ترجمه و شرح
الشمائل المحمّدیة
«جلد 2»
مؤلف:
امام ابوعیسی محمّد بن عیسی التّرمذی
(209-279 ه .ق)
ترجمه و شرح:
فیض محمّد بلوچ
عنوان کتاب: ترجمه و شرح فارسی الشمائل المحمّدیة (جلد دوم)
عنوان اصلی: الشمائل المحمدیة
مؤلف: امام ابوعیسی محمّد بن عیسی التّرمذی
ترجمه و شرح: فیض محمّد بلوچ
موضوع: سیرت نبوی
نوبت انتشار: اول (دیجیتال)
تاریخ انتشار: اردیبهشت (ثور) ۱۳۹۵ شمسی، شعبان ۱۴۳۷ هجری
منبع: انتشارات خواجه عبدالله انصاری- سال 89
این کتاب از سایت کتابخانۀ عقیده دانلود شده است.
www.aqeedeh.com
ایمیل: [email protected]
سایتهای مجموعۀ موحدین
www.mowahedin.com
www.videofarsi.com
www.zekr.tv
www.mowahed.com www.aqeedeh.com
www.islamtxt.com
www.shabnam.cc
www.sadaislam.com
[email protected]
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
فهرست مطالب أ
باب (36) چگونگی مزاح و شوخی پیامبر ج 1
حدیث شماره 235 2
مزاح و شوخی پیامبر ج: 2
حدیث شماره 236 5
حدیث شماره 237 7
حدیث شماره 238 9
حدیث شماره 239 10
حدیث شماره 240 12
باب (37) استشهاد رسول خدا ج به شعر 15
حدیث شماره 241 16
پیامبر ج شاعر نبود: 19
حدیث شماره 242 20
حدیث شماره 243 22
حدیث شماره 244 23
حدیث شماره 245 24
حدیث شماره 246 28
حدیث شماره 247 31
حدیث شماره 248 32
حدیث شماره 249 33
حدیث شماره 250 34
حدیث شماره 251 36
باب (38) رسول خدا ج و صحبتها و گفتگوهای شبانه (داستان سراییِ شبانه و شب نشینی) 37
حدیث شماره 252 38
حدیث شماره 253 39
باب (39) نحوهی خوابیدن رسول خدا ج 49
حدیث شماره 245 50
حدیث شماره 255 51
حدیث شماره 256 51
حدیث شماره 257 52
حدیث شماره 258 53
حدیث شماره 259 55
حدیث شماره 260 56
باب (40) عبادت و بندگی رسول خدا ج 59
حدیث شماره 261 60
حدیث شماره 262 61
حدیث شماره 263 62
حدیث شماره 264 63
حدیث شماره 265 64
حدیث شماره 266 66
حدیث شماره 268 68
حدیث شماره 269 68
حدیث شماره 270 70
حدیث شماره 271 71
حدیث شماره 272 72
حدیث شماره 273 72
حدیث شماره 274 73
حدیث شماره 275 73
حدیث شماره 276 75
حدیث شماره 277 76
حدیث شماره 278 76
حدیث شماره 279 76
حدیث شماره 280 77
حدیث شماره 281 78
حدیث شماره 282 79
حدیث شماره 283 79
حدیث شماره 284 79
حدیث شماره 285 81
حدیث شماره 286 81
حدیث شماره 287 82
باب (41) نماز ضُحی (نماز پیش از ظهر) 85
حدیث شماره 288 86
حدیث شماره 289 86
حدیث شماره 290 87
حدیث شماره 291 88
حدیث شماره 292 88
حدیث شماره 293 89
حدیث شماره 294 91
حدیث شماره 295 92
حدیث شماره 296 92
باب (42) خواندن نمازهای سنّت و مستحب در خانه 95
حدیث شماره 297 96
باب (43) روزه گرفتن رسول خدا ج 99
حدیث شماره 298 100
حدیث شماره 299 103
حدیث شماره 300 104
حدیث شماره 301 104
حدیث شماره 302 106
حدیث شماره 303 107
حدیث شماره 304 108
حدیث شماره 305 109
حدیث شماره 306 110
حدیث شماره 307 111
حدیث شماره 308 112
حدیث شماره 309 113
حدیث شماره 310 117
حدیث شماره 311 117
حدیث شماره 312 118
حدیث شماره 313 119
باب (44) قرائت رسول خدا ج 121
حدیث شماره 314 122
حدیث شماره 315 122
حدیث شماره 316 122
حدیث شماره 317 123
حدیث شماره 318 124
حدیث شماره 319 125
حدیث شماره 320 126
حدیث شماره 321 127
باب (45) گریه کردن رسول خدا ج 129
حدیث شماره 322 130
حدیث شماره 323 130
حدیث شماره 324 131
حدیث شماره 325 134
حدیث شماره 326 136
حدیث شماره 327 137
باب (46) رختخواب و بستر رسول خدا ج 139
حدیث شماره 328 140
حدیث شماره 329 140
باب (47) تواضع و فروتنی پیامبر ج 145
حدیث شماره 330 146
حدیث شماره 331 148
حدیث شماره 332 149
حدیث شماره 333 151
حدیث شماره 334 152
حدیث شماره 335 154
حدیث شماره 336 158
حدیث شماره 337 168
حدیث شماره 338 168
حدیث شماره 339 168
حدیث شماره 340 169
حدیث شماره 341 170
حدیث شماره 342 171
باب (48) اخلاق پیامبر ج 173
حدیث شماره 343 174
حدیث شماره 344 175
حدیث شماره 345 176
حدیث شماره 346 179
حدیث شماره 347 180
حدیث شماره 348 181
حدیث شماره 349 181
حدیث شماره 350 182
حدیث شماره 351 183
حدیث شماره 352 187
حدیث شماره 353 188
حدیث شماره 354 189
حدیث شماره 355 189
حدیث شماره 356 191
حدیث شماره 357 192
باب (49) شرم و حیای پیامبر ج 193
حدیث شماره 358 194
حدیث شماره 359 194
باب (50) حجامت و خون گرفتن رسول خدا ج 197
حدیث شماره 360 198
حدیث شماره 361 202
حدیث شماره 362 202
حدیث شماره 363 205
حدیث شماره 364 205
حدیث شماره 365 206
باب (51) نامهای رسول خدا ج 209
حدیث شماره 366 210
حدیث شماره 367 215
حدیث شماره 368 216
باب (52) زندگی رسول خدا ج 217
حدیث شماره 369 218
حدیث شماره 370 218
حدیث شماره 371 221
حدیث شماره 372 224
حدیث شماره 373 230
حدیث شماره 374 233
حدیث شماره 375 236
حدیث شماره 376 237
حدیث شماره 377 238
باب (53) مدت عمر پیامبر ج 241
حدیث شماره 378 242
حدیث شماره 379 243
حدیث شماره 380 243
حدیث شماره 381 243
حدیث شماره 382 244
حدیث شماره 383 246
حدیث شماره 384 248
باب (54) وفات پیامبر ج 249
دور نمایی از وفات پیامبر ج: 250
حدیث شماره 385 255
امامت ابوبکرس در ایام بیماری آن حضرت ج: 256
حدیث شماره 386 257
حدیث شماره 387 258
حدیث شماره 388 259
حدیث شماره 389 261
حدیث شماره 390 262
حدیث شماره 391 263
حدیث شماره 392 264
حدیث شماره 393 265
حدیث شماره 394 268
حدیث شماره 395 269
حدیث شماره 396 270
حدیث شماره 397 277
حدیث شماره 398 278
باب (55) میراث پیامبر ج و آنچه از ایشان ماند 281
حدیث شماره 399 282
حدیث شماره 400 285
حدیث شماره 401 287
حدیث شماره 402 290
حدیث شماره 403 291
حدیث شماره 404 292
حدیث شماره 405 293
باب (56) دیدن پیامبر ج در خواب 295
حدیث شماره 406 296
حدیث شماره 407 299
حدیث شماره 408 299
حدیث شماره 409 301
حدیث شماره 410 301
حدیث شماره 411 304
حدیث شماره 412 305
حدیث شماره 413 305
حدیث شماره 414 307
حدیث شماره 415 307
کتابنامهی مترجم 315
باب (36)
چگونگی مزاح و شوخی
پیامبر ج
حدیث شماره 235
(1) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ شَرِيكٍ، عَنْ عَاصِمٍ الأَحْوَلِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ: «يَا ذَا الْأُذُنَيْنِ». قَالَ مَحْمُودٌ: قَالَ أَبُو أُسَامَةَ: يَعْنِي يُمَازِحُهُ.
235 ـ (1) ... انس بن مالکس گوید: پیامبر ج به من فرمودند: ای صاحب دو گوش! محمود بن غیلان [که یکی از راویان حدیث است] گوید: ابواسامه [یکی دیگر از راویان این حدیث]، در توضیح و تشریح این روایت گفته است: رسول خدا ج با انس بن مالکس شوخی میفرمودند.
&
«یا ذا الاذنین»: ای صاحب دو گوش. مقصود از این عبارت، تشویق و ترغیب انس بن مالکس به درست گوش کردن و درست فهمیدن مسائل است.
مزاح و شوخی پیامبر ج:
اسلام دینی است که واقعیّتها را در نظر میگیرد؛ در عالم خیالات و توهّمات قدم برنمیدارد؛ طبیعت و سرنوشت انسانها را همانگونه که هست در نظر دارد؛ با آنها بر اساس طبیعت انسانی که دارند برخورد مینماید و مانند فرشتگانی که نیاز به خوردن و پوشیدن و تفریح ندارند با آنان رفتار نمیکند.
به همین خاطر است که دین اسلام، هیچگاه مسلمانان را مکلّف ننموده که گفتارشان همه ذکر خدا، سکوتشان هم فکر خدا، آنچه میشنوند همه کلام خدا باشد و تمام اوقات فراغتشان در مسجد باشد. اسلام به غرائز، فطرت و اخلاقی که خداوند، انسان را بر آن آفریده است اعتراف مینماید و آنها را به رسمیّت میشناسد و میداند که انسانها نیاز به تفریح و مسافرت و سرگرمی دارند؛ میخندند و بازی میکنند و همانگونه که نیاز به خوردن و نوشیدن دارند به این مسائل نیز نیازمند میباشند.
خنده و مزاح از ویژگیهای انسان است. حیوانات نمیخندند؛ زیرا خندیدن واکنشی است که پس از فهم و شناخت گفتاری که میشنویم، یا صحنهای که میبینیم، روی میدهد. به همین علّت است که گفتهاند: انسان حیوانی خندان است. مصداق آن چنین میشود که: «من میخندم، پس انسانم».
اسلام، از این جهت که دینی فطری است، نمیتوان تصور کرد که گرایشهای فطری را از جمله: «خندیدن و انبساط» را از انسان سلب کند؛ بلکه بر عکس، اسلام به تمام آنچه زندگانی انسان را شاد و پاک گرداند، خوش آمد میگوید و میخواهد که شخصیّت انسان مسلمانی خوشبین و بشّاش باشد. اسلام از انسانی که دارای شخصیّت بسته و بدبین است و جز با عینک تار بد بینی به انسانها و زندگی نمینگرد، به شدت متنفّر است.
عظمت روحی برخی از اصحاب پیامبر ج به حدّی رسیده بود که بر اساس آن فکر میکردند که لازم است عبادت و جدیّت و قاطعیّت در تمام اوقات، جزء اخلاقشان باشد؛ از تمام نعمات و لذایذ دنیا روگردان شوند؛ تفریح و بازی و سرگرمی نداشته باشند؛ کلیّهی توجّهات و افکارشان به سوی قیامت و معانی آن باشد و زندگی دنیا و سرگرمیهای آن را از خود دور نمایند.
لازم است به سخن این صحابی عالیقدر، حضرت حنظلهی اسیدی که از کاتبان و نویسندگان پیامبر ج میباشد و راجع به خود با ما حرف میزند، گوش دهیم. وی میگوید:
«ابوبکرس به من رسید و گفت: حالت چطور است ای حنظله! در جواب گفتم: حنظله منافق است!! ابوبکرس گفت: سبحان الله چه میگویی؟ گفتم: آخر وقتی در خدمت پیامبر ج هستم و جهنّم و بهشت را به یاد ما میاندازد، به حالتی درمیآیم که گویی آنها را با چشم خود میبینم؛ اما به محض اینکه از نزد پیامبر ج خارج شدم، با زن و بچّه و افراد خانواده مشغول بازی و سرگرمی میشوم؛ مسائل دنیایی باعث میشود که اکثراً قیامت را فراموش نمایم. ابوبکرس گفت: قسم به خدا! ما هم همینطور هستیم!
حنظله میگوید: من و ابوبکرس با هم به خدمت پیامبر ج رفتیم و گفتیم: ای رسول خدا ج! حنظله منافق شده است! پیامبر ج فرمود: این چه حرفی است ای حنظله! گفتم: ای رسول خدا ج! ما وقتی که پیش شما هستیم و ما را به آتش دوزخ و نعمتهای بهشت یادآور مینمایی، مثل این است که با چشم خود آنها را مشاهده میکنیم، اما همین که از خدمت شما خارج شدیم، زن و بچّه و مال، ما را مشغول مینماید و اکثراً بهشت و جهنم را فراموش میکنیم.
پیامبر ج فرمودند: «سوگند به کسی که جان من در دست او است! اگر شما همیشه بر آن حالت که پیش من هستید باقی میماندید و به یاد خدا بودید، فرشتگان چه در منزل و چه در خارج از آن، با شما به مصافحه میپرداختند؛ اما ای حنظله! ساعتی برای کارهای دینی و ساعت دیگر برای امور دنیا». [مسلم]
به هر حال، الگوی مسلمانان در این موضوع همانا پیامبرگرامی اسلام ج است، که ایشان با وجود همّ و غمهای فراوان و متنوعی که داشتند، به شوخی میپرداختند ولی در آن، غیر از حق چیز دیگری به زبان نمیآوردند. در زندگی شخصی نیز به صورت طبیعی و عادی با یارانشان نشست و برخاست میکردند و همانگونه که در آلام و مصیبتهای آنان مشارکت مینمودند، در خندیدن و بازی کردن و مزاح آنان هم شرکت میجستند.
زندگی پیامبر ج نمونهی برجستهی زندگی یک انسان کامل است. در حال خلوت، نماز میخواند و به خشوع و گریه و بیداری ادامه میداد تا جایی که پاهایش وَرم میکرد. در حقیقت پیامبراکرم ج در مقابل خدا به هیچ چیز دیگری اهمیّت نمیداد، ولی در زندگی و معاشرت با مردم، نمونهی انسانیّت بود. به چیزهای پاک و خوب علاقه داشت، شادی میکرد و تبسّم بر لب داشت و شوخی و مزاح داشت، اما جز حق چیزی نمیگفت.
پیامبر ج سُرور و شادی و چیزهایی که باعث آن میشد را دوست میداشت و از غم و چیزی که باعث به وجود آمدن آن میگردید، مانند بدهکاری و سایر گرفتاریهای دیگر بیزار بود و از شرّ آن به خدا پناه میبرد و میگفت: «اللهم انّي اعوذُ بك من الهمِّ والحُزن»؛ «خداوندا! از شرّ غم و دلتنگی به تو پناه میآورم».
و اصحاب پیامبر ج در وصف و تعریف آن حضرت ج گفتهاند: «کان من افکه الناس»؛ «رسول خدا ج از لحاظ لطیفه گویی و شوخی سرآمد بودند.»
و همانگونه که روایت مشهور امّ زرع در صحیح بخاری بیانگر آن است، مییابیم که رسول خدا ج با همسرانش به شوخی و مزاح میپرداخت و به داستانها و فکاهیات آنان گوش میداد.
به هر حال، با وجود آن قلب بزرگ، پیامبر ج نسبت به مزاح و شوخی و بخشیدن حق فطری مردم، مضایقه و تنگی به خود راه نمیداد. اینگونه رفتار، تنها از یک انسان کامل و الگوی نمونهی بشر سر میزند.
یاران پیامبر ج هم همینطور بودند؛ مزاح میکردند، میخندیدند، بازی میکردند و خود را سرگرم میساختند، سهم و حقوق جسم و نفس را رعایت میکردند و به خواستهی فطرت و خلقت بشری جواب مثبت میدادند و روح خود را با شوخی و بازیهای مؤدبانه، شاد و قوی نگه میداشتند تا بتوانند به حرکتِ جدّیِ خود در مسیر طولانی زندگی ادامه دهند.
علی بن ابی طالبس میگوید: «روحها هم مثل بدن خسته میشوند، برای شادی آنها، لطایف و ظرایف حکیمانه جستجو کنید».
و نیز میگوید: «دل خودتان را ساعت به ساعت شاد نمایید؛ دل هرگاه ناراحت شد کور میگردد».
ابودرداءس یکی دیگر از یاران پیامبر ج میگوید: «من نفس خود را به بعضی از بازیها و لهو و لعب شاد مینمایم تا در کارهای حق به او کمک کرده باشم.»
بنابراین هیچ اشکالی نیست که یک مسلمان، شوخی و مزاحهایی را که موجب سُرور و شادی است انجام دهد، به شرط اینکه این شوخی و مزاح به صورت دایمی و همیشگی درنیاید و تمام اوقات خود را به شوخی و بازی به سر نبرد و او را از انجام واجبات باز ندارد؛ و یا در مقامی که قاطعیّت و جدّیت لازم است، باز هزل نگوید. به خاطر این است که گفتهاند: «به همان اندازهای که به خوراک خود نمک میدهی، گفتههایت را مزاح بده».
البته هیچ مسلمانی اجازه ندارد، شخصیّت و ناموس دیگران را مورد شوخی و مزاح خود قرار دهد. و همچنین، کسی که اهل شوخی و مزاح است، نباید به خاطر به خنده درآوردن مردم، به دروغ و کلمات نادرست متوسّل شود.
حدیث شماره 236
(2) حَدَّثَنَا هَنَّادُ بْنُ السَّرِيِّ، حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ أَبِي التَّيَّاحِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عنه قَالَ: إِنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَيُخَالِطُنَا حَتَّى يَقُولَ لِأَخٍ لِي صَغِيرٍ: «يَا أَبَا عُمَيْرٍ، مَا فَعَلَ النُّغَيْرُ؟»
قَالَ أَبُوعِيسَى: وَفِقْهُ هَذَا الْحَدِيثِ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يُمَازِحُ، وَفِيهِ: أَنَّهُ كَنَّى غُلاَمًا صَغِيرًا فَقَالَ لَهُ: «يَا أَبَا عُمَيْرٍ»، وَفِيهِ أَنَّهُ لاَ بَأْسَ أَنْ يُعْطَى الصَّبِيُّ الطَّيْرَ لِيَلْعَبَ بِهِ. وَإِنَّمَا قَالَ لَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «يَا أَبَا عُمَيْرٍ، مَا فَعَلَ النُّغَيْرُ؟» لِأَنَّهُ كَانَ لَهُ نُغَيْرٌ يَلْعَبُ بِهِ فَمَاتَ، فَحَزِنَ الْغُلاَمُ عَلَيْهِ، فَمَازَحَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فقالَ: «يَا أَبَا عُمَيْرٍ، مَا فَعَلَ النُّغَيْرُ؟».
236 ـ (2) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج با ما در میآمیختند و معاشرت میکردند؛ و این معاشرت و رفت و آمد آن حضرت ج به میزانی بود که حتی با برادر کوچکم (نیز خوش و بش داشتند و معاشرت میکردند و) بدو میفرمودند: ای ابوعمیر! بچه گنجشک چه شد؟
ابوعیسی ترمذی گوید: از لحاظ مسائل فقهی، از این روایت چنین استنباط میشود که پیامبر ج شوخی میکردند. و در این روایت نیز آمده که آن حضرت ج به پسر بچهی کوچک، کنیه دادند و بدو فرمودند: «ای ابوعمیر»؛ و در این روایت نیز وارد شده که هیچ اشکالی در این مسئله نیست که به پسر بچهی کوچک، پرندهای داده شود تا با آن بازی کند؛ چرا که پیامبر ج به ابوعمیر فرمودند: «ای ابوعمیر! بچه گنجشک چه شد؟»؛ و این بدان سبب بود که پسرک، بچه گنجشکی داشت که با آن بازی میکرد. آن بچه گنجشک مُرد و پسر بچه ناراحت و اندوهگین شد؛ از این رو، پیامبر ج با او شوخی نمودند و فرمودند: «ای ابوعمیر! بچه گنجشک چه میکند؟».
&
«لیخا لطنا»: با ما معاشرت میکرد، با ما رفت و آمد داشت، با ما خوش و بش مینمود، با ما درمیآمیخت.
«النُّغیر»: بچه گنجشک، بچه پرنده.
«کنّی»: کنیّت میداد؛ و کنیّت: اسمی است غیر از اسم اصلی شخص که در اول آن، لفظ «اب» یا «ابن» یا «اُم» یا «نسبت» میآید؛ و برای تعظیم و تکریم و بزرگداشت است.
و یکی از مبانی تربیتی که اسلام در تربیت فرزندان قرار داده است، صدا کردن نوزاد به «ابوفلان» (پدر فلان) است. صدا کردن فرزند به ابوفلان، اثرهای شگفت انگیز شخصیّتی و فواید تربیتی بزرگی دارد که در ذیل ذکر میشود:
1- رشد حسّ احترام و بزرگواری در فرزند.
2- رشد شخصیّت اجتماعی فرزند و ایجاد این احساس در او که وارد جمع بزرگترها شده است و به سنّ احترام و پذیرش اجتماعی رسیده است.
3- عادت دادن فرزندان به آداب احترام و خطاب محترمانه برای بزرگترها و رفتار و خطاب احترام آمیز برای همسالانِ خودشان.
به دلیل این فواید و این پیامدهای بسیار ارزشمند بود که پیامبر گرامی اسلام ج برای نوزادان و کودکان، کنیه انتخاب میکردند و با کنیه، آنان را صدا میزدند تا درسی برای تمام مربّیان اعم از اولیاء و مربیان و غیر آنان باشد؛ و به این طریق در نامگذاری اطفال عمل نمایند و در صدا کردن آنها از آن استفاده کنند.
«لا بأس»: هیچ اشکالی ندارد، عیبی ندارد، بد نیست، درست است.
به هر حال در پرتو حدیث نبوی و از گفتار امام ترمذی این مسائل فهمیده میشود:
1- پیامبر ج نیز مزاح و شوخی میفرمودند.
2- کنیه دادن به پسر کوچک درست است.
3- پرنده در اختیار پسر بچهی کوچک نهادن که با آن بازی کند و سرگرم شود، جایز است.
حدیث شماره 237
(3) حَدَّثَنَا عَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدٍ الدُّورِيُّ، حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَقِيقٍ، أَنبأَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارِكِ، عَنِ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ سَعِيدٍ الْمَقْبُرِيِّ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِی الله تعالی عنه قَالَ: قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ تُدَاعِبُنَا؟! فَقَالَ: «نَعَم، غَيرَ أَنِّي لاَ أَقُولُ إِلاَ حَقًّا».
237 ـ (3) ... ابوهریرهس گوید: مردمان به پیامبر ج گفتند: ای رسول خدا ج ! چگونه است که گاهی اوقات با ما شوخی میکنید؟ آن حضرت ج فرمودند: آری شوخی میکنم، ولی چیزی جز حق نمیگویم.
&
«تداعبنا»: با ما مزاح و شوخی میکنید.
«غیر انّی لا اقول الا حقّاً»: ولی چیزی جز حق نمیگویم.
بنا بر آنچه نصوص قولی و مواضع عملی(سیرت) پیامبر گرامی اسلام ج و اصحابش بر آن دلالت دارد، میتوان گفت که خنده، شوخی و تفریح در اسلام امر شرعی به شمار میآید؛ و این، به دلیل نیاز فطری انسان است که در مقابل سختیهای زندگی و آلام و مصیبتها با بعضی از سرگرمیها و تفریحها، غمهای زندگی خود را سبک سازد؛ و این امر مسلّم است که نوعی لهو و آسایش فکری برای زندگی روزمرّهی انسان لازم است تا به وسیلهی آن بتواند راه زندگی خود را در مقابل فعالیّتهای طولانی، به طور مطلوب ادامه دهد؛ همانگونه که انسان در سفر، به حیوان بارکش خود استراحت میدهد تا مابقی راه را بهتر بپیماید، بدن انسان هم نیازمند آسایش و آرامش فکری و روحی است.
بنابراین، در اصل مشروعیّت خنده، شوخی و شادی شکی نیست، ولی نه به طور مطلق، بلکه با قیود و شرایطی که شریعت مقدس اسلام برای آن بیان کرده است که عبارتند از:
1- نباید دروغ گفتن و جعل سخن، ابزار خندانیدن مردم شود؛ همانگونه که بعضی از مردم در مواقع مختلف انجام میدهند.
رسول خدا ج میفرماید: «وای بر آنکه به سخن آید و در آن دروغ گوید تا کسانی بدان بخندند؛ وای بر او، وای بر او، وای بر او».
2- نباید شوخی و مزاح سبب تحقیر، یا استهزاء و یا تمسخر انسان دیگری شود؛ مگر اینکه آن انسان راضی و بدان اجازه داده باشد.
3- نباید شوخی و مزاح، سبب ترس و به وحشت انداختن مسلمان شود. ابوداود از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت کرده است: «اصحاب رسول خدا ج برای ایشان نقل میکردند که، آنان همراه پیامبر خدا ج در راهی میرفتند، یکی از آنان در حالی که ریسمانی در دست داشت به سوی یکی از یاران رفت و او را با ریسمان بست. آن مرد ترسید. در این هنگام بود که پیامبر خدا ج فرمودند: «لا یَحلُّ لرجلٍ ان یُروّع مسلماً»؛ «برای کسی روا نیست که مسلمانی را بترساند». سیاق کلام دلالت دارد بر اینکه آن کسی که برادر مسلمانش را با ریسمان بست، میخواست شوخی و مزاح بکند.
در حدیث دیگری روایت شده که پیامبر ج میفرمایند: «لا یأخذ احدکم متاعَ اخیه لا عباً ولا جادًّا»؛ «هیچ یک از شما متاع برادر دینی خود را نه با شوخی و نه با جدّی برندارد». [ترمذی]
4- شخص نباید چه در موقعیّت جدّی و چه هنگام گریه، شوخی کند یا بخندد. «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد». حکمت این عبارت در این است که هر چیزی در جای مناسب خود قرار داده شود.
5- شوخی و خنده باید معقول و در حدّ اعتدال و توازن باشد و فطرت سالم انسان آن را بپذیرد و عقل سالم به آن راضی شود و با جامعهای که در آن زیست میکند، ملایم و سازگار باشد.
اسلام، هنگامی که از غلوّ و زیادهروی در هر چیزی ـ حتی عبادات ـ اِکراه دارد، پس چگونه اجازهی زیاده روی کردن در لهو و مزاح را میدهد؟! با توجه به این توجیه و ارشاد نبوی که میفرمایند: «ولا تَکثر من الضحك، فانّ کثرة الضحك تُمیت القلب»؛ «زیاد نخند! که خندهی زیاد قلب را میمیراند». آنچه مورد نهی پیامبر گرامی اسلام ج قرار گرفته، همان افراط و مبالغه در خنده بوده است نه اصل خنده.
از علی بن ابی طالبس روایت شده که میفرماید: «به آن مقدار که نمک برای طعام لازم است به همان مقدار مزاح وارد کلام کن».
این گفتار حکیمانهای است و بیانگر این قضیه است که همانطور که انسان نمیتواند از مزاح و شوخی بینیاز باشد، افراط و غلوّ در مزاح نیز زیانبار است.
مبالغه در مزاح، آن است که انسان از بار مسئولیت شانه خالی کند، یا بیخردان بر او گستاخ و جسور شوند یا باعث خشم دوستان گردد؛ و شاید منظور حدیث زیر، این نوع مزاح باشد که میفرماید: «ولا تُمار اخاك ولا تُمازحه» [ترمذی]؛ «با برادر خویش دو رو نباش و با او مزاح مکن».
مبالغه و اسراف در مزاح، همچون دو رویی، هر دو مسبب حِقد و کینه در دلها میشود.
حدیث شماره 238
(4) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ ،حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ حُمَيْدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّ رَجُلاً اسْتَحْمَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «إِنِّي حَامِلُكَ عَلَى وَلَدِ نَاقَةٍ» فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَصْنَعُ بِوَلَدِ النَّاقَةِ ؟! فَقَالَ: «وَهَلْ تَلِدُ الإِبِلَ إِلاَ النُّوقُ؟!».
238 ـ (4) ... انس بن مالکس گوید: مردی از رسول خدا ج خواست تا بدو مرکبی را ببخشند. پیامبر ج فرمودند: من تو را بر بچه شتری سوار خواهم نمود. (در این هنگام ذهن آن مرد به شتر کوچک منحرف شد و) گفت: ای رسول خدا ج ! من با بچهی شتر چه کنم؟ و چگونه میتوانم بر آن سوار شوم؟! آن حضرت ج فرمودند: مگر شتر، بچهی شتر نیست؛ و آیا شترانِ بزرگ را نیز ناقهها نمیزایند!
&
«استحمل»: از او خواست بدو سواری و مرکبی ببخشد تا بر آن سوار شود.
«ولد»: بچه، فرزند.
«ناقة»: ماده شتر.
«ما اصنع»: چه کنم.
«النّوق»: جمع ناقة، و به معنی: ماده شتر.
«وهل تلد الابل الاّ النوق»: یعنی هر شتری، بچهی شتر دیگر محسوب میشود؛ گرچه بزرگ و تنومند باشد.
حدیث شماره 239
(5) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْبَادِيَةِ، كَانَ اسْمُهُ زَاهِرًا، وَكَانَ يُهْدِي إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هَدِيَّةً مِنَ الْبَادِيَةِ، فَيُجَهِّزُهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْرُجَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ زَاهِرًا بَادِيَتُنَا وَنَحْنُ حَاضِرُوهُ» وَكَانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُحِبُّهُ وَكَانَ رَجُلاً دَمِيمًا، فَأَتَاهُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمًا وَهُوَ يَبِيعُ مَتَاعَهُ، فَاحْتَضَنَهُ مِنْ خَلْفِهِ وَهُوَ لاَ يُبْصِرُهُ، فَقَالَ: مَنْ هَذَا؟ أَرْسِلْنِي! فَالْتَفَتَ فَعَرَفَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجَعَلَ لاَ يَأْلُو مَا أَلْصَقَ ظَهْرَهُ بِصَدْرِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حِينَ عَرَفَهُ، فَجَعَلَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «مَنْ يَشْتَرِي هَذَا الْعَبْدَ؟» فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِذًا وَاللَّهِ تَجِدُنِي كَاسِدًا، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَكِنْ عِنْدَ اللَّهِ لَسْتَ بِكَاسِدٍ» أَوْ قَالَ: «أَنتَ عِنْدَ اللَّهِ غَالٍ».
239 ـ (5) ... انس بن مالکس گوید: مردی بادیه نشین به نام «زاهر» برای رسول خدا ج هدایایی به رسم تعارف از صحرا میآورد و پیامبر ج نیز هرگاه زاهر میخواست به خانهاش برگردد، هدایایی را به او ارزانی میداشتند و میفرمودند: به راستی زاهر بادیه نشین ما است و ما نیز شهر نشین او هستیم.
رسول خدا ج زاهر را دوست میداشتند؛ و زاهر مردی بیبهره از زیبایی و خوشگلی بود. روزی پیامبر اکرم ج به نزد زاهر در حالی رفتند که وی سرگرم فروش کالاهای خود بود. آن حضرت ج او را از پشت سر در آغوش خویش گرفتند و دستهای خود را روی چشمان او نهادند و زاهر ایشان را نمیدید.
زاهر (که جایی را نمیدید) گفت: که هستی؟ مرا رها کن! پس از این، زاهر اندکی به عقب برگشت (و با گوشهی چشمش) پیامبر ج را شناخت. و چون آن حضرت ج را شناخت دیگر جنب و جوشی از خود نشان نداد و همچنان پشت خویش را به سینهی مبارک آن حضرت ج (به عنوان تبرّک و تحصیل معنویّات و برکات) چسبیده نهاد؛ و پیامبر ج نیز میفرمودند: چه کسی این بنده را میخرد؟ زاهر گفت: ای رسول خدا ج، به خدا سوگند! در آن صورت مرا کم ارزش و غیر قابل فروش خواهید یافت. آن حضرتج فرمودند: ولی تو در پیشگاه خداوندﻷ، کم ارزش و بیبهاء نیستی. یا فرمودند: تو در پیشگاه خداوند متعال، بسیار گرانبها و با ارزش و قیمتی و ارزشمند هستی.
&
«اهل البادیة»: صحرا نشینان، بادیه نشینان، چادر نشینان، صحرا گردان.
«فیجهزه النّبی ج»: پیامبر ج زاهر را با هدایا و وسایلی به خانهاش باز میگرداند.
«بادیتنا»: بادیه نشین ما.
«حاضروه»: شهر نشین او. مقصود این است که زاهر از ما است؛ و تفاوت همین اندازه است که ما در شهر زندگی میکنیم و او در صحرا.
«دمیماً»: بدقیافه، زشت، بیبهره از زیبایی و خوشگلی.
«فاحتضنه»: او را در آغوش گرفت.
«اَرسِلنی»: رهایم کن.
«فالتفت»: برگشت.
«فجعل»: پس شروع کرد که ...
«لا یألوا»: کوتاهی و درنگی نمیکرد.
«الصق»: چسبانید.
«صدر»: سینه.
«کاسداً»: کم ارزش و غیر قابل فروش.
«غالٍ»: قیمتی و ارشمند، گرانبها و با ارزش.
«لکن عندالله لست بکاسد، او قال: انت عندالله غال»: این شک در متن گفتار رسول خدا ج از راوی است.
حدیث شماره 240
(6) حَدَّثَنَا عَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ، حَدَّثَنَا مُصْعَبُ بْنُ الْمِقْدَامِ، حَدَّثَنَا الْمُبَارِكُ بْنُ فَضَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ قَالَ: أَتَتْ عَجُوزٌ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، ادْعُ اللَّهَ أَنْ يُدْخِلَنِي الْجَنَّةَ، فَقَالَ: «يَا أُمَّ فُلاَنٍ، إِنَّ الْجَنَّةَ لاَ يَدْخُلُهَا عَجُوزٌ» قَالَ: فَوَلَّتْ تَبْكِي فَقَالَ: «أَخْبِرُوهَا أَنَّهَا لاَ تَدْخُلُهَا وَهِيَ عَجُوزٌ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: { إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَارًا عُرُبًا أَتْرَابًا}.
240 ـ (6) ... حسن بصری/ گوید: پیر زنی به نزد رسول خدا ج آمد و بدیشان گفت: ای رسول خدا ج ! از خداوند متعال بخواه که مرا وارد بهشت گرداند. آن حضرت ج (به شوخی) فرمودند: ای مادر فلان! پیر زنان، وارد بهشت نمیشوند.
حسن بصری/ گوید: (پیر زن، ظاهر کلام آن حضرت ج را دریافت، از این جهت)گریه کنان به خانهاش برگشت. پیامبر ج فرمودند: به او خبر دهید که او در حال پیری وارد بهشت نمیشود (بلکه هنگامی که او وارد بهشت بشود، دیگر پیرزن نیست، بلکه جوان و زیبا است)؛ از این رو، خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّآ أَنشَأۡنَٰهُنَّ إِنشَآءٗ٣٥ فَجَعَلۡنَٰهُنَّ أَبۡكَارًا٣٦ عُرُبًا أَتۡرَابٗا٣٧﴾ [الواقعة: 35-37]؛ «ما زنان بهشتی را به گونهی خاصّی آفریدهایم و ایشان را به وضع خاصّی پدید آوردهایم و در آغاز کار بدین شکل زیبا و شمائل دلربا پدیدار کردهایم؛ ایشان را دوشیزه و نوجوان ساختهایم؛ آنان شیفتگان همسر خود، و همه جوان و طنّاز و همسن و سال هستند».
&
«عجوز»: سالخورده، پیر [برای مذکر و مؤنث یکسان است]. ابن حجر گوید: آن پیر زن، صفیه دختر عبدالمطلب، مادر زبیر بن عوّام، و عمّهی گرامی رسول خدا ج بوده است.
«فولّت»: به خانهاش برگشت.
«تبکی»: در حالی که گریه میکرد.
«انشأناهُنَّ»: زنان بهشتی را به گونهی خاصّ و ویژهای آفریدهایم. ایشان را به وضع خاصّی پدید آوردهایم.
«ابکاراً»: جمع «بِکر»: دوشیزگان، نوجوانان.
«عُرُباً»: جمع «عَروب»: زن شیفته و دلدادهای که شوهر خود را سخت دوست داشته باشد و با سخن و ناز و غمزه و خنده، عشق و محبّت خود را بدو اظهار کند. خلاصه، سراپا عاشق و واله شوهرخود باشد.
«اتراباً»: جمع «تِرب»: زنان همسنّ و سال و جوان به کمال.
ناگفته نماند که حدیث بالا، «مرسل» است؛ زیرا که حسن بصری/ این حدیث را از کسی دیگر شنیده است، و وی از زمرهی تابعین است نه از جرگهی یاران پیامبر ج.
و حدیث «مُرسل» به خبری گفته میشود که به وسیلهی غیر صحابی(مانند حسن بصری) به پیامبر ج برسد.
باب (37)
استشهاد رسول خدا ج به شعر
حدیث شماره 241
(1) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا شَرِيكٌ، عَنِ الْمِقْدَادِ بْنِ شُرَيْحٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها قَالَتْ: قِيلَ لَهَا: هَلْ كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَتَمَثَّلُ بِشَيْءٍ مِنَ الشِّعْرِ؟ قَالَتْ: كَانَ يَتَمَثَّلُ بِشِعْرِ ابْنِ رَوَاحَةَ، وَيَتَمَثَّلُ بِقَوْلِهِ :
«وَيَأْتِيكَ بِالأَخْبَارِ مَنْ لَمْ تُزَوِّدْ».
241 ـ (1) ... مقداد بن شُریح، از پدرش، شُریح بن هانی حارثیس از عایشهل نقل میکند که از عایشهل پرسیده شد: آیا رسول خدا ج به چیزی از شعر استشهاد میفرمودند؟ عایشهل در جواب گفت: آن حضرت ج گاهی اوقات به اشعار عبدالله بن رواحهس استشهاد میجستند؛ و گاهی نیز به شعر شاعری دیگر(یعنی طرفة بن عبد) استشهاد میفرمودند که وی چنین سروده بود:
«وَیأتیك بالاخبار من لم تزوّد»؛ «به زودی، روزگار اخبار کسانی را برای تو میآورد که زاد و توشهای را برای آنها تهیه ندیدهای».
&
«یتمثّل»: استشهاد میجست.
«شعر»: سخن منظوم، کلام موزون، سخنی که دارای وزن و قافیه باشد.
«ابن رواحة»: عبدالله بن رواحة بن ثعلبة بن امریء القیس. وی از قبیلهی خزرج انصار، و یکی از یاران بزرگوار و جان نثار آن حضرت ج بود.
در کنیهی وی اختلاف است: برخی ابومحمد، برخی ابورواحه و برخی ابوعمرو گفتهاند. و مادرش: کبشة دختر واقد بن عمرو، از قبیلهی بنی حارث خزرجی بود.
ابن رواحهس یکی از شاعران مشهور پیامبر ج نیز میباشد که در تمام جنگها و غزوات دوشادوش پیامبر ج پیکار نمود و به سال هشتم هجری، در جنگ موته، به درجهی رفیع شهادت نائل آمد. خاطر نشان میشود که وی، دایی نعمان بن بشیرس نیز میباشد.
«و یتمثل بقوله»: و پیامبر ج گاهی نیز به شعر آن مرد قبیلهی قیس، یعنی «طرفة بن عبد» استشهاد میفرمود که گفت ...
و مراد از «قوله»: قول طرفة بن عبد است که نامش «عمرو» میباشد؛ و چون مشهور و معروف بوده، در روایت اسمی از آن برده نشده است؛ زیرا طرفة بن عبد، یکی از شاعران بزرگ دورهی جاهلی به شمار میآید که همین مصراع بیت او، از زمرهی مشهورترین قصاید، و از معلّقات هفتگانه است.
«ویأتیك بالاخبار من لم تزوّد»: این بخش از شعر، مصرع دوم بیت است؛ و بیت کامل چنین است:
ستبدی لك الایام ما کنت جاهلاً
و یأتیك بالاخبار من لم تزوّد
«به زودی روزگار برای تو حقایقی را که نمیدانی آشکار و هویدا میسازد، و اخبار کسانی را برای تو میآورد که زاد و توشهای را برای آنها تهیه ندیدهای».
«شعر»: کسانی که شعر را میشنوند و با شعر و شاعری سر و کار دارند و در کنار آن روح و جان خود را با اشعار حکمی و اخلاقی و عرفانی، طراوت و نشاط میبخشند، آن قدر مجذوب شعر میشوند که آن را لازمهی زندگی خود دانسته و در حدّ یک محبوب و معشوق به آن عشق میورزند و به آن ایمان دارند و جدایی از آن را جدایی روح از تن میدانند.
بدون شک ذوق شعر و هنر شاعری، مانند همهی سرمایههای وجودی انسان در صورتی ارزشمند است که در یک مسیر صحیح به کار افتد و از آن بهرهگیری مثبت و سازنده شود؛ امّا اگر به عنوان یک وسیلهی مخرّب برای ویران کردن بنیاد اعتقاد و اخلاق جامعه و تشویق به فساد و بیبند و باری مورد استفاده واقع شود، و یا انسانها را به پوچی و بیهودگی و خیال پروری سوق دهد، یا تنها یک سرگرمی بیمحتوا تلقّی گردد. بیارزش و حتّی زیانبار است.
به هر حال، ارزیابی اسلام در مورد شعر و شاعری، روی «هدفها» و «جهتگیریها» و «نتیجهها» است؛ شعر وسیله است و معیار ارزیابی آن هدفی است که شعر در راه آن، به کار گرفته میشود.
امّا متأسفانه در طول تاریخ، ادبیات اقوام و ملل جهان، از شعر سوء استفادهی فراوان شده است، و این ذوق لطیف الهی در محیطهای آلوده آنچنان به ننگ کشیده شده است که گاه از مؤثرترین عوامل فساد و تخریب بوده است؛ مخصوصاً در عصر جاهلیّت که دوران انحطاط فکری و اخلاقی قوم عرب بود؛ «شعر»، «شراب» و «غارت و جنگ» همواره در کنار هم قرار داشتند.
ولی چه کسی میتواند این حقیقت را انکار کند که اشعار سازنده و هدفدار در طول تاریخ؛ حماسههای فراوان آفریده است، و گاه قوم و ملتی را در برابر دشمنان خونخوار و ستمگر آنچنان بسیج کرده که بیپروا از همه چیز بر صف دشمن زده و قلب او را شکافتهاند.
و چه کسی میتواند انکار کند که گاه یک شعر اخلاقی آنچنان در اعماق جان انسان نفوذ میکند که یک کتاب بزرگ و پُرمحتوا کار آن را انجام نمیدهد.
آری؛ همانگونه که در حدیث معروف از پیامبرگرامی اسلام ج نقل شده: «انّ من الشعر لحکمة، وانّ من البیان لسحراً»؛ [مشکاة المصابیح] «بعضی از اشعار، حکمت است و پارهای از سخنان، سحر است»؛ گاهی اشعار غوغا به پا میکند.
گاه کلماتِ موزونِ شاعرانه، برندگی شمشیر و نفوذ تیر را در قلب دشمن دارد؛ چنانکه در حدیثی از پیامبر اسلام ج میخوانیم در مورد چنین اشعاری فرمود: «والذي نفس محمد ج بیده فکأنّما تنضوهم بالنبل»؛ [مسند احمد] «به آن کسی که جان محمدج در دست قدرت او است! با این اشعار گویی تیرهایی به سوی آنها پرتاب میکنید».
این سخن را آنجا فرمود که دشمن با اشعار هجوآمیزش برای تضعیف روحیهی مسلمانان تلاش میکرد؛ پیامبر ج دستور داد که در مذمّت آنان و تقویت روحیهی مؤمنان، شعر بسرایند.
و در مورد حسان بن ثابتس که مدافع اسلام بود، فرمود: «اهجهم فانّ جبرئیل معك»؛ «آنها را هجو کن که جبرئیل با تو است». [مسند احمد]
مخصوصاً هنگامی که «کعب بن مالک»، شاعر با ایمانی که در تقویت اسلام شعر میسرود، از پیامبر ج پرسید: ای رسول خدا! دربارهی شعر، این آیه نازل شده است: ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤﴾ [الشعراء: 224]؛ «شاعران، کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی میکنند»؛ حال شما بفرمائید که با این آیهی مذمّتآمیزِ نازل شده، چه کنم؟ پیامبر ج فرمود: «انّ المؤمن یجاهد بنفسه وسیفه ولسانه» [تفسیر قرطبی ج7 ص4869]؛ «مؤمن، با جان و شمشیر و زبانش در راه خدا جهاد میکند».
به هر حال، در طول تاریخ، شعرای با ایمان و پُر همّتی بودند که باج به فلک نمیدادند و این قریحهی ملکوتی را در طریق آزادی و آزادگی انسانها و پاکی و تقوا، و مبارزه با دزدان و غارتگران و جبّاران و دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین به کار گرفتند و به اوج افتخار رسیدند.
این گروه از شعراء، گاهی در دفاع از حق، اشعاری سرودند که با هر بیتی، بیتی در بهشت برای خود خریدند. و گاه برای ایجاد حرکت در تودههای رنجیده که احساس حقارت میکردند، اشعاری میسرودند و شور و حماسه و هیجان میآفریدند. اینچنین شاعرانی، مورد تأیید خدا، رسول خدا و قرآن میباشد.
پیامبر ج شاعر نبود:
پیامبر ج شاعر نیست به خاطر اینکه خط «وحی» از خط «شعر» کاملاً جدا است؛ زیرا:
1- معمولاً سرچشمهی شعر، تخیّل و پندار است؛ شاعر بیشتر بر بال و پَر خیال سوار میشود و پرواز میکند؛ در حالی که وحی از مبدأ هستی، سرچشمه میگیرد و بر محور واقعیّتها و حقایق میگردد.
2- شعر از عواطف متغیّر و دگرگون انسانی میجوشد، و دائماً در حال دگرگونی است؛ در حالی که وحی الهی، بیانگر حقایق ثابت آسمانی میباشد.
3- لطف شعر در بسیاری از موارد در اغراقگوییها و مبالغههای آن است؛ تا آنجا که گفتهاند: «بهترین شعر، دروغ آمیزترین آن است». در حالی که در وحی جز صداقت چیزی نیست.
4- شاعر در بسیاری از موارد به خاطر زیباییهای لفظ، ناچار است خود را تسلیم الفاظ کند و دنبالهرو آن باشد، و چه بسا حقایقی که در این میان پایمال گردد.
5- سرانجام به تعبیر زیبای یکی از مفسران، «شعر» مجموعهی شوقهایی است که از زمین به آسمان پرواز میکند، امّا «وحی» مجموعهی حقایقی است که از آسمان به زمین نازل میگردد؛ و این دو خطِ کاملاً متفاوت است.
باز در اینجا لازم است برای شاعرانی که در خط اهداف مقدسی گام برمیدارند و از عوارض نامطلوب، شعر خود را برکنار میسازند، حساب جداگانهای بازکنیم، و ارزش مقام و هنر آنها را فراموش نکنیم؛ ولی به هر حال طبیعت غالب شعر آن است که گفته شد.
به همین دلیل، قرآن کریم در آخر سورهی شعراء میگوید: ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤﴾ [الشعراء: 224]؛ «شاعران، کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی میکنند».
سپس در یک عبارت کوتاه و پُر معنی به ذکر دلیل آن پرداخته، و چنین میگوید: ﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِي كُلِّ وَادٖ يَهِيمُونَ٢٢٥ وَأَنَّهُمۡ يَقُولُونَ مَا لَا يَفۡعَلُونَ٢٢٦﴾ [الشعراء: 225-226]؛ «آیا ندیدی که آنها در هر وادی سرگردانند (و همواره غرق پندارها و تشبیهات شاعرانهی خویش هستند و تسلیم امواج هیجانات و جهشهای خیالاند)؛ و علاوه نمیبینی که سخنانی میگویند که عمل نمیکنند».
البته در پایان همان آیات، نیز شاعران با ایمان و صالح را که هنرشان در مسیر اهدافشان است، استثناء میکند و به آنها ارج مینهد و حسابشان را از دیگران جدا میسازند.
ولی به هر حال، پیامبر ج نمیتواند شاعر باشد، و هنگامی که قرآن میگوید: «خدا به او تعلیم شعر نداده است»؛ مفهومش این است که از شعر برکنار است؛ چرا که همهی تعلیمات، به ذات پاک خدا برمیگردد.
جالب اینکه در تواریخ و روایات کرارًا نقل شده که هر وقت پیامبر ج میخواست به شعری تمثّل و استشهاد جوید، و آن را شاهد سخن خود قرار دهد، آن را درهم میشکست تا بهانهای به دست دشمن نیافتد؛ چنانکه در روایتی دیگر وارد شده که روزی پیامبر ج میخواست این شعر معروف عرب را بخواند:
ستبدی لك الایام ما کنت جاهلاً
و یأتیك بالاخبار مـــن لم تــزوّد
پیامبر ج به هنگامی که میخواست شعر فوق را بخواند، فرمودند: «یاتیك من لم تزوّد بالاخبار» و جمله را پس و پیش فرمود.
به هر حال پیامبر ج شاعر نبود و فقط به اشعار، استشهاد و تمثّل میفرمود.
حدیث شماره 242
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَيْرٍ ،حَدَّثَنَا أَبُو سَلَمَةَ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِی الله عنه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ أَصْدَقَ كَلِمَةٍ قَالَهَا الشَّاعِرُ كَلِمَةُ لَبِيدٍ:
أَلاَ كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ، وَكَادَ أُمَيَّةُ بْنُ أَبِي الصَّلْتِ أَنْ يُسْلِمَ.»
242 ـ (2) ... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: به تحقیق، راستترین و درستترین سخنی که شاعر آن را گفته، این سخن «لبید» است:
«الا کل شیء ما خلا الله باطل»؛ «هان! هر چیزی جز خدا، باطل است». و چیزی نمانده بود که «امیة بن ابی صلت» (که از شعرای جاهلیّت بود) در اثر شنیدن آن، مسلمان و حقگرا شود.
&
«أصدق»: اسم تفضیل؛ راستترین و درستترین.
«کلمة»: سخن، لفظی که معنی داشته باشد، آنچه که انسان بر زبان میراند و مطلب خویش را به آن وسیله بیان میدارد.
«لبید»: لبید بن ربیعة عامری؛ وی یکی از بزرگان شعر و بلاغت، و از زمرهی طلایهداران و پیشقراولانِ عرصهی ادب و هنر دورهی جاهلی بود که با قوم خویش به حضور پیامبر ج آمد و مسلمان شد. وی پس از اینکه به اسلام گروید، شعر نمیسرود و چنین استدلال میجست که: «یکفینی القرآن»؛ «قرآن مرا کافی است»؛ از این رو کمتر شعر میگفت و بیشتر به تلاوت و حفظ الفاظ و معانی و مفاهیم قرآن، مشغول میشد.
وی در کوفه به روزگار خلافت عثمان بن عفانس، یا به روزگار خلافت معاویة بن ابی سفیانس درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.
«الا کل شيء ما خلا الله باطل»؛ این سخن لبید، از آن جهت مورد پسند رسول خداج بود، چرا که مطابق و موافق آیهی:
﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ﴾ [القصص: 88]
بود؛ یعنی: «همه چیز و همه کس جز ذات خداوند فانی و نابود میشود».
و بیت کامل، چنین است:
الا کل شیء ما خلا الله باطل
و کل نعیم لا محالة زائل
«هان! که هر چیزی جز خدا، باطل است، و هر نعمتی از نعمتهای دنیا، بیتردید فانی و نابود شدنی است».
«کادَ»: نزدیک بودکه؛ چیزی نمانده بودکه. این فعل از افعال مقاربه است که مبتدا را به عنوان اسم خود رفع، و خبر را به عنوان خبر خود، نصب میدهد، و گاهی به معنی «خواست» به کار میرود، مثل: «اکاد اخفیها: میخواهم آن را پنهان کنم» و مثل: «عرف ما یُکاد منه: آنچه را که از او خواسته شده است، دریافت».
«امیّة بن ابی صلت»: امیه و پدرش ابوصلت، از شاعران بزرگ و مشهور یک قرن پیش از هجرت بودند. امیّة بن ابی صلت با آنکه از زمرهی مژده دهندگان به ظهور منجی عالم بشریّت، حضرت محمد ج بود، ولی با این وجود، پس از بعثت پیامبر ج ایمان نیاورد و به اسلام نگروید و با کفر از دنیا رفت.
حدیث شماره 243
(3) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ قَيْسٍ، عَنْ جُنْدُبِ بْنِ سُفْيَانَ الْبَجَلِيِّ قَالَ: أَصَابَ حَجَرٌ إِصْبَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَدَمِيَتْ فَقَالَ:
هَلْ أَنْتِ إِلاَ إِصْبَعٌ دَمِيتِ
وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا لَقِيتِ.
243 ـ (3) ... جندب بن سفیان بَجَلیس گوید: (در برخی از غزوات) سنگی به انگشت مبارک آن حضرت ج برخورد کرد که براثر آن، انگشت پیامبر ج خونین شد؛ آنگاه ایشان چنین فرمودند:
هل انتِ الا اصبعٌ دمیتِ
و في سبیل الله ما لقیتِ
«مگر نه این است که فقط تو انگشتی هستی که خون آلود و زخمی شدهای؛ و به راستی آنچه به تو رسیده در راه خداوند متعال است».
&
«اصاب حجرٌ اصبع رسول الله ج»: غالباً برخورد سنگ به انگشت پیامبر ج در برخی از غزوات رُخ داده است؛ از این رو برخی از علماء و مورّخان گفتهاند که این غزوه، غزوهی «اُحُد» بوده است. گرچه برخی نیز گفتهاند که این واقعه، پیش از هجرت رخ داده است.
«فدمیت»: زخمی و خون آلود شد.
علماء و صاحب نظران اسلامی، پیرامون سرایندهی این شعر که پیامبر ج بدان استشهاد و تمثّل جسته، با همدیگر اختلاف دارند:
1- برخی گفتهاند که سرایندهی این شعر، «ولیدبن ولید بن مغیرة» است. و سبب سرودن این شعر، توسط ولید، بدین خاطر بود که وی همراه با ابوبصیر در صلح حدیبیه، با قریشیان در جنگ و پیکار بودند؛ ابوبصیر مُرد و ولید به مدینهی منوّره بازگشت که در مسیر راه به زمین خورد و انگشتش قطع شد. از این رو به سرودن این شعر پرداخت.
2- و برخی گفتهاند که سرایندهی این شعر، «عبدالله بن رواحه» میباشد که در جنگ موته انگشت وی قطع شد؛ از این رو چنین سرود:
هل انـتِ الا اصبـــع دمـیــتِ
و فـي سـبیـل الله مـا لقـیـتِ
یا نفـسُ الا تقتــلی فـمـوتـی
هذا حیاض الموت قد صلیتِ
و مــا تــمنّیـت فقـد لقیـتِ
ان تـفـعلی بـــفعلها هدیـتِ
و پیامبر ج نیز وقتی سنگی به انگشتشان برخورد کرد و انگشت ایشان خونی شد، به شعر عبدالله بن رواحهس استشهاد جسته و فرمودند:
هل انتِ الا اصبع دمیتِ
و في سبیل الله ما لقیت
حدیث شماره 244
(4) حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ قَيْسٍ، عَنْ جُنْدُبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَجَلِيِّ، نَحْوَهُ.
244 ـ (4) ابن ابی عمر، از سفیان بن عیینه، از اسود بن قیس، از جندب بن عبدالله بَجَلیس نیز نظیر همین روایت را [از حیث معنی نه از حیث لفظ] نقل کرده است.
حدیث شماره 245
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ، أَنْبَأَنَا أَبُو إِسْحَاقَ، عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَفَرَرْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَا أَبَا عُمَارَةَ ؟ فَقَالَ: لاَ، وَاللَّهِ مَا وَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَلَكِنْ وَلَّى سَرَعَانُ النَّاسِ، تَلَقَّتْهُمْ هَوَازِنُ بِالنَّبْلِ، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى بَغْلَتِهِ، وَأَبُو سُفْيَانَ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، آخِذٌ بِلِجَامِهَا، وَرَسُولُ اللَّهِ يَقُولُ:
أَنَا النَّبِيُّ لاَ كَذِبْ أَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبْ.
245 ـ (5) ... از براء بن عازبس چنین نقل شده است که مردی از او پرسید: ای ابوعُماره! (کنیهی براء بن عازبس) آیا در جنگ حُنین، از کنار پیامبر ج گریختید و پا به فرار گذاشتید؟ براء بن عازبس در پاسخ گفت: نه؛ به خدا سوگند که رسول خدا ج پشت به دشمن نکردند و دچار تردید و تزلزل نشدند و پای به فرار نگذاشتند؛ بلکه این پیشاهنگان و پیشقراولانِ مردم بودند که گریختند و پای به فرار گذاشتند؛ و لشکریان «هوازن» نیز آنها را تیرباران نمودند؛ امّا آن حضرت ج ثابت قدم بودند و از جای خویش تکان نخوردند و سوار بر شتر خویش ایستاده بودند؛ وابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلبس نیز لگام شتر آن حضرت ج را گرفته بود (و عبّاسس رکاب آن را گرفته بود و نمیگذاشتند رسول خدا ج با سرعت بیشتری به پیش بتازند؛ ولی آن حضرت ج سوار بر اشتر خویش به سوی کفار و بدخواهان تاختن گرفتند و) پیوسته میفرمودند:
انا النَّبی لا کَذِب
انا ابن عبدالمطلب
«من پیامبر خدایم، و دروغگوی نیستم! من فرزند عبدالمطلب هستم!»
&
«ما ولّی»: پشت به جنگ نکرد و دچار تردید و تزلزل نشد و پای به فرار نگذاشت.
«سرعان الناس»: مراد عدّهای ازاصحاب جوان و سبکبار که اسلحه نداشتند و زره یا کلاهخودی نپوشیده بودند، است؛ چرا که در روایتی دیگر آمده است: «اکنتم فررتم یا ابا عمارة! یوم حنین؟ قال: لا والله، ما ولّی رسول الله ج ولکنّه خرج شبّان اصحابه واخفّاءهم حُسَّراً لیس بسلاحٍ، فاتوا قوماً رماةً، جمع هوازن وبني نصر، ما یکاد یسقط لهم سهم، فرشقوهم رشقاً ما یکادون یخطئون...» [بخاری و مسلم]؛ «مردی از براء بن عازبس پرسید: ای ابوعماره! آیا شما در روز حنین فرار کردید؟ گفت: خیر، قسم به خدا! پیامبر ج در روز حُنین به جنگ پشت ننمود، امّا عدهای از اصحاب جوان و سبکبار که اسلحه نداشتند و زره یا کلاهخودی نپوشیده بودند، با جماعتی از هوازن و بنی نصر روبه رو شدند؛ این جماعت هوازن و بنی نصر به حدّی در تیر اندازی ماهر بودند که تیر آنها به زمین نمیخورد و جوانانِ بیدفاع اصحاب را تیرباران کردند به نحوی که تیر آنان به خطا نمیرفت...».
«هوازن»: قبیلهی هوازن، بعد از قریش، بزرگترین نیرو در جزیرة العرب به شمار میآمدند؛ میان آنها و قریش، پیوسته رقابت وجود داشت؛ آنها نمیخواستند به آنچه قریش در مقابل آن تسلیم شدهاند، تسلیم گردند. از این رو تصمیم گرفتند افتخار و آوازهی ریشه کن ساختن اسلام را به خود اختصاص دهند تا گفته آید: «هوازن، کاری را کردند که قریش از عهدهی آن برنیامد».
از این جهت، «مالک بن عوف نصری» که سردار هوازن بود آمادگی جنگ علیه اسلام و پیامبر ج نمود؛ قبائل «نصر»، «جشم»، «سعد بن بکر»، «هوازن» و «ثقیف» همگی به ندای او لبیک گفته و گرد او جمع شدند، فقط طایفهی «کعب» و «کلاب» از قبیلهی «هوازن» شرکت نکردند. سردار هوازن به اتفاق رزمندگانِ قبایل مزبور، به قصد جنگ با رسول خدا ج حرکت نمود، اَحشام و زنان و فرزندان خود را نیز با خود همراه کردند تا این که در جبههی جنگ ثابت قدم بمانند و از خانوادهها و آبروی خود دفاع نمایند؛ و لشکر هوازن به فرماندهی «مالک بن عوف» در درّهی «اوطاس» فرود آمد.
رسول خدا ج نیز به اتفاق دو هزار نفر از اهالی مکه که عدهای تازه مسلمان و عدهای هنوز مسلمان هم نشده بودند و با ده هزار نفر از اصحابش که از مدینه هم رکاب آن حضرت ج بودند، برای جنگ و دفاع، اعلام آمادگی نمودند. تعداد لشکر هیچگاه قبلاً به این تعداد نرسیده بود، از این رو برخی از مسلمانان با توجه به تعداد رزمندگان، دچار عُجب و غرور شده چنین گفتند: «امروز از کمی نفرات، هرگز شکست نخواهیم خورد».
به هر حال، لشکر اسلام سه شنبه شب، شب چهارشنبه دهم ماه شوّال به حُنین رسیدند. مالک بن عوف پیش از آنان به منطقه رسیده و شبانه لشکریانش را وارد وادی حُنین کرده و افرادش را فرستاده بود تا در راهها و ورودیها و درّهها و بیشهزارها و تنگهها به کمین بنشینند، و به آنان چنین دستور داده بود که به مجرّد رویارویی با سپاهیان اسلام یا دست یافتن بر آنان، به رگبار تیرشان ببندند و آنگاه یکپارچه بر سر آنان بریزند.
سحرگاهان، رسول خدا ج سپاه خویش را سامان دادند، و لواها و رأیتها را بستند و آنها را به لشکریانشان سپردند. هنگام تاریک و روشن، مسلمانان به وادی حُنین درآمدند، و از یک سوی آن سرازیر شدند، غافل از آنکه دشمن در تنگههای وادی حُنین در کمین آنان است. همین که رزمندگان اسلام به وادی حُنین سرازیر شدند، رگبار تیر بر سرشان باریدن گرفت، و دشمنان فوج فوج از پی یکدیگر درآمدند و یکپارچه بر سر مسلمانان ریختند. مسلمانان پشت به دشمن کردند و بازگشتند. کسی به کسی نبود! شکست نابهنجاری بود.
در جایگاه رسول خدا ج جز عدّهی اندکی از مهاجر و انصار، کسی بر جای نماند؛ 9 تن مبنی بر گزارش ابن اسحاق، و 12 تن بنا به گزارش نووی، و گزارش درست آن است که امام احمد در مُسند و حاکم نیشابوری در مُستدرک از ابن مسعود روایت کردهاند که گفت: در روز جنگ حُنین، هم نبرد پیامبر ج بودم. مردم همه به آن حضرت ج پشت کردند، و تنها هشتاد تن از مهاجر و انصار در کنار ایشان بر جای ماندند. ما هشتاد نفر همچنان بر پای خویش ایستاده بودیم و به دشمن پشت نکردیم!
آنجا بود که شجاعت بینظیر و دلاوری بیهمانند حضرت رسول اکرم ج به ظهور پیوست؛ آن حضرت ج سوار بر استر خویش به سوی کفار تاختن گرفتند و پیوسته میفرمودند:
انا النّبیُّ لا کَـذِب
انا ابنُ عبدالمطلب!
«من پیامبر خدایم، و دروغگوی نیستم! من فرزند عبدالمطلب هستم!».
چیزی که بود، ابوسفیان بن حارث، لگام استر آن حضرت ج را گرفته بود و عباس رکاب آن را گرفته بود و نمیگذاشتند رسول خدا ج با سرعت بیشتری به پیش بتازند.
رسول خدا ج به عمویشان عباس که قدّی بلند و صدایی رسا داشت، فرمودند تا صحابهی آن حضرت ج را ندا در دهد. عباسس گوید: با صدای بلند فریاد برآوردم: کجایند اصحاب سَمرة! گوید: به خدا! تو گویی بازگشتشان به سوی ما هنگامی که صدای مرا شنیدند، همانند بازگشت گاوان به سوی گوسالههایشان بود. پس از آن، فراخوان متوجه انصار گردید: یا معشر الانصار! یا معشر الانصار!
آنگاه به بنی حارث بن خزرج محدود گردید، و افواج سپاه اسلام یکی پس از دیگری به هم پیوستند و سپاه اسلام همان آرایشی را که پیش از ترک میدان نبرد داشت، به خود گرفت. طرفین به شدّت با یکدیگر درگیر شدند؛ رسول خدا ج نگاهی به سوی میدان نبرد که آتش جنگ در آن سخت شعلهور شده بود، افکندند و فرمودند: «الان حمی الوطیس؟!»؛ «حالا تنور جنگ داغ شده است». آنگاه رسول خدا ج مُشتی خاک از زمین برگرفتند و به صورت کافران پاشیدند و گفتند: «شاهت الوجوه»؛ «رویتان سیاه باد». در آن میدان هیچ فرد انسانی نبود، جز آنکه هر دو چشمانش را از خاکهای آن مُشت خاک آکنده ساخت، و همچنان کارشان رو به ضعف مینهاد، و ورق به زیانشان برمیگشت.
از پاشیدن سنگریزهها و خاکها، چند ساعتی بیش نگذشت که دشمن شکستی جانانه خورد، و تنها از قبیلهی ثقیف هفتاد تن کشته شدند، و مسلمانان تمامی اموال و اسلحه و خیمههای آنان را که بر جای نهاده بودند، به تصرّف خویش درآوردند.
اسیران جنگی، شش هزار تن بودند؛ اشترانِ به غنیمت گرفته شده بیست و چهار هزار؛ گوسفندان بیش از چهل هزار، و نقره چهار هزار اوقیه بود.
شجاعت پیامبر ج:
به هر حال، از نظر شجاعت و دلاوری و جنگاوری، منزلت والای پیامبر گرامی اسلام بر هیچ کس پوشیده نیست. از همهی مردم شجاعتر بودند. در بحرانهای شدید و عرصههای دشوار گرفتار آمدند؛ قهرمانان و یکّه تازان بارها از کنار ایشان گریختند، امّا ایشان ثابت قدم بودند و از جای خویش تکان نمیخوردند؛ همواره روی به دشمن داشتند و پشت به دشمن نمیکردند، و دچار تردید و تزلزل نمیشدند. از هر شخصِ شجاع و دلاوری در بعضی موارد، گریز و فرار نیز سرزده، و مواردی عقب نشینی از او دیده شده است، به جز شخص پیامبر گرامی اسلام.
علی بن ابی طالبس گوید: ما رزمندگان، هرگاه تنور جنگ داغ میشد، و خون در چشمان جنگجویان میافتاد، خویشتن را در پناه رسول خدا ج قرار میدادیم، و در شرایط بحرانی، هیچ کس نزدیکتر از آن حضرت ج به دشمن نبود.
انس بن مالکس گوید: شبی اهل مدینه در دل شب صدایی وحشتناک شنیدند. جماعتی در پیِ آن صدا به راه افتادند؛ در بین راه، رسول خدا ج را ملاقات کردند که داشتند از سمت آن صدا باز میگشتند؛ اسبی از آنِ ابوطلحه که عریان و بدون زین بود، سوار بودند، و شمشیر حمایل کرده بودند و میگفتند: وحشت نکنید! وحشت نکنید!
ناگفته نماند که جملهی «انا النبي لا کذب ...»، شعر نیست؛ بلکه کلامی موزون و از قبیل نثر مسجّع میباشد؛ زیرا رسول خدا ج شاعر نبودند.
حدیث شماره 246
(6) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، حَدَّثَنَا ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ مَكَّةَ فِي عُمْرَةِ الْقَضَاءِ، وَابْنُ رَوَاحَةَ يَمْشِي بَيْنَ يَدَيْهِ، وَهُوَ يَقُولُ :
خَلُّوا بَنِي الْكُفَّارِ عَنْ سَبِيلِهِ
الْيَوْمَ نَضْرِبُكُمْ عَلَى تَنْزِيلِهِ
ضَرْبًا يُزِيلُ الْهَامَ عَنْ مَقِيلِهِ
وَيُذْهِلُ الْخَلِيلَ عَنْ خَلِيلِهِ
فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: يَا ابْنَ رَوَاحَةَ، بَيْنَ يَدِي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي حَرَمِ اللَّهِ تَقُولُ الشِّعْرَ! فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «خَلِّ عَنْهُ يَا عُمَرُ، فَلَهِيَ أَسْرَعُ فِيهِمْ مِنْ نَضْحِ النَّبْلِ».
246 ـ (6) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج در «عمرة القضاء»، در حالی وارد مکهی مکرمه شدند که عبدالله بن رواحهس پیشاپیش ایشان حرکت میکرد و چنین رَجز میخواند:
خلّوا بنی الکفّار عن سبیله
الیومَ نضربکم علی تنزیله
ضرباً یُزیل الهامَ عن مقیله
و یُذهل الخلیل عن خلیله
«ای کافر زادگان! از سر راه پیامبر گرامی اسلام کنار بروید. و ما امروز شما را بر فرود آمدن رسول خدا ج در مکه، فرو میکوبیم. آنچنان ضربتی که جمجمهها را از جایگاهشان برکَنند و دوست را از حال دوست بیخبر سازند!»
(چون عمربن خطابس این اشعار را در حَرَم خدا شنید) به عبدالله بن رواحهس گفت: ای پسر رواحه! آیا در محضر رسول خدا ج و در حرم خدا شعر میگویی؟ پیامبرج فرمودند: ای عمر! او را به حال خود واگذار که اشعار عبدالله بن رواحهس در برابر ایشان از رگبارتیر، کارسازتر و مؤثرتر است!
&
«عمرة القضاء»: مراد عمرهای است که پیامبر ج برای قضای عمرهی حدیبیه به سال هفتم هجری گزاردهاند. پیامبر ج در روز اول ذی قعده سال هفتم هجری، از ذوالحلیفه برای قضای عمرهی حدیبیه احرام بستند.
حاکم نیشابوری گوید: اخبار و روایات در حدّ تواتر حاکی از آناند که وقتی هلال ذی قعده رؤیت شد، پیامبر اکرم ج اصحابشان را امر فرمودند که برای به جای آوردن قضای عمرهی حدیبیه آماده شوند، و هیچ یک از مسلمانانی که در غزوهی حدیبیّه شرکت داشتند، برجای نمانند. همگی عازم شدند، به جز کسانی که پیش از آن به شهادت رسیده بودند. گروهی از دیگر مسلمانان نیز عازم ادای عمره شدند و عدّهی آنان به جز زنان و کودکان، بالغ بر دو هزار گردید.
رسول خدا ج به هنگام عزیمت به این سفر، عُوَیف بن اَضبَط دیلی یا ابورُهم غِفاری را جانشین خویش در مدینه گردانید، و شصت شتر برای قربانی به راه انداختند و نگهداری آنها را به ناجیة بن جندب اسلمی سپردند، و از ذی الحلیفه احرام عُمره بستند و تلبیه گفتند، و مسلمانان همراه ایشان تلبیه گفتند و با آمادگی کامل از جهت حمل اسلحه و همراه داشتن جنگجویان و رزمندگان، عازم این سفر شدند؛ زیرا خوف آن داشتند که قریشیان نیرنگی سازکنند.
وقتی به ناحیهی یأجُح رسیدند، تمامی اسباب و وسایل و اسلحهی خویش را از قبیل شمشیر، سِپر و تیرو نیزه فرونهادند، و اوس بن خولی انصاری را با دویست رزمندهی مسلمان بر آنها گماردند، و با اسلحهی راکب، یعنی تنها یک شمشیر در غلاف برای هر فرد، به مکهی مکرمه وارد شدند.
رسول خدا ج به هنگام ورود به مکه بر ناقهی قصواء خویش سوار شدند، و مسلمانان شمشیرها حمایل کرده و اطراف آن حضرت ج را گرفته بودند و تلبیه میگفتند.
مشرکان مکه بر فراز کوه قُعَیقِعان، کوهی که در شمال مکهی مکرمه قرار گرفته بود، برآمدند تا مسلمانان را زیر نظر بگیرند. پیش از آن با یکدیگر گفته بودند که وی در حالی بر شما وارد میشود که وبای یَثرب آنان را سُست و بیرمق گردانیده است. پیامبر اکرم ج به اصحاب خود امر فرمودند که سه شوطِ نخستین طواف کعبه را به صورت هروله بدوند، و فقط فاصلهی میان دو رُکن را آرام راه بروند. علّت اینکه آن حضرت ج امر نفرمودند تمام شوطهای طواف را به صورت هروله بدوند، اِرفاق و مدارا نسبت به اصحابشان بود؛ و علّت آنکه امر فرمودند بدانگونه طواف کنند، این بود که مشرکان، نیرومندی و توانمندی آن حضرت ج و مسلمانان را ببینند؛ همچنانکه امر فرمودند تا مسلمانان به هنگام طواف، «اِضطباع» کنند؛ یعنی شانههای راستشان را برهنه سازند، و دو سر جامهی احرام را بر شانههای چپشان بیافکنند.
رسول خدا ج از گردنهای که ایشان را به جَحون میرسانید و از آنجا میگذرانید، وارد مکه شدند. مشرکان صف کشیده بودند و ایشان را مینگریستند. پیامبر بزرگ اسلام ج از موقعِ احرام، پیوسته لبیک لبیک میگفتند تا وقتی که با عصای خویش، حجرالاسود را استلام کردند؛ آنگاه طواف کردند و مسلمانان نیز طواف کردند، در حالی که عبدالله بن رواحهس پیشاپیش رسول خدا ج شمشیر حمایل کرده بود و رَجز خوانی میکرد.
رسول خدا ج سه روز کامل در مکه اقامت کردند. بامداد روز چهارم، مشرکان به نزد علی بن ابی طالبس آمدند و گفتند: به رفیقت بگو: از میان ما بیرون شو که مهلتت سرآمده است! پیامبر اکرم ج نیز از مکه بیرون شدند و در ناحیهی سَرِف اُطراق کردند و در آنجا اقامت فرمودند.
این سفر عمره را «عُمرة القضاء» نامیدند؛ یا به خاطر آنکه قضای عُمرهی حدیبیه بود، یا به حساب آنکه بر مبنای «مُقاضات»، یعنی مصالحهای که در حُدیبیه روی داد، انجام پذیرفت. محقّقان این وجه دوم را ترجیح دادهاند.
چنانکه در مجموع، این عُمره به چهار نام نامیده شده است: «عُمرة القضاء»، «عُمرة القضیّة»، «عُمرة القصاص» و «عمرة الصلح».
«خَلُّوا»: او را به حال خودش واگذارید، رهایش کنید، از سر راه او کنار بروید.
«یُزیل»: جدا کند و از بین ببرد.
«اَلهامَّ»: سر هر چیزی، تارک، مغزسر، و به خود سر نیز اطلاق میشود.
«مقیله»: مقیل؛ جایگاه، محل.
«یُذهل»: فراموش میکند.
«الخلیل»: دوست، رفیق، یار.
«خلّوا بنی الکفّار...»: این ابیات در مغازی واقدی و سیرة ابن هشام، با اختلافات لفظی و کم و بیشهایی روایت شده است و متن اشعار و ترتیب ابیات در روایات به گونهای بیسامان آمده است.
«خَلِّ»: رهایش کن و او را به حال خودش واگذار.
«نضح النبل»: رگبارتیر.
حدیث شماره 247
(7) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا شَرِيكٌ، عَنْ سِمَاكِ بْنِ حَرْبٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: جَالَسْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَكْثَرَ مِنْ مِائَةِ مَرَّةٍ، وَكَانَ أَصْحَابُهُ يَتَنَاشَدُونَ الشِّعْرَ وَيَتَذَاكَرُونَ أَشْيَاءَ مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِيَّةِ وَهُوَ سَاكِتٌ وَرُبَّمَا تَبَسَّمَ مَعَهُمْ.
247 ـ (7)... جابربن سمرةس گوید: با رسول خدا ج بیش از صد بار نشست و برخاست داشتهام و همنشین و همراه بودهام، و یاران آن حضرت ج برای هم شعر میخواندند و اموری از دورهی جاهلی را یاد میکردند (و از آن میخندیدند) و پیامبرج خاموش بودند و گاهی همراه ایشان، لبخند و تبسّم میزدند.
&
«جالست»: نشست و برخاست داشتم، مجالست و همنشینی نمودم.
«یتناشدون»: برای همدیگر شعر میخواندند.
«یتذاکرون»: مذاکره میکردند، مباحثه مینمودند، گفتگو میکردند، با همدیگر صحبت میکردند.
«رُبّما»: «رُبَّ»: بسا، گاهی. حرف جرّ است و فقط بر سر نکره درمیآید و در حکم زاید است و به چیزی متعلّق نمیشود؛ و شرط نکرهی بعد از آن، این است که موصوف باشد تا بتواند مبتدا قرار گیرد. و در صورتی که «ما» بدان افزوده شود، آن را از عمل بازمیدارد و در این صورت، بر اسمهای معرفه و همچنین بر فعل وارد میشود: «رُبَّما زید قائمٌ: بسا که زید برخیزد».
گاهی با وجود «ما»، عمل آن باقی میماند؛ چنانکه گویند: «ربّما ضربة بسیف صیقل: چه بسا ضربهای با شمشیر زدوده». این حرف بنابر مفهومی که در سیاق کلام از آن مستفاد میشود، بر تقلیل یا تکثیر نیز دلالت میکند.
از این حدیث فهمیده میشود که صحابه در حضور پیامبراکرم ج شعر میخواندند، بیآنکه آن حضرت ج آنها را از آن منع نمایند.
حدیث شماره 248
(8) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا شَرِيكٌ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أَشْعَرُ كَلِمَةٍ تَكَلَّمَتْ بِهَا الْعَرَبُ كَلِمَةُ لَبِيدٍ :
أَلاَ كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلاَ اللَّهَ بَاطِلٌ».
248 ـ (8)... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: بهترین و زیباترین سخنی که عرب گفته است، این سخن لبید بن ربیعة انصاری است که میگوید:
«الا کل شیء ما خلا الله باطل»؛ «هان! بدانید که هر چیزی به جز خدا، از بین رفتنی میباشد».
&
«اَشعر»: بهترین، برترین، زیباترین، راستترین، درستترین، دقیقترین.
«ما خلا»: از ادات استثناء است به معنی: جز.
به هر حال، خود «خلا» از ادات استثناء است؛ و این کلمه اگر فعل باشد، مابعد خود را منصوب میکند و اگر حرف باشد، مابعد خود را مجرور میکند، چنانکه گویی: «خلا زیداً» و «خلا زیدٍ».
و اگر پیش از «خَلا»، «ما» درآید، خَلا فعل محسوب میشود و نصب کلمهی بعد از آن واجب است، مانند: «ما خلا زیداً»؛ که در این صورت، جرّ زید به هیچ وجه جایز نیست.
حدیث شماره 249
(9) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، حَدَّثَنَا مَرْوَانُ بْنُ مُعَاوِيَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الطَّائِفِيِّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الشَّرِيدِ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كُنْتُ رِدْفَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَنْشَدْتُهُ مِائَةَ قَافِيَةٍ مِنْ قَوْلِ أُمَيَّةَ بْنِ أَبِي الصَّلْتِ الثَّقَفِيِّ، كُلَّمَا أَنْشَدْتُهُ بَيْتًا قَالَ لِيَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «هِيهِ» حَتَّى أَنْشَدْتُهُ مِائَةً يَعْنِي: بَيْتًا. فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنْ كَادَ لَيُسْلِمُ».
249 ـ (9)... عمرو بن شَرید، از پدرش (شَریدس که نامش: عبدالملک، و از زمرهی یاران پیامبر ج و شرکت کنندگان در بیعت رضوان است)، روایت میکند که وی گفته است: پشت سر رسول خدا ج با هم بر مرکبی سوار بودیم؛ و در همان حال، از میان قصیدههای «امیة بن ابی صلت ثقفی»، صد بیت را برای ایشان خواندم. و این در حالی بود که هرگاه بیتی را برای آن حضرت ج میخواندم، ایشان میفرمودند: به خواندنت ادامه بده. (و من نیز به خاطر امتثال خواستهی پیامبر ج به خواندن ادامه دادم) تا اینکه صد بیت را برای ایشان خواندم. و در آخر، پیامبر ج فرمودند: چیزی نمانده بود که امیّة بن ابی صلت، مسلمان و حقگرا شود.
&
«رِدف»: آنکه در پس سوار نشیند.
«قافیة»: حرف یا کلمهی آخر بیت؛ یعنی حرفی که در آخر هر بیت باید آورده شود؛ مانند این شعر:
ای نرگس پر خمار تو مست
دلها زغم تو رفت از دسـت
دو حرف «س» و «ت» و حرکت ماقبل آن، قافیه است. و در این شعر:
رخ تو رونق قمر دارد
لب تو لذّت شکر دارد
حرف «ر» و حرکت ماقبل آن قافیه، و کلمهی «دارد» ردیف است. در فارسی پساوند و سراوده هم گفته شده است.
به هر حال در عبارت بالا، مراد از «قافیه»: بیت است؛ و این از قبیل اطلاق اسم جزء بر کل است. یعنی: جزء بیت (قافیه) گفته میشود، و مرادش کلّ (بیت) میباشد.
«کلّما»: هرگاه، هر وقت.
«انشدته»: هر زمان که برایش شعر میخواندم.
«هیه»: اصل این کلمه «ایه» است که اسم فعل و به معنی «زدنی» است. یعنی: بیشتر از این بگو.
به هر حال «هیه»: کلمهای است برای خواستن چیزی بیش از اندازه.
«إِن کاد»: بیتردید چیزی نمانده بود... «إن» در اصل خود «انّه» بوده است؛ یعنی ان مخفّفه عن مثقلّه.
حدیث شماره 250
(10) حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُوسَى الْفَزَارِيُّ، وَعَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، ـ وَالْمَعْنَى وَاحِدٌ ـ، قَالاَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي الزِّنَادِ، عَنْ هِشَامِ ابْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَضَعُ لِحَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ مِنْبَرًا فِي الْمَسْجِدِ يَقُومُ عَلَيْهِ قَائِمًا، يُفَاخِرُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَوْ قَالَ: يُنَافِحُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَيَقُولُ رَسُولُ الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَي يُؤَيِّدُ حَسَّانَ بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا يُنَافِحُ» أَوْ «يُفَاخِرُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ».
250 ـ (10) ... عایشهل گوید: رسول خدا ج فرمان میدادند تا منبری برای حسّان بن ثابتس نهاده شود تا حسّانس بر روی آن بایستد (و با اشعار خویش) به بیان پرتوی از مفاخر پیامبر ج بپردازد؛ و یا با اشعارش از رسول خدا ج دفاع و حمایت کند.
و رسول خدا ج نیز میفرمودند: تا وقتی که حسّان بن ثابت از فرستادهی خدا، دفاع کند و یا به بیان مفاخرش بپردازد، خداوند متعال، او را به وسیلهی جبرئیل، مورد حمایت و تأیید خویش قرار میدهد.
&
«حسّان بن ثابت»: وی صد و بیست سال عمر کرد، که شصت سال آن را در جاهلیّت و شصت سال دیگر را در اسلام سپری نمود؛ و پدر و پدر بزرگش نیز هر کدام 120 سال عمر نمودند. وی به روزگار خلافت علی بن ابی طالبس درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید. و ایشان یکی از شعرای بزرگ اسلامی و از یاران رسول خدا ج به شمار میآیند که با اشعارش به بیان پرتوی از مفاخر و محاسن رسول خدا ج میپرداخت و در مقابل بدخواهان و دشمنان به رجزخوانی و دفاع از پیامبر ج همّت میگماشت.
«منبرًا»: کُرسی پلّه پلّه که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند.
«یفاخر»: به بیان مفاخر رسول خدا ج میپرداخت.
«ینافح»: دفاع و حمایت میکرد.
«او قال: ینافح عن رسول الله ج»: این شک در متن گفتار عایشهل، از راوی است، که نمیداند عایشهل «یفاخر عن رسول الله» گفته، یا «ینافح عن رسول الله».
«یؤیّد»: حمایت میکند، تأیید مینماید، پشتیبانی و طرفداری میکند.
«روح القدس»: علماء و صاحب نظران اسلامی دربارهی «روح القدس»، تفسیرهای گوناگونی دارند که مشهورترین آنها عبارتند از:
1- برخی گفتهاند: منظور از «روح القدس» جبرئیل÷ است. بنابراین، معنی حدیث مورد بحث چنین خواهد بود: «تا هنگامی که حسانس از پیامبر ج دفاع کند، خداوند او را با جبرئیل÷ تأیید و پشتیبانی میکند».
شاهد این سخن، آیهی 102 سورهی نحل است، آنجا که خداوند میفرماید: ﴿قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِٱلۡحَقِّ﴾ [النحل: 102]؛ «بگو: روح القدس ـ جبرئیل÷ ـ قرآن را به حقیقت بر تو نازل کرده است».
امّا چرا جبرئیل را «روح القدس» میگویند؟ به خاطر این است که از طرفی جنبهی روحانیّت در فرشتگان؛ مسألهی روشنی است و اطلاق کلمهی «روح» بر آنها کاملاً صحیح است؛ واضافه کردن آن به «القدس»، اشاره به پاکی و قداست فوق العادهی این فرشته است.
2- بعضی دیگر از علماء و صاحب نظران اسلامی بر این باورند که «روح القدس»، همان نیروی غیبی است که مسلمانان حقیقی و واقعی را تأیید میکند، و با همان نیروی مرموز الهی در چالشها و دغدغهها پیروز و موفق بیرون میآیند.
البته این نیروی غیبی به صورت ضعیفتر علاوه از پیامبران، در همهی مؤمنان - با تفاوت درجات ایمان - وجود دارد و همان امدادهای الهی است که انسان را در انجام طاعات و کارهای مشکل مدد میکند و از گناهان باز میدارد.
ولی نباید غافل ماند که تفسیر اول، نزدیکتر و صحیحتر به نظر میرسد.
حدیث شماره 251
(11) حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُوسَى، وَعَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، قَالاَ: حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي الزِّنَادِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عَنها، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِثْلَهُ.
251 ـ (11) اسماعیل بن موسی و علی بن حُجر، از عبدالرحمن بن ابی الزناد، از پدرش (ابوالزناد)، از عروة، ازعایشهل، نظیر همین روایت را [در لفظ و معنی] از پیامبر ج نقل کردهاند.
باب (38)
رسول خدا ج
و صحبتها و گفتگوهای شبانه
(داستان سراییِ شبانه و شب نشینی)
حدیث شماره 252
(1) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ صَبَّاحٍ الْبَزَّارُ، حَدَّثَنَا أَبُو النَّضْرِ، حَدَّثَنَا أَبُو عَقِيلٍ الثَّقَفِيُّ: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَقِيلٍ، عَنْ مُجَالِدٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: حَدَّثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ لَيْلَةٍ نِسَاءَهُ حَدِيثًا، فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنْهُنَّ: كَأَنَّ الْحَدِيثَ حَدِيثُ خُرَافَةَ؟ فَقَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا خُرَافَةُ؟ إِنَّ خُرَافَةَ كَانَ رَجُلاً مِنْ عُذْرَةَ، أَسَرَتْهُ الْجِنُّ فِي الْجَاهِلِيَّةِ فَمَكَثَ فِيهِمْ دَهْرًا، ثُمَّ رَدُّوهُ إِلَى الإِنْسِ فَكَانَ يُحَدِّثُ النَّاسَ بِمَا رَأَى فِيهِمْ مِنَ الأَعَاجِيبِ، فَقَالَ النَّاسُ: حَدِيثُ خُرَافَةَ».
252 ـ (1) ... عایشهل گوید: شبی از شبها، رسول خدا ج برای همسرانشان، داستان شگفت و حیرتانگیزی را بیان نمودند؛ یکی از همسران آن حضرت ج گفت: گویی این داستان، به سان داستان خرافه است! پیامبر ج فرمودند: آیا میدانی خرافه چیست؟ آنگاه خود رسول خدا ج فرمودند: به راستی خرافه مردی از قبیلهی «عُذرة» بود که در دوران جاهلیّت، جنّیان او را ربودند؛ وی روزگاری را در میان جنّیان به سر برد، و پس از مدّتی، جنیان او را به میان انسانها باز گرداندند؛ از این رو آن مرد، شگفتیها و امور حیرت انگیزی را که در میان جنّیان مشاهده کرده بود برای مردم نقل مینمود، و مردم نیز (چون این حکایات و داستانهای عجیب و غریب و شگفت و حیرت انگیز را میشنیدند) میگفتند: حدیث خرافه.
&
«عُذرة»: نام یکی از قبائل مشهور یمن است.
«اَسَرته»: به اسارت گرفتند او را؛ او را ربودند.
«فمکث»: پس درنگ کرد و در جایی ماند.
«دَهراً»: روزگار دراز، زمان دراز، مطلق روزگار چه کوتاه باشد یا دراز.
«الاعاجیب»: جمع «اعجوبة»: چیزی یا کسی که مردم را به تعجّب اندازد؛ امور شگفت آور و حیرت انگیز.
حَدِيثُ أُمِّ زَرْعٍ
حدیث شماره 253
(2) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ أَخبَرَنا عِيسَى بْنُ يُونُسَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنِ أَخِيهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: جَلَسَتْ إِحْدَى عَشْرَةَ امْرَأَةً، فَتَعَاهَدْنَ وَتَعَاقَدْنَ أَنْ لاَ يَكْتُمْنَ مِنْ أَخْبَارِ أَزْوَاجِهِنَّ شَيْئًا. فَقَالَتِ الْأُولَى: زَوْجِي لَحْمُ جَمَلٍ غَثٍّ، عَلَى رَأْسِ جَبَلٍ وَعْرٍ، لاَ سَهْلٌ فَيُرْتَقَى، وَلاَ سَمِينٌ فَيُنْتَقَلُ . قَالَتِ الثَّانِيَةُ: زَوْجِي لاَ أُثِيْرُ خَبَرَهُ، إِنِّي أَخَافُ أَنْ لاَ أَذَرَهُ، إِنْ أَذْكُرْهُ أَذْكُرْ عُجَرَهُ وَبُجَرَهُ . قَالَتِ الثَّالِثَةُ: زَوْجِي الْعَشَنَّقُ، إِنْ أَنْطِقْ أُطَلَّقْ، وَإِنْ أَسْكُتْ أُعَلَّقْ . قَالَتِ الرَّابِعَةُ: زَوْجِي كَلَيْلِ تِهَامَةَ، لاَ حَرٌّ وَلاَ قُرٌّ، وَلاَ مَخَافَةَ وَلاَ سَآمَةَ . قَالَتِ الْخَامِسَةُ: زَوْجِي إِنْ دَخَلَ فَهِدَ، وَإِنْ خَرَجَ أَسِدَ، وَلاَ يَسْأَلُ عَمَّا عَهِدَ . قَالَتِ السَّادِسَةُ: زَوْجِي إِنْ أَكَلَ لَفَّ، وَإِنْ شَرِبَ اشْتَفَّ، وَإِنِ اضْطَجَعَ الْتَفَّ، وَلاَ يُولِجُ الْكَفَّ لِيَعْلَمَ الْبَثَّ . قَالَتِ السَّابِعَةُ: زَوْجِي عَيَايَاءُ ـ أَوْ غَيَايَاءُ ـ طَبَاقَاءُ كُلُّ دَاءٍ لَهُ دَاءٌ، شَجَّكِ أَوْ فَلَّكِ، أَوْ جَمَعَ كُلًّا لَكِ . قَالَتِ الثَّامِنَةُ: زَوْجِي الْمَسُّ مَسُّ أَرْنَبٍ، وَالرِّيحُ رِيحُ زَرْنَبٍ . قَالَتِ التَّاسِعَةُ: زَوْجِي رَفِيعُ الْعِمَادِ، طَوِيلُ النِّجَادِ، عَظِيمُ الرَّمَادِ، قَرِيبُ الْبَيْتِ مِنَ النَّادِ . قَالَتِ الْعَاشِرَةُ: زَوْجِي مَالِكٌ، وَمَا مَالِكٌ؟! مَالِكٌ خَيْرٌ مِنْ ذَلِكِ، لَهُ إِبِلٌ كَثِيرَاتُ الْمَبَارِكِ، قَلِيلاَتُ الْمَسَارِحِ، إِذَا سَمِعْنَ صَوْتَ الْمِزْهَرِ أَيْقَنَّ أَنَّهُنَّ هَوَالِكُ . قَالَتِ الْحَادِيَةَ عَشْرَةَ: زَوْجِي أَبُو زَرْعٍ، وَمَا أَبُو زَرْعٍ؟ أَنَاسَ مِنْ حُلِيٍّ أُذُنَيَّ، وَمَلَأَ مِنْ شَحْمٍ عَضُدَيَّ، وَبَجَّحَنِي فَبَجَحَتْ إِلَيَّ نَفْسِي، وَجَدَنِي فِي أَهْلِ غُنَيْمَةٍ بِشِقٍّ، فَجَعَلَنِي فِي أَهْلِ صَهِيلٍ وَأَطِيطٍ وَدَائِسٍ وَمُنَقٍّ، فَعِنْدَهُ أَقُولُ فَلاَ أُقَبَّحُ، وَأَرْقُدُ فَأَتَصَبَّحُ وَأَشْرَبُ فَأَتَقَمَّحُ . أُمُّ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا أُمُّ أَبِي زَرْعٍ؟! عُكُومُهَا رَدَاحٌ، وَبَيْتُهَا فَسَاحٌ. ابْنُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا ابْنُ أَبِي زَرْعٍ؟! مَضْجَعُهُ كَمَسَلِّ شَطْبَةٍ، وَتُشْبِعُهُ ذِرَاعُ الْجَفْرَةِ. بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ؟! طَوْعُ أَبِيهَا، وَطَوْعُ أُمِّهَا، وَ مِلْءُ كِسَائِهَا، وَغَيْظُ جَارَتِهَا. جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ؟! لاَ تَبُثُّ حَدِيثَنَا تَبْثِيثًا، وَلاَ تُنْقِثُ مِيرَتَنَا تَنْقِيثًا، وَلاَ تَمْلَأُ بَيْتَنَا تَعْشِيشًا، قَالَتْ: خَرَجَ أَبُو زَرْعٍ وَالأَوْطَابُ تُمْخَضُ، فَلَقِيَ امْرَأَةً مَعَهَا وَلَدَانِ لَهَا كَالْفَهْدَيْنِ، يَلْعَبَانِ مِنْ تَحْتِ خَصْرِهَا بِرُمَّانَتَيْنِ، فَطَلَّقَنِي وَنَكَحَهَا، فَنَكَحْتُ بَعْدَهُ رَجُلاً سَرِيًّا، رَكِبَ شَرِيًّا، وَأَخَذَ خَطِّيًّا، وَأَرَاحَ عَلَيَّ نَعَمًا ثَرِيًّا، وَأَعْطَانِي مِنْ كُلِّ رَائِحَةٍ زَوْجًا، وَقَالَ: كُلِي أُمَّ زَرْعٍ، وَمِيرِي أَهْلَكِ، فَلَوْ جَمَعْتُ كُلَّ شَيْءٍ أَعْطَانِيهِ مَا بَلَغَ أَصْغَرَ آنِيَةِ أَبِي زَرْعٍ . قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِی الله عنها: فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «كُنْتُ لَكِ كَأَبِي زَرْعٍ لِأُمِّ زَرْعٍ».
253 ـ (2) ... عایشهل گوید: یازده زن با هم نشستند و با یکدیگر، عهد و پیمان بستند که هیچ چیز از احوال شوهرانشان را کتمان نکنند.
اوّلی گفت: شوهرم مانند شتر لاغری است که بالای کوه بلندی که دسترسی بر آن دشوار است، قرار دارد؛ نه هموار است که به آن صعود شود و نه گوشت چاقی دارد که به خانهها برده شود. (یعنی بد اخلاق است و ویژگی مثبت ندارد که مردم به او مراجعه کنند.)
دوّمی گفت: من اسرار شوهرم را فاش نمیکنم؛ زیرا میترسم که به اتمام نرسد. و اگر از او سخن بگویم، همهی عیوبش را ذکر مینمایم.
سوّمی گفت: شوهرم فرد قد بلندی است که اگر حرف بزنم، طلاقم میدهد و اگر سکوت کنم، مرا معلّق میگذارد (به جز بدی، هیچ حُسنی ندارد).
چهارمی گفت: شوهرم مانند (باد) شب سرزمین تهامه، معتدل است؛ نه بسیار سرد است و نه بسیار گرم. ترس و وحشتی از او ندارم (چون خوش اخلاق است) و همنشینی با وی، ملال آور نیست.
پنجمی گفت: شوهرم هنگامی که وارد خانه میشود، مانند یوزپلنگ است (زیاد میخوابد). و هنگامی که از خانه بیرون میرود، مانند شیر است (بسیار شجاع است)؛ و از مال و اموالی که در خانه وجود دارد، نمیپرسد.
ششمی گفت: شوهرم هنگام خوردن، همه چیز را میخورد و هیچ چیز باقی نمیگذارد و اگر آب بنوشد، تا تَه مینوشد و ظرف را خالی میکند. و هنگام خوابیدن، خود را یک گوشه میپیچد و میخوابد و دستش را وارد لباسم نمیکند تا محبّت مرا نسبت به خودش بداند.
هفتمی گفت: شوهرم، فردی است که توان نزدیکی با زنان را ندارد ـ یا اینکه فرد کودنی است ـ احمق و نادان است. همهی عیوب، در او جمع است؛ سرت را زخمی میکند و یا عضوی از اعضایت را میشکند و یا اینکه هم زخمی میکند و هم میشکند.
هشتمی گفت: نوازش شوهرم مانند نوازش خرگوش است. (یعنی بسیار متواضع و خوش اخلاق میباشد) و بویی مانند بوی خوش زرنب دارد.
نهمی گفت: شوهرم از نسب بالایی برخوردار است. (او جزو اعیان و مردان نامی است)؛ قد بلندی دارد (باهیبت است)؛ خاکستر خانهاش بسیار زیاد است؛ (یعنی فرد سخاوتمندی میباشد.) همچنین خانهاش نزدیک محل تجمّع مردم است. (و هر چه مورد نیاز مجلس است، از منزل او تأمین میشود).
دهمی گفت: شوهرم، مالک، نام دارد. مالک کیست؟ مالک بهتر ازاین حرفها است. او شتران زیادی دارد که بیشتر اوقات، کنار خانه خوابیدهاند و کمتر به چرا میروند، (تا وقتی که مهمانش آمد فوری آنها را بدوشد و شیر تازه به مهانانش بدهد؛ یا آنها را برای ایشان سر ببرد). و هنگامی که این شتران صدای موسیقی را بشنوند، میدانند که هم اکنون ذبح خواهند شد. (یعنی فردی بسیار سخاوتمند است؛ طوری که شتران را بیشتر اوقات، کنار خانه نگه میدارد تا هنگام آمدن مهمان در دسترس باشند، و به محض اینکه مهمان بیاید، مجلس موسیقی برپا میکند و شتری ذبح مینماید).
یازدهمی گفت: شوهرم ابوزرع است؛ میدانید ابوزرع چه کسی است؟ او گوشهایم را با زیور آلات آراسته و بازوهایم را چاق و فربه نموده است. (یعنی به نزد او چاق شدهام و زندگی آرامی با او دارم). او به من افتخار میکند و من هم به خودم افتخار دارم. او مرا در میان صاحبان گوسفند یافت که به دشواری زندگی میکردم؛ (یعنی مرا از خانوادهی فقیر و تنگدست به زنی گرفت)، و مرا به خانوادهای آورد که دارای شتر و اسب فراوان و گاوهای خرمنکوب میباشد. (یعنی هم از لحاظ دامداری و هم از نظر کشاورزی غنی میباشد.)
پیش او حرف میزنم، سخن مرا تقبیح نمیکند؛ صبحها دیر از خواب بلند میشوم (چون کنیز و کارگرها، کار منزل را انجام میدهند)؛ وقتی که شیر مینوشم عجلهای ندارم چون ترس آن ندارم تمام شود؛ (یعنی تا آنجا که سیراب شوم، میآشامم.)
اما مادر ابوزرع؛ آیا مادرش را میشناسید؟ او جوال و ظرفهای بسیار وسیعی دارد که مملوّ از غذا و سایر کالاها میباشد و دارای خانهی بسیار بزرگی است. (یعنی مادر ابوزرع جزو زنهای محترم، سخاوتمند و با شخصیّت میباشد). اما فرزند ابوزرع، شما نمیدانید که چه پسری است؟! خوابیدنش به شمشیری شباهت دارد که از نیام بیرون آورده شده باشد. (یعنی زیبا و خوش اندام و خوش استیل و کشیده قامت است و دارای هیبت و رونق و جمال میباشد)؛ پر خور نیست بلکه دست بزغالهی چهارماههای او را سیر مینماید.
اما دختر ابوزرع، شما نمیدانید که چه دختری است؟! مطیع و فرمانبردار پدر و مادرش میباشد؛ چاق و چهارشانه (و خوش اندام و خوش قیافه) است؛ (و به اندازهای زیبا و خوش قیافه است که) باعث خشم و حسادت هووی خویش میباشد.
اما کنیز ابوزرع، و شما نمیدانید چه کنیزی است؟! او فرد رازداری است که سخنان ما را به مردم نمیگوید؛ و امانت دارای است که غذای ما را حیف و میل نمیکند؛ و نظافت کاری است که اجازه نمیدهد خانهی ما خس و خاشاک بگیرد.
اُم زرع در دنبالهی سخنانش گفت: ابوزرع از خانه بیرون رفت در حالی که مشکها پر از شیر بودند. او در مسیر راه با زنی برخورد کرد که دو بچهی مانند دو یوزپلنگ داشت. آن بچهها، با پستانهای مادرشان که به دو انار میماند بازی میکردند.(آن زن بسیار زیبا و خوش قیافه بود، از این رو وقتی ابوزرع او را دید) مرا طلاق داد و با آن زن، ازدواج کرد.
من هم بعد از او با مردی شریف و گرانمایه و محترم و ثروتمند ازدواج کردم. آن مرد در حالی که سوار بر اسبی راهوار شده بود، نیزهای خَطّی در دست گرفت و رفت و شبانگاه با شتران و دامهای فراوان برگشت و از هر چیز دو جفت به من داد و به من گفت: ای ام زرع! خود هر چه میخواهی بخور و به خاندان و فامیلت هر چه میخواهی ببخش.
امّ زرع گوید: امّا با وجود همهی اینها، اگر تمام بخشش و نیکیهایی که در حق من انجام داده است، یکجا جمع کنم، در نظر من ارزش کوچکترین پیالهی ابوزرع را ندارد. (هر چند ابوزرع با طلاق دادنش نسبت به او بیوفایی کرد، امّا چون شوهر اول امّ زرع بود، مهر و محبتش در دل او جاگیر شده بود.)
عایشهل گوید: رسول خدا ج بعد از شنیدن این سخنان، به من فرمودند: «من برای تو، مانند ابوزرع برای امّ زرع هستم».
&
«تَعاهدن»: با همدیگر عهد و پیمان بستند و ضامن یکدیگر شدند.
«تعاقدن»: عطف تفسیر برای واژهی «تعاهدن» است.
«جمل»: شتر نر.
«غثّ»: لاغر و ضعیف.
«وَعرٍ»: مکان یا راه سخت و سفتی که راه رفتن در آن دشوار باشد. مکان ترس آور و وحشتناک. مرد کم خیر و بدخوی.
«سَمین»: فربه، چاق.
«زوجی لحمُ جمل غثٍّ، علی رأس جبل وعرٍ...»: مقصود این است که شوهر زن اولی، بد اخلاق است و ویژگی مثبت ندارد که مردم به او مراجعه کنند؛ و وی مردی سالخورده و در عین حال بدخوی است و امید هیچ خیری از او نیست.
«لا اُثیر»: فاش نمیکنم، پخش نمیکنم.
«اَن لا اذره»: اگر شروع به میان معایبش بکنم، میترسم که نتوانم تمام عیبهایش را بگویم و از عهدهی آن بیرون نتوانم آمد.
«عُجَر»: عیب ظاهر.
«بُجَر»: عیب درونی و نیّت بد. و منظور از «عُجَره و بُجره»: تمام عیوب است.
«العَشَنَّق»: بلند قد مذموم و بد ریخت و بد اخلاق.
«کلیل تهامة»: باد منطقهی نجد که ملایم و معتدل است.
«تهامة»: ناحیهای است شامل مکه و شهرهای جنوبی حجاز. جغرافی دانان عرب، شبه جزیرهی عربستان را به شش بخش تقسیم کردهاند:
1- تِهامه: به قسمت غربی کوههای «سراة» که از شمال به جنوب شبه جزیره به موازات دریای سرخ کشیده شده، «تِهامه» میگویند که از دامنهی آن، تا سواحل دریای سرخ را در برمیگیرد. و از آن رو «تهامه» نامیدهاند که سرزمین پست و ساحلی است. جدّه، مکه و نیمی از مدینه را جزو تهامه دانستهاند.
2- حجاز: به قسمت شرقیِ کوههای سراة و حدّ فاصل میان ارتفاعات نجد و شرق تهامه، «حجاز» گفتهاند که به شمال یمن منتهی میشود. حجاز از «حَجَزَ» به معنای حاجز و مانع است؛ و چون میان تهامه و نجد، فاصله و مانع ایجاد کرده است، آن را حجاز خواندهاند. شهر طائف و نیمی از مدینه در این بخش واقع است.
3- نَجد: ناحیهای است مرتفع که پس از حجاز و میان یمن، صحرای سماوه، عروض و عراق واقع شده و چون از دیگر نواحی مرتفعتر است، آن را «نَجد» خواندهاند. این قسمت از شمال به «بادیة السماوه» و از جنوب به «یمن» محدود است و لذا قسمت مرکزی عربستان را تشکیل میدهد. ریاض پایتخت عربستان، در این ناحیه قرار دارد.
4- یَمن: کشور یمن در جنوب حجاز و نجد، یعنی در منتهی الیه جنوب غربی شبه جزیره واقع است و از حاصلخیزترین نقاط شبه جزیره به شمار میرود. یمن از مجاورت نجد تا خلیج عدن و دریای عرب ادامه و از طرف مشرق با «حَضرَمَوت» و دریای عمّان همسایه است.
5- عَروض: ناحیهی عَروض، شامل یمامه، عمّان، بحرین واَحساء است. از این رو، «عروض» نامیدهاند که میان نجد، یمن و عراق فاصله ایجاد کرده است.
6- حَضرَمَوت و المَهَرَة: ناحیهی وسیعی است در شرق عدن و در کنارهی دریا با نام حضرموت، که صحرای «احقاف» در مجاورت آن بوده است. گویند: حضرت هود÷ در این منطقه به خاک سپرده شده است. بعضی آن را منتسب به «حضرموت بن قحطان» دانستهاند.
از این منطقه در تورات، با نام «حاضرمیت»، یعنی نخستین ساکن، یاد شده است.
«حَرٌّ»: گرمی.
«قَرٌّ»: سردی، سرما.
«سَآمة»: مِلال و خستگی.
«فَهِدَ»: چون یوزپلنگ خواب آلود است. در اصل، واژهی «فَهَدَ» به معنای: غفلت ورزیدن از آنچه انجام دادن آن لازم است میباشد، و در اینجا منظور این است که شوهرم وقتی که به خانه میآید مانند یوزپلنگ میخوابد و از تمام مسائل منزل، غافل و بیآگاه است.
«لَفَّ»: از هر غذایی بسیار خورد، بد غذا خورد؛ یعنی: اسراف کاری و پُرخوری میکند و همه چیز را با هم جمع میکند و میخورد.
«اشتفَّ»: همهی آن آب را نوشید.
«التفّ»: خود را در جامه پیچید.
«ولا یولج الکفّ لیعلم البثّ»: یعنی دستش را دراز نمیکند تا محبت مرا نسبت به خودش بداند. یا هیچگاه برای فهمیدن درد و رنج هم دست به بدن زنش نمیزند. یا دستش را وارد لباسم نمیکند تا محبت مرا نسبت به خودش بداند.
«عَیایاء»: از کارمانده و درمانده؛ ناتوان از نزدیک شدن به زنان.
«غیایاء»: کودن؛ سرگشته و نادان.
«طباقاء»: احمق و نادان.
«شَجَّکِ»: صورتت را زخمی میکند.
«فَلَّکِ»: (عضوی از اعضای) تو را میشکند.
«زَرنَب»: گیاهی است دارای برگهای درشت مایل به زردی و گلهای زرد و خوشبو؛ ساقههایش مجوّف و بلندی آن تا یک متر میرسد. در هندوستان میروید، در ایران نیز در کوههای فارس پیدا میشود؛ در طبّ قدیم برای معالجهی سرفه و تنگی نفس و تقویت معده به کار میرفته و آن را «سرو ترکستانی» هم گفتهاند.
به هر حال، «زرنب» گیاهی خوشبو است که بدان «سرخدار»، «رجل الجراد» و «سرو ترکستانی» هم میگویند.
«رفیع العماد»: شریف و والاتبار، از زمرهی اَعیان و مردان نامی.
«طویل النجاد»: بند شمشیرش بلند است. بلندی بند شمشیر، کنایه از بلند قامتی فرد است؛ یعنی: فردی بلند قامت و باهیبت است.
«عظیم الرماد»: خاکسترش فراوان است؛ یعنی چون سخی است و مهمانش فراوان است، غذای زیاد در منزلش پخته میشود؛ در نتیجه خاکستر آشپزخانهاش نیز فراوان است.
«النّاد»: انجمن و مجلس بزرگان.
«قریب البیت من النّاد»: منزلش از مجلس و انجمن بزرگان و اَعیانِ محل نزدیک است؛ و هر چه مورد نیاز این بزرگان است از منزل او تأمین میشود.
«المُبارِک»: جمع «مَبرَك»: به معنای خوابگاه شتران.
«کثیرات المبارك»: او را شتران بسیاری است که بر زمین زانو زدهاند و کمتر به چراگاه فرستاده میشوند.
«المسارح»: جمع «مسحرح»: چراگاه.
«قلیلات المسارح»: شترانی که به چراگاه کمتر فرستاده میشوند.
«المِزهَر»: عود و چنگ، آلات موسیقی.
«اَناس»: آن چیز را جنبانید. «اناس من حُلیٍّ اُذنیّ»: هر دو گوش من را با زیور آلات جنبانید. یعنی گوشهای مرا به زیورها آراسته است.
«بَجَّحَنی»: مرا شادمان و خوشحال کرد؛ او به من افتخار میکند.
«صَهیل»: شیههی اسب؛ و کنایه از خود اسب است.
«اَطیط»: صدای شتر؛ و کنایه از خود شتر است.
«دائس»: گاو خرمن کوب.
«مُنَقٍّ»: کسی که بعد از خرمنکوبی، به وسیلهی غربال و الک، گندم را از کاه جدا کند. و این واژه کنایه از کشاورزی است.
«اَتقَمَّح»: سیراب میشوم. تا آنجا که سر برآورم و از آب خوردن بازایستم.
«عکوم»: جمع «عِکم»: جوال و ظرفهای که طعام در آنها ذخیره میشود. پشتوارهی جامه. جعبهای که زنان ذخایر یا اسباب کار خود را در آن نهند.
«رَداح»: بسیار بزرگ.
«فساح»: بسیار فراخ و پهناور.
«کمسلّ شطبة»: این واژه را به دو گونه میتوان ترجمه کرد:
1- خوابگاهش به شمشیری شباهت دارد که از نیام بیرون آورده شده باشد. یعنی زیبا و خوش اندام و خوش استیل و کشیده قامت است و دارای هیبت و رونق و جمال میباشد.
2- خوابگاهش به بلندای شاخهی نخل و ظرافت آن است. چون کشیدگی قامت و ظرافت اندام در نظر اعراب از صفات پسندیدهی مردان است.
«الجَفرة»: بزغالهی چهار ماهه.
«جارتها»: هووی او.
«لا تَبُثّ»: فاش نمیکند.
«لا تُنقث»: حیف و میل نمیکند، دزدی نمیکند.
«میرتنا»: غذای ما. «مِیرة»: خواربار. غذای ذخیره شده برای انسان.
«تعشیشا»: خانه را لانهی حیوانات نمیکند. یعنی پیوسته خانه را تمیز و پاکیزه نگاه میدارد و آن را لانهای برای حیوانات نمیگرداند.
«الاوطاب»: جمع «وَطب»: مشک شیر.
«الاوطاب تُمخَضُ»: در حالی که مشکها و خیکهای انباشته از شیر برای گرفتن کره در حال حرکت بود.
«سَرِیّاً»: شریف و گران مایه. محترم و ثروتمند.
«شَریّاً»: اسب خوب و قوی. اسب چست و چالاک، اسب راهوار.
«خَطِّیًّا»: نیزهای خطّی؛ نیزههای خوب و استوار که منسوب به دهکدهای به نام «خطّ» در ساحل دریای عمان است.
«اَراح»: در شب آمد.
«نَعَماً ثَریّاً»: شتران و دامهای فراوان.
«اَراح علیّ نَعماً ثریاً»: شبانگاه با شتران و دامهای فراوان به نزد من برگشت.
«رائحة»: چهارپایانی که در وقت شب به خانه بازگردند.
«میری»: فعل امر؛ بخوران، هدیه بده.
ناگفته نماند که نام امّ زرع ـ چنانکه در کتب روایی حدیث و تاریخ آمده ـ عاتکه میباشد.
باب (39)
نحوهی خوابیدن
رسول خدا ج
حدیث شماره 245
(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، حَدَّثَنَا إِسْرَائِيلُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ إِذَا أَخَذَ مَضْجَعَهُ وَضَعَ كَفَّهُ الْيُمْنَى تَحْتَ خَدِّهِ الأَيْمَنِ، وَقَالَ: «رَبِّ قِنِي عَذَابَكَ يَوْمَ تَبْعَثُ عِبَادَكَ».
254 ـ (1) ... براء بن عازبس گوید: هرگاه رسول خدا ج به رختخواب خویش میرفتند، (بر پهلوی راست میخوابیدند و) کف دستِ راست خویش را زیرگونهی راست خود مینهادند و با خود این کلمات را زمزمه مینمودند: «رَبِّ قِنِیْ عَذابَكَ یَوْمَ تَبْعَثُ عِبادَكَ»؛ «بارخدایا ! مرا از عذاب خویش مصون بدار، در روزی که بندگان خویش را برای حساب و کتاب، برمیانگیزانی».
&
«اخذ مضجعه»: به بستر خود رفت، برای خواب به رختخوابش رفت.
«خدَّه»: گونهاش.
«قِنی»: فعل امر: حفظ کن مرا.
«بعث»: برانگیخته میکنی، زنده میگردانی، برمیانگیزانی.
به هر حال، مقدار خواب رسول خدا ج نه بسیار کم بود و نه بسیار زیاد؛ آن حضرتج در خواب و بیداری اعتدال و میانهروی را رعایت مینمودند، و در بیشتر اوقات بلافاصله پس از نماز عشاء با طهارت و وضوء به رختخواب خویش میرفتند؛ و پیش از آنکه بخوابند، بستر خویش را تکان داده و کفشها را بیرون میآوردند و به یاد خدا مشغول میشدند و چند آیت از قرآن کریم تلاوت میفرمودند؛ آنگاه به خواب میرفتند.
ایشان در آخر شب از خواب بلند میشدند و پس از طهارت، به نماز شب [تهجّد] میپرداختند، و در پایان نماز شب، اگر خواب بر ایشان غلبه میکرد، میخوابیدند وگرنه تا نماز بامداد بیدار میماندند و به ذکر و دعا و راز و نیاز مشغول میشدند.
کیفیّت خوابیدن آن حضرت ج چنین بود که روی تمام بدن نمیخوابیدند؛ بلکه هرگاه به بستر میرفتند بر پهلوی راست دراز میکشیدند و کف دست راست خویش را زیرگونهی راست خود مینهادند و دعاهایی را میخواندند؛ و بر حسب ضرورت پهلو نیز عوض میکردند.
حدیث شماره 255
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا إِسْرَائِيلُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، مِثْلَهُ وَقَالَ: «يَوْمَ تَجْمَعُ عِبَادَكَ».
255 ـ (2) از محمد بن مثنی، از عبدالرحمن بن مهدی، از اسرائیل، از ابواسحاق، از ابوعبیدة، از عبدالله بن مسعودس نیز نظیر همین حدیث، روایت شده است؛ با این تفاوت که به جای عبارت «یوم تبعث عبادك» [روزی که بندگان خویش را برمیانگیزانی]، عبارت «یوم تجمع عبادك» [روزی که بندگان خویش را جمع مینمایی] نقل شده است.
حدیث شماره 256
(3) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ عَبْدِالْمَلِكِ بْنِ عُمَيْرٍ، عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ حِرَاشٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ قَالَ: «اللَّهُمَّ بِاسْمِكَ أَمُوتُ وَأَحْيَا» وَإِذَا اسْتَيْقَظَ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْيَانا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا وَإِلَيْهِ النُّشُورُ».
256 ـ (3) ... حذیفهس گوید: هرگاه پیامبر ج به بستر خویش میرفتند، [کفّ دستِ راست خویش را زیر گونهی راست خود مینهادند و] با خود این کلمات را زمزمه مینمودند: «اللَّهُمَّ بِاسْمِكَ أَمُوتُ وَأَحْيَا»؛ «بارخدایا ! فقط با نام و یاد تو میخوابم و بیدار میشوم».
و چون از خواب بیدار میشدند، چنین میفرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْيَانا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا وَإِلَيْهِ النُّشُورُ»؛ «سپاس و ستایش خدایی را سزاست که ما را زنده (بیدار) فرمود، پس از آنکه میراند؛ و بازگشت همه به سوی او است».
&
«أوی»: در بستر جای گرفت؛ آهنگ بستر نمود و بدان روی آورد.
«فراشه»: بستر، جامهی خواب، رختخواب، هر چیز گستردنی.
«أموت و أحیی»: میمیرم و زنده میشوم؛ یعنی میخوابم و بیدار میشوم.
و از عبارت «اموت و احیی»، دانسته میشود که خواب، برادر مرگ است و شکل ضعیفی از آن میباشد؛ زیرا که رابطهی روح با جسم به هنگام خواب به حداقل میرسد و بسیاری از پیوندهای این دو قطع میشود؛ واین نیز دانسته میشود که انسان ترکیبی از روح است؛ روح گوهری است غیر مادی که ارتباط آن با جسم مایهی نور و حیات آن است، و به هنگام مرگ، خداوند این رابطه را قطع میکند و روح را به عالم ارواح میبرد و به هنگام خواب نیز این روح را میگیرد، امّا نه آنچنان که رابطه به کلّی قطع شود. بنابراین روح نسبت به بدن دارای سه حالت است: ارتباط تامّ (حالت حیات و بیداری)؛ ارتباط ناقص (حالت خواب)، و قطع ارتباط به طور کامل (حالت مرگ).
خلاصه، اینکه خواب، چهرهی ضعیفی از «مرگ» است، و مرگ نمونهی کاملی از خواب.
«استیقظ»: از خواب بیدار شد.
«احیانا»: زنده کرد ما را؛ یعنی: ما را از خواب بیدار کرد.
«اماتنا»: میرانده بود ما را؛ یعنی: ما را به خواب برده بود.
«النشور»: رستاخیز، و زنده شدن در روز قیامت.
حدیث شماره 257
(4) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا الْمُفَضَّلُ بْنُ فَضَالَةَ، عَنْ عُقَيْلٍ: أُرَاهُ عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ كُلَّ لَيْلَةٍ جَمَعَ كَفَّيْهِ فَنَفَثَ فِيهِمَا، وَقَرَأَ فِيهِمَا (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) وَ(قُلْ اعوذ بربّ الفلق) وَ(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ) ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا مَا اسْتَطَاعَ مِنْ جَسَدِهِ، يَبْدَأُ بِهِمَا رَأْسَهُ وَوَجْهَهُ وَمَا أَقْبَلَ مِنْ جَسَدِهِ يَصْنَعُ ذَلِكَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ.
257 ـ (4)... عایشهل گوید: رسول خدا ج هر شب چون به رختخواب خویش میرفتند، هر دو کف دستهای خود را جمع مینمودند و در آنها سورههای «اخلاص(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ)» و «فلق (قُلْ اعوذب بربّ الفلق)» و «ناس (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ)» را میخواندند؛ و سپس در هر دو کف دستهای خویش میدمیدند و آنها را تا جایی که میتوانستند نخست بر سر و صورت و پس از آن بر بخشهای قدامی بدن خویش میمالیدند؛ و همه شب این کار را سه بار تکرار میفرمودند.
&
«فنفث»: «نَفَثَ»: در لغت به معنای «تف انداختن از دهان» است. و «نَفث»: به بزاق غلیظ و خلطی گفته میشود که از دهان بیرون ریخته میشود. و در اینجا مراد از «نفث» همان دمیدن است که در آن بزاق و خلطی نباشد. «فوت کرد»؛ «دمید».
«مسح»: دست مالید، مسح کشید.
«ما استطاع»: تا جایی که میتوانست و در توان داشت.
«یبدأ»: شروع میکرد.
«یصنع»: انجام میداد.
حدیث شماره 258
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيلٍ، عَنْ كُرَيْبٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَامَ حَتَّى نَفَخَ، وَكَانَ إِذَا نَامَ نَفَخَ، فَأَتَاهُ بِلاَلٌ فَآذَنَهُ بِالصَّلاَةِ، فَقَامَ وَصَلَّى وَلَمْ يَتَوَضَّأْ. وَفِي الْحَدِيثِ قِصَّةٌ.
258 ـ (5) ... ابن عباسب گوید: هرگاه رسول خدا ج میخوابیدند، با دهان نفس میکشیدند؛ و عادت پیامبر ج نیز همین بود که در موقع خواب، با دهان نفس میکشیدند؛ و هرگاه بلالس به نزد ایشان میآمد و فرا رسیدن وقت نماز را برای ایشان اعلام میکرد، آن حضرت ج از جای برمیخواستند و بدون اینکه وضو بستانند، نماز میگزاردند.
و در پی این حدیث، قصّهای طولانی روایت شده است.
&
«نفخ»: با دهان نفس کشید. و در اصل واژهی «نفخ»، به معنای بیرون دادن نفس از دهان با صدا است. از این رو به «پف کردن» و «فوت نمودن» نیز اطلاق میشود.
«فاذنه»: برای پیامبر ج فرا رسیدن وقت نماز را اعلام کرد.
«فقام و صلّی و لم یتوضّأ»: پیامبر ج از خواب بلند شدند و بدون اینکه وضو بگیرند، نماز گزاردند. این موضوع از ویژگیها و خصوصیّات آن حضرت ج در مقابل امّت است؛ چرا که خواب، وضوی پیامبر ج را باطل نمیکند؛ زیرا هر چند چشم آن حضرت ج میخوابد، ولی دلشان نمیخوابد. در حدیثی پیامبر ج میفرمایند: «نحن معاشر الانبیاء تنام اعیننا ولا تنام قلوبنا»؛ «ما گروه پیامبران، چشممان میخوابد ولی دلمان نمیخوابد و بیدار است».
«و في الحدیث قصّة»: و در پی این حدیث، قصهای طولانی نقل شده است.
و حدیث کامل چنین است:
«عَن کُریبٍ، عَن ابنِ عَبَّاسٍب انّه اَخبَرَهُ انَّهُ بَاتَ عِندَ مَیمُونَةَ وَ هِیَ خَالَتهُ. قال: فَاضطَجَعتُ فِی عرض الوسادة، واضطجع رسول الله ج في طولها، فنام رسول الله ج حتّی اذا انتصف اللیل، او قبله بقلیل، او بعده بقلیل، فاستیقظ رسول الله ج فجعل یمسح النوم عن وجهه، و قرأ العشر الآیات الخواتیم من سورة آل عمران، ثم قام الی شنّ معلَّق فتوضَّأ منها، فأحسن الوضوء ثمَّ قام یصلّی. قال عبدالله بن عباسب فقمت الی جنبه، فوضع رسول الله ج یده الیمنی علی رأسی، ثم أخذ بأُذنی الیمنی ففتلها، فصلّی رکعتین، ثم رکعتین، ثم رکعتین، ثم رکعتین، ثم رکعتین، ثم رکعتین.ـ قال معن: ستّ مرّات ـ ثم اوتر، ثم اضطجع، حتی جاء المؤذّن فقام فصلّی رکعتین خفیفتین، ثم خرج فصلّی الصبح».
«کُریب، از ابن عباسب نقل میکند که میگفته است:
«شبی در خانهی میمونهل، همسر پیامبر اکرم ج که خالهی ابن عباسب بوده است، ماندم. پیامبر ج در طول بستر استراحت فرمود و من در عرض آن ـ یعنی ابن عباسب به رعایت ادب، پائین پای آن حضرت ج خفته بود ـ پیامبر ج تا نزدیک نیمه شب، یعنی اندکی پیش یا پس از آن خوابید و سپس بیدار شد و دست بر چهرهی خود کشید ـ چشمهای خود را مالید ـ آنگاه ده آیهی آخر سورهی آل عمران را تلاوت فرمود و سپس از جای برخاست و از مشکی آویخته، به بهترین وجه وضو ساخت؛ آنگاه به نماز ایستاد. و من هم برخاستم و وضو ساختم و کنار آن حضرت ج ایستادم. پیامبر ج دست راست خود را بر سر من نهاد و سپس گوش راست مرا با مهربانی گرفت و کشید. رسول خدا ج شش نماز دو رکعتی گزارد و پس از آن، نماز وتر را خواند و اندکی در بستر خود آرمید. چون مؤذن فرا رسیدن وقت نماز را اعلام کرد، رسول خدا ج برخاست و دو رکعت نماز آسان و کوتاه گزارد و سپس برای نماز صبح از خانه بیرون آمد».
حدیث شماره 259
(6) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَفَّانُ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ إِذَا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَطْعَمَنَا وَسَقَانَا، وَكَفَانَا وَآوَانَا، فَكَمْ مِمَّنْ لاَ كَافِيَ لَهُ وَلاَ مُؤْوِي».
259 ـ (6) ... انس بن مالکس گوید: چون رسول خدا ج به رختخواب خویش میرفتند، با خود این دعا را زمزمه میکردند: «الْحَمْدُ للهِ الَّذِي أَطْعَمَنَا وَسَقَانَا وَكَفَانَا وَآوَانَا، فَكَمْ مِمَّنْ لاَ كَافِيَ لَهُ وَلاَ مُؤْوِي»؛ «سپاس و ستایش خداوندی را سزاست که به ما آب و نان داد، و در گرفتاریها و مشکلات و چالشها و دغدغهها (ی مادّی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی و ...) ما را کفایت کرد و ما را در زیر چتر رحمتها و نعمتهایش پناه داد؛ و چه بسیارند کسانی که نه معاوِن و کفایت کنندهای دارند و نه پناه دهندهای».
&
«کفانا»: کفایت کرد ما را. یعنی ما را در گرفتاریها و دغدغهها کفایت کرد؛ یا ما را از شرّ گرفتاریها حفظ کرد.
«آوانا»: ما را پناه داد.
«فَکَم»: چه بسیارند ... . «کم»: اسمی است مبنی بر سکون که به وسیلهی آن از عددی که مقدار و جنس آن مبهم باشد، تعبیر میشود؛ و به همین جهت نیازمند ممیّز است و به دو وجه زیر آورده میشود:
1- کم خبریّه؛ به معنی «بسیار» که تمییز آن یا مفرد است: «کَم کتابٍ قرأت: کتاب خواندهای». و یا جمع: «کم کتب قرأت: کتابها خواندهای».
و گاهی تمییز آن به وسیلهی «مِن» مجرور میشود: «کَم مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثیرةً بِاذن الله: چه بسا گروه اندکی که به فرمان خدا بر گروه بسیاری غالب آمدند».
2- کم استفهامی، به معنی «چند و چند عدد»: «کم کتاباً قرأت: چند کتاب خواندهای».
«کافی»: کفایت کننده؛ آنکه برای انسان بسنده باشد و او را از دیگری بینیاز کند.
«مُؤوی»: پناه دهنده.
تذکر یک نکته: رویکرد اساسی و محوری اسلام در آداب عمومی خود این است که در تمامی حالات و لحظات، مسلمان را با خدا پیوند دهد، و به همین خاطر از فرصتهای طبیعی و مناسبات عادی نیز که پیوسته در روز یک یا چند مرتبه تکرار میگردند، استفاده مینماید تا از این طریق، فرد مسلمان پیوسته به یاد خدا باشد و با او در پیوند و در ارتباط باشد و خداوند متعال را پیوسته به وسیلهی تسبیح، تهلیل، تکبیر، تحمید و یا دعا و نیایش به یاد آورد.
راز فلسفهی اذکار و دعاهای مأثور که در آغاز و پایان خوردن و نوشیدن، هنگام خواب، بیداری، دخول و خروج مستراح، استفاده از یک وسیلهی سواری، پوشیدن لباس، مسافرت و بازگشت از آن و... وارد شده نیز همین است تا پیوسته انسان مسلمان به یاد خدا بوده و رابطهی خویش را با او قطع ننماید؛ و از این رهگذر است که مفاهیم و معانی ربّانی در سطح جامعهی اسلامی گسترش خواهد یافت و در زندگی یک فرد مسلمان ظهور و بروز مییابد.
حدیث شماره 260
(7) حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْجُرَيْرِيُّ، حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ حُمَيْدٍ، عَنْ بَكْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْمُزَنِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ رَبَاحٍ، عَنْ أَبِي قَتَادَةَ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ إِذَا عَرَّسَ بِلَيْلٍ: اضْطَجَعَ عَلَى شِقِّهِ الأَيْمَنِ، وَإِذَا عَرَّسَ قُبَيْلَ الصُّبْحِ: نَصَبَ ذِرَاعَهُ، وَوَضَعَ رَأْسَهُ عَلَى كَفِّهِ.
260 ـ (7) ... ابوقتادهس گوید: عادت پیامبر ج این بود که هرگاه (در سفر) درآخر شب برای استراحت فرود میآمدند، بر پهلوی راست خویش میخوابیدند، (و با آرامش و آسودگی کامل میآرمیدند)؛ و چون نزدیک صبح برای استراحت فرود میآمدند، آرنج دست راست خویش را بر پا میداشتند و سرشان را بر کف دستِ راست خویش مینهادند.
&
«عَرَّسَ»: در آخر شب برای استراحت فرود آمد.
«اضطجع»: دراز کشید، یک وری خوابید، لَم داد، استراحت کرد و آرمید.
«شقّه الایمن»: پهلوی راست خود؛ و مراد از «اضطجع علی شقه الایمن»: این است که پیامبر ج با آرامش و آسودگیِ کامل به خواب میرفتند و خوابشان سنگین میشد.
«قُبیل الصبح»: اندکی پیش از صبح.
«نصب»: برافراشت، بلند کرد.
«ذراعه»: ذراع از ابتدای آرنج تا سرانگشتان.
و مراد از «نَصَبَ ذِرَاعَهُ، وَوَضَعَ رَأْسَهُ عَلَى كَفِّهِ»: این است که هرگاه پیامبر ج اندکی پیش از صبح برای استراحت فرود میآمدند، آرنج دست راست خود را بر پا میداشتند و سرشان را بر کف دست راست خویش مینهادند تا خوابشان سنگین نشود و وقت نماز صبح از فضیلت خود نگذرد؛ و یا نماز صبح را از دست ندهند. و این کار به منظور تعلیم به مردمان بود تا به سان پیامبر ج رفتار کنند.
باب (40)
عبادت
و بندگی رسول خدا ج
حدیث شماره 261
261- (1) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ وَبِشْرُ بْنُ مُعَاذٍ قَالاَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ زِيَادِ بْنِ عِلاَقَةَ، عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ رَضِی الله عنه قَالَ: صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى انْتَفَخَتْ قَدَمَاهُ، فَقِيلَ لَهُ: أَتَتَكَلَّفُ هَذَا؟! وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ! قَالَ: «أَفَلاَ أَكُونُ عَبْدًا شَكُورًا؟!».
261 ـ (1) ... مغیرة بن شعبهس گوید: رسول خدا ج آن قدر نماز(شب) گزاردند که پاهایشان وَرَم و آماس کرد. بدیشان گفته شد: چرا به خویشتن این همه رنج و مشقت میدهید، حال آنکه خداوندﻷ گناهانِ پیشین و پسین شما را بخشوده است؟ آن حضرت ج فرمودند: آیا نباید بندهای سپاسگزار باشم؟
&
«صلّی»: نمازگزارد. غالباً پیامبر ج نماز شب خواندند؛ چرا که در روایتی آمده است: «ان النبي ج کان یقوم من اللیل حتی تتفطر قدماه...»؛ «پیامبر ج شب را به عبادت میایستادند تا اندازهای که پاهایشان آماس میکرد...». [بخاری و مسلم]
«انتفخت»: ورم کرد، باد کرد، متورم شد، پف کرد، آماس نمود، برآمده شد.
«اتتکلّف»: آیا خویشتن را به رنج و مشقّت و سختی و حَرَج میاندازید؟
«ما تقدم من ذنبك»: گناهانِ پیشین تو.
«ما تأخر»: گناهان پسین.
علماء بر غیر ممکن بودن وقوع کفر از پیامبران چه قبل از بعثت و چه بعد از آن اتفاق نظر دارند. و هم چنین متفق القولند که انبیاء بعد از بعثت، مرتکب گناه کبیره و صغیره نمیشوند؛ چرا که موجب نفرت و انزجار مردم از آنها میشود و این، مصلحت و هدف از آمدن آنان را از بین میبرد؛ از این رو، پیامبران کارهای پست یا آنچه را که موجب نفرت مردم از آنها میشود مانند: زنا و دروغ و خیانت و ... را انجام نمیدهند.
بنابراین تمام اخباری که راجع به پیامبران آمده است و ظاهراً دلالت بر گناه میکنند (مقصود گناهی نیست که دیگران انجام میدهند، لذا) از ظاهر آنها عدول کرده و تأویل میشوند. و یا اینکه تعبیر گناه از باب مقایسهی مفضول نسبت به اَفضل است و گفتهی امام جُنید، از این نوع است که: «حسنات الابرار سیئات المقربین»؛ «حسنات و نیکی نیکوکاران، برای مقرّبین گناه محسوب میشود». چون مقام والای مقرّبین اقتضاء میکند اعمالی بالاتر و عالیتر از اعمال نیکوکاران انجام دهند.
بنابراین، آیات و احادیثی که درمورد حضرت محمد ج آمده است و دلالت بر گناه او میکنند، مانند: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ﴾ [محمد: 19]؛ «برای گناهان خود طلب آمرزش کن»؛ و ﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ [الفتح: 2]؛ «تا خداوند گناهان گذشته و آیندهی تو را ببخشاید».
اینگونه آیات حمل بر ترک اَولی و اَفضل میشود؛ زیرا اگر پیامبر ج اَولی را ترک کند، گناه [به معنای عرفی] نیست، بلکه به مثابهی گناه است.
«افلا اکون»: آیا نباشم از زمرهی ...
«شکوراً»: سپاسگزار.
حدیث شماره 262
(2) حَدَّثَنَا أَبُو عَمَّارٍ الْحُسَيْنُ بْنُ حُرَيْثٍ، أَخبَرَنا الْفَضْلُ بْنُ مُوسَى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِی الله عنه قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي حَتَّى تَرِمَ قَدَمَاهُ، قَالَ: فَقِيلَ لَهُ: أَتَفْعَلُ هَذَا وَقَدْ جَاءَكَ: أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ؟! قَالَ: «أَفَلاَ أَكُونُ عَبْدًا شَكُورًا؟»!
262 ـ (2) ... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج آنچنان نماز(شب)گزاردند که پاهایشان متوّرم شد. ابوهریرهس گوید: به آن حضرت ج گفته شد: آیا شما چنین خویشتن را به زحمت و مشقّت و عُسر و حَرَج میاندازید و چنین به عبادت و بندگی خدا مشغول میشوید؛ حال آنکه خداوند متعال در کتابی که به سوی شما فرو فرستاده، گفته است: «بی تردید خداوند گناهان پیشین و پسین شما را بخشیده است»؟! پیامبر ج فرمودند: آیا نباید بندهی سپاسگزار باشم؟
&
«ترم»: ورم میکرد، متوّرم میشد، آماس میکرد.
«و قد جاءك»: در حالی که به راستی از جانب خدا به تو چنین رسیده که....
حدیث شماره 263
(3) حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الرَّمْلِيُّ، حَدَّثَنِی عَمِّي يَحْيَى بْنُ عِيسَى الرَّمْلِيُّ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِی الله عنه قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُومُ يُصَلِّي حَتَّى تَنْتَفِخَ قَدَمَاهُ، فَيُقَالُ لَهُ: تَفْعَلُ هَذَا وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ؟! قَالَ: «أَفَلاَ أَكُونُ عَبْدًا شَكُورًا؟»!.
263 ـ (3) ... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج آن قدر در شب، نماز تهجّد میخواندند و به عبادت و بندگی خدا میایستادند که پاهایشان آماس میکرد. بدیشان گفته شد: شما چنین خویشتن را به زحمت و مشقّت میاندازید و چنین به عبادت و بندگی خدا مشغول میشوید، و حال آنکه خداوند گناهانِ پیشین و پسین شما را بخشیده است؟ آن حضرت ج فرمودند: آیا نباید بندهی سپاسگزارم باشم؟!
&
به هر حال، قلب پیامبر ج با خدا پیوند داشت و او در هر کاری و هر وقتی با وی بود. عبادت و بندگی خدا را دوست میداشت؛ شب به شب زندهداری و گزاردن نماز میپرداخت و قسمتی از روز را هم صرف آن میکرد. نور چشم و لذّتش را در نماز مییافت.
آنچه نظر محقّقان و اندیشمندان جهان را در زندگی پیامبر ج به خود جلب کرده و میکند، همین جمع شگفتآوری است که پیامبر ج میان عبادت و پرداختن به امور دنیایی ایجاد کرده بود. آن حضرت ج با وجودی که به بالاترین مراتبِ عبادت و بندگی خدا رسیده بود، باز هم زندگی بسیاری از فقرا و افراد خانوادهاش را تأمین میکرد؛ در مورد پرداختن به امور دنیایی با تلاش و فعالیت میزیست؛ با یک امّت مقابله مینمود؛ حکومت نو ظهور و تازه به قدرت رسیدهای را در اَنظار جهانیان اداره میکرد؛ به نزد پادشاهان سفیر میفرستاد و آنان را به دین خود فرا میخواند؛ گروهها و هیئتهای نمایندگی را به حضور میپذیرفت و آنها را گرامی میداشت؛ سریّهها به اطراف و اکناف میفرستاد و خود فرماندهی را به عهده میگرفت؛ و با پیروان سایر ادیان دیگر و نیز با زمامداران و قدرتمندان به بحث و مجادله میپرداخت؛ آمادهی پیروزی میشد و در عین حال برای این که مبادا شکست بخورد احتیاط میکرد؛ کارگزاران را تعیین میکرد، و مالها را جمعآوری مینمود؛ و خودش آن را تقسیم میکرد و میفرمود: اگر من دادگری نکنم چه کسی دادگری میکند؟ و به تبیین دین خدا برای مردم میپرداخت؛ موارد مجمل وحی را بسط و شرح میداد و جاهای دشوار را توضیح میداد، و سنّتها وضع میکرد، و از اصل مسایل، فروع آن را بیرون میکشید، و آنچه را خداوند او را از آن آگاه نکرده بود به آنچه او را از آن آگاهانیده بود، برمیگرداند.
در حالی که او در همهی این حالات، اعمال روزانهای را که مردمان جهان بدان مبادرت میورزند، انجام میداد و در میان همهی این رنجها و گرفتاریها، پیامبر ج شب و روز به صورت عابدی پدیدار میگردد که راز و نیاز او با خدا بیشتر از آنهایی است که در شکاف کوهها بدین کار میپردازند.
این جمع و ربط بین دین و دنیا از پیامبر ج الگویی مستقل و یکتا و ممتاز و بینظیر در تاریخ بشر پدید میآورد.
اوقات روزانهاش را به سه قسمت تقسیم میکرد: یکی برای عبادت؛ یکی برای مردم و یکی برای خانوادهاش؛ و اگر امور مردم نیازمند وقت بیشتری میبود، از وقت مخصوص خانوادهاش میکاست، و وقتی را که ویژهی عبادت خداوند بود محفوظ نگاه میداشت، و بر این امر به گونهی شگفت انگیزی مواظبت مینمود به طوری که چه یاران و چه دشمنان خویش را بیشتر به حیرت و شگفتی وا میداشت.
این است پیامبر اکرم ج که در بندگی و عبادتش به بالاترین مراتب اخلاص، و اوج کوشش برای اطاعت خدا و دوستی او و قیام همیشگی در پیشگاه حق رسید. و در مورد امور دنیا به جایی رسید که توانست بر ویرانههای بیبند و باری، حکومتی تشکیل دهد و دردِ پریشانی و تباه را در جامه ریشه کن سازد. براستی که همهی اهداف زندگی، با کاملترین وجه ممکن در وجود او تمرکز یافت و به هم پیوست.
حدیث شماره 264
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنِ الأَسْوَدِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها عَنْ صَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِاللَّيْلِ، فَقَالَتْ: كَانَ يَنَامُ أَوَّلَ اللَّيْلِ ثُمَّ يَقُومُ، فَإِذَا كَانَ مِنَ السَّحَرِ أَوْتَرَ، ثُمَّ أَتَى فِرَاشَهُ فَإِن كَانَ لَهُ حَاجَةٌ أَلَمَّ بِأَهْلِهِ، فَإِذَا سَمِعَ الأَذَانَ وَثَبَ، فَإِنْ كَانَ جُنُبًا أَفَاضَ عَلَيْهِ مِنَ الْمَاءِ، وَإِلَّا تَوَضَّأَ وَخَرَجَ إِلَى الصَّلاَةِ.
264 ـ (4) ... اسود بن یزیدس گوید: از عایشهل پرسیدم: کیفیّت و نحوهی نماز شب رسول خدا ج چگونه بود؟ وی در پاسخ گفت: رسول خدا ج معمولاً (پس از خواندن نماز عشاء) در آغاز شب میخوابیدند، و سپس (در آخر شب) برمیخواستند و از خواب بیدار میشدند (و نماز میخواندند)؛ و چون نزدیک سحر میشد، آن حضرتج نماز وتر خویش را میگزاردند و آنگاه به رختخواب خود برمیگشتند؛ و اگر نیازی به جماع و همبستری با همسران خویش داشتند، با آنها گرد میآمدند و خویشتن را بدانها میرساندند. و چون صدای اذان را میشنیدند، بلند میشدند؛ و چنانچه جُنب بودند و نیاز به غسل داشتند، غسل مینمودند وگرنه وضو میگرفتند و از منزل به سوی مسجد(برای گزاردن نماز صبح) بیرون میشدند.
&
«ینام اوّل اللیل»: در آغاز شب میخوابید؛ یعنی رسول خدا ج معمولاً پس از خواندن نماز عشاء در آغاز شب میخوابید.
«ثم یقوم»: سپس در آخر شب، برای نماز شب بیدار میشد.
«اوتر»: نماز وتر خواند؛ یعنی در وقت سحر، نماز وترشان را میخواندند.
«حاجة»: نیاز به گرد آمدن با همسر.
«اَلَمَّ باهله»: با همسرش گرد میآمد؛ این واژه کنایه از جماع و همبستری است.
«وثب»: شتابان از جای برخاست و پرید.
«افاض»: ریخت، جاری کرد، پاشید. «افاض علیه من الماء»: از آب بر خود ریخت.
حدیث شماره 265
(5) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ
(ح) وَحَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الأَنْصَارِيُّ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، عَنْ مَالِكٍ، عَنْ مَخْرَمَةَ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ كُرَيْبٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ بَاتَ عِنْدَ مَيْمُونَةَ وَهِيَ خَالَتُهُ قَالَ: فَاضْطَجَعْتُ فِي عَرْضِ الْوِسَادَةِ، وَاضْطَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي طُولِهَا، فَنَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى إِذَا انْتَصَفَ اللَّيْلُ، أَوْ قَبْلَهُ بِقَلِيلٍ، أَوْ بَعْدَهُ بِقَلِيلٍ، فَاسْتَيْقَظَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَجَعَلَ يَمْسَحُ النَّوْمَ عَنْ وَجْهِهِ، وَقَرَأَ الْعَشْرَ الآيَاتِ الْخَوَاتِيمَ مِنْ سُورَةِ آلِ عِمْرَانَ، ثُمَّ قَامَ إِلَى شَنٍّ مُعَلَّقٍ فَتَوَضَّأَ مِنْهَا، فَأَحْسَنَ الْوُضُوءَ، ثُمَّ قَامَ يُصَلِّي. قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ: فَقُمْتُ إِلَى جَنْبِهِ، فَوَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى رَأْسِي، ثُمَّ أَخَذَ بِأُذُنِي الْيُمْنَى فَفَتَلَهَا، فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ رَكْعَتَيْنِ - قَالَ مَعْنٌ: سِتَّ مَرَّاتٍ - ثُمَّ أَوْتَرَ، ثُمَّ اضْطَجَعَ، حَتَّى جَاءَهُ الْمُؤَذِّنُ فَقَامَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ خَفِيفَتَيْنِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَلَّى الصُّبْحَ.
265 ـ (5) ... کُریبس گوید: ابن عباسب به من خبر داد و گفت: شبی در منزل میمونهل، همسر گرامی پیامبر ج ـ که خالهی ابن عباسب بود ـ ماندم و در آنجا خوابیدم، و من سر خویش را بر عَرض بالش قرار داده بودم که پیامبر ج (با همسرشان) سرشان را بر طول آن قرار داده بودند.
پیامبر ج تا نزدیک نیمه شب یا اندکی پیش یا پس از آن خوابیدند؛ آنگاه از خواب بیدار شدند و دست بر چهرهی خویش کشیدند و چشمهای خود را مالیدند تا آثار خواب آلودگی را از خود دور نمایند؛ سپس ده آیهی آخر سورهی آل عمران را خواندند؛ و سپس به سوی مشکی که به میخ آویزان و معلّق شده بود رفتند، و از آبِ آن، به خوبی وضو گرفتند؛ پس از این شروع به نماز خواندن کردند.
عبدالله بن عباسب در ادامهی سخنانش میگوید: (من هم بلند شدم و آنچه را که پیامبر ج انجام دادند، انجام دادم؛) سپس رفتم و در کنار ایشان (و در سمت چپشان) ایستادم. رسول خدا ج دست راستشان را بر روی سرم گذاشتند و گوش راستم را (با مهربانی) گرفتند و آن را پیچ دادند.
[معن گوید] پیامبر ج شش نماز دو رکعتی را خواندند و در آخر، نماز وتر را خواندند؛ پس از آن، اندکی دراز کشیدند تا اینکه مؤذّن برای اعلام کردن فرا رسیدن وقت نماز، آمد؛ پیامبر ج نیز از جای خویش بلند شدند و دو رکعت نماز را به صورت خلاصه خواندند؛ و آنگاه از منزل بیرون رفتند و نماز (فرضِ)صبح را در (مسجد) خواندند.
&
«باتَ»: شب ماند. بیتوته کرد. شب در مکانی ماند، چه در آنجا بخوابد چه نخوابد.
«عرض الوِسادة»: در عرض بالشت. «عَرض»: پهنا. خلاف طول.
«فاستیقظ»: از خواب بیدار شد.
«یمسح النوم عن وجهه»: دست بر چهرهی خود کشید و چشمها را مالید و آثار خواب آلودگی را از خود دور کرد.
«العشر الایات الخواتیم من سورة آل عمران»: ده آیهی آخر سورهی آل عمران؛ یعنی آیات 190 تا 200.
«شَن»: مشک.
«معلّق»: آویخته و آویزان.
«فاحسن الوضوء»: به بهترین وجه وضو گرفت.
«ففلتها»: گوش را کشید و پیچ داد.
«اوتر»: نماز وتر خواند.
«رکعتین خفیفتین»: دو رکعت به صورت خلاصه خواند. مراد از این دو رکعت، دو رکعتِ نماز سنّت صبح است که پیامبر ج آنها را به صورت خلاصه میخواند.
حدیث شماره 266
(6) حَدَّثَنَا أَبُو كُرَيْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلاَءِ، حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ أَبِي جَمْرَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي مِنَ اللَّيْلِ ثَلاَثَ عَشْرَةَ رَكْعَةً.
266 ـ (6) ... ابن عباسب گوید: معمولاً پیامبر گرامی اسلام ج نماز شب را سیزده رکعت میخواندند.
267- (7) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَوْفَى، عَنْ سَعْدِ بْنِ هِشَامٍ، عَنْ عَائِشَةَ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ إِذَا لَمْ يُصَلِّ بِاللَّيْلِ مَنَعَهُ مِنْ ذَلِكَ النَّوْمُ، أَوْ غَلَبَتْهُ عَيْنَاهُ، صَلَّى مِنَ النَّهَارِ ثِنْتَيْ عَشْرَةَ رَكْعَةً.
267 ـ (7) ... عایشهل گوید: هرگاه رسول خدا ج نماز شب را به خاطر خواب یا خواب آلودگی نمیتوانستند بخوانند، در روزِ همان شب، دوازده رکعت قضای آن را میگزاردند.
&
«مَنَعَهُ مِنْ ذَلِكَ النَّوْمُ، أَوْ غَلَبَتْهُ عَيْنَاهُ»: و این شک در متن گفتار عایشهل، از راوی است.
ناگفته نماند که حدیث بالا، بیانگر اهمیّت نماز تهجّد و برپا داشتن آن است که رسول خدا ج حتّی قضای آن را به جای میآوردند.
و در روایتی دیگر، عمربن خطابس میگوید: پیامبر ج فرمودند: «من نام عن حزبه من اللیل او من شیء منه فقرأه ما بین صلاة الفجر وصلاة الظهر کتب له کانّما قرأه من اللیل» [ابن ماجه، ترمذی و مسلم]؛ «اگر کسی نتوانست به دلیل خواب ماندن، حزب مقرّرش یا قسمتی از آن را در شب بخواند، و آن را در فاصلهی نمازهای صبح و ظهر بخواند، به منزلهی این است که آن را در شب خوانده است.»
گر چه در مورد اهمیّت این نماز پُر برکت، همان چند روایت فوق کافی به نظر میرسد، ولی این نکته قابل ذکر است که در روایاتِ اسلامی آن قدر اهمیّت به این عبادت داده شده است که دربارهی کمتر عبادتی چنین سخن گفته شده است. دوستان حق، و رهروان راه فضیلت به این عبادت بیریا که قلب را روشنایی و دل را نور و صفا میبخشد، همواره اهمیّت بسیار میدادند.
غوغای زندگی روزانه از جهات مختلف، توجّه انسان را به خود جلب میکند و فکر آدمی را به وادیهای گوناگون میکشاند، به طوری که جمعیّت خاطر و حضور قلب کامل، درآن بسیار مشکل است؛ اما در دل شب و به هنگام سحر و فرو نشستن غوغای زندگی مادی، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقداری خواب، حالت توجه و نشاط خاصّی را به انسان میدهد که بینظیر است.
آری در این محیط آرام و به دور از هرگونه ریا و تظاهر و خودنمایی و توأم با حضور قلب، حالت توجّهی به انسان دست میدهد که فوق العاده روح پرور و تکامل آفرین است.
به همین دلیل، دوستان خدا همیشه از عبادتهای آخر شب برای تَصفیهی روح و حیات قلب و تقویت اراده و تکمیل اخلاص، نیرو میگرفتهاند.
در آغاز اسلام نیز پیامبر ج با استفاده از همین برنامهی روحانی، مسلمانان را پرورش داد و شخصیّت آنها را آنقدر بالا برد که گویی دیگر آن انسانهای سابق نیستند؛ یعنی از آنها انسانهای تازهای آفرید که مصمّم، شجاع، با ایمان، پاک و با اخلاص بودند.
آری پیامبر ج به هنگامی که چشم غافلان در خواب بود، مقداری از شب را بیدار میشد؛ و در آن هنگام که برنامههای عادیِ زندگیِ روزانه تعطیل میگشت و شواغل فکری به حداقل میرسید، و آرامش و خاموشی همه جا را فرا میگرفت و خطر آلودگی عبادت به ریا کمتر وجود داشت، و خلاصه بهترین شرایطِ حضور قلب فراهم است، با تمام وجودشان روبه درگاه معبود میآورد و سر بر آستان معشوق میسایید، و آنچه در دل داشت با خداوند متعال درمیان میگزارد؛ با یاد او زنده بود و پیمانهی قلب خویش را از مهر او لبریز و سرشار داشت.
ممکن است بعضی همیشه توفیق بهرهگیری از این عبادت پُر برکت و روح پرور و تعالی بخش را نداشته باشند، ولی چه مانعی دارد که در برخی از شبها که این توفیق حاصل است بهرهگیرند و در آن هنگام که خاموشی همه جا را فرا گرفته و اشتغالات روزانه همه تعطیل است، و کودکان در خواباند، و محیط آمادهی حضور قلب و راز و نیاز با خدا است، برخیزند و به درِ خانهی خدا روند و دل را به نورِ عشق دوست، روشن سازند.
حدیث شماره 268
(8) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلاَءِ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامٍ ـ يَعْنِي ابْنَ حَسَّانَ ـ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِيرِينَ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا قَامَ أَحَدُكُمْ مِنَ اللَّيْلِ فَلْيَفْتَتِحْ صَلاَتَهُ بِرَكْعَتَيْنِ خَفِيفَتَيْنِ».
268 ـ (8) ... ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمودند: هرگاه در شب، یکی از شما برای نماز شب برخاست، نماز خویش را با دو رکعتِ کوتاه و سبک آغاز کند (تا در نماز با نشاط و انرژی وارد شود).
حدیث شماره 269
(9) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ .
(ح)، وَحَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِكٌ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ، عَنْ أَبِيهِ: أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ قَيْسِ بْنِ مَخْرَمَةَ، أَخْبَرَهُ عَنْ زَيْدِ بْنِ خَالِدٍ الْجُهَنِيِّ: أَنَّهُ قَالَ: لَأَرْمُقَنَّ صَلاَةَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَتَوَسَّدْتُ عَتَبَتَهُ، أَوْ فُسْطَاطَهُ فَصَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَكْعَتَيْنِ خَفِيفَتَيْنِ، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ طَوِيلَتَيْنِ، طَوِيلَتَيْنِ، طَوِيلَتَيْنِ، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَهُمَا دَونَ اللَّتَيْنِ قَبْلَهُمَا، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَهُمَا دُونَ اللَّتَيْنِ قَبْلَهُمَا، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَهُمَا دُونَ اللَّتَيْنِ قَبْلَهُمَا، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَهُمَا دُونَ اللَّتَيْنِ قَبْلَهُمَا، ثُمَّ أَوْتَرَ فَذَلِكَ ثَلاَثَ عَشْرَةَ رَكْعَةً.
269 ـ (9) ... عبدالله بن قیس بن مخرمهس گوید: زیدبن خالد جُهنیس گفت: خودم امشب نماز رسول خدا ج را زیر نظر میگیرم (تا از چگونگی نماز شب پیامبر ج و تعداد رکعتهای آن، آگاهی یابم).
زید بن خالدس در ادامهی سخنانش میگوید: پلّهی در، یا خیمهی پیامبر ج را برای خودم، بالشت قرار دادم و سرخویش را بر آن نهادم؛ آن گاه(نزدیک نیمه شب، یعنی اندکی پیش یا پس از آن) پیامبر ج (از جای برخاستند و به نماز ایستادندو) نخست دو رکعتِ نماز کوتاه و سبک خواندند، و پس از آن، دو رکعت نماز بسیار طولانی و با قرائت مفصّل گزاردند؛ آنگاه هشت رکعت دیگر ـ که هر دو رکعت از آن هشت رکعت، به نسبت دو رکعت قبلی، اندکی سبکتر و کوتاهتر بود ـ خواندند؛ و پس از آن، یک رکعت وتر را گزاردند؛ و مجموع رکعتهای نماز شب پیامبر ج سیزده رکعت شد.
&
«لَأَرمقنَّ»: زیر نظر خواهم گرفت، مراقب نماز شب پیامبر ج خواهم بود.
«فتوسدت»: بالش قرار دادم.
«عتبته»: پلّهی درِ خانهی پیامبر ج.
«فسطاطه»: خیمهی پیامبر ج.
«عتبته او فسطاطه»: این شک در متن گفتار زیدبن خالد جُهنیس، از ناحیهی راوی است.
«طویلتین، طویلتین، طویلتین»: زید بن خالد جُهنیس عبارت «طویلتین» را سه بار به جهت تأکید، تکرار نموده است. یعنی پیامبر ج دو رکعت نماز بسیار بسیار طولانی و با قرائت مفصّل گزاردند.
«وهما دون اللتین قبلهما»: یعنی هر دو رکعت، نسبت به دو رکعت قبلی، اندکی کوتاهتر و سبکتر بود.
حدیث شماره 270
(10) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِكٌ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي سَعِيدٍ الْمَقْبُرِيِّ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، أَنَّهُ أَخْبَرَهُ: أَنَّهُ سَأَلَ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عَنها: كَيْفَ كَانَتْ صَلاَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي رَمَضَانَ ؟ فَقَالَتْ: مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِيَزِيدَ فِي رَمَضَانَ وَلاَ فِي غَيْرِهِ عَلَى إِحْدَى عَشْرَةَ رَكْعَةً، يُصَلِّي أَرْبَعًا لاَ تَسْأَلْ عَنْ حُسْنِهِنَّ وَطُولِهِنَّ، ثُمَّ يُصَلِّي أَرْبَعًا لاَ تَسْأَلْ عَنْ حُسْنِهِنَّ وَطُولِهِنَّ، ثُمَّ يُصَلِّي ثَلاَثًا، قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِی الله تعالی عَنها: قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ: أَتَنَامُ قَبْلَ أَنْ تُوتِرَ؟ فَقَالَ: «يَا عَائِشَةُ إِنَّ عَيْنَيَّ تَنَامَانِ وَلاَ يَنَامُ قَلْبِي».
270 ـ (10) ... سعید بن ابی سعید مقبُریس از ابو سلمة بن عبدالرحمنس نقل میکند که وی دربارهی چگونگی نماز شب پیامبر ج در رمضان، از عایشهل پرسید، و بدو گفت که پیامبر ج در ماه رمضان، چگونه نماز شب میخواندند؟ عایشهل در پاسخ گفت پیامبر ج چه در رمضان و چه در غیر رمضان، از یازده رکعت بیشتر، نماز شب را نمیخواندند. و کیفیّت نماز شب آن حضرت ج چنین بود که نخست چهار رکعت را میخواندند که از خوبی و زیبایی آن، و اینکه چه قدر طول میکشید، چیزی مپرس؛ (که براستی بسیار زیبا و طولانی بود.) سپس چهار رکعت دیگر را میخواندند که آنها هم به قدری زیبا و طولانی بودند که از خوبی و تمامی آن، و اینکه چقدر طول میکشید، چیزی سؤال مکن؛ و در آخر سه رکعت دیگر میگزاردند.
عایشهل گوید: از پیامبر ج پرسیدم و گفتم: ای رسول خدا ج! آیا پیش از خواندنِ نماز وتر، میخوابی؟ پیامبر ج فرمودند: ای عایشه! بدان که به راستی چشمهای من میخوابند ولی قلبم، بیدار است و نمیخوابد.
&
«عینیّ»: چشمهای من.
«تنامان»: میخوابند و به خواب میروند.
اصل این است دلهایی را که خداوند، فرودگاه وحی قرار میدهد، ارتباط غیرعادی با عالم قدس پیدا میکنند. نتیجهی همین بیداری است که خواب انبیاء، وحی قرار داده میشود. به همین دلیل حضرت ابراهیم÷ براساس یک خواب، به ذبح حضرت اسماعیل÷ اقدام نمود و حضرت اسماعیل نیز این حقیقت را دریافت و فرمود:
﴿يَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ﴾ [الصافات: 102]؛ پدرجان! هر چه فرمان خداست، اجرا کن.
میبینیم که حضرت اسماعیل خواب پدر را امر خدا میداند. همچنین نیروهای شیطانی نیز از یک نوع هوشیاری طبیعی برخوردارند و آنان نیز پیشگوییهایی ارائه میکنند؛ اما هیچ پیوندی با عالم قدس ندارند، بلکه با شیطانها ارتباط دارند. به همین سبب آنگاه که حضرت رسول برای تحقیق احوال ابن صیاد رفت، او نیز مدعی شد که فقط چشمانش به خواب میرود و دلش بیدار است. آن حضرت او را آزمود و سپس به او تفهیم نمود که هیچ ارتباطی با عالم قدس ندارد؛ زیرا همهی امور آن جا واضح و صریح و قطعی است؛ بلکه با شیطانها ارتباط دارد بنابراین به امور غیبی دسترسی ندارد و فقط منحصر به یک سری اوهام و تخیلات و قیاسهای ناقص است که آنها را با نبوت اشتباه گرفته است. به همین دلیل خطاب به ابن صیاد فرمود: «اخسأ فلن تعدو قدرك»؛ «برو گم شو، تو نمیتوانی پایت را بیشتر از گلیم خود دراز کنی».
این بیداری انبیاء همیشگی است و فقط منحصر به خواب آنان نیست. فهم حقیقت این بیداری از درک ما بالاتر است و الفاظ و کلمهها از بیان و درک کامل حقیقت آن قاصر هستند.
حدیث شماره 271
(11) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِكٌ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عَنها: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يُصَلِّي مِنَ اللَّيْلِ إِحْدَى عَشْرَةَ رَكْعَةً، يُوتِرُ مِنْهَا بِوَاحِدَةٍ، فَإِذَا فَرَغَ مِنْهَا اضْطَجَعَ عَلَى شِقِّهِ الأَيْمَنِ.
271 ـ (11) ... عایشهل گوید: معمولاً رسول خدا ج نماز شب را یازده رکعت میخواندند؛ اینگونه که (پنج نماز دو رکعتی میگزاردند و) با یک رکعت وتر را میخواندند. و هرگاه از نماز شب فارغ میشدند، اندکی بر پهلوی راستِ خویش دراز میکشیدند و دمی میآساییدند (تا خستگیِ نماز شب بیرون رود و در پرتو اندکی استراحت، نشاطی برای خواندن نماز صبح، به دست آورند.)
حدیث شماره 272
(12) حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي عُمَرَ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، عَنْ مَالِكٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، نَحْوَهُ.
(ح) وَحَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ، عَنْ مَالِكٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، نَحْوَهُ.
272 ـ (12) ابن ابی عمر، از معن، از مالک، از ابن شهاب نیز به سان همین حدیث را برای ما [از حیث معنی، نه از حیث لفظ] روایت کرده است.
و نیز قتیبه، از مالک، از ابن شهاب، نظیر همین روایت را [در معنی نه در لفظ] برای ما نقل کرده است.
&
«ح»: این حرف ـ چنانکه پیشتر گذشت ـ رمزی برای تحویل سند به سندی دیگر است.
به هر حال، امام ترمذی برای حدیث شمارهی 271، سه سند ذکر کرده است که عبارتند از:
1- اسحاق بن موسی، از معن، از مالک، از ابن شهاب، از عروة، از عایشهل.
2- ابن ابی عمر، از معن، از مالک، از ابن شهاب، از عروة، از عایشهل.
3- قتیبه، از مالک، از ابن شهاب، از عروة، از عایشهل.
حدیث شماره 273
(13) حَدَّثَنَا هَنَّادٌ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَحْوَصِ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الأَسْوَدِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عَنها قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي مِنَ اللَّيْلِ تِسْعَ رَكَعَاتٍ.
273 ـ (13) ... عایشهل گوید: گاهی اوقات اتفاق میافتاد که رسول خدا ج نماز شب را نُه رکعت میخواندند.
حدیث شماره 274
(14) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ آدَمَ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ، عَنِ الأَعْمَشِ، نَحْوَهُ.
274 ـ (14) محمود بن غیلان، از یحیی بن آدم، از سفیان ثوری، از اعمش نیز به سان همین حدیث را [از حیث معنی، نه از حیث لفظ] برای ما روایت نموده است.
&
ناگفته نماند که اینگونه روایات را در مورد شمار رکعات نماز شب، بدون بررسی کامل احادیث و روایات، نمیتوان ملاک عمل قرار داد؛ چرا که رسول خدا ج در بیشتر اوقات نماز شب را سیزده یا یازده رکعت میگزاردند و گاهی نیز کمتر از این میخواندند. چنانکه در روایات و احادیث فوق، بدین قضیه اشاره شد.
حدیث شماره 275
(15) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِي عَبْسٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ رَضِی الله عنه: أَنَّهُ صَلَّى مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنَ اللَّيْلِ، قَالَ: فَلَمَّا دَخَلَ فِي الصَّلاَةِ قَالَ: اللَّهُ أَكْبَرُ ذُو الْمَلَكُوتِ وَالْجَبَرُوتِ، وَالْكِبْرِيَاءِ وَالْعَظَمَةِ، قَالَ: ثُمَّ قَرَأَ الْبَقَرَةَ، ثُمَّ رَكَعَ رُكُوعَهُ نَحْوًا مِنْ قِيَامِهِ، وَكَانَ يَقُولُ: سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ، سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَكَانَ قِيَامُهُ نَحْوًا مِنْ رُكُوعِهِ، وَكَانَ يَقُولُ: لِرَبِّيَ الْحَمْدُ، لِرَبِّيَ الْحَمْدُ ثُمَّ سَجَدَ فَكَانَ سُجُودُهُ نَحْوًا مِنْ قِيَامِهِ، وَكَانَ يَقُولُ: سُبْحَانَ رَبِّيَ الأَعْلَى، سُبْحَانَ رَبِّيَ الأَعْلَى ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَكَانَ مَا بَيْنَ السَّجْدَتَيْنِ نَحْوًا مِنَ السُّجُودِ، وَكَانَ يَقُولُ: رَبِّ اغْفِرْ لِي، رَبِّ اغْفِرْ لِي، حَتَّى قَرَأَ الْبَقَرَةَ وَآلَ عِمْرَانَ وَالنِّسَاءَ وَالْمَائِدَةَ أَوِ الأَنْعَامَ . شُعْبَةُ الَّذِي شَكَّ فِي الْمَائِدَةِ وَالأَنْعَامِ.
قَالَ أَبُو عِيسَى: وَأَبُو حَمْزَةَ اسْمُهُ طَلْحَةُ بْنُ زَيْدٍ، وَأَبُو جَمْرَةَ الضُّبَعِيُّ اسْمُهُ نَصْرُ بْنُ عِمْرَانَ.
275 ـ (15) ... حذیفة بن یمانس گوید: شبی با رسول خدا ج نماز شب خواندم؛ و چون ایشان در نماز وارد شدند، نخست این کلمات را گفتند:
«اللهُ أَكْبَرُ ذُو الْمَلَكُوتِ وَالْجَبَرُوتِ وَالْكِبْرِيَاءِ وَالْعَظَمَةِ»؛ «خداوند از همه چیز و همه کس برتر و بزرگتر است؛ به راستی او صاحب عزّت و بزرگواری و تسلّط و چیرگی، قدرت و عظمت و بزرگی و سترگی است».
حذیفهس گوید: آنگاه (پس از خواندن سورهی فاتحه)، کلّ سورهی بقره را تلاوت فرمودند و پس از تلاوت آن، به رکوع رفتند و رکوعشان همچون قیام ایشان طول کشید؛ و در رکوع خویش، پیوسته «سبحان ربي العظیم» میگفتند؛ سپس سرشان را از رکوع بلند کردند و راست ایستادند و قیامِ متّصل به رکوع ایشان نیز به سان رکوع ایشان طولانی بود؛ و در قیامِ متصل به رکوع، پیوسته «لربّی الحمد» میگفتند؛ آنگاه به سجده رفتند و سجدهشان نیز مانند قیامشان طولانی بود و در سجده همواره و به طور مکرّر، «سبحان ربّي الاعلی» میگفتند؛ سپس سر از سجده برداشتند و در بین دو سجده نشستند که این نشستنشان در بین دو سجده نیز همچون سجدهشان طول کشید و پیوسته میفرمودند: «ربّ اغفرلي» [پروردگارا مرا ببخش].
و پیامبر ج نماز خویش را به اندازهای طولانی کرد که در آن سورههای «بقره»، «آل عمران»، «نساء»، «مائده» یا «انعام» را تلاوت فرمودند. و این شک در خواندن سورهی «مائده» یا «انعام»، از ناحیهی شعبه است؛ [و شعبه نیز یکی از راویانِ این حدیث است.]
ابوعیسی ترمذی گوید: طلحة بن زید، نام ابوحمزه است؛ و نام ابوجَمرة ضُبَعی: نصر بن عِمران میباشد (و نباید این دو را با هم اشتباه گرفت؛ چرا که راویِ حدیث، ابوحمزه موسوم به «طلحة بن زید» است).
&
«الملکوت»: عزّت و بزرگواری و تسلّط و چیرگی؛ دارایی و تصرّف؛ پادشاهی خاصّ خدا.
«الجبروت»: صیغهی مبالغه به معنی قدرت و عظمت و کبریایی.
«العظمة»: بزرگی و عزّت.
«سبحان ربّي العظیم، سبحان ربّي العظیم»: مراد از تکرار این دو جمله، تکثیر است؛ یعنی پیامبر ج پیوسته در رکوع، این کلمات و جملات را با خود زمزمه میفرمودند.
«شعبة الذي شك في المائدة والانعام»: یعنی شعبه که یکی از راویانِ این روایت است، در این قضیه شک دارد که پیامبر ج پس از سورههای «بقرة» و «آل عمران» و «نساء»، سورهی «مائدة» را خواندند یا سورهی «انعام» را؟
حدیث شماره 276
(16) حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ نَافِعٍ الْبَصْرِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُالصَّمَدِ بْنُ عَبْدِالْوَارِثِ، عَنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُسْلِمٍ الْعَبْدِيِّ، عَنْ أَبِي الْمُتَوَكِّلِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها قَالَتْ: قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِآيَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ لَيْلَةً.
276 ـ (16) ... عایشهل گوید: شبی رسول خدا ج (در تمام رکعات نماز شب، و پس از خواندن سورهی فاتحه)، فقط یک آیه از قرآن را تلاوت فرمودند.
&
«بآیة من القرآن»: و آن آیه، آیهی شمارهی 118 سورهی مائده است: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ١١٨﴾ [المائدة: 118]؛ «خدایا ! اگر آنان را عذاب کنی، بندگان تو هستند و هرگونه که بخواهی، دربارهی ایشان میتوانی عمل کنی؛ و اگر از ایشان گذشت کنی، تو خود دانی و توانی؛ چرا که تو چیره و توانا و کار به جایی؛ لذا نه بخشش تو نشانهی ضعف، و نه مجازات تو بدون حکمت است».
ابوذرس در روایتی دیگر گوید: رسول خدا ج شبی تا بامداد این آیه را تلاوت نموده و با همین یک آیه، رکوع و سجده میکردند؛ و چون صبح شد، گفتم: ای رسول خدا ج ! شما تمام شب، پیوسته تا بامداد این آیه را میخواندید و با آن رکوع و سجده میکردید؛ راز این کار در چیست؟
فرمودند: «من در این شب برای امّت خود از پروردگارﻷ درخواست شفاعت نمودم و او این شفاعت را به من عطا کرد. امّت من به این شفاعت دست مییابد ـ اگر خدا بخواهد ـ اما این شفاعت، مخصوص کسی است که به خدایﻷ چیزی را شریک نیاورد.»
حدیث شماره 277
(17) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: صَلَّيْتُ لَيْلَةً مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ يَزَلْ قَائِمًا حَتَّى هَمَمْتُ بِأَمْرِ سُوءٍ قِيلَ لَهُ: وَمَا هَمَمْتَ بِهِ؟ قَالَ: هَمَمْتُ أَنْ أَقْعُدَ وَأَدَعَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.
277 ـ (17) ... عبدالله بن مسعودس گوید: شبی با پیامبر گرامی اسلام، نماز شب را خواندم؛ رسول خدا ج آن قدر به قیام و قرائت قرآن، ادامه دادند (که مرا یارا نماند و خسته و درمانده شدم)، تا جایی که خواستم کار بد و ناپسندی را انجام دهم.
از ابن مسعودس پرسیده شد: میخواستی چه کار ناپسند و زشتی را بکنی؟ گفت: خواستم بنشینم و پیامبر ج را در حال ایستاده رها کنم و تنها بگذرارم!
&
«هممتُ»: قصد کاری را کردم.
«بامر سوء»: کار زشت و ناپسند.
«اَدع»: رها کنم، تنها بگذارم.
این روایت بیانگر طولانی نمودن نماز شب، توسط پیامبر ج است.
حدیث شماره 278
(18) حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ وَكِيعٍ، حَدَّثَنَا جَرِيرٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، نَحْوَهُ.
278 ـ (18) سفیان بن وکیع، از جریر، از اعمش نیز به سان همین حدیث را [از حیث معنی، نه از حیث لفظ] برای ما روایت کرده است.
حدیث شماره 279
(19) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الأَنْصَارِيُّ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِكٌ، عَنْ أَبِي النَّضْرِ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عنها: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يُصَلِّي جَالِسًا فَيَقْرَأُ وَهُوَ جَالِسٌ، فَإِذَا بَقِيَ مِنْ قِرَاءَتِهِ قَدْرُ مَا يَكُونُ ثَلاَثِينَ أَوْ أَرْبَعِينَ آيَةً قَامَ فَقَرَأَ وَهُوَ قَائِمٌ، ثُمَّ رَكَعَ وَسَجَدَ، ثُمَّ صَنَعَ فِي الرَّكْعَةِ الثَّانِيَةِ مِثْلَ ذَلِكَ.
279 ـ (19) ... عایشهل گوید: گاهی اتفاق میافتاد که رسول خدا ج نماز شب را به صورت نشسته میخواندند، و قرائت آیهها را به حالت نشسته تلاوت میفرمودند؛ و چون از قرائت ایشان در حدود سی یا چهل آیه، باقی میماند، آنگاه بلند میشدند و بقیهی آیات را به حالت ایستاده میخواندند؛ آنگاه به رکوع و سجده میرفتند؛ و عَین این عمل را در رکعت دوم نیز انجام میدادند.(یعنی رکعت دوم را نیز به حالت نشسته میخواندند و چون از قرائت ایشان حدود سی یا چهل آیه باقی میماند، برمیخواستند و آن را ایستاده تلاوت میفرمودند، و سپس رکوع و سجدهی خود را انجام میدادند. و عایشهل در ادامه میگوید: وقتی نماز پیامبر ج تمام میشد، نگاه میکردند، اگر من بیدار میبودم، با من به گفتگو مینشستند؛ و اگر من خوابیده بودم، ایشان نیز دراز میکشیدند).
&
«کان یصلّی جالساً»: گاهی اوقات نماز شب را به حالت نشسته میخواندند. و غالباً پیامبر ج این عمل را در اواخر عمر شریفشان انجام میدادند؛ چنانکه عایشهل در روایتی که بخاری و مسلم روایت کردهاند، بدان تصریح نموده است.
«قدر»: مقدار، اندازه، میزان.
«صنع»: انجام داد.
حدیث شماره 280
(20) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، حَدَّثَنَا هُشَيْمٌ، حَدَّثَنَا خَالِدٌ الْحَذَّاءُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَقِيقٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها عَنْ صَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ تَطَوُّعِهِ؟ فَقَالَتْ: كَانَ يُصَلِّي لَيْلاً طَوِيلاً قَائِمًا، وَلَيْلاً طَوِيلاً قَاعِدًا، فَإِذَا قَرَأَ وَهُوَ قَائِمٌ رَكَعَ وَسَجَدَ وَهُوَ قَائِمٌ، وَإِذَا قَرَأَ وَهُوَ جَالِسٌ رَكَعَ وَسَجَدَ وَهُوَ جَالِسٌ.
280 ـ (20) ... عبدالله بن شقیقس گوید: از عایشهل پیرامون نحوهی نماز شب رسول خدا ج پرسیدم که ایشان چگونه نماز شب میگزاردند؟ وی در پاسخ بدین سؤال گفت: پیامبر ج برخی از شبها به حالت ایستاده، نماز طولانی میخواندند و در بعضی از شبها به حالت نشسته، نمازی طولانی میگزاردند. و هرگاه آن حضرت ج ایستاده نماز میخواندند، رکوع و سجود خویش را همچنان ایستاده انجام میدادند، و چون به حالت نشسته نماز میخواندند، رکوع و سجود را نیز به صورت نشسته انجام میدادند.
&
«عن تطوّعه»: از نماز نفل پیامبر ج . «تطوع»: کار نیکی را آزادانه و راغبانه و به دلخواه انجام دادن و بیش از واجبات، به طاعت و عبادت پرداختن.
حدیث شماره 281
(21) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الأَنْصَارِيُّ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِكٌ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنِ السَّائِبِ بْنِ يَزِيدَ، عَنِ الْمُطَّلِبِ بْنِ أَبِي وَدَاعَةَ السَّهْمِيِّ، عَنْ حَفْصَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي فِي سُبْحَتِهِ قَاعِدًا، وَيَقْرَأُ بِالسُّورَةِ وَيُرَتِّلُهَا حَتَّى تَكُونَ أَطْوَلَ مِنْ أَطْوَلَ مِنْهَا.
281 ـ (21) ... حفصهل، همسر گرامی رسول خدا ج گوید: آن حضرت ج در نماز نفل خویش، قرائت (سورههای متوسط) را به حالت نشسته میخواندند، و سوره(های متوسط) را به صورت ترتیل و آهنگ خوش، تلاوت میفرمودند که در نتیجه، مدت زمان گزاردن نمازشان طولانیتر از آن میشد که سورههای بلند را بدون ترتیل تلاوت فرمایند.
&
«سُبحته»: نماز نافلهاش. «سُبحة»: نماز نافله. و به نماز نفل، بدین خاطر «سُبحة» میگویند؛ زیرا که در آن، خداوندﻷ، تسبیح و تقدیس و ستایش و تعریف میشود.
«یرتّلها»: با ترتیل سورهها را میخواند. «ترتیل»: قرآن را با قرائتِ درست و آهنگِ خوش تلاوت کردن.
«حَتَّى تَكُونَ أَطْوَلَ مِنْ أَطْوَلَ مِنْهَا»: یعنی پیامبر ج، سورههای متوسط (مانند سورهی انفال) را چنان با ترتیل و آهنگ خوش تلاوت میفرمودند که در نتیجه، مدت زمان گزاردن نمازشان طولانیتر از آن میشد که سورههای بلند (مانند سورهی اعراف) را بدون ترتیل تلاوت فرمایند.
حدیث شماره 282
(22) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الزَّعْفَرَانِيُّ، حَدَّثَنَا الْحَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي عُثْمَانُ بْنُ أَبِي سُلَيْمَانَ: أَنَّ أَبَا سَلَمَةَ ابْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَخْبَرَهُ: أَنَّ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها أَخْبَرَتْهُ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَمْ يَمُتْ حَتَّى كَانَ أَكْثَرُ صَلاَتِهِ وَهُوَ جَالِسٌ.
282 ـ (22) ... ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوفس گوید: عایشهل به من خبر داد و گفت: رسول خدا ج دار فانی را وداع نگفتند و چهره در نقاب خاک نکشیدند، مگر اینکه بیشتر نمازهای (مستحبّی و نفلی) خویش را به حالت نشسته میخواندند.
حدیث شماره 283
(23) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَيُّوبَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِی الله عنهما قَالَ: صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَكْعَتَيْنِ قَبْلَ الظُّهْرِ، وَرَكْعَتَيْنِ بَعْدَهَا، وَرَكْعَتَيْنِ بَعْدَ الْمَغْرِبِ فِي بَيْتِهِ، وَرَكْعَتَيْنِ بَعْدَ الْعِشَاءِ فِي بَيْتِهِ.
283 ـ (23) ... عبدالله بن عمرب گوید: با رسول خدا ج دو رکعت نماز سنّت پیش از نماز فرض ظهر، و دو رکعت سنّت پس از نماز فرض ظهر، و دو رکعت سنّت پس از نماز فرض مغرب، و دو رکعت سنّت پس از نماز فرض عشاء، در خانهی آن حضرت ج خواندم.
&
«في بیته»: این قید به تمام اقسام سهگانهی پیشین برمیگردد؛ یعنی: عبدالله بن عمرب با پیامبر ج دو رکعت سنّت قبل و بعد از ظهر و دو رکعت سنّت مغرب و عشاء را در خانهی آن حضرت ج میخواند.
حدیث شماره 284
(24) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، حَدَّثَنَا أَيُّوبُ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِی الله عنهما قَالَ: وَحَدَّثَتْنِي حَفْصَةُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ حِينَ يَطْلُعُ الْفَجْرُ. قَالَ أَيُّوبُ: أُرَاهُ قَالَ: خَفِيفَتَيْنِ.
284 ـ (24) ... عبدالله بن عمرب گوید: خواهرم حفصهل (همسر گرامی رسول خدا ج) به من خبر داد و گفت: رسول خدا ج پس از طلوع صبح صادق (یعنی پس از ظاهر شدن سپیده دم و هنگامی که مؤذن برای نماز بامداد اذان میگفت، پیش از اینکه نماز فرض صبح را بخوانند) دو رکعتِ(سنّت) میخواندند.
ایّوب (که یکی از راویانِ این حدیث است)گوید: گمان میکنم که نافعس گفت: دو رکعتِ کوتاه و مختصر میخواندند.
&
«یطلع»: ظاهر و هویدا میگشت.
«الفجر»: سپیدی صبح، سپیده دم، سپیدی آخر شب. در شریعت مقدس اسلام، دو گونه «فجر» وجود دارد:
1- فجر کاذب: فجر اول، صبح کاذب، دم گرگ، روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است، ولی فجر صادق نیست.
2- فجر صادق: فجر ثانی، فجر دوم، صبح صادق، سپیدی صبح که افق را فراگیرد و روشنایی روزآشکار شود.
«اُراه»: گمان میکنم که او ... و مراد از ضمیر «ه»، نافع [که یکی از راویان حدیث است] میباشد. ناگفته نماند که «نافع»، شیخ ایوب میباشد.
«خفیفتین»: دو رکعتِ کوتاه و مختصر.
و در تأیید سخن ایوب، چند حدیث دیگر وارد شده است که عبارتند از:
«عن حفصة: انّ رسول الله ج کان اذا اعتکف المؤذن للصبح وبدأ الصبح، صلّی رکعتین خفیفتین قبل ان تقام الصلاة»؛ «حفصهل گوید: وقتی که مؤذن از اذان صبح فارغ میشد و سکوت میکرد و صبح ظاهر میشد، پیامبر ج قبل از اینکه نماز صبح را بخواند، دو رکعت کوتاه و مختصر میخواند.» [بخاری و مسلم]
و عایشهل نیز میگوید: «کان النبيّ ج یصلّی رکعتین خفیفتین بین النداء والاقامة من صلاة الصبح»؛ «پیامبر ج در بین اذان و اقامهی نماز صبح، دو رکعت کوتاه و مختصر میخواند».[بخاری]
و نیز میگوید: «کان النبيّ ج یخفّف الرکعتین اللتین قبل صلاة الصبح، حتی انّی لاقول هل قرأ بام الکتاب؟»؛ «پیامبر ج به اندازهای دو رکعت سنّت قبل از نماز صبح را مختصر و خلاصه میخواند که با خود میگفتم: آیا سورهی فاتحه را خوانده است؟!» [بخاری و مسلم]
حدیث شماره 285
(25) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا مَرْوَانُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْفَزَارِيُّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بُرْقَانَ، عَنْ مَيْمُونِ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِی الله عنهما قَالَ: حَفِظْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ثَمَانِيَ رَكَعَاتٍ: رَكْعَتَيْنِ قَبْلَ الظُّهْرِ، وَرَكْعَتَيْنِ بَعْدَهَا، وَرَكْعَتَيْنِ بَعْدَ الْمَغْرِبِ، وَرَكْعَتَيْنِ بَعْدَ الْعِشَاءِ. قَالَ ابْنُ عُمَرَ: وَحَدَّثَتْنِي حَفْصَةُ بِرَكْعَتَيِ الْغَدَاةِ، وَلَمْ أَكُنْ أَرَاهُمَا مِنَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.
285 ـ (25) ... عبدالله بن عمرب گوید: از رسول خدا ج هشت رکعت نماز سنّتِ(مؤکّده) را به خاطر سپردم: دو رکعت پیش از فرض ظهر؛ دو رکعت پس از آن؛ دو رکعت پس از فرض نماز مغرب و دو رکعت پس از فرضِ عشاء.
ابن عمرب گوید: خواهرم حفصهل، برای من دو رکعتِ سنّت پیش از نمازِ فرض صبح را نیز ذکر کرد که خودم ندیدم که رسول خدا ج آن دو رکعت را چگونه میخواندند؛ (زیرا آن حضرت ج آن دو رکعت را معمولاً در خانهی خویش میخواندند.)
حدیث شماره 286
(26) حَدَّثَنَا أَبُو سَلَمَةَ يَحْيَى بْنُ خَلَفٍ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ الْمُفَضَّلِ، عَنْ خَالِدٍ الْحَذَّاءِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَقِيقٍ قَالَ: سَأَلتُ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها عَنْ صَلاَةِ رَسولِ الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَتْ: كَانَ يُصَلِّي قَبْلَ الظُّهْرِ رَكْعَتَيْنِ، وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ، وَبَعْدَ الْمَغْرِبِ رَكْعَتَيْنِ، وَبَعْدَ الْعِشَاءِ رَكْعَتَيْنِ، وَقَبْلَ الْفَجْرِ ثِنْتَيْنِ.
286 ـ (26) ... عبدالله بن شقیقس گوید: از عایشهل، دربارهی چگونگی و تعداد نمازهای مستحبّی رسول خدا ج پرسیدم. وی در پاسخ گفت: آن حضرت ج پیش از فرض ظهر، دو رکعت و پس از آن نیز دو رکعت، و پس از نماز فرض مغرب، دو رکعت و پس از فرض عشاء نیز دو رکعت، و پیش از طلوعِ سپیده دم نیز دو رکعتِ نماز سنّت میخواندند.
حدیث شماره 287
(27) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ قَالَ: سَمِعْتُ عَاصِمَ بْنَ ضَمْرَةَ يَقُولُ: سَأَلْنَا عَلِيًّا کَرَّمَ الله وجههُ عَنْ صَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنَ النَّهَارِ، فَقَالَ: إِنَّكُمْ لاَ تُطِيقُونَ ذَلِكَ، قَالَ: فَقُلْنَا: منْ أَطَاقَ ذَلِكَ مِنَّا صَلَّى، فَقَالَ: كَانَ إِذَا كَانَتِ الشَّمْسُ مِنْ هَاهُنَا كَهَيْئَتِهَا مِنْ هَاهُنَا عِنْدَ الْعَصْرِ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ، وَإِذَا كَانَتِ الشَّمْسُ مِنْ هَاهُنَا كَهَيْئَتِهَا مِنْ هَاهُنَا عِنْدَ الظُّهْرِ صَلَّى أَرْبَعًا، وَ يُصَلِّي قَبْلَ الظُّهْرِ أَرْبَعًا، وَبَعْدَهَا رَكْعَتَيْنِ، وَقَبْلَ الْعَصْرِ أَرْبَعًا، يَفْصِلُ بَيْنَ كُلِّ رَكْعَتَيْنِ بِالتَّسْلِيمِ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالنَّبِيِّينَ، وَمَنْ تَبِعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ.
287 ـ (27) ... ابو اسحاق/ گوید: از عاصم بن ضَمرةس شنیدم که میگفت: از علی بن ابی طالبس دربارهی نمازهای مستحبّیِ روزانهای که رسول خدا ج آنها را میگزاردند، پرسیدم؟ او در پاسخ گفت: (اگر از آنها برای شما بگویم) شما توان و قدرت انجام آنها را ندارید و از پسِ انجام آنها برنمیآیید!
عاصم بن ضَمرة در ادامهی سخنانش گوید: به علیس گفتیم: (حال که چنین است، تو ما را از آن خبر بده و) هر کس از ما که بتواند، آن را انجام خواهد داد و آن را به جای خواهد آورد. آنگاه علیس گفت:
هرگاه آفتاب از سوی مشرق چندان بالا میآمد که به هنگام نماز عصر، همان اندازه به سوی مغرب فرو نشسته است، آن حضرت ج نزدیک ظهر، دو رکعت نماز (چاشت) میخواندند؛ و چون خورشید نزدیک به نیمروز میرسید، آن حضرت ج نزدیک ظهر، چهار رکعت نماز (اوّابین) میخواندند؛ و سپس اندکی پیش از نمازِ فرض ظهر، چهار رکعت و پس از نمازِ فرض ظهر، دو رکعت دیگر میخواندند؛ و پیش از نماز عصر نیز چهار رکعت میخواندند، اینگونه که در میان هر دو رکعت (از این چهار رکعت)، تشهّدی میخواندند که شامل سلام بر فرشتگانِ مقرّبِ درگاه الهی و پیامبران و مؤمنان و مسلمانانِ تابع ایشان بود.
&
«لا تطیقون»: یارای آن را ندارید، قدرت و توان آن را ندارید.
«إِذَا كَانَتِ الشَّمْسُ مِنْ هَاهُنَا كَهَيْئَتِهَا مِنْ هَاهُنَا عِنْدَ الْعَصْرِ»: «وقتی خورشید از سوی مشرق چندان بالا میآمد که به هنگام نماز عصر، همان اندازه به سوی مغرب فرو نشسته است...»؛ در اینجا مراد از «ههنا»ی اول: «سوی مشرق» است، و منظور از «ههنا» ی دوم: «سوی مغرب» است.
«عند الظهر صلّی اربعاً»: مراد نماز اوّابین میباشد؛ زیرا پیامبر ج میفرمایند: «صلاة الاوابین اذا رمضت الفصال من الضُحی»؛ «نماز اوابین، هنگامی است که سُم بچه شتر از شدت گرمای شن قبل از ظهر (ضُحی) میسوزد». [مسلم]
«یفصل»: جدایی میانداخت.
«بالتسلیم»: این عبارت را میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
1- سلام نماز؛ یعنی پیامبر ج پیش از نماز عصر، چهار رکعت نماز میخواندند که میان هر دو رکعت، سلامی را قرار میدادند؛ یعنی هر دو رکعت را با یک سلام میخواندند. و این سلامِ پیامبر ج شامل سلام بر فرشتگانِ مقرّب خدا و پیامبران و مؤمنان و مسلمانانِ تابع ایشان بود.
2- تشهد نماز؛ یعنی پیامبر ج پیش از نماز عصر، چهار رکعت نماز میخواندند که میان هر دو رکعت، تشهدی میخواندند که این تشهّد پیامبر ج، شامل سلام بر فرشتگانِ مقرّب و پیامبران و مؤمنان و مسلمانانِ تابع ایشان بود؛ زیرا در تشهّد خوانده میشود: «السلام علیك ایها النبي ورحمة الله وبرکاته، السلام علینا وعلی عباد الله الصالحین».
«الملائکة المقربین»: فرشتگانِ مقرّب؛ مراد خواصّ فرشتگان است، از قبیل: جبرئیل و میکائیل.
باب (41)
نماز ضُحی
(نماز پیش از ظهر)
حدیث شماره 288
(1) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ الطَّيَالِسِيُّ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ يَزِيدَ الرِّشْكِ قَالَ: سَمِعْتُ مُعَاذَةَ قَالَتْ: قُلْتُ لِعَائِشَةَ رَضِی الله عنها: أَكَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي الضُّحَى؟ قَالَتْ: نَعَمْ، أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ، وَيَزِيدُ مَا شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ.
288 ـ (1) ... یزید بن رِشکس گوید: از معاذةل، دختر عبدالله عَدَوی شنیدم که گفت: از عایشهل دربارهی نماز ضُحی پرسیدم که آیا رسول خدا ج نماز ضُحی را میخواندند؟ او در پاسخ گفت: آری؛ آن حضرت ج در بیشتر روزها، چهار رکعت نماز ضُحی میخواندند؛ و گاهی نیز اتفاق میافتاد که هر چه خداوند میخواست، بر آن چهار رکعت میافزودند.
&
«ضُحی»: چاشتگاه؛ هنگام برآمدن آفتاب؛ بلند و دراز شدن روز؛ پیش از ظهر.
و مراد از نماز ضُحی، نمازهایی است که در فاصلهی یک چهارم از روز گذشته تا نیمروز گزارده میشود. نمازهایی که در آغاز روز پس از برآمدن آفتاب خوانده میشوند، به نماز «اِشراق» موسوم است؛ و نمازهایی که در پایان وقت، پیش از ظهر انجام میشوند، به نماز نیمروز موسوم است؛ و آنچه میان آن دو انجام پذیرد، به نماز «ضُحی» موسوم است.
حدیث شماره 289
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا حَكِيمُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الزِّيَادِيُّ، حَدَّثَنَا زِيَادُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الرَّبِيعِ الزِّيَادِيُّ، عَنْ حُمَيْدٍ الطَّوِيلِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يُصَلِّي الضُّحَى سِتَّ رَكَعَاتٍ.
289 ـ (2) ... انس بن مالکس گوید: گاهی اوقات رسول خدا ج نماز ضُحی را شش رکعت میخواندند.
&
ناگفته نماند که با توجه به احادیث و روایاتی که ذکر شد و یا بیان خواهد شد، حداقل نماز ضُحی، دو رکعت و حداکثر آن، هشت رکعت است.
حدیث شماره 290
(3) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ أَنْبَأَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى قَالَ: مَا أَخْبَرَنِي أَحَدٌ أَنَّهُ رَأَى النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي الضُّحَى إِلَّا أُمُّ هَانِئٍ رَضِی الله تعالی عنها، فَإِنَّهَا حَدَّثَتْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ بَيْتَهَا يَوْمَ فَتْحِ مَكَّةَ، فَاغْتَسَلَ فَسَبَّحَ ثَمَانِيَ رَكَعَاتٍ، مَا رَأَيْتُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ صَلَّى صَلاَةً قَطُّ أَخَفَّ مِنْهَا، غَيْرَ أَنَّهُ كَانَ يُتِمُّ الرُّكُوعَ وَالسُّجُودَ.
290 ـ (3) ... عبدالرحمن بن ابی لیلی ج گوید: هیچ یک از یاران رسول خدا ج به من خبر نداده که دیده باشد آن حضرت ج نماز پیش از ظهر(ضُحی) خوانده باشند، مگر اُم هانیل؛ امّا اُمّ هانیل گفت: رسول خدا ج در روز فتح مکه به خانهی او وارد شدند و در منزلش غسل کردند و هشت رکعت نماز مستحبّی خواندهاند.
و ام هانیل در ادامهی سخنانش میگفت: هرگز ندیده بودم پیامبر ج تا این اندازه نماز را کوتاه بخوانند و نمازی سبکتر و کوتاهتر از آن هشت رکعت، گزارده باشند؛ ولی با این تفاوت که رسول خدا ج رکوع و سجود آن هشت رکعت را به تمام و کمال انجام میدادند.
&
«اُم هانیل»، دختر ابوطالب، و خواهر علی بن ابی طالبس و دختر عموی آن حضرت ج بود که در روز فتح مکه، رسول خدا ج به خانهی وی رفتند، و هشت رکعت نماز در خانهی او گزاردند. و آن وقت، وقت چاشت و نزدیک ظهر بود؛ از این رو برخی پنداشتند که آن حضرت ج نماز ظهر را به جای آوردهاند؛ اما این نماز ضُحی برای فتح مکه بود.
ام هانیل دو تن از خویشاوندان سببیاش را امان داد؛ رسول خدا ج نیز فرمودند: «قد اجرنا من اجرتِ یا ام هاني»؛ «به کسانی که تو ای امّ هانی، امان دادهای، ما نیز امان دادهایم».
برادرش علی بن ابی طالبس قصد داشت آن دو را به قتل برساند؛ ام هانیل درِ خانهاش را به روی آن دو بست. و از حضرت رسول اکرم ج دربارهی آن دو کسب تکلیف کرد؛ و آن حضرت ج نیز فرمودند: به کسانی که اُمّ هانی امان داده، ما نیز امان دادهایم!
«فسبّح»: این واژه به معنای «صلّی» است؛ یعنی نمازگزارد.
«اخفّ منها»: سبکتر و کوتاهتر از آن.
«یتمّ الرکوع و السجود»: رکوع و سجود نماز را به تمام و کمال انجام میداد. یعنی پیامبر ج سائر ارکان نماز را به کوتاهی و اختصار خواندند، ولی رکوع و سجود نماز را به تمام و کمال انجام دادند.
حدیث شماره 291
(4) حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي عُمَرَ، حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، حَدَّثَنَا كَهْمَسُ بْنُ الْحَسَنِ، عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ شَقِيقٍ قَالَ: قُلْتُ لِعَائِشَةَ رَضِی الله عنها: أَكَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي الضُّحَى؟ قَالَتْ: لاَ، إِلاَ أَنْ يَجِيءَ مِنْ مَغِيبِهِ.
291 ـ (4) ... عبدالله بن شقیقس گوید: از عایشهل پرسیدم: آیا رسول خدا ج نماز ضُحی (نماز پیش از ظهر) را پیوسته میخواندند؟ عایشهل در پاسخ بدین سؤال گفت: خیر؛ آن حضرت ج همواره نماز ضُحی را نمیگزاردند، مگر هنگامی که از سفر برمیگشتند.
&
«أکان النّبیّ ج یصلّی الضُحی»: منظور از سؤال این است که آیا رسول خدا ج نماز ضُحی را همواره میخواندند یا خیر؟
«مَغِيبِهِ»: «مغیب»: غیبت کردن، عدم حضور، نبودن، بیرون بودن. در اینجا مراد از عدم حضور و غیبت کردن، به سفر رفتن است.
حدیث شماره 292
(5) حَدَّثَنَا زِيَادُ بْنُ أَيُّوبَ الْبَغْدَادِيُّ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ رَبِيعَةَ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ مَرْزُوقٍ، عَنْ عَطِيَّةَ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ رَضِی الله تعالی عنه قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي الضُّحَى حَتَّى نَقُولَ: لاَ يَدَعُهَا، وَيَدَعُهَا حَتَّى نَقُولَ: لاَ يُصَلِّيهَا.
292 ـ (5) ...ابوسعید خدریس گوید: گاهی اتفاق میافتاد که آن حضرت ج چنان پای بند خواندن نماز ضُحی میشدند که با خود میگفتیم: پیامبر ج آن را هرگز ترک نمیکنند؛ و گاهی نیز اتفاق میافتاد که آن حضرت ج چنان پیوسته نماز ضُحی را نمیخواندند که با خود میگفتیم: پیامبر ج هرگز آن را نخواهند گزارد.
&
«لا یدعها»: خواندن نماز پیش از ظهر را ترک نمیکند. از این روایت دانسته میشود که پیامبر ج پیوسته نماز ضُحی را نمیگزاردند؛ بلکه گاهی آن را میخواندند و گاهی نیز ترک میفرمودند، تا مردم چنین نپندارند که خواندن نماز ضُحی، فرض یا واجب است. و این رفتار پیامبر ج بیانگر مستحب بودن چنین نمازی است.
حدیث شماره 293
(6) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، عَنْ هُشَيْمٍ أَنْبَأَنَا عُبَيْدَةُ ـ وَ هُوَ ابن مُعَتِّب ـ، عَنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ سَهْمِ بْنِ مِنْجَابٍ، عَنْ قَرْثَعٍ الضَّبِّيِّ ـ أَوْ عَنْ قَزَعَةَ، عَنْ قَرْثَعٍ ـ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الأَنْصَارِيِّ رَضِی الله تعالی عَنهُ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يُدْمِنُ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ تُدْمِنُ هَذِهِ الأَرْبَعَ رَكَعَاتٍ عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ! فَقَالَ: «إِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ تُفْتَحُ عِنْدَ زَوَالِ الشَّمْسِ، فَلاَ تُرْتَجُ حَتَّى يُصَلَّى الظُّهْرُ، فَأُحِبُّ أَنْ يَصْعَدَ لِي فِي تِلْكَ السَّاعَةِ خَيْرٌ» قُلْتُ: أَفِي كُلِّهِنَّ قِرَاءَةٌ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قُلْتُ: هَلْ فِيهِنَّ تَسْلِيمٌ فَاصِلٌ؟ قَالَ: «لاَ».
293 ـ (6) ... ابو ایوب انصاریس گوید: رسول خدا ج پیوسته به خواندن چهار رکعتِ نماز، در وقت فرا رسیدن نیمروز، مواظبت و پای بندی مینمودند. بدیشان گفتم: ای فرستادهی خدا ! شما را میبینم که پیوسته برخواندن این چهار رکعت نماز در وقت فرا رسیدن نیمروز، مواظبت و پایبندی میفرمایید! (علّت چیست؟)
آن حضرت ج فرمودند: به راستی دروازههای آسمان به هنگام فرا رسیدن نیمروز، گشوده میشوند، و تا وقتی که نماز ظهر خوانده نشود، همچنان گشوده، باقی میمانند و بسته نمیشوند؛ و من نیز دوست دارم که در این وقت، کاری نیک و پسندیده برای من به آسمان بالا رود.
ابوایوب انصاریس گوید: بدیشان گفتم: آیا در هر چهار رکعت از آن، (باید پس از سورهی فاتحه، سورهای یا چیزی از قرآن) خوانده شود؟ آن حضرت ج فرمودند: آری؛ باید در هر چهار رکعت، پس از سورهی فاتحه، سورهای دیگر، یا چیزی از قرآن، تلاوت گردد.
دوباره پرسیدم: آیا در این چهار رکعت، باید با سلام دادن فاصله انداخت؟ (و هر دو رکعت را با یک سلام خواند و میان آن چهار رکعت، با سلام فاصله انداخت؟) پیامبر ج فرمودند: خیر.
&
«یُدمن»: بر آن کار مداومت و پایبندی و مواظبت و استمرار داشتند.
«زوال الشمس»: هنگامی که خورشید از سوی مشرق به سوی مغرب، مایل شود؛ مایل گردیدن آفتاب از میانهی آسمان به سوی مغرب؛ هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو به انحطاط میگذارد (وقت نیمروز).
«اربع رکعات عند زوال الشمس»: این عبارت، دو معنی میتواند داشته باشد:
1- مراد از چهار رکعتی که پیامبر ج در هنگام فرا رسیدن نیمروز بر آن مواظبت مینمودند، چهار رکعتِ سنّتِ قبل از ظهر است. در این صورت، این حدیث هیچ مناسبتی با باب ندارد. از این رو برخی از علماء و شارحان گفتهاند: این حدیث، اِلحاق نویسندگان نسخه است؛ زیرا در نسخهای دیگر از «الشمائل المحمدیة»، این حدیث در باب «عبادت و بندگی پیامبر ج» وارد شده است.
2- و برخی، مراد از این چهار رکعت را، «نماز پیش از ظهر(ضُحی)» گرفتهاند؛ و آنها عبارت «عند زوال الشمس» را به «قریب زوال الشمس» ترجمه کردهاند؛ یعنی پیامبر ج همواره به گزاردن چهار رکعت نماز، نزدیک به فرا رسیدن نیمروز و هنگام زوال خورشید، مواظبت میفرمودند.
و برخی نیز عبارت «عند زوال الشمس» را به «ما قبل زوال الشمس» ترجمه کردهاند، که چنین ترجمهای را ظاهر نصِ حدیث برنمیتابد و چنین معنایی بسیار بعید مینماید.
به هر حال، درست همان است که گفته شود: مراد از آن چهار رکعت، نماز سنّتِ پیش از ظهر است، به این دلیل که:
1- در نسخههایی دیگر از «شمائل»، این حدیث در باب «عبادت و بندگی پیامبرج» وارد شده است، نه در باب «صلاة الضُحی».
2- پیامبر ج بر خواندن چهار رکعتِ سنّتِ پیش از ظهر، مواظبت و پایبندی میفرمودند، نه نماز ضُحی. چنانکه از احادیث پیشین، این قضیه به روشنی دانسته شد.
3- و ظاهر حدیث نیز مؤیّد و تأکید کنندهی این معنی است؛ حال آنکه در ترجمههای دیگر، چیزی جز تکلّف و حذف عبارات وجود ندارد.
4- حدیث شمارهی 295 نیز این معنی را تأیید میکند؛ چرا که سائب بن عبداللهس میگوید: «ان رسول الله ج کان یصلّی اربعاً بعد ان تزول الشمس قبل الظهر ...»؛ «پیامبر ج پس از فرا رسیدن نیمروز، اندکی پیش از آنکه ظهر را بخوانند، چهار رکعت نماز میخواندند».
«ابواب السماء»: دروازههای آسمان.
«فلا تُرتَجُ»: بسته نمیشوند.
«یصعد»: بالا برود؛ کنایه از قبول شدن و مورد پذیرش قرار گرفتن است.
«الساعة»: لحظه، وقت.
«أفی کلهنّ قراءة»: آیا در هر چهار رکعت، باید پس از سورهی فاتحه، سورهای یا چیزی از قرآن خوانده شود؟
از عبارت «أفی کلهنّ قراءة» و عبارت «هل فیهنّ تسلیم فاصل»؛ مشخّص و معلوم گشت که چهار رکعتی که به هنگام فرا رسیدن نیمروز گزارده میشود، نه در آنها فاصلهای ایجاد میشود؛ اینطور که باید در هر دو رکعت سلام داد و میان آن فاصله انداخت؛ و نیز در هر چهار رکعت آن باید پس از حمد، سورهای یا چیزی از قرآن خواند.
حدیث شماره 294
(7) أَخْبَرَنِي أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، حَدَّثَنَا عُبَيْدَةُ، عَنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ سَهْمِ بْنِ مِنْجَابٍ، عَنْ قَزَعَةَ، عَنْ قَرْثَعٍ، عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الأَنْصَارِيِّ رَضِی الله عَنهُ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَحْوَهُ.
294 ـ (7) احمد بن منیع، از ابومعاویه، از عبیده، از ابراهیم، از سهم بن مِنجاب، از قَزَعة، از قَرثَع، از ابوایوب انصاریس نیز به سان همین روایت را [از حیث معنی نه از حیث لفظ] روایت کردهاند.
حدیث شماره 295
(8) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا أَبُودَاوُدَ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمِ بْنِ أَبِي الْوَضَّاحِ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ الْجَزَرِيِّ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ السَّائِبِ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يُصَلِّي أَرْبَعًا بَعْدَ أَنْ تَزُولَ الشَّمْسُ، قَبْلَ الظُّهْرِ، وَقَالَ: «إِنَّهَا سَاعَةٌ تُفْتَحُ فِيهَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ، فَأُحِبُّ أَنْ يَصْعَدَ لِي فِيهَا عَمَلٌ صَالِحٌ».
295 ـ (8) ... عبدالله بن سائبس گوید: رسول خدا ج پس از زوال خورشید (مایل گردیدن آفتاب از میانهی آسمان به سوی مغرب)، و پیش از خواندنِ نمازِ فرض ظهر، چهار رکعت نماز سنّت میخواندند و میفرمودند: این وقت (پس از فرا رسیدن نیمروز و اندکی پیش از گزاردن نماز ظهر)، ساعتی است که در آن، دروازههای آسمان، باز و گشوده میگردد؛ و من نیز دوست دارم که در این ساعت، کاری نیک و پسندیده برای من به آسمان بالا رود.
&
«أَنْ يَصْعَدَ لِي فِيهَا عَمَلٌ صَالِحٌ»: در این وقت برای من کار نیک و پسندیدهای به آسمان بالا رود. بالا رفتن کار نیک و پسندیده به آسمان، کنایه از قبول شدن آن در پیشگاه خداوند متعال میباشد.
حدیث شماره 296
(9) حَدَّثَنَا أَبُوسَلَمَةَ يَحْيَى بْنُ خَلَفٍ، حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُقَدَّمِيُّ، عَنْ مِسْعَرِ بْنِ كِدَامٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ ضَمْرَةَ، عَنْ عَلِيٍّ: أَنَّهُ كَانَ يُصَلِّي قَبْلَ الظُّهْرِ أَرْبَعًا، وَذَكَرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يُصَلِّيهَا عِنْدَ الزَّوَالِ وَيَمُدُّ فِيهَا.
296 ـ (9) ... عاصم بن ضَمرةس گوید: علی بن ابی طالبس پیش از آنکه نماز فرض ظهر را بخواند، چهار رکعت نماز سنّت میخواند و میگفت: رسول خدا ج نیز این چهار رکعت را به هنگام فرا رسیدن نیمروز و در وقت زوال خورشید (هنگامی که آفتاب از میانهی آسمان به سوی مغرب مایل میگردید) میخواندند و در آن چهار رکعت، قرائت را طولانی مینمودند.
&
«یَمُدُّ»: طول میداد. به درازا میکشاند. اضافه میکرد. کش میداد.
«یَمُدُّ فیها»: یعنی در آن چهار رکعت، قرائت را طولانی مینمود.
باب (42)
خواندن نمازهای
سنّت و مستحب در خانه
حدیث شماره 297
(1) حَدَّثَنَا عَبَّاسٌ الْعَنْبَرِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْعَلاَءِ بْنِ الْحَارِثِ، عَنْ حَرَامِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ عَمِّهِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنِ الصَّلاَةِ فِي بَيْتِي وَالصَّلاَةِ فِي الْمَسْجِدِ؟ قَالَ: «قَدْ تَرَى مَا أَقْرَبَ بَيْتِي مِنَ الْمَسْجِدِ، فَلَأَنْ أُصَلِّيَ فِي بَيْتِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُصَلِّيَ فِي الْمَسْجِدِ إِلاَ أَنْ تَكُونَ صَلاَةً مَكْتُوبَةً».
297 ـ (1) ... عبدالله بن سعدس گوید: از رسول خدا ج پیرامون نماز سنّت و مستحب پرسیدم که آیا بهتر است در خانهام آنها را بخوانم یا در مسجد؟ آن حضرتج فرمودند: به راستی تو خود میبینی که خانهام چقدر به مسجد نزدیک است، با وجود این، باز هم اگر نماز مستحب و نافله را در خانهی خویش بخوانم، برای من از خواندن آن در مسجد، بهتر و خوشایندتر است؛ مگر اینکه نماز، فرض باشد که در آن صورت، آن را در مسجد میگزارم.
&
«تری»: تو خود میدانی، تو خود میبینی.
«ما اقرب»: چه قدر نزدیک است.
«صلاة مفروضة»: نماز فرض که باید در مسجد با جماعت خوانده شود.
بنابر این تمام نمازهای سنّت و نافله، به جز آنهایی که جماعت در آنها سنّت است، مانند نمازهای عید فطر و قربان و تراویح، بهتر است که در منزل خوانده شوند، ولی نمازهای دو عید و تراویح بهتر است که در مسجد و با جماعت باشند. در ضمن نماز تحیة المسجد، خاصّ مسجد است و در منزل خوانده نمیشود.
عبدالله بن عمرب در حدیثی میگوید: پیامبر ج فرمودند: «مقداری از نمازهای خودتان را در منزل بخوانید و منزل خودتان را به صورت گورستان درنیاورید». [بخاری]
بنابر این بهتر است به منظور اخلاص بیشتر و دوری از هر گونه شائبهی ریا و خودنمایی، نماز سنّت در منزل خوانده شود؛ علاوه بر این، منزلی که در آن نماز خوانده نشود، مانند گورستان، ویرانه است، امّا با خواندن نماز سنّت و نافله در آن، آباد و به ذکر و یاد خدا مزیّن و آراسته میگردد و موجب میشود کسانی که نمیتوانند به مسجد بروند مانند بچهها و زنها و مریضها، از مشاهدهی منظرهی زیبای نماز محروم نمانند.
پیامبر ج در حدیثی میفرمایند: «مثل الذي یذکر ربَّه والذي لا یذکر، مثل الحيّ والمیّت» [مسلم]؛ «کسی که به ذکر خدا مشغول است و کسی که از ذکر خدا غافل است، مانند زنده و مرده هستند». پس جایی که در آن نماز ـ که بزرگترین ذکر خدا است ـ خوانده شود، آباد و محل زندهها است؛ و جایی که در آن نماز خوانده نشود، مانند گورستان و محل مردهها است.
و از جابر بن عبداللهس نقل شده که وی گفت: پیامبر ج فرمود: «هرگاه کسی از شما نماز فرض را در مسجد خواند، قسمتی از نمازها را برای خانه بگذارد، چون خداوند به واسطهی نماز، نوری را در خانهاش قرار میدهد.»[مسلم]
و نیز میفرماید: «در خانههایتان نماز بخوانید، چون بهترین نماز شخص، نماز در خانهاش است، غیر از نمازهای فرض که باید در مسجد خوانده شوند».[بخای، مسلم، ابوداود و نسایی]
باب (43)
روزه گرفتن
رسول خدا ج
حدیث شماره 298
(1) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ، عَنْ أَيُّوبَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَقِيقٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عَنها عَنْ صِيَامِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَتْ: كَانَ يَصُومُ حَتَّى نَقُولَ قَدْ صَامَ، وَيُفْطِرُ حَتَّى نَقُولَ قَدْ أَفْطَرَ . قَالَتْ: وَمَا صَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شَهْرًا كَامِلاً مُنْذُ قَدِمَ الْمَدِينَةَ إِلَّا رَمَضَانَ.
298 ـ (1) ... عبدالله بن شقیقس گوید: از عایشهل پیرامون روزهی پیامبر گرامی اسلام ج پرسیدم؟ وی در پاسخ گفت: گاهی اوقات اتفاق میافتاد که رسول خدا ج آنچنان به گرفتن روزه(ی مستحبی) ادامه میدادند تا اینکه با خود میگفتیم: دیگر روزه را نمیخورند و افطار نخواهند کرد؛ و گاهی نیز چنان افطار میکردند و روزهی(ی مستحبی) نمیگرفتند که با خود میگفتیم: دیگر نمیخواهند روزه بگیرند.
عایشهل در ادامه گوید: از زمانی که پیامبر ج به مدینهی منوّره آمدند (و مکّه را به قصد آنجا ترک نمودند و هجرت کردند)، هیچگاه یک ماهِ کامل غیر از رمضان را روزه نگرفتند.
&
«صیام»: روزه. در زبان عربی، «صوم» به معنی «امساک و خود داری» است؛ و در اصطلاح فقهی و شرعی: «خود داری همراه با قصد عبادت است از: خوردن و آشامیدن و روابط زناشویی و سایر چیزهایی که روزه را باطل میکنند، از طلوع فجر صادق تا غروب آفتاب».
و روزهی ماه رمضان، در روز دوشنبه، دوم ماه شعبان، سال دوم بعد از هجرت، واجب گردید.
و روزه، دارای فواید معنوی، جسمی و اجتماعی فراوانی است؛ که برخی از آنها عبارتند از:
1- انسان را به صبر و شکیبایی عادت میدهد.
2- خویشتن داری را به انسان آموزش میدهد.
3- خصلت پرهیزگاران را در انسان تقویت میکند.
4- نظم و هماهنگی را میان مردم مسلمان، گسترش میبخشد.
5- عشق به عدالت و برابری را در انسان، عمیق میگرداند.
6- مهربانی و دلسوزی و احساس مسئولیت را در انسان به وجود میآورد.
7- با شرّ و فسادِ در میان مردم رویارویی مینماید.
8- دستگاه گوارش را پالایش و پاکیزه مینماید.
9- جسم را از اضافات و رسوبها پاک میگرداند.
10- از چاقی بدن و چربیهای موجود در آن میکاهد؛ زیرا رسول خدا ج فرموده است: «روزه بگیرید تا تندرست بمانید.» و ...
و روزه دارای اقسام و انواعی است که مهمترین آنها عبارتند از:
الف) روزهی مستحب:
روزه گرفتن در روزهای زیر مستحب است:
1- برای غیر حاجیان به هنگام حج، روزهی روز «عرفه»، یعنی روز نهم ماه ذی الحجة، مستحب است.
2- روزه گرفتن در نهم و دهم ماه محرم ـ تاسوعا و عاشورا ـ مستحب میباشد.
3- روزهی شش روز از ماه شوّال.
4- روزهی نیمهی اول ماه شعبان.
5- روزهی ده روز اول ماه ذی الحجه.
6- روزهی همهی ماه محرم.
7- روزهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه که آنها را «ایام البیض» مینامند.
8 و 9- روزهی روزهای دوشنبه و پنج شنبهی هر هفته.
10- روزهی یک روز درمیان.
11- روزه گرفتن جوانان مجرّدی که فرصت و توانایی مالی ازدواج را ندارند، مستحب میباشد.
ب) روزهی مکروه:
روزه گرفتن در روزهای زیر کراهت دارد:
1- روزهی حاجیانی که برای ادای مناسک حج، در عرفات حضور دارند.
2- تنها روز جمعه را روزه گرفتن مکروه است.
3- روز شنبه را به تنهایی روزه گرفتن نیز کراهیت دارد.
4- روزه گرفتن در نیمهی آخر ماه شعبان نیز مکروه است.
ناگفته نماند که روزه گرفتن در روزهایی که بیان شد، کراهتش کراهت «تنزیهی» است؛ امّا روزه گرفتن به شیوهی زیر دارای کراهت «تحریمی» است:
1- دو یا چند روز را بدون افطار روزه گرفتن (روزهی وصال).
2- روزهی روز شک، که روز سیام ماه شعبان است.
3- یک سال را پشت سرهم روزه گرفتن.
4- روزهی مستحب گرفتن زن بدون اجازهی شوهرش، هنگامی که شوهرش در مسافرت نیست.
ج) روزهی حرام:
و در روزهای زیر روزه گرفتن حرام است:
1- روزهای عید فطر و عید قربان.
2- سه روز پس از عید قربان (ایام التشریق).
3- روزهی خانمها در ایّام عادت ماهیانه (حیض)؛ و پس از تولّد فرزند تا پاک شدن (نفاس).
4- روزه گرفتن بیماری که روزه باعث شدّت بیماری یا مرگ احتمالی او بشود، حرام است.
«یفطر»: روزه نمیگرفت.
«شهراً کاملاً»: یک ماه کامل.
«منذ قدم المدینة»: از هنگامی که پیامبر ج به مدینه هجرت کردند. رسول خدا ج خانهی خویش را در مکه در شب بیست و هفتم ماه صفر، سال چهاردهم بعثت ـ مطابق با 12 یا 13 سپتامبر 622 میلادی ـ ترک کردند و با رفیقشان ابوبکر صدیقس پیش از طلوع فجر، از مکه خارج شدند.
و در روز دوشنبه، هشتم ربیع الاول، سال چهاردهم بعثت ـ سال یکم هجری ـ مطابق با 23 سپتامبر 622 میلادی، رسول خدا ج در قباء فرود آمدند؛ و در این روز رسول خدا ج پنجاه و سه سال تمام داشتند، نه کمتر و نه زیادتر؛ از بعثت ایشان سیزده سال تمام گذشته بود. البته بنابر قول کسانی که میگویند: آن حضرت ج نهم ماه ربیع الاول سال 41 از عام الفیل مبعوث به رسالت شدهاند؛ اما بنا بر قول کسانی که میگویند: ایشان در ماه رمضان سال 41 از عام الفیل به کرامت نبوّت نائل شدهاند، در این روز، دوازده سال و پنج ماه و 18 روز یا 22 روز از بعثت ایشان گذشته بود.
به هر حال، پیامبر ج چند روز را در قباء اقامت کردند، و پس از آن، به مدینهی منوّره وارد شدند.
حدیث شماره 299
(2) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ حُمَيْدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ صَوْمِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: كَانَ يَصُومُ مِنَ الشَّهْرِ حَتَّى نَرَى أَنْ لاَ يُرِيدَ أَنْ يُفْطِرَ مِنْهُ، وَيُفْطِرُ حَتَّى نَرَى أَنْ لاَ يُرِيدَ أَنْ يَصُومَ مِنْهُ شَيْئًا . وَكُنْتَ لاَ تَشَاءُ أَنْ تَرَاهُ مِنَ اللَّيْلِ مُصَلِّيًا إِلاَ رَأَيْتَهُ مُصَلِّيًا، وَلاَ نَائِمًا إِلاَ رَأَيْتَهُ نَائِمًا.
299 ـ (2) ... حُمید طویل/ گوید: از انس بن مالکس پیرامون روزهی رسول خدا ج پرسیده شد؟ او در پاسخ گفت: گاهی اتفاق میافتاد که پیامبر ج چنان پیوسته در یک ماه روزه میگرفتند که میپنداشتیم: ایشان دیگر نمیخواهند روزی از آن ماه را بخورند و افطار نمایند؛ (بلکه میخواهند تمام ماه را روزه باشند، و روزی از آن را افطار نکنند)؛ و گاهی نیز چنان پیوسته در یک ماه افطار میکردند و روزه(ی مستحبّی) نمیگرفتند که میپنداشتیم: آن حضرت ج دیگر نمیخواهند روزی از آن ماه را روزه باشند.
و گاهی چنان بود که میپنداشتی در این وقت از شب، باید آن حضرت ج خواب باشند و حال آنکه ایشان را در حال نماز میدیدی؛ و گاهی میپنداشتی که باید ایشان را در حال نماز ببینی و حال آنکه ایشان خواب بودند.
&
«كَانَ يَصُومُ مِنَ الشَّهْرِ حَتَّى نَرَى...»: مراد این است که برای روزهی مستحبّی رسول خدا ج وقت مشخّصی نبود؛ بلکه ایشان گاهی چنان پیوسته روزهی مستحبّی میگرفتند که صحابه با خود میگفتند: گویا رسول خدا ج نمیخواهد هیچ روزی از ماه را افطار کند.
و گاهی نیز چنان پیوسته افطار میکردند که با خود میگفتند: گویا پیامبر ج نمیخواهد هیچ روزه بگیرد.
«وَكُنْتَ لاَ تَشَاءُ أَنْ تَرَاهُ مِنَ اللَّيْلِ مُصَلِّيًا إِلاَ رَأَيْتَهُ...»: مراد این است که برای نماز شب رسول خدا ج نیز وقت مشخّص و معیّنی وجود نداشت که حصّهی مشخصی از شب را برای خواب و حصّهی معینی را برای عبادت و نماز قرار دهند؛ بلکه عادت پیامبر ج چنان بود که گاه چنین تصور میشد که در این وقت شب، آن حضرت ج باید خواب باشند، حال آنکه ایشان بیدار و در حال خواندن نماز بودند؛ و گاهی چنین تصور میشد که در این وقت شب، ایشان نماز میخوانند، حال آنکه ایشان خواب بودند.
حدیث شماره 300
(3) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِي بِشْرٍ قَالَ: سَمِعْتُ سَعِيدَ بْنَ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَصُومُ حَتَّى نَقُولَ: مَا يُرِيدُ أَنْ يُفْطِرَ مِنْهُ، وَيُفْطِرُ حَتَّى نَقُولَ مَا يُرِيدُ أَنْ يَصُومَ مِنْهُ، وَمَا صَامَ شَهْرًا كَامِلاَ مُنْذُ قَدِمَ الْمَدِينَةَ إِلَّا رَمَضَانَ.
300 ـ (3) ... عبدالله بن عباسب گوید: گاهی اتفاق میافتاد که رسول خدا ج آنچنان به گرفتن روزه(ی مستحبّی) ادامه میدادند تا اینکه با خود میگفتیم: دیگر روزه را نمیخورند و روزی از این ماه را افطار نخواهند کرد؛ و گاهی نیز چنان افطار میکردند و روزه(ی مستحبّی) نمیگرفتند که با خود میگفتیم: دیگر نمیخواهند از این ماه، روزی را روزه بگیرند. و از زمانی که پیامبر ج به مدینهی منوّره آمدند (و مکّهی مکرمه را به مقصد مدینهی منوّره ترک نمودند)، جز ماه مبارک رمضان، هیچگاه یک ماه کامل را روزه نگرفتند.
حدیث شماره 301
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، عَنْ سُفْيَانَ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي الْجَعْدِ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: مَا رَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَصُومُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ إِلاَ شَعْبَانَ وَرَمَضَانَ.
قَالَ أَبُو عِيسَى: هَذَا إِسنَادٌ صَحِيحٌ، وَهَكَذَا قَالَ: عَنْ أَبِي سَلَمَةَ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ ،وَرَوَى هَذَا الْحَدِيثَ غَيْرُ وَاحِدٍ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عَنه، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَيَحْتَمَلُ: أَنْ يَكُونَ أَبُو سَلَمَةَ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَدْ رَوَى الْحَدِيثَ عَنْ عَائِشَةَ وَأُمِّ سَلَمَةَ جَمِيعًا، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.
301 ـ (4) ... اُم سلمهل (همسر گرامی پیامبر اکرم ج) گوید: رسول خدا ج را ندیدم که دو ماهِ پیاپی را پیوسته و کامل روزه بگیرند، مگر ماه شعبان و ماه رمضان را (که آن دو را پیاپی و پیوسته روزه میگرفتند.)
ابوعیسی ترمذی گوید: اِسناد این حدیث، صحیح است. و سالم بن ابی الجعد که یکی از راویانِ این حدیث است، این روایت را اینگونه از ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوفس، از ام سلمهل نقل کرده است.
و تنی چند از راویان نیز این حدیث را از ابوسلمهس از عایشهل، از پیامبر ج روایت کردهاند.
و احتمال دارد که ابوسلمة بن عبدالرحمنس این حدیث را هم از قول عایشهل، و هم از قول امّ سلمهل، از پیامبر ج نقل کرده باشد.
&
«متتابعین»: پیاپی و پشت سرهم.
پیامبر ج ماه رمضان را به صورت کامل روزه میگرفتند، واکثر روزهای ماه شعبان را نیز روزه داشتند.
از عایشهل روایت است که گفت: «ما رأیتُ رسول الله ج استکمل صیام شهر قط الاّ شهر رمضان، وما رأیته في شهر اکثر منه صیاماً في شعبان»؛ [بخاری و مسلم]
«پیامبر ج را ندیدم که ماهی را کامل روزه بگیرند، مگر ماه رمضان را؛ و ایشان را ندیدم که درهیچ یک از ماههای دیگر به اندازهی ماه شعبان روزه بگیرند».
و در روایتی دیگر میگوید: «کان یصوم شعبان الاّ قلیلاً» [مسلم]؛ «آن حضرت ج شعبان را جز کمی از آن، روزه میگرفتند». یعنی بیشتر روزهای ماه شعبان را روزه داشتند.
«و هکذا قال: عن ابی سلمة عن ام سلمة ...»:
ترمذی در پی این حدیث میگوید: حدیث بالا به دو طریق روایت شده است:
1- محمد بن بشّار، از عبدالرحمن بن مهدی، از سفیان، از منصور، از سالم بن ابی الجعد، از ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوف، از ام سلمةل، از پیامبر ج.
2- از محمّد بن بشّار، از عبدالرحمن بن مهدی، از سفیان، از منصور، از سالم بن ابی الجعد، از ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوف، از عایشهل، از پیامبر ج.
و ترمذی چنین برداشت کرده که ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوف، روایت فوق را هم از عایشهل نقل کرده و هم از اُم سلمهل؛ و بدین جهت است که ابوسلمه، گاهی آن را به نقل از عایشهل نقل میکند و گاهی به نقل از اُم سلمهل.
حدیث شماره 302
(5) حَدَّثَنَا هَنَّادٌ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو، حَدَّثَنَا أَبُو سَلَمَةَ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: لَمْ أَرَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَصُومُ فِي شَهْرٍ أَكْثَرَ مِنْ صِيَامِهِ فِي شَعْبَانَ، كَانَ يَصُومُ شَعْبَانَ إِلَّا قَلِيلاً بَلْ كَانَ يَصُومُهُ كُلَّهُ.
302 ـ (5) ... عایشهل گوید:هرگز رسول خدا ج را ندیدم که در هیچ یک از ماهها، به اندازهی ماه شعبان، روزه(ی مستحبی) بگیرند؛ زیرا ایشان تمام ماه شعبان را به جز چند روز از آن، روزه میگرفتند؛ بلکه تمام آن ماه را روزه میداشتند.
&
«لم أر»: هرگز ندیدم.
«شعبان»:ماه هشتم از ماههای سال هجری قمری، بین رجب و رمضان. و ماههای قمری به ترتیب عبارتند از:
محرم، صفر، ربیع الاول، ربیع الثانی، جمادی الاول، جمادی الثانی، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی قعده و ذی حجّه.
«بَل»: اداتی است که در سه مورد زیر به کار میرود:
1- حرف عطف برای اضطراب است؛ که در این صورت، پس از نفی و نهی درمیآید و همانند «لکن»، ما قبل خود را بر حال خویش نگاه میدارد و ضدّ آن را برای ما بعد ثابت میکند. مثل: «ما قام زیدٌ بل عمروٌ: زید برنخاست بلکه عمرو برخاست».
و در عطف بودن آن، شرط است که هر دو معطوفِ (معطوف و معطوف علیه) آن مفرد باشند؛ و اگر «بل» پس از خبر مثبت (ایجاب) یا امر درآید، ما قبل آن مسکوتٌ عنه میماند و حکم برای مابعد آن خواهد بود؛ «قام زیدٌ بل عمروٌ: زید برخاست، نه، عمرو برخاست»؛ و «اِضرب زیداً بل عمرواً: زید را بزن، نه، عمرو را بزن».
2- هرگاه «بل» پیش از جمله بیاید، حرف ابتدا است که در این صورت یا معنی آن باطل کردن معنی ماقبل خود است؛ مثل: «وقالوا اتّخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عبادٌ مکرمون: گفتند، خداوند فرزند گرفته! منزّه است او، بلکه آنان بندگانِ نواختهی اویند»؛ و «ام یقولون به جِنّة بل جاءهم بالحق: یا میگویند در او دیوانگی است! او دیوانه نیست بلکه راستی و حقیقت برای ایشان آورد».
یا به معنی انتقال است از غرضی به غرضی دیگر که بیشتر مورد نظر است: «قد افلح من تزکّی وذکر اسم ربه فصلّی، بل تؤثرون الحیاه الدنیا: رستگار شد آنکه پاک گردید. نام خدا را برد پس نمازگزارد. بلکه شما ای مردم! زندگی دنیا را برمیگزینید.»
3- استینافیه است که کلام را قطع و کلام دیگری را آغاز میکند. مثل: «والقرآن المجید، بل عجبوا ان جاءهم منذر: و سوگند به این قرآن بزرگوار، بلکه ایشان شگفت داشتند از اینکه آگاه کنندهای از خودشان آمده است».
گاهی «لا»، پیش از «بل» میآید ونصّ آن متوجه به کلام سابق است و «بل» در مابعد تأثیری ندارد، مثل: «وجهك البدر لا بل الشمس: چهرهی تو ماه است، نه بلکه خورشید است». و اگر «بل» پس از نفی با «لا» همراه آید، برای تأکید در نفی است.
«بل کان یصومه کلّه»: تأکید است بر اینکه پیامبر ج بیشتر روزهای شعبان را روزه داشتند، نه تمام آن را. چنانکه در روایات دیگر بدین قضیه اشاره رفته است. آنجا که عایشهل میگوید: «پیامبر ج را ندیدم که در هیچ یک از ماهها، به اندازهی ماه شعبان روزه بگیرد، چرا که بیشتر روزهای آن را روزه بود». [مسلم]
حدیث شماره 303
(6) حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ دِينَارٍ الْكُوفِيُّ، حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى، وَطَلْقُ بْنُ غَنَّامٍ، عَنْ شَيْبَانَ، عَنْ عَاصِمٍ، عَنْ زِرِّ بْنُ حُبَيْشٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَصُومُ مِنْ غُرَّةِ كُلِّ شَهْرٍ ثَلاَثَةَ أَيَامٍ، وَقَلَّمَا كَانَ يُفْطِرُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ.
303 ـ (6) ... عبدالله بن مسعودس گوید: رسول خدا ج پیوسته سه روزِ نخست هرماه را روزه میگرفتند؛ و به ندرت اتفاق میافتاد که آن حضرت ج روز جمعه را افطار نمایند؛ (بلکه روز جمعه را با یک روز قبل از آن ـ پنج شنبه ـ یا یک روز بعد از آن ـ شنبه ـ روزه میگرفتند.)
&
«غرّة»: آغاز هر چیز و بیشترین آن؛ و به سه شب اول هر ماه نیز «غرّة» میگویند.
«قَلّما»:به ندرت، خیلی کم.
«و قلّما کان یفطر یوم الجمعة»: مراد این است که به ندرت اتفاق میافتاد که آن حضرت ج روز جمعه را افطار نمایند؛ بلکه روز جمع را با یک روز قبل از آن ـ پنج شنبه ـ یا یک روز بعد از آن ـ شنبه ـ روزه میگرفتند.
و منظور این نیست که پیامبر ج روز جمعه را به تنهایی روزه میگرفتند؛ زیرا از ابوهریرهس روایت است که گفت: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «لا یصوم احدکم یوم الجمعة الا یوماً قبله او بعده» [بخاری و مسلم]؛ «هیچ کدام از شما، روز جمعه روزه نگیرد مگر اینکه روز قبل یا بعد از آن را نیز روزه بگیرد».
و محمدبن عباد گوید: از جابرس پرسیدم: آیا پیامبر ج از روزهی جمعه نهی نموده است؟ جابر گفت: بلی.
از این رو جمهور علماء و صاحب نظران اسلامی عقیده دارند که اختصاص روز جمعه به روزه مکروه است و برای دفع این کراهت، باید روز پنج شنبه یا شنبه نیز روزه را گرفت.
حدیث شماره 304
(7) حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ عَمْرُو بْنُ عَلِيٍّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ رَبِيعَةَ الْجُرَشِيِّ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَتَحَرَّى صَوْمَ الِاثْنَيْنِ وَالْخَمِيسِ.
304 ـ (7) ... عایشهل گوید: رسول خدا ج بر روزهی دوشنبه و پنج شنبه، مواظبت و پای بندی میفرمودند.
&
«یتحرّی»: روزهی دوشنبه و پنج شنبه را قصد میکرد و دنبال مینمود. «تحرّی»: جستجو و بررسی نمود. طلب آن کار کرد و قصد آن نمود. قصد چیزی کرد که برای او شایستهتر و بایستهتر باشد. بهترین و برترین کارها را قصد کرد و جُست.
حدیث شماره 305
(8) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى، حَدَّثَنَا أَبُو عَاصِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رِفَاعَةَ، عَنْ سُهَيْلِ بْنِ أَبِي صَالِحٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «تُعْرَضُ الأَعْمَالُ يَوْمَ الِاثْنَيْنِ وَالْخَمِيسِ، فَأُحِبُّ أَنْ يُعْرَضَ عَمَلِي وَأَنَا صَائِمٌ».
305 ـ (8) ... ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمودند: اعمال و کردار بندگان در روزهای دوشنبه و پنج شنبه (پیش خداوند متعال) عرضه میشود؛ و من نیز دوست دارم که اعمال من در حالی به خداوند عرضه شود که من روزه هستم.
&
«تُعرض»: عرضه کرده میشود.
روز دوشنبه و پنج شنبه، روزهای پُر برکت و پُر رحمتی برای بندگان خداوند متعال هستند؛ زیرا در چنین روزهایی، اعمال بندگان خدا بر خداوندﻷ عرضه میشود، و چه خوب است که اعمال بندگان به خداوند عرضه شود در حالی که آنها روزهدار هستند.
در احادیث و روایات دیگر، برای روزهگرفتن پیامبر ج در روز دوشنبه سبب و علّت دیگری نیز بیان شده است؛ و آن اینکه: ابوقتادهس گوید: از پیامبر ج در مورد روزهی دوشنبه سؤال شد. ایشان در پاسخ فرمودند: «ذلك یوم ولدتُ فیه، ویوم بُعثتُ ـ او انزل علیّ ـ فیه» [مسلم]؛ «آن روزی است که من در آن متولد، و در آن مبعوث شدهام ـ یا وحی بر من نازل شده است».
از این رو دانسته میشود که انگیزهی پیامبر ج از روزه گرفتن دوشنبه (علاوه از پیش شدن اعمال بر خداوند) سپاسگزاری از این دو نعمت بزرگ الهی (یعنی تولّد و وحی و نبوت) بود که به آن حضرت ج در روز دوشنبه عنایت شد و برای تمام جهانیان به عنوان نعمت و رحمت، مبعوث شدند.
حدیث شماره 306
(9) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ، وَمُعَاوِيَةُ بْنُ هِشَامٍ قَالاَ: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ خَيْثَمَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَصُومُ مِنَ الشَّهْرِ: السَّبْتَ، وَالأَحَدَ وَالاِثْنَيْنَ، وَمِنَ الشَّهْرِ الآخَرِ: الثُّلاَثَاءَ وَالأَرْبَعَاءَ وَالْخَمِيسَ.
306 ـ (9) ... عایشهل گوید: رسول خدا ج در برخی از ماهها، روزهای شنبه، یکشنبه، و دوشنبه را روزه میگرفتند و در ماهِ پس از آن، روزهای سه شنبه، چهارشنبه و پنج شنبه را روزه میداشتند.
&
در برخی از روایات بیان شده که پیامبر ج دراول ماه، سه روز روزه میگرفتند؛ و در برخی دیگر از روایات و اخبارِ رسیده به ما، وارد شده که آن حضرت ج سیزدهم، چهاردهم، و پانزدهم ماه؛ و در برخی از روایات، سه روز از روزهای خاصّ هفته (شنبه، یکشنبه، و دوشنبه؛ یا سه شنبه، چهارشنبه و پنج شنبه) ذکر شده است؛ ولی همانطوری که از مجموع احادیث معلوم میشود، هیچ یک از این تاریخها، روش دائمی و همیشگی آن حضرت ج نبودند.
و میتوان گفت که یکی از علتهای عدم تعیین تاریخ این بود که چون برای آن حضرت ج سفر و دیگر مسایل مهم فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی و ... پیش میآمد، لذا تعیین روزهای خاصّی مناسب نبود.
و علّت دوم اینکه اگر آن حضرت ج در روزهای خاصّی روزه میگرفتند، روزهی آن روزها برای افراد مختلف الحال امّت، باعث زحمت و مشقت میشد واین وهم پیش میآمد که شاید این روزه از واجبات است.
به هر حال، بنابر اینگونه مصلحتها، آن حضرت ج در تاریخ و روزهای خاصّی روزه نمیگرفتند و در حق ایشان همین افضل و اَولی بود؛ ولی صحابهی کرام را در سه روز روزه گرفتن از هرماه، بیشتر به ایام بیض (13 ـ 14 ـ 15) تشویق میکردند.
علاوه بر روزهی روزها و تاریخهایی که دارای فضیلت خاصّی هستند، آن حضرت ج به این مهم نیز توجه و اهتمام داشتند که روزه در تمام روزهای هفته واقع شود تا مردم بدانند که هر هفت روز هفته، روزهای مبارک و شایستهی عبادت هستند.
ناگفته نماند که روزه گرفتن سه روز از هر ماه، برابر با تمام ماه است؛ زیرا پاداش هر حسنهای در قانون خدا، ده برابر است؛ بنابراین 30 = 10×3 که مجموع روزهای ماه است.
حدیث شماره 307
(10) حَدَّثَنَا أَبُو مُصْعَبٍ الْمَدِينِيُّ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَبِي النَّضْرِ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَصُومُ فِي شَهْرٍ أَكْثَرَ مِنْ صِيَامِهِ فِي شَعْبَانَ.
307 ـ (10) ...عایشهل گوید: در هیچ ماهی پیامبر ج به اندازهی ماه شعبان روزه (ی مستحبی) نمیگرفتند. (ایشان ماه شعبان را به جز چند روز اندک از آن، روزه داشتند.)
&
مراد این است که پیامبر ج تمام ماه را فقط در ماه مبارک رمضان روزه میگرفتند، چون خداوند متعال روزهی آن را بر مسلمانان فرض کرده است. البته در ماه شعبان نسبت به دیگر ماهها بیشتر روزه میگرفتند؛ حتّی در یک روایت آمده است که پیامبرج تقریباً تمام ماه را روزه میگرفتند و خیلی کم ترک روزه میکردند.
برای روزه گرفتن بسیار آن حضرت ج در ماه شعبان، سببها و حکمتهای متعددی از سوی علماء وصاحب نظران اسلامی بیان شده است که برخی از آنها از بعضی از روایات و احادیث دانسته میشود؛ چنانکه در حدیث اسامة بن زیدس وارد شده که از پیامبر ج در این باره سؤال شد که چرا بیشترِ ماه شعبان را روزه میدارند؟ ایشان فرمودند: در همین ماه، اعمال بندگان به بارگاه الهی عرضه میشود و من دوست دارم که وقتی اعمال من عرضه میشود، در حال روزه باشم.
و در حدیثی دیگر که از عایشهل نقل شده، چنین وارد شده است: رسول خداج در ماه شعبان برای این بسیار روزه میگرفتند که فهرست تمام کسانی که در هر سال باید بمیرند، در همین ماه به عزرائیل داده میشود، و آن حضرت ج دوست داشتند تا هنگامی که نسبت به وفات ایشان به ملک الموت دستوراتِ لازم داده میشود، ایشان در حال روزه باشند.
علاوه بر این، نزدیک بودن ماه رمضان و برکات و تأثیرات ویژهی آن، انگیزهی روزه در ماه شعبان را در وجود انسان پیدا میکند، و روزهی شعبان همان نسبتی با رمضان دارد که نمازهای نفل قبل از فرضها، با فرضها دارند.
همچنین روزهی شش روز شوّال پس از رمضان که در احادیث بعدی به روزه گرفتن در این روزها تشویق شده، همان نسبت را با روزهی رمضان دارد که نمازهای مستحب و سنّت بعد از فرض با فرض دارند.
حدیث شماره 308
(11) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ يَزِيدَ الرِّشْكِ قَالَ: سَمِعْتُ مُعَاذَةَ قَالَتْ: قُلْتُ لِعَائِشَةَ: أَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَصُومُ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ. قُلْتُ: مِنْ أَيِّهِ كَانَ يَصُومُ؟ قَالَتْ: كَانَ لاَ يُبَالِي مِنْ أَيِّهِ صَامَ.
قَالَ أَبُو عِيسَى: يَزِيدُ الرِّشْكُ هُوَ: يَزِيدُ الضُّبَعِيُّ الْبَصْرِيُّ، وَهُوَ ثِقَةٌ، رَوَى عَنْهُ شُعْبَةُ وَعَبْدُ الْوَارِثِ بْنُ سَعِيدٍ وَحَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ وَإِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، وَغَيْرُ وَاحِدٍ مِنَ الأَئِمَةِ، وَهُوَ يَزِيدُ الْقَاسِمُ وَيُقَالُ: الْقَسَّامُ، وَالرِّشْكُ بِلُغَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ هُوَ: الْقَسَّامُ.
308 ـ (11) ... یزید بن رِشک گوید: از مُعاذهی عدویهس شنیدم که گفت: به عایشهل گفتم: آیا پیامبر ج در هر ماه، سه روز، روزه میگرفتند؟ او در پاسخ گفت: آری؛ ایشان از هر ماه سه روز روزه میداشتند.
دوباره گفتم: آن حضرت ج چه روزهایی از ماه، روزه بودند؟ عایشهل گفت: پیامبر ج اهمیّت نمیدادند که کدام یک از روزهای ماه، روزه بگیرند و مقیّد به روزهای مخصوصی از ماه برای گرفتن روزه نبودند.
ابوعیسی ترمذی گوید: یزید بن رِشک که یکی از راویان این حدیث است، همان «یزید ضُبَعی بَصری» میباشد که یکی از راویانِ ثقه و مورد اعتماد به شمار میآید؛ و شعبه، عبدالوارث بن سعید، حماد بن زید، اسماعیل بن ابراهیم و تنی چند از دیگر پیشوایان و بزرگان عرصهی روایت و درایت نیز، از او حدیث نقل کردهاند (و او را مورد وثوق و اعتماد دانستهاند).
و یزید بن رِشک، همان «یزید قاسم» است که بدو «قسّام» نیز گفته میشود. و واژهی «رِشک» در لغت مردم بصره نیز به معنای «قسّام» است؛ یعنی «قسمت کننده». [و مراد از قسمت کننده: کسی است که علمِ قسمت را میداند.]
&
«اَیّه»: کدام قسمت از ماه. «اَیّ»: کدام.
«لا یُبالی»: توجه نمیکرد، اهمیّت نمیداد، علاقه نشان نمیداد، اهتمام نمیورزید، مقیّد نبود.
از این حدیث دانسته میشود که هیچ یک از تاریخهای روزه گرفتنِ روزههای مستحبّی، روش دائمی و همیشگی آن حضرت ج نبود.
و یکی از علتهای عدم تعیین تاریخ، این بود که چون برای آن حضرت ج سفر و دیگر مسائل مهم سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی، فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی و ... پیش میآمد، لذا تعیین روزهای خاصّی برای روزه گرفتن مستحبّی، مناسب نبود؛ و علّت دیگر اینکه اگر آن حضرت ج در روزهای خاصّی روزه میگرفتند، روزهی آن روزها برای افراد مختلف الحالِ امّت، باعث زحمت و مشقّت و عُسر و حَرج میشد، و این وهم پیش میآمد که شاید، این روزه از واجبات است.
به هر حال، بنابر اینگونه مصلحتها، آن حضرت ج در تاریخ و روزهای خاصّی روزه نمیگرفتند و در حق ایشان همین نیز بهتر و اَولی بود؛ ولی صحابهی کرام را در سه روز روزه گرفتن از هر ماه، بیشتر به ایام بیض (13 ـ 14 ـ 15 ) تشویق میکردند.
حدیث شماره 309
(12) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: كَانَ عَاشُورَاءُ يَوْمًا تَصُومُهُ قُرَيْشٌ فِي الْجَاهِلِيَّةِ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَصُومُهُ، فَلَمَّا قَدِمَ الْمَدِينَةَ صَامَهُ وَأَمَرَ بِصِيَامِهِ، فَلَمَّا افْتُرِضَ رَمَضَانُ كَانَ رَمَضَانُ هُوَ الْفَرِيضَةُ، وَتُرِكَ عَاشُورَاءُ، فَمَنْ شَاءَ صَامَهُ وَمَنْ شَاءَ تَرَكَهُ.
309 ـ (12) ... عایشهل گوید: در دورهی جاهلیّت، مردم قریش، روز عاشوراء را روزه میگرفتند، و رسول خدا ج نیز آن روز را روزه میگرفتند. و هنگامی که به مدینهی منوّره آمدند، خود ایشان آن روز را روزه میداشتند و به مسلمانان نیز روزه گرفتن آن روز را فرمان دادند؛ و این رویّه ادامه داشت تا اینکه روزهی ماه رمضان فرض شد؛ در آن هنگام بود که فقط روزهی ماه رمضان به عنوان روزهی واجب معرّفی شد، و روزهی عاشورا ترک گردید. از این رو (پس از فرض شدن روزهی ماه رمضان) هر کس میخواست روز عاشوراء را (به عنوان روزهی مستحبّی، نه روزهی واجب) روزه میگرفت، و هر کس که نمیخواست، آن روز را روزه نمیگرفت.
&
«قریش»: یکی از مهمترین قبایل عرب و آن صنف دوم از عدنانیان و از دودمان نضربن کنانه است. این قبیله به نجابت و شرافت در میان عرب مشهور بود و رؤسای آن پردهداری خانهی کعبه را که در جاهلیّت بتخانه بود به عهده داشتند. بنی هاشم و بنی عباس نیز از این قبیلهاند.
«الجاهلیّة»: دورهی بت پرستی، دورهی پیش از اسلام در عربستان و احوال عرب در آن زمان.
«عاشوراء»: روز دهم ماه محرّم.
در مورد روزهی روز عاشوراء، روایات زیادی نقل شده است از جمله:
عایشهل گوید: «قریش در دورهی جاهلیّت در روز عاشوراء روزه میگرفتند؛ پیامبر ج هم دستور داد که مسلمانان در روز عاشوراء روزه باشند تا اینکه روزهی ماه رمضان واجب شد. آنگاه پیامبر ج فرمود: هر کس میخواهد عاشوراء روزه باشد و اگر نمیخواهد، روزه نباشد.(یعنی روزهی عاشوراء واجب نیست)». [بخاری و مسلم]
و نیز عبدالله بن عمرب میگوید: «مردم دورهی جاهلیّت در روز عاشوراء روزه میگرفتند؛ وقتی که آیهی وجوب روزهی ماه رمضان نازل شد، پیامبر ج فرمود: هر کس میخواهد میتواند عاشوراء روزه باشد و هر کس میخواهد، روزه نباشد».[بخاری]
و نقل شده که اشعث به نزد عبدالله بن مسعودس رفت و دید که غذا میخورد. به عبدالله بن مسعود گفت: امروز عاشوراء است (چرا روزه نیستی؟) عبدالله گفت: «روزهی عاشوراء، قبل از واجب شدن ماه رمضان لازم بود، وقتی که رمضان واجب شد، دیگر روزهی عاشوراء ترک گردید؛ و به او گفت: بنشین و با من غذا بخور».[مسلم]
و حمید بن عبدالرحمن گوید: شنیدم که معاویة بن ابی سفیانس در روز عاشوراء در سالی که حج را به عنوان امیر الحاج انجام داد بر بالای منبر میگفت: «ای اهل مدینه! علمای شما کجا هستند؟ من شنیدم که رسول خدا ج میگفت: امروز عاشوراء است و روزهی آن بر شما واجب نیست و من روزه هستم، هر کس میل دارد روزه باشد و کسی که نمیخواهد روزه نباشد.»[بخاری]
و عبدالله بن عباسب گوید: «وقتی که پیامبر ج به مدینه مهاجرت نمود، دید که یهودیان مدینه، در روز عاشوراء روزه هستند. فرمود چرا امروز روزه هستید؟ گفتند: امروز روز مبارکی است، خداوند در آن قوم بنی اسرائیل را از شرّ دشمنانشان نجات داد و به شکرانهی آن، موسی÷ عاشوراء را روزه گرفت.
پیامبر ج فرمود: من از شما نسبت به موسی نزدیکتر هستم. بنابر این پیامبر ج در روز عاشوراء روزه شد و دستور داد که مسلمانان هم در این روز، روزه باشند.» [بخاری و مسلم]
و ابوموسی اشعریس گوید: «یهودیان روز عاشوراء را عید میگرفتند. پیامبر ج فرمود: شما مسلمانان در عاشوراء روزه باشید.»[بخاری]
و عبدالله بن عباسب میگوید: «هرگز نمیدیدم که پیامبر ج عمداً روزهی یک روز را بر روز دیگری ترجیح دهد، مگر روزهی امروز، روز عاشوراء و مگر روزهی این ماه، ماه رمضان. یعنی روزهی عاشوراء را بر سایر روزههای سنّت ترجیح میداد و روزهی ماه رمضان را بر همهی روزههای دیگر ترجیح و برتری میبخشید.» [بخای و مسلم]
به هر حال، از مجموع روایات دانسته میشود که روز عاشوراء در زمان جاهلیّت نزد قریش مکه، روزی بسیار محترم و با برکت تلقّی میشد و در همان روز، خانهی کعبه با غلاف جدید پوشیده میشد و قریش آن روز را روزه میگرفتند. به نظر میرسد که روایاتی از ابراهیم÷ و اسماعیل÷ دربارهی این روز به قریش رسیده باشد، و عادت رسول خدا ج چنین بود که قریش هرکار نیکی را از جهتی که منسوب به امّت ابراهیمی است، انجام میدادند، آن حضرت ج نیز در آن کار با آنان هم عقیده میشد. و بر همین اساس در مراسم حج نیز شرکت میکردند. پس طبق این اصل، ایشان با قریش در روز عاشوراء روزه میگرفتند ولی دیگران را به آن امر نمیکردند.
وقتی آن حضرت ج به مدینهی منوّره تشریف آوردند و دیدند که یهود نیز روزه گرفتهاند و معلوم شد که این روز همان روز مبارکی است که خداوند متعال، موسی÷ و قوم او را نجات داده و فرعون و سپاه او را غرق ساخته ـ و طبق یک روایت از مسند امام احمد: در همان روز کشتی نوح÷ بر کوه جودی قرار گرفت ـ به روزهی آن روز اهتمام بیشتر قائل شدند و به مسلمانان به طور عموم دستور دادند تا در این روز، روزه بگیرند.
ناگفته نماند که پیامبر ج به خاطر اینکه تشابهی در میان مسلمانان با یهودیان ایجاد نشود، دستور دادند تا همراه عاشوراء، روز تاسوعا را نیز روزه گیرند.
عبدالله بن عباسب گوید: وقتی رسول خدا ج روزهی روز عاشوراء را روش خود قرار داده و مسلمانان را نیز به گرفتن روزه دستور دادند، برخی از اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا ج ! این روز را یهود و نصاری خیلی بزرگ میپندارند (و گویا شعار ملّی و مذهبی آنان است و در روزه گرفتن آن، با آنها مشابهت پیدا میشود، آیا ممکن است به گونهای روزه بگیریم که این تشابه برطرف شود؟) آن حضرت ج فرمودند: اگر خدا بخواهد، در سال آینده، نهم محرم را نیز روزه میگیرم. عبدالله بن عباسب گوید: سال آینده قبل از فرا رسیدن محرم، آن حضرت ج وفات یافتند. [مسلم]
از این رو پیامبر ج برای اینکه مشابهت با کفار دور شود، تصمیم گرفتند که در سال آینده روز نهم را نیز روزه بگیرند.
برای تصمیم آن حضرت ج در مورد روزه گرفتن روزه نهم، علماء دو توجیه بیان کردهاند:
یکی اینکه: در آینده به جای روز دهم، روز نهم را روزه میگیریم؛ و دوم اینکه: در آینده همراه با روز دهم، روز نهم را نیز روزه میگیریم و بدین صورت از مشابهت با یهود و نصاری مصون میمانیم. و بیشتر علماء توجیه دوم را ترجیح داده و گفتهاند: همراه با روز دهم، روز نهم نیز روزه گرفته شود و اگر به علتی روز نهم روزه گرفته نشد پس از آن، روز یازدهم روزه گرفته شود.
و برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی نیز گفتهاند: چونکه در این زمان یهود و نصاری روز عاشورا را روزه نمیگیرند مسئلهی تشابه و اشتراک عمل وجود ندارد، از این رو نیازی به روزه گرفتن روز نهم یا روز یازدهم نیست.
حدیث شماره 310
(13) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ رَضِی الله تَعالی عَنها: أَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَخُصُّ مِنَ الأَيَامِ شَيْئًا؟ قَالَتْ: كَانَ عَمَلُهُ دِيمَةً، وَأَيُّكُمْ يُطِيقُ مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُطِيقُ؟!.
310 ـ (13)... علقمه/ گوید: از عایشهل پرسیدم: آیا رسول خدا ج انجام چیزی از اعمال مستحبّی (مانند روزه و نماز) را برای روزهایی معیّن، اختصاص داده بودند؟ عایشهل گفت: عمل رسول خدا ج پیوسته و همیشگی بود؛ و کدام یک از شما توان انجام آن چیزی را دارد که پیامبر ج توان و یارای آن را داشتند.
&
«یخصّ»: آن را ویژه و مخصوص گردانید.
«دیمة»: دائمی و همیشگی. «کان عمله دیمة»: مراد این است که غالباً اعمال پیامبرج دائمی و همیشگی بود؛ ولی از احادیث دیگر فهمیده میشود که رسول خداج گاهی به علّتی برای اعمال مستحبی خویش، روز مخصوصی را ویژه نمیکردند.
«یطیق»: این توان و قدرت را دارد.
حدیث شماره 311
(14) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: دَخَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَعِنْدِي امْرَأَةٌ، فَقَالَ: «مَنْ هَذِهِ؟» قُلْتُ: فُلاَنَةُ، لاَ تَنَامُ اللَّيْلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «عَلَيْكُمْ مِنَ الأَعْمَالِ مَا تُطِيقُونَ، فَوَاللَّهِ لاَ يَمَلُّ اللَّهُ حَتَّى تَمَلُّوا» وَكَانَ أَحَبُّ ذَلِكَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّذِي يَدُومُ عَلَيْهِ صَاحِبُهُ.
311 ـ (14)... عایشهل گوید: پیامبر ج در حالی پیش من آمدند که زنی در نزدم حضور داشت. آن حضرت ج پرسیدند: این زن کیست؟ گفتم: فلانی است که شب نمیخوابد (و مشغول عبادت و نیایش و راز و نیاز با خدا و تلاوت قرآن و ذکرو دعا در تمام شب است.)
آن حضرت ج فرمودند: عبادتی را که قدرت و یارای انجام آن را دارید، انجام دهید؛ به خدا سوگند! خداوند تا زمانی که شما خسته نشوید و از عبادت کوتاه نیایید، خسته نمیشود.
عایشهل در ادامه گوید: و محبوبترین و بهترین اعمال از دیدگاه پیامبر ج اعمالی بود که صاحب آن، بر آن مداومت و پایبندی داشته باشد.
&
«فوالله»: به خدا سوگند. در روایتی دیگر به عبارت «فان الله» آمده است؛ یعنی همانا خداوند.
«لایمّل الله»: خداوند خسته نمیشود. مراد این است که خداوند ثواب و پاداش عمل شما را قطع نمیکند، مگر اینکه شما خسته شوید و از عبادت کوتاهی نمایید.
«یدوم»: مداومت و پای بندی میکند.
حدیث شماره 312
(15) حَدَّثَنَا أَبُو هِشَامٍ مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ الرِّفَاعِيُّ، حَدَّثَنَا ابْنُ فُضَيْلٍ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ وَأُمَّ سَلَمَةَ: أَيُّ الْعَمَلِ كَانَ أَحَبَّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ؟ قَالَتَا: مَا دِيمَ عَلَيْهِ وَإِنْ قَلَّ.
312 ـ (15)... ابوصالح/ گوید: از عایشه و اُمّ سلمهب پرسیدم: محبوبترین و بهترین عمل از دیدگاده پیامبر ج کدام بود؟ هر دو در پاسخ بدین سؤال گفتند: محبوبترین و پسندیدهترین اعمال در نظر پیامبر ج عملی بود که بر آن مداومت و مواظبت شود هر چند که اندک و ناچیز باشد.
&
«مادیم علیه» اعمالی که بر آن مداومت و مواظبت شود.
حدیث شماره 313
(16) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ صَالِحٍ، حَدَّثَنِي مُعَاوِيَةُ بْنُ صَالِحٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ قَيْسٍ: أَنَّهُ سَمِعَ عَاصِمَ بْنَ حُمَيْدٍ قَالَ: سَمِعْتُ عَوْفَ بْنَ مَالِكٍ يَقُولُ: كُنْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَيْلَةً فَاسْتَاكَ، ثُمَّ تَوَضَّأَ، ثُمَّ قَامَ يُصَلِّي، فَقُمْتُ مَعَهُ فَبَدَأَ فَاسْتَفْتَحَ الْبَقَرَةَ فَلاَ يَمُرُّ بِآيَةِ رَحْمَةٍ إِلَّا وَقَفَ فَسَأَلَ، وَلاَ يَمُرُّ بِآيَةِ عَذَابٍ إِلَّا وَقَفَ فَتَعَوَّذَ، ثُمَّ رَكَعَ، فَمَكَثَ رَاكِعًا بِقَدْرِ قِيَامِهِ، وَيَقُولُ فِي رُكُوعِهِ: سُبْحَانَ ذِي الْجَبَرُوتِ وَالْمَلَكُوتِ وَالْكِبْرِيَاءِ وَالْعَظَمَةِ، ثُمَّ سَجَدَ بِقَدْرِ رُكُوعِهِ، وَيَقُولُ فِي سُجُودِهِ: سُبْحَانَ ذِي الْجَبَرُوتِ وَالْمَلَكُوتِ وَالْكِبْرِيَاءِ وَالْعَظَمَةِ، ثُمَّ قَرَأَ آلَ عِمْرَانَ، ثُمَّ سُورَةً سُورَةً يَفْعَلُ مِثْلَ ذَلِكَ.
313 ـ (16)... عاصم بن حُمید/ گوید: از عوف بن مالکس شنیدم که میگفت: شبی از شبها، همراه پیامبر گرامی اسلام ج بودم؛ آن حضرت ج مسواک زدند و آنگاه وضو گرفتند و سپس به نماز ایستادند؛ من نیز (وضو گرفتم) و همراه ایشان به نماز ایستادم و مشغول خواندن نماز شدم.
پیامبر ج شروع به نماز کردند (و پس از تکبیر افتتاح و خواندن سورهی فاتحه)، شروع به خواندن سورهی بقره نمودند؛ و هرگاه به آیهای که در آن، رحمت خدا بیان شده بود میرسیدند، در همانجا درنگ میکردند و از خداوند، آن رحمت را میطلبیدند؛ و هرگاه به آیهای که در آن، عذاب خدا گفته شده میرسیدند، در همانجا اندکی درنگ مینمودند و از آن به خدا پناه میبردند.
آنگاه (پس از خواندن سورهی بقره) به رکوع رفتند و در رکوع نیز به اندازهی قیام خویش درنگ کردند. (رکوعشان همچون قیام ایشان طول کشید) و در رکوع خویش پیوسته این جملات را تکرار میفرمودند:
«سُبْحَانَ ذِي الْجَبَرُوتِ وَالْمَلَكُوتِ وَالْكِبْرِيَاءِ وَالْعَظَمَةِ»؛ «پاک و منزه است پروردگاری که صاحب عزّت و بزرگواری و تسلط و چیرگی، قدرت و عظمت و بزرگی و سترگی است.»
سپس به سجده رفتند و در سجده نیز به اندازهی رکوع خویش درنگ کردند. (سجودشان همچون قیام ایشان طول کشید) و در سجود خویش پیوسته این جملات را تکرار میفرمودند: «سُبْحَانَ ذِي الْجَبَرُوتِ وَالْمَلَكُوتِ وَالْكِبْرِيَاءِ وَالْعَظَمَةِ».
آنگاه (برای رکعت دوم بلند شدند و پس از خواندن سورهی فاتحه،) سورهی آل عمران را تلاوت نمودند؛ سپس در هر رکعتی همینگونه عمل میکردند؛ یعنی: در هر رکعت، پس از سورهی فاتحه، سورهای را تلاوت میفرمودند.
&
«فاستاك»: دندانهایشان را مسواک نمودند.
«فبدأ»: شروع به نماز خواندن کرد، به اینگونه که نیت نماز نمود و تکبیر افتتاح گفت.
«فاستفتح البقرة»: شروع به خواندن سورهی بقره کرد.
«فلایمرّ»: نمیگذشت، عبور نمیکرد.
«وقف»: درنگ کرد.
«فسأل»: از خدا رحمت را طلبید.
«فتعوذ»: از عذاب، به خدا پناه برد.
«الجبروت»: صیغهی مبالغه به معنی: قدرت و عظمت و کبریایی.
«الملکوت»: عزّت و بزرگواری و تسلّط و چیرگی؛ دارایی و تصرف؛ پادشاهی خاصّ خدا.
«الکبریاء»: بزرگواری و تکبّر، مُلک و پادشاهی.
«العظمة»: بزرگی و عزت.
«ثم سورة سورة یفعل مثل ذلك»: آنگاه پیامبر ج همچنان در هر رکعتی همینگونه عمل میکردند. یعنی در رکعت سوم، پس از فاتحه، سورهی نساء و در رکعت چهارم، پس از فاتحه، سورهی مائده را میخواندند.
باب (44)
قرائت رسول خدا ج
حدیث شماره 314
(1) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ، عَنْ يَعَلَى بْنِ مَمْلَكٍ: أَنَّهُ سَأَلَ أُمَّ سَلَمَةَ عَنْ قِرَاءَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ فَإِذَا هِيَ تَنْعَتُ قِرَاءَةً مُفَسَّرَةً: حَرْفًا حَرْفًا.
314 ـ (1) ... عبدالله بن ابی مُلیکه گوید: یعلی بن مَملکس از اُم سلمهل ـ همسر گرامی رسول خدا ج ـ دربارهی نحوه و چگونگی قرائت پیامبر ج سؤال کرد؟ اُم سلمهل نیز بیان داشت که قرائت آن حضرت ج واضح و روشن بود؛ اینطور که هر حرفی از کلمات قرآن را کاملاً روشن و واضح تلفّظ میفرمودند.
&
«قراءة مفسّرة»: قرائتی واضح و روشن.
«حرفاً حرفاً»: توضیح و تفسیر عبارت «قراءة مفسّرة» است؛ یعنی قرائت پیامبر ج چنان واضح بود که هر حرفی از قرآن را کاملاً روشن و واضح و حرف به حرف تلفظ میفرمودند.
حدیث شماره 315
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ جَرِيرِ بْنِ حَازِمٍ، حَدَّثَنَا أَبِي، عَنْ قَتَادَةَ، قَالَ: قُلْتُ لِأَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: كَيْفَ كَانَتْ قِرَاءَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: مَدًّا.
315 ـ (2)... قتاده/ گوید: از انس بن مالکس پرسیدم: قرائت رسول خدا ج چگونه بود؟ وی در پاسخ بدین سؤال گفت: آن حضرت ج معمولاً کلمات قرآن را با مد و کشیدگی قرائت میفرمودند و هر حرفی را کاملاً روشن و واضح تلفظ میفرمودند.
حدیث شماره 316
(3) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ الْأُمَوِيُّ، عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ، عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقْطَعُ قِرَاءَتَهُ يَقُولُ: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) ثُمَّ يَقِفُ، ثُمَّ يَقُولُ: (الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) ثُمَّ يَقِفُ، وَكَانَ يَقْرَأُ: (مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ).
316 ـ (3)... اُم سلمهل ـ همسر گرامی پیامبر ج ـ گوید: رسول خدا ج قرائت خویش را (در هر جا که لازم میدیدند) قطع میفرمودند و سپس دوباره شروع به قرائت میکردند. به عنوان مثال: آن حضرت ج میخواندند: «الحمد لله رب العالمین»؛ آنگاه وقف میکردند و پس از وقف، دوباره میگفتند: «الرحمن الرحیم»؛ سپس وقف میکردند و قرائت خویش را قطع میفرمودند (و پس از آن، آیهی دیگر را میخواندند)؛ و پیامبر ج «مالك یوم الدین» [به «الف»] میخواندند،[نه به فتحه: مَلِک].
&
«یقطع قراءته»: پیامبر ج قرائت خود را در هر کجا که لازم میدیدند، قطع میفرمودند و سپس دوباره شروع به خواندن میکردند؛ و این کار بیانگر درست قرائت کردن پیامبر ج است؛ زیرا قرائت ایشان واضح بود و هر حرفی از کلمات قرآن را کاملاً روشن تلفظ میفرمودند و کلمات را در حدّ اعتدال کشیده و روشن اداء مینمودند و جملات و کلمات قرآن را به صورت شمرده و کشیده و حرف به حرف بیان میداشتند.
«و کان یقرأ (مالك یوم الدین)»: یعنی پیامبر ج آیهی «مالك یوم الدین» را به الف[مالک] میخواندند، نه به فتحه [مَلِك].
و در حقیقت، نسخه پردازان کتاب «الشمائل المحمدیة»، دچار سهو و اشتباه شدهاند؛ زیرا که عبارت درست که در جامع ترمذی نیز بدان اشاره شده، همان عبارت «ملك یوم الدین» است. یعنی: پیامبر ج «ملك» را به فتح میخواندند نه «مالك» به الف؛ و همین قرائت ابوعبید نیز است.
حدیث شماره 317
(4) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ، حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ صَالِحٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي قَيْسٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عَنها عَنْ قِرَاءَةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَكَانَ يُسِرُّ بِالْقِرَاءَةِ أَمْ يَجْهَرُ؟ قَالَتْ: كُلُّ ذَلِكَ قَدْ كَانَ يَفْعَلُ قَدْ كَانَ رُبَّمَا أَسَرَّ وَرُبَّمَا جَهَرَ، فَقُلْتُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِي الأَمْرِ سَعَةً.
317 ـ (4) ... عبدالله بن ابی قیسس گوید: از عایشهل پیرامون چگونگی قرائت پیامبر ج در نماز شب پرسیدم؛ که آیا قرآئت آن حضرت ج در نماز شب آهسته بود یا بلند؟
وی در پاسخ گفت: پیامبر ج به هر دو صورت تلاوت میفرمودند؛ اینطور که گاهی آهسته و گاهی نیز بلند به قرائت در نماز شب میپرداختند.
عبدالله بن ابی قیسس گوید: به عایشهل گفتم: سپاس و ستایش خداوندی را سزاست که در این کار، گشایش قرار داده است.
&
«سألت عایشه عن قرائت النبی ج»: منظور، قرائت پیامبر ج در نماز شب است؛ زیرا ترمذی همین روایت را در سُنن خویش در باب «قرائت در نماز شب» آورده است و در آنجا چنین نقل کرده است: «عن عبدالله بن ابي قیس ج قال: سألت عایشةل: کیف کانت قراءة النبي ج باللیل»؛ «از عایشهل دربارهی چگونگی قرائت پیامبر ج در نماز شب پرسیدم».
«یُسِرُّ»: آهسته و پوشیده میخواند.
«یَجهر»: بلند و آشکار میخواند.
«رُبَّما»: چه بسا، گاهی اوقات.
«سعة» گشایش، گنجایش، عدم عُسر و حرج.
به هر حال رسول خدا ج همواره جانب تیسیر و تخفیف و سهولت و آسانگیری را بر جانب تشدید و تعسیر و تشدّد و سختگیری ترجیح میدادند؛ چون به خوبی میدانستند که مبنای شریعت مقدس اسلام، پیوسته بر آسانگیری و رفع عُسر و حَرَج از بندگان است.
حدیث شماره 318
(5) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، حَدَّثَنَا مِسْعَرٌ، عَنْ أَبِي الْعَلاَءِ الْعَبْدِيِّ، عَنْ يَحْيَى بْنِ جَعْدَةَ، عَنْ أُمِّ هَانِئٍ، قَالَتْ: كُنْتُ أَسْمَعُ قِرَاءَةَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِاللَّيْلِ وَأَنَا عَلَى عَرِيشِي.
318 ـ (5)... اُم هانیل (دختر ابوطالب، خواهر علیس و دختر عموی پیامبرج) گوید: خودم صدای قرائت رسول خدا ج را در نماز شب میشنیدم؛ در حالی که من در کلبه و آلاچیق خویش آرمیده بودم.
&
«عریشی»: آلاچیق. سایبان. خانهای که در سایهی آن استراحت کنند. کلبه. خیمه مانندی که از شاخههای درخت درست کنند. هودج. کجاوه. و در اینجا مراد همان «سایبان و آلاچیق» است.
حدیث شماره 319
(6) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ قُرَّةَ قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مُغَفَّلٍ يَقُولُ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى نَاقَتِهِ يَوْمَ الْفَتْحِ وَهُوَ يَقْرَأُ (إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ) قَالَ: فَقَرَأَ وَرَجَّعَ، قَالَ: وَقَالَ: مُعَاوِيَةُ بْنُ قُرَّةَ: لَوْلاَ أَنْ يَجْتَمِعَ النَّاسُ عَلَيَّ لَأَخَذْتُ لَكُمْ فِي ذَلِكَ الصَّوْتِ. أَوْ قَالَ: اللَّحْنِ.
319 ـ (6)...عبدالله بن مغفّلس گوید: رسول خدا ج را به روز فتح مکه در حالی دیدم که بر شتر خویش سوار بودند و سورهی ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ﴾ [الفتح: 1-2] را تلاوت میفرمودند. عبدالله بن مغفّلس گوید: پیامبر ج این سوره را بهصورت ترجیع و صوت خوش تلاوت کردند.
شعبه که یکی از راویان این حدیث است گوید: معاویة بن قرّة گفت: اگر بیم آن نبود که مردم بر گِرد من جمع شوند، من برای شما همان لحن و ترجیع را میخواندم.
&
«ناقته»: شتر پیامبر ج.
«یوم الفتح»: روز فتح مکهی مکرمه.
«رَجَّعَ»: آوازش را در گلو گردانید. «ترجیع»: آواز را در گلو گردانیدن.
تلاوت قرآن با نغمه و نوای دل انگیز ــ به شرط رعایت تجوید ــ امری است کاملا ً مشروع و مطلوب؛ و علاوه بر اینکه پیامبر ج در تأیید آن فرموده است: «زیّنوا القرآن باصواتکم»؛ «با نواهای دل انگیز خویش، آیههای قرآن را تزئین نمایید»، عملاً نیز آن را تأیید فرموده است؛
و روایت شده که شبی پیامبر ج در حالی که ابوبکر و عمرب نیز در خدمت او بودند از جایی میگذشتند؛ وقتی نوای دل انگیز تلاوت عبدالله بن مسعودس را شنیدند در جای خود ایستادند و مدتی به آن نوا گوش دادند. آنگاه پیامبر ج فرمود: «کسی که میخواهد قرآن را با طراوت و تازگی و همانگونه که فرود آمده است، تلاوت نماید باید تلاوتش مانند تلاوت همین «ابن اُم عبد»[عبدالله بن مسعود] باشد.»
و همچنین نوای دلاویز سالم مولی ابی حذیفهس و ابوموسی اشعریس را به هنگام تلاوت قرآن، تحسین کرده است؛ از این رو، فرد مسلمان و تلاوت کننده، میتواند به آواز بلند قرآن را بخواند مگر در حالی که حمل بر ریا و تظاهر شود یا در محلی باشد که کسانی در حال نماز یا خواب باشند و از صدای او اذیت شوند.
«لحن»: آواز خوش، آهنگ دل نواز و نغمهی زیبا و نیکو.
حدیث شماره 320
(7) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا نُوحُ بْنُ قَيْسٍ الْحُدَّانِيُّ، عَنْ حُسَامِ بْنِ مِصَكٍّ، عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيًّا إِلَّا حَسَنَ الْوَجْهِ حَسَنَ الصَّوْتِ، وَكَانَ نَبِيُّكُمْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَسَنَ الْوَجْهِ حَسَنَ الصَّوْتِ وَكَانَ لاَ يُرَجِّعُ.
320 ـ (7)... قتادهس گوید: خداوند متعال هیچ پیامبری را به نبوّت و رسالت مبعوث نکرد، مگر اینکه خوش سیما و خوش صدا بود؛ و پیامبر شما ـ حضرت محمدج ـ نیز خوش صورت و خوش صدا بودند؛ و قرآن را با ترجیع تلاوت نمیکردند.
&
«و کان لا یرجّع»: پیامبر ج قرآن را با ترجیع تلاوت نمیفرمودند و آواز را در گلو نمیگردانیدند.
ناگفته نماند که عدم ترجیع پیامبر ج در قرائت، همیشگی و دائمی نبود؛ بلکه در برخی اوقات، با ترجیع قرائت میخواندند؛ چنانکه در فتح مکه چنین رفتار کردند. و حدیث فوق نیز بیانگر همین قضیه است؛ یعنی پیامبر ج در برخی اوقات، قرآن را با ترجیع تلاوت نمیفرمودند.
حدیث شماره 321
(8) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ حَسَّانَ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي الزِّنَادِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي عَمْرٍو، عَنْ عِكْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِی الله تعالی عَنهُما قَالَ: كَانَتْ قِرَاءَةُ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رُبَّمَا يَسْمَعُهَا مَنْ فِي الْحُجْرَةِ وَهُوَ فِي الْبَيْتِ.
321 ـ (8)...عبدالله بن عباسب گوید: قرائت رسول خدا ج چنان بود که گاهی اشخاصی که در صحن حیاط خانه بودند، صدای قرائت آن حضرت ج را از درون حُجره میشنیدند. (یعنی قرائت پیامبر گرامی اسلام ج به صورت متوسط و میانه بود که نه بسیار بلند بود و نه بسیار کوتاه و پوشیده.)
&
«الحُجرة»: صحنِ حیاط خانه.
«البیت»: خانه. جمع: بیوت.
باب (45)
گریه کردن رسول خدا ج
حدیث شماره 322
(1) حَدَّثَنَا سُوَيْدُ بْنُ نَصْرٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ الْمُبَارِكِ، عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ مُطَرِّفٍ ـ وَهُوَ ابْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الشِّخِّيرِ ـ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ يُصَلِّي، وَلِجَوْفِهِ أَزِيزٌ كَأَزِيزِ الْمِرْجَلِ مِنَ الْبُكَاءِ.
322 ـ (1)...مطرّف، از پدرش، عبدالله بن شخّیرس روایت میکند که وی گفت: در حالی پیش رسول خدا ج رفتم که ایشان نماز میخواندند؛ (و چنان در نماز میگریستند که) صدای گریستن ایشان به سان جوشیدن دیگ بود!
&
«ازیزٌ»: آواز، بانگ، صوت، آواز جوشش دیگ، گرمی و سوزش و جنبش.
«المِرجل»: دیگ.
حدیث شماره 323
(2) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا مُعَاوِيَةُ بْنُ هِشَامٍ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عَبِيْدَةَ، عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضَی الله عَنهُ قَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «اقْرَأْ عَلَيَّ» فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَقَرَأُ عَلَيْكَ وَعَلَيْكَ أُنْزِلَ؟! قَالَ: «إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْ غَيْرِي» فَقَرَأْتُ سُورَةَ النِّسَاءِ حَتَّى بَلَغْتُ (وَجِئِنَا بِكَ عَلَى هَؤُلاَءِ شَهِيدًا) قَالَ: فَرَأَيْتُ عَيْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ تَهْمُِلاَنِ.
323 ـ (2)…عبدالله بن مسعود سگوید: پیامبر ج به من فرمودند: برای من قرآن بخوان. بدیشان گفتم: ای رسول خدا ج! آیا من برای شما قرآن را بخوانم، در صورتی که قرآن بر شما نازل شده است؟! آن حضرت ج فرمودند: من دوست دارم که قرآن را از غیر خود بشنوم.
عبدالله بن مسعودس گوید من نیز شروع به تلاوت سورهی «نساء» کردم و چون به این آیه رسیدم: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾ [النساء: 41]؛ «ای محمد ج! حال اینان چگونه خواهد بود بدانگاه که از هر ملتی، گواهی (از پیغمبران برای شهادت بر قوم خود) بیاوریم و تو را نیز به عنوان شاهدی بر (قوم خود، از جملهی) اینان (یعنی تنگ چشمان و نافرمایان) بیاوریم؟»؛
مشاهده کردم که از چشمهای مبارک رسول خدا ج اشک میبارید.
&
«اقرأ علیّ»: برای من قرآن بخوان.
«تهمِلان»: چشمها اشک میبارید و از آنها اشک فرو میریخت.
«شهیداً»: گواه. پیامبر ج در روز رستاخیز، بر کسانی که پیام الهی را به آنان ابلاغ کرده، گواه آورده میشود تا بر مؤمنان به ایمانشان و بر کافران به کفرشان و بر منافقان به نفاقشان گواهی دهد.
و به این ترتیب علاوه بر گواهی اعضای پیکر آدمی، و گواهی زمینی که بر آن زیست کرده، و گواهی فرشتگان خدا بر اعمال او، هر پیامبری نیز گواه امت خویش است به این که پیام الهی را به آنان ابلاغ کردهاند؛ و پیامبر گرامی اسلام ج که آخرین و بزرگترین پیامبران الهی است، نیز گواه بر امّت خود و سایر امتها خواهد بود.
حدیث شماره 324
(3) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ ،حَدَّثَنَا جَرِيرٌ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: انْكسفَتِ الشَّمْسُ يَوْمًا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي حَتَّى لَمْ يَكَدْ يَرْكَعُ، ثُمَّ رَكَعَ، فَلَمْ يَكَدْ يَرْفَعُ رَأْسَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَلَمْ يَكَدْ أَنْ يَسْجُدَ، ثُمَّ سَجَدَ، فَلَمْ يَكَدْ أَنْ يَرْفَعَ رَأْسَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَلَمْ يَكَدْ أَنْ يَسْجُدَ، ثُمَّ سَجَدَ فَلَمْ يَكَدْ أَنْ يَرْفَعَ رَأْسَهُ، فَجَعَلَ يَنْفُخُ وَيَبْكِي، وَيَقُولُ: «رَبِّ أَلَمْ تَعِدْنِي أَنْ لاَ تُعَذِّبَهُمْ وَأَنَا فِيهِمْ؟! رَبِّ أَلَمْ تَعِدْنِي أَنْ لاَ تُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ؟! وَنَحْنُ نَسْتَغْفِرُكَ». فَلَمَّا صَلَّى رَكْعَتَيْنِ انْجَلَتِ الشَّمْسُ، فَقَامَ فَحَمِدَ اللَّهَ تَعَالَى، وَأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ، لاَ يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلاَ لِحَيَاتِهِ، فَإِذَا انْكَسَفَا فَافْزَعُوا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى».
324 ـ (3)...عبدالله بن عمروس گوید: به روزگار رسول خدا ج روزی خورشید گرفت و کسوف اتفاق افتاد؛ از این رو پیامبر گرامی اسلام به نماز ایستادند و چنان قرائت و قیام نماز را طولانی نمودند که گویا نمیخواستند به رکوع بروند؛ آنگاه به رکوع رفتند و چنان در حال رکوع باقی ماندند که گویا نمیخواستند سر خویش را از رکوع بردارند.
سپس سر خویش را از رکوع برداشتند و چنان در قیامِ پس از رکوع ایستادند که گویی نمیخواستند به سجده بروند؛ آنگاه به سجده رفتند و چنان در حال سَجده باقی ماندند که گویی نمیخواستند سر را از سجده بر دارند؛ پس از آن سر را از سجده بر داشتند و چنان در میان دو سجده نشستند که گویی نمیخواستند به سجده بروند؛ آنگاه به سجده رفتند و بهگونهای سجده را طولانی نمودند که گویی نمیخواهند سر را از سجده بردارند؛ و در حال سجده بسیار میگریستند و بیتابی میکردند و با خود میگفتند:
«رَبِّ أَلَمْ تَعِدْنِي أَنْ لاَ تُعَذِّبَهُمْ وَأَنَا فِيهِمْ؟! رَبِّ أَلَمْ تَعِدْنِي أَنْ لاَ تُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ؟! وَنَحْنُ نَسْتَغْفِرُكَ»؛ «پروردگارا! آیا به من مژده و نوید ندادی که تا زمانی که من در میان آنها هستم، آنان را عذاب نفرمایی؟ بار خدایا! آیا به من وعده ندادی که تا زمانی که آنان استغفار میکنند و از تو آمرزش میخواهند، آنها را عذاب نکنی؟ بار خدایا! ما از تو آمرزش گناهانمان را خواهانیم و رحمت و لطف تو را چشم میداریم.»
عبدالله بن عمروس گوید: چون رسول خدا ج دو رکعت نماز خورشید گرفتگی خواندند، خورشید ظاهر شد و کسوف برطرف گردید؛ از این رو آن حضرت ج از جای برخاستند و به سپاس و ستایش خداوندی، مشغول شدند و به بیان پرتوی از حمد و ستایش و تعریف و تمجید او تعالی پرداختند، و آنگاه فرمودند:
«بیتردید خورشید و ماه هر دو مخلوق و نشانه و دلیل و برهانی بر وجود و قدرت و عظمت ذات خداوند میباشند (و هر یک از آنها دارای خصوصیّات و قوانین مختص به خود هستند) و به خاطر فوت کسی یا تولّد فردی به حالت کسوف (کم نوری یا بینوری) در نمیآیند؛ و هر گاه خسوف و کسوف اتفاق افتاد و خورشید و ماه بینور یا کم نور گردیدند، فوراً به یاد و ذکر خدا مشغول شوید (تا از عذاب و غضب خدا در امان باشید.)»
&
«اَنکَسَفَتِ الشَّمسُ یَومَاً عَلَی عَهدِ رَسُول الله ج»: به روزگار پیامبر ج روزی خورشید گرفت. به احتمال زیاد این خورشید گرفتگی به روز مرگ ابراهیم پسر رسول خدا ج صورت گرفته است.
چنانکه در کتب تاریخی و روایی نقل شده که روز مرگ ابراهیم خورشید گرفت؛ مردم گفتند: خورشید به واسطهی مرگ ابراهیم گرفت. چون رسول خدا ج این خبر را شنیدند، از خانه بیرون آمدند و خطبهای ایراد فرمودند؛ نخست سپاس و ستایش الهی را به جای آوردند و سپس فرمودند: ای مردم! خورشید و ماه، دو نشانه از نشانههای قدرت خدایند، و برای مرگ و زندگی کسی نمیگیرند؛ و چون خورشید و ماه گرفتگی میبینید به مساجد پناه برید. و در این هنگام رسول خدا ج گریست. مردم گفتند: ای رسول خدا ج! شما که پیامبرید گریه میکنید؟ فرمود: من هم انسانم، چشم میگرید و دل افسرده میشود و چیزی نمیگوئیم که خدا را به خشم آورد؛ به خدا سوگند ای ابراهیم! ما بر تو اندوهناکیم.
گویند: ابراهیم هنگام مرگ هیجده ماهه بود؛ و پیامبر ج فرمود: برای او در بهشت دایهای است.
«کسوف»: گرفته شدن خورشید؛ تاریک شدن قرص خورشید هنگامی که ماه میان زمین و خورشید واقع میشود و نمیگذارد اشعهی خورشید به زمین برسد؛ اگر تمام خورشید بگیرد کسوف کلّی، و اگر قسمتی از آن گرفته شود، کسوف جزئی نامیده میشود.
«خسوف»: گرفته شدن ماه؛ و این حالت در اثر حائل شدن زمین میان خورشید و ماه رخ میدهد و تمام یا قسمتی از ماه تاریک میشود؛ زیرا جرم زمین، مانع رسیدن نور خورشید به ماه میگردد. در فارسی «ماه گرفتگی» میگویند.
»ألم تعدنی»: آیا به من مژده و نوید ندادی.
«ینفخ و یبکی»: سخت گریه میکرد.
«انجلت الشمس»: خورشید ظاهر و هویدا گشت و خورشید گرفتگی برطرف شد.
«اثنی علیه»: به بیان حمد و ستایش خدا پرداخت.
«لاینکسفان»: نمیگیرند، کم نور یا بینور نمیشوند.
«فافزعوا»: به خدا پناه برید، تضرّع کنید.
خورشید گرفتگی و یا ماه گرفتگی، از نشانههای قدرت و عظمت خداوند هستند که گاهی ظاهر میشوند و مناسب است که هنگام ظهور آنان، بندگان خدا با فروتنی و افتادگی تمام و با خشوع و خضوع کامل، در مقابل قدرت و عظمت خداوندِ دانا و توانا کرنش برند و خواهان رَحم و کَرم و لطف و احسان او شوند.
در زمان رسول خدا ج نیز درست همان روزی که فرزند شیر خوارشان ـ ابراهیم ــ تقریباً در یک و نیم سالگی دار فانی را وداع گفت، کسوف اتفاق افتاد.
در آن زمان، یکی از رسوم و باورهای غلط دوران جاهلیّت این بود که در اثر وفات مردان بزرگ، کسوف واقع میشود؛ گویی خورشید چادرسیاه ماتم بر سر کشیده است!
در وفات ابراهیم نیز این باور غلط تقویت شد؛ به گونهای که در برخی از روایات وارد شده که برخی از مردم به صراحت این باور غلط را بیان داشتند.
رسول خدا ج در آن موقع با ترس و نهایت بیم و هراس، دو رکعت نماز با جماعت اقامه کردند. این نماز با سایر نمازها متفاوت بود. آن حضرت ج قرائت این نماز را بسیار طولانی کرد و در وقت قرائت، بارها به بارگاه خدا خم شدند (گویا رکوع میکردند) و باز راست میایستادند و قرائت را به گونهای طولانی ادامه میدادند. ایشان رکوع و سجدهی آن نماز را نیز خیلی طولانی کردند و در قومه و جلسهی آن نیز زیاد طول دادند، و در اثنای نماز با تضرّع و خشوع تمام، دعا میکردند؛ پس از نماز خطبهای ایراد فرمودند و به نحو خاصّی این عقیده و باور جاهلی که «کسوف بر اثر مرگ مردان بزرگ پیش میآید» را رد کردند.
ایشان در این خطبه فرمودند: این عقیده و باور جاهلی، هیچ اصل و اساسی ندارد، بلکه در حقیقت خورشید و ماه دو نشانه از نشانههای عظمت و قدرت خداوندند و هنگامی که کسوف و خسوف صورت میگیرد باید با خشوع و فروتنی کامل به سوی خداوند متوجه شوند و به یاد او پناه ببرند و در بارگاه او تضرّع بنمایند.
به هر حال، از این روایت دانسته میشود که پیامبر ج قیام، قرائت، رکوع، سجده، قومه و جلسهی نماز کسوف را بسیار طولانی کردند در حالی که عادت پیامبر ج این نبود که نماز با جماعت را اینقدر طولانی کنند؛ بلکه از این کار منع مینمودند.
حدیث شماره 325
(4) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ، عَنْ عِكْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِی الله تعالی عَنهُما قَالَ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ابْنَةً لَهُ تَقْضِي، فَاحْتَضَنَهَا، فَوَضَعَهَا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَمَاتَتْ وَهِيَ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَصَاحَتْ أُمُّ أَيْمَنَ، فَقَالَ – يَعْنِي: النَّبیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -: «أَتَبْكِينَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ؟!» فَقَالَتْ: أَلَسْتُ أَرَاكَ تَبْكِي؟ قَالَ: «إِنِّي لَسْتُ أَبْكِي، إِنَّمَا هِيَ رَحْمَةٌ، إِنَّ الْمُؤْمِنَ بِكُلِّ خَيْرٍ عَلَى كُلِّ حَالٍ، إِنَّ نَفْسَهُ تُنْزَعُ مِنْ بَيْنِ جَنْبَيْهِ، وَهُوَ يَحْمَدُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ».
325 ـ (4)...عبدالله بن عباسب گوید: پیامبر ج یکی از دختر بچههای خویش (نواسهی دختری خویش، یعنی اُمامه دختر زینب، دختر رسول خدا ج ) را که در حال جان کندن بود، در آغوش گرفتند؛ سپس آن دختر را در جلو خویش بر زمین نهادند، و پس از ساعتی آن دختر در مقابل دیدگان رسول خدا ج دار فانی را وداع گفت و در گذشت؛ در این هنگام اُم ایمنل با صدای بلند شروع به گریستن کرد. رسول خداج بدو فرمودند: آیا در حضور فرستاده و پیامبر خدا چنین گریه میکنی؟
اُم ایمنل گفت: من میبینم که شما نیز گریه میکنید؟ آن حضرت ج فرمودند: گریهی من از ناشکیبایی و بیتابی نیست؛ بلکه این گریهی رحمت و رأفت و عطوفت و مهربانی است (که خداوند در دلهای انسانها قرار داده است)؛ همانا تمام اوضاع و احوال شخص مومن، برای وی خیر است؛ (و در هر حال بدو خیر و نیکی میرسد؛ به طوری که اگر بدو نعمت برسد، شکر خدا را گوید، و اگر بدو نقمتی و بلایی رسد، در برابر آن صبر و شکیبایی میورزد)؛ و به راستی نفس مؤمن از میان دو پهلویش کشیده میشود، و با وجود این باز هم خداوند متعال را حمد و سپاس میگوید.
&
«ابنة له»: دختر پیامبر ج. برای این قسمت از حدیث دو تفسیر شده است:
1- مراد از دختر پیامبر ج نواسهی دختری ایشان به نام «اُمامة» است. اُمامة، دختر زینبل و او نیز دختر رسول خدا جاست. زینبل با ابوالعاص بن ربیع ازدواج کرد و حاصل ازدواج آنها دختری با نام «امامة» بود.
از این رو مراد از عبارت «ابنة له»: نواسهی دختری پیامبر ج است که به طور مجازی به پیامبر ج نسبت داده شده است؛ زیرا خود دختران پیامبر ج هیچ کدام از آنها در سنین کوچکی در نگذشتند، بلکه تمام دختران پیامبر ج بزرگ شدند و ازدواج کردند.
2- برخی از علماء و شارحان گفتهاند که لفظ «ابنة» نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا در هیچ یک از کتابهای تاریخ و سیره نیامده است که پیامبر ج دختری را در سنین کوچکی از دست داده باشند. و نوههای دختری آن حضرت ج هم در حیات آن بزرگوار نمردهاند؛ از این رو به احتمال قوی به جای عبارت «ابنة» که به معنی «دختر بچه» است، کلمهی «ابن» به معنی «پسر بچه» درست است. و در این صورت میتوان آن را به ابراهیم پسر آن حضرت ج معنی نمود.
«تقضی»: در حال مرگ بود.
«فاحتضنها»: رسول خدا ج آن دختر بچه را در آغوش گرفت.
«صاحت»: جیغ کشید، با صدای بلند گریست.
«اُم ایمن»: نام وی: برکة دختر ثعلبة بن عمرو بن حصن بن مالک بن سلمة بن عمرو بن النعمان است. بدو «ام الظباء» نیز میگویند. وی کنیز و خادم رسول خدا ج بود که آن حضرت ج او را از پدرشان عبدالله به ارث برده بودند. آن حضرت ج وی را آزاد کرد و به ازدواج زیدس درآورد که حاصل ازدواج آنها، پسری به نام «اُسامة» شد. اُم ایمنل در جنگ اُحد و خیبر نیز شرکت کرد و زخمیها را مداوا نمود. و در اوائل خلافت عثمان بن عفانس درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.
«انّ المومن بکل خیر علی کلّ حال»: یعنی تمام اوضاع و احوال شخص مومن، برای وی خیر است؛ و در هر حال بدو خیر میرسد، به طوری که اگر به او نعمت و احسانی از جانب خدا برسد، شکر خداوند را به جای میآورد ـ از این رو برایش خیر است ـ ؛ و اگر به او مصیبت و بلایی برسد، باز هم در مقابل آن صبر و شکیبایی میورزد که باز نیز برای وی خیر خواهد بود.
حدیث شماره 326
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عَنها: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَبَّلَ عُثْمَانَ بْنَ مَظْعُونٍ وَهُوَ مَيِّتٌ وَهُوَ يَبْكِي، أَوْ قَالَ: عَيْنَاهُ تُهْرَاقَانِ.
327 ـ (5)...عایشهل گوید: رسول خدا ج چهرهی عثمان بن مظعونس را پس از مرگ وی بوسیدند، و در همان حال گریه میکردند.
یا راوی گوید: پیامبر ج چهرهی عثمان بن مظعونس را پس از مرگ او بوسیدند، در حالی که از چشمهای آن حضرت ج اشک فرو میریخت.
&
«قَبّل»: بوسید. پیامبر ج یا چهرهی عثمان بن مظعونس را بوسیدند و یا پیشانی او را[یعنی بین دو چشم او را].
«او قال»: این شک در گفتار، از ناحیهی راوی است.
«تهراقان»: از دو چشم پیامبر ج اشک فرو میریخت.
«عثمان بن مظعون»: عثمانس در جنگ بدر شرکت کرد و پس از بازگشت از جنگ بدر رحلت نمود. گویند: پیامبر ج میان عثمان بن مظعونس و ابوالهیثم بن تیهانس عقد برادری و اُخوّت بست و عثمان بن مظعونس در بدر شرکت کرد و در ماه شعبانی که سیامین ماه هجرت بود درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.
و عثمانس چنان مورد احترام رسول خدا ج بود و در نزد ایشان چنان گرانقدر و برگزیده بود که در وقت رحلت وی، پیامبر ج چهرهی او را بوسیدند و بر او گریستند، به گونهای که عایشهل گوید: اشکهای پیامبر ج را دیدم که بر گونهی عثمانس چکید.
حدیث شماره 327
(6) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، أَخْبَرَنَا أَبُو عَامِرٍ، حَدَّثَنَا فُلَيْحٌ وَهُوَ ابْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ هِلاَلِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عَنهُ قَالَ: شَهِدْنَا ابْنَةً لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَرَسُولُ اللَّهِ جَالِسٌ عَلَى الْقَبْرِ، فَرَأَيْتُ عَيْنَيهِ تَدمَعَانِ، فَقَالَ: «أَفِيكُمْ رَجُلٌ لَمْ يُقَارِفِ اللَّيْلَةَ؟» قَالَ أَبُو طَلْحَةَ: أَنَا، قَالَ: «انْزِلْ» فَنَزَلَ فِي قَبْرِهَا.
327 ـ (6)... انس بن مالکس گوید: در حالی به تشییع جنازهی یکی از دختران پیامبر ج حاضر شدیم که آن حضرت ج بر کنار گور نشسته بودند. انسس گوید: دیدم که از چشمهای آن حضرت ج اشک فرو میریزد. آنگاه رسول خدا ج فرمودند: آیا در میان شما کسی هست که دیشب با همسر خویش گرد نیامده باشد؟
ابوطلحهس گفت: من دیشب با همسر خود نزدیکی نکردهام! آن حضرت ج بدو فرمودند: تو وارد گور دخترم شو. ابوطلحهس نیز وارد گور او شد .
&
«شهدنا»: حاضر شدیم.
«ابنة لرسول الله ج»: مراد اُم کلثومل دختر رسول خدا ج است که پس از وفات خواهرش «رقیّهل»، به عقد نکاح عثمان بن عفانس درآمد.
«تدمعان»: چشمها اشک میریخت.
«لم یقارف اللیلة»: دیشب با همسر خویش نزدیکی نکرده باشد.
علماء و صاحب نظران اسلامی گفتهاند: عثمان بن عفّانس همسر ام کلثومل، در شب مرگ و حال احتضار او با یکی از کنیزان خویش گرد آمده بود، از این رو رسول خدا ج بر او خشمگین بودند. به گونهای که وقتی پیامبر ج فرمودند: «کسی وارد گور دخترم شود که دیشب با همسرش نزدیکی نکرده است»، عثمان بن عفانس خویش را کنار کشید؛ زیرا که وی در شب احتضار ام کلثومل با کنیزش نزدیکی کرده بود؛ از این سبب پیامبر ج او را از داخل شدن در گور منع کرد.
«انزل»: در گور فرود بیا.
باب (46)
رختخواب
و بستر رسول خدا ج
حدیث شماره 328
(1) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، أَنْبَأَنَا عَلِيُّ بْنُ مُسْهِرٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها قَالَتْ: إِنَّمَا كَانَ فِرَاشُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّذِي يَنَامُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَمٍ، حَشْوُهُ لِيفٌ.
328 ـ (1)...عایشهل گوید: رختخوابی که رسول خدا ج بر آن میخوابیدند از پوستی بود که انباشته از لیف خرما بود.
&
«فِراش»: بستر، رختخواب، هر چیز گستردنی.
«أدم»: پاره ای پوست. برخی این واژه را به «پوست دبّاغی شده» ترجمه کرده اند؛ و برخی نیز به «پوست قرمز رنگ»؛ و برخی به مطلق «پوست» ترجمه نمودهاند.
«حشوه»: هر چه که بدان درون چیزی را پُر کنند. «حَشو»: پر کردن، حشو و زواید افزودن، انباشتن، فرو کردن، چپاندن.
«لیف»: رشته، تار، نخ، ریشه، بافت. در اینجا مراد همان «لیف خرما» است.
حدیث شماره 329
(2) حَدَّثَنَا أَبُوالْخَطَّابِ زِيَادُ بْنُ يَحْيَى الْبَصْرِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ مَيْمُونٍ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سُئِلَتْ عَائِشَةُ: مَا كَانَ فِرَاشُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي بَيْتِكِ؟ قَالَتْ: مِنْ أَدَمٍ ،حَشْوُهُ مِنْ لِيفٍ.
وَسُئِلَتْ حَفْصَةُ: مَا كَانَ فِرَاشُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي بَيْتِكِ؟ قَالَتْ: مِسْحًا، نَثْنِيهِ ثَنِيَّتَيْنِ فَيَنَامُ عَلَيْهِ، فَلَمَّا كَانَ ذَاتَ لَيْلَةٍ قُلْتُ: لَوْ ثَنَيْتَهُ أَرْبَعَ ثِنْيَاتٍ لَكَانَ أَوْطَأَ لَهُ، فَثَنَيْنَاهُ لَهُ بِأَرْبَعِ ثِنْيَاتٍ، فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ: «مَا فَرَشْتُمْ لِيَ اللَّيْلَةَ؟» قَالَتْ: قُلْنَا: هُوَ فِرَاشُكَ، إِلَّا أَنَّا ثَنَيْنَاهُ بِأَرْبَعِ ثِنْيَاتٍ، قُلْنَا: هُوَ أَوْطَأُ لَكَ! قَالَ: «رُدُّوهُ لِحَالَتِهِ الْأُولَى، فَإِنَّهُ مَنَعَتْنِي وَطَاءَتُهُ صَلاَتِي اللَّيْلَةَ».
329 ـ (2)... جعفربن محمد صادقس از پدرش [محمد بن علیس] روایت میکند که وی گفت: از عایشهل پرسیده شد: رختخواب پیامبر ج در خانهی تو چه بود؟ او در پاسخ گفت: رختخواب رسول خدا ج از پوستی بود که انباشته از لیف خرما بود.
و از حفصهل پرسیده شد: رختخواب پیامبر ج در خانهی تو چه بود؟ او گفت پلاسی پشمین بود که ما معمولاً آن را دو لایه میکردیم و آن حضرت ج بر آن میخوابیدند.
حفصهل گوید: شبی با خود گفتم: اگر این پلاسِ پشمین را چهار لایه پهن کنم، برای پیامبر ج نرمتر و بهتر خواهد بود؛ از این رو آن را برای رسول خدا ج چهار لایه کردم؛ و چون آن حضرت ج شب را به صبح رساندند، فرمودند: دیشب چه چیزی را برای من پهن کرده بودید و چه تغییری در رختخواب من آمده بود؟
حفصهل گوید: بدیشان گفتم: رختخواب، همان رختخواب همیشگی شما است، با این تفاوت که ما آن را چهار لایه کرده بودیم تا برای شما نرمتر و بهتر باشد!
پیامبر ج فرمودند: آن را به همان حال اول برگردانید؛ زیرا که نرمی آن، مانع خواندن نماز شب من شده است و مرا از نماز تهجّد بازداشته است.
&
«مِسحاً»: پلاسی که بر روی آن نشینند؛ پوشاکی پشمین که راهبان بپوشند. و در اینجا مراد همان «پلاس پشمین» است.
«نثنیه»: دو لایه کردیم آن را.
«ثِنیتین»: دو لایه.
«أوطأ»: نرمتر و خوشایندتر.
«منعتنی»: بازداشت مرا.
«وَطاءته»: نرمی آن.
پیرامون رختخواب و بستر رسول خدا ج در احادیث و روایات دیگری نیز به تفصیل سخن گفته شده است. به عنوان مثال: حارثة بن محمد بن عبدالرحمن بن ابوالرجال میگوید: همراه قاسم بن محمد، پیش مادر بزرگم عَمرة دختر عبدالرحمن رفتیم. گفت: عایشهل برایم نقل کرد که پیامبر ج اجازه فرمود عمر بن خطابس به حضورش برسد؛ و رسول خدا ج دراز کشیده و میان ایشان و زمین فقط حصیری بود که بر پهلوی ایشان اثر گذاشته بود و زیر سر آن حضرت ج متکّایی از چرم بود که از لیف خرما انباشته شده بود و از بالا سر آن حضرت ج هم چند مشک خالیِ باد کرده آویخته بود.
و عایشهل نیز میگوید: بانویی از انصار به خانهی من آمد و رختخواب پیامبر ج را که یک عبای تا شده بود دید؛ و به خانهی خویش رفت و تشکی انباشته از پشم فرستاد. چون رسول خدا ج پیش من آمد، فرمود: این چیست؟ گفتم: ای رسول خداج ! فلان بانوی انصاری پیش من آمد و رختخواب شما را دید؛ از این رو به خانهی خویش رفت و این تشک انباشته از پشم را فرستاد. آن حضرت ج فرمود: این را برگردان؛ سپس فرمودند: ای عایشهل! اگر میخواستم، خداوند کوههایی از طلا و نقره را در اختیارم قرار میداد.
و جندب بن سفیان میگوید: شاخهی خرما بنی به بدن پیامبر ج گیر کرد و انگشت ایشان را برید و زخمی کرد؛ فرمود: چیزی نیست، انگشتی زخمی و خون آلود شده و در راه خدا، اندک و ناچیز است.
گوید: پیامبر ج را به خانه بردند و روی تختی که رویهاش حصیری بود بستری کردند و زیر سر ایشان بالشی که از لیف خرما انباشته بود، نهادند.
عمر بن خطابس به حضور پیامبر ج آمد و چون حصیر بر پهلوی رسول خدا ج اثر گذاشته بود، آن را دید و گریست. پیامبر ج فرمود: چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟ گفت: ای رسول خدا ج ! خسرو و قیصر را به یاد آوردم که بر تختهای زرّین مینشینند و لباس سُندس و استبرق میپوشند. پیامبر ج فرمود: آیا خوشنود نیستید که برای شما آخرت و برای ایشان دنیا باشد؟
گوید: در خانه چند مشک خالیِ پُر باد بود. عمرس گفت: اگر صلاح بدانید دستور دهید اینها را بیرون ببرند؛ فرمود: نه، اینها از اسباب و اثاثیهی همین خانه است.
و عبدالله بن مسعودس گوید: پیامبر ج روی حصیری خوابید و حصیر روی پوست ایشان اثر گذاشت، و چون بیدار شد، من شروع به دست کشیدن به محل نشان حصیر کردم و گفتم: چه میشود اگر به ما اجازه فرمایی که روی این حصیر چیزی بگسترانیم تا از تأثیر آن محفوظ بمانی؟ پیامبر ج فرمود: مرا با دنیا چه کار است؛ داستان من و دنیا چون سواری است که زیر درختی، سایهای میگیرد و سپس به سرعت حرکت میکند و درخت را رها میکند.
باب (47)
تواضع
و فروتنی پیامبر ج
حدیث شماره 330
(1) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ وَسَعِيدُ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ الْمَخْزُومِيُّ، وَغَيْرُ وَاحِدٍ قَالُوا: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُبَيْدِاللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ، إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ، فَقُولُوا: عَبْدُاللَّهِ وَرَسُولُهُ».
330 ـ (1)... عمر بن خطابس گوید: رسول خدا ج فرمودند: در مدح و ستایش من، ازحدّ تجاوز نکنید، همانطور که مسیحیان در مدح و ستایش عیسی پسر مریم÷ از حد گذشتند (و گفتند عیسی پسر خدا است)؛ همانا من فقط بندهی خدا میباشم. و دربارهی من بگویید: محمد ج بنده و فرستادهی خدا است.
&
«لا تُطرونی»: در مدح و ستایش من از حد تجاوز نکنید.
آنچه به تواتر ثابت شده، این است که پیامبر ما حضرت محمد ج پسر عبدالله، پسر عبدالمطلب هاشمی قریشی میباشد. و از پدری به نام عبدالله و از مادری به نام آمنه دختر وهب، در شهر مکه، در عامالفیل، همانند یک انسان متولد شده، و همانند یک انسان رشد و نموّ یافته و همانند انبیاء و پیامبران مُرسلِ پیش از خود، مبعوث گردیده و متفاوت با دیگر پیامبران الهی نبوده است؛ تا آن اندازه که مشیّت الهی بود، در دنیا ماند و زندگی کرد؛ آنگاه همانند سایر انبیاء به سوی پروردگار بازگشت؛ ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ٣٠﴾ [الزمر: 30].
و همانطور که از پیامبران الهی در قیامت پرس و جو خواهد شد از ایشان نیز سؤال خواهد شد: ﴿۞يَوۡمَ يَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ١٠٩﴾ [المائدة: 109].
قرآن، عنوان بشر و انسانی بودن محمد ج را در چندین موضع تأکید نموده است و خداوند متعال در چندین آیه به ایشان دستور داده است که این مطلب را به مردم ابلاغ نمایند: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ...﴾ [الكهف: 110]، ﴿قُلۡ سُبۡحَانَ رَبِّي هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا٩٣﴾ [الإسراء: 93].
و این بدان معنی است که پیامبر ج نیز بشری مانند سایر مردم است و جز وحی و رسالت، امتیازی از بقیهی مردم ندارد.
پیامبر معنی بشر بودن و بندگی خود را به درگاه خداوند بیان داشته است، و امت را از پیروی سنتهای ادیان گذشته که پیامبران خود را تقدیس و در مدح و ستایش آنان مبالغه و زیاده روی میکنند، بر حذر میدارد و میفرماید:
«در مدح و ستایش من از حد تجاوز نکنید، همانطور که مسیحیان در مدح عیسی پسر مریم از حد گذشتند و گفتند عیسی پسر خدا است؛ زیرا من فقط بنده و فرستادهی پروردگار میباشم.»
وقتی که پیامبر گرامی اسلام ج همانند سایر مردم، یک بشر است دیگر معنی ندارد که از نور یا از طلا و ... آفریده شده باشند، بلکه ایشان از آب جهندهای که از صُلب مرد و میان استخوانهای سینهی زن خارج میشود، آفریده شده است.
این از لحاظ مادهای که آن حضرت ج از آن آفریده شده است، اما از حیث رسالت و هدایت، ایشان نور خدا و چراغ فروزان هدایت و ارشاد هستند. چنانکه قرآن میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا٤٦﴾ [الأحزاب: 45-46]؛ ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖۚ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ١٥﴾ [المائدة: 15]؛
﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلنُّورِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلۡنَاۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ٨﴾ [التغابن: 8]؛ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٨﴾ [المائدة: 8]
﴿الٓرۚ كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِ رَبِّهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ١﴾ [إبراهيم: 1].
حدیث شماره 331
(2) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، أَنْبَأَنَا سُوَيْدُ بْنُ عَبْدِالْعَزِيزِ، عَنْ حُمَيْدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عنه: أَنَّ امْرَأَةً جَاءَتْ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَتْ لَهُ: إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً؟ فَقَالَ: «اجْلِسِي فِي أَيِّ طَرِيقِ الْمَدِينَةِ شِئْتِ أَجْلِسْ إِلَيْكِ».
331 ـ (2) ... انس بن مالکس گوید: زنی به نزد رسول خدا ج آمد و بدیشان گفت: مرا با شما نیازی است (و دوست دارم آن را فقط با شما در میان بگذارم).
رسول خدا ج نیز فرمودند: در هر راهی از راههای مدینه که میخواهی بنشین تا من به نزد تو آیم (و نیازت را پاسخ گویم).
&
«امرأة»: برخی از علماء گفتهاند که نام این زن «اُمّ زفر» بود که چندان عاقل نیز نبود.
«حاجة»: نیاز، کار، احتیاج، خواسته.
به هر حال، از این روایت تواضع و فروتنی پیامبر ج دانسته میشود؛ و ایشان از همه کس متواضعتر و از تکبّر و نِخوت از همه دورتر بودند. بینوایان را سرکشی میکردند و با تهیدستان نشست و برخاست داشتند و دعوت بردگان و زنان بیوه و دیوانه را اجابت میکردند و در میان یارانشان همانند یکی از آنان مینشستند و نمیگذاشتند که افراد آنچنان که پیش پای پادشاهان از جای برمیخیزند، پیش پای ایشان از جای برخیزند.
عایشهل میگوید: پای افزارشان را خود تعمیر میکردند، و جامهی خودشان را میدوختند، و با دستان خودشان همانند یکی از شماها در خانهی خودشان کار میکردند.
فردی از افراد بشر بودند؛ جامهی خودشان را وصله میزدند و گوسفند خویش را خود میدوشیدند و کارهای شخصی خودشان را انجام میدادند و هر کس برای گفتگو یا مسئلهای آن حضرت ج را نشسته یا ایستاده نگه میداشتند، بیش از طرف مقابل شکیبایی میورزیدند تا خود او انصراف حاصل کند. هر کس از ایشان حاجتی را میطلبید جز با روا کردن حاجت وی، یا با سخنی مطبوع و مقبول، او را باز نمیگردانیدند.
حدیث شماره 332
(3) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، أَنْبَأَنَا عَلِيُّ بْنُ مُسْهِرٍ، عَنْ مُسْلِمٍ الأَعْوَرِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عنه قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَعُودُ الْمَرضَی، وَيَشْهَدُ الْجَنَائِزَ، وَيَرْكَبُ الْحِمَارَ، وَيُجِيبُ دَعْوَةَ الْعَبْدِ، وَكَانَ يَوْمَ بَنِي قُرَيْظَةَ عَلَى حِمَارٍ مَخْطُومٍ بَحَبْلٍ مِنْ لِيفٍ، وَعَلَيْهِ إِكَافٌ مِنْ لِيفٍ.
332 ـ (3)...انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج بیماران را عیادت میکردند؛ در تشییع جنازهها شرکت مینمودند؛ بر الاغ سوار میشدند و دعوت بردگان را اجابت میکردند.
و آن حضرت ج به روز جنگ بنی قریظه، بر الاغی سوار بودند که لگامش ریسمانی بود که از لیف خرما بافته شده بود؛ و بر آن الاغ، پالانی از لیف خرما بود.
&
«یعود»: از بیمار عیادت میکرد.
«المرضی»: بیماران. دردمندان. پیامبر ج از هر بیماری، چه کافر و چه مسلمان، عیادت مینمودند.
«الجنائز»: جمع «جِنازة»: مرده، جسد مرده. و به فتح جیم: «جَنازة»: به تابوت اطلاق میشود.
«یجیب»: میپذیرفت، اجابت میفرمود.
«العبد»: برده.
«بنی قریظه»: وقتی رسول خدا ج به مدینهی منوره تشریف آورد، معاهده و قراردادی بین مهاجرین و انصار و یهود منعقد کرد و در آن معاهده با یهود صلح نمود و آنها را بر دین و اموالشان آزاد گذاشت و شرایطی را برای طرفین لازم الاجرا قرار داد. در این قرار داد «بند» زیر به چشم میخورد:
«هر کسی علیه امضاء کنندگان آن بجنگد، همگی موظف خواهند بود که متحد شوند و در برابر او یکدیگر را یاری کنند. امضاء کنندگان این قرارداد یکدیگر را در خیرخواهی و نیکی نه در گناه، یاری و کمک کنند و هر کسی بر مدینهی منوّره تهاجم آورد همگی دست به دست هم داده و از آن دفاع کنند.»
اما با وجود این پیمان صریح، «حی بن اخطب» یهودی که رئیس «بنی نظیر» بود موفق شد بنی قریظه را به نقض این پیمان و همدست شدن با قریش وادار کند، در صورتی که رئیس قبیله «کعب بن اسد قُرَظِی» گفته بود: ما تا به حال از محمد ج به جز راستگویی و وفاداری چیز دیگری ندیدهایم، اما همین «کعب بن اسد» پیمان شکنی کرد و از عهدی که با مسلمانان بسته بود، اظهار برائت نمود.
وقتی خبر پیمان شکنی به رسول خدا ج رسید، آن حضرت ج سعد بن معاذس را که سردار قبیلهی «اوس» و هم پیمان بنی قریظه بود به اتفاق «سعد بن عبادةس» که سردار قبیلهی خزرج بود و چند نفر دیگر از انصار نزد یهود فرستادند، تا مسأله را تحقیق و بررسی نمایند. وقتی این هیأت نزد یهود رفت، آنها را به مراتب، بدتر از آنچه شنیده بود یافت، طوری که نسبت به رسول خدا ج جسارت نمودند و گفتند: «مَن رسول الله؟»؛ «پیامبر کیست؟» ما که هیچ پیمانی با محمد ج نداریم.
بعد از این ماجرا، عملاً برای جنگ علیه مسلمانان دست به کار شدند و بدین طریق خواستند لشکر مسلمانان را از پشت، ضربه بزنند و این چیز به مراتب سختتر از تهاجم علنی و جنگ در جبهه بود.
این قضیه بر مسلمانان، بینهایت سخت و دشوار بود، به گونهای که سعد بن معاذس که بیش از دیگران به مهربانی و همدردی با یهود معروف بود و در هر موردی برای آنها دلسوزی میکرد، وقتی در خندق تیر خورد و رگ بازویش قطع شد و مرگش یقینی گشت، دعا کرد: «بارخدایا! مرا نکش تا اینکه دیدگانم را با سرانجام بنی قریظه روشن بگردانی و هلاکت آنها را با چشم خویش ببینم.»
وقتی رسول خدا ج همراه مسلمانان از خندق برگشتند و اسلحه خود را زمین گذاشتند، جبرئیل÷ به محضر آن حضرت ج رسید و گفت: ای رسول خدا! شما اسلحه خود را گذاشتهاید؟! آن حضرت ج فرمود: آری. جبرئیل گفت: اما فرشتگان هنوز اسلحه خود را نگذاشتهاند و دستور خداوند متعال این است که به سوی بنی قریظه حرکت نمایید؛ من به سوی آنها در حال حرکت هستم و آنها را دچار تزلزل میکنم؛ رسول خدا ج به یکی از یاران خویش دستور داد که در میان مردم اعلام کند: «هر کس که آماده سمع و طاعت است نماز عصر را به جز محل بنی قریظه در جایی دیگر نخواند.»
بدین ترتیب آن حضرت ج در محل بنی قریظه فرود آمد و 25 شب آنها را مورد محاصره قرار داد تا اینکه از محاصره به تنگ آمدند و خداوند متعال در دلهایشان رعب و وحشت انداخت و طبق قضاوت سعد بن معاذس مردانشان کشته شد؛ ثروتهایشان تقسیم گردید و زنان و کودکانشان به اسارت گرفته شدند.
به هر حال داوری و قضاوت سعد بن معاذس در مورد بنی قریظه به اجرا درآمد؛ بدین ترتیب مدینهی منوّره از کلیهی مراکز جنگی و لانههای توطئهی یهود پاک سازی گردید و مسلمانان از ضربات داخلی و هرج و مرج درونی ایمن گشتند.
«مخطوم»: لگام شده، الاغی که لگام شده بود.
«بحبل من لیف»: ریسمانی که از لیف خرما بافته شده باشد.
«اِکاف»: پالان، پالان خر.
حدیث شماره 333
(4) حَدَّثَنَا وَاصِلُ بْنُ عَبْدِالأَعْلَى الْكُوفِيُّ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَيْلٍ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عنه قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُدْعَى إِلَى خُبْزِ الشَّعِيرِ وَالإِهَالَةِ السَّنِخَةِ فَيُجِيبُ، وَلَقَدْ كَانَ لَهُ دِرْعٌ عِنْدَ يَهُودِيٍّ فَمَا وَجَدَ مَا يَفُكُّهَا حَتَّى مَاتَ.
333 ـ (4)...انس بن مالکس گوید: گاهی اوقات اتفاق میافتاد که رسول خدا ج به خوردن نان جوین و دُنبهای که بو گرفته بود دعوت میشدند؛ و ایشان نیز، آن دعوتی را میپذیرفتند.
و زره رسول خدا ج در نزد مردی یهودی (در قبال یک بار جو) گرو بود؛ و تا هنگامی که آن حضرت ج درگذشتند، نتوانستند آن را از گرو بیرون آورند.
&
«یُدعی»: دعوت کرده میشد.
«خبز الشعیر»: نان جوین.
«الاهالة»: دنبه و پیه یا روغن گداخته؛ هر روغنی که نان خورش باشد.
«السَّنِخَة»: بو گرفته، فاسد.
«دِرع»: زره.
«یهودی»: مراد ابوشحم یهودی، مردی از قبیلهی بنی ظَفَر است. چنانکه در حدیثی دیگر آمده است:
پیامبر ج زرهی از زرههای خویش را برای گرفتن مقداری جو، پیش ابوشحم یهودی که مردی از قبیلهی بنی ظَفَر بود به گرو گذاشت.
در روایات آمده است که پیامبر ج رحلت فرمود در حالی که زره آن حضرت ج در قبال سی صاع جو که برای قوت روزانهی عیال خویش گرفته بود، در گرو بود؛ و پیامبر ج از دنیا رحلت فرمودند در حالی که نتوانستند آن را از گرو بیرون آورند.
حدیث شماره 334
(5) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ الْحَفَرِيُّ، عَنْ سُفْيَانَ، عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ صَبِيحٍ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ أَبَانَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عنه قَالَ: حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى رَحْلٍ رَثٍّ، وَعَلَيْهِ قَطِيفَةٌ لاَ تُسَاوِي أَرْبَعَةَ دَرَاهِمَ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ حَجًّا لاَ رِيَاءَ فِيهِ وَلاَ سُمْعَةَ».
334 ـ (5) ...انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج حج گزاردند در حالی که سوار بر شتری بودند که جهاز کهنه و فرسودهای داشت و بر آن جهاز فرسوده نیز قطیفه و بالا پوشی بود که چهار درهم ارزش نداشت؛ و آن حضرت ج با خود این کلمات را زمزمه میفرمودند:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ حَجًّا لاَ رِيَاءَ فِيهِ وَلاَ سُمْعَةَ»؛ «بار خدایا ! این حج را حجّی بگردان که در آن هیچگونه ریا و آوازهای نباشد و آن را خاصّ خویش قرار بده».
&
«حَجَّ»: آهنگ خانهی کعبه برای زیارت آن کرد.
«رحل»: جهاز شتر.
«رَثّ»: کهنه و فرسوده.
«قطیفة»: پارچه، بالاپوش، جامه یا پارچهی پُرزدار، هولهی بزرگ که پس از آب تنی روی دوش میاندازند و بدن را با آن خشک میکنند.
«لاتساوی»: نمیارزید، ارزش قیمت گذاری نداشت.
«دراهم»: جمع «درهم»؛ مأخوذ از کلمهی دراخم یونانی؛ درم، مسکوک نقره؛ پول نقد؛ مسکوک نقره در عهد ساسانیان، واحد پول از اوائل اسلام تا دورهی مغول.
«ریاء»: خود را به نیکوکاری جلوه دادن بر خلاف حقیقت؛ تظاهر به نیکوکاری و پاکدامنی؛ عمل نیک برای جلب نظر مردم کردن نه به جهت رضای خدا.
«سُمعة»: شهرت و آوازه. اینکه شخص کار نیکو بکند و خود را در افواه مردم بیاندازد تا به نیکوکاری مشهور شود.
به هر حال، پیامبر ج با دو خصلت سادگی و تواضع، آینهی تمام نمای کرامتی بود که خداوند برای انسان قایل شده؛ کرامتی که از درون وجود انسان به او داده میشود و نمیتواند آن را با ظواهر فریبنده و تصنّعی یپرامون خود فرا چنگ آورد.
پیامبر ج خودِ سادگی و تواضع بود که در مرد کاملی تجلّی یافته بود. این تواضع و سادگی از درون جانش برخاسته بود؛ و لذا او مظاهر کاذب ریاست و فرمانروایی و یا تجملات و تکلُّفاتی را که لازمهی آنها است؛ و نیز کردار و گفتار عوام فریبانهای را که پیرامون وی گرد آمده بود، متلاشی کرد.
پیامبر ج فردی نزدیک، با وقار، جوانمرد، خوش خوی و خوش برخورد بود؛ متواضع و فروتن بود؛ رفتار و کردارش طبیعی بود؛ تک تک این اعمال نشان دهندهی خلق و خوی او بود؛ درست همانگونه که عکس، نشاندهندهی صاحب آن است.
همهی این سادگی و تواضع برخاسته از وجود پاکش که آینهی تمام نمای وی بود چیزی از هیبت و محبت وی نکاست. در توصیف او گفته شده است که هر کس برای اولین بار او را میدید، وی را با دیدهی احترام و شکوه مینگریست؛ و هر کس با او همنشین میشد، او را دوست میداشت و لذا رابطهی مردم و اصحابش با وی، رابطهای سرشار از ادب و محبت و متانت کامل بود.
به هر حال، چنانچه ما زندگی پیامبر ج را آنگونه که زیبندهی آن است بررسی میکردیم، امروز او در قلبهایمان زنده میبود؛ همانگونه که در میان اصحابش زنده بود. و الگو و سرمشقی را که به گونههای مختلف با کردار و گفتارش ارائه داده بود هنوز هم میدیدیم که واضح و بیابهام است همچون وجود بزرگ و با شکوهش که آراسته به اخلاقی است که هیچ پوششی از کذب و فریب ندارد و ریا را بدان راهی نیست.
او شب و روز، در نهان و آشکار، در سختی و آسایش، در ناتوانی و قدرت، در بازار آن وقت که یک جوان بود، در پیری در حالی که بر تخت نبوّت و اقتدار نشسته بود، در همهی این حالات تنها به یک صورت دیده میشود.
پیامبر ج با اخلاقش، شخصیتی از سادگی و تواضع بود که دگرگونی و تغییری بدو راه نیافت. او وجودی بود که با آسمان پیوند یافت، و بر زمین زیست؛ به مردم نزدیک بود؛ و نزد آنان دوست داشتنی بود؛ و لذا آن حضرت ج در تمام مراحل زندگیاش، الگویی بود که ما امروز بیش از هر چیزی نیازمند آن هستیم؛ او همان الگویی بود که نظام اجتماعی اسلام بر آن استوار گردید، و مردم را در سایهی اخوّت اسلامی مساوی شمرد به گونهای که ثروت یا جاه یا حَسَب و نَسَب، سبب ارتقای شأن کسی یا کسب اعتبار وی نمیگردد؛ فرد یا مؤمنی است پرهیزگار یا فاجری است بخت برگشته؛ مردم همگی از آدماند و آدم از خاک.
و به راستی این است اخلاق پیامبر ج که هیچ نقابی بر آن نیست.
حدیث شماره 335
(6) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، أَنْبَأَنَا عَفَّانُ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ حُمَيْدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عنه قَالَ: لَمْ يَكُنْ شَخْصٌ أَحَبَّ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.
قَالَ: وَكَانُوا إِذَا رَأَوْهُ لَمْ يَقُومُوا، لِمَا يَعْلَمُونَ مِنْ كَرَاهَتِهِ لِذَلِكَ.
335 ـ (6)... انس بن مالکس گوید: محبوبترین و دوست داشتنیترین فرد از دیدگاه صحابه، شخص پیامبر ج بود؛ و هیچ کس در نظر آنان از رسول خدا ج محبوبتر نبود؛
انس بن مالکس گوید: (با وجود اینکه پیامبر ج محبوبترین فرد در نظر صحابه بود باز هم) هرگاه که رسول خدا ج را میدیدند، پیش پای ایشان از جای بر نمیخاستند (همچنانکه افراد، پیش پای پادشاهان از جای بر میخیزند)؛ چون میدانستند که پیامبر ج از این کار خوششان نمیآید.
&
«احبّ»: دوست داشتنی تر، محبوب تر.
«لم یقوموا»: پیش پای پیامبر ج بر نمیخاستند.
«کراهته»: بد دانستن پیامبر ج این کار را.
حال سؤال اینجاست که آیا برخاستن به خاطر کسی که میآید یا وارد میشود یا عبور میکند، بدعت است یا مشروع؟
در پاسخ بدین سؤال باید گفت که:
علماء و صاحب نظران اسلامی با همدیگر اختلاف نظر دارند؛ برخی از آنها برخاستن را به طور مطلق منع کردهاند؛ از جمله: احمد بن محمد ازدی معروف به «ابن الحاج»؛ و استدلال کردهاند به روایتی که ابوداود و ابن ماجه از ابواُمامهس روایت کردهاند که گوید:
«رسول خدا ج بر ما وارد شد در حالی که بر عصایش تکیه کرده بود. از جای خود برخاستیم؛ آن حضرت ج فرمود: بلند نشوید آن طور که عجمها در مقابل یکدیگر بلند میشوند.»
به فرضِ صحت این حدیث، آنچه که از آن در این حدیث نهی شده، برخاستن به طور مطلق نیست، بلکه از برخاستن مانند عجمها که با نوعی تعظیم همراه بوده است منع شده، همانطور که از ظاهر حدیث بر میآید که پیامبر ج فرمود: «آنطور که عجمها بر میخیزند، برنخیزید.»
و اگر مراد رسول خدا ج نهی از برخاستن به خاطر احترام بود، فقط میفرمود: «برنخیزید.» اما اینکه آن را با قید عجمها گفته است، برای این است که حضرت ج احساس کرده که صحابه مانند آنها برخاستهاند.
و نیز استدلال کردهاند به روایتی که معاویهس نقل کرده که رسول خدا ج فرمودند: «کسی که دوست داشته باشد که مردم برای او دست به سینه بایستند، باید جای خود را از آتش بگیرد.» [ابوداود و ترمذی]
ولی به این حدیث دو جواب داده شده است:
1- این حدیث بر منع برخاستن دلالت نمیکند بلکه بر حذر میدارد صاحب منصبی را که دوست دارد برای او برخیزند و به آن فخر و مباهات کند و دچار غرور شود.
2- روایت نهی نمیکند از برخاستنی که به خاطر احترام باشد بلکه نهی میکند از اینکه کسی بنشیند و دیگران در اطراف او دست به سینه بایستند همانطور که در مقابل پادشاهان عجم میایستادند. این معنایی است که مُنذری و خطّابی و طبرانی و امام نووی آن را ترجیح دادهاند. مؤیّد آن روایتی است که طبرانی در کتاب أوسط از انس بن مالکس روایت میکند که:
«یقیناً هلاک شدند کسانی که قبل از شما بودند به خاطر اینکه آنها پادشاهانشان را بزرگ میداشتند اینطور که آنها مینشستند و اینها سر پا میایستادند.»
و اکثریت فقهاء و صاحب نظران اسلامی میگویند: هرگاه برخاستن به خاطر نیکی و احترام باشد نه به خاطر تعظیم و بزرگداشت، جایز است و استدلال کردهاند به دلائل ذیل:
1- بخاری از ابوسعید خدریس روایت میکند که طایفهی بنی قریظه به قضاوت و داوری سعد بن معاذس راضی و خوشنود شدند، پیامبر ج هم به دنبال او فرستاد. سعد آمد و حضرت ج فرمود: برای آقایتان برخیزید. و این امری است برای برخاستن به احترام سعد بن معاذس .
قاضی عیاض میگوید: این برخاستن آن نیست که پیامبر ج از آن نهی کرده، بلکه نهی از این شده که کسی بنشیند و دیگران در اطراف او چون مجسّمه راست بایستدند تا زمانی که او نشسته است.
2- نسائی و ابوداود و ترمذی و ابن حبّان و حاکم نیشابوری، از عایشه دختر طلحه و او از ام المؤمنین عایشهی صدیقهل روایت کردهاند که: وقتی رسول خداج دید دخترش فاطمهل میآید به او خوش آمد گفت و برخاست و او را بوسید و دستش را گرفت و در جای خود نشاند.
3- وقتی که جعفرس از حبشه آمد، پیامبر ج در خیبر بود به احترام او برخاست و او را بوسید و فرمود: نمیدانم برای کدام یک از این دو خوشحال باشم؛ برای ورود جعفر یا برای فتح خیبر.
4- ام المؤمنین عایشهل روایت میکند که: چون زید بن حارثهس وارد مدینه شد، پیامبر ج در منزل بود؛ در زد، پیامبر ج به استقبال او رفت و او را در آغوش گرفت و بوسید.
5- ابوداود، از ابوهریرهس روایت میکند که: پیامبر ج با ما صحبت میکرد، وقتی که برخاست ما هم برخاستیم تا دیدیم که وارد خانه شد.
6- برخاستن به خاطر نیکی و احترام کسی، مصداق این احادیث است:
الف) «اَنزلوا الناس منازلهم»؛ «با توجه به منزلت مردم از آنها پذیرایی کنید».
ب) «اِنَّ مِن اِجلال الله تعالی، اکرام ذی الشیبة المسلم»؛ «یقیناً گرامی داشتن پیرمرد مسلمان، نشانهی بزرگداشت خداوند است».
ج) «لیس منّا من لم یرحم صغیرنا ولم یعرف شرف کبیرنا»؛ «از ما نیست کسی که به کوچک ما رحم نمیکند و قدر و منزلت بزرگ ما را نمیشناسد.»
7- برخاستن به عنوان احترام، کاری است که فطرت سلیم انسان آن را میپذیرد و قلباً به آن مایل است و عقل نیز آن را تأیید میکند و با مبادی و اصول اسلام که دعوت به احترام و محبت میکند هماهنگ است.
و ابن رشد، برخاستن به هنگام ورود یا عبور کسی را به چهار قسم تقسیم کرده است:
1- حرام: و آن برای کسی است که میخواهد برای او بایستند در حالی که احساس بزرگی و فخر و مباهات میکند بر کسانی که ایستادهاند.
2- مکروه: و آن برای کسی است که نمیخواهد بر کسانی که ایستادهاند بزرگی و فخر و مباهات کند، ولی بیم آن دارد که دچار آن شود؛ و وقتی که در فرد حالتی شبیه به جبّاران باشد.
3- جائز: و آن وقتی است که به خاطر نیکی و احترام و اکرام انجام میگیرد برای کسی که توقّع آن را ندارد و شبیه جابران نیست بلکه متواضع است.
4- مندوب: و آن برای کسی است که از سفر برگشتنه و با ورود او خوشحال میشوند و میخواهند به او خوش آمد گویند و یا خیری برای او حاصل شده و میخواهند به او تبریک گویند و یا دچار مصیبتی شده و به او تسلیت میگویند.
حدیث شماره 336
(7) حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ وَكِيعٍ، حَدَّثَنَا جُمَيْعُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ الْعِجْلِيُّ، أَنْبَأَنَا رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ مِنْ وَلَدِ أَبِي هَالَةَ زَوْجِ خَدِيجَةَ رَضِی الله عنها يُكْنَى أَبَا عَبْدِاللَّهِ، عَنِ ابْنٍ لِأَبِي هَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ ابْنِ عَلِيٍّ قَالَ: سَأَلْتُ خَالِي هِنْدَ بْنَ أَبِي هَالَةَ ـ وَكَانَ وَصَّافًا ـ عَنْ حِلْيَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَنَا أَشْتَهِي أَنْ يَصِفَ لِي مِنْهَا شَيْئًا فَقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَخْمًا مُفَخَّمًا، يَتَلَأْلَأُ وَجْهُهُ تَلَأْلُؤَ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، فَذَكَرَ الْحَدِيثَ بِطُولِهِ.
قَالَ الْحَسَنُ: فَكَتَمْتُهَا الْحُسَيْنَ زَمَانًا، ثُمَّ حَدَّثْتُهُ، فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَبَقَنِي إِلَيْهِ، فَسَأَلَهُ عَمَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ ،وَ وَجَدْتُهُ قَدْ سَأَلَ أَبَاهُ عَنْ: مَدْخَلِهِ، وَمَخْرَجِهِ، وَشَكْلِهِ، فَلَمْ يَدَعْ مِنْهُ شَيْئًا.
قَالَ الْحُسَيْنُ: فَسَأَلْتُ أَبِي عَنْ دُخُولِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: كَانَ إِذَا أَوَى إِلَى مَنْزلِهِ جَزَّأَ دُخُولَهُ ثَلاَثَةَ أَجْزَاءٍ: جُزْءًا لِلَّهِ، وَجُزْءًا لِأَهْلِهِ، وَجُزْءًا لِنَفْسِهِ، ثُمَّ جَزَّأَ جُزْأَهُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ النَّاسِ، فَيَرُدُّ بِالْخَاصَّةِ عَلَى الْعَامَّةِ، وَلاَ يَدَّخِرُ عَنْهُمْ شَيْئًا.
وَكَانَ مِنْ سِيرَتِهِ فِي جُزْءِ الْأُمَّةِ إِيثَارُ أَهْلِ الْفَضْلِ بِإِذْنِهِ، وَقَسْمُهُ عَلَى قَدْرِ فَضْلِهِمْ فِي الدِّينِ، فَمِنْهُمْ ذُوالْحَاجَةِ، وَمِنْهُمْ ذُوالْحَاجَتَيْنِ، وَمِنْهُمْ ذُوالْحَوَائِجِ، فَيَتَشَاغَلُ بِهِمْ، وَيَشْغَلُهُمْ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ وَالْأُمَّةَ مِنْ مَسْألَتِهِمْ عَنْهُ، وَإِخْبَارِهِمْ بِالَّذِي يَنْبَغِي لَهُمْ، وَيَقُولُ: «لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ، وَأَبْلِغُونِي حَاجَةَ مَنْ لاَ يَسْتَطِيعُ إِبْلاَغَهَا، فَإِنَّهُ مَنْ أَبْلَغَ سُلطَانًا حَاجَةَ مَنْ لاَ يَسْتَطِيعُ إِبْلاَغَهَا ثَبَّتَ اللَّهُ قَدمَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ».
لاَ يُذْكَرُ عِنْدَهُ إِلاَ ذَلِكَ، وَلاَ يُقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ غَيْرِهِ.
يَدْخُلُونَ رُوَّادًا، وَلاَ يَفْتَرِقُونَ إِلاَ عَنْ ذَوَاقٍ، وَيَخْرُجُونَ أَدِلَّةً. يَعْنِي: عَلَى الْخَيْرِ.
قَالَ: فَسَأَلْتُهُ عَنْ مَخْرَجِهِ كَيْفَ يَصْنَعُ فِيهِ؟.
قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَخْزِنُ لِسَانَهُ إِلاَ فِيمَا يَعْنِيهِ، وَيُؤَلِّفُهُمْ وَلاَ يُنَفِّرُهُمْ، وَيُكْرِمُ كَرَيمَ كُلِّ قَوْمٍ وَيُوَلِّيهِ عَلَيْهِمْ، وَيَحذَرُ النَّاسَ وَيَحْتَرِسُ مِنْهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَطْوِيَ عَنْ أَحَدٍ مِنْهُمْ بِشْرَهُ وَخُلُقَهُ.
وَيَتَفَقَّدُ أَصْحَابَهُ، وَيَسْأَلُ النَّاسَ عَمَّا فِي النَّاسِ، وَيُحَسِّنُ الْحَسَنَ وَيُقَوِّيهِ، وَيُقَبِّحُ الْقَبِيحَ وَيُوَهِّيهِ، مُعْتَدِلُ الأَمْرِ غَيْرَُ مُخْتَلِفٍ، لاَ يَغْفُلُ مَخَافَةَ أَنْ يَغْفُلُوا أَوْ يَمِيلُوا، لِكُلِّ حَالٍ عِنْدَهُ عَتَادٌ، لاَ يُقَصِّرُ عَنِ الْحَقِّ وَلاَ يُجَاوِزُهُ . الَّذِينَ يَلُونَهُ مِنَ النَّاسِ: خِيَارُهُمْ، أَفْضَلُهُمْ عِنْدَهُ أَعَمُّهُمْ نَصِيحَةً، وَأَعْظَمُهُمْ عِنْدَهُ مَنْزِلَةً أَحْسَنُهُمْ مُوَاسَاةً وَمُؤَازَرَةً.
قَالَ: فَسَأَلْتُهُ عَنْ مَجْلِسِهِ؟
فَقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لاَ يَقُومُ وَلاَ يَجَلِسُ إِلاَ عَلَى ذِكْرٍ، وَإِذَا انْتَهَى إِلَى قَوْمٍ جَلَسَ حَيْثُ يَنْتَهِي بِهِ الْمَجْلِسُ، وَيَأْمُرُ بِذَلِكَ.
يُعْطِي كُلَّ جُلَسَائِهِ بِنَصِيبِهِ، لاَ يَحْسَبُ جَلِيسُهُ أَنَّ أَحَدًا أَكْرَمُ عَلَيْهِ مِنْهُ. مَنْ جَالَسَهُ أَوْ فَاوَضَهُ فِي حَاجَةٍ صَابَرَهُ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُنْصَرِفُ عَنْهُ، وَمَنْ سَأَلَهُ حَاجَةً لَمْ يَرُدَّهُ إِلاَ بِهَا، أَوْ بِمَيْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ.
قَدْ وَسِعَ النَّاسَ بَسْطُهُ وَخُلُقُهُ، فَصَارَ لَهُمْ أَبًا، وَصَارُوا عِنْدَهُ فِي الْحَقِّ سَوَاءً.
مَجْلِسُهُ: مَجْلِسُ حِلْمٍ وَحَيَاءٍ، وَأَمَانَةٍ وَصَبْرٍ، لاَ تُرْفَعُ فِيهِ الأَصْوَاتُ، وَلاَ تُؤْبَنُ فِيهِ الْحُرَمُ، وَلاَ تُنْثَى فَلَتَاتُهُ.
مُتَعَادِلِينَ، بَلْ كَانُوا يَتَفَاضَلُونَ فِيهِ بِالتَّقْوَى، مُتَوَاضِعِينَ، يُوقِّرُونَ فِيهِ الْكَبِيرَ، وَيَرْحَمُونَ فِيهِ الصَّغِيرَ، وَيُؤْثِرُونَ ذَا الْحَاجَةِ، وَيَحْفَظُونَ الْغَرِيبَ.
336 ـ (7)... حسن بن علیب گوید: از دایی خود هند بن ابی هالهس - که توصیف کنندهی صفات و ویژگیها و خصلتها و شمائل ظاهری و اخلاقی پیامبر ج بود ـ خواستم تا فرازی از صفات و ویژگیهای نیکو و زیبای رسول خدا ج را برای من توصیف کند و به تصویر بکشد.
هندس نیز در مقام توصیف شمائل و صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر ج چنین گفت:
رسول خدا ج انسانی پر شکوه و بزرگوار و محترم و تکریم شده بودند؛ چهرهشان همانند پارهی شب چهارده میدرخشید و برق میزد ...
و تمام این حدیث را همانگونه که در باب نخست [حدیث شمارهی 8] آمده است، بیان کرد.
حسنس گوید: این موضوع را مدتی از حسینس پنهان داشتم و [و آنچه را که هندس برایم از صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر ج توصیف کرده بود، مدتی از او پوشیده داشتم]؛ پس از گذشت مدتی، او را از وصفی که هندس برایم کرده بود؛ با خبر کردم، ولی متوجه شدم که وی در چنین پرسشی از هند، بر من سبقت و پیشی گرفته است و آنچه را که من از هندس درباره صفات پیامبر ج پرسیده بودم، او نیز پیش از من، از هند پرسیده بود؛ و علاوه از آن، از پدرش علیس نیز پیرامون چگونگی رفتار پیامبر ج در درون و بیرون خانه، و از روش آن حضرت ج با یاران خود پرسیده بود؛ و علیس نیز در پاسخ به پرسشهای حسینس از هیچ چیز فرو گذار نکرده بود و بیشتر اوضاع و احوال و صفات و ویژگیهای اخلاقی و ظاهری رسول خدا ج را برای حسینس به تصویر کشیده بود.
حسینس گوید: از پدرم علیس دربارهی نحوهی رفتار رسول خدا ج در درون خانه پرسیدم؟ او در پاسخ گفت: هرگاه رسول خدا ج به خانهی خویش بر میگشتند، مدت زمان توقّف خویش را در خانه، به سه بخش تقسیم میکردند: یک بخش آن را برای خدا و عبادت و پرستش او، و بخش دیگری را به افراد خانوادهی خویش و بخش سوم را برای خود و کارهای شخصی خویش، اختصاص میدادند. سپس بخشی را که برای خود اختصاص داده بودند، ویژهی کارهایی قرار میدادند که میان ایشان و مردمان بود؛ از این رو اصحاب و یاران برگزیده و خاصّ ایشان [مانند خلفای راشدین، عشرهی مبشّره و ...] به حضورشان میآمدند و از محضر رسول خدا ج بهرهی کافی را میبردند، و به وسیلهی همین خواصّ و برگزیدگان صحابه نیز مطالبی هم برای عموم مردمان از رفتار و کردار پیامبر ج بیان میشد؛ و هرگز چیزی را که به خواصّ اصحاب ایشان و عموم مربوط میشد، از آنان پوشیده نمیداشتند (بلکه خیرخواه و دلسوز آنان بودند، و آنان را از فایده و ضررشان باخبر میگرداندند.)
روش آن حضرت ج در بخشی که اختصاص به کارهایی داشت که میان ایشان و مردم بود چنین بود که: آن حضرت ج اهل فضل و تقوا را برای پذیرفتن به حضور خویش، بر دیگران ترجیح میداد و جایگاه و مرتبهی آنان را در دین و دانش در نظر میگرفتند.
برخی از اهل فضل و تقوا و اهل دین و دانش، از پیامبر ج یک حاجت، و برخی دو حاجت و برخی نیز حوائج و نیازهای بیشتری داشتند، و موضعگیری پیامبر ج در قبال این همه حاجت و نیاز این بود که نیازهای همهی آنان را برآورده میساختند و به کارهای آنها مشغول میشدند؛ و آن حضرت ج آنان را برکارهایی که به صلاح ایشان و امّت بود، وا میداشتند و ارشاد میفرمودند، و اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههایی که شایسته و سزاوار بود، به اطلاع آنان میرساندند (و در این زمینه از خویشتن، بخل و تنگ نظری نشان نمیدادند و کتمان حقائق نمینمودند). و پیوسته میفرمودند:
«کسانی از شما که حاضرند، این اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات و حقایق و مفاهیم الهی، نبوی، شرعی و قرآنی را به اطلاع کسانی که غایب هستند برسانند؛ و حاجت کسانی را که خود نمیتوانند آن را به من برسانند، شما به اطلاع من برسانید. و بدانید که هر کس حاجت نیازمندی را به کسی برساند که صاحب قدرت است و میتواند نیاز او را برآورده سازد، خداوند متعال قدمهای او را در رستاخیز ثابت و پایدار میدارد.»
علیس در ادامهی سخنانش گوید: در حضور رسول خدا ج چیزی جز این گفته نمیشد(و آن حضرت ج مردمان را فقط به کارهایی که به صلاح ایشان بود وا میداشت و ارشاد میفرمودند و آنچه که شایسته و سزاوار بود به اطلاع آنان میرساندند)؛ و از کسی جز اشخاص نیازمند، چیز دیگری را نمیپذیرفت.
بزرگان صحابه، گروه گروه به حضور آن حضرت ج میرسیدند، و از حضورشان متفرق و پراکنده نمیشدند مگر آنکه بهرهی فراوان از علم و ادب فراچنگ آورده بودند و دست پر بر میگشتند، و هر یک از آنها (با فضائل و دانشی که از پیامبر ج فرا گرفته بودند)، راهنمایی به سوی خیر و نیکی میشدند (و مردمان را بدان فرا میخواندند و ارشاد مینمودند.)
حسینس گوید: دوباره از پدرم علیس پیرامون رفتاررسول خدا ج در بیرون از خانه پرسیدم که رفتار ایشان در بیرون ازخانه چگونه بود؟ و چه کاری را بیرون از منزل انجام میدادند؟
علیس در پاسخ گفت: پیامبر ج زبانشان را جز برای اظهار آنچه به ایشان مربوط میشد و مهم و سودمند بود، در کام نگاه میداشتند. یارانشان را با یکدیگر مأنوس میگردانیدند، نه آنکه آنان را از یکدیگر دور و پراکنده سازند. بزرگان هر قوم و قبیلهای را بزرگ میداشتند و زمامِ امور مردم را به دست خودشان میدادند.
بدون آنکه از کسی رویگردان باشند و بدون آنکه حُسن رفتار و خوش برخوردی خویش را از کسی دریغ بدارند، در عین حال از مردم برحذر بودند و انزوا را دوست میداشتند.
از یارانشان دلجویی میکردند، و دربارهی آنچه در میان مردم میگذرد از مردم سؤال میکردند. کارهای نیکو و پسندیده را نیکو میدانستند و تصویب میکردند و آنها را با دلائل عقلی و نقلی تقویت مینمودند؛ و کارهای نکوهیده و زشت را نکوهیده میدانستند و زشت میشمردند و با نهی، آن را تضعیف مینمودند.
در همه کار اعتدال را پیش میگرفتند، و هیچ یک از دو جانب افراط و تفریط را نمیگرفتند. هیچگاه از هیچ چیز غفلت نمیکردند، مبادا که یارانشان غفلت کنند یا منحرف شوند. در همه حال آماده بودند. در ارتباط با حق، نه کوتاه میآمدند و نه از آن در میگذشتند و نه به غیر آن عدول میکردند.
کسانی که با آن حضرت ج حَشر و نَشر بیشتری داشتند، نیکان و خوبان مردم بودند. و برترین مردم نزد آن حضرت ج آن کسی بود که خیرخواهتر از دیگران باشد؛ و بالاترین و بزرگترین منزلت را نزد آن حضرت ج آن کسانی داشتند که همدردی و همراهی و همیاری و مساعدت بیشتری با ایشان داشتند.
حسینس گوید: از پدرم علیس دربارهی چگونگی رفتار پیامبر ج در وقت نشست و برخاست و مجلس و محفل ایشان پرسیدم؟
او در پاسخ گفت: بدون آنکه ذکر خدا بگویند، نه مینشستند و نه برمیخاستند. هیچگاه جایی را به خودشان اختصاص نمیدادند و وقتی برعدهای وارد میشدند، در همان جایی که در کنار آخرین نفر خالی بود مینشستند، و همه را به این عمل توصیه میفرمودند.
به هر یک از هم نشینان خویش، سهمی از نگریستن و سخن گفتن خویش را اختصاص میدادند، تا مبادا یکی از هم نشینان ایشان چنان پندارد که دیگری نزد آن حضرت ج گرامیتر و محترمتر از او است.
هر کس برای گفتگو یا مسئلهای آن حضرت ج را نشسته یا ایستاده نگاه میداشت، بیش از طرف مقابل شکیبایی میورزیدند تا خود او انصراف حاصل کند. هر کس از ایشان حاجتی را میطلبید، جز با روا کردن حاجت وی، یا با سخنی مطبوع و مقبول، او را باز نمیگردانیدند.
نرم خویی و خوش اخلاقی آن حضرت ج همهی مردم را تحت پوشش قرار داده بود، و ایشان برای همه پدر شده بودند، و همهی مردم از نظر حق و تکلیف نزد ایشان همسان و یکسان بودند (و تنها با تقوا و پرهیزگاری بر دیگران امتیاز مییافتند.)
محفل و محضر ایشان، محفل بردباری و حیا و خویشتنداری و شکیبایی و امانت داری بود. در محضر ایشان صداها بلند نمیشد. هیچ پردهی حرمتی دریده نمیگردید (و هیچ کسی آبروی کسی را نمیبرد). در محضر ایشان لغزش و خطای کسی بازگو نمیشد.
همهی مردمان در محضر آن حضرت ج یکسان و برابر بودند و برتری آنان فقط به میزان تقوا و پرهیزگاری ایشان بستگی داشت.
همگی در محضر آن حضرت ج متواضع وفروتن بودند (و با هم بر اساس تقوا، محبت و عطوفت میورزیدند)؛ بزرگترها را احترام میگذاشتند و با کوچکترها مهربان بودند؛ نیازمندان را پذیرایی میکردند و مدد میرسانیدند و نسبت به آنان، ایثار و فداکاری میکردند؛ و حرمت افراد غریب را رعایت مینمودند و آنان را جا و مکان میدادند و با آنان انس میگرفتند.
&
«سألت خالی هند بن ابی هالة»: ابوهاله، شوهر دوم حضرت خدیجهل (قبل از ازدواج او با رسول خدا ج)؛ و از اشراف و بزرگان قریش بود که در دوران جاهلیت درگذشته است. و پسرش هند نیز در کنف حمایت پیامبر ج تربیت و پرورش شد. از این رو هند برادر حضرت فاطمهل و دایی حسن بن علیب گفته میشود.
«وصافاً»: صیغهی مبالغه. بسیار وصف کننده. وصف شناس
«حلیة»: زیور، پیرایه، صورت وصفت. «حلیة رسول الله»: صفات و ویژگیهای ظاهری و اخلاقی پیامبر ج .
«اشتهی»: خواستارم، دوست دارم، آرزومندم و علاقمندم.
«فخماً»: مرد گرامی و بزرگ قدر، انسان پرشکوه و بزرگوار.
«مخفماً»: محترم وتکریم شده، گرامی داشته شده و ستایش شده، انسانی که از دید مردم گرامی و بزرگ قدر باشد.
«یتلالو وجهه»: چهرهاش میدرخشید و برق میزد.
«فذکر الحدیث بطوله»: هند ابن ابی هالهس تمام این حدیث را همانگونه که در باب نخست این کتاب آمده است (حدیث شمارهی 8) بیان کرد.
«فکتمتها»: حدیث هند را پوشیده وپنهان کردم و به حسینس نگفتم. یعنی این موضوع و وصفی را که هندس از اوصاف و شمائل پیامبر ج برای من کرده بود، مدتی از حسینس پوشیده داشتم.
«قد سبقنی الیه»: حسینس در پرسش صفات پیامبر ج از هند، بر من سبقت و پیشی گرفته است. یعنی: آنچه را که من از هند دربارهی صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر ج پرسیده بودم، او نیز پیش از من، از هند پرسیده بود و بر من سبقت و پیشی گرفته بود.
«مدخله»: چگونگی رفتار رسول خدا ج در وقت داخل شدن به خانه.
«مخرجه»: چگونگی رفتار رسول خدا ج در وقت خارج شدن از خانه.
«شکله»: روش رسول خدا ج با برخورد با یارانش، روش رسول خدا ج در مجلس و محفلش.
«اَوی»: به خانهاش بر میگشت و در آنجا مستقر میشد.
«جزَّأ»: تقسیم میکرد، بخش مینمود.
«فیردّ بالخاصه علی العامّة»: یعنی خواصّ و برگزیدگان صحابه به حضور پیامبر ج میآمدند، و از محضر ایشان کسب فیض مینمودند و بهرهی کافی میبردند، و به وسیلهی همین خواص و برگزیدگانِ صحابه نیز مطالبی هم برای عموم مردمان از رفتار و کردار پیامبر ج بیان میشد.
«لا یدّخر»: پنهان و پوشیده نمیداشت.
«ایثار»: بذل کردن، دیگری را بر خود برتری دادن و سود او را بر سود خود مقدم داشتن؛ قوت لازم و مایحتاج خود را به دیگری بخشیدن.
«لیبلّغ الشاهد منکم الغائب»: کسانی که در محضر من حاضرند، این مطالب را به اطلاع کسانی که غائب هستند برسانند.
«ابلغونی»: به من برسانید، مرا در جریان بگذارید، به من منتقل کنید.
«روّادا»: جمع «رائد»؛ فرستادهای که گروهی او را به جایی که میخواهند در آن فرود آیند میفرستند تا آنجا را شناسایی کند؛ پیشرو؛ راهنما. در اینجا مراد؛ بزرگان صحابهاند که به نیابت از عموم مردم، به حضور پیامبر ج شرفیاب میشدند و از آن حضرت ج کسب فیض مینمودند.
«ذَواق»: خوراک. در اینجا مراد از خوراک، علم و دانش و حکمت و ادب (که غذای روحی و فکری هستند) میباشد. یعنی بزرگان صحابه و نمایندگان مردم، از حضور پیامبر ج پراکنده و متفرق نمیشدند جز آنکه بهرهی فراوان از علم و ادب فرا چنگ آورده بودند و دست پُر بر میگشتند.
«ادلّة»: جمع «دال»: راهنما. یعنی بزگان صحابه و نمایندگان مردم، با فضائل و دانشی که از پیامبر ج فرا گرفته بودند، راهنمایی، به سوی خیر و نیکی میشدند و مردمان را از کم و کیف رفتار، کردار و پندار رسول خدا ج مطّلع و آگاه مینمودند و آنان را به اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات نبوی ارشاد و راهنمایی مینمودند.
«یخزن»: حفظ میکرد، نگاه میداشت.
«فیما یعنیه»: در آنچه به پیامبر ج مربوط میشد و مهم و سودمند بود.
«یؤلّفهم»: مردمان را با یکدیگر مأنوس میگردانید و میان آنها را به هم میپیوست و اُلفت پدید میآورد.
«لا ینفّرهم»: آنان را از یکدیگر دور و پراکنده و متنفر و بیزار نمیساخت.
«یکرم»: بزگ و گرامی داشت و احترام و بزرگداشت دیگران را داشت.
«کریم»: بزرگوار و جوانمرد؛ آنکه بدون چشم داشت و عوض به مردم سود رساند؛ بزرگوار و با اصل و نسب.
«یُولّیه»: شخص گرامی هر قوم را به سالاری و بزرگی آن قوم میگماشت و تعیین مینمود.
«یحذر الناس ویحترس منهم»: از مردم بر حذر بود و انزوا را اختیار میکرد. یعنی پیامبر ج انزوا و خلوت را دوست داشت؛ اما این انزوای پیامبر ج به گونهای بود که بدون آنکه از کسی روی گرداند و یا حُسن رفتار و خوش برخوردی خویش را از کسی دریغ دارد.
«یطوی»: روی گرداند.
«بشره»: برخورد نیکو، گشاده رویی، تازه رویی.
«خُلقه»: خلق وخوی، سرشت، اخلاق نیکو و زیبا.
«یتفقّد»: دلجویی میکرد.
«یُحسِّن»: زیبا و نیکو میگردانید. آراسته و مزیّن مینمود.
«یُقَوّیه»: کار زیبا و نیکو را با دلایل عقلی و نقلی و براهین وَحیانی و شرعی تقویت میکرد.
«یقبّح»: زشتیهای کار را نمایان و هویدا میساخت.
«یوهّیه»: کار زشت را به وسیلهی نهی و منع از آن، تضعیف مینمود.
«معتدل الامر»: در امور، معتدل و نُرمال بود و اعتدال و میانهروی را پیش میگرفت.
«غیرمختلف»: هیچ یک از دو جانب افراط و تفریط را نمیگرفت.
«یمیلوا»: از راه راست و درست منحرف شوند.
«عَتاد»: آمادگی، سازو برگ، سامان.
«لایقصّر»: سستی نمیکرد. از کار با وجود توانایی، خود داری و کوتاهی نمیکرد.
«لایجاوزه»: پا را از حق فراتر نمینهاد.
«یَلُونه»: مردمانی که به پیامبر ج نزدیک بودند.
«خیارهم»: بهترین و برگزیدهترین مردمان.
«اعمهم نصیحة»: مردمانی که خیرخواهی و دلسوزی آنان عمومیتر بود.
«مواساة»: همیاری و همدردی کردن با دیگران.
«موازرة»: مساعدت وکمک کردن با دیگران.
«یعطی کل جلسائه بنصیبه»: رسول خدا ج در مجلس، حق همهی حضّار جلسه را رعایت میکرد. یعنی به هر یک از همنشینان خویش، سهمی از نگریستن و سخن گفتن را اختصاص میداد تا مبادا یکی از همنشینان ایشان چنان پندارد که دیگری نزد آن حضرت ج گرامیتر و محترمتر از او است.
«لایحسَب»:گمان نکند، نپندارد.
«اکرم»: گرامیتر و محترمتر
«جالسه»: با او نشست و برخاست میکرد و حشر و نشر داشت.
«فاوضه»: با او تبادل نظر و مذاکره و گفتگو میکرد، با او حشر و نشر داشت.
«صابره»: بر او در شکیبایی ورزیدن غلبه یافت.
«میسورٍ من القول»: گفتاری مطبوع و مقبول و نیک و زیبا.
«بسطه»:گشاده رویی و خوش رویی.
«لا تؤبن»: عیب گرفته نمیشد. «لاتؤبن فیه الحرم»: در مجلس پیامبر ج از حرمتها عیب گرفته نمیشد. یعنی هیچ پردهی حرمتی دریده نمیگردید.
«لا تُنثی»: شایع و پراکنده نمیشد، پخش و بیان نمیشد.
«فَلتاته»: فلتات، جمع «فلتة»؛ و به معنی کار نا استواری که از روی بیفکری صورت پذیرفته باشد. خطاها و لغزشهای کلامی. «لا تُنثی فلتاته»: لغزش و خطای کسی، در مجلس پیامبر ج بازگو و پخش و شایع نمیشد.
«متعادلین»: در مجلس پیامبر ج همهی مردم یکسان و برابر بودند و کسی بر دیگری برتری نداشت.
«یُوَقِّرون»: بزرگ و محترم میداشتند.
«یحفظون الغریب»: حرمت افراد غریب و مسافر را رعایت میکردند و آنان را جا و مکان میدادند و با آنان انس میگرفتند.
حدیث شماره 337
(8) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ بْنِ بَزِيعٍ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ الْمُفَضَّلِ، حَدَّثَنَا سَعِيدٌ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عنه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لوْ أُهْدِيَ إِلَيَّ كُرَاعٌ لَقَبِلتُ، وَلوْ دُعِيتُ عَلَيْهِ لَأَجَبْتُ».
337 ـ (8)... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج فرمودند: اگر به من پاچهی گوسفندی را هم هدیه بدهند، آن را خواهم پذیرفت؛ و اگر برای خوردن آن دعوت شوم، باز هم خواهم پذیرفت.
&
«اُهدی»: به رسم تعارف، هدیه و پیشکش شود.
«کُراعٌ»: قسمت باریک دست و پای گوسفند و گاو؛ مچ و دست و پای گاو و گوسفند؛ پاچهی گوسفند.
«دُعیت»: دعوت شوم، فرا خوانده شوم.
«لاجبتُ»: البته خواهم پذیرفت.
حدیث شماره 338
(9) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْكَدِرِ، عَنْ جَابِرٍ رَضِی الله عنه قَالَ: جَاءَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَيْسَ برَاكِبِ بَغْلٍ وَلاَ بِرْذَوْنٍ.
338 ـ (9)...جابر بن عبدالله انصاریس گوید: رسول خدا ج در حالی به عیادت من آمدند که سوار بر استر و اسبی نبودند.(یعنی پیاده به عیادت من آمدند.)
&
«بَغلٍ»: استر، قاطر، هجین؛ و آن هر حیوانی است که پدرش از جنسی و مادرش از جنس دیگر باشد؛ دو رگه.
«برذون»: اسب تاتاری.
حدیث شماره 339
(10) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ، أَنْبَأَنَا يَحْيَى بْنُ أَبِي الْهَيْثَمِ الْعَطَّارُ قَالَ: سَمِعْتُ يُوسُفَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سَلَّامٍ قَالَ: سَمَّانِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُوسُفَ، وَأَقْعَدَنِي فِي حِجْرِهِ، وَمَسَحَ عَلَى رَأْسِي.
339 ـ (10)...یحیی بن ابی الهیثم عطّار گوید: از یوسف بن عبدالله بن سلامس شنیدم که میگفت: رسول خدا ج مرا به «یوسف» نامگذاری کردند؛ و مرا در دامن خویش نشاندند و (به عنوان تبرّک) بر سرم دست کشیدند. (مقصود این است که پیامبر ج با بچهها نیز حشر و نشر و نشست و برخاست داشتند و از این کار احساس شرم و حیا نمیکردند.)
&
«سمّانی»: بر من نام نهادند. مرا به نامی نامگذاری کردند.
«اقعدنی»: مرا نشاندند.
«حجره»:دامن خود.
«حجر»:کنار، دامان، آغوش، پناه، کنف.
«مَسح»: دست کشید؛ این دست کشیدن به عنوان تبرّک و دعا بوده است.
حدیث شماره 340
(11) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ الطَّيَالِسِيُّ، حَدَّثَنَا الرَّبِيعُ ـ وَهُوَ ابْنُ صَبِيحٍ ـ، حَدَّثَنَا يَزِيدُ الرَّقَاشِيُّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عنه: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَجَّ عَلَى رَحْلٍ رَثٍّ، وَقَطِيفَةٍ كُنَّا نَرَى ثَمَنَهَا أَرْبَعَةَ دَرَاهِمَ، فَلَمَّا اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ قَالَ: «لَبَّيْكَ بِحَجَّةٍ لاَ سُمْعَةَ فِيهَا وَلاَ رِيَاءَ».
340 ـ (11)... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج حج گزاردند در حالی که سوار بر شتری بودند که جهاز کهنه و فرسودهای داشت و بر آن جهاز فرسوده، نیز قطیفه و بالاپوشی(ساده و ناچیز) بود که ما چنین میپنداشتیم که چهار درهم هم ارزش ندارد؛ و چون رسول خدا ج بر پشت آن چهارپا قرار گرفتند و بر آن سوار شدند، با خود این کلمات را زمزمه فرمودند:
«لبیك بحجة لا سمعة فیها و لا ریاء»؛ «پروردگارا ! گوش به فرمان تو هستم؛ و احرام به حجّی میبندم که در آن هیچگونه شهرت و آوازه و ریا و تظاهری نباشد و آن را خاصّ خویش قرار بده».
&
«رحل»: جهاز شتر.
«رثّ»: کهنه و فرسوده.
«قطیفة»: پارچه، بالاپوش، جامه یا پارچهی پُرزدار.
«کنّا نری»: ما میپنداشتیم، به گمان ما.
«ثمنها»: ارزش و قیمت آن.
«فلمّا»: چون، وقتی که، هرگاه.
«استوت به راحلته»: رسول خدا ج بر پشت آن چهار پا قرار گرفت و بر آن سوار شد.
«راحلة»: شتر نیرومند در بار بردن و سفر کردن؛ برای مذکر و مؤنث است و تاء برای مبالغه میباشد.
«لبّیک»: گوش به فرمان تو هستم. و واژهی «لبیك»، مصدری است منصوب که برای تأکید، تثنیه شده است.
«سمعة»: شهرت و آوازه؛ اینکه شخص کار نیکو بکند و خود را در اَفواه مردم بیاندازد تا به نیکوکاری مشهور شود.
«ریاء»: خود را به نیکوکاری جلوه دادن بر خلاف حقیقت؛ تظاهر به نیکوکاری و پاکدامنی؛ عمل نیک برای جلب نظر مردم کردن نه به جهت رضای خدا.
حدیث شماره 341
(12) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ ثَابِتٍ الْبُنَانِيِّ وَعَاصِمٍ الأَحْوَلِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أَنَّ رَجُلاً خَيَّاطًا دَعَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَرَّبَ مِنْهُ ثَرِيدًا عَلَيْهِ دُبَّاءٌ قَالَ: فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَأْخُذُ الدُّبَّاءَ، وَكَانَ يُحِبُّ الدُّبَّاءَ.
قَالَ ثَابِتٌ: فَسَمِعْتُ أَنَسًا يَقُولُ: فَمَا صُنِعَ لِي طَعَامٌ أَقْدِرُ عَلَى أَنْ يُصْنَعَ فِيهِ دُبَّاءُ إِلاَ صُنِعَ.
341 ـ (12)... انس بن مالکس گوید:[در روزگار پیامبر اکرم ج] خیّاطی، آن حضرت ج را برای خوردن غذایی[که خود فراهم ساخته بود] دعوت کرد.
انسس در ادامهی سخنانش گوید: آن مرد خیّاط برای پیامبر ج تریدی آورد که در آن کدو بود؛ و آن حضرت ج نیز شروع به برداشتن و خوردن کدو کردند؛ زیرا ایشان کدو را دوست میداشتند.
ثابت بنانی که یکی از راویان حدیث است گوید: از انسس شنیدم که میگفت: پس از این قضیه تا آنجا که میتوانستم برای خود تریدی تهیه و فراهم نمیکردم، مگر آنکه در آن کدو باشد. (زیرا میدانستم که رسول خدا ج کدو را دوست میدارند، از این رو من نیز آن را دوست میداشتم و آن را میخوردم.)
&
«خیّاطاً»: دوزنده، درزی، درزگیر، کسی که برای مردم لباس میدوزد. برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی گفتهاند که این خیاط، یکی از بردههای آزاد شدهی رسول خدا ج بوده است.
«دعا»: دعوت کرد؛ برای صرف غذا، پیامبر ج را فراخواند.
«فقرّب»: نزدیک گردانید، به حضور آورد.
«ثریداً»: ثرید، نانی که در آبگوشت یا شیر یا اشکنه خُرد و خیس کنند.
«دبّاء»: کدو.
«یأخذ»: برمیداشت و میخورد.
این حدیث بیانگر این است که پیامبر ج دعوت مردم عادی را میپذیرفت و از آن استنکاف نمیورزید.
حدیث شماره 342
(13) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ صَالِحٍ، حَدَّثَنَا مُعَاوِيَةُ بْنُ صَالِحٍ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عَمْرَةَ قَالَتْ: قِيلَ لِعَائِشَةَ رَضِی الله عنها: مَاذَا كَانَ يَعْمَلُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي بَيْتِهِ؟ قَالَتْ: كَانَ بَشَرًا مِنَ الْبَشَرِ، يَفْلِي ثَوْبَهُ، وَيَحْلُبُ شَاتَهُ، وَيَخْدُمُ نَفْسَهُ.
342 ـ (13)... عَمرة دختر عبدالرحمن بن سعد بن زُرارةل گوید: از عایشهل پرسیده شد: پیامبر ج در خانهشان چگونه رفتار میکردند؟ وی در پاسخ گفت: رسول خدا ج فردی از افراد بشر بودند؛ جامهی خودشان را میدوختند و وصله میزدند و گوسفندشان را خود میدوشیدند و کارهای شخصی خودشان را انجام میدادند.
&
«بشراً»: انسان، آدمی.
«یفلی»: پینه و وصله میزد، میدوخت.
واژهی «فلی» در اصل، به معنی «جامه را از شپش پاک کردن» است؛ و چون چنین کاری ناشی از عفونت و کثافتی است، و پیامبر ج نیز از عفونت و کثافتی به دور بودند و پیوسته بدن و لباسشان تمیز بود، لذا علماء و صاحب نظران اسلامی، این واژه را به پینه زدن و دوختن لباس ترجمه کردهاند.
«یحلب»: میدوشید.
«یخدم نفسه»: کارهای شخصی خودش را انجام میداد.
باب (48)
اخلاق پیامبر ج
حدیث شماره 343
(1) حَدَّثَنَا عَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدٍ الدُّورِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ يَزِيدَ الْمُقْرِئِ، حَدَّثَنَا لَيْثُ بْنُ سَعْدٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عُثْمَانَ الْوَلِيدُ بْنُ أَبِي الْوَلِيدِ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَارِجَةَ، عَنْ خَارِجَةَ بْنِ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: دَخَلَ نَفَرٌ عَلَى زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ فَقَالُوا لَهُ: حَدِّثْنَا أَحَادِيثَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: مَاذَا أُحَدِّثُكُمْ؟ كُنْتُ جَارَهُ، فَكَانَ إِذَا نَزَلَ عَلَيْهِ الْوَحْيُ بَعَثَ إِلَيَّ فَكَتَبْتُهُ لَهُ، فَكُنَّا إِذَا ذَكَرْنَا الدُّنْيَا ذَكَرَهَا مَعَنَا، وَإِذَا ذَكَرْنَا الآخِرَةَ ذَكَرَهَا مَعَنَا، وَإِذَا ذَكَرْنَا الطَّعَامَ ذَكَرَهُ مَعَنَا، فَكُلُّ هَذَا أُحَدِّثُكُمْ عَنِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.
343 ـ (1)... خارجة بن زید بن ثابتس گوید: تنی چند نزد زید بن ثابتس رفتند و بدو گفتند: دربارهی اخلاق و صفات زیبا و نیکوی رسول خدا ج برای ما سخن بگو. زیدس گفت: چه برای شما بگویم؟
من همسایهی رسول خدا ج بودم و چون برایشان از جانب خداوند متعال وحی فرو فرستاده میشد، فردی را در پی من میفرستادند (تا پیش ایشان بروم و وحی را بنویسیم)؛ من نیز به حضورشان میرفتم و آن را برای ایشان مینوشتم و به رشتهی تحریر در میآوردم.
اگر ما دربارهی دنیا صحبت میکردیم، ایشان نیز با ما هم صحبت میشدند؛ و چون به یاد مسائل آخرت میافتادیم، ایشان نیز با ما هم کلام میشدند؛ و هرگاه دربارهی خوراکیها و احکام آن و سود و زیان آن سخن میگفتیم، پیامبر ج نیز با ما در آن باره گفتگو مینمودند.
ما هر چه برای شما حدیث کنیم، از آن حضرت ج است.
&
«نفرٌ»: از سه تا ده مرد؛ گروهی از مردم.
«حَدِّثنا احادیث رسول الله ج»: مراد این است که آن گروه به زید بن ثابتس گفتند: تمام روایات و احادیثی که دربارهی صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر ج آمده است، برای ما بازگو.
«ماذا احدثکم؟»: برای شما چه بگویم؟ و از کدام خوی پسندیدهی رسول خدا ج سخن بگویم؟ چرا که به تصویر کشیدن محاسن و فضائل اخلاقی پیامبر ج،کاری بس سخت و دشوار است.
«فکلّ هذا احدّثکم عن رسول الله»: این عبارت را به دوگونه میتوان ترجمه کرد:
1- ما هر چه برای شما حدیث کنیم، از رسول خدا ج است.
2- آیا برای تمام این موارد برایتان بگویم؟
حدیث شماره 344
(2) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ بُكَيْرٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ زِيَادِ بْنِ أَبِي زِيَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ كَعْبٍ الْقُرَظِيِّ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُقْبِلُ بِوَجْهِهِ وَحَدِيثِهِ عَلَى أَشَرِّ الْقَوْمِ يَتَأَلَّفُهُمْ بِذَلِكَ، فَكَانَ يُقْبِلُ بِوَجْهِهِ وَحَدِيثِهِ عَلَيَّ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنِّي خَيْرُ الْقَوْمِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَا خَيْرٌ أَوْ أَبُو بَكْرٍ؟ قَالَ: «أَبُوبَكْرٍ» فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا خَيْرٌ أَمْ عُمَرُ؟ فَقَالَ: «عُمَرُ»، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَا خَيْرٌ أَمْ عُثْمَانُ؟ قَالَ: «عُثْمَانُ»، فَلَمَّا سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَصَدَقَنِي فَلَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ سَأَلْتُهُ.
344 ـ (2) ...عمرو بن العاصس گوید: گاهی اوقات اتفاق میافتاد که رسول خداج سهمی از نگریستن و سخن گفتن خویش را به بدترین مردمان اختصاص میدادند، تا از این رهگذر، از آنان دلجویی کرده باشند، (و تا با این کار، محبتشان را برای پذیرش حقایق و تعالیم و آموزههای شرعی و نبوی و الهی جلب کنند و ضرر و زیانشان نیز به مسلمانان نرسد.)
رسول خدا ج نیز سهمی از نگریستن و سخن گفتن خویش را به من اختصاص دادند تا جایی که گمان کردم که من از زمرهی بهترین و برترین مردمان هستم؛ از این رو از ایشان پرسیدم: ای فرستادهی خدا! آیا من بهترم یا ابوبکرس؟ پیامبر ج فرمودند: ابوبکرس از تو بهتر است.
دوباره گفتم: ای رسول خدا!آیا من بهترم یا عمرس؟ فرمودند: عمرس از تو بهتر است. برای سومین بار پرسیدم: ای رسول خدا!آیا من بهترم یا عثمانس؟ پیامبر ج فرمودند: عثمانس از تو بهتر است.
عمرو بن عاصس در ادامهی سخنانش گوید: وقتی این سؤالها را از رسول خدا ج نمودم، و ایشان نیز بدون رودربایستی و در کمال صداقت و راستی بدانها پاسخ دادند، از پرسشهای خویش پشیمان شدم و دوست میداشتم که کاش این پرسشها را از ایشان نکرده بودم.
&
«یقبل بوجهه و حدیثه»: پیامبر ج با نگاه و سخن خویش به او توجه و عنایت میفرمود.
«اشرّ القوم»: شرورترین مردم، بدترین مردم.
«یتألّفهم»: از آنان دلجویی میکرد و محبتشان را برای پذیرش اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی جلب مینمود؛ و یا از آنان دلجویی میکرد تا ضرر و زیانشان به مسلمانان نرسد.
«فصدقنی»: در کمال صداقت و راستی و بدون رودربایستی، با من برخورد کرد و جوابم را داد.
«فلوددتُ»: البته که دوست میداشتم.
حدیث شماره 345
(3) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ أَنْبَأَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ الضُّبَعِيُّ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی اللهُ عَنهُ قَالَ: خَدَمْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَشْرَ سِنِينَ، فَمَا قَالَ لِي أُفٍّ قَطُّ، وَمَا قَالَ لِشَيْءٍ صَنَعْتُهُ: لِمَ صَنَعْتَهُ، وَلاَ لِشَيْءٍ تَرَكْتُهُ: لِمَ تَرَكْتَهُ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ خُلُقًا، وَلاَ مَسَسْتُ خَزًّا وَلاَ حَرِيرًا قَطُّ، وَلاَ شَيْئًا كَانَ أَلْيَنَ مِنْ كَفِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَلاَ شَمَمْتُ مِسْكًا قَطُّ، وَلاَ عِطْرًا كَانَ أَطْيَبَ مِنْ عَرَقِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.
345 ـ (3)...انس بن مالکس گوید: ده سال، خدمتگزار رسول خدا ج بودم؛ و در این مدت (حتی یک بار) به من نگفتند: آه (از دست شما).
و هرگز در قبال کاری که انجام داده بودم برای من نفرمودند: چرا این کار را کردهای؟ و در قبال کاری که انجام نداده بودم، برای من نگفتند:چرا این کار را نکردهای؟
و پیامبر ج از خوش اخلاقترین و نرم خویترین مردمان بود؛ و هرگز پارچهی ابریشیمی و حریر و دیبا وچیز دیگری را نرمتر از کف دستان پیامبر ج در تمام عمر لمس نکردهام؛ همچنین، هرگز مشک و عنبر و بوی خوش و عطری را خوشبویتر از بوی خوشِ عرق پیامبر ج استشمام نکردهام!؟
&
«خدمتُ»: خدمتگزاری کردم، چاکری کردم.
«اُفّ»:وای، آه. اسم فعل است و بیانگر دلتنگی و ناراحتی است.
راغب اصفهانی در کتاب مفردات میگوید: «افّ در اصل به معنی هر چیز کثیف و آلوده است، و به عنوان توهین نیز گفته میشود؛ این کلمه تنها معنی اسمی ندارد، بلکه فعل از او نیز ساخته میشود؛ مثلاً میگویند: «اففت بکذا: من فلان چیز را آلوده شمردم، و از آن اظهار نفرت کردم».
بعضی از مفسران مانند قرطبی گفتهاند: «اف» و «تف» در اصل به معنی: چرکی است که زیر ناخن جمع میشود؛ هم آلوده است و هم ناچیز؛ حتی برخی میان «اف» و «تف» تفاوت گذاشتهاند و اوّلی را چرک گوشت و دومی را چرک ناخن دانستهاند؛ سپس مفهوم آن توسعه یافته و به هر چیزی که مایهی ناراحتی است گفته شده است.
معانی دیگر نیز برای اُف گفتهاند، از جمله: چیزکم، ناراحتی و ملامت بوی بد.
بعضی دیگر گفته اند: اصل این کلمه از اینجا گرفته شده است که هرگاه خاک یا خاکستر مختصری روی بدن یا لباس انسان میریزد، انسان با فوت کردن، آن را از خود دور میکند، صدایی که از دهان انسان در این موقع بیرون میآید چیزی است شبیه «اوف» یا «اف»؛ و بعداً در معنی اظهار ناراحتی و تنفّر مخصوصاً از چیزهای کوچک به کار رفته است.
از جمع بندی آنچه در بالا ذکر شد و قرائن دیگر، چنین استفاده میشود که این کلمه در اصل، «اسم صوت» بوده است؛ (صدایی که انسان به هنگام اظهار نفرت یا ابراز تألّم و درد جزئی و یا فوت کردن چیز آلودهای از دهانش خارج میشود.)
سپس این «اسم صوت»، به صورت کلمهای در آمده و حتّی افعالی از آن مشتق شده است، و در ناراحتیهای جزئی و یا اظهار تنفر به خاطر مسائل کوچک، به کار رفته؛ معانی مختلفی که در بالا ذکر شد، به نظر میرسد از مصداقهای همین معنی جامع و کلّی بوده باشد.
«قطّ»: هرگز. ظرف زمان، برای استغراق گذشته و مختص به نفی است.
«لا مسستُ»: لمس نکردم.
«خزاً»: حریر، ابرایشم، پارچهی ابریشمی، پارچهای که از ابریشم و پشم بافته شود.
«حریراً»: پارچهی ابرایشم؛ ابریشم؛ مادهای که کرم ابریشم از غدههای خود به شکل نخ بسیار باریک، ترشّح میکند و با آن، لانهی بیضی شکلی برای خود میسازد که پیله نامیده میشود. پیلهها را به وسیلهی بخار آب، نرم میکنند تا سر رشتهها پیدا شود؛ و سپس رشتهها را به وسیلهی ماشینهای مخصوص، دور دوک میپیچند. یک پیله از 600 تا 1000 متر رشتهی ابریشم میدهد و چند لای از این رشتهها را با هم تاب میدهند تا نخ ابریشم به ضخامت معیّن برسد.
«الین»: نرم تر.
«کف»: کف دست.
«لاشممت»: استشمام نکردم.
«مسکاً»: مشک و عنبر. «مشک»: مادهی خوشبویی است که در ناف آهوی مشک تولید میشود. و آهوی مشک: آهویی است که مشک میدهد و بیشتر در کوههای هیمالیا پیدا میشود. دو دندان دراز به طول چند سانتی متر شبیه به دندان فیل دارد. زیر شکمش کیسهی کوچکی است که درآن مادهی غلیظی به شکل دمل جمع میشود و هر وقت آن کیسه پر میشود، حیوان احساس درد و خارش میکند و شکم خود را به سنگ میمالد تا دمل پاره شود و مادهای که در آن است به زمین بریزد؛ این مادهها روی زمین خشک میشود و مردم آنها را جمع میکنند. و این همان مشک معروف است.
و«عنبر»: مادهای است خوشبو و خاکستری رنگ که در معده یا رودهی ماهی عنبر «کاشالوت» تولید و روی آب دریا جمع میشود؛ گاهی خود ماهی را صید میکنند و آن ماده را از شکمش بیرون میآورند.
«عطر»: بوی خوش، مادهی خوشبو که از گل یا چیز دیگر بگیرند.
«اطیب»: خوش بوی تر و خوشایندتر.
«عرق»: مایعی که از غدههای زیر پوست بدن تراوش میکند و مرکّب از آب و نمک و اوره و مواد دیگر است و خاصیّت اسیدی دارد و به واسطهی ترشّح آن، خون بدن تصفیه میشود. و عرق پیامبر ج از هر مادهی خوشبویی، خوشبویتر بود.
حدیث شماره 346
(4) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ وَأَحَمْدُ بْنُ عَبْدَةَ ـ هُوَ الضَّبِّيُّ ـ وَالْمَعْنَى وَاحِدٌ قَالاَ: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ، عَنْ سَلْمٍ الْعَلَوِيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی اللهُ عَنهُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَنَّهُ كَانَ عِنْدَهُ رَجُلٌ بِهِ أَثَرُ صُفْرَةٍ، قَالَ: وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لاَ يكَادُ يُواجِهُ أَحَدًا بِشَيْءٍ يَكْرَهُهُ، فَلَمَّا قَامَ قَالَ لِلْقَوْمِ: «لَوْ قُلْتُمْ لَهُ يَدَعُ هَذِهِ الصُّفْرَةَ».
346 ـ (4)... انس بن مالکس گوید: نزد پیامبر ج مردی حضور داشت که بر چهرهاش چیزی از زردی خضاب باقی مانده بود. انسس گوید: عادت مبارک رسول خدا ج چنین بود که کسی را رویاروی از کاری منع نمیکردند که او را ناخوش و ناپسند آید، (و هرگز کسی را که از او کردار ناپسندی را میدیدند، در جلو روی او از آن، چیزی را مطرح نمیکردند.) از این رو هرگاه آن مرد از جای خویش برخاست و رفت، آن حضرت ج به یاران خویش که در مجلس حضور داشتند، فرمودند: کاش شما به او تذکّر میدادید تا این کار را ترک کند و زردی را از خود بشوید!
&
«صُفرة»: زردی خضاب.
«لایکاد»: خیلی کم اتفاق میافتد، به ندرت اتفاق میافتاد که ...
«لایکاد یواجه احداًبشیٍ یکرهه»: یعنی رسول خدا ج معمولاً کسی را رویا روی، از کاری منع نمیکردند که او را ناخوش آید.
منظور این است که هرگاه رسول خدا ج از چیزی خوششان نمیآمد، آثار آن ناخوشایندی در چهرهی آن حضرت ج مشهود میگردید و هیچگاه نگاهشان را بر چهرهی کسی نمیدوختند و از فرط شرم و حیا و کرامت نفس، چیزی را که خوش نداشتند، مطرح نمیکردند؛ و هرگز کسی را که از او کردار ناپسندی را به آن حضرتج گزارش کرده بودند، نام نمیبرد؛ بلکه میگفتند: «ما بال اقوام یصنعون کذا»؛ «چه شده است که برخیها چنین کارها را انجام میدهند؟!».
«لو قلتم»: ای کاش شما به او میگفتید!
«یدع»: ترک کند، رها سازد.
حدیث شماره 347
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ الْجَدَلِيِّ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی اللهُ عَنها أَنَّهَا قَالَتْ: لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَاحِشًا، وَلاَ مُتَفَحِّشًا، وَلاَ صَخَّابًا فِي الأَسْوَاقِ، وَلاَ يَجْزِى بِالسَّيِّئَةِ السَّيِّئَةَ، وَلَكِنْ يَعْفُو وَيَصْفَحُ.
347 ـ (5)... عایشهل گوید: رسول خدا ج (از همهی مردمان خوش اخلاقتر بودند؛) نه هرزه و بیشرم بودند و نه دشنام دهنده و یاوهگو بودند؛ و نه در کوچه و بازار از اهل هیاهو؛ آن حضرت ج بدی را با بدی جواب نمیدادند، بلکه عفو میفرمودند و گذشت مینمودند.
&
«فاحشاً»: هرزه، بیحیا و بیشرم، دشنام دهنده.
«متفحشاً»: یاوه گو و دشنام دهنده. «متفحشاً»: یعنی پیامبر ج طبیعتاً یاوه گو نبود؛ نه در کردار، نه در گفتار، و نه در صفات.
«صخّاباً»: صیغهی مبالغه؛ بسیار هیاهو کننده، بسیار داد و فریاد کننده، بسیار نعره کشنده، جیغ و داد کننده. و در اینجا مراد: نفی داد و فریاد از پیامبر ج است.
«الاسواق»: جمع «سوق»: بازار.
«لا یجزی»: جبران نمیکرد، مجازات نمیکرد، تنبیه نمینمود، به کیفر نمیرساند.
«یعفوا»: عفو میکرد و میبخشید.
«یصفح»: از عقوبت و کیفر در میگذشت.
حدیث شماره 348
(6) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنْ هِشَامِ ابْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی اللهُ عَنها قَالَتْ: مَا ضَرَبَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِيَدِهِ شَيْئًا قَطُّ، إِلاَ أَنْ يُجَاهِدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَلاَ ضَرَبَ خَادِمًا أَوِ امْرَأَةً.
348 ـ (6) ... عایشهل گوید: رسول خدا ج هرگز جز در راه خدا و جهاد، کسی را به دست خویش مورد ضرب و شتم قرار ندادهاند و هرگز خدمتکار یا زنی را نزدهاند.
حدیث شماره 349
(7) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدَةَ الضَّبِّيُّ، حَدَّثَنَا فُضَيْلُ بْنُ عِيَاضٍ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی اللهُ عَنها قَالَتْ: مَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مُنْتَصِرًا مِنْ مَظْلَمَةٍ ظُلِمَهَا قَطُّ، مَا لَمْ يُنْتَهَكْ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَيْءٌ، فَإِذَا انْتُهِكَ مِنْ مَحَارِمِ اللَّهِ شَيْءٌ كَانَ مِنْ أَشَدِّهِمْ فِي ذَلِكَ غَضَبًا، وَمَا خُيِّرَ بَيْنَ أَمْرَيْنِ إِلَّا اخْتَارَ أَيْسَرَهُمَا مَا لَمْ يَكُنْ مَأْثَمًا.
349 ـ (7) ... عایشهل گوید: هیچگاه ندیدم که رسول خدا ج برای خودشان که مورد ستمی قرار گرفتهاند، از کسی انتقام بگیرند، مگر در مواردی که حریم یکی از حرمتهای الهی دریده شده باشد؛ و در صورتی که پردهی حرمتهای الهی دریده میشد، سخت ناراحت و خشمگین میشدند (و برای خدا انتقام میگرفتند)؛ و هیچگاه رسول خدا ج میان دو کار مخیّر گردانیده نشدند مگر آنکه آسانترین آن دو را برمیگزیدند، تا جایی که گناه در کار نبود؛ (اما اگر پای گناه به میان میآمد، بیش از همه از آن میگریختند).
&
«منتصراً»: انتقام گیرنده.
«مظلمة»: دادخواهی، شکایت، بیداد، ستم.
«محارم الله»: حرمتهای الهی؛ و حرمت: چیزی است که شکستن و هتک آن روا نباشد. یعنی: آنچه که حفظ و نگهداری و محترم داشتن آن واجب است.
«اُنتهِك»: حرمت شکنی میشد، هتک حرمت میشد، احترام مقدّسات از بین میرفت.
«ما خُیّر»: مخیّر نشد.
«أیسرهما»: آسانترین آن دو کار.
«مأثماً»: گناه، بزه. جمع: مآثم.
حدیث شماره 350
(8) حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْكَدِرِ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی اللهُ عَنها قَالَتِ: اسْتَأْذَنَ رَجُلٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا عِنْدَهُ، فَقَالَ: «بِئْسَ ابْنُ الْعَشِيرَةِ» أَوْ «أَخُو الْعَشِيرَةِ»، ثُمَّ أَذِنَ لَهُ، فَلَمَّا دَخَلَ أَلاَنَ لَهُ الْقَوْلَ، فَلَمَّا خَرَجَ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ قُلْتَ مَا قُلْتَ، ثُمَّ أَلَنْتَ لَهُ الْقَوْلَ؟!. فَقَالَ: «يَا عَائِشَةُ إِنَّ مِنْ شَرِّ النَّاسِ مَنْ تَرَكَهُ النَّاسُ» أَوْ «وَدَعَهُ النَّاسُ اتِّقَاءَ فُحْشِهِ».
350 ـ (8) ... عایشهل گوید: مردی از پیامبر ج در حالی اجازهی ورود خواست که من در حضور ایشان نشسته بودم. رسول خدا ج فرمودند: چه بد مردی از آن قبیله است؛ آنگاه برای او اجازهی ورود دادند.
چون آن مرد به حضور آن حضرت ج آمد، رسول خدا ج با او به نرمی و نیکویی سخن گفتند؛ و چون آن مرد از خانه بیرون رفت، به رسول خدا ج گفتم: ای فرستادهی خدا ! در غیبت او قبلاً چنان فرمودید (و گفتید که چه بد مردی است) و سپس با گفتاری نرم با او سخن گفتید؟! [علت در چیست؟]
آن حضرت ج فرمودند: ای عایشه! بدترین و شرورترین مردمان کسی است که دیگران از ترس بدزبانی و یاوهگویی وی، او را رها کنند و به حال خود گذارند.
&
«رجلٌ»: آن مرد «عیینة بن حصن فزاری» بوده که معروف به «احمق مطاع» است. و برخی نیز «مخرمة بن نوفل» را مراد گرفتهاند.
«استأذن»: اجازهی ورود به خانه خواست.
«بئس»: فعل ماضیِ جامد است برای ذمّ و ضدّ «نِعمَ» است. و گاهی «ما» به آخر «بئس» میپیوندد؛ مثل: «لبئسما شروا به انفسهم». «بئس»: چه بد، چه قدر بد، چه مصیبتی، چه گفتاری.
«بئس الرجل»: چه بد مردی.
«العشیرة»: قبیله، قوم و خویش، دوست نزدیک، نزدیکترین برادران شخص، خویشاوندانِ نزدیک مرد.
«بئس ابن العشیرة، او بئس اخوالعشیرة»: این شک در گفتار، از ناحیهی راوی است و مراد از هر دو روایت، «بئس هذا الرجل من هذه القبیلة» میشود؛ یعنی: چه بد مردی از آن قبیله است.
«اَلان»: نرم کرد، به نرمی سخن گفت.
«قلتَ ما قلتَ»: در غیبت آن فرد، چنان گفتید.
«اتّقاء فحشه»: از ترس بد زبانی و یاوهگوییاش.
«ودعه»: رهایش کند و او را به حال خودش گذارد.
«من ترکه الناس، او ودعه الناس»: این شک در گفتار، از ناحیهی راوی است.
حدیث شماره 351
(9) حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ وَكِيعٍ، حَدَّثَنَا جُمَيْعُ بْنُ عُمَيرٍ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ الْعِجْلِيُّ، أَنْبَأَنَا رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ مِنْ وَلَدِ أَبِي هَالَةَ زَوْجِ خَدِيجَةَ يُكْنَى أَبَا عَبْدِاللَّهِ، عَنِ ابْنٍ لِأَبِي هَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ: قَالَ الْحُسَيْنُ: سَأَلْتُ أَبِي عَنْ سِيرَةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي جُلَسَائِهِ؟ فَقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ دَائِمَ الْبِشْرِ، سَهْلَ الْخُلُقِ، لَيِّنَ الْجَانِبِ، لَيْسَ بِفَظٍّ، وَلاَ غَلِيظٍ، وَلاَ صَخَّابٍ، وَلاَ فَحَّاشٍ، وَلاَ عَيَّابٍ، وَلاَ مُشَاحٍ، يَتَغَافَلُ عَمَّا لاَ يَشْتَهِي، وَلاَ يُؤْيِسُ مِنْهُ رَاجِيهِ، وَلاَ يُجِيبُ فِيهِ. قَدْ تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثَلاَثٍ: الْمِرَاءِ، وَالإِكْثَارِ، وَمَا لاَ يَعْنِيهِ ،وَتَرَكَ النَّاسَ مِنْ ثَلاَثٍ: كَانَ لاَ يَذُمُّ أَحَدًا، وَلاَ يَعِيبُهُ، وَلاَ يَطْلُبُ عَوْرتَهُ، وَلاَ يَتَكَلَّمُ إِلَّا فِيمَا رَجَا ثَوَابَهُ، وَإِذَا تَكَلَّمَ أَطْرَقَ جُلَسَاؤُهُ كَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِهِمُ الطَّيْرُ، فَإِذَا سَكَتَ تَكَلَّمُوا لاَ يَتَنَازَعُونَ عِنْدَهُ الْحَدِيثَ، مَنْ تَكَلَّمَ عِنْدَهُ أَنْصَتُوا لَهُ حَتَّى يَفْرُغَ، حَدِيثُهُمْ عِنْدَهُ: حَدِيثُ أَوَّلِهِمْ، يَضْحَكُ مِمَّا يَضْحَكُونَ مِنْهُ، وَيَتَعَجَّبُ مِمَّا يَتَعَجَّبُونَ مِنْهُ، وَيَصْبِرُ لِلْغَرِيبِ عَلَى الْجَفْوَةِ فِي مَنْطِقِهِ وَمَسْأَلَتِهِ، حَتَّى إِنْ كَانَ أَصْحَابُهُ لَيَسْتَجْلِبُونَهُمْ. وَيَقُولُ: «إِذَا رَأَيْتُمْ طَالِبَ حَاجَةٍ يِطْلُبُهَا فَأَرْفِدُوهُ» وَلاَ يَقْبَلُ الثَّنَاءَ إِلَّا مِنْ مُكَافِئٍ، وَلاَ يَقْطَعُ عَلَى أَحَدٍ حَدِيثَهُ حَتَّى يَجُوزَ فَيَقْطَعُهُ بِنَهْيٍ أَوْ قِيَامٍ.
351 ـ (9) ... حسن بن علیب گوید: برادرم حسینس گفته است: از پدرم علی بن ابی طالبس دربارهی روش و رفتار رسول خدا ج با هم نشینان ایشان پرسیدم؛ که سبک و منش آن حضرت ج با هم نشینانشان چگونه بود؟
پدرم علیس در پاسخ بدین پرسش، چنین گفت:
رسول خدا ج همواره، چهرهای شاداب داشتند؛ خوش اخلاق و نرم خوی بودند؛ درشتخوی و سنگدل نبودند؛ سر و صدا به راه نمیانداختند؛ دشنام نمیدادند و به یاوه گویی و ناسزا گویی نمیپرداختند؛ سرزنش نمیکردند و خرده گیری نمینمودند؛ خویشتن را در امور، به مضایقه و تنگنا نمیانداختند و در این زمینه مجادله و مناقشه نمینمودند.
اگر کردار کسی را نمیپسندیدند، خودشان را به بیخبری میزدند و از او قطع امید نمیکردند و جواب او را نمیدادند؛ (بلکه عفو میکردند و از او در میگذشتند). جان و روان خودشان را از سه چیز پرهیز میدادند: ستیزه گری، زیادهگویی و کارهایی که به ایشان مربوط نمیشد(کارهای بیمعنی)؛
و در حق مردم نیز سه چیز را بسیار رعایت میکردند: کسی را مذمّت و نکوهش نمیکردند؛ کسی را سرزنش نمینمودند و از او خرده نمیگرفتند و به دنبال عیوب و امور پوشیدهی کسی نبودند (تا او را بدانها رسوا و زبون سازند)؛ هیچگاه سخن نمیگفتند مگر در زمینهای که ثواب آن را امید میداشتند.
هرگاه آن حضرت ج سخن میگفتند، هم نشینان ایشان سر به زیر میافکندند، چنانکه گویی پرنده روی سرشان نشسته است! و همینکه آن حضرت ج ساکت و خاموش میشدند، آنان سخن گفتن آغاز میکردند.
نزد آن حضرت ج با یکدیگر بگومگو به راه نمیانداختند. هر کس در محضر ایشان سخن میگفت، دیگر حاضران، کاملاً سکوت میکردند تا از سخن گفتن فراغت یابد.
هر کس نخست سخن میگفت، سخنگوی همهی حاضران به حساب میآمد. در ارتباط با هر چیز که حاضران میخندیدند، آن حضرت ج نیز میخندیدند و نسبت به هر چیز که اظهار شگفتی میکردند، آن حضرت ج نیز ابراز تعجب میکردند. در برابر درشتگویی و بیادبی اشخاصِ غریب صبوری میکردند و تحمّل مینمودند تا آنجا که گاهی یاران آن حضرت ج در صدد نهی کردن آن شخص از سخن گفتن برمیآمدند.
آن حضرت ج به یاران خویش میفرمودند: «هرگاه نیازمندی را مشاهده کردید که در پی حاجت خویش است، او را به گرمی بپذیرید و حاجتش را روا کنید».
آن حضرت ج تعریف و ستایش را، آن هم در حدّ معمول، فقط از کسی میپذیرفتند که نسبت به او نیکی و احسانی مبذول فرموده بودند. هرگز سخن کسی را قطع نمینمودند، مگر آنکه از حق فراتر رود و تجاوز نماید، که در آن صورت یا او را از سخن گفتن نهی مینمودند، یا خود از جای بر میخاستند.
&
«سیرة»: روش، خو و خلق، طریقه، سبک و منش.
«جُلسائه»: هم نشینان پیامبر ج .
«دائم البشر»: پیوسته گشاده و خنده رو بود.
«سهل الخلق»: نرم خوی.
«لیّن الجانب»: خوش اخلاق و خوش برخورد.
«فظٍّ»: تند خویی، درشت خویی.
«غلیظ»: سنگدل، نامهربان.
«سخّاب»: هیاهو کننده، دادو فریاد کننده.
«فحّاش»: دشنام دهنده، یاوهگو و ناسزاگو.
«عیّاب»: خرده گیر، کسی که دنبال امور پوشیدهی مردم باشد.
«مُشاح»: ستیزه گر، کشمکش کننده، کسی که به دنبال بحث و جدل و مجادله و مناقشه باشد.
«یتغافل عمّا لا یشتهی ولا یؤیس منه راجیه ولا یجیب فیه»: این عبارت را به دو گونه میتوان ترجمه کرد:
1- اگر کردار کسی را نمیپسندیدند، خودشان را به بیخبری میزدند و از او قطع امید نمیکردند و جواب او را نمیدادند، بلکه عفو میکردند و از او در میگذشتند.
2- از آنچه که بدان میل نداشتند، یاد نمیکردند؛ کسی را که به آن حضرت ج امیدی بسته بود، نومید نمیکردند و محروم نمیساختند.
و این ترجمه در صورتی است که عبارت «ولا یجیب» را به «لا یخیب» برگردانیم؛ چرا که در نسخهای از «الشمائل المحمدیة» به جای عبارت «لا یجیب»، «لا یخیب» آمده است.
«المِراء»: بحث، جدل، مناقشه، مجادله، جر و بحث، کشمکش.
«الاکثار»: پرحرفی، زیادهگویی. و در نسخهای از «الشمائل المحمدیة»، به جای «الاکثار»، عبارت «الاکبار» آمده است؛ یعنی: خود بزرگ بینی و تکبّر.
«ما لا یعنیه»: کارهای بیمعنی؛ کارهایی که به پیامبر ج مربوط نمیشد، در آنها دخالت نمیکردند.
«لا یذمّ»: مذمّت و نکو هش نمیکرد.
«لا یعیبه»: از کسی ایراد نمیگرفت، آبروی کسی را لکّه دار نمیکرد، کسی را بیآبرو و بدنام نمینمود.
«عورته»: کارهای پوشیدهی کسی. «عورت»: عیب، نقص، خدشه، خلل.
«رجا»: امیدوار بود، امید داشت، انتظار داشت.
«اطرق»: ساکت شد. سخنی نگفت. از سخن گفتن باز ایستاد. خاموش شد.
«الطیر»: پرنده.
«لا یتنازعون»: بگومگو نمیکردند، دعوا نمیکردند، مشاجره و مجادله نمینمودند.
«انصتوا»: گوش دادند، توجه کردند، گوش سپردند.
«حدیثهم عنده: حدیث اولهم»: یعنی هر کس از هم نشینان پیامبر ج که نخست سخن میگفت، سخنگوی همهی حاضران به حساب میآمد.
«یتعجب»: تعجّب و شگفتی میکرد، شگفت زده میشد.
«غریب»: دور شده از شهر خود(مسافر). دور از وطن، بیگانه و نا آشنا.
«الجفوة»: ناسازگاری و خشونت در معاشرت و برخورد با دیگران.
«منطقه»: سخن گفتن وی.
«مسألته»: حاجت و نیاز و درخواست وی.
«لیستجلبونهم»: میخواستند آنان را فرا خوانند و احضار کنند. یعنی: رسول خدا ج بیادبی و گستاخی و درشتی گفتار افراد غریب را به خوبی تحمل میکردند تا آنجا که گاهی یاران آن حضرت ج آن فرد بیادب و گستاخ را احضار میکردند و در صدد نهی کردن آن شخص از سخن گفتن بر میآمدند.
«فارفدوه»: با او همکاری کنید، او را یاری دهید و دستیاری و کمک کنید.
«الثّناء»: ستایش، مدح، تمجید، تحسین، سپاس، قدردانی، تقدیر، تعریف.
«مکافیءٌ»: پاداش نیکی. یعنی: پیامبر ج ستایش را فقط از کسانی میپذیرفت که نسبت به او احسانی مبذول فرموده بود.
«یجوز»: از حدّ بگذرد، از حق تجاوز کند.
حدیث شماره 352
(10) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْكَدِرِ قَالَ: سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ: مَا سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شَيْئًا قَطُّ فَقَالَ: لاَ.
352 ـ (10) ... محمد بن منکدر/ گوید: از جابر بن عبداللهس شنیدم که میگفت: هرگز چیزی از رسول خدا ج خواسته نشد که در جواب بگوید: نمیدهم. (یعنی: هرگز پیامبر ج درخواست و تقاضای کسی را با کلمهی «نه» پاسخ نمیدادند.)
حدیث شماره 353
(11) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عِمْرَانَ أَبُو الْقَاسِمِ الْقُرَشِيُّ الْمَكِّيُّ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِی اللهُ عَنهُما قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَجْوَدَ النَّاسِ بِالْخَيْرِ، وَكَانَ أَجْوَدَ مَا يَكُونُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ، حَتَّى يَنْسَلِخَ، فَيَأْتِيهِ جِبْرِيلُ، فَيَعْرِضُ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ، فَإِذَا لَقِيَهُ جِبْرِيلُ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَجْوَدَ بِالْخَيْرِ مِنَ الرِّيحِ الْمُرْسَلَةِ.
353 ـ (11) ... عبدالله بن عباسب گوید: رسول خدا ج در تمام کارهای نیک و خیر، از همهی مردم بخشندهتر بودند و در ماه مبارک رمضان نیز از آغاز تا پایان، بخشندهتر از همیشه میشدند و بخشش و دَهش ایشان به نقطهی اوج میرسید.
جبرئیل÷ در ماه رمضان، همه شب به دیدار آن حضرت ج میآمد و با ایشان قرآن را مرور میکرد و آن وقت، رسول خدا ج در بخشش و دَهشِ از باد وَزان که ابرهای پُر باران را به این سوی و آن سوی میراند و از آنها باران میبارد، بخشندهتر میشدند.
&
«اجود الناس»: بخشندهترین مردم، گشاده دستترین مردم، بزرگوارترین مردم و کریمترین مردم.
«ینسلخ»: رمضان طی شود و بگذرد، رمضان به پایان رسد و سپری گردد.
«جبرئیل»: مأخوذ از زبان عبری، بندهی خدا، پیک خدا و یکی از فرشتگان مقرّب، فرشتهی حامل وحی الهی، فرشتهای که وحی را بر پیامبر ج نازل میکرد، امین وحی، روح الامین، روح القدس، ناموس اکبر، جبرئیل و جبرائل و جبرئل و جبرال و جبرین هم گفته شده است. در زبانهای اروپایی، گابریل میگویند.
به هر حال، نام «جبرئیل» در قرآن مجید سه بار مذکور است: دو بار در سورهی بقره در آیات 90 و 91 و سومین بار در سورهی تحریم، آیهی 4.
و جبریل لفظی است عبرانی و اصل آن جبرئیل به معنی: مرد خدا، یا قوّت خدا است.
«الریح»: باد.
«المرسلة»: بادهایی که ابرهای پُر باران را به این سوی و آن سوی میرانند و از آنها باران میبارد.
حدیث شماره 354
(12) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی اللهُ عَنهُ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لاَ يَدَّخِرُ شَيْئًا لِغَدٍ.
354 ـ (12) ... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج برای فردای خویش، چیزی را ذخیره و اندوخته نمیکردند.
&
«لا یدّخر»: پس انداز نمیکرد، ذخیره سازی نمینمود، نمیاندوخت، اندوخته و گرد نمیآورد.
«لغدٍ»: برای فردا.
ناگفته نماند که رسول خدا ج برای خویشتن چیزی را ذخیره و اندوخته نمیکردند، امّا برای عیالشان، قوت سالانهشان را ذخیره مینمودند؛ با وجود این، باز هم نیازمندان را بر عیالشان ترجیح میدادند.
حدیث شماره 355
(13) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ مُوسَى بْنِ أَبِي عَلْقَمَةَ الْمَدِينِيُّ، حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رَضِی اللهُ عَنهُ: أَنَّ رَجُلاً جَاءَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَسَأَلَهُ أَنْ يُعْطِيَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَا عِنْدِي شَيْءٌ وَلَكِنِ ابْتَعْ عَلَيَّ، فَإِذَا جَاءَنِي شَيْءٌ قَضَيْتُهُ» فَقَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ أَعْطَيْتَهُ، فَمَّا كَلَّفَكَ اللَّهُ مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ، فَكَرِهَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَوْلَ عُمَرَ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنْفِقْ وَلاَ تَخَفْ مِنْ ذِي الْعَرْشِ إِقْلاَلاً، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَعُرِفَ وَجْهِهِ الْبِشْرُ لِقَوْلِ الأَنْصَارِيِّ، ثُمَّ قَالَ: «بِهَذَا أُمِرْتُ».
355 ـ (13) ... عمر بن خطابس گوید: مردی پیش رسول خدا ج آمد و از ایشان خواست تا بدو چیزی را بدهند. آن حضرت ج فرمودند: اکنون چیزی نزدم نیست، ولی میتوانی هر چه را میخواهی به حساب من خریداری کنی؛ و هرگاه مالی (از اموال فیء، یا غنیمت و ...) برای من برسد، آن را پرداخت خواهم کرد.
عمرس گوید: من به پیامبر ج گفتم: ای فرستادهی خدا! آنچه بر عهدهی شما بود انجام دادید و خداوند متعال نیز به شما جز به اندازهی توانائیتان تکلیف نکرده است و هیچگاه بالاتر از میزان قدرتتان از شما وظایف و تکالیف نخواسته است!
آن حضرت ج از گفتار عمرس خوششان نیامد. در این میان مردی از انصار، از جای برخاست و گفت: ای فرستادهی خدا! بخشش و دَهش کنید و انفاق نمایید و از پروردگار عَرش، بیم تنگدستی و فقر نداشته باشید.
آن حضرت ج از سخن آن مرد انصاری لبخند زدند و در چهرهشان، گشاده رویی آشکار و هویدا گشت؛ آنگاه فرمودند: «من به این انفاقی که این مرد انصاری گفت، فرمان داده شدهام».
&
«ما عندی شیءٌ»: در نزدم چیزی وجود ندارد.
«ابتع علیّ»: به حساب من خریداری کن، ما یحتاج خویش را به حساب من بخر.
«قضیتُه»: آن دَین را ادا خواهم کرد.
«قد اعطیتَه»: این عبارت را به دو گونه میتوان ترجمه کرد:
1- قبلاً به این سائل چیزی را داده بودید و هم اینک نیازی نیست که دوباره بدو چیزی را بدهید و خویشتن را به مشقّت و سختی بیاندازید.
2- آنچه بر عهدهی شما بود، انجام دادید؛ یعنی در وقتی که چیزی در نزد شما نیست، دستور خدا چنین است: ﴿۞قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞ وَمَغۡفِرَةٌ خَيۡرٞ مِّن صَدَقَةٖ يَتۡبَعُهَآ أَذٗىۗ وَٱللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٞ٢٦٣﴾ [البقرة: 263]؛ «گفتار نیک و گذشت، بهتر از بذل و بخششی است که اذیّت و آزاری به دنبال داشته باشد؛ و خداوند بینیاز و بردبار است».
و شما نیز با سخن پسندیده (چیزی ندارم)، آنچه بر عهدهی شما بود، به نحو احسن انجام دادید.
«فما کلّفك الله»: خداوند از شما بالاتر از میزان قدرتتان وظایف و تکالیف نخواسته است.
«فکره»: بد دانست، خوشش نیامد.
«ذی العرش»: پروردگاری که صاحب عرش است.
«عرش»: در لغت به معنی چیزی است که دارای سقف بوده باشد و گاهی به خود سقف نیز عرش گفته میشود، مانند: ﴿أَوۡ كَٱلَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرۡيَةٖ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا﴾ [البقرة: 259]؛ «... مانند کسی که از کنار قریهای گذشت در حالی که آن چنان ویران شده بود که سقفهایش فرو ریخته و دیوار برسقفها در غلطیده بود.»
گاهی به معنی «تختهای بلند، همانند تخت سلاطین و پادشاهان» نیز آمده است. چنانکه در داستان سلیمان÷ میخوانیم که میگوید: ﴿أَيُّكُمۡ يَأۡتِينِي بِعَرۡشِهَا﴾ [النمل: 38]؛ «کدام یک از شما میتواند تخت بلقیس را برای من حاضر کند».
و نیز به داربستهایی که برای برپا نگهداشتن بعضی از درختان میزنند، عرش گفته میشود؛ همانطور که در قرآن میخوانیم: ﴿أَنشَأَ جَنَّٰتٖ مَّعۡرُوشَٰتٖ وَغَيۡرَ مَعۡرُوشَٰتٖ﴾ [الأنعام: 141]؛ «او کسی است که باغهایی از درختان داربست دار و بدون داربست آفرید».
ولی هنگامی که در مورد خداوند، واژهی «عَرش» به کار میرود و گفته میشود: «عرش خدا»؛ منظور از آن مجموعهی جهان هستی است که در حقیقت تخت حکومت پروردگار محسوب میشود.
«اِقلالاً»: فقر و تنگدستی.
«فتبسّم»: لبخند زد.
«عُرف وجهه البشر»: در چهرهاش، گشاده رویی و خوشحالی ظاهر و آشکار گشت.
«بهذا امرت»: من به این انفاق و بخششی که این مرد انصاری گفت، فرمان داده شدهام، نه به منعی که عمربن خطابس گفت.
حدیث شماره 356
(14) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ أَنْبَأَنَا شَرِيكٌ، عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ ابْنِ عَقِيلٍ، عَنِ الرُّبَيِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذِ ابْنِ عَفْرَاءَ قَالَتْ: أَتَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِقِنَاعٍ مِنْ رُطَبٍ وَأَجْرٍ زُغْبٍ، فَأَعْطَانِي مِلْءَ كَفِّهِ حُلِيًّا وَذَهَبًا.
356 ـ (14) ... رُبَیّع دختر معوّذ بن عفراءل گوید: سبد کوچکی خرما و خیار نوبر به حضور پیامبر ج بردم؛ و ایشان مشت خویش را از زیور و زر انباشته کردند و به من ارزانی فرمودند.
&
«قناع»: سبد، ظرف کوچک.
«اجر زغب»: خیار نوبر و نورسته.
«مِلء کفه»: به اندازهی پُری مشتش.
«حُلیّاً»: زیورآلات. «ذَهباً»: طلا، زر.
حدیث شماره 357
(15) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ خَشْرَمٍ وَغَيْرُ وَاحِدٍ قَالُوا: حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ يُونُسَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يَقْبَلُ الْهَدِيَّةَ وَيُثِيبُ عَلَيْهَا.
357 ـ (15) ...عایشهل گوید: رسول خدا ج هدیه را میپذیرفتند و در قبال آن، به شخصِ هدیه کننده، پاداشی فزون بر آن، عنایت میفرمودند.
&
«یقبل»: میپذیرفت، قبول میکرد.
«الهدیة»: تحفه، ارمغان، پیشکش.
«یثیب»: پاداش میداد؛ یعنی: رسول خدا ج برای شخصِ هدیه کننده، پاداش فزون بر هدیهاش، عنایت میکردند.
باب (49)
شرم و حیای پیامبر ج
حدیث شماره 358
(1) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ قَتَادَةَ قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَاللَّهِ بْنَ أَبِي عُتْبَةَ يُحَدِّثُ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَشدَّ حَيَاءً مِنَ الْعَذرَاءِ فِي خِدْرِهَا، وَكَانَ إِذَا كَرِهَ شَيْئًا عُرِفَ فِي وَجْهِهِ.
358 ـ (1) ... ابوسعید خدریس گوید: شرم و حیای آن حضرت ج از دوشیزگان زیر چادر هم بیشتر بود؛ و هرگاه از چیزی خوششان نمیآمد،آثار آن ناخوشایندی در چهرهی آن حضرت ج مشهود میگردید.
&
«حیاء»: شرم، آزرم، پرهیز و خودداری از امری یا کاری از بیم ملامت و سرزنش.
«العذراء»: دوشیزه، دخترجوانِ شوهر نکرده.
«خدرها»: «خدر»: پرده برای زنان و دختران در گوشۀ اتاق و خانه.
«کره»: زشت و نازیبا دانست، خوشش نیامد.
حدیث شماره 359
(2) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ يَزِيدَ الْخَطْمِيِّ، عَنْ مَوْلًى لِعَائِشَةَ قَالَ: قَالَتْ عَائِشَةُ: مَا نَظَرْتُ إِلَى فَرْجِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَوْ قَالَتْ: مَا رَأَيْتُ فَرْجَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَطُّ.
359 ـ (2) ... عایشهل گوید: هرگز به عورت و شرمگاه رسول خدا ج نگاه نکردهام. یا گفت: هرگز عورت و شرمگاه پیامبر ج را ندیدهام.
&
«فرج»: عورت و شرمگاه انسان.
«ما نظرتُ الی فرج رسول الله؛ اوقالت: ما رأیت ...»: این شک در گفتار، از ناحیهی راوی است؛ و مورد شک: واژه ی «ما نظرتُ» و «ما رأیتُ» است؛ نه واژهی «قطّ».
به هر حال، دو حدیث بالا، بیانگر شرم و حیای رسول خدا ج است. و به راستی شرم و حیای پیامبر ج از همهی مردمان بیشتر بود؛ و همچنانکه ابوسعید خدریس گفت: شرم و حیای آن حضرت ج از دوشیزگان زیر چادر نیز بیشتر بود و هرگاه از چیزی خوششان نمیآمد آثار آن ناخوشایندی در چهرهی آن حضرت ج مشهود میگردید. و هیچگاه از فرط شرم و حیاء، نگاهشان را بر چهرهی کسی نمیدوختند؛ پلک هایشان را پیوسته فرو میهشتند. نگاه هایشان به زمین طولانیتر از نگاه هایشان به آسمان بود.
نگاههای آن حضرت ج غالباً مستقیم نبود و به نیم نگاهی اکتفا میفرمودند. از فرط شرم و حیا و کرامت نفس، چیزی را که خوش نداشتند، مطرح نمیکردند. هرگز کسی را که از او کردار ناپسندی را به آن حضرت ج گزارش کرده بودند، نام نمیبردند، بلکه میگفتند: «ما بال اقوامٍ یصنعون کذا»؛ «چه شده است که برخیها چنین و چنان کارها را انجام میدهند؟!».
باب (50)
حجامت
و خون گرفتن رسول خدا ج
حدیث شماره 360
(1) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ حُمَيْدٍ قَالَ: سُئِلَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ عَنْ كَسْبِ الْحَجَّامِ فَقَالَ: احْتَجَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، حَجَمَهُ أَبُو طَيْبَةَ، فَأَمَرَ لَهُ بِصَاعَيْنِ مِنْ طَعَامٍ، وَكَلَّمَ أَهْلَهُ فَوَضَعُوا عَنْهُ مِنْ خَرَاجِهِ، وَقَالَ: «إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَدَاوَيْتَمْ بِهِ الْحِجَامَةُ» أَوْ «إِنَّ مِنْ أَمْثَلِ مَا تَدَاوَيتُمُ بِه الْحِجَامَةَ».
360 ـ (1)... حُمید/ گوید: از انس بن مالکس پیرامون در آمد حجامتگر و شغل خون گیری و حجامتگری سؤال شد؟ وی در پاسخ گفت: رسول خدا ج حجامت کردند؛ و ابوطیبهس از ایشان خون گرفت؛ آنگاه پیامبر ج فرمان دادند تا دو صاع (خرما) به عنوان اجرت به او بدهند، و با ارباب ابوطیبه سخن گفتند تا از مالیات او چیزی را بکاهد. آنگاه رسول خدا ج فرمودند:
«بهترین دارویی که میتوانید خویشتن را بدان درمان و معالجه کنید، حجامت است»؛ و یا رسول خدا ج فرمودند: «به راستی حجامت، از بهترین داروهای شما میباشد».
&
«سُئل»: پرسیده شد. مورد سؤال قرار گرفت.
«کسب الحجّام»: درآمد حجامتگر. یعنی: از انس بن مالکس دربارهی شغل خون گیری و در آمد حجامتگری پرسیدند که پسندیده است یا ناپسند؟!
«احتجم»: حجامت کرد. خون گرفت.
«ابوطیبة»: ابوطیبه یکی از بردگانِ مسلمان بود که به خاندان بنی حارثه یا خاندان بنی بیاضه، متعلّق بوده است. پیرامون اسم وی اختلاف است: برخی «دینار»، و برخی «میسرة»، و برخی نیز «نافع» گفتهاند؛ که قول آخر، صحیحتر میباشد.
«بصاعین» دوصاع. «صاع»: پیمانه ای است که احکام اسلامی از قبیل: کفاره و فطریّه بر آن جاری است؛ و آن معادل چهار مدّ یا سه کیلو گرم است.
«طعام»: خوراکی. غالباً مراد از «طعام» در روایت بالا، «خرما» باشد؛ زیرا در روایتی دیگر آمده است: «طعاماًمن تمرٍ»؛ «خوراکی از خرما».
«کلم اهله» پیامبر ج با ارباب ابوطلیبه برای کاهش دادن خراج وی، صحبت کردند.
«خراج»: مالیاتی که از درآمد هر روز غلام و بهره گیرند. و نیز مالیاتی از زمین و حاصل مزرعه یا درآمد دیگر گرفته شود. در قدیم، مالیات ارضی را که در بلاد اسلام از غیرمسلمانان میگرفتند، خراج میگفتند؛ و نیز مطلق مالیاتی را گفتهاند که از اغیار و اهل ذمّه، اخذ میکردهاند.
و مالیات ابوطیبه، سه صاع در روز بود. چنانکه جابر بن عبداللهس میگوید: «پیامبر ج ابوطیبه را خواست و او از پیامبر ج خون گرفت. رسول خدا ج از او پرسیدند: چند صاع خراج میپردازی؟ گفت: سه صاع. آن حضرت ج مقرر فرمودند تا یک صاع از خراج او کم شود.»
«امثل» بهترین، برترین، پسندیدهترین.
«انّ افضل ما تداویتم... او انّ من امثل ما... »: این شک در گفتار، از ناحیهی راوی است.
«حجامت»: حجامت؛ یعنی: خون گرفتن به روشی خاص با نشتر زدن سطحی بر پوست و ایجاد بادکش و تورّم ثابت در نقطهای از بدن. حجامت دارای سابقهی تاریخی هفت هزار ساله میباشد که هم از طرف حکماء و اطبّای قدیم (قبل از اسلام) و هم از طرف حکماء و اطبّای مسلمان، امثال ابو علی سینا و رازی و جرجانی (از متقدمین)، و حکیم اجمل خان و حکیم کبیرالدین و حکیم سعد (ازمتأخرین) مورد تأیید وتأکید قرار گرفته و به عنوان یک شیوهی درمان بسیار مهم و مطمئن مورد استفاده قرار میگرفته است.
مهمتر از همه اینکه از طرف رسول خدا ج مورد تأیید و تأکید واقع شده است و آن حضرت ج به نصّ صریح و صحیح احادیث، هم خود حجامت میکرده است و هم دیگران را به حجامت امر مینمودهاند؛ و در زمان آن حضرت ج و قرون بعدی به عنوان مهمترین شیوهی درمانی در بین امّت اسلامی رواج داشته و به آن به دیدهی اهمیّت مینگریستهاند.
جالب اینکه اخیراً بعضی از دانشگاهها و مؤسّسات بهداشتی درمانی در اروپا و آمریکا به حجامت روی آوردهاند و تحقیقات علمی خود را برای درک آن آغاز نمودهاند. از آن جمله، دکتر یوهان آبل در آلمان در این زمینه کتابی نوشته است به نام «حجامت یک روش درمانی آزمون شده».
وی در کتاب خود میگوید: من اعتقاد دارم که نه تنها امروز، بلکه برای همیشه، امر حجامت را در درمان بیماریها نباید نادیده گرفت. حجامت پدیدهای است که دخالتِ در خور تنظیم کردن کار و عملکرد بدن انسان دارد. امری که هرگز با روشهای دیگر نمیتوان آن را جایگزین کرد. مطالعات ما نشان میهد که در آلمان میتوان 75% بیماریها را با شیوههای درمان طبیعی از جمله حجامت مداوا نمود.
به هر حال، نیاز به حجامت را میتوان بدینگونه به تصویر کشید:
بدن انسان طبق مکانیسم خاصّی عمل میکند؛ هر آنچه را که انسان میخورد، هضم میشود و مقداری از آن دفع و مقداری جذب بدن میشود. در غذاهای ما مقدار زیادی چربی، قند، آهن، یُد، اسید، نشاسته، نمک، ویتامینها و املاح و غیره وجود دارد. اگر سیستم بدن درست کار کند (مخصوصاً دستگاه گوارش: معده و رودهها) فقط مقداری از این مواد که مورد لزوم و قابل استفاده برای بدن هستند، جذب آن شده و بقیه دفع میشوند؛ و اگر سیستم بدن درست کار نکند (دستگاه گوارش اختلال داشته باشد) مقدار زیادی از این مواد، جذب بدن میشوند و کمتر دفع میشوند. این مواد اضافی و مازاد بر احتیاج بدن، به صورت اخلاط و مواد فاسده و عفونت درآمده و همراه گردش خون در سراسر بدن پخش میشوند.
در هر جایی از بدن انسان که این مواد اضافی بمانند و جمع شوند، به اشکال مختلف و صورتهای گوناگون درآمده و موجب بروز انواع و اقسام بیماریها میشوند. چون که اساس طب اسلامی و سنّتی بر پایهی اخلاط (جمع خلط، از قبیل: سوداء، صفراء، و بلغم) میباشد،تا وقتی که این اخلاط به اندازهی معتدل در بدن باشند، هیچگونه اشکالی به وجود نمیآورند؛ اما اگر از حد تعادل خارج شده و خلط یا اخلاطی بیشتر از حد اعتدال در بدن تولید و تجمع نمایند، انسان مریض میشود. این است که اطبّاء میگویند: اگر خلط صفراء زیاد باشد انسان صفراوی مزاج است و اگر همین صفراء به صورت جوش خون، بروز نماید، انسان دموی مزاج است. و در آخر، اگر خلط بلغم در بدن زیاد باشد، انسان بلغمی مزاج است.
همین اخلاط از خود تأثیر خاصی دارند، از جمله سوداء، خشک است؛ صفراء، گرم است و بلغم سرد میباشد. غلبهی خشکی، گرمی و سردی یا تری را مزاج مینامند. در نتیجه خلط، ماده است و تأثیر ماده، مزاج نامیده میشود. این است که بعضی از انسانها، مزاجشان خشک است؛ برخی گرم مزاج و بعضی دیگر، سرد مزاج هستند. بیماریهای لاعلاجی همچون سرطان و بواسیر، به علّت خشکی مزاج به وجود میآیند؛ یرقان به علّت گرمی مزاج، و نقرس و روماتیسم و تومور مغزی، به علت سردی و تری مزاج، بروز میکنند.
تا وقتی که این اخلاط، سموم، عفونت و مواد فاسده و اضافی و فضولات خون، از قبیل: کلسترول، تری گلیسیرید، اوره، اسید اوریک، قند خون و غیره از بدن خارج نشوند، شخص مریض بهبود پیدا نمیکند.
تأثیر حجامت در بدن انسان این است که: به طور مستقیم و موضعی، این مواد را از گوشت و زیر پوست و از داخل مویرگها بیرون کشیده و بدن را تصفیه میکند. در حقیقت، حجامت بهترین و آسانترین روش برای تصفیه و پاک سازی و گند زدایی بدن است، از تمام اخلاط و عواملی که انسان را مریض کردهاند.
بیماریها علّت نیستند، بلکه معلول هستند. مبارزه با علّت و از بین بردن آن، خود به موجب از بین رفتن معلول میشود. مانند جایی که آن را پاکسازی نموده و تمام آشغالها و میکروبها را جارو نموده و آنجا را ضد عفونی کنند.
پس از انجام حجامت، به علّت اینکه اخلاط و عفونتها و مواد زاید بدن و غیره بیرون ریخته میشوند، مریض متوجه میشود که در اسرع وقت، بهتر شده است، در حالی که هم وقت کمی صرف کرده و هم پول کمی! و هم دچار هیچگونه عوارض جانبی نشده است.
و تحقیقات علمی و پایهای در خصوص حجامت در حال انجام است؛ امّا آنچه به طور تجربی توسط پزشکان مشاهده شده است، حاکی از تأثیر قطعی یا نسبی حجامت بر بیماریهای ذیل میباشد:
جوشهای صورت و بدن(آکنه)؛ سردردها به خصوص میگرن؛ ریزش و شوره موی سر؛ درد کمر و پا؛ دردهای سیاتیکی؛ چربی خون؛ قندخون و دیابت غیر وابسته به انسولین؛ فشارخون؛ ناراحتیها و عفونتهای زنان؛ دردها و اختلالات دوران قاعدگی؛ واریس و ورم پا؛ افسردگی؛ اگزما و حسّاسیت پوستی؛ انواع آلرژی؛ کک مک و لکّههای پوستی؛ درمان آرتروز؛ درمان لاغری؛ ترک اعتیاد؛ درمان انواع خاصی از نازایی؛ بیماریهای قلبی؛ خواب رفتن و خارش دست و پا؛ بیماریهای روانی؛ بهبود حالت بعد از CVA یا سکتهی مغزی؛ غلظت خون؛ گُر گرفتگی و دردهای عضلانی؛ کوتاهی قد؛ بیاشتهایی؛ و...
حدیث شماره 361
(2) حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَلِيٍّ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، حَدَّثَنَا وَرْقَاءُ بْنُ عُمَرَ، عَنْ عَبْدِ الأَعْلَى، عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ عَلِيٍّ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ احْتَجَمَ وَأَمَرَنِي فَأَعْطَيْتُ الْحَجَّامَ أَجْرَهُ.
361 ـ (2)... علی بن ابی طالبس گوید: رسول خدا ج حجامت کردند و به من دستور دادند تا اجرت و مزد حجامتگر را بدو بپردازم.
&
«الحجّام»: حجامتگر، خون گیر.
«اجرة»: مزد او، پاداش و اجرت او.
حدیث شماره 362
(3) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ، عَنْ جَابِرٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ احْتَجَمَ عَلي الأَخْدَعَيْنِ، وَبَيْنَ الْكَتِفَيْنِ، وَأَعْطَى الْحَجَّامَ أَجْرَهُ، وَلَوْ كَانَ حَرَامًا لَمْ يُعْطِهِ.
362 ـ (3)... عبدالله بن عباسب گوید: رسول خدا ج از دو رگ کنارهی گردن خویش، خون گرفتند، و میان دو شانهی خویش را نیز حجامت نمودند و اجرت حجامتگر را نیز پرداخت کردند؛ و اگر پرداخت مزد حجامتگر، حرام و ناروا میبود، هرگز پیامبر ج بدو مزدی را پرداخت نمیکردند!
&
«الاخدعین»: مثنی«اخدع»: رگی در حجامتگاهِ گردن که شعبهای از وَرید است.
«اعطی»: پرداخت کرد.
«اجرة»: مزد حجامتگر؛ که دو صاع خرما بود.
«حراماً»: ناروا. کاری که به جای آوردنش گناه باشد؛ و آنچه که خوردنش در شرع مقدس اسلام،منع شده باشد. و حرام، ضدّ حلال است.
به هر حال، انجام حجامت «اخدعین» توسط رسول خدا ج و تجویز حجامت چانه و حجامت پشت گوش از نمونههای حجامت موضعی است. و از جمله نقاطی که در احادیث در مورد حجامت موضعی توصیه شده است، حجامت«اخدعین» است.
حجامت اخدعین، موجب دفع بیماری از سر، صورت و چشمها است و برای درد استخوانها منفعت دارد. اخدعین، دورگی است که در پشت گردن و در سمت چپ گردن قرار دارد.
و حجامت زیر چانه، در درمان درد دندان و رخسار و ناراحتیهای گلو مفید است، اگر در وقت مناسب انجام گیرد. این حجامت برای بیماریهای سر و آروارهها نیز بسیار خوب است و حجامت پشت پا(قدم)، به جای فصد صافن (نام رگی است در نزدیکی قوزک پا) انجام میگیرد؛ این حجامت برای درمان دانهها و دملهای دست و پا و جاری کردن حیض و خارش به کار میرود.
حجامت در آخر سینه (ورک) در درمان دملهای زیر بغل، خارش نقرس(روماتیسم)، بواسیر، آلرژی و حساسّیت در پشت و پاغر(داءالفیل) مفید است.
و به طور کلّی از محتوای احادیث وارده چنین بر میآید که آن حضرت ج در چند موضع خاص از قبیل: سر، اخدعین، کف و پشت، حجامت میفرمودهاند. این به طور قطع، طبق ضرورت و نیاز آن حضرت ججهت مداوای کسالتهای خاصّی که متوجّه آن حضرت ج بوده است، انجام میگرفته است.
دانشمندان مسلمان و اطبّای کرام در قرون بعدی، تحقیقات وسیعی دربارهی مواضع حجامت انجام داده و طبق ضرورت، جهت مداوای بیماریهای متعددی که دامنگیر بشر شده است، جاهای مختلفی را در بدن، جهت حجامت مشخص کردهاند و این طبق تشخیص پزشک یا طبیب باید انجام گیرد.
به هر حال اگر حجامت بین دو کتف انجام گیرد، فواید زیر را در بر دارد:
گرانباری دو ابرو و سنگینی پلکها را از بین میبرد و گرمی چشم را رفع مینماید؛ چرک کنار چشم را از میان بر میدارد و بوی بد دهان را میزداید.
اگر حجامت بر یکی از دو رگِ پشت گردن انجام شود، در زدودن حالت لرزه در سر و برای رخسار، گوشها و چشمها، گلو و بینی، فوایدی در بر دارد.
حجامت بر ساق پا، مشابه رگ زدن است؛ خون را تصفیه میکند، و اگر خون حیض بند شده باشد، آن را جاری مینماید.
حجامت ساق پا در زنانِ رنگ پریده و پف کرده که دارای خون رقیق هستند، بهتر از رگ زدن است.
حجامت در زیر چانه، برای دندانها، رخسار و گلو مفید است و دماغ و آروارهها را تصفیه میکند.
حجامت ناحیهی کمر، برای رفع دملهای ران، گرمی ران و جوشهای آن سودمند است و برای بیماری نقرس، بواسیر، پاغر(ستبر شدن پا)، بادهای مثانه و زِهدان و خارش پشت، فایده دارد. اگر این نوع حجامت با آتش باشد، چه پوست را تیغ بزنی و چه تیغ نزنی (بادکش)، سودمند است.
حجامت اگر در پایین زانو انجام شود، جهت دملهای بد خیم و زخمهای مزمن در ساق و پا فایده دارد.
حجامت بر قوزک پا برای حالات بند آوردن خون حیض، عِرق النساء و نقرس مفید است.
حجامت در ناحیهی سه گوشهی شانه، تمامیِ آسیبها و التهابات ناحیهی سر را معالجه میکند. همچنین حجامت در این نقطه موجب درمان التهاب حلق و عفونت لوزه میشود. حجامت در این ناحیه، برای درمان Epicondilitis و درد و تورم مفاصل کلاویکولار مؤثر است و موجب تسریع گردش خون در غدهی تیروئید میگردد. کسانی که دچار افسردگی میباشند و خلق و خوی مساعدی ندارند را باید در این ناحیه تحت ماساژ و بادکش قرار داد.
حجامت در ناحیهی صفرا و کبد، عبور صفرا در مسیر خود را تسهیل میکند. از اثرات دیگر حجامت در این ناحیه، درمان آب مروارید و سینوزیت مزمن است.
حجامت در کانون تنظیم قلب و معده، حجامت در ناحیهی سیستم تنظیم ریه،حجامت در ناحیهی پانکراس، حجامت در ناحیهی سیستم تنظیم کلیه و مثانه، حجامت در ناحیهی لگن خاصرهی کوچک و تخمدانها و حجامت در ناحیهی کنترل فشار خون بالا از موضعهای خاصی که سبب رفع بیماریهای مهمی میشود.
حدیث شماره 363
(4) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنِ ابْنِ أَبِي لَيْلَى، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ دَعَا حَجَّامًا، فَحَجَمَهُ، وَسَأَلَهُ: «كَمْ خَرَاجُكَ؟» فَقَالَ: ثَلاَثَةُ آصُعٍ، فَوَضَعَ عَنْهُ صَاعًا، وَأَعْطَاهُ أَجْرَهُ.
363 ـ (4)... عبدالله بن عمرب گوید: رسول خدا ج برای حجامت و خون گرفتن، حجامتگری را طلبیدند؛ آن حجامتگر نیز از پیامبر ج خون گرفت. رسول خدا از او پرسیدند: چقدر مالیات میپردازی؟ وی در پاسخ گفت: سه صاع.آنگاه آن حضرت ج مقرّر فرمودند تا یک صاع از مالیات او کم شود، و مزد حجامتگری او را نیز پرداخت کردند.
حدیث شماره 364
(5) حَدَّثَنَا عَبْدُالْقُدُّوسِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارُ الْبَصْرِيُّ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَاصِمٍ، حَدَّثَنَا هَمَّامٌ وَجَرِيرُ بْنُ حَازِمٍ قَالاَ: حَدَّثَنَا قَتَادَةُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی الله عَنه قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَحْتَجِمُ فِي الأَخْدَعَيْنِ وَالْكَاهِلِ، وَكَانَ يَحْتَجِمُ لِسَبْعَ عَشْرَةَ، وَتِسْعَ عَشْرَةَ، وَإِحْدَى وَعِشْرِينَ.
364 ـ (5)... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج از دو رگِ کنارهی گردن، و از میان دو شانهی خویش خون گرفتند و حجامت نمودند؛ و عادت پیامبر ج چنین بود که معمولاً روزهای هفدهم، نوزدهم و بیست و یکم ماه را برای حجامت اختصاص میدادند.
&
«الکاهل»: قسمت بالای پشت که زیر گردن واقع است؛ پشت گردن؛ بالای شانه تا زیر گردن میان دو کتف.
ابو علی سینا معتقد است که ساعات دوم و سوم از روز (بعد از طلوع آفتاب)، برای حجامت بهتر و برتر است. و ساعات نزدیک به غروب نیز برای حجامت توصیه شده است.
البته این قول ابو علی سینا، مربوط به «بهترین و برترین» است ولی طبق ضرورت و نیاز، در طول روز نیز میتوان حجامت کرد.
پیرامون روزهایی که حجامت در آن بهتر است، در حدیثی وارد شده که: «احتجموا یوم الاثنین والثلثاء ولا تحتجموا یوم الاربعاء»[ابن ماجه]؛ «روزهای دوشنبه و سه شنبه حجامت کنید و در روزهای چهارشنبه حجامت نکنید».
در روایت دیگری علاوه بر چهارشنبه، جمعه را هم آورده است.
در روایت فوق، دوشنبه و سه شنبه به عنوان برترین روزها ذکر شدهاند. ولی طبق ضرورت میتوان به جز از چهارشنبه و جمعه، در تمام روزهای هفته حجامت نمود.
در حدیثی دیگر پیامبر ج میفرماید: «ان خیر ما تحتجمون في یوم سابع عشرة او تاسع عشرة ویوم احدی و عشرین»؛
و در روایتی دیگر آمده است: «وکان یحتجم لسبعة عشر وتسعة عشر وفي احدی وعشرین»[ترمذی؛ روایت فوق].
از دو روایت فوق، واضح گردید که بهترین تاریخها برای حجامت 17و19و21 هر ماه قمری است.
طبق نظر اطبّاء تاریخهای بعد از 15 ماه قمری، همه خوب هستند و طبق ضرورت و نیاز در طول ماه قمری میتوان حجامت نمود.
و طبق نظر صاحب نظران طبّی، فصل بهار که فصل طراوت و سرسبزی و شادابی است، بهترین فصل برای حجامت است؛ مخصوصاً فروردین ماه و به ویژه ده روز اول آن؛ بعد از آن به ترتیب: فصل پائیز، تابستان و زمستان قرار دارند. البته در فصل زمستان در دی ماه و از نظر ماههای قمری در ماه رمضان نباید حجامت شود.
حدیث شماره 365
(6) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، أَنْبَأَنَا عَبْدُالرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ احْتَجَمَ وَهُوَ مُحْرِمٌ بَمَلَلٍ عَلَى ظَهْرِ الْقَدَمِ.
365 ـ (6)...انس بن مالکس میگوید: رسول خد ج در حالت احرام[برای تسکین درد] در منطقهی «مَلَل» از پشت پای خویش خون گرفتند و حجامت نمودند.
&
«مُحرم»: کسی که احرام حج بسته باشد.کسی که جامهی احرام بر تن دارد. و «احرام»: یعنی آهنگ حج کردن؛ بر خود حرام کردن بعضی چیزها و کارهای حلال، چند روز پیش از زیارت کعبه؛ و به دو تکه جامهی نادوخته نیز گفته میشود که در ایام حج یکی را به کمر میبندند و دیگری را به دوش میاندازند و بدینگونه آهنگ حج میکنند و به سوی کعبه میروند.
«مَلَل»: منطقهای است بین مکّه و مدینه که در 17 مایلی مدینهی منوّره قرار دارد.
«ظهر القدم»: پشت پای.
باب (51)
نامهای رسول خدا ج
حدیث شماره 366
(1) حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ الْمَخْزُومِيُّ وَغَيْرُ وَاحِدٍ قَالُوا: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ لِي أَسْمَاءً أَنَا مُحَمَّدٌ، وَأَنَا أَحْمَدُ، وَأَنَا الْمَاحِي الَّذِي يَمْحُو اللَّهُ بِيَ الْكُفْرَ، وَأَنَا الْحَاشِرُ الَّذِي يُحْشَرُ النَّاسُ عَلَى قَدَمِي، وَأَنَا الْعَاقِبُ، وَالْعَاقِبُ الَّذِي لَيْسَ بَعْدَهُ نَبِيٌّ».
366 ـ (1)... محمد بن جبیر بن مُطعمس از پدرش (جبیر بن مطعمس) روایت میکند که وی گفت: رسول خدا ج فرمودند: به راستی برای من چندین نام است؛ من محمد و احمدم؛ من ماحی (محو کننده)هستم که خداوند متعال، کفر را به دست من، محو و نابود میگرداند؛ من حاشر (جمع کننده) هستم که مردمان از پی من جمع میشوند؛ و من عاقب (آخرین پیغمبران) میباشم. و معنی عاقب این است که پیامبری پس از ایشان نیست.
&
«انّ لی اسماء»: مراد از نامهای رسول خدا ج: الفاظ و واژههایی است که بر آن حضرت چه به صورت نام خاص و عَلَم و چه به صورت بیان اوصاف و ویژگیها و خصلتها و فاکتورهای ظاهری و اخلاقی ایشان، اطلاق شده است.
به هر حال، رسول خدا از نامها، القاب، صفات، ویژگیها و اوصاف زیادی برخوردارند به طوری که از برخی از راویان و ناقلان چنین نقل شده که: «خداوند را هزار اسم است و رسول خدا ج را نیز هزار اسم میباشد».
و به طور کلی میتوان چنین نتیجه گرفت که زیاد بودن نام و صفات فردی، بیانگر شرف و بزرگی و عظمت و سترگی وی است.
حافظ ابن قیم/ گفته است: هر یک از نامهای پیامبر مظهر یکی از صفات ایشان است و فقط «عَلَم» و نام محض نیست که هدف شناسایی فرد باشد و بس.
از این جاست که نامهای ایشان فراوان و زیاداند. تعدد کنیه و لقب در میان عربها تا حدودی رواج داشت. خداوند نیز نود و نه نام دارد.
شخصیت انبیاء و کردار و رفتار آنها اعم از اختیاری و غیراختیاری، عمدی یا غیرعمدی، همه مجموعهای از اسرار و حقایق هستند.
نامهای آنان نیز فقط برای معرفی شخصیت نیستند؛ بلکه گنجینهی معارف هستند و در اصل ترجمان اوصاف و حقایقی هستند که دست قدرت در ازل، در وجود آنها به ودیعت گذاشته است. اگر آنان را رحیم و مهربان مینامند، به این دلیل است که پیکرهی رحمت هستند. اگر «ماحی» نامیده میشود، به دلیل این است که در واقع محوکننده و از بین برندهی آثار کفر و خداناشناسی هستند. اگر آخرین آنها را «عاقب» مینامند، به سبب آن است که آخرین پیامبر است.
خلاصه آنکه هر چند شخصیت آنان اسرارآمیز باشد، نامهای آنان نیز به همان اندازه لبریز از حقایق و اسرار هستند. بنابراین نامهای پیامبر اسلام را نباید تودهای از نامهای بیمعنا انگاشت، همانند نامهای زیبایی که مادران بر فرزندان خود میگذارند و بر واقعیت منطبق نیستند، مثلاً فرزند سیاه فام خود را ماه مینامند یا یک فرزند کودن را فرزانه نامگذاری میکنند. اینگونه نامگذاریها اگر به منظور شناسایی شخص نبودند ممکن بود دروغ تلقی شوند. نامهای پیامبر از این قبیل نامها نیستند، بلکه تابلوهای رنگارنگی هستند که اوصاف و ویژگیهای برجسته ایشان در آن نقش بسته است.
«محمد»: ستوده، نیک خو، نیکوسرشت، کسی که صفات نیکوی بسیار دارد.
«احمد»: ستودهتر، بسیار ستوده، یکی از نامهای پیامبر گرامی اسلام که پیش از آن کسی به این اسم نامیده نشده بود و پس از رحلت ایشان نیز محض احترام تا مدّت مدیدی کسی را این نام ندادهاند.
قاضی عیاض/ میگوید: همانگونه که شخص مبارک رسول الله ج بیمانند بودند، نامهای ایشان نیز بینظیر هستند. قبل از ایشان این نامها رایج نبود، اندکی قبل از ولادت ایشان کاهنان، منجمان و اهل کتاب از ایشان نام بردند و به آمدن وی مژده دادند. مردم به طمع پیامبر منتظَر فرزندان خود را به نام محمد و احمد نامگذاری کردند. تا آن جا که از تاریخ ثابت میشود کسانی که به محمد و احمد نامگذاری شدهاند تا شش نفر میرسند. سهیلی فقط سه نفر گفته است:
1- محمد بن سفیان بن مجاشع 2- محمد بن حیحة بن الحلاج 3- محمد بن عمران بن ربیعة. قبل از سهیلی، عبدالله بن خالویه نیز چنین نظری ارائه کرده است.
حافظ ابن حجر/ در قرن هشتم تحقیقی در این باره انجام داده است و تعداد این افراد را به بیست تن رسانده است و بعد از مکررات و مشکوکها تعداد آنها را پانزده تن قرار داده است که مشهورترین آنها محمد بن عدی بن ربیعه است. بغوی، ابن سعد، ابن شاهین و ابنالسکین و دیگران داستان او را اینگونه آوردهاند:
«خلیفة بن عبدالله، از محمد بن عدی پرسید: پدرت در زمان جاهلیت چه گونه تو را محمد نام نهاده است؟ او گفت: همانگونه که تو از من میپرسی، من نیز از پدرم این پرسش را پرسیدم. او در جواب گفت: یک بار من به اتفاق سه نفر از قبیلهی بنی تمیم به منظور ملاقات ابن حنفیهی غسانی به سوی سرزمین شام رهسپار شدیم. در بین راه به چشمهای رسیدیم که نزدیک کلیسا بود؛ سرپرست کلیسا نزد ما آمد و گفت: پیامبری به زودی مبعوث خواهد شد، دعوت او را بپذیرید. پرسیدیم: نام او چیست؟ گفت: نامش محمّد است. وقتی از سفر بازگشتیم، اتفاقاً همهی ما دارای فرزند پسر شدیم و آنها را محمّد نامیدیم».
سپس ابن حجر/ نامهای دیگری نیز آورده است؛ برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به: فتح الباری، باب اسماء النبی ج .
حافظ سهیلی/ میگوید: نام پیامبر که در تورات آمده است، احمد است؛ اما ابن قیّم/ با این نظر موافق نیست و بر این اصرار دارد که در تورات نیز مژدهی آمدن ایشان به نام محمّد وجود دارد.
سپس ابن قیّم/ در شرح نام محمد ج میگوید: محمّد کسی است که اوصاف ستوده شده در وجود او فراوان باشد. محمود نیز صیغهی اسم مفعول است؛ امّا صیغهی مبالغه از بابهای ثلاثی مجرد همانند مبالغهی باب تفعیل نیست؛ بنابراین محمّد از محمود بلیغتر است. محمّد به کسی میگویند که بیش از همهی افراد بشر ستوده شده باشد به همین دلیل در تورات نام ایشان محمّد آمده است؛ زیرا صفات نیکو و ستودهی ایشان و فضایل دین و امت ایشان در تورات به قدری زیاد است که پیامبری اولوالعزم همچون حضرت موسی÷ آرزو کرد تا از امت ایشان باشد.
اما احمد، صیغهی اسم تفضیل است و برای اسم فاعل و اسم مفعول هر دو کاربرد دارد، در صورت اول به معنای «احمد الحامدین لربّه»؛ «برترین ستایشگر پروردگارش» است و در صورت دوم به این معنا است: «احقّ النّاس واولاهم بان یُحمد»؛ «برترین انسان شایستهی ستایش». بنابراین فرق بین محمد و احمد از نظر کیفیت و کمیت است؛ یعنی محمد کسی است که به سبب اوصاف نیکو بیش از دیگران ستایش شود و احمد کسی است که برترین ستایشها نثار او شود. خلاصهی مفاد این دو نام، این است که حضرت محمد ج به دلیل ویژگیهای اخلاقی خویش، سزاوار برترین تعریف و ستایش است.
بعد از این تحقیق، اگر با نظر به این دو مفهوم، به سطح جهان نظر افکنید، خواهید دید که این نامها آنگونه که بر ذات حضرت رسول صدق میکنند، بر هیچ فرد دیگری صدق نمیکنند. اگر در این جا اسم تفضیل را به معنای اسم مفعول بگیریم، خواهیم دید که خداوند، فرشتگان، پیامبران، جنها و همهی آفریدگان، اعم از ذیروح و جامد، ایشان را ستایش کردهاند.
امروز نیز میلیاردها انسان، روزانه چندین بار بر ایشان درود میفرستند. در میان کفار نیز گروهی منصف بودند که به رغم عدم پذیرش اسلام به دیانت، امانت، صداقت، فرزانگی و خردمندی ایشان معترف بودند. بدین ترتیب بهترین ستایش از ازل تا ابد به حضرت محمد ج اختصاص داشته است.
اگر «احمد» را اسم فاعل بدانیم، باز هم کسی که برای این نام سزاوارتر است، حضرت رسول گرامی اسلام است؛ زیرا هیچ کسی خدا را به اندازهی ایشان ستایش نکرده است و ایشان به امت خویش نیز تا حدی ستایش خدا را آموخته است که در کتابهای مقدس پیشین، این امت به نام «حمّادون»؛ «ستایشگران» یاد شده است.
در «صحیحین» آمده است که روز محشر آنگاه که حضرت محمد ج برای شفاعت پیش خدا میرود، دروازهی حمد و ستایش الهی که پیشتر برای هیچ کس گشوده نشده است، به روی ایشان گشوده خواهد شد. پس همهی پیامبران، «حماد»؛ «ستایشگر خدا» هستند و حضرت محمد «احمد»؛ «برترین ستایشگر» است.
قاضی عیاض میگوید: پیامبیر اسلام، نخست احمد بودند و پس از گذراندن مرحلهی حمد خدا، محمد شدند. یعنی ایشان ابتدا خدا را ستایش میکرد، سپس دیگر آفریدگان او را ستایش کردند. همچنین روز محشر، ایشان پیش از دیگران خدا را ستایش میکنند و آنگاه که به سفارش ایشان، حسابرسی شروع میشود، اهل محشر او را ستایش میکنند. بدین ترتیب ایشان، اوّل احمد هستند و سپس محمد. از نظر وجود نیز احمد بر محمد مقدم است. به همین دلیل در کتابهای پیشین به نام احمد یاد شده است و آنگاه که به عالم وجود تشریف آورد، محمد نامیده شد.
خلاصه آنکه احمد به هر معنا که باشد، واقعیت ثابت شدهای است که حمد از هر نظر به آن حضرت نسبت خاصی دارد. به همین سبب سورهی «الحمد» تنها به ایشان عنایت شده است، «حمادون» فقط لقب امت ایشان است و روز محشر، «لواء الحمد»؛ «پرچم ستایش» به دست ایشان خواهد بود و «مقام محمود» جایگاه ویژهی ایشان است. ستایش خدا پس از اعمالی چون غذا خوردن، بازگشت از سفر، دعا گفتن و بسیاری از موارد دیگر از آداب شریعت ایشان است. از سوی دیگر هر نوع تعریف و ستایشی که از زبان مردم برای خدا گفته میشود، در واقع نتیجهی آموزههای ایشان است؛ بنابراین میتوان همهی ستایشها را به آن حضرت منسوب کرد.
بدین ترتیب هر نوع ستایشی که در فضای عالم میپیچد، به واسطهی ایشان است. آیا توسط کسی دیگر این مقدار حمد و ستایش نشر شده است؟ پس به هر اعتبار، نسبت حمد با ایشان بیش از هر فرد دیگری است. به همین دلیل سزاوار است که نام احمد و محمد به ایشان اختصاص یابد و کسانی که پیش از ایشان به این نام نامگذاری شدهاند، به دلیل اتباع ایشان بوده است و آنان که بعد از آن حضرت نامگذاری شدهاند، نیز بنا بر انگیزه اتباع و پیروی از ایشان بوده است.
ناگفته نماند که حمد و شکر معمولاً در پایان کار انجام میشود. وقتی از صرف غذا فارغ میشویم، خدا را ستایش میکنیم؛ هنگامی که از سفر بازگردیم، حمد او را به جای میآوریم؛ همچنین وقتی سفر طولانی زندگی دنیا را به پایان میرسانیم و به بهشت وارد میشویم، ستایش خدا را به جای میآوریم:
﴿وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾
«آخرین دعای ما این است که: سپاس، پروردگار جهانیان را سزاست.»
این عمل مقتضی است که پس از پایان سلسلهی رسالت نیز حمد خدا به جای آورده شود؛ بنابراین نام آخرین پیامبر را محمد ج نهادهاند. بدون شک شخصیتی که پیکرهی همهی زیباییهاست، نامهای او نیز باید مجموعهای از نامهای زیبا باشد. [فتح الباری، باب اسماء النبی ج و روض الانف، ج 1، ص106].
«الماحی»: محو کننده، نابودکننده. برای این نام، بر اساس روایات و احادیث میتوان دو تفسیر کرد:
1- محو کنندهی کفر و زندقه، و شرک و چند گانه پرستی، و الحاد و بیبند و باری و نفاق و دورنگی. چنانکه در متن خود حدیث آمد که پیامبر ج فرمود: «من ماحی(محو کننده) هستم که خداوند به وسیلهی من کفر را محو و نابود میکند.»
2- محو کنندهی گناهان کوچک؛ چنانکه در روایتی دیگر آمده است که معنی «ماحی» این است که خداوند به میمنت وجود پیامبر ج، گناهان کوچک پیروانش را محو و نابود میکند.
«الحاشر»: جمع کننده؛ یعنی تمام مردم باید به نبوّت پیامبر ایمان و باور داشته باشند؛ چون ایشان، تکمیل کنندهی رسالت پیامبران و خاتم انبیاء هستند.
«العاقب»: نائب و جانشین پیشینیان؛ آنکه جانشین دیگری میشود؛آخرین پیامبران؛ کسی که پس از او کسی به رسالت و نبوّت مبعوث نشود.
حدیث شماره 367
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ طَرِيفٍ الْكُوفِيُّ، حَدَّثَنَا أَبُوبَكْرِ بْنُ عَيَّاشٍ، عَنْ عَاصِمٍ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ قَالَ: لَقِيتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِينَةِ فَقَالَ: «أَنَا مُحَمَّدٌ، وَأَنَا أَحْمَدُ، وَأَنَا نَبِيُّ الرَّحْمَةِ، وَنَبِيُّ التَّوْبَةِ، وَأَنَا الْمُقَفَّى، وَأَنَا الْحَاشِرُ، وَنَبِيُّ الْمَلاَحِمِ».
367 ـ (2)... حذیفهس گوید: در کوچهای از کوچههای مدینهی منوّره، رسول خداج را ملاقات کردم (و از ایشان شنیدم که) فرمودند: من محمدم؛ من احمدم؛ من پیام آور رحمتام؛ من پیامبر توبه ام؛ من مقفّیام؛ من حاشر(جمع کننده)هستم و من پیامبر جنگ و جهاد هستم.
&
«طرق المدینة»: مراد کوچهای از کوچههای مدینهی منوره است.
«نبّي الرحمة»: پیامبر رحمت. خداوند میفرماید: «وما ارسلناك الا رحمة للعالمین».
«نبّي التوبة»: پیامبر توبه. این نام دو معنی میتواند داشته باشد:
1- پیامبر ج شخصی هستند که دیگران را به توبه و استغفار و انابه و برگشت به سوی خداوند امر میکنند.
2- پیامبر ج بسیار توبه کنندهاند؛ چنانکه نقل شده که رسول خدا ج در روز هفتاد یا صد بار، استغفار میکردند.
«المقفّی»: این نام نیز دو معنی میتواند داشته باشد:
1- به کسر(فاء) خوانده شود:«مقفِّی»؛ در این صورت چنین ترجمه میشود: «من در اصل توحید و مکارم اخلاقی، پیرو پیامبران گذشتهام، گر چه در فروع با آنها تفاوت دارم». خداوند متعال میفرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡۗ﴾ [الأنعام: 90]؛ «آنان کسانیاند که خداوند ایشان را هدایت داده است، پس از هدایت ایشان، پیروی کن و به راه ایشان برو».
2- به فتح«فاء» خوانده شود: «مقفَّی»؛ در این صورت، به معنی «خاتم پیامبران» میباشد.
«نبيّ الملاحم»: پیامبر جنگها، «ملاحم»: جمع«مَلحَمة»؛ جنگ و خون ریزی بزرگ. و مَلحَمة، در اصل به معنی رزمگاه است. یعنی من برای جهاد و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان برانگیخته شدهام نه برای کشاورزی.
چنانکه در روایتی دیگر، مجاهد از پیامبر ج نقل میکند که ایشان فرمودند: «من محمد و احمد و رسول رحمت و رسول جنگ و خون ریزی و مقفّی و حاشرم. برای جهاد برانگیخته شدهام نه برای کشاورزی.»
حدیث شماره 368
(3) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا النَّضْرُ بْنُ شُمَيْلٍ، أَنْبَأَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَاصِمٍ، عَنْ زِرٍّ، عَنْ حُذَيْفَةَ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَحْوَهُ بِمَعْنَاهُ. هَكَذَا قَالَ حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ: عَنْ عَاصِمٍ، عَنْ زِرٍّ، عَنْ حُذَيْفَةَ رَضِی الله عَنه.
368 ـ (3) اسحاق بن منصور، از نضر بن شُمیل، از حماد بن سَلَمة، از عاصم احول، از زِرّ، از حذیفهس ،از پیامبر ج نیز به سان همین حدیث را [از حیث معنی، نه از حیث لفظ] نقل کرده است.
و همچنین این روایت را حماد بن سلمة، از عاصم، از زرّ، از حذیفهس نقل کردهاند.[یعنی این حدیث، به طرق مختلف، روایت شده است.]
باب (52)
زندگی رسول خدا ج
حدیث شماره 369
(1) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَحْوَصِ، عَنْ سِمَاكِ بْنِ حَرْبٍ قَالَ: سَمِعْتُ النُّعْمَانَ بْنَ بَشِيرٍ يَقُولُ: أَلَسْتُمْ فِي طَعَامٍ وَشَرَابٍ مَا شِئِتُمْ؟ لَقَدْ رَأَيْتُ نَبِيَّكُمْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَمَا يَجِدُ مِنَ الدَّقَلِ مَا يَمْلَأُ بَطْنَهُ!.
369 ـ (1)... سماک بن حرب/ گوید: از نعمان بن بشیرس شنیدم که گفت: (پیامبر ج چگونه بود و شما چگونهاید!) مگر شما امروز به انواع خوردنیها و نوشیدنیها که میخواهید دسترسی ندارید و در اختیار شما نیست؟
حال آنکه من پیامبر شما حضرت محمد ج را چنان دیدم که به خاطر سیر کردن شکمشان، حتی خرمای پست و ردی را به اندازهی کافی نمییافتند!
&
«الدّقل»: پستترین انواع خرما.
«یملأ بطنه»: شکم خویش را سیر کند.
در روایتی دیگر نقل شده است که نعمان بن بشیرس میگوید: از عمر بن خطابس ضمن آنکه خبر فتوحات را به مردم میداد شنیدم که میگفت: خودم دیدم رسول خدا ج تمام روز را از گرسنگی به خود میپیچیدند و حتّی خرمای معمولی نمییافتند که شکم خود را با آن سیر فرمایند.
و در روایتی دیگر چنین وارد شده که عمرس گفت: خدا را ستایش کنید! چه بسا روزها که پیامبر ج از گرسنگی به خود میپیچیدند و خرمای معمولی هم پیدا نمیکردند تا شکم خود را سیر فرمایند.
و روزی نعمان بن بشیر ج از فراز منبر به مردم گفت: پیامبر ج چگونه بود و شما چگونهاید!
مگر پیامبر ج شما، از خرمای معمولی سیر میشد؛ و شما امروز به انواع خرماها و کره و سرشیر و انواع لباس هم راضی و خوشنود نیستید.!
حدیث شماره 370
(2) حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ الهَمَدانِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدَةُ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: كُنَّا آلَ مُحَمَّدٍ نَمكُثُ شَهْرًا مَا نَسْتَوْقِدُ بِنَارٍ، إِنْ هُوَ إِلاَ التَّمْرُ وَالْمَاءُ.
370 ـ (2)... عایشهل گوید: گاهی اتفاق میافتاد که ما خاندان پیامبر، یک ماه کامل را سپری میکردیم و برای پخت و پز غذا، آتشی را نمیافروختیم (و دیگی بر آتش نمینهادیم)؛ و غذا و آشامیدنی ما چیزی جز خرما و آب نبود.
&
«نمکث»: سپری میکردیم، توقف مینمودیم.
«شهراً»: ماه قمری.
«ما نستوقد»: روشن نمیکردیم، بر نمیافروختیم، شعلهور نمیساختیم.
ابن عباسب گوید: پیامبر ج شبهای پیاپی گرسنه میخوابید و خانوادهاش هم غذای شب نداشتند و معمولاً نان آنها جوین بود.
و ابو هریرهس گوید: گاه سه ماه پیاپی میگذشت و در خانهی پیامبر ج هیچ آتشی برافروخته نمیشد، نه برای پختن نان و نه پختن چیزی دیگر. و هیچگاه از سفرهی آن حضرت قطعه نانی که باقی مانده باشد، برداشته نشد.
ابن عباسب در روایتی دیگر گوید: به خدا سوگند اتفاق میافتاد که چند شب پیاپی، خاندان پیامبر غذا و خوراکی نداشتند.
و عایشهل گوید: رسول خدا ج رحلت فرمودند در حالی که هیچگاه دو مرتبه در شبانه روز از نان جو سیر نشدند.
و نیز میگوید: پدرم ابوبکرس شبی، ران گوسفندی برای ما فرستاد؛ من قطعهای از آن میکندم و میخوردم و گاهی پیامبر ج در دست نگه میداشت و قطعهای میکندند و میخوردند و من آن را در دست نگه میداشتم. به عایشهل گفتند: چراغ نبود؟ گفت: اگر چراغ میداشتیم آن را نان خورش میکردیم. گاه یک ماه میگذشت وخاندان پیامبر ج نان نمیپختند و دیگی بر آتش نمینهادند.
و نیز میگوید: به خدا سوگند! گاه در خانهی پیامبر ج چهل شب پیاپی بر ما میگذشت، در حالی که در خانه چراغ و هیچگونه آتش دیگری برافروخته نمیکردیم. و با دو چیز سیاه: خرما و آب، زندگی میکردیم.
به هر حال، پیامبر گرامی اسلام ج الگوی کاملی در زهد و قناعت بود که به ما نشان داد چگونه برای مرد ممکن و میسّر میگردد که با بخشندگی و قناعت زندگی کند. در جهانی که ما زندگی میکنیم، نه ثروتمند به هزاران و میلیونهایی که دارد قانع است و نه فقیر به کفافی از زندگی راضی است. سرمایهداران و ثروتمندان، ثروتشان را در راه امیال و هوسهای خود خرج میکنند و تهیدستان نیز برای هوا و هوس به مال بیشتر چشم دوختهاند. میل سردمداران به هوسرانی و خوشگذرانی کمتر از میل کسانی نیست که نسبت به آنان در درجهی پایینتری قرار گرفتهاند؛ چرا که در این مورد شاه و گدا یکی است و همگی هواهای نفسانی و لذّات و خوشیهای دنیوی را هدف زندگی قرار دادهاند.
در همه محیطها و اصلاً در کل جهان به هر سو بنگرید، آیا چیزی میبینید جز کسانی که به دنبال پول و ثروت به راه افتادهاند و به هیچ چیز توجه نمیکنند؛ و به پرستش مال و ثروت روی آوردهاند و لذا مال و ثروت هم قلبها و هم حواسشان را تصرّف کرده؛ و در تمام حرکات و سکناتشان همراه و همدم آنان شده است؟!
آیا چیزی میبینید جز پیکاری سخت میان مردمانی که دوستیِ مال و ثروت و دستیابی به آن را هدف خود قرار دادهاند؛ و مال و ثروت برای آنان آغاز و انجام و پیدا و نهان و اصل و اساس است؟ آیا چیزی میبینید جز مردمانی که همدیگر را در کام مرگ و نابودی فرو میبرند؛ و مقصودشان چیزی جز سبقت برای کسب لذّت و موجبات آن و ربودن آنچه در دست دیگران است، نمیباشد؟
انسان در راه مال و ثروت و هوا و هوس در ورطهای افتاده که همهی پیامبران آمدهاند تا او را از این ورطه برکشند و جهت و مقصدی عالیتر از خواستههای محسوس به او بدهند؛ جهتی معنوی که در نیل به امیال زود گذر جسم فانی، میانهرو است و به خواستههای روح جاودان چشم دوخته است.
پیامبر اکرم ج وقتی آمد که مردم در این وضع بودند و جز برای ثروت و نژاد نیک، فضیلتی قایل نبودند و از لذّت تقوا و لذتهای روحی چیزی نمیفهمیدند. او شخصاً عالیترین سرمشقها را در قناعت و زهد و تحقیر دنیا و منصرف گردانیدن مردم از آنچه عملاً مشغول آن بودند ارائه داد و اصحاب پارسایی را تربیت کرد که برای حیات معنوی، مقام نخست را قایل بودند؛ و دنیا را پلی برای آنچه عالیتر از دنیاست قرار دادند.
پیامبر ج در فقر و ثروتمندی و در ضعف و قدرت، شخصاً سر مشق ارائه داده است؛ چه وقتی که با اطرافیانش در شعب ابوطالب مورد محاصرهی اقتصادی قرار گرفته بود؛ و چه وقتی که به مدینه پناه آورده بود و به اقامهی حکومت اسلامی میپرداخت؛ و چه بعد از این که این حکومت را بر پای داشت؛ و چه بعد از این که بر تمام اموال شبه جزیره دست یافت و صاحب تصرّف کلّ شبه جزیره عربستان گردید. او همچون پادشاهان مال میبخشید؛ ثروت فراوانی را به دیگران عطا میکرد در حالی که وقتی به خانه بر میگشت بستر وی حصیر بود و خوراکش نان جوین و حتی ماهها میگذشت و غذایی در خانهاش پخته نمیشد!
این است نگرش پیامبر گرامی اسلام به زندگی مادی و محسوس؛ نگرشی شکوهمند و والامرتبه که حجابها و موانع این دنیا را میشکافد.
پس ای مسلمان! این وقایع را بخوان و درودی برخواسته از صمیم قلبت و اعماق جانت بر این پیامبر و بر این عظمت و شکوه بفرست. «اللهم صل علی محمد وعلی آله و صحبه اجمعین».
حدیث شماره 371
(3) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ أَبِي زِيَادٍ، حَدَّثَنَا سَيَّارٌ، حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ أَسْلَمَ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ أَنَسٍ، عَنْ أَبِي طَلْحَةَ قَالَ: شَكَوْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْجُوعَ، وَرَفَعْنَا عَنْ بُطُونِنَا عَنْ حَجَرٍ حَجَرٍ، فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَنْ بَطْنِهِ عَنْ حَجَرَيْنِ.
قَالَ أَبُو عِيسَى: هَذَا حَدِيثٌ غَرِيبٌ مِنْ حَدِيثِ أَبِي طَلْحَةَ لاَ نَعْرِفُهُ إِلاَ مِنْ هَذَا الْوَجْهِ.
وَمَعْنَى قَوْلِهِ: وَرَفَعْنَا عَنْ بُطُونِنَا عَنْ حَجَرٍ حَجَرٍ قالَ: كَانَ أَحَدُهُمْ يَشُدُّ فِي بَطْنِهِ الْحَجَرَ مِنَ الْجَهْدِ وَالضَّعْفِ الَّذِي بِهِ مِنَ الْجُوعِ.
371 ـ (3)... ابوطلحهس گوید: از شدت گرسنگی به پیامبر ج شکایت کردیم (و به خاطر اینکه شدّت گرسنگی خویش را به تصویر بکشیم پیراهنمان را بالا زدیم و) هر یک سنگی را که بر شکم خویش بسته بودیم نشان دادیم؛ آنگاه آن حضرت ج پیراهنشان را بالا زدند و دیدم که (از شدت گرسنگی) دو تخته سنگ بر شکمشان بستهاند.
ابوعیسی ترمذی گوید: حدیث ابوطلحهس حدیث غریبی است و تا جایی که ما سراغ داریم، فقط از همین طریق نقل شده است؛ و مراد از این عبارت: «ورفعنا عن بطوننا عن حجرٍ حجرٍ»؛ این است که هر یک از صحابه، از شدت و ضعف گرسنگی به شکمش سنگی را میبست.
&
«شکونا»: شکایت کردیم.
«الجوع»: گرسنگی.
«رفعنا»: پیراهن خویش را بالا زدیم.
«بطوننا»: شکمهای ما.
«حجرٍ حجرٍ»: تک تک سنگها.
«حدیث غریب»: حدیثی است که روایت کننده در یکی از مقاطع، فقط یک نفر باشد. و حدیث غریب بر دو قسم است:
1- فرد مطلق: در صورتی که آن تک راوی، متصل به صحابی باشد. مثلاً حدیثی را که فقط یک نفر تابعی از صحابی روایت میکند، چند نفر تبع تابعی از او روایت کنند.
2- فرد نسبی: در صورتی که تک راوی، متصل به صحابی نباشد. مثلاً چند نفر تابعی، حدیثی را از صحابی روایت کنند اما یک نفر تبع تابعی بعداً این حدیث را روایت کند.
مثال برای فرد مطلق و فرد نسبی به ترتیب، از این قرار است: فرد مطلق: «الولاء لحمة کلحمة النسب لا یباع ولا یوهب و لا یورث»؛ که فقط عبدالله بن دینار تابعی از ابن عمرب نقل کرده است.
مثال فرد نسبی: زهری، از سالم، از ابن عمرب حدیثی را روایت کرده است سپس یک نفر به تنهایی این حدیث را از زهری روایت میکند و در روایت از زهری هیچ کسی موافق این راوی نیست، هر چند روایت کنندگان از سالم و ابن عمرب زیادتر باشند. پس این حدیث نسبت به زهری فرد است (فرد نسبی).
و حدیث شمارهی 371 نیز«غریب» است؛ چرا که فقط از طریق ابوطلحهس نقل شده است. ناگفته نماند که چون راویان حدیث بالا ثقه و مطمئن هستند از این رو غرابت، به حدیث زیانی نمیرساند.
«یَشدُّ»: میبندد.
«الجهد»: دشواری و سختی، رنج و مشقت.
«الضعف»: سست شدن، ناتوان شدن، سستی و ناتوانی.
شدت گرسنگی که در این حدیث، بدان اشاره رفته است، در جنگ خندق(احزاب) رخ داده است؛ چنانکه در روایات آمده است:
«وقتی رسول اکرم ج ومسلمانان از لشکرکشی دشمنان اسلام به مدینهی منوره و تجمّع احزاب برای جنگ با اسلام و تصمیم خطرناکشان مبنی بر نابودی مسلمانان اطلاع یافتند، همگی به فکر افتادند که چه کار کنند؟ بالاخره خود را برای جنگ آماده کردند و قرار گذاشتند که داخل مدینه بمانند و از آن دفاع نمایند. ارتش مسلمانان بالغ بر سه هزار نفر رزمنده بود؛ این جا بود که سلمان فارسیس پیشنهاد کرد در مدینه، خندق بکنند. حفر خندق، یکی از تاکتیکهای جنگی ایرانیان بود. سلمانس گفت: ای رسول خدا ج! ما در سرزمین فارس، هرگاه از تهاجم اسب سواران، احساس خطر میکردیم، برای جلوگیری از خطر آنها خندق حفرمینمودیم؛ رسول اکرم ج این پیشنهاد او را پذیرفت و فوراً دستور داد در قسمت شمال غربی مدینه که زمین هموار است و بیم نفوذ دشمن از آن طرف میرود، خندق بکنند.
رسول خدا ج مسئولیت حفر خندق را میان اصحاب تقسیم کرد. هر ده نفر موظّف بودند به اندازهی چهل ذراع حفر نمایند.
طول خندق حدود پنج هزار ذراع و عمق آن حدود هفت تا ده ذراع بود وعرض آن نُه ذراع واندی بود.
خود رسول خدا ج شخصاً در حفر خندق شرکت کرد تا مسلمانان را به تحصیل اجر و ثواب، ترغیب و تشویق نماید.
رسول خدا و مسلمانان با علاقه و جدیّت کار میکردند. سرما خیلی شدید بود چیزی برای خوردن وجود نداشت، گاهی برای سدّ جوع چیزی مییافتند وگاهی نمییافتند.
چنانکه ابوطلحهس میگوید: ما خدمت پیامبر ج از گرسنگی خود شکایت کردیم و سنگهایی را که بر شکم بسته بودیم نشان دادیم؛ اما رسول خدا ج وقتی لباس خود را بالا زد، دیدیم که دو سنگ بر شکم مبارک بسته است. با این وصف، صحابه بسیار خوشحال و شادمان بودند و پروردگارشان را میستودند و شعر میخواندند وخستگی خود را نشان نمیدادند.»
حدیث شماره 372
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، حَدَّثَنَا آدَمُ بْنُ أَبِي إِيَاسٍ، حَدَّثَنَا شَيْبَانُ أَبُو مُعَاوِيَةَ، حَدَّثَنَا عَبْدُالْمَلِكِ بْنُ عُمَيْرٍ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي سَاعَةٍ لاَ يَخْرُجُ فِيهَا، وَلاَ يَلْقَاهُ فِيهَا أَحَدٌ، فَأَتَاهُ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ: «مَا جَاءَ بِكَ يَا أَبَا بَكْرٍ؟» قَالَ: خَرَجْتُ أَلْقَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَنْظُرُ فِي وَجْهِهِ، وَالتَّسْلِيمَ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ جَاءَ عُمَرُ، فَقَالَ: «مَا جَاءَ بِكَ يَا عُمَرُ؟» قَالَ: الْجُوعُ يَا رَسُولَ اللَّهِ!، قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «وَأَنَا قَدْ وَجَدْتُ بَعْضَ ذَلِكَ» فَانْطَلَقُوا إِلَى مَنْزِلِ أَبِي الْهَيْثَمِ بْنِ التَّيِّهَانِ الأَنْصَارِيِّ، وَكَانَ رَجُلاً كَثِيرَ النَّخْلِ وَالشَّاءِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ خَدَمٌ، فَلَمْ يَجِدُوهُ، فَقَالُوا لِامْرَأَتِهِ: أَيْنَ صَاحِبُكِ؟ فَقَالَت: انْطَلَقَ يَسْتَعْذِبُ لَنَا الْمَاءَ، فَلَمْ يَلْبَثُوا أَنْ جَاءَ أَبُوالْهَيْثَمِ بِقِرْبَةٍ يَزْعَبُهَا، فَوَضَعَهَا، ثُمَّ جَاءَ يَلْتَزِمُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَيُفَدِّيهِ بِأَبِيهِ وَأُمِّهِ، ثُمَّ انْطَلَقَ بِهِمْ إِلَى حَدِيقَتِهِ، فَبَسَطَ لَهُمْ بِسَاطًا، ثُمَّ انْطَلَقَ إِلَى نَخْلَةٍ، فَجَاءَ بِقِنْوٍ، فَوَضَعَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَفَلاَ تَنَقَّيْتَ لَنَا مِنْ رُطَبِهِ؟» فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي أَرَدْتُ أَنْ تَخْتَارُوا ـ أَوْ تَخَيَّرُوا ـ مِنْ رُطَبِهِ وَبُسْرِهِ، فَأَكَلُوا وَشَرِبُوا مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ، فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «هَذَا وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مِنِ النَّعِيمِ الَّذِي تُسْأَلُونَ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، ظِلٌّ بَارِدٌ، وَرُطَبٌ طَيِّبٌ، وَمَاءٌ بَارِدٌ» فَانْطَلَقَ أَبُو الْهَيْثَمِ لِيَصْنَعَ لَهُمْ طَعَامًا، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَذْبَحَنَّ ذَاتَ دَرٍّ» فَذَبَحَ لَهُمْ عَنَاقًا أَوْ جَدْيًا، فَأَتَاهُمْ بِهَا، فَأَكَلُوا، فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «هَلْ لَكَ خَادِمٌ؟» قَالَ: لاَ، قَالَ: «فَإِذَا أَتَانَا سَبْيٌ فَأْتِنَا»، فَأُتِيَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِرَأْسَيْنِ لَيْسَ مَعَهُمَا ثَالِثٌ، فَأَتَاهُ أَبُو الْهَيْثَمِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «اخْتَرْ مِنْهُمَا» فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ اخْتَرْ لِي، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ الْمُسْتَشَارَ مُؤْتَمَنٌ، خُذْ هَذَا فَإِنِّي رَأَيْتُهُ يُصَلِّي، وَاسْتَوْصِ بِهِ مَعْرُوفًا»، فَانْطَلَقَ أَبُو الْهَيْثَمِ إِلَى امْرَأَتِهِ، فَأَخْبَرَهَا بِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتِ امْرَأَتُهُ: مَا أَنْتَ بِبَالِغٍ حَقَّ مَا قَالَ فِيهِ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَّا بِأَنْ تُعْتِقَهُ قَالَ: فَهُوَ عَتِيقٌ، فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيًّا وَلاَ خَلِيفَةً إِلَّا وَلَهُ بِطَانَتَانِ: بِطَانَةٌ تَأْمُرُهُ بِالْمَعْرُوفِ، وَتَنْهَاهُ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَبِطَانَةٌ لاَ تَأْلُوهُ خَبَالاً، وَمَنْ يُوقَ بِطَانَةَ السُّوءِ فَقَدْ وُقِيَ».
372 ـ (4)...ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج در وقتی از خانه بیرون شدند که معمولاً در آن ساعت نه خودشان از خانه بیرون میشدند و نه کسی هم به دیدار ایشان میآمد؛ ابوبکرس نیز (در همین ساعتِ غیر معهود)، به حضور پیامبر ج آمد؛ پیامبر از او پرسیدند چه چیزی تو را در این وقتِ غیر معهود، از خانه بیرون آورده است؟ وی در پاسخ گفت: از خانه به هدف ملاقات با رسول خدا ج و نگاه کردن به چهرهی ایشان، و سلام کردن بر ایشان، بیرون آمدهام.
آنگاه دیری نپایید که عمر بن خطابس به حضور پیامبر ج آمد. پیامبر ج از او پرسیدند: چه چیزی تو را در این وقتِ غیر معهود از خانه بیرون آورده است؟ عمرس در پاسخ گفت: ای فرستادهی خدا! شدّت گرسنگی مرا از خانه بیرون آورده است. پیامبر ج فرمودند: من نیز برخی از آن گرسنگی را که تو احساس میکنی احساس مینمایم.
آنگاه پیامبر ج همراه ابوبکر و عمرب به سوی خانهی «ابوالهیثم بن تیّهان انصاریس» رفتند؛ ابوالهیثم، مردی بود که دارای درختانِ فراوانِ خرما و گوسفندانِ زیاد بود و خدمتگزاری را نیز نداشت. آنها، ابوالهیثم را درخانهی او نیافتند؛ از این رو به همسرش گفتند: شوهرت کجاست؟ وی گفت: رفته است تا برای ما آب شیرین و گوارا بیاورد. آنگاه دیری نگذشت که ابوالهیثم با مشکیزهای که پُر از آب بود و آنرا بر دوش میکشید آمد؛ آن مشکیزه را بر روی زمین گذاشت، و سپس به نزد پیامبر ج آمد تا ایشان را به آغوش کشد و به ایشان بگوید: پدر و مادرم فدایتان باد.
آنگاه ابوالهیثم، پیامبر ج و ابوبکر و عمرب را به نخلستان خویش برد و فرشی را برای آنان گستراند. سپس به کنار یکی از دختان نخلستان رفت و خوشهای خرما آورد و آن را پیش روی پیامبر ج و همراهانشان نهاد. پیامبر ج فرمودند: چرا خرماهای رسیده را برای ما جمع نکردی؟ (یعنی خرماهای رسیده را برای ما جمع نکردی و نیاوردی و بقیهی خرماهای نارس را بر شاخ درخت باقی نگذاشتی؟) ابوالهیثم گفت: ای فرستادهی خدا! من خواستم تا خود شما از خرمای رسیده و نارسیده انتخاب فرمایید و از هر کدام که خواستید بخورید.
آنگاه آن حضرت ج و همراهانشان از آن خرماها خوردند و از آن آب گوارا و شیرین آشامیدند؛ پس از آن پیامبر ج فرمودند: سوگند به ذاتی که جان من در قبضهی قدرت اوست! این خوراکی و آشامیدنی از زمرهی نعمتهایی است که در روز رستاخیز پیرامون آن از شما پرسیده میشود و آن نعمتهایی که روز قیامت در بارهی آن از شما پرسیده میشود عبارتند از: سایهی خنک، خرمای رسیده و آب خنک و گوارا.
آنگاه ابوالهیثمس از جای خود برخاست تا برای پیامبر ج و همراهانشان غذایی فراهم آورد؛ آن حضرت ج به او فرمودند: برای ما گوسفند شیرده ذبح نکن؛ ابوالهیثمس نیز برای آنها بزغالهی مادهای که به یک سالگی نرسیده بود یا بچه بز نر یک ساله ذبح کرد و آنرا به حضورشان آورد و آنان نیز از آن خوردند.
پیامبر ج به ابوالهیثمس فرمودند: آیا خدمتکاری داری؟ اوگفت: خیر، خدمتکاری ندارم. آن حضرت ج فرمودند: هرگاه برای ما اسیرانی آوردند، به نزد ما بیا (تا از آنها به تو، غلام و کنیزی بدهم)؛ پس از مدتی دو اسیر به نزد پیامبر ج آورده شد؛ ابوالهیثمس نیز به نزد رسول خدا ج آمد. پیامبر ج به او فرمودند: یکی از این دو اسیر را برای خویش انتخاب کن. ابوالهیثمس گفت: ای فرستادهی خدا! شما برای من یکی از این دو اسیر را انتخاب فرمایید. پیامبر ج فرمودند: به راستی آن کسی که با او مشورت و رایزنی میشود، باید امانتدار و صادق باشد؛ این اسیر را برای خویش انتخاب کن؛ زیرا او را دیدم که نماز میخواند و نسبت به او خوب رفتار کن.
پس از آن ابوالهیثمس به نزد همسرش رفت و آنچه را که رسول خدا ج به او فرموده بودند، به همسر خویش بازگفت. همسرش به او گفت: فرمان پیامبر ج را در حق این اسیر تا زمانیکه آزادش نساختهای، به خوبی انجام ندادهای. ابوالهیثمس به محض شنیدن این سخنِ همسرش، گفت: او آزاد است.
رسول خدا ج پس از اطلاع و آگاهی از این موضوع، فرمودند: خداوند متعال هیچ پیامبر و خلیفهای (از علما و فرمانروایان) را بر نمیانگیزد، مگر اینکه برای او دو رفیقِ دمساز قرار میدهد. دوستی که او را به کار نیک فرمان میدهد و از کار زشت و ناپسند باز میدارد؛ و دوستی که از هیچگونه شرّ و فسادی در حق او کوتاهی نمیکند و برای تباهی کارش کوتاهی و سهل انگاری نمیورزد و بلکه به تلاش میایستد.
و هر آن کس که از دوستان و رفیقان بد، محفوظ ومصون ماند، به راستی از تباهی و فساد و سختیها و مشکلات و چالشها و دغدغهها و ناهمواریها و ناملایمات، مصون مانده است.
&
«لا یلقاه»: برخورد نمیکند با او. ملاقات و دیدار نمیکند با او. یعنی پیامبر ج در ساعاتی غیر معهود از خانه بیرون شد که معمولاً در چنین ساعتی نه خود رسول خداج از خانه بیرون میشد و نه کسی به دیدار و ملاقات ایشان میآمد.
«ساعة»: جزئی از زمان. غالباً این جز از زمان در شب بوده است؛ همچنانکه مسلم میگوید: «انه خرج ذات لیلة فاذا هو بابی بکر وعمر؛ فقال: ما اخرجکما من بیوتکما هذه الساعة؟ قالا: الجوع یا رسول الله. قال: وانا والذي نفسي بیده اخرجني الذي اخرجکما؛ قوما. فقاما معه، فاتوا رجلاً من الانصار وهو ابوالهیثم بن تیهان...».
و در برخی روایات نیز بدین موضوع اشاره شده که این قضیه در روز اتفاق افتاده است.
«اُلقی»: ملاقات کنم. دیدار نمایم. زیارت کنم.
«التسلیم علیه»: بر او سلام کنم ودرود بفرستم.
«فلم یلبث»: دیری نپائید، چیزی نگذشت.
«فانطلقوا»: به راه افتادند، رفتند.
«ابوالهیثم بن تیّهان انصاری»: نام ایشان مالک، و از خاندان عبدالاشهل، قبیلهی بزرگ اوس در مدینهی منوره میباشد. وی از زمرهی نخستین افرادی از اهالی مدینه است که در مکه به دیدار پیامبر ج آمد و بدیشان ایمان آورد.
«النخل»: درخت خرما.
«الشاء»: جمع «شاة»:گوسفند.
«خَدَم»: جمع خادم: خدمت کننده، نوکر، خدمتگزار، خدمتکار.
«صاحبك»: صاحب، دوست، همدم، ملازم، معاشر، یار، همصحبت؛ و چون شوهر پیوسته ملازم و معاشر زن، و دوست و یار اوست، بدو «صاحب» گفتهاند.
«یستعذب»: آب گوارا و شیرین جستجو میکند.
«قربة»: مشک.
«یزعبها»: مشک پُر را بر میداشت. وخود واژهی «زعب»، به معنای «ظرف را پُر کرد» و «مشک پُر را برداشت»، میباشد.
«یلتزم» در بر گرفت ودست بر گردنش افکند و در آغوش کشید.
«یفدیه بابیه و امّه»: به او گفت: پدر و مادرم فدایت شوند.
«حدیقته»: حدیقة: باغ، بوستان، باغی که اطرافش دیوار باشد. در اینجا مراد از «حدیقة»، نخلستان است.
«بساطاً»: بستر،فرش گستردنی.
«نخلة»: مفرد «نخل» است؛ یک درخت خرما.
«قنوٍ»: خوشهی خرما.
«افلا تنقّیتَ لنا من رطبه»: چرا خرماهای رسیده را برای ما انتخاب نکردی و جمع ننمودی؟ یعنی چرا خرماهای رسیده را برای ما جمع نکردی و نیاوردی، وچرا بقیهی خرماهای نارس را بر شاخ درخت باقی نگذاشتی؛ وخرمای نارس و رسیده را به حضور ما آوردی؟
«تختاروا»: انتخاب و گزینش نمائید.
«رطبه»: رطب: غورهی خرمای رسیده، پیش از آنکه خرما شود. و واحد آن «رطبة» است.
«بُسره»: بُسر: خرمای نارسیده؛ و آن هنگامی است که خرما رنگ بگیرد ولی پخته نشده باشد؛ و واحد آن «بُسرة» است.
«النعیم»: ناز و نعمت، آسایش، مال، خوشی.
«تُسألون»: پرسیده میشوید. مورد سؤال قرار میگیرید.
«ظِلّ»: اسم است از فعل «اظلّ» و به معنای سایه.
«بارد»: سرد وخنک.
«ذات درٍّ»: حیوانی که دارای شیر باشد، حیون دوشاب، حیوان شیرده.
«عناقاً»: بزغالهی ماده که به یک سالگی نرسیده باشد.
«جدیاً»: بچه بز نر یک ساله.
«سبیٌ»: برده، اسیر.
«لیس معهما ثالث»: همراه آن دو اسیر، فرد سوّمی نبود. این عبارت، تأکید جملهی «فاتی النّبي ج برأسین» است.
«اختر»: انتخاب کن.
«المستشار»: کسی که با او مشورت و رایزنی میشود.
«مؤتمن»: مطمئن، امانتدار، صادق، قابل قبول.
«استوص به معروفاً»: نسبت به آن برده، پسندیده و خوب رفتار کن، و جز به اندازهی تواناییاش به او تکلیف نکن، و هیچگاه بالاتر از میزان قدرت وی، از او وظایف و تکالیف نخواه.
«تعتقه»: برده را آزاد گردانی.
«ما انت ببالغ حق ما قال فیه النبيّ ج الا بان تعتقه»: فرمان پیامبر ج را در حق آن برده تا هنگامی که آزادش نگردانی، به خوبی انجام ندادهای.
«عتیق»: بندهی آزاد شده.
«خلیفة»: قائم مقام، جانشین، کسی که جانشین کس دیگر شود، جانشین پیامبر ج.
«بطانة»: دوست پنهانی و رازداری که در کارها با او مشورت شود؛ راز دار؛ رفیق صادق؛ دوست همدم؛ دمساز؛ وآن خاصّه و برگزیدهی مرد است که رازهای خود را با او در میان میگذارد و به او اعتماد میکند؛ محرم اسرار.
«المنکر»: کار زشت و ناپسند و نامشروع، هرزگی و کار قبیح و شنیع.
«لا تألوه»: قصور نمیکند. کوتاهی نمیورزد. ترک نمیکند.
«خبالاً»: فساد. تباهی. «لا تألوه خبالاً»: دوستی که از هیچ شرّ و فسادی در حق او کوتاهی نمیکند و برای تباهی کارش کوتاهی و سهل انگاری نمیورزد و بلکه به تلاش میایستد.
«یُوق»: حفاظت و حراست شود.
حدیث شماره 373
(5) حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُجَالِدِ بْنِ سَعِيدٍ، حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ بَيَانِ بْنِ بِشْرٍ، عَنْ قَيْسِ بْنِ أَبِي حَازِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ سَعْدَ بْنَ أَبِي وَقَّاصٍ يَقُولُ: إِنِّي لَأَوَّلُ رَجُلٍ أَهْرَاقَ دَمًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَإِنِّي لَأَوَّلُ رَجُلٍ رَمَى بِسَهْمٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ . لَقَدْ رَأَيْتُنِي أَغْزُو فِي الْعِصَابَةِ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمِ مَا نَأْكُلُ إِلَّا وَرَقَ الشَّجَرِ وَالْحُبْلَةِ، حَتَّى تَقَرَّحَتْ أَشْدَاقُنَا، وَإِنَّ أَحَدَنَا لَيَضَعُ كَمَا تَضَعُ الشَّاةُ وَالْبَعِيرُ . وَأَصْبَحَتْ بَنُو أَسَدٍ يُعْزِّرُونَنِي فِي الدِّينِ! لَقَدْ خِبْتُ وَخَسِرْتُ إِذَنْ وَضَلَّ عَمَلِي.
373 ـ (5)... قیس بن ابی حازمس گوید: از سعد بن ابی وقّاص س شنیدم که میگفت: من از نخستین کسانی هستم که در راه خدا، خون ریخته است؛ و من نخستین فردی هستم که در راه خدا تیر انداخته است؛ به راستی من خویشتن را در حالی دیدم که در یکی از جنگها که همراه با یاران حضرت محمد ج جنگ و پیکار میکردیم، چیزی جز برگ درختان، و میوهی درختانِ خاردار برای خوردن نداشتیم؛ تا جایی که بر اثر خوردن برگ درختان و میوهی درختانِ خاردار، کنارهی دهانهای ما زخمی شد و مدفوع برخی از ما به سان مدفوع گوسفند و شتر شده بود؛ (و با تمام این خدمات و تلاشها و مساعی و کوششها در راستای اعلای کلمة الله)، هم اینک افراد قبیلهی بنو اسد مرا در مورد دین توبیخ و سرزنش میکنند! به راستی که در این صورت من به خواستهام نرسیدم و زیان کردهام و گمراه شدهام و اعمالم تباه شده است.
&
«اهراق»: خون ریخته است. (کنایه از کشته شدن وی به دست او است).
«انی لاول رجل اهراق دماً في سبیل الله»: من نخستین کسی هستم که در راه خدا خون ریخته است.
روایت شده است که: سعد بن ابی وقاصس همراه تنی چند از صحابه، در گردنهای از گردنههای مکه، نماز میخواندند؛ مشرکین و چندگانه پرستان، از کنار ایشان عبور کردند و آنها را مورد تمسخر و استهزاء قرار دادند. از این رو گروه مسلمانان با این گروه از مشرکین به مخالفت برخاستند و درنتیجه به درگیری لفظی و فیزیکی در میان آنها منجر شد؛ در این گیر و دار، سعد بن ابی وقاصس با آروارهی شتر به مردی از مشرکین زد و او را زخمی ساخت و خونش را ریخت. و این نیز اولین خونی بود که در اسلام و در راه خدا ریخته شد.
«رَمی»: تیر انداخت.
«سهم»: تیر.
«إنّی لاول رجل رمی بسهم في سبیل الله»: من نخستین فردی هستم که در راه خدا تیر انداخته است. و این موضوع در «سریهی رابغ» اتفاق افتاده است.
در ماه شوال، سال یکم هجرت، مطابق با آوریل 623 میلادی، رسول خدا ج، عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب را به اتفاق شصت تن از مهاجرین به این سریه اعزام فرمودند. با ابوسفیان ـ که دویست مرد جنگی به همراه داشت ـ در بطن رابغ رویاروی شدند. طرفین به یکدیگر تیراندازی کردند اما عملاً کارزاری در نگرفت. و نخستین کسی که از این دو گروه تیرانداخت سعد ابن ابی وقاصس بود.
در اثنای این سریه، دو تن از جنگجویان مکه به مسلمانان پیوستند. این دو تن: مقداد بن عمرو بهرانی، و عتبة بن غزوان مازنی بودند که مسلمان بودند و با کفار عزیمت کرده بودند تا از این طریق به مسلمانان برسند.
«رأیتني»: خود را دیدم.
«اغزوا»: جنگ و پیکار میکردم.
«العصابة»: گروهی از مردم از ده تا چهل.
«ورق الشجرة»: برگ درختان.
«الحبلة»: میوهی درخت سلم و سمر کرد در آن دانهای همچون عدس است.
«تقرحت»: زخم برداشت، زخمی شد.
«اشداقنا»: اشداق: جمع «شدق»؛ کنارهی دهان.
«لیضع»: مدفوع میکرد. این روایت اشاره به سریهی خَبط دارد. و سریهی خَبط (خَبط: نام نوعی از برگ درختان، یا نام منطقهای است) به سرداری و فرماندهی ابوعبیدة بن جراحس در ماه رجب، از سال هشتم هجرت، واقع شد.
راویان گویند: پیامبرج، ابوعبیدة بن جراحس را با سیصد تن از مهاجران و انصار و از آن جمله عمر بن خطابس به جانب طایفهای از«جهینه» که در «قَبَلِیّة» و سواحل دریا بودند،گسیل فرمودند. و میان «قَبَلِیّة» تا مدینه پنج شب راه است. پس مسلمانان در راه دچار گرسنگی شده، ناچار برگهای خشک را میخوردند، تا این که قیس پسر سعد بن عبادهس چند شتر پرواری خریده برای لشکریان کشت و دریا نیز برای آنان ماهی بسیار بزرگی بیرون افکند که آن را خوردند؛ و بدون اینکه در این سریه با دشمن روبرو شوند به مدینهی منوره باز گشتند.
«یعزّروننی»: مرا توبیخ و سرزنش میکنند.
«خبتُ»: به خواستهام نرسیدهام. به مطلوب خویش دست نیافتهام. ناامید شدم.
«خسرتُ»: زیان کردهام، گمراه شدهام.
«اِذَن»: حرف جواب و جزاء است به معنی آنگاه، آنگهی، اکنون، در آن وقت و در آن هنگام.
«ضَلَّ عملی»: اعمالم تباه و بر باد شده است.
«اصبحت بنو اسدٍ یعزروننی في الدین...»: سعد بن ابی وقاصس از سوی عمر بن الخطابس امیر بصره شد. وی امیری عادل و مسئولیت پذیر و پای بند به اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی بود. طبیعتاً برخی از مردم که منافع خویش را در خطر میبینند، از حاکم عادل و دادگر، زیاد خوششان نمیآید؛ از این رو در بصره برخی از انسانهای عیّاش و بیبند و بار، به نزد عمر بن خطابس از سعد بن ابی وقاصس شکایت بردند و بدو چنین گفتند که: وی نمازش را به نحو احسن ادا نمیکند و نمازی درست نمیخواند. و وقتی این سخنان به گوش سعدس رسید، این روایت را ایراد فرمود.
حدیث شماره 374
(6) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ عِيسَى، ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عِيسَى أَبُو نَعَامَةَ الْعَدَوِيُّ قَالَ: سَمِعْتُ خَالِدَ بْنَ عُمَيْرٍ وَشُوَيْسًا أَبَا الرَّقَادِ قَالاَ: بَعَثَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عُتْبَةَ بْنَ غَزْوَانَ وَقَالَ: انْطَلِقْ أَنْتَ وَمَنْ مَعَكَ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي أَقْصَى بِلاَدِ الْعَرَبِ، وَأَدْنَى بِلاَدِ الْعَجَمِ، فَأَقْبَلُوا، حَتَّى إِذَا كَانُوا بِالْمِرْبَدِ، وَجَدُوا هَذَا الْكَذَّانَ، فَقَالُوا: مَا هَذِهِ؟ قَال: هَذِهِ الْبَصْرَةُ، فَسَارُوا حَتَّى إِذَا بَلَغُوا حِيَالَ الْجِسْرِ الصَّغِيرِ، فَقَالُوا: هَهُنَا أُمِرْتُمْ، فَنَزَلُوا، فَذَكَرُوا الْحَدِيثَ بِطُولِهِ . قَالَ: فَقَالَ عُتْبَةُ بْنُ غَزْوَانَ: لَقَدْ رَأَيْتُنِي وَإِنِّي لَسَابِعُ سَبْعَةٍ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا لَنَا طَعَامٌ إِلاَ وَرَقُ الشَّجَرِ حَتَّى تَقَرَّحَتْ أَشْدَاقُنَا، فَالْتَقَطْتُ بُرْدَةً قَسَمْتُهَا بَيْنِي وَبَيْنَ سَعْدٍ، فَمَا مِنَّا مِنْ أُولَئِكَ السَّبْعَةِ أَحَدٌ إِلَّا وَهُوَ أَمِيرُ مِصْرٍ مِنَ الأَمْصَارِ، وَسَتُجَرِّبُونَ الْأُمَرَاءَ بَعْدَنَا.
374 ـ (6)... خالد بن عُمیر و شُوَیس ـ که کنیّت وی «ابوالرُّقاد» است ـ گویند: عمر بن خطابس (در روزگار خلافت و حکومت خویش) عتبة ابن غزوانس را به مأموریت جنگی گسیل داشت و بدو گفت: تو و همراهانت به حرکت خویش ادامه دهید و پیشروی کنید، تا به دورترین نقطه از سرزمینهای عرب، و به نزدیکترین نقطه از سرزمینهای عجم برسید.
عتبهس و همراهانش نیز بر حسب فرمان عمر بن خطابس حرکت کردند و پیشروی نمودند تا به منطقهی «مِربَد» رسیدند؛ درآنجا بود که سنگهای سپید و نرمی را دیدند؛ از این رو پرسیدند: این سنگهای سپید و نرم چیست؟ و نام این منطقه چیست؟ گفتند بصره است. آنها از آن منطقه گذشتند و به حرکت خویش ادامه دادند و پیشروی نمودند تا مقابل پُلی کوچک رسیدند؛ پرسیدند: به فرود آمدن در اینجا فرمان داده شدهایم. (یعنی عمر بن خطابس به ما فرمان داده تا در همین جا فرود آییم.) همهی آنها در همان جا فرود آمدند...
خالد بن عُمیر و شُویس، تمام این حدیث را بیان کردهاند و در ادامه گفتند: عتبة بن غزوانس به همراهانش گفت: من خودم را در حالی دیدم که هفتمین مسلمان و همراه رسول خدا ج بودم، و خوراکی جز برگ درختان نداشتیم؛ تا جایی که براثر خوردن برگ درختان، لبها و گوشههای دهانهایمان، متورّم و زخمی شد؛ من عبایی را پیدا کردم و آن را میان خویش و سعد بن ابی وقاصس قسمت کردم (نصفی از آن را برای خودم و نصفی را برای سعدس به عنوان ازار و شلوار استفاده کردیم)؛ و هیچ یک از آن هفت تن نیست مگر اینکه هر یک، امیر یکی از شهرها شده است؛ و به زودی امیرانی را که بعد از ما خواهند آمد، تجربه خواهید کرد.
&
«بعث»: گسیل داشت، اعزام کرد، ارسال نمود، فرستاد.
«اقصی»: دورترین، پرتترین، دورافتادهترین.
«العرب»: قومی است سامی، ساکن شبه جزیرهی عربستان در جنوب غربی آسیا؛ به هنگام ظهور اسلام، ساکنان عربستان به دو دستهی بزرگ تقسیم میشدند: «قحطانیان» در جنوب و «عدنانیان» در شمال.
مؤرخان عرب، این هر دو دسته را عرب غیر اصلی میدانستند در مقابل عرب «بائده»؛ بدین جهت اعراب بائده را «عاربه»؛ و قحطانیان را «متعربه»؛ و عدنانیان را «مستعربه» مینامیدند.
برخی دیگر، قحطانیان را هم جزو «عاربه» محسوب داشتهاند. در یمن و نقاط جنوبی عربستان، مردمی پیش از ظهور اسلام سکونت داشتند که عرب آنان را اعراب قحطانی مینامند و میگویند: ایشان از نسل «یعرب بن قحطان» هستند. عدنانیان یا اعراب اسماعیلی نژاد، خود را به اسماعیل بن ابراهیم÷ میرسانند و به همین جهت، مؤرخان عرب آنان را «مستعربه» مینامند. مسکن این اعراب در تهامه، نجد، و حجاز بود و تا مرزهای شام و حدود عراق کشیده میشد.
اعراب اسماعیلی از حیث نظام اجتماعی، زبان و دین با قحطانیان اختلاف زیاد داشتند. از حیث نظام اجتماعی، اسماعیلیان صحرانشین بیابان گرد بودند (مانند اعراب بدوی)، در صورتی که قحطانیان، شهرنشین و اهل بنا و عمران و آبادی و عمارت بودند.
«اَدنی»: نزدیکترین.
«العجم»: غیر عرب، اعم از ایرانی و ترک و اروپایی؛ کشور ایران را نیز میگویند.
«فاقبلوا»: توجه کردند، روی آوردند، یورش بردند، حملهور شدند.
«مِربَد»: آغل گوسفندان، طویلهی ستوران، محل خرما خشک کنی. در اینجا نام منطقهای در عراق است.
«الکذّان»: سنگ نرمی که نه همانند صخره سخت باشد که بتوان آن را شکست و نه همانند خاک نرم باشد که بتوان آن را حفر کرد.
«البصرة»: زمین ستبر؛ یا زمین سرخ رنگ نیکو؛ سنگ نرم سفید. و شهر «بصره» را به خاطر سنگهای نرم سپیدش، بدین نام میخوانند. و هم اینک نیز بندر و شهری در کشور عراق، واقع در ساحل شطّ العرب، مقابل خرمشهر ایران است که دارای نخلستانهای مهم و نفت است و بندری فعّال به شمار میآید.
«فساروا»: راه رفتند؛ حرکت کردند؛ پیش رفتند؛ به جلو رفتند.
«حِیال»: روبرو، مقابل، برابر.
«الجِسر»: پل مانندی که برای عبور و مرور مردم و ماشینها و قطارها بر روی رودخانه سازند؛ پُل.
«فالتقطتُ»: آن چیز را از روی زمین برگرفتم.
«بُردة»: جامهی راه راه.
«قسمتها بینی و بین سعد»: یعنی از بیلباسی و سختی و مشقت رنج میبردیم به گونهای که جامهای کهنه و فرسوده را دو قسم میکردم، نصفی را به سعدس و نصفی را برای خود به صورت ازار در میآوردیم و عورت خویش را بدان میپوشیدیم.
«فما منا من اولئك السبعة احدٌ الا و هو ...»: یعنی هیچ یک از آن هفت تن ـ که جزو پیشگامانِ پیشتاز بودند ـ نیست، مگر این که هر یک امیر یکی از شهرهای اسلامی شدهاند، و به پاس آن همه خدمات و تلاشها، خداوند متعال در همین دنیا، بدانها پاداش داد؛ و به زودی امیرانی را که پس از ما خواهند آمد، تجربه خواهید کرد که چه قدر بیبند و بار و علاقمند به دنیا هستند؛ و چگونه اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی را نادیده میگیرند.
و همچنانکه عتبه بن غزوانس گفت، نیز اتفاق افتاد... .
حدیث شماره 375
(7) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا رَوْحُ بْنُ أَسْلَمَ أَبُو حَاتِمٍ الْبَصْرِيُّ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، أَنْبَأَنَا ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَقَدْ أُخِفْتُ فِي اللَّهِ، وَمَا يُخَافُ أَحَدٌ، وَلَقَدْ أُوذِيتُ فِي اللَّهِ، وَمَا يُؤْذَى أَحَدٌ، وَلَقَدْ أَتَتْ عَلَيَّ ثَلاَثُونَ مِنْ بَيْنِ لَيْلَةٍ وَيَوْمٍ مَا لِي وَلِبِلاَلٍ طَعَامٌ يَأْكُلُهُ ذُو كَبِدٍ إِلَّا شَيْءٌ يُوَاريِهِ إِبِطُ بِلاَلٍ».
375 ـ (7)... انس ابن مالکس گوید: پیامبر ج فرمودند: همانا من در راه خدا و در راستای اجرای اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، چندان به بیم و ترس افتادم که هیچ کس به اندازهی من در بیم و هراس نیافتاده است؛ و به راستی در راه دین خدا چندان مورد آزار و اذیّت قرار گرفتم که هیچ کس به اندازهی من آزار و اذیت نشده است؛ گاهی اتفاق میافتد که سی شبانه روز بر من میگذشت، در حالی که من و بلالس آنقدر غذا نداشتیم که قابل خوردن و سیر شدن کسی باشد، به جز چیز اندکی که بلالس زیر بغل خویش پنهان میکرد.
&
«اخفتُ»: ترسیده شدم؛ از ناحیهی مشرکین در راه خدا و در راستای تبلیغ اوامر و فرامین الهی، به بیم وترس افتادم.
«اوذیتُ»: در راه دین خدا مورد آزار و اذیت قرار گرفتم.
«ذوکبد»: صاحب کبد. مراد از «ذوکبد»؛ حیوان است. و «کبد» نیز به معنی جگر است. و در اصطلاح فیزیولوژی: بزرگترین غدههای بدن که در پهلوی راست زیر حجاب حاجز قرار دارد و صفرا درست میکند. عمل دیگر کبد، جذب مواد غذایی سه گانه، یعنی: چربیها و قندها و مواد سفیدهای است که آنها را تغییر شکل میدهد و برای تغذیهی سلولها آماده میسازد.
«شیء»: چیز اندکی. مواد خوراکیِ اندکی.
«یواریه»: آن را پنهان میکرد. آن را میپوشاند.
«ابط»: زیر بغل و زیر بال .
این حدیث، بیانگر موضوعی است که پیامبر ج همراه بلالس از مکهی مکرمه گریخت، در حالی که پیامبر ج و بلال آنقدر غذا نداشتند که قابل خوردن و سیر شدن کسی باشد، به جز چیز اندکی که بلال زیر بغل خویش پنهان میکرد.
حدیث شماره 376
(8) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ، أَنْبَأَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، حَدَّثَنَا أَبَانُ بْنُ يَزِيدَ الْعَطَّارُ، حَدَّثَنَا قَتَادَةُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَمْ يَجْتَمِعْ عِنْدَهُ غَدَاءٌ وَلاَ عَشَاءٌ مِنْ خُبْزٍ وَلَحْمٍ إِلَّا عَلَى ضَفَفٍ.
قَالَ عَبْدُاللَّهِ: قَالَ بَعْضُهُمْ: هُوَ كَثْرَةُ الأَيْدِي.
376 ـ (8)... انس بن مالکس گوید: هیچگاه در نزد پیامبر ج نه در ناهار و نه در شام، نان و گوشت فراهم نشد، مگر در میهمانیها.
عبدالله (بن عبدالرحمن، استاد ترمذی) گوید: برخی از محدثین و اربابان لغت، در ترجمهی عبارت «ضَفَف»، گفتهاند: مراد کثرت دستان میهمانان در ضیافت است.
&
«لم یتجمع»: فراهم نشد، گرد نیامد، جمع نشد
«غداء»: خوراک چاشت، خوراک بامداد، غذایی که صبح بخورند، مقابل «عشاء»: غذایی که شب بخورند (شام)
«عَشاء»: شام، غذای شب، غذایی که شب بخورند.
«ضَفَف»: این واژه در لغت به این معانی استعمال شده است: «کمی مال و بسیاری عائله؛ نیاز؛ حاجت؛ خوردن که به سیر شدن نرسد؛ ازدحام کردن بر سر آب و جز آن؛ شتاب در کار». ولی در اینجا مراد هیچکدام از این معانی نیست بلکه مراد: «کثرت دستان میهمانان در ضیافت» است. و همینگونه محدثین و اربابان لغت نیز واژهی «ضَفَف» را ترجمه کردهاند.
به هر حال، این حدیث بیانگر این است که رسول خدا ج هرگز نه در شام و نه در ناهار، از نان و گوشت سیر نشد، مگر به ندرت و آن هم در میهمانیها.
حدیث شماره 377
(9) حَدَّثَنَا عَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي فُدَيْكٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي ذِئْبٍ، عَنْ مُسْلِمِ بْنِ جُنْدُبٍ، عَنْ نَوْفَلِ بْنِ إِيَاسٍ الْهُذَلِيِّ قَالَ: كَانَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ لَنَا جَلِيسًا، وَكَانَ نِعْمَ الْجَلِيسُ، وَإِنَّهُ انْقَلَبَ بِنَا ذَاتَ يَوْمٍ، حَتَّى إِذَا دَخَلْنَا بَيْتَهُ دَخَلَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ خَرَجَ، وَأُوتِيْنَا بِصَحْفَةٍ فِيهَا خُبْزٌ وَلَحْمٌ، فَلَمَّا وُضِعَتْ بَكَى عَبْدُالرَّحْمَنِ فَقُلْتُ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا يُبْكِيكَ؟! فَقَالَ: هَلكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَلَمْ يَشْبَعْ هُوَ وَأَهْلُ بَيْتِهِ مِنْ خُبْزِ الشَّعِيرِ، فَلاَ أُرَانَا أُخِّرْنَا لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَنَا.
377 ـ (9)... نوفل بن ایاس هُذلیس گوید: عبدالرحمن بن عوفس همنشین و دوست ما بود؛ و به راستی دوست و رفیق خوبی بود. روزی از روزها ما را با خود به خانهی خویش برد و چون به خانهاش وارد شدیم او نخست به دستشویی و حمّام خویش وارد شد و غسل نمود؛ آنگاه از دستشویی و حمّام بیرون شد (و با ما نشست)؛ آنگاه کاسهای برای ما آورده شد که در آن نان و گوشت بود، و چون کاسهی غذا پیش ما نهاده شد، عبدالرحمن بن عوفس گریست.
من از او پرسیدم: ای ابومحمد! (کنیّت عبدالرحمن بن عوفس) چرا گریه میکنی؟ چه چیزی تو را به گریه وا داشت؟
او در پاسخ گفت: رسول خدا ج از جهان رخت بربستند و چهره در نقاب خاک کشیدند، و حال آنکه هیچگاه خود و خاندانشان از نان جوین هم سیر نشدند! و فکر نمیکنم عمری که باقی مانده است، برای اینگونه خوراکیها باشد؛ بلکه باید صرف چیزی شود که برای ما بهتر است.
&
«جلیساً»: دوست و رفیق، همنشین و یار .
«نِعمَ»: فعل غیر متصرف برای مدح و ستایش است؛ «نعم الجلیس»: نیکو همنشینی است. و گاهی «ما» به آخر آن افزوده میشود: «ان تبدوا الصدقات فنعماهي: اگر صدقهها را آشکارا بدهید، پس نیکو است.»
«انقلب بنا»: ما را با خود برد.
«ذات یوم»: روزی.
«دخل»: وارد دستشویی وحمّام شد.
«فاغتسل»: این واژه را میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
1- غسل کرد و استحمام نمود. [معنای اصطلاحی غسل]
2- دست و روی خود را شست. [معنای لغوی غسل]
«صحفةٍ»: کاسهی بزرگ، قَدَح.
«وُضعت»: بر زمین نهاده شد.
«بکی»: گریست.
«ابا محمد»: کنیّت عبدالرحمن بن عوفس است.
«یبکیك»: تو را به گریه وا داشته است.
«هلک»: رحلت کرد، فوت نمود، از جهان رخت بربست، چهره در نقاب خاک کشید.
«لم یشبع»: سیر نشد.
«فلا اُرانا»: گمان نمیکنم، فکر نمیکنم، نمیپندارم.
«اُخّرنا»: پس از پیامبر ج باقی ماندیم و عمر ما باقی است.
«فلا اُرانا اُخّرنا لما هو خیرلنا»: من فکر نمیکنم عمری که باقی مانده است برای اینگونه خوراکیها باشد، بلکه باید صرف چیزی شود که برای ما بهتر است. یعنی: من این گشایش و فراخی در خوراکیها و پوشاک و... را که در آن قرار گرفتهایم، برای خودمان خیر و سعادت نمیبینم؛ چرا که گاهی چهار ماه میگذشت و یک بار آن حضرت ج از نان گندم یا نان جوین، سیر نمیخوردند.
چنانکه پدر عمران بن زید مدنیس میگوید: به خانهی عایشهل رفتیم و گفتیم: مادر جان سلام. گفت: سلام بر تو و گریست. گفتیم: مادر جان چرا گریه میکنی؟ گفت: به من خبر رسیده است که برخی از شما چندان غذاهای گوناگون میخورند که نیاز به دارو پیدا میکنند تا غذای آنان را هضم کند، و پیامبر شما را به خاطر آوردم که از دنیا رحلت فرمود در حالی که هیچگاه در شبانه روز از دو نوع غذا سیر نمیشد؛ اگر خرما خورده بود، نان نمیخورد و اگر نان خورده بود، خرما نمیخورد و این موضوع مرا به گریه واداشت.
باب (53)
مدت عمر پیامبر ج
حدیث شماره 378
(1) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، حَدَّثَنَا رَوْحُ بْنُ عُبَادَةَ، حَدَّثَنَا زَكَرِيَا بْنُ إِسْحَاقَ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ دِينَارٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: مَكَثَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِمَكَّةَ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً يُوحَى إِلَيْهِ، وَبِالْمَدِينَةِ عَشْرًا، وَتُوُفِّيَ وَهُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّينَ.
378-(1)...عبدالله بن عباسب گوید: رسول خدا ج (پس از بعثت)، سیزده سال در مکهی مکرمه اقامت گزیدند که در این مدت بدیشان از جانب خدا، وحی فرو فرستاده میشد؛ و در مدینهی منوره نیز ده سال باقی ماندند و زندگی به سر بردند؛ و هنگامیکه فوت کردند و چهره در نقاب خاک کشیدند شصت و سه سال عمر داشتند.
&
«مکث»: درنگ کرد، باقی ماند، اقامت گزید.
«یوحی الیه»: به سویش وحی فرستاده میشد.
«وحی»: در لغت به معنی اشاره کردن و سخن پنهانی به کسی گفتن و در دل او افکندن است؛ و در اصطلاح: به چیزی گفته میشود که از جانب خداوند بر پیغمبران الهام شود.
ناگفته نماند که روایت بالا، از زمرهی صحیحترین، بهترین، دقیقترین و درستترین روایات و احادیثی است که دربارهی عمر رسول خدا ج آمده است.
زیرا که رسول خدا ج روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول، سال یازدهم هجرت، پس از زوال آفتاب دار فانی را وداع گفتند. [و در برخی روایات وقت چاشت وارد شده است] و در آن هنگام سن آن حضرت ج شصت و سه سال بود و به راستی که آن روز تاریکترین و وحشتناکترین وغمانگیزترین روز برای مسلمانان و مصیبت بزرگی بر جهان بشریت بود، همچنانکه روز میلادش، با سعادتترین روزی بود که خورشید در آن طلوع کرده بود .
به هر حال روایت صحیح در نزد بیشتر علما و صاحب نظران اسلامی، همان روایت شصت و سه سال است؛ از این رو بیشترعلما گفتهاند: طبق راجحترین و صحیحترین روایات و اخبار رسیده، حادثهی وفات پیامبر گرامی اسلامی در شصت و سه سالگی ایشان بوده است.
حدیث شماره 379
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ جَرِيرٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ أَنَّهُ سَمِعَهُ يَخْطُبُ قَالَ: مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّينَ، وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَأَنَا ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّينَ.
379 ـ (2)...جریر بن عبداللهس گوید: از معاویهس بر فراز منبر در حالی که ایراد خطبه میکرد شنیدم که میگفت: رسول خدا ج هنگامی که فوت کردند و چهره در نقاب خاک کشیدند، شصت و سه سال عمر داشتند؛ و ابوبکر و عمرب نیز در همان سن درگذشتهاند و دار فانی را وداع گفتهاند؛ و من نیز، هم اینک شصت و سه سال عمر دارم .
&
«یخطب»: سخنرانی میکرد؛ مردمان را پند و اندرز میداد؛ خطبه ایراد میکرد.
«وانا ابن ثلاث و ستین»: من نیز هم اینک شصت و سه سال عمر دارم؛ یعنی: هنگامیکه معاویهس این خطبه را ایراد میکرد، شصت و سه ساله بود؛ زیرا که وی پس از ایراد این خطبه، چندین سال دیگر نیز زندگی کرد.
حدیث شماره 380
(3) حَدَّثَنَا حُسَيْنُ بْنُ مَهْدِيٍّ الْبَصْرِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّزَّاقِ، عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَاتَ وَهُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّينَ سَنَةً.
380 ـ (3) ...عایشهل گوید: هنگامیکه پیامبر ج رحلت فرمودند و از جهان رخت بر بستند، عمرشان شصت و سه سال بود.
حدیث شماره 381
(4) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، وَيَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدَّوْرَقِيُّ قَالاَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ عُلَيَّةَ، عَنْ خَالِدٍ الْحَذَّاءِ، أَنْبَأَنَا عَمَّارٌ مَوْلَى بَنِي هَاشِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ ابْنَ عَبَّاسٍ يَقُولُ: تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَسِتِّينَ.
381 ـ (4) ...عمّارس ـ یکی از بردهگان آزاد شدهی قبیلهی بنی هاشم- گوید: از عبدالله ابن عباسب شنیدم که میگفت رسول خدا ج به شصت و پنج سالگی رحلت فرمودند و چهره در نقاب خاک کشیدند.
&
«عمّار»: این کلمه به دو صورت در نسخههای «الشمائل المحمدیة» آمده است:
1- «عمارةُ»: این کلمه نمیتواند به این شکل صحیح باشد؛ زیرا «خالد حظاء»، استادی به نام «عمارة» نداشته؛ و علاوه از آن در میان راویانی که به نقل روایت از ابن عباسب پرداختهاند، فردی به نام «عمارة» وجود ندارد؛ و «عمارة» از موالی بنی هاشم نیز نمیباشد.
2- «عمّار»: عماربن ابی عمّار. چنانکه در صحیح مسلم نیز بدین صورت آمده است؛ و صحیح نیز همین است.
حدیث شماره 382
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبَانَ قَالاَ: حَدَّثَنَا مُعَاذُ بْنُ هِشَامٍ، حَدَّثَنَا أَبِي، عَنْ قَتَادَةَ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ دَغْفَلِ بْنِ حَنْظَلَةَ: أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُبِضَ وَهُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَسِتِّينَ.
قَالَ أَبُو عِيسَى: وَدَغْفَلُ لاَ نَعْرِفُ لَهُ سَمَاعًا مِنَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَكَانَ فِي زَمَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ رَجُلاً.
382 ـ (5)...دغفل بن حنظلةس گوید: رسول خدا ج در حالی که شصت و پنج ساله بودند، رحلت نمودند.
ابوعیسی ترمذی گوید: ما در این باره که دغفل بن حنظله، حدیثی را از رسول خداج شنیده باشد، اطلاعی در دست نداریم، هرچند که وی به روزگار پیامبر ج وجود داشته و در آن زمان میزیسته است.
&
«دغفل بن حنظله»:
وی: دغفل بن حنظلة بن یزید بن عبدة بن عبدالله بن ربیعة بن عمرو بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل است.
وی از نصب شناسان معروف عرب است؛ در این مورد که آیا وی از زمرهی اصحاب است یا خیر، در میان علما و صاحب نظران اسلامی اختلاف وجو دارد:
احمد بن حنبل میگوید: «لا ادری لدغفل صحبة»؛ «گمان نمیکنم که دغفل صحابی باشد».
و بخاری میگوید: «لا یعرف لدغفل انه ادرك النبي ج»؛ «دانسته نشده که دغفل پیامبر ج را دیده باشد.»
ولی برخی بر این باورند که وی پیامبر ج را دریافته است؛ ولی از او حدیثی روایت نکرده است.
از وی، حسن بصری و ابن سیرین، حدیث نقل کرده اند. و قتاده، از حسن بصری، از دغفل، از پیامبر اکرم ج چنین نقل میکند که پیامبر ج فرمودند:
«کان علی النصاری صوم شهر رمضان وکان علیهم مَلِك، فمرض فقال: لان شفاه الله لیزیدنّ عشراً. ثم کان علیهم مَلِك بعده یأکل اللحم فوجع فاه، فالی ان شفاه الله لیزیدن سبعه ایام. ثم کان بعده ملك، فقال: ما ندع من هذه الثلاثه الایام ان نزیدها، ونجعل صومنا في الربیع. ففعل، فصارت خمسین یوماً». (بخاری، تاریخ کبیر3/255)
و امام ترمذی بر این باور است که دغفل حدیثی را از پیامبر ج نشنیده است؛ ولی حُمیدی میگوید: ابو محمد علی بن احمد، فقیه مشهور اندلس، به من خبر داده و گفته است: ابوعبدالرحمن بقیّ بن مخلّد در مُسندش، صحابی بودن دغفل را ثابت کرده و از او حدیثی را نیز از پیامبر ج نقل کرده است؛ وی در جنگ خوارج در منطقهی «دولاب» غرق شد و دار فانی را وداع گفت.
«ان النبي ج قبض وهو ابن خمس وستین»: پیامبر ج در شصت و پنج سالگی وفات کردند.
این روایت دربارهی مدت عمر پیامبر گرامی اسلام، چندان مورد اتفاق راویان و محدثان نیست؛ چرا که در روایاتی دیگر بر خلاف این نیز نقل شده است؛ به عنوان مثال: در برخی از روایات به نقل از علی بن ابی طالبس نقل شده است: «پیامبر ج به شست و سه سالگی رحلت فرمودند.» و عایشهل میگوید: «انّ النبيّ ج توفی وهو ابن ثلاث وستین» [بخاری]. «وقتی که پیامبر ج فوت کردند، عمرشان شصت و سه سال بود».
و ابن عباسب میگوید: پیامبر ج پس از بعثت، سیزده سال در مکه باقی ماندند و وقتی که رحلت فرمودند، شصت و سه سال عمر داشتند. [بخاری و مسلم]
و علما و صاحب نظران اسلامی، از بررسی مجموع روایات و احادیث، به این نتیجه رسیدهاند که روایت «شصت و پنج» و«شصت سال» دربارهی رحلت پیامبر ج چندان مورد اتفاق نیست؛ چرا که روایت صحیح در نزد بیشتر علماء و صاحب نظران اسلامی، همان روایت «شصت و سه سال است».
حدیث شماره 383
(6) حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الأَنْصَارِيُّ، حَدَّثَنَا مَعْنٌ، حَدَّثَنَا مَالِكُ بْنُ أَنَسٍ، عَنْ رَبِيعَةَ بْنِ أَبِي عَبْدِالرَّحْمَنِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَيْسَ بِالطَّوِيلِ الْبَائِنِ، وَلاَ بِالْقَصِيرِ، وَلاَ بِالأَبْيَضِ الأَمْهَقِ، وَلاَ بِالآدَمِ، وَلاَ بِالْجَعْدِ الْقَطَطِ، وَلاَ بِالسَّبْطِ . بَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى رَأْسِ أَرْبَعِينَ سَنَةً، فَأَقَامَ بِمَكَّةَ عَشْرَ سِنِينَ، وَبِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ، وَتَوَفَّاهُ اللَّهُ عَلَى رَأْسِ سِتِّينَ سَنَةً، وَلَيْسَ فِي رَأْسِهِ وَلِحْيَتِهِ عِشْرُونَ شَعْرَةً بَيْضَاءَ.
383 ـ (6)...ربیعة بن ابی عبدالرحمن گوید: از انس بن مالکس شنیده است که میگفت: رسول خدا ج نه زیاد از حد بلند بالا بودند و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛ (بلکه میانه بالا بودند و خوش اندام؛ و خوش سیما و نمکین بودند)؛ نه سفیدِ بینمک بودند ونه به شدّت گندمگون و سِیَه چرده؛ موهایشان نه چندان در هم فشرده و فِرخورده بود، و نه چندان آویخته و فروهشته (و صافِ بدون چین و شکن).
خداوند متعال ایشان را در چهل سالگی به پیامبری و هدایت و ارشاد مردمان برانگیخت؛ سپس ده سال در مکهی مکرمه و ده سال در مدینهی منوره، اقامت گزیدند و مستقر شدند؛ و خداوندﻷ، آن حضرت ج را در شصتمین بهار از عمرشان، میراند و قبض روح نمود، در حالی که (وقتی ازدنیا رخت بر بستند و چهره در نقاب خاک کشیدند) شمار موهای سفید سر و ریش پیامبر ج به بیست تار موی نمیرسید.
&
«الطویل»: دراز، بلند، بلند قد.
«البائن»: فاصله، مسافت، دوری، بُعد.
«الطویل البائن»: یعنی پیامبر ج زیاده از حد بلند بالا و کشیده قامت نبودند تا اندامشان را بزرگیِ برون از اندازه، معیوب و نا متناسب سازد و قد و بالای ایشان را از دل انگیزی اندازد.
«القصیر»: کوتاه قد. یعنی کوچکیِ قامت نیز، اندام پیامبر ج را نا متناسب نساخته بود؛ و اندام ایشان را از چشم نوازی نیانداخته بود.
«امهق»: سفیدِ بسیار سفیدی که تابندگی نداشته باشد. مرد بسیار سفید که به سرخی آمیخته نباشد.
«الآدم»: سیه چردگی وگندمگونیِ زیاد. رنگ تیره نزدیک به سیاهی. یعنی پیامبرج سیاه چرده و به شدت گندمگون نبودند.
«الجَعد»: موی پیچان و مجعّد، موی فِردار و بسیار موج دار.
«القَطَط»: مردی که موهایش کوتاه و پیچیده و مُجَعَّد باشد.
«السَّبط»: موی آویخته و فروهشته، موی صاف و بدون چین و شکن.
«فاقام بمکة عشر سنین»: این روایت دربارهی مدت اقامت پیامبر گرامی اسلام در مکهی مکرمه، چندان مورد اتفاق راویان و محدثان نیست؛ چرا که در روایاتی دیگر بر خلاف این نیز نقل شده است. به عنوان مثال: ابوجمرة از ابن عباسب نقل میکند که وی گفت: «پیامبر ج سیزده سال در مکه پس از بعثت اقامت فرمودند.»
و بخاری از ابن عباسب چنین نقل میکند: «مکث رسول الله ج بمکة ثلات عشرة، وتوفّی وهو ابن ثلات وستین»؛ «پیامبر ج پس از بعثت، سیزده سال در مکه باقی ماندند، و وقتی که فوت کردند، شصت و سه سال عمر داشتند.»
و برخی از علماء و اندیشمندان دینی و صاحب نظران اسلامی، میان حدیث «ده سال» و حدیث «سیزده سال» چنین جمع کردهاند و گفتهاند: روایت «ده سال» بدون احتساب سه سال فترت وحی است؛ و روایت «سیزده سال» با احتساب سه سال فترت وحی میباشد.
«شعرة»: موی. جمع: اشعار و شعور.
«بیضاء»: مؤنث ابیض است و جمع آن: «بیض» میباشد؛ به معنی سفید، سپید.
حدیث شماره 384
(7) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ، عَنْ رَبِيعَةَ بْنِ أَبِي عَبْدِالرَّحْمَنِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، نَحْوَهُ.
384- (7) قتیبة بن سعید، از مالک بن انس، از ربیعة بن ابی عبدالرحمن، از انس بن مالکس نیز به سان همین حدیث را [از حیث معنی، نه از حیث لفظ] روایت کرده است.
باب (54)
وفات پیامبر ج
دور نمایی از وفات پیامبر ج:
همین که روند طولانی و پُر فراز و نشیب دعوت و جهاد به پایان خود نزدیک شد و اسلام بر اوضاع چیره گردید؛ آثار وداع با زندگان، و بدرود گفتن به زندگی این جهانی، اندک اندک در برخوردهای پیامبراکرم ج و گفتار و رفتار و حرکات و سکنات آن حضرت ج مشهود گردید.
روز دوشنبه، بیست و هشت یا بیست نهم ماه صفر سال یازدهم هجرت، رسول خداج در قبرستان بقیع، جنازهای را تشییع کردند. وقتی بازگشتند، در بین راه سر دردی شدید عارض ایشان گردید، و دمای بدنشان بیش از اندازه بالا رفت، تا جایی که حرارت بدنشان از روی پارچهای که به سر آن حضرت ج بسته بودند، محسوس میگردید.
مدت یازده روز پیامبر اکرم ج در حال بیماری با مردم نماز گذاردند. طول زمان بیماری رسول خدا ج جمعاً سیزده یا چهارده روز بود.
وقتی که بیماری رسول خدا ج شدّت یافت، پیاپی از همسرانشان میپرسیدند: «این انا غداً؟این اناغداً؟»؛ «فردا من کجایم؟ فردا من کجایم؟».
همسران آن حضرت ج منظورشان را دریافتند، و به ایشان اجازه دادند که هر جا که میخواهند باشند. آن حضرت ج را فضل بن عباسب وعلی بن ابی طالبس در میان گرفتند و به اتاق عایشهل بردند. و به این ترتیب رسول خدا ج آخرین هفتهی زندگانی این جهانیِ خودشان را نزد وی گذرانیدند.
روز چهارشنبه، پنج روز مانده به وفات رسول خدا ج دمای بدن ایشان فوق العاده بالا کشید، و درد آن حضرت ج را بیتاب گردانید و ایشان از هوش رفتند. آن حضرتج را در طشتی نشاندند، و آنقدر آب بر سر ایشان ریختند که ایشان فرمودند: «حسبکم؛ حسبکم»؛ «بس است؛ بس است».
پیامبر ج پس از این معالجه، احساس آرامش کردند و وارد مسجد شدند. ملحفهای را بر روی شانهی خویش انداخته بودند و سرشان را با پارچهای خاکستری رنگ و تیره که به سیاهی میزد، بسته بودند. برای آخرین بار بر منبر رفتند و مردمان را توصیهها و سفارشهایی دربارهی انصار، توحید و یگانگی خدا و...نمودند.
روز پنجشنبه، چهارروز مانده به پایان عمر شریف رسول خدا ج آن حضرت ج در حالی که از شدّت بیماری رنج میبردند، تمامی نمازها را با مردم به جماعت میگزاردند؛ چنانکه دراین روز، نماز مغرب با مردم گزاردند و در آن نماز سورهی «والمرسلات» را قرائت کردند.
به هنگام نماز عشاء، بیماری آن حضرت ج سنگینترشد، به گونهای که نتوانستند از خانه بیرون شوند و به مسجد درآیند. عایشهل گوید: پیامبراکرم ج گفتند: مردم نمازشان را خواندند؟ گفتیم: خیرای رسول خدا ج، همه درانتظار شمایند! فرمودند: قدری آب برای من در طشت بریزید! چنان کردیم، غسل کردند. آنگاه به راه افتادند که بروند؛ از هوش رفتند، و سپس به خود آمدند. آنگاه فرمودند: مردم نمازشان را گزاردند؟ دوباره و سه باره، همان ترتیبات غسل کردن و از هوش رفتن به هنگام حرکت کردن، پیاپی اتفاق افتاد. آن حضرت ج دنبال ابوبکرس فرستادند تا با مردم نماز بگزارد. ابوبکرس نیز آن روزهای آخر عمر پیامبر اکرم ج را با مردم نماز گزارد. ابوبکرس در حیات پیامبراکرم ججمعاً هفده نماز را با مردم گزارد که عبارت بودند از نماز عشاء روز پنج شنبه و نماز صبح روز دوشنبه و پانزده نماز در سه شبانه روز فیما بین آن دو.
روز شنبه یا روز یکشنبه، پیامبر اکرم ج احساس کردند که بیماری و درد ایشان را موقتاً آسوده گذاشته است؛ دو تن از صحابه، آن حضرت را در میان گرفتند و به مسجد بردند. ابوبکرس داشت با مردم نماز میگزارد. وقتی ابوبکرس آن حضرت ج را دید، کنار رفت که عقبتر بایستد، رسول خدا ج به او اشاره کردند که عقب نایستند و فرمودند: مرا در کنار ابوبکرس بنشانید! آن حضرت را درکنار ابوبکرس سمت چپ وی، نشانیدند. ابوبکرس نیز به نماز رسول خدا جاقتدا میکرد، و تکبیرات نماز را به گوش مردم میرسانید.
روز یکشنبه یک روز مانده به پایان عمر، پیامبر اکرم ج غلامشان را آزاد کردند، و شش یا هفت دیناری که داشتند صدقه دادند.
اسلحهی خودشان را به مسلمانان بخشیدند. به هنگام وفات رسول خدا ج زره ایشان نزد یک نفر یهودی در برابر سی صاع جو به گروگان رفته بود.
انس بن مالکس میگوید: مسلمانان داشتند نماز صبح روز دوشنبه را میگزاردند و ابوبکرس پیشنماز بود. در آن اثنا، ناگهان دیدند که رسول خدا ج پردهی حجرهی عایشهل را کنار زدهاند و به آنان مینگرند که صف بستهاند و به نماز مشغولاند. آنگاه تبسم کردند و خندیدند. ابوبکرس پای پس نهاد تا در صف اول قرار بگیرد؛ زیرا گمان کرد که رسول خدا ج میخواهند از خانه خارج شوند و با مردم به نماز بایستند.
مسلمانان کم مانده بود که تحت تأثیر این صحنه از فرط شادی بیقرار شوند و نمازشان را قطع کنند. رسول خدا ج با دست مبارکشان به سوی مردم اشاره کردند که نمازتان را به پایان ببرید! آنگاه وارد حجره شدند و پرده را آویختند. پس از آن، تا زمانی که پیامبر اکرم ج در قید حیات این جهان بودند، وقت نماز دیگری داخل نشد.
وقتی روز برآمد، پیامبر اکرم ج فاطمهل را فراخواندند و سخنی را پنهانی با او در میان گذاشتند؛ فاطمهل گریست. آنگاه، وی را فرا خواندند و دیگربار سخنی را پنهانی با او درمیان نهادند؛ فاطمهل خندید. عایشهل گفت: از فاطمه ـ بعدها ـ راز آن گریستن و آن خندیدن را پرسیدم؛ گفت: پیامبر اکرم ج پنهانی با من گفتند که از آن بیماری که در آن به سر میبرند، بهبود نخواهند یافت و از دنیا خواهند رفت، به این خاطر گریستم. آنگاه پنهانی با من گفتند که من نخستین فرد از نزدیکان ایشان خواهم بود که به ایشان ملحق میشوم؛ به این جهت خندیدم.
پس از آن پیامبر اکرم ج به حال احتضار در آمدند، و عایشهل آنحضرت ج را بر خودش تکیه داد. عایشهل همواره میگفت: یکی از نعمتهایی که خدا بر من ارزانی داشته است، این بود که رسول خدا ج در خانهی من و در روزی که نوبت من بود، و در آغوش من و روی سینهی من جان سپردند، و خداوند به هنگام وفات ایشان، آب دهان مرا با آب دهان آن حضرت ج پیوند داد.
عبدالرحمن بن ابی بکرس وارد شد. مسواک در دست او بود، و من رسول خدا ج را در آغوش گرفته بودم. دیدم که آن حضرت ج به عبد الرحمنس مینگرند. دریافتم که ایشان دوست دارند مسواک بزنند. گفتم: بگیرمش برای شما؟ با سرشان اشاره کردند که آری. مسواک را گرفتم و خواستم دندانهایشان را مسواک بزنم، مسواک برای ایشان زبر بود. گفتم نرمش کنم برای شما؟ با سرشان اشاره کردند که آری. مسواک را با آب دهان خودم نرم کردم؛ آن حضرت ج پس از آن، مسواک را روی دندانهایشان کشیدند. وهمین که از مسواک زدن فراغت یافتند، دستانشان یا انگشتانشان را بالا کردند و چشمانشان را به سقف اتاق دوختند، و لبهای مبارکشان به حرکت درآمد و فرمودند:
«مع االذین انعمتَ علیهم من النبیین والصدقین والشهداء والصالحین. اللهم اغفرلي وارحمني والحقني بالرفیق الاعلی، اللهمَّ، الرفیق الاعلی»؛ «با آن کسانی که به آنان اِنعام فرمودهای: پیامبران، صدیقان، شهیدان و صالحان! بار خدایا! مرا بیامرز و مرا مشمول رحمت خویش قرار ده، و مرا به ملکوت اعلا برسان. بار خدایا! ملکوت اَعلا».
پیامبر ج این عبارت اخیر را سه بار تکرار کردند، و دستانشان به یک طرف افتاد و به ملکوت اَعلا پیوستند. «انا لله وانا الیه راجعون.»
رویداد وفات پیامبر بزرگ اسلام ج به هنگام شدّت گرمای پیش از ظهر روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول سال یازدهم هجری روی داد، و در آن هنگام، شصت و سه سال و چهار روز از عمر مبارک آن حضرت ج گذشته بود. خبر وحشتناک وفات پیامبر ج به همه جا رسید. کرانههای آسمان مدینه تیره و تار شد، و از کران تا کران آن را ظلمت فراگرفت.
انس بن مالکس گوید: هرگز روزی را نیکوتر و روشنتر از آن روزی ندیدم که در آن روز رسول خدا ج بر ما وارد شدند، و نیز هیچ روزی را زشتتر و تاریکتر از آن روزی که رسول خدا ج در آن روز وفات یافتند، ندیدم.
پیش از آنکه صحابهی رسول خدا ج به کفن و دفن آن حضرت ج بپردازند، اختلاف نظرشان دربارهی خلافت رسول خدا ج بالا گرفت. کشمکشها و گفتگوها و بحث و جَدلهای فراوان میان مهاجرین و انصار در سقیفهی بنی ساعده روی داد، و سرانجام بر خلافت ابوبکر صدیقس اتفاق نظر پیدا کردند. تمامیِ روز دوشنبه با این حال و اوضاع سپری گردید، و شب فرا رسید، و مردم به کارها و گفتگوهای خودشان سرگرم بودند و به کفن و دفن آن حضرت ج نپرداختند. آخر شب سه شنبه شد، و بامداد فردا یعنی سه شنبه فرا رسید، و هنوز پیکر مبارک آن حضرت ج در بستر ایشان، و همان رو انداز راه راه بر روی پیکر ایشان کشیده شده بود، و خانوادهی رسول خدا ج درِ اتاق را بر روی جنازهی آن حضرت ج بسته بودند.
روز سه شنبه، بدون آنکه جامههای رسول خدا ج را از تن ایشان دربیاورند، پیکر آن حضرت ج را غسل دادند. غسل دادن پیکر پاک پیامبر اکرم ج را عباسس و علیس و فضل بن عباسب و قثم بن عباسس و شُقرانس بردهی آزاد شدهی رسول خدا ج و اُسامة بن زیدس، و اَوس بن خَولیس عهده دار شدند. عباس و فضل، پیکر آن حضرت ج را به این سو و آن سو حرکت میدادند و شُقران آب میریخت، و علی ایشان را غسل میداد، و اوس، سرِ آن حضرت ج را بر سینهی خودش تکیه داده بود.
پیکر رسول خدا ج را سه بار غسل دادند. نخست با آب، سپس با سدر، و نوبت سوم با آب چاهی که آن را «غَرس» مینامیدند و از آنِ طایفهی سعد بن خثیمه بود و در ناحیهی قباء واقع شده بود، و از آب آن میآشامیدند.
آنگاه پیکر پاک آن حضرت ج را در سه قطعه پارچهی یمانی سفید سَحولی از جنس پنبه کفن کردند، و پیراهن و عمامه بر آن حضرت ج نپوشانیدند، و فقط پیکر ایشان را در آن پارچهها پیچیدند.
در باب موضع دفن رسول خدا ج نیز میان صحابه اختلاف افتاد. ابوبکرس گفت: من از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «هیچ یک از پیامبران جز این نبوده است که در همان مکانی که جان میداده است به خاک سپرده میشده است».
ابوطلحهس بستر آن حضرت ج را که در آن جان داده بودند به کناری زد، و همانجا را حفر کرد، و برای پیکر ایشان آرامگاهی درون گودال آماده کرد.
مردم گروه گروه به نوبت، ده نفر، ده نفر، به حجرهی عایشهل که قبر و جنازهی آن حضرت ج در آن بود وارد میشدند و بر پیکر رسول خدا ج به صورت فُرادی نماز میگزاردند، و هیچ کس پیشنماز نمیشد. نخست خویشاوندان آن حضرت ج بر ایشان نماز گزاردند، سپس مهاجرین و بعد انصار؛ آنگاه کودکان و زنان؛ یا ابتدا زنان و سپس کودکان و تمامیِ روز سه شنبه و بخش عمدهی شب چهارشنبه به همین منوال گذشت.
حدیث شماره 385
(1) حَدَّثَنَا أَبُو عَمَّارٍ الْحُسَيْنُ بْنُ حُرَيْثٍ، وَقُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ وَغَيْرُ وَاحِدٍ قَالُوا: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: آخِرُ نَظْرَةٍ نَظَرْتُهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: كَشَفُ السِّتَارَةِ يَوْمَُ الإِثْنَيْنِ، فَنَظَرْتُ إِلَى وَجْهِهِ كَأَنَّهُ وَرَقَةُ مُصْحَفٍ، وَالنَّاسُ خَلْفَ أَبِي بَكْرٍ، فَکَادَ النَّاسُ أَن يَضطَرِبوا، فَأَشَارَ إِلَى النَّاسِ أَنِ اثْبُتُوا، وَأَبُوبَكْرٍ يَؤُمُّهُمْ، وَأَلْقَى السِّجْفَ، وَتُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ آخِرِ ذَلِكَ الْيَوْمِ.
385 ـ (1) ... انس بن مالکس گوید: آخرین نگاهی که من به رسول خدا ج انداختم، هنگامی بود که مردم در بامدادِ روز دوشنبه پشت سر ابوبکرس در حال خواندن نماز صبح بودند؛ آن حضرت ج پردهی حجره را بالا زدند (و شروع به نگریستن نمازگزاران کردند)، من نیز به چهرهی مبارک ایشان نگاهی افکندم گویی که چهرهی آن حضرت ج به سان ورق قرآن، رخشان و روشن بود. مردمانی که پشت سر ابوبکرس در حال خواندن نماز بودند، نزدیک بود که (از فَرط خوشحالی و شوق) نماز خویش را بشکنند، ولی آن حضرت ج به ایشان اشاره فرمودند که بر جای خویش باشید؛ و ابوبکرس پیشنماز مردم بود (و مردم نماز صبح را به امامت او گزاردند.)
آنگاه آن حضرت ج پردهی حجره را فرو افکندند (و به حجره درشدند) و در آخر همان روز، آن حضرت ج رحلت فرمودند و از این جهان رخت بر بستند.
&
«نظرة»: نگاه «کشف»: کشف کرد، آشکار نمود، عیان کرد، پرده برداشت.
«الستارة»: پردهی کوچک که بر درب خانه و حجره آویخته باشد.
«ورقة»: برگ کاغذ، ورق کاغذ.
«مصحف»: قرآن.
«کأنه ورقَة مصحف»: گویی چهرهی پیامبر ج در درخشندگی و سپیدی، به سان برگ مصحف بود. وجه شبه در اینجا، سفیدی و درخشندگی حسّی و معنوی است.
«فکاد»: نزدیک بود. «کاد» از افعال مقاربه است که مبتدا را به عنوان اسم خود رفع، و خبر را به عنوان خبر خود، نصب میدهد، و گاهی به معنی «درخواست» نیز به کار میرود، مثل: «اکادُ اُخفیها: میخواهم آن را پنهان کنم».
«ان یضطربوا»: اینکه با آشفتگی بجنبند و بلرزند و به این ترتیب نمازشان را قطع نمایند. به جوش و خروش بیافتند. نزدیک بود که نمازشان از فرط شوق، درهم و نابسامان شود.
«اثبتوا»: بر جای خویش باشید و نمازتان را بخوانید.
«ابوبکر یؤمهم»: ابوبکرس به مردم پیشنمازی میداد.
«القی»: پائین افکند. انداخت.
«السِّجف»: هر یک از دو لنگهی پردهای که بر در آویزند و میان آنها فرجه باشد.
به هر حال، در این حدیث، انس بن مالکس میگوید: در بیماری ارتحال رسول خداج ابوبکرس با مردم نماز میگزارد، تا روز دوشنبه در رسید و مسلمانان در صفهای نماز بودند و پیامبر ج پردهی حجره را کنار زده و ما(صحابه) را نگریست؛ و ایستاده بود و چهرهی آن حضرت ج همچون صفحات قرآنی میدرخشید. و رسول خدا ج لبخند زد و ما با آنکه در نماز بودیم، سخت دلشاد و خوشحال شدیم که رسول خدا ج بیرون آمده است. در این هنگام ابوبکرس که میپنداشت پیامبر ج برای نمازگزاردن بیرون آمده است به عقب آمد تا به صف بعدی ملحق شود و پیامبر ج با دست اشاره کردند که نمازتان را تمام کنید. و به حجره درشد و پرده را افکند و در همان روز دو شنبه نیز رحلت فرمود.
امامت ابوبکرس در ایام بیماری آن حضرت ج:
در بخاری، «باب الامامة» ج 1ص 94 از انس بن مالکس روایت است که تا سه روز آن حضرت ج نتوانستند امامت کنند و از نماز عشای شب جمعه، ابوبکرس امام جماعت مردم شد. و آخرین نمازی که ابوبکرس امام آن بود، نماز صبح روز دوشنبه بود.
و در مدت سه روز، هفده نماز به امامت ابوبکرس برگزار شد.
و به طور کلّی میتوان چنین نتیجه گرفت که ابوبکر صدّیقس در حیات پیامبر اکرم ج جمعاً هفده نماز را با مردم گزارد که عبارت بودند از نماز عشای روز پنج شنبه و نماز صبح روز دوشنبه، و پانزده نماز در سه شبانه روز فیمابین آن دو.
حدیث شماره 386
(2) حَدَّثَنَا حُمَيْدُ بْنُ مَسْعَدَةَ الْبَصْرِيُّ، حَدَّثَنَا سُلَيْمُ بْنُ أَخْضَرَ، عَنِ ابْنِ عَوْنٍ، عَنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الأَسْوَدِ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: كُنْتُ مُسْنِدَةً النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى صَدْرِي، أَوْ قَالَتْ: إِلَى حِجْرِي، فَدَعَا بِطَسْتٍ لِيَبُولَ فِيهِ، ثُمَّ بَالَ فَمَاتَ.
386 ـ (2) ... عایشهل گوید: من رسول خدا ج را به سینه یا آغوش خویش تکیه داده بودم که آن حضرت ج طشتی را خواستند تا در آن ادرار بکنند؛ آنگاه در آن طشت ادرار کردند و پس از آن رحلت فرمودند.
&
«مُسنِدَة»: تکیه دهنده.
«صدری»: سینهی من.
«حِجری»: حِجر: از زیر بغل تا تهیگاه، آغوش.
«طستٍ»: طشت.
«بال»: ادرار کرد.
«ثمَّ بال فمات»: در روایتی دیگر آمده است: سر پیامبر ج بر دامان من بود، و طشت خواست و ادرار کرد و ناگاه به یک سو خم شد در حالی که در دامان من بود و رحلت کرده بود و من نفهمیده بودم.
در روایتی دیگر چنین آمده است: عایشهل گوید: از نعمتهای خداوندی بر من این است که رسول خدا ج در خانهی من و به روزی که نوبت من بود و میان سینه و گلوی من وفات یافت و در این مورد به هیچ کس ستمی نکردم. (یعنی نوبت کسی را ضایع نکردم.)
و در روایتی دیگر آمده است: پیامبر ج در خانهی من و میان سینه و گلویم وفات یافت؛ هرگاه پیامبر ج بیمار میشد، جبرئیل÷ از برای بهبود ایشان دعایی میخواند. خواستم آن دعا را بخوانم، گوشهی چشم به آسمان کرده و فرمودند: در برترین دوست. گوید: در این هنگام عبدالرحمن بن ابیبکرس درآمد و مسواکی تازه در دست داشت. پیامبر ج بر آن مسواک نگریست، پنداشتم آن را میخواهد. گوید: سر مسواک را جویده ملایم و ریش ریش کردم و بدیشان دادم. به بهترین نحو مسواک فرمود و چون خواست آن را پس بدهد، یا مسواک از دست ایشان افتاد، یا دست ایشان از حرکت افتاد. و خداوند در آخرین ساعت زندگی ایشان و اولین روز آخرت، آب دهان من و رسول خدا ج را درهم آمیخت.
حدیث شماره 387
(3) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ، حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنِ ابْنِ الْهَادِ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَرْجَِسٍَ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَائِشَةَ أَنَّهَا قَالَتْ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ بِالْمَوْتِ، وَعِنْدَهُ قَدَحٌ فِيهِ مَاءٌ، وَهُوَ يُدْخِلُ يَدَهُ فِي الْقَدَحِ، ثُمَّ يَمْسَحُ وَجْهَهُ بِالْمَاءِ، ثُمَّ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَى مُنْكَرَاتِ الْمَوْتِ» أَوْ قَالَ «سَكَرَاتِ الْمَوْتِ».
387 ـ (3) ... عایشهل گوید: رسول خدا ج را در حال مرگ و احتضار به گونهای دیدم که در نزدشان ظرفی از آب بود، و ایشان پیوسته دستانشان را در آبِ آن ظرف فرو میبردند و دستانشان را خیس میکردند و به چهرهی خویش میکشیدند و میفرمودند:
«اللهمَّ أَعنّی علی منکرات الموت»؛ «بارخدایا! مرا در رویارویی با امور ناشناختهی مرگ یاری فرما».
یا فرمودند: «اللهمَّ اعنّی علی سکرات الموت»؛ «پروردگارا ! مرا در سکرات و دشواریهای مرگ یاری فرما».
&
«وهو في الموت»: در حالی که آن حضرت ج در مرگ و احتضار بودند. «احتضار»: فرا رسیدن هنگام مرگ، دم مرگ بودن، در حال جان کندن بودن.
«قدح»: ظرفی که در آن چیزی بیاشامند، کاسه، ساغر، پیاله. در اینجا مراد، همان کاسه است.
«یمسح»: میکشید، میمالید.
«اللهمَّ»: ای بار خدایا!، ندای ذات الهیّت است و اصل آن «یا الله» است که حرف ندا، حذف شده و در عوض، میم مشدّد به جهت تعظیم در آخر آن آمده است. و این لفظ در سه مورد به کار میرود:
1- برای ندای محض: «اللهم ارحمني: خدایا بر من رحم کن».
2- برای ایراد استثنای نادری که در اثبات آن از خدا یاری خواسته شود: «لا ازورك اللهمّ اذا لم تدعنی: از تو دیدار نخواهم کرد مگر آنکه مرا دعوت نکنی».
3- برای تمکین و استوار ساختن جواب در نفس شنونده؛ مانند: «اللهم نعم: البته که آری»، در پاسخ کسی که از تو میپرسد: «أیوسف قائمٌ: آیا یوسف ایستاده است؟».
«أَعِنِّی»: مرا یاری کن.
«منکرات»: جمع منکرة: امر ناشناخته و نامأنوس؛ و چون شدائد مرگ امری نامأنوس و غیر مألوف برای انسانها است، از این رو بدان «منکرة» میگویند. یعنی: امور ناشناختهی مرگ.
«سکرات»: دشواریها و مصائب و چالشها و دغدغههای مرگ.
«منکرات الموت او قال: سکرات الموت»: این شک در گفتار عایشهل، از ناحیهی راوی است.
حدیث شماره 388
(4) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ الصَّبَّاحِ الْبَزَّازُ، حَدَّثَنَا مُبَشِّرُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ الْعَلاَءِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: لاَ أَغْبِطُ أَحَدًا بَهَوْنِ مَوْتٍ بَعْدَ الَّذِي رَأَيْتُ مِنْ شِدَّةِ مَوْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.
قالَ أَبُو عِيسی: سألتُ اَبَازُرعَةَ، فَقُلتُ لَه: مَن عَبدُ الرَّحمن بنُ العَلاَءِ هَذا؟ فقالَ: هُوَ عَبدُالرَّحمن بنُ العَلاَءِ بنِ اللَّجلاج.
388 ـ (4) ... عایشهل گوید: پس از آنکه شدّت و سختی مرگ را بر پیامبر ج دیدم، هرگز به آسانی مرگ کسی غبطه نخوردم.
ابوعیسی ترمذی گوید: از ابوزُرعه [یکی از اساتید بزرگ ترمذی] پرسیدم: این عبدالرحمن بن العلاء [که یکی از راویان این حدیث است] کیست؟ او در پاسخ گفت: وی عبدالرحمن بن العلاء بن اللجلاج است.
&
به هر حال، از این حدیث دانسته میشود که آسانی جان کندن دلیل کرامت نیست، بلکه سختی جان کندن و شدّت احتضار، سبب ترفیع درجات و آمرزش خطاها است.
عبدالله بن مسعودس در سختی بیماری و جان کندن رسول خدا ج میگوید: به حضور پیامبر ج رفتم؛ ایشان تب داشتند. دست بر بدنش نهادم و بدیشان گفتم: ای رسول خدا ج ! تب سختی دارید! فرمود: آری تب من مانند تب دو مرد از شما است. گفتم: اجر و مزد شما نیز دوچندان است. فرمودند: آری؛ و سوگند به کسی که جانم به دست او است! هر مسلمانی که از بیماری رنج و آزار میکشد، خداوند در عوض، گناهانش را فرو میریزد و همچون درختی میشود که برگهایش میریزد.
و نیز فرمودند: بر مؤمن اگر خاری بخَلد و دردی از آن بدو برسد، خداوند درجهای بر درجات او میافزاید و گناهی از گناهانش را میآمرزد.
و عایشهل گوید: پیامبر ج چون بیمار شد، سخت درد و دلتنگی داشت. گفتم: ای رسول خدا ج ! دلتنگی و بیتابی مینمایی و حال آنکه اگر ما زنها یکی چنان کند از او در عجب میآیی؟ فرمود: مگر نمیدانی که درد بر مؤمن سختتر است تا کفّارهی لغزشهای او باشد.
و سعد بن ابی وقاصس روایت میکند که به پیامبر ج گفتم: ای رسول خدا ج ! از مردم کدام گروه بلا کشترند؟ فرمود: پیامبران، و سپس طبقات دیگر به ترتیب درجات و هر کس به اندازهی دین او؛ هر چه دین او استوارتر، گرفتاری او سختتر؛ و هر چه دین او ضعیفتر، گرفتاری او کمتر. ای بس بلا بر بنده چنان نازل شود که او را از گناه پاک سازد و در زمین راه رود و گناهی بر او نباشد.
به هر حال، از مجموع روایات و اخبار رسیده به ما، چنین دانسته میشود که آسانی جان کندن، دلیل بر کرامت نیست، بلکه سختی جان کندن و شدّت احتضار، سبب ترفیع درجات و آمرزش خطاها است.
حدیث شماره 389
(5) حَدَّثَنَا أَبُو كُرَيْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلاَءِ، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ ـ وَهُوَ ابْنُ الْمُلَيْكِيِّ ـ، عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اخْتَلَفُوا فِي دَفْنِهِ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شَيْئًا مَا نَسِيتُهُ، قَالَ: «مَا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيًّا إِلاَ فِي الْمَوْضِعِ الَّذِي يُحِبُّ أَنْ يُدْفَنَ فِيهِ». ادْفِنُوهُ فِي مَوْضِعِ فِرَاشِهِ.
389ـ (5)...عایشهل گوید: چون رسول خدا ج رحلت فرمودند، اصحاب دربارهی محل دفن ایشان با همدیگر اختلاف نمودند. ابوبکرس گفت: من از آن حضرت ج چیزی را شنیدهام که هرگز آن را فراموش نکردهام؛ آن حضرت ج فرمودند: «خداوند متعال هیچ پیامبری را قبض روح نمیکند، مگر در همانجا که دوست میدارد درآنجا به خاک سپرده شود»؛ پس حال که چنین است به فرمان رسول خدا ج ایشان را در محل بسترشان به خاک بسپارید و دفن کنید.
&
«قبض»: قبض روح شد، فوت کرد، دار فانی را وداع گفت.
«اختلفوا في دفنه»: صحابه در محل دفن پیامبر ج اختلاف کردند. ابن عباسب گوید: چون از تجهیز آن حضرت ج فارغ شدند، روز سه شنبه پیکر مطهّر رسول خدا ج را بر بستری در خانهی ایشان نهادند و مسلمانان بر محل دفن اختلاف داشتند. یکی گفت: پیامبر ج را در مسجدش به خاک بسپارید. دیگری گفت: در همانجا که اصحاب ایشان دفن شدهاند، در بقیع دفن کنید. دیگری گفت: در کنار منبر به خاک بسپارید؛ و چهارمی گفت: در محراب و همان جا که با مردم نماز میگذارد، ایشان را دفن نمایید. ابوبکرس گفت: نه، بلکه باید پیامبر ج را همان جا دفن کنید که خداوند او را قبض روح فرموده است؛ زیرا من از پیامبر ج شنیدم که میفرمود:
«هر پیامبر در هر جا که بمیرد، همان جا او را دفن میکنند.» پس بستر را که پیامبر ج بر آن رحلت فرموده بود برداشتند و از بهر آن حضرت ج در زیر آن گور کنده شد.
«مانسیته»: آن را فراموش نکردهام، از خاطر نبرده ام.
«الموضع»: محل، مکان.
«ادفنوه»: او را دفن کنید.
«موضع فراشه»: در محلی که بستر پیامبر ج گسترانده بود.
حدیث شماره 390
(6) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، وَعَبَّاسٌ الْعَنْبَرِيُّ، وَسَوَّارُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، وَغَيْرُ وَاحِدٍ قَالُوا: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ، عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ، عَنْ مُوسَى بْنِ أَبِي عَائِشَةَ، عَنْ عُبَيْدِاللَّهِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَعَائِشَةَ: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ قَبَّلَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَعْدَ مَا مَاتَ.
390 ـ (6)... ابن عباسب و عایشهل هر دو گویند: پس از اینکه رسول خداج رحلت فرمودند، ابوبکرس آن حضرت ج را بوسیدند.
&
«قبّل»: صورت، یا پیشانی پیامبر اکرم ج را بوسید.
در روایتی عایشهل میگوید: ابوبکرس چهرهی پیامبر ج را بوسید. وبهیّ نقل میکند که ابوبکرس پیشانی پیامبر ج را بوسید.
ابوبکر صدیقس به هنگام مرگ پیامبر ج حضور نداشت؛ پس از رحلت ایشان از منزل خود «سُنح» آمد. نخست به مسجد درآمد و با هیچ کس سخنی نگفت تا به حجرهی عایشهل داخل شد و کنار جسد مطهّر پیامبر ج رسید. جسد مطهّر و پاک پیامبر خدا ج را در بُردی یمنی پیچیده بودند؛ چهرهی آن حضرت ج را گشود و روپوش از چهرهی ایشان کنار زد و خود را روی جسد افکند و میگریست. آنگاه چهره و پیشانی پیامبر ج را بوسید و گفت: پدر و مادرم فدایت باد! چه پاکیزه بود زندگی و مرگ تو. سوگند به کسی که جانم در دست اوست! خداوند دو بار مرگ را بر تو نخواهد چشانید...
آنگاه بیرون آمد و شهادتین را بر زبان آورد و گفت: هر کس از شما که محمد ج را عبادت میکرد، همانا محمد ج درگذشت؛ و هر کس از شما که خدا را میپرستد، همانا خداوند زنده است و نمرده است و نخواهد مرد.
حدیث شماره 391
(7) حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ الْجَهْضَمِيُّ، حَدَّثَنَا مَرْحُومُ بْنُ عَبْدِالْعَزِيزِ الْعَطَّارُ، عَنِ أَبِي عِمْرَانَ الْجَوْنِيِّ، عَنْ يَزِيدَ بْنِ بَابَنُوسَ، عَنْ عَائِشَةَ: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ دَخَلَ عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، فَوَضَعَ فَمَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَوَضَعَ يَدَيْهِ عَلَى سَاعِدَيْهِ، وَقَالَ: وَانَبِيَّاهُ!، وَاصَفِيَّاهُ!، وَاخَلِيلاَهُ!.
391 ـ (7)...عایشهل گوید: چون رسول خدا ج رحلت فرمودند، ابوبکرس آمد (و به بالای سر مبارک پیامبر ج رفت و) دهان خویش را نزدیک برد و میان دو چشم آن حضرت ج نهاد و آنجا را بوسید و دو دست خویش را بر دو ساعد آن حضرت ج نهاد و گفت: دردا و دریغا بر من از مرگ پیامبرم! وای بر من از مرگ پیامبرم! وای بر من از مرگ برگزیدهی پروردگارم! دریغا بر من از مرگ خلیل پروردگارم!
&
«فوضع فمه بین عینیه»: دهانش را میان دو چشم پیامبر ج نهاد. یعنی ایشان را بوسید.
«وانبیّاه»: «وا»: حرف ندای مختصّ به «ندبه»؛ دریغا. دردا. دردا ودریغا؛ و این کلمه مختصّ ندبه است و «ندبه»، یعنی: گریه بر مرده و ذکر خوبیها و صفات نیکوی او.
«وانبیّاه»: دردا و دریغا بر من از مرگ پیامبرم.
«واصفیاه»: وای بر من از مرگ برگزیدهی پروردگارم.
«واخلیلاه»: وای بر من از مرگ دوست پروردگارم.
ودر روایتی دیگر، به شکلی کاملتر، این حدیث چنین روایت شده است:
عایشهل میگوید: چون پیامبر ج رحلت فرمود، ابوبکرس آمد و به کنار جسد پاک پیامبر ج رفت. من پرده را کنار زدم و دیدم ابوبکرس روپوش از چهرهی پیامبر ج کنار زد و استرجاع (انا لله وانا الیه راجعون) بر زبان آورد و گفت: سوگند به خدا که رسول خدا ج رحلت فرمود. آنگاه به بالای سر ایشان رفت و آواز داد: وای بر من از مرگ پیامبرم! سپس دهان خود را نزدیک برد و چهرهی رسول خدا ج را بوسید و سر برداشت و گفت: وای بر من از مرگ خلیل خدا! سپس باز دهان خویش را نزدیک برد و پیشانی آن حضرت ج را بوسید و سر برداشت و گفت: وای بر من از مرگ برگزیدهی خدا! و بار دیگر چهرهی رسول خدا ج را بوسید و روپوش بر چهرهی ایشان کشید و بیرون رفت.
حدیث شماره 392
(8) حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ هِلاَلٍ الصَّوَّافُ الْبَصْرِيُّ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسٍ قَالَ: لَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الَّذِي دَخَلَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْمَدِينَةَ أَضَاءَ مِنْهَا كُلُّ شَيْءٍ، فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الَّذِي مَاتَ فِيهِ، أَظْلَمَ مِنْهَا كُلُّ شَيْءٍ. وَمَا نَفَضْنَا أَيْدِيَنَا مِنَ التُّرَابِ وَإِنَّا لَفِي دَفْنِهِ، حَتَّى أَنْكَرْنَا قُلُوبَنَا.
392 ـ (8)...انس بن مالکس گوید: آن روزی که در آن، رسول خدا ج وارد مدینه شدند، در مدینه همه چیز و همه جا روشن و نورانی بود؛ اما روزی که در آن روز آن حضرت ج از دنیا رفتند و چهره در نقاب خاک کشیدند، در مدینه همه چیز و همه جا تیره و تاریک گردید؛ و هنوز دست از خاک ریختن به هنگام دفن رسول خدا ج نیفشانده بودیم که دلهای خویش را از دست دادیم و از خویشتن بیگانه شدیم (و کارمان به جایی کشید که گویی دیگر دلهایمان در سینهها نمیتپید!)
&
«أضاء»: منوّر و روشن شد، درخشان و نورانی شد.
«اظلم»: تاریک شد، تیره و تار شد،غبار آلود و ابری شد.
«ما نفضنا ایدینا من التراب»: دستان خویش را از خاک ریختن به هنگام دفن آن حضرت ج نیفشانده بودیم.
«انکرنا قلوبنا»: دلهای خویش را از دست دادیم، از خود بیگانه شدیم، دیگر دلهایمان در سینهها نمیتپید.
به هر حال، براثر وفات پیامبر ج کرانههای آسمان مدینه تیره و تار شد، و از کران تا کران آن را ظلمت و تاریکی فرا گرفت. مردم مدینه هرگز روزی را نیکوتر و روشنتر از آن روزی ندیدند که در آن روز رسول خدا ج بر آنها وارد شدند؛ و نیز هیچ روزی زشتتر و تاریکتر از آن روزی که رسول خدا ج در آن روز وفات یافتند.
وقتی پیامبر ج از دنیا رفتند، فاطمهل در رثای آن حضرت ج گفت: ای وای پدرم که دعوت پروردگار خود را پاسخ گفت؛ ای وای پدرم که بهشت برین مأوای اوست؛ ای وای پدرم که جبرئیل را در غم مرگش تسلیت گویانیم؛ ای وای پدرم که چه به پروردگار خود نزدیک بود.
و چون پیامبر ج را به خاک سپردند، فاطمهل به انسس گفت: چگونه راضی شدید که خاک بر پیکر رسول خدا ج بریزید؟ و آنگاه مشتی از خاک گور بر گرفت و بر دیدگان خویش نهاد و گفت:
ماذا علی من شَمَّ تربة احمد
ان لا یشم مدی الزمان غوالیا
صبّت عليّ مصائبٌ لو انـّها
صُبَّت علی الایامِ صِرنَ لیالیا
حدیث شماره 393
(9) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَاتِمٍ، حَدَّثَنَا عَامِرُ بْنُ صَالِحٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ الِاثْنَيْنِ.
393ـ (9)...عایشهل گوید: رسول خدا ج به روز دوشنبه رحلت فرمودند.
&
سید سلیمان ندوی/ گوید:
«روز آغاز بیماری آن حضرت ج، مدت بیماری و تاریخ وفات ایشان، مواردی هستند که در تعیین آنها روایات مختلفاند؛ قبل از بیان امر مختلف فیه، اموری بیان میشوند که تمام روایات بر آنها متفقاند و محدثین وسیره نگاران بر آن اجماع نظر دارند؛ و آنها به شرح ذیل میباشند:
1- سال وفات آن حضرت ج، یازدهم هجری قمری است.
2- پیامبر ج درماه ربیع الاول وفات نمودند.
3- تاریخ وفات پیامبر ج، در یکی از روزهای یکم تا دوزادهم ماه ربیع الاول است.
4- از هفته هم روز دوشنبه بود.
از بیشتر روایات ثابت میشود که مدت بیماری آن حضرت ج سیزده روز بود. بنابراین اگر به طور دقیق معلوم شود که در چه روزی وفات کردند، تاریخ آغاز بیماری هم تعیین خواهد شد. در دوران بیماری طبق روایت صحیح، هشت روز(از دوشنبه تا دوشنبهی بعدی) در خانهی عایشهل بودند و در همانجا وفات یافتند. بر این اساس، به طور قطعی مدت بیماری پیامبر ج هشت روز است، و بر مبنای عموم روایات، پنج روز دیگر هم آن حضرت ج بیمار بودهاند و از این قرائن هم این قضیه تأیید میشود. بنابراین، سیزده روز که مدت بیماری پیامبر ج بود، صحیح میباشد. پنج روز دیگر را در خانههای سایر ازواج مطهرات سپری کردند. با این حساب، آغاز روز بیماری روز چهارشنبه است.
در تعیین تاریخ وفات نیز، میان راویان اختلاف نظر وجود دارد. از بررسی تمام کتب حدیث نیز روایتی به نظرم نرسید. سیره نگاران سه روایت بیان میکنند: یکم ربیع الاول؛ دوم ربیع الاول، و دوازدهم ربیع الاول. برای ترجیح این هر سه روایت از اصول روایت و درایت استفاده شده است.
روایت «دوم ربیع الاول»: از طریق هشام بن محمد بن سائب کلبی و ابو مخنف روایت شده است. و گرچه اکثر مؤرّخان قدیمی مانند یعقوبی، مسعودی و غیره این روایت را پذیرفتهاند، لیکن نزد محدثین این هر دو نفر از دروغگویان معروف وغیر معتمد هستند. این روایت را ابن سعد و طبری نیز از واقدی نقل کردهاند. ولی معروفترین روایت واقدی که آن را از منابع متعدد نقل کرده، دوازدهم ربیع الاول است. البته بیهقی در «دلایل النبوة» از مسند صحیح سلیمان التیمی، روایت دوم ربیع الاول را نقل کرده است.
اما روایت «یکم ربیع الاول» از مؤثقترین سیره نگاران، موسی بن عقبه و محدث مشهور، امام لیث مصری روایت است.
امام سهیلی نیز در«روض الانف» همین روایت «یکم ربیع الاول» را استوارتر و ثابتتر میداند و وی قبل از همه، از طریق درایت این نکته را درک کرد که روایت «دوازدهم ربیع الاول» قطعاً غیر قابل قبول است؛ زیرا که دو امر، یقینی و مستند هستند: یکی اینکه روز وفات پیامبر، دوشنبه بوده است؛ و دیگر اینکه تقریباً سه ماه قبل، نهم ذی الحجّه سال دهم هجری، مطابق با روز جمعه بود.
از روز جمعهی سال دهم هجری، نهم ذی الحجه تا دوازدهم ربیع الاولِ سال یازدهم هجری، محاسبه میکنیم و ماههای ذی الحجة، محرم و صفر را چه بیست و نه روزی و چه سی روزی و چه بعضی را بیست و نه روزی و بعضی را سی روزی حساب کنیم، در هیچ صورتی دوازدهم ربیع الاول با روز دوشنبه مصادف نمیشود. از این جهت به لحاظ درایت نیز، این تاریخ قطعاً غلط است.
دوم ربیع الاول در صورتی با روز دوشنبه مصادف میشود که هر سه ماه را بیست و نه روزی حساب کنیم. وقتی دو تاریخ فوق انطباق پیدا نمیکنند، تاریخ سوم باقی میماند که کثیرالوقوع نیز هست و نزدیک به واقعیت میباشد و آن اینکه دو ماه بیست و نه روزی و یک ماه سی روزی باشد، در این صورت، یکم ربیع الاول مصادف با روز دوشنبه میشود و این هم از افراد موثّق و قابل اعتمادی چون موسی بن عقبه، روایت شده است.
از جدول زیر معلوم میشود که اگر نهم ذی الحجه روز جمعه باشد، اوایل ربیع الاول در چه صورتهایی روز دوشنبه واقع میشود.
دوشنبه دوشنبه دوشنبه
1- ذی الحجه، محرم و صفر هر سه ماه سی روزه باشند: 6 13
2- ذی الحجه، محرم و صفر هر سه سی روز باشند: 2 19 16
3- ذی الحجه و محرم 29 روزه و صفر 30روزه باشند: 1 8 15
4- ذی الحجه 30روزه و محرم و صفر 29 روزه باشند: 1 8 15
5- ذی الحجه 29، محرم30 و صفر 29 روزه باشند: 1 8 15
6- ذی الحجه 30، محرم 29 و صفر 30روزه باشند: 7 14
7- ذی الحجه و محرم 30 و صفر 29 روزه باشند: 7 14
8- ذی الحجه 29، محرم و صفر 30روزه باشند: 7 14
از این تاریخهای فرض شده 14،19،13،8،7،6 و 15 خارج از بحثاند؛ زیرا در تأیید اینها هیچ روایتی وارد نشده است. باقی میماند یکم و دوم. دوم فقط در یک صورت امکان پذیر است که آن هم بر خلاف اصول وضوابط است. یکم در سه صورت واقع میشود و هر سه صورت کثیرالوقوع هستند و روایات مستند در تأیید آنها وارد شده است. بر این اساس، تاریخ صحیح وفات آن حضرت ج به نظر ما، یکم ربیع الاول سال یازدهم هجری قمری است.
در این روایت فقط رؤیت هلال ماه که مبنای تاریخ قمری هجری اسلامی است، معتبر و مدّ نظر قرار گرفته است. و به لحاظ حساب شمسی ممکن است ایرادهایی بر آن وارد شود.
در کتب تفسیر در تفسیر آیهی ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ از ابن عباسب روایت شده است که این آیه در نهم ذی الحجه سال دهم هجری نازل شده است و از این تاریخ تا روز وفات آن حضرت ج هشتاد و یک روز فاصله بوده است؛ یعنی هشتاد و یک روز بعد از نهم ذی الحجه، آن حضرت ج وفات کردند. و طبق محاسبهای که کردیم از نهم ذی الحجه سال دهم هجری تا یکم ربیع الاول، اگر دو ماه را 29 روزه و یک ماه را 30 روزه حساب کنیم، طبق محاسبهی مفروضه که ذکر شد، هشتاد و یک روز کامل فاصله وجود خواهد داشت. و ابونعیم نیز به طور مستدل ثابت کرده که تاریخ وفات آن حضرت ج روز دوشنبه یکم ربیع الاول است.»
حدیث شماره 394
(10) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَرَ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ الِاثْنَيْنِ، فَمَكَثَ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَلَيْلَةَ الثُّلاَثَاءِ، وَدُفِنَ مِنَ اللَّيْلِ.
وَقَالَ سُفْيَانُ: وَقَالَ غَيْرُهُ: سُمِعَ صَوْتُ الْمَسَاحِي مِنْ آخِرِ اللَّيْلِ.
394ـ (10)... جعفر بن محمد صادقس از پدرش محمد بن علی باقرس نقل میکند که وی گفت: رسول خدا ج به روز دوشنبه رحلت فرمودند؛ تمامیِ روز دوشنبه و شب سه شنبه دفن نشدند و به شب چهارشنبه به دل خاک سپرده شدند و چهره در نقاب خاک کشیدند.
سفیان بن عیینه [یکی از راویان این حدیث] گوید: کسی دیگر غیر از محمد بن علی باقرس گفته است: آخر شب چهارشنبه، صدای بیلها [برای کندن گور پیامبر ج] شنیده شد [وآن حضرت ج شبانه دفن شدند].
&
«المساحي»: جمع «مسحاء»: بیل. و کسی که با بیل گور پیامبر ج را حفر کرد، ابوطلحهس بود.
ام سلمهل میگوید: مرگ پیامبر ج را باور نکردم، مگر هنگامی که آواز بیلها را از برای کندن گور پیامبر ج شنیدم.
و عایشهل گوید: از دفن پیامبر ج آگاه نشدیم تا آنکه در سپیده دمانِ آخرِ شب سه شنبه آواز کلنگها را شنیدیم.
حدیث شماره 395
(11) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالْعَزِيزِ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ شَرِيكِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي نَمِرٍ، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ قَالَ: تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ الِاثْنَيْنِ، وَدُفِنَ يَوْمَ الثُّلاَثَاءِ.
قَالَ أَبُوعِيسَى: هَذَا حَدِيثٌ غَرِيبٌ.
395ـ (11)...ابو سلمة بن عبدالرحمن بن عوفس گوید: رسول خدا ج به روز دوشنبه رحلت فرمودند و به روز سه شنبه به خاک سپرده شدند.
ابو عیسی ترمذی گوید: این حدیث، حدیثی غریب است.
&
رفع یک اشکال
در حدیث شمارهی 394 بیان شد که پیامبر ج در شب چهارشنبه دفن شدند؛ و در این حدیث بیان شد که پیامبر ج به روز سه شنبه به خاک سپرده شدند؛ و به ظاهر میان این دو حدیث تعارض است؟
در حقیقت میان این دو روایت تعارضی وجود ندارد؛ زیرا که مقدّمات دفن رسول خدا ج از روز سه شنبه شروع شد، ولی در شب چهارشنبه از دفن آن حضرت ج فارغ شدند.
حدیث شماره 396
(12) حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ الْجَهْضَمِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ دَاوُدَ، حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ نُبَيْطٍ، أُخبِرنَا عَنْ نُعَيْمِ بْنِ أَبِي هِنْدَ، عَنْ نُبَيْطِ بْنِ شَرِيطٍ، عَنْ سَالِمِ بْنِ عُبَيْدٍ ـ وَكَانَتْ لَهُ صُحْبَةٌ ـ قَالَ: أُغْمِيَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي مَرَضِهِ، فَأَفَاقَ، فَقَالَ: «حَضَرَتِ الصَّلاَةُ؟» فَقَالُوا: نَعَمْ، فَقَالَ: «مُرُوا بِلاَلاً فَلْيُؤَذِّنْ، وَمُرُوا أَبَا بَكْرٍ أَنْ يُصَلِّيَ للنَّاسِ» أَوْ قَالَ: «بِالنَّاسِ» قَالَ: ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ، فَأَفَاقَ، فَقَالَ: «حَضَرَتِ الصَّلاَةُ؟» فَقَالُوا: نَعَمْ . فَقَالَ: «مُرُوا بِلاَلاً فَلْيُؤَذِّنْ، وَمُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ: إِنَّ أَبِي رَجُلٌ أَسِيفٌ، إِذَا قَامَ ذَلِكَ الْمَقَامَ بَكَى، فَلاَ يَسْتَطِيعُ، فَلَوْ أَمَرْتَ غَيْرَهُ، قَالَ: ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ، فَأَفَاقَ، فَقَالَ: «مُرُوا بِلاَلاً فَلْيُؤَذِّنْ، وَمُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ، فَإِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ» أَوْ «صَوَاحِبَاتُ يُوسُفَ» قَالَ: فَأُمِرَ بِلاَلٌ فَأَذَّنَ، وَأُمِرَ أَبُو بَكْرٍ، فَصَلَّى بِالنَّاسِ، ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَدَ خِفَّةً، فَقَالَ: «انْظُرُوا لِي مَنْ أَتَّكِئِ عَلَيْهِ»، فَجَاءَتْ بَرِيرَةُ وَرَجُلٌ آخَرُ، فَاتَّكَأَ عَلَيْهِمَا، فَلَمَّا رَآهُ أَبُوبَكْرٍ، ذَهَبَ لِينْكِصَ، فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ أَنْ يَثْبُتَ مَكَانَهُ، حَتَّى قَضَى أَبُوبَكْرٍ صَلاَتَهُ . ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُبِضَ، فَقَالَ عُمَرُ: وَاللَّهِ لاَ أَسْمَعُ أَحَدًا يَذْكُرُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُبِضَ إِلاَ ضَرَبْتُهُ بِسَيْفِي هَذَا! قَالَ: وَكَانَ النَّاسُ أُمِّيِّينَ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ نَبِيٌّ قَبْلَهُ، فَأَمْسَكَ النَّاسُ، فَقَالُوا: يَا سَالِمُ انْطَلِقْ إِلَى صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَادْعُهُ، فَأَتَيْتُ أَبَا بَكْرٍ وَهُوَ فِي الْمَسْجِدِ فَأَتَيْتُهُ أَبْكِي دَهِشًا فَلَمَّا رَآنِي قَالَ لِی: أَقُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟! قُلْتُ: إِنَّ عُمَرَ يَقُولُ: لاَ أَسْمَعُ أَحَدًا يَذْكُرُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُبِضَ إِلاَ ضَرَبْتُهُ بِسَيْفِي هَذَا! فَقَالَ لِي: انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ، فَجَاءَ، وَالنَّاسُ قَدْ دَخَلُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ، أَفْرِجُوا لِي، فَأَفْرَجُوا لَهُ، فَجَاءَ حَتَّى أَكَبَّ عَلَيْهِ، وَمَسَّهُ، فَقَالَ: (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ)، ثُمَّ قَالُوا: يَا صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَقُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟! قَالَ: نَعَمْ، فَعَلِمُوا أَنْ قَدْ صَدَقَ . قَالُوا: يَا صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَيُصَلَّى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالُوا: وَكَيْفَ؟ قَالَ: يَدْخُلُ قَوْمٌ، فَيُكَبِّرُونَ، وَيُصَلُّونَ، وَيَدْعُونَ، ثُمَّ يَخْرُجُونَ، ثُمَّ يَدْخُلُ قَوْمٌ، فَيُكَبِّرُونَ، وَيُصَلُّونَ، وَيَدْعُونَ، ثُمَّ يَخْرُجُونَ، حَتَّى يَدْخُلَ النَّاسُ. قَالُوا: يَا صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَيُدْفَنُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالُوا: أَينَ؟ قَالَ: فِي الْمكَانِ الَّذِي قَبَضَ اللَّهُ فِيهِ رُوحَهُ، فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَقْبِضْ رُوحَهُ إِلاَ فِي مَكَانٍ طَيِّبٍ. فَعَلِمُوا أَنْ قَدْ صَدَقَ، ثُمَّ أَمَرَهُمْ أَنْ يُغَسِّلَهُ بَنُو أَبِيهِ. وَاجْتَمَعَ الْمُهَاجِرُونَ يَتَشَاوَرُونَ، فَقَالُوا: انْطَلِقْ بِنَا إِلَى إِخْوانِنَا مِنَ الأَنْصَارِ، نُدْخِلُهُمْ مَعَنَا فِي هَذَا الأَمْرِ، فَقَالَتِ الأَنْصَارُ: مِنَّا أَمِيرٌ وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَنْ لَهُ مِثْلُ هَذِهِ الثَّلاَثِ (ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)، مَنْ هُمَا؟! قَالَ: ثُمَّ بَسَطَ يَدَهُ فَبَايَعَهُ، وَبَايَعَهُ النَّاسُ بَيْعَةً حَسَنَةً جَمِيلَةً.
396ـ (12)...سالم بن عُبیدس ـ یکی از یاران رسول خدا ج ـ گوید: رسول خدا ج در بیماری مرگ خویش به حالت اِغماء و بیهوشی فرو رفتند؛ و پس از مدتی به هوش آمدند و از بیهوشی درآمدند و فرمودند: آیا وقت نماز(عشاء) در رسیده است؟ گفتند: آری، وقت نماز (عشاء) فرا رسیده است. آنگاه آن حضرت ج فرمودند: بلالس را فرمان دهید تا اذان گوید، و به ابوبکرس نیز دستور دهید تا با مردم نماز بخواند و بدانها پیشنمازی بدهد.
سالم بن عُبیدس گوید: پس از آن دوباره رسول خدا ج بیهوش شدند؛ و پس از لحظهای به هوش آمدند و فرمودند: آیا وقت نماز فرا رسیده است؟ گفتند: آری؛ آن حضرت ج فرمودند: بلالس را فرمان دهید تا اذان گوید و به ابوبکرس نیز بگویید تا با مردم نماز بخواند؛ عایشهل خطاب به آن حضرت ج گفت: همانا پدر من (ابوبکر صدّیقس)، مردی دل نرم و دل نازک است، و هرگاه در جایگاه شما به نماز بایستد، گریه خواهد نمود و نمیتواند نماز را با مردم بخواند؛ چه خوب است که به کسی دیگر غیر از او فرمان بدهید تا با مردم نماز بگزارد.
سالم گوید: آنگاه باز رسول خدا ج بیهوش شدند و پس از مدتی به هوش آمدند و چشم گشودند و فرمودند: به بلالس فرمان دهید تا اذان گوید و به ابوبکرس نیز دستور دهید تا با مردم نماز بخواند، و به راستی شما به سان زنانِ اطرافِ یوسف÷ هستید.
سالم در ادامهی سخنانش گوید: پس از آن به بلالس فرمان داده شد تا برای نماز اذان گوید، و او نیز بر حسب فرمان، اذان گفت؛ و به ابوبکرس نیز فرمان داده شد تا با مردم نماز بخواند، و او نیز بر حسب فرمان رسول خدا ج با مردم نماز خواند و آنها را پیشنمازی داد.
پس از مدتی رسول خدا ج در خویشتن احساس سبکی کردند و فرمودند: نگاه کنید که آیا کسی هست که من به او تکیه کنم و برای نماز خواندن بیرون روم؟
دراین هنگام بَریرهس و مردی دیگر آمدند (تا رسول خدا ج را کمک و یاری دهند تا برای نماز بیرون روند)؛ آن حضرت ج به آنها تکیه دادند (و حجرهی خویش را به مقصد مسجد و صف نمازگزاران ترک کردند)؛ چون ابوبکرس رسول خدا ج را دید، خواست خود را عقب بکشد و کنار برود، ولی پیامبر ج بدو اشاره کردند تا برجای خویش باقی بماند و کنار نرود. (آنگاه پیامبر ج به آن دو کمک خویش فرمان دادند تا ایشان را کنار ابوبکرس بنشانند؛ آنان نیز چنان کردند) و ابوبکرس نماز خویش را تمام کرد (اینگونه که ایستاده به نمازِ نشستهی رسول خدا ج اقتدا کرد و مردم به نماز رسول خدا ج و ابوبکرس اقتدا کردند و پیامبر اکرم ج همچنان نشسته بودند.)
سالم گوید: پس از مدتی رسول خدا ج رحلت فرمودند؛ و عمر بن خطابس که از قضیهی رحلت پیامبر ج شوکه شده بود، گقت: به خدا سوگند! نباید بشنوم کسی بگوید پیامبر ج رحلت فرمودهاند، و گرنه با همین شمشیر خویش سر او را خواهم زد و خونش را خواهم ریخت.
سالم گوید: چون مردم اُمّی وعامی بودند و پیامبری پیش از آن حضرت ج میان ایشان نبوده است، خاموش ماندند و چیزی نگفتند. مردم به من گفتند: ای سالم! پیش دوستِ رسول خدا ج برو و او را از مرگ آن حضرت ج آگاه کن، تا بیاید؛ من نیز پیش ابوبکرس که در مسجد (محلهی خویش، در مکانی به نام «سُنح» بود) رفتم؛ و در حالی به نزد او رفتم که از بُهت و اندوه میگریستم.
چون ابوبکرس مرا با این حال و وضع دید، به من گفت: آیا رسول خدا ج رحلت فرمودهاند؟ گفتم: همانا عمر بن خطابس میگوید نباید بشنوم کسی بگوید که رسول خدا ج رحلت فرموده است، و گرنه او را با همین شمشیر خواهم زد و خونش را خواهم ریخت.
ابوبکرس به من گفت: حرکت کن؛ من با او (به طرف حجرهی رسول خدا ج) به راه افتادم. ابوبکرس درحالی رسید که مردم خود را به کنار پیکر رسول خدا ج رسانده بودند؛ ابوبکرس خطاب بدانها گفت: ای مردم! راه را برای من بگشائید؛ آنها نیز راه را برای ابوبکرس گشودند؛ آنگاه ابوبکرس خویشتن را به کنار پیکر مطهّر رسول خدا ج رساند و خویشتن را بر پیکر آن حضرت ج افکند و بر پیشانی آن حضرت ج دست کشید (و آن را بوسید)؛ و سپس این آیه را تلاوت کرد:
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ٣٠﴾ [الزمر: 30]؛
«(ای محمد! مرگ از مسائلی است که همهی انسانها در آن یکساناند و شتری است که بر دَرِخانهی همه کس میخوابد، لذا) توهم میمیری، و همهی آنان میمیرند (و سرانجام نیک و خوش و جاویدان از آنِ پرهیزگاران است.)»
پس از آن، مردم گفتند: ای دوستِ رسول خدا ج ! آیا آن حضرت ج رحلت فرمودهاند؟ ابوبکرس گفت: آری؛ رسول خدا ج درگذشتند و دارفانی را وداع گفتند. و مردم دانستند که ابوبکر صدیقس راست میگوید! آنگاه دوباره پرسیدند: ای دوست رسول خدا ج آیا بر پیکر مطهّر رسول خدا ج نماز گزارده میشود؟ گفت: آری.
باز پرسیدند: چگونه بر پیکر ایشان نماز گزارده میشود؟ ابوبکرس گفت: گروهی از مردمان، به حجرهی پیامبر ج میروند و تکبیر میگویند و درود میفرستند و دعا میکنند و بیرون میآیند؛ آنگاه چون گروه نخست از حجره بیرون آمدند، گروهی دیگر به حجره میروند و تکبیر میگویند و درود میفرستند و دعا میکنند و بیرون میآیند؛ پس از آن تمام مردم به همین ترتیب رفتار میکنند تا همگان بدینگونه بر پیکر پیامبرج نماز گزارند.
باز پرسیدند: ای دوست پیامبر ج ! آیا جسد مطهّر رسول خدا ج به خاک سپرده میشود؟ گفت: آری. گفتند جسد ایشان کجا باید به خاک سپرده شود؟ ابوبکرس گفت: در همانجایی که خداوند ایشان را قبض روح کرده است؛ زیرا خداوند متعال روح ایشان را جز در جای پاک و پاکیزه قبض نفرموده است. و مردم دانستند که ابوبکرس راست میگوید.
سپس ابوبکرس به مردم فرمان داد تا خویشاوندانِ پدری آن حضرت ج ایشان را غسل دهند.
و مهاجران برای مشورت و رایزنی دربارهی خلافت و جانشینی پیامبر ج جمع شدند و به ابوبکرس گفتند: همراه ما بیا تا پیش برادران انصار خویش برویم و آنان را در این رایزنی و مشورت دربارهی خلافت و جانشینی آن حضرت ج شرکت دهیم.
(مهاجران پیش انصار رفتند و با آنها دربارهی جانشین پیامبر ج سخن گفتند؛) انصار گفتند: باید امیری از ما و امیری از شما باشد. در اینجا بود که عمربن خطابس گفت: برای چه کسی نظیر این سه فضیلت جمع است که خداوند در این آیه بیان فرموده است:
﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾ [التوبة: 40]؛
«در حالی که دو نفر بیشتر نبودند و او دوّمین نفر بود و تنها یک نفر به همراه داشت که رفیق و یار دلسوزش ابوبکرس بود. هنگامی که آن دو در غار ثور جای گزیدند و در آن سه روز ماندگار شدند. ابوبکرس نگران شد که از سوی قریشیان به جان پیامبر ج گزندی برسد؛ در این هنگام پیامبر ج خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است و ما را حفظ مینماید و کمک میکند و از دست قریشیان میرهاند و عزّت و شوکت میرساند.»
و عمربن خطابس گفت: آن دو نفر که در این آیه بیان شده است چه کسانی بودند؟ (مسلّماً پیامبر ج و رفیق دلسوزش ابوبکر صدیقس بود که در سفر هجرت، همراه و همرکاب آن حضرت ج بود.)
سالم بن عُبیدس گوید: آنگاه عمربن خطابس دست خویش را دراز کرد و با ابوبکرس بیعت نمود و مردم نیز با ابوبکرس بیعتی نیکو و پسندیده نمودند، و او را به عنوان خلیفه و جانشین رسول خدا ج پذیرفتند.
&
«اُغمی»: بیهوش شد، از حال رفت، غَش کرد.
«افاق»: به هوش آمد، از بیهوشی درآمد.
«مُروا»: فعل امر؛ فرمان دهید.
«أَسیف»: مرد نرم دل و دل نازک که زود اندوهگین و ناراحت میشود.
«فانّکنَّ صواحب یوسف»: شما مانند زنان اطراف یوسف هستید. مراد از زنانی که اطراف یوسف÷ بودند، زلیخا است.
وجه تشبیه عایشهل و دیگران به زنان اطراف یوسف÷ در این است که چون خبر عاشق شدن زلیخا به یوسف÷ در شهر پیچید و گروهی از زنان مصر در شهر گفتند: همسر عزیز مصر کام طلبیده است و خواسته است که خادم خویش را بفریبدو به خود خواند. عشق جوان به اندرون دلش خزیده است. ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم.
و هنگامی که زلیخا نیرنگ ایشان را شنید، کسانی را دنبال آنان فرستاد و ایشان را به خانهی خود دعوت کرد و بالشهایی برایشان فراهم ساخت و مجلس را با پشتیهای گران بها و دیگر وسایل رفاه و آسایش بیاراست، و به دست هر کدام کاردی برای پوست کندن میوه داد؛ سپس به یوسف÷ گفت: وارد مجلس ایشان شو. هنگامی که چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش دیدند و به دهشت افتادند و سراپا محو جمال او شدند و به جای میوه، دستانشان را بریدند و گفتند: ماشاء الله! این آدمی زاد نیست، بلکه این جز فرشتهی بزرگواری نمیباشد.
همسر عزیز مصر گفت: این همان کسی است که مرا به خاطر عشق او سرزنش کردهاید. آری من او را به خویشتن خواندهام ولی او خویشتن داری و پاکدامنی کرده است. اگر آنچه بدو دستور میدهم انجام ندهد، بیگمان زندانی و تحقیر میگردد.
در اینجا، زلیخا، زنان مصر را برای مهمانی دعوت کرد، ولی هدفش چیزی دیگر بود؛ و آن اینکه زنان را از ملامت کردن خویش منصرف کند. در قضیّهی امامت ابوبکر صدیقس نیز چنین بود؛ زیرا که عایشهل و دیگران میخواستند تا ابوبکرس امامت ندهد و هدفشان این بود که اگر کار امامت بر عهدهی ابوبکر صدیقس بیافتد، مردم هرگز مردی را که در مقام رسول خدا ج نماز بگزارد، دوست نخواهند داشت و در هر پیشامدی او را شوم خواهند داشت. از این رو عایشهل دوست نداشت که دربارهی پدرشان چنین فکر کنند.
زهری، از عبیدالله بن عبدالله نقل میکند که وی گفت: عایشهل گفته است: چون بیماری رسول خدا ج سخت شد، فرمود: ابوبکرس با مردم نماز بگزارد. من گفتم: ای رسول خدا! ابوبکرس مردی نرم دل است و چون قرآن میخواند، میگرید، عمرس را امر دهید تا با مردم نماز بگزارد. پیامبر ج باز هم فرمود: ابوبکرس با مردم نماز بگزارد. عایشه همان سخن خود را باز گفت؛ پیامبر ج فرمود: شما مثل زنهایی هستید که یوسف÷ گرفتارشان بود، ابوبکرس با مردم نماز بگزارد. عایشهل گوید: هیچ چیز مرا بر این کار وانداشت مگر اینکه در دل من چنین افتاده بود که مردم کسی را که در جای پیامبر ج به نماز بایستد دوست ندارند و احساس میکردم که مردم چنان کسی را شوم خواهند داشت و خواستم رسول خدا ج این کار را از ابوبکرس رفع نماید. و به خدا سوگند! من دوست داشتم که این کار بر عهدهی پدرم نباشد و با خود میگفتم: مردم هرگز مردی را دوست نخواهند داشت که در مقام رسول خدا ج نماز بگزارد، و در هر پیشامدی او را شوم خواهند داشت.
«خفّة»: سبکی. «وجد خفّة»: پیامبر ج در خویشتن احساس سبکی کرد.
«اتّکیء»: تکیه کنم.
«فجاءت بَریرة و رجل آخر»: در روایات و احادیث، وارد شده که پیامبر ج به دو نفر تکیه زده است، و آن دو نفر بر مبنای اختلاف روایات عبارتند از:
1- بریرهس و نُوبهس (که بردهای سیاه بود). و مراد از «رجل آخر» به احتمال زیاد همان «نُوبه» است.
2- عباسس و علیس .
3- عباسس و پسرش فضلس.
4- عباسس و اسامة بن زیدس.
5- اسامهس و فضل بن عباسب.
و میتوان در میان این روایات اینگونه جمع کرد که پیامبر ج در ایام بیماری خویش، در مواقع مختلفی از خانهی خویش بیرون شدند، و هر زمان به فردی از اینها تکیه دادهاند. پس اختلاف روایات مبتنی بر تعدّد و تکرار خروج پیامبر ج از خانه است.
«لینکص»: تا از نماز برگردد.
«أَومأ»: اشاره کرد. با حرکت سر و دست بیان کرد. علامت داد. ایماء و اشاره کرد.
«اُمّیین»: جمع اُمِّی: بیسوادی که خواندن و نوشتن نداند. عامّیِ درس ناخوانده.
«فامسك الناس»: مردم زبانهایشان را از نطق به رحلت و وفات پیامبر ج نگاه داشتند و دم فرو بستند و خاموشی گزیدند. و چون تاکنون پیامبری ـ غیر از حضرت محمّد ج ـ به سوی ایشان مبعوث نشده بود، نمیتوانستند مرگ و رحلت او را به عمربن خطابس اثبات کنند.
«دِهشًا»: بسیار حیران و سرگشته؛ اندوه و غم.
«افرجوا لی»: راه را برای من بگشایید.
«اکبّ»: خم شد. به رو افتاد.
«یتشاورون»: مشورت و رایزنی مینمودند. بحث و تبادل نظر میکردند.
«بسط یده»: دستش را برای بیعت دراز کرد.
«من له مثل هذه الثلاثة»: برای چه کسی نظیر این سه فضیلت و ویژگی جمع است؟ و مراد از این سه فضیّلت که در آیهی «ثاني اثنین اذهما في الغار ...» آمده عبارت است از:
1- همراه بودن ابوبکرصدیقس با پیامبر ج «ثاني اثنین اذهما في الغار».
2- مصاحبت ابوبکر صدیقس با پیامبر ج «اذ یقول لصاحبه لا تحزن».
3- معیّت خدا با پیامبر ج و ابوبکر صدیقس «انّ الله معنا».
حدیث شماره 397
(13) حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ ـ شَيْخٌ بَاهِلِيٌّ قَدِيمٌ بَصْرِيٌّ ـ، حَدَّثَنَا ثَابِتٌ الْبُنَانِيُّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: لَمَّا وَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ كُرَبِ الْمَوْتِ مَا وَجَدَ، قَالَتْ فَاطِمَةُ رَضِی الله تعالی عنها: وَاكَرْبَاهُ! فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ كَرْبَ عَلَى أَبِيكِ بَعْدَ الْيَوْمِ، إِنَّهُ قَدْ حَضَرَ مِنْ أَبِيكِ مَا لَيْسَ بِتَارِكٍ مِنْهُ أَحَدًا، الْمُوافَاةُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».
397 ـ (13)... انس بن مالکس گوید: وقتی حال رسول خدا ج سنگین شد و درد و ناراحتی و شدّت و سختی مرگ، ایشان را فرا گرفت، فاطمهل بدیشان گفت: دردا و دریغا از درد و ناراحتی پدرم! پیامبر ج بدو فرمودند: از پس امروز، پدرت را درد و غمی نخواهد بود. و این چیزی که برای پدرت پیش آمده است (مرگ، سختیها و سکرات آن) کاری است که خداوند هیچ کس را از آن رها نمیکند (و از مسائلی است که همهی انسانها در آن یکساناند، و شتری است که بر درِ خانهی همه کس میخوابد)؛ و مرگ آغاز رسیدن به آخرت است.
&
«کَرب»: اندوه و غمی که موجب تنگی نفس و خفگی شود؛ غم و غصه؛ اندوه و مشقت؛ درد و ناراحتی.
«واکرباه»: وای بر من از درد و اندوه پدرم.
«الموافاة یوم القیامة»: این عبارت را به دو گونه میتوان ترجمه کرد :
1- ملاقات، در روز قیامت خواهد بود. یعنی من از دنیا خواهم رفت و در رستاخیز همدیگر را ملاقات خواهیم کرد.
2- مرگ، آغاز رسیدن به آخرت است. مرگ پل ارتباطیِ انسان به آخرت است.
حدیث شماره 398
(14) حَدَّثَنَا أَبُو الْخَطَّابِ زِيَادُ بْنُ يَحْيَى الْبَصْرِيُّ وَنَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ قَالاَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ رَبِّهِ بْنُ بَارِقٍ الْحَنَفِيُّ قَالَ: سَمِعْتُ جَدِّي أَبَا أُمِّي: سِمَاكَ ابْنَ الْوَلِيدِ يُحَدِّثُ: أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ رَضِی الله تعالی عَنهُما يُحَدِّثُ: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «مَنْ كَانَ لَهُ فَرَطَانِ مِنْ أُمَّتِي أَدْخَلَهُ اللَّهُ بِهِمَا الْجَنَّةَ».
فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِی الله عنها: فَمَنْ كَانَ لَهُ فَرَطٌ مِنْ أُمَّتِكَ؟ قَالَ: «وَمَنْ كَانَ لَهُ فَرَطٌ يَا مُوَفَّقَةُ» قَالَتْ: فَمَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ فَرَطٌ مِنْ أُمَّتِكَ؟ قَالَ: «فَأَنَا فَرَطٌ لِأُمَّتِي، لَنْ يُصَابُوا بِمِثْلِي».
398 ـ (14)... ابن عباسب میگوید: از رسول خدا ج شنیدم که فرمودند: هر شخصی از امت من که دو فرزندش، پیش از او مرده باشند و چهره در نقاب خاک کشیده باشند، خداوند به پاس آن دو مصیبت، وی را وارد بهشت خواهد کرد.
عایشهل چون این سخن را شنید، پرسید: حکم کسی از امت شما که یک فرزندش، پیش از او رحلت کرده باشد، چگونه است؟ آیا به سبب آن، وارد بهشت میشود؟ آن حضرت ج فرمودند: ای عایشه! خدا تو را موفّق و کامیاب بدارد؛ (بدان) هر کس از امت من که یک فرزند خویش را پیش از خود از دست بدهد، باز هم خداوند به پاس آن مصیبت، او را به بهشت میبرد؛
باز عایشهل پرسید: ای رسول خدا ج! حکم کسی که از امت شما که فرزندی نداشته باشد که پیش از او مرده باشد، چگونه است؟ پیامبر ج فرمودند: خود من، برای امت خویش همچون فرزندی هستم که پیش از آنان مرده است؛ و هرگز امت من به مصیبتی بزرگتر از مصیبت من سوگوار نخواهند شد.
&
«فرط»: فرزندی که پیش از بلوغ و قبل از پدر و مادرش بمیرد. فرزندِ پیش مرده.
«مؤفّقة»: خدا تو را موفق و کامیاب بدارد. پیامبر ج این جمله را به خاطر تحریک و تشویق عایشهل به زیاد پرسیدن، ایراد کردند.
«لن یُصابوا بمثلی»: امت من هرگز به مصیبتی بزرگتر و سترگتر از مصیبتِ از دست دادن من، سوگوار نخواهند شد؛ و مصیبت از دست دادن من، سختر و دشوارتر از هر مصیبتی است.
باب (55)
میراث پیامبر ج
و آنچه از ایشان ماند
حدیث شماره 399
(1) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، حَدَّثَنَا حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا إِسْرَائِيلُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ عَمْرِو بْنِ الْحَارِثِ، أَخِي جُوَيْرِيَةَ ـ لَهُ صُحْبَةٌ ـ قَالَ: مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَّا سِلاَحَهُ، وَبَغْلَتَهُ، وَأَرْضًا جَعَلَهَا صَدَقَةً.
399ـ(1)... عمرو بن حارثس ـ یکی از یاران پیامبر ج و برادر ام المؤمنین جویریّه، همسر گرامی رسول خدا ج ـ گوید: رسول خدا ج پس از خویش چیزی باقی نگذاشتند، جز از سلاح و استر خویش، و زمینی که آن را صدقه نهاده بودند.
&
«له صحبة»: عمرو بن حارثس اندکی افتخار مصاحبت پیامبر ج را داشته است.
«سلاحه»: سلاح پیامبر ج.
«بغلته»: استر و قاطر پیامبر ج.
رسول خدا ج در دوران زندگانی خویش، اموال قابل توجهی نداشتند و آنچه داشتند دربارهی آن اعلام فرموده بودند: «لا نورث ما ترکنا صدقة»؛ «کسی از ما پیامبران ارث نمیبرد؛ آنچه از خود بر جای گذاریم، صدقه است».
و در حدیثی عایشهل میگوید: «آن حضرت ج نه درهمی از خود بر جای گذاشتند و نه دیناری، نه شتری و نه گوسفندی».
به هر حال، آنچه از ایشان باقی مانده بود؛ سه چیز بود: زمین، مرکب و سلاح جنگی.
زمین:
زمینی که عمروبن حارث آن را ذکر کرده است، عبارت از چند باغ در مدینه، خیبر و فدک بود. و منظور از باغ مدینه: باغی است که متعلق به بنونضیر و یا باغی که متعلق به یک نفر یهودی به نام «مخیرق» بود و در سال سوم هجری هنگام غزوهی اُحُد به طور وصیّت به آن حضرت ج هبه کرده بود. ولی از روایات صحیح ثابت است که این باغ را آن حضرت ج در همان موقع، میان مستحقین تقسیم کرده بود.
دربارهی «فدك» و خیبر میان شیعه و اهل سنت و جماعت، اختلاف نظر وجود دارد. شیعه میگوید: این باغ در ملکیت آن حضرت ج بوده است و به طور ارث میان اهل بیت میبایست تقسیم میشد.
اهل سنت و جماعت میگویند: فدک و خیبر ملک شخصی رسول خدا ج نبودند؛ بلکه مال بیت المال بودند که تولیّت آنها در دست ایشان بود و اگر ملک شخصی آن حضرت ج باشند در این باره خود ایشان فرمودهاند: «آنچه از ما باقی ماند، صدقه است».
و آن حضرت ج در زمان حیات خویش، درآمد این سه زمین را در مصارف مختلف خرج میکردند: درآمد فدک، وقف مسافران بود، و درآمد خیبر به سه قسمت تقسیم میشد، دو قسمت متعلق به عموم مسلمانان و یک قسمت برای مخارج یک سالهی ازواج مطهرات اختصاص داده شده بود و آنچه اضافی میشد، میان مهاجرین فقیر و مسکین تقسیم میشد.
و عمر بن خطابس در زمان خلافت خویش، بر اثر اصرار عباس و علیب زمین مدینه را در تولیّت آنها قرار داد، ولی علی بن ابی طالبس آن را به تصرف خود در آورد. خیبر و فدک تا زمان خلافت عمربن عبدالعزیزس در اختیار حکومت اسلامی قرار داشت.
جانوران:
سیره نگاران در بیان اینکه آن حضرت ج چه قدر دام و چهار پا داشتند، راه اغراق را پیمودهاند. طبری نام و حالات آنها را به طور مفصّل نوشته است و اگر نوشتهی طبری معتمد قرار میگرفت، بسیار جالب بود؛ لیکن تمام روایات طبری در این مورد بدون استثناء از واقدی اخذ شدهاند.
از میان مؤلفان گذشته که در بین آنان محدثین بزرگ هم دیده میشوند، همانند: علامه یعمری، مغلطایی، حافظ عراقی و غیره نیز این موضوع را به طور مفصل نوشتهاند و چون آنها اغلب سلسلهی سند خود را ذکر نمیکنند، اکثر علماء بنا بر اعتماد بر آنها، آنچه را ذکر کردهاند، صحیح میدانند. ولی پس از تحقیق و بررسی معلوم میشود که منبع تمام این روایات واقدی است و دیگر منبع مستندی وجود ندارد (و واقدی نیز فردی بسیار ضعیف است.)
در حالی که در روایات صحیح چنین نقل شده است:
عایشهل گوید: «از آن حضرت ج نه دیناری باقی ماند و نه درهمی، نه شتری و نه گوسفندی». [ابوداود]
و عمرو بن حارث نیز گفت: «از آن حضرت ج جز استر سفید رنگ، سلاح و زمینی که آن را وقف کرده بود، چیزی ترکه نمانده است.» [ترمذی و بخاری]
از این روایات معلوم میشود که فقط یک مرکب از آن حضرت ج باقی مانده بود. پس با وجود این روایاتِ صحیح و مستند، آنچه طبری و دیگران در مورد کالاها و چهار پایان آن حضرت ج ذکر کردهاند که در واقع با شأن رسالت آن حضرت ج نیز سازگاری ندارد، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست.
از تحقیق و بررسی احادیث صحیح، این قدر مسلم است که علاوه بر فهرست مختصری که عمرو بن حارثس از اموال آن حضرت ج ذکر کرده است، اموال دیگری نیز آن حضرت ج داشتهاند؛ اما تضادّی میان این دو وجود ندارد؛ زیرا که عمرو بن حارثس مدعی این است که پیامبر ج هنگام وفات دارای این اموال بودهاند، و ممکن است قبل از وفات، آن حضرت ج طبق معمول بعضی از داراییهای خود را هبه یا صدقه کردهاند.
به هر حال، بر اساس روایات صحیح، در اوقات مختلف آن حضرت ج دارای چهار پایان ذیل بودهاند:
1- «لخیف»: اسبی که در باغ ابی بن عباس بسته میشد.
2- «عفیره»: یک رأس الاغ.
3- «عضباء و قصواء»: یک ماده شتر راهوار. پیامبر ج این ماده شتر را هنگام هجرت از ابوبکرس خریده بودند و در سفر هجرت مرکب آن حضرت ج بود و هنگام ورود به مدینه در خانهی ابوایوب انصاری نزول کرده بود. و پیامبر ج خطبهی حجة الوداع را در حالی که بر آن سوار بودند، ایراد کرده بودند.
4- «تیه» یا «دُلدُل»: نام استری است که در روایت عمرو بن حارث بدان اشاره شد. این استر را مقوقس مصر برای آن حضرت ج به عنوان هدیه، ارسال کرده بود.
سلاحهای جنگی:
با وجود زهد و قناعتی که رسول خدا ج داشتند، ولی سلاحهای ذیل برای جهاد نزد ایشان وجود داشت:
نه قبضه شمشیر به نامهای: مأثور، عصب، ذوالفقار، قلعی، تبار، حتف، مخذم، قضیب و صمصامة .
هفت زره به نامهای: ذات الفضول، ذات الوشاح، ذات الحواشی، سعدیه، فضه، تبرا، خزنق .
شش قبضه تیرکمان به نامهای: زوراء، روحاء، صفراء، بیضاء، کتوم، شداد .
آن حضرت ج سپری داشتند که به آن «موشح» میگفتند؛ و یک «خود» دیگری نیز داشتند که به آن «سبوغ» میگفتند؛ سه جبّه داشتند که در جنگها میپوشیدند و یکی از آنها دیبای سبز رنگ بود. یک عَلَم سیاه به نام «عقاب» و عَلَمهای دیگر زرد رنگ و سفید رنگ نیز داشتند.
حدیث شماره 400
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِيدِ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ أَبِي سَلَمَةَ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِی الله عَنهُ قَالَ: جَاءَتْ فَاطِمَةُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَقَالَتْ: مَنْ يَرِثُكَ؟ فَقَالَ: أَهْلِي وَوَلَدِي. فَقَالَتْ: مَا لِي لاَ أَرِثُ أَبِي؟ فَقَالَ أَبُوبَكْرٍ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «لاَ نُورَثُ»، وَلَكِنِّي أَعُولُ عَلَی مَنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَعُولُهُ، وَأُنْفِقُ عَلَى مَنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُنْفِقُ عَلَيْهِ.
400ـ(2)... ابوهریرهس میگوید: فاطمهل به نزد ابوبکر صدیقس آمد و گفت: از پس مرگ تو چه کسانی از تو ارث میبرند؟ ابوبکرس گفت: پس از مرگ من، همسر و فرزندانم از من ارث میبرند. فاطمهل گفت: چرا نباید من از پدر خویش ارث ببرم؟ ابوبکرس گفت: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «از ما ارث برده نمیشود؛ (و آنچه از ما بماند، صدقه است.)» ولی من بر کسانی که رسول خدا ج انفاق میفرمودند، انفاق خواهم کرد، و آنچه پیامبر ج بر عیال خویش میپرداخته است، بر من است که بپردازم.
&
«اعول»: به عائلهی پیامبر ج معاش و نفقه میدهم و سرپرستی آنان را به عهده میگیرم و بدانها خرجی میدهم.
«وانفق علی من کان...»: این عبارت، عطف تفسیری بر عبارت «ولکنی اعول علی...» است؛ و معنی هر دو یکی است.
به هر حال، پیامبر ج در هنگام بدرود حیات، صاحب هیچ ثروت قابل توجهی نبود تا آن را به ارث گذارد. او در طول حیات خویش، هرگز ثروتی برای خود نداشت، بلکه هر چه در اختیار او قرار میگرفت همه را در راه خیر انفاق میکرد و خود با خوردن نان جو روزگار میگذراند و ثروت و دارایی در دست ایشان چون آبی در جوی جاری بود و از جانب ایشان به سوی مستضعفان، درماندگان، بینوایان، درماندگان و یتیمان سرازیر میشد و در دست ایشان هیچ چیز نمیماند و اگر چیزی در نزد ایشان مانده بود نمیتوانست ارثی از ایشان برای بازماندگان خود باشد؛ چرا که ایشان خود فرموده بودند: «ما پیامبران ارث نمیگذاریم، و آنچه بر جای بگذاریم صدقه است».
بنابراین هر چه رسول خدا ج از خود باقی میگذاشت صدقه بود که نمیتوانست به ملک فرزند یا عموی او در آید و بلکه تنها میبایست در راه خیر مصرف شود؛ چرا که پیامبران نه مالی را برای خود میاندوختند و نه ثروتی به عنوان میراث از خود بر جای میگذاشتند؛ بلکه آنچه از آنان بر جای میماند، علم و دین و هدایت مردم بود و همین میراث آنان بود که خوش میراثی سودمند و سرشار و منبع فیض بخش علم کامل است.
البته در اینجا اختلافی دربارهی «فدک» وجود دارد که به اعتقاد و باور ما، بر خلاف آنچه تاریخ به ما ارائه میدهد، فدک ملک شخصی رسول خدا ج نبود، بلکه در حکم ملک یتیمان، بینوایان، فقرا و درماندگان بود و پیامبر اکرم ج عایدات آن را در همین راه به مصرف میرساند و البته بستگان او و اهل بیت نیز از این عایدات سهمی داشتند.
اختلافی هم که در این ماجرا، میان ابوبکرس و فاطمهی زهرال ـ دختر بهترین خلق خدا ـ بروز کرد، بر خلاف آنچه اظهارات مؤرخان چنین گمانی را به وجود میآورد، اختلافی بر سر ملکیت آن اراضی و آن آبادی نبود، بلکه اختلاف بر سر ادارهی آن و ولایت بر مصارف آن بوده؛ چرا که در عایدات این آبادی سهمی نیز از آنِ نفقهی زنان پیامبر ج بود و به همین سبب میبایست نزدیکان پیامبر ج عهدهدار امور آن چیزی که پیامبر ج عهدهدار آن بوده است شوند. اما به هر حال ابوبکر صدیقس با این خواستهی فاطمهل مخالفت کرد. اما بعدها عمربن خطابس پذیرفت که ادارهی این اراضی مشترکاً به دست علیس و عباسس سپرده شود.
بنابراین، میراث بزرگ پیامبر ج چیزی جز مکتب او نبود که به جاودانگی قرآن، جاوید است، آن سان که خداوند میفرماید: «ما قرآن را نازل کردیم و خود پاسدار آنیم» [الحجر: 9].
حدیث شماره 401
(3) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ كَثِيرٍ الْعَنْبَرِيُّ أَبُو غَسَّانَ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ: أَنَّ الْعَبَّاسَ وَعَلِيًّا جَاءَا إِلَى عُمَرَ، يَخْتَصِمَانِ يَقُولُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لِصَاحِبِهِ: أَنْتَ كَذَا، أَنْتَ كَذَا . فَقَالَ عُمَرُ لِطَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ وَعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ وَسَعْدٍ رَضِی الله تعالی عنهم: أَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ أَسَمِعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «كُلُّ مَالِ نَبِيٍّ صَدَقَةٌ إِلَّا مَا أَطْعَمَهُ، إِنَّا لاَ نُورَثُ»، وَفِي الْحَدِيثِ قِصَّةٌ.
401 ـ (3) ... ابوالبَختریس گوید: عباس و علیب در حالی پیش عمرس آمدند که با یکدیگر (دربارهی ادارهی اراضی بنی نضیر و فدک، و ولایت بر مصارف و عایدات آن) اختلاف و نزاع نمودند؛ و هر یک از آن دو به دیگری میگفت: تو چنین و چنانی (و هر یک مدّعی بود که دیگری استحقاق تصدّی و ادارهی اراضی بنی نضیرو فدک و ولایت بر مصارف آن و اوقاف و صدقات را ندارد).
عمر بن خطابس به طلحهس و زبیرس و عبدالرحمان بن عوفس و سعد بن ابی وقاصس گفت: شمایان را به خداوند متعال سوگند میدهم! آیا از رسول خدا ج نشنیدهاید که میفرمودند: «تمام اموال هر پیامبر، صدقه و وقف است، مگر آنچه را که بر اهل و عیال خویش انفاق میکند؛ همانا از ما ارث برده نمیشود (و آنچه از ما بماند، صدقه و وقف است).»
و در پی این روایت، داستانی طولانی نقل شده است ...
&
«یختصمان»: مشاجره و نزاع میکردند؛ جر و بحث مینمودند، به نزد عمرس دادخواهی میکردند؛ اقامهی دعوا نمودند؛ به دادگاه کشاندند.
اختلاف عباس و علیب بر سر ادارهی اراضی بنی نضیر و فدک، و ولایت و تصدی گری بر امور آن و مصرف عایدات آن در موارد معیّن بوده است.
«انشدکم بالله»: شما را به خدا سوگند میدهم.
اموال بنی نضیر و اراضی فدک، ملک خاصّ رسول خدا ج نبوده است؛ خداوند در سورهی حشر، پیرامون اراضیِ فدک و اموال بنی نضیر میفرماید:
﴿وَمَآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡهُمۡ فَمَآ أَوۡجَفۡتُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ خَيۡلٖ وَلَا رِكَابٖ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُۥ عَلَىٰ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٦ مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡۚ وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ٧﴾ [الحشر: 6-7]؛
«چیزهایی را که خدا از دارایی ایشان (یعنی بنی نضیر) به پیغمبر خود ارمغان داشته است، شما اسبانی و شترانی را برای آن به تاخت و تاز درنیاوردهاید و با جنگ تصرّف نکردهاید، و بلکه خداوند پیغمبران خود را بر هر کس که بخواهد چیره میگرداند، و خدا بر هر کاری توانا است. چیزهایی را که خداوند از اهالی این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است، متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان پیغمبر و یتیمان و مستمندان و مسافرانِ در راه مانده میباشد. این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست به دست نگردد و نیازمندان از آن محروم نشوند. چیزهایی را که پیغمبر برای شما از احکام الهی آورده است اجرا کنید، و از چیزهایی که شما را از آن باز داشته است، دست بکشید؛ از خدا بترسید که خداوند عقوبت سختی دارد.»
پس اموال بنی نضیر و اراضی فدک از آنِ خدا و رسول و بستگان و نزدیکان او، یتیمان، بینوایان و در راه ماندگان بود و به همین سبب رسول خدا ج آن را در مصالح عامهی مسلمانان به مصرف میرساند و از باقی ماندهی آن، هزینههای زندگی خود و خانوادهی خود را به نحو متعارف تأمین میکرد.
از این رو، فدک، ملک خاصّ رسول خدا ج به معنی رایج این کلمه نبود، تا به ارث برسد و آنچنان که برخی پنداشتهاند نزاعی بر سر ملکیّت آن رخ دهد!
و اختلاف عباسس و علیس و فاطمهل و ابوبکرس، اختلاف بر سر ادارهی فدک و ولایت بر امور آن و مصرف عایدات آن در موارد معین خود بوده است، بدین اعتبار که این اراضی در سایهی ولایت عامّه قرار نداشته و دارای ولایت خاصی است که در اختیار رسول خدا ج و جانشینان او در خاندانش قرار میگیرد، آن سان که در دوران خلافت عمر بن خطابس سر انجام قضیهی فدک به برقراری و اعادهی چنین ولایتی انجامید.
و فاطمهی زهرال ـ آن پارهی تن رسول خدا ج ـ فدک را به عنوان میراث از ابوبکر صدیقس خواستار نشده است، بلکه وی خواهان آن بود که ادارهی مصارف آن در امور خیر، با او باشد، آن سان که ابن کثیر میگوید:
«عباس و علیب که اینک میراث از دست داده بودند، از طریق فاطمهل، خواهان نظارت بر این اراضی بودند که به مصرف صدقات میرسید و نیز خواهان آن بودند که خود این اموال را در همان مواردی که رسول خدا ج به مصرف میرسانده است به مصرف برسانند.» [البدایه و النهایه ج 4ص203]
به هر حال، نمیتوان چنین عقیده داشت که فاطمه و علی و عباس، خواهان میراث بودند؛ زیرا علیس ـ که فقیه صحابه و به فرمودهی رسول خدا ج: آگاهترین آنان به فقه و داوری است ـ نمیتوانست از این سخن پیامبر اکرم ج که: «پیامبران ارث بر جای نمیگذارند»، آگاهی نداشته باشد.
به هر حال، عمر بن خطابس فدک را در اختیار علیس و عباسس قرارداد، و آن دو در مورد اداره و ولایت بر آن با یکدیگر اختلاف پیدا کردند و هر یک از آنان مدعی بود که دیگری استحقاق تصدی اوقاف و صدقات را ندارد؛ و این ماجرا را برای داوری نزد عمر بن خطابس آوردند و گروهی از صحابه را نیز پیش از خود نزد او فرستادند و آنگاه از او خواستند که فدک را میان آن دو تقسیم کند و هر یک به تنهایی بر بخشی از آن نظارت داشته باشد. اما عمرس به شدت از این کار امتناع ورزید و از این بیم داشت که این تقسیم، حالتی شبیه تقسیم میراث به خود بگیرد. وی آنگاه به آن دو گفت: به صورت مشترک به نظارت و سرپرستی آن بپردازید و اگر از این کار ناتوان ماندید آن را به من برگردانید که به خداوندی که آسمانها و زمین به نام او برپاست سوگند! در این باره حکمی جز این نخواهم کرد.
پس از آن، علی و عباس به صورت مشترک، فدک را اداره کردند و پس از وفات آن دو نیز، فرزندانشان تا زمان حکومت عباسیان به ادارهی مشترک آن پرداختند و عایدات آن را در همان مواردی که رسول خدا ج اموال بنی نضیر، فدک و سهم خود از محصولات خیبر را در آن مصرف میفرمود، به مصرف میرسید. [البدایة و النهایة ج 4ص 203 و 204]
از مجموع روایاتِ تاریخ و کتب روایی چنین دانسته میشود که فدک و اراضی بنینضیر، ملک شخصی رسول خدا ج نبود، بلکه در حکم ملک یتیمان، بینوایان، فقرا و در راه ماندگان بود و پیامبر اکرم ج عایدات آن را در همین راه به مصرف میرساند و البته بستگان ایشان و اهل بیت نیز از این عایدات سهمی داشتند. اختلافی هم که در این ماجرا میان ابوبکر صدیقس و فاطمهی زهرال بروز کرد، اختلافی بر سر ملکیّت آن اراضی و آن آبادی نبود، بلکه اختلاف بر سر ادارهی آن و ولایت بر مصارف آن بود؛ چرا که در عایدات این آبادی، سهمی نیز از آنِ نفقهی زنان پیامبر ج بود؛ و به همین سبب میبایست نزدیکان پیامبر ج عهدهدار امور آن چیزی که پیامبر ج عهدهدار آن بوده است شوند. اما به هر حال ابوبکرس با این خواستهی فاطمهی زهرا مخالفت کرد؛ اما بعدها همانگونه که گفتیم، عمربن خطابس پذیرفت که ادارهی این اراضی مشترکاً به دست علی و عباس سپرده شود.
بنابراین، میراث بزرگ پیامبر ج چیزی جز مکتب او نبود که به جاودانگی قرآن، جاوید است، آن سان که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾؛ «ما قرآن را نازل کردیم و خود پاسدار آنیم» [الحجر: 9].
حدیث شماره 402
(4) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ عِيسَى، عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله تعالی عنها: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ».
402 ـ (4)... عایشهل گوید: رسول خدا ج فرمودند: از ما (پیامبران) میراث برده نمیشود؛ و آنچه از ما بماند، صدقه و وقف است.
حدیث شماره 403
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ أَبِي الزِّنَادِ، عَنِ الأَعْرَجِ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِی الله عنه، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ يَقْسِمُ وَرَثَتِي دِينَارًا وَلاَ دِرْهَمًا، مَا تَرَكْتُ بَعْدَ نَفَقَةِ نِسَائِي وَمُؤْنَةِ عَامِلِي، فَهُوَ صَدَقَةٌ».
403 ـ (5)... ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: (به فرض اگر پس از من ارثی تقسیم شود،) وارثان من نباید دینار و درهمی را تقسیم نمایند، و آنچه از من بر جای بماند، پس از کسر هزینهی همسران و کارگزاران من، بقیهی آن صدقه است.
&
«مؤنة»: آذوقه و توشه، خرجی.
«عاملی»: کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی و یا اداری کسی دیگر را اداره کند، حاکم، والی، گیرندهی زکات از زکات دهندگان، استاندار، فرماندار. در اینجا مراد: جانشین و خلیفهی رسول خدا ج است.
به هر حال چنانکه پیشتر گفتیم، تمام عایدات اموال بنی نضیر و اراضی فدک، به مصرف یتیمان، بینوایان و در راه ماندگان، کارگزاران و بستگان و نزدیکان رسول خداج میرسید؛ و به همین سبب رسول خدا ج آن را در مصالح عامهی مسلمانان به مصرف میرساند و از باقی ماندهی آن، هزینههای زندگی خود و خانوادهی خویش را به نحو متعارف تأمین میکرد. و این اموال ملک خاصّ رسول خدا ج نبود، بلکه آن حضرت ج به مقدار احتیاج سالانهی خانوادهی خویش از آن بر میداشت و باقی مانده را به مصرف یتیمان، بینوایان، مصرف خرید سلاح و تجهیزات و سایر مصالح عمومی مسلمانان میرساند.
و آن حضرت ج در طول حیات خویش هرگز ثروتی برای خود نداشت، بلکه هر چه در اختیار او قرار میگرفت، همه را در راه خیر انفاق میکرد و خود با خوردن نان جوین روزگار میگذراند و ثروت و دارایی، در دست ایشان چون آبی در جوی جاری بود و از جانب او به سوی مستضعفان، درماندگان، بینوایان، درماندگان و یتیمان سرازیر میشد و در دست ایشان هیچ چیز نمیماند، و اگر چیزی در نزد ایشان مانده بود نمیتوانست ارثی از او برای بازماندگان خود باشد، چرا که او خود فرموده بود: «ما پیامبران ارث نمیگذاریم، و آنچه بر جای بگذاریم، صدقه است».
بنابراین هر چه رسول خدا ج از خود باقی میگذاشتند صدقه بود که نمیتوانست به ملک فرزند یا عموی او در آید و بلکه تنها میبایست در راه خیر مصرف شود، چرا که پیامبران نه مالی را برای خود میاندوختند و نه ثروتی به عنوان ارث از خود بر جای میگذاشتند؛ بلکه آنچه از آنان بر جای میماند، علم و دین و هدایت مردم بود و همین میراث آنان بود که خوش میراثی سودمند و سرشار، و منبع فیض بخش علم کامل است.
حدیث شماره 404
(6) حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْخَلَّالُ، حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ عُمَرَ قَالَ: سَمِعْتُ مَالِكَ بْنَ أَنَسٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عُمَرَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَطَلْحَةُ وَسَعْدٌ، وَجَاءَ عَلِيٌّ وَالْعَبَّاسُ يَخْتَصِمَانِ . فَقَالَ لَهُمْ عُمَرُ: أَنْشُدُكُمْ بِالَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ»؟ فَقَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ. وَفِي الْحَدِيثِ قِصَّةٌ طَوِيلَةٌ.
404 ـ (6)... مالک بن اَوس بن حَدَثانس گوید: (به روزگار خلافت عمر بن خطابس) به نزد ایشان رفتم؛ عبدالرحمن بن عوفس و طلحهس و سعد بن ابی وقاصس نیز به نزد ایشان آمدند؛ علی بن ابی طالبس و عباسس هم (که دربارهی ادارهی فدک و ولایت بر امور آن و مصرف عایدات آن در موارد معین) با یکدیگر اختلاف پیدا کرده بودند، این ماجرا را برای داوری نزد عمرس آوردند. (و هر یک از آن دو، مدعی بود که دیگری استحقاق تصدّی اوقاف و صدقات و ادارهی اراضی بنی نضیر و فدک، و ولایت بر مصارف و عایدات آن را ندارد.)
عمرس به عبدالرحمن بن عوفس و طلحهس و سعد بن ابی وقاصس گفت: شما را به آن خدایی که آسمان و زمین (بدین ساختار و صورت زیبا)، ساخته و پرداختهی او و به فرمان وی برپا است، سوگند میدهم! آیا نمیدانید که رسول خدا ج فرمودند: «ما پیامبران از خود ارثی بر جای نمیگذاریم و آنچه بر جای بگذاریم صدقه است؟».
عبدالرحمن بن عوفس و طلحهس و سعدبن ابی وقاصس گفتند: البته که آری... .
و در پی این حدیث، داستانی طولانی نقل شده است.
&
«اللهم نعم»: قبلاً گفتیم که «اللهم» در سه مورد به کار میرود:
1- برای ندای محض: «اللهم ارحمني: بارخدایا ! بر من رحم کن».
2- رای ایراد استثنای نادری که در اثبات آن از خدا یاری خواسته شود: «لا ازورك اللهم اذا لم تدعنی: از تو دیدار نخواهم کرد مگر آنکه مرا دعوت نکنی».
3- رای تمکین و استوار ساختن جواب در نفس شنونده؛ مانند: «اللهم نعم: البته که آری»، در پاسخ کسی که از تو میپرسد: «ایوسف قائم؟ آیا یوسف ایستاده است؟».
ناگفته نماند که خود واژهی «اللهم»: ندای ذات الهیّت است و اصل آن «یا الله» است که حرف ندا حذف شده و در عوض آن، میم مشدّد به جهت تعظیم در آخر آمده است.
حدیث شماره 405
(7) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ عَاصِمِ ابْنِ بَهْدَلَةَ، عَنْ زِرِّ بْنِ حُبَيْشٍ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِی الله عنها قَالَتْ: مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ دِينَارًا وَلاَ دِرْهَمًا وَلاَ شَاةً وَلاَ بَعِيرًا. قَالَ: وَأَشُكُّ فِي الْعَبْدِ وَالأَمَةِ.
405 ـ (7)... عایشهل گوید: رسول خدا ج (رحلت فرمودند و از پس خویش) دینار و درهم و گوسفند و شتری را بر جای نگذاشتند.
زِرّ بن حُبیش که راویِ این حدیث است گوید: من شک دارم که آیا عایشهل، برده و کنیز را هم گفت یا نه؟
&
«قال»: مراد از این گوینده: زر بن حُبیش، راوی این حدیث است.
«واشكّ في العبد والامة»: یعنی من شک دارم که آیا عایشهل در میان ذکر «دینار»، «درهم»، «گوسفند» و «شتر»، ذکری از «برده و کنیز» کرد یا نه؟
باب (56)
دیدن
پیامبر ج در خواب
حدیث شماره 406
(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي الأَحْوَصِ، عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ رَآنِي فِي الْمَنَامِ، فَقَدْ رَآنِي، فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لاَ يَتَمَثَّلُ بِي».
406 ـ (1)... عبدالله بن مسعودس گوید: پیامبر ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی که خود مرا در خواب دیده است؛ زیرا شیطان نمیتواند خویشتن را در خواب به صورت من نشان دهد.
&
«لا یتمثّل بی»: به شکل و قیافهی من همانند نمیشود؛ به شکل من ظاهر و متجلّی نمیشود و خویشتن را آشکار نمیسازد.
«المنام»: معنی مصدری دارد و به معنی «نوم» (خواب) است. و خواب: حالت آسایش در انسان و حیوان که توأم با آرامش و از کار افتادن حواس ظاهری است.
حقیقت خواب چیست؟ و چه میشود که انسان به خواب میرود؟ در این باره دانشمندان بحثهای فراوانی دارند، از جمله:
برخی آن را نتیجهی انتقال قسمت عمدهی خون از مغز به سایر قسمتهای بدن میدانند، و به این ترتیب برای آن «عامل فیزیکی» قائلاند.
برخی دیگر عقیده دارند که فعالیتهای زیاد جسمانی، سبب جمع شدن مواد سمّی مخصوص در بدن میشود، و همین امر روی سیستم سلسلهی اعصاب اثر میگذارد و حالت خواب به انسان دست میدهد، و این حال ادامه دارد تا این سموم تجزیه و جذب بدن گردد؛ بدین ترتیب «عامل شیمیایی» برای آن قائل شدهاند.
گروهی دیگر یک نوع «عامل عصبی» برای خواب قائلاند و میگویند: دستگاه فعال عصبیِ مخصوصی که در درون مغز انسان است و مبدأ حرکات مستمر اعضا میباشد، بر اثر خستگی زیاد از کار میافتد و خاموش میشود.
ولی هیچ یک از این تئوریها و نظریهها نتوانسته است پاسخ قانع کنندهای به قضیهی خواب بدهد هر چند تأثیر این عوامل را به طور اجمال، نمیتوان انکار کرد؟
و چیزی که سبب شده تا دانشمندان امروز از بیان تفسیر روشنی برای مسألهی خواب، عاجز بمانند، همان تفکّر مادی آنها است؛ آنها میخواهند بدون قبول اصالت و استقلال روح این مسأله را تفسیر کنند، در حالی که خواب قبل از آن که یک پدیدهی جسمانی باشد، یک پدیدهی روحانی است که بدون شناخت صحیح روح، تفسیر آن غیر ممکن است.
قرآن مجید، دقیقترین تفسیر را برای مسألهی خواب بیان کرده؛ زیرا میگوید: خواب یک نوع «قبض روح» و جدایی روح از جسم است اما نه جدایی کامل.
به این ترتیب هنگامی که به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچیده میشود و جز شعاع کم رنگی از آن بر این جسم نمیتابد، دستگاه درک و شعور از کار میافتد، و انسان از حسّ و حرکت باز میماند، هر چند قسمتی از فعالیتهایی که برای ادامهی حیات او ضرورت دارد، مانند: ضربان قلب و گردش خون و فعالیّت دستگاه تنفّس و تغذیه ادامه مییابد.
و تفسیرهای مادی از بیان و توجیه اینگونه خوابها عاجزند، در حالی که تفسیرهای روحی به خوبی میتوانند این مطلب را روشن سازند؛ زیرا روح انسان به هنگام جدایی از تن و ارتباط با عالم ارواح حقایق بیشتری را مربوط به گذشته و آینده درک میکند، و همین است که اساس رؤیاهای صادقه را تشکیل میدهد.
و به طور کلی در مورد خواب باید این مسائل را دانست که:
1- انسان ترکیبی است از روح و جسم؛ روح گوهری است غیر مادی که ارتباط آن با جسم، مایهی نور و حیات آن است.
2- به هنگام مرگ، خداوند این رابطه را قطع میکند، و روح را به عالم ارواح میبرد؛ و به هنگام خواب نیز این روح را میگیرد، اما نه آنچنان که رابطه به کلی قطع شود. بنابراین روح نسبت به بدن دارای سه حالت است: ارتباط کامل (حالت حیات و بیداری)؛ ارتباط ناقص (حالت خواب)، و قطع ارتباط به طور کامل (حالت مرگ).
3- خواب، چهرهی ضعیفی از مرگ است، و مرگ نمونهی کاملی از خواب.
4- خواب از دلایل استقلال و اصالت روح است، مخصوصاً هنگامی که با «رؤیا» آن هم رؤیاهای صادقه، توأم باشد، این معنی روشنتر میشود.
5- بعضی از ارواح، هنگامی که در عالم خواب رابطهی آنها با جسم ضعیف میشود، گاه به قطع کامل این ارتباط میانجامند به طوریکه صاحبان آنها هرگز بیدار نمیشوند؛ و اما ارواح دیگر در حال خواب و بیداری در نوسان هستند تا فرمان الهی فرار رسد.
6- توجّه به این حقیقت که انسان همه شب به هنگام خواب، در آستانهی مرگ قرار میگیرد، درس عبرتی است که اگر در آن بیندیشد برای بیداری او کافی است.
7- تمام این امور به دست قدرت خداوند انجام میگیرد، و اگر در آیات دیگر سخن از قبض روح به دست «ملك الموت» و فرشتگان مرگ آمده، به عنوان این است که آنها فرمانبران حق و مجریان اوامر او هستند و تضادی میان آن دو وجود ندارد.
«من رآني في المنام، فقد رآني»: دیدار و ملاقات رسول خدا ج در عالم خواب، مایهی بسی عزّت و کرامت است؛ زیرا کسی که پیامبر ج را در خواب بیند، به راستی که خود ایشان را در خواب دیده است، چون که شیطان نمیتواند خود را در خواب به صورت پیامبر ج نشان دهد.
علما و صاحب نظران اسلامی این مطلب را که شیطان نمیتواند خود را در شکل و صورت رسول خدا ج در آورد از ویژگیها و معجزات پیامبر ج میدانند.
برخی از علماء و دانشوران دینی، بر این باورند که حدیث مزبور، متعلق به خواب کسی است که رسول خدا ج را در حلیه و اوصاف مخصوص به خودش دیده باشد؛ اما عدهی دیگری از مفسران و تعبیر کنندگان خواب، اندکی پا را فراتر گذاشته و وسعت بیشتری را قایل شدهاند و میگویند: اگر در خواب، رسول خدا ج به هر شکل و قیافهای دیده شود ـ خواه در شکل و قیافهی جوانی، کهولت، و یا کامل در شکل و قیافهی آخرین روزهای عمرش ـ در این صورت مصداق حدیث مزبور در بارهاش تحقق پیدا میکند؛ و برخی دایرهی مصداق حدیث مذکور را بسیار محدود کردهاند و میگویند: حدیث فوق، منحصر به آن خوابی است که رسول خدا ج در آخرین شکل و قیافهی خویش (یعنی همان حلیه و قیافه که وفاتش روی آن بوده است) دیده شود.
گویند: کسانی که نزد ابن سیرین/ میآمدند و میگفتند: ما رسول خدا ج را در خواب دیدیم؛ ابن سیرین از آنها میپرسید که رسول خدا ج را در چه شکل و صورتی دیدهاید؟ اگر آنها نمیتوانستند حلیه، شکل و صورت مخصوص رسول خدا ج را بیان کنند؛ آنگاه به آنان میگفت: بروید و دور شوید. شما رسول خدا ج را ندیدهاید.
امام مودی/ گوید: هر کس، در هر شکل و قیافهای که رسول خدا ج را در خواب ببیند، معنیاش این است که واقعاً رسول خدا ج را دیده است؛ زیرا تفاوت شکل و شباهت، مستلزم تفاوت ذات نیست. البته ممکن است که تفاوت در شکل و صورت، مبتنی بر تفاوت مراتب ایمان و اعتقاد کسی که خواب را دیده، باشد؛ یعنی اگر ایمان او بسیار کامل و مستحکم است، رسول خدا ج را با شکل و قیافهی مخصوصش میبیند، و ایمانش به هر میزان که ضعیف باشد، شکل و صورت رسول اکرم ج را به همان میزان متفاوت میبیند.
حدیث شماره 407
(2) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى قَالاَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِي حَصِينٍ، عَنْ أَبِي صَالِحٍ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِی الله تعالی عنه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ رَآنِي فِي الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِي، فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لاَ يَتَصَوَّرُ» أَوْ قَالَ: «لاَ يَتَشَبَّهُ بِي».
407 ـ (2)...ابوهریرهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: هر کس مرا در خواب ببیند، به راستی که خود مرا در خواب دیده است؛ زیرا شیطان نمیتواند خویشتن را در خواب، به صورت و شبیه من در آورد.
&
«لا یتصوّر بی»: صورت مرا مجسّم نمیسازد و خویشتن را به شکل و صورت من در نمیآورد.
«لا یتشبّه بی»: نمیتواند همانند و شبیه من شود.
«لا یتصوّر او قال لا یتشبّه بی»: این شک در گفتار، از ناحیهی راوی است، نه ابوهریرهس.
حدیث شماره 408
(3) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا خَلَفُ بْنُ خَلِيفَةَ، عَنْ أَبِي مَالِكٍ الأَشْجَعِيِّ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ رَآنِي فِي الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِي».
قَالَ أَبُو عِيسَى: وَأَبُو مَالِكٍ هَذَا هُوَ سَعْدُ بْنُ طَارِقِ بْنِ أَشْيَمَ . وَطَارِقُ بْنُ أَشْيَمَ هُوَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَقَدْ رَوَى عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَحَادِيثَ.
قَالَ أَبُو عِيسَى: وَسَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ حُجْرٍ يَقُولُ: قَالَ خَلَفُ بْنُ خَلِيفَةَ: رَأَيْتُ عَمْرَو بْنَ حُرَيْثٍ صَاحِبَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا غُلاَمٌ صَغِيرٌ.
408 ـ (3)... ابو مالک اشجعی، از پدرش (طارق بن اَشیمس) روایت کرده است که وی گفت: رسول خدا ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی خودم را در خواب دیده است.
ترمذی در دنبالهی این حدیث میگوید: ابومالک [که در سند حدیث آمده است]، همان «سعد پسر طارق بن اَشیم» است. و طارق بن اَشیمس نیز یکی از یاران رسول خدا ج است که از آن حضرت ج احادیث و روایاتی را نیز نقل کرده است.
ابوعیسی ترمذی گوید: از علی بن حُجر شنیدم که میگفت: خلف بن خلیفه گفته است: عمرو بن حُریثس ـ یکی از یارانِ رسول خدا ج ـ را در حالی که پسر بچه بودم، ملاقات کردم.
&
«قال ابو عیسی: و سمعت علی بن حجر...»: هدف ترمذی از آوردن این عبارت در اینجا، این است تا ثابت کند که وی از «اتباع تبع تابعین» است؛ زیرا که بین او و صحابی (عمرو بن حریثس)، دو واسطه وجود دارد: یکی علی بن حُجر، و دیگری خلف بن خلیفه. بنابراین «عمرو بن حریثس» صحابی است؛ و «خلف بن خلیفه»، تابعی است؛ [زیرا او در کوچکی عمرو بن حریثس را دیده است]؛ و «علی بن حُجر»، تبع تابعی است؛ [زیرا او خلف بن خلیفه را ملاقات کرده است]؛ و ترمذی از زمرهی «اتباع تبع تابعی» است؛ زیرا او با علی بن حجر، ملاقات داشته و از او سماع حدیث نموده است.
ناگفته نماند که «ابن عیینه» و «احمد بن حنبل»، منکر این قضیهاند که خلف بن خلیفه، عمرو بن حریثس را دیده باشد.
حدیث شماره 409
(4) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ ابْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالْوَاحِدِ بْنُ زِيَادٍ، عَنْ عَاصِمِ بْنِ كُلَيْبٍ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا هُرَيْرَةَ يَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ رَآنِي فِي الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِي فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لاَ يَتَمَثَّلُنِي».
قَالَ أَبِي: فَحَدَّثْتُ بِهِ ابْنَ عَبَّاسٍ، فَقُلْتُ: قَدْ رَأَيْتُهُ، فَذَكَرْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ فَقُلْتُ: شَبَّهْتُهُ بِهِ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: إِنَّهُ كَانَ يُشْبِهُهُ.
409 ـ (4)... عاصم بن کلیبس گوید: پدرم (کلیبس) به من خبر داده که وی از ابوهریرهس شنیده که وی گفته است: رسول خدا ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی که خود مرا در خواب دیده است؛ زیرا شیطان را یارای آن نیست که خویشتن را در خواب به صورت من نشان دهد.
عاصم بن کلیبس در دنبالهی این حدیث میگوید: پدرم کلیبس گوید: بعدها این حدیث را برای ابن عباسب نقل کردم و بدو گفتم: همانا من رسول خدا ج را در خواب دیدم و [به محض دیدن ایشان] به یاد حسن بن علیب افتادم و گفتم: رسول خدا ج چه قدر شبیه حسن بن علیب است! ابن عباسب گفت: همانا رسول خدا ج شبیه حسن بن علیب بود.
&
«شبهته به»: شکل و صورت رسول خدا ج را به حسن بن علیب تشبیه نمودم.
علی بن ابی طالبب میگوید: «ان الحسن اشبه رسول الله ج ما بین الصدر الی الرأس، وان الحسین اشبه النبي ج ما کان اسفل من ذلك»؛ «حسن بن علیب از سینه به بالا، به رسول خدا ج شبیه بود، و حسینس در نیم تنهی پائین به ایشان شبیه بود».
حدیث شماره 410
(5) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي عَدِيٍّ وَمُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالاَ: حَدَّثَنَا عَوْفُ بْنُ أَبِي جَمِيلَةَ، عَنْ يَزِيدَ الْفَارِسِيِّ - وَكَانَ يَكْتُبُ الْمَصَاحِفَ - قَالَ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي الْمَنَامِ زَمَنَ ابْنِ عَبَّاسٍ، فَقُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي النَّوْمِ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ يَقُولُ: «إِنَّ الشَّيْطَانَ لاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَشَبَّهَ بِي، فَمَنْ رَآنِي فِي النَّوْمِ فَقَدْ رَآنِي» هَلْ تَسْتَطِيعُ أَنْ تَنْعَتَ هَذَا الرَّجُلَ الَّذِي رَأَيْتَهُ فِي النَّوْمِ؟ قَالَ: نَعَمْ، أَنْعَتُ لَكَ رَجُلاً بَيْنَ الرَّجُلَيْنِ، جِسْمُهُ وَلَحْمُهُ أَسْمَرُ إِلَى الْبَيَاضِ، أَكْحَلُ الْعَيْنَيْنِ، حَسَنُ الضَّحِكِ، جَمِيلُ دَوَائِرِ الْوَجْهِ، قَد مَلَأَتْ لِحْيَتُهُ مَا بَيْنَ هَذِهِ إِلَى هَذِهِ، قَدْ مَلَأَتْ نَحْرَهُ - قَالَ عَوْفٌ: وَلاَ أَدْرِي مَا كَانَ مَعَ هَذَا النَّعْتِ - فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: لَوْ رَأَيْتَهُ فِي الْيَقَظَةِ مَا اسْتَطَعْتَ أَنْ تَنْعَتَهُ فَوْقَ هَذَا.
قَالَ أَبُو عِيسَى: وَيَزِيدُ الْفَارِسِيُّ: هُوَ يَزِيدُ بْنُ هُرْمُزَ، وَهُوَ أَقْدَمُ مِنْ يَزِيدَ الرَّقَاشِيِّ، وَرَوَى يَزِيدُ الْفَارِسِيُّ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَحَادِيثَ، وَيَزِيدُ الرَّقَاشِيُّ لَمْ يُدْرِكِ ابْنَ عَبَّاسٍ.
وَهُوَ يَزِيدُ بْنُ أَبَانَ الرَّقَاشِيُّ، وَهُوَ يَرْوِي عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، وَيَزِيدُ الْفَارِسِيُّ وَيَزِيدُ الرَّقَاشِيُّ: كِلاَهُمَا مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، وَعَوْفُ بْنُ أَبِي جَمِيلَةَ: هُوَ عَوْفٌ الأَعْرَابِيُّ.
410 ـ (5)... یزید فارسی [که در روزگار خویش با دستش، قرآن مینوشت] گوید: در زمانی که ابن عباسب زنده بود، من رسول خدا ج را به خواب دیدم. ابن عباسب را از این موضوع با خبر کردم و بدو گفتم: همانا من آن حضرت ج را در خواب دیدم! او گفت: رسول خدا ج پیوسته میفرمودند:
«شیطان را یارای آن نیست که خویشتن را در خواب، شبیه و همانند من درآورد؛ هر کس مرا در خواب ببیند، به راستی خودم را در خواب دیده است».
آنگاه ابن عباسب خطاب به من گفت: آیا تو را یارای آن است تا مردی را که در خواب دیدهای، برای من توصیف کنی، و به بیان پرتوی از شکل و شمائل او بپردازی؟ گفتم: آری؛ میتوانم او را برای تو توصیف کنم. او مردی میانه بالا بود که نه زیاده از حد بلند بالا بود، و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛ (بلکه میانه بالا بود و خوش اندام؛) و نه نزار بود و نه فربه (که اندامش را بزرگیِ شکم یا بزرگیِ سر، معیوب گرانیده باشد)؛ رنگ چهرهاش، گندمگون و مایل به سپیدی بود؛ چشمانی گیرا و سرمه کشیده داشت؛ لبخندش بسیار چشم نواز و گیرا بود؛ چهرهاش زیبا و گرد مانند بود؛ ریش او انبوه بود و از این گوش تا گوش دیگر را پوشش داده بود و تمام گلویش را انباشته بود...
عوف بن ابی جمیله [که یکی از روایت کنندگانِ این روایت است] گوید: نمیدانم که یزید فارسی به همراه این صفات، چه صفات ظاهری و جسمیِ دیگری را گفته است!؟
به هر حال، پس از این که یزید فارسی به بیان صفات و شکل و شمائل مردی که در خواب دیده بود پرداخت؛ ابن عباسب بدو گفت: اگر رسول خدا ج را در بیداری میدیدی، باز هم بهتر از این نمیتوانستی ایشان را وصف کنی!
ابوعیسی ترمذی در دنبالهی این روایت گوید: یزید فارسی [که یکی از راویان این حدیث است]، همان «یزید بن هرمز» است که قدیمیتر و جلوتر از «یزید رقاشی» است؛ به این دلیل که یزید بن هرمز فارسی، از ابن عباسب روایات و احادیثی را نقل کرده است، در حالی که یزد رقاشی، اصلاً ابن عباسب را درک نکرده [و از او احادیثی را روایت ننموده] است؛ و یزد رقاشی، همان «یزید بن اَبَان رَقاشی» است که از انس بن مالکس احادیثی را روایت میکند. و با وجود این، یزید فارسی و یزید رقاشی، هر دو از مردمانِ شهر بصره هستند.
و «عوف بن ابی جمیله» [یکی دیگر از روایان این حدیث]، همان «عوف اعرابی» است.
&
«زمن ابن عباس»: به روزگاری که عبدالله بن عباسب زنده بود.
«تنعت»: توصیف کنی، به بیان پرتوی از صفات و شمائل او بپردازی.
«بین الرجلین»: میانه بالا بود که نه زیاده از حد بلند بالا بود و نه بیش از اندازه کوتاه قد؛ بلکه میانه بالا بود و خوش اندام.
«جسمه و لحمه»: یعنی نه نزار بود و نه فربه، که اندامش را بزرگی اعضاء، یا نزاری آن، معیوب و نامتناسب گردانیده باشد، و نه نزاری او، اندامش را از چشم نوازی باز داشته بود و نه فربهی او، قد و بالای او را از دل انگیزی انداخته بود؛ بلکه خوش اندام و خوش استیل بود.
«اسمر الی البیاض»: سیپد و گندمگون بود. یعنی چهرهاش گندمگون مایل به سپیدی بود.
«اکحل العینین»: چشمهایش مشکی بود. چشمانی گیرا و سرمه کشیده داشت.
«حسن الضحك»: لبخندی زیبا بر لب داشت.
«جمیل دوائرالوجه»: اطراف صورتش بسیار زیبا و گیرا بود.
«قد ملأت لحیتُه ما بین هذه الی هذه»: ریش او انبوه بود و از این گوش تا گوش دیگر را پوشش داده بود.
«نحره»: نحر: قسمت بالای سینه. جای بستن قلاده بر گردن.
«ملأت نحره»: ریشش، تمام گلوی او را انباشته بود.
«ولا ادري»: نمیدانم. «لا ادري ما کان مع هذا النعت»: عوف گوید: نمیدانم که یزید فارسی، به همراه این صفات، چه صفات ظاهری و جسمانی دیگری را گفته است. یعنی یزید فارسی، علاوه از این صفات، به بیان صفاتی دیگر نیز پرداخته که من آنها را فراموش کردهام.
«الیقظة»: بیداری. ضد «النوم» [خواب] است.
«قال ابوعیسی: و یزید الفارسی...»: هدف مصنف از آوردن این عبارت، این است تا میان «یزید فارسی» و «یزید رقاشی» تفاوت قائل شود؛ زیرا که درست است این هر دو یزید، از مردم بصرهاند، ولی یزید فارسی، همان یزید بن هرمز است؛ و یزید رقاشی، همان یزید بن اَبان رَقاشی؛ اولی، راوی احادیث ابن عباسب است؛ و دومی، راوی احادیث انس بن مالک است که ابن عباسب را درک نکرده است.
ناگفته نماند که در میان راویان، دو نفر به نام یزید بن هرمز وجود دارد: یکی «یزید بن هرمز» که از مردم بصره است. [همین راوی مورد بحث]؛ و دیگری: «یزید بن هرمز مدنی». و نباید این دو را با هم اشتباه گرفت.
حدیث شماره 411
(7) حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ سُلَيْمَانُ بْنُ سَلْمٍ الْبَلْخِيُّ، حَدَّثَنَا النَّضْرُ بْنُ شُمَيْلٍ قَالَ: قَالَ عَوْفٌ الأَعْرَابِيُّ: أَنَا أَكْبَرُ مِنْ قَتَادَةَ.
411 ـ (7) ابوداود سلیمان بن سَلم بَلخی، از نضر بن شُمیل برای ما چنین نقل کرده و گفته است: عوف اعرابی گفته است: من از قتاده از لحاظ سن و سال بزرگترم.
&
هدف مصنف از آوردن این روایت، این است تا ثابت کند که عوف بن ابی جمیله [یکی از راویان حدیث قبلی]، به «عوف اعرابی» مشهور و معروف است؛ همچنانکه نضر بن شُمیل در روایت بالا، بدین موضوع اشاره کرده است.
حدیث شماره 412
(8) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ أَبِي زِيَادٍ، حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ سَعْدٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَخِي ابْنِ شِهَابٍ الزُّهْرِيُّ، عَنْ عَمِّهِ قَالَ: قَالَ أَبُو سَلَمَةَ: قَالَ أَبُو قَتَادَةَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ رَآنِي» يَعْنِي: فِي النَّوْمِ «فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ».
412 ـ (8)...ابو قتادهس گوید: رسول خدا ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی خواب درستی دیده است؛ (و خودم را در خواب دیده است؛ زیرا شیطان را یارای آن نیست که به صورت و شبیه من درآید).
&
«فقد رأی الحق»: به راستی خواب درستی را دیده است. مراد از دیدن خواب حق و درست، این است که همانا خود پیامبر ج را در خواب دیده است؛ زیرا که شیطان را نشاید تا شبیه پیامبر شود.
حدیث شماره 413
(9) حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ الدَّارِمِيُّ، حَدَّثَنَا مُعَلَّى بْنُ أَسَدٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُالْعَزِيزِ بْنُ الْمُخْتَارِ، حَدَّثَنَا ثَابِتٌ، عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ رَآنِي فِي الْمَنَامِ فَقَدْ رَآنِي، فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لاَ يَتَخَيَّلُ بِي». وَقَالَ: «وَرُؤْيَا الْمُؤْمِنِ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَأَرْبَعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ».
413 ـ (9)... انس بن مالکس گوید: رسول خدا ج فرمودند: کسی که مرا در خواب ببیند، به راستی خودم را در خواب دیده است؛ زیرا شیطان را یارای آن نیست که به صورت من درآید و شبیه من شود.
و پیامبر ج در دنبالهی سخنانشان فرمودند: و خواب مؤمن و حقگرا، یک جزء از چهل و شش جزء از نبوت و پیغمبری است.
&
«رؤیا»: آنچه که شخص در خواب ببیند.
«المؤمن»:گرونده به ایمان، حقگرا، خلاف کافر.
«جزء»: بخش و پارهای از چیزی، قسمتی از یک چیز.
«النبوة»:خبر دادن از غیب یا از آینده به الهام خداوند؛ پیغمبری.
به هر حال از حدیث بالا دانسته میشود که رؤیای انسان مؤمن هم یک نوع وحی و الهام است که در سطح پایینتر از نبوت و پیغمبری برای مؤمنان ادامه دارد.
خوابهای خوب شخص مؤمن و مسلمان، حق و تعبیر آنها نیز راست و مسلّم میباشد. رسول خدا ج در روایتی میفرمایند: «خوابهای خوب، نوید بخش هستند؛ و خوابهای نویدآور و بشارت دهنده، نصیب بندگان شایسته و بایستهی خدا بوده و پرتوی از فیضان نبوت هستند.»
از ابوهریرهس روایت است که رسول خدا ج فرمودند: «از نبوت و پیامبری، چیزی جز بشارتها باقی نمانده است». حاضرین سؤال کردند: بشارتها چه هستند؟ فرمودند: «خوابهای خوب و نوید بخش».
امام مالک دربارهی معنی و مفهوم «بشارتها» به نقل از عطاء بن یسار روایت میکند که «بشارتها»: خوابهایی هستند که شخص مسلمان آنها را میبیند یا به شخص مسلمان ارائه میگردد.
«مبشّرات»: از بشارت گرفته شده و به معنی خوش خبری و دلیل خوشی و سعادت است؛ اینجا است که به خوابهای خوب در حدیث «مبشّرات» گفته شده است.
صداقت و راستی، یکی از ویژگیهای نبوت و رسالت است؛ هر حکم پیامبر ج و هر فرمان رسول خدا ج مبتنی بر حق و صداقت و راستی و درستی است. بنابراین هر خوابی که راست باشد از اوصاف نبوت به شمار میآید؛ زیرا رسول خدا ج خوابهای حق و راست را یک جزء از چهل و شش جزء از نبوتِ پیغمبران قرار داده است.
ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمودند: وقتی که نزدیک است شب و روز با هم برابر شوند، بعید است که خواب و رؤیای انسان مؤمن دروغ باشد؛ و رؤیای انسان مؤمن یک جزء از چهل و شش جزء از نبوّت پیامبران است. [بخاری و مسلم]
یعنی رؤیای انسان مؤمن هم یک نوع وحی و الهام الهی است که در سطح پایینتر از نبوّت برای مؤمنان ادامه دارد.
حدیث شماره 414
(10) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارَكِ: إِذَا ابْتُلِيتَ بِالْقَضَاءِ، فَعَلَيْكَ بِالأَثَرِ.
414 ـ (10)... عبدالله بن مبارکس گوید: چون به قضاوت و حکم و داوری کردن میان مردم گرفتار شدی، بر تو لازم و ضروری است که از احادیث و روایاتی (که از پیامبر ج و بزرگان صحابه نقل شده است) بهره بگیری؛ (تا در حلّ مشکلات و معضلات و چالشها و دغدغههای مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی و... دچار سهو و اشتباه و خطا و لغزش نشوی.)
&
«ابتُلیت»: مبتلا گردیدی. گرفتار شدی. عبدالله بن مبارکس به جهت خطیر بودن کار قضاوت، از واژهی «ابتُلیت» استفاده کرده است.
«القضاء»: قضاوت. حکم کردن. داوری بین دو یا چند تن.
«فعلیك»: برتو باد، برتو لازم و ضروری است، تو باید، بایستی، حتماً، بر تو است که ... وظیفهی تو است که ... استفاده کن، به کار گیر.
«الاثر»: مطلبی است که از رسول خدا ج یا اصحاب ایشان و تابعین روایت شده است.
حدیث شماره 415
(11) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، حَدَّثَنَا النَّضْرُ بْنُ شُمَيْلٍ، أَنْبَأَنَا ابْنُ عَوْنٍ، عَنِ ابْنِ سِيرِينَ قَالَ: هَذَا الْحَدِيثُ دِينٌ، فَانْظُرُوا عَمَّنْ تَأَخُذُونَ دِينَكُمْ.
415 ـ (11) ... ابن سیرین/ گوید: این روایات و احادیثی که از رسول خدا ج نقل شده است، دین است؛ و باید بنگرید که از چه کسی این دین را دریافت میدارید.
&
«هذا الحدیث»: این حدیثی که از پیامبر ج روایت شده است.
«دین»: آیین. کیش. ملت. مذهب. اعتقاد به قلب و اقرار به زبان و عمل به اعضاء و جوارح؛ و اسم است برای تمام آنچه که بدان پرستش خدا کرده شود.
امام ترمذی/ کتاب «الشمائل المحمدیة» را با نقل دو گفتار از بزرگان و طلایهداران عرصهی علم و دانش و حکمت و فرزانگی و روایت و درایت به پایان رسانده که هر دو گفتار، بیانگر اهمیّت دادن به رجال سند حدیث و متن روایت است.
متخصّصان علم حدیث از قدیم الایام، قواعد و اصولی را جهت دریافتِ روایت و درایتِ صحیحِ حدیث وضع نمودهاند و امروز به عنوان یک علم مستقل که حاوی چندین نوع دانش است به نام «علوم الحدیث» قرار گرفته است.
از نخستین قواعد این علوم حدیث نیز این است که بدون «سند صحیح»، هیچ حدیثی پذیرفته نشود، و باز روایت کسی که بگوید: «قال رسول الله» پذیرفته نیست مگر اینکه آن راوی از صحابهی کرامش باشد که پیامبر ج را دیده و از او حدیث را استماع نموده باشد؛ (چرا که همهی صحابهها، عادل هستند.)
و اما روایت حدیث پیامبر ج از غیر صحابی قطعاً باید سلسله سند روایت، به صحابی متصل شود و در سند از راویانِ عادل از عادل تا به ذکر یکی از اصحاب که راویِ نخستین است اقدام نموده باشد. باز لازم است که زنجیرهی راویان چنان به هم متصل گردد که هر کدام، روایت را مستقیماً از طبقهی مافوق خود دریافت نموده باشد که هرگاه در زنجیرهی سند، در اول، یا در وسط و یا در آخر، حلقهای افتاده باشد (یعنی یک راوی و یا راویانی ساقط شده باشد)، آن روایت پذیرفته نخواهد شد.
علمای اسلام به این زنجیرهی راویان که حلقههای آن به هم متصل باشند، «اسناد» یا «سند» گویند. و در همان عصر نخست و به طور قطع از اوایل قرن فتنه، یعنی دورهی خلافت عثمان بن عفانس و بعد از آن که اهواء و حزبگرایی، امت اسلامی را در برگرفت، تشدید و سخت گیری در روایت حدیث اِعمال گردید.
محمد بن سیرین/ میگوید: «امت در ابتدا دربارهی سند حدیث سؤال نمیکردند، ولی هنگامی که فتنه در میان امت روی داد، از آن تاریخ مردم به راویان حدیث میگفتند: رجال سند خود را بیان کنید تا ببینند اگر رجال سند از اهل سنت و جماعت باشند آن را بگیرند و اگر از مبتدعین باشد، از روایت آن اجتناب ورزند». [مسلم و ترمذی]
و عبدالله بن مبارک/ میگوید: «اسناد [درخواست سلسله سندِ پیوسته تا منبع حدیث] از دین است و اگر اسناد نمیبود هر کس هر چه را میخواست میگفت.» [الجرح و التعدیل، ابن ابی حاتم رازی 1/16]
و بر محققان و پژوهشگران تاریخ ادیان و ملتها نیز پوشیده نیست که شرط گرفتن «سند صحیح متصل» تا به منبع اولی در نقل «علم دین» و «علم نبوت» همانگونه که بزرگان ما گفتهاند، از خصوصیات این امت اسلامی است نه سایر ادیان.
نباید خوانندهای که از فرهنگ و تمدّن اسلامی دور است، گمان کند که امّت اسلامی هر گونه سند و اسناد در حدیث را پذیرفتهاند و هر کسی میتوانسته است برای دیگران، سلسلهای از نامهای راویانِ به ظاهر مؤثق را تا صحابی و تا پیامبر ج ردیف کند، بلکه باید دانست که از نظر امت اسلامی ـ و به ویژه علمای متخصّص ـ اسنادی در روایت حدیث پذیرفته است که دارای شرایط زیر باشد:
1- هر کدام از راویان سلسله سند، باید مشخص و معلوم الحال باشند. به عبارت دیگر، از لحاظ شخصیت و سیرت، معلوم و معروف باشند؛ و هیچ سندی که در آن گفته شود: «فلانی از یک نفر و یا از شیخ فلان قبیله و یا از فرد مؤثقی بر ما روایت کرده» بدون ذکر نام، پذیرفته نخواهد شد.
همچنین راوی سندی که ندانیم کیست؛ اهل کدام دیار است؛ استادان او چه کسانی هستند؟ شاگردان او چه کسانی هستند؟ کجا زیسته و تا چه مدت زنده بوده است؟ کجا و چه وقت وفات یافته است و به اصطلاح علوم حدیث، «مجهول العین» باشد، روایت او پذیرفته نخواهد شد.
همچنین راویای که ذات و شخصیت او شناخته شود، ولی از احوال و صفات او از لحاظ خیر یا شرّ و مثبت یا منفی بودن اطلاعی نداشته باشیم، که در اصطلاح علم الحدیث چنین شخصی را «مجهول الحال» و یا «مستور الحال» مینامند، باز روایت او پذیرفته نیست.
2- راوی باید متصف به عدالت باشد. معنی عدالت مربوط به دین، اخلاق و امانتداری راوی در آنچه روایت و نقل میکند میباشد. به طوری که گفتار و رفتار راوی، گویای خوف و خشیّت او از خداوند متعال باشد و از حساب و مجازات روز قیامت بیم داشته باشد و از دورغ و مبالغه گویی و تحریف جداً پرهیز نماید.
امت اسلامی ـ به ویژه محدثین ـ احتیاط بسیار شدیدی را در سلسلهی راویان اِعمال نمودهاند. آنان احادیث را به خاطر کمترین شبههای در سیرت و شخصیت راوی، ردّ نمودهاند و هرگاه دریافته باشند که گاهی دروغی از آن روایِ ناقل سرزده است، حدیث او را «موضوع» و یا «مکذوب» نام مینهند.
و متخصصان علوم حدیث، «عدالت راوی» را به سلامت و مصونیّت از فسق و عواملی که باعث ضعف و نقص مروّت او گردند، تفسیر کردهاند.
از جمله علائمِ چنین عدالتی این است که راوی مرتکب گناه کبیره نشده و بر گناه صغیره اصرار نداشته باشد. علاوه بر این، باز متخصصانِ علم حدیث برای راوی به شرط گرفته که با وجود صفت تقوا در او باید متصف به مروّت و شخصیت باشد و مروّت را اینگونه تفسیر کردهاند که: اجتناب از اعمالِ پست و آنچه نزد مردم باعث کم شخصیتی او تلقی گردد، مانند: غذا خوردن در معابر عمومی و...
علماء و صاحب نظران اسلامی، در شرط راوی به اجتناب از منکرات شرعی اکتفا ننمودهاند، بلکه اجتناب از مستقبحات عرفی را هم بدان افزودهاند. به این معنی شخص راوی در نزد خدا و مردم مقبول باشد.
3- راویِ حدیث به محض اتصاف به عدالت و تقوا، مؤثق و پذیرفتنی نیست، بلکه باید ضبط و دقت ورزیدن، ضمیمهی عدالت و امانت او گردد؛ چه بسا یک راوی از پرهیزگارترین بندگان و برترین آنها از لحاظ ورع و صلاح باشد، ولی دارای ضبط و دقت در روایت نباشد و از این طریق به اشتباه و غلط خواهد افتاد و گاهی فراموشی به او دست میدهد و حدیثی را با حدیث دیگری خلط میکند.
بنابراین برای شخص راوی، «ضبط و دقت در قوهی حافظه و یا صحت نوشتهها و شنیدهها» شرط اساسی است. علمای اسلام، حدیث صحیح را مشروط بر این کردهاند که راویِ آن باید از برترین درجات ضبط و اتقان برخوردار باشد تا اینکه به محفوضات و دقت وی اطمینان حاصل گردد؛ و اینگونه ضبط و اتقان را میتوان با مقایسهی برخی روایت یک راوی، با یکدیگر و یا با روایاتِ راویانِ دیگر که حافظ و مؤثّق باشند، به دست آورد.
چه بسا یک راویِ ضابط، حافظ و متقن باشد، ولی در اثر کهولت و پیری، حافظهاش ضعیف شده باشد و محفوظاتش را به هم خلط نماید؛ محدثان روایت چنین راویای را هم ضعیف میشمارند و دربارهی او میگویند: «اختلط باخره»؛ یعنی در آخر عمر، دچار آشفتگی و پریشانی شده است. تا جایی که روایات اینگونه راوی را به دلایل و شواهد مختلفی از هم متمایز نموده و گفته شود: این روایت، مربوط به قبل از اختلاط و آشفتگی ایام پایان عمر او است و پذیرفتنی میباشد، و این روایت، مربوط به بعد از اختلاط و پریشانی پایان عمر او است؛ و یا اگر ندانیم که روایت، مربوط به چه دورهای از عمر او است، آن روایت مردود و متروک خواهد شد.
4- باید سلسلهی راویان سند از ابتدا تا پایان، همگی با هم متصل و پیوسته باشند. بنابراین هرگاه حلقهای از حلقههای سلسلهی سند از اول، یا وسط و یا آخر افتاده باشد، بقیهی رجال حدیث هر اندازه از عدالت و ضبط برخوردار باشند، باز هم حدیث ضعیف و چه بسا مردود تلقی گردد تا آنجا که بعضی از پیشوایان تابعی مانند: حسن بصری، عطاء، زهری و... آن چنان با ورع و متقی بودند که مردم آنان را برای استسقاء، مورد شفاعت قرار میدادند و روزها و ماهها به خاطر دریافت علم از آنان به مسافرتهای طولانی پرداخته میشد؛ با این وجود اگر چنین مرد تابعی بگوید: «پیامبر ج فرموده است» ـ بدون ذکر صحابی که حدیث را از پیامبر ج شنیده باشد ـ حدیث او پذیرفته نخواهد بود؛ زیرا احتمال دارد که حدیث را از تابعی دیگر و آن تابعی هم از تابعی دیگر شنیده باشد؛ و باز هرگاه واسطهای در روایت حدیث مجهول باشد، آن حدیث پذیرفته نمیشود و چنین احادیثی را «مرسل» مینامند. اگر چه بعضی از فقها، احادیث مرسل را با شرایط خاصی پذیرفتهاند.
این بدان معناست که هر کدام از راویان، ناگزیر باید مستقیماً و بدون واسطه، حدیث را از ما فوق خود دریافت نموده باشد و برای راویِ حدیث جایز نیست که واسطهای را مبنی بر اینکه نزد او مؤثق است، حذف کند؛ چرا که ممکن است شخصی که نزد او مؤثق است، از نظر دیگری مجروح باشد. خلاصه صرف حذف واسطه، موجب تشکیک و تردید آن حدیث میگردد.
علاوه بر این، هرگاه یکی از روایانِ عادل و مقبول، در بعضی از سلسلهی روایان حذف گردد و لفظ محتملی را بیان کند، مانند این که بگوید: «عن فلان»؛ یعنی به «نقل از فلانی»؛ چنین روایتی را «مدلّس» میگویند و حدیث او پذیرفته نخواهد شد، مگر این که بگوید: «حدثنی فلان او اخبرني فلان او سمعت ....» و امثال آن؛ ولی اگر بگوید: «عن فلان»؛ چنین حدیثی ضعیف است؛ زیرا «عن» احتمال دریافت حدیث از طریق واسطه و یا مستقیم را دارد و محض احتمال، حدیث را ضعیف میگرداند.
5- پنجمین شرط این است که نباید حدیث، «شاذ» باشد. حدیث شاذ: به حدیثی گفته میشود که راویِ مورد وثوق آن در نقل با دیگر راویان مؤثقتر و معتبرتر مخالفت کند. مانند این که یکی از راویان مؤثق، حدیثی را با عبارت و یا اضافات معینی بر خلاف روایت راویان مؤثقتر روایت کند؛ در این صورت روایت راوی مؤثقتر پذیرفته میشود و حدیث او را در اصطلاح «محفوظ» میگویند و حدیث مخالف آن روایت را هر چند راوی آن از نگاه محدثان، مؤثق و مقبول باشد، «شاذ» میگویند.
6- اینکه حدیث شامل علت معیوبی در سند و متن آن نباشد. این شرط را پیشوایان و متخصصان این فن (کسانی که با احادیث زیستهاند و از لحاظ اسناد و متون از خِبرگی و مهارت خاصی برخوردارند) میشناسند. و این بدان معنی است که حدیث در ظاهر امر، مقبول و پذیرفته به نظر میآید و اشکالی در آن دیده نمیشود، ولی همین که صرّافان و ناقدانِ حدیث آن را نقد و بررسی نمایند، به سرعت خللی که موجب سستی و بیپایگی آن حدیث باشد، در آن مییابند؛ و به همین دلیل است که در علوم حدیث، علمی به نام «العلل» تأسیس گردید.
به هر حال، مسلمان باید در رابطه با امور دینی اهتمام و توجه شایان مبذول دارد؛ زیرا گوهر وجود و روح هستی، همانا دین است و مسألهی دین، مسألهی نخستین انسان و واقعیّت زندگی هر دو سرای اوست؛ از این رو باید بنگرد که از چه کسی این دین را دریافت میدارد.
علمای متخصص حدیث، حدیث را به صورتی جامع و مانع، چنین تعریف کردهاند: «حدیث» به روایتی گفته میشود که اسناد آن از ابتدا تا انتها به نقلِ عادلِ ضابط بوده و از شذوذ و علّت سالم ماند.
نخستین چیزی که مورد توجه یک عالم حدیث قرار میگیرد، سند حدیث است. و منظور از «سند»، سلسلهی راویان حدیث است تا آخرین راوی. یعنی صحابهای که حدیث را از پیامبر اکرم ج روایت کرده است. و از نظر اهل سنت و جمهور مسلمانان، تمام اصحاب پیامبر ج عادل هستند و خداوند متعال عدالت آنان را در آیات متعدد قرآن، و پیامبر ج نیز در احادیث صحیح و مشهور خود به ثبوت رساندهاند.
هنگامی که صحبت و همنشینی یک راوی با رسول خدا ج و صحابی بودن او به اثبات برسد، دیگر به بحث و تفحّص دربارهی او نمیپردازیم؛ بلکه بحث و گفتگو در راویِ غیر صحابی است که باید با شخصیت، ذات، زندگی و سیرهی او و هم چنین با استادان، شاگردان، تولد، و وفات او آشنایی کامل داشته باشیم. به همین خاطر «علم رجال» و یا «علم جرح و تعدیل» تأسیس گردید و دربارهی تعدیل و توثیق و تضعیف راویان، کتابهای زیادی تألیف شد.
ضعف یک حلقه از سلسلهی سند، تمام حدیث را مردود میسازد؛ خواه این ضعف از جهت عدالت راوی و یا امانتداری او باشد و یا از جهت حفظ و ضبط ایشان؛ و برای این که حدیث در مرتبهی «صحیح» قرار گیرد، باید حفظ و به خاطر سپردن راوی به تعبیر امروزی در درجهی «عالی» یا «خیلی خوب» باشد. لذا وقتی به درجهی «خوب» یا «مقبول»، تنزل نماید، حدیث فقط در مرتبهی «حَسَن» قرار میگیرد که آن هم نزد علمای اسلام، قابل اعتبار است ولی در مرتبهی پایینتر از حدیث صحیح میباشد و در تعارض، هر کدام اهمیّت و خصوصیّت خاصّ خود را دارند.
علاوه بر این، سند حدیث، باید از ابتدا تا انتها، متصل باشد که اگر در ابتدای سلسلهی سند، یا در وسط و یا در آخر آن، حلقهای مفقود و یا منقطع گردد، حدیث به مرتبهی «ضعیف» تنزّل خواهد نمود؛ و اگر بیشتر از یک حلقه از سلسلهی سند مفقود شده باشد، ضعف آن شدت مییابد.
از اینجا در مییابیم که هیچگونه زمینهای برای ناآگاهان به این علم که گمان بردهاند امکان دارد بعضی از جاعلان و حدیث پردازان، میتوانند سند بسیار صحیحی را اختراع نمایند و احادیثی که حاوی حلال و حرام شرعی باشد بر آن بنا نهند و یا به دل خواه خود چیزی را واجب و یا ساقط نمایند و آن را خوراک فقیهان و محدثان سازند، چنین زمینهای قطعاً وجود ندارد.
کتابنامهی مترجم
1- ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، 240-327 ق. «الجرح و التعديل» بتحقیق مصطفی عبدالقادر عطاء، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422 ق.
2- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، 733-852 ق.، «تهذيب التهذيب في رجال الحديث» بتحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی بن معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1425 ق.
3- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، 733-852 ق.، «فتح الباري بشرح صحيح البخاري» بیروت، دار احیا، التراث العربی، 1408 ق.
4- ابن حنبل، احمد بن محمد، «المسند»، قاهره، دار الحدیث، 1426 ه . ق.
5- ابن قیم جوزیه، محمد بن ابی بکر، 691-751 ق.، «زاد المعاد في هدي خير العباد» بتحقیق شعیب ارنووط و عبدالقادر ارنووط، بیروت، الرساله، 1414 ق.
6- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر؛ «تفسير القران العظيم»؛ بیروت؛ المکتبة العصریة؛ 1422 ه . ق.
7- ابن منظور، ابوالفضل جمال الدین محمد بن مکرم، «لسان العرب»، بیروت، مکتبة الهلال، [بیتا].
8- ابن هشام، «السیرة النبویة»، تحقیق: مصطفی السّقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، [بیتا]
9- ابوزهره، محمد؛ «خاتم پيامبران»؛ ترجمه: حسین صابری؛ مشهد؛ بنیاد پژوهشهای اسلامی؛ 1380 ش.
10- احمدیان، عبدالله؛ «سير تحليلي كلام اهل سنّت»؛ تهران؛ احسان؛ 1386 ش.
11- احمدیان، عبدالله؛ «قرآنشناسي»؛ تهران؛ احسان؛ 1378 ه . ش.
12- اصبهانی، ابونعیم، «دلائل النبوة»، تحقیق: محمد روّاس قلعهجی و عبدالبر عباس، بیروت، دارالنفائس، 1419 ه . ق.، 1999 م.
13- آلوسی، محمود بن عبدالله؛ «روح المعاني»؛ بیروت؛ دارالکتب العلمیة، 1422 ه . ق.
14- امین، مصطفی؛ جارم، علی، «النحو الواضح»؛ تهران، آوا ندا دانش، [بیتا].
15- انصاری، جمال الدین عبدالله بن هشام، «شرح شذور الذهب»؛ تحقیق: محمد یاسر شرف؛ تهران، احسان، 1388 ه . ش.
16- انصاری، جمال الدین عبدالله بن هشام، «شرح قطر الندی و بل الصدی»، تحقیق: برکات یوسف هبّور، بیروت، دارالفکر، 1429 ه . ق.، 2009 م.
17- بدر العینی، محمود بن احمد، 762-855 ق.، «عمدة القاري شرح صحيح البخاري» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1424 ق.
18- بعلبکی، منیر، 1918 -، «فرهنگ المورد» ترجمه محمد مقدس، تهران، امیر کبیر، 1385 ش.
19- بنوری، محمد یوسف، 1397 -، «معارف السنن شرح جامع الترمذي» کراچی،[بیتا].
20- بوطی، محمد سعید رمضان، «فقه السیرة النبویة»؛ دمشق، 1412 ه . ق.، 1991 م.
21- بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، «دلائل النبوة»؛ تحقیق: دکتر عبدالمعطی قلعهجی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1423 ه . ق، 2002 م.
22- ترمذی، ابوعیسی محمد بن عیسی، «الشمائل المحمدیّة»، تحقیق: محمد عوامه، دارالمنهاج، جده، عربستان سعودی، 1428 ه . ق.، 2007 م.
23- جُرّ، خلیل «فرهنگ لاروس» ترجمه: سید حمید طبیبیان، تهران، امیر کبیر، 1386ش.
24- جرّ، خلیل، «فرهنگ لاروس – عربی به فارسی»؛ ترجمهی سید حمید طبیبیان، چاپ پانزدهم، تهران، امیر کبیر، 1384 ه . ش.
25- جزائری، ابوبکر جابر، «هذا الحبیب محمد ج یا محبّ»؛ قاهره، دارالحدیث،[بیتا].
26- جمل اللیل، سید یوسف بن عبدالله، «الشجرة الزکیة في الانساب و سیر آل بیت النبوة»، ریاض، عربستان سعودی، مکتبة النبویة، 1423 ه . ق.، 2002م.
27- جوزی، عز الدین ابن اثیر ابوالحسن علی بن محمد؛ «اسد الغابة في معرفة الصحابة»، تحقیق: علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود؛ بیروت، دارالکتب العلمیة، 2003 م.، 1424 ه . ق.
28- حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، 1017-1067 ق.، «كشف الظنون عن اسامي الكتب و الفنون» دمشق، دار الفکر، 1414 ق.
29- حاجی، محمد عمر، «في ظلال السیرة النبویة»؛ دمشق، دارالمکتبی، 1425 ه . ق.؛ 2004 م.
30- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، 321-405 ق.، «المستدرك علي الصحيحين» بتحقیق محمد مطرجی، بیروت، دار الفکر، 1422 ق.
31- حبنکة المیدانی، عبدالرحمن حسن؛ «قواعد التدبر الامثل لكتاب الله عزوجل»؛ دمشق؛ دارالقلم؛ 1425 ق.
32- حبنکة المیدانی، عبدالرحمن حسن؛ «معارج التفكّر و دقائق التدبّر»؛ دمشق؛ دار القلم؛ 1420 ق.
33- حسینی، سیدحسن؛ «قصههاي قرآن»؛ تهران؛ دار الکتب الاسلامیة؛ 1383 ش.
34- حوّی، سعید؛ «الاساس في التفسير»؛ قاهره؛ دارالاسلام؛ چاپ سوم، 1412 ق.
35- حوی، سعید، «الرسول»؛ قاهره، دارالسلام، 1424 ه . ق.، 2004.
36- خالد، عمرو؛ «داستان پيامبران»؛ ترجمه: زاهد ویسی؛ خواف؛ حافظ ابرو؛ 1387 ش.
37- خالدی، صلاح؛ «القصص القراني»؛ دمشق؛ دار القلم؛ 1428 ق.
38- خالدی، صلاح عبد الفتاح، «الرسول المبلغ»؛ دمشق، دارالقلم، 1418 ه . ق، 1997م.
39- خرمدل، مصطفی؛ «تفسير نور»؛ تهران؛ احسان؛ 1384 ه . ش.
40- خزائلی؛ محمد؛ «اعلام قرآن»؛ تهران؛ امیر کبیر؛ 1380 ش.
41- خضری، شیخ محمد «نور الیقین»، بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیة، 1426-1427 ه . ق، 2006.
42- خطّاب، محمود شیث؛ «الرسول القائد»؛ بیروت، دارالفکر 1409 ه . ق، 1989 م.
43- خطیب عمری، محمد بن عبدالله، - 741 ق «مشكوة المصابيح» بتحقیق جمال عیتانی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1424 ق.
44- خلیل، عماد الدین، «دراسة في السیرة»؛ بیروت، دار النفائس، 1428 ه . ق، 2007 م.
45- دیاب، عبدالحمید و قرقوز، احمد، «طب در قرآن»، ترجمه: علی چراغی، تهران، انتشارات حفظی، چاپ چهارم، 1377 ه . ش.
46- ذهبی، محمد بن احمد، 673-748 ق.، «تذكرة الحفاظ» بیروت، دار احیاء التراث العربی، [بیتا].
47- ذهبی، محمد بن احمد، 673-748 ق.، «سير اعلام النبلاء» بتحقیق شعیب ارنووط، دمشق، دار الفکر، 1424 ق.
48- ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، «سیر اعلام النبلاء»؛ تحقیق: محمد ایمن شبراوی، قاهره، دار الحدیث، 1427 ه . ق، 2006 م.).
49- رضا، محمد رشید؛ «تفسير المنار»؛ قاهره؛ المکتبة التوفیقیة؛ [بیتا]
50- زحیلی، وهبه، «التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج» دمشق، دار الفکر، 1418 ق.
51- زحیلی، وهبه، «الوجيز في اصول الفقه» تهران، احسان، 1381 ش.
52- زحیلی، وهبة، «شمائل المصطفی ج»؛ بیروت، دار الفکر، 1427 ه . ق.، 2006م.
53- زرکلی، خیر الدین، 1893 -، 1966 «الاعلام» دار العلم للملایین، 2007 م.
54- زمخشری، محمود بن عمر؛ «الكشاف»، بیروت، دار احیاء التراث العربی»؛ 1424 ه . ق.
55- سایس، محمد علی؛ «تفسير آيات الاحكام»؛ دمشق؛ دار ابن کثیر؛ 1422 ق.
56- سعدی، عبدالملک عبدالرحمن؛ «شرح عقايد اهل سنّت و جماعت»؛ ترجمهی امیر صادق تبریزی؛ سنندج؛ کردستان؛ 1379 ه . ش.
57- سهارنفوری، خلیل احمد، - 1927 م، «بذل المجهود في حل سنن ابي داود» بیروت، دار البشائر الاسلامیه، 1427 ق.
58- سیدقطب؛ «تفسير في ظلال القران»؛ ترجمه: مصطفی خرم دل؛ تهران؛ احسان؛ 1386 ش.
59- سیوطی، جلال الدین، «الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور»، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418 ه . ق.
60- سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر؛ «الاتقان في علوم القران»؛ ترجمهی مهدی حائری قزوینی، به تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم؛ تهران؛ امیر کبیر؛ 1382 ه . ش.
61- سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابوبکر، «الخصائص الکبری»، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2003 م.، 1424 ه .ق.
62- شعراوی، محمد؛ «تفسير الشعراوي»؛ ادارة البحوث و التألیف و الترجمة؛ [بیتا]
63- شلتوت، محمود؛ «اسلام، آيين زندگي»؛ ترجمه: عبدالعزیز سلیمی؛ تهران؛ احسان؛ 1382 ش.
64- شوکانی، محمد بن علی؛ «فتح القدير»؛ بیروت؛ دار الکتب العلمیة؛ 1415 ق.
65- صابونی، محمد علی؛ «تفسير آيات الاحكام»؛ بیروت؛ دار احیاء التراث العربی؛ 1425 ق.
66- صابونی، محمد علی؛ «صفوة التفاسير»؛ بیروت؛ دار القلم؛ 1406 ه . ق.
67- صافی، محمود؛ «الجدول في اعراب القران»؛ تهران؛ احسان؛ 1383 ش.
68- صالح، بهجت عبدالواحد؛ «الاعراب المفصل لكتاب الله المرتل»؛ اردن؛ عمّان؛ دارالفکر؛ 1998 م.
69- صدیقی شافعی، محمد بن علان، «دليل الفالحين لطرق رياض الصالحين» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421 ق.
70- صلابی، علی محمد «السیرة النبویة»؛ بیروت، دارالمعرفة، 1427 ه. . ق؛ 2006 م.
71- طبّاره، عفیف عبدالفتاح؛ «روح الدين الاسلامي»؛ ترجمه: ابوبکر حسنزاده؛ سقز؛ محمدی، 1375 ه . ش.
72- طبری، ابن جریر؛ «تفسير طبري (جامع البيان عن تأويل القران)»؛ دمشق؛ دارالقلم؛ و بیروت، الدار الشامیة؛ 1418 ق.
73- طبری، ابوجعفر بن حریر 224-310 ه . ق «تاريخ الطبري»، بیروت، دار ابن کثیر 1425 ه . ق.
74- طحان، محمود، «درآمدی بر علوم حدیث»، ترجمهی: فیض محمد بلوچ، تربت جام، خواجه عبدالله انصاری، 1389 ه . ش.
75- طحاوی، ابوجعفر احمد بن محمد بن سلامة، «شرح معاني الآثار»، ادارة تألیفات اشرفیه، [بیتا].
76- عبدالباقی، محمد فؤاد، «المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم» قم، ذوی القربی، 1384 ش.
77- عبدالباقی، محمد فواد، «اللؤلؤ و المرجان» ترجمه: ابوبکر حسنزاده، تهران، احسان، 1384 ش.
78- عثمانی، محمد تقی «تكلمة فتح الملهم» بتحقیق محمود شاکر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1426 ق.
79- عثمانی، محمد تقی «درس جامع الترمذي» ترجمه: عبدالحمید بزرگزاده، تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1383 ش.
80- عثمانی، محمد تقی؛ «علوم القران»؛ ترجمه: محمد عمر عیدی دهنه؛ تربت جام؛ شیخ الاسلام احمد جام؛ 1383 ش.
81- عثمانی، محمد شفیع؛ «معارف القران»؛ ترجمه: محمد یوسف حسینپور، تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1377 ش.
82- عسقلانی، احمد بن علی بن حجر، «الاصابة في تمییز الصحابة»؛ تحقیق: علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1423 ه . ق، 2002م.
83- عظیم آبادی، ابوالطیب محمد شمس الحق، «عون المعبود، شرح سنن ابيداود»، قاهره، دار الحدیث، 1422 ه . ق.
84- عقیلی همدانی مصری، بهاء الدین عبدالله بن عقیل، «شرح ابن عقیل»؛ تحقیق: فاخوری، بیروت، دارالجیل [بیتا].
85- عمید، حسن، «فرهنگ عميد» تهران، امیر کبیر، 1382 ش.
86- غزالی مصری، محمد؛ «فقه السيرة»؛ ترجمه: محمد طاهر حسینی؛ تهران؛ احسان؛ 1378 ش.
87- فخر رازی، محمد بن عمر، 544-606 ق. «مفاتيح الغيب (تفسير كبير)» بیروت، دار الکتب العلمیه، 1425 ق.
88- فشّابه، هشام؛ «دليل الموضوعات في القران الكريم»؛ بیروت؛ مؤسسة الریان؛ 1422 ق.
89- فیروزآبادی شیرازی، مجد الدین محمد بن یعقوب، «في صحبة الحبیب محمدج»؛ تحقیق: احمد مصطفی قاسم طهطاوی، قاهره، دارالفضیلة، [بیتا].
90- قاری، علی بن سلطان محمد، - 1014 ق.، «مرقاة المفاتيح شرح مشكوة المصابيح» بتحقیق صدقی محمد جمیل العطار، بیروت، دار الفکر، 1414 ق.
91- قرائتی، محسن؛ «تفسير نور»؛ تهران؛ مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن؛ 1375 ش.
92- قرضاوی، یوسف؛ «دورنماي جامعه اسلامي»؛ ترجمه: عبدالعزیز سلیمی؛ تهران؛ احسان؛ 1378 ش.
93- قرضاوی، یوسف؛ «ديدگاههاي فقهي معاصر»؛ ترجمه: احمد نعمتی؛ تهران، احسان؛ 1384 ش.
94- قرطبی، محمد بن احمد، - 671 ق. «الجامع لاحكام القرآن» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422 ق.
95- کاندهلوی، محمد ادریس، 1899-1974 م، «التعليق الصبيح علی مشكوة المصابيح» کویته، مکتبه رشیدیه، [بیتا].
96- کاندهلوی، محمد زکریا، 1898-1981 م، «اوجز المسالك الی موطاء مالك» بتحقیق ایمن صالح شعبان، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1420 ق.
97- کشمیری، محمد انورشاه، 1292-1352 ق، «فيض الباري علي صحيح البخاري» بیروت، دار الکتب العلمیه، 1426 ق.
98- کنعان، احمد محمد، «الموسوعة الطبيّة الفقهيّة»، بیروت، دار النفائس، 1427 ه . ق.
99- گنجی، ایوب، «فاطمهی زهرا، از خود دفاع میکند»، تهران، ایوب گنجی، 1385 ه . ش.
100- گیلانی، نجیب، «در گسترة طبّ نبوي»، ترجمه: صلاح الدین توحیدی، تهران، احسان، 1383 ه . ش.
101- مبارک فوری، صفی الرحمن؛ «خورشيد نبوت»؛ ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی؛ تهران؛ احسان؛ 1385 ش.
102- مبارکفوری، صفی الرحمن، «الرحیق المختوم»؛ بیروت، شرکة دار الارقم بن ابی الارقم، 2004 م.
103- مبارکفوری، محمد عبدالرحمن بن عبدالرحیم، «تحفة الاحوذی»، شرح جامع الترمذی، بیت الافکار الدولیة، بیروت، لبنان، 2007 م.
104- معلوف، لویس، 1867-1946، «المنجد» ترجمه: مصطفی رحیمینیا، تهران، صبا، 1380 ش.
105- مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -، «تفسير نمونه» تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1385 ش.
106- نادری، محمد اسعد، «نحو اللغة العربیة»؛ بیروت، المکتبة العصریة، 1425 ه . ق.، 2005 م.
107- ندوی، ابوالحسن؛ «نبيّ رحمت»؛ ترجمه: محمد قاسم قاسمی؛ تربت جام؛ شیخ الاسلام احمد جام؛ 1380 ش.
108- ندوی، سید ابوالحسن علی الحسنی، «السیرة النبویة»؛ تحقیق: سیدعبدالماجد الغوری، بیروت، دار ابن کثیر، 1425 ه . ق.، 2004 م.
109- نعمانی، شبلی؛ و ندوی، سید سلیمان؛ «فروغ جاويدان»؛ زاهدان؛ فاروق اعظم؛ 1381 ش.
110- نووی، یحیی بن شرف، 631-676 ق، «شرح صحيح المسلم» بیروت، المکتبه العصریه، 1422 ق.
111- نووی، سید ابوالحسن علی الحسنی، «مقالات حول السیرة النبویة»، تحقیق: عبدالماجد الغوری؛ بیروت، دار ابن کثیر، 1423 ه . ق.، 2002 م.
112- نووی، سید سلیمان، «الرسالة المحمدیة»؛ تحقیق: محمد رحمة الله حافظ الندوی؛ دمشق، دارالقلم، 1426 ه . ق.، 2005 م.
113- واقدی، محمد بن عمر، «مغازی؛ تاریخ جنگهای پیامبر ج»؛ ترجمهی محمود مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1369 ه . ش.