وجوب گذاشتن ریش
مؤلف:
حضرت شیخالحدیث مولانا محمد
زکریا کاندهلوی (رحمه الله)
مترجم:
عبداللطیف ناروئی
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
پيشگفتار مترجم 5
زندگينامه مؤلف 9
ولادت و خاندان ايشان 9
دوران فراگيري علم و دانش 9
سفرهاي مولانا 10
استادان و مشايخ ايشان 11
شاگردان ايشان 11
صفات و اخلاق ايشان 12
تأليفات 12
وفات 13
مقدمه مؤلف 15
بخش اول: در مورد احادیث نبوی با شرح و بیان و استنباط از آن 27
بلند گذاشتن ريش و کوتاه نمودن سبيل از فطرت است. 27
دستور گذاشتن ريش و کوتاه نمودن سبيل 30
انبوه بودن ريش حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- 34
تغيير در آفرينش خداوند 37
مقدار ريش 39
ازالة شبهه 43
فتواهاي اصحاب مذاهب 44
ممنوعيت مشابهت اختيار نمودن مردان با زنان و زنان با مردان 58
کوتاه کردن سبيل 63
بخش دوم: پاسخ به شبهات ریشتراشان 73
بحث آخر 86
پيشگفتار مترجم
بدون ترديد خداوند -عزوجل- براي کاميابي و خوشبختي انسانها در گسترهي زمان، دين کاملي را فرستاده است که هر حکم آن ماية حيات، هر دستورش موجب سعادت و هر رهنمودش از درياي بيکران حکمت و معرفتش، مشعل فروزان هدايتي ميباشد فراز راه بشريت؛ بشريتي که به ظاهر پيشرفته است؛ اما در حقيقت، پلههاي انحطاط، فرومايگي و لجامگسيختگي را با سرعتي سرسامآور و تلاشي مضاعف طي ميکند.
اسلام و رهنمودهاي گهربارش، پيامآور عزت، شرف و بهروزي است، و انسان مسلمان آنگاه به عزّت واقعي و سعادت حقيقي ميرسد که طوق اطاعت و فرمانبرداري را در تمامي امور ديني بر گردن نهد، و از حريم اسلام با عمل به احکام اسلامي و پايبندي به شريعت و سنتهاي نبوي پاسداري نمايد.
امروز، جوامع اسلامي با مشکلات عديدهاي روبرو هستند؛ علاوه بر بحرانهاي عظيمي که مسلمانان در سراسر گيتي گرفتار آناند که شايد اين همه بحران و مشکل پيامدهاي همين دينگريزي و نفسپروري ميباشند. چون عقبنشيني و سهلانگاري در امور ديني و احکام الهي و نبوي بحرانزاست؛ بحرانهايي که بسا امکان قلع و قمع مسلمانان در آن ميرود.
علت اصلي هم در اين گونه موارد تنها بيعملي نيست؛ بلکه بدعملي نيز هست که شايد سختتر و عميقتر از بيعملي باشد. چه آن که روزانه ميبينيم بر اثر تأثيرپذيري نابجا و ناآگاهانه از فرهنگ منحط غرب، عدهاي هرگز به سوي عمل نمودن به سنّتها گامي برنميدارند. برخي ديگر با بدعملياي که گرفتار آن هستند دست به تأويل و تفسير ـ بيمورد ـ ميپردازند، بعضي از انسانها هم بنابر علل مختلفي، زبان به اعتراض و استهزا ميگشايند که چه بسا در اين گونه موارد، به تصريح فقهاي امت، خطر زوال ايمان ميرود.
در حالي که هر ملتي براي حفظ و هويت و امتياز خويش فداکاري ميکنند، امت اسلام بايد در راستاي مبارزه، جهت حفظ بقاي هويت خويش به ميدان بيايد.
امروزه «سيکها» در هر جا و هر محيطي حاضر نيستند از رسم و عمامه خويش دوري گزينند. چنانکه در هندوستان ـ بنابر تازهترين اخبار ـ با فعاليتهاي گستردهاي توانستهاند حکومت را قانع کنند که اين گروه (سيکها) در مراکز پليسي و نظامي هم بايد با همان وضعيت اصلي، يعني با عمامه و ريش گرهخورده، به انجام مسئوليت بپردازند.
اما مسلمان از اين قاطعيت و عزم راسخ بسيار دور افتاده است و ميخواهد که در هويتي ديگر غير از هويت واقعي خويش زندگي بسر کند.
از اين رو بود که به اشارهي استاد محترم ـ حضرت مولانا مفتي محمد قاسم قاسمي - حفظهالله- اقدام به ترجمه رسالهي حضرت شيخالحديث مولانا محمدزکريا (رحمه الله) که درباره سنت ريش بود، اقدام نمودم تا شايد قدمي باشد در راه احياي اين سنت ترکشدهي حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- و انگيزهاي باشد براي مسلماناني که تاکنون در ورطه غفلت و ناآگاهي قرار گرفتهاند؛ تا ظاهر و باطن خود را با زيور سنت نبوي بيارايند و رضايت خالق که منوط به پيروي از سنتهاي پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- است، حاصل نمايند.
نکته شايان ذکر آنکه هدف از ترجمه اين کتاب لزوماً آن نيست که ريشتراشان را از دايرة اسلام خارج کنيم يا به اتهام ديگري منسوب نماييم؛ بلکه منظور آنست که اين فضاي بيپروايي که نسبت به اين سنت والاي آن حضرت -صلى الله عليه وسلم- ميشود، شکسته شود و کساني که ناآگاهانه به اين گناه بزرگ مبتلا هستند، متوجه شده، در ساختار ظاهري خويش تجديدنظر کنند، چرا که گناه هر قدر باشد، نبايد انسان آن را کوچک و معمولي پندارد؛ چون خداوند -عزوجل- قانوني دارد و تکيه بر عفو و گذشت خداوندي، نبايد انسان را نسبت به اوامرش بيپروا و جسور گرداند.
در خاتمه لازم است يادآور شوم که اين ترجمه خالي از کاستي و نقص نيست؛ لذا اميدوارم که صاحبنظران و انديشمندان ما را در جهت اصلاح آن ياري دهند.
وما توفيقي إلا بالله عليه توکلت وهو رب العرش الکريم
عبداللطيف ناروئي
زندگينامه مؤلف
ولادت و خاندان ايشان
حضرت شيخالحديث، مولانا محمد زکريا کاندهلوي در سال 1315 ه ق در «کاندهله» هند به دنيا آمد. وي در خانوادهاي چشم به جهان گشود که در زمينه علم و محنت دين سابقهاي طولاني داشتهاند و يکي از امتيازات و ويژگيهاي بزرگمردان و اسلاف اين خاندان محترم، تمسک به دين و صلابت در آن و حرص بر حفاظت کتابالله و سنت نبي علي صاحبها الصلوة والسلام ميباشد که از بارزترين آنان علامه مفتي الهي بخش (متوفاي 1245 هجري) و داعي بزرگ، حضرت مولانا محمد الياس کاندهلوي (متوفاي 1363 هجري) بنيانگذار نهضت دعوت و تبليغ، و والد بزرگوار مؤلف حضرت مولانا محمد يحيي کاندهلوي (متوفاي 1334 هجري) که عمرش را در خدمت علمِ دين و نشر کتابهاي ديني و توزيع آن گذراند، ميباشند.
خداوند متعال همه آن بزرگواران را قرين رحمت قرار دهد و ما را نيز توفيق دهد تا از آثار گرانقدرشان بهرهمند شويم.
دوران فراگيري علم و دانش
وي در هفت سالگي به حفظ قرآن عظيم موفق گرديد و نخستين دروس ادب فارسي و عربي را از عموي خويش، داعي بزرگ، حضرت مولانا محمد الياس کاندهلوي فرا گرفت. سپس همراه با پدر بزرگوارش به «سهارنپور» رخت سفر بسته به دانشگاه ديني مظاهرالعلوم پيوست و در دوران تحصيل در آن جامعه، از محضر محدث کبير علامه خليل احمد سهارنپوري استفاده برد و صحيح بخاري و سنن ترمذي را از ايشان فرا گرفت و همچنين از محضر پدر بزرگوار خويش که در آن جامعه، مدرس حديث بود نيز بهره گرفت.
و پس از آنکه در همان جامعه فارغالتحصيل شد، همانجا بعنوان مدرس تعيين گرديد؛ در حاليکه کوچکترينِ اساتيد در آن دوران بود. مدتي نگذشت که رياست مدرسين را عهدهدار گرديد. بزرگترين غم و انديشه ايشان حديث شريف بود و بنابر رغبتي که نسبت به حديث داشت بالاترين آرزويش بود، به گونهاي که پس از مدتي به آرزويش دست يافت و بالاخره به «شيخالحديث» معروف گرديد ايشان در جامعه مظاهرالعلوم کتب مرجع حديث را تدريس نمود و بيشتر به تدريس (سنن ابيداود) (و صحيح بخاري) اشتغال داشت و با وجود ضعف بينايي و هجوم بيماري تا مدت مديدي اين برنامه را ادامه داد، تا اينکه رياست تدريس حديث شريف، به ايشان محول گرديد.
سفرهاي مولانا
بيش از يکبار به حج و عمره مشرّف گرديد. نخستين بار در سفر حج با استاد خود محدث علامه خليل احمد سهارنپوري، صاحب «بذل المجهود في حل أبيداود» (در سال 1344 هجري) که در همين سفر تحرير کتاب ارزشمند و معروف خويش «أوجز المسالک إلي موطأ مالک» را آغاز نمود؛ در حالي که عمر ايشان بيست و نه سال بود. پس از آن باز به سوي اين اماکن روحافزا و متبرک رخت سفر بست و چند سال قبل از وفات، بهطور مهاجر از هند به سوي مدينه منوره (على منورها الصلوة والسلام) شتافت و در آنجا رحل اقامت افکنده همسايه مسجد رسولالله -صلى الله عليه وسلم- گرديد و همواره به ذکر و عبادت، ارشاد و موعظه ميپرداخت، و يکي از بزرگترين اهداف و آرزوهاي ايشان آن که دين اسلام و علوم اسلامي در بلاد مغرب نشر و اشاعه شوند و بر همين اساس شاگردانش را به شهرها و کشورهاي مختلف اروپا و آمريکا و کانادا ميفرستاد که در آن سرزمينها مراکز ديني و مدارس را تأسيس و پايهگذاري نمايند و خود ايشان نيز با وجود کهنسالي و بيماري بيش از يکبار به انگلستان و آفريقا سفر نمود.
استادان و مشايخ ايشان
1- محدث کبير علامه خليل احمد سهارنپوري (متوفاي 1346 هجري) که از بزرگترين مشايخ ايشان بود و مدت قابل ملاحظهاي را تحت نظر ايشان گذراند و همچنين در تأليف کتاب «بذل المجهود في حل سنن أبي داود»، ايشان را ياري و مساعدت نمود.
2- داعي بزرگِ عصرِ حاضر، مصلح کبير، مولانا محمدالياس کاندهلوي (ت 1363 هجري) احياکنندة نهضت دعوت و تبليغ و عموي مؤلف کتاب.
3- پدر ايشان مولانا محمد يحيى کاندهلوي (متوفاي 1334 هجري).
4- علامه مولانا عبداللطيف برقاصوي.
5- مولانا عبدالوحيد سنبلي.
شاگردان ايشان
رويآوري طلاب به سوي ايشان از تمام جهان بسيار بود و شاگردان و کساني که از ايشان بهرهمند گرديدند بيش از حد شمار بود که در اينجا به ذکر عدهاي بسنده خواهم کرد:
1- علامه محدث مولانا محمديوسف متالا که حامل رايت حديث و روايت است و بنيانگذار دارالعلوم العربيه الاسلاميه انگلستان نيز ميباشد.
2- علامه بزرگ مولانا مفتي محمد عاشق الهي (متوفاي 1422 هجري) مفتي حنفيه در مدينه منوره.
3- حضرت مولانا مفتي محمود حسن گنگوهي (متوفاي 1417 هجري) مفتي اعظم سابق هند.
4- محدث بزرگ مولانا محمديونس جونفوري شيخالحديث فعلي جامعه مظاهرالعلوم سهارنپور.
5- حضرت مولانا محمدهاشم جوغواري حفظهالله استاد حديث شريف در دارالعلوم انگلستان.
6- حضرت مولانا محمد طلحه کاندهلوي حفظهالله (فرزند مؤلف و رئيس جامعه مظاهرالعلوم هند).
7- علامه محدث شيخ محمد عوامه حفظهالله (حلبي سپس مهاجر مدينه منوره و محدث آن).
صفات و اخلاق ايشان
مولانا محمد زکريا (رحمه الله) چهارشانه، خوشسيما، سفيدرنگ، پرنشاط، سبکروح، پر اشک بودند که هرگاه از اخبار حضرت رسولالله -صلى الله عليه وسلم- و اصحاب کرام يا اولياء بيان ميشد ديدگانش بسيار اشکبار ميگشت، بسيار عبادت ميکرد و همواره با مراکز ديني در ارتباط بود به جماعتهاي دعوت و تبليغ بسيار ارج مينهاد، بر اوقاتش بسيار پايبند بود و همچنين در زمينه مطالعه و تأليف قدمي بلند داشت.
تأليفات
از دوران تحصيل به مطالعه و تأليف مشغول گرديد و از نخستين کارهاي تصنيفي ايشان «شرح ألفيه ابن مالک» ميباشد که هنوز به چاپ نرسيده است. و مهمترين تأليفات ايشان از اين قرارند:
1- أوجز المسالک إلي موطأ الإمام مالک (در پانزده جلد).
2- لامع الدراري علي جامع البخاري (تعليقات ايشان است بر دروسي که از علامه رشيد احمد گنگوهي بر بخاري فرا گرفت)، (در 10 جلد).
3- الکوکب الدرري علي جامعالترمذي، تعليقات ايشان بر دروس حضرت مولانا رشيد احمد گنگوهي (در چهار جلد).
4- الأبواب و التراجم (في الجامع الصحيح للإمام البخاري) (در سه جلد).
5- حجة الوداع و عمرات النبي -صلى الله عليه وسلم-.
6- فضايل اعمال.
7- وجوب إعفاء اللحية. (کتابي که ترجمه آن را در دست داريد).
8- أسباب سعادة المسلمين وشقائهم.
9- شرح الشمائل المحمدية، امام ترمذي (به زبانهاي عربي و اردو).
10- فضايل صدقات.
وفات
حضرت شيخالحديث (رحمه الله) همواره آرزو داشت و دعا ميکرد که در جوار حضرت رسولالله -صلى الله عليه وسلم- روحش به ملکوت اعلي بپيوندد و در قبرستان بقيع در کنار صحابه و اهل بيت او را جايي ميسر گردد. خداوند -عزوجل- نيز ايشان را به آرزويش رسانده در آخر ماه رجب (1402 هجري) به ديار باقي شتافت؛ جمع عظيم و خلق بسياري در تشييع جنازه ايشان شرکت نمودند به گونهاي که چنين جمع بزرگي را براي وفات عالمي کمتر ديده بودند و در محدوده اهل بيت کرام و در کنار شيخ و استاد خود حضرت مولانا خليل احمد سهارنپوري به خاک سپرده شد. (رحمه الله تعالى وأجزل مثوبته وأسکنه فسيح جنانه).
مقدمه مؤلف
الحمد لله الذي خلق فسوى، وجعل من الإنسان الذکر والأنثى، وميز بينهما فزين النساء بالذوائب والرجال باللحي، والصلوة والسلام على من جاء بالنور والهدى، وفاق نوره الشمس في الضحى، وعلى آله وأصحابه أولي التقى، ومن تبعهم بإحسان من أهل الأمصار والقرى.
اما بعد:
بدون ترديد تراشيدن ريش امري ناروا و گناهي شنيع ميباشد؛ چنانکه در احاديث صحيح و کتابهاي مذاهب چهارگانه بدان تصريح شده است و بنده از همان دوران نوباوگي تراشيدن و کوتاه نمودن ريش را ناپسند ميداشتم؛ چون ـ الحمدالله ـ در خانداني صالح و در دامان صالحان پرورش يافتم و شکوفايي من در محضر استادان کامل و علماي رباني و عرفا صورت گرفت و در سرزمين هندوستان، عوام و خواص درباره ريش از اهتمام خاصي برخوردار هستند تا جايي که عوام پشت سر کسي که ريش ميتراشد يا آن را کوتاه ميکند نماز نميخوانند، گرچه خود داراي ريش نباشند.
با توجه به اينکه استعمار انگليس مدت مديدي در سرزمين هندوستان باقي ماند، مردم از آن متأثر گشتند و ميپسنديدند که در زندگيشان فرنگي باشند، و در لباسها، غذاها، ظاهر، و رفتار، شيوه کفّار يهود و نصاري را برگزيدند، و از آنان پيروي نمودند. بر نهج آنان قدم گذاشتند. چون به عرب و عجم نظري بيفکني، مشاهده خواهي نمود که اغنيا، فقيران، پيران، جوانها، مردان و زنان و حتي کودکان از هر گروه و فرقهاي که باشند لباس دشمنان اسلام را به تن کردهاند و جزء مؤمنان مخلص کسي از آن مستثني نخواهد بود و آنان نيز اندکاند.
من در حيرتم از مسلماناني که خويشتن را به رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- نسبت ميدهند؛ اما صورت و ظاهر ايشان را نميپسندند؛ لذا ريش را تراشيده، در گفتار و کردار به رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- اقتدا نميکنند.
جاي بسي تأسف است که اين وبا عام شده است تا بدانجا که حاملين قرآن، راويان حديث و دعوتگران به سوي دين و اسلام مشاهده ميشوند که در زندگيشان فرنگمآبي را ميپسندند و آن را تمدن، پيشرفت و روشنفکري مينامند و گمان ميکنند که عزّت و سربلندي در همين روشنفکري تاريک و در همين پيشرفتي است که آنان را از اتباع دين و سيره پيامبرشان باز داشته است.
پس اي برادر مسلمان و مؤمن، تو را به خداوند سوگند ميدهم که بگو: آيا انسان مسلمان با معصيت و نافرماني خداوند عزت مييابد؟ و با اتخاذ نمودن شيوه دشمنان خدا به سربلندي ميرسد؟ به ربّ کعبه سوگند که چنين چيزي هرگز امکانپذير نخواهد بود.
﴿أَيَبۡتَغُونَ عِندَهُمُ ٱلۡعِزَّةَ فَإِنَّ ٱلۡعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعٗا ١٣٩﴾ [النساء: 139].
آيا گفتار زيباي حضرت عمربن خطاب -رضي الله عنه- به حضرت ابوعبيده بن جراح، امين امت، براي عبرت ما کافي نيست؟ هنگامي که در سفرش به شام فرمود: «إنا کنا أذل قوم فأعزنا الله بالإسلام، فمهما نطلب العز بغير ما أعزنا الله أذلنا الله». (أخرجه الحاکم في کتاب الإيمان من المستدرک وقال: صحيح علی شرط الشيخين وأقره الذهبي) .
ما قوم بسيار فرومايه بوديم که خداوند -عزوجل- بوسيله اسلام ما را عزت بخشيد و هرگاه عزت را در غير آنچه خدا ما را بدان عزت داده است جستجو نماييم خداوند ما را ذليل خواهد کرد و در روايتي ديگر از حاکم چنين آمده که حضرت عمر -رضي الله عنه- فرمود: «إنا قوم أعزنا الله بالإسلام فلن نبتغي العزة بغيره».
«ما قومي هستيم که خداوند -عزوجل- ما را به حرمت اسلام عزّت بخشيده است؛ پس عزتي را وراي اسلام جستجو نخواهيم کرد».
بدون ترديد حضرت عمر -رضي الله عنه- راست و حقيقت را بيان داشته است؛ زيرا مسلمانان تا وقتي عزتي را که خداوند به آنان داده، عزت خود ميدانستند آنها در تمام عالم عزتمند بودند و مستکبرانِ عالم، همه در برابر آنان سر تسليم فرود آوردند. اما زماني که به سوي دشمنان مايل گشته، عادات آنان را پسنديدند و تقليدشان نمودند در نزد آنان نيز ذليل و پست گشتند. چنانچه اين امر بر همه مشهود و غيرقابل انکار ميباشد. بدون ترديد اين گناه عام شده است؛ حتي در ميان علما، مشايخ و صاحبان تفسير و حديث و دانشپژوهان علوم اسلامي. اينها را هم مثل دانشجويان مدارس امروزي ميبينيم، ريش را ميتراشند يا کوتاه ميکنند، إنا لله وإنا اليه راجعون.
اين مصيبت بزرگي است که بايد صاحبان مسؤوليت بدان توجه نمايند و شکي نيست که آنها گنهکار و مقصر اند. و در مورد احکام خداوند بيتوجه و نسبت بدان مسؤولند. خداوند آنان را به سوي بازگشت، توبه و رجوع به طرف حقي که باطل را بدان راهي نيست هدايت گرداند. در سال 1395 هجري هنگامي که از مدينه منوره به طرف سهارنپور هند سفر کردم، نسبت به تراشيدن ريش تنفر بيشتري قلبم را فرا گرفت بيش از آنچه که در قبل بود. پس در هر مجلس و بزمي بيش از پيش کساني را که ريش را ميتراشيدند يا کوتاه ميکردند نکوهش ميکردم و علتش هم اين بود که اين گناه عام شده بود. همچنين حضرت مولانا سيدحسين احمد مدني در سالهاي اخير زندگياش اين عمل را به شدت مورد نکوهش قرار ميداد. و در اين باره دو چيز در ذهن ميآمد:
اول: اينکه گناهان بسيار اند مثل: زنا، لواط، نوشيدن شراب و غيره اما هنگام ارتکاب آن بنده گنهکار ميگردد؛ چنانکه حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- بدان اشارت نموده است:
«لا يزني الزاني حين يزني وهو مؤمن ولا يسرق السارق حين يسرق وهو مؤمن، ولا يشرب الخمر حين يشربها وهو مؤمن». (الحديث، رواه البخاري ومسلم).
وقتي کسي زنا ميکند، در آن وقت او زاني گفته ميشود نه مؤمن؛ وقتي کسي دزدي ميکند در آن وقت او سارق گفته ميشود نه مؤمن؛ وقتي کسي شراب مينوشد در آن وقت او شرابي و ميگسار گفته ميشود نه مؤمن.
عکرمه ميگويد: من به ابن عباس -رضي الله عنهما- گفتم: ايمان چگونه از آدمي جدا ميگردد؟
فرمود: اينگونه و انگشتانش را داخل هم قرار داده، سپس بيرون آورد؛ پس اگر توجه کنيد، دوباره باز ميگردد و انگشتان را دوباره داخل هم قرار داد. (رواهالبخاري) .
پس اين گناهان با پايان يافتن عمل به انتها ميرسند؛ اما تراشيدن ريش و کوتاه نمودن آن برخلاف شرع ، گناهي مستمر و در حال انجام و زماني باقي است چون براي مسلمان و مؤمن در هر حال لازم است که ريشش همواره بزرگ و موافق با شريعت مطهر اسلام باشد. پس وقتي از امر شريعت سرپيچي مينمايد، در هر لحظهاي که از زندگياش ميگذرد گنهکار است تا وقتي که توبه نکند و ريش را هم آنگونه که دستور حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- است، نگذاريد؛ و بلندتر از سنت، نگذاريد.
پس فرد ريشتراش روزه ميگيرد، نماز ميخواند، حج و عمره ميکند. و در حال انجام اين همه عبادات بزرگ است و با اين حال مرتکب اين معصيت ميباشد. و حتي در حال خواب و خورد و نوش هم خواهناخواه حامل اين گناه است و در هر ثانيه، صحيفهاش از سياهي و گناه پرتر ميشود؛ به سبب همين معصيت ناروا و هميشگي.
دوم: واضح است که چهرهاي را که ريش آن تراشيده شده است، حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- بسيار ناپسند ميدارد. پس هنگامي که يکي از اين افراد ميميرد و در قبر نهاده ميشود، چگونه به خود جرأت ميدهد که با اين چهره ناپسند با رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- روبرو گردد؟ چون در احاديث آمده است که در قبر مورد سؤال قرارگرفته، پرسيده ميشود که:
نظرت در مورد اين شخص حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- چگونه بوده است؟ عدهاي از شارحان حديث گفتهاند: در آن هنگام چهره حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- به او نمايانده ميشود.
و به خاطر همين امور، در دلم آمد که رساله مختصري به رشته تحرير درآورم و حکم ريش را از ديدگاه رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- صحابه، فقها و اصحاب فتوي از مذاهب اربعه گردآوري نمايم.
وقتي به حجاز بازگشتم در روز چهارشنبه 29 ذوالحجه (1395 هجري) پس از نماز ظهر در مسجد نبوي شريف (على صاحبه الصلوة والسلام) اين رساله را آغاز نمودم و به توفيق خداوند آن را به پايان رساندم و در پنج صفر (1396 هجري) و سپس (بحمدالله) در هند و پاکستان چاپ شده، پخش گرديد و بسياري از بندگان خدا از آن بهره بردند. (والحمدالله)
آرزومندم که برادران مسلمان با تدبّر و تفکّر و به نيت عمل و اطاعت دستور خدا و دستور رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اين رساله را مورد مطالعه قرار دهند و در مورد آنچه آنان را در روز رستاخير نفع ميدهد، انديشه کنند و به سرسبزي و تازگي دنيا فريب نخورند که آن را بقايي نيست و در آخرت جز محبت خداوند و محبت رسول -صلى الله عليه وسلم- و اعمال صالح و پرهيز از منکرات و ممنوعات و دوري از گناهان و بيهودگيها چيزي ديگر سودمند نخواهد بود.
امري که در اينجا قابل تذکر است اينکه همانگونه که براي شخص، تراشيدن ريش ناجايز است براي آرايشگر نيز حرام است که ريش کسي را بتراشد يا برخلاف حکم شريعت آن را کوتاه نمايد، و همچنين بر آرايشگر حرام است که موهاي مسلمانان را به روش فرنگيها کوتاه کند چون همه اين اعمال ياري در جهت گناهان و معصيت است؛ لذا حرام ميباشند.
من خود برخي از آرايشگران خوشبخت را مشاهده کردهام که در راه تأمين نيازهاي زندگيشان به کار آرايشگري مشغولاند اما با وجودي که در تنگي معيشت قرار دارند از تراشيدن ريش امتناع ميورزند فقط بخاطر پرهيز از اين معصيت. ولي همواره بر عهدشان استوار هستند که به هيچ صورتي حاضر به تراشيدن ريش مشتريان نخواهند بود.
خداوند -عزوجل- ايشان را جزاي خير عطا فرموده، همه را به سوي رضامندي خويش توفيق عنايت فرمايد.
اين رساله من شامل دو بخش است:
يکي در مورد احاديث نبويه (علي صاحبها الصلوة والتحية) و برداشتهاي آن.
ديگري درباره دلايل مخالفين و پاسخگويي به آنان.
والحمد لله الذي جعلنا من أمة حبيبه وصفيه صلى الله تعالى عليه وعلى آله وصحبه وبارک وسلم والله أسأل الرشاد والسداد، لجميع أهل القرى والبلاد والعفو والغفران يوم التناد. إنه رؤوف بالعباد.
محمد زکريا کاندهلوي مهاجر مدني کان الله له
15/4/1400
بخش اول:
در مورد احادیث نبوی با شرح و بیان و استنباط از آن
نحمده ونصلي على رسوله الکريم
بلند گذاشتن ريش و کوتاه نمودن سبيل از فطرت است.
1- از حضرت عائشه -رضي الله عنها- روايت شده است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود:
«عشر من الفطرة: قص الشارب، وإعفاء اللحي، والسواک وإستنشاق الماء وقص الأظفار، وغسل البراجم، ونتف الإبط وحلق العانة وانتقاص الماء».
ده چيز از فطرتاند: کوتاه کردن سبيل، بلند گذاشتن ريش، مسواک، آب در بيني نمودن، کوتاه نمودن ناخنها، شستن بندها و مفاصل، کندن موي زيربغل و تراشيدن موي زير ناف و استنجاء.
زکريا که يکي از راويان اين حديث است از مصعب روايت کرده است که فرمود: دهمي را فراموش کردهام که ممکن است مضمضه باشد. وکيع گفت: انتقاص الماء: يعني استنجاء. رواه مسلم و ابوداود .
شيخ (رحمه الله) در (بذل المجهود شرح سنن أبيداود) در توضيح اين گفتار حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم-: «عشر من الفطرة» يعني ده خصلت از خصلتهاي انبياء هستند که در اين آيه به ما دستور داده شده است تا از آنها پيروي نماييم:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾ [الأنعام: 90].
پس گويا ما بر اين فطرت آفريده شدهايم. از بيشتر علما چنين منقول است.
يا هم مراد سنت ابراهيمي -عليه السلام- ميباشد، يا آنچه طبيعتهاي سالم بر آن آفريده شدهاند از اخلاق نيکو و خوبي آن با خردشان ترکيب يافته است و اين قول روشنتر ميباشد و هم مراد از فطرت، دين است؛ چنانکه خداوند -عزوجل- فرموده است:
﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا﴾ [الروم: 30].
يعني: دين خداوند که براي نخستين مخلوط از بنيآدم برگزيده است و اين افعال از توابع دين هستند به حذف مضاف، پس معنايش چنين ميشود، ده تا از توابع دين هستند. حافظ در فتح الباري از ابوشامه نقل کرده است که: مراد از فطرت در حديث باب آنست که اگر کسي اين چيزها را به انجام برساند فاعل آن متصف به صفت فطرتي خواهد شد که خداوند -عزوجل- انسانها را بر آن آفريده و آنان را براي آن اعمال برانگيخته و ترغيب داده است تا در هر صورت بر کاملترين و گراميترين صفات حايز گردند.
حافظ در جايي ديگر فرموده است: قاضي بيضاوي فطرتي را که در حديث آمده است بر تمام معاني وارده حمل نموده است از جمله، اختراع جلبت، دين و سنت، پس فرموده است: فطرت همان سنت کهني است که انبياء عليهمالسلام آن را برگزيده و شرايع بر آن اتفاقنظر دارند و گويا آن امر جبلياي است که بر آن آفريده شدهاند.
دستور گذاشتن ريش و کوتاه نمودن سبيل
2- امام بخاري در صحيح خود از ابن عمر -رضي الله عنهما- روايت نموده است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرموده:
«أنهکوا الشوارب وأعفوا اللحى».
(سبيلها را خوب کوتاه نموده ريش را بلند بگذاريد).
3- حضرت ابوهريره -رضي الله عنه- از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- روايت کرده است که فرمود:
«جزوا الشوارب وأرخوا اللحى وخالفوا المجوس». رواه مسلم .
يعني سبيلها را قطع نماييد و ريش را بگذاريد، به مجوس مخالفت نماييد.
4- حضرت انس -صلى الله عليه وسلم- از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- روايت نموده است که فرمود:
«أحفوا الشوارب وأعفوا اللحى ولا تشبهوا باليهود». رواه الطحاوي .
سبيلها را قطع نموده، ريش را بگذاريد و با يهود مشابهت اختيار ننماييد.
امام نووي در شرح صحيح مسلم گفته است، قول ايشان «أرخوا» با همزه و خاء معجمه است و در بيشتر روايتها چنين آمده است و در نزد ابن ماجه «أرجوا» با جيم آمده است اصل آن «أرجئوا» با همزه بوده است و همزه را تخفيفاً حذف نمودهاند. و در روايت بخاري آمده است: «وفروا اللحى» بنابراين پنج روايت بدست آمد: «أعفوا، وأوفوا، وأرخوا، وأرجوا ووفروا» و معناي همه آنست که ريش به حال خود گذاشته شود و عدهاي از علماء «وفروا» را به معناي «اکثار» تفسير نمودهاند، حافظ در فتحالباري از ابن دقيق العيد چنين نقل نموده است: تفسير اعفاء به تکثير از قبيل قرار دادن سبب در مقام مسبب ميباشد چون حقيقت «اعفاء» همان ترک است و گذاشتن ريش به حال خود مستلزم تکثير آن ميباشد.
5- حضرت ابن عمر -رضي الله عنهما- از رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- روايت نموده است که ايشان دستور دادند به قطع نمودن سبيل و گذاشتن ريش. (رواه مسلم) .
اين روايات بر آن دلالت دارند که در اسلام دستور به بلند گذاشتن ريش داده شده است و معناي اعفاء که در حديث آمده است، همان اکثار، کامل گذاشتن، و بلند گذاشتن آن ميباشد و ظاهر است که امر براي ايجاب ميآيد تا زماني که مانعي نباشد و در اينجا هيچ مانعي وجود ندارد. و همچنين اهتمام رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- در طول عمر بر کامل نگهداشتن ريش و همچنين کامل گذاشتن آن از جانب اصحاب کرام رضوانالله عليهم اجمعين به گونهاي که از هيچکدامشان تراشيدن ريش و يا کوتاه نمودن آن کمتر از مشت روايت نشده است؛ لذا اينها همه، دلايل واضحياند که: گذاشتن ريش واجب ميباشد.
انبوه بودن ريش حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم-
پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- به بلند گذاشتن ريش دستور داده؛ خود نيز ريش مبارک را بلند ميگذاشت. چنانکه در برخي احاديث وارد شده است:
6- بخاري و ابوداود از ابومعمر روايت نمودهاند که فرمود: ما به حضرت خباب گفتيم: آيا رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- در ظهر و عصر قرائت ميخواند؟ فرمود: آري، گفتيم: از کجا فهميدي؟ فرمود: از تکان خوردن ريش مبارک ايشان. اين لفظ بخاري است و در ابوداود آمده است: ما گفتيم، چگونه تشخيص داديد؟ فرمود: از جنبيدن ريش مبارک ايشان -صلى الله عليه وسلم-.
7- ابوداود از انسبن مالک -رضي الله عنه- روايت کرده است که فرمود: «همانا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- وقتي وضو ميگرفت يک کف آب را برداشته زير چاه برده ريش مبارک را با آن خلال مينمود و فرمود: اين چنين دستور داده است پروردگارم به من».
8- امام مسلم در صحيح خود از جابربن عبدالله -رضي الله عنه- روايت نموده است که فرمود: قسمت جلوي سر و ريش رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- سفيد شده بود، و هنگامي که آن را روغن ميماليد معلوم نميشد اما هنگامي که موها پراکنده ميشدند، ظاهر ميگشت و موي ريش مبارک ايشان بسيار بود».
9- امام ترمذي در شمائل خود از ابن ابي هاله که در مورد محاسن و زيباييهاي حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- بسيار بيان دلانگيزي داشت روايت کرده است که «ريش مبارک رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- انبوه و پرپشت بود».
10- ابن جوزي (ره) در «الوفا بأحوال المصطفى» از عليبن ابيطالب روايت نموده است که فرمود: «ريش حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- بزرگ بود».
11- از ام معبد رضی الله عنها روايت شده است که فرمود: «ريش مبارک رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- انبوه بود» .
پس از اين همه تصريحات ثابت گشت که بزرگ گذاشتن ريش، يک امر فطري است که انسان بر آن آفريده شده است و در دين اسلام نيز بدان دستور داده شده و از سنن انبياء عليهمالسلام ميباشد. و از هيچ نبي و يا ولي صالحي روايت نشده است که ريش را تراشيده يا کوتاه نموده باشد. پس کسي که ريش را ميتراشد يا کمتر از يک مشت آن را کوتاه ميگرداند، او با فطرت و طبيعتي که خداوند -عزوجل- او را بر آن آفريده است در ستيز است و تراشيدن ريش را رهروان راه فسق برميگزينند. و انحرافي ميباشد از شيوه انبياء عليهمالصلاة والسلام.
تغيير در آفرينش خداوند
بر همين منوال تراشيدن ريش نوعي تغيير در آفرينش خداوند -عزوجل- ميباشد؛ خداوند -عزوجل- در سوره نساء متذکر شده است که شيطان گفت:
﴿وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَيُبَتِّكُنَّ ءَاذَانَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلۡقَ ٱللَّهِ﴾ [النساء: 119].
«و تراشيدن ريش نيز از همان تغييري است که شيطان آن را پسنديده و بدان دستور ميدهد».
حکيمالامت حضرت مولانا اشرف علي تهانوي ـ قدس سره ـ در تفسير خود به نام «بيان القرآن» تحرير نموده است: همانا تراشيدن ريش در اين تغيير داخل ميباشد.
بخاري از علقمه روايت نموده است که فرمود: «حضرت عبدالله -رضي الله عنه- زناني را که خالکوبي ميکنند و زناني را که خواهان ازاله موهاي چهره هستند و زناني را که بين دندانها را اصلاح کرده و برابر ميکنند تا زيبا جلوه کنند و آفرينش خداوندي را تغيير ميدهند لعنت نموده، ام يعقوب گفت: چرا چنين ميگويي؟
عبدالله -رضي الله عنه- فرمود: چرا لعنت ننمائيم کساني را که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- لعنت نموده، و در کتاب الله نيز آمده است، ام يعقوب گفت: به خدا سوگند من در ميان دو لوح قرآن را خواندهام اما چنين چيزي نيافتهام، عبدالله فرمود: به خدا قسمت اگر تو ميخواندي اين آيه را چنين مييافتي:
﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7].
پس اين امر به ثبوت رسيد که تغيير در آفرينش خداوند سبب لعنت ميگردد و آنچه که حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- از آن نهي نموده است در نزد خداوند -عزوجل- هم نهي شمرده ميشود و اين امر بسيار ظاهر است، البته آنچه که بدان دستور داده شده است يا تغييري را که شريعت مطهره اسلام آن را جايز شمرده است جزء تغيير ممنوع و ناجايز محسوب نميگردد مثل ختنه، تراشيدن موهاي زيرناف و چيدن ناخنها و غيره.
مقدار ريش
بخاري در صحيح خود روايت نموده از ابن عمر -رضي الله عنهما- و ايشان از رسولالله -صلى الله عليه وسلم- روايت کرده که فرمود:
«خالفوا المشرکين وفروا اللحى وأحفوا الشوارب».
«با مشرکان مخالفت نمائيد ريش را بسيار گذاشته سبيلها را قطع نماييد».
حضرت ابن عمر هرگاه براي حج يا عمره تشريف ميبرد يک مشت از ريش خويش را گرفته مازاد بر آن را ميگرفت.
حافظ در فتحالباري فرموده است: در حديث ابوهريره چنين آمده است: «با مشرکان مخالفت ورزيد» و در مسلم آمده است که «با مجوس مخالفت نماييد» و در حديث ابن عمر همين مراد است چون آنان ريش را کوتاه کرده، عدهاي آن را ميتراشيدند.
همچنين گفته است : در حديث بالا مقداري که گرفته ميشود بيان شده است سپس فرمود: آنچه از اين حديث نمايان ميگردد آنست که اين تخصيص حضرت ابن عمر -رضي الله عنهما- (يعني گرفتن مازاد بر مشت) ويژه مراسم حج نبود؛ بلکه ايشان امر به بلند گذاشتن ريش را بر حالتي حمل مينمود که چهره انسان به سبب بلند بودن غيرمعمولي ريش از جانب طول يا عرض بدنما و ناجور نباشد. طبري گفته است: عدهاي ظاهر حديث را گرفتهاند و کم کردن ريش را از جانب طول و عرض مکروه دانستهاند و عدهاي گفتهاند، گرفتن وکم کردن مازاد بر مشت اشکالي ندارد سپس با سند خود از حضرت ابن عمر -رضي الله عنهما- روايت نموده است که ايشان چنين ميکرد (يعني زائد از مشت را ميگرفت) و از حضرت عمر -رضي الله عنه- نيز روايت نموده است که ايشان ريش مردي را با يک قبضه برابر کرد و از ابوهريره روايت کرده است که ايشان نيز مازاد بر قبضه برابر کرد و از ابوهريره روايت کرده است که ايشان نيز مازاد بر قبضه را کم ميکرد. همچنين ابوداود با «سند حسن» از جابر روايتي را آورده است که فرموده: «کنا نعفي السبال إلا في حج أو عمرة»: ما ريش را به حال خويش رها ميکرديم مگر در حج يا عمره. يعني آن را بهطور کامل ميگذاشتيم و اين روايت قول ابن عمر -رضي الله عنهما- را تأييد ميکرد چون سبال (به کسر مهمله و تخفيف موحده) جمع سبله (با دو فتحه) است و معناي آن موهاي بلند ريش ميباشد و حضرت جابر بدان اشاره دارد که آنان در حج و عمره آن را کوتاه ميکردند. من گويم (يعني مولانا شيخالحديث محمد زکريا کاندهلوي): ما مذاهب را در مورد مازاد بر قبضه در شرح مؤطا أوجز المسالک با بسط و تفصيل ذکر نمودهايم.
پس بدان که علما در مورد ريش بزرگ اختلاف نمودهاند و در اين مورد چند قول دارند:
اول: بر حالش گذاشته شود و چيزي را از آن کم نکنند قول مختار شوافع همين است و نووي نيز آن را ترجيح داده است و يکي از دو قول حنابله نيز همين است.
دوم: مثل قول اول، بجز در دوران حج و عمره که در اين موارد رفتن حصهاي از آن مستحب است.
حافظ گفته است: همين قول از امام شافعي (رحمه الله) تصريح شد است.
سوم: گرفتن قدري که بسيار طولاني شده باشد، مستحب است. بدون تعيين حدود آن با قبضه (مشت) و قول مختار امام مالک (رحمه الله) همين است و قاضي عياض اين قول را ترجيح داده است.
چهارم: گرفتن مازاد بر قبضه مستحب است و قول مختار احناف نيز همين است در الدر المختار آمده است: اما گرفتن و کوتاه کردن از ريش در حالي که کمتر از قبضه باشد ـ چنانکه بعضي از اهل مغرب و مردان زننما ميکنند ـ هيچ کسي اباحت آن را فتوا نداده است و تراشيدن همه ريش کردار يهوديان هند و مجوس عجم ميباشد.
همچنين در «الدر المختار» آمده است: سنت در مورد ريش قبضه ميباشد. ابن عابدين گفته است: مراد آنکه شخص، ريش خود را با مشت بگيرد و مازاد بر آن را قطع نمايد، امام محمد در کتابالآثار از امام چنين نقل کرده است و گفته است، همين قول را ميگيريم.
ازالة شبهه
مجموع احاديثي که در اين مقام مذکور گشتند اين پندار عدهاي را رد ميکند که ميگويند: ريش حد و مقداري ندارد و کسي که ريش را چند روزي ميگذارد به گونهاي که بيننده آن را بر چهره صاحب ريش مشاهده نمايد امر حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- را اطاعت نموده است.
اين فريب و نيرنگي براي خودشان و براي همه مسلمانان از جانب آنها ميباشد زيرا که ـ اعفاء، ارخا، و توفير به معناي بزرگ گذاشتن ريش که در حديث وارد شدهاند با موي اندکي که به قدر جو يا برنج ظاهر شود حاصل نميگردد، و ظاهر احاديث بر آن دلالت دارد که ريش بر حال خود رها کرده شود، نه کوتاه شود نه هم کم گردد.
البته ما بر جواز کوتاه کردن آن حکم نمودهايم در صورتي که از قبضه فراتر باشد، چون در آينة روايات عمل حضرت عمر -رضي الله عنه- و ابوهريره -رضي الله عنه- به ما رسيده است که آنها مازاد بر قبضه را کوتاه ميکردند، و اين عمل را هرگز انجام نميدادند مگر آنکه در اين زمينه از رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- چيزي به ايشان رسيده بود، و از هيچ صحابياي منقول نيست که ريش را کوتاه کرده باشد و از قبضه نيز کمتر کرده باشد، و کسي که کردار حضرت عمر، ابن عمر، و ابوهريره -رضي الله عنهم- را پيروي نميکند پس ريش را به حال خود بگذارد تا هر جايي که ميرسد چنانکه گروهي همين عقيده را دارند، نه اينکه آن را کوتاه کند و به قدر جو يا برنج بگذارد و گمان کند که به سنت رسول -صلى الله عليه وسلم- عمل نموده است، پس خوب فهم کن خداوند من و تو را به رضايت و محبتش رهنمون سازد.
فتواهاي اصحاب مذاهب
نظريه اصحاب مذاهب چهارگانه و غيره اين است که تراشيدن ريش حرام است و کسي که آن را ميتراشد گنهکار و فاسق ميباشد شيخ محمود خطاب (صاحب المنهل العذب المورود في شرح سنن ابي داود) فرموده است: «لذا تراشيدن ريش نزد ائمه مجتهدين مسلمانان ابوحنيفه، مالک، شافعي و احمد و غيره حرام است».
همچنين گفته است: «اقوال فقهايي که اهليت استنباط احکام را دارند بر حرمت تراشيدن ريش تصريح دارند چنانکه مقتضاي احاديث ميباشد پس بايد بر مقتضاي احاديث عمل کرده شود چون بر مکلف ـ بويژه اهل علم ـ واجب است که از عمل بر احکامي که بر زبان حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- وارد شده است، امتناع نورزند».
همچنين گفته است : «و در اين دوران بسياري از دانشپژوهان تساهل به خرج داده، ريش را ميتراشند و سبيلهاي کلفتي ميگذارند عدهاي از آنها با بعضي از کفار مشابهت اختيار نمودهاند و اطراف سبيلها را تراشيده، زير بيني را بزرگ ميگذارند و بسياري از نادانان در دام فريب آنان گرفتار آمدهاند».
ابن حزم در «المحلي» گفته است همانا کوتاه کردن سبيل و بلند گذاشتن ريش فرض است و از حديث ابن عمر -رضي الله عنهما- استدلال نموده است که مرفوعاً روايت نموده:
«خالفوا المشرکين، أحفوا الشوارب وأعفوا اللحى» .
«با مشرکين مخالفت ورزيده، سبيلها را قطع نماييد و ريش را بلند بگذاريد». صاحب «الإبداع في مضار الإبتداع» چنين آورده است:
مذاهب اربعه بر وجوب بزرگ گذاشتن ريش و حرمت تراشيدن آن تصريح نمودهاند» .
اول مذهب احناف است: در «الدرالمختار» گفته است: حرام است بر مرد تراشيدن ريش و در «النهايه» تصريح نموده است بر وجوب قطع مازاد بر قبضه اما گرفتن از ريش در صورتي که کمتر از قبضه باشد چنانکه عدهاي از اهل مغرب و مردان زننما ميکنند، هيچ کس آن را جايز ندانسته است و تراشيدن همه ريش کردار يهوديان، هندوها و آتشپرستان عجمي ميباشد (فتح) و اين قول صاحب نهايه که واجب است قطع نمودن مازاد بر قبضه، از رسولالله -صلى الله عليه وسلم- نيز همين گونه روايت شده است که «ايشان از طول و عرض ريش مبارک خود ميگرفت». چنانکه اين حديث را امام ترمذي در جامعالترمذي آورده است و در اکثر کتابهاي احناف چنين تصريحاتي يافته ميشود و حکم مازاد بر قبضه جلوتر گذشت و قول ايشان که «هيچ کس آن را جايز ندانسته است» بر اجماع در اين باره تصريح دارد.
دوم: مذهب مالکيه نيز حرمت تراشيدن ريش است و همچنين اگر کوتاه کردن به صورت مثله باشد هم ممنوع است؛ اما اگر اندکي بزرگ شود و کوتاه کردن آن صورت مثله را به خود نميگيرد آن هم خلاف اولي و مکروه است چنانچه از شرح رساله ابوالحسن و حاشيه عدوي (رحمه الله) بر آن ظاهر ميگردد .
سوم: مذهب شافعيه، در شرح عباب گفته است: (فايده) شيخان گفتهاند: تراشيدن ريش مکروه است و ابن الرفعه بر اين قول اعتراض نموده ميفرمايد، امام شافعي در کتاب الام بر حرمت تراشيدن ريش تصريح نموده است و اذرعي گفته است: قول صواب آنست که تراشيدن همه ريش بدون علت حرام است، در حاشيه ابن قاسم عبادي نيز چنين آمده است.
چهارم: مذاهب حنابله تصريح بر حرمت تراشيدن ريش ميباشد، عدهاي از آنان تصريح نمودهاند که قول معتمد حرمت تراشيدن آن است و بعضي از آنان بر حرمت تراشيدن ريش تصريح نموده اختلافي ذکر نکردهاند مثل صاحب انصاف ، چنانچه با آگاهي از شرحالمنتهي و شرحالآداب و غيره فهميده ميشود .
مسلم در صحيح خود از ابن عمر -رضي الله عنهما- روايت نموده است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «با مشرکين مخالفت نموده، سبيلها را قطع کنيد و ريش را بزرگ بگذاريد». رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- به مخالفت مشرکين و همچنين به مخالفت مجوس، يهود و نصاري دستور داد چنانچه در احاديث آمده است و يکي از دستورات شريعت مطهره اسلام مخالفت با دشمنان ميباشد، و اسلام پيروانش را با هويتي ويژه و بسياري از علامتها از دشمنان اسلام، امتياز بخشيده است تا چون نمک در آب در ميان دشمنان از بين نروند و در هر منزل و جايگاهي و در هر جا و مکاني از آنان ممتاز باشند. و چنانکه مسلمانان بوسيله عقايد که از اعمال قلب ميباشد از ديگران امتياز دارند همچنين در زمينه اعمال جوارح و ظواهر و غيره نيز بايد امتياز داشته باشند که پس از آن امتياز ظاهري و باطني به تکامل ميرسد. انگيزه اين مخالفت آنست که مشابهت در ظاهر از نوع دوستي و مودت باطني سرچشمه ميگيرد چنانکه محبت باطني، مشابهت ظاهري را در بر دارد و اين امري عيان است. و مشابهت ظاهري به تدريج و ناخودآگاه به مشابهت باطني منجر ميگردد به گونهاي که شخص پس از گذشت زمان بدان آگاهي مييابد. شيخالاسلام سيدحسين احمد مدني -نورالله مرقده- در رسالهاي که در زمينه بيان حکمت بلند گذاشتن ريش و لزوم امتياز ويژة مسلمانان ميباشد گفتاري ارزشمند دارد که براي تکميل فايده قسمتي از آن را ميآوريم:
«در هر حکومت معتبر و يا نظام سياسي هر کشوري لباس ويژهاي دارد لباس پليس و ارتش جداجدا ميباشد لباس نيروي زميني و دريايي جداجدا است و لباس پستچيها با همه فرق دارد. اگر افسري از اينها در دوران وظيفهاش لباس ويژه خويش را استعمال نکند به شدت مورد مؤاخذه و بازخواست قرار خواهد گرفت؛ بلکه جريمه هم ميشود. پس چنانکه ادارات هر سلطنت خداوند -عزوجل- نيز براي بلندي معيار مسلمانان از بقيه اقوام و قبايل، گذاشتن ريش براي آنان ضروري قرار داده شده است. اگر بررس شود مشاهده خواهد شد که فرانسه، انگلستان، آلمان و غيره هر يکي پرچم جدا و ويژه و لباسهاي مخصوصي دارند تا مردم آنجا افراد خودي را در همان لباس بشناسند و با همان لباس در ميدان جنگ، مرزها و مراکز سياست شناخته شوند و هر قومي خواهان آنست که پرچم خود را تا حد توان محفوظ نگهدارند و معيار شناخت ملي خود را بهطور کامل حفظ کند، و حقيقت آنست که هرگاه در چنين اموري مداخله صورت گرفته حالات نامناسبي رخ داده است، اگر پرچم کسي را بيرون آورده بيندازيد و يا به نوعي به آن بياحترامي کنيد ميبينيد که چگونه نوبت جنگ هم فرا خواهد رسيد از زمان قديم تا به حال اين نظام شناختن کشورها اقوام و گروههاي مذهبي رايج بوده است و اگر چنين نباشد پس شناخت کارمندان ارگانهاي دولتي کشورها امکانپذير نخواهد بود، و اگر چنين بناشد پس امتياز ارتش و شهري، سپاهي و راهزن چگونه خواهد بود.
همه ملتها و کشورها اين را ضروري ميدانند و تا امروز بر همين منوال ادامه داشته و اقوام و کشورهايي که امتياز و علامت ويژه خويش را نميتوانند برقرار کنند، در ملتهاي ديگر هضم خواهند شد و چنان معدوم ميگردند که نام و فرهنگ آنها هم باقي نخواهد ماند، قوم «سيک» امتياز خود را با گذاشتن مو و ريش ظاهر ميکنند و همين امر، آنان را حيثيت يک قوم آزاد عطا گردانيده است، و امروزه يک قوم زندهاي به شمار ميروند.
انگليس در آخر قرن شانزدهم به هندوستان آمد و تقريباً دويست و پنجاه سال آنجا ماند و آنان از يک کشور سردسير آمده بودند اما با اين وجود، در اين کشور هم کت و شلوار و کلاههاي مخصوصشان را رها نکردند در حالي که هندوستان بسيار گرم بود و به همين سبب بود که با تعداد اندکي که داشتند در جمعيت بزرگ هندوستان هضم نگشتند بلکه بر سر اقتدار آمدند و بعنوان يک ملت مسقلي امتياز شان را برقرار گذاشتند.
مسلمانان تقريباً هزار سال قبل (به هندوستان) آمدند اگر اينها امتيازشان را برقرار نميگذاشتند همچون ملتهايي که قبل از اينها آمده بودند با هندوها پيوسته يکي ميشدند و از آن ملتها بجز اينکه در کتابها از آنها و فرهنگشان ذکري به ميان آمده است هيچ جاي دنيا از آنها نام و نشاني وجود ندارد مسلمانان نه تنها اينکه لباس خويشتن را برقرار گذاشتند؛ بلکه از ارزشهاي ديني، نامهاي مردان و زنان، روش زندگي، رسم و رواج و زبان خويشتن را هم برقرار داشتند و به همين سبب است که آنها در هندوستان يک ملت زندهاند و تا زماني که امتيازشان را برقرار بگذارند زنده خواهند ماند و هرگاه نسبت به اين امر بيپروا شوند بهطور خطرناکي در ملتهاي ديگر هضم خواهند شد.
از اين سخنان اين امر روشن ميشود که هر ملت و مذهبي فقط تا آن زمان ميتواند برقرار بماند که بهطور کامل از شکل، فرهنگ و تمدن، زبان و رسم و رواج پاسداري کنند؛ لذا به منظور حفظ و بقاي دين اسلام، بر همة امت مسلمان واجب است که سنن گرانبهاي پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- را ارج نهند و خود را به زيور سنت آن حضرت -صلى الله عليه وسلم- مزين نمايند. استقامت در کردار، رفتار و روش گويا قائم نگذاشتن ميباشد و براي اين مقصد مسلمانان بايد قرباني بدهند.
ظاهر است که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به سوي همه انسانها مبعوث گشت؛ به سوي عرب و عجم، همه خلايق از انس و جنس که همه امت دعوتاند، قبل از بعثت ايشان، دنيا را شرک و کفر فراگرفته بود و فساد و خونريزي بسيار بود؛ پس پيامبر -صلى الله عليه وسلم- همه انسانها را به سوي توحيد خداوندي و به سوي اعمال صالح و عدل و تقوي فرا خواند، و هر آن کسي که ايمان آورده، آن حضرت -صلى الله عليه وسلم- را پيروي نمود در گفتار و کردار با مشرکين و کفار مغايرت پيدا ميکرد، لذا انسانهاي بسياري نزد ايشان گرد آمده، گروهگروه در دين الله داخل ميشدند؛ خداوند آنان را امت ممتاز از ديگران گردانيد و دستور داد تا در سيرت و صورت، هيئت و کردار و عادات و در همه شئون زندگي از سنت پيغمبرشان -صلى الله عليه وسلم- پيروي کنند و فرمود:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾ [الأحزاب: 21].
پس امت مسلمه بايد به سيرت پيغمبرشان تأسي جسته، سنتهاي ايشان را در ظاهر و باطن و در هر حال و موقع و هر جا و مکان و در هر حرکت و قدمي پيروي نمايند؛ و از مشرکين و کفار و يهود و نصاري مشابهت ننمايند و براي همين است که رسولالله فرمودند: «من تشبه بقوم فهو منهم» .
هرکس با انسانهايي مشابهت اختيار کرده خود را مثل آنان کند از همانها شمرده ميشود.
و همچنين فرموده است: «فرق ما بيننا وبين المشرکين العمائم على القلانس» . فرق ميان ما و مشرکان عمامه بر کلاه ميباشد.
و مسلمانان را به مخالفت با اهل شرک و کفر و يهود و نصاري و غيره در لباس و پوشش دستور فرموده است حتي که در دراز گذاشتن شلوار (پايينتر از شتالنگ) نيز منع نموده است تا از متکبران و سرکشان جدا باشند.
خلاصه کلام آنکه هر قومي را امتيازاتي است و ما نيز امتيازاتي داريم که از رسولالله فرا گرفتهايم يکي از آنان بلند گذاشتن ريش و قطع نمودن سبيل و غيره ميباشد؛ پس بر ما لازم است که با دل و جان بر آن پايبند باشيم تا در نزد خدا و رسول و در نظر دوستان و دشمنان در دنيا و آخرت در شمار مسلمانان درآييم.
ظاهر است که دوستدار هر آنچه را از صورت، سيرت، لباس، و همه حالات حبيبش ببيند، ميپسندد، و اين سخن را عاقلي انکار نخواهد کرد و احزاب و گروهها را ميبينيم که تصوير رهبرشان را دوست ميدارند و پوشش آنان را اختيار مينمايند، پس بر ما لازم است که بر سيرت و صورت حبيب و پيامبر مان تأسي جسته از غلامي آمريکا و اروپا بدر آييم و همچنين از چسبيدن به دامان بيخردان شرق و غرب دوري گزيده، مقام والاي خود را دريابيم و با تمسک جستن به سيره اولين و آخرين پيامبر -صلى الله عليه وسلم- که خداوند ما را به سبب آن بزرگي بخشيده است، عزت حاصل نماييم.
عدهاي از دانشگاهيان ميگويند: ما مجبوريم براي تراشيدن ريش؛ تا بتوانيم در زمينه امتحانات علمي و دانشگاهي در دانشکدههاي هندسه و طب و غيره با هموطنان هندو و مشرک و نصاري و غيره به رقابت بپردازيم، اگر ريش بگذاريم در امتحانات مردود خواهيم شد و از رسيدن به پستهاي حکومتي باز ميمانيم.
اين گفتارشان قويتر از تار عنکبوت نخواهد بود، زيرا سيکها را ميبينيم که با هموطنان ديگر خود در زمينه علوم امروزي رقابت ميکنند و در امتحانات و ارزشيابيهاي مذکور پيروز ميگردند و به پستهاي دولتي نيز ميرسند با وجود کمي جمعيت و محکم نگهداشتن امتيازاتشان از گذاشتن ريش کامل و غيره. پس آيا غير از آنچه که با آنان ميشود با ما معامله ميشود؟ البته ما اگر بر روش پيامبران -صلى الله عليه وسلم- مستقيم باشيم چگونه از تحصيل علم امروزي باز ميمانيم و به چه علتي در امتحانات مردود ميشويم؟ و اين کلام فاسدشان به غير از گماني که آنان را به هلاکت انداخته است چيزي ديگر نيست. (گفتار شيخالاسلام مدني (رحمه الله) به پايان رسيد).
هنگامي که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نامه دعوت به اسلام را به دست عبداللهبن حذافه -رضي الله عنه- به سوي کسري فرستاد، عبدالله -رضي الله عنه- آن نامه را بدست سردار بحرين تحويل داد؛ او نيز آن نامه را به کسري داد وقتي کسري آن نامه را خواند، پارهاش کرد؛ لذا رسولالله -صلى الله عليه وسلم- عليه ايشان بددعايي نمود که خداوند آنان را بهطور کامل تکهتکه نمايد، و پس از آنکه نامه رسولالله -صلى الله عليه وسلم- را پاره نمود نامهء به باذان ـ که حاکم يمن بود ـ بدين مضمون فرستاد که دو نفر قوي را بسوي اين مرد که در حجاز است بفرست تا او را گرفته بياورند پس باذان قهرمان خود ـ بابويه ـ و يکي ديگر از فارسيان را فرستاد و اينها به مدينه منوره نزد رسولالله -صلى الله عليه وسلم- آمدند، و هنگامي که بر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- با سبيلهاي بلند و ريش تراشيده وارد شدند چهره را از آنان برگرداند و از نگريستن بسوي آن دو امتناع ورزيد و فرمود: «ويلکما من أمرکما بهذا؟» «واي بر شما چه کسي شما را به چنين عملي دستور داده است؟».
آن دو گفتند: صاحب نعمت ما يعني کسري ما را چنين دستور داده است، پس رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «ولکن أمرني ربي بإعفاء لحيتي وقص شاربي»: ليکن مرا پروردگارم به کندن سبيلها و گذاشتن ريش دستور داده است.
سپس رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به آن دو فرمود: «إن ربي قتل ربکما الليلة» «همانا پروردگارم ديشب رب شما را کشته است». فرزند او (شيرويه) را بر او چيره ساخت تا او را از پاي درآورد، آن دو برگشته به نزد باذان آمدند چنانکه اين قصه را ابن جوزي در «الوفاء بأحوال المصطفی» و ابن کثير در «البداية والنهاية» ذکر کردهاند.
از اين قصه ظاهر گشت که رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- نگريستن بدان دو مرد را ناپسند داشت و در حقيقت اين امر بايد انگيزهاي باشد براي مسلمان که کردارش موجب آزار رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را فراهم نياورد؛ در حالي که ما گروهها يميهني و احزاب سياسي را مشاهده ميکنيم که هر کدام ميکوشد تا رضايت زعيم و رهبر خويش را فراهم آورد؛ بگونهاي که در سيرت و صورت و لباس و هيئت از او پيروي مينمايد و از کرداري که موجب آزردگي او گردد پرهيز ميکنند. من در حيرتم از آنان که ريش را ميتراشند و با وجود چنين کردار ناروايي که رسولالله -صلى الله عليه وسلم- را با آن ميآزارند چگونه خويشتن را به آنحضرت -صلى الله عليه وسلم- نسبت ميدهند و هيچگونه احساسي هم قلبشان را نميفشارد.
در اين ميان قصه ميرزا قتيل قابل ذکر است که سخنهاي صوفيانه ايشان را يک ايراني شنيده و متأثر گرديد و براي ديدار و ملاقات ايشان روانه شد. وقتي به نزد ميرزا رسيد مشاهده نمود که او در حال تراشيدن ريش است؛ بسيار حيران شد. گفت: آقا، ريش ميتراشي؟
گفت: آري، ريش ميتراشم اما دل کسي را نميخراشم، و اين نظر صوفيانه را حواله داد که هرچه خواهي کن وليکن دل کسي را نرنجان.
ايراني سخن او را شنيده فوراً فرمود: جناب شما دل رسولالله -صلى الله عليه وسلم- را ميخراشيد؛ شما فکر ميکنيد دل کسي را نرنجاندهايد در حالي که دل رسولالله -صلى الله عليه وسلم- را آزردهايد. با شنيدن اين جواب ميرزاقتيل افتاده و بيهوش شد، وقتي به هوش آمد، گفت:
جزاک الله که چشمم باز کردي
مرا با جان دل همراز کردي
ممنوعيت مشابهت اختيار نمودن مردان با زنان و زنان با مردان
امام بخاري در صحيح خود از ابن عباس -رضي الله عنهما- روايت کرده که فرمود:
«لعن رسول الله صلى الله عليه وسلم المتشبهين من الرجال بالنساء والمتشبهات من النساء بالرجال».
رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- مرداني را که با زنان مشابهت اختيار نمايند و زناني را که با مردان مشابهت اختيار کنند لعنت کرده است.
حافظ ابن حجر در فتحالباري با نقل از طبري فرموده است: براي مردان جايز نيست که در لباس و زينتي که ويژه زنان است با آنان مشابهت اختيار کنند و بالعکس همچنين از ابن التين نقل نموده که فرموده است: مراد از لعن در اين حديث مرداني هستند که در پوشش با زنان مشابهت اختيار نمايند يا زني که با مردان مشابهت اختيار نمايد.
همچنين از شيخ ابي جمره نقل کرده که فرموده است: حکمت در لعن کسي که مشابهت اختيار کند آنست که چيزي را که احکم الحاکمين -جل جلاله- به گونهاي وضع کرده تغيير ميدهد و در حديث، لعنت برو اصلا به همين حکمت اشاره شده است که «المغيرات خلق الله» زناني که آفرينش خداوندي را تغيير ميدهند و در روايت بخاري از ابن عباس -رضي الله عنهما- آمده است که فرمود:
«لعن النبي صلى الله عليه وسلم المخنثين من الرجال والمترجلات من النساء». پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- مرداني را که با زنان و زناني را که با مردان مشابهت اختيار ميکنند لعنت کرده است.
عيني در شرح بخاري از کرماني نقل کرده است که فرمود: مخنث کسي است که در کردار و گفتار با زنان مشابهت اختيار ميکند، و گاهي اين امر خلقتي ميباشد و گاهي تکلفي که همين نوع دوم ملعون و مورد مذمت قرار گرفته است نه اول.
و هيچ کس شک نميکند که تشبه کامل با زنان، به وسيله تراشيدن ريش حاصل ميگردد و اين مشابهت بالاتر از مشابهت در لباس و غيره ميباشد چون ريش مرد نخستين امتياز و بزرگترين فرق در ميان مرد و زن است؛ چنانکه اين امر براي همه ظاهر و مسلم ميباشد و کسي آن را انکار نخواهد کرد؟ مگر کسي که بخواهد خود را فريب دهد و خواهشات را پيروي نمايد و پس از آنکه خداوند او را با نعمت زيباي مردانگي زينت بخشيده است خود را با زنان مشابه گرداند و همانگونه که گيسوان، زينت زن به حساب ميآيد، همينگونه ريش هم زيبايي مرد و علامت مردانگي ميباشد و رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- به همين امر اشاره نموده است که فرمود:
«سبحان من زين الرجال باللحى والنساء بالذوائب» .
«پاک است ذاتي که مردان را با ريش و زنان را با گيسوان زينت بخشيده است».
و همچنين رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- نهي نموده است از اينکه زن سرش را بتراشد. رواهالنسائي .
پس تراشيدن ريش براي مرد چون تراشيدن سر براي زن ميباشد و به همين سبب در «الدر المختار» از کتابهاي فقه حنفي گفته است: «در مجتبى آمده است که اگر زن موي خود را قطع نمايد گنهکار شده مورد لعنت قرار ميگيرد در «بزازيه» افزون بر آن آمده است که اگر چه با اجازه شوهر باشد چون اطاعت مخلوق در جايي که معصيت خداوند باشد جايز نيست و به همين سبب براي مرد حرام است که ريش خود را بتراشد و امري که باعث حرمت گشته همان مشابهت اختيار نمودن با مردان ميباشد».
من گويم: همچنين امري که در حرمت تراشيدن ريش براي مردان مؤثر است همان تشبه با زنان ميباشد؛ اما اگر ريش زني درآمد دستور داده شود تا آن را قطع نمايد چنان که شارحان حديث و صاحبان فتوي از فقها بر اين امر تصريح نمودهاند. کساني که ريش را ميتراشند خداوند -عزوجل- نه آنان را زن آفريده و نه هم نر و ماده بلکه آنان را مرد آفريده و علامت مردي و مردانگي را بر چهره آنان رويانده است؛ اما آنان شباهت با زنان را اختيار نمودند و در اين وعيد شديد که در مورد مشابهت مردان با زنان آمده است داخل ميشوند، خداوند -عزوجل- همه ما را از گمراهي آشکار پوشيده و فتنهها به فضل و کرمش محفوظ دارد. آمين.
اما از جانب ديگر، پزشکان و اطبا براي گذاشتن ريش فوايدي را ذکر نمودهاند:
1- گذراندن آلت تراشيدن بر چانه و رخسار بينايي را ضعيف ميگرداند و کسي که بر آن مداومت نمايد چشمان او را ضعيف خواهد کرد اما صاحب ريش از ضعف بينايي که بر اثر تراشيدن حاصل ميگردد محفوظ ميماند چنانکه اين امر بر پزشکانِ محقق ثابت شده است.
2- ريش مانع رسيدن ميکروب به ظاهر و سينه ميشود.
3- لثه دندانها را از عوارض طبيعي حفظ ميکند و به منزله پوشش بر آن است.
4- اين مو (موي ريش) داراي رگههاي روغني ميباشد که به داخل بدن ميرسند و بر اثر آن پوست نرم گشته تر و تازه ميماند و شادابي حيات و تازگياش در آن نمودار ميگردد بسان زمين نرم و نمداري که داراي پوششي از گياهان سبز باشد به گونهاي که همواره آب به آن برسد و تازگياش از بين نرود و تراشيدن ريش، اين جنبههاي مفيد براي چهره را از بين برده آن را خشک و بيابانگونه مينماياند.
5- ريش و ماده غريزي (مني) داراي ارتباطي مخفي هستند پس مردانگي با بلند گذاشتن ريش قوام ميگيرد، عدهاي از اطباء گفتهاند: اگر مردم عادت تراشيدن ريش را نسل اندر نسل ادامه دهند در نتيجه نسل هشتم بدون ريش، زاده خواهند شد و گواه اين مطلب همان افراد مخنث (زننما) هستند که گرچه در بقيه اعضاء همچون مردان هستند اما ريش ندارند.
اين فوايد را از کتابي برگرفتيم که در زمينه بلند گذاشتن ريش به رشته تحرير درآمده است و بخاطر تکميل موضوع آن را ذکر نموديم ورنه فرد مسلمان در عمل به سنت نيازي به اين فلسفهنگاري نخواهد داشت و او را دستور خدا و رسول -صلى الله عليه وسلم- کافي خواهد بود.
کوتاه کردن سبيل
در گذشته حکم ريش را بيان نموديم اما در مورد سبيل حکم کوتاه کردن آن وارد شده است چنانکه اول اين رساله ذکر گرديد. همچنين دستور به کندن و قطع کردن آن نيز وارد شده است.
حافظ در فتحالباري گفته است: در حديث لفظ «حلق» آمده و همين روايت را نسائي از محمدبن عبدالله بن يزيد از سفيان بن عينيه با سند در اين باب آورده است و تمام ياران ابن عيينه به لفظ «قص» روايت نمودهاند و همچنين بقيه روايات از شيخ ايشان زهري همانگونه آمده است و در نسائي از طريق مقبري از ابوهريره با لفظ «تقصير الشارب» آماده است، سپس روايت «جزوا» و روايت «أحفوا» و روايت «أنهکوا» را ذکر نموده و گفته است: همه اين الفاظ بر آن دلالت دارند که مطلوب مبالغه در ازاله آن ميباشد.
و امام بخاري در صحيح خود آورده است که: حضرت ابن عمر -رضي الله عنهما- سبيلها را چنان کوتاه ميکرد که سفيدي پوست ظاهر ميگشت.
حافظ ابن حجر در فتحالباري فرموده است: طبري و بيهقي از طريق عبدالله بن ابي رافع روايت کرده است که فرمود: من ابوسعيد خدري، جابربن عبدالله، بن عمر، رافع بن خديج، ابا اسيد انصاري، سلمه بن اکوع، و ابورافع را مشاهده نمودم که سبيلها را به گونهاي کم ميکردند که گويا تراشيدهاند اين لفظ طبري است و در روايت بيهقي آمده است: سبيلها را همراه کنار لب کوتاه ميکردند، و طبري از طريق عروه، سالم، قاسم و ابوسلمه روايت کرده است که ايشان سبيلهايشان را ميتراشيدند و در اول باب اثر ابن عمر گذشت که ايشان سبيلها را چنان کوتاه ميکرد که سفيدي پوست آن ظاهر ميگشت و همه روايات اين احتمال را تقويت ميکنند که مراد از آن کندن همه موهايي است که بر لب بالا ميرويد و اين احتمال را هم دارد که مراد از آن کندن موهايي باشد که متصل با سرخي لب بالا هستند و بقيه را شامل نگردد. نظر بدان معني که در مشروعيت آن مخالفت مجوس ميباشد و باز در قلب خورنده تشويق نيايد و غذا باقي بماند، و همه در صورتي که ما ذکر کرديم حاصل ميگردد و بدينوسيله احاديث متفرق محمل يافتند، و همچنين حافظ پس از چند سطر فرموده است: ابن العربي براي کم کردن موهاي سبيل معناي ظريفي استخراج نموده و فرموده است: آب بيني بنابر چسبندگي به موها ميچسبد و در هنگام نظافت، شستن و پاک کردن آن سخت است آن هم در نزديکي يکي از حواسهاي باشرافت انسان يعني بويايي قرار دارد لذا کوتاه کردن سبيل مشروع گردانيده شد تا زيبايي و منفعت آن به کمال برسد. حافظ گويد: اين امر با کم کردن سبيل حاصل ميگردد و نيازي به کندن آن نيست گرچه از نظر نظافت بهتر است . عيني در شرح بخاري گفته است: در اين باب اختلاف وجود دارد طحاوي گفته است: گروهي از اهل مدينه برآنند که کوتاه کردن سبيل از تراشيدن آن بهتر است. (عيني ميگويد): مراد از اين گروه سالم، سعيدبن مسيب عروهبن زبير جعفربن زبير ، عبيدالله بن عبدالله بن عتبه و ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث ميباشند که فرمودهاند، مستحب آنست که کم کردن سبيلها را برگرفتن کامل از آن برگزيند و حميدبن هلال ، حسن بصري ، محمدبن سيرين ، و عطاء بن ابي رباح بر همين قول رفتهاند و مذهب مالک نيز همين است. عياض گفته است: بسياري از سلف بر منع حلق و تراشيدن سبيل رأي دادهاند و مذهب مالک نيز همين است و حلق را مثله ميپنداشت و دستور ميداد تا فاعل آن ادب داده شود و همين گرفتن از بالايش را ناپسند ميپنداشت و مستحب آنست که سبيلها را بطور کامل بتراشد و اين عمل بهتر از کوتاه کردن ميباشد. (عيني ميگويد): مراد از ديگران در قول طحاوي جمهور سلف منجمله اهل کوفه ميباشند و مکحول ، محمدبن عجلان ، نافع مولي ابن عمر و ابوحنيفه، ابويوسف و محمد -رحمهمالله تعالي- زيرا که اينها فرمودهاند: قطع کردن سبيل مستحب و بهتر از کوتاه کردن آن ميباشد، و از عمل ابن عمر و ابوسعيد خدري، رافعبن خديج، سلمه بن اکوع، جابربن عبدالله ابواسيد و عبدالله بن عمرو چنين روايت شده است، همه اين افراد را ابن ابي شيبه با سند خود تا آنان ذکر نموده است .
مذهب شوافع آن است که امام نووي در شرح صحيح مسلم و در «شرحالمهذب» بيان داشته است که سبيلها را چنان کوتاه کند که اطراف لب ظاهر شوند و معناي «احفاء که در حديث آمده است» در نزد کساني که کوتاه کردن را ترجيح دادهاند از بين بردن موهايي ميباشد که فراتر از لبها باشند و مذهب حنابله در اين باره همانست که در «الشرح الکبير» ذکر گرديده است که کوتاه کردن سبيل مستحب است چون از فطرت ميباشد و اگر دراز باشد نازيبا ميگردد.
ابن قيم در «الهدي» گفته است: اثرم در مورد امام احمدبن حنبل فرمود که ايشان را مشاهده نمود که سبيلهاي خويش را بسيار کوتاه ميکرد و هنگامي که از ايشان در مورد سنت سبيل پرسيده شد. شنيدم که فرمود: بايد بهطور کامل قطع شوند چنانکه رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمود:
«أحفوا الشوارب»
«سبيلها را کاملاً قطع کنيد».
حنبل ميگويد: به امام احمد گفته شد: آيا سبيل ها را قطع کنند يا کوتاه کنند، فرمود اگر قطع کنند هم اشکالي ندارد و اگر کوتاه کنند باز هم اشکالي ندارد. ابومحمد بن قدامة در مغني گفته است: اختيار دارد که کاملاً سبيلها را قطع کند يا آنها را کوتاه نمايد در أوجز المسالک نيز چنين آمده است.
قرطبي گفته است: گرفتن سبيل آنست که زايد از دايره لبها را بگيرد به گونهاي که بر خورنده تشويش ايجاد نکند و محل اجتماع چرکها نباشد همچنين گفته است: «احفاء و جز» در مورد سبيل همان «قص» گرفتن است.
با اين نقول ثابت گشت که عدهاي از مجتهدين کوتاه کردن سبيل را ترجيح دادهاند به گونهاي که سرخي لبها ظاهر شود (با توجه به لفظ قص) و نهي از مثله و عدهاي از مجتهدين با توجه به لفظ «احفاء و انهاک» مبالغه را در گرفتن سبيل اختيار نمودهاند و هرگز بلند گذاشتن سبيلها را احدي مباح قرار نداده است؛ لذا بلند گذاشتن سبيل در نزد همه مسلمانان ممنوع ميباشد. چه آن حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- فرموده است:
«من لم يأخذ من شاربه فليس منا». «أخرجه أحمد والنسائي والترمذي عن زيد بن ارقم -رضي الله عنه- وقال الترمذي: حديث حسن صحيح».
يعني هر کسي از سبيلهايش نگيرد از ما نيست.
و اين گفتار پيامبر -صلى الله عليه وسلم- که «از ما نيست» وعيد شديد و نهي اکيدي است براي کساني که سبيلهايشان را بزرگ بگذارند.
و کوتاه کردن سبيل داخل است در فطرت چنانچه حديث در آغاز اين رساله آمده است و از ابن عباس -رضي الله عنهما- روايت شده است که فرموده: «کان النبي صلى الله عليه وسلم- يقص أو يأخذ من شاربه وکان خليل الرحمن إبراهيم يفعله». (أخرجه الترمذي و حسنه).
پس اين امر از ملت ابراهيم -عليه السلام- است که دستور به اتباع آن داده شدهايم پس آنچه که عدهاي از جوانان و پيران سبيلها را بدون اينکه کوتاه کنند چنان بلند ميکنند که لبهايشان را ميپوشاند امري ناپسند و ناجايز ميباشد. از سنت انبياء -عليهم الصلاة والسلام- و از روش اسلام نيز بيرون است؛ بلکه کردار مجوس و کفار ميباشد، خداوند ما را از مشابهت آنان محفوظ دارد. (آمين)
بخش دوم:
پاسخ به شبهات ریشتراشان
1- برخي از مردم ميگويند: حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- بدان جهت ريش بلند ميگذاشت و قومش را هم بدان دستور داد که قوم ايشان عربها ريش ميگذاشتند پس پيامبر -صلى الله عليه وسلم- نيز از همان رسم پيروي نموده با آنان مخالفت ننمود، و عدهاي از غافلان بدين هم بسنده نکرده، ميگويند: اگر پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در اين دوران ميبود، البته که ريش خود را ميتراشيد.
العياذبالله اين گفتار جاهلانهاي است زيرا که پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- به چيزهايي عمل و امر و نهي ميکند که خداوند متعال آن را براي ايشان و امت ايشان از کردارها و اخلاق و سيرت و صورت برگزيده و بدان رضايت داده است و همچنين خداوند -عزوجل- به ايشان دستور داده است که به طور يکسو ملت ابراهيم -عليه السلام- را پيروي نمايد و مسلمانان را نيز بدان امر کرده است. پس صفاتي که در بنياسماعيل يعني عربها از ملت پدرشان ابراهيم -عليه السلام- باقي مانده بودند، پيامبر -صلى الله عليه وسلم- آن را برگزيده بدان عمل مينمود. چه آن خصلتها از ملت ابراهيم خليل -عليه السلام- بود، نه بدان جهت که ايشان از جامعه آنروز پيروي مينمود. مگر نه آنکه پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- بر بسياري از عادات و خصلتهاي عرب خط بطلان کشيد و آن را براي خويش و امتيان خويش نپسنديد؛ با اينکه در آن دوران بسياري از عادات جاهلي رواج داشت؛ مثل خالکوبي و وصل نمودن موها و قتل نمودن فرزندان و زنده به گور کردن دختران و عرياني در هنگام قضاي حاجت تا جايي که برخي از مشرکين بر ايشان ايراد گرفته ميگفتند: ايشان مثل زن ادرار ميکنند (بلاتشبيه) و چون ربا در داد و ستد و تجارتها و تقديم و تأخير در ماهها و چون جنايت پدر بر فرزندش و بالعکس و طواف نمودن به صورت لخت و عريان و بازگشت از مزدلفه در دوران حج و پيادهروي عريانا و بيع ملامسه و منابذه و گره در ريش و امثال آن، و چنين مثالهايي بسيار اند که از خوف اطاله کلام بسنده کرديم، پس اگر حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- از جامعه آن روز پيروي ميکرد، يقيناً اين امور را، باطل اعلام نميکرد و در زندگاني خويش با عربها باب مخالفت را نميگشود.
2- عدهاي ديگر ميگويند، بلند گذاشتن ريش باتوجه به مخالفت با مجوس مشرکين امري واجب شمرده ميشد و امروزه ميبينيم که يهود ريش ميگذارند پس بر ما لازم است که با تراشيدن ريش با ايشان مخالفت نماييم بدون ترديد اين گفتار بر ناداني و کودني گوينده آن دلالت واضحي دارد؛ چون گذاشتن و تراشيدن ريش هر دو در دوران آن حضرت -صلى الله عليه وسلم- موجود بودند پس ايشان همان امري را برگزيد که با ملت ابراهيم -عليه السلام- موافقتر بود (که بلند گذاشتن ريش ميباشد) و بدان دستور فرمود و آنرا که برخلاف ملت بود (تراشيدن ريش) مردود دانسته، با الفاظ و روشهاي متعددي بر آن انکار نمود. پس بر همان منوال در اين دوران نيز برخي اقوام ريشهايشان را بلند گذاشته، عدهاي ديگر ميتراشند و ما بدان ماموريم تا با تراشندگان و کوتاهکنندگان ريش هر دو گروه علم مخالفت برپا کنيم نه اينکه با کساني که ريش بزرگ دارند مخالفت ورزيم و اگر قاعده چنان ميبود که ما از اعمالي که يهود انجام ميدهند، پرهيز کنيم، بايد ختنه را هم ترک کنيم؛ زيرا که يهود ختنه ميکنند. پس ظاهر گرديد که گفتار تراشندگان ريش از اتباع و پيروي هوي و هوس سرچشمه ميگيرد و با دين خداوند -عزوجل- هيچگونه پيوندي ندارند.
3- عدهاي از مردم ميگويند: همان ريشداران، مردم را با ريش خود ميفريبند و ريش را دام و ذريعهاي براي تحصيل کالاي بيارزش دنيا قرار دادهاند تا عموم مردم را بوسيله آن بفريبند و گمان کنند که آنان انسانهاي نيک و صالحي هستند و اين نوعي نفاق است که اسلام از آن نهي کرده است.
ما ميگوييم: حيله و فريب منحصر به ريشداران نيست، پس اگر در ميان آنان کساني هستند که ريش بلند را ذريعه فريب مردم قرار ميدهند براي ما جايز نيست که ريشهايمان را بتراشيم و بنابر برخي بديهاي موجود در عدهاي از مردم سنت و دستور رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- را ترک گوييم بلکه بر ما لازم است که دستور رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- را اجرا نماييم و براي اصلاح حال خود و حال کساني که چنين حيله و فريبي به کار ميبرند، قيام کنيم و با اين کردار پوزه اعتراضکنندگان را به خاک بماليم و به آنها بگوييم بياييد براي ما حيله و نيرنگي ثابت کنيد چون بحمدالله ما هم ريش بلند داريم به خاطر طلب رضاي خداوند -عزوجل- و اتباع سنت حضرت محمد مصطفي -صلى الله عليه وسلم- و از خداوند ميخواهيم که ما را اصلاح نموده حالات ما را نيز اصلاح گرداند و ما و تمام مسلمانان را از ابتلاء همه گناهان چون فريب، حيله و نيرنگ و همچنين از تراشيدن ريش و غيره محفوظ نگهدارد باز هم تراشيدن ريش هرگز مشکل را حل ننموده و ذريعه نجات از بقيه گناهان نخواهد بود، بويژه چنين گناهان بزرگي مثل نيرنگ و فريب و نفاق، بلکه بر مسلمانان لازم است که بر همه آنچه دستور داده شده است پايبند بوده از همه آنچه نهي کرده شده است پرهيز کند تا رضايت خداوند -عزوجل- را حاصل نمايد، زيرا که رضاي خداوند در هر حالي مقصود و مطلوب ميباشد.
4- عدهاي از دانشپژوهان ميگويند، ما ريش را بدان جهت ميتراشيم تا عمر ما کمتر معلوم شود چون تحصيل علم و کمال براي کساني که از سن جواني گذشتهاند عار محسوب ميشود.
اين سخن وهم و باطلي ميباشد، زيرا که عمر بخششي از جانب خداوند -عزوجل- ميباشد و هر قدر که بيشتر باشد باز هم نعمت است و پوشيدن اين نعمت ناشکري ميباشد باز تحصيل علم و کمال پس از دوران جواني نزد خردمندان عاري نيست بلکه سبب مدح مردمان ميباشد؛ زيرا که مردم ميگويند: اين شخص بر علم حريص است و در حال پيري هم آن را رها نميکند، اين سخن حکيمالامت تهانوي قدس سره ميباشد.
5- برخي مردم ميگويند: ما در تراشيدن ريش از عدهاي علما و بزرگان تقليد ميکنيم؛ چون آنان هم ريش ميتراشند. اين سخن عجيبي است، کسي که بر سنت حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- عمل نميکند، چگونه ميتواند در شريعت حجت قرار گيرد؛ زيرا کسي که ريش را ميتراشد نافرماني رسولالله -صلى الله عليه وسلم- را ميکند. هر کسي که باشد هر جا باشد و از زمره هر گروهي باشد و معصيت که همواره از مرتکب آن صورت ميگيرد، و عدهاي هر روز بر آن اصرار ميورزند و عدهاي هر دو روز يکبار (يعني ريش را ميتراشند) و اصرار بر گناه آن را کبيره ميگردانند امام بيهقي در شعبالايمان از ابن عباس -رضي الله عنهما- روايت کرده است که «کل ذنب أصر عليه العبد کبيرة» «هر گناهي که بنده بر آن اصرار ميورزد، کبيره تلقي ميشود. و همچنين ابن جرير، ابن المنذر و ابن ابي حاتم از ابن عباس -رضي الله عنهما- روايت کردهاند که مردي از ايشان پرسيد، گناهان کبيره چند اند آيا هفت هستند؟ فرمود: نسبت به هفت تا هفتصد نزديکتراند، البته با استغفار کبيرهاي باقي نخواهد ماند و صغيره نيز با اصرار صغيره نميماند. (بلکه کبيره محسوب ميگردد).
عبدبن حميد ، ابن جرير، ابن المنذر، طبراني و بيهقي در شعبالايمان از ابن عباس –رضي الله عنهما- روايت کرده است که فرمود: هر آنچه که خداوند -عزوجل- از آن باز داشته است کبيره ميباشد.
و ابن جرير از ايشان روايت کرده است که فرمود: «هر نافرماني خداوند کبيره ميباشد». در فتحالقدير شوکاني نيز چنين آمده است:
6- عدهاي ميگويند: بلند گذاشتن ريش سنتي از سنتهاي رسول -صلى الله عليه وسلم- ميباشد، و بر ما لازم نيست که ريش بلند بگذاريم چون در ترک سنت گناهي نيست.
ميگويم: اين امر سنت است بدان معنا که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آن را در دين مشروع گردانيده است نه بدان معني که اين سنت زايدي است که تارک آن گنهکار نميشود، چون رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- به بلند گذاشتن ريش دستور داده است، و چنانچه در قبل گذشت امر براي وجوب ميباشد در حالي که خود رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- ريش بلند گذاشته بودند و ياران و اصحاب و همچنين صالحان و متقيان از امت نيز از ايشان پيروي کردند و ثانياً اگر بپذيريم که اين عمل سنت است بدان معنا که واجب نيست در جواب بايد گفت که: سنت حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- براي ترک نيست بلکه سنت است براي ما تا به آن جامه عمل بپوشانيم و آن را در ظاهر و باطن خويش برگزينيم .
و من در عجبم از کساني که ادعاي محبت حضرت رسول -صلى الله عليه وسلم- را دارند اما صورت ايشان را نميپسندند بلکه صورت دشمنان ايشان را برميگزينند. و ظاهر است که محب صادق هر آنچه را که منسوب به سوي حبيب و دوست او باشد، دوست ميدارد. اعم از صورت، سيرت، لباس و ظاهر. حتي که با منزل و ديوار و لباسهايش نيز محبت ميکند و در همين مورد شاعر سروده است:
ومن عادتي حب الديار لأهلها
وللناس فيما يعشقون مذاهب
عادت من آن است که هر دياري را به خاطر اهالي آن دوست ميدارم ولي مردم در محبت و عشق اغراض مختلفي دارند.
و ديگري گفته است:
أمر علی الديار ديار ليلی
أقبل ذا الجدار وذا الجدارا
وما حب الديار شغفن قلبي
ولکن حب من سکن الديارا
من بر ديار ليلي گذر کرده، اين ديوار و آن ديوار را بوسه ميزنم.
محبت ديار قلبم را نه ربوده، بلکه محبت کسي که در اين ديار سکونت کرده است.
پس کسي که به خدا و رسول او ايمان دارد، آن دو در نزد او از ماسوايشان محبوبتراند. و اين محبت صاحبش را به پيروي سنت در همه موارد وادار و مجبور ميگرداند. خداوند -عزوجل- فرموده است:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾ [آل عمران: 31].
و اگر محبت و دوستي صاحبش را به پيروي وادار نکند، ادعاي محض است و محبتي محسوب نميشود. و شاعر در همين زمينه سروده است:
تعصي الإله وأنت تظهر حبه
هذا لعمري في الفعال بديع
لوکان حبک صادقاً لأطعته
إن المحب لمن يحب مطيع
پروردگار را نافرماني کرده اظهار محبت او را مينمايي، قسم به عمرم که اين کردار تو عجيب است.
اگر محبت تو صادق ميبود او را فرمانبرداري ميکردي زيرا که محب فرمانبردار محبوب خود ميباشد.
از يک صحابي روايت شده است که فرمود: من در حال راه رفتن در مدينه بودم که انساني از پشت آواز داد: «شلوارت را بلند کن که به تقوي نزديکتر و بهتر است» خودم را برگرداندم. متوجه شدم که ايشان رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- هستند. من گفتم: اي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اين چادري است که خطهاي سياه و سفيد دارد. فرمود: «آيا من الگوي تو نيستم؟» من به ايشان نگريستم ديدم که شلوار ايشان تا نصف ساق ميباشد. (أخرجه الترمذي في الشمائل) .
عدهاي در مورد معناي اين قول صحابي که «اين چادر خطداري است» چنين اظهارنظر کردهاند که اين چادر کهنه و قابل توجه نيست که در مورد آن گمان کبر و غرور شود يا پاکي و بهتري او لحاظ شود. پس پيامبر -صلى الله عليه وسلم- فرمود: با وجود اين عذرها باز هم بر تو لازم است که از من پيروي نمايي.
پس تأسي از پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در همه شؤون محبوب ربالعالمين ميباشد. گرچه اتباع در بعضي موارد واجب نيست چون محب در بيان واجب و غيرواجب فرقي قايل نميشود؛ بلکه بنابر محبتي که با محبوب خود دارد او را پيروي مينمايد. و اين امر را اهل محبت ميدانند؛ خداوند -عزوجل- ما را هم از اهل محبت با خدا و رسول قرار دهد.
7- برخي ميگويند: اصل و اساس در دين، اصلاح قلب، تزکيه روح و پاکسازي باطن ميباشد. پس وقتي که قلب صفا يافت و باطن پاک شد نيازي به بلند گذاشتن ريش و مقيد بودن با نوعي لباس نخواهد بود.
اين گفتارشان فاسد ميباشد؛ بعضي از آن بعضي ديگر را نقض مينمايد زيرا که قلب وقتي صفا يافت و اندرون پاک شد و روح تزکيه شد، بناچار براي انجام اوامر خداوندي توفيق مييابد حتماً جوارح او تابع اسلام خواهند شد و اعضاي او نيز براي امتثال اوامر خداوند و پرهيز از نواحي او منقاد خواهند شد، و صفاي درون و طهارت قلب با اصرار بر معصيت صغيره باشد يا کبيره جمع نخواهد شد.
پس کسي که ميگويد: من قلبم را اصلاح کرده، روحم را پاک کردهام و باطنم را نيز تصفيه نمودهام، باز هم از اوامر رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- پرهيز ميکند. او دروغ ميگويد. شيطان در همه شؤون زندگي بر او چيره شده است. باز اگر براي جلب رضايت خداوند، تصفيه باطن کافي ميبود، پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- اوامري را که به اعضاء و جوارح متعلق هستند، نميآورد و از منکراتي که باربار صورت ميگيرند نهي نميکرد، و همچنين مرداني را که با زنان تشابه اختيار ميکنند يا زناني را که با مردان مشابهت اختيار ميکنند، لعنت نميکرد و ...
پس خودت انصاف کن اي برادر مسلمان! اين دلايل بيفايده و حيلههاي باطله در روز قيامت براي تو سودي خواهند داشت؟ و آيا قلبت گواهي ميدهد بر آنکه تو در روزي که نه مال سودي ميبخشد نه فرزندان، با امثال اين کلمات گمراهکننده در نزد خداوند -عزوجل- که ظاهر و آشکار را ميداند، ميتواني نجات کني؟
عجيب آنکه هواپرستان چنانند که اگر امري از امور دين با خواهشاتشان موافق افتد، آن را ميپذيرند وگرنه با حيلههاي شنيع و تأويلات بسيار بيارزش درصدد رد آن برميخيزند. و گناه کردن و سپس اقرار به معصيت و استغفار و توبه راه سهلي است. اما انکار حق و باطل جلوه دادن آن از بزرگترين گناهان ميباشد. زيرا که عناد و فساد بزرگي ميباشد.
﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ أَوۡ أَلۡقَى ٱلسَّمۡعَ وَهُوَ شَهِيدٞ ٣٧﴾ [ق: 37].
8- گروهي ديگر ميگويند: ايمان و اسلام منحصر در ريش نيست و انسان با تراشيدن آن کافر نميگردد. پس چرا علما در اين زمينه سختگيري ميکنند؟
ميگوييم: تراشيدن ريش و استمرار و اصرار بر آن کبيرهاي از گناهان کبائر ميباشد و اگر شخص به سبب آن از اسلام و ايمان خارج نميگردد چنانچه همه گناهان چنيناند در صورتي که مرتکب آن، آن را حلال نداند، ليکن شما به خدا اگر اسلام و ايمان براي مقبوليت نزد خداوند -عزوجل- و محبوبيت نزد ايشان کافي است، پس چه نيازي به اوامر و نواهي ديگر ميباشد، و همچنين نبايد کتابهاي حديث مملو از ترغيب به سوي اعمال خير و ترهيب از اعمال بد باشند.
و اهل معاصي به عذاب قبر و عذاب جهنم وعده داده نميشدند.
باز هم علما فقط دستور رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- را دربارة خويش تبليغ نميکنند؛ بلکه تمامي احکام و اوامر شرعي را شب و روز براي مردم بيان ميکنند. البته تراشندگان ريش به دستور رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- توجه ننموده، خواهشات را پيروي مينمايند و شياطين را اطاعت کرده از دشمنان تقليد ميکنند و دستور حضرت سيدالاولين و الآخرين -صلى الله عليه وسلم- را به باد استهزاء ميگيرند.
شيخالمشايخ حکيم الامت مولانا تهانوي ـ قدس سره ـ ميگويد:
هر کس بر تراشيدن ريش اصرار ورزيده، آن را خوب بداند و گمان کند که بلند گذاشتن ريش عار و ذلت است و ريشداران را استهزاء و مسخره کند، امکان ندارد که ايمان او سالم بماند؛ بلکه بر او قطعاً لازم است که توبه کند و ايمان و نکاح خويش را تجديد نمايد، و بر او لازم است که صورت رسول خود را ـ صلي الله عليه و سلم ـ پسنديده، براي خويش و تمامي مسلمانان برگزيند.
همچنين فرموده است: اگر بلند گذاشتن ريش نزد عدهاي از احمقان سبب عار است، باز هم براي مرد مسلمان جايز نيست که امور واجبه را به خاطر احمقان و سفيهان ترک گويد. و اگر ما از گفتار مردم متأثر شويم، امکان برقرار ماندن ما بر ايمان نخواهد بود؛ زيرا که کفار و مشرکين، اسلام و ايمان را عار ميپندارند. پس بخاطر راضي کردن دشمنان و کفار بايد ايمان و اسلام را هم ـ العياذبالله ـ رها کنيم؟ هرگز چنين نخواهد شد!!
پس وقتي که ما ايمان آورده به دين اسلام چنگ زديم و در هر حالي ـ ولو اينکه کفار را ناپسند باشد ـ بر آن رضايت داديم. همچنين بر ما لازم است که به ظاهر اسلام هم راضي بوده، به پيامبرمان که پيامبر رحمت است ـ صليالله عليه و سلم ـ تأسي جوييم. عليرغم فاسقان که صورت و شکل کفار و مشرکين را براي خويشتن برميگزينند. زيرا که همت گماردن براي ارضاي دشمنان تلبيسي از جانب شيطان و امري محال ميباشد در حالي که خداوند -عزوجل- فرموده است:
﴿وَلَن تَرۡضَىٰ عَنكَ ٱلۡيَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰ﴾ [البقرة: 120].
همچنين حضرت حکيم الامت فرموده است: حسرت و افسوس فزوني مييابد هنگامي که ميبينيم دانشآموزان و طلاب علوم ديني به اين گناه مبتلا هستند. پس مثالشان، مثال الاغي است که کتابها را حمل ميکند و جرم اينان از جرم ديگران بيشتر ميباشد چون اينها بر محتواي کتاب و سنت آگاهي دارند و باز هم کردار بدي را برميگزينند که مخالف کتاب الله و سنت رسولالله -صلى الله عليه وسلم- ميباشد.
پس بدينسان مستحق وعيدهاي سختي ميشدند که در مورد علماي سوء و بدکردار که به عملشان عمل نميکنند، وارد شده است و نحوست گناه اينها به ديگران نيز سرايت ميکند، زيرا که جاهلان و عوام از اينها تقليد ميکنند و از کردار ايشان استدلال ميورزند. پس اينها سبب هستند در اشاعة اين منکر و عمل ناشايست. و ظاهر است که هر کس سبب گناهي قرار گيرد وبال گناه بسوي خودش برميگردد.
نظر من آنست که تمامي سرپرستان و مسؤولين مدارس ديني که طلاب آنها به اين گناه ـ تراشيدن ريش ـ و يا گناهان ديگري مبتلا هستند، بايد چنين افرادي را شديداً مورد تنبيه قرار دهند و در صورت اصرار، بايد آنان را از مدرسه اخراج نمايند. رهبر قرار دادن چنين طلاب غيراسلامي با هلاکت و تباهي اسلام و مسلمانان مترادف است «و تعليم دادن نافرمان و سرکش مثل اينست که رهزني را مسلح نماييم» .
9- عدهاي ميگويند: نظافت از ايمان است و من ريش را به خاطر نظافت ميتراشم.
اين گفتار جاهلانهاي است که بنابر ناداني گفته شده است و در آن استهزاء به دستور رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- ميباشد که فرمود: ريش را بزرگ بگذاريد. و همچنين به کردار ايشان نيز مسخره است چون ايشان ريش پرپشت و انبوهي داشتند. همراه با اينکه نظيفترين، پاکترين و طاهرترين مردمان بودند.
اين گوينده از دشمنان اسلام پيروي کرده است. ريش را تراشيده، سپس دليل بيربطي را آورده است به اين بهانه که با تراشيدن ريش نظافت را رعايت ميکند. پس به خاطر نظافت چرا سر را نميتراشد؟ اين کار را هرگز نميکند گرچه سرش مملو از چرک و کثافتها و شپشها باشد چون آنهايي را که اين گوينده تقليد ميکند ـ يعني اروپا و آمريکا ـ راضي به تراشيدن سر نيستند؛ بلکه همان سر ژوليده را هم ميپسندد که نه شسته ميشود و نه شانه ميشود و نه روغن ماليده ميشود و اين را پيشرفت و تمدن به حساب ميآورند. سپس اينها در تقليدشان سرگردانند. و العياذ بالله (اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد) بخدا پناه ميبريم از حماقت، اتباع هوي، ضلالت و کوري ديده و دل.
بحث آخر
بدون ترديد احاديث شريفي که روايت شدند و اقوال فقهياي که ذکر نموديم، براي منصف و جستجوگر حقيقت ديني و خواهان معرفت صحيح، کافي و بسنده ميباشند. احاديث صحيح تصريح دارند بر اين که بزرگ گذاشتن ريش از دين خداوند و شرع او ميباشد که براي مخلوقات مشروع گردانيده است و عمل بر غير آن ناداني، فسق، غفلت و انحراف از سيرة سيدالخلق حضرت محمد مصطفي -صلى الله عليه وسلم- ميباشد. و اگر کسي عميق بنگرد، مشاهده خواهد کرد که زيبايي مردانگي و کمال آن و هيبت، وقار، و مروت در بزرگ گذاشتن ريش ميباشد. زيرا که خداوند مردان را با ريش زينت بخشيده است و تراشيدن آن بدچهرگي و ترک مردانگي و مروت ميباشد. و اين عمل اطاعت شيطان در دستور آن مبني بر تغيير آفرينش خداوند و متهم کردن خداوند در حکمتش و تلقي نمودن کارهاي خداوند به بيهودگي ميباشد و پاک است خداوند عليم و حکيم که منزه از بيهودگي و بازي است.
و امتياز بين مرد و زن همين ريش ميباشد چون موهاي ديگر در ميان زن و مرد مشترک هستند. مثل موي سر، زيربغل و ... .
خلاصه آنکه: بر مؤمن لازم است که همواره آخرت را زيرنظر داشته باشد و با جلوههاي اين دنياي فريبنده، فريب نخورد چون عمر دنيا بسيار کوتاه است و هر کسي به سوي دارالقرار (سراي آخرت) در حرکت است و آنجا در بارگاه عزيز جبار ايستادن است و از هر آنچه انسان ميکند محاسبه خواهد شد.
«همانا زرنگ کسي است که نفسش را محاسبه نموده، براي بعد از مرگ عمل نمايد،و عاجز کسي است که خواهشات نفساني را پيروي نموده و بر خداوند هم آرزوهايي دارد» .
پس براي هر مسلماني شايسته است که در همه امور، خداوند را مدنظر قرار دهد که همه چيز در دست اوست. زيرا که عزت و ذلت، آباداني و خرابي، غنا و فقر، کاميابي و هلاکت همه در دست خداوند متعال هستند.
همانا صادق مصدوق -صلى الله عليه وسلم- فرموده است:
«من التمس بسخط الناس کفاه الله مؤنة الناس ومن التمس رضي الناس بسخط الله وکله الله إلی الناس» (رواه الترمذي) .
هر کسي عليرغم ناراضگي مردم، رضايت خداوند را جستجو کند، خداوند او را از زحمت مردم کافي خواهد بود و هر کس عليرغم ناراضگي خداوند -عزوجل- رضايت مردم را جستجو کند خداوند او را به مردم واگذارد.
و همانا رضاي خداوند -عزوجل- در اتباع رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- ميباشد امکان ندارد که ما بدون اتباع ايشان رضايت خداوند را بدست آوريم چنانچه خداوند -عزوجل- فرموده است:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾ [آل عمران: 31].
و نافرماني رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- نافرماني خداوند -عزوجل- است و وعيد شديدي بر اين نافرماني وارد شده است چنانکه خداوند -عزوجل- فرموده است:
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ٦٣﴾ [النور: 63].
ابن کثير در تفسير خود گفته است: مراد از «عن امره» امر رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- ميباشد و امر رسولالله -صلى الله عليه وسلم- همان شيوه و رفتار، روش، سنت و شريعت ايشان ميباشد. پس کردارها و گفتارها با کردار و گفتار ايشان موازنه خواهند شد. هر کدام با آن موافق افتد پذيرفته ميشود و هر کدام با آن مخالف باشد بر گوينده و فاعلش مردود است هر کسي باشد. در صحيحين و غيره از رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- روايت شده است که فرمود:
«من عمل عملاً ليس عليه أمرنا فهو رد». «هر کسي عملي انجام دهد که دستور ما بر آن نيست، پس مردود است».
يعني بايد کسي که در ظاهر و باطن با شريعت رسول -صلى الله عليه وسلم- مخالفت ورزد بايد حذر کرده، بترسد .
و اين آخرين گفتار است به توفيق خداوند پادشاه علاّم. پس حمد و سپاس خداوند را بطور کامل و درود و سلام بر رسول او سيد مخلوقات و بر آل و اصحاب پاک و بزرگوار او و کساني که آنان را به نيکي پيروي کردهاند تا روز قيامت.