، خصلت خاص خود را که عبارت از توافق کامل با داده هاي علمي جديد است عرضه مي‌دارد...».
او مي‌افزايد: «نظر به وضع معلومات در عصر محمد ص نميتوان انگاشت که بسياري از مطالب قرآن که جنبۀ علمي دارند مصنوع  بشري بوده باشند، به همين جهت کاملا به حق است که نه تنها قرآن را بايد به عنوان يک وحي تلقي کرد، بلکه به علت تضمين اصالتي که عرضه مي‌دارد، و وجود مطالب علمي که با بررسي در عصر ما از آنها شده، آدمي را به مبارزه با اين نظر که قرآن تقرير بشري باشد، فرا ميخواند، و اين به وحي قرآني مقام کاملا جدائي را مي‌دهد»( ).
3-    برتري ديگر اسلام اينست که در آن نه توهم پرستي وجود دارد  و نه خرافات، و اسلام به عقل و فکر و نظر اهميتي زيادي و ارزش بزرگي قائل است، هر انساني که قرآن را تلاوت کند، مي‌داند که در قرآن در اماکن زيادي به تفکر و تعقل امر شده است.
اسلام از هر گونه تناقض و تضادهائي که مسيحيت و اديان ديگر گرفتار آن هستند، مبرا و پاک است. تثليث مسيحي و بوديسم و هندويسم، و ثنويت مجوسي را به اسلام راهي نيست، اسلام بنياد خود را تنها و تنها بر توحيد نهاده است:
1-    توحيد در ذات. يعني خداوند ذات واحد و لاشريک  است ، نه اقنوم دارد، و نه پدر است و نه پسر، و نه به کسي نيازي دارد.
2-    توحيد در اسماء و صفات. يعني الله تعالي ذات بي مثال است، هيچ کس و هيچ چيز، جزئي ترين شباهتي به اوندارد، او ذاتي است که خود را چنين معرفي نموده است: ﴿       ﴾ (شوری: 11).
3-    توحيد در عبادت. به اين معنا که خداوند مخلوقات را عبث نيافريده است، بل براي آن هدف و غايتي مقرر داشته است که همانا تنها عبادت او تعالي است. و به هيچ صورت نمي پسندد که کسي ديگري شريک او در عبادات باشد، چون اگر ذات ديگري سزا وار و شايستۀ عبادت باشد، تعدد خدايان لازم مي‌آيد، و تعدد آله محال است. چنانچه الله تعالي مي‌فرمايد:
﴿              ﴾  (الأنبياء: 22). ترجمه: «اگر در آسمانها و زمين، غير از الله، معبودها و خداياني مي‌بودند قطعا آسمانها و زمين تباه مي‌گرديد، پس برتر و پاک است الله پروردگار عرش از آن چيزهائي که (بدو نسبت مي‌دهند و) و بر زبان ميرانند».
ومي‌فرمايد:
﴿                          ﴾ (مؤمنون: 91).
ترجمه: «الله نه فرزندي براي خود گرفته است و نه خدائي با او (انباز) بوده است، چرا که اگر خدائي با او مي بود، هر خدائي به آفريدگان خود مي‌پرداخت و هريک از خدايان بر ديگري برتري و چيرگي مي‌جست، خدا والاتر از آن چيزها است که ايشان بدانها او را وصف مي‌کنند».
و مي‌فرمايد:
﴿             ﴾ (الإسراء: 42). ترجمه: «بگو: اگر با خداوند آن چنان که مي پنداريد، خداياني بودند، در اين صورت قطعا در صدد برميآمدند که بر (خداوند) صاحب عرش چيره شوند».
توحيد که اساس و بنياد اسلام است، به انسان پيام حريت وآزادي مي‌دهد. انسان را از بند انسان، اسارت فرهنگي، از اباحيت و بي بندو باري جنسي و از انواع رذائل آزاد مي‌سازد. و توحيد که عالي ترين رکن اسلام است، اساس و بنيادش بر رابطۀ مستقيم انسان و پروردگار نهاده شده است، يک مسلمان در نيايش و مناجاتش با پروردگار به وساطت کشيش و پاپ نيازي ندارد، و در هر لحظه مي تواند به پروردگار خود روي آورد.
«روم لاندو» يکي از دانشمندان غربي مي‌گويد: «ايمان به الله، معارف اسلامي را از هر نوع دوپارچگي ديني و عقلي دور نگاه داشته است، و نظريه توحيد در اسلام يگانه فارق دقيق و روشن ميان اسلام  و ده ها دين و مذهب و عقائد ديگر است، و بر اساس همين توحيد، اسلام هر گونه تعدد آلهه و بت پرستي و دوگانگي را مردود شمرد، و بر اساس توحيد بود که مسلمانان  رأي ارسطو را در باره ای الله و فلسفه‌ای هليني، و فلسفه‌ها غنوصي را که قائل به اتحاد و حلول بود، رد نمودند، چون «إله» اسلام اله همه بشريت است. و نوازش و مهرباني هاي بي پايان او و رحمت واسع او همۀ امت ها و اقوام را فرا مي‌گيرد. او مانند خداي بني اسرائيل نيست که طائفۀ خود را بر همه طوائف و اقوام برتري دهد، و محققين منصف بر حقيقتي که هيچ نوع شکي در آن وجود ندارد، اتفاق نموده‌اند: «توحيد همان بنيادي است که مصدر پيروزي محمد بوده است»( ).
آري اسلام دين توحيد و يکتا پرستي است، و ديني است که نقل و عقل هر دو را در خود جمع نموده است، و هيچگونه موضوعي که با عقل صريح مخالف و مناقض باشد، درآن وجود ندارد.
در مسيحيت مي بينيم هنگامي که مسيح – به عقيده ای مسيحيان – به دار آويخته مي‌شود، ميگويند که:  «آسمان تاريک شد، و قبرها شق شد، و زمين تکان خورد».
در حالي که تغييرات در مظاهر کَوني به موت و حيات کسي هيچگونه ربطي ندارد، و ربط دادن تغييرات در مظاهر کَوني با زندگي و عدم زندگي شخص جز حماقت چيزي ديگري نيست، به همين اساس اسلام از روز اول علاج چنين عقائد فاسد را نمود، و ريشه هاي آنرا از اذهان مردم زدود. هنگامي که ابراهيم پسر محمد ص وفات کرد، تصادفا در همان روز کسوف (آفتاب گرفتگي) رخ داد، مردم در ميان خود زمزمه نمودند که کسوف آفتاب به خاطر وفات ابراهيم، رخ داده است. اما هنگامي که پيامبر ص ازين قصه خبر شد بر منبر مسجد بلند شده و به مردم خطاب نموده گفت: «إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لاَ يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلاَ لِحَيَاتِهِ» ( ). يعني: «آفتاب و مهتاب دو نشانه از نشانه هاي خداوندي است که کسوف آن دو ربطي به موت و يا زندگي کسي ندارد».
از همين جهت است که «ولتر» يکي از دانشمندان غربي چنين مي‌گويد: «از ميان تمام اديان موجود تنها دين اسلام است که به نظر، دين خدائي ميرسد... ديني که محمد آورد بي شک از مسيحيت بهتر بود، زيرا در آئين او هرگز يک مرد يهودي را خدا ندانستند، و يک زن يهودي را مادر خدا نپنداشتند. يهوديان ديگر را مورد نفرت و کينۀ خويش قرار ندادند، در آئين او هرگز به کفر جنون آميز مسيحيان دچار نگشتند، و يک خدا را سه خدا ندانستند، در آئين او هرگز خداي خود را در عشاي رباني به زير دندانها خرد نکردند، و پروردگار خويش را بمستراح باز نگردانيدند، ايمان به خدا تنها اصل اساسي آئين محمد بود»( ).
4-    از برتري هاي اسلام اينست که با وجود گذشت چهارده قرن، مسائل تشريعي تفصيلي آن که به زبان رسول الله ص بيان شده است، بدون هيچ نوع تحريف و تبديل و تغيير، در صورت مجموعه هاي حديثي که به اسناد سالم از رسول الله ص روايت شده‌اند، سالم و محفوظ بوده و به همان تازگي و شادابي هنوز باقي است. و اين به ذات خود امتياز بزرگي است که جز اسلام در هيچ دين ديگري وجود ندارد. در مسيحيت قديمي ترين نسخه‌هاي انجيل به قرن چهارم و پنجم ميلادي برمي‌گردد، اما هرکتاب از ذخيره هاي حديثي تا هنوز نسخه‌هاي قلمي آن که به دست مؤلفان شان به رشته تحرير در آمده است، موجود و محفوظ است.
5-     از برتري هاي اسلام اينست که با فطرت بشري مطابقت تام دارد. زيرا اسلام نه رهبانيت مسيحي را مي پذيرد، و نه مي پسندد که انسان اسير و غرق شهوات و لذتهاي جسماني شود. چنانچه که امت محمدي ص امت وسط است هم چنين دين اسلام دين وسط است، نه در آن افراط است و نه تفريط، و در هر بخشي از بخشهاي زندگي راه وسط را انتخاب نموده است، در عين حالي که اسلام به تصفيه روح اهتمام ميورزد، خواسته هاي بدن را نيز ناديده نگرفته است، و از رهبانيتي که مسيحيت را به منجلاب فساد کشانيد، شديدا منع مي‌کند.
در حديثي بيان شده است که: گروهي از ياران پيامبر ص از ازواج مطهرات در مورد اعمالي که رسول الله ص در خانه انجام مي‌داد، پرسيدند، پس از شنيدن جواب در مورد عمل رسول الله ص، يکي از ايشان گفت: من ازدواج نمي‌کنم، و ديگري گفت: من گوشت را نمي‌خورم، و سومي گفت: من بر فراش خود نمي خوابيم. اما هنگامي که پيامبر ص از سخنان آن گروه آگاه شد، بر منبر مبارکش بلند شد، و خدا را حمد و ثناء گفت، و بعد از آن فرمود: «چيست حال کساني که چنين و چنان گفتند (اشاره به تصميم آن گروه بود) ولي من نماز ميگزارم، و مي خوابم، گاهي روزه مي‌گيرم و گاهي افطار مي‌کنم، و با زنان ازدواج مي‌کنم. و هرکه از روش من روي گرداند، پس او از ياران من  نيست»( ).
6-    چون اسلام هم دين است و هم دولت، بناءً همه بخشهاي زندگي را فرا گرفته است، چه احوال شخصي باشد و يا مسائل اجتماعي، امور سياسي و دولت داري باشد و يا امور معاشي و اقتصادي، به اين اساس اسلام با شعار مسيحيت که مي‌گويد: «کار قيصر را به قيصر واگذار» مخالف است. زيرا مطلب اين شعار اينست که در امور دولت و حکومت بايد دين مداخله نداشته باشد. اسلام از اساس با اين نظر مخالف است. از نقطه نظر اسلامي هنگامي که دولت به انحراف رود، امت مسئوليت دارد که به اصلاح آن بکوشد، و در حديث: «الدِّينُ النَّصِيحَةُ»( ). يعني: «دين عبارت از خير خواهي است» اشاره به همين امر شده است.
زن که نصف مجتمع را تشکيل مي‌دهد، اسلام حقوق او را ناديده نگرفته است، بلکه راجع به مراعات حقوق زن در اسلام تأکيد زيادي شده است. يکي از نصائحي که پيامبر خداص در حجة الوداع، و به هنگام وفاتش نمود، همان توجه به حقوق زنان بود. ايشان فرمودند: «وَاسْتَوْصُوا بِالنِّسَاءِ خَيْرًا»( ). يعني: «با زنان خير خواهي را در پيش گيريد». و نيز فرمودند: «خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لأَهْلِهِ»( ). يعني:  «بهتر شما کسي است که با اهلش خوش برخورد باشد».
اين در حالي است که در جوامع مسيحي تا اواخر قرن پانزدهم ميلادي در مورد اينکه «زن» آيا انسان بشمار ميرود ياخير؟ اختلاف زيادي وجود داشت.
همچنان در اسلام رنگ و بو، نژاد، زبان  و منطقه باعث فضيلت و برتري نيست، بلکه معيار برتري و فضيلت تنها بر اساس تقوا است، چنانچه پيامبر ص فرموده است: «لاَ فَضْلَ لِعَرَبِىٍّ عَلَى أَعْجَمِىٍّ وَلاَ لِعَجَمِىٍّ عَلَى عَرَبِىٍّ وَلاَ لأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ وَلاَ أَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ إِلاَّ بِالتَّقْوَى، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»( ). يعني: «عربي را برعجمي، و عجمي را بر عربي هيچ نوع برتري نيست، و نه سرخ پوست را بر سياه پوست، و نه سياه پوست را بر سرخ پوست برتري است مگر بر اساس تقوا، و معزز ترين شما نزد الله پرهيزگار ترين شما است».
بدين ترتيب اسلام همه فوارق اجتماعي را، که فضيلت و برتري را مختص به قشري و يا طائفه اي مي‌ساخت، از ميان برداشت، و تنها يک معيار و محک را ثابت گذاشت که همانا تقوا و پرهيزگاري است.
خلاصه اينکه اسلام هيچ بعدي از ابعاد زندگي را ناديده نگرفته است، و به صورت يک دين جامع که تا روز قيامت با تابناکي و درخشندگي خود باقي خواهد ماند، و هيچ گونه تحريفي در آن رونما نخواهد شد، و هنگامي که هر بخش از بخشهاي اسلام را به تفصيل و تدقيق بررسي کنيم همه و همه از  حسن و رعناي او حکايت مي‌کند.
خلاصه اينکه اسلام از الف تا ياء همه برتري است، و ديني است که مقايسه ناپذير، و اگر شخصي ميان اسلام و دين ديگري موازنه اي را انجام دهد، تفاوت را آنقدر خواهد يافت که ميان طلاي ناب و آهن زنگ خورده است، اسلام در شفافيتش، شفافتر از الماس، و در پرتو افگني اش  درخشان تر از آفتاب است، و از حق بودن آن جز مردمان سفلۀ خفاش صفت که ياراي نگريستن به پرتو آفتاب را ندارند، کسي ديگري انکار نمي‌کند.
بهمين سبب هنگامي که نور اسلام  بر آنهاي که در تلاش حق هستند مي تابد، بي اختيار نداي حق را بلند مي‌کنند. و بر حق بودن اسلام تنها همين کافي است که روحهاي پژمرده را آرامش و به دلها سکون و حيات مي بخشد، و شايد عامل عمده گرايش افراد بسياري در جهان غرب به اسلام همين باشد. چنانچه ماهنامه ای الدعوة شماره 1600 سال 1997م گزارشي را به نقل از دکتور عبدالرزاق سامرائي در مورد افزايش گرايش المانيها به اسلام، به نشر سپرده است، وي مي‌گويد: «من از يک زن جوان آلماني که چند سال قبل به اسلام پيوسته بود، و فعلا من حيث معلمه اجراي وظيفه مي‌کند، هنگام ملاقات از وي پرسيدم که: اسلام چه ارمغاني به وي داد؟ او در جواب گفت: در دين نصرانيت يک گونه غموض و ابهام عجيبي وجود دارد، گاهي براي ما گفته مي‌شود که مسيح «خدا» است، و گاهي‌ گفته مي‌شود که او «پسر خدا» است، وگاهي گفته مي‌شود که او بشر است، و گاهي مي‌گويند که: سه تا يک است،  و يکي سه است. اين مسئله را هيچ کسي نخواهد فهميد.
هنگامي که به اسلام مشرف شدم، دانستم که تنها الله آفريدگار جهان است، و محمد ص بشري است که حامل رسالت است، و او  ازدواج نموده و او را فرزنداني بوده است. و اين مسائلي است که بسيار به آساني آنرا مي فهمم.  
او افزود که: من در اضطراب و خوف بسر ميبردم ، هنگامي که اسلام را پذيرفتم، همه اضطراب و خوف از من دور شد».
دکتور عبدالرزاق از زن ديگري نقل مي‌کند که او گفت: «اسلام دين زندگي است، و پس از آنکه مسلمان شدم، به مکانت انساني خود پي بردم».
زن ديگر آلماني که قبلا  سرود خوان بود و سپس به اسلام مشرف گرديد مي‌گويد: «من اسلام را پذيرفتم چون آنرا يگانه ديني يافتم که کرامت زن و انسانيت وي و انوثت او را حفظ مي‌کند، و اسلام يگانه ديني است که از پريشاني هاي رواني و اضطرابات دروني انسان را مصون مي‌دارد»( ).
آري، اسلام است که به انسان ارزش مي‌دهد، به او کرامت و شرف مي بخشد، و او را به مقام والاي انسانيت بلند مي برد، ولي با تأسف بايد گفت که: حقيقت اين گوهر ناب آسماني بر بيشتر افراد امت اسلام پوشيده و از نظر پنهان مانده است که همين سبب شده است که آن همه بدبختي ها و بيچارگي ها گريبانگير جوامع اسلامي‌گردد.
ما ازين بدبختي و بيچارگي تا آن دم رهاي نمي‌يابيم که به اصليت خود برگرديم و رسالت ديني خويش را بشناسيم و مسئوليتي را که ما در قبال بشريت داريم بدانيم. و بد نيست که در اينجا سخنان دانشمند غربي «مرماديوک» را نقل کنم مي‌گويد: «مسلمانان قادراند که با همان سرعتي که تمدن شان را قبلا پخش کرده بودند، دو باره پخش کنند، بشرط اينکه به همان اخلاق عالي سلف شان برگردند. زيرا اين جهان عاري از معنويات، توان مقاومت تمدن ايشان را ندارد»( ).
در اخير به خداوند التجاء و دعاء مي‌کنم که ما مسلمانان را توفيق عنايت کند تا راه اسلام را تعقيب کنيم، و فريب نمادهاي دروغين دشمنان را نخوريم.
 
تنصير
پروژه‌اي شوم نصراني ساختن مسلمانان
يا
پيش خيمه‌اي استعمار
معرفي واژه‌اي «تنصير»
تنصير کلمه‌اي عربي است که معنايش نصراني ساختن اقوام غير مسيحي است.
مسيحيان جمعيت ها و گروه هايي را که به خاطر نشر و پخش مسيحيت فعاليت ميکنند، جمعيت هايي تبشيري و يا مبشرين مي نامند.
کلمه‌اي «تبشير» بمعناي بشارت و مژده دادن است که ترجمه لفظ انجيل مي‌باشد. اطلاق اين کلمه هرچند بر دعوتگران موحد مسيحي قبل الإسلام صادق مي‌آيد، اما بعد از ورود اسلام و نسخ دين نصرانيت ديگر اين اسم نبايد بر آنهاي اطلاق گردد که در پي نشر مسيحيت اند. چون کلمه «تبشير» بيشتر در خير بکار برده مي‌شود، و بشارت هنگاميکه مطلق ذکر شود مخصوص کارهاي خير مي‌باشد، به اين اساس اطلاق اين کلمه بر دعوتگران نصراني هيچ نوع تطابقي ندارد، چون از نقطه نظر اسلامي دعوت بسوي مسيحيت يکي از نمونه هاي شر محض مي‌باشد.
به اين اساس «تبشير» صفتي است که مخصوص اسلام و دعوتگران اسلامي مي‌باشد. خداوند مي‌فرمايد: ﴿     ﴾ (الأحزاب: 45). «ما تو را گواه و مژده آور و بيم دهنده فرستاديم». و پيامبر ص مي‌فرمايد: «يَسِّرُوا وَلاَ تُعَسِّرُوا ، وَبَشِّرُوا وَلاَ تُنَفِّرُوا» ( ). يعني: «بر مردم آساني کنيد، سختي مکنيد، و به مردم بشارت دهيد و آنها را متنفر مسازيد».
هکذا اعمالي را که جمعيت هايي تنصيري انجام مي‌دهند هيچ ربطي با کلمه «تبشير» ندارد. روي اين اصل بهتر است که بر آنها کلمه «تنصير» اطلاق شود که بمعناي نصراني ساختن غير نصاري است.
تعريف تنصير
تنصير عبارت از يک حرکت ديني، سياسي، و استعماري بوده که در اثر بشکست مواجه شدن جنگهاي صليبي به وجود آمد، و هدف اساسي آن پخش نصرانيت در ميان اقوام عالم و بويژه بي دين ساختن مسلمانان مي‌باشد، تا ازين طريق راه براي سيطره و تسلط برين اقوام هموار گردد.
تاريخ تنصير
از هنگاميکه نصرانيت پا بعرصه وجود گذاشت، و در تثبيت وجود خود موفق گرديد، رهبران نصاري به خاطر دعوت بسوي نصرانيت، تلاشهاي خود را به خرچ دادند، و به خاطر نشر و پخش دين خويش به فعاليت پرداختند. البته شيوه و روش شان در هر عصر و زمان متفاوت بوده است.
زماني بود که بناي دعوت شان از طريق قانع ساختن افراد و از طريق وعظ و تبليغ در کليساها و اماکن عامه بود، و هنگاميکه قسطنطين پادشاه روماني مسيحيت را پذيرفت، حرکت تنصير از روش سابقه خود دست برداشته و به خاطر مسيحي ساختن افراد راه جبر و اکراه را در پيش گرفت و به خاطر پيروز ساختن پروژه مسيحي سازي از هر وسيله ممکن استفاده نمود، و اين روش تا مدتهاي طولاني ادامه يافت.
هنگاميکه آفتاب اسلام از مکه طلوع کرد و پرتو آن در اندک زماني جزيرة العرب را تحت شعاع خود قرار داد، با عظمت و روحانيتي که داشت پرده هاي تار ظلمت را دريد و نيروهاي جهل و توهم پرستي را از هم پاشيد، دلها را فتح نمود، و در مدت کوتاه توانست امپراطوري فارس را بکلي ازميان بردارد، و بخش اعظم از امپراطوري روم را که سرزمين نصاري بود تحت تصرف خود درآورده تا قلب اروپا نفوذ کند.
پيشرفت سريع اسلام، کشورهاي بنام مسيحي را نا آرام ساخت، و کليسا به خاطر استرداد اماکن مقدسه و نشر نصرانيت بپا خاست، و آغاز جنگهاي صليبي که نمونه اي از وحشت و بربريت نصراني ها را نشان مي‌داد، آغاز شد. در اثر اين جنگها، صليبي ها توانستند برخي از از اجزاي جهان اسلام را تحت تصرف خود در آورند، تا آنکه خداوند توسط راد مرداني نيکوکار امثال: نورالدين زنگي و صلاح الدين ايوبي و نجم الدين ايوب، صليبيان را از سرزمين هاي اسلامي راند.
سرآغاز تحول در حرکت تنصير
شکست جنگهاي صليبي و اسير شدن لوي نهم پادشاه فرانسه در مصر توسط نجم الدين ايوب را ميتوان سرآغاز تحول در فعاليتهاي تنصير دانست.
چون هنگاميکه لوي نهم به اسارت مسلمانان در آمد، او در زندان طرح جديد و خطرناکي را برنامه ريزي کرد، و هنگاميکه از قيد مسلمانان رها شد و به سرزمين خود عودت کرد، او با اين يقين برگشت نمود که از راه نبرد نميتوان بر مسلمانان پيروز آمد، زيرا تمسک شديد آنان بدين اسلام عامل عمده و اساسي در جهاد و فداکاري و دفاع شان از مقدسات مي‌باشد.
لذا راه ديگري را بايد در پيش گرفت که از طريق آن در سنگر اساسي آنان که همانا عقيده و تفکر اسلامي شان است، رخنه کرد. او به اين نظر بود که با تحريف عقيده و تفکر اسلامي و ايجاد شکوک و شبهات مي‌شود در مسلمانان تردد و اظطراب آفريد، و عده اي را ازين طريق رام نموده بسوي خود جذب نمود. او عقيده داشت که اين مسئوليت علماي اروپائي است که تمدن اسلام را از نزديک مورد مطالعه و دقت قرار دهند، و سلاح جديدي را که توسط آن بر فرهنگ اسلامي حمله کنند از خود آن بگيرند( ).
اين چنين يک تحول عظيمي در حرکت تنصير بوجود آمد، و تنصير با يک شيوه جديد وارد صحنه شد، و پس از شکست در مي‌دان نبرد، جبهه ديگري را در مي‌دان عقيده آغاز نمود، و حرکت استشراق که قبل از جنگهاي صليبي به وجود آمده بود، در بيشتر موارد با حرکت تنصير هماهنگ شد و استعمار نظامي نيز از وي حمايت و پشتيباني نمود.
درينجا بايد متذکر شوم که حرکت تنصير در طول تاريخ در خدمت استعمار بوده و بهمين سبب است که استعمار همواره از وي حمايت و پشتيباني نموده است.
وسايل تنصير
روش و اسلوب تنصيري ها را در دعوت بسوي مسيحيت ميتوان به دو دسته تقسيم نمود:
دعوت علني
اين وسيله از کهن ترين وسائل تنصيري بشمار ميرود، و تنصيري ها درين وسيله از وعظ و خطابه و مناقشات استفاده مي‌نمودند. اساس اين نوع دعوت مبنايش قناعت شخصي فرد است. اما اين شيوه در دعوت بسوي نصرانيت آنطوري که تنصيري ها ميخواستند مفيد واقع نشد، چون مسلمانان بهيچ صورت آماده شنيدن خرافاتي نيستند که از طريق تنصيري ها بيان مي‌شود.
 دعوت غير مستقيم
در توضيح اين شيوه بايد گفت که جمعيت ها وگروه هاي تنصيري قبل از سفر به کشورهاي اسلامي، احوال مسلمانان را دقيقا مورد بررسي قرار مي‌دهند تا ازين طريق بتوانند جوانب ضعف مسلمانان را نشاندهي نموده از آن سوء استفاده نمايند، و هنگاميکه وارد کشورهاي اسلامي‌شوند به خاطر آنکه مورد سوء ظن و تهمت قرار نگيرند نخست بکارهاي اجتماعي دست زده به تأسيس شفاخانه‌ها، و محافل گردهمائي دختران و پسران جوان، و تأسيس مکاتب مدرن و پيشرفته مي‌پردازند و ازين طريق دست به تنصير افراد ميزنند( ).
ما درينجا مهمترين وسائل تنصير را مورد بررسي قرار مي‌دهيم که شامل هر دو نوع دعوت مي‌باشد.
وسيله اول: تنصير از طريق علاج
اهميت علاج منحيث يک وسيله تنصيري در قرن سيزدهم هجري هنگاميکه اولين دسته پزشکي به غرض خدمت در مراکز تنصير تشکيل شد، ظاهر گرديد. اهميت علاج و درمان را در پيشبرد تنصير يکي از منصرين چنين بيان مي‌دارد: «هدف از ارسال اين نوع دسته هاي پزشکي ايجاد فضاي همدردي در ميان دسته‌هاي تنصيري بوده و تأکيد بر حقيقت رابطه اي است که ميان افراد اين جهان مشترک وجود دارد، و سپس هموار ساختن راه براي مسيح در دلهاي بشريت و در نهايت علاج مردمان از امراض است( ).
«ايراهاريس» مسئوليت يک دعوتگر نصراني پزشک را چنين بيان مي‌دارد: «ضروريست تا به غرض سيطره بر اذهان و قلوب مسلمانان از هر فرصتي استفاده نمائي تا بتواني ايشانرا به انجيل مژده بدهي، و طبابت بهترين وسيله به خاطر رسيدن به اين هدف است».
روي همين سبب است که دعوتگران نصراني ميگويند: «وظيفه نرس تنها اين نيست که درد و الم بيماران را بکاهد، بلکه در عين حال او مسئوليت حمل رسالت مسيح را  بسوي آنان نيز دارد».


وسيله دوم: تنصير از طريق تعليم
امر دوم که من حيث وسيله براي دعوت تنصيري استفاده مي‌شود، انشاي مکاتب و دانشگاه ها به سيستم غربي است که تعليم در آن مختلط مي‌باشد، و نصاب تعليمي در آن مکاتب بايد به همان سيستمي‌باشد که در غرب رايج است.
چون تعليم در تحولات فکري سهم بسزائي دارد به اين اساس تنصيري ها اين وسيله مهم را ناديده نگرفته  و در پياده نمودن افکار خود ازين طريق فعاليت هاي بزرگي را انجام داده‌اند.
يکتن از دعوتگران نصراني مي‌گويد:
«ما بايد مسلمانان را بر انشاي مکاتب به سيستم تعليم غربي تشويق کنيم، چون بسا از مسلمانان هنگاميکه زبان انگليسي را آموختند در عقيده ايشان فتور و سستي رونما گرديد»( ).
در برخي از سخنراني هائي که توسط دکتور «واتسن» رئيس دانشگاه امريکائي در قاهره ايراد شده است چنين آمده است: «ما در سياست ديني خود بر محتويات، تأکيد مي‌ورزيم تا بر اسماء، و ما خوشنود مي‌شويم هنگاميکه بتوانيم يک جوان مسلمان را آماده ای پذيرفتن مبادي عقيده و ايدلوژي خود بسازيم، و هنگاميکه مبادي نصرانيت در زندگي آن جوان مسلمان سرايت کند، مبادي مذکور در فکر و انديشه آن جوان به نشو و نما مي‌پردازد، و روزي فرا خواهد رسيد که او خود را بنام ديگري نامگذاري خواهد نمود، که شيوه زندگي اش را از شيوه عادي زندگي جهان اسلام جدا خواهد ساخت، و شاگردي که از ما جدا شود ممکن است که او خود را مسلمان تصور کند، اما او درين حالت نيز شخص ديگري جزآن شخصي مي‌باشد که با ما پيوسته بود، و ما توسط سياست ديني خود مي‌توانيم جوانان را در مسير مسيح بحرکت درآوريم»( ).
تنصيري‌ها به خاطر متزلزل ساختن عقائد و افکار مسلمانان دستگاههاي آموزشي و دانشگاههاي متعددي را در اماکن متعددي از کشورهاي اسلامي کشوده اند ازآن جمله: دانشگاه امريکائي در بيروت ـ لبنان، دانشگاه امريکائي در قاهره – مصر، و دانشکده روبرت در استنبول – ترکيه و... ميتوان نام برد.
وسيله سوم: براه انداختن اختلافات و جنگها
يکي از وسائلي که زمينه را براي دعوت بسوي مسيحيت هموار ميسازد براه انداختن اختلافات و دامن زدن عصبيات و جنگهاي بي هوده مي‌باشد، بويژه جنگهاي داخلي در جوامع اسلامي. چون هنگاميکه مسلمانان همه ارزشهاي اسلامي را بالاي طاق نسيان نهاده درگير اختلافات بي محتوا از قبيل عصبيت هاي قبيلوي، نژادي، لساني، و منطقوي شوند و صف واحد خود را بنامهاي سياه و سفيد، عرب و عجم، يا پشتون و تاجک و ازبک و غيره پارچه نمايند، از دسايس دشمنان غافل شده مصروف درگيري و درهم کوبيدن يکديگر ميشوند، و مي‌دان به مردمان مغرض و فساد پيشه خالي ميماند، چنانکه واقعيت هاي حاکم بر بيشتر عالم اسلامي بزرگترين گواه بر مطلب فوق است.
وسيله چهارم: استخدام وسائل فرهنگي
آغاز فعاليت هاي تنصيري دريچه هاي ابتکار و استفاده از شيوهاي گوناگون را در دعوت بسوي مسيحيت گشود، گرچه برخي ازين وسائل، از وسائل معمول است از قبيل تعليم، تأليف کتب، و انشاي مدارس و... اما استخدام وسائل تکنيکي و پيشرفته و برنامه ريزي هاي جديد، فعاليت هاي تنصيري را گسترش داد.
در میدان فکر و انديشه
نصاري، تمدن و پيشرفتي را که غرب در زمينه هاي صنعت و تکنالوژي و زمينه هاي ديگر رشد علمي داشته است، نتيجه و محصول فکر نصراني قرار مي‌دهند، و ازينرو مي کوشند تا نصرانيت را طوري جلوه دهندکه گويا جوابده خواسته هاي گوناگون بشريت در ادوار مختلف بوده  و با تمدن عصر توافق و سازگاري دارد، و بر عکس اسلام را به صفت ديني جلوه دهند که گويا با تمدن سازگاري ندارد. تنصيري ها به خاطر متزلزل ساختن افکار و عقايد مسلمانان از روشهاي گوناگون استفاده نموده‌اند، بطور مثال: گاهي شخصيت پيامبرص را با طرق مختلف مورد هجوم قرار مي‌دهند، و گاهي به نشر رسائل و کتابهاي مي‌پردازند که اسلام را مورد طعن و نقد قرار مي‌دهد، و گاهي هم احاديث نبوي را بر وفق و خواهش خود تفسير و توجيه مي‌کنند. کتابها و نشراتيکه درين زمينه به نشر و توزيع سپرده شده است از حد افزون است که بخشي ازين کتب به هدف  توضيح و بيان دين نصراني به نشر ميرسد که از آن جمله کتابهاي زير است:
1-    ترجمه انجيل به زبان فارسي (و زبانهاي ديگر) که از آن بنام «مژده » ياد ميکنند.
2-     پادشاه آسمان
3-    شبان نيکو
4-    طبيب صالح
5-    رستاخيز عيسي
6-    عيسي مسيح در اسلام
7-    راتلونکي پادشاه (پشتو)
8-    مسيحيت چيست (از ويليام ميلر)
9-    بهاي محبت
10-    پيام زبور و تورات
11-    قرباني
12-    نقشه ای خدا براي بشر
13-    نامه‌اي براي تو
14-    ده احکام شرعي موسي و صدها رسائل و نشرات ديگر.
در کتابهاي که جنبه انتقادي دارد بيشتر پيامبرگرامي اسلام را مورد هجوم قرار داده و اکاذيب و افتراءات زياد را بر پيامبر ص بسته اند که هر عقل سليم از پذيرفتن چنين دروغها اباء مي ورزد.
راديو و تلويزيون
تنصيري ها  رول رسانه هاي دسته جمعي – راديو و تلويزيون – را براي پخش افکار خود ناديده نگرفته اند، و فلم هاي متعددي براي ترويج اکاذيب شان ساخته اندکه همه مجانا توزيع مي‌گردد. و به خاطر پيشبرد اهداف تنصير، به تأسيس دستگاه هاي رادويي متعددي پرداخته اند که ازآن جمله ميتوان از راديوهاي ذيل نام برد:
راديوي تنصيري که ويژه کشورهاي آسيايي است و تقريبا به بيست و هشت زبان آسيايي برنامه‌هايش را پخش مي‌کند. اين راديو از کشور فليپين پخش مي‌گردد، و در سال 1980 جهت تقويه اين راديو مبلغ بيست مليون دالر امريکايي تخصيص داده شد. علاوه برين راديو، و هزاران استيشن هاي  راديويي در اختيار دارند که از آن جمله 111 استيشن هاي راديوي تنصيري تنها مربوط به طائفه معمداني مي‌باشد که از هشتاد و هشت کشور جهان پخش مي‌گردد( ).
نا گفته نبايد گذاشت که يکي ازين راديوها تخصيص افغانستان است که پروگرامهايش به دو زبان فارسي و پشتوي افغاني به نشر مي رسد.
انگيزه هاي حرکت تنصير
برخي شايد گمان کنند که هدف و انگيزه اصلي براي آمدن جمعيت هاي تنصيري به شرق همانا نشر دين نصراني است، اما واقعيت اين است که در تمامي فعاليت هاي تنصيري نشر و پخش نصرانيت مقام ثانوي دارد، زيرا در ميان جمعيتهاي تنصيري با چنين افرادي که پخش نصرانيت را يک وظيفه مقدس – به زعم ايشان – تصور کند، با چنين افراد شايد به ندرت روبرو شويم. و سببش هم اينست که با اندکي تأمل در طرز تفکر جهان غرب ما درمي‌يابيم که غرب يک دنياي ملحد است که آنجا دين را نه ارزشي است و نه معنويات و اخلاقيات را مقامي. بطور مثال امريکا که آهن و طلا و نفت را مي‌پرستد، بيشتر کره زمين را منصرين امريکايي فرا گرفته است که بزعم خود بشريت را به زندگي معنوي و دين مسالمت آميز فرا ميخوانند. و بهمين منوال کشور فرانسه که يک کشورسيکولرستي محض است، در خارج خود را حامي و پشتيبان رجال دين مسيحي معرفي مي‌کند. و همچنان کشور ايتاليا که پاپ را در محصوره واتيکان نگاه داشته است، تمام سياست هاي استعماري اش از طريق حرکات تنصيري به اجراء گذاشته مي‌شود( ).
 
اهداف تنصير
1- استعمار فکري
طوريکه معلوم است وحدت عقيده و هماهنگي فکري مؤثرترين عامل در برقرار نمودن روابط مي‌باشد، به اين اساس حکومت هاي غربي از طريق حرکت هاي پخش نصرانيت تلاش مي‌کنند تا اقوام ديگر بويژه مسلمانان را هم کيش خود بسازند، البته نه به خاطر آنکه آنان بامسلمانان همدردي و گرايش همنوعي دارند، بلکه به خاطر آنکه تا ازين طريق بتوانند راه را براي استعمار سهل و ميسر سازند.
بناء ما به يقين مي‌توانيم حرکت‌ها تنصيري را چهره ديگري از چهرهاي استعماري بناميم، و چهره سياه استعماري اين گروه را ميتوان در سخناني که «رايد» يکي از چهره هاي بارز حرکت پخش نصرانيت، ايراد نموده است، بخوبي مشاهده نمود.
او مي‌گويد: «من تلاش مي‌ورزم تا مردم را از محمد بسوي مسيح بکشانم، و احتمالا مسلمانان درين مورد فکر کنند که من درين تلاش خود هدف خاصي دارم، ولي بايد گفت که: من با مسلمانان هيچ نوع همدردي ندارم، و نه آنها برادران انساني من هستند، و اگر منافع نصراني ها در آن نهفته نمي بود، هيچ گاهي نمي خواستم با مسلمانان کمک و همکاري صورت گيرد»( ).
«کوتوي زکلر» يکي ديگر از چهره هاي حرکت تنصير در کتاب خود بنام «اصول تنصير» چنين مي‌گويد: بدون شک توسعه طلبي استعمار دو هدف داشت: يکي اقتصادي و ديگر سياسي، و حرکت تنصير جزء اساسي ازين توسعه طلبي اروپائي بود( ).

2- جلوگيري از اتحاد و همبستگي مسلمانان
هدف ديگر حرکت تنصير جلوگيري از اتحاد و همبستگي مسلمانان مي‌باشد، چون بروز مسلمانان من حيث يک قوت واحد، منافع غربي ها را به مخاطره مي اندازد.
لورنس براون از شخصيت هاي مبتکر حرکت تنصير درين باره مي‌گويد: «هرگاه اگر مسلمانان در صورت يک امپراطوري اسلامي‌گرد هم آيند، احتمال آن ميرود که جهان غرب را به خطر مواجه کنند، اما تا زمانيکه متفرق از هم پاشيده باشند، آنان فاقد هر نوع نيرو و تأثير در جهان مي‌باشند»( ).
شخص مذکور تسلسل و همبستگي اسلامي را يگانه مانع بر سر راه استعمار مي‌داند.
کشيش سيمون، اهميت تنصير را در فروپاشي هماهنگي اسلامي چنين بيان مي‌دارد: «همبستگي اسلامي پياده کننده آرمانهاي مسلمانان بوده، و آنان را براي نجات از سيطره ای استعمار اروپائي ها ياري مي‌دهد، و حرکت تنصير در فرو ريختن اين اتحاد رول اساسي را بازي نمود، چون حرکت تنصير براي منوّر و جذاب جلوه دادن اروپائي ها و ربودن عنصر قوت و مرکزيت واحد از جنبش اسلامي، سرگرم عمل است»( ).
در رابطه با اين هدف بايد عرض نمود که تنصيري ها دو دسته اند:
دسته اول: کساني اند که تدين و التزام به مسيحيت در ايشان به شکل قوي وجود دارد. هدف اين دسته از تنصيري ها از دعوت شان بسوي مسيحيت جلب و جذب اقوام غيرمسيحي بويژه مسلمانان بسوي نصرانيت است.
دسته دوم: تنصيري هايي اند که التزام دين مسيحي در ايشان ضعيف است و يا اينکه حقد و دشمني عليه مسلمانان در اذهان ايشان چنان ريشه دوانيده است که حتي نمي خواهند يک فردي از مسلمانان به نصرانيت گرايد. فعاليت اين دسته از تنصيري ها در ميان مسلمانان فقط به خاطر نشر فساد اخلاقي و بي دين ساختن مسلمانان است. چون انسان هنگاميکه دين خود را از دست دهد در حقيقت سرمايه اصيل خود را از دست داده است.
يکتن از سرکردگان مسيحي تنصيري درين رابطه چنين مي‌گويد: آيا گمان مي‌کنيد که هدف و سياست تنصير در قبال اسلام بيرون آوردن مسلمان بسوي مسيحيت است؟ اگر شما چنين تصوري در خود داشته باشيد، بدين معنا است که شما تنصير و اهداف تنصير را درک نه نموده ايد، چون تاريخ ثابت نموده است که مسلمان هيچ گاه مسيحي محض نمي‌شود، و تجارب، ما و ارباب سياست را بر محال بودن اين امر قانع ساخته است. پس هدف اساسي که ما در پي آن هستيم همانا بيرون آوردن مسلمان از اسلام مي‌باشد و بس، تا او در دين خود دچار اضطراب شود، آنگاه او عقيده اي را که از وي پيروي مي‌کند و از ارشادات او الهام و رهنمائي مي گيرد، از دست مي‌دهد، و همانست که در مسلمان از اسلام تنها نام احمد و مصطفي بجا مي ماند و بس( ).
خطرناک ترين چهره در ميان اين گروه صموئيل زويمر است. او در يک اجتماع تنصيري اهداف تنصير را چنين بيان مي‌کند:
«برادران همکارم! آنهايي که خداوند جهاد در راه مسيحيت و استعمار کشورهاي اسلامي را بر ايشان فرض قرار داده و آنان با بدست آوردن توفيق مقدس (به قيام به چنين مسئوليت مهم) مورد عنايت و توجه پروردگار قرار گرفتند.
مسئوليتي را که به شما سپرده شده بود، يقينا آنرا با موفقيت تمام انجام داديد، هرچندکه بعضي از شما به هدف اساسي آن پي نبرده ايد.
من در باره آنعده مسلماناني که به مسيحيت پيوسته اند، به وضوح مي‌گويم که آنان مسلمانان حقيقي نبوده‌اند، بلکه يکي از سه گروه مي‌باشند:
1-    يا طفل خرد سالي بوده که در اقاربش کسي وجود نداشته که اسلام را به او بياموزاند.
2-       و يا شخصي بوده که به اديان هيچ نوع ارزشي قائل نبوده و فقط به خاطر بدست آوردن غذاي روزمره اش مسيحيت را از فقر و تنگدستي پذيرفته است.
3-    و يا شخصي بوده که از طريق پيوستن به مسيحيت در تلاش بدست آوردن اهداف و اغراض فردي خود مي‌باشد.
مسئوليت تبشيري که کشورهاي اروپائي شما را بحيث نماينده آن به کشورهاي اسلامي فرستاده است، جذب کردن مسلمانان به سوي مسحيت نيست، چون اين کار سبب هدايت و کرامت ايشان مي‌گردد. بلکه وظيفه و مسئوليت شما اين است که مسلمانان را از اسلام بيرون کنيد، تا ايشان حيثيت موجودي را به خود گيرند که نه بخدا ايمان، و نه به ارزشهاي اخلاقي پيوندي داشته باشند، و ازين طريق شما مي‌توانيد پيش قراول پيروزي استعمار در کشورهاي اسلامي‌شويد، و اين همان مسئوليتي است که شما آنرا به وجه احسن انجام داده ايد، بناء من شخصا و کشورهاي مسيحي، و مسيحيان جهان همگي به اين مناسبت به شما تبريک و تهنيت عرض مي‌داريم.
درين مقطع از تاريخ از اواخر قرن نوزدهم تا امروز، ما توانستيم تا در کشورهاي اسلامي که استقلال دارند، و کشورهايي که تحت نفوذ مسيحي هستند، و همچنين کشورهاي که حکومت درآن، از آن مسيحي هاست، برنامه‌هاي تعليمي را تحت کنترول خود در آوريم، و همچنين ما به پخش کمينگاه هاي تبشيرمسيحي، کليساها، و مکاتبي که تحت کنترول کشورهاي اروپائي و امريکائي هستند، و تطميع شخصيت هاي متنفذ (در کشورهاي اسلامي) که دست نشان نمودن ايشان در مصلحت ما نيست، قادر شديم، که همه و همه نتيجه کاوشها و فعاليت هاي خستگي ناپذير شما است.
شما با وسائل در دست داشته ای خود توانسته ايد که اذهان همه مردم را بر پذيرفتن مسيري آماده کنيد که قبلا زمينه را براي آن مساعد ساخته ايد.
شما نسلي را به وجود آورده ايد که نه پيوندي با خدا دارد و نه مي خواهد آنرا بشناسد، و توانستيد که مسلمان را از دينش برون آريد، و در مسيحيت داخلش نه نماييد، و در نتيجه نسلي بروز نمود که مورد نظر استعمار مي‌باشد که جز به راحت طلبي و تن پروري به چيزي ديگري اهتمام ندارد، اگر چيزي بياموزد تنها به خاطر شهوات نفساني اش مي‌باشد، و اگر مقامي را بدست آرد، به خاطر اشباع غرائز نفسي اش آماده قرباني و لو به هر چيزي، خواهد بود.
مسئوليت شما به اکمل وجه پايان مي‌يابد، در حاليکه به دست آوردهاي عظيمي نائل شده ايد، و مسيحيت را مبارک ساخته ايد، و استعمار از شما راضي شده است، پس در اداي رسالت خود ادامه دهيد که شما در نتيجه اين جهاد مقدس مورد برکات خداوند قرار گرفته ايد»( ).
3- نابود ساختن قرآن از ميان مسلمانان
چون قرآن کتابي است که همواره مسلمانان را درس توحيد و يکتاپرستي داده و ايشان را بر مکارم اخلاق ترغيب مي‌دهد، لذا هنگامي که قرآن وجود داشته باشد موفقيت کلي نصيب دشمنان اسلام نخواهد شد، و اين يک حقيقتي است که دشمنان اسلام نيز آنرا بخوبي درک کرده اند. چنانچه يکي از مبشرين بنام «وليم جيفورد» مي‌گويد: هرگاه از مکه و مدينه و سائر بلاد عرب، قرآن نابود شد، آنگاه مي‌توانيم که مسلمانان را دور از محمد و کتابش، بر سير تمدن غربي گامزن ببنيم»( ).
اما اين رؤيايي است که مسيحيان تعبير آن را در بيداري نخواهند ديد – إن شاء الله – چون قرآن من حيث کتاب آسماني و رهنمون بشريت، جاويدان خواهد ماند.

 

4- ايجاد شکوک در اذهان مسلمانان
حرکت هاي تنصيري که در ميان مسلمانان در بخش هاي مختلف فعاليت ميکنند، از طريق ايراد يک سلسله اسئله مي‌خواهند آنعده مسلماناني را که در باره ای دين شان معلومات کافي ندارند متردد و بدگمان سازند.
لذا اين مسئوليت هر فرد مسلمان است که خود را به فهم و درک واقعي اسلام مسلح سازد، و اگر برادر خود را ببيند که دچار چنين تردد شده است، او را از چنين منجلاب نجات بدهد.
دشمنان اسلام هميشه در تلاش اند تا مسلمانان را در برابر مقدسات و مصطلحات مقدس اسلامي بي تفاوت سازند، بناء مي بينيم که گاهي جهاد را مورد حمله قرار مي‌دهند، و گاهي اکاذيب عجيب و غريب را در باره پيامبرگرامي اسلام ص اشاعه ميکنند، و گاهي هم اسلام را دين وثنيت و وحشت و نيمه تمدن معرفي ميکنند، اما ﴿       ﴾ (الأنفال: 30). «و مكر مى‏ورزيدند و خداوند [هم در قبال مكرشان‏] تدبير مى‏كرد و خداوند بهترين تدبيركنندگان است».
5- فاسد ساختن زنان و نشر فساد جنسي در ميان آنان
مسيحيان هنگاميکه در هر مي‌دان ديگر دست آوردهاي چشمگيري در مسلمانان نداشتند، خواستند که از طريق فروريختن حجاب، زن مسلمان را به فساد بکشانند تا ازين طريق به اهداف خود نائل شوند.
«مليگان» يکي از زناني است که در پخش نصرانيت فعاليت مي‌کرد، او مي‌گويد: «ما توانستيم در صنف هاي «کلية البنات» در قاهره دختراني دور خود جذب کنيم که پدران شان افراد متنفذ در دولت هستند، و اين چنين مکاني که در آن به اين تعداد از دختران مسلمان جمع شوند، و در عين حال تحت سرپرستي مسيحيان باشد، جز تأسيس چنين دستگاه هاي تعليمي وجود ندارد، و بالآخره براي نقب زدن قلعه اسلام (يعني: فساد زن مسلمان) راه ديگري کوتاه تر ازين تربيت گاه وجود ندارد»( ).
مطلبش اين است که با برون آوردن زن مسلمان از دينش، مي توانند يک امت را بي دين سازند.
بهمين خاطر است که ما مي بينيم مسيحيان در اشکال مختلف مي خواهند زن مسلمان را نخست از حجابش بيرون آرند، سپس او را به بازارها و سينما ها بکشانند و بالآخره او را از دينش منحرف سازند، و به خاطر نايل شدن به اين هدف ، گاهي از حقوق زن سخن مي‌گويند، و گاهي هم روز معيني را براي زنان تخصيص مي‌دهند. اين درحاليست که زن در کشورهاي غربي حيثيت متاع بي ارزشي را دارد که گاهي از وي به خاطر اعلانات تجاري استفاده مي‌شود، و گاهي هم من حيث آله و وسيله... و اگر زن مسلمان حيثيت و ارزشي را که اسلام به وي عطا کرده است درک کند، هيچگاه فريب آن سياه دلان سفيد لباس را نمي‌خورد.
دشمنان قسم خورده اسلام در تلاش شان براي فروپاشي اسلام جزئي ترين فرصت را غنيمت شمرده اند و هميشه به خاطر فروپاشي خانواده ای مسلمان، انحراف جوانان مسلمان، و جلوگيري از رشد اسلام، تلاش هاي گوناگون ورزيده اند، چنانچه «بکر» يکي از اعضاي مجلس مستعمرات در- هامبورگ – موقف و علاقه ای خود را با تنصير در برابر اعضاي مجلس و حکومت خود چنين ارائه مي‌دهد:
1-    حکومت وظيفه دارد تا فرزندان مسلمان در صورتيکه از مدارس مسحي فرار ميکنند، در مدارس علماني تربيه نموده‌اماده بهره برداري گرداند.
2-    بايد دانست که ارتقاي اسلام خطر بزرگي است در برابر مستعمرات ما که بايد با کمال بيداري متوجه جنبش هاي اسلامي‌گرديم.
3-    امور ديني بايد تحت توجه عميق قرار داده شود.
4-    کسانيکه زمام امور مستعمرات را بدست دارند، مسئول اند با کمال دقت از توسعه اسلام جلوگيري کنند، وبراي نشر نصرانيت سعي بخرچ دهند، واز انجمن هاي تنصيري و اعضاي آن بصورت کامل استفاده نمايند.
5-    ما بايد بکوشيم در جاهائيکه تا هنوز دين اسلام نرسيده است، اولتر نصرانيت را درآنجا پياده کنيم( ).
بدين صورت ما مشاهده مي‌کنيم دشمنان دين ما به خاطر فرو پاشيدن مجتمع اسلامي چه پلانهاي دقيق سنجيده اند؟! و چگونه توانسته اند تا دسته اي از جوانان مسلمان را بدام خود آورند، و به خاطر پياده نمودن اهداف خود اختلافهاي دامنه داري را در ميان مسلمانان براه اندازند، و از طريق سينماها ، تدوير تياترها، بازيهاي ورزشي، دوره هاي آموزشي زبان، مکاتيب هنري و رقص، مسلمانان را اغفال نموده منحرف سازند، و مجامع اسلامي متأسفانه حيثيت رمه  ای گوسفندان بي شبان را بخود اختيار نموده‌اند که بهر سوي که سوق داده شوند، بهمان سوي حرکت مي‌کنند، خلاي فرهنگ ديني در ميان جوانان، و جهل به مهمترين مسائل ديني زمينه را براي غرق به گودالهاي انحراف فکري و اخلاقي و اجتماعي مساعدترساخته است، اينجا مسئوليت افراد با احساس دوچند مي‌گردد، تا در تلاش شوند که اين کشتي درحال غرق را به ساحل نجات بکشانند، جوانان را به دين شان آگاه سازند و به آنان بفهمانند که دشمنان ما چگونه جالهاي دقيق مي بافند تا از طريق آن مسلمانان را اسير افکار و روش خود سازند. ما بايد به جميع اقشار ملت، اين امر را ذهن نشين سازيم که عزت ما تنها در اسلام نهفته است، و اسلام است که ما را از امراض گوناگون روحي که جهان غرب بدان گرفتار است، نجات مي‌دهد، و قول عمر  را بايد بياد داشته باشيم که ايشان فرمودند: «ما ملتي هستيم که الله توسط اسلام به ما عزت بخشيد، و هرگاه اگر عزت را در غير اسلام بجوئيم، ما ذليل و خوار مي‌شويم». در اخير از خداوند دعاء مي‌کنم که امت اسلامي را ازين بدبختي که دچار آنست نجات دهد، و آنرا درمسير اصيل اش که عبارت از قرآن و سنت است گامزن سازد.  
إنه ولي ذلک والقادر عليه. وصلى الله على نبينا محمد وعلى آله وصحبه ومن تبعهم بإحسان إلی يوم الدين.
شنبه: 29/12/1418هـ ق      25/4/1998م
 
فهرست مراجع
1-    قرآن کريم
2-    تفسیر نور، تألیف: دکتر مصطفی خرم دل
3-    تفسیر نمونه، تألیف: جمعی از نویسندگان.
4-    صحيح مسلم، تأليف: مسلم بن الحجاج القشيري، ناشر: المکتبة الإسلامية استانبول – ترکيه.
5-     الأجوبة الفاخرة، تأليف: أحمدبن ادريس المالکي القرافي، ناشر: دارالباز، المکة المکرمة.
6-     الأديان والفرق والمذاهب المعاصرة، تأليف: عبدالقادر شيبة الحمد، ناشر: جامعه اسلامي مدينه منوره.
7-     اساليب الغزو الفکري، تأليف: د.علي جريشه و محمد شريف الزيبق، ناشر: دارالإعتصام، قاهره – مصر.
8-     آشنائي بامکتب وحي مسيحيت، تأليف: شيخ علي آل اسحاق خويني، نشر: قم – ايران.
9-     اظهار الحق، تأليف: رحمت الله بن خليل الرحمن کيرانوي – هندي، ناشر: الرئاسة العامة للإدارات والبحوث العلمية والإفتاء والدعوة والإرشاد، رياض – سعودي.
10-    اناجيل اربعه و رسائل ملحق به آن.
11-    الجواب الصحيح لمن بدل دين المسيح، تأليف: أحمد بن عبد الحليم بن تيمية، ناشر: مطابع المجد التجارية.
12-    حاضر العالم الإسلامي، تأليف: د.عبدالله عزام، ضمن مجموعه «الذخائر العظام». جلد دوم.
13-     دراسات في الأديان، تأليف: د.سعود بن عبد العزيز الخلف، ناشر: مکتبة العلوم والحکم.
14-    الغزو الفکري، تأليف: نذيرحمدان، ناشر: مکتبة الصديق، طائف – سعودي
15-    الفصل في الملل والأهواء والنحل، تأليف: ابن حزم، ناشر: شرکت مکتبات عکاظ – رياض – سعودي.
16-    الفکر الغربي، تأليف: أنور الجندي، ناشر: وزارة أوقاف وشئون اسلامي، کويت.
17-    ماهي النصرانية؟ تأليف: محمد تقي عثماني، ناشر: رابطه عالم إسلامي، مکه مکرمه.
18-     مجلة دعوة، شماره 1600،ماه ربيع الأول 1418هق، رياض – سعودي.
19-     محاضرات في النصرانية، تأليف: محمد أبو زهرة، ناشر: دارالفکر العربي، قاهره – مصر.
20-     مسيحيت چيست،از نشرات جريدهء خاطرات.
21-     مقايسه‌اي ميان تورات و انجيل و قرآن، تأليف: دکتر موريس بوکاي فرانسوي، ترجمه: ذبيح الله زبير.
22-     ملامح عن النشاط التنصيري في الوطن العربي، تأليف: د. إبراهيم عکاشه علي، ناشر: إدارة الثقافة والنشر، جامعه امام محمدبن سعود اسلامي، رياض – سعودي.
23-     مناظرة بين الإسلام والنصرانية، تأليف: مجموعه از علماء، ناشر: الرئاسة العامة للإدارات والبحوث العلمية والإفتاء والدعوة والإرشاد، رياض – سعودي.
24-     الموسوعة الميسرة في الأديان والمذاهب المعاصرة، ناشر: ندوة العالم الإسلامي، رياض – سعودي.
25-     النصرانية والإسلام، تأليف: المستشارمحمد عزت طهطاوي، ناشر: مکتبة النور، مصر.
26- هداية الحيارى في أجوبة اليهود والنصارى، تأليف: ابن قيم الجوزيه،ناشر: دارالکتاب العلمية، بيروت – لبنان.
 

 

 

 

 

ملاحظه:  قبل ازهمه به نويسنده اين اثر تبريک عرض مي‌گردد که با وجود سرگرمي‌هاي روزمره زندگي توانسته است با استفاده ازگوشة از وقت خود چنين اثر پر محتوي و جالبي را تهيه و توليد نمايد. البته که اين نوشتار جايگاه و حيثيت خود را نزد دانش پژوهان داشته و براي خوانندگان به طور عموم مفيديت عظيمي خواهد داشت.
مستعین بالله

 

 

مسیحیت در آیینه حقایق

دانلود

درباره کتاب

نویسنده :

www.aqeedeh.com

ناشر :

www.aqeedeh.com

دسته بندی :

Comparative Religions