مادران مؤمنان

سيرت امهات المؤمنين رضی الله عنهن أجمعین را به عنوان شكوفه هايي معطر به نوجوانان ودوست داران سيرت زنان اهل بیت پيامبر صلي الله عليه وسلم تقديم مي كنيم تا آنها در زندگي براي خود از آنها الهام بگيرند واز صحنه هاي بزرگ زندگي زنان پيامبر صلي الله عليه وسلم درس بياموزند

  

اسم الكتاب: أمهات المؤمنين


تأليف: عبد المنعم الهاشمي


الناشر: موقع عقيدة


نبذة مختصرة: أمهات المؤمنين

 

مادران مؤمنان

 

 


تأليف:
عبدالمنعم هاشمي


 

 

 

 

 

 


 
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
مقدمه مؤلف    7
مادران مؤمنان    9
همسران قريشي پيامبر:    9
همسران غیر قريشي پيامبر:    9
خديجه دختر خويلد    12
پايان ايام جاهليت    12
ازدواج با پيامبر    15
عملكرد خديجه با دعوت ورسالت    18
سوده دختر زمعه    20
آغاز شگفتانگيز    20
سوده خواب مي‌بيند    21
ازدواج    22
عايشه    24
ازدواج آسماني    24
فضيلت عايشه رضي الله عنها    26
حفصه دختر عمر رضي الله عنه    29
داستان ازدواج    29
فضيلت حفصه    30
حفصه و ماريه    30
زينب بنت خزيمه مادر بينوايان    33
سخاوت ام المؤمنين زينب بنت خزيمه    33
زندگي زينب قبل از ازدواج با پيامبر    34
ازدواجي مبارك    35
روزهايي در كنار پيامبر    35
ام سلمه    36
خداحافظي با ابوسلمه    36
ازدواجي مبارك    37
جايگاه بلند ام سلمه ل    39
زينب بنت جحش    41
داستان زينب چيست؟    41
ازدواج با پيامبر    43
زندگي زينب بعد از پيامبر    45
جويريه دختر حارث    46
(جويريه بنت حارث) در غزوه بني مصطلق    46
صفيه دختر حيي بن اخطب    49
صفيه بنت حيي بن اخطب قبل از ازدواج با پيامبر    49
پيروزي و ازدواج    50
ام حبيبه (رمله دختر ابي سفيان)    52
ازدواج با پيامبر    53
ملاقاتي مبارك    54
وفات ام حبيبه رضي الله عنها    55
ميمونه دختر حارث    56
خواهران مؤمن    56
ازدواجي مبارك    57
وفات    60

 


 
مقدمه مؤلف
الحمد لله والصلاة والسلام علی رسول الله.
اما بعد:
سيرت امهات المؤمنين را به عنوان شكوفه‌هايي معطر به نوجوانان ودوست داران سيرت زنان پيامبر تقديم مي‌كنيم تا آن‌ها در زندگي براي خود از آن‌ها الهام بگيرند واز صحنه‌هاي بزرگ زندگي زنان پيامبر درس بياموزند.
از خداوند مي‌خواهيم كه عمل ما را بپذيرد و به نويسنده و ناشر اين كتاب پاداش نيكو بدهد. سلام و درود بي‌پايان نثار روح همه امهات المؤمنين باد.
عبدالمنعم هاشمي
كويت – دسامبر 1997
 
مادران مؤمنان
امهات المؤمنين (مادران مؤمنان) همسران پيامبر هستند و همه مورد تجليل واحترام امت مي‌باشند و از آن جا كه مادر مسلمين هستند بعد از درگذشت پيامبر با كسي ديگر ازدواج نكردند.
امهات المؤمنين (مادران مؤمنان) همسران پيامبر هستند كه تعدادشان يازده زن بوده است  كه شش تا قريشي وچهار عرب (غير قريشي) ويك غير عرب بوده است.
همسران قريشي پيامبر:
همسران قريشي پيامبر عبارت از:
1)    خديجه دختر خويلد بن اسد بن عبدالعزيز بن قصي بن كلاب.
2)    عايشه دختر ابوبكر صديق بن ابي قحافه.
3)    حفصه دختر عمر بن خطاب.
4)    ام حبيبه دختر ابوسفيان، اسمش رمله هست.
5)    ام سلمه دختر اميه بن سهيل.
6)    سوده دختر زمعه.
همسران غیر قريشي پيامبر:
وامهات المؤمنين عرب كه از قبيله قريش نيستند عبارت‌اند از:
1)    زينب دختر جحش بن رئاب بن اسد بن خزيمه.
2)    ميمونه دختر حارث بن حزن ابن قيس بن غيلان الهلالية .
3)    زينب دختر حزيمه بن حارث ابن قيس الهلالية .
4)    جويريه دختر حارث بن ابي ضرار، از بني مصطلق.
اما تنها همسر پيامبر كه عرب نيست صفيه دختر حيي بن اخطب كه از قبيله بنونظير است.
اين‌ها ازواج پيامبر و مادر همه مؤمنين‌اند وضمناً اولين زني كه پيامبر او را به همسري برگزيد خديجه بود و تا زماني كه خديجه زنده بود پيامبر با زني ديگر ازدواج نكرد. بعد از درگذشت خديجه رسول اكرم در مكه با سوده ازدواج نمود و بعد از آن دو سال قبل از هجرت، عايشه را به عقد خويش درآورد، و در سال دوم هجري بعد از واقعه جنگ بدر با ام سلمه ازدواج نمود، سپس حفصه را به همسري برگزيد و در سال سوم هجري زينب دختر جحش نيز در زمره همسران آن حضرت قرارگرفت، در سال پنجم هجري با جويريه ازدواج كرد و در سال ششم هجري ام حبيبه نيز به امهات المؤمنين اضافه وبه شرف همسري پيامبر مفتخِر گرديد، بعد رسول اكرم با صفيه وميمونه دختر حارث و سپس با زينب دختر خزيمه ازدواج نمود.
پيامبر اكرم با همسرانش با اخلاق خوب ومهرباني رفتار مي‌كرد، وقتي كه از عايشه پرسيده شد كه اخلاق پيامبر با خانواده‌اش چگونه بوده است؟
گفت: اخلاق پيامبر از همه مردم بهتر بود، او ناسزا وسخن زشت به زبان نمي‌آورد، و در بازارها فرياد وپرخاش نمي‌نمود، و بدي را با بدي پاسخ نمي‌داد بلكه گذشت مي‌نمود و مي‌بخشيد .
و نيز عايشه گفت: او مانند يكي از شما مردان بود، كه ا زنانش به خلوت مي‌نشست، اما بهترين ومهربان‌ترين وخوش اخلاق‌ترين شوهري بود، همواره لبخند بر لبانش نقش مي‌بست .
اينگونه رسول اكرم با بزرگواري ونرم خوئي با زنانش رفتار مي‌نمود، همواره لبخند پرمهر وعطوفت آن حضرت بر چهره همسرانش، زندگي را برايشان زيبا مي‌نمود، آن‌ها نيز او را زياد دوست مي‌داشتند تا جايي كه اين محبت به رشك بردن وغيرت ورزيدن مي‌انجاميد. روايت است كه يكي از همسران پيامبر بنام صفيه دختر حيي بن اخطب غذايي لذيذ مي‌پزد و آن را در ظرفي براي پيامبر مي‌فرستد. عايشه نيز غذا آماده كرده و در ظرفي مي‌گذارد، ناگهان مي‌بيند كه غذاي صفيه قبل از غذاي او به پيامبر رسيده است، عايشه ظرف غذاي او را به زمين مي‌كوبد، ظرف مي‌شكند و دو تكه مي‌شود، پيامبر دوتكه ظرف را بر مي‌دارد و به همديگر مي‌چسباند و به اطرافيان مي‌گويد: بخوريد غيرت مادرتان جوش كرده است. بعد از صرف غذا رسول اكرم ظرف عايشه را براي صفيه مي‌فرستد وظرف شكسته را درخانه عايشه نگهداري مي‌نمايد و مي‌گويد: «غذا در برابر غذا، وظرف در برابر ظرف» .
عايشه متوجه مي‌شود كه بر اثر جوش غيرت و رشك بردن مرتكب چنين كاري شده است به پيامبر مي‌گويد: «كفاره كاري كه كردم چيست؟ پيامبر فرمود: ظرفي مانند همان ظرف و غذايي مانند آن غذا، اشتباه تو را جبران مي‌كند» .
و رسول اكرم در خانه، كارهايش را خودش انجام مي‌داد و همه كارها را براي زنان نمي‌گذاشت، گوسفند مي‌دوشيد، لباسش را مي‌دوخت وبراي خود و همسرانش كار مي‌نمود وچون وقت نماز فرا مي‌رسيد براي اداي نماز بلند مي‌شد وخانه را به سوي مسجد ترك مي‌گفت .
و اين چنين زنان شريف و نجيب پيامبر در خانه پيامبر زندگي بسر كردند كه تا زماني او زنده بود كانون خانواده‌اش گرم و فضاي آن را محبت پركرده بود و زنان پيامبر احساس خوشبختي مي‌نمودند، و بعد از درگذشت پيامبر همسران آن حضرت، صبر و قناعت را پيشه نموده و به زندگي خود ادامه دادند.
خديجه دختر خويلد
جبرئيل در غار حرا به پيامبر گفت:
«اين خديجه است كه با ظرفي پر از غذا به سوي تو مي‌آيد، وقتي نزد تو آمد از طرف من وپروردگارش سلام كن، و او را مژده بده كه خداوند در بهشت برايش خانه‌اي از جواهرات نفيس درست نموده كه داد وفرياد وخستگي در آن خانه وجود ندارد» .
پايان ايام جاهليت
در زماني كه اهل مكه مشرك بودند وكعبه مملو از بت‌هاي قريش، بود، در يكي از روزها زنان مكه براي جشن عيد در مسجد الحرام جمع شده بودند در حالي كه آن‌ها سرگرم سرور وشادي بودند مردي ناشناخته از كنار شان در حال عبور بود، مرد منظره زيباي جشن را كه پير زنان ودختران جوان مشغول شادي بودند مشاهده كرده وايستاد، نگاهي به زنان و به بت‌هايي كه اطرافشان بود انداخت، لبخند بر لبانش نقش بسته بود گويا مي‌خواست چيزي بگويد، ناگهان فرياد برآورد: اي زنان قريشي! به زودي پيامبري در ميان قوم شما مبعوث خواهد شد، براي هر يك از شما ممكن بود او را به همسري برگزيند.
اين مرد با سخن خود، شادي وهياهي زنان را متوقف كرد و زنان قريشي با تعجب وحيرت به اين مرد ناشناخته خيره شده بودند، و به همديگر نگاه كرده واز هم مي‌پرسيدند: اين مرد ناشناخته چه كسي هست كه با ما چنين سخن مي‌گويد؟! هدفش ازاين سخن چيست؟!
بعد از اينكه به آن مرد نگاه كردند در پاسخ به يكديگرگفتند: اين مرد غالبا يهودي است وفردي ناشناخته ومتعلق به اين ديار نيست!! و او جز مسخره وعيب جويي از بت هايمان ديگر هدفي نداشته است. در اينجا بود كه همه زنان يك صدا دشنام و ناسزا نثار آن مرد كردند و بعضي به سوي او سنگ پرتاب نمود كه درنتيجه آن مرد از آن‌ها دور شد.
اما در ميان آن‌ها فقط يكي بود كه آن مرد را اذيت نكرد ودشنام نداد، زيرا او مي‌دانست كه اين بت‌ها را نبايد پرستش كرد، زنان قريشي نيز مي‌دانستند كه آن زن به دين قريش نيست اما از آنجا كه مقامش بالا بود كسي در مورد عقيده‌اش شك نمي‌كرد و به خاطر جايگاه ومقام بزرگ اجتماعي وشهرت نيكويش كسي به خود اجازه انتقاد از او را نميداد.
اين زن، زني بود كه در ميان قومش به طاهره (پاكيزه) معروف بود وبانو وسرور زنان قريش لقب يافته بود.
اين زن، خديجه دختر خويلد بن اسد بن عبدالمعزي بن قصي  بود كه از نظر نسبي جزو زنان متوسط قريش به شمار مي‌رفت.
خديجه ازديگر زنان قريش شريف‌تر، ثروتمندتر وامانتدار‌تر بود، عفت وپاكدامني او نيز زبانزده همه بود، به خاطر اين صفات نيكو از جايگاه ومقام بالايي در ميان قومش برخوردار بود.
مؤرخين  در مورد او چنين نوشته‌اند: «مادر قاسم، قريشي اسدي، مادر فرزندان پيامبر اولين كسي كه به آن حضرت ايمان آورد و او را قبل از همه تصديق و تائيد نمود و به او اطمينان داد، زني كه به كمال رسيده بود، عاقل ومتدين وبزرگوار وپاكدامن و از اهل بهشت بود، رسول اكرم هميشه او را تعرف وذكر خيرش را مي‌نمود و او را از ساير امهات المؤمنين برتر مي‌دانست وچنان در بزرگداشت او مبالغه مي‌كرد كه عايشه مي‌گويد: به هيچ زني به اندازه خديجه رشك وغيرت نبرده‌ام . زيرا پيامبر زياد از خديجه ياد مي‌نمود.
و چون خديجه براي پيامبر بسيار عزيز وگرامي بود قبل از خديجه با زني ديگر ازدواج نكرد ونيز تا زماني كه خديجه زنده بود با زني ديگر ازدواج ننمود، خداوند چند فرزند از خديجه به پيامبر داد.
خديجه مالش را براي پيامبر خرج مي‌نمود و پيامبر براي او تجارت مي‌كرد. خداوند پيامبر را دستور داد تا به خديجه مژده خانه‌اي ساخته شده از مرواريد را در بهشت بدهد كه داد وفرياد و خستگي در آن راه ندارد، و خديجه بارها از زبان عمو زاده‌اش ورقه بن نوفل شنيده بود كه او خديجه را به آينده‌اي روشن و پاكيزه و به دين صحيح و آيين يكتاپرستي مژده داده بود.
ازدواج با پيامبر
وقتي سن پيامبر به بيست سالگي رسيد، به خاطر امانتداري وصداقت در مكه او را به نام محمد امين مي‌شناختند، در يكي از روزها ابو بطالب عموي پيامبر به او گفت: برادرزاده عزيز، من فردي هستم كه ثروتي ندارم، ومشكلات روزگار، زندگي را برايمان دشوار نموده و سال‌هاي سختي را گذرانده‌ام، و ثروت و تجارتي ندارم، اكنون كاروان قوم تو براي تجارت آماده حركت به سوي شام است، خديجه دختر خويلد به افرادي از قريش شترهايش را مي‌دهد تا با مال او برايش تجارت كنند و اين افراد نيز سود مي‌برند. اگر تو نزد خديجه بروي وبراي رفتن به سوي شام وتجارت براي خديجه اظهار آمادگي كني تو را بر ديگران ترجيح خواهد داد، چون از صداقت و امانتداري تو خبر دارد .
پيامبر در مورد سخنان عمويش به فكر فرو رفت، اما ابوطالب تفكر محمد را قطع كرده وگفت: گر چه دوست ندارم تو به شام بروي، زيرا مي‌ترسم يهوديان قصد سويي به جانت كنند، اما چاره اي جز اين نيست .
خديجه زني امانتدار، شريف وتاجري ماهر بود كه كاروان تجاري او در كنار ديگر كاروان‌هاي قريش از همه جاي دنيا سر مي‌زد. خديجه اموال خود را به مرداني مي‌سپرد وهرچه سود به دست مي‌آمد نيمي از آن را به همان افراد مي‌داد، مهارت قريشي‌ها نيز در تجارت مشهور بود.
پيامبر به ابوطالب گفت: شايد خديجه خودش دنبال من كسي را بفرستد.
ابوطالب گفت: مي‌ترسم كسي قبل از تو نزد خديجه برود ومالش را تحويل گيرد. سخن ابوطالب با برادرزاده‌اش محمد، اينجا به پايان رسيد وازهمديگر جدا شدند .
خديجه از گفتگوي ابوطالب ومحمد بطريقي آگاه شد، او محمد صلى الله عليه وسلم را مي‌شناخت كه صداقت وامانت وي در مكه زبانزده خاص و عام است ومردم او را صادق وامين مي‌خوانند. خديجه گفت: نمي‌دانسته‌ام كه او چنين چيزي مي‌خواهد، سپس كسي را دنبال محمد فرستاد وگفت: به محمد بگو: از آن جا كه تو فردي هستي راستگو و امانتدار، كاروان تجاري مرا به شام ببر ومن دو برابر ديگران به تو مزد خواهم داد.
پيامبر بعد از شنيدن پيام خديجه نزد عمويش ابوطالب برگشت و آنچه از خديجه شنيده بود برايش تعريف نمود، ابوطالب گفت: برادرزاده‌ام! اين روزي را خداوند به تو حواله نموده است. كاروان خديجه آماده شد و پيامبر وميسره غلام خديجه به سوي شام حركت كردند، عموهاي پيامبر حمزه وابوطالب كاروان‌هاي ديگر را سفارش كردند كه مواظب برادرزاده شان باشند، كاروان به راه خود ادامه داد تا اينكه به منطقه شام به شهر بصري رسيد، محمد وميسره در بازار بصري نزديك عبادتگاه راهبي بنام «نسطورا» زير درختي اقامت گزيدند، راهب كه ميسره را از قبل مي‌شناخت نزد ميسره آمد و گفت: مردي كه درسايه آن درخت نشسته چه كسي هست؟ ميسره گفت: او قريشي واز اهل حرم است، راهب به او گفت: آن مردي كه زير درخت نشسته پيامبر است، سپس از ميسره پرسيد: آيا چشم‌هايش كمي قرمز هستند؟ ميسره گفت: بله، راهب گفت: او آخرين پيامبر است.
ميسره علاوه بر امانتداري، حسن رفاقت وفايده زياد در تجارت چيزهاي ديگري نيز در اين سفر مشاهده نمود، او مي‌ديد كه هنگام ظهر كه هوا به شدت گرم مي‌شد دو فرشته پيامبر را كه سوار بر شتر بود سايه مي‌كردند تا ازگرماي آفتاب در امان بماند .
ميسره و پيامبر از شام به سوي مكه بازگشتند قلب ميسره از محبت پيامبر مالامال بود. ميسره به اندازه‌اي پيامبر را دوست مي‌داشت كه گويا برده پيامبر است. چون آن‌ها به مكه رسيدند ديدند كه خديجه در هنگام ظهر بيرون از خانه همراه چند زن كه نفيسه دختر منبه هم در ميان آن‌ها به چشم مي‌خورد منتظر پيامبر وميسره بودند، پيامبر نزد خديجه آمد واو را از فايده وسودي كه در اين تجارت عايد شده بود خبر كرد، خديجه خوشحال شد ومزد پيامبر را دو چندان پرداخت نمود. نفيسه دختر منبه مي‌گويد كه خديجه بعداز بازگشت پيامبر مرا نزد او فرستاد تا از او خبرگيري نمايم، ومن نزد پيامبر رفتم، و به او گفتم كه محمد چرا ازدواج نمي‌كني؟ او گفت: چيزي در دست ندارم كه ازدواج نمايم.
نفيسه به او گفت: اگر زني كه در ثروت وزيبايي وشرافت مشهور وهم طراز تو باشد وخودش بخواهد با تو ازدواج كند آيا مي‌پذيري؟
پيامبر گفت: او چه كسي است؟ نفيسه گفت: خديجه، پيامبر فرمود: خوب، من چگونه مي‌توانم اين كار را بكنم؟
نفيسه گفت: خودم اين كار را انجام مي‌دهم .
نفيسه دختر منبه نزد خديجه آمد واو را خبر كرد، خديجه كسي را نزد پيامبر فرستاد تا در موعد مقرر حضور بهم رساند. ونيز خديجه كسي را نزد عمويش عمروبن اسد فرستاد تا بيايد واو را به عقد محمد در بياورد وبرادر خديجه عروه بن خويلد در كنارش بود. روز ازدواج تعيين گرديد و در همان روز محمد وعموهايش و تعدادي از بني هاشم وعموي خديجه وبرادرش وتعدادي از خويشاوندان او، در خانه خديجه جمع شدند. وابوطالب عموي پيامبر سخن را آغاز نمود وگفت: سپاس خداوندي را كه ما را پرده دار و پاسبان وخادم خانه‌اش (كعبه) گردانيده است. برادرزاده ام از هر فردي كه با او مقايسه شود شريف‌تر و عاقل‌تر و بهتر است، گرچه ثروت ومالش اندك است.
اما بايد دانست كه مال سايه‌اي است كه از بين مي‌رود وچيزي است كه همواره درمعرض دگرگوني ونابودي قرار دارد. سپس ابوطالب گفت: محمد علاقه مند است با خديجه ازدواج كند وخديجه نيز علاقه دارد با او ازدواج كند، سپس مقدار مهريه را اعلام كرد.
در اين هنگام عموي خديجه عمروبن اسد بلند شد وخوبي محمد را بيان نمود واعلام كرد كه خديجه را با 20 شتر به عقد محمد در مي‌آورم، سپس شترهايي در خانه خديجه سربريدند وبه مردم غذا داده شد و از آن‌ها پذيرايي به عمل آمد، و بعد بانوي بزرگ قريش با امين قريش زندگي زناشويي را آغاز نمودند. محمد صلى الله عليه وسلم كه كودكي خود را با يتيمي سپري كرده بود وخواهر وبرادري نيز نداشت محبت خديجه همسر مهربان او همه اين كمبودها را در زندگي وي رفع كرد، خديجه غلامش زيد بن حارثه را به پيامبر هديه كرد و پيامبر او را آزاد نمود و به فرزندي خود قبول كرد، بعد از مدتي اولين فرزند پيامبر، زينب به دنيا آمد، بعد از او قاسم وام كلثوم ورقيه به ترتيب پا به دنيا گذاشتند و آخرين فرزند خديجه فاطمه زهرا (رضي الله عنها) بود واين چنين خديجه مادر چهار فرزند پيامبر مي‌باشد.
عملكرد خديجه با دعوت ورسالت
پانزده سال از ازدواج خديجه ومحمد گذشت و در اين دوران خديجه در همه امور زندگي به شوهرش كمك نمود پيامبر اوقات طولاني را به گوشه نشيني وعبادت در غار حرا مي‌گذراند وچون از آنجا به خانه برميگشت خديجه با مهرباني وعشق وعلاقه او را به آغوش مي‌گرفت. در يكي از روزها برخلاف عادت، محمد صلى الله عليه وسلم در وقت هميشگي به خانه نيامد و بر اثر تاخير ايشان اضطراب وپريشاني تمام وجود خديجه را فرا گرفته بود، ناگهان محمد صلى الله عليه وسلم در حالي كه بدنش مي‌لرزيد وعرق مي‌ريخت وارد خانه شد وگفت: مرا بپوشانيد،‌ مرا بپوشانيد.
خديجه شتابان او را با چادري پوشاند، محمد صلى الله عليه وسلم داستان آمدن فرشته در غار حرا را تعريف كرد، خديجه بلافاصله نزد ورقه بن نوفل رفته واو را از ماجرا آگاه كرد، ورقه او را خبر كرد كه محمد به پيامبري مبعوث شده است، خديجه نزد محمد صلى الله عليه وسلم آمده و به او گفت: خوشحال باش اي پسر عمويم، وپايداري كن، سوگند به ذاتي كه جان خديجه در دست اوست اميدوارم كه تو پيامبر اين امت باشي.
خديجه مسلمان شد وستم قريش ومبارزه آن‌ها با دعوت پيامبر آغاز گرديد وخديجه شاهد ستم‌هايي بود كه قريش بر پيامبر روا مي‌داشتند، او ستم ام جميل وشوهرش ابولهب را كه بر پيامبر مي‌كردند مي‌ديد ومشاهده مي‌كرد كه چگونه پيامبر و دعوتش را به باد مسخره مي‌گيرند، اما خديجه در برابر همه اين مشكلات صبر را پيشه كرد ومقاومت نمود.
رقيه دختر پيامبر وخديجه به عقد ازدواج عثمان بن عفان در آمد، بعد از درگذشت رقيه، دختر ديگر پيامبر به نام ام كلثوم به عقد عثمان در آمد، دختر ديگر پيامبر، زينب با پسر خاله‌اش ابوالعاص بن الربيع كه مادرش هاله بنت خويلد بود ازدواج نمود و فاطمه زهرا نيز به عقد علي مرتضي رضي الله عنه در آمد. قريش بر اثر دشمني با دعوت محمد با بني هاشم قطع رابطه نموده و آن‌ها را به دره‌ها و كوه‌هاي اطراف مكه بيرون راندند و هرگونه داد وستد با آن‌ها را ممنوع اعلام كردند خديجه با جان ومالش همراه پيامبر راهي دره‌هاي اطراف مكه شد وتمام دارايي خود را در راه خدا خرج نمود وتحريم قريش سه سال ادامه پيدا كرد كه سال‌هاي بسيار سختي در زندگي پيامبر وخديجه وديگر بني هاشم بود.
كوچ در ميان دره‌ها مشكل بود بنابراين سلامتي خديجه در خطر قرارگرفت، اما بعد از مدتي كه تحريم لغو شد با قلبي سرشار از ايمان وتقوا به خانه‌اش برگشت. خديجه بعد از لغو شدن تحريم پژمرده و ضعيف شد پيامبر از اينكه خديجه بيمار بود پريشان گرديد، اما از آن جا كه به تقدير وقضاي الهي ايمان داشت آرام گرفت. در يكي از روزها، خديجه به نداي پروردگار لبيك گفت و درسن 65 سالگي جان به جان آفرين تسليم نمود، رسول اكرم پيشاپيش او را مژده بهشت داده بود.
زيرا خداوند، پيامبر را گفته بود كه «بشر خديجة ببيت في الجنة من قصب، لا صخب فيه ولا نصب».
و خديجه در دامنه كوهي در قسمت بالاي مكه بنام «جبل الحجون» در مقبره خانواده خود به خاك سپرده شد و رسول اكرم او را با دست‌هاي خود در قبر گذاشت.
خداوند ام المؤمنين را رحمت كند واز او راضي باشد.
سوده دختر زمعه
خداوند متعال فرموده است:
﴿رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَيۡنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١٢٨﴾ [البقرة: 128].
«اي پروردگار! ما دو نفر را چنان كن كه مخلص ومنقاد فرمان تو باشيم و از فرزندان ما ملت وجماعتي پديد آور كه تسليم تو باشند وطرز عبادت خويش را به ما نشان بده وبر ما ببخشاي، بي‌گمان تو بس توبه پذير ومهرباني».
آغاز شگفت‌انگيز
بر اثر ستم مشركين مكه پيامبر اصحاب ويارانش را دستور داد تا به حبشه هجرت كنند، سوده اسلام آورده بود شوهرش سكران بن عمرو اسلام را پذيرفت وسوده وشوهرش جزء آن هشت نفر از بني عامر بودند كه در هجرت دوم، سرزمين واموال خود را در مكه ترك كرده واز طريق دريا راهي حبشه شدند، زيرا نجاشي پادشاه حبشه پادشاهي مهربان وجوانمرد بود.
سوده مدت زماني را در حبشه سپري كرد، بعد به مكه براي ادامه دادن راه صلح واسلام بازگشت.
اين آغاز داستان زندگي سوده بود، اما زندگي نامه سوده بيشتر از اين است كه اكنون از آن سخن مي‌گوييم .
سوده خواب مي‌بيند
سوده به شوهرش سكران بن عمرو گفت: پسر عمويم! ديشب خواب ديدم كه پيامبر پاي روي گردنم گذاشته است..!! بعد لحظه‌اي سكوت كرد وسپس سخنش را ادامه داد وتعبير اين خواب چيست؟!
سكران لحظه‌اي ساكت شد و در مورد تعبير خواب همسرش به فكر فرو رفت، سپس گفت: اگر خواب تو درست باشد، من مي‌ميرم و پيامبر با تو ازدواج خواهد كرد.
سوده تعبيري كه شوهرش خواب او را كرده بود بعيد دانسته و آن را نپذيرفت و اظهار نظري در مورد تعبير همسرش ننمود.
بعد از مدتي سكران بن عمرو بيمار شد، سوده به تيمار داري و پرستاري از همسرش مشغول بود. در صبح يكي از روزها كه سوده در كنار همسرش مشغول رسيدگي به او بود به شوهرش گفت: ديشب خواب ديدم كه به پهلو دراز كشيده ام وماه همچون شيشه اي شكست و از آسمان روي من فرو ريخت... سوده لحظه‌اي سكوت كرد سپس به سخنش ادامه داد وگفت: تعبير اين خواب چيست؟!
سكران ببن عمرو به ياد خوابي افتاد كه درگذشته‌اي دور همسرش براي او تعريف كرده بود، بعد گفت: اي سوده! من در بستر بيماري خواهم مرد، و پيامبر با تو ازدواج خواهد كرد.
سوده از تعبيري كه شوهرش در مورد خواب به عمل آورد وحشت نمود وبا خودش گفت: اين تعبير درست نيست، و شوهرش را به حال خودش رها كرد.
ديري نگذشت كه سكران چشم از جهان فروبست وسوده براي از دست دادن شوهرش كه پسر عمويش بود، به شدت غمگين شد.
ازدواج
در آن روزها و در ميان آن همه اندوه وغم، ابوطالب عموي پيامبر وخديجه در گذشتند و پيامبر ازدست دادن عمو وهمسرش به شدت غمگين بود.
اصحاب پيامبر ناراحتي پيامبر را احساس نمودند وبه فكر چاره افتادند كه چگونه پيامبر را از اين وضعيت بحراني وفضاي افسرده برهانند.
بنابر اين خوله دختر حكيم همسر عثمان بن مظعون يكي از زنان مهاجر به حبشه را نزد رسول اكرم فرستادند، خوله نزد پيامبر آمد وگفت: اي پيامبر خدا! تو را مي‌بينم كه بر اثر ازدست دادن خديجه خيلي غمگين هستي.
پيامبر فرمود: آري، درست است خديجه كدبانوي خانه‌ام و مادر فرزندانم بود.
خوله گفت: چرا با زني ازدواج نمي‌كني كه جاي خديجه را پر كند؟! سپس گفت: مي‌تواني با عايشه يا سوده ازدواج كني، پيامبر بعد از كمي تأمل گفت: برو در مورد ازدواج من با آن دو صحبت كن.
خوله نزد سوده كه درخانه پدرش بود رفت وگفت: آيا مي‌داني كه خداوند چه خير وبركت بزرگي برايت آورده؟! سوده با تعجب از خوله پرسيد آن خير وبركت چيست؟!
خوله گفت: پيامبر مرا فرستاده تا تو را براي او خواستگاري كنم. سوده بلا فاصله به ياد خوابي كه ديده بود وتعبيري كه شوهرش در مورد آن خواب كرده بود افتاد.
سوده گفت: دوست دارم اين پيوند انجام گيرد!
نزد پدرم برو ومسئله را با او در ميان بگذار.
خوله نزد پدر سوده وپيرمردي بود وچشمانش تار وضعيف شده بودند رفت و به او گفت: مرا محمد براي خواستگاري سوده فرستاده است.
پدر سوده گفت: مرد مناسبي است. سوده چه مي‌گويد؟
خوله گفت: سوده راضي است ودوست دارد اين پيوند صورت گيرد.
پدر سوده گفت: سوده را نزد من بيار، هنگامي كه سوده آمد پدرش جريان را با او در ميان گذاشت، سوده نيز موافقت نمود. آنگاه پدر سوده محمد را به خانه‌اش خواند ودختر خود را به عقد او در آورد و بدين صورت سوده پا به خانه محمد گذاشت. و آن حضرت از ازدواج با عايشه به خاطر كوچكي سنش منصرف گرديد.
سوده دختر زمعه بن قيس عامري اولين زني بود كه پيامبر بعد از وفات خديجه با او ازدواج كرد ونيز تا سه سال تنها زن پيامبر بود كه بعد از گذشت سه سال پيامبر با عايشه ازدواج كرد واو را به خانه خود آورد .
سوده زني شريف وبزرگوار بود  وكسي بود كه به خاطر بالا بودن سنش نوبت خود را به عايشه هديه نمود .
سوده احاديث پيامبر را روايت مي‌نمود وبخاري احاديث او را ذكر كرده است. ابن عباس نيز از سوده حديث روايت مي‌كرد.
روزي سوده به پيامبر گفت: اي رسول خدا! ديشب در نماز به شما اقتدا نمودم وشما چنان ركوع را طولاني كرديد كه من بيني ام را با دست گرفتم تا مبادا خون از بيني ام بيرون بيايد، رسول اكرم خوشحال شد وتبسم نمود.
هنگامي كه پيامبر به مدينه تشريف آورد زيد و ابورافع را به مكه فرستاد و به آن‌ها دو شتر و پانصد درهم داد تا خانواده او را از مكه به مدينه بياورند، زيد وابو رافع به مكه رفته وفاطمه وام كلثوم وسوده بنت زمعه و ام ايمن واسامه فرزند زيد رضي الله عنهم را به مدينه آوردند.
سوده در ماه شوال سال پنجاه وچهار هجري يعني چهل سال بعد از وفات رسول اكرم دار فاني را وداع گفت واز جهان چشم فرو بست. او عمر دراز خود را با عبادت وذكر الهي گذرانده بود.
رحمت خداوند بر ام المؤمنين سوده باد.
عايشه
«سه شب تو را در خواب ديدم كه فرشته تو را در حالي كه در پارچه‌اي ابريشمي پيچانده شده بودي، نزد من مي‌آورد، من پارچه را از چهره ات برداشتم ديدم كه تو هستي، وگفتم: اگر از جانب خدا است اين كار انجام خواهد گرفت» . (پيامبر به عايشه).
ازدواج آسماني
 خوابي كه پيامبر در آن عايشه را ديده بود وشب دوم نيز دو باره آن خواب را ديد در آنصدايي شنيد كه كسي به او گفت: اي پيامبر خدا! اين زن غم‌هاي تو را كاهش مي‌دهد وجانشين خوبي براي خديجه خواهد بود.
پيامبر تعجب كرد كه در دو شب پي در پي چنين خواب مي‌بيند! بنابراين فرمود: اگر اين خواب از جانب خداوند باشد خداوند آن را به انجام خواهد رساند.
و آنچه بيشتر، پيامبر را به تعجب وحيرت وا مي‌داشت اين بود كه: عايشه دختر ابوبكر هنوز كم سن وسال بود، چگونه مي‌توان با دختر بچه‌اي در اين سن وسال ازدواج كرد؟! وچگونه اين دختر بچه كوچولو مي‌تواند جاي خالي خديجه را پر كند؟
پيامبر طبق عادت هميشگي همواره به خانه دوست خود ابوبكر رضي الله عنه رفت وآمد مي‌كرد، عايشه بزرگ شده بود، بعد از وفات خديجه، خوله دختر حكيم زن عثمان بن مظعون نزد پيامبر آمد و به او پيشنهاد كرد تا با سوده و عايشه ازدواج نمايد، پيامبر به خوله فرمود: «نزد آن‌ها برو و در مورد ازدواج با من سخن بگو».
پيامبر با سوده ازدواج كرد و در همان وقت خوله به خانه ابوبكر صديق رضي الله عنه نزد همسر ابوبكر، (ام رومان) دختر عامر رفت. ام رومان زني بود كه پيامبر در مورد او فرمود: هر كسي دوست دارد كه به يكي از حورهاي بهشت نگاه كند به ام رومان نگاه كند .
خوله گفت: آيا مي‌داني كه خداوند چه خير وبركتي بر شما نازل كرده است؟ ام رومان با خوشحالي پرسيد آن خير وبركت چيست؟ خوله گفت: مرا پيامبر خدا فرستاده تا عايشه را براي او خواستگاري كنم.
ام رومان گفت: منتظر باش تا ابوبكر بيايد.
ابوبكر آمد وخوله به او گفت: خداوند خير وبركت بزرگي به شما عنايت فرموده است! ابوبكر پرسيد چه خيروبركتي؟ خوله گفت: مرا پيامبر براي خواستگاري عايشه فرستاده است. ابوبكر گفت: عايشه برادرزاده آن حضرت به حساب مي‌رود، آيا مناسب است كه او با برادرزاده‌اش ازدواج كند؟
رسول اكرم وقتي گفته ابوبكر را از زبان خوله شنيد گفت: برگرد و به ابوبكر بگو تو برادر اسلامي وديني من هستي وايرادي ندارد كه من با دختر تو ازدواج كنم.
وقتي خوله نزد ابوبكر بازگشت و به اوخبر داد كه اين ازدواج ممنوعيت واشكالي ندارد. ابوبكر به خوله گفت: منتظر باش تا برگردم. وقتي ابوبكر خانه را ترك كرد، ام رومان به خوله گفت: عايشه نامزد جبير فرزند مطعم بن عدي است وابوبكر تاكنون هيچ وعده اي از وعده‌هايش را خلاف نكرده است و مطعم وفرزند او از مشركين بودند، هنگامي كه ابوبكر نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را از خواستگاري عايشه مطلع كرد، مادر جبير به مطعم گفت: اگر فرزند مان با دختر ابوبكر ازدواج كند از دين قريش بر ميگردد وممكن است دين محمد را كه دوست ابوبكر است بپذيرد بنابر اين نبايد فرزند مان با دختر ابوبكر ازدواج كند. ابوبكر از وعده‌اش آزاد شد چون او هرگز دخترش را به عقد فرد مشركي در نمي‌آورد، ابوبكر به خانه برگشت و با ازدواج پيامبر با عايشه موافقت كرد.
در آن هنگام عايشه دختر بچه‌اي هفت ساله بود. وحالات آغازين اسلام وستم مشركين را كه بر پيامبر روا مي‌داشتند مشاهده مي‌نمود.
مسلمين به حبشه هجرت كردند، پيامبر از خانه ابوبكر به سوي مدينه هجرت نمود.
بعد از اينكه پيامبر در مدينه مستقر شد ابوبكر فرزندش عبدالله را فرستاد تا خانواده او را از مكه بياورد. خانواده ابوبكر از مكه به سوي مدينه رهسپار گرديد بعد از رسيدن به مدينه مدت درازي گذشت تا اينكه عايشه با پيامبر ازدواج و به خانه او برده شد. براي عروسي پيامبر جشن وليمه برقرار نگرديد وهيچ حيواني سربريده نشد، بلكه كمي شير از خانه سعد بن عباده آورده شده وهر دو از آن نوشيدند وعايشه به همسري پيامبر در آمد.
فضيلت عايشه رضي الله عنها
عايشه در مورد خود چنين مي‌گويد: هفت امتياز به من داده شده كه به جز به مريم دختر عمران، به كسي ديگر از زنان چنين امتيازاتي داده نشده است.
جبرئيل عليه السلام در خواب، صورت مرا به پيامبر نشان داده وبه او گفت كه با من ازدواج كند، من تنها زن دو شيزه پيامبر هستم، رسول اكرم در حالي از دنيا رفت كه سرش در آغوش من قرار داشت، او را در خانه ام دفن كردند، فرشتگان اطراف خانه‌ام حلقه زده بودند، پيامبر با من در بستر خواب بود كه وحي نازل شد، ومن دختر خليفه پيامبر وتصديق كننده او، هستم ونزد شخصي پاكيزه بودم، و به من وعده بخشش و روزي خوب نزد خداوند داده شده است .
ذهبي در مورد حضرت عايشه رضي الله عنها مي‌گويد: «او مطلقا، فقيه‌ترين زن امت اسلامي است». عمرو بن عاص رضي الله عنه از پيامبر پرسيد: اي پيامبر خدا! چه كسي را از همه مردم بيشتر دوست داريد؟ فرمود: عايشه را. عمرو گفت: از مردان چه كسي را بيشتر از همه دوست داري؟ فرمود: پدر عايشه ابوبكر را .
بعضي مردم در غزوه بني مصطلق عايشه را تهمت زده وبر او دروغ بستند اما خداوند از آسمان آيه فرستاد واو را تبرئه نمود وبه پاكدامني او شهادت داد.
عايشه، پيامبر را به شدت دوست مي‌داشت تا جايي كه در اين مورد با ديگران رقابت مي‌كرد، رسول اكرم به عايشه گفت: دوستي من نسبت به تو حلقه آهني وناگسستني است.
از بس كه پيامبر برادر را دوست داشت و او نيز به پيامبر محبت مي‌ورزيد، هميشه مي‌گفت: دوست دارم زنان خانواده ما در ماه شوال ازدواج كنند. وقتي پرسيد كه چرا؟ گفت: رسول اكرم مرا در ماه شوال عقد كرد و در شوال مرا به خانه خود برد، ومن از همه زنان پيامبر بهره بيشتري از آن حضرت بردم.
او بر اثر محبت پيامبر غيرتش جوش مي‌كرد ورشك مي‌برد، پيامبر با لبخند مي‌پرسيد: غيرت ات وجوش كرد؟ عايشه مي‌گفت: چگونه بر محبت پيامبر خدا غيرتم جوش نكند وبر ديگران رشك نبرم. عايشه مي‌گويد: درهنگام وفات پيامبر ديدم ايشان در آغوشم سنگيني مي‌كند به چهره‌اش نگاه كردم ديدم چشم‌هايش را باز كرده و به سوي آسمان نگاه دوخته ومي گويد: بلكه يار و دوست بالا را اختيار مي‌كنم.
گفتم: اي پيامبر خدا! به تو اختيار داده شده كه از دنيا و آخرت يكي را قبول كني وسوگند به ذاتي كه تو را به حق مبعوث داشته تو بهترين اختيار كردي، رسول اكرم در آغوش من وفات كرد، سرش را بر بالش گذاشتم وبلند شدم وبا ديگر زن‌ها شروع به گريه كردن نمودم .
عايشه رضي الله عنها سال‌هاي زيادي بعد از پيامبر زنده بود و مرجع اساسي مسلمين در حديث وسنت وفقه به شمار مي‌رفت.
معتمدين وبزرگان تابعين كه در عصر عايشه زيسته‌اند در مورد او مي‌گويند: اگر علم و دانش عايشه با علم زنان پيامبر و تمام زنان دنيا مقايسه شود، علم عايشه بيشتر خواهد بود .
عايشه هزاران حديث از احاديث پيامبر را حفظ كرده بود.
عايشه در ماه رمضان در سن 66   سالگي از اين جهان رخت بربست. ابوهريره نماز جنازه او را خواند وبزرگ بانوي اسلام در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
وقتي ام سلمه را خبر كردند كه عايشه فوت كرده است گفت: سوگند به خدا كه پيامبر او را از همه بيشتر دوست مي‌داشت به جز پدرش كه از همه مردم نزد پيامبر محبوب تربود .
حفصه دختر عمر رضي الله عنه
«حفصه با كسي ازدواج خواهد كرد كه از عثمان بهتر است وعثمان با كسي ازدواج مي‌كند كه از حفصه بهتر است» . رسول اكرم.
داستان ازدواج
كلماتي كه به عنوان در آمدي بر سيره حفصه در ابتداي صفحه ذكر شد كلماتي هستند كه پيامبر با اين كلمات چهره اندوهگين و افسرده عمر بن خطاب را شاد وبشاش نمود. حفصه دختر عمر، شوهرش «نيس بن حذيف سهمي» را از دست داده بود اما خودش هنوز جوان وكوچك بود .
عمر -رضی الله عنه- نزد ابوبكر -رضی الله عنه- رفت وبه او پيشنهاد كرد كه با دخترش حفصه ازدواج كند اما ابوبكر سكوت را اختيار كرد وچيزي نگفت وعمر نزد عثمان -رضی الله عنه- رفت و به او گفت كه با دخترم ازدواج كن. عثمان گفت: من قصد ازدواج ندارم، احساسات عمر جريحه دارشده واو احساس مي‌كرد كه رفتار ابوبكر وعثمان مناسب با شخصيت عمر نبوده است، بنابر اين عمر اندوهگين وافسرده نزد پيامبر آمد ورسول اكرم با اين جمله عمر را مسرور نمود و به عمر گفت: حفصه با كسي ازدواج مي‌كند كه از عثمان بهتر است وعثمان با كسي ازدواج خواهد كرد كه از حفصه بهتر است.
عمر هدف پيامبر را فهميد ودانست كه او با اين كلمات از حفصه خواستگاري مي‌كند، بنابر اين با شادي وسرور به خانه برگشت و در راه ابوبكر را ديد ابوبكر ازگفتگوي او و پيامبر خبر شده بود بنابر اين به عمر گفت: هنگامي كه تو به من پيشهاد كردي كه با دخترت حفصه ازدواج كنم ومن نپذيرفتم شايد از من ناراحت وخشمگين شدي. اما من چون شنيده بودم كه پيامبر فرمود كه قصد ازدواج با حفصه را دارد چيزي نگفتم ونپذيرفتم ونيز نمي‌خواستم راز پيامبر را فاش كنم، اگر پيامبر قصد ازدواج با حفصه را نداشت من قبول مي‌كردم . عمر نيز دليل سكوت ابوبكر را دانست بعدا پي برد كه عثمان بر اثر درگذشت همسرش رقيه دختر پيامبر غمگين بوده است ونيز آرزو دارد با خواهر رقيه يعني با ام كلثوم ازدواج نمايد، پيامبر با حفصه ازدواج كرد تا دل دوست جوانمردش عمر را بدست بياورد ضمنا از شوهر فقيد مجاهد ومهاجر حفصه كه در راه اسلام جهاد كرده و شهيد شده بود تجليل نمايد وحفصه به خانه پيامبر پيوست.
فضيلت حفصه
از جمله فضايل حفصه مي‌توان به اين اشاره كرد: كه جبرئيل در مورد او به پيامبر گفت: حفصه روزه دار وشب نشين است، وهمسر شما در بهشت خواهد بود .
حفصه نوشتن را از شفا دختر عبدالله العدويه يادگرفته بود. حفصه زني نيكو وپاكيزه وپرهيزگار بود حدود شصت حديث وكل قرآن را از برداشت ونقش مؤثري در جمع آوري قرآن ايفاء نمود.
حفصه و ماريه
دريكي از روزها حفصه براي ديدار پدرش رفته بود، ماريه قبطي براي كار شخصي نزد پيامبر آمده بود. پيامبر خانه ماريه را از ديگر زنانش كه خانه‌اش در كنار مسجد بود جدا و در جايي ديگر ساخته بود، پيامبر ماريه را با خود به داخل خانه حفصه برد، حفصه وقتي به خانه برگشت ديد كه پرده اتاق پايين كشيده شده است دانست كه پيامبر همراه زنش ماريه داخل خانه است. حفصه منتظر ماند و غيرتش به جوش آمد وقتي ماريه از خانه بيرون شد حفصه گريه كنان و ناراحت وارد خانه شد وگفت: چون من نزد تو اهميتي ندارم تو او را وارد خانه ام نموده اي، پيامبر وقتي ناراحتي وپريشاني حفصه را ديد گفت: اگر تو از اين موضوع درگذر كني وراز مرا فاش نكني سوگند مي‌خورم كه ماريه بر من حرام است، اما حفصه راز پيامبر را با عايشه تعريف كرد. و جريان ميان همه زنان پيامبر فاش شد.
زنان پيامبر ناراحت شدند و گفتند: پيامبر دختر ابوبكر را بر ما ترجيح مي‌دهد وما صبر نموده‌ايم و اكنون اين كنيز قبطي را نيز بر ما ترجيح مي‌دهد، ديگر براي ما ارزشي باقي نمانده است.
پيامبر از طرف خداوند خبر شد كه حفصه رازي را كه ميان او و پيامبر بوده فاش ساخته است.
پيامبر بر حفصه خشمگين شد تا جايي كه شايع شد پيامبر او را يك طلاق داده و بعد به خاطر عمر كه بسيار غمگين شده بود رجوع نموده است ونيز جبرئيل به پيامبر گفته بود: نزد حفصه برگرد او روزه دار و شب نشين وهمسر تو در بهشت است.
حفصه به سبب خدا ترسي وپرهيزگاري ومحبت شديدي كه نسبت به پيامبر داشت ازكارش پشيمان بود و از آن به بعد طبق دستورات خدا وپيامبرش زندگي را گذراند او زندگي را با روزه داري در روزها وعبادت در شب‌ها سپري نمود وجز تقوا وخداترسي چيزي ديگر از او سر نزد.
بعد از اينكه قرآن نوشته شد حفصه براي حفاظت ونگاهداري آن انتخاب گرديد، قرآن را كه خداوند بر پيامبرش نازل كرده بود توسط مردان حفظ شد و آن را در سينه‌هايشان جاي داده بودند ونيز بر بعضي از تكه‌هاي كاغذ وپارچه نوشته شده بود، عمر به ابوبكر پيشنهاد كرد تا قرآن را بنويسد بنابر اين زيد قرآن را نوشت وحفصه در خانه‌اش نگهداري نمود.
ودر عهد ابوبكر وعمر همچنان قرآن در خانه او نگهداري مي‌شد، تا اينكه در عهد عثمان مصاحف جمع آوري گرديد وفقط يك مصحف بنام مصحف انتشار يافت.
حفصه حافظ حديث بود، او احاديث زيادي از پيامبر روايت كرد، شصت حديث از او روايت شده كه امام بخاري ومسلم هر دو سه حديث را متفقا روايت كرده‌اند وشش حديث را امام مسلم به تنهايي روايت كرده است .
ام المؤمنين حفصه نسبت به دنيا بي‌علاقه بود، تا اينكه حادثه شهادت حضرت عثمان رضي الله عنه رخ داد و عايشه از حفصه خواست كه همراه او براي خون خواهي عثمان بيرون رود، حفصه عايشه را تائيد كرد اما برادر حفصه عبد الله بن عمر او را از بيرون رفتن منع نمود، بنابراين حفصه در خانه‌اش باقي ماند واز برادرش اطاعت كرد، حفصه هيچگاه اين نصيحت وخيرخواهي برادرش را فراموش نمي‌كرد و هميشه به مقام و برتري و خيرانديشي او اعتراف مي‌نمود.
روزها و سال‌ها همچنان مي‌گذشت تا اينكه در سال چهل وپنج هجري دچار ضعف وبيماري گرديد و حيات را به درود گفت، امير وقت، مروان بن حكم بر جنازه‌اش نماز خواند سپس جنازه ام المؤمنين به سوي قبرستان بقيع برده شد و در آن جا برادرانش عبدالله و عاصم خواهرشان را در قبر گذاشته وبه خاك سپردند. ام المؤمنين حفصه در عمر شصت سالگي از جهان رخت بربست. او زني بود كه به بهشت مژده داده شده بود. رحمت خداوند بر ام المؤمنين باد.
زينب بنت خزيمه مادر بينوايان
﴿وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا ٨ إِنَّمَا نُطۡعِمُكُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُكُورًا ٩ إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوۡمًا عَبُوسٗا قَمۡطَرِيرٗا ١٠ فَوَقَىٰهُمُ ٱللَّهُ شَرَّ ذَٰلِكَ ٱلۡيَوۡمِ وَلَقَّىٰهُمۡ نَضۡرَةٗ وَسُرُورٗا ١١ وَجَزَىٰهُم بِمَا صَبَرُواْ جَنَّةٗ وَحَرِيرٗا ١٢﴾
[الإنسان: 8-12].
«وخوراك مي‌دادند به بينوا ويتيم واسير به خاطر دست داشت خدا. ما شما را تنها به خاطر ذات خدا خوراك مي‌دهيم و از شما پاداش و سپاسگزاري نمي‌خواهيم. ما از (عذاب) پروردگارمان مي‌ترسيم از روز بس ترشرو وسخت اخمويي به همين خاطر، خداوند آنان را از شر و بلاي آن روز محفوظ مي‌دارد و ايشان را به خرمي وشادماني مي‌رساند و در برابر صبري كه نموده‌اند خداوند بهشت وجامه ابريشمين را پاداششان مي‌كند».
سخاوت ام المؤمنين زينب بنت خزيمه
سخاوت يعني بدون تكلف با سادگي و آساني چيزي را به كسي بخشيدن، وكريم وسخي به كسي گفته مي‌شود كه به مردم بدون اينكه عوض بگيرد نفع برساند. سخاوت يعني بدون هدف وغرضي مردم را بهره مند كردن، نه اينكه سخاوت به معني بخشيدن مال براي دفع ضرر ويا رهايي از مذمت مردم .
سخاوت در قرآن تحت عنوان نيكي وپرهيزگاري يادشده است.
زينب مادر بينوايان نيز سخاوتش اينگونه بود كه او را مادر هر مستمند ونيازمندي كه به كمك احتياج داشت قرارداده بود.
او به عنوان مادر بينوايان (ام المساكين) مشهور بود زيرا سايه مهر وعطوفت او همواره برسر فقرا وبينوايان بود، ايشان قبل از اسلام و در عصر جاهليت نيز به ام المساكين (مادر بينوايان) معروف بود و اسلام كه آمد يكي از تعاليم حيات بخش همان بود كه زينب از نظر اخلاقي به آن پايبند بود، يعني، كمك ونيكي با فقرا. واين صفت افرادي است، كه وجود شان نيرومند و دل‌هايشان نرم وهمت شان بلند و بالاست. اما مؤرخين سيرت امهات المؤمنين در مورد زينب چه گفته اند؟
يكي از مؤرخين مي‌گويد: او از بس كه با مردم خوبي مي‌كرد ام المساكين خوانده مي‌شد.
او زينب بنت خزيمه بن حارث بن عبدالله الهلالي است. در جاهليت ام السماكين (مادر بينوايان) خوانده مي‌شد .
او را ام المساكين مي‌گفتند چون به مستمندان زيادي غذا مي‌داد .
صدقات فراواني به فقرا مي‌داد و با آن‌ها نيكي واحسان ميكرد.
زندگي زينب قبل از ازدواج با پيامبر
ام المساكين سيزده سال قبل از بعثت پيامبر به دنيا آمد. وقتي بزرگ شد از همه دختران مكه بهتر بود. مؤرخين نوشته‌اند كه او قبل از پيامبر با عبدالله بن جحش ازدواج كرد وعبدالله در جنگ احد كشته شد. وبعضي گفته‌اند كه او با طفيل بن حارث ازدواج كرده بود اما طفيل او را طلاق داد وبرادر طفيل، عبيده بن حارث مطلبي با او ازدواج كرد و در جنگ بدر و يا احد به شهادت رسيد، به هرحال اين زن سخاوتمند و مادر بينوايان در راه اسلام شوهرش را هركس كه بود از دست داد و مي‌بايست اسلام با او مهرباني و عطوفت نشان مي‌داد. اين كار بايد چگونه انجام مي‌گرفت؟
ازدواجي مبارك
در سال سوم هجري مشركين مكه توطئه كردند ولشكري را جمع نموده وبراي پيكار با پيامبر حركت كردند، جنگ در گرفت وبه ظاهر مشركين پيروز شدند وتعداد زيادي از مسلمين به شهادت رسيدند، حمزه عموي پيامبر وشير مرد اسلام در اين جنگ به شهادت رسيد، همسر زينب در اين جنگ شهيد شد، زينب با از دست دادن همسر خود به شدت غمگين گرديد وشهيد شدن همسرش مصيبت بزرگي براي زينب بود، او ديگر خودش را در مدينه تنها مي‌ديد زيرا از مكه هجرت كرده بود و در مدينه كسي را جز خدا نداشت.
اما خداوند بندگان صالحش را مي‌نوازد وزينب در مقامي از تقوا وخداترسي قرار داشت كه خداوند بي‌درنگ مشكل او را حل نمود و وقتي عدتش تمام شد چند روزي نگذشته بود كه پيامبر از او خواستگاري نمود. او امر ازدواج خود را به پيامبر واگذار كرد چون در مدينه كسي را نداشت كه ولي امر او باشد و محمد صلى الله عليه وسلم بهترين سرپرست و ولي امر او بود، اما عمويش عمرو هلالي آمد تا زينب را به ازدواج پيامبر در بياورد پيامبر مبلغ چهار صد درهم به عنوان مهريه به زينب داد وبراي او اتاقي مانند اتاق‌هاي زنانش ساخت، و زينب مادر بينوايان به عنوان همسر پيامبر و مادر مؤمنان در خانه پيامبر اقامت گزيد.
روزهايي در كنار پيامبر
زينب روزهايي كمي حدود دو ماه در خانه پيامبر گذراند. عايشه وحفصه آن طور كه نسبت به ديگر همسران پيامبر كه به تازگي به همسران پيامبر مي‌پيوستند رشك مي‌بردند نسبت به زينب نه رشك مي‌بردند ونه غيرتشان به جوش مي‌آمد، عايشه وحفصه ميدانستند پيامبر به خاطر تجليل از سخاوت وبخشش زينب او را به همسري برگزيده است ونيز مهرباني وعطوفت پيامبر سبيي ديگر در ازدواج پيامبر با زينب بود.
روزها به سرعت مي‌گذشت وبه گفته مؤرخين شصت روز  از زندگي پيامبر وزينب گذشت كه زينب از جهان چشم فرو بست بنابراين زندگي با او ياري نكرد تا حديثي روايت نمايد بلكه فروتنانه به لقاي پروردگارش شتافت، در واقع اين چند روز زندگي با پيامبر تجليل از زينب ومرحله اي بود براي انتقال به بهشت جاويدان.
مادر بينوايان وفات كرد وحديثي از پيامبر روايت نكرد . او در سن سي سالگي در عنفوان جواني در ربيع الاخر سال چهارم هجري چشم از جهان فروبست و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد .
ام سلمه
«بار خدايا غم او را برطرف كن، و به او شوهري بهتر از ابو سلمه عطا كن». تسليت رسول اكرم به ام سلمه هنگام درگذشت شوهرش ابوسلمه.
خداحافظي با ابوسلمه
عبدالله بن عبدالاسد بن المغيره پسر بره دختر عبدالمطلب، پسر عمه پيامبر و برادر رضاعي‌اش بود، او يكي از قهرمانان اسلام در جنگ احد ومورد اعتماد پيامبر وشوهر ام سلمه بود، در جنگ احد زخمي شده بود. پيامبر در روز غزوه عشيره، ابوسلمه را امير مدينه مقرر كرده بود وقتي پيامبر از غزوه عشيره برگشت لشكري صد و پنجاه نفري به فرماندهي ابوسلمه براي جنگ با بني اسد كه بعد از شكست مسلمانان در جنگ احد، به آن‌ها چشم طمع دوخته بودند، فرستاد. ابوسلمه در مسئوليتي كه به عهده او گذاشته شد موفق گرديد و پيروز مندانه به مدينه بازگشت، اما زخمي كه درجنگ احد به او رسيده بود. هنوز بهبود نيافته بود تا اينكه بر اثر همان زخم به بستر بيماري افتاد، ام سلمه دركنار شوهرش به تيمار داري ومراقبت از او مشغول بود، پيامبر چندين بار به عيادت ابوسلمه آمد.
در يكي از روزها كه پيامبر براي عيادت ابوسلمه آمده بود ابوسلمه آخرين نفس‌هاي زندگي را مي‌كشيد و پيامبر در كنارش براي او دعا خير مي‌نمود ابوسلمه جان به جان آفرين تسليم نمود، پيامبر آنروز بر جنازه او به جاي چهار تكبير نه تكبير گفت، از ايشان سؤال شد آيا به فراموشي اينقدر تكبير گفته است؟ فرمود: نه فراموش كردم نه اشتباهي رخ داد، اگر هزار تكبير بر جنازه ابوسلمه مي‌گفتم بازهم شايسته آن بود.
ام سلمه از درگذشت همسرش ناراحت شد و به گريه افتاد واين جمله را بارها تكرار مي‌كرد: «إنا لله وإنا إليه راجعون» «ما از آن خداونديم و به سوي او باز مي‌گرديم». (خدايا مرا در مصيبتي كه برايم پيش آمده است پاداش بده، و بعد از مصيبت زندگي ام را بهتر كن) .
ازدواجي مبارك
ام سلمه بعد از وفات شوهرش روزهاي سخت واندوهناكي را مي‌گذراند، فرزندانش «عمرو، دره وزينب» را اطراف خود جمع مي‌نمود و وقتي آن‌ها را يتيم مي‌ديد كه پدرشان را ازدست داده‌اند بيشتر اندوهگين مي‌شد، چهار ماه از وفات شوهرش گذشته وعدتش به پايان رسيده بود، ابوبكر وعمر از او خواستگاري كردند.
ام سلمه به خاطر تربيت وپرورش فرزندان خود از ازدواج اباء ورزيد، خداوند ازدواجي زيبا وسرنوشتي خوب براي ام سلمه تدارك ديده بود، خداوند، سرپرستي، مهربان ونيكو براي فرزندان ام سلمه بدو بخشيد.
پيامبر فردي را براي خواستگاري ام سلمه فرستاد، وقتي ام سلمه را گفتند كه پيامبر از تو خواستگاري نموده است ونظر تو چيست؟ ام سلمه حيران شد كه چه عذري بيان كند، بالاخره تصميم نهايي خود را گرفت وچنين عذر آورد: من جواني را سپري كرده‌ام، بچه‌هاي زيادي دارم، ونيز تند مزاج هستم شايد باعث ناراحتي ديگر زنانت شوم، معلوم نيست اولياي من با اين پيوند موافقت كنند يا خير و...
پيامبر درپاسخ ام سلمه فرمود: اگر سن تو بالا است سن من از تو بزرگتر است، فرزندانت را به خدا وپيامبرش واگذار كن، واما اينكه مي‌گويي تند مزاج هستم خداوند تند مزاجي تو را از بين خواهد برد، واولياي تو با ازدواج با من موافقت خواهند كرد، و آناني كه در اينجا نيستند نيز مخالفت نخواهند كرد .
سرانجام ام سلمه با ازدواج موافقت نمود وپسرش سلمه به عنوان ولي وسرپرست مادرش او را به نكاح پيامبر در آورد، ديگر همسران پيامبر از ازدواج پيامبر با ام سلمه آگاه شدند و در رأس همه عايشه به حفصه گفت: غيرتم جوش مي‌كند ورشك مي‌برم.
حفصه به عايشه گفت كه ازدواج پيامبر با ام سلمه چيز مهمي نيست بلكه كاري ساده وعادي است.
ام سلمه درخانه زينب، (ام المساكين) كه قبل از ازدواج پيامبر با ام سلمه وفات نموده بود جا گرفت. پيامبر مي‌خواست وارد خانه شود ونزد همسر جديدش برود اما ديد كه ام سلمه دخترش زينب را پستان به دهان داده وشير مي‌دهد.
پيامبر بيرون رفت وروز بعد دوباره آمد بازهم ديد كه ام سلمه بچه‌اش را شير مي‌دهد پيامبر برگشت، عمار برادر مادري ام سلمه آنچه را كه پيش آمده بود درك كرده نزد ام سلمه آمد ودخترش را از آغوشش گرفته وگفت: اين بچه را بگذار تو به سبب همين بچه پيامبر را اذيت مي‌كني ومانع از تشريف فرمايي ايشان مي‌شوي.
عمار دختر بچه را به يكي از زنان در قبا سپرد تا او را شير بدهد پيامبر نزد ام سلمه آمد و در مورد زينب از مادرش چنين پرسيد: كوچولو كجاست؟! كوچولو كجاست؟! ام سلمه به پيامبر گفت: عمار بن ياسر او را برده است. ام سلمه جايگاه بزرگي در قلب پيامبر داشت تا جايي كه عايشه گفته است: بعد از من ام سلمه محبوب‌ترين همسر پيامبر بود.
جايگاه بلند ام سلمه ل
وحي بر پيامبر فقط در اتاق عايشه نازل مي‌شد و در خانه ديگر زنان پيامبر وحي نازل نمي‌شد. به خاطر اين، عايشه بر هوهاي خود افتخار مي‌كرد.
اما عايشه مي‌گويد: شبي نشسته بودم پيامبر درخانه ام سلمه بود، شنيدم كه پيامبر دارد مي‌خندد وام سلمه از او پرسيد: خداوند شما را هميشه بخنداند. چرا مي‌خنديد؟ پيامبر فرمود: خداوند توبه ابولبابه را پذيرفت، -ابولبابه بر اثر گناهي كه مرتكب شده بود خود را با ستوني از ستون‌هاي مسجد بسته بود-. ام سلمه گفت: اي پيامبر خدا! آيا به او مژده ندهم؟! آن حضرت فرمود: بله، اگر مي‌خواهي به او مژده، ده.
ام سلمه او را اين چنين مژده داد: ابولبابه خوشحال باش خداوند توبه تو را پذيرفته است. واين زماني بود كه هنوز حجاب بر زنان فرض نشده بود. مردم وقتي مژده را شنيدند طناب‌هاي ابولبابه را باز كرده واو را آزاد كردند اما او قبول نكرد وگفت: بايد پيامبر دست وپاي او را باز نمايد واو را آزاد كند.
پيامبر آمد واو را بعد از اينكه شش روز با ستوني خود را بسته بود باز و آزاد نمود. همسرش فقط هنگام نماز دست وپاي او را باز مي‌كرد بعد از نماز دوباره خود را به همان ستون مي‌بست. تا اينكه در مورد ايشان نازل گرديد:
﴿وَءَاخَرُونَ ٱعۡتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمۡ خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا عَسَى ٱللَّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ١٠٢﴾ [التوبة: 102].
«گروه ديگري به گناهان خويش اعتراف كردند، آن‌ها عمل نيك را با عمل بد مخلوط نمودند، اميد است كه خداوند توبه آنان را بپذيرد، همانا خداوند بخشاينده ومهربان است».
ام سلمه بانويي عاقل واهل بصيرت بود، در روز صلح حديبيه وقتي صحابه براي اينكه از وارد شدن مكه محروم شده بودند در تراشيدن سر وقرباني كردن تأخير نمودند، پيامبر خشمگين وارد خيمه ام سلمه شد.
ام سلمه وقتي حالت پيامبر را ديد گفت: مشكلي نيست آن‌ها را سرزنش مكن براي آن‌ها مشكل بزرگي پيش آمده چون آن‌ها بدون ورود به مكه و عمره بر مي‌گردند، سپس به پيامبر گفت: قرباني ات را ذبح كن و موهاي سرت را بتراش، بدون اينكه با كسي از مسلمانان حرفي بزني.
پيامبر طبق مشوره ام سلمه بيرون رفت وقرباني‌اش را سر بريد و با صداي بلند تكبير گفت وسرش را تراشيد، مسلمانان وقتي پيامبر را ديدند از او اطاعت كرده وقرباني هايشان را سر بريدند و سرهاي يكديگر را تراشيدند .
واينگونه مشوره ام سلمه باعث نجات مسلمين از فتنه اي شد كه بر اثر صلح حديبيه مي‌خواست ميان مسلمانان برپا شود. ونتيجه صلح حديبيه فتح بزرگ مكه بود.
اسم سلمه بعد از وفات پيامبر همچنان با حكمت ودانش زيست، زماني كه عايشه براي مطالبه خون عثمان مي‌خواست بيرون برود ام سلمه او را نصيحت كرد وگفت: بيرون نرو، پايه دين با زنان راست نمي‌شود، پس تو چرا مي‌خواهي بيرون بروي؟!
ام سلمه احاديثي از پيامبر روايت كرده است. او نود سال زندگي نمود وآخرين همسر پيامبر بود كه دنيا را ترك مي‌كرد. او در زمان يزيد بن معاويه درسال 62 هجري از جهان درگذشت وطبق وصيت خودش، ابوهريره بر او نماز خواند وفرزندانش عمرو سلمه داخل قبر مادرشان رفته وبا كمك عبدالله بن ابي اميه مادر شان را دفن كردند او در كنار ديگر همسران پيامبر در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
سلام ودرود بي‌پايان بر ام المؤمنين ام سلمه باد.
زينب بنت جحش
«اي پيامبر خدا! من با زنان ديگرت فرق دارم. زيرا آن‌ها توسط پدر، يا برادر وديگر اعضاي خانواده شان به ازدواج تو در آمده اند، ولي مرا خداوند از فراز هفت آسمان به عقد شما در آورده است».  قبل از ازدواج زينب بنت جحش به پيامبر.
زينب هميشه اين نعمت خداوندي را كه با هدايت آسماني به عقد پيامبر در آمده نزد پيامبر ياد مي‌كرد وهمچنين بر ساير زنان افتخار مي‌كرد و مي‌گفت: شماها را خانواده‌هايتان به عقد پيامبر در آورده‌اند اما مرا خداوند از بالاي هفت آسمان به عقد پيامبر در آورده است.


داستان زينب چيست؟
و چرا خداوند پيامبر را دستور داد تا با زينب ازدواج نمايد؟ كه چنين افتخار و شرافتي نصيب زينب گردد؟
پدر زينب، «جحش» و مادر وي «اميمه» دختر عبدالمطلب، عمه پيامبر بود، زينب در زمان بعثت پيامبر دختري زيبا وجوان بود كه با خانواده خود در مكه مي‌زيست، اعضاي خانواده‌اش به پيامبر ايمان آوردند و بعضي به حبشه هجرت كردند، در ميان مهاجرين به سوي حبشه دو برادر زينب، عبدالله وعبيدالله نيز به چشم مي‌خوردند و آل جحش مكه را ترك كرده واز ديار خود هجرت نموده، حمنه خواهر زينب با زيباترين جوان قريش واولين نماينده پيامبر در مدينه، مصعب بن عمير ازدواج كرد، خواهر ديگر زينب ام حبيب بنت جحش با عبدالرحمن بن عوف كه از اشراف قريش بود ازدواج نمود، فقط زينب باقي مانده بود او منتظر بود كه با كسي ازدواج كند كه در نسب وشرافت با او برابر باشد.
در يكي از روزها، پيامبر كسي را فرستاد تا زينب را براي غلام آزاد شده‌اش زيد بن حارثه خواستگاري كند، پيامبر زيد را دوست داشت و به او احترام مي‌گذاشت زيد را خديجه در كودكي به محمد بخشيده بود وايشان زيد را تربيت وپرورش داده بود اما خانواده زينب نپذيرفتند و پيامبر ام ايمن حبشي را به ازدواج زيد در آورد كه اسامه قهرمان مسلمين ازهمين مادر متولد شد.
روزها گذشت و پيامبر ازمكه به مدينه هجرت نمود وخداوند بر پيامبرش اين آيه را نازل كرد:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦﴾ [الأحزاب: 36].
«هيچ مرد وزن مؤمني، در كاري كه خدا وپيغمبرش داوري كرده باشند اختياري از خود در آن ندارد هركس هم از دستور خدا وپيغمبرش سرپيچي كند گرفتار گمراهي كاملا آشكاري مي‌گردد».
زينب وبرادرش دانستند كه ازدواج فرزند حارثه با زينب قضاي الهي وخواست پيامبر خداست، وزينب حاضر شد كه به اين ازدواج تن درهد. برادرش نزد پيامبر آمده معذرت خواست وگفت: «آنچه مي‌خواهي به من دستور بده».
زينب به خاطر اجراي امر الهي با زيد ازدواج كرد، اما احساس مي‌كرد كه شوهر مناسبي ندارد. ديري نگذشت اختلاف ميان زينب و همسرش شروع شد وهرگاه كه زيد نزد پيامبر از زينب شكايت مي‌كرد، پيامبر او را سفارش مي‌كرد كه صبر كند و مي‌گفت: مشكلي نيست اختلاف زن وشوهر چيز عادي وساده اي است.
ازدواج با پيامبر
خداوند به پيامبر وحي نمود كه چون زينب با فردي كه ازنظر مقام از او پايين تر است بخاطر رضاي خدا وبر خلاف عادت عرب‌ها و ميل باطني ازدواج نموده است خداوند او را اكرام خواهد نمود وبه زودي شوهرش او را طلاق خواهد داد وبه عقد پيامبر درخواهد آمد.
زيد بار ديگر نزد پيامبر آمد واز دست زينب شكايت نمود پيامبر گفت: «همسرت را نگاه دار». اما ازدواج ادامه پيدا نكرد و زيد، زينب بنت جحش را طلاق داد. واين آيه نازل شد:
﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا ٣٧﴾ [الأحزاب: 37].
«(يادآور شو!) زماني را كه به كسي كه خداوند بدو نعمت داده بود وتو نيز بدو لطف كرده بودي، مي‌گفتي: همسرت را نگاه دار واز خدا بترس. تو چيزي را در دل پنهان مي‌داشتي كه خداوند آن را آشكار مي‌سازد، واز مردم مي‌ترسيدي در حالي كه خداوند سزاوار تر است كه از او بترسي هنگامي كه زيد نياز خود را بدو به پايان برد ما او را به همسري تو در آورديم تا مشكلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خواندگان خود نباشد بدانگاه كه نياز خود را بدانان به پايان ببرند. فرمان خدا بايد انجام بشود».
زيد پسر خوانده پيامبر بود وزينب همانند زن پسر پيامبر ناميده مي‌شد چگونه پيامبر از او خواستگاري كند؟ ودستور خدا هم بر اين نازل شده است كه زينب خواستگاري نمايد؟! و چون وحي نازل شد پيامبر با لبخند گفت: چه كسي مي‌رود وزينب را مژده مي‌دهد كه خداوند او را به ازدواج من درآورده است؟
سلمي خادم پيامبر رفت و به زينب مژده داد كه خداوند تو را به عقد پيامبر در آورده است.
عايشه مي‌گويد: وقتي خبرشدم، احساس مي‌كردم كه زينب زيباست و به دستور خداوند به عقد پيامبر در آمده است، رشك مي‌بردم و باخودم مي‌گفتم، او با اين چيزها بر ما افتخار خواهد كرد. ازدواج صورت پذيرفت و پيامبر گوسفندي سربريد واز صبح تا اينكه نصف روز گذشت مردم گروه گروه به خانه پيامبر مي‌آمدند ونان وگوشت مي‌خوردند وزينب با احترام وعزت وارد خانه پيامبر شد وبر زنان پيامبر افتخار مي‌كرد و مي‌گفت: «شماها را خانواده‌هايتان به عقد پيامبر در آورده‌اند اما مرا خداوند از بالاي هفت آسمان به نكاح پيامبر در آورده است».
غيرت هووهاي زينب به جوش مي‌آمد، عايشه مي‌گويد: هيچ يك از زنان پيامبر جز زينب با من رقابت نمي‌كرد. زينب در ضمن صلاح و پرهيزكاري زني پركار وزرنگ بود، او پوست‌ها را رنگ مي‌كرد و مي‌دوخت، ومعروف بود كه او روزه دار وشب نشين است. با دست‌هايش كارهايي كه خوب مي‌دانست انجام مي‌داد و در راه خدا بر فقرا وبينوايان صدقه مي‌نمود.

زندگي زينب بعد از پيامبر
بعد از وفات پيامبر او همچنان پرهيزكار بود وبه فقرا و مستمندان كمك مي‌نمود در مورد سخاوت ونيكوكاري زينب گفته‌اند:
وقتي عمر رضي الله عنه مبلغي را كه براي هر يك از زنان پيامبر درنظر گرفته بود براي زينب فرستاد، سهميه زينب دوازده هزار درهم بود، چون اين مبلغ را به خانه زينب آوردند، زينب نتوانست به سوي اين مال نگاه كند ونه آن را دست زد وخود را پوشاند وگفت: خدا رحم كند بر عمر اين درهم‌ها را بريزيد وروي آن پارچه‌اي بيندازيد. بعد به برزه بنت رافع گفت: دست را دراز كن واين مبلغ را بگير وبه بني فلان... وفلان بده وهمچنان اسامي بسيار از يتيمان وبيوه‌ها و نيازمندان را براي برزه مي‌گرفت تا اينكه زير پارچه مقدار خيلي كم باقي ماند، برزه گفت: اي ام المؤمنين سوگند به خدا كه ما هم حقي در اين مال داشتيم. زينب گفت: زير پارچه چقدر باقي مانده است؟ و دست‌هايش را به آسمان بلند كرده وبا تضرع گفت: بارخدايا از اين سال به بعد من براي گرفتن بخشش عمر زنده نباشم، بار خدايا درسال آينده اين مال را نصيب من مگردان زيرا مال فتنه است.
عمر از دعاي زينب خبر شد وگفت: اين زن خوبي است. و بعد هزار درهم فرستاد تا اين مبلغ صرف خودش نمايد، اما بازهم زينب آن را ميان فقرا تقسيم كرد.
پيامبر گفته بود: «از همه شما زن‌هايم كسي زودتر به من ملحق خواهد شد كه بيشتر سخاوت كند». وزينب همچنان كه در عهد پيامبر سخاوت مي‌نمود بعد از وفات او نيز اموال خود را در راه خدا خرج مي‌كرد تا اينكه اولين زن از زنان پيامبر بود كه وفات كرد وبه شوهرش پيوست.
وقتي زينب درگذشت دو نفر از خانواده‌اش در قبر او ايستاده واو را دفن كردند.
عمر رضي الله عنه با چهار تكبير بر او نماز خواند . ام المؤمنين در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
رحمت خدا بر ام المؤمنين زينب كه ازهمه همسران پيامبر سخاوتمند تربود، باد.
جويريه دختر حارث
«اي پيامبر خدا! من دختر حارث بن ابي ضرار سردار بني مصطلق بودم، بلايي كه بر سر من آمد از تو پنهان نيست، در هنگام تقسيم غنايم، سهميه ثابت بن قيس شدم، با او پيمان بستم كه كار كنم وبتدريج خود را آزاد نمايم، بنابر اين نزد تو آمدم تا از تو كمك بخواهم...».
(جويريه بنت حارث) در غزوه بني مصطلق
پيامبر در غزوه بني مصطلق بر حارث بن ابي ضرار كه قصد سوء به اسلام داشت پيروز شد، پيامبر پيروز مندانه و در حالي كه غنيمت‌هاي زيادي بدست آورده بود به مدينه بازگشت، هفتاد نفر از دشمن اسير شده بود دو هزار شتر وپنج هزار گوسفند را مسلمين به غنيمت خويش گرفته بودند زنان وكودكان اسير شده بودند. در ميان اسراء جويريه دختر حارث وبانوي زنان بني مصطلق نيز به چشم مي‌خورد او دختري زيبا و در بهار جواني بود، هنگام تقسيم غنيمت‌ها، سهميه ثابت بن قيس انصاري شد، ثابت با او پيمان بست كه اگر هفت اوقيه طلا بپردازد او را آزاد خواهد كرد.
مبلغ هنگفتي بود بنابر اين جويريه اجازه ورود به محضر پيامبر را خواست ونزد پيامبر آمد واز او كمك خواست وگفت: «اي پيامبر خدا! من دختر حارث بن ابي ضرار هستم، حارث سردار قومش است، بلايي كه برسرم آمده از شما پوشيده نيست، در تقسيم غنايم، من سهميه «ثابت بن قيس» شدم با او پيمان بستم كه بعد از پرداخت مبلغي مرا آزاد كند واو مبلغ را تعيين نمود، اكنون پيش تو آمده‌ام تا مرا كمك كني تا آزاد شوم».
دل پيامبر به حالش سوخت وگفت: اگر مبلغ تعيين شده از طرف ثابت را به او بپردازم وبا تو ازدواج كنم مي‌پسندي؟ جويريه گفت: بله اي پيامبر خدا. پيامبر فرمود: من نيز اين كار را انجام دادم.
جويريه از حكم پيامبر كه دستور داده بود كه وام او پرداخت شود و او آزاد گردد راضي بود. اما پدرش ابي ضرار از زماني كه دخترش اسير شده بود آرام نمي‌گرفت، او چند شتر جمع كرد تا آن‌ها را به مسلمين فديه دهد و دخترش را آزاد كند. شتران را حركت داد ناگهان دو شتر از ميان شترها به شدت مورد پسندش واقع شد و با خودش گفت: اگر اين دو شتر را براي خودم نگاه دارم بهتر است. آن دو شتر را براي خود نگاه داشته و به شرف آن سوي دره‌ها هدايت كرد و بقيه شتران را به مدينه آورد تا آن‌ها را به عنوان فديه بدهد و دخترش را كه در دست مسلمين اسير بود آزاد كند.
چون به مدينه رسيد با شترها نزد پيامبر رفت وگفت: اي محمد! شما دخترم را اسير كرده ايد، اين فديه اوست او را آزاد كنيد.
پيامبر فرمود: آن دو شتري كه در دره پنان كرده‌اي كجا هستند؟ حارث به شدت وحشت كرد وبا خود گفت: كسي همراه من نبود كه ببيند من چكار مي‌كنم بعد كمي ساكت شد و وقتي به سخن آمد گفت: گواهي مي‌دهم كه هيچ موجودي جز خدا نيست و گواهي مي‌دهم كه تو اي محمد پيامبر خدا هستي. چون از اين كارم جز خدا هيچ كس اطلاعي نداشته است.
و اين گونه به حارث بن ضرار سردار بنومصطلق كه بر جنگ با پيامبر و از بين بردن او لشكر كشي مي‌كرد به اسلام مشرف شد. حارث كسي را فرستاد كه شترها را بياورند تا فديه دهد و دخترش را آزاد كند وقتي شترها را آوردند به پيامبر گفت: اين فديه دخترم هست، دختر من شايسته نيست كه اسير باشد. پيامبر فرمود: آيا اگر او را ما قبول كنيم كار خوبي نكرده‌ايم؟ حارث گفت: بله، خوب است.
ووقتي از جويريه پرسيده شد گفت: من پيامبر را پذيرفته و اسلام آورده‌ام. پيامبر او را آزاد كرده وبا او ازدواج نمود واسم او را كه بره بود عوض كرد واو را جويريه نام گذاشت .
وقتي مسلمين خبر شدند كه پيامبر با جويريه ازدواج كرده است خانواده و خويشاوندان جويريه را نيز آزاد كردند و گفتند اين‌ها خويشان همسر پيامبر هستند. كه در نتيجه صد نفر از فاميل‌هاي جويريه آزاد گرديد تا جايي كه عايشه گفت است: «زني را نمي‌شناسم كه مانند جويريه براي قومش با بركت باشد» .
قبيله بنومصطلق ايمان آوردند و نعمت الهي شامل حالشان گرديد و جويريه به خانه پيامبر پيوست. خانه او نزديك خانه ام سلمه و عايشه وحفصه بود.
صبح يكي از روزها پيامبر جويريه را ديد كه در خانه‌اش نشسته است وتسبيح مي‌گويد در آخر وقت پيامبر دوباره از كنارش گذشت ديد همچنان نشسته است. به ايشان فرمود:
آيا به تو كلمه‌هايي نياموزم كه آن‌ها را بگويي برايت راحت‌تر خواهند بود؟
«سبحان الله عدد خلقه» سه بار.
«سبحان الله رضا نفسه» سه بار.
«سبحان الله مداد كلماته» سه بار .
رسول اكرم وفات كرد در حالي كه از جويريه خشنود و راضي بود. جويريه زندگي باقيمانده‌اش را در سايه حكومت خلفاي راشدين گذراند و چندين حديث از پيامبر روايت نمود.
زندگي او تا زمان خلافت معاويه بن ابي سفيان ادامه پيدا كرد و در دوران حكومت معاويه در سال پنجاه هجري در سن هفتاد سالگي وفات كرد، جنازه او تا قبرستان بقيع تشييع شد ومروان بن حكم امير آن زمان مدينه برجنازه‌اش نماز خواند.
خدا ام المؤمنين جويريه را رحمت كند وما را در بهشت به او ملحق گرداند.
صفيه دختر حيي بن اخطب
«وقتي پيامبر به مدينه آمد و در قبا نزد بنوعمروبن عوف وارد شد صبح روز ديگر قبل از طلوع خورشيد پدرم حيي بن اخطب وعمويم ابوياسر نزد پيامبر رفته وتا غروب آن روز برنگشتند، هنگام غروب خسته و كوفته به خانه برگشتند، من از عمويم ابوياسر شنيدم كه به پدرم مي‌گفت: آيا او همان است؟ پدرم جواب داد: بله. عمويم گفت: در مورد او چه احساس مي‌كني؟ پدرم گفت: سوگند به خدا تا زنده هستم با او احساس دشمني مي‌كنم».    
صفيه بنت حيي بن اخطب قبل از ازدواج با پيامبر
اين كلماتي بود كه با آن صفيه حقيقت احساس خانواده‌اش را در دوران جاهليت و هنگامي كه محمد به مدينه آمد بيان مي‌كند، خصوصا حالت پدرش را بعد از ديدن پيامبر بيان مي‌دارد، پيامبري كه يهوديان منتظر آمدنش بودند، و عجيب اينجاست كه تورات كتاب يهوديان نيز مژده آمدن پيامبر را داده بود و نيز خبر داده بود كه يهوديان با او اعلام دشمني مي‌كنند و او را نمي‌پسندند، حيي بن اخطب دشمن پيامبر شد و شروع به توطئه عليه آن حضرت نمود كه در نتيجه دسيسه‌هايش جنگ بني قريظه كه به پيروزي مسلمين انجاميد رخ داد. بر اثر خيانت حيي بن اخطب به مسلمين و شكستن پيمان‌هاي كه ميان قوم او و مسلمين بود در جنگ احزاب حيي بن اخطب بدست مسلمانان كشته شد.
صفيه در آن زمان دختر جوان و زيبائي بود كه با مردي از بزرگان يهود بنونظير بنام سلام بن مشكم ازدواج كرده بود. سلام او را طلاق داده بود و صفيه با كنايه بن ربيع بن ابي الحقيق كه از اشراف و بزرگان بنو نظير بود ازدواج كرد، كنانه امانتداري يهود در خيبر بود.
در يكي از روزها صفيه با اضطراب از خواب برخواست تا خوابي را كه ديده بود براي شوهرش تعريف كند و گفت:
«در خواب ديدم كه ماهي از طرف مدينه آمد و در آغوش من افتاد».
كنانه چون اين سخن را شنيد خشمگين شده و ناگهان سيلي محكمي به صورت صفيه زد و گفت: «تو آرزو داري كه با پادشاه حجاز «محمد» ازدواج كني».
خون در اطراف چشمش جمع شد كه بعدها جاي آن كبود ماند.
در يكي از روزها كه كشاورزان يهودي در مزرعه و باغ‌هاي خود بودند ناگهان فريادي شنيدند كه محمد و لشكرش براي هجوم به يهوديان آمده‌اند و بدين صورت سرانجام واقعه جنگ خيبر رخ داد.
پيروزي و ازدواج
جنگ خيبر در گرفت و سرانجام پيامبر پيروز شد و قلعه‌هاي خيبر را فتح كرد. صفيه و يكي از دختر عموهايش وقتي بستگان خود را ديدند كه كشته شده‌اند اشك‌هاي او بر گونه‌هايش سرازير شد و دختر عمويش نيز جيغ مي‌زد داد مي‌كشيد و فرياد و شيون سر مي‌داد.
صفيه و دختر عمويش وقتي نزد پيامبر آمدند صفيه به آرامي گريه مي‌كرد و سعي مي‌كرد پيامبر متوجه گريه او نشود اما دختر عمويش ولوله و زاري مي‌كرد و خاك بر سرش مي‌ريخت و به سر و صورت خود مي‌زد، پيامبر صورت خود را از او برگردانده و گفت: اين شيطان را از نزد من دور كنيد.
پيامبر خبر شد كه بلال آن‌ها را از كنار اجساد مقتولين گذرانده است، اين كار بلال را ناپسند دانسته و فرمود: اگر بلال بر آن‌ها ترحم مي‌كرد و آن‌ها را از اجساد مقتولين دور مي‌نمود بهتر بود.
پيامبر دختر عموي صفيه را سهميه دحيه كلبي داد ناگفته نماند كه قبل از اينكه پيامبر خيبر را ترك كند صفيه اسلام آورده بود.
هنگامي كه پيامبر به صفيه گفت كه يكي از يهوديت يا اسلام را بپذيرد صفيه گفت: اي پيامبر! قبل از اينكه تو مرا به اسلام دعوت دهي من علاقه داشتم مسلمان شوم. پيامبر او را آزاد كرد و آزادي او مهريه ازدواج او قرار گرفت و پيامبر با صفيه ازدواج نمود.
پيامبر شترش را نزد صفيه برد و به او گفت: پايت را روي ران من بگذار وسوار شتر شو اما صفيه گفت: كه من قدم خود را روي ران پيامبر خدا نمي‌گذارم بنابر اين به جاي اينكه قدم خود را روي ران پيامبر بگذارد زانوي خود را روي ران پيامبر گذاشته و با كمك آن سوار شتر شد، وقتي به فاصله شش مايل از خيبر دور شدند پيامبر از شتر پايين آمده ومي خواست عمل زفاف را با عروس خود انجام دهد، اما صفيه نپذيرفت. پيامبر از عمل صفيه متأسف شد اما بعد وقتي به جائي بنام صهباء رسيد و بعد از اينكه ام سلمه و بعضي ديگر از زنان مسلمان عروس را آرايش كرده بودند عروس را نزد پيامبر بردند پيامبر از صفيه رسيد چرا ابتداء از انجام عمل زفاف اباء ورزيدي؟ صفيه گفت: ترسيدم كه يهوديان به تو گزندي برسانند. با اين سخن مقام صفيه نزد پيامبر بالاتر رفت.
انس بن مالك داستان اين ازدواج را اينگونه تعريف مي‌كند: «ما به خيبر آمديم، هنگامي كه به ياري خداوند قلعه فتح شد، زيبايي صفيه دختر حيي بن اخطب براي پيامبر تعريف شد، شوهر صفيه كشته شده بود، پيامبر او را به همسري برگزيد، چون به صهباء رسيديم عمل زناشوئي صورت گرفت، سپس حلوايي از خرما و روغن و آرد درست كردند كه وليمه عروسي صفيه بود. بعد به سوي مدينه به راه افتاديم، من پيامبر را ديدم كه صفيه را پشت سرش با چادري پوشانده بود» .
عايشه كه محبت وصف ناپذيري نسبت به پيامبر داشت رشك مي‌برد و غيرت او جوش كرده بود پيامبر فرمود: نظر تو درباره صفيه چيست؟ عايشه گفت: او يهودي است. پيامبر فرمود: «او به بهترين وجه اسلام آورده است».
هنگامي كه عايشه به صفيه گفت كه من از تو بهترم، صفيه گفت: چگونه مي‌تواني از من بهتر باشي، همسر من محمد است و پدرم هارون و عمويم موسي...؟!
پيامبر وفات كرد وبا مرگ او غيرت و رشك زنانش به همديگر از بين رفت، صفيه بعد از پيامبر در حالي زندگي مي‌كرد كه رابطه خويشاوندي را بر قرار مي‌داشت، و خانه‌اي داشت كه آن را صدقه نمود، و زماني كه شورشيان، عثمان بن عفان را محاصره كرده بودند آب و غذا براي عثمان مي‌برد. صفيه در سال پنجاه هجري از جهان درگذشت و در كنار بقيه خواهرانش (امهات المؤمنين) در جنت البقيع به خاك سپرده شد.
رحمت خدا بر ام المؤمنين «صفيه بنت حيي بن اخطب» باد.
ام حبيبه (رمله دختر ابي سفيان)
«محمد بن عبدالله برايم نامه نوشته است كه ام حبيبه دختر ابي سفيان را به ازدواج او در بياورم، من خواسته محمد را مي‌پذيرم، ومهريه صفيه چهارصد دينار است». نجاشي پادشاه حبشه.
ام حبيبه غمگين در كنار فرزند كوچكش كه تازه مي‌خزيد وبراي راه رفتن تلاش مي‌كرد وسعي مي‌نمود اما نمي‌توانست بلند شود، نشسته بود. غم واندوه ام حبيبه را دربر گرفته بود او خوابي را كه در حبشه در ديار هجرت ديده بود به ياد آورد، در خواب شوهرش عبيد الله بن جحش را كه به بدترين حالت وبا مشكل هجرت كرده بود ديد، او در خواب شوهرش را پريشان وبا حالتي نامفهوم ديد ام حبيبه پريشان از خواب پريد، بعيد مي‌دانست كه شوهرش از عقيده اسلامي خود برگردد واما اين خطر را احساس مي‌كرد.
ديري نگذشت كه تصور ام حبيبه واقعيت پيدا كرد و در صبح يكي از روزها در ايام غربت و در ديار هجرت شوهرش آمد وگفت: ام حبيبه من در دين فكر كردم دين مسيحيت كه قبلا بدان معتقد بود، به نظرم بهترين دين آمد. اكنون دوباره به دين مسيحيت بر ميگردم. ام حبيبه غمگين شد وبا نصيحت واندرز تلاش كرد شوهرش را از حالتي كه دارد بيرون بياورد. مسلمانان نيز تلاش نمودند تا او را دوباره به دين اسلام برگردانند اما او نپذيرفت وگفت:
ما چشم‌هايمان را باز كرديم وحقيقت را ديديم وشما هنوز تلاش مي‌كنيد تا چشم‌هايتان را باز كرده وحقيقت را ببينيد. گويا آن بد قسمت راهي را كه اختيار كرده بود غلط مي‌پنداشت. تلاشهاي ام حبيبه براي برگرداندن شوهرش به دين اسلام نتيجه اي نداد و در نهايت ام حبيبه از وي جدا شد وتنها در سرزمين نجاشي به سر مي‌برد، شوهرش بر دين مسيحيت درگذشت، ام حبيبه به بلا ومصيبتي گرفتار شده بود زيرا شوهرش را در حالي از دست داد كه از دين اسلام برگشته بود، ديني كه به بخاطر آن از مكه به حبشه هجرت كرده بود.
ازدواج با پيامبر
پيامبر از تمام ماجراي ام حبيبه خبر شد ودانست كه رمله بنت ابوسفيان بانوي قريش كه مال ومكان خود را براي اينكه دينش را حفظ كند از دست داده است واكنون به چنين مصيبتي گرفتار شده است، آن حضرت مي‌خواست تا زناني چون او كه مؤمن ومهاجر وصبور هستند مورد تجليل قرار بگيرند بنابر اين براي نجاشي (پادشاه حبشه) پيغام فرستاد، تا او را به عقد ايشان در بياورند، نجاشي كسي را نزد او فرستاد تا در اين مورد رأي او را جويا شود.
ام حبيبه لحظه‌اي ساكت شد سپس يكي از خويشاوندان خود بنام خالد بن سعيد بن عاص بن اميه را وكيل خود نمود بعد از آن گفت: خداوند با نجاشي نيكي كند. وبه كنيز نجاشي دوتا النگوي نقره هديه كرد، اما وقتي كنيز نزد پادشاه رفت پادشاه به او گفت النگوهاي ام حبيبه را برگردان، كنيز النگوها را پس داد و به ام حبيبه گفت: براي من بعنوان هديه كافي خواهد بود كه به پيامبر بگويي: ابرهه به تو سلام مي‌رساند و در دل ايمان آورده ومسلمان شده است.
پادشاه در قصر خود ايستاد و گفت: محمد برايم نامه نوشته است تا ام حبيبه را به ازدواج او در بياورم من هم خواسته او را پذيرفتم و چهار صد دينار مهريه براي ام حبيبه مقرر مي‌نمايم. سپس چهارصد دينار را در جلوي گروه حاضر مسلمان انداخت، خالد بن سعيد وكيل ام حبيبه جلو رفت وگفت: من خواسته پيامبر را پذيرفتم وام حبيبه را به عقد نكاح او در آوردم. خالد بن سعيد مهريه، ام حبيبه را گرفته و برايش فرستاد. نجاشي زنانش را گفت كه هريك چيزهايي به ام حبيبه هديه كنند. زن‌هاي نجاشي عطر وعود وعنبر به ام حبيبه هديه نمودند، ابرهه كنيز نجاشي هدايا را گرفت و به ام حبيبه داد، ام حبيبه پنجاه دينار از مهريه‌اش را به ابرهه داد اما ابرهه گفت: پادشاه به من دستور داده تا ازتو چيزي نپذيرم، و بالاخره ام حبيبه براي سفر به مدينه آماده شد.
ملاقاتي مبارك
كاروان ام حبيبه با هدايايي كه نجاشي داده بود توسط كشتي كه پادشاه آن را براي سفر ام حبيبه تدارك ديده بود به سوي مدينه حركت كرد. در نزديكي مدينه خبر شدند كه پيامبر از مدينه به صدد فتح خيبر بيرون رفته است ونيز دانستند كه به زودي برخواهد گشت.
پيامبر پيروز مندانه برگشت وجعفربن ابي طالب را استقبال نمود وفرمود: نمي‌دانم كه از آمدن جعفر خوشحال شوم يا از فتح خيبر؟!
ام حبيبه از صحبت پيامبر بهره مند شد وهمزمان با عروس ديگر، صفيه، به خانه پيامبر رفت. عثمان بن عفان جشن بزرگي براي عروسي دختر عمويش كه به عقد پيامبر در آمده بود ترتيب داد.
روزها همچنان مي‌گذشت وام حبيبه با آرامي و شادي در خانه پيامبر زندگي ميكرد تا اينكه در يكي از روزها پدر، ام حبيبه «ابوسفيان» كه مدت طولاني دخترش را نديده بود (وهنوز به دين اسلام مشرف نشده بود) به خانه‌اش آمد و روي بستر پيامبر نشست اما ام حبيبه زير انداز پيامبر را جمع نمود ونگذاشت پدرش روي آن بنشيند، ابوسفيان پرسيد: دخترم چرا اين كار را مي‌كني؟ ام حبيبه گفت: اين بستر وزيرانداز پيامبر خداست وتو مشركي هستي، دوست ندارم كه روي آن بستر بنشيني!! پدر، ام حبيبه خشمگين شد و از آن جا بيرون رفت، ام حبيبه متأسف شد، اما در روز فتح مكه كه پدرش مسلمان شد ام حبيبه احساس خوشبختي نمود، در فتح مكه، خانه ابوسفيان خانه امان بود كه هركسي به آن خانه مي‌رفت در امنيت قرار داشت، ام حبيبه سجده شكر براي خداوند به جاي آورد و به اين فضل الهي قانع گرديد.
وفات ام حبيبه رضي الله عنها
پيامبر از جهان درگذشت وام حبيبه بعد از او همچنان دوست داشت كه جايگاه خوبي ميان همسران پيامبر داشته باشد، تا اينكه وقت وفات ام حبيبه فرا رسيد.
ام حبيبه مي‌خواست رضايت كامل هووهايش، عايشه وام سلمه را كه به محبت پيامبر رقابت مي‌كردند جلب نمايد ومطمئن شود كه آن‌ها از او راضي نيستند بنابر اين عايشه را نزد خود خواست وگفت: چيزهايي ميان ما به وقوع پيوسته كه ممكن است ميان هر هوويي پيش بيايد آيا مرا مي‌بخشي وحلالم مي‌كني؟ عايشه گفت: من از تو مي‌گذرم خداوند تو را شاد كند كه مرا شاد نمودي. ام سلمه نيز چنين گفت .
ام حبيبه در زمان خلافت برادرش، معاويه وفات كرد. اين چند صفحه ايي بود كه در آن زندگي، ام حبيبه بيان شد اما بدون ترديد ام حبيبه الگوي بزرگي است براي تمام زنان مؤمن.
رحمت خدا بر او باد.
ميمونه دختر حارث
«چهار خواهر با ايمان! ميمونه، ام فضل، اسماء و سلمي»
(پيامبر خدا)
خواهران مؤمن
لبابه ام فضل، همسر عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر و سلمي همسر حمزه، شير مرد اسلام وشهيد جنگ احد وعموي پيامبر، اسماء همسر جعفر بن ابي طالب عموزاده پيامبر، بره ام المؤمنين ميمونه كه ابتدا با ابي رهم بن عبدالعزي قريشي عامر ازدواج نمود و بعد به شرف همسري پيامبر نايل آمد، چهار زني هستند كه پيامبر آن‌ها را چهار خواهر با ايمان معرفي نموده است. اين چهار زن اسلام آورده بودند.
ام فضل اسلام آورد، او اولين زن مسلمان بعد از خديجه به شمار مي‌رود وخواهرش اسماء نيز اسلام آورد او همسر جعفر ابن ابي طالب بود كه از اولين مهاجرين با همسرش به حبشه بود.
سلمي نيز همراه شوهرش حمزه اسلام را پذيرفت.
ام المؤمنين ميمونه دختر حارث كه شوهرش ابي رهم بن عبدالعزي فوت كرده بود بيوه بود، اما هنوز بيست وشش سال بيشتر نداشت. مادر، اين چهار دختر عوف زهيري بود كه همه مردم او را بهترين پيرزن مكه مي‌دانستند، او زني بود كه بهترين دامادها را داشت، دامادهايش عباس بن عبدالمطلب وجعفربن ابي طالب وحمزه بن عبدالمطلب -رضي الله عنهم- و پيامبر خدا هستند.
اسماء بنت عميس، و سلمي بنت عميس ديگر دختران هند هستند كه پدرشان حارث نيست. بنابر اين آن‌ها خواهران مادري ميمونه وخواهرانش هستند.
ازدواجي مبارك
درسال هفتم هجري هنگامي كه پيامبر براي اداي عمره به مكه آمد ميمونه از آمدن پيامبر خبر شد او براي ايمان آوردن و پذيرفتن اسلام عجله داشت، او رازي را در قلبش پنهان داشت كه آن را با هيچ كس جز خواهرش ام فضل همسر عباس كه از همه مردم به او نزديك بود در ميان نگذاشت. آيا مي‌دانيد آن راز چه بود؟ بره (ميمونه) آرزو داشت ودلش مي‌خواست كه همسر پيامبر شود تا از نزديك عظمت اسلام را مشاهده كند و با زندگي اين مجاهد بزرگ شريك باشد. ميمونه راز دلش را با ام فضل در ميان گذاشت وام فضل با مهرباني به سخنان خواهرش گوش داد، وطبيعي بود كه او راز خواهرش را با شوهرش عباس  در ميان بگذارد.
همچنان كه ميمونه راز را به ام فضل گفت انجام كار را نيز به عهده او گذاشت. عباس نزد پيامبر رفت و در مورد بره كه مسلمان و مؤمن بود سخن گفت ونيز به پيامبر گفت: بره شوهرش ابورهم بن عبدالعزي فوت كرده است آيا مي‌خواهي با او ازدواج كني؟ رسول اكرم پسنديد وپسر عمويش جعفر بن ابي طالب را براي خواستگاري نزد ميمونه فرستاد، هنگامي كه جعفر آمد ميمونه سوار بر شتر بود وجعفر از او براي پيامبر خواستگاري كرد. ميمونه گفت: «شتر و آنچه بر اوست از آنِ خدا وپيامبرش است».
مردم در مكه زمزمه كردند كه ميمونه نتوانست انتظار بكشد بنابراين خودش را به خدا وپيامبرش هبه كرد .
پيامبر اسم او را كه بره   بود عوض كرد وميمونه گذاشت.
ميمونه به خواسته وجود خود وعاطفه زنانه‌اش اجابت كرد اين خواسته پيام آور ايمان ومحبت به اسلام و پيامبر بود، بنابر اين خداوند در پي زمزمه مردم در قرآن آيه نازل كرد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَكَ أَزۡوَٰجَكَ ٱلَّٰتِيٓ ءَاتَيۡتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّٰتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِكَ ٱلَّٰتِي هَاجَرۡنَ مَعَكَ﴾ [الأحزاب: 50].
«اي پيامبر! همانا ما حلال كرديم براي تو همسراني را كه مهريه آنان را داده باشی وهمچنين حلال هستند براي تو كنيزاني كه در ملك تو هستند. از آناني كه خداوند در اختيار تو قرارداده است وهمچنين دختر عموها ودختر عمه‌ها ودختر دايي‌ها ودختر خاله‌هاي تو كه همراه با تو هجرت كرده‌اند».
سپس ميمونه را با اين آيه تحصيل داد:
﴿وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۗ قَدۡ عَلِمۡنَا مَا فَرَضۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ لِكَيۡلَا يَكُونَ عَلَيۡكَ حَرَجٞۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٠﴾ [الأحزاب: 50].
«و زن با ايماني كه خودش را براي پيامبر هبه كند، اگر پيامبر قصد نكاح او را داشته باشد، اين ويژه تو است نه براي ساير مؤمنان، همانا مي‌دانيم آنچه را كه بر شوهران در حق همسران شان و آنچه كه آنان مالك آن‌ها هستند معين كرده‌ايم تا براي شما مضايقه نباشد و خداوند بخشنده ومهربان است».
در عمره قضا پيامبر سه روز در مكه اقامت كرد در صبح روز چهارم، حويطب بن عبدالعزي كه بعدها مسلمان شد وهمراه با گروهي از مشركين نزد پيامبر آمد وگفت: مدت مقرر تمام شده است از اينجا برو، پيامبر فرمود: اگر مرا بگذاريد كه در ميانتان عروسي كنم، وغذايي درست كنم واز شما نيز براي صرف غذا دعوت بعمل آورم چطور است؟ آن‌ها با تندي گفتند: ما به غذاي تو احتياجي نداريم هرچه زودتر اينجا را ترك كن.
پيامبر در منطقه اي بنام سرف كه به مسافت ده روز از مكه فاصله داشت رحل اقامت افكند وميمونه دختر حارث به او پيوست، و پيامبر بعد از اينكه عمره را انجام داده بود با ميمونه عروسي كرد، ميمونه مي‌گويد: پيامبر با من در سرف ازدواج كرد كه ما هر دو از احرام عمره بيرون آمده بوديم .
ميمونه آخرين زني بود كه پيامبر با او ازدواج نمود .
ميمونه به خانه پيامبر پيوست، و به كثرت در مسجد النبي نماز مي‌خواند، هنگامي كه بيماري پيامبر شدت گرفت در خانه ميمونه تشريف داشت و از آن جا به خانه عايشه منتقل گرديد.
عايشه در اين مورد مي‌گويد: بيماري پيامبر در خانه ميمونه آغاز شد، ايشان از همسرانش اجازه خواست تا در خانه من تيمار داري شود، همسرانش نيز موافقت كردند .
ميمونه زني صادق و با ايمان بود در يكي از روزها كسي از خويشاوندانش نزد او آمد، بوي شراب به مشام ميمونه رسيد، خشمگين شد وفرمود: سوگند به خدا اگر نروي تا حد بر تو اجرا شود، دو باره حق نداري نزد من بيايي، سرانجام او نيز چنين كرد .
وفات
ميمونه در ايام خلافت خلفاء مورد احترام آن‌ها بود وزندگي او تا خلافت امير معاويه ادامه پيداكرد و در سال 51 هجري درگذشت.
ام المؤمنين ميمونه در سرف در جايي كه زندگي زناشويي را با پيامبر آغاز كرده بود به خاك سپرده شد.
عبدالله بن عباس در تشييع جنازه‌اش شركت كرد وبر او نماز خواند وبه كمك او ويزيد بن اصم وعبدالله بن شداد خواهرزادگان ميمونه در قبر گذاشته شد.
رحمت خدا بر ام المؤمنين ميمونه باد.

 

مادران مؤمنان

دانلود

درباره کتاب

نویسنده :

عبد المنعم الهاشمي

ناشر :

www.aqeedeh.com

دسته بندی :

Biographies & Scholars