نقدی بر کتاب سیری در صحیحین

بنده مي‌خواهم از طريق عدل و انصاف و بدون تعصب و افراط و بدون طرفداري از هيچ مذهبي، چه شيعه و چه سني، در مورد صحابه و علماء حديث که تاريخ زندگي آنان مربوط به صدر اسلام تا تقريباً قرن هفتم است، تحقيقي انجام دهم. و در ضمن، آنچه را که مخالفين در حق صحابه و محدثين عقيده دارند ذکر کرده و در حد دانش خود و ميزان فهمي که از واقعيات داشته‌ام به نقد و بررسي آنها بپردازم

اسم الكتاب: نقد كتاب سياحة في الصحيحين


تأليف: عبد الغني شاهوزهي


الناشر: موقع عقيدة


نبذة مختصرة: نقد كتاب سياحة في الصحيحين

نقدی بر کتاب
«سیری در صحیحین»

 

 

 

نوشته‌ی:
 عبدالغنی شاهوزهی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
فهرست مطالب

فهرست مطالب    1
فصل دوم: صحابه و روایت حدیث    11
دلیل اول:    52
واقعه جمل    58
فصل: در مورد تعصب شدید بخاری و مسلم    110
اما آیه تطهیر    120
قسمت ششم: توحید از نظر صحیحین    165
ردیف 3 اما صفت ضحک(خندیدن)    183
نبوت از نظر صحیحین ص 202    223
روایات صریح و آشکار برای تعیین خلافت و امامت    276
دلیل دوم برای خلافت بلافاصله علی بن ابی طالب    285
احادیث خلافت    291
فصل در اوصاف هر فرد مؤمن و بویژه امام وقت و خلیفه مسلمین    299
امامت و آشنایی با احکام    304
4 خلفاء و احکام اسلام ص 349    322
تلبیس و خیانت بزرگ نجمی بر علیه ابن کثیر و دیگران    326
تلبیس دیگر در قصه مالک بن نویره الیربوعی التمیمی    328
تلیس دیگر در اعتراض شماره 2 سرگذشت فدک و میراث پیامبر ص 357    331
فصل اول: روش‌های نقل حدیث «ما ترکنا صدقه»    332
تلبیس سوم: در صلح حدیبیه ص 364    343
نکتة دوم ص 368    352
فصل دوم در احادیث مرفوع و نهی از متعه زنان    362
پیشبینی‌های رسول خدا ص 406    369
بحث دوم کلمه اصحابی است    383
بحث سوم حدیث عمّار (ثقتله الفئه الباغیه) است    383
معنی فتنه از دیدگاه قرآن    385
فصل دوم در نقل آن احادیثی که معنی و مفهوم آن با این آیات مطابقت دارد    392
فائده    402

 

 

 

 


 

                       (سبا: 1)
«حمد مخصوص خداوندی است که تمام آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست و نیز حمد (و سپاس) برای اوست در سرای آخرت و او حکیم و آگاه است».
                       •      
    (الاحزاب: 70-71)
«ای کسانی که ایمان آورده‌اند از الله تعالی بترسید و سخن حق بگویید. تا (در عوض) الله تعالی اعمال شما را اصلاح ‌کند و گناهانتان را بیامرزد، و هر کس از الله و رسولش اطاعت کند به رستگاری عظیمی دست یافته است».
  •     •         •               (التوبه: 100)
«پیشگامان نخستین مهاجرین و انصار و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نیز) از او خشنود شدند و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جاری است جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ».
          •           
    (بقره: 137)
«اگر آنها نیز به مانند آنچه شما (ای صحابه) ایمان آورده‌اید ایمان بیاورند هدایت یافته‌اند و اگر سرپیچی کنند پس همانا ایشان در بدبختی افتاده‌اند (و از حق و صراط مستقیم) جدا شده‌اند و خداوند آنها را از تو دفع می‌کند و او شنونده و داناست».
و صلی الله تعالی علی محمد و علی اله و اصحابه اجمعین و بعد، بنده می‌خواهم از طریق عدل و انصاف و بدون تعصب و افراط و بدون طرفداری از هیچ مذهبی، چه شیعه و چه سنی، در مورد صحابه و علماء حدیث که تاریخ زندگی آنان مربوط به صدر اسلام تا تقریباً قرن هفتم است، تحقیقی انجام دهم.
و در ضمن، آنچه را که مخالفین در حق صحابه و محدثین عقیده دارند ذکر کرده و در حد دانش خود و میزان فهمی که از واقعیات داشته‌ام به نقد و بررسی آنها بپردازم، البته لازم به تذکر است که بنده بشرم و هیچ بشری مصون از خطا نیست. خداوند در این باره فرموده است:
           (یوسف: 76)
«و برتر از هر صاحب علمی عالمی است».
اما آیه‌ی زیر فقط در شأن خداوند تعالی است که فرموده:
         (بقره: 29)
«و او به هر چیز آگاه است».
همچنین همه‌ی علمای دو گروه شیعه و سنی مجازند که اگر در نوشته‌های بنده خطایی دیدند با تذکر به اینجانب و از راه تحقیق علمی آنرا اصلاح نمایند و بنده از چنین افرادی قدردانی می‌کنم.
اصحاب رسول الله به دلیل آیه (137) سوره بقره و آیه (100) سوره توبه و سایر آیات برای امت مسلمان از جایگاه والا و احترام خاصی برخوردارند و پیروی از خط ایشان را راه نجات و کامیابی خود می‌دانند و بغض و کینه و ناسزا‌گفتن به ایشان را علامت کفر و فسق و ضلالت می‌شمارند. از طرف دیگر پس از گفته‌های خدا و رسول، قول و فعل جمهور دانشمندان اصحاب را برای احکام دین اسلام حجت می‌دانند، قرآن در این باره می‌فرماید:
              (نساء: 64)
«ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر برای اینکه به فرمان الله تعالی از وی اطاعت شود».
و در آیه 59 سوره نساء می‌فرماید:
                                                                       (نساء: 59-61)
«و هر گاه در مسئله‌ای اختلاف داشتید آن را به الله(قرآن) و پیامبر (در زمان حیات و به حدیث صحیح رسول الله بعد از رحلت) بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر به الله و روز رستاخیر ایمان دارید این (کار) برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است. آیا ندیدی کسانی را که گمان می‌کنند به آنچه از کتابهای آسمانی که بر تو و به آنچه پیش از تو نازل شده ایمان آورده‌اند ولی می‌خواهند برای داوری نزد طاغوت (حکّام و علماء و قضات باطل) بروند با اینکه به آنها دستور داده شده که ایشان را انکار کرده (و از ایشان دور) شوند اما شیطان می‌خواهد آنان را گمراه کند و به بیراهه دوردستی بیفکند (60) و هنگامی که به آنها گفته شود: به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید، منافقان را می‌بینی که از (قول و دستور) تو اعراض می‌کنند».
4- کسی که بعد از آشکار‌شدن حق با پیامبر مخالفت کند و از راهی جز راه مؤمنان (صحابه) پیروی نماید، ما او را به همان راه که می‌رود می‌بریم و به دوزخ داخل می‌گردانیم و سرانجام بدی است (سوره النساء، آیه 115).
5- چگونه الله تعالی قومی را هدایت می کند که بعد از ایمان و گواهی به حقانیت رسول و آمدن دلائل روشن برای آنها کافر شدند، الله تعالی قوم ستمکاران را هدایت نخواهد کرد (سوره آل عمران، آیه 86).
مطابق همین آیات حدیثی با این عبارت روایت شده است: «قال رسولُ الله ترکتُ فیکُم أمْرَینِ لَن تَضِلّوا ما تَمَسَّکْتُم بهما، کتابَ الله و سنةَ رسولِه». این حدیث را مالک با سند مرسل در موطا روایت نموده است، حاکم نیز از ابن‌عباس و ابوهریره آن را به صورت مرفوع روایت نموده است، از زید بن ارقم هم با الفاظ زیر روایت کرده است: «و إنّی تارک فیکم مالن تضلوا بعده کتاب الله عزوجل». المستدرک ص 5333، ج 3 و صحیح ابن حبان ص 167، ج 1 و رواه البیهقی عن ابن عباس و ابی‌هریره ص 114، ج 10 و قد اخرجه ابن عبدالبر من حدیث کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف عن ابیه عن جده، [التمهید ص 331، ج 24].
الفاظ حاکم هم که از ابوهریره به صورت مرفوع روایت نموده است از این قرار است: «ترکت فیکم شیئین لن تضلوا بعدها، کتاب الله و سنتی و لن یتفرقا حتی یرداعلی الحوض». روایت حاکم و بیهقی نیز از ابن عباس با این الفاظ است: «ان رسولَ الله خطبَ الناس فی حَجَةِ الوَداع، فقال: یا ایها الناسُ اِنّی ترکتُ فیکم ما اِنْ اعتَصَمْتُم به فَلن تَضِلُّوا اَبداً کتابَ اللهِ و سنةَ نبیهِ» مستدرک حاکم، ص 533، ج 3 والبیهقی، ص 114، ج 10، مرعاه المفاتیح، ص 290، ج 1. ترجمه حدیث مذکور که با روایتهای مختلف بیان شد از قرار زیر است: رسول الله قبل از رحلت به دارالآخرت فرمود من برای شما دو چیز گرانبها و میراث پرگوهر گذاشتم تا زمانی که به آن دو چیز چنگ بزنید هرگز گمراه نخواهید شد، یکی کتاب الله و دوم سنت (یعنی حدیث) رسول الله» و احکام الاحکام، ص 243، ج 2. این بود عقیده و روایات اهل سنت که با آیات قبلی هیچ گونه اختلاف و تعارضی ندارد و اینک عقیده و روایات اهل تشیع را مورد بررسی قرار می‌دهیم.
1- حدثنا عبدالله حدثنی ابی حدثنا اسود بن عامر اخبرنا ابواسرائیل [یعنی اسحاق بن ابی‌اسحق الملائی] عن عطیّه عن ابی‌سعید قال قال رسول الله اِنّی تارکٌ فیکم الثَّقَلینِ أحدُهما اَکبرُ مِنَ الآخَر کتابَ اللهِ حَبلُ مَمدودُ مِنَ السَّماءِ الی الأرضِ و عِتْرتِی اهلِ بَیتی وَ أنها لَن یفترِقا حتَّی یَرُدّا علیَّ الحوض» [مسند احمد، ص 14، ج 3].
2- حدثنا عبدالله حدثنی ابی ثنا ابوالنضر ثنا محمد [یعنی ابن طلحه] عن الاعمش عن عطیه العوفی عن ابی سعید الخدری عن النبی قال انی أوشکُ ان ادعی فاجیب و اِنّی تارکٌ فیکمُ الثَّقلینِ کتابَ اللهِ عزَّوجلَّ و عِترتی، کتابَ اللهِ حبلٌ ممدودٌ مِن السَّماءِ الی الارْضِ و عِتْرتی اهلَ بیتَی و اَنَّ اللطیفَ الخبیرَ اَخبرنی انَّهما لن یفترقا حتّی یَرُدّا عَلیَّ الحوضَ فانظرونی بِمَ تَخلفونی فیهما» [مسند احمد، ص 17، ج 3].
3- عن عطیهٍ عن ابی‌سعیدٍ الخدری قالَ قالَ رسولُ الله اِنّی قد تَرَکْتُ فیکُمُ الثَّقلینِ احَدُهُما اَکبرُ مِنَ الاخَر کِتابَ اللهِ عزَّوجلَّ حَبْلُ مَمْدُودٌ مِنَ السَّماءِ الی الأرضِ وَ عِتْرتی اهلَ بیتی، الا اِنَّهما لَن یفْتَرِقا حتَّی یَرُدّا علیَّ الحوضَ [مسند احمد، ص 26، ج 3].
4- ثنا شُرَیک عن الرکین عن القاسمِ بن حسّانِ عنْ زید بن ثابت قال قال رسول الله انّی تارکٌ فیکمْ خَلیفَتَین کتابَ اللهِ حبلٌ ممدودٌ ما بینَ السماء و الارضِ او مابین السَّماء اِلَی الارضِ و عترتی اهلَ بیتی و انَّهما لن یتفرقا حتی یردا علیَّ الحوضَ» [مسند احمد، ص 182، ج 5].
5- قالَ التِّرمَذِی حَدَّ ثنا نصرُ بنُ عبدالرحمنِِ الکُوفّی نا زیدُ بنُ الحَسنِ عَن جعفرِ بنِ مُحمّدٍ عن ابیه عن جابرٍ بن عبدِاللهِ قالَ رَأیتُ رسولَ اللهِ فی حَجَّتِهِ یومَ عَرَفة وَ هُوَ علی ناقَتِهِ القُصوی یخطُبُ فسَمِعتُه یقولُ یا ایُّها النّاسُ اِنّی تَرَکْتُ فیکُم ما اَوْ من اِنْ اخذتُم به لَن تَضِلُّوا، کتابَ اللهِ و عِتْرتی اهلَ بَیتی» و قال: هذا حدیثٌ غریبٌ حسنٌ مِن هَذا الوجْهِ و زیدٌ بن الحَسَنِ قَدْ رَوی عنهُ سعیدُ بنُ سلیمانٍ و غیرُ واحدٍ من اهلِ العِلمِ.
6- قال الترمذی: حدثنا علیُّ بن المنذر الکُوفی نامحمد بن فضیل نا الا عمش عن عطیة عن ابی سعیدالخدری، و الا عمش عن حبیب بن ابی ثابت عن زید بن ارقم قال قال رسول الله انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی احَدُهما اعظم من الاخر کتابَ الله حبلٌ ممدودٌ من السَّماء الی الارض و عترتی اهلَ بیتی و لن یفترقا حتی یَرُدَّا علیَّ الحوضَ فانظُروا کیف تخلُفونی فیهما» هذا حدیث حسن غریب، رواه الترمذی تحفه الاحوذی، ص 343، ج 4 باب مناقب اهل بیت.
البته در مورد عطیه الکوفی بن سعد بن جناده العوفی الجدلی القیسی ابوالحسن چنین آمده است: طبق نظر نسائی و ابوحاتم و احمد، ضعیف الحدیث است، اما با این حال، روایتهایش نوشته می‌شد و جزو شیعیان کوفی به شمار می‌رفت، برخی از مردم هم وی را قابل احتجاج نمی‌دانستند. ابوداود در مورد او گفته که: او چنان شخصی نیست که بتوان بر وی اعتماد نمود. ساجی هم گفته: او حجت نیست و علی را بر همه اصحاب ترجیح می‌داد. [تهذیب التهذیب، ص 201و 202، ج 7].
ابن خزیمه و ابن حبان در مورد حبیب بن ابی‌ثابت قیس بن دینار که به قیس بن هند هم مشهور بود گفته‌اند که او مدلِّس بود.
در این روایات بجای سنت کلمه «عترتی اهل بیتی» آمده و مدار روایات مسند احمد بر شخص عطیه استوار بود که وصف او را دانستید. در روایات امام ترمذی هم زید بن الحسن وجود داشت که منکر الحدیث است.
حبیب بن ابی‌ثابت هم مدلس است اما ترمذی این دو روایت را حسن غریب دانسته است» که تمام سرمایه اهل تشیع، همین روایات ضعیف و حسن هستند و بر مبنای همین روایات معتقدند که اهل بیت با قرآن برابرند و مطابق حدیث الغدیر، پیامبر علی را برای خلافت، منصوب و معین کرده است»، شیعه بر همین اساس اهل بیت را در دوازده نفر منحصر کرده‌اند در حالی که غیر از علی شخص دیگری خلیفه نبوده و امام دوازدهم نیز، آنگونه که آنان وصف کرده‌اند تا روز محشر هم نخواهد آمد. این بود خلاصه و نتیجه روایاتی که در کتب اهل تشیع موجود است اما عقیده جمهور اهل سنت مطابق همان حدیث اول است که احکام دین و دنیا از کتاب خدا و سنت رسول الله به دست می‌آید و محبت تمام اهل بیت را بر خود واجب می‌دانند که عبارت‌اند از تمام ازواج مطهرات پیامبر و تمام اولاد ایشان و علی و اولاد او و تمام فرزندان فرزندان او، و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس. اهل سنت محبت تمام اصحاب رسول الله را نیز جزء ایمان خود می‌دانند و روایت هر کدام از ایشان را که با سند صحیح از پیامبر برای ما نقل کرده‌اند بر روی دیده می‌گذارند به این شرط که آن روایت مرفوع منسوخ نشده باشد مرفوع آن منسوخ و یا استنباط او مخالف با حدیث مرفوع (حدیث صحیح پیامبر) و قول جمهور صحابه نباشد». هفت آیه از سوره احزاب ازواج مطهرات را مخاطب قرار داده و در آیه 33 سوره احزاب فرموده:
       •      •                          •    •      (الاحزاب: 33-34)
«و در خانه‌های خود بمانید و همچون دوران جاهلیت ظاهر نشوید و نماز را بپا دارید و زکات را بپردازید و خدا و رسولش را اطاعت کنید خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد. آنچه را در خانه‌های شما از آیات خداوند و حکمت و دانش خوانده می‌شود یاد کنید که خداوند لطیف و خبیر است».
در آیه زیر ضمیر جمع مذکر مخاطب و کلمه اهل البیت برای یک زن هم استعمال شده است:
                      (هود: 73)
«گفتند آیا از فرمان خدا تعجب می‌کنی این رحمت خدا و برکاتش بر شما اهل بیت است چراکه او ستوده و والاست».
حتی اگر طبق نظر برخی کلمه یطهرکم عصمت اهل بیت را برساند، باید دانست که این کلمه در وهله‌ی اول برای ازواج مطهرات نازل شده مجاهدین صحابه را هم در برمی‌گیرد، آنگونه که در سوره انفال آمده است:
   •                        
    (انفال: 11)
«(و یاد آورید) هنگامی را که خواب سبکی که مایة آرامش از سوی خدا بود شما را فرا گرفت و آبی از آسمان برایتان فرستاد تا شما را با آن پاک کند و پلیدی شیطان را از شما دور سازد و دلهایتان را محکم و گامها را با آن استوار دارد».
در نتیجه تمام ازواج مطهرات به نص صریح قرآن، اهل بیت هستند، بدلیل آیه 33 و 34 سوره احزاب و دلیل صریحتر آیه 73 سوره هود است که همسر ابراهیم را با همین کلمات خطاب نموده است.
و بعد از نزول آیات سوره احزاب، پیامبر از الله تعالی خواست که فاطمه و حسن و حسین و علی را هم به چنین فضیلتی مشرف نماید و چنین فرمود: اللّهمَّ هؤلاءِ اهلَ بَیتی فاذْهَبْ عنهمُ الرِّجسَ و طَهِّرهُم تَطهیراً.
و ام سلمه چون قبلا بنا به بیان قرآن رسماً از اهل بیت بود، او را در زیر چادر راه نداد (بخاطر علی که همراه فاطمه و حسن و حسین بود)، و فرمود انتِ علی مکانکِ و انتِ علی خیر = مکان شما را قرآن بیان کرده لذا نیازی نیست که من شما را دو مرتبه در زیر چادر بیاورم. ترمذی این روایت را در تفسیر سوره احزاب بیان نموده و فرموده: هذا حدیث غریب من هذا الوجه من حدیث عطاء عن عمر بن ابی‌سلمه. [تحفه الاحوذی، ص 164، ج 4].
امام مسلم نیز در صحیح خود از عائشه ام‌المؤمنین چنین روایت کرده است: «قالتْ عائشهُ خَرج النبیُّ غدات یا ذاتَ غداتٍ و علیه مرط مرحل من شعر اسود فجاء الحسن بن علیّ فادخله ثم جاءالحسین فدخل معه ثم جاءت فاطمة فادخلها ثم جاء علیُّ فادخله ثمَّ قال انَّما یریدُ اللهُ لیُذهِبَ عنکُمُ الرُّجْسَ اهلَ البیتِ و یُطَهِّرکم تَطهیراً» [رواه مسلم باب من فضائل الحسن و الحسین، ص 283، ج 2].
پیامبر قبل از رحلت (در حجت الوداع در روز عرفه بنا به روایت ترمذی، از جعفر الصادق و امام محمد باقر، و روایت امام مسلم به روایت زید بن ارقم در غدیر خم) با شدت و تأکید تمام به صورت وصیّت فرمود: «امّا بعدُ الا ایُّها النّاسُ فانِّما اَنا بشرٌ یُوشِکُ اَن یاتَی رسولُ ربّی فاجیب و اَنا تارکٌ فیکم ثقلین أولُهما کتابُ اللهِ فیه الهُدی و النُّور فخذوا بکتابِ الله و استَمسِکوا به فحثَّ علی کتابِ اللهِ و رغَّب فیه ثمّ قالَ و اهلُ بیتی اُذَکِّرُکُمُ اللهَ فی اهلِ بَیتی اُذکِّرُکُمُ اللهَ فی اهلِ بیتی اذکِّرکمُ اللهَ فی اهلِ بیتی. فقال له حصین و من اهل بیته یا زیدُالَیسَ نساؤُه من اهل بیته قال نساؤه من اهل بیته ولکنَّ اهل بیته من حُرِمَ الصدقةُ بعده، قال و مَنْ هُم قال هُم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس، قال کلُّ هؤلاء حُرِمَ الصَّدقةُ، قال نعم» [رواه مسلم باب فضائل علی بن ابی‌طالب، ص 279].
طبرانی هم در معجم‌الکبیر، شماره 5028 جلد 5 و احمد وابن ابی‌عاصم در کتاب السنه شماره 1551، ص 643، ج 2 این روایت را آورده‌اند. در این روایت به صراحت روشن گردید که نور و هدایت و دلیل برای دین اسلام قرآن است و به قرآن چنگ بزنید و محبت و احترام و ادب اهل بیت را رعایت بکنید. این روایت، تمام روایات ضعیفه و حسنه را تفسیر و مشکل اهل تسنن و تشیع را حل می‌کند. (والهادی مَن هدی‌اللهُ).
بعد از مطالعه مقاله بنده از صفحه 1 تا 26: قضاوت بفرمائید که عقیده اهل سنت در حق قرآن و حدیث صحیح رسول الله و اهل بیت پیامبر به تمام معنی چه بوده و چیست؟ و گفته‌های مرتضی عسکری را هم که در کتاب سیری در صحیحین ص 10 آمده، را مورد بحث و بررسی قرار دهید.

فصل دوم: صحابه و روایت حدیث
فهم و تفکر دقیق، امتیازی است که محدثین و تابعین و مؤلفین صحاح اهل سنت از آن برخوردارند و در میان پیروان توراه و انجیل و مذاهب منحرف این امت هم یافت نمی‌شود، آنان در ایمان خود صادق و مخلص و در نقل حدیث امانت‌دار بوده و از کذب و دروغ پرهیز می‌نمودند و در مقابل دروغ‌گویان، بدون خوف و ملاحظه‌کاری بوده و در رسانیدن دین صحیح برای نسل‌های بعدی نقش مهم و قابل ارزش و ستایشی داشتند. امام ترمذی در جامع خود باب «تعظیم الکذب علی رسول الله» می‌گوید: حدثنا ابوهشام الرفاعی نا ابوبکر بن عیاش ناعاصم (ابن بهدنة) عن زرّ (ابن جبیش) عن عبدالله (ابن مسعود) قال قال رسول الله «مَن کَذبَ علیَّ مُتَعمِّداً فَلیتَبوّأ مَقعدَه مِنَ النّارِ». یعنی:
کسی که بر من عمداً دروغ بگوید باید جایگاهی از آتش برای خود فراهم آورد.
2- عن علی بن ابی‌طالب قال قال رسول الله: «لاتکذبوا عَلیَّ فانّه من کَذبَ علیَّ یَلِج النّارَ» یعنی بر من دروغ نگویید زیرا اگر کسی بر من دروغ بگوید داخل دوزخ می‌شود. (ترمذی می‌فرماید: این حدیث علی بن ابی‌طالب، حسن و صحیح است).
3- انس بن مالک نیز این حدیث را چنین روایت کرده است: پیامبرفرمود: «هر کس که عمداً بر من دروغ بندد باید خانه‌ی خود را در آتش ببیند». ابن شهاب می‌گوید که این حدیث، حسن است. این حدیث از چند طریق توسط انس از پیامبر روایت شده است.
4- عن المغیرة بن شعبة عن النبی قال مَنْ حدّث عنّی حدیثاً و هویری انّه کِذْبٌ فَهو احَد الکاذِبینَ.
کسی از طرف من حدیثی بیان کند و بداند که این حدیث دروغ است، پس او از جمله دروغ‌گویان است.
5- ابن ماجه در همین مورد از علی بن ابی‌طالب روایاتی آورده است.
6- مسلم و دیگران نیز از طریق سمره چنین روایاتی ذکر کرده‌اند.
7- محدثان زیر نیز چنین حدیثی را از افراد زیر روایت نموده‌اند: 1- از ابوبکر: (1) رواه ابویعلی رقم (68) – 2- از عمر: رواه بویعلی رقم (254) و 255 و الطحاوی فی مشکل الاثار ص 165) – 3- از عثمان: رواه احمد ص 65 و ص 70 و ابوداود الطیالسی رقم (80) و الطحاوی فی مشکل الاثار ص 165-166 والمعیثمی فی المجمع ص 143 و نسبه الی البزار و ابویعلی) – 4- از زبیر: رواه البخاری، ص 21، ج 1 و ابوداود، ص 357، ج 3 و ابن ماجه و الدرمی و ابویعلی و احمد، ص 165، ج 1،، و – 5- از سعید بن زید: رواه ابویعلی رقم (962) و الهیثمی فی المجمع ص 143 و نسبه الی البزار و رواه الدار قطنی والحاکم والطحاوی فی مشکل الآثار، ص 167، ج 1،، - 6- از عبدالله بن عمرو: رواه البخاری، ص 491، ج 1 و الترمذی، ص 376، ج 3 از تحفه و قال هذا حدیث حسن صحیح و احمد، ص 159، ج 2، ص 158، ج 2، - 7- از انس: رواه البخاری، ص 21، ج 1 و مسلم، ص 7، ج 1 و الترمذی، ص 373، ج 3 و ابن ماجه و الدارمی و احمد، ص 98، ج 3، - 8- از جابر: رواه ابن ماجه و الدارمی، ص 76، ج 1 و احمد، ص 303، ج 3، - 9- از ابن عباس: رواه الترمذی، ص 65، ج 4.
همه افراد مذکور این حدیث را روایت کرده‌اند که پیامبر فرمود: «اتّقوا الحدیثَ عَنّی الاّ ما عَلِمْتُم فَمَنْ کَذبَ عَلیَّ مُتَعمِّداً فَلیتبوّأ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ و مَنْ قالَ فی القرآنِ بِرأیهِ فَلیتبوّأ مَقْعَده منَ النّار = و قال هذا حدیث حسن و اخرجه احمد من وجه آخر، و عن ابن عباس قال قال رسول الله: من قال فی القرآن بغیر علم فلیتبوّأ مقعدَه منَ النّار» یعنی بپرهیزید از نقل حدیث از طرف من مگر آنچه را که می‌دانید از طرف من است، زیرا کسی که بر من عمداً دروغ بگوید باید جایگاه خود را در دوزخ قرار دهد و کسی که قرآن را به رأی خود، تأویل و تفسیر کند جای خود را در دوزخ قرار داده است. ابن ابی شیبه با سند صحیح روایت کرده که: کسی قرآن را بدون علم تأویل و تفسیر و ترجمه کند جای خود را در دوزخ قرار داده است، هذا حدیث حسن صحیح الترمذی، ص 64، ج 4 و اخرجه احمد و النسائی و ابن جریر،، والدارمی، ص 6/1، ج 1 و احمد، ص 293، ج 1 و ابن ابی‌شیبه و الطحاوی فی مشکل الاثار، ص 167، ج 1 – 10- مسلم هم ای حدیث را از ابوسعید درج 2، ص 414 کتاب خود را با الفاظ زیر روایت نموده است که پیامبر فرمود: رواه مسلم، ص 414، ج 2 لا تکتبوا عنّی و منْ کَتب عنّی غیر القرآن فلیمحه و حدثوا عنی ولاحرج و من کذب علیّ - قال همام احسبه (یعنی زید بن اسلم) قال - متعمداً فلیتبوأ مقعده من النار = همانا رسول خدا فرمود از طرف من چیزی ننویسید و اگر کسی بغیر از قرآن بنویسد باید آن را محو کند. اما از من بدون حرج حدیث نقل کنید البته اگر کسی بر من عمداً دروغ بگوید جای خود را در دوزخ قرار داده است. رواه مسلم باب التثبت فی الحدیث و حکم کتابه العلم، ص 414، ج 2،، و ابن ماجه و ابویعلی رقم، 1204 و 1224 و احمد، ص 13، ج 3 و 39 و الدارمی، ص 119، ج 1 و المستدرک، ص 127، ج 1 و شرح السنه، ص 94، ج 1 و قال کنا قعودا نکتب ما نسمع من النبی فخرج علینا فقال ما هذا تکتبون فقلنا ما نسمع منک فقال أکتاب مع کتاب الله؟ فقلنا مانسمع، فقال اکتبوا کتاب الله، امحضوا کتاب الله، أکتاب مع کتاب الله، امحضوا کتاب الله و اخلصوه. قال فجمعنا ما کتبنا فی صعید واحد ثم احرقناه بالنار. قلنا لرسول الله انتحدث عنک، قال نعم تحد ثواعنی و لاحرج و من کذب علی متعمدا فلیتبوأ مقعده من النار = ما نشسته بودیم و آنچه را که از پیامبر می‌شنیدیم می‌نوشتیم. پس او بیرون آمد و فرمود چه می‌نویسید؟ ما گفتیم آنچه از شما می‌شنویم. فرمود: آیا کتابی به همراه کتاب الله (می‌نویسید)؟ گفتیم: آنچه می‌شنویم را فقط می‌نویسم، فرمود: کتاب الله را بنویسید، کتاب الله را خالص کنید، آیا کتابی به همراه کتاب الله (می‌نویسید)، محض و خالص کتاب الله را بنویسید. ابوسعید می‌گوید آنچه نوشته بودیم را در میدانی جمع کردیم و آن را سوزاندیم و گفتیم یا رسول الله آیا از شما حدیث بیان کنیم؟ فرمود بلی از من حدیث بیان کنید بدون حرج و اگر کسی بر من عمداً دروغ بگوید باید جای خود را در دوزخ قرار دهد. (الحدیث مسند احمد، ص 12 و 13).
2- عن ابی سعید ان النبی قال لا تکتبوا عنّی شیأ الا القران فمن کتب عنی شیئا فلیمحه و قال حدثوا عنی و من کذب علی متعمدا فلیتبوأ مقعده من النار = پیامبر فرمود از من هیچ چیزی غیر از قرآن ننویسید پس اگر کسی از من چیزی نوشته است، باید آنرا پاک کند. سپس فرمود از من حدیث بیان کنید و اگر کسی عمداً بر من دورغ بگوید باید جای خود را در دوزخ قرار دهد. (مسند احمد، ص 39، ج 3).
منع پیامبر از نوشتن حدیث، در آن زمان به این خاطر بود که با قرآن مخلوط و مشتبه نشود و حدیث را با کمال حفظ و دقت بیان کنند تا فرصت دروغ برای دروغگویان نباشد،، - 11- عمرو بن عبسه نیز به روایت هیثمی در مجمع، ص 146، ج 1 و طبرانی در الکبیر با اسناده حسن و با اسناد ابن‌جوزی در موضوعات، ص 39، ج 1، باب الثانی این حدیث را روایت کرده‌اند. – 12- همچنین عقبه بن عامر به روایت احمد، ص 156، ج 4 و ص 159، ج 4 و طحاوی در مشکل الاثار، ص 172، ج 1 و ابن‌الجوزی در الموضوعات، ص 37، ج 1 این الفاظ را برای حدیث روایت کرده‌اند، - 13- و نیز معاویه، از پیامبر روایت کرده که فرمود: «من کذب علیّ متعمداً فلیتبوأ مقعده من النار». رواه احمد فی المسند، ص 100، ج 4، هیثمی نیز این روایت را به طبرانی در کتاب الکبیر نسبت داده و گفته که رجال آن، ثقه هستند. طحاوی هم در مشکل‌الاثار، ص 168، ج1، و ابن‌الجوزی فی الموضوعات، ص 48، ج 1، آن را روایت کرده‌اند. – 14- بریده نیز به روایت طحاوی در مشکل الآثار، ص 164 و ص 165، ج 1 و ابن‌الجوزی فی الموضوعات، ص 49، ج 1 و ص 28 آن را روایت کرده است – 15- ابوموسی غافقی از پیامبر نقل کرده که فرمود: «انّ رسول الله کان آخر ما عهد الینا ان قال علیکم بکتاب الله و سترجعون الی قوم یحبون الحدیث عنّی فمن قال علی ما لم اقل فلیتبوأ مقعده من النار و من حفظ عنی شیئا فلیحدثه» یعنی همانا رسول خدا در آخرین لحظه بر ما پیمان گرفت و فرمود بر شما لازم است که کتاب الله را حفظ کنید زیرا شما پیش کسانی می‌روید که آنها حدیث من را دوست دارند. پس اگر کسی بر من آنچه را نگفته‌ام بگوید باید جای خود را در دوزخ بگیرد و اگر کسی از من چیزی حفظ کرده باید آنرا (برای مردم) بیان کند. (مسند احمد، ص 334، ج 4) و ابن الجوزی فی الموضوعات، ص 51، ج 1 والبخاری فی تاریخه و الطحاوی فی مشکل الاثار، ص 144، ج 1 و مجموع الزوائد. – 16- ابوموسی اشعری هم به روایت الطحاوی فی مشکل الاثار، ص 168، ج 1 آن را روایت کرده است. 17- ابوامامه هم به روایت هیثمی، ص 147، ج 1، و به روایت الطبرانی در الکبیر آن را روایت کرده است که البته در آن شهر بن حوشب وجود دارد که شخصی مورد اختلاف است، ابن جوزی هم در الموضوعات ص 50 و ص 51 از غیر طریق شهر بن حوشب آن را نقل نموده است.
- 18- از عبدالله بن عمر نیز روایت شده که: ان رسول الله قال ان الذی یکذب علیَّ یبنی له بیتٌ فی النار = همانا رسول خدا فرمود: کسی که بر من دورغ می‌گوید برای او در دوزخ خانه‌ای ساخته می‌شود! این روایت توسط احمد، ص 22، ج 2 و الطحاوی فی مشکل الاثار، ص 168، ج 1 و ابن‌الجوزی فی الموضوعات، ص 38، ج 1، از چهار طریق روایت شده است. – 19- المنقع هم با روایت ابویعلی و البخاری در دو کتاب تاریخ و الترجمه آن را آورده است – 20- اوس ثقفی هم این روایت را آورده است، هیثمی در المجمع، ص 148، ج 1، الطبرانی فی الکبیر با سند حسن و ابن الجوزی در الموضوعات، ص 50، ج 1 آن را بیان کرده‌اند. – 21- طلحه بن عبیدالله و – 22- سعید بن ابی‌وقاص و – 23- ابوعبیده بن الجراح و – 24- عبدالله بن مسعود و – 25- صهیب و – 26- عمار بن یاسر و – 27- معاذ بن جبل و – 28- سلمان الفارسی و – 29- ابوذر الغفاری و – 30- ابوقتاده روایت کرده‌اند که پیامبر بر منبر فرمود: یا ایها الناس ایاکم و کثرة الحدیث عنی فمن قال عنی فلایقولن الا حقا وصدقا فمن قال علی ما لم اقل فلیتبوأ مقعده من النار = ابوقتاده می‌گوید من از رسول خدا شنیدم که بر سر منبر می‌فرمود ای مردم ازکثره حدیث (بدون احتیاط) بپرهیزید، پس اگر کسی حدیث من را بیان می‌کند باید درست و راست بگوید. و اگر کسی بر زبان من چیزی بگوید که من نگفته‌ام، جای خود را از آتش فراهم آورد. (ابن الجوزی فی الموضوعات، ص 39، ج 1 از – 31- حذیفه بن الیمان، و - 32- حذیفه بن أسید و – 33- عمران بن حصین و – 34- ابوهریره به پنج طریق،، و – 35- البراء بن عازب،، و – 36- زید بن ارقم، و – 37- سلمه بن الاکوع،، و – 38- رافع بن خدیج،، و – 39- السایب بن یزید،، و – 40- أسامه بن زید،، و – 41- عمر بن مره الجهنی،، و – 42- واثله بن الاسقع، و – 43- عبدالله بن الزبیر، و – 44- قیس بن سعد،، و – 45- عبدالله بن ابی اوفی،، و – 46- (ابو)قرصافه حنذره بن خیشنه،، و – 47- رمثه که اسم او رفاعه السهمی است و – 48- ابورافع غلام رسول الله،، و – 49- خالد بن عرفطه، و – 50- طارق بن الاشیم والد ابی مالک الاشجعی، و – 51- نبیط بن شریط، و – 52- ابویعلی بن مرّه، و – 53- العرس بن عمیره، و – 54- یزید بن اسد، و – 55- عفان بن حبیب، و – 56- مردی از اصحاب و – 57- مردی دیگر از صحابه و - 58- مردی دیگر از اصحاب و – 59- عایشه صدیقه (ام‌المؤمنین)(رض) و – 60- ام ایمن حاضنه رسول الله از او روایت کرده‌اند که می‌توانید تمام روایات این صحابه را در الموضوعات ابن الجوزی الباب الثانی فی قوله علیه السلام من کذب علی متعمداً، ص 28 تا 54 مطالعه کنید. در جامع‌الصغیر سیوطی و همچنین کتاب الموضوعات ابن الجوزی آمده است که این حدیث را 98 نفر صحابه روایت‌ کرده‌اند – الموضوعات، ص 29، ج 1 و همین عدد را الطبرانی روایت کرده و ابن دخیه از 400 طریق، آن را روایت کرده و بعضی گفته‌اند که دویست صحابه روایت کرده‌اند. ابن‌الجوزی، ص 28 و ص 29، ج 1 سبب ورود این حدیث را به سه طریق از ابن بریده و عبدالله بن الزبیر روایت کرده ‌است و می‌گوید: قبیله بنی لیث به فاصله دو میل از مدینه زندگی می‌کردند،، مردی قبل از اسلام از این قبیله زنی را خواستگاری کرده بود و این قبیله به این شخص جواب منفی داده بودند، سپس در زمان اسلام دوباره نزد آنها می‌رود و می‌گوید که رسول الله به من دستور داده، هر آنچه را که بخواهم بر شما حکم کنم و شب را در هر خانه‌ای که خواستم، بگذرانم. سپس به خانه همان زنی که قبلا او را خواستگاری کرده بود رفت. پس از این واقعه، آن قبیله کسی را پیش رسول الله فرستادند تا او را از این جریان باخبر سازد. پیامبر ‌فرمودند: آن دشمن خدا دروغ گفته است. سپس کسی را فرستاد و به او دستور ‌داد که اگر او را زنده یافتی به قتل برسان و اگر مرده یافتی جسد او را بسوزان. این شخص پس از جستجو او را در حالی می‌یابد که مرده و ماری او را گزیده است، سپس جسد او را آتش می‌زند. در این جریان بود که رسول الله می‌فرمودند: کسی که بر من عملاً دروغ بگوید جای خود را در دوزخ قرار دهد. و ابن حزم هم این جریان را در کتاب الاحکام فی اصول الاحکام در فصل «لیس کل من ادرک النبی و رأه صحابیا» ص 2211، ج 1 روایت کرده است.
خلاصه: از اهداف صدور این حدیث می‌توان به منع کتابت حدیث در آن زمان و برای برخی افراد اشاره کرد که این منع، از روایت ابوموسی غافقی، ابوسعیدخدری، ابن عباس و قتاده به وضوح قابل درک است.همچنین از این احادیث، فهمیده می‌شودکه به شرط حفظ و آگاهی کامل، به روایت حدیث بپردازند و علمای اهل سنت هم در میان صحابه و هم در میان تابعین به هر دو دستور پیامبر عمل کرده و برخی اوقات و برای بعضی افراد کتابت حدیث را اجازه داده‌اند. علی می‌فرماید: «اعزم علی کل من کان عنده کتاب الا رجع فمحاه فانما هلک الناس حیث یتبعوا احادیث علمائهم و ترکوا کتاب ربهم». من اراده کامل و مؤکد دارم، تا کسانی که مکتوبی دارند آن را پاک کنند زیرا کسانی که احادیث علمای خود را ‌نوشتند و کتاب پروردگار خود را رها کردند هلاک شدند (رواه ابن عبدالبر بیان فی جامع العلم، ص 77).
معاویه از زید بن ثابت در مورد حدیثی سؤال کرد و بعد به یکی امر کرد که این حدیث را بنویسد: زید گفت «ان رسول الله امرنا ان لا نکتب شیئا من حدیثه، فمحاهُ» همانا رسول خدا ما را امر نموده که چیزی از او ننویسیم بعد آن مکتوب را پاک نمود (رواه ابن عبدالبر فی جامع بیان العلم).
از ابن عباس روایت شده که گفت: «انا لانکتب العلم ولانکتبه» = ابن عبدالبر، ص 78. یعنی ابن عباس می‌گوید ما حدیث را نمی‌نویسیم و نه به دیگران دستور می‌دهیم.
کان ابن مسعود یکره کتابة العلم، یعنی ابن مسعود نوشتن حدیث را نیکو نمی‌دانست. (ابن عبدالبر جامع بیان العلم، ص 78).
عن ابی بردة قال کتبت عن ابی کتبا کثیرة فقال ائتنی بکتبک فاتیته فغسلها. ابوهریره می‌گوید من از اُبَی چیزهای زیادی نوشتم، پس گفت همه را برای من بیار، من آوردم سپس همه را شُست. (مصدر سابق)
قال ابن سیرین: انما ضلت بنو اسرائیل بکتب ورثوها عن آبائهم (مصدر سابق) ابن سیرین می‌گوید: به تحقیق بنی اسرائیل به سبب کتابهایی که از پدران خود میراث بردند گمراه شدند.
عن ابن عباس انه کان ینهی عن کتابة العلم و قال: انّ اضلَّ من کان قبلکم بالکتب (مصدر سابق)، ص 79: ابن عباس از نوشتن احادیث نهی ‌کرد و گفت کسانی که قبل از شما بودند به سبب کتابهای قبلی گمراه شدند.
پس کسانی‌که کتابت علم را مکروه دانسته‌اند به دو دلیل بوده است، اول نهی رسول الله برای جلوگیری از مشابهت با قرآن بود و دوم به این خاطر بود تا مردم بر نوشته‌های خود تکیه نکنند بلکه بر حافظه خود اعتماد کنند، زیرا پیامبر در مورد عرب فرموده بود: «نحن امة امیة لانکتبُ و لانحسب» یعنی ما امت ناخوان هستیم نه می‌نویسیم و نه حساب بلدیم، بر این اساس عربها در حفظ ضرب‌المثل و مشهور بودند حتی بعضی از شعراء برای تعریف و توصیف حفظ عربها اشعاری سروده‌اند مانند: و قال اعرابی حرف فی تامورک (علقة القلب) خیر من عشرةٍ فی کتبک یعنی یک حرف در دل تو بهتر است از ده حرف که در نوشته تو باشد.
حال نمونه‌هایی از تاریخ بیان می‌کنیم که نشان می‌دهد پیامبر به بعضی افراد اجازه نوشتن داده‌اند: مانند اینکه پیامبر فرمود: «اکتبوا لا بی شاه یعنی الخطبة» برای ابوشاه این خطبه را بنویسید. منظور خطبه‌ای بود که پیامبر در زمان فتح مکه ایراد فرمودند. همچنان پیامبر به عبدالله بن عمرو اجازه کتابت دادند و فرمودند که از زبان من غیر از حق بیرون نمی‌آید. صحیفه علی نیز مشهور است که شامل کتاب الصدقات و دیات و فرائض و سنن برای عمرو بن حزم بود که به دستور پیامبر نوشته شده است. همچنین صحیفه عبدالله بن عمرو است که در جامع بیان العلم، ص 86 و ص 85، ج 1 وصف آن آمده است.عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود نیز کتابی بیرون آورد و قسم خورد که این خط بدست پدر او نوشته شده است. (جامع بیان العلم، ص87، ج 1). ابوجعفر محمد بن علی می‌گوید: در غلاف شمشیر رسول الله صحیفه‌ای بود و جملات: ملعونٌ من سرق تخوم الارض، ملعونٌ من تولّی غیرَ موالیه اَوقال ملعونٌ مَن جَحَد نِعمة مَنْ نَعَم عَلَیه، در آن صحیفه مکتوب بود. معنی جملات این است: کسی که نشان و حد فاصل میان دو زمین را به سرقت برد، ملعون است و کسی که غیر از مالک خود یا غیر از کسی که بر او نعمت بخشیده دیگری را مالک و منعم خود بداند ملعون است. (جامع بیان العلم ص 86، و معانی الاثار، ص 71، ج 1).
ثمامه(1) بن انس بن مالک گفته که پیامبر فرمود: علم را با نوشتن مقیَّد کنید و همین قول از عمر(2) بن الخطاب روایت شده وهمچنان از ابن عباس(3): جامع بیان العلم، ص 87، ج 1، و ابوقلابه(4) و ابوالملیح(5) و البراء(6) و انس(7) و ابوامامه(8) و عبدالله(9) بن عمرو و سعید(10) بن مسیب و همچنین ابن شهاب(11) زهری و معاویه(12) بن قرّه و مالک(13) بن انس و یحیی(14) بن سعید و حسن(15) (بصری) و شعبه(16) و خلیل(17) بن احمد و عروه(18) بن الزبیر و عامر(19) اتلشعبی و سلیمان(20) بن موسی و احمد(21) بن حنبل و اسحق(22) بن راهویه و یحیی(23) بن معین و ابن علیه(24) و سفیان(25) الثوری و ابن شبرمه(26) و عمر(27) بن عبدالعزیز و یحیی(28) بن ابی‌کثیر و صالح(29) بن کیسان: همه ایشان از طرف پیامبر مجاز به کتابت بوده‌اند. (جامع بیان العلم، ج 1، ص 87 تا ص 93) الله تعالی در قرآن و کلام خود می‌فرماید:
           (طه: 52)
و می‌فرماید:
        (قلم: 1)
استاد المحدثین ابن شهاب الزهری می‌گوید: «هذه نسخةُ کتاب رسول الله الّذی کتب فی الصدقة» این نسخه نوشته رسول الله است که درباره صدقه نوشته و این کتاب نزد آل عمر بن الخطاب موجود است و من آن را حفظ کرده‌ام و بعداً عمر بن عبدالعزیز او را از عبدالله بن عبدالله بن عمر و سالم بن عبدالله بن عمر نوشته که در آن زمان امیر مدینه بوده و به نمایندگان خود دستور داد که به این کتاب عمل کنند و به ولید بن عبدالملک نیز همین دستور را داد او نیز به نمایندگان خود امر کرد که به این کتاب عمل کنند و بعد از ایشان همه خلفاء تا هشام بن محمد بن هانی به تمام نمایندگان خود دستور می‌دادند که به این کتاب عمل کنند).
پس نوشتن احادیث متفرقه در صحیفه‌های فردی و شخصی زمان پیامبر رایج بوده و حدیث «لاتکتبوا عنی» در آغاز امر بود. در واقع هر یک از احادیث منع و اجازه در زمان خود صحیح و درست است و هیچ تعارض و تناقضی در این دو امر وجود ندارد.
اکنون این سؤال پیش می‌آید که چرا علماء اهل سنت در اواخر عصر صحابه و اوایل زمان تابعین در پی تدوین احادیث بصورت کتاب نبودند؟
جواب: انسان فطرتاً بعد از مواجه‌شدن با دشمن، خود را مجهز به اسلحه و تکنیک برای جنگ‌ می‌کند، ثانیا تا زمانی که قوّت و قدرت اسلام در کمال اخلاص و ایمان و جهاد پابرجا بود و ملحدین چون از دست صحابه مخلص سیلی و ضربه شدید خورده بودند در هراس بودند و افراد مکار، مانند روباه در سوراخها، خود را به خواب‌آلودگی زده بودند کسی جرأت دروغ‌پردازی بر زبان پیامبر را نداشت، اما بعد از شهادت خلیفه بر حق مسلمین و داماد بضعه الرسول و شهادت حیدر کرار و امام حسین و عمر بن الخطاب، روباهها از سوراخها بیرون آمده و پس از اینکه به مدت شش سال از طمع دست‌یابی به قدرت اسلام بودند و از ترس وخوف جرأت اقدام عملی نداشتند، این بار به تدبیر مکر و حیله پرداختند و از حلم و بردباری بی‌مثال خلیفه سوم عثمان ذی النوری استفاده و صدای خود را در کنار و گوشه جهان اسلام به اعتراض گشودند. موج این حرکت در سال 34 هجری شروع شد که در رأس این فتنه‌انگیزان شخصی به نام عبدالله بن سبأ یهودی قرار داشت و در مصر و کوفه و بصره فتنه را آغاز کرد و شبهات ذیل را که از خود اختراع کرده بود برای مردم بیان می‌کرد:
1- محمد رسول الله از عیسی افضل است پس مثل عیسی دوباره به دنیا برمی‌گردد.
2- پیامبر برای علی وصیت کرده است.
3- محمد خاتم‌الانبیاء و علی خاتم الاوصیاء است و ایشان از عثمان به خلافت‌اند شایسته‌تر است. این جملات را بصورت امر و نهی و از روی انکار بر علیه عثمان اظهار می‌داشت. به سبب این روش بسیاری از مردم مصر را در فتنه انداخت. (که عمرو بن العاص بعد از عزل خود، وی را کمک کرد») سپس برای مردم عوام کوفه و بصره نامه می‌فرستاد، آنها هم با ایشان متفق شدند و بر علیه عثمان قیام کردند.
وقتی که خبر شهادت علی به ابن سبأ رسید گفت: اگر شما مغز او را در هفتاد پوشه و لفافه برای ما بیاورید، ما هرگز تصدیق نمی‌کنیم زیرا معتقدیم که او تا زمانیکه زمین را بجای ظلم، از عدل و انصاف پر نکند، نمی‌میرد و او اکنون در میان ابرهاست.  جنگ جمل و فتنه دوم جنگ صفین بود و ایشان بودند که صلح را بر علی تحمیل نمودند، سپس با تفسیر قرآن به رأی خود، فتوای کفر علی را صادر و قتل او را دارای پاداش بزرگی می‌دانستند. آنان به تدریج مذهب خویش را پی‌ریزی نمودند که کیسانیه و زیدیه از نتایج اعتقاد آنان است. از اعتقادات آنان این بود که می‌گفتند: محمد بن علی بن ابی‌طالب در جبل رضوی زنده است و در دو طرف او شیر و پلنگی است و ملائکه با ایشان صحبت می‌کنند و او تا زمین را پر از عدل انصاف نکند نمی‌میرد گروه سوم این مذاهب گمراه، ناووسیه یعنی اصحاب ناووس المصری بودند که در حق جعفر بن محمد همین عقیده فاسد را داشتند که او زنده است و نمی‌میرد.
یک گروه دیگر از ایشان همین عقیده باطل را در مورد اسماعیل بن جعفر داشتند.
و گروه الجارودیه می‌گفتند که محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب زنده است، کشته نشده و نمی‌میرد: حتی یملأُ الارض عدلاً کما ملئت جورا = تا زمین را پر از عدل کند همان گونه که پر از ظلم بوده.
و طائفه دیگری از ایشان می‌گفتند که یحیی بن عمر بن یحیی بن الحسین بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، زنده است و کشته نشده و نه مرده و نمی‌میرد: حتّی یملأُ الارضَ عدلاً کما مُلئتْ جوراً = تا زمین را پر از عدل کند همان گونه که پر از ظلم بوده.
و طائفه دیگری از ایشان می‌گفتند که محمد بن القاسم بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب در طالقان (در زمان خلافت المعتصم، زنده است و نمرده و کشته نشده و نمی‌میرد حتّی یملأُ الارضَ عَدْلاً کما مُلئتْ جوراً.
و گروه دیگری از کیسانیه می‌گفتند که ابومسلم سراج زنده است و نه مرده و حتما ظاهر می‌شود. طائفه دیگری هم از کیسانیه می‌گفتند که عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب زنده است و در کوههای اصفهان زندگی می‌کند و حتماً ظاهر می‌شود، البته این عبدالله، بی‌دین و دهری مذهب و منکر صفات الله تعالی بود که ابومسلم او را کشت، ایشان در دین، عقیده فاسد وارد نموده و خط و راه یهود را پیش گرفتند زیرا یهود هم معتقد بودند که صیدق بن عامر بن فخشندی بن سام بن نوح، ابراهیم او را برای خواستگاری دختری بنام ریق بنت نتول بن ناحور بن تارح برای اسحق فرستاد،، و الیاس و فنحاس بن العازار بن هارون زنده هستند و نمرده‌اند و همین عقیده را برخی از اهل تصوف در حق خضر و الیاس (علیهما السلام) داشتند . گروهی دیگر هم که از پیروان عبدالله بن سبأ حمیری بودند به علی بن ابی‌طالب گفتند: انت هو = شما او هستید. علی فرمود: منظور شما چه کسی است؟ گفتند: انت الله – شما الله هستید. پس علی این عقیده را خطرناک شمرد و دستور داد که این گروه را در آتش بسوزانند، سپس قنبر غلام علی ایشان را در آتش انداخت. آنان در همین حال می‌گفتند:
«الآن صح عندنا انک الله لانه لایعذب بالنار الا الله». اکنون اعتقاد ما به این که شما الله هستید ثابت شد، زیراکه عذاب‌دادن با آتش کار الله است،، در این مضمون علی فرمود: لَمّا رأیتُ الامر امراً منکراً     اججتُ ناری و دعوت قنبراً
وقتی که اعتقاد آنها را زشت و منکر دیدم، آتش افروختم و قنبر را صدا کردم.  
وقتیکه چنین بدعت عقیدتی در هر گوشه و کنار ظاهر ‌گردید و مردم را به بیراهی و گمراهی ‌کشاند، علماء تابعین در مقابل‌ آن قیام کردند و به جمع‌آوری احادیث در مسائل عقیدتی و غیره پرداختند. قبل از همه الربیع بن صبیح و سعید بن ابی‌عروبة، ابواب عقیدتی را جداگانه تألیف کردند و در اواسط قرن دوم، امام مالک، الموطأ را تألیف نمود و احادیث قوی را از اهل حجاز و  اقوال صحابه و تابعین و تبع تابعین جمع نمود.
ابومحمد عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریح در مکه و ابوعمرو عبدالرحمن الاوزاعی در شام و ابوعبدالله سفیان الثوری در کوفه و حماد بن سلمه بن دینار در بصره و هیثم در واسط و معمر در یمن و عبدالله بن مبارک در خراسان و جریر بن عبدالحمید در شهر ری هم‌عصر بودند اما در حقیقت کدام یک به جمع‌آوری احادیث عقیدتی پرداختند در علم خداست. والله اعلم. البته تدوین و تصنیف احادیث بصورت کتاب از ایشان شروع گردید.
حال این سؤال مطرح است که چرا در کتب محدثین بعدی آن احادیثی که در کتب و مسانید علماء متخصص و متحقق قبلی بوده، دیده نمی‌شود؟
جواب: کمال بزرگ و قابل ستایش و امتیاز خاص محدثین اهل سنت در همین نکته است و به همین سبب از دیگران سبقت گرفته‌اند، زیرا اکتفا به نقل از کتابها و تقلید و دوری از تحقیق و در نهایت، سبب ملال و پشیمانی برای محقق خواهد بود و ممکن است پس از مرگ مؤلف، نقلیات او دچار تحریف گشته باشد. مثل صحیفه علی که ابن ابی ملیکة می‌گوید: من به ابن عباس گفتم که برای من کتابی بنویس. ابن‌عباس فرمود: پسر خوب و خیرخواهی است، سپس صحیفه قضاوت علی را خواست و از آن برای او نوشت و از بعضی مکتوبات آن صحیفه روی می‌گرداند و می‌گفت: و «اللهِ ماقضی بِهذا علیٌّ الاّ انْ یکونَ ضلَّ» قسم به نام الله که علی چنین حکمی نکرده است و اگر کرده باشد او گمراه شده است و در روایت طاووس آمده که ابن عباس همه آن اضافات را از صحیفه علی پاک کرد و به اندازه نیم متر از آن صحیفه باقی گذاشت. ابواسحق می‌گوید: زمانی که مردم آن صحیفه را دست کاری کرده بودند، یکی از اصحاب علی گفت: قاتلهم الله ایَّ علمٍ افسدوا = الله تعالی ایشان را بکشد چه علم خوبی را با دروغهای خود فاسد کرده‌اند . امام نووی شارح مسلم می‌گوید: «فاشارَ بذلِک الی ما ادخلتهُ الروافضُ و الشیعةُ فی علمِ علیٍّ و حدیثِه و تقولوهُ علیهِ منَ الاباطیلِ و اضافوهُ الیهِ منَ الرِّوایاتِ و الاقاویلِ المفتعلةِ و المختلفةِ خلَّطوه بالحق فلمْ یتمیزْ ما هوَ صحیحٌ عنه مِمّا اختلقوهُ» با این گفته به دروغها و اباطیلی اشاره دارد که روافض و شیعه در صحیفه علی داخل کرده‌اند و اباطیل خود را به علی نسبت داده‌اند و اقوال خود ساخته‌ی خود را با روایات حَقَّه او خلط نموده‌اند، به حدی که تشخیص قول صحیح علی با اباطیل آنها مشکل بوده است. مغیره بن مقسم الضبی ابوهشام می‌گوید: فقط آنچه که از شاگردان عبدالله بن مسعود به نام علی روایت کنند قبول و درست است نه از دیگران.
بنابراین علماء نقل از کتاب را در آن زمان یکی از اسباب جرح می‌دانستند، مانند روایت عمرو بن شعیب از پدرش و او از جدش (عبدالله بن عمرو بن عاص).
بر این اساس پیامبر فرموده در اواخر امّت من کسانی برای شما حدیث بیان می‌کنند که شما و آباء شما آن احادیث را نشنیده‌ایید از ایشان پرهیز کنید و دوری بجویید.
لذا محدثین و مخلصین اهل سنت برای روایت حدیث شرائط خاصی را طرح نموده و در نظر گرفتند:
اول: علم و حفظ کامل: مطابق قول پیامبر که فرموده الله تعالی، شاد خرم بدارد بنده‌ای را که سخن مرا بشنود و دریابد و همان گونه که شنیده است به دیگران برساند، چه بسیارند کسانی که علم به آنها می‌رسد و بیشتر از مبلغ آن علم، حافظ آن هستند.
و در روایتی چنین آمده است: الله تعالی خوش و خرم بدارد بنده‌ای را که سخن مرا بشنود و حفظ کند و نگه دارد و به دیگران برساند، چه بسیارند کسانی که حامل فقه(حدیث)‌اند اما فقیه نیستند و چه بسیاراند کسانی که حامل فقه (حدیث)اند و آن را به کسانی که از او فهمیده‌تر هستند می‌رسانند . همچنین، پیامبر فرموده «اتّقوا الحدیثَ عنّی الا ما علمتُم فمَن کذبَ علیَّ متعمداً فلیتبوّأ مقعَدَه منَ النّارِ» (رواه الترمذی فی التفسیر و قال حسن).
از بیان حدیث از طرف من پرهیز کنید، مگر اینکه مطمئن باشید که از جانب من است، و کسی که بر علیه من عمداً دروغ بگوید جای خود را در دوزخ قرار داده است. بر همین اساس یکی از شرائط مهم راوی نزد محدثین، حفظ و علم کامل است حتّی اگر راوی، عالم و دیندار و با تقوی باشد، اما حافظه کامل نداشته باشد، محدثین از او حدیث روایت نمی‌کنند.
شرط دوم هم این است که راوی باید مروی عنه را ببیند و اسم او را بیان کند و سند را تا پیامبر با همین شرائط ادامه دهد، این شرط را امام بخاری بیان کرده است و امام مسلم، هم عصربودن و دیانت و تقوی کامل را هم شرط دانسته است و نیز بیان نموده که نباید در سند و صحت آن حدیث اختلاف کنند.
با در نظرداشتن این شرائط متوجه می‌شویم که محدثین مشهور اهل سنت از دیگران سبقت گرفته‌اند. در این میان، امام مالک و امام بخاری و امام مسلم، برترین مقام را کسب نمودند. با این وجود ایشان هم بشرند و بشر به طور فطری در وجود خود خصوصیاتی مخالف ملائکه دارد، مثل خطا و نسیان و ناتوانی ... .
بعد از این مقدمه باید عرض کنم که اهل تشیع همیشه بر علیه اهل سنت تهاجم داشته‌ و دارند و در هر زمان، جواب خود را دیده و شنیده‌اند، اکنون هم بعضی از ایشان بر علیه کتب حدیثی و رجالی حتی بر علیه عقیده کلی اهل سنت هجوم آورده‌اند. اخیراً کتابی به نام «سیری در صحیحین» تألیف محمد صادق نجمی به دست بنده رسید، ایشان هم مثل دوستان خود با تقلید از مستشرقین و معتزلیها و استفاده از کتب بدون سند یا با تکیه بر عبارات مقطوعه و نادیده‌گرفتن کتب و عقیده گذشتگان خود، بر علیه اهل سنت تاخته است. بنده هم با اکراه و بنا به درخواست و تقاضای دوستان، قلم به دست گرفتم، البته نه برای مقابله با ایشان بلکه برای نقل عبارات و عقیده پیشینیان او و اظهارکردن آنچه که در مورد اهل سنت گفته‌اند. «اللهمَّ ارنا الحقَّ حقاً وَ ارزقْنا اتباعَه وَ اَرِنا الباطلَ باطلاً وَ ارزقْنا اجتنابَه آمین».
جناب مرتضی عسکری در مقدمه «سیری در صحیحین» ص 10 و نجم‌الدین طبسی در مقالات خود و محمدرضا حسینی جلالی و تیجانی چنین اظهار داشته‌اند که ابوبکر (الصدیق) پانصد حدیث از پیامبر جمع‌آوری و تدوین نمود... اما در نتیجه تمام آن احادیث را در آتش سوزانید. آنان سند این مطلب را کتاب تذکره الحفاظ شمس‌الدین ذهبی، ج1، ص 5 ذکر نموده‌اند. اما اکنون بنده آن مقداری را که ایشان حذف کرده‌اند نقل می‌کنم،، قالَ خشیتُ انْ اموتَ و هیَ عندی فیکونُ فیها احادیثٌ عَن رجلٍ قدِ ائتمنتُه وَ ثقتُ وَ لمْ یکُن کما حدثَنی فاکونَ قدْ نقلتُ ذَاک:
فهذا لایصح: والله اعلم تذکره الحفاظ، ج 1، ص 5.
ابوبکر فرمود من می‌ترسم که بمیرم و این مجموعة در نزد من باشد و من از کسانی نقل کرده باشم که طبق نظر من مورد اعتماد بوده، اما در حقیقت چنین نباشند و نقل آن هم به نام من تمام شود. و علامه ذهبی می‌گوید: این داستان صحت ندارد.
آری اینست امانت‌داری محدثین اهل تشیع! ابتداء را نقل و انتهاء را حذف می‌کنند! ابن عبدالبر متوفی 463 با سند «اخبرنا و حدثنا» از علی روایت می‌کند که در خطبة ای با تأکید شدید فرمود: اگر نزد هر کدام از شما مکتوبی هست. هر کسی مکتوبی باید برگردد و آن را محو و نابود کند زیرا که مردمان گذشته با جمع‌کردن احادیث علماء خود و ترک کتاب خدا هلاک شدند . بنده به جناب مرتضی عسکری و محمدصادق نجمی و نجم‌الدین طبسی و محمدرضا حسینی جلالی و آقای تیجانی می‌گویم: این هم دستور اهل بیت و شخص اول معصومین است، چرا سکوت کرده‌اید و در اینجا اشاره به گفته علی نمی‌کنید و تنها بر ابوبکر الصدیق و عمر فاروق حمله می‌کنید آن هم با خیانت در عبارت.
1- مرتضی عسکری و یارانش می‌گویند: خلیفه [ابوبکر] بر این اساس، مسلمانان را از بازگوئی احادیث پیامبر منع نمود و دستور داد که از پیامبر حدیث نقل نکنند و به قرآن مشغول باشند . تذکره الحفاظ، ص 13 – 7 – 8، ج 1 = سیری در صحیحین، ص 10.
جواب: عن ابن عمر قال قال رسولُ اللهِ انَّ اللهَ جعَل الحَقَّ عَلی لِسانِ عُمَرَ و قلبِه: الله تعالی حق (گوئی و فهمیدن حق را) بر زبان و دل عمر گذاشته است.
علامه ذهبی می‌گوید: فَیا اخی ان اجبتَ انْ تعرفَ هذَا الامامِ حقَّ المعرفةِ فعلیکَ بکتابی «نعمَ السَّمَر فی سیرةِ عُمر» فانَّه فارقٌ فیصلٌ بین المسلمِ و الرَّافضیِّ فواللهِ ما یغیضُ منْ عمَرَ الا جاهلٌ دائسٌ (الزائغ عن الحق) اوْ رافضیٌّ فاجرٌّ وَ اینَ مثلُ ابی‌حفصٍ فَما دارَالفلکُ علی مثل شکلِ عمرَ، و هُو الّذی سنَّ للمحدثینَ التثبت فی النَّقل وَ ربَّما یتوقفُ فی خبرِ الواحدِ اذا ارْتابَ فَروی الجریریُّ عَن ابی نضرةَ عَن ابی سعیدٍ انَّ ابامُوسی سلمَ علی عمرَ منْ وراءِ البابِ ثلاثَ مراتٍ فلمْ یؤذنْ لَه فرجَع فارسلَ عمرُ فی اثرِه فقال لمَ رجعتَ قال سمعتُ رسولَ اللهِ یقولُ اذا سلمَ احدُکم ثلاثاً فلمْ یجبْ فلیرجعْ قَال لتأتینّی عَلی ذلکَ بینةً اولاَ فعلنَّ بکَ کَذا و کَذا. این حدیث را مسلم هم روایت کرده و در آخر این حدیث (تذکره الحفاظ، ص 6) این جملات هستند فقال عمرُ خفی علیَّ هذا منْ امرِ رسولِ الله الهانی عنه الصفقُ بِالاسواقِ = و فی روایهٍ (قال ابی بن کعب) یا ابنَ الخطابِ فلاتکوننَّ عذاباً علی اصحابِ رسولِ الله قالَ سبحانَ اللهِ انَّما سمعتُ شیاً فاحبیتُ انْ اتثبتَ . ترجمه: علامه ذهبی بعد از روایت ابن عمر می‌گوید: ای برادر اگر دوست داری که این امام (عمر) را بطور کامل بشناسی، پس کتاب من (نعمَ السَّمر فی سیرة عمر) را بخوان، این کتاب وسیله شناخت مسلمان و رافضی است، قسم به نام الله که جز انسان جاهل یا رافضی فاجر، کسی نسبت به عمر بی‌احترامی نمی‌کند، زیرا مانند عمر، در زیر آسمان یا دور زمان (به غیر از انبیاء) یافت نمی‌شود، ایشان اول کسی هستند که برای محدثین تثبت (احتیاط) در نقل حدیث را سنت (و پایه‌ریزی کردند) و گاهی در زمان شک در خبر واحد توقف می‌کردند، چنانچه جریری از ابونضره وایشان از ابوسعید روایت کرده که ابوموسی سه دفعه بر عمر سلام دادند (برای اجازه ورود به خانه) اما جوابی نشنید و برگشت، پس عمر کسی را بدنبالش فرستاد و گفت چرا برگشتی ابوموسی گفت من از رسول الله شنیده‌ام که فرمود: وقتی کسی از شما سه دفعه سلام داد و جوابی نشنید باید برگردد. عمر چون این حدیث را نشنیده بود [بنا به روایت مسلم]، گفت: باید برای این روایت شاهد بیاوری که پیامبر چنین فرموده در غیر این صورت تو را تنبیه می‌کنم، سپس ابوموسی این حدیث را در مجلسی مطرح کرد و پرسید که آیا شما این حدیث را از پیامبر شنیده‌ایید؟ آنها گفتند: آری، بعد ابوسعید خدری را به همراه او ‌فرستادند و او به عمر خبر دا‌د که بلی ما این حدیث را از پیامبر شنیده‌ایم و در روایت مسلم آمده که عمر ‌گفت: این حدیث از من مخفی مانده بود زیرا ما را معامله و تجارت بازار غافل کرد. و در روایتی دیگر در مسلم آمده که ابی بن کعب هم به حدیث ابوموسی گواهی داد و گفت: ای عمر برای اصحاب رسول الله مانند عذاب مباش، عمر در جواب اُبَی ‌گفت: سبحان الله(من اصحاب رسول الله را عذاب نمی‌دهم) من چیزی شنیدم و دوست داشتم که آنرا ثابت کنم. علامه ذهبی می‌گوید: عمر دوست داشت که خبر ابوموسی با گواهی صحابه دیگر نزد او مظبوط و محکم گردد زیرا که خبر دو نفر ثقه نسبت به خبر یک نفر ثقه ارجح و قوی‌تر است به همین خاطر، عمر مردم را ترغیب می‌داد که طرق حدیث را افزایش دهند تا از درجه ظن به درجه علم و یقین ترقی کند زیراکه بر یک نفر احتمال نسیان و خطا غالب می‌آید و در خبر دو نفر ثقه آن احتمال کمتر است، البته زمانی که مخالفی نداشته باشد. پس اقدام عمر به دلیل وجود احتمال همین خوف و خطا بود، و بر همین اساس اصحاب را امر می‌کرد که در روایت حدیث از پیامبر احتیاط کرده و کم روایت کنند تا مردم به خاطر روایت احادیث زیاد از حفظ قرآن غافل نشوند. علامه ذهبی بعد از این سخن، روایتی منقطع را به عنوان استدلال برای همین قول آورده است: وَ قدْ روی شعبةُ و غیره عن بیانٍ عن الشَّعبی عن قرظة بن کعبٍ قالَ لمّا سیَّرنا عمرُ الی العراقِ مَشی معنا عمرُ و قالَ اتدرونَ لما شیعتکُم، قالوا نعمْ تکرمةً لنا، قالَ وَمع ذلکَ انَّکم تأتونَ اهل قریةريال لهم دوی بالقرآن کدوی النحل فلاتصدُّوهم بالاحادیثِ فتشغلوهُم، جردُوا القرآنَ و اقلّوا الروایةَ عن رسولِ الله وَ انا شیریککم، فلمّا قدِم قرظةَُ بنُ کعبٍ قالوا حدِّثنا فقالَ نَهانا عمرُ  قرظه می‌گوید: وقتی که عمر ما را به طرف عراق فرستاد مقداری از راه ما را بدرقه کرد و به ما گفت: آیا می‌دانید چرا با شما آمدم؟ گفتند: بلی برای احترام و اکرام ما، گفت: آری این هم هست اما مقصد من چیزی دیگر است و آن اینکه شما به نزد کسانی می‌روید که ایشان عاشق قرآن هستند و صدای قرآن‌خواندن آنها مثل صدای زنبور عسل در کندو است، ایشان را با بیان احادیث از تلاوت قرآن منع نکنید، بگذارید تا با قرآن مشغول باشند و روایت حدیث رااز رسول الله کم کنید و من هم با شما در این عمل شریک هستم. این روایت دو انقطاع دارد: اول اینکه علامه ذهبی متوفی 748 است و شعبه متوفی 160. دوم اینکه شعبی هم قرظه را اصلا ندیده و از او چیزی نقل نکرده است . دوم اینکه روایت مذکور قول ذهبی را تأیید می‌کند که گفته: عمر از خوف اینکه صحابه در روایت حدیث سخن نادرستی به رسول الله نسبت ندهند به آنها امر کرد که کمتر به روایت حدیث بپردازند تا مردم به حفظ قرآن مشغول باشند و برای روشن‌شدن آنچه علامه ذهبی در تذکره الحفاظ، ص 6، ج 1 گفته به روایات بعدی توجه کنید:
1- عن قیسِ بنِ عباد قالَ سمعتُ عمرَ بن الخطابِ یقولُ منْ سمعَ حدیثاً فادّاه کما سمعَ فقدسلمَ  کسی که حدیثی را شنیده و همان گونه که شنیده (بدون کم و بیش) آن را به دیگران برساند؛ در سلامت مانده است.
2- عَن عمرَ انّه کانَ یقولُ  تعلَّموا الفرائضَ و السُّنة کمَا تتعلَّمون القرآنَ – فَسوّی بینَهما = علم فرائض و سنت را یاد بگیرید، همان گونه که قرآن را یاد می‌گیرید در این روایت، عمر تحصیل علم قرآن و حدیث را مساوی قرار داده است.
3- عَن مورق العَجلی قَال کتبَ عمرُ تعلَّموا السّنة و الفرائِضَ و اللَّحنَ کما تَتعلَّمونَ القُرآنَ  همانگونه که قرآن را یاد می‌گیرید، سنت پیامبر و علم فرائض و وجوه کلام را یاد بگیرید.
4- قال عمرُ ایّاکُم وَ الرأیَ فانَّ اصحاب الرأی اعداءُ السّنن اعیتهمُ الاحادیثُ انْ یَحفظوها.
پرهیز کنید و دور باشید از رأی (فتوی و قضاوت با رأی و قیاس بدون حدیث) زیرا اصحاب رأی، دشمن حدیث‌اند و احادیث ایشان را خسته و عاجز کرده و نمی‌توانند آن را حفظ کنند.
5- قال عمرو خیرو الهدیِ هدیُ محمدٍ و قالَ سیأتی یومٌ یجادلونکُم بشبهاتِ القرآنِ فخذوهُم بالسنَنِ فانَّ اصحابَ السنَنِ اعلَمُ بکتابِ الله.
بهترین راه، راه محمد است. روزی می‌آید که مردم با متشابهات قرآن با شما جدال می‌کنند در این صورت آن متشابهات را با حدیث تفسیر کنید، زیرا اصحاب حدیث به کتاب خدا آگاهتر هستند.
بنده به تمام علماء و طلابی که طالب حق و حقیقت‌اند، پیشنهاد می‌کنم که برای توضیح و تفصیل بیشتر این قول عمر (یُجادِلُونکم بشبهاتِ القرآنِ فخذُوهم بِالسُّنَنِ) به کتاب اعلام الموقعین علامه ابن قیم در بحث «لا اجتهاد ما وجد النص» و در بحث «امثلةٌ لمنْ ابطلَ السننَ بظاهرٍ منَ القرآنِ» و  بحث «السُّنةُ واجبةُ الاتباعِ و لَو زائدةً علی ما فی القرآن» از ص 260، ج 2 تا ص 394، ج 2 مراجعه نمایند. الدین النّصیحة.
6- عن طاووس: انَّ عمر قال اُذَکِّرُ اللهَ امراً سمع من النبی فی الجنینِ شیاً، فقام حمل بن مالک بن النابغة فقال کنت بین جارینِ لی یعنی ضرتینِ فضربَت احداهُما الاخْری بمسطحٍ فالقتْ جنیناً میتاً فقضی فیه رسولُ اللهِ بغرةٍ فقالَ عمر لَو لَم اسْمَع فیه لقفینا بغیرِه» الرسالة لحبر الامه الشافعی، ص 427 عمر می‌فرماید هر کسی که از پیامبر در مورد حکم جنین حدیثی شنیده من او را به الله قسم می‌دهم (که ما را خبر کند).
بعد حمل بن مالک بپا خواست و بیان ‌کرد که من در میان دو همسایه یعنی دو زن که یک شوهر داشتند بودم که یکی از آنها دومی را با چوبی (مسطح ) زد، سپس آن مضروبه، سقط جنین کرد، رسول الله برای آن، دیه‌ی غره (یک غلام یا یک کنیز) را تعیین نمود. پس عمر فرمود: اگر این حدیث را نمی‌شنیدم حکم دیگری می‌کردم.
7- «عنْ سعید بن المسیب: ان عمر کان یقول الدیة العاقلة و لاترث المرأةُ من دیة زوجها شیئاً: حتَّی اخبره الضّحاکُ بن سفیان اَنَّ رسولَ الله کتب الیه اَن یورثُ امرأةُ اشیمِ الضَبابِی مِن دیتهِ فَرَجعِ الیه عمر،،» از سعید بن مسیب روایت شده که عمر معتقد بود که زن از دیه (خون‌بها) شوهری خود میراث نمی‌برد تا اینکه ضحاک گفت که پیامبر برای من نوشته که زن اشیم را از دیه (خون بهای) شوهرش میراث بدهید. پس عمر از حکم قبلی خود رجوع کرد . با این تفاصیل، باز می‌پرسیم که آیا عمر بن خطاب طالب احادیث الرسول هست یا مانع از جمع‌آوری آن شده است، در حالی که از ایشان پانصد و اندی احادیث روایت شده است.
2- محمدصادق نجمی و یارانش می‌گویند: عمر سه نفر از محدّثین معروف به اسامی ابن مسعود، ابودرداء و ابومسعود انصاری را به جرم نقل حدیث در مدینه تحت نظر قرار داد و تا کشته‌شدنش این سه نفر تحت نظر او زندگی می‌کردند . مرتضی عسکری و ابوریّه هم در کتاب خود به نام «اضواء علی السّنه» همین اعتراض را بر عمر فاروق کرده و به کتاب الاحکام ابن حزم و تاریخ ابن عساکر رجوع داده و نجم‌الدین طبسی هم از ایشان تقلید کرده و عبارت ایشان را در مقاله کنفرانس چابهار نقل کرده است که البته در کنفرانس زاهدان سال 1382 پاسخ وی داده شد. و لله الحمد والمنّة.
3- جناب نجمی دنباله عبارت مجمع الزوائد را قطع کرده و چنین آورده است: قلتُ هذا اثر منقطعٌ و ابراهیم وُلِدَ سنةُ عشرینَ ولم یدرکْ من حیاةِ عمرَ الاّ ثلاثَ سنینَ وابنُ مسعودٍ کانَ بالکوفةِ ولایصِحُّ هذا عن عمرَ » هیثمی مؤلف مجمع می‌گوید: این اثر منقطع است زیرا ابراهیم در زمان شهادت عمر سه ساله و متولد بیست هجری بوده است و ابن مسعود در این وقت در کوفه بوده پس این اثر از عمر صحیح نیست سند دوم نجمی کتاب تذکره الحفاظ بود و در تذکره الحفاظ این اثر با همین سند منقطع نقل شده اما به نظر من جناب نجمی تذکره الحفاظ را ندیده و از جملات قطع‌شده و بریده معلوم می‌شود که او هم مقلد دیگران بوده است. اکنون بنده، عبارت تذکره الحفاظ را که در ص 13 و 14 بوده می‌‌آورم!: ابن مسعود الامام الربانی: ابوعبدالرحمن عبدالله ابن ام‌عبد الهذلی صاحبُ رسول الله و خادِمُه و احدُ السابقین الاولین و از بزرگان اهل بدر و فقهاء و قاریان است و در اداء حدیث بسیار تفکر و احتیاط می‌کرد و در روایت آن هم بسیار متشدد بود (مثل عمر) و شاگردان خود را نسبت به سستی در ضبط الفاظ (حدیث) توبیخ می‌کرد. عمر برای اهل کوفه نوشت – من عمار بن یاسر را برای شما به عنوان امیر و عبدالله بن مسعود را به عنوان معلم و وزیر، نزد شما که ایشان از برگزیدگان اصحاب رسول الله و اهل بدر هستند، فرمان آنها را بشنوید و به ایشان اقتداء کنید، من شما را نسبت به عبدالله بن مسعود بیشتر از خودم توصیه می‌نمایم. یک بار عمر به ابن مسعود نگاه کرد و گفت: «کنیفٌ ملیَ علماً» = کیسه‌ایست پر از علم.
ابن‌مسعود بسیار کم حدیث روایت می‌کرد و در الفاظ حدیث متورع (پرهیزگار) بود وی در سال 32 در مدینه وفات کرد.
ابوعمرو الشیبانی می‌گوید که من کنار ابن مسعود می‌نشستم (یک سال) درین مدت نمی‌گفت: «قال رسول الله» و اگر می‌گفت «قال رسول الله» چنان حالتی پیدا می‌کرد که گویا رعد و برق بر او افتاده و به خاطر تقوای خدا می‌گفت: هکذا، اوْ نحوذا او قریبٌ من ذا او یعنی: همین طور، یا مثل این، یا قریب از این یایا. علامه ذهبی در پایان می‌گوید:
«وَ کلُّ امامٍ یؤخذ من قوله و یترک الا امام المتقین الصادق المصدوق الامین المعصوم صلوات الله و سلامه علیه فیالله العجب من عالم یقلد دینه اماما بعینه فی کل ما قال مع علمه بما یرد علی مذهب امامه من النصوص النبویّة، فلا قوّة الا بالله » ترجمه (هر امام (از ائمه این امت) بعضی از اقوال او پذیرفته (و به آن عمل می‌شود) یا پذیرفته نمی‌شود، مگر امام المتقین که راست‌گو است و همه به صدق او ایمان دارند و معصوم است، رحمت و درود الله تعالی بر او باد.
یا الله بسیار عجیب است که یک عالم، امامی را مقلد دین خود ‌کند و هر چه را او گفته است می‌پذیرد باآنکه از نصوص نبویه بر علیه مذهب امام او احادیثی وجود دارد. اکنون سن ابوریه را هم بخوانید و حذف و اضافه او را نگاه کنید. او دو سند داده ‌است، یکی از ابن عساکر و دیگری از کنزل العمال، با همان سند که در مجمع‌الزوائد هم آن را اینگونه نقل کرده است: «عن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف قالَ وَ اللهِ مامات عمر بن الخطاب حتَّی بعثَ الی اصحابِ رسولِ الله فجمعتهم من الافاق، عبدالله بن حذیفة و ابودرداء و ابوذر و عقبة بن عامر فقال ما هذه الاحادیث التی افشیتم عن رسولِ الله فی الافاق، قالوا أتنهنا؟ قال (لا) اقیمُوا عِندی لا و الله لاتفار قونی ما عشت، فنحن اعلم، نأخذ منکم و نرد علیکم فما فارقوه حتی ماتَ» (عمر بن الخطاب) برای اصحاب رسول الله پیام فرستاد و ایشان را از آفاق جمع کرد، [این افراد] عبدالله بن حذیفه و ابودرداء و ابوذر و عقبه بن عامر بودند، سپس گفت: این احادیث که از رسول الله پخش می‌کنید چیست، ایشان گفتند: مگر ما را از پخش احادیث منع می‌کنید، فرمود: نه باید درنزد من باشید، والله تا من زنده‌ام از من جدا نمی‌شوید ما از شما داناتر هستیم، از شما می‌گیریم و بر شما باز می‌گردانیم، پس ایشان تا موت او جُدا نشدند) این عبارت را از کنزالعمال ج 1، ص 239 نقل کرده اما ابوریه قول مؤلف کنزالعمال را که در خطبه کتاب مذکور آمده، لحاظ نکرده است و آن اینست «انَّ کل ماعزی فیه الی تاریخ ابنِ عساکر فَهو ضَعیفٌ» هر چه که از تاریخ ابن عساکر نقل شده ضعیف‌ است. دوم اینکه عبدالله بن حذیفه غیر؟ نداریم بلکه عبدالله بن حذافه است که یک حدیث هم از ایشان روایت نشده است، سوم: اصحاب رسول الله در تمام آفاق، فقط این چهار نفر نبوده‌اند، بلکه هزارها صحابه بوده‌اند که در آفاق،، احادیث بیان کرده‌اند. رابعاً در سند ابن عساکر، شخصی به نام ابراهیم است که صاحب مجمع‌الزوائد گفته او عمر را ندیده است. سند دوم ابوریه به کتاب الاحکام ابن حزم است با همان سند ابن عساکر و تذکره الحفاظ و مجمع‌الزوائد و در اینجا گفته که عمر سه نفر را زندان کرده: ابن مسعود و ابوموسی و ابودرداء اما دنباله عبارت را نیاورده و آن این است که ابن حزم می‌گوید، این مرسل و مشکوک فیه از شعبه است و صحیح نیست پس احتجاج به این روایت جائز نیست. (ثانیا آنچه ابن حزم از عمر در کتاب الاحکام، ص 257 و ذهبی در تذکره الحفاظ، ص 13 و 14 از علم ابن مسعود و فرستادن شدن او توسط عمر به عنوان یک معلم به کوفه را روایت کرده‌اند و کذب ابوریه را به صراحت ثابت کرده است) در حقیقت دروغ حبس این سه نفر صحابی را بعضی مالکیها بر عمر بسته و نسبت داده‌اند.
4- مرتضی عسکری و ابوریه در اضواء علی السنه ص 24 می‌گویند: عمر نیز در دوران حکومتش سیاست منع حدیث را به شدت دنبال نموده و یک بار که به منظور تظاهر به آزادی در حکومتش مسأله نقل و نوشتن احادیث پیامبر را به مشورت گذاشت و عموم مسلمین لزوم آن را اعلام داشتند با زیرکی خاصی پس از یک ماه اندیشیدن، راه چاره را یافت و به میان مردم آمده و اعلام نمود، من می‌خواستم سنت‌های رسول خدا را بنویسم اما امت‌های گذشته را به یاد آوردم که با نوشتن بعضی کتابها و توجه زیاد به آنها از کتاب آسمانی خود بازماندند، لذا من هرگز کتاب خدا(قرآن) را با چیزی در هم نمی‌آمیزم . البته عبارت ابوریه با عبارت ابن عبدالبر برابر است و مانند سخنان مرتضی عسکری کلمات توهین‌آمیز ندارد.
جواب
اصل عبارت جامع‌البیان در ج 1 ص 78، اینست که عروه بن الزبیر از عمر روایت کرده است که ایشان درباره تدوین حدیث از صحابه، استفتاء یا بصورت مشوره، مسئله را با آنها مطرح کرد، صحابه پیشنهاد نوشتن را دادند. سپس، عمر به مدت یک ماه استخاره کرد بعد از استخاره، الله تعالی در دل او عزم عدم کتابت را الهام کرد، پس گفت: من کتابت قوم گذشته را بیاد آوردم که ایشان کتاب نوشتند و تمام توجه‌شان به آن کتاب بود و کتاب الله را رها کردند، پس به خدا قسم، من کتاب الله را با چیزی درهم نمی‌آمیزم.
اولاً: این سند، منقطع است و دلیل انقطاع آن، اینست که تولد عروه بن الزبیر در آخر خلافت عمر بن الخطاب در سال بیست و سه هجری یا شش سال بعد از خلافت ذی‌النورین بوده است . ثانیا: عروه بن الزبیر معتقد به عدم کتابت بوده و بعداً پشیمان شد.
علی بن ابی‌طالب هم همان دلیلی را که عمر برای عدم تدوین حدیث ذکر کرده بود، بیان می‌کند.
و همچنان زید بن ثابت و ابوسعید الخدری و ابن عباس و ابن مسعود و ابوموسی الاشعری و ابن سیرین و ابن عمر و قاسم و ابراهیم و عبیده و در روایتی دیگر، ابوهریره و سعید بن عبدالعزیز و الشعبی و منصور بن المعتمر و مغیره، و الاعمش و الاوزاعی و یحیی بن سعید، همه قائل به عدم کتابت حدیث بوده‌اند . دلیل مانعین و کارهین کتابت عبارت‌ است از: 1- همان حدیث مرفوع ابوسعید الخدری که مسلم و ابن عبدالبر در جامع خود روایت نموده است. 2- اشتغال به نوشته‌های خود، و عدم توجه به کتاب الله. این دلیل علی و ابن سیرین و ابن مسعود و الضحاک و ابن عباس بوده است. 3- انگیزه استفاده از قدرت حافظه. زیرا معتقد بودند که کتابت، حافظه را کم می‌کند. هر چند که برخی از ایشان پس از مدتی پشیمان شدند که چرا ما مکتوبات خود را از بین بردیم. نگارنده هم معتقد به تدوین حدیث الرسول هستم، زیرا که پیامبر بعداً کتابت حدیث را اجازه و دستور دادند.
و قرآن هم می‌گوید:
                 (طه: 52)
«موسی فرمود: علم مربوط به آنها، نزد پروردگارم در کتابی ثبت است پروردگارم هرگز آنها را گم و فراموش نمی‌کند».
           
«سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند».
 الذی علم بالقلم     
«همان ذاتی که بوسیله قلم تعلیم داد».
بنده می‌گویم (و برای اظهار این حسرت از الله تعالی، طلب بخشش می‌کنم، زیرا کلُّ شیٍ عنداللهِ بقدرٍ یعنی همه چیز در ازل نوشته شده)، ای کاش که علی پس از رسیدن به خلافت قبل از همه خون خلیفه بر حق، عثمان ذی‌النورین را از قاتلین و مارقین می‌گرفت: [این عثمان همان عثمان است که در حق او سوره الفتح نازل شده و خداوند چنان فرموده:
 •               (فتح: 10)
«کسانی که با شما بیعت می‌کنند همانا ایشان با الله تعالی بیعت می‌کنند، دست الله بالای دستهایشان است».
و نیز:
                        (فتح: 18)
«همانا الله تعالی از مؤمنین که با شما در زیر درخت بیعت می‌کنند راضی شده و آنچه را که در دل آنهاست می‌داند و برایشان سکینه نازل کرده است – (مرجع ضمیر (علیهم) قبل از همه عمر بن الخطاب است) - و به ایشان فتح قریب عنایت کرده است».
محمدصادق نجمی وارث عبدالله بن سبأ باز هم در مورد عثمان می‌گوید: دوران خلافت دوازده سالة عثمان از دورانهای تاریک و نکبت‌بار در تاریخ اسلام است . من به نجمی می‌گویم: ای نجمی این سخنان بی‌دلیل در نامه‌ی اعمال تو ثبت شده و روز قیامت در میدان محشر در حضور الله عزوجل چه جوابی داری؟)
شبهه دوم این است که اگر عمر تدوین تمام احادیث خاتم‌الانبیاء را بعهده می‌گرفت، همان طوری که ابوبکر تدوین قرآن را به عهده گرفت و مسلمین عجم را از تفرق و اختلاف نجات داد او نیز می‌توانست مردم را از تفرقه نجات دهد.
جواب: باز هم در این کار (یعنی در عدم کتابت و تدوین رسمی) حکمت الهی بوده و الله تعالی ‌خواسته که این امت وسط را امتحان کند و ایمان و عملشان را به یهود و نصاری نشان بدهد که چگونه وصیت و میراث گران‌بهای (قرآن و حدیث) پیامبر خود را از آداب تا عقائد و فرائض و محرمات دین اسلام، تا قیام قیامت به طریق صحیح و کامل محفوظ می‌کنند و تمام اقوال و افعال خاتم‌الانبیاء و امام البشر را مستقیما و چشم به چشم و دهن از دهن (بدون نقل از کتابهای قبلی) می‌گیرند و در اختیار مسلمین جهان قرار می‌دهند. آری این فضیلت بزرگ شامل حال محدثین اهل سنت گردید و به ایشان توفیق داد که بعد از گذشت یک قرن، کمر همت بسته و قلم به دست گرفته و تا اواسط قرن سوم تمام بیانات محمد رسول الله را بطور صحیح و کامل جمع کرده و برای نسلهای بعدی بر سر سفره گذاشتند. «رضی الله تعالی عنهم و رضواعنه».
آنان نه تنها احادیث صحیح را جمع کردند، بلکه اسامی دجالان و دروغ‌گویانرا با روایات موضوعه و ضعیف هم به جهان اسلام معرفی کردند. به عنوان مثال اسامی چند نفر را برای خوانندگان عزیز نقل می‌کنیم:
1- عمرو بن ثابت ابی‌المقدام بن هرمز الکوفی با کنیه‌ی «ابوثابت»، ابن معین گفته: «لیس بشیء» نسائی هم گفته: «متروک الحدیث»، و ابن حبان هم گفته: او احادیث جعلی را روایت می‌کند ابوداود گفته: او جزو رافضیهایی است که همه‌ی افراد پس از پیامبر را بجز چهار نفر، کافر می‌داند . عبدالله بن مبارک هم بر سر منبر می‌گفت: ای مردم حدیث عمرو بن ثابت را رها کنید و به آن اعتماد نکنید زیرا او به سلف این امت بدو بیراه می‌گوید.
2- محمد بن سعید: کسی که عباد بن کثیر از او روایت نموده است. سفیان ثوری در مورد او می‌گوید: او دروغگوست  و دارقطنی هم می‌گوید که او متروک است. احمد بن حنبل در مورد او گفته که او عمداً به جعل حدیث می‌پرداخت. نسائی هم گفته: افرادی که به جعل حدیث معروف هستند، عبارتند از:
ابن ابی یحیی (در مدینه)، والواقدی (در بغداد) و مقاتل بن سلیمان (در خراسان)، و محمد بن سعید (در شام) ، ابواحمد الحاکم گفته: محمد بن سعید، حدیث جعل می‌کرد و معتقد بود که اگر برای سخن خوب سندی جعلی درست کنید عیبی ندارید.
3- روح بن غطیف: عبدالله بن المبارک در مورد او گفته: من از رفقای خود شرمم می‌آید که مرا با روح بن غطیف ببینند، زیرا سخنان او دروغ است . ابن معین هم او را به لفظ «واهی» و نسائی به لفظ «متروک» وصف نموده‌اند.
زهری از ابوسلمه از ابوهریره به صورت مرفوع یکی از احادیث جعلی او را نقل نموده است: «تعادُ الصلاةُ مِن قدرِ الدرهمِ منَ الدمِ» اگر خونی به اندازه یک درهم از بدن خارج شود باید نماز اعاده گردد.
4- الحرارث الاعور الهمدانی:
شعبی می‌گوید: او بسیار دروغ‌گوست . ابن مدینی می‌گوید: حارث دروغ‌گوی بزرگی است. مغیره هم می‌گوید: حارث از علی حدیث درست روایت نمی‌کرد. شعبی هم می‌گوید: «ما کذب علی احد من هذه الامّه ما کذب علی علی»، بر هیچ کسی آن اندازه که بر علی دروغ گفته شده، دروغ بسته نشده است.
و قال ایوب: «کان ابن سیرین یری ان عامة مایروی عن علی باطل» قریب به تمام آنچه از علی روایت ‌شده است باطل‌ است.
عن ابی‌اسحاق قال: زعم‌الحارثُ الاعورُ – و کان کذَّاباً - قال الحارث: القرآن هین الوحی اشد   یادگرفتن قرآن سهل است، اما یادگرفتن وحی سخت است. تَعلَّمتُ الوحیَ فی ثلثِ سنینَ و القرآنَ فی سنتینِ» من وحی را در مدت سه سال یاد گرفتم و قرآن را در دو سال . ابن حبان گفته است: «کان الحارث غالیا فی التشیع و اهیافی الحدیث » «حارث جزو شیعیان غالی و در نقل حدیث واهی بود).
«و حدیثُ الحارثِ فی السننِ الاربعةِ معَ تعنتِه فی الرجالِ فقد احتجَّ به و قویُّ امرُه و الجمهورُ علی توهینِ امره معَ روایتهم لحدیثهِ فی الابوابِ، فهذا الشعبیُّ یکذّبُه ثمَّ یَروی عنهُ»: میزان الاعتدال = در سنن اربعه از حارث حدیث روایت شده با اینکه به مردم عیب می‌زند و بدگوئی می‌کند، در بعضی روایات از روایت او بعنوان متابع استفاده شده اما جمهور با اینکه از او حدیث روایت می‌کنند او را ضعیف می‌دانند، مثلاً شعبی که او را دروغ‌گو می‌داند با این وجود از او روایت می‌کند.
5- المغیرهُ بنُ سعیدٍ و ابوعبدالرحیم فانَّهما کذَّابانِ: هر دو نفر دروغ‌گو هستند.
6- جابِرُ بن یزید الجُعْفی.
قال جریر لقیت جابر بنَ یزیدٍ الجعفیِّ فلَم اکتبْ عنهُ کان یؤمن بالرجعة: جریر گفته من جابر را ملاقات کردم و از او حدیث ننوشتم، او به رجعت علی عقیده داشت. مسعر و سفیان گفته‌اند که جابر جعفی قبل از اینکه مبتلا به عقیده جدید (بدعی) گردد، مردم از جابر حدیث روایت می‌کردند و بعد از عقیده بدعی اعتقاد به رجعت مردم او را ترک کردند. جراح بن ملیح می‌گوید که جابر گفته در نزد من هفتاد هزار حدیث (موضوع و جعلی) از ابوجعفر هست که تمام این احادیث از پیامبر هستند و در روایت زهیر و سلام بن ابومطیع از جابر مذکور پنجاه هزار حدیث (جعلی) آمده است، سفیان می‌گوید: کسی از جابر پرسید که معنی آیه زیر چیست؟
                    
    (یوسف: 80)
«برادر بزرگ‌شان گفت من از این سرزمین(مصر) حرکت نمی‌کنم تا پدرم به من اجازه دهد یا اینکه الله درباره من داوری کند که او بهترین حکم‌کنندگان است».
جابر جعفی در جواب سائل گفت: تأویل (معنی) این آیه تا حال نیامده است. سفیان گفت: دروغ گفته است. پس ما از سفیان پرسیدیم که جابر در معنی این آیه چه اراده‌ای دارد؟ سفیان مقصد جابر جعفی را از ین آیه چنین بیان می‌کند که رافضه عقیده دارند که علی بن ابی‌طالب زنده و در میان ابرها است و تا زمانی که علی از آسمان به ما اجازه خروج را اعلان نکرده است ما نمی‌توانیم که به همراه فرزندان علی خروج کرده و جنگ کنیم، ایشان (یعنی علی) خود اعلان می‌کند که اُخْرُجوا مَع فلانٍ به همراه فلانی برای جنگ بیرون روید و این معنی آیه مذکور است. سفیان فرمود: جابر دروغ گفته این آیه درباره برادران یوسف است.
سفیان گفته من از جابر شنیدم که سی هزار حدیث جعلی با خود داشت و من حلال نمی‌دانم که یکی از آن سی هزار حدیث را بیان کنم و در عوض آنها پولی به من داده شود.
7- الحرَثُ بنُ حَصیرة – یصرُّ علی امرٍ عظیمٍ – که بر بدعت بزرگی اصرار می‌ورزید، مثل جابر جعفی.
8- عبدالکریم ابوامیّه: ایوب او را در روایت حدیث به بدی وصف می‌کرد.
9- ابوداود الاعمی: دروغ‌گو است.
10- ابوجعفر (عبدالله بن مسورالمداینی) الهاشمی المَدَنی کانَ یضعُ احادیثَ کلام حقٍ و لیست من احادیثِ النبی و کان یرویها عن النبی = حدیث وضع می‌کرد، کلام و سخن حق را بنام پیامبر روایت می‌کرد در حالی که پیامبر آنرا نگفته است.
11- عمرو بن عبید که در حدیث دروغ می‌گفت.
12- ابوشیبة قاضی واسط مجروح و غیرمعتمد است.
13- صالح المرّی: او دروغ‌گو است.
14- الحسن بن عماره: دروغ می‌گوید.
15- زیاد بن میمون: دروغ‌گو است.
16- خالد بن مجدوح: دروغ‌گو است.
17- ابان بن ابی‌عیاش (راوی کتاب سلیم بن قیس الهلالی) دروغ‌گو است.
مرتضی عسکری می‌گوید: ابوبکر وفات یافت و در وصیتنامه خویش خلافت را به عمر واگذار نمود و دوران خلافت عمر بدینسان سپری شد . عثمان نیز با دسته‌بندی خاصی که پدید آمده بود به خلافت رسید.
عثمان برای جلوگیری از بازگوئی بیانات و روش پیامبر یاران بزرگ وی را شکنجه و تبعید کرد، چنانکه ابوذر را از مدینه به شام و از شام به مدینه و آنگاه به ربذه تبعید نمود و نیز عمار یاسر را چنان زد که بیهوش بر زمین افتاد.
در بیست و پنج سال دوران حکومت سه خلیفه، یاران پیامبر و تابعین و دیگر دست‌پرورده‌های اسلام، در چنین فشاری به سر می‌بردند، تا سرانجام صبر آنها به سرآمد و با یک قیام عمومی، بنیان خلافت عثمان را درهم کوبیده و وی را کشتند و سپس به علی روی آورده وی رابه اصرار فراوان به خلافت برگزیدند.
اکنون پاسخ این شبهه‌ها:
تمام آنچه مرتضی عسکری گفته جزو اعتقادات عبدالله بن سبأ یهودی بوده و نتوانسته از تاریخ واقعی اسلام، هیچ مرجع و منبع صحیح و معتبری بیاورد. و پیشرفت اسلام و تاریخ آن به پوچ‌بودن قول مرتضی عسکری، گواهی داده و می‌دهد.
ثانیاً: خلافت یا سلطنت یا امامت کبری با موافقت اهل شوکت و قدرت و اطاعت جمهور، حاصل می‌گردد. ثالثا: اهداف امامت و خلافت، با قدرت و شوکت بدست می‌آید و اگر با این شرایط با کسی بیعت شد، آنگاه آن شخص امام یا خلیفه می‌گردد و بدون چنین بیعتی آن یک نفر با بیعت یک یا چند نفر، به خلافت یا امامت نمی‌رسد. بنابراین ما می‌گوئیم که ابوبکر تنها با بیعت عمر و عمرتنها با وصیت ابوبکر و عثمان تنها با بیعت عبدالرحمن بن عوف خلیفه نشده‌اند، بلکه با بیعت و اطاعت تمام صحابه به خلافت رسیده‌اند، البته قبل از بیعت تمام صحابه، خلافت ابوبکر صدیق با امر و تأیید رسول خدا ثابت شده است و نصوص آن در صفحات بعد خواهد آمد. اما اینکه عمر برای بیعت ابوبکر سبقت گرفته به این خاطر است که در هر بیعتِ، ضروریست که شخصی پیش‌قدم شود و بیعت را آغاز کند. خلاصه بحث اینست که خلافت و امامت با بیعت چند نفر ثابت نمی‌شود و از طرف دیگر هم رویگردانی چند نفر از بیعت، نظر اکثریت را باطل نمی‌کند. و در بیعت با عثمان تمام مسلمانان شرکت کردند – از افریقا تا خراسان و از سواحل شام تا یمن - و مدت خلافت ایشان دوازده سال بود اما در زمان ایشان افرادی بودند که با کراهت در اسلام داخل شدند و بعداً سبب فتنه گردیدند. مثل عبدالله بن سبأ یهودی و اوباش قبائل که در میان مسلمانان ناشناخته بودند. نکته‌ی دیگر اینکه قاتلین علی خود را اهل زهد و عبادت می‌دانستند و در مورد او فتوی کفر صادر کردند در حالی که قاتلین عثمان اشخاصی بی‌دین بودند و عثمان را ظالم می‌دانستند نه کافر، و نسبت به قاتلین علی بسیار کم بودند علاوه بر این قاتلین علی از لشکریان ایشان بودند و معتقد بودند که علی مرتد شده است و قتل ایشان را برای خود سبب تقرب به خدا می‌دانستند، همچنین به تواتر ثابت شده، کسانی که با عثمان بیعت کرده‌اند چندین برابر افرادی بودند که با علی بیعت نمودند. با توجه به این مطالب، سخن مرتضی عسکری مبنی بر این که عثمان یاران بزرگ پیامبر را شکنجه و تبعید کرد، سخن درستی نیست بلکه ساختگی و بدون سند است، زیرا عثمان در تمام دوران خلافت دوازده ساله خود، حتی یک نفر از مخالفین خود را نکشته و شکنجه نداده است، در حالیکه علی چهار هزار نفر از مخالفین خود را در جنگ نهروان به قتل رسانید. البته اینکه عثمان چنین کاری نکرده به خاطر ضعف او نبود، زیرا قدرت و توانائی لشکر ایشان چند برابر، بیشتر از توانائی لشکر علی بوده اما با این وجود خود را به کشتن داد و هیچ کس از قاتلین خود را نکشت. ابوذر بعد از وفات ابوبکر الصدیق به میل خود به سرزمین شام رفت و در آنجا با معاویه در بعضی مسائل اختلاف نظر پیدا کرد که در نتیجه، عثمان او را به مدینه احضار کرد. «فکتب عثمانُ الی ابی ذرانْ یقدم علیه المدینة فقدمها فلامه عثمان علی بعض ما صدر منه و استرجعه فلم یرجع فامره بالمقام بالربذة و هی شرقی المدینة » عثمان نامه برای ابوذر فرستاد تا به مدینه بیاید، پس ابوذر به مدینه آمد و عثمان او را از آن مسائل که عقیده داشت و ایجاد اختلاف می‌کرد برحذر داشت اما ابوذر از عقاید خود باز نگشت و عثمان دستور داد که به ربذه برود. در روایتی دیگر چنین آمده: انَّه سأَله عثمان ان یقیم بها و قال انَّ رسولَ اللهِ قال اذا بَلغ البناءُ سلعاً فاخرجْ مِنها و قد بلغ البناءُ سلعاً فاذنَ لهُ عثمانُ بالمقامِ بالربذةِ وَ امره انْ یتعاهدَ المدینةَ فی بعضِ الاحیانِ حتّی لایرتدَّ اعرابیاً بعد هجرتِه ففعلَ فَلَم یزلْ مُقیماً بِها حتّی ماتَ.
ابوذر از عثمان اجازه گرفت تا در ربذه بماند و گفت که رسول الله فرموده هر وقت که ساخت و ساز مکان به کوه سلعا رسید از مدینه بیرون شوید و اکنون ساخت و ساز مدینه به سلعا رسیده ‌است، پس به من اجازه بدهید که در ربذه بمانم، عثمان به او اجازه داد و گفت گاه‌گاهی به مدینه بیا تا صحرانشین نباشی، ابوذر قبول کرد و تا وقت مرگ در ربذه مقیم شد آنگاه عثمان فرستاد تا اهل و عیال ایشان را بیاورند و به همراه اهل و عیال خود آنها را اِسکان داد. = (نعوذبالله من شرور انفسنا و من بغض المعاندین الکاذبین).
از سوی دیگر عمار بن یاسر با عباس بن عتبه بن ابی‌لهب درگیر شد و به عباس ناسزا گفت. پس عثمان هر دو را به عنوان تادیب و تنبیه کتک زد. عثمان بی‌اندازه مهربان بود و مردم اوباش از حلم او سوءاستفاده می‌کردند و به ایشان کلمات بی‌ادبانة می‌گفتند. در نتیجه صحابه از او خواستند که اوباش را تنبیه کند اما عثمان آنها را بخشید. زیرا به خاطر خود انتقام نمی‌گرفت. حلم و عفو ایشان سبب گردید که گروه‌های سرکش بر او بشورند و او را به شهادت برسانند.
مرتضی عسکری می‌گوید: علی موقعیت زمان خویش را چنین بیان می‌نمایند:
خلفای پیش از من، کارهای بسیاری انجام داده‌اند که در آنها آگاهانه با رسول خدا مخالفت نموده‌اند، آنان پیمان وی را شکستند و سنتش را تغییر دادند؟؟

جواب:
جناب مرتضی عسکری نتوانسته که برای اعتراضات خود از منابع و مراجع صحیح و معتبر استفاده کند. یکی از منابع مهم مورد استفاده او کتاب کافی کلینی است، اما این کتاب در قرن سوم جمع‌آوری شده و از نظر تحقیقی استناد به آن درست نیست. بعنوان مثال در اصول کافی کتاب الحجه باب: اسلحه و متاعی که از پیامبر نزد ائمه است، ص 343، ج 1 حدیثی به این مضمون روایت کرده است: «اُلاغ با پیامبر به سخن درآمد و گفت پدر و مادرم قربانت: پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش نقل کرد که او با جناب نوح در کشتی بوده و نوح برخاسته و دست به کفل او کشیده و گفته از پشت این اُلاغ، اُلاغی آید که سید پیامبران و آخرین ایشان بر آن سوار شود، خدا را شکر که مرا هما اَُلاغ قرار داد». عاقلان خود می‌دانند که از زمان نوح تا زمان خاتم‌الانبیاء چندین قرن گذشته است، اکنون این سؤال مطرح است که به طور طبیعی این شش اُلاغ چند سال عُمر کرده‌اند.
دوماً: پدر اُلاغ در دنیا مشخص و معین نیست زیراکه ماده خر هر روزی با یک نرخری همراه است.
سوماً: همین اعتراضات را گروه عبدالله بن سبأ (که از مصر آمده بودند و در جحفه اقامت و منزل داشتند) بر علیه عثمان مطرح ‌کردند و عثمان علی را فرستادند تا به ایشان جواب بدهد «فانطلقَ علیُّ بنُ ابی‌طالبٍ الیهم و هُم بالجحفةِ، و کانوا یعظمونَه و یبالغونَ فی امره فردَّهم و اَنَّبَهم و شتمهم فَرجعوا علی انفُسِهم بالملامةِ و قالوا: هذا الّذی تُحاربونَ الامیرَ بسببهِ و تحتجُّون علیه به».
پس علی به جحفه پیش گروه سبأئی رفتند، و ایشان در مورد علی بسیار مبالغه و تعظیم ‌کردند، وقتیکه علی اعتراضات‌شان را شنید و جواب داد، به ایشان بد و بیراه گفت و پرخاش کرد و با ذلّت آنها را بیرون کرد و آنان در حالی که در نفس خود احساس پشیمانی می‌کردند به یکدیگر رو کردند و گفتند به سبب همین علی با عثمان می‌جنگید و اعتراض می‌کرد اصل ماجرای تاریخ اسلام در حق خلفاء چهارگانه این است. ولی متأسفانه جناب مرتضی عسکری وقت ندارد تاریخ را با اسناد اسلامی مطالعه کند، پس مجبور می‌شود که از کتابهای بی‌سند و بی‌تحقیق تقلید کند و سنت افتراق و اختلاف مبتدعین و دشمنان اسلام را در بین مسلمین احیاء و شعله‌ور نماید.
علی در تمام امور سیاسی، مذهبی، قضائی، جهادی، وزیر و مشاور خلفاء پیش از خود بوده؛ عمل خلفاء ثلاثه در اموال بنی‌نضیر و فدک و مابقی خمس خیبر به همان صورتی بوده که رسول الله عمل نموده‌اند و ابوبکر صدیق قسم می‌خورند که من هیچ چیزی را از صدقه رسول الله از همان حالتی که رسول الله تقسیم و عمل نموده تغییر نمی‌دهم، و قسم بذاتی که جان من در دست اوست نزدیکان رسول الله در نزد من محبوبتر از نزدیکان خودم هستند، بعد از شنیدن این سخن علی می‌فرمایند: بعد از ظهر امروز با شما بیعت می‌کنم و !!! بیعت ایشان بعد از ظهر همان روز در حضور صحابه صورت گرفت.
و همین نظم و ترتیب و تعهد را عمر فاروق به عهده گرفت، ولی اموال مذکور را پس از مدتی در اختیار علی و عباس گذاشت.
و از آنها تعهد گرفت که به همان طریق و روش رسول الله: عمل کنند و فرمود اگر و اگر نمی‌توانید اموال را به من برگردانید پس من طبق سنت پیامبر عمل می‌کنم. این گفتگو در حضور عثمان، عبدالرحمن بن عوف، مالک بن اوس و زبیر و سعد و علی و عباس انجام گرفت و تمام ایشان حدیث «لانورث ماترکنا صدقة» و بیانات عمر فاروق را تأیید و قبول کردند به غیر از دشمنان صحابه . امّا مسئله زیادبودن حقوق بعضی از بیت‌المال و یا از اموال غنیمت برای بعضی افراد مطابق قدر و منزلت آن‌ها مثل ازواج مطهرات، یا در برابر پاداش عمل‌شان بوده یا برای ترغیب آنها، که این موارد از زمان رسول الله مرسوم بوده، و به عنوان مثال غنیمت‌های غزوه حنین به بعضی افراد صد شتر می‌دادند و به بعضی‌ها هیچ چیزی تعلّق نمی‌گرفت این مسئله مربوط به رأی امام و در حیطه‌ی وظیفه او است.
مسئله یکم: مسح بر پاپوش‌های چرمی مسئله مورد اتفاق بین صحابه است، حتی ام‌المؤمنین عائشه صدیقه برای ثبوت مسح بر پاپوش چرمی مردم را نزد علی می‌فرستاد و می‌فرمود که ایشان در سفر با رسول الله بوده‌اند و این مسئله را از ما بهتر می‌داند.
مسئله دوم: متعه حج تنها مسئله‌ای است که علی با عمر فاروق مخالفت کرده، و اهل سنت بر قول عمر عمل نکرده‌اند، و در نزد اهل سنت انفراد صحابه حجت نمی‌باشد و می‌گویند: «لاحجة فی قول احد دون رسول الله» هیچ کس به جز رسول الله حجت نمی‌شود در این مضمون تمام اهل سنت متفق‌اند ائمه اربعه: اما حرمت سه متعه زنان را امام بخاری و اهل سنت بعد از ایشان از روایت و قول علی حجت گرفته‌اند. جناب مرتضی عسکری در این مسئله بدون دلیل نعره حیدری می‌زند و صحیح بخاری را مطالعه نکرده است.
مسئله چهارم: تکبیر نماز میت را اهل سنت پنج یا شش بار جایز می‌دانند و در بعضی جاها عمل می‌کنند و پنج بسم الله را با صدای بلند جایز دانسته و در بعضی جاها با صدای بلند می‌خوانند.
مسئله پنجم: طلاق ثلاثه به یک کلام یا در یک مجلس، نزد شیخ الاسلام ابن تیمیه و امام مسلم یک طلاق حساب می‌شود و جمهور برای احتیاط آن را سه طلاق حساب می‌کنند و علی در این مسئله با اهل سنت است نه با مرتضی عسکری.
مسأله ششم: رفتار با اسیران جنگی مسئله‌ای اتفاقی است در بین صحابه و بعد از جنگ بدر میان اصحاب اختلاف وجود نداشته.
مسئله هفتم تراویح: روش عمر فاروق در این نماز عملی برابر سنت رسول الله بوده، و زید بن ثابت نقل پیامبر را چنین بیان می‌کند که ایشان حجره‌ای از حصیر در مسجد(مدینه) برای خود درست کردند و در آنجا چند شبی نماز می‌خواندند اصحاب خبردار شدند و پشت سر رسول الله نمازخواندن بدون امر رسول الله در همین مورد ایشان فرمودند: ای مردم در خانه‌هایتان این نماز را بخوانید افضل‌ترین نماز مردم (از نظر اثواب) در خانه اوست مگر نماز فرض.
روایت دوم از ابوذر است که می‌گوید: پیامبر با ما در شب بیست سوم تا یک ثلث شب نماز خواندند و در شب بیست پنجم تا نصف شب و در شب بیست هفتم به همه مردم حتی به اهل بیت خود امر کرد که در نماز این شب شرکت کنند. و تا سحر با جماعت نماز خواندند . و محمد بن نصر مروزی می‌گوید: نماز رسول الله این بود و عمر فاروق همین روش را دنبال کرد.
سائب بن یزید می‌گوید: که عمر به ابی بن کعب و تمیم الداری دستور داد: در ماه رمضان با مردم نماز جماعت بخوانید یازده رکعات (وتر). در این روایت آمده که امام قرائتهای طولانی می‌خواند و تا سحر نماز ادامه داشت . و در روایت عبدالرحمن بن عبدالقادر آمده که شبی با عمر به مسجد رفتیم و دیدیم که مردم بصورت متفرقه نماز (سنت) می‌خوانند عمر فرمودند: اگر پشت سر یک قاری نماز بخوانند بهتر است بعد به ابی دستور داد پیش‌نماز مردم شود. شبی دیگر دوباره به مسجد آمدیم و مردم با امام خود نماز می‌خواندند عمر فرمود: بدعت عجیبی است این (جماعت در اول شب و ترک قیام در آخر شب).
نماز در آن وقت که می‌خوابید بهتر است یعنی نماز آخر شب را ترجیح دادند از جماعت اول شب.
نماز تراویح با جماعت برای کسانی که قاری قرآن نیستند و در آخر شب قادر به ادای نماز نیستند در اول شب جایز است زیرا اصل جماعت در اول شب از پیامبر ثابت شده.
و کسانی که قاری قرآن هستند و می‌توانند که در آخر شب قیام کنند برای‌شان آخر شب بهتر است البته در تمام سال. با استناد بر حدیث:
عن عائشه(رض) قالت قال رسول الله احب الاعمال الی الله ادومها و ان قل متفق علیه مشکاة باب القصد فی العمل و عنها قالت قال رسول الله خذوا من الاعمال ما تطیقون فان الله لایمل حتی تمتلوا  و کان نبی الله اذا صلی صلاة احب ان یداوم علیها.
رسول الله فرموده نزد الله تعالی بهترین اعمال همان است که همیشه انجام شود. اگرچه کم باشد.
رسول الله فرمود آنچه می‌توانید از اعمال انجام دهید زیرا که الله تعالی از دادن ثواب خسته نمی‌شود و شمایید که از انجام و دوام یک عمل خسته می‌شوید. پیامبر نماز سنتی را که می‌خواند دوست داشت که همیشه آنرا بخواند.
مرتضی عسکری می‌گوید: معاویه گفته: بخدا سوگند تا این نام (یعنی اشهد ان محمدا رسول الله) را از روی زمین بر نیاندازم از پای نخواهم نشست.
جواب:
کسی که مسلمان است می‌داند که این قول نادرست و نقل بی سند عسکری دلیل صریح و روشنی است بر عدم صحت و ثبوت باقی گفته‌های‌شان.

دلیل اول:
خود مسعودی متوفی 346 معتزلی مذهب است، و مذهب معتزله در انکار حدیث رسول الله و بغض و عداوت نسبت به صحابه اظهر من من الشمس‌اند.
ثانیاً علی مسعودی با حکومت بنی امیّه کینه‌ی دیرینه دارد. ثالثاً عثمان ذی‌النوری قرائت عبدالله بن مسعود را در جمع‌کردن قرآن حاضر دخالت نداد. رابعاً: مأمون خودش معتزلی مسلک بود و قرآن را مخلوق می‌دانست و عداوت خلفاء بنی‌عباس با خلفای بنی امیّه بر کسی پوشیده نیست و مأمون می‌خواست که از چنین دروغ دنباله‌داری بر علیه معاویه استفاده کند و نمی‌دانست که تمام ملت او بر علیه آن شورش می‌کنند و وقتی که متوجه شد از رأی خود برگشت  [حال سند دروغین مسعودی را بخوانید: «ایشان این قصّه را از راوی مأمون نقل کرده و از کتاب الاخبار بالموفقیات الزبیر بن بکار قاضی مکه که واضع و منکر الحدیث و متوفی 256 است نقل کرده است و زبیر بن بکار از علی بن محمد المدائنی الاخباری روایت کرده است در حالی که المدائن متوفی 224 یا 225 است و مغیره بن شعبه متوفی پنجاه هجری قمری است . و اصل عبارت مروج الذهب این است: «فأی عمل یبقی مع هذا، لاام لک و الله الا دفنا دفنا» ای بی‌مادر به خدا قسم وقتی به خاک رفتیم. و ابن عدی در کامل گفته که المدائنی در نقل حدیث قوی نیست . و مدائنی به دنبال کسب مال و درهم بود.
و در مورد زبیر احمد بن علی سلیمانی می‌گوید: «یضع الحدیث، منکر الحدیث».  
مرتضی عسکری می‌گوید: خلیفه دوم فرمان داده بود که اسیران جنگی عرب را آزاد کنند در حالی که اسیران فارس را حتی به مدینه پایتخت اسلام راه نمی‌دادند. از جمله مخالفت‌های دیگر او با سنت رسول الله این بود که به فرزندانی از غیر زن عرب باشند و یا در غیر سرزمین عربی به دنیا آمده باشند ارث نمی‌داد . و علی گفته آه که چه کشیدم از این امت و مخالفت‌هایشان با من و فرمانبریشان از پیشوایان گمراه، فرمانبرداری از پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می‌خوانند.
جواب:
«حکم اسیران جنگی را قرآن در اختیار خلیفه و امیر مسلمانان قرار داده که فدیه بگیرد یا بقتل برساند یا منت بگذارد و بدون فدیه آنها رها کند.
اما مسئله ارث عجم و عرب: جناب مرتضی عسکری موطا مالک را مطالعه نکرده بنا به تقلید از دیگران به موطا مالک نسبت داده حال بنده عبارت کامل موطا را نقل می‌کنم: «میراث اهل الملل: ان رسول الله قل لایرث المسلم الکافر» مسلمانان از کافر ارث نمی‌برد محمد بن اشعث به عمر گفت عمّه‌ی یهودی یا نصرانی من مرده میراث او به چه کسی می‌رسد عمر فرمود: «یرثها اهل دینها» هم دین او از اموالش ارث می‌برد. 3- «ابی عمر بن الخطاب ان یورث احدا من الاعاجم الا احداً ولد فی العرب».
عجمی: به کافری که اگر یکی از نزدیکانش مسلمان بوده باشد باز هم از آن ارث نمی‌برد مراد از عرب اسلام است نه مطلق عجم و عرب، و امام مالک بعد از روایت عمر می‌گوید: امر متفق علیه در نزد ما سنتی است که در آن اختلاف نیست و فتوای علما در منطقه‌ی ما این است «انه لایرث المسلم الکافر بقرابة و لاولاء و لارحم و لایحجب احداً عن میراثه» مسلمان از کافر به سبب قرابت بدون ولاء و رحمت ارث نمی‌برد و کسی که وارث نیست دیگران را از میراث محروم نمی‌کند.  
و در روایت دیگر از موطا چنین آمده «ان عمر قال لانرث اهل الملل و لایرثونا» ما از دیگران و آنها از ما میراث نمی‌برند (مراد از اهل ملل غیر مسلمان است).
اما عبارت سوم مرتضی عسکری که می‌گوید: علی آه و ناله می‌کشید از دست این امت و پیشوایان‌شان بنده یک خلاصه از دوران خلافت امام را نقل می‌کنم تا معلوم شود که آه و ناله و دل خونی امام از کی و از چه کسانی بوده.
بعد از شهادت خلیفه سوم به دست عده‌ای جاهل تا پنج روز مدینه‌الرسول خلیفه نداشت و امیر مدینه غافقی بن حرب سردسته قاتلین بود و گروهی که از مصر آمده بودند برای شهادت خلیفه اصرار داشتند که علی خلیفه شود و علی فرار می‌کرد، کوفی‌ها زبیر را و بصری‌ها طلحه را می‌خواستند. هیچ یکی از ایشان اجابت نمی‌کردند و اشرار می‌گفتند ما که عثمان را کشتیم اگر به شهرهایمان برگردیم بدون تعیین خلیفه، بعد از ما مردم مدینه اگر کسی را به عنوان امیر انتخاب کنند. برای ماها خیری نخواهد داشت. و جان ما در خطر است لذا برگشتند و به علی اصرار ورزیدند که شما خلافت را قبول کنید ایشان در همین گفتگو بودند که اشتر نخعی دست علی را گرفت و بدست او بیعت داد و بعد از ایشان مردم بیعت نمودند تاریخ: روز پنجشنبه 24 ذی‌الحجه سال 35 بود فردای روز جمعه علی خطبه دادند و اول کسی که با ایشان بیعت نمود طلحه با دست شل خود بود و مردم می‌گفتند: «انالله و انا الیه راجعون: والله ان هذا الامر لایتم» قسم به خدا که این بیعت و خلافت ناقص شده و کامل و تمام نخواهد گردید زیرا اولین بیعت با دست شل بود و طائفه‌ای از انصار فرار کردند و بیعت ندادند و همچنان گروه دیگری نیز از بیعت سربازدند و به مکه رفتند و زبیر می‌گفت که من به علی بیعت دادم در حالی که شمشیر اشرارها بر گردنم بود!  
و بعد از استقرار امر بیعت گروهی از بزرگان صحابه مانند طلحه و زبیر پیش امام رفتند و تقاضای قصاص خون عثمان را از طائفه خوارج نمودند: علی در جواب اظهار داشتند که گروه قاتلین زیادند و انتقام‌گرفتن در حال حاضر میسر نمی‌باشد زبیر و طلحه گفتند: که امارت کوفه و بصره را بما بدهید تا از آنجا لشکری برای انتقام‌جوئی خون عثمان بیاوریم و بر طائفه خوارج غالب شویم؛ علی فرمودند: مهلت بدهید تا در این امر فکر کنم بعداً مغیره بن شعبه و ابن عباس بعنوان خیرخواهی نظر دادند ولی علی قبول نکرد و «طاوع امر اولئک الامراء عن اولئک الخوارج من اهل الامصار».
ولی علی دستورات گروه امراء خوارج را قبول و اطاعت کرد و بعد از این امر 36 نماینده‌ی خود را معین کرد و سهل بن حنیف را به عنوان امیر شام فرستاد و در تبوک با سربازان معاویه ملاقات کرد و بعد از سوال جواب ایشان به سهل اجازه رفتن به شام را ندادند و او را برگردانیدند و قیس بن سعد را به مصر فرستادند و اکثر مردم مصر با او بیعت کردند ولی یکی از طائفه‌ها بیعت نکردند و گفتند تا خون عثمان را نگیریم بیعت نمی‌کنیم و همچنان اهل بصره وکوفه امراء جدید را نپسندیدند و متقاضی خون عثمان شدند و از آن طرف تمام صحابه و تابعین شام تقاضای قصاص خون عثمان را کردند و معاویه در ماه صفر 36 طومار فرستادند و تقاضای قصاص را داشتند و طائفه‌ی خوارج که قاتلین عثمان و مشاورین علی بودند حمله کردند که نامه‌رسان معاویه را بکشند ولی او با زحمت زیاد جان سالم بدر برد. در ظرف دو ماه و چند روزی ابتدای خلافت فتنه و آشوب شد اتفاق و اتحاد از بین رفت و اختلاف جایگزین شد، علی برای نمایندگان خود نامه فرستاد تا برای جنگ با شامیان و آماده باشند و خودش به قصد جنگ با شامیان از مدینه بیرون آمد و قثم بن عباس را خلیفه‌ی مدینه کرد در این زمان مصلح بزرگ و خیرخواه مسلمین و مبشر است امام حسن بضعه الرسول: فرمود: «یا ابتی دع هذا فانّ فیه سفک دماء المسلمین و وقوع الاختلاف بینهم» ای پدر، این اراده را رها کن و برگرد در این کار شما جز ریختن خون مسلمانان و وقوع اختلاف بین آنها چیزی دیگری نخواهد بود. امّا علی همان طوری که پیشنهاد مغیره بن شعیه و ابن عباس را قبول نکرد و رد نمود امام حسن را ناامید و قول گوهر بار او را قبول نکرد و ردّ نمود و تصمیم جدی گرفت بر قتال اهل شام، و لشکر خویش را مرتب و منظم کرد و پرچم جنگ را به دست محمد بن حنفیه داد و از مدینه به قصد شام بیرون آمد و به اهل مدینه اعلام کرد که برای جنگ اهل شام به همراه‌شان بیرون روند اما اهل مدینه از بیرون‌ رفتن برای جنگ با مسلمانان شام انکار کردند و بیرون نرفتند در همین اثناء ناگهان خبر تجهیز لشکرشکی برای گرفتن خون عثمان به طرف بصره و کوفه به علی رسید در نتیجه لشکرکشی به شام را متوقف و برای جنگ جمل رو به بصره حرکت کرد.
تمام صحابه و تابعین شام، بصره، کوفه، مکه و طائفه‌ای از مصر و مدینه خواهان گرفتن خون عثمان شدند و ابتدای بیعت به دست علی از طرف گروه قاتلین عثمان انجام گرفت و طلحه و زبیر را هم بزور وادار کردند که بیعت دهند همان طوری که خود ایشان اظهار می‌داشتند.
و جنگ جمل را همین گروه به راه‌ انداختند.
و قول پیامبر که بطور معجزه خبر داده بود در ابتدای خلافت علی علناً دیده و شنیده شد.
1- «تدور رحا الاسلام لخمس و ثلاثین» آسیاب اسلام تا سی و پنج سال می‌چرخد.
2- «لیت شعری ایتکن التی تنبحها کلاب الحوأب» (خوشا به حال کسی از شما که سگهای حوأب بر او عوعو کند.
3- «عن علی قال سمعت رسول الله یقول: بشر قاتل ابن صفیه (الزبیر) بالنار» (قاتل زبیر را بشارت دوزخ بدهید). (ای عمرو بن جرموز) و علی فرمود: «بشروه بالنار – ولاتأ ذنواله» عمرو بن جرموز را بشارت دوزخ بدهید و اجازه دخول در خیمه من را به او ندهید.
4- «و حدیث الفتنه: النائم فیها خیر من الیقظان و الیقظان خیر من القاعد و القاعد خیر من القائم و القائم خیر من الراکب و الراکب خیر من الساعی: فاغمدوا السیوف الحدیث» (کسی که خواب است بهتر است از کسی که بیدار است و بیدار بهتر است از کسی که نشسته است و نشسته بهتر است از کسی که ایستاده و کسی که ایستاده بهتر است از کسی که سوار است و او هم بهتر است از کسی که تند می‌رود).
5- «و یحک تقتلک الفئة الباغیة» وای بر شما که گروه باغی شما را بکشد.
6- «قال یا زبیر اما و الله لتقاتلنه (ای علیا) و انت ظالم له» (ای زبیر قسم به خدا که شما با علی می‌جنگید در حالی که شما در حق او ظالم هستید.
7- «یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، فاذا لقیتموهم فاقتلوهم فان فی قتلهم اجراً لمن قاتلهم عندالله یوم القیامة» (از دین خارج می‌شوند مانند خارج‌شدن تیر از کمان پس وقتی که آنها را دیدید بکشیدشان البته در قاتل ایشان نزد خداوند مأجور است. (منفق علیه)
8- «فیهم رجل اسود مخدج الید فی یده شعرات سود: رواه احمد فوجدوه فی حزبة فاتوا به علیا و فی روایة احمد: و خر علیّ ساجداً معنا» (در میانشان مردی سیاه رنگ و بر دست او چند عدد موجود است سپس این مرد را در خرابه دیدند و پیش علی آوردند و علی برای صدق روایت خود سر به سجده انداخت.

واقعه جمل
سه هزار نفر از مکه به قصد بصره حرکت کردند و شب در مسیر خود به یک آب رسیدند و سگهای آن محل عوعو می‌کردند عائشه صدیقه پرسید: اسم این مکان چیست؟ گفتند حوأب: ایشان دست روی دست گذاشت و متأسف شد و فرمودند: «انالله و انا الیه راجعون» من برمی‌گردم، مردم به ایشان گفتند چرا؟ عائشه حدیث شماره دو را بیان فرمود و اصرار کرد که من را برگردانید: «والله من صاحب آب الحوأب شدم» یک شب و روز در آنجا قیام کردند و بنا به روایت البدایه و النهایه عبدالله بن زبیر اسم این مکان را بنام الحوأب تکذیب نمود و بعد به طرف بصره حرکت کردند.
و از آن طرف علی اهل مدینه را تشویق نمود که با او به بصره بیایند چهار یا شش نفر از اهل مدینه دعوت ایشان را اجابت کردند: سپس علی تمام بن عباس را بر مدینه و قثم بن عباس را بر مکه حاکم گردانید. در آخر ماه ربیع الثانی سال 36 از مدینه خارج شدند. عبدالله بن سلام در ربذه بود بلند شد و لگام اسب علی را گرفت و گفت ای امیرالمؤمنین از مدینه خارج نشوید به خدا قسم خارج شوید اگر سلطان مسلمین دوباره به مدینه برنمی‌گردد بعد از آن امام حسن بن علی به پیش پدر خود آمد و گفت من شما را نهی کردم از خارج‌شدن و شما به حرف من گوش ندادی فردا کشته می‌شوید و ناصری برای خود نمی‌بینید با این همه علی به سفر خود ادامه داد و به بصره نامه فرستادند و منتظر جواب بودند در بصره امام حسن و عمار برسر منبر از مردم می‌خواستند که به علی ملحق بشوند زیرا که ایشان برای اصلاح مردم آمده‌اند نه برای جنگ در این اثنا عمار از کسی شنیده که به عائشه بد می‌گفت عمار به او گفت «اُسْکُتْ مقبوحا منبوحا والله انها لزوجة رسول الله فی الدنیا و الاخرة».
خاموش باش ای مقبوح منبوح این کلمات دشنام هستند ایشان(عائشه) به والله در دنیا و آخرت همسر رسول الله هستند. پس از بیانات امام حسن و عمار مردم جمع شدند و سران قوم به ملاقات علی رفتند: بعد از ایشان القعقاع بن عمرو را به خدمت عائشه فرستادند و بعد از بیانات، طولانی و مصلحت‌آمیز (با عائشه وهمراهانشان).
القعقاع گفت: همه لشکریان ام‌المؤمنین گفتند: «اصبت و احسن فأرجع» خوب و احسن گفتید اگر علی بر همین رایه باشد کار طلحه تمام است بعد قعقاع به خدمت علی رسید و پیغام و جواب ام‌ا‌لمؤمنین را به ایشان رسانید و امیرالمؤمنین بسیار خوشحال شدند و قوم منتظر صلح بودند و گروهی در دل خود از این صلح ناراضی بودند که همان گروه قاتلین خلیفه سوم(عثمان) بودند پشت سر قعقاع ام‌المؤمنین به علی گفتند که ما برای صلح آمده‌ایم از این خبر تمام مردم دو گروه خوشحال و مسرور گشتند بعد امیرالمؤمنین بلند شد و بیانات پرمحتوای ایراد فرمودند «فذکر الجاهلیة و شقائها و اعمالها و ذکر الاسلام و سعادة اهله بالالفة و الجماعة، و ان الله جمعهم بعد نبیّه علی الخلیفة ابی‌بکر الصدیق ثم بعده علی عمر بن الخطاب ثم علی عثمان ثم حدث هذاالحدیث الذی جری علی الامة اقوام طلبوا الدنیا و حسدوا من انعم الله علیه بها!!.
ثم قال الا انی مرتحل غدا فارتحلوا و لایرتحل معی احد اعان علی قتل عثمان بشئی من امور الناس فلما قال هذا اجتمع من رؤسهم جماعة کالا شتر النخعی و شریح بن اوفی و عبدالله بن سبأ المعروف بابن السوداء و سالم بن ثعلبة و غلّاب بن الهیثم و غیرهم فی‌الفین و خمسمائة و لیس فیهم صحابی و لله الحمد». ترجمه: «عمل و بدبختی دوران جاهلیت را ذکر نمودند و همچنان سعادت مردم را در دوران اسلام بیان کردند و فرمودند که الله تعالی بعد از رحلت پیامبر مسلمانان را برخلافت ابوبکر صدیق جمع و متحد نمودند و بعد از او برخلافت عمر بن الخطاب و بعد بر خلافت عثمان متفق و متّحد گردانید. بعد از عثمان این اتفاقات به وجود آمد و سبب اتفاقات کسانی بودند که دنیاطلب بوده و بر کسانی که الله تعالی به آنها نعمت و فضیلت نازل فرموده حسادت می‌کنند و هدفشان بازگرداندن مردم به جاهلیت بوده ولی‌الله تعالی دین را کامل و دستورات خود را تمام می‌کند و من فردا حرکت می‌کنم و شما هم حرکت کنید و کسانی که در قتل عثمان کوچکترین دستی داشته اجازه ندارد که به همراه من بیایند. بعد از خطبة سراسر رحمت و صلح و اتحاد بین مسلمین امیرالمؤمنین، آتش‌سوزان و رعب و وحشت در بدن گروه عبدالله بن سبأ یهودی انداخت و جماعتی از سران ایشان مانند اشتر نخعی و شریح بن اوفی و عبدالله بن سبأ معروف به ابن سوداء و سالم بن ثعلبه و غلاب بن الهیثم و چند تن دیگر که دو هزار و پانصد نفر بودند جمع شدند و در بین ایشان یک نفر از صحابه هم وجود نداشت.  ولله الحمد
گروه سبأ به دو چیز یقین و اعتراف نمودند: 1- علم علی بکتاب الله 2- عمل ایشان به آن یعنی قصاص‌گرفتن از قاتلین بدستور کتاب الله: «وقد قال ما سمعتم: غداً یجمع علیکم الناس، و انما یرید القوم کلهم انتم، فکیف بکم و عددکم قلیل فی کثرتهم» و شما آنچه را که ایشان فرمودند شنیدید فردا همه مردم را جمع می‌کند و همه قوم می‌دانند که قاتل شمایید با این عدد قلیل چه حال و روزگاری بر شما می‌گذرد. اشتر نخعی گفت ما تا امروز رأی علی را نمی‌دانستیم که او (علی) با آنها صلح می‌کند. «فانما اصطلحوا علی دمائنا فان کان الامر هکذا الحقنا علیا بعثمان: فرضی القوم منابا لسکوت».
صلح‌ آنها سبب ریختن خون ما می‌شود اگر هدف آنها چنین باشد ما علی را با عثمان ملحق می‌کنیم یعنی او را هم می‌کشیم از این مشورت و پیش‌نهاد اشتر قوم‌شان راضی و سکوت نمودند اما ابن السوداء گفت: «بئس ما رأیت، لو قتلناه قتلناه فانا یا معشر قتله عثمان فی الفین و خمس مائة و طلحة و الزبیر فی خمسة آلالف لاطاقة لکم بهم».
معنی: رأی شما رأی بده است ما اگر علی را بکشیم کشته می‌شویم؛ ما ای گروه قاتلین عثمان دو هزار و پانصد نفر هستیم و طلحه و زبیر و یاران‌شان پنج هزار نفر هستند توانایی شما با آنها برابر نیست و هدفشان شما هستید «فقال غلاب بن الهیثم دعوهم و ارجعوا بنا حتی نتعلق ببعض البلاد فنمتنع بها» پس غلاب گفت: ایشان را رها کنید و برگردیم تا در بعضی شهرها خودمان را مخفی کنیم و خود را نجات دهیم «فقال ابن‌السوداء بئس ما قلت اذا والله کان یتخطفکم الناس» پس ابن سوداء به غلاب گفت: شما چیز بدی گفتید. به خدا قسم در آن وقت مردم شما را می‌ربایند. «ثم قال ابن السوداء قبحه الله یا قوم ان عیرکم فی خلطة الناس فاذا التقی الناس فانشبوا الحرب بین الناس و لاتدعوهم یجتمعون» بعد ابن سوداء گفت: ای قوم، کاروان شما در داخل آنها است هر وقت که آنها با هم روبرو ‌شدند جنگ را در بین آنها راه بیندازید و نگذارید که با هم متحد شوند «وبات الناس بخیر لیلة و بات قتلة عثمان بشر لیلة و با تو ایتشاورون و اجمعوا علی ان یثیروالحرب من الغلس، فنهضوا من قبل طلوع الفجر و هم قریب من الفی رجل فانصرف کل فریق الی قرابتهم فهجموا علیهم بالسیوف فثارت کل طائفة الی قومهم لیمنعوهم و قام الناس من منامهم الی السلاح فقالوا طرقتنا اهل الکوفة لیلا و بیتونا و غدروابنا، و ظنوا ان هذا عن ملأ من اصحاب علی فبلغ الامر علیا فقال ماللناس فقالوا بیتنا اهل البصرة فثار کل فریق الی سلاحه و بسوا اللامة و رکبوا الخیول و لایشعر احدمنهم بما وقع الامر علیه فی نفس الامر و کان امر الله قدراً مقدوراً و قامت الحرب علی ساق و قدم و تبارز الفرسانف و جالت الشجعان فنشبت الحرب ... و السائبة اصحاب ابن السوداء قبحه الله لایفترون عن القتل ... و قد قتل مع هذا خلق کثیر جدا حتی جعل علی یقول لابنه الحسن یا بنی لیت اباک مات قبل هذا الیوم بعشرین عاماً فقال له یا ابت قد کنت انهاک عن هذا» ترجمه: بعد از اتفاق و اتحاد و اطمینان هر دو طرف علی و عائشه و همراهانشان شب راحتی را گذرانیدند و قاتلین عثمان شب ناراحتی را می‌گذرانیدند و نمی‌خوابیدند و با یکدیگر مشورت نمودند و تصمیم گرفتند که جنگ را در تاریکی آغاز کنند و قبل از طلوع بامداد بلند شدند، آنها قریب دو هزار نفر بودند و بر علیه لشکر عایشه و طلحه و زبیر حمله نمودند و آنها گمان کردند که اهل کوفه به آنها حمله و شبیخون زدند سپس بلند شدند و اسلحه به دست حمله کردند و لشکر علی گمان کردند که اهل بصره بر ما حمله و عهدشکنی کردند سپس آنها هم اسلحه به دست گرفتند و سوار بر اسب شدند و جنگیدند و هیچ یکی از دو گروه واقعیت امر را نمی‌دانستند، و تقدیر الله هم بر این بود. جنگ با تمام شدت در گرفت و جنگ تن به تن با هم شروع شد، و گروه ابن سودا از این فرصت استفاده کردند، و از دو طرف مسلمانان بسیاری به شهادت رسیدند. علی می‌گفت: ای پسر من کاش پدرت بیست سال جلوتر از این روز مرده بود، امام حسن در جواب گفت ای پدر: من شما را از این کار نهی می‌کردم علی فرمود: «انا لله یا حسنای حیر یرجی بعد هذا» بعد از این روز چه خیر و خوشی باقی مانده ؟ تاریخ این حادثه آخر جمادی‌الثانی سال سی و شش بود تا روز شهادت امیرالمؤمنین از گروه عبدالله بن سبا آه و ناله می‌کشید و در عاقبت بدست آنها شهید شد. «انالله و اناالیه راجعون».
مرتضی عسکری می‌گوید: معاویه همه چیز اسلام را مسخ و وارونه نموده ودر نتیجه اسلام راستین و حقیقی را به اسلام مسخ شده و قابل توجیه با دستگاه خلافت تبدیل نمودند.
جواب:
«هدف مرتضی عسکری از اسلام راستین همان اسلام عبدالله بن سبأ است نه اسلام چهار خلیفه به خطبه‌های امیرالمؤمنین علی در همین کتاب مراجعه فرمائید».
مرتضی عسکری: احادیث رؤیت الله را در روز قیامت، و حدیثی که پیامبر فرموده: بارالها نفرین‌های مرا سبب پاکی مؤمنان بنما و مایة برکت آنها قرار ده، و حدیث گرده‌پاشی درخت خرما را به باد تمسخر گرفته و انکار نموده.
جواب:
جناب مرتضی عسکری در این مسائل با الله تعالی و پیامبر اختلاف دارد نه با اهل سنت زیرا خداوند در سوره القیامه می‌فرمایند:
             (القیامه: 22-23)
«در آن روز صورتهایی شاداب و مسرور است و به پروردگارش می‌نگرد».
از ایشان بپرسید که این احادیث را اگر معاویه و ابوهریره ساخته‌اند پس بفرمائید که این آیه را چه کسی ساخته؟ خدا. در آیین مرتضی عسکری فقط همین اسم است مسمّی ندارد مسمّی با تمام اسماء و صفات که در کتب آسمانی و در گفتهای تمام انبیاء آمده فقط علی و اهل بیت او هستند. «ولایة علی مکتوبة فی جمیع صحف الانبیاء و لن یبعث الله رسولا الا بنبوّة محمد و وصیّه علی » ولایت علی در تمام کتب پیغمبران نوشته شده است و خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرده جز به نبوّت محمد و وصیّت علی یعنی اقرار به این دو مطلب از طرف خدا بر او واجب است «ما من نبی جاء قط الا بمعرفة حقنا و تفضیلنا علی من سوانا» هیچ پیغمبری نیامده مگر به معرفت حق ما و برتری ما بر دیگران . نه حدیث در این باب به همین مضمون آورده.
در حالی که قرآن می‌فرماید:
                    
    (انبیاء: 25)
«ما پیش از تو هیچ رسولی را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست پس تنها مرا پرستش کنید».
1- «نزل به الروح الامین جبرئیل» قرآن را به زبان عربی واضح بر دل تو نازل کرد. [مراد ولایت امیرالمؤمنین است]
2- «انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض الایة» ما امانت را بر آسمانها و زمین وکوهها عرضه کردیم. [آن امانت، ولایت امیرالمؤمنین است]
3- «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم الآیة» کسانیکه ایمان آوردند و ایمان خود را به ستم آلوده نکردند یعنی به ولایتی که محمد آنرا آورده ایمان آورند و آن را به ولایت فلان (ابوبکر) و فلان (عمر) نیامیختند آن ایمان آلوده به ستم نیست.
در این موضوع نود و دو آیه آورده و گفته هدف از این آیه‌ها ولایت علی است.
4- «و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم بخدله عزما» قبلاً به آدم سفارش کردیم و او فراموش کرد پس برایش (پایه‌های) پایداری پیش‌بینی نکردیم. یعنی درباره محمد و امامان بعد از او به وی سفارش کردیم ولی تصمیم نگرفت و ترک پیمان کرد و پیغمبر این که اولوالعزم نامیده شدند از این جهت است که خدا درباره‌ی محمد و اوصیاء بعد از او خصوصاً درباره حضرت مهدی و روش او به ایشان سفارش فرمود و آنها تصمیم خود را استوار کردند: که مطلب چنین است و اعتراف نمودند.  
جناب مرتضی عسکری و محمد کلینی و جواد مصطفوی درجه اولوالعزمی را از آدم گرفتند؛ پس اصحاب پیامبر چه کسانی باشند؟ این است همان اسلام راستینی که مرتضی عسکری مدعی آن بود. و اهل سنت واقعاً چنین اسلام راستینی که مرتضی و هم‌عقیده‌هایشان دارند را قبول ندارد.
به عقیده ما اهل سنت سه خلیفه بیست و چهار سال ولایت نمودند و حکومت اسلام را از شرق به خراسان و از غرب به مصر و آفریقا و از جنوب به یمن و از شمال تا روم رسانیدند در حالی که هیچ پیامبری برای اعلام ولایت‌شان مبعوث نشده و علی کمتر از پنج سال خلافت نمود و در این مدّت تقریباً یک صد و بیست هزار صحابه و تابعین کشته شدند و هیچ شهر جدیدی از دست کفار فتح نشده در حالی که تمام انبیاء غیر از آدم بگفته خود‌شان برای اعلام ولایت او مبعوث شده‌اند حال خوانندگان عزیز از راه انصاف بدون طرف‌داری از کسی قضاوت فرمایید که اسلام راستین در مقام ترازوی اهل سنت قرار گرفته یا در مقام ترازوی مرتضی عسکری. «الانصاف خیرالاوصاف»
مرتضی عسکری می‌گوید: اهل سنت روایت نموده‌اند که روزی پیامبر در شهر مکه سورة نجم را قرائت می‌فرمود تا بدین آیه رسید «افریتم اللات و العزّی و مناة الثالثة الاخری» آیا لات و عزی و منات و آن بت سومین را می‌بینید؟ با خواندن این آیه، شیطان بر زبان مبارکش القاء کرد که بگوید: «تلک الغرانیق العلی منها الشفاعة ترتبحی» به آن بتها که چون پرندگان سفیدند امید شفاعت می‌رود.
جواب:
اهل خانه از داخل خانه خبر دارد، نه مهمان اجنبی، آن هم مهمانی که دنبال بهانه‌جویی بگردد!!! اصل واقعه از این قرار است که بعضی از مفسرین روایات غیرصحیح و بدون سند متصل و بدون بیان شأن نزول آیه 52 سوره حج و بدون تحقیق صحت و سقم آن را نقل کرده‌اند؛ مثل: ابوبکر جصاص، زمخشری، ابن جریر طبری و حتی ابن حجر نامدار لیکن در مقابل ایشان کسانی مثل ابن‌کثیر، قاضی عیاض، ابن خزیمه متولد 223 و متوفی 311، قاضی ابوبکر، ابن العربی، امام رازی، ابوعبدالله القرطبی، بدرالدینی، شوکانی، آلوسی و بیهقی می‌گویند که قصه غرانیق کاملاً نادرست است» یکی از دلائل نادرست‌بودن این قصه این است که سوره نجم مکی است و این داستان
   •   •      (نجم: 19-20)
و سجده پیامبر و مسلمانان و مشرکین بعد از هجرت حبشه بوده و هجرت حبشه در ماه رجب سال پنجم است و از شنیدن صلح ‌دروغین سه ماه بعد از همین سال در ماه شوال مهاجرین به مکه برگشتند. و سوره بنی‌اسرائیل بعد از معراج نازل شده و معراج از تاریخ معتبر در سال یازده یا دوازده بعثت واقع شده و آیه 73 تا 75 سوره بنی‌اسرائیل که پیامبر را توبیخ و تهدید می‌کند تقریبا پنج یا شش سال بعد از سوره نجم و قضیه‌ی آن نازل شده و سوره حج و آیه 52 تا 53 بعد از نه سال نازل می‌شود این ربط از نقل و عقل سلیم بعید است و آیه‌های سوره‌ی حج هیچ ربطی با آیه سوره‌های نجم ندارد: حال آیه‌های سوره حج را بخوانید و صحیح ترجمه بکنید.
               •                  
    (حج: 52)
در آیه 52 تا 54 کلمه «تمنی» به معنی خواند و هم به معنی سخن گفتن است حرف «فی» در «فی امنیّتهِ بجأ عند» می‌آید به این معنی است هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه سخن می‌گفت: شیطان (انس یا جنی) القائاتی همزمان (با خواندن و حرف‌زدنشان) در گوش و دل کفار می‌کرد (و کفار هم آن را از قول پیامبر گماشته و اشاعه می‌دادند) امّا الله تعالی القائات شیطان را از میان می‌برد سپس آیات خود را استحکام می‌بخشید و خداوند علیم و حکیم است. هدف این بود که الله تعالی القای شیطان را فتنه قرار دهد برای آنها که در دلهایشان بیماری است، و آنها که سنگدلند، و ظالمان در عداوت شدید دور از حق قرار گرفته‌اند و (نیز) هدف این بود که آگاهان بدانند این حقّی است از سوی پروردگارت. و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن خاضع گردد و الله تعالی کسانی را که ایمان آوردند به سوی صراط مستقیم هدایت می‌کند(54).
               (شعراء: 18)
«فرعون به موسی گفت آیا ما تو را در کودکی با خود پرورش ندادیم و سالهایی از زندگیت با ما نبودی».
مرتضی عسکری آنچه را در ص 17 تا 21 سیری در صحیحن گفته: ادعائی شخصی است و بدانید فاصله شما با ابوذر غفاری فاصله زمین تا آسمان است ایشان در روستایی در مدینه سکونت نکردند و صحراء ربذه را مأوا و مسکن خود قرار دادند و شما در کاخهای شاهی و مجلل و در هوای دل بخواه خود زندگی می‌کنید و نزد شما در عوض صحیح البخاری، کتابی ارزش دارد که شیخ الحدیث او عفیر(و سهل فاسد الدین اهل غلو بن زیاد و مفضّل بن صالح (کذاب) و سعد ابن طریف (ناؤوسی شاعر ضعیف قاصّ) و ابن فضال (واقفی مذهب) و حسن بن الجهم( به ضد عقل و قرآن روایت می‌کند) و سین بن عمیره (لعنه الائمه) و ابوالجارود و لعنه الصادق (فاسد المذهب) و احمد بن محمد بن خالد (که از قم بیرونش کردند) و محمد بن سنان (کذّاب فاسد المذهب غالی) و ابراهیم بن اسحاق الاحمر (فاسدلادین و اهل غلوّ) و علی بن ابراهیم (معتقد به تحریف قرآن بوده) و النوفلی (غالی) و هشام بن الحکم (شاگرد ابوشاکر زندیق و امام کاظم او را مطیع هوا و هوس و غافل از امر خدا خوانده) باشند و برای شما کتاب التحریف احمد بن محمد بن خالد البرقی و کتاب التنیزیل و التغییر محمد بن خالد البرقی و کتاب التنزیل من القرآن و التحریف علی بن الحسن بن فضّال و کتاب التحریف و التبدیل محمد بن الحسن الصیرفی و کتاب التنزیل و التحریف حسن بن سلیمان الحلّی و کتاب قرأه امیرالمؤمنین و قرأه اهل بیت محمد بن علی بن مروان الماهیار المعروف به ابن الحجام و کتاب قرأه امیرالمؤمنین ابوطاهر عبدالواحد بن عمرالقمی و فصل‌الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب للمیرزا حسین بن محمدتقی النوری الطبرسی و گفته و قرآن که هفده هزار آیات دارد و اصول کافی»، خوب است که بخواند نه قرآن اهل سنت را که خلیفه سوم آنرا منتشر کرده است، جناب عسکری با تمام آن بغض و کینه که با فاتحین جهان اسلام و یاران جان فدای خاتم‌الانبیاء داشت نتوانست کوچک‌ترین ضعف برای آنان را از منابع صحیح و معتبری ثابت کند. لکن در پرخاش، بدگوئی، بدبینی، بدنویسی، بدعقیدتی، بدون دلیل، بدون مدرک، صدها درجه بالاتر از مقتدای خود عبدالله بن سبأ، نمره می‌گیرد، حال برویم به طرف کتاب اصلی سیری در صحیحن حجه‌الاسلام محمدصادق نجمی.
مسلمانان از نظر کتابت و تدوین حدیث به دو دسته متمایز تقسیم گردیده‌اند که عده‌ای طرفدار نوشتن حدیث (علی و پیروان آن حضرت) و عدة دیگر مخالف کتابت حدیث( ابوبکر و پیروانش) . تدوین حدیث در زمان علی با استناد صحیح بخاری و امام باقر و طومار علی به استناد رجال نجاشی ترجمه احمد ابن عذافر» و آمار و طبقات نویسندگان حدیث و تدوین حدیث در دوران امام صادق و کتب اربعه این جوامع از دوران حضرت رضا مرجع و ملجأ شیعه در مسائل دینی و احکام بوده تا مرحوم کلینی متوفی سال 329 کتاب کافی را تألیف و با اسلوب جدید و خاصی اخبار را در آن جمع‌آوری نموده.
جواب:
بنده در تدوین حدیث و منع آن مفصلاً در صفحات گذشته بحث کرده‌ام. حالا آنچه محمدصادق نجمی در تدوین حدیث در میان شیعه «از صحیفه علی و امام باقر و طومار علی برای خود دلیل می‌گیرد» جای تاسف و حیرت است: مسأله اول: اینکه علی را با امام باقر در صف مذهب شیعه قرار داده. دوم: صحیفه علی را بنام طومار یا کتاب مدوّن در حدیث نام گذاشته. سوم: ضبط و جمع‌آوری حدیث ابوبکر‌الصدیق را به کتاب تذکره الحفاظ مرجع ‌داده بدون کامل‌کردن عبارت تذکره الخطوط. مسئله اوّل صحیفه: ابوجحیفه به علی می‌گوید: «هل عندکم کتاب قال لا الا کتاب الله ... اوما فی هذه الصحیفة» آیا با شما کتابی هست فرمود نه مگر کتاب الله(قرآن) یا آنچه در این صحیفه است من گفتم در صحیفه چه چیزی وجود دارد. فرمود: «العقل(دیه) و ترغیب در آزادکردن اسیر از زندان اسارت و اینکه مسلمان در عوض کافر نباید کشته شود . و عبارت این روایت در باب حرم، ص 252، مدینه این است ابراهیم نیمی از پدر خود و او از علی روایت کرده «ما عندنا شیئی الا کتاب الله وهذه الصحیفة عن النبی» در نزد ما غیر از کتاب الله و این صحیفه از پیامبر چیزی دیگری موجود نیست دوم: هر کسی در مدینه بدعتی را ایجاد کرد یا بدعت‌گذاری را پناه داد بر آن کس لعنت الله تعالی و ملائکه و تمام مردم باد و از آن کس عبادت سنت و فرض قبول نمی‌شود و پناه‌دادن مسلمین مساوی است (میان مرد و زن) پس اگر کسی عهد ‌داد مسلمانی را نقض کند که بر آن لعنت الله و ملائکه و تمام مردم باد و از آن عبادت سنت و فرضی قبول نشود یا عدل به معنی فدیه و کسی که دیگری را برای خود ارباب و آقا قرار بدهد بر آن هم لعنت الله و ملائکه و تمام مردم باد.  
در تمام این ابواب و اطراف کلمه صحیفه و چند مسئله آمده که در مقدمه صحیح مسلم ص 10 طبع پاکستان آمده که ابن عباس این صحیفه را طلب کرد و آنچه را که شیعه در این صحیفه بنام علی داخل کرده بودند ابن عباس آنها را محو(پاک) کرد و قسم خورد که علی اینها را نگفته و این صحیفه، را به اندازه یک ذراع تقریبا پنجاه سانت پرت کرد و فرمود «قاتلهم الله ای علم افسدوا»: الله تعالی ایشان را بکشد چون علم را فاسد کردند».
در نتیجه علی سنّی بوده نه شیعه «و از صحیفه جواز کتابت حدیث ثابت می‌شود» و به یک صفحه کتاب گفته نمی‌شود و این قول نجمی که فرزند امام باقر است کتابی آورد بسیار بزرگ و در هم پیچیده که غلط است و صحت ندارد ثانیا امام باقر مثل دیگران. احادیث را مشابهاً از صحابه روایت می‌کرد چنانچه علامه الذهبی می‌گوید: ابوجعفر: «الامام الثبت الهاشمی العلوی المدنی احد الاعلام – روی عن ابیه – و جابر بن عبدالله و ابی‌سعید، و ابن عمر و عبدالله بن جعفر و عده و ارسل عن عائشه و ام سلمه و ابن عباس و حدث عنه ابنه جعفر بن محمد و عمرو بن دینار و الاعمش و الاوزاعی و ابن جریج و قره بن خالد و خلق مولده سنه ست(56) و خمسین و روایته فی سنن النسائی عن جده لامه الحسن و کذا فیه روایته عن عائشه.
و همچنان امام جعفر سنی بوده نه شیعه علامه الذهبی می‌گوید: «جعفر بن محمد بن علی ابن اشهید الحسین بن علی بن ابی‌طالب الهاشمی الامام ابوعبدالله العلوی المدنی الصادق احد السادة الاعلام وابن بنت القاسم بن محمد و ام امه هی اسماء بنت عبدالرحمن بن ابی‌بکر فلذلک کان یقول و لدنی ابوبکر الصدیق مرتین: حدّث عن جده القاسم و عن ابیه ابی جعفر الباقر و عبیدالله بن ابی‌رافع و عروة بن الزبیر و عطاء ونافع وعدة: و عنه مالک و السفیایان و حاتم بن اسماعیل و یحیی القطان و ابوعاصم النبیل و خلق کثیر قیل مولده سنة ثمانین(80) فالظاهر انه رأی سهل بن سعد السعدی و ثقه الشافعی و یحیی بن معین و عنابی حنیفه قال: ما رأیت افقه من جعفر بن محمد»: و حفض بن غیاث از ایاشن روایت می‌کند «ما ارجو من شفاعة لی شیئاً الا وانا ارجو من شفاعة ابی‌بکر مثله لقد و لدنی مرتین» به همان اندازه که به شفاعت علی امیدوارم به همان اندازه هم از شفاعت ابوبکر امیدوارم چون ایشان به دو واسطه دختر قاسم بن محمد بن ابی‌بکر و دختر عبدالرحمن بن ابی‌بکر مرا بدنیا آورده است.
جناب نجمی و مرتضی عسکری و نجم‌الدین طبسی و تیجانی و ... بدانید حساب شما از این ائمه جدا است «بی‌فائده زحمت نکشید، ائمه شما کسانی هستند که خلیفه سوم عثمان ذی‌النورین را شهید و از ترس انتقام توسط علی قبل از همه با او بیعت کردند و زمانیکه علی برای انتقام خون عثمان تصمیم گرفت آنها جنگ جمل را به راه انداختند و بعداً تا علی را به شهادت نرسانیدند از پا ننشستند».
ائمه شما عبارتند از یرید بن معاویه و محمد بن مسلم و ابوبصیر و هشام بن حکم شاگرد ابوشاکر زندیق و حمران بن اعین که گفته: الله تعالی در طائف با علی گفتگو کرده . و هاشم بن ابی‌عمار که به دروغ از علی روایت می‌کند که ایشان گفته‌اند من چشم و دست و پهلوی الله تعالی هستم  و زراره بن اعین. آری اینها ائمه شما هستند.
و امام جعفر صادق او را سه مرتبه لعن و نفرین کرده.
و دوباره امام جعفر فرموده: «نعم: زراره شر من الیهود و النصاری » امام شما بعد از ایشان محمد بن یعقوب کلینی است که از اینها و از عفیر یک مجموعه برای شما تألیف کرده و شما کجا و سیزده معصوم کجا. از این دعوی بلاعمل دست ‌بردارید. محمد صادق نجمی می‌گوید: تدوین حدیث در میان سنی‌ها ممنوع بوده و در عهد ابوبکر هم چنین بود در مورد عهد عمر ابومنذر گفته: ای عمر برای اصحاب رسول خدا دردسر و ناراحتی نباش چون عمر سه نفر از محدثین معروف را به جرم نقل حدیث در مدینه تحت نظر قرار داد تا کشته‌شدن این سه نفر به صورت حبس نظری زندگی می‌کردند.
جواب:
بنده جواب این همه تلبیسات را با عبارات کامل و تحقیق سند و استناد به کتب معتبر مفصلا (بدون طرف‌داری از مذهبی و از کسی) داده‌ام.
دقت کنید که جناب نجمی مثل برادران خود عسکری و طبسی و کاردان و تیجانی مقلد است به صفحه پنج تذکره الحفاظ با سند منقطع حواله می‌دهد لیکن صفحه چهارده تذکره الحفاظ را نگاه نمی‌کند که عمر می‌فرماید «انی بعثت الیکم عمار بن یاسر امیراً و عبدالله بن مسعود ملعماً و وزیراً و هما من النجبأ من اصحاب محمد من اهل بدر فاقتدوا بهما و قد آثرتکم بعبدالله بن مسعود علی نفسی» «همانا من برای شما عمار بن یاسر را به عنوان امیر و ابن مسعود را به عنوان معلم و وزیر فرستادم، ایشان اهل بدر و از برگزیدگان اصحاب محمد هستند به ایشان اقتداء و از ایشان بشنوید من به عبدالله نیاز داشتم ولی شما را بر خود ترجیح دادم این شخص کیسه‌ی پر از علم است.
صادق نجمی می‌گوید: ابومنذر گفت پسر خطاب برای اصحاب رسول خدا دردسر و ناراحتی نباش.
جواب:
این استناد در صحیح بخاری در باب استئذان وجود ندارد البته نجمی عبارت را به طور عمدی یا غیرعمدی قطع کرده و در اصل این جمله در صحیح مسلم روایت شده است بعد از سخن ابومنذر، عمر جواب می‌دهد: «سبحان الله انما سمعت شیئا فاصیت ان اتثبت سبحان الله» از عذاب‌دادن اصحاب رسول الله من چیزی شنیدم و دوست داشتم که در آن موضوع استوار باشم.
ولی جناب نجمی یا به طور عمدی آخر عبارت را حذف کرده یا مقلدانه و بدون تحقیق از دیگران آن عبارات را نقل کرده است.
محمد صادق نجمی می‌گوید: ابوسلمه به ابوهریره گفت: «آیا در زمان عمر نیز مانند امروز در حدیث گفتن آزاد بودی؟» ابوهریره در جواب وی گفت: اگر در زمان عمر حدیث نقل می‌نمودم جواب مرا با تازیانه‌ می‌داد».
جواب:
اولاً: این قول را الدراوردی از محمد بن عمرو روایت کرده و علامه الذهبی در میزان‌الاعتدال از امام احمد بن حنبل نقل کرده که ایشان گفته‌اند: «الدراوردی عبدالعزیز بن محمد اذا روی عن حفظه و لیس بشیء جاء ببواطیل» و ابوحاتم گفته: «لایجتمع به» او چیزی نیست و، وهم دارد ...! پس در نتیجه از روایت ایشان حجت گرفته نمی‌شود . یحیی بن معین می‌گوید: «مردم از حدیث او پرهیز می‌کنند» پس الدراوردی و محمد بن عمرو متکلم فیه هستند.  ثانیاً: این وظیفه عمر بن الخطاب بود که در روایت احادیث به نام پیامبر تحقیق و احتیاط لازم را مبذول نماید تا برای فرصت‌طلبان مجال حدیث ساختن نباشد و همچنان علی اگر از کسی حدیثی می‌شنید او را قسم می‌داد و بعد از قسم حدیث او را تصدیق می‌کرد ولی ابوبکر صدیق حدیث او را مطلقا تصدیق و قبول می‌کرد . قضیه‌ی قرظه و ابوموسی و ... همه حکایت از احتیاط بیش از حد در نقل حدیث دارد چنانچه بعد از خلفاء اربعه رضی الله تعالی عنهم فرصت‌طلبان و رجّالانی مثل جابر جعفی و زراره و حمران بن اعین و ابان بن ابی‌عیاش و ... که میدان را خالی دیدند احادیث بسیاری جعل کردند و آنها را در میان مردم رواج دادند همین عمل سبب شد که در اواخر قرن تابعین علماء اهل سنت همت گمرارند برای جمع‌آوری احادیث و تحقیق اسناد، قلم بدست بگیرند و فتوی دهند که «الاسناد من الدین لولا الاسناد لقال من شاء ما شاء» ( تحقیق و بحث در مورد سند (روایات) جزء دین است اگر این طور نباشد هر کسی هرچه بخواهد، می‌گوید ). و یا اینکه بگویند: «ان هذاالعلم دین فانظروا عمن تأخذون دینکم» (این علم (حدیث) دین است پس دقت کنید که از چه کسانی دین خود را یاد می‌گیرید).
و این قضیه‌ی نجمی: که عمر سه نفر از محدثین معروف را به جرم نقل حدیث در مدینه تحت‌نظر قرار داد و تا کشته‌شدنشان این سه نفر به صورت حبس نظری زندگی می‌کردند . سند منقطع و دروغ صریح و دنباله‌دار است. در حالی که عمر ابن مسعود را به عنوان معلم به کوفه و بصره فرستاد و فرمود: من به او نیاز داشتم ولی شما را بر خودم ترجیح دادم».
نکته: بنده آنچه را که می‌نویسم برای آگاهی‌سازی اهل سنت بلوچستان است نه برای جواب نجمی و طبسی و کاردان زیرا که مذهب ایشان در حق صحابه از آواخر خلافت عثمان تا روز قیامت مشخص شده.
در مورد زراره بن اعین امام جعفر صادق این الفاظ را به کار برده است: «یا لعن الله زراره؛ انه من اهل النار» و در جای دیگر گفته: «زراره شر من الیهود والنصاری و من قال ان الله ثالث ثلاثه»!
ابوعبدالله زراره را لعنت کرده و در مورد او گفته: «او دوزخی است و بدتر از یهود و نصاری است ». علت نفرین امام جعفر صادق این بوده که ایشان به دروغ از امام ابوجعفر در ترجمه آیه «لترکبن طبقا عن طبق» روایت کرده که امام ابوجعفر گفت: «ای زراره مگر این امّت بعد از پیغمبر خود طبقه‌ای را بعد از طبقه دیگر نسبت بامر فلان (ابوبکر) و فلان (عمر) و فلان (عثمان) مرتکب نشده» یعنی این امت هم قدم خود را جای قدم امتهای سابق گذاشت و بعد از پیغمبر خویش خلیفه بر حق را رها کردند و دنبال گوساله و سامری و فلان (ابوبکر) و فلان (عمر) رفت.
و در حال حاضر جناب نجمی و مرتضی عسکری و نجم‌الدین طبسی و تیجانی و کاردان و ... مقلدین دائره‌المعارف الاسلامیه لمستشرقین و جرجی زیدان و کریمی ولفلوتن و ادوار جرجس و جبرئیل جبور ولکارل بروکلمال و جولد تسیهر و ابوریه و عبدالحسین شرف‌الدین هستند همین علت سبب گشته که اینها در استناد و نقل عبارت و کتب امانت و تحقیق سند را رعایت نکنند» و ما هم بحمد خدا و یاری او نه تنها هیچ مشکلی نداریم بلکه علماء اهل سنت روز به روز به خیانت‌شان آگاه‌تر می‌شوند.
سائب بن یزید متوفای سال 80 – می‌گوید من با سعد بن مالک از مدینه تا مکه هم‌سفر شدم سعد در طول این سفر حتی یک حدیث هم از رسول خدا نقل ننمود و شعبی می‌گوید: یکسال با عبدالله بن عمر هم مجلس شدم در طول این یک سال هیچ حدیثی از رسول خدا بازگو نکرد.
جواب:
«بنده بارها گفته‌ام که ایشان در نقل عبارت و استناد کردن امین نیستند.
از سه روایتی که به ترتیب اصلاح شده یک روایت نقل کرده‌ است و روایت دیگر جا مانده که باید ذکر و ترجمه شود در باب التوقی (احتیاط و محافظه) فی الحدیث عن رسول الله روایت عبدالرحمن از زید ابن ارقم و ایضا روایت شعبی از ابن عمر و روایت سائب بن یزید از سعد بن مالک به ترتیب چنین آورده است که عبدالرحمن می‌گوید گفتیم به زید ابن ارقم که برای ما از رسول الله حدیث بیان کن زید در جواب ‌گفت: «کبرنا و سینا و الحدیث عن رسول الله» ما از نظر عُمْر پیر و مسن شده‌ایم و فراموش کرده‌ایم و نقل حدیث از رسول الله سخت است. و در همین باب از انس بن مالک روایت نموده‌اند ایشان وقتیکه از رسول الله حدیثی روایت می‌کرد و فارغ می‌شد می‌گفت: «کما قال رسول الله» همین طور که من گفتم یا همان گونه که رسول الله فرموده است. و در همین باب از عمر و بن میمون روایت کرده‌اند که ایشان فرموده‌اند: من در بعد از ظهر روز پنج‌شنبه‌ها نزد عبدالله بن مسعود می‌رفتیم و یکبار از ایشان نشنیدم که بگوید: قال رسول الله. اتفاقاً در بعد از ظهری فرمود: قال رسول الله بعد من به طرف ایشان نگاه کردم او را در حالی دیدم که دکمه‌های پیراهنش باز، هر دو چشمش پر از اشک، و رگهای گردنش باد کرده‌اند. می‌گوید: «أو دون ذلک، أوْ فوق ذلک، أوْ قریبا من ذلک أوْ شبیهاً بذلک» یعنی: از بس می‌ترسید که مبادا چیزی خلاف آنچه را که رسول الله فرموده گفته باشم. می‌گفت: یا کمتر از این گفته من، یا زیادتر از این گفته من، و یا نزدیک گفته من، یا شبیه گفته من این است ایمان اصحابهایی که مو به مو به گفتار و کردار پیامبر عمل می‌کردند: و علت آن همه خوف و احتیاط در روایت الفاظ حدیث رسول الله است. در حدیثی دیگر پیامبر فرموده «من کذب علی متعمداً فلیتبوأ مقعده من النار» کسی که بر من عمداً دروغ ببندد باید اول جای خود را در دوزخ آماده سازد این فضیلت احتیاط را الله تبارک و تعالی نصیب علمای محدث اهل سنت گردانیده است بالخصوص مؤلفین کتب صحاح سته فن اسماء الرجال این بود و علت حدیث نه گفتن سائب از سعد بن مالک و شعبی از ابن عمر این بود نه آنچه را که نجمی مغرض می‌گوید».
صادق نجمی می‌گوید. ممنوع‌بودن کتابت و تدوین حدیث در عهد عمر
جواب:
«جناب نجمی در این عبارت خود تلبیس نموده در حالیکه کتابت غیر از تدوین است کتابت حدیث در زمان پیامبر و بدستور ایشان جایز و صادر شده مثل مکتوب عبدالله بن عمرو بن العاص وابوشاه و صحیفه علی اما تدوین حدیث بصورت کتاب در عصر پیامبر و صحابه نبوده و قضیه‌ی مشهور عمر با صحابه برای تدوین حدیث از نظر سند منقطع است زیرا که تولد عروه بن زبیر زمانی بوده که شش سال از خلافت عثمان گذشته بود . ثانیاً: در این قضیه علّت هم بیان شده که اهل کتاب چنین کاری را نمودند و کتاب خدا را ترک کردند . و عمر مردم را به تعلیم حدیث امر می‌کرد و می‌فرمود: «سیأتی قوم یجادثونکم بشبهات القرآن فخذوهم بالسنن فان اصحاب السنة اعلم بکتاب الله عزوجل» (قومی می‌آید و با شما و با متشابهات قرآن جدال می‌کنند شما ایشان را با بیان حدیث بفهمانید، اصحاب حدیث به کتاب الله عزوجل عالم‌ترند).
محمدصادق نجمی در مورد حدیث در عهد عثمان می‌گوید:
«دوران خلافت دوازده ساله‌ی عثمان از دورانهای تاریک و نکبت‌بار در تاریخ اسلام است».
جواب:
«نه تنها دوران عثمان بلکه دوران ده سالة بعد از هجرت پیامبر و دوران دو خلیفه بر حق رسول الله برای یهودیهای بنی‌قریظه و بنی‌نضیر و بعد برای عبدالله بن سبأ و ابن السودا و همراهانش به سبب حسودی آنها دوران تاریک و ذلّت‌باری بوده اما در حق مسلمانان دوران درخشان و برکت‌باری بوده در این مدت با برکت روح اسلام و حق و عدالت و وسعت قلمرو حکومت اسلام به اوج اعلای خود رسید، و بیت‌المال مسلمانان و حقوق آنها به چندین برابر رسید حتی دشمنان اسلام مثل عبدالله بن سبأ و پیروان او، از این دریای رحمت و نعمت و حلم و عدالت خلیفه سوم به جای شکر و سپاس؛ به حسادت و عداوت سربلند کردند، و یکی از آثار و یادگاری جاودانه خلافت ایشان، جمع و ترتیب و تدوین و انتشار قرآن پاک است که شما آن را یقیناً نمی‌خوانید و منتظر قرآن مهدی هستید، مراجعه بکنید به اصول کافی خود».
صادق نجمی می‌گوید: عثمان بالای منبر علناً نقل حدیث را ممنوع نمود.
جواب:
«چنین چیزی در مسند امام احمد موجود نیست».
محمد صادق نجمی می‌گوید: در دوران معاویه علناً و در بالای منبر نقل هر نوع حدیث را به استثنای حدیثهایی که در عهد عمر نقل می‌گردید ممنوع اعلام نمود.
جواب:
«بنده گفته بودم که ایشان در نقل و استناد: امین نیستند حال عبارت مسلم را بخوانید: «فامر معاویه رجلا ان یبیعتها فی اعطیات الناس فتسارع الناس فی ذلک فبلغ عبادة بن الصامت فقام فقال انی سمعت رسول الله نهی عن بیع الذهب بالذهب الحدیث الاسواء بسواء عینا بعین فمن زاد او از داد فقد ؟؟ ربی فرد الناس ما اخذوا فبلغ ذلک معاویة فقام خطیبا فقال الا ما بال رجال یتحدّثون عن رسول الله احادیث قد کنا نشهده ونصحبه فلم نسمعها منه فقام عبادة فاعاد القصة ثم قال لنحدثن بما سمعنا من رسول الله و ان کره معاویة اوقال و ان رغم ما أبالی أن لاأصاحبه فی جنده لیلة سوداء».
در یک غزوه معاویه امیر بود و اموال زیادی به غنیمت گرفته بودند و در اموال و غنیمت‌ها ظرفهای نقره هم موجود بود معاویه به یکی امر نمود که این ظروف را به صورت نسیه بفروشد تا زمانی که حقوق بگیرند و مردم هم به سرعت این معامله را انجام دادند بعد این خبر به عباده بن صامت رسید و ایشان حدیث مرفوع ربا را بیان نمودند بعد از بیان حدیث مردم معامله ظروف را تا زمان حقوق گرفتن فسخ کردند سپس معاویه مردم را بر سر منبر خطاب کردند و گفتند که ما در مجالس رسول الله حاضر و همراه او بوده‌ایم این حدیث را ما از ایشان نشنیده‌ایم. عباده بار دیگر حدیث را بیان نمود و گفت ما هر چه از پیامبر شنیده‌ایم آن را می‌گوییم اگرچه معاویه آنرا مکروه بداند یا بینی او به خاک مالیده شود من پروایی ندارم که به همراه لشکر او یک شب تاریک همراهی نمی‌کنم.
این بود اصل ماجرا، نه آنکه نجمی گفته و استناد نادرست کرده بلکه عمل معاویه برعکس گفته نجمی است «قال معاویة: اکتب الی بشیئی سمعته من رسول الله فکتب الیه أنی سمعت رسول الله یقول ان الله کره لکم ثلاثا قیل و قال و اضاعة المال وکثرة السوال ». معاویه برای مغیره بن شعبه نامه فرستاد و فرمود آنچه از رسول الله شنیده‌اید برای من بنویس پس مغیر برای او نوشت که من از رسول الله شنیده‌ام که فرمود الله تعالی برای شما سه چیز را منع کرده است قیل و قال (اختلاف) و ضایع‌کردن اموال (خرج‌کردن اموال بدون فایده) سؤال‌کردن بسیار (بدون ضرورت) و در روایت دوم چنین آمده «سلام علیک اما بعد فانی سمعت رسول الله یقول ان الله حرم ثلاثا و نهی عن ثلاث حرم عقوق الوالد و وأد البنات و لا وهات و نهی عن ثلاث قیل و قال و کثرة السوال واضاعة المال» همانا الله تعالی سه چیز را حرام و از سه چیز نهی کرده: نافرمانی پدر و زنده به گور کردن دختر و بی‌حکمتی را حرام کرده و از قیل و قال (اختلاف) و سؤال بی‌جا و بی‌فایده و ضایع‌کردن مال نهی کرده است.
محمدصادق نجمی می‌گوید: معاویه برای تمام کارکنان و فرماندارانش بطور هماهنگ و طی بخشنامه‌ای چنین نوشت: من خود را از کسانی که دربارة فضیلت ابوتراب و خاندانش فضیلتی نقل کنند بری الذمه نمودم و از وی حمایت نمی‌کنم و کسانی که در فضائل سه خلیفه و صحابه حدیث نقل کنند از جائزه‌ها و عطیه‌های مخصوص معاویه برخوردار می‌شدند و طرفداران علی از سهمیه‌ی بیت‌المال محروم می‌گشتند. و همچنان دوران خلافت بیست و یک ساله عبدالملک بن مروان که در اذیت شیعه دست کمی از معاویه نداشت پس از مدتی که از روش معاویه و عمالش درباره‌ی جعل حدیث و درباره‌ی فضائل سه خلیفه و صحابه گذشت معاویه به استانداران و مسئولانش سومین بخشنامه را بدین مضمون صادر نمود: «مراقب باشید که هر کس متهم به دوستی علی و خاندانش باشد و کوچکترین دلیل بر این اتهام پیدا شود اسم او را از دیوان و دفتر حقوق و مزایا محو کنید و سهمیة او را از بیت المال قطع نمائید.
جواب:
«جناب نجمی، برای ثبوت ادعای شخصی خود به منبع و مصادر صحیح و معتبر از تاریخ اسلام نتوانست استناد کند در پایان بحث مجبور شده به شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌حدید معتزلی و شیعه استناد‌ داده و ایشان در عداوت با صحابه اگر از شما مافوق نباشند دست کمی از شما ندارند و بنده پیش‌تر گفته‌ام که حساب شما از حساب اهل بیت جدا است و میان شما و آنها فاصله زمین تا آسمان است حال بنده یک خلاصه‌ای از تعلقات و روابط میان بنی‌امیه و خلفای ثلاثه و بنی‌ابوطالب را بقید قلم در می‌آورم تا حقیقت شما کمی بیشتر روشن‌ گردد.
1- زندگی دوستانه و بیعت علی با خلفاء ثلاثه در تمام مذاهب هفتاد و سه گانه مشهور و اظهر من الشمس است.
2- علی عمر را داماد خود کرده و این قضیه در تمام تاریخ دنیا به ثبت رسیده علی رغم «انف من انکر او سخط اوتأوّل».
3- علی عضو مجلس شوری خلفای ثلاثه بوده.
4- علی مفتی بدون تقیه در زمان خلفای ثلاثه بود.
5- دفاع علی از خلیفه سوم و جوابش از طرف خلیفه به گروه جاهلان قبائل و حزب عبدالله بن سبأ، بر مسلمین جهان مخفی نیست.
6- برای علی مدعیان انتقام خون خلیه سوم از باغیهای گروه سبأئیه مشخص نبود و مقتولین‌شان را در جنگ جمل شهید و بر حق و به حجت دانسته .
علی به الصعقاع بن عمرو دستور داد تا به هر یک از دو نفری که به ام‌المؤمنین عایشه صدیقه کلمات بی‌ادبانه‌ای گفته بودند، بعد از جنگ جمل صدتازیانه بزند و لباسشان را بکشد.
8- و همچنان عمار بن یاسر کسی را که به امّ‌المؤمنین کلمه بدی گفته بود به او رو کرد و گفت اُسکت مقبوحا منبوحا . «علی سخط من سخط من ذلک» و علی: عمرو بن جرموز قاتل زبیر را بشارت دوزخ داد و فرمود: من از رسول الله شنیده‌ام که می‌فرمود: قاتل پسر صفیه را مژه‌های دوزخ بده.
10- علی به قاتلین خلیفه سوم در ذیقار فرمود که فردا حرکت می‌کنم و کسی از آنها اجازه ندارند که با کاروان من بیایند.
11- علی در ذیقار خطبه‌ای ایراد فرمودند و در این خطبه مناقب و اوصاف پر افتخار خلفاء ثلاثه را بیان نمودند.
12- علی به منزل امّ‌المؤمنین عائشه صدیقه در بصره تشریف آوردند و اداء احترام نمودند و تمام لوازم سفری ایشان از بصره به مدینه را مهیّا و در اختیارشان قرار دادند.
13- صلح و دوستی امام حسن و حسین با معاویه در تاریخ اسلام و کفر به ثبت رسیده است.
14- امام حسن و حسین بعد از صلح با معاویه: هر چند وقت یک بار نزد ایشان می‌آمدند و معاویه برایشان اکرام و احترام فوق‌العاده قائل بود و می‌گفت مرحباً و اهلاً. و در یکی از روزها دویست هزار درهم به آنها داد . و روزی امام حسن به حسین و عبدالله بن جعفر فرمود: که در روز اول ماه آینده هدایای معاویه می‌رسد و در همان روز هدیه‌ها رسیدند و این سه نفر بعد از ادای دیون خود اموال باقی‌مانده را بر اهل و عیان و پیروان خود تقسیم نمودند.
15- معاویه به امیر مدینه مروان بن حکم دستور داد که به جوانان قریش حقوق بدهند روزی علی بن حسین نزد مروان رفت و ایشان از او پرسیدند که نام شما چیست؟ گفتم: علی بن حسین فوراً برای من حقوق مقرر نمود . و همچنان عقیل بن ابی‌طالب هدایا و هبه از معاویه دریافت می‌نمود و در یکی از روزها معاویه به ایشان صد هزار درهم داد . و معاویه اول کسی بوده که به حسین یک ملیون بخشش عنایت نموده و به هر یک از حسنین، ابن عباس و عبدالله بن جعفر هر سال یک ملیون حقوق می‌داد . معاویه برای امام حسین هر سال یک میلیون دینار بغیر از هدایا، از اجناس مختلف می‌فرستاد.
16- و امام حسن و حسین پشت سر مروان بن حکم نماز می‌خواندند.
17- مدائنی از ابراهیم و او از جعفر بن محمد باقر روایت نموده که مروان بن حکم شش هزار دینار به علی بن حسین قرض داده تا به مدینه بیاید و به وقت موت به پسر خود عبدالملک وصیت نمود که این قرض را از علی بن‌ حسین نگیرد بعداً زین‌العابدین این مال را برای عبدالملک ارسال نمود و ایشان دوباره برای علی بن حسین این مال را فرستادند و علی امتناع می‌ورزید پس عبدالملک بسیار اصرار کردند تا علی بن حسین پذیرفت.
18- در سال پنجاه و یک امام حسین در غزوه القسطنطنیه (در زمان امارت معاویه) با یزید بن معاویه همراه بود.
19- این موضوع به تواتر رسیده و بیشتر از هشتاد بار آمده که علی بالای منبر کوفه می‌فرمود: «خیر هذه الامة بعد نبیتها ابوبکر ثم عمر».
20- نام فرزندان علی، 1-ابوبکر، (در کربلا شهید شد و اسم مادر او لیلی بنت مسعود بود)، 2- عمر (و اسم مادر او ام‌حبیبه بنت زمعه است.) و 3- عثمان بود. (و اسم مادر او ام‌البنین بنت حرام است.) علی چهارده پسر و هفده دختر داشته و در زمان شهادت چهار زن در نکاح او بوده، و دختر او ام‌کلثوم بنت فاطمه در نکاح عمر بن الخطاب بوده و پسران او بنام عباس و جعفر و عبدالله و عثمان و عبیدالله و ابوبکر با امام حسین در کربلا شهید شدند، و شیعیان از آنها نام نمی‌برند، و اسم مادر محمد ابن حنیفه، خوله بنت جعفر بن قیس بود و از قبیله بنی حنیفه بود و این قبیله در زمان خلافت ابوبکر صدیق مرتد گشتند و ابوبکر صدیق دستور جهاد دادند و خالد بن ولید را امیر لشکر برای حمله بر آنها آماده کرد و پیروز گشت و خوله جزء اسیران بوده و به سهم علی افتاد . و دوباره در کتب شیعه آمده که علی و حسن و حسین و اولادهایشان پسران خود را ابوبکر و عمر و عثمان اسم می‌گذاشتند.
و رمله دختر علی در نکاح معاویه بن مروان بن حکم بود . خدیجه دختر علی در نکاح عبدالرحمن بن عامر اموی بود.
و یک دختر علی در نکاح عبدالملک بن مروان اموی بود.
و سکینه دختر حسین در نکاح زید بن عمرو بن عثمان بود .
و نفیسه دختر زید بن حسن بن علی در نکاح ولید بن عبدالملک بن مروان بود.
و زید بن حسن به همراه عموی خود حسین در کربلا بوده و زینب بنت حسن مثنی نیز در نکاح ولید بن عبدالملک الأُموی بود  و این حسن مثنی به همراه عموی خود حسین در واقعه کربلا به شدت مجروح گشت. خلاصه: شش نفر از نوه‌های امام حسن در نکاح امویهای بزرگ بوده‌اند حتی اصحاب انساب بیشتر از بیست مصاهره و قرابت میان امویها و علی و اولاد او به ثبت رسانیده‌اند و همچنان بنی‌هاشمی‌ها با دختران امویهای بعد از معاویه و علی وصلت نکاحی داشته‌اند که از محققین تاریخ مخفی نیست.
و فاطمه بنت حسین در نکاح عبدالله اکبر بن عمرو بن عثمان بود و ام‌کلثوم دختر جعفر ذی جناحین در نکاح حجاج بن یوسف بوده.
10- خود علی بعد از وفات فاطمه امامه دختر ابوالعاص و نوه پیامبر زینب را نکاح کرد.
حال خوانندگان! میان گفته‌های نجمی و ابن ابی‌حدید و نقل تاریخی صحیح مقایسه کنید فکر کنید و انصاف را حاکم و قاضی قرار بدهید و منابع و مصادر هر یک را مورد بحث و بررسی قرار دهید، حق و واقعیت خود به خود ظاهر و باطل و کاذب خجل و شرمنده خواهد گردید.
«و ما علینا الالبلاغ، و ما علی الکاذب الاخجل».
محمد صادق نجمی می‌گوید: آنها تاریخ تدوین حدیث را نزد اهل سنت مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند و بعد از ایشان حسن صدر متوفای 1354 تاریخ تدوین حدیث را در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز و جمع آوری ابوبکر بن حزم و ابن شهاب زهری که امام بخاری در صحیح خود نقل نموده، مشکوک دانسته و رد کرده‌اند و اختلاف در اقوال علماء و مورخین اهل سنت و عدم وجود کتاب مدون در حدیث را دلیل و علت شک و تردید خود گرفته‌اند.
جواب:
تدوین حدیث به صورت مجموعه کتاب به اتفاق اهل سنت در اواخر عصر تابعین آغاز گردید. علّامه ابن حزم در الاحکام فی اصول الاحکام می‌نویسد: اولین کسی که در جمع حدیث تألیف را شروع کرد حماد بن سلمه در بصره (متوفای 167) و معمر متوفای 153 در یمن و مالک متوفای (179) در مدینه بودند . و ابن حجر اسم عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریج را در مکه و ربیع بن صبیح را در بصره و علمای دیگر را که هم‌عصر بوده‌اند اضافه نموده و علامه‌ ذهبی اسم سعید بن عروبه را ذکر نموده که در بصره به تدوین حدیث مشغول بوده و احمد بن حنبل می‌گوید که سعید بن عروبه کتابی نداشته بلکه احادیث را حفظ می‌کرد، و امام بخاری می‌گوید عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن حزم دستور داد که احادیث را بنویسد، خلاصه بحث این است که همه این اقوال بجای خود صحیح‌اند و از مجموع آن، نتیجه می‌گیریم که در اواخر عصر تابعین تدوین حدیث به صورت کتاب آغاز گردید و علت اصلی تدوین حدیث در این عصر، شیوع بدعت‌ها و مسائل قدر و جبر و اعتزال و حدیث‌سازی برای منافع دنیوی و مذهب‌سازی در حد وسیع از هر طرف بود به این خاطر علمای محدث اهل سنت قیام نمودند، قلم برداشتند و برای روایت حدیث شرایطی قائل شدند و مطابق شرایط مذکور احادیث را از اشخاص مشهور و معتبر بدون نقل از صحائف و کتب روایت نمودند حتی آن مجموعه صحف و کتب مدوّن «کان لم یکن» تلقی شدند یا حداقل به شهرت نرسیدند «الا ما شاءالله»، و از آن همه کتاب. امام مالک و مصنف ابوبکر بن ابی شیبه مشهورند. امام بخاری از امام مالک فقط از طریق عبدالله بن یوسف روایت نموده نه از کتاب او و همچنان از خود ابوبکر بن ابی‌شیبه حفظاً(شفاهاً) روایت دارد نه از کتاب او حتی روایت عمر بن شعیب عن ابیه عن جده از کتاب جده و عبدالله بن عمرو بن العاص بوده: درجه نقل او از قوت صحت و اعتبار بسیار بالایی برخوردار نیست زیرا احتمال خطر در صحف و کتب آن زمان یاد بود مثل صحیفه علی که مبتدعین آن را پر از خرافات خود نمودند و ابن عباس همه را محو نمود و فرمود «قاتلهم الله ای علم افسدوا» (الله تعالی ایشان را بکشد چه علم خوبی را فاسد کردند).
محمد صادق نجمی، می‌گوید: در فاصلة رکود و تعطیل نقل و تدوین حدیث مدعیان جعل و جعل‌کنندگان زیاد بوده و در میان احادیث منقول از رسول اکرم حدیثهای جعلی و بی‌اساسی به وجود آمده است.
جواب:
اهل سنت شرایط شدید و سختی را برای صحت و سقم حدیث به صورت قانون اساسی تصویب نموده و مشخصات جعل، و جعل‌کنندگان را از تاریخ تولد، تا تاریخ وفات برملا و افشاء نموده و حتی بسیاری از علمای معتبر و دین‌دار و مشهور را به سبب کوچکترین احتمال برکنار کردند مثل امام شافعی و محمد بن اسحق و امام ابوحنیفه و امام احمد بن حنبل و غیرهم «رحمهم الله» و تمام حالات و گفتار و کردار پیامبر اسلام را از تاریخ تولد تا تاریخ رحلت از دنیا به بهترین صورت تا قیامت بر سر سفره اهل علم گذاشتند و این مصداق وعده و تعهد الهی در حفظ و کامل‌کردن دین اسلام است. امّا افسوس که حسودان و جاهلان از حسادت و بهانه‌جوئی دست نمی‌کشند و روز روشن را شب می‌دانند و جهل و تاریکی را روز می‌دانند در واقع اینها واقعیت‌ها را انکار می‌کنند». «ان لو یشاء الله لهدی الناس جمیعاً».
محمد صادق نجمی می‌گوید: فتواهای جالب بخاری
شماره 1 جایز است زن به مردها خدمت و از آنان پذیرایی کنند گرچه جوان و نوعروس باشند.
جواب:
«نمی‌دانیم که برای نجمی گریه کنیم یا بخندیم ولی در کل باید فکر کنیم. و من فکر می‌کنم که امینی صاحب الغدیر او را در چنین چاهی عمیق انداخته است».
حال نمی‌دانیم که جناب نجمی با عمل‌ زنها در ایران از راهنمایی تا دانشگاه و از درمانگاه تا بیمارستانها و از فرمانداری تا مجلس و صدا و سیما و مسابقه ستاره‌ها و ... موافق است یا مخالف اگر موافق است پس همان ضرب‌المثل بلوچی درست است و اگر با نظام انقلاب مخالف است پس اعتراض او بر بخاری و پیامبر اسلام و مسلمین نادرست و یا از کم‌علمی او بوده عبارت صحیح بخاری را نقل می‌کنیم؛ باب حق اجابه الولیمه و الدعوه حدیث چهارم این باب، «دعا ابوأسید الساعدی رسول الله فی عرسه و کانت امرأته یومئذ خادمتهم و هی العروس قال سهل تدرون ماسقت رسول الله انقعت له تمرات من اللیل فلما اکل سقته ایّاه بب قیام المرأة علی الرجال فی العرس و خدمتهم بالنفس ابواسید». رسول الله را در مراسم عروسی خودم دعوت نمودم و ایشان خادم دیگری نداشتند پس همان عروس، زن اسید خدمت مهمانان را به عهده گرفت و در پایان مراسم شربت آب خرمای خیس شده را به پیامبر هدیه دادند.
این حدیث را امام بخاری با سه طریق مختلف از سهل بن سعد روایت نموده، ثانیا در این دعوت خود پیامبر حضور داشته و اعتراض ننموده و جناب نجمی بعد از هزار و چهارصد سال بر پیامبر رخنه می‌گیرد که این خود مسئله‌ی مهمی است، ثالثاً این جریان قبل از دستور حجاب و در نبودن خدمه صورت گرفته و نبودن خدمه خود یک عذر است. رابعاً صورت زن عورت نیست، خامساً زن با شوهر و در جلسه رسول اکرم که قوّه مقنّنه است حضور داشته از همان اول اگر اسم پیامبر را به جای امام بخاری می‌گرفتی مسئله حل شده و عقیده شما روشن‌تر می‌شد، باز هم «ولاحول و لاقوة الا بالله».
اعتراض دو؛ برای زنها لازم نیست خودشان را از غلام (خود) بپوشانند گرچه غلام متعلق به دیگری باشد.
جواب:
در مسئله حجاب امام بخاری سه باب را نوشته. رجل بامرأة الا ذومحرم و الدخول عل یالمغیبة: و متن حدیث: ان رسول الله قال ایّآکم و الدّخول علی النّساء فقال رجل من الانصار یا رسول الله افرأیت الحمو قال الحمو الموت » پرهیز کنید از رفتن به خانه زن (اجنبی و نامحرم) یکی از انصار پرسید یا رسول الله برادر شوهر (خویشاوندان شوهر) چطور؟ فرمود: مرگ است یعنی خطر بزرگ خلوت با برادر شوهر(خویشاوندان شوهر) است شیعه‌ها فکر نمی‌کنم از برادر شوهر حجاب داشته باشند.
مایجوز ان یخلو الرجل بالمرأة عندالناس متن حدیث: جاءت امرأة من الانصار الی النبی فخلابها زنی از انصار آمد و رسول الله با ایشان سخن گفت باب سوم ولایدبین زینتهن الا لبعولتهن الایة (و زینت خود را آشکار نسازند مگر برای شوهرانشان)، در این آیه آمده.  
                         (نور: 31)
«یا برای بردگان‌شان یا افراد سفیه که تمایلی به زن ندارند یا کودکانی که از امور جنسی مربوط به زنان آگاه نیستند».
در این آیه غلام خود زن آمده نه غلام و آنچه نجمی می‌تراشد در بخاری نیامده.
اعتراض شماره 3: نجمی می‌گوید: بخاری گفته است که معنی لباس را نجس نمی‌کند.
جواب:
هر عاقلی می‌داند که عین منی هرگاه از بین رفت و زائل گردید پاک می‌شود . و در متن صحیح بخاری فرک نیامده و در متن صحیح مسلم آمده «افرکه من ثوب رسول الله» من می‌خراشیدم آن را از لباس رسول الله . اعتراض شماره چهار نجمی: بر امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب است و بنام امام بخاری نموده.
جواب:
امام بخاری در این مسئله دو باب بسته اول باب التقاء المختانان اذا التقی. «فقد وجب الغسل» (هنگام جماع‌ بدون انزال غسل واجب است) حدیث مرفوع از شیخ الاسلام که دشمن شما امام ابوهریره روایت نموده است:
و در این باب امام بخاری می‌گوید «هذا اجود و اوکد و انما بینا الحدیث الآخر اختلافهم و الغسل احوط» غسل بهتر و لازم است. حدیث بعدی را برای روشن کردن اختلاف روایت کردیم، غسل‌کردن در این مورد بهتر و مؤکدتر است در نتیجه غسل احوط است در وجوب. جناب نجمی در معنی احوط اشتباه کرده و سخنان امام بخاری را ندیده یا عمداً زیرپا کرده است.
باب دوم «غسل ما یصیب من فرج المرأه» در این باب روایت اول از عثمان است و ایشان می‌گویند «سمعته من رسول الله» من از پیامبر این را شنیده‌ام و روایت دوم از علی و زبیر بن عوام و طلحه بن عبیدالله و ابی بن کعب و أبوایّوب است در این روایت هم آمده «انه سمع ذلک من رسول الله» ایشان این مسئله را از رسول الله شنیده‌اند باز هم امام بخاری می‌گوید و «الغسل احوط و ذلک الاخر انما بینا لاختلافهم و الماء انقی» غسل احوط است (در وجوب) و ما این روایت آخر را به خاطر اختلاف صحابه و، آب پاک‌کننده‌تر است آورده‌ایم . پس امام علی با پنج صحابه دیگر، غسل را با جماع بدون انزل واجب نمی‌دانند. اعتراض شماره پنج نجمی: بر امیرالمؤمنین است(به اصطلاح صحیح) امام بخاری را تمامش کرده است!

جواب:
در مواقع ضروری مانند جنگ، می‌توان نماز را ترک نمود و بعداً قضای آنرا بجا آورد، در این مسئله امام بخاری دو باب آورده، اول، باب «مَن نسِی صلوةً فَلیصلِّ اذا ذَکر» و این عنوان همان قول پیامبر است، دوم باب «قضاء الصلوات الاولی فالاولی» در این باب همان جریان غزوه خندق را آورده که پیامبر بعد از غروب آفتاب قضای نماز فوت شده را اداء نمودند و بعد نماز مغرب را خواندند. در این باب، ص 84، ج 1 قول عمر را نقل فرموده‌اند و در باب غزوه الخندق، ص 590، ج 2 «عن علی عن النبی انه قال یوم الخندق ملأ الله علیهم بیوتهم و قبورهم کا یا کلما شغلونا عن الصلاة الوسطی حتی غابت الشمس» و روایت دوم از عمر است. پیامبر در روز خندق فرمودند الله تعالی خانه و قبر ایشان را از آتش پر کند که نماز عصر را بر ما قضا کردند ما این قضیه قبل از نزول صلاه خوف بوده در اینجا هم اعتراض حجه‌الاسلام بدون دلیل است.
اعتراض شماره 6 نجمی: تا می‌توان با روغن میته (حیوان مرده) بدن را روغن‌مالی نمود.

جواب:
از میته اگر هدف شما ماهی دریا است امام بخاری در باب غزوه سیف‌البحر ص 625 و ص 626، ج 2 و ص 825، ج 2 چنین روایتی دارند و حلال است، و قول شما بدون دلیل است و اگر هدف شما حیوان مرده خشکی است پس چنین چیزی در بخاری نیست.
اعتراض شماره هفت: استعمال شانه که از استخوان میته است. استفاده از آن جایز است و در بخاری نیامده است.
اعتراض شماره هشت نجمی: در مساجد بازی‌نمودن با وسائل جنگ مانند شمشیر و نیزه، و شعرخواندن اشکالی ندارد.
جواب:
بلی امام بخاری در صحیح خود می‌گوید در باب «الحراب و الدرق یوم العید یلعب السوادن بالدرق و الحراب ... و قال رسول الله دونکم یا بنی ارفدة» حبشی‌ها با سپر و آلت جنگی بازی می‌کردند پس پیامبر فرمودند ای حبشیها به بازی خود ادامه دهید و این بازی در حقیقت آموزش جنگی بوده و در جلو چشم رسول الله این عمل انجام گرفته، اعتراض شما بی‌فائده است و در یک روایت دیگر آمده «والحبشة یلعبون بحراب هم نجاب» . اما مسئله شعر خواندن، رسول اکرم به حسان بن ثابت شاعر انصاری می‌گوید: «یا حسان اجب عن رسول الله اللهم ایده بروح القدس» اشعاری که دفاع از اسلام است جایز و اشعاری که خلاف اسلام باشد در خارج از مسجد نیز حرام است.
اعتراض شماره نه:
احکام رضاع بوسیلة شیر حیوان هم ثابت و سبب نشر حرمت می‌گردد.  
جواب:
این دروغ را صاحب کفایه از مبسوط سرخسی نقل کرده ولی امام بخاری از چنین اتهامی دور است و بانی و سازنده این دروغ بزرگ، ابوحفص الکبیر احمد بن حفص حنفی است.
هر چه در صحیح بخاری فتواهایی موجودند، محمد صادق نجمی می‌گوید: همان صحاح ششگانه، از نظر آنان (سنّی‌ها) هر مطلبی که در یکی از این شش کتاب به رسول خدا نسبت داده شده واقعاً یا از میان دو لب مبارک آن حضرت صادر گردیده و یا عملاً آنرا تصدیق و تایید نموده است؟

جواب:
جناب نجمی فقط دیدگاه خود را مطرح کرده و بنده او را اگر ناآگاهانه این مطلب را گفته معذور می‌دانم و اگر عملاً حقیقت را نگفته است مسئول می‌دانم و اکنون رتبه‌بندی کتابهای حدیثی را ازنظر محدث مشهور هند (شاه ولی‌الله دهلوی) بیان می‌کنم. ایشان در کتاب حجت‌الله البالغه می‌فرماید: کتب احادیث به اعتبار صحت و شهرت بر چهار طبقه می‌باشند:
1- بالاترین اقسام حدیث، آن است که به تواتر ثابت و امت بر قبول و عمل بر آن اجماع داشته باشند، 2- سپس آنکه با طرق متعدد مستفیض گردد بگونه‌ای که در آن هیچ گونه شبهه‌ای نباشد و فقهای امصار بر عمل به آن متفق باشند یا حداقل علماء حرمین در آن باهم اختلافی نداشته باشند. 4- پس از آن، آنکه سندش صحیح یا حسن باشد و علماء حدیث بر آن گواهی بدهند.
هرگاه صحت و شهرت با هم در یک کتاب جمع باشند آن کتاب حدیثی جزو طبقة اولی است، مانند موطا مالک و صحیحن. کتب طبقة دوم که به پایه اول نرسیده‌اند، و در ردیف دوم قرار دارند،، مصنفین آنها به وثوق و عدالت و حفظ و تبحر در فنون حدیث شهرت دارند،، و عامه علوم بر آنها مبتنی می‌باشند،، مانن سنن ابی‌داود و جامع ترمذی و مجتبی نسائی‌. کتب طبق سوم که شامل احادیث صحیح، حسن، ضعیف، معروف، غریب، شاذ، منکر، خطا، صواب، ثابت و مقلوب می‌باشند ... مانند مسند ابی علی، مصنف عبدالرزاق، مصنف ابی‌بکر بن ابی‌شیبه و مسند عبد بن حمید، مسند طیالسی، کتب بیهقی، و طحاوی و طبرانی، که هدف ایشان فقط جمع‌آوری احادیث بوده است نه تلخیص و تهذیب و نزدیک‌گردانیدن آنها به عمل. کتب طبقه چهارم کتابهایی است در مورد ضعفاء مانند ابن حبان، کامل ابن عدی، کتب خطیب، ابی‌نعیم، جوزقانی، ابن عساکر، ابن النجّار، و دیلمی، و مسند خوارزمی. بهترین احادیث این طبقه همان است که ضعیف باشند و بدترین آن است که موضوع یا مقلوب و شدید الانکار باشد، کتاب موضوعات ابن جوزی از همین طبقه می‌باشد.
کتب طبقه پنجم: برخی از آنها آنست که بر زبان فقها، صوفیان، مؤرخان، و امثال آنها شهرت دارند، اما پایه‌ای در طبقات چهارگانه قبلی ندارند و برخی از آنها را افراد بی‌دین، فصیح، و بلیغ، در دین وارد نموده‌اند. این گروه مصیبت بزرگی در اسلام ایجاد کرده‌اند . سنن ابن ماجه و مسند احمد هم در طبقه دوم حساب شده و اهل سنت غیر از این کتب ذکر شده کتب صحیح دیگری هم دارند مانند صحیح ابن خزیمه، صحیح ابن حبان، صحیح ابوعوانه، صحیح ابن السکن، صحیح الاسماعیلی،، و کتب الجوامع، المسانید، المعاجم، الاجزاء، المستخرجات، المستدرکات، کتب العلل، کتب الاطراف،، الاشراف، جع الجوامع جامع الاصول و غیره،، برای تفصیل به مقده تحفه الاحوذی شرح الترمذی مراجعه گردد.
محمدصادق نجمی می‌گوید: صحیح بخای و صحیح مسلم از دیدگاه علم و تحقیق،، و صحیحین از نظر ذهلی،، صحیحین از نظر ابوذرعه،، صحیحین از نووی،، صحیحین از نظر ابن حجر،، صحیحن از نظر قاضی ابوبکر باقلانی،، صحیحین از نظر ابی همام،، صحیحین از نظر شیخ محمد عبده،، صحیحین از نظر احمد امین،، صحیح بخاری از نظر مسلمه،، صحیحن از نظر ما نظریات ذکر شده نظر هر یک ذکر شود.
سیری در صحیحن ص 67 تا ص 72.
جواب:
و به نستعین،، و نعوذ بالله من شرور انفسا و من شر الحاسدین المعاندین.
ابن حجر می‌گوید: آنچه به امام بخاری در مورد قرآن نسبت داده‌اند او از آن مبرّا است.
عقاید امام بخاری به شرح زیر است : افعالنا مخلوقة و الفاظنا من افعالنا = افعال ما مخلوق هستند و تلفظ ما از افعال ما هستند.
2- القرآنُ کلامُ الله غیرمخلوق و افعال العباد مخلوقه و الامتحان بدعة = قرآن کلام الله و غیرمخلوق است و افعال بندگان مخلوق‌اند وامتحان گرفتن بدعت است.
3- حرکاتُهم و اصواتُهم و اکسابُهم و کتابتُهم مخلوقة فامّا القرآن المبین المثبت فی المصاحِف الموعی فی القلوبِ فَهو کلامُ الله غیرمخلوق // ( حرکات از او، کسب و کتابت انسان مخلوق هستند اما القرآن مبین ثابت در مصاحف محفوظ و کلام الله هست نه مخلوق:
              (عنکبوت: 49)
«ولی این آیات روشنی است که در سینه دانشوران جا دارد».
4- مَنْ زَعم مِن اهل نیسابورَ و غیرِها، اِنّنی قلتُ لفظی بالقرآن مخلوقٌ فهو کذّاب فانی لم اقُله الاّ انّی قلتُ افعالُ العباد مخلوقة / (هر کسی از اهل نیشابور و یا از شهرهای دیگری گمان کرده که من گفته‌ام لفظ من به قرآن مخلوق است او دروغگوی بزرگ است من این را نگفته‌ام بلکه من گفته‌ام که افعال بندگان مخلوقند.
5- الایمانُ قولٌ و عملٌ یزید و ینقصُ و القرآنُ کلامُ اللهِ غیرُ مخلوقٍ و افضل اصحابِ رسول الله ابوبکرٍ، ثم عمرُ، ثم عثمانُ، ثم علیٌّ، علی هَذا حییتُ و علیه اموتُ و علیه ابعث ان شاءَ الله،، (ایمان قول و عمل است و زیاد و کم می‌شود و قرآن کلام الله و غیرمخلوق است برترین اصحاب رسول الله ابوبکر بعد عمر بعد عثمان بعد علی است، برین عقیده زندگی کرده‌ام و برین عقیده می‌میرم و بر این عقیده.
محشور می‌‌شوم انشاءالله،،.
و عقیده کل اهل سنت همین است و به «ذهلی» اشتباه نسبت داده‌اند وایشان بر صحیحین هیچ اعتراض نداشته‌اند اما ابوزرعه، محمد بن حریث می‌گوید که من از ابوزرعه نسبت به ابولهیعه پرسیدم، ایشان در جواب گفتند: ترکه ابوعبدالله یعنی البخاری، او را ترک نموده‌اند. عجلی می‌گوید که من ابوزرعه و ابوحاتم را دیدم که به بیان احادیث امام بخاری گوش می‌کردند و ایشان یعنی بخاری چند برابر در علم از محمد بن یحیی الذهلی عالم‌تر بودند.
امام نووی می‌گوید اوّلین مصنف در صحیح مجرد صحیح بخاری است بعد مسلم و این دو صحیح‌ترین کتابها بعد از قرآنند و بخاری نسبت به مسلم صحیح‌تر و فوائد بیشتر دارد و بعضی گفته‌اند که مسلم اصلح است اما قول اول صحیحتر است و بخاری مقدم است . و امام مسلم فرموده که من در این کتاب، احادیثی را آورده‌ام که بر صحت آن اجماع شده است، در زیر این قول نووی می‌گوید که بعضی این قول مسلم را انکار کرده‌اند، و جواب‌شان این است که این عقیده مسلم است بدون اینکه از کسی دیگر تقلید کند.
اما ابن حجر از ابوعمرو بن صلاح نقل کرده که همگی به قبولی و صحت صحیح بخاری اجماع نموده‌اند و ابن صلاح اظهار داشته که در چند جا علامه الدارقطنی و غیره انتقادات داشته‌اند؛ ابن حجر می‌گوید: این طعن الدارقطنی مبنی است بر بعضی قواعد بعضی از محدثین و بسیار ضعیف و مخالف نظریه جمهور علمای اهل فقه و اصول و غیرهم است «فلاتغترّ بذلک» اعتراض الدارقطنی بر احادیث معلقه است و این مورد از موضوع کتاب صحیح بخاری نبوده و آنچه در احادیث مسنده بوده همگی آن در بخاری و مسلک یکصد و ده احادیث‌اند در سی و دو حدیث هر دو مشترک‌اند و در هفتاد هشت حدیث مسلم منفرد بوده و بعد ابن حجر به جواب اینها می‌پردازد اجمالاً و تفصیلاً و در جواب اجمالی می‌گوید آنچه بر بخاری انتقاد شده آنها از علی بن مدینی و ابن شهاب الزهری و ذهلی گرفته‌اند و علی بن مدینی و محمد بن یحیی الذهلی آگاه به علم حدیث در عصر خود بوده‌اند و بعد به جواب تفصیلی آنها می‌پردازد.
حال از نجمی بپرسید که ابن حجر معترض بوده یا جواب‌دهنده اما قاضی ابوبکر الباقلانی داستان نمازخواندن پیامبر را بر عبدالله بن اُبی مطلقا انکار نموده است و امام الحرمین گفته این حدیث در صحیح نیامده و غزالی گفته این خبر صحیح نیست و داودی گفته این حدیث محفوظ نیست، این انکار به خاطر حمل او در آیه «استغفرلهم اولا تستغفرلهم» بر تسویه و حمل سبعین بر مبالغه باشد در این صورت قاضی و همراهانشان صحت حدیث را انکار نموده‌اند نه بخاطر اینکه در بخاری آمده، اما ابن حجر می‌گوید که این حدیث بنا به کثرت طرق و اتفاق شیخین و سائر کسانی که احادیث صحیح روایت را می‌کنند همه اتفاق بر تصحیح این حدیث دارند و ابوبکر الباقلانی بخاط عدم اطلاع او بر معرفت و کثرت طرق این حدیث انکار نموده.
اما ابن هُمام، جناب نجمی سند صحیح نداده و سند ابوریّه درست نیست: زیراکه خود او دشمن اهل سنت است و در ترتیب صحیح همان طور که عبدالحق دهلوی گفته، درست است. اول: ما رواه الصحیحین 2- ما رواه البخاری منفرداً 3- ما رواه مسلم منفرداً 4- آنکه موافق شرایط شیخین باشد 5- آنکه موافق شرط بخاری 6- موافق شرط مسلم 7- آنکه غیر از شیخین روایت کنند و بگویند که این حدیث صحیح است.
اما به نظر شیخ محمد عبده و سید محمدرشید رضا و دکتر احمد امین آنها به حدی نرسیده‌اند که اعتراض‌شان اعتباری داشته باشد.
اما اعتراض مسلمه، و سرقت عملی: سند نجمی در تهذیب التهذیب: خیانت است ابن حجر می‌گویند قضیه‌ی علل ابن مدینی که امام بخاری او را گرفته و برای خود بدون اجازه ابن مدینی نوشته است، «ظاهرالفساد و حسبک انها بلا اسناد»، سند ندارد و فساد این قضیه ظاهر است و امام بخاری در زمان موت علی بن مدنی در شهر خود مقیم بوده و کتاب علل را غیر از امام بخاری بسیاری از علی شنیده‌اند، و این قصه نجمی یک دروغ خود ساخته است.  والله الموّفق
حال اسامی کسانی را نقل می‌کنیم که امام بخاری را یک امام فوق‌العاده و حافظ کامل در علم حدیث می‌دانند . ابن حجر در فتح‌الباری می‌گوید:
ذکر ثناء الناس علیه و تعظیمهم، اول مشایخ امام بخاری: مشایخ امام بخاری 1- سلیمان بن حرب!
بیان تمجید و تعظیم مردم برای امام بخاری:
2- احمد بن حفص 3- اسماعیل بن ابی‌اویس 4- احمد بن ابی‌بکر الزهری 5- اراهیم بن المنذر 6- وابوکریب محمد بن العلاء 7- ابراهیم بن موسی هو الفراء 8- احمد بن حنبل 9- اسحق بن راهویه 10- ابوبکر بن ابی‌شیبه 11- احمد بن اسحق السرماری 12- ابن اشکاب 13- الحمیدی 14- الحسین بن علی الحُلوانی الخلال 15- الحسین بن حریث 16- حجاج بن منهال 17- رجاء بن رجاء الحافظ 18- سلیمان بن حرب 19- سعید بنابی‌مریم 20- عبدان بن عثمان المروزی 21- عبدالله بن یوسف التنیسی 20- عمرو بن علی الفلاس 21- عبدالله بن منیر 22- عبدالله بن محمد المسندی 23- عمرو بن زراره 24- عبدالله بن محمد بن سعید بن جعفر 25- فتح بن نوح النیسابوری 26- قتیبه بن سعید 27- محمد بن ابی حاتم 28- مهیار 29- محمد بن یحیی بن ابی عمر 30- محمد بن بشار 31- محمد بن سلام البیکندی 32- علی بن المدینی 33- محمد بن عبدالله بن نمیر 34- محمد بن رافع 35- نعیم بن حماد 36- یعقوب بن ابراهیم الدورقی 37- یحیی بن جعفر البیکندی 38- محمد بن میمون الخیاط 39- ابوسعید عبدالله بن سعید الاشبح 40- علی بن حجر 41- سعید بن ابی‌مریم 42- ابوعاصم النبیل.
طرف من ثناء اقرانه و طائفه من اتاعه علیه تنبیها بالبعض علی الکل 1- ابوحاتم 2- ابوزرعه 3- الحسین بن محمد ابن عبید المعروف بالعجلی 4- عبدالله بن عبدالرحمن الدارمی 5- ابوالطیب حاتم بن منصور 6- ابوسهل محمود بن النضر الفقیه 7- صالح بن محمد جزره 8- ابوالعباس الفضل بن العباس المعروف بفضلک الرازی 9- امام الأئمه ابوبکر محمد بن اسحق بن خزیمه 10- ابوعیسی الترمذی 11- احمد بن سیّار 12- یحیی بن محمد ابن صاعد 13- ابوعمرو الخفاف 14- عبداللهبن حماد الابلی 15- سلیم بن مجاهد 16- موسی بن هارون الحمال الحافظ البغدادی 17- عبدالله بن محمد بن سعید بن جعفر 18- الحافظ ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عقده 19- الحاکم ابواحمد امام بخاری را ثنا گفته‌اند ابوسهل می‌گوید: من بیشتر از سی علمای مصر شنیدم که می‌گفتند آرزوی مادر دنیا این است که به حمد بن اسمعیل نگاه کنیم.
قال ابوعمرو الخفاف حدثنا التقی النقی العالم الذی لم اری مثله محمد بن اسمعیل، و هو اعلم بالحدیث من اسحاق و احمد و غیرهما بعشرین درجة، و من قال بیه شیئا فعلیه منی الف لعنة.
ابوجعفر عقیلی می‌گوید: امام بخاری بعد از تصنیف کتاب صحیح خود کتاب تألیف شده خود را برعلی ابن مدینی و احمد بن حنبل و یحیی بن معین و غیرهم عرضه نمود همه تحسین نمودند و بر صحت آن گواهی دادند مگر در چهار حدیث! که عقیلی می‌گوید: قول امام بخاری در این چهار حدیث درست است، یعنی این چهار حدیث صحیح هستند.
این است شخصیت علمی امام بخاری که علماء دنیا ملاقات ودیدن او را آرزو می‌کنند. و در اصول مصطلح الحدیث، جرح و تعدیل کسی معتبر است که با فرد مجروح یا توثیق شده همزمان و هم‌عصر و جرحش، با دلیل و بدون عناد مذهبی باشد و خود جارح یا توثیق‌کننده نیز لیاقت جرح و تعدیل را داشته باشد محمدصادق نجمی در ص 73 هفت اعتراض دیگر بر صحیح امام بخاری نموده که بتوفیق الله تعالی در صفحات آینده جواب داده می‌شود.
1- عده از راویان صحیحین افرادی هستند که گذشته از دروغگویی و جعل حدیث و خبرسازی، عداوت و دشمنی با علی یکی از صفات بارزشان بوده است.
2- و شیخ معتزله ابوجعفر اسکافی در این مورد می‌گوید: معاویه یک عده از اصحاب و تابعین را وادار نمود که حدیثهایی در طعن و تبری از علی جعل کنند، از جمله: ابوهریره، عمرو بن عاص، مغیره بن شعبه، عروه بن زبیر  بوده‌اند از شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ص 43، ج 4.
جواب:
تا اینجا بحمدالله دروغهای شاخدار نجمی برملا گردید ایشان با زیرکی خاصی و احتیاط تدریجی عقیده خود را که همان عقیده گروه سبائی است علناً اظهار کرده اما در ظاهر نام علی و یک عده معدودی را برای خود سپر نموده؛ حال جرئت او بیشتر شده و حمله خود را متوجه صحابه کرده و این مسیر همان مسیر عبدالله بن سبأ است ما هم مبجوریم که عقیده مذهب سبائی را که دشمن خدا و پیامبر و صحبه بوده‌اند آشکار سازیم. ابوجعفر اسکاف به گفته شما شیخ معتزله و ابن ابی‌حدید هم معتزلی است، اگر این گفته شما واقعی بود چرا یک مثال از منابع معتبر که قبل از ابن ابی‌حدید بوده‌اند نیاوردید و به آن استناد نکردید. درینجا شما گفتید که ابوهریره از معاویه پول گرفته و حدیث جعل نموده پس امام حسن و امام حسین که ملیون ملیون حقوق و جائزه از معاویه دریافت می‌نمودند، پس در حق ایشان چه می‌گویید . و امام حسن و حسین پشت سر مروان بن حکم نماز می‌خواندند و نماز را دوباره اعاده نمی‌نمودند.
و مروان بن الحکم به علی بن حسین شش هزار دینار داد و وصیت نمود که آنرا از ایشان پس دست نگیرند.
                                                       (فتح: 29)
ابوسلام دالانی در عین خطبه‌ی علی بلند می‌شود و می‌پرسد: آیا این قوم برای طلب خون عثمان حجت دارند؟ علی جواب می‌دهد: بلی؛ بعد می‌پرسد که شما هم برای تأخیرگرفتن خون عثمان حجتی دارید؟ جواب می‌دهد: بلی؛ و بعد علی می‌گوید هر کسی از ما و آنها دل پاکی داشته باشد و در این جنگ کشته شود الله تعالی او را به داخل جنت داخل می‌کند.
بر شما لازم است که برای جرح یک راوی اهل سنت به علمای متقدمین و جارحین همان مذهب استناد کنید شما کسانی را که اهل سنت را مجروح و متروک و وضّاع می‌داند شما به آنها استناد می‌کنید جرح شما را نسبت به اهل سنت مانند جرح عرب مکه می‌دانیم که محمدرسول الله را صابی و ساحر و مجنون می‌گفتند:
1- عمرو بن عاص کسی است که محمد رسول الله فتوای او را تأیید می‌کند . باب «اذا خاف الجن علی نفسه الارض اوالموت اوخاف العطش تیمم» و قرآن هم می‌گوید:
     •         (نساء: 29)
«خودکشی نکنید خداوند نسبت به شما مهربان است».
«فذکر ذلک للنبی فلم یعنّفه» فتوا و دلیل عمرو به پیامبرخدا رسید بعد به عمرو چیزی نگفت.
2- و عمرو بن العاص را رسول الله بر جیش ذات‌السلاسل امیر کرد.
3- این عمرو بن عاص است که از رسول الله روایت نموده: مجتهدی که بر حق اصابه کند دارای دو اجر است و مجتهدی که خطا کند یک اجر دارد که آن هم اجر اجتهاد است و همین حدیث را ابوهریره و ابوسلمه از پیامبر روایت نموده‌اند؛ و در این باب مسائل زیادی بیان شده است؛ همه مذاهب اسلامی حتی شما هم بر این اصول اتفاق دارید . حالا بفرمایید که در این سه روایت به عنوان مثال کدام یکی برخلاف اسلام بوده؟! البته براساس عقیده شما می‌شود که بر محمد رسول الله هم انکار و اعتراض کرد که مثلاً چرا عمرو بن عاص را بر جیش ذات‌السلاسل امیر نموده؟ و در واقع هم، شما این طور هستید، لکن اسم رسول خدا را در ظاهر مورد رخنه قرار نمی‌دهید.
اما ابوموسی الاشعری نام ایشان عبدالله بن قیس بن حضار بن حرب است پیامبر ایشان را با معاذ بن جبل به عنوان نماینده خود به یمن می‌فرستند.
2- و بعد از نزول آیه
          (مائده: 54)
«الله تعالی قومی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند».
رسول اکرم به ابوموسی می‌گوید: ایشان از قوم شما هستند یعنی قوم مذکور در آیه.
3- پیامبر می‌فرماید: «اللهم اغفر لعبدالله بن قیس ذنبه و ادخله یوم القیامة مدخلا کریما» اهل سنت بر این عقیده‌اند که دعای رسول الله در حق مؤمنین مخلصین مردود نخواهد شد.
4- علی می‌گوید: ابوموسی در مخزن علم رنگ شده و بیرون آمده.
5- ابوموسی در زمان رسول الله در یمن مفتی بوده  و ایشان از رسول الله روایت نموده‌اند که پیامبر فرمود به سه گروه دو اجر می‌رسد. یک مولی که: کنیزی را تعلیم و تأدیب و آزاد می‌کند و بعد او را نکاح می‌کند. 2- اهل کتاب: که به نبی خود ایمان آورده و بعد به محمد رسول الله ایمان می‌آورد. 3- غلامی که حق مولی خود را و حق پروردگار خود را ادا می‌کند.
حال از جناب نجمی می‌پرسیم که این سه مسئله را از پیامبر قبول دارند یا نه؟ و خود ایشان برخلاف این روایات از چه کسی دلیل و روایت دارند. بنده آنچه نقل می‌کنم برای مردم بلوچستان می‌نویسم ما با نجمی و عسکری، ونجم‌الدین طبسی و ابوریه و تیجانی و کاردان و عبدالرحمن چابهاری کاری نداریم، آنها نام گرامی علی و چند نفر خاصی را از اولاد ایشان برای خود سپری آهنین و روپوش قرار دادند و در حقیقت مقلد دروغهای ابوجعفر اسکافی و ابن ابی‌حدید و زراره بن اعین و هشام بن حکم و عفیر و ... شدند و قطب ساحل نام محترم لسان بن ثابت را برای خود پرده زرین کرده و مقلد کسانی شده که توهین قرآن را جایز و نوشیدن مسکر و مال و ناموس دیگران را از راه ظلم و باطل حلال می‌دانند.
اما ابوهریره، اسم او خاریست بر چشم دشمنان اهل سنت و روایات او از امام الانبیاء از قومی است در دهان و حلق عمرو بن عبیدو جهم بن صفوان و رهبران منکرین قدر قدریه، و جبریه و دشمنان مهاجرین و الانصار و «الّذین اتبعوهم باحسن»، رسول الله می‌فرماید: از این مال غنیمت سوال نمی‌کنید ابوهریره می‌گوید: آنچه الله تعالی به شما تعلیم داده می‌خواهم که به من تعلیم بدهید، بعد پیامبر چادر مرا کشید و در میان من و خودش انداخت و برای من حدیث بیان نمود تا من از بیان شیرین ایشان سیراب شدم به من فرمود چادر خود را جمع کن، پس از این دعای پربرکت حرفی را از احادیث او جا نمی‌انداختم.
روزی رسول الله می‌فرمود: «اللهم حبب عبیدک هذا (یعنی اباهریره) و امه الی عبادک المؤمنین و حببهم الیهما» یا الله ابن غلامک خودرا با مادرش به بندگان مؤمن خود دوست بگردان و ایشان را دوست آن دو نفر بگردان، 1- برکت همین دعاء است که تمام اهل سنت ابوهریره را دوست دارند و منافقین هنگامی که اسم ابوهریره را می‌شنوند مریض می‌شوند . امام شافعی (مبغوض مقلدین مبتدعین) می‌فرمایند ابوهریره از همه‌ی راویان حدیث حافظ‌تر است رهبران شیعه هم از ایشان حدیث روایت نموده‌اند مثل کمیل بن زیاد النخعی.
مروان امیر مدینه می‌گوید یا اباهریره برای ما آنچه از رسول الله شنیده‌اید نقل کنید ایشان می‌فرمایند من از رسول الله شنیدم که فرمودند کسانی که متولی امری می‌شوند آرزو می‌کنند که کاش از ثریا به زمین می‌افتادند و متولی امری نمی‌شدند، مروان می‌گوید از این بیشتر حدیث بیان کنید. ابوهریره می‌گویند: من از رسول الله شنیدم که می‌فرمود هلاکی این امّت به دست نوجوانان قریش خواهد بود.
کسانی که از ابوهریره حدیث روایت نموده‌اند از صحابه و تابعین اسامی هفتصد و بیست شش نفر را عبدالمنعم صالح العلی العزی در کتاب خود، «دفاع عن ابی‌هریره» درج نموده. از اسماء واضحه بدون نسبت: و امام بخاری فرموده که هشتصد نفر از ابوهریره حدیث روایت نموده‌اند، تاریخ وفات سال 58 یا 59 یا 57 بوده «دفاع عن ابی‌هریره».
ابوریّه در کتاب خود که به نام ابوهریره است، ص 63 گفته که من از اوثق مصادر و اصلح الاسانید ثابت می‌کنم که ابوهریره از ماه صفر(7) تا ذی‌‌قعده(8) با پیامبر بوده و بعد منتقل شده به بحری به همراه العلاء بن حضرمی و تا زمان خلافت عمر در بحرین با العلاء بوده، بنده می‌گویم جناب ابوریّه در این گفته خود تلبیس کرده، مردم بی‌اطلاع را فریب داده است.
1- ان اباهریره اخبره (ای حمید بن عبدالرحمن) ابن ابابکر بعثه فی الحجة التی امرة رسول الله قبل حجة الوداع فی رهط یؤذّن فی النّاس ان لا یحجن بعد العام مشرک و لایطوف بالبیت عریان . (ابوهریره را ابوبکر صدیق زمان امارتش در حج قبل از حجه‌الوداع در گروه اعلام‌کنندگان می‌فرستد تا در میان مردم اعلان کند بعد از امسال هیچ مشرکی برای حج به مکه نیاید و کسی حق ندارد که بیت‌الله را در حالت عریان طواف کند.
2- بعثنی ابوبکر فی تلک الحجة فی مؤذنین بعثهم یوم النحر یؤذّنون بمنی ان لایحج بعد العام مشرک و لایطوف بالبیت عریان . (ابوبکر مرا به همراه اعلام‌کنندگان در حج (فرستاد) آن روز، روز عید بود که در مِنی اعلام کنند هیچ مشرکی بعد از امسال حج نکند و به دور بیت‌الله در حالت لختی طواف نکنند.
3- قال ابوهریره: فاذن معنا علی یوم النحر فی اهل منبی ببرأة و ان لایحجّ بعدالعام مشرک و لایطوف بالبیت عریان . (ابوهریره می‌گوید: علی در روز عید در منی با ما اعلام می‌نمود و اینکه دوباره هیچ مشرکی برای حج نیاید و بیت‌الله را در حالت عریان طواف نکند.
4- فکنت انادی حتی صحل (گلو گرفته شد) گرفتگی صدای  من اعلام می‌کردم در حالیکه صدایم به سبب اعلام گرفته شد.
5- فکانت یده (ای ابوهریره) یدور معه (ای رسول الله حیث دار الی ان مات  دست ابوهریره همراه دست رسول خدا بود.
6- قال حمید الحمیری صحبت رجلاً صحب النبی اربع سنین کما صحبه ابوهریره . حمید حمیری می‌گوید من همراه یک صحابی بودم که چهار سال همراه پیامبر بوده به اندازه همراهی ابوهریره.
و قال ابوهریره صحبت رسول الله ثلاث سنین  اسلم ابوهریره عام خیبر و شهدها مع رسول الله ثم لزمه وواظب علیه رغبة فی العلم راضیا بشبع بطنه فکانت یده مع ید رسول الله و کان یدور معه حیث دار و کان من احفظ اصحاب رسول الله و کان یحضر مالا یحضر سائر المهاجرین و الانصار لاشتغال المهاجرین بالتجارة و الانصار بحوائطهم // الاستیعاب فی معرفة الاصحاب علی هاش . (ابوهریره می‌گوید سه سال همراه رسول خدا بودم، ابوهریره در سال فتح خیبر مسلمان شده و در غزوه خیبر همراه رسول خدا حاضر بوده، و بعد از آن رسول الله جدا نشده، به خاطر رغبتی که در تحصیل علم داشت به فقر مالی قانع بود. و دست او به همراه دست رسول خدا بود به همین خاطر در میان اصحاب در علم حدیث از درجه‌ی والایی برخوردار بود و در مجالسی که صحابه مهاجرین و انصار به سبب اشتغال در امور تجارت فرصت حضور را نداشته‌اند ابوهریره در تمام مجالس حاضر و مقصدش تحصیل حدیث بوده.
سبب کثرت حفظ احادیث از ابوهریره برکت دعاء رسول الله بوده.
پس جناب نجمی و ابوریه و ... از رسول الله ناراضی‌اند که چرا برای حفظ ابوهریره دعاء نموده و احادیث پیامبر را در مسائل عقیده واحکام به امّت رسانیده است.
بشارت دوم برای ایمان اهل سنت و نفاق مبتدعین؛ «قال ابوهریره قفلت یا رسول الله ادع الله این یححببنی و امی الی المؤمنین فدعا » (ابوهریره می‌گوید. به رسول الله گفتم یا رسول الله از خدا بخواه که من و مادرم را در دل همه مؤمنان محبوب گرداند؛ و رسول خدا هم بر ایشان دعا کرد.
2- قال: اما والله ما خلق الله مؤمناً یسمع بی ولایرانی الا احبنی  ابوهریره می‌گوید آگاه باشید به خدا قسم هر مؤمنی که مرا ببیند و نام مرا بشنود با من محبت می‌کند.
اهل سنت بر این عقیده‌اند که دعای پیامبر آخر زمان در حق مبلغین و داعیان اسلام مقبول دربار الهی شده است وجناب نجمی و ابوریّه و مستشرقن و معتزله الآن باید به انجام و عاقبت خود متوجه و پی ببرند، در نتیجه محبت باانصار و علی و ابوهریره و کل اصحاب رسول الله علامت صحت ایمان و بغض با ایشان علامت نفاق و بی‌دینی است اما اینکه ابوهریره بالعلاء بن حضرمی به بحرین رفته این قول فاقد اعتبار است و روایت ایشان ضعیف‌اند و قابل حجت نیست.
ابوهریره می‌گوید: که عمر به من فرمود شما با ما روزی در خانه فلان بودید من گفتم بلی در همان روز رسول الله اظهار داشت کسی که بر من دروغ ببندد باید اول جای خود را در دوزخ بگیرد، بعد عمر فرمود حالا بُرو و حدیث بیان کن.
جناب ابوریه مدعی‌اند که عمر به ابوهریره فرموده روایت حدیث را رها کن و اگرنه شما را به سرزمین دوررس تبعید می‌کنم. با استناد ابن عساکر و در جاء دیگر می‌گوید که عمر ابوهریره را به جرم بیان حدیث زده و استناد‌ کرده به شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌حدید از ابوجعفر الاسکافی بدون بیان اعتبار سند. و در جای دیگر استناد می‌کند به البدایه و النهایه بدون اینکه عبارت مذکور را تکمیل کند ابن کثیر در البدایه از قول ابوزرعه و ایشان از محمد بن زرعه رعینی از مروان بن محمد(ضعفه ابن حزم و قال یحیی: کان مرجئا ). قال عمر «لتترکنّ الحدیث اولا لحقنک بارض القردة قال ابوزرعة و سمعت ابا مسهر یذکره عن سعید بن عبدالعزیز نحو امنه و لم یسنده»، و هذا محمول من عمر علی انه خشی من الاحادیث التی قد تضعها الناس علی غیر مواضعا و بعد ابن کثیر می‌گوید و قد جاء ان عمر اذن له بعد لک فی التحدیث به این جمله: اما اذا فاذهب فحدث رواه مسدد  عمر به ابوهریره در روایت حدیث اذن عام داده است حال برو و حدیث بیان کن.
وقتی که مروان اجازه نداد که امام حسن را در جوار رسول الله دفن کنند ابوهریره بر سرش فریاد ‌کشید و فرمود: «والله ما انت بوال وان الوالی لغیرک فدعه» به خدا سوگند شما لایق امارت نیستید کسانی غیر از شما لایق امارت‌اند از این امارت دست بردار. و ابوهریره می‌گوید: من به همراه رسول الله بوده‌ام تا زمان وفات او «فکنت والله اعلم الناس بحدیثه» به خدا سوگند من از همه نسبت به حدیث رسول الله عالم‌تر هستم و مردم از مهاجرین و انصار می‌دانند که من همیشه با رسول الله بوده‌ام حتی اصحابی همانند عمر، عثمان، علی، طلحه و زبیر از من احادیث پیامبر را می‌پرسند. «فلا والله ما نجفی علی کل حدیث کان بالمدینة وکل من احب الله و رسوله و کل من کانت له عند رسول الله منزلة و کل صاحب له ». (به خدا سوگند هر حدیثی از رسول خدا در مدینه و هر کسی که خدا و رسول او را دوست دارند، و هر کسی که در نزد رسول خدا منزلتی دارد و هر یک از اصحاب او بر من مخفی نمانده است».
بنده هر چه در مورد فضیلت ابوهریره بنویسم کم نوشته‌ام و جناب نجمی و ابوریه هر چه تلاش کنند منبع معتبری غیر از ابن ابی‌حدید یا ابوجعفر اسکافی ندارند و یا کارشان تلبیس، قطع و بریدن عبارت و یا آوردن سند بدون تحقیق است و مقصدشان چیزی جز اظهار عداوت و بغض و کینه با اصحاب رسول الله و یا راضی‌کردن اربابانشان از مستشرقین نیست، هرچه شما اظهارنظر کنید دروغهایتان ظاهرتر و علمای اهل سنت آگاه‌تر می‌شوند و اسرار و رموزتان را برملاء می‌کند. انشاءالله تعالی.
اما عبدالله بن زبیر: جناب نجمی از قرآن خود به زبان ابن ابی‌حدید در حق ایشان هم لب به سخن گشوده و خطبهای پرمهر و محبت امام علی را در ذی‌قار و بصره و کوفه و رفتار و گفتارشان را با زبیر و طلحه و ابن‌زبیر و عایشه زیرپای خود دفن نموده و بنده در این مضمون مفصلاً سخن گفته‌ام نیازی به تکرار نیست، نجمی در کتاب خود ص 82 می‌گوید: که علی زبیر را مخاطب قرار داد و گفت ما تو را از افراد نیک‌ فرزندان عبدالمطلب می‌شمردیم، تا فرزند ناشایسته تو بزرگ شد و میان ما تفرقه انداخت . چنین عبارتی در تاریخ طبری موجود نیست و عبدالله بن زبیر کسی است که چهل و چهار نفر از علمای بزرگ تابعین از ایشان حدیث روایت نموده‌اند . اما در استیعاب چنین عبارتی بدون سند آمده که علی فرمود: «مازال الزبیر یعدمنا اهل البیت حتی نشأ عبدالله » بالفرض هم که علی به عبدالله هر چه بگوید به شما ربطی ندارد شما کجا و علی کجا زمانی که علی در ذی‌قار آن خطبه مهم را در تعریف اسلام و سعادت مسلمین و شقاوت جهال و اتفاق امت برخلافت راشده‌ی ابوبکر صدیق و عمر بن خطاب و عثمان را بیان فرمودند، و اعلام نمودند که من به طرف بصره حرکت می‌کنم و به رهبران و ائمه شما علناً اخطاریه دادند که با کاروان من نیایند و جرمشان را که همانا مساعدت، مشارکت و بغاوت بر علیه خلیفه سوم که نهایتاً منجر به شهادتشان شد اعلام کرد بعد از این اعلامیه رهبران و ائمه شما برای تصمیم‌گیری بر علیه علی و عایشه و طلحه و زبیر اجتماع کردند و نقشه شوم خود را بر علیه دو گروه مسلمانان مطرح نمودند. بنده اسامی چند نفر از بزرگان شما را در تاریخ طبری و ابن‌کثیر نقل می‌نمایم: 1- علباء بن الهیثم. 2- عدی بن حاتم. 3- سالم بن ثعلبه العبسی. 4- شریح بن اوفی ابن ضبیعه 5- الاشتر فی عده‌ی 6- جامعهم المصریون ابن السوداء 7- خالد بن ملجم . و تعدادشان دو هزار و پانصد نفر بودند.
جناب نجمی در کتاب خود ص 82-83 بر علیه عبدالله بن زبیر سه دروغ گفته و به تاریخ طبری، ص 458، ج 3 استناد کرده در حالی که چنین عبارتی با سند درستی در تاریخ طبری مذکور نیست، ممکن است که ایشان از ابن ابی‌حدید تقلید نموده و ابن ابی‌الحدید در عدم امانت‌داری ید بیضائی دارد. امّا عمران بن حطان: جناب نجمی تا حال هر چه گفته و نوشته دروغ بوده، یا تلبیس یا از نظر سند ضعیف و منقطع و مفتخر است که دارای چنین اوصافی است امّا عمران بن حطان که دشمن امام علی است، دروغ‌گو را کافر و لباس حریر (ابریشم) را برای مرد مسلمان حرام و تصاویر و تصالیب را در خانه و مساجد و معابد ناجایز و خلاف توحید و اسلام می‌داند و برای حرمت لباس ابریشم و شکستن بتها و تصاویر و تصالیب با سند صحیح و قوی و متفق‌علیه از قول خاتم الانبیاء دلیل گرفته و روایت می‌کند.
امام بخاری در باب حرمت لباس حریر (ابریشم) نه حدیث به نه طریق روایت نموده، در یکی از این طرق نام عمران بن حطان آمده و در باب دوم دو حدیث بر این قضیه و تخریب تصویر و عکس روایت نموده، و در یکی از این دو طریق نام عمران بن حطان آمده پس ورّاجی که دروغ را کفر و ابریشم و تصاویر را حرام می‌داند نود و نه درجه از شما بهتر و در لهجه صادق‌تر است. ثانیاً خوارج معتقد به تحریف قرآن نیستند و به خاطر تفسیر با رأی یک آیه «ان الحکم الا لله» لقب مارقین به ایشان داده شد، و به تفاسیر اهل تشیع و اصول کافی و فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب مراجعه فرمایید و بعد بر بخاری حمله کنید.
فصل: در مورد تعصب شدید بخاری و مسلم
نجمی می‌گوید: آنان فضائل مهم و مشهور علی را که بیانگر اولویّت آن حضرت به مقام خلافت، و از دلائل تقدم آن بزرگوار است نقل ننموده‌اند.
فضائلی که در کتب معتبر اهل سنت، و صحاح دیگر‌شان نقل گردیده و از مسلمات تاریخ، و از مطالبی است که در میان فرقه‌های مختلف از موارد مورد اتفاق به شمار می‌رود.
مانند حدیث غدیر، و آیه تطهیر، و حدیث طایر مشوی و سد ابواب، و حدیث «انا مدینةُ العِلمِ و علیٌّ بابُها و ...» که هر یک از این فضائل را، ده‌ها نفر از صحابه نقل نموده‌اند و در کتب معتبر اهل سنت ضبط گردیده است.
جواب:
ولله الحمد امّا امام بخاری و جامع صحیح او باید گفت که اوّلاً جناب نجمی مقلد است نه محقق، ثانیاً علمشان شاید به یک صدم علم بزرگانش نرسد و عادت مؤلفین متقدمین‌شان از ابوبصیر و زراره و حمران بن اعین والوشّاء، و احمد بن محمد السّیّاری و هشام بن الحکم و ثقة الاسلام ابی‌جعفر محمد بن یعقوب الکلینی، متوفی 329، فقط جمع‌آوری اقوال، مطابق مذهب‌شان بوده و راوی هر کسی که باشد و هر چه گفته باشد به آن اهمیت نمی‌دادند و نمی‌دهند و اگر کسی برخلاف مذهب‌شان چیزی گفته باشد ولو اینکه گوینده خود پیامبر یا علی باشد آن گفته را به صدها حیله و تأویل مردود می‌دانند حتی نص صریح و ظاهر قرآن را به طرف خود می‌کشند مثل: «بقیة الله خیرلکم»، و آیه تطهیر و آیه 115 از سوره طه و ... .
برای مصداق آنچه بنده گفتم به کتاب اصول کافی و مراجعات شرف الدین و الغدیر امینی و به همین سیری در صحیحین نجمی مراجعه فرمایید حالا بنگریم به جواب محمد صادق نجمی که بر بخاری و مسلم اعتراض داشته است.
اولاً هیچ یکی از علمای اهل سنت نگفته‌اند که امام بخاری تمام احادیث صحاح را در این کتاب خود جمع نموده بلکه این کتاب مختصر و منحصر در صحیح است چنانچه خود امام بخاری فرموده که روزی ما در مجلس اسحاق بن ابراهیم الحفظی معروف به ابن راهویه بودیم ایشان به اهل مجلس خطاب فرمودند: «لَوجمعتم کتاباً مُختصراً لصحیحِ سنةِ رسولِ الله: قَال فَوقع ذلک فی قلبی فاخذتُ فی جمع الجامعِ الصحیحِ ». کاش شما کتاب مختصری برای احادیث صحیح رسول خدا تألیف می‌کردید. امام بخاری می‌گوید این سخن در دل من افتاد پس برای این مقصد شروع به جمع‌آوری احادیث کردم).
و این سخن مشهور است که امام بخاری بر خود لازم دانسته که احادیث صحیح را جمع کند نه احادیث ضعیف، و موضوع، و جای ایراد را؛ بنابراین قانون امام بخاری در مورد فضائل صحابه و بالخصوص خلفای اربعه و بالاخص علی این بود که روایات صحیح و ثابت را جمع و روایت نماید آن هم به اختصار. و از روایات موضوعه و مختلقه و مخترعه پرهیز وخود را برای الذمه کرده است و به مناقب علی بن ابی‌طالب القرشی الهاشمی ابی‌الحسن اکتفا کرده است.
1- وقال النبی لعلیٍّ انت منّی و انا منکَ. (تو از منی و من ازتو).
2- و قال عمر توفّی رسولُ الله و هو عنه راضٍ. (عمر می‌گوید: رسول خدا از دنیا رفت در حالیکه او از علی راضی بود).
3- ان رسول الله قال: لاُ عطینَّ الرّایةَ غداً رجلاً یفتحِ اللهُ عَلی یدیهِ. (همانا رسول خدا فرمود: فردا پرچم را به مردی می‌دهم که الله تعالی منطقه را بدست او فتح می‌کند).
4- «لاعطین الرایة او لیاخذن الرایة غدا رجلا یحبه الله و رسوله او قال یحب الله و رسوله یفتح الله علیه الحدیث». (فردا پرچم را به مردی می‌دهم یا می‌گیرد که الله و رسول او را دوست دارند یا او الله و رسولش را دوست دارد و الله تعالی برای او فتح می‌کند).
5- «فقال النبی این ابن عمک قالت فی المسجد ... فجعل یمسح التراب عن ظهره فیقول اجلس یا اباتراب مرتین». (پیامبر می‌فرمود: ای فاطمه پسر عموی تو کجاست فرمود در مسجد رسول خدا خاک را از پشت او پاک می‌کرد و فرمود بنشین ای ابوتراب) دو دفعه تکرار نمود.
6- «جاء رجل ال بن عمر ... ثم سأله عن علی فذکر محاسن عمله قال هو ذاک بیته اوسط بیوت النبی ثم قال: لعل ذاک یسوؤک قال: اجل قال: فارغم الله بانفک النطلق فاجهد علی جهدک». (مردی نزد ابن عمر آمد و در مورد علی سؤال کرد؛ ابن عمر اوصاف خوب علی را برایش گفت و بعد فرمود خانه علی در وسط خانه‌های پیامبر است بعد فرمود شاید همین مسئله تو را ناراحت کرده؟ آن مرد گفت: بله. ابن عمر فرمود الله تعالی (بینی تو را به خاک بمالد برو برو و هر چه می‌توانی بر من بگو).
7- «فلما جاء النبی اخبرته عائشه بمجئی فاطمة فجاءالنبی الینا و قد اخذنا مضاجعنا جعلنا ... فقعد بیننا حتی وحدت برد قدمیه علی صدری وقال الا اعلملما خیراً مما سألتمانی الحدیث». (هنگامیکه پیامبر تشریف آوردند عایشه نسبت به آمدن فاطمه خبر داد پس پیامبر به خانه فاطمه‌ آمد درحالیکه ما بر بستر خواب بودیم سپس او بین ما نشستند من سر پاهایش را بر سینه احساس نمودم فرمود آیا به شما بهتر از آنچه که شما سؤال کرده‌اید).
8- «قال النبی لعلی اما ترضنی ان تکون منی منزلة هارون من موسی». (پیامبر به علی فرمود آیا تو راضی نمی‌شوید از اینکه نسبت به من مانند هارون برادر موسی باشید).
9- «عن علی قال اقضوا فی عدم بیع ام ولد کما کنتم تقضون ان لایبعن فانی اکره الاختلاف یعنی مخالفة ابی بکر و عمر حتّی یکون الناس جماعة، او اموت کما مات اصحابی ای لا ازال علی ذلک حتّی اموت » (علی می‌گوید: در مسئله‌ی ام ولد همان قضاوت را بکنید که قبلا کرده‌اید یعنی ام ولد نباید فروخته شود من اختلاف را با ابوبکر و عمر مکروه می‌دانم و مردم باید متحد باشند. و من تا مرگم باید با ابوبکر و عمر متفق و متحد باشم).
10- «قال یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیّه (صد) ... و یخرجون علی حین فرقة من الناس قال ابوسعید فاشهد انی سمعت هذا الحدیث من رسول الله و اشهد انعلی بن ابی طالب قاتلهم و انا معه الحدیث. بخاری و فی روایه مسلم تقتلها اولی الطائفتین بالحق» (پیامبر فرمود: گروهی از دین بیرون می‌شوند مثل بیرون شدن تیر از هدف یعنی (کمان) و این در زمانی صورت می‌گیرد که مردم با هم اختلاف پیدا می‌کنند، زمان اختلاف علی و معاویه رضی الله عنهما. طائفه‌ای که به حق نزدیکتر است با آنان می‌جنگند. ابوسعید می‌گوید من گواهی می‌دهم که این حدیث را از رسول خدا شنیدم و گواهی می‌دهم که علی با آنان جنگید و من همراه او بودم).
11- «قال علی ... سمعت رسول الله یقول ... یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیة، لایجاوز ایمانهم حناجرهم، فاینما تقیتموهم فاقتلوهم، فان قتلهم اجرا لمن قتلهم یوم القیامة، رواه البخاری کتاب المناقب باب علامات النبوه فی الاسلام ». (علی می‌گوید از رسول خدا شنیدم می‌فرمودند: این گروه از اسلام بیرون می‌شوند مثل بیرون شدن تیر از هدف ایمان آنان از حلقوم تجاوز نمی‌کند هر جا آنان را دیدید، بکشیدشان زیرا در روز قیامت برای کشتن آنها ثواب در نظر گرفته می‌شود.
این یازده حدیث با سند صحیح و معتبر و مرفوع در فضائل علی روایت نموده‌ایم، ولی جناب نجمی مثل دیگران جاهل است نه اهل مطالعه و تحقیق.
باب قول النبی سدواالابواب الاباب ابی بکر.
1- «فقال رسول الله ان من امن الناس علی فی صحبته و ماله ابابکر، ولو کنت متحدا خلیلا غیر ربی لاتخذت ابابکر، ولکن اخوّة الاسلام و مودّته لایبقین فی المسجد باب الاسد الاباب ابی بکر». (رسول خدا فرمود: در میان تمام مردم نسبت به همراهی و اموال خود ابوبکر بر من احسان نموده است و اگر من غیر از پروردگار خود کسی را دوست قلبی بگیرم ابوبکر را خلیل می‌گرفتم، ولی برادری اسلامی و دوستی آن بین ما است تمام دروازه‌های مردم که به مسجد باز می‌شوند باید بسته شوند مگر دروازه‌ی ابوبکر).
2- «ولکن اخی و صاحبی». (مگر دروازه ابوبکر، او برادر و همراه من است).
3- «فقال النبی ان الله بعثنی الیکم، فقلتم: کذبت و قال ابوبکر صدق و واسانی بنفسه و ماله». (پیامبر فرمود: همانا الله تعالی مرا برای شما مبعوث نمود ولی شما مرا در ابتدای امر تکذیب کردید وابوبکر مرا تصدیق کرد و با مال خود غمخوار من بود).
4- «ای الناس احب الیک قال: عائشه فقلت من الرجال فقال ابوها ثم عمر بن الخطاب الحدیث». (عمرو بن العاص از رسول خدا می‌پرسیدم چه کسی در میان مردم نسبت به شما محبوبتر است فرمود: عایشه، بعد گفتم در میان مردان چه کسی را دوست دارید فرمود پدر عائشه).
5- «قال النبی فانی او من بذلک» (سخن گاو با صاحبش را ابوبکر و عمر بن الخطاب! تصدیق می‌کنند).
پیامبر می‌فرماید: من سخن گاو با صاحبش را تصدیق می‌کنم و همچنان ابوبکر و عمر(که حاضر نیستند) تصدیق می‌کنند.
6- «قال (ابوبکر) هل یدعی منها( ایدروازهای جنت) کلها یا رسول الله قال نعم وارجوان تکون منهم یا ابابکر». (ابوبکر گفت؛ یا رسول الله آیا کسی هست که از تمام دروازه‌های بهشت صدا کرده شود. رسول خدا فرمود: بله و من امیدوارم ابوبکر که شما از آنان باشید.
7- «قال علی خیرالناس بعد رسول الله ابوبکر ثم عمر». (علی می‌گوید بهترین مردم بعد از رسول خدا ابوبکر و عمر هستند).
8- «ادخل و رسول الله یبشرک بالجنة». ای ابوبکر داخل شو و رسول خدا تو را بشارت بهشت می‌دهد.
9- «قال اثبت احد فانما علیک نبی و صدیق و شهیدان »، (رسول خدا فرمود: ای کوه احد آرام بگیر همانا بالای تو نبی و صدیق و دو شهید قرار دارند).
باب قول النبی من کنت ولیّه فعلی ولیّه» غدیر خم.
1- «انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الاخر کتاب الله و عترتی اهل بیتی فانظروا کیف تخلفوخی فیهما فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض ثم قال ان الله مولای، و انا ولی کل مؤمن ثم اخذ بید علی فقال من کنت ولیه فهذا والیه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» (العتره قال الخلیل: عتره الرجل هم اقرباؤه من ولده و ولد و بنی عمه).
حدیث خصائص علی بن ابی‌طالب در این سند حبیب بن ابی‌ثابت مدلس موجود است اخرجه البزار، و الطبرانی فی الکبیر و فی الاوسط والحاکم والخوارزمی فی المناقب، و احمد و ابن حبان و ابن عساکر: بروایة فطر بن خلیفه فهو صدوق رمی بالتشیع و در طبرانی به روایت فطر بدون زیادتی «وال من والاه» آمده، و نزد حکیم بن جبیر ضعیف، و رمی بالتشیع و ترمذی هم روایت کرده بدون زیادتی «اللهم و ال من والاه» و گفته حسن صحیح است، و در یک نسخه حسن غریب آمده و در حاکم و ابن عساکر هم زیادتی و «ال من والاه» نیامده و در سند حاکم و ابن عساکر محمد بن سلمه بن کهیل راوی بسیار ضعیف است. و همچنان در مسند احمد و طبرانی و ابن عساکر، عطی العوفی موجود است «صدوق یخطئی کثیراً و کان شیعیا مدلساً» و نزد یزید بن عبدالملک مجهول است . «تلید بن سلیمان. ضعیف رافضی، و اسماعیل بن عمرو الجبلی ضعیف، و یحیی بن سلمه متروک، ثویر بن فاخته ضعیف، رمی بالرفض».
2- «من کنت ولیه فعلی ولیه ».
3- من کنت مولاه فی مولاه «صحیح اخرجه الزار» رجوع کنید به خصائص.
4- من کنت مولاه فعلی مولاه «صحیح، اخرجه ابن ابی‌شیبة فی المصنف».
5- من کنت مولاه فعلی مولاه «صحیح» ابن ماجه، خصائص.
6- من کنت مولاه فهذا مولاه «احمد و البزار والطبرانی و ابن عدی و ابن عساکر» در این سند میمون ابی‌عبدالله ضعیف است.
7- من کنت مولاه فعلی مولاه «اسناده حسن بمتابعاته» در این سند هانی‌ بن ایوب العنفی الکوفی ضعیف است و عمیره بن سعد معتمد علیه نیست.
8- من کنت مولاه فعلی مولاه «صحیح اخرجه احمد و ابن عساکر»، خصائص.
9- من کنت مولاه فعلی مولاه / اللهم وال من والاه و عاد من عاداه قال ابوعبدالرحمن (النسائی) عمران بن ابان لیس بقومی فی الحدیث در این سند شریک بن عبدالله ضعیف است و عبدالله بن احمد در زوائد المسند و ابن ابی‌عاصم و البزار و ابن عساکر روایت کرده‌اند بدون زیادتی «اللهم وال من والاه» این زیادتی منکر است. و فطر بن خلیفه موصوف به غلو در تشیع است. و عمرو بن ثابت، متروک است و یزید بن ابی‌زیاد، ضعیف است و علی بن زید بن جدعان هم ضعیف است. خلاصه، حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه، صحیح و شاید متواتر باشد.
اما زیادتی «اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه» امام احمد این جمله را به شدت رد کرده در اصل راوی این زیادتی حسین الاشقر است این شخص متوفی 208 بوده و در معایب ابوبکر و عمر یک باب تألیف نموده و شخصی دروغ‌گو است . این بود سرمایه نجمی برای مقام خلافت بلافصل علی در مکان غدیر خم بنده از اهل سنت بلوچستان می‌خواهم که جناب نجمی و عسکری و علامه امینی صاحب کتاب الغدیر و ... را ملامت نکنند چون آنها از کلمه مولا معنی خلافت را استنباط نموده‌اند؛ زیرا زبان مادری آنها فارسی ایرانی است و کلمه ولی، و والی، و مولا: لغت عربی‌اند، و فهم آن برای غیر عرب مشکل است که معنی متفاوت و مختلف این سه کلمه را تشخیص بدهد. بنده حدیث غدیر خم را با نه طریق صحیح نقل نموده‌ام و معنی عربی اصلی این کلمه در دو طریق شماره اول و دوم برای طلبه مبتدی اهل لغت عربی مشخص است که کلمه ولی به معنی دوست است نه به معنی والی یا خلیفه. ثانیاً زمان مطرح‌نمودن این خطبه در غدیرخم تمام اهل مجلس و مخاطبین پیامبر عرب زبان بودند حتی خود علی و عباس حضور داشتند و بعد بنا به یک روایتی اگرچه سند آن ضعیف است عمر به علی تبریک عرض می‌کند «هنیئاً لک اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة: رواه ابویعلی الموصلی والحسن بن سفیان»: به روایت علی بن زید بن جدعان و ابوهارون العبدی، ابوزرعه گفته: که این دو نفر ضعیف‌اند.
علت اصلی این خطبه در تمام کتب تاریخی این بوده که بعضی از سپاه علی در بازگشت از یمن بنا بر یک مسئله نسبت علی اعتراض نمودند و از ایشان ناراضی شدند و نزد پیامبر شکایت کردند و حقیقتا در این مسأله حق با علی بود و به همین خاطر رسول الله در مکان غدیر خم مابین مکه و مدینه، نزدیک جحفه، بیان فرمودند: لاتشکوا علیا فوالله انه لأخشن فی ذات الله اوفی سبیل الله (من ان یشکی) از علی شکایت نکنید به والله قسم ایشان در ذات الله تعالی یا در راه الله تعالی سرسخت‌ترین مردم هستند و حق با ایشان بوده و شما در اشتباه بوده‌اید، کسی که مرا دوست دارد باید علی را دوست داشته باشد یا کسی که من دوست او باشم علی هم دوست اوست.
حال به جناب نجمی و هم عقیدهایش می‌گویم که اهل سنت می‌توانند که سه سوال تاریخی را مطرح کنند؟ اول اینکه چرا خاتم الانبیاء خلافت بلافصل علی را در مدت بیست و سه سال نبوت در میان مردم اعلام نکردند.
سؤال دوم: در خطبه غدیرخم چرا کلمه خلیفه و امام را برای علی اظهار نداشتند؟ سؤال سوم: چرا در مدت مریضی خود به ابوبکر صدیق دستور جدی دادند که برای مردم امامت کند نه به علی خلیفه.
ممکن است که جناب نجمی و علامه امینی و عبدالحسین شرف‌الدین صاحب المراجعات و ابوریه و علامه حلّی و محمد بن یعقوب الکلینی و کاردان و نجم‌الدین طبسی و ... بگویند و جواب‌ رسمی بدهند که بله محمد رسول الله از عمر بن الخطاب ترسیده (نعوذبالله من ذلک) و از طریق تقیه در غدیرخم کلمه مشترک المعنی (مولا) را اعلام کرده‌اند و علی با عباس متوجه معنی کلمه مولا نشده‌اند به همین خاطر سکوت نمودند. در این صورت «عوفان ترک دینا او ضیاعاً فلیا تنی و انا مولاه» . مشایخ و اساتید زیادی در تمجمید و تعظیم برای امام بخاری فرمایشاتی را نقل کرده‌اند از جمله: 1- سلیمان بن حرب 2- احمد بن حفص 3- محمد بن ابی‌حاتم 4- اسماعیل بن ابی اویس 5- ابومصعب احمد بن ابی‌بکر الزهری 6- عبدان بن عثمان المروزی 7- ابوعاصم النبیل 8- قتیبه بن سعید 9- مهیار 10- سعید بن ابی‌مریم 11- حجاج بن منهال 12- الحمیدی 13- نعیم بن حماد 14- محمد بن یحیی بن ابی‌عمرالعدنی 15- الحسین بن علی الحلوانی الخلال 16- محمدبن میمون الخیّط 17- ابراهیم بن المنذر 18- ابوکریب محمد بن العلاء 19- ابی‌سعید عبدالله بن سعیدالاشبح 20- ابراهیم بن موسی الفرّاء و امثالهم – 21- امام احمد بن حنبل 22- یعقوب بن ابراهیم الدورقی 23- بندار محمد بن بشار 24- عبدالله بن یوسف التنیسی 25- محمد بن سلام البیکندی 26- اسحق بن راهویه 27- فتح بن نوح النیسابوری 28- علی بن المدینی 29- عمرو بن علی الفّلاس 30- رجاء بن رجاء الحافظ 31- ابوبکر بن ابی‌شیبه 32- احمد بن اسحق السرماری 33- ابن اشکاب 34- عبدالله بن محمد بن سعید بن جعفر 35- عبدالله بن محمدالمسندی 36- علی بن حجر 37- محمد بن عبداله بن نمیر 38- عبدالله بن منیر 39- الحسین بن حریث 40- عمرو بن زراره 41- محمد بن رافع 42- سعید بن ابی‌مریم 43- ابی‌سعید عبدالله بن سعید الاشبح.
اینها همگی اساتید امام بخاری بوده‌اند و او را تعریف و در سطح بالا توصیف نموده‌اند.
حال اسامی کسانی که هم‌قرن و هم‌عصر و اتباع امام بخاری بوده‌اند را ملاحظه فرمائید: ابوحاتم ابوزرعه.
باز هم از جناب نجمی بنده سؤال می‌کنم که اگر معنی کلمه من کنت مولاه فعلی مولاه معنی خلافت و امامت بوده پس چرا عباس به علی می‌گوید با من بیا و از رسول الله درباره امر خلافت بعد از وفاتشان سؤال می‌کنیم؛ اگر خلافت حقّ ما است پس ما باید بدانیم و مطمئن باشیم و اگر حق دیگران است پس برای ما وصیت (و سفارش) کند(تا ما را اذیت و آزاری نرسانند) علی در جواب می‌گوید: «انا والله لئن سألنا رسول الله فمنعناها لایعطیناها الناس بعده و انی والله لا اسألها رسول الله». (سوگند به خدا اگر از رسول خدا در این مضمون سؤال کنیم بعداً مردم امر خلافت را به ما نمی‌دهند و از ما منع می‌کنند. سوگند به خدا، من از رسول خدا در این باره سؤال نمی‌کنم . و در روایتی دیگر چنین آمده «قال علی: والله لئن سألناها رسول الله فمنعناها لایعطیناها الناس ابداً و انی لااسألها رسول الله ابدا» (علی می‌گوید: سوگند به خدا اگر در مورد خلافت از رسول خدا سوال کنیم بعداً مردم مانع ما می‌شوند و تا ابد خلافت را به ما نمی‌دهند من هرگز از رسول خدا سؤال نمی‌کنم).
امام بخاری این روایت را با 3 سند آورده.
اما آیه تطهیر
آیه تطهیر در قرآن مفصلا و مفسراً آمده و نیازی ندارد که بخاری حتماً آن را روایت نماید.
اول در سوره الانفال برای مجاهدین در غزوه بدر نازل شده:
                 (انفال: 11)
دوم در سوره الاحزاب از آیه 28 تا 34 الله تعالی ازواج مطهّرات پیامبر را مخاطب قرار داده و به ایشان دو امتیاز خاص عنایت و تصریح نموده «پاداش اورا دوچندان خواهیم داد».
2- الله تعالی می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد. و با همین صیغه جمع مذکر مخاطب زن ابراهیم را در قرآن خطاب فرموده:
                     (هود: 73)
امّا حدیث کساء (چادر). عن ام‌سلمه.
و دوباره امام مسلم از عائشه صدیقه در فضائل حسن و حسین روایت نموده.
و روایت عمر بن ابی‌سلمه ربیب النبی را ترمذی روایت کرده . و گفته غریب «من هذا الوجه» در فضائل اهل سنت هیچ اختلاف و انکاری نداشته‌اند و ندارند. این شمایید که این حدیث را برای خود عَلَم کرده‌اید و اهل بیت را که قرآن مشخص کرده انکار می‌کنید. امّا حدیث طایر (مرغ) مشوی (کباب شده): این حدیث موضوع واهی مفتعله مختلقه است قاضی ابوبکر الباقلاف نی متکلم در رد این حدیث یک کتاب بزرگ نوشته و همچنان حدیث «النظر الی وجه علی عباده» و ذکر علی عباده همه موضوع و کار کذّابین و دجالین و غلّات روافض بوده است . برای تفصیل و اطلاع از چنین احادیث دروغینی به تاریخ البدایه و النهایه ابن کثیر و خصائص علی به تخریج شهید احمد میرین کاروانی رحمت‌الله علیه و موضوعات ابن‌الجوزی مراجعه فرمایند. اهل سنت در فضائل همه اصحاب و اهل بیت احادیث صحیح و ثابت و مشهوری از کتب معتبر دارند و نیازی به چنین احادیث خود ساخته‌ای ندارند.
امّا حدیث سد ابواب: از نظر سند به خاطر راویهای کذّاب و وضّاع صحیح نیست. بنده اسامی آنها را برای نجمی نقل می‌کنم: 1- عبدالله بن شریک: کان کذاباً غالیا فی التشیع 2- عبدالله بن الرقیم 3- حارث بن مالک نسائی می‌گوید: من این دو نفر را نمی‌شناسم هشام بن سعد می‌گوید: لیس بشئی، لیس هو محکم الحدیث، ابوبلج یحیی بن سلیم، قال احمد: روی حدیثا منکراً سدواالابواب، و ابن حبان می‌گوید: یخطی، 5- و یحیی بن عبدالحمید قال احمد: کان یکذب جهالاً، و الح بن عبیدالله الابزازی، کان کذاباً یضع الحدیث 7- ابومیمونه سلیم کان یبیع الصور بت‌فروش بود 8- عیسی الملائی، متروک است 9- و میمون مولی عبدالرحمن بن سمره، قال یحیی بن سعید: هولا شی! اما حدیث جابر در این سند ابوعبدالله العلوی متفرد است و باقی روات سند مجاهیل هستند.
امّا حدیث انا مدینة العلم و علی بابها:
2- انا دارالحکمة و علی بابها.
از مدینه الفقه و علی بابها.
این حدیث مضطرب است و ثبوتی ندارد. اولا سماع سلمه بن کُهیل از صنابحی ثابت نشده و 1- محمد بن عمران الرومی دروغگو است. لایجوز الاحتاج به بحال ابن حبان 2- عبدالحمید بن بحردروغگو و سارق الحدیث از ثقاه بوده. لایجوز الاحتاج بحال از ابن حبان 3- و محمد بن قیس مجهول است، و راویهای طریق پنجم همه مجهول و نامعلوم‌اند، جعفر بن محمد البغدادی الفقیه، سارق الحدیث است 5- رجاء بن سلمه 6- عمر بن اسماعیل بن مجالد و همچنان عثمان بن اسماعیل، ابن معین گفته: لیس بشی، کذاب، خبیث، رجل سوء، و قال الدارقطنی. متروک 7- در اصل این حدیث را ابوالصلت عبدالسلام بن صالح بن سلیمان بن میسره الهروی ساخته و وضع نموده و به نام ابومعاویه تمام کرده و دیگران از ابوالصلت الهروی گرفته‌اند 8- احمد بن سلمه ابن عدی گفته: این شخص دزد و اهل باطل است 9- سعید بن عقبه (ابوالفتح الکونی)، مجهول است و ثقه نیست 10- ابوسعید العدوی، دروغگوی بزرگ و حدیث‌ساز است 11- اسماعیل بن محمد بن یوسف، ابن حبان گفته: این شخص دزد و سندساز است احتجاج به او جایز نیست 12- حسن بن عثمان: ابن عدری گفته: یضع الحدیث: مخترع و سازنده حدیث است 13- احمد بن عبدالله ابوجعفر المکتب ابن عدی گفته: کان یضع الحدیث حدیث می‌ساخت 14- احمد بن طاهر بن حرمله، کان اکذب الناس: (خلاصه) این حدیث موضوع را ابوالصلت الهروی ساخته و اصل و ثبوتی از رسول الله ندارد. امام احمد بن حنبل فرموده «قبح الله ابالصلت» و در اصل 1- عمر بن اسماعیل بن مجالد 2- محمد بن جعفر العبدی 3- محمد بن یوسف 4- عثمان بن خالد عثمان 5- احمد بن سلمه 6- رجاء بن سلمه 7- جعفر بن محمد البغدادی 8- ابوسعید العدوی 9- ابن عقبه و  غیرهم: همه ایشان این حدیث را بدون اصول و موضوع را از ابوالصلت الهروی گرفته‌اند.
1- ابن عدی گفته: این حدیث به نام ابوالصلت الهروی شناخته می‌شود وابوالصلت آن را به نام ابومعاویه تمام کرده و احمد بن سلمه و جماعتی از ضعفاء این حدیث موضوع را از ابوالصلت الهروی دزدیده‌اند.
2- احمد بن محمد بن القاسم بن محرز از ابن معین و ایشان از ابن ایمن روایت نموده‌اند که ابومعاویه یک مدتی این حدیث را بیان کرد «ثم کف عنه» بعد از روایت این حدیث خودداری نمود و ابوالصلت یک شخص دنیا‌دار و سرمایه‌دار بود و مشایخ آن زمان به خانه‌شان می‌آمدند و او هم به آنها اکرام و احترام می‌گذاشت و مشایخ هم در عوض برای او هر نوع حدیث ضعیف و موضوع را بیان می‌کردند. و ابن عساکر هم آن روایت‌های ساختگی را با اسناد تاریک نقل نموده از آن جمله، روایتی از جعفرالصادق از پدرش از جدش از جابر بن عبدالله در این مضمون روایت کرده. ابن عدی گفته: «و هو موضوع ایضاً» و ابوالفتح الاودی می‌گوید: «لایصح فی هذا الباب شیئ».
اما ابوالصلت الهروی عبدالسلام بن صالح:
شیعی جلد – قال ابوحاتم: «لم یکن عندی بصدوق، و ضرب ابوزرعة علی حدیثه،، و قال العقیلی، رافضی خبیث و قال ابن عدی: متهم، و قال النسائی: لیس بثقة، و قال الدارقطنی: رافضی خبیث متهم بوضع حدیث الایمان اقرار بالقلب، و فی نسخه (بالقول) و نقل عنه انه قال: کلب للعلویة خیر من بنی امیّة»: اما یحیی گفته که ابوالصلت دروغ نمی‌گوید . در اصول مصطلح الحدیث جرح مقدم بر تعدیل است.
اما ابومعاویه: قال امام احمد و ابن خراش: هو فی غیر الاعمش مضطرب، و قال الحاکم: احتج به الشیخان: و قد اشتهر عنه الغلوّ ای فی التشیع – و قال ابن معین! روی ابومعاویه عن عبیدالله احادیث مناکیر، و قال العجلی: ثقه یری الارجاء، و قال ابوداود، کان مرجئاً (والله علم).
در فضائل و مناقب علی به نام خصائص علی ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب بن علی النسائی یکصد و نود و چهار روایت را تدوین کرده است از اقسام مختلف صحیح، حسن، ضعیف، موضوع، جمع‌آوری کرده‌اند و اهل سنت در فضائل صحابه و خلفاء اربعه به احادیث صحیح و ثابت معتقدند و بدان قناعت می‌کنند و از فضائل موضوعه و مختلقه اجتناب و بلکه بشدت آن را ردّ و برملا کرده‌اند تا مردم بی‌علم و بی‌اطلاع به آن مبتلا نگردند. افراط علماء شیعه از سال چهل هجری تا سال هزار و چهارصد و بیست و پنج هجری در فضائل علی طول شهیده و از علی نقل و قیاس گذشته انتها ندارد ثق‌الاسلام کلینی و اصول کافی کتاب الحجه جلد دوم باب «فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة» نود و دو آیه قرآن را تفسیر بالرأی از رواه غلات به نام أئمه نقل نموده و در باب فیه نتف و جوامع من الروایة فی الولایة نه روایت از رواه وضّاع به نام ائمه: با این مضمون آورده که تمام انبیا و رسل فقط برای بیان اعلان ولایت ائمه مبعوث شده‌اند. و صاحب کتاب «منهاج الکرامة فی معرفة الامامة» برای پادشاه وقت به نام خدا بنده، از چهل آیه قرآن برای امامت علی دلیل گرفته، یعنی آیاتی که برای توحید و حصر الوهیت و یا در مسائلی دیگر نازل شده‌اند. کلینی و حلّی برای امامت علی و ائمه علیهم السلام به رأی خود قرآن را تأویل و تحریف نموده‌اند.
و در عصر حاضر جناب حسن بن صادق الحسینی ال المجدد الشیرازی حقیقت و مقصد تمام متقدمین خود را روشن و تصریح نموده که علی: شریک الله عزوجل است حال آنکه در تمام ادیان آسمانی از آدم تا خاتم‌الانبیاء گفته شده که ذکر الله تعالی عبادت است:
1-                   
        (رعد: 28)
«کسانی که ایمان آورده‌اند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است آگاه باشند. تنها با یاد خدا دلها آرامش می‌یابد».
2-            (بقره: 152)
«پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. و شکر مرا گویید کفران نکنید».
3-              (آل عمران: 191)
«همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه که بر پهلو خوابیده‌اند یاد می‌کنند».
4-      
«(پروردگارا) تنها تو را می‌پرستیم و خاص از تو یاری می‌جوییم».
5-              (کافرون: 1-2)
«بگو ای کافرون آنچه را شما می‌پرستید من نمی‌پرستم».
ولی جناب حسن آل المجدد می‌گوید: ذکر علی عبادة، النظر الی وجه علی عبادة.
تعجب در اینجا است که چنین دروغ شاخداری را به عایشه صدیقه و امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب و ابن عباس و ابن مسعود و جابر و ثوبان و ابوبکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذی‌النورین و محدثه اسلام ابوهریره و معاذ بن جبل و عمر بن صین و ابوذر الغفاری و واثله بن الاسقع و عمرو بن العاص، و معاذ الغفّاریه و و رجل من الانصار نسبت می‌دهند. جناب حسن حسینی در این سریال نقشی خوب و هدفداری را بازی کرده.
ایشان مذهب تیجانی و ابوریه و محمدصادق نجمی و نجم‌الدین طبسی وکاردان و ... را به باد بطلان گرفته و نقش بر آب کرده است زیراکه آنها اصحاب مذکور را غیر عادل حتی مرتد می‌دانند و روایتی که از غیرعادل و مرتد باشد مردود و غیرقابل عمل است.
دوم اینکه جناب حسن آل المجدد ثابت کرد که این صحابه‌ها دوست علی بوده‌اند و با یکدیگر کوچکترین بغض و کینه و عداوتی نداشته‌اند و علی را دوست می‌داشتند حتی ذکر او را مثل ذکر نام الله تعالی و عبادت دانسته‌اند.
سوم اینکه مذهب اهل سنت نسبت به صحابه و دوستی علی با ایشان و دوستی آنها با علی (بدون مسئلة شریک با خدا) حق است. لکن جناب حسن حسینی آل مجدد شیرازی خادم حدیث شریف و سنت مطهر تا حلا نفهمیده و ندانسته که شریک و شریک‌گرفتن مخلوق با خالق و عابد با معبود بر حق کفر و گناه و اکبرالکبائر و حرام است. و چهارم اینکه روایت کذّابین و دجّالین و ضعفاء مردود و متروک و غیرقابل قبول و احتجاج است. جناب خادم حدیث شریف این قانون کلی و اتفاقی را زیر پا گذاشته. پنجم اینکه مردم قبل از اسلام ذکر نام ابراهیم و اسماعیل ولات و ... و دوستی فوق‌العاده ایشان را عبادت می‌دانستند و بعد از بعثت خاتم‌الانبیاء این مذهب شرکی را ترک و عبادت و دوستی و الوهیت را برای الله تعالی حصر نمودند.
قرآن: عقیده وایمان مشرکین را قبل از اسلام چنین بیان فرموده.
1-    ••                     (بقره: 165)
«بعضی از مردم، معبودهایی غیر از خداوند برای خود انتخاب می‌کنند. آنها را همچون خدا دوست می‌دارند امّا آنها که ایمان دارند عشقشان به خدا (از مشرکان نسبت به معبودهایشان) شدیدتر است».
2-       •               (ال عمران: 31)
«بگو اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروی کنید تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است».
3-  و یعبدون من دون الله مالا یضرهم و لاینفعهم و یقولون هؤلاء شفعؤنا عندالله     
    (یونس: 8)
«آنها غیر از خدا کسانی را می‌پرستند که نه به آنان زیان می‌رساند و نه سودی می‌بخشند و می‌گویند. اینها شفیعان ما نزد خدا هستند».
4-                  (زمر: 3)
«و آنها که غیر خدا را اولیاء خود قرار دادند (دلیل‌شان این بود که) اینها را نمی‌پرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند».
5-                                                           (مؤمنون: 84-88)
«بگو: زمین و کسانی که در آن هستند از آن کیست اگر شما می‌دانید. به زودی (در پاسخ تو) می‌گویند (همه) از آن خداست. بگو آیا متذکر نمی‌شوید. بگو چه کسی رب آسمانهای هفتگانه و رب عرش عظیم است. به زودی خواهند گفت (همه اینها) از آن الله‌ست. بگو آیا از او نمی‌ترسید. و دست از شرک در الوهیت بر نمی‌دارید. بگو اگر می‌دانید چه کسی حکومت همه موجودات را در دست دارد و به بی‌پناهان پناه می‌دهد و نیاز به پناه‌دادن ندارد. خواهند گفت: (همه اینها) از آن الله است بگو با این حال چگونه سحر شده‌اید. و حصر الوهیت را برای الله قبول نمی‌کنید».
6-        •                           (یونس: 31)
«بگو چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد یا چه کسی مالک گوش و چشمهاست و چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می‌آورد و چه کسی امور (جهان) را تدبیر می‌کند به زودی (در پاسخ) می‌گویند الله بگو پس چرا از الله نمی‌ترسید. و اولیاء را در عبادت او شریک می‌کنید».
7-  •                   (اعراف: 194)
«آنهایی را که غیر از خدا می‌خوانید بندگانی همچون خود شما هستند: آنها را بخوانید و اگر راست می‌گویید باید به شما پاسخ دهند (و تقاضایتان را برآورند)».
ترجمه از مکارم شیرازی
جناب حسن حسینی آل مجدد بت را جماد می‌گویند و جماد مانند انسان متحرک و ناطق نمی‌شود 1- قرآن اولیاء من دون الله را، عباد امثالکم می‌گوید. حال اسامی آن دجّالان و کذّابین و وضّاعین که چنین دروغ و افترای را به آن صحابه پیامبر نسبت داده‌اند نقل می‌نمایم که عبارت‌اند:
از محمد بن زکریا الغلّابی، محمد بن راشد، حارثه بن ابی‌الرجال، محمد بن القاسم بن مجمع الطایکانی الطائی، عبدالسلام بن صالح ابوالصلت، موسی بن القاسم، احمد بن بدیل الیّامی، یحیی بن عیس الرملی، منصور بن ابی‌الاسود الکوفی من الشیعة الکبار ، عاصم بن عمرو الجبلی ، عاصمبن علی، عبدالرحمن بن عبدالله بن عتبه، الهذلی المسعودی الکوفی ، عمران بن خالد الخزاعی ، عبدالله بن محمد بن سالم القزاز المفلوج اتی بما لایعرف ، هارون بن حاتم الکوفی و من مناکیره: النظر الی وجه علی عبادة ، و ابنعیم ، امّا در روایت ابن عباس یزید بن ابی‌زیاده موجود است و لایتحج به. من ائمه الشیعه ، دوم الحمانی، در سند او به نام جباره بن المغلس ابومحمد الحمانی الکوفی، است و او منکر الحدیث، و متروک و متکّلم فیه است.
دومی به نام یحیی بن عبدالحمید بن عبدالله بن میمون بن عبدالرحمن الحمانی الحافظ ابوزکریا الکوفی لقب جد او بشمین، است این مرد دروغگوی بزرگی بوده، و معاویه را خارج از دین اسلام می‌دانست و جباره بن المغلس امام و یحیی بن عبدالحمید مؤذن او در مسجد بنی‌حمان بوده است، جباره می‌گوید: که من یحیی بن عبدالحمید را در مناره مسجد با پسر بچه خشکل با کار فحش گرفتم . اما در روایت دوم جابر بن عبدالله الانصاری، این را ابوسعیدالحسن بن علی بن زکریا البصری العدوی روایت کرده. و ابوسعید العدوی کذاب و دجّال است، متروک یضع الحدیث است.
دوم عباد بن کثیر الثقفی البصری، متروک الحدیث است، و لیس بشئی . و عباد بن کثیر الرملی الفلسطینی متروک و ضعیف الحدیث است . سوم العباس بن بکار الضبی کذّاب و منکرالحدیث است و من ابطیله مکتوب علی العرش لا اله الا الله وحدی، محمد عبدی و رسولی، ایدته بعلی.
3- اما راویان رویات ثوبان، یحیی بن سلمه بن کهیل، منکرالحدیث، متروک، لیس بشئی، لایکتب حدیثه است.
4- اما راویان روایت ابوبکر صدیق، محمد بن عبدالله الجعفی، و ابوالحسین محمد بن احمد بن مخزوم، و محمد بن الحسن الرقی، و مؤمل بن رهاب و احمد بن عیسی الوشّا، و الحسن بن علی العدوی، و ابن شاذان مسئول و سازنده چنین دروغ‌هایی شده‌اند.  
5- اما در روایت عثمان: این دروغ را یونس غلام رشید از مأمون معتزلی نقل و بعد از او محمد بن  غسان و جعفر بن الحسین بن عمر الزیّات بخورد دیگران دادند به تاریخ ابن عساکر نگاه کنید.
6- روایت عبدالله بن مسعود را هارون بن حاتم الکوفی ساخته و وضع نموده.
7- حدیث ابوهریره را حسن بن علی بن صالح بن زکریا بن یحیی بن صالح بن عاصم بن زفر ابوسعید العدوی کذاب از الصباح و احمد بن عبده و لؤلؤ بن عبدالله روایت نموده.  
8- حدیث معاذ بن جبل را محمد بن اسماعیل الرازی اختلاق و وضع نموده: و محمد بن ایوب هوذه بن خلیفه ابن جریج و ابوصالح را ندیده.
9- حدیث عمران بن حصین را محمد بن یونس بن موسی القرشی السامی الکدیمی البصری الحافظ که جزء متروکین است و بیشتر از هزار حدیث ساخته وضع نموده، ابن حبان می‌گوید او کذاب است . و در روایت الطبرانی فی الکبیر، عمران بن خالد بن طلیق بن عمران بن حصین الخزاعی عن ابائه روایت نموده: النظر الی علی عبادة و عمران بن خالد الخزاعی ضعیف است  مجمع الزوائد. و قال الدار قطنی لایتحج به ای طلیق بن محمد بن عمران بن حصین و ابنه خالد بن طلیق، و سلیمان التیمی و ثقه ابن حبان . 10- حدیث انس را حسن بن علی العدوی ساخته و وضع نموده و مطربن ابی‌ اسم ابومطر میمون است مطر هم منکر الحدیث و واضع این روایت بوده باضافه جمله «ان اخی و وزیری و خلیفتی فی اهلی و خیر من اترک بعدی علی و ایضا حدیث هذا حجتی علی امتی یوم القیامه» مطر: وضع نموده . و حدیث چهارم انا و هذا حجه‌الله علی خلقه عبیدالله بن موسی از مطر روایت کرده و در تهذیب‌التهذیب به نام مطر بن میمون المحاربی الاسکاف ابوخالد الکوفی آمده متروک و منکر الحدیث است . و محمد بن القاسم الاسدی ابوابراهیم الکوفی شامی الاصل قیل ان لقبه کاو، کذّاب و وضّاع است . 11- اما حدیث عایشه را عباد بن صهیب البصری که جزو متروکین است ساخته و وضع نموده، امام بخاری، و النسائی و ابن حبان و علی بن الدینی، عباد را جرح نموده‌اند، و ابواسحاق السعدی: گفته که عباد در بدعت غالی و به اباطیل خود مخاصم است . 12- اما راویان حدیث ابوذر از ابوالمفضل تا همام بن نافع مجاهیل‌اند و در کتب رجال اهل سنت نام و نشانی ندارند، و در مسانید ابوذر این حدیث نیامده و به حساب ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسی است و جناب حسینی نتوانسته که به منابع معتبر اهل سنت استناد کند و سند مسند الفردوس و تاریخ ابن عساکر را نقل ننموده است 13- اما حدیث علی را محمد بن زکریا الغلابی وضع نموده . و محمد بن احمد بن علی بن الحسین یا حسن بن شاذان احادیثی زیادی را در شأن علی ساخته و وضع نموده‌اند و خطب خوارزم و ابوطالب الزینبی نورالهدی از او روایت کرده‌اند.
14- اما حدیث واثله بن الاسقع را محمد بن راشد رافضی از مکحول ساخته و به نام او تمام کرده و امام احمد بن حنبل در مسانید واثله بن الاسقع چنین حدیثی را در مسند خود روایت نکرده 15- اما حدیث معاذه الغفاریه را حارثه بن ابی‌الرجال وضع نموده و حارثه متروک و منکر الحدیث است . و جناب حسینی به الاصابه استناد کرده و آنچه ابن حجر در اصابه گفته نیاورده: «قال العقیلی: لایعرف الا لموسی بن القاسم قال البخاری: لایتابع علیه و فی سنده عبدالسلام بن صالح ابوالصلت و قدکذّبوه (قلت) حارثه ضعیف ». در میزان الاعتدال علامه الذهبی گفته محمد بن القاسم الاسدی الکوفی کذّاب و وضّاع است . و محمد بن القاسم بن مجمع الطّایکانی گفته: ابوجعفر حدیث‌ساز و وضّاع است . 16- اما حدیث الانصاری را از محمد بن القاسم تا یزید بن هارون به ابوسلمه و ابوهریره نسبت داده‌‌اند که خلاف واقع است. امام احمد در مسندشان چنین حدیثی را روایت ننموده، اما حدیث ابن مسعود را که طبرانی در معجم‌الکبیر روایت کرده در سند او احمد بن بدیل الکوفی موجود است که ضعیف و منکرالحدیث است . و هارون بن حاتم الکوفی از یحیی بن عیسی الرملی این حدیث موضوع را روایت کرده و هارون منکر الحدیث است . و یحیی بن عیسی الرملی التمیمی النهشلی الفاخوری الکوفی نزل الرملة: قال ابن معین: ضعیف لاتکتب حدیثه: لیس بشی و النسائی می‌گوید لیس بقوی . اما تمسخر جناب حسینی و شهاب‌الدین الغّماری بر علامه الذهبی: در مستدرک حاکم گفته حدیث عمران بن حصین موضوع و ساختگی است و شاهد او صحیح است که همان روایت عبدالله بن مسعودی باشد. و دوباره می‌گوید حدیث عبدالله بن مسعود موضوع و ساختگی است و متابعی دیگری بر روایت مسعودی آورده . مقصد علامه این بوده که متن روایت ابن مسعود موضوع و ساختگی است زیرا در مسانید عبدالله و در مسند احمد و غیره چنین حدیثی نیامده: اما این قول علامه که شاهد او صحیح است مرادش اسناد است که در ظاهر چندان جرح بزرگ و متیقن ندارد. ولکن باز هم در منابع عبدالرحمن بن عبدالله بن عتبه بن عبدالله بن مسعود الهذلی المسعودی الکوفی سئی الحفظ» موجود است که در آخر عمر در حافظه او اختلال و اختلاط آمده و سماع ابوال النضر و عاصم بن علی بعد از اختلاط بوده.
جناب حسینی! شما این متن موضوع و ساختگی را به شانزده صحابه نسبت دادید و نتوانستید که یک روایت از مسانید این صحابه یا از یک کتاب حدیثی معتبر با سند صحیح ثابت کنید استناد جناب عالی از کتابهای جرح و تعدیل بوده‌اند که این متن را همان طوری که خود شما اظهار داشته‌اید: به شدت ردّ و جرح نموده‌اند؛ غیر از مستدرک حاکم و علماء محدثین تصحیح او را علی‌الانفراد مثل گوز شتر می‌دانند! ابن کثیر در تاریخ البدایه و النهایه می‌گوید: حدیث آخر، روایت شده از ابی‌بکر الصدیق و عمر و عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و معاذ بن جبل و عمران بن حصین و انس و ثوبان و عائشه و ابی‌ذر و جابر: ان رسول الله قال: النظر الی وجه علی عبادة و فی حدیث عائشه: ذکر علی عبادة، ولکن لایصح شی منها فانه لایخلو کل سند منها عن کذاب او مجهول لایعرف حاله هو شیعی.
اما حدیث عایشه (ذکر علیّ عباده) را حسن بن صابر الکسائی الکوفی ساخته و وضع نموده و ایشان به گفته ابن حبان منکرالحدیث است . دلیل دوم ساختگی‌بودن متن مذکور این است که امام احمد در مسانید عایشه صدیقه چنین روایتی را نیاورده.
متن مذکور: علی را با خدا در عبادت شریک می‌کند که این خود برخلاف تمام ادیان آسمانی است، در منابع اول محمد بن علی بن معمرالکوفی و حمدان بن المعافی و ابومحمد عبدالله بن محمد بن عثمان المنزنی مجهول‌اند، و وکیع و هشام بن عروه چنین روایتی را از عایشه(رض) نقل نکرده‌اند و در منبع دوم سلیمان بن الربیع و کادح بن رحمه هر دو متروک و کذّابند و این دو حدیث بعدی را روایت کرده‌اند، سلیمان بن الربیع جزء متروکین است «قال حدثنا کادح حدثنا الحسن بن ابی‌جعفر عن ابن‌الزبیر عن جابر مرفوعاً: ابوبکر وزیری، و القائم فی امّتی من بعدی و عمر حبیبی ینطق علی لسانی و عثمان منی و علی اخی و صاحب لوائی اما اهل سنت سلیمان و کادح را متروک و کذاب گفته‌اند ». اما حدیث امیرالمؤمنین (ذکره عباده) محمد بن زکریّا الغلّابی وضع نموده  و امام احمد در مسند امام علی متن مذکور را نیاورده.
اما حدیث ابن عباس: «ذکر الله عزوجل عباده و ذکری عباده و ذکر علی عباده» را اصبغ بن نباته ساخته و وضع نموده و ایشان به گفته‌ی یحیی بن معین و النسائی متروک و لیس بشئی است . و ابوبکر بن عیاش گفته: الاصبغ ابن نباته التمیمی الخنطلی و ابوالقاسم الکوفی و هیثم هر دو از دروغ‌گویان هستند. الدار قطنی گفته: منکرالحدیث است. ابن سعد گفته: که اصبغ ضعیف است و کان علی شرطه علی . و شاگرد اصبغ، علی بن الجزوّر مثل استاد خود کذّاب و هالک است و به گروه عایشه و طلحه و زبیر و معاویه لقب ناکثین و قاسطین را داده است . اما حدیث عایشه(رض) «علی خیر البشر من ابی فقد کفر»، را حسن بن عرفه از یزید بن هارون روایت نموده و هر دو مجهول‌اند و خود ابن شاذان از جعل‌کنندگان حدیث در مناقب علی است . و امام احمد متن مذکور را در مسند عایشه(رض) نیاورده. احادیث مذکور نمونه‌هایی از آن احادیثی است که جناب نجمی به سبب آن از امام بخاری اظهار شکایت و نارضایتی کرده که چرا او احادیث مذکور در مناقب امام علی را در جامع صحیح خود نیاورده در جوابشان باید گفت امتیاز امام بخاری در روایت حدیث نسبت به سایرین در همین جاست که از صدهزار حدیث صحیح چهار هزار و اندی را در مختصر صحیح خود جمع و برگزیده اگر امام بخاری در مناقب یار غار پیامبر یک حدیث موضوع و مختلق را در جامع خود می‌آورد علمای متخصص علم حدیث کتاب او را در آخرین طبقه کتب احادیث قرار می‌دادند و به صحیح او کلمه و لقب اصح الکتب بعد کتاب الله را نمی‌دادند. والحمدلله و العلم لله ولامعبود الا الله. محمد صادق نجمی می‌گوید: افتراء خنده‌آور مسلم نسبت به شیعه: مسلم در مقدمه صحیح خود: می‌گوید از جمله حدیثهای جعلی حدیثی است که شیعه درباره علی نقل نموده‌اند و آن حدیث این است که علی در میان ابر است «ان الرافضة تقول ان علی فی السحاب».
جواب:
در جواب شکایت جناب نجمی از مسلم بن حجاج باید عرض کنم که جای تعجب و تأسف است که شخصی مثل نجمی از مذاهب مختلف اهل تشیع خبری نداشته و کتاب تنقیح المقال مامقانی را مطالعه نکرده باشد. لذا بنده مجبورم که عبارت صحیح مسلم و مذاهب شیعه را بطور اختصار ترجمه و نقل نمایم. و اوّل باید از الغدیر ترجمه دکتر سیدجمال موسوی، شروع کنم . ایشان می‌گویند: در حالیکه هزارها کس از شیعیان که استادان و رجال بزرگ اهل سنت بوده‌اند، اهل سنت روایات خود را در زمینة مذهب از آنها گرفته‌اند، و راویان احادیثشان در صحاح ستّه و سایر روایات مسنده شیعیان تشکیل می‌دهند این روایات درحقیقت مرجع عقائد، احکام و آراء دینی این قوم است و اینک برخی از مشایخ اهل سنت که شیعه مذهب‌اند به ترتیب حروف ذکر می‌شوند: ابان بن تغلب تا یزید بن ابی‌زیاد نود و سه نفر را نام برده از جمله جابر بن یزید جعفی است: حال عبارت مسلم و عقیده جابر را بخوانید: «حدثنی سلمة بن شبیب قال ناالحمیدی قال ناسفیان قال سمعت رجلا سأل جابراً عن قوله تعالیف فلن ابرح الارض حتی یاذن لی ابی او یحکم الله لی و هو خیرالحکمین».
«قال فقال جابر لم یجئی تأویل هذه قال سفیان و کذب فقلنا و ما اراد بهذا فقال: ان لرافضة تقول ان علیا فی السحاب فلانخرج مع من یخرج من ولده حتّی ینادی مناد من السماء یرید علیا انه ینادی اخرجوا مع فلان یقول جابر فذا تأویل هذا الآیه و کذب کانت فی اخوة یوسف» (جابر می‌گوید: معنی و مصداق این آیه تا به حال نیامده. سفیان گفت: جابر دروغ می‌گوید. حال باید بدانیم: که جابر چه چیزی را انتخاب کرده است؟ سفیان می‌گوید: روافض می‌گویند که علی زنده و در ابر است. ما به همراه هیچ کسی از اولادان او متحد نمی‌شویم تا از آسمان صداکننده صدا کند حالا همراه فلانی بیرون آیید. جابر جعفی می‌گوید معنی و تأویل آیه سورة یوسف همین است. سفیان می‌گوید: جابر دروغ می‌گوید این آیه درباره برادران یوسف است. و جریر می‌گوید: که جابر عقیده رجعت دارد و همچنان سفیان گفته: که جابر ایمان به رجعت دارد یعنی علی در آخر زمان از آسمان به زمین رجوع می‌کند این عقیده جابر با این صراحت در صحیح مسلم ص 15 موجود است. باز هم جناب نجمی می‌گوید این قصه خنده‌آور است اما حارث بن عبدالله همدانی الخارفی ابوزهیر الکوفی «وکان کذابا» قال الحارث القرآن هبن الوحی اشد تعلمت القرآن فی سنتین و الوحی فی ثلث سنین»! (دروغ‌گوی بزرگی است: حارث می‌گفت یادگرفتن قرآن آسان است. یادگرفتن وحی سخت است. من قرآن را در دو سال یاد گرفتم. و وحی را در سه سال).
امام عبدالقاهر البغدادی متوفی 429 می‌گوید: «و اما الروافض فان السبائیة منهم اظهروا بدعتهم فی زمان علی فقال بعضهم لعلی انت الا له فاحرق علی قوما منهم و نفی ابن سبا الی ساباط المدائن ... تم افترقت الرافضة بعد زمان علی اربعة احناف زیدیة، و امامیة، وکیسانیه، و غلاة » و ابن حزم هم بحث مفصلی در فرق اهل بدع دارد: المعتزله، و الخوارج، و المرجئه، و الشیعه: باز می‌گوید: «اهل الشیع من هذه الفرقة: ثلاث طوائف اولها الجاردویة من الزیدیة ثم الامامیة من الرافضة ثم الغالیة » می‌گوید: و «قالت السبئیة اصحاب عبدالله بن سبأ الحمیری الیهودی مثل ذلک فی علی بن ابی‌طالب و زاد و انه فی السحاب و قال عبدالله بن سبأ اذ بلغه قتل علی: لو اتیتمونا بدماغه فی سبعین صرة ماصدقنا موته ولایموت یملأ الارض عدلا کما ملئت جورا».
می‌گفتند: علی در ابر است و عبدالله بن سبأ گفت: هنگامیکه خبر قتل علی به او رسید گفت: شما اگر دماغ او را در هفتاد کیسه بیارید ما تصدیق نمی‌کنیم او تا زمانیکه زمین را پر از عدل و داد نکند نمی‌میرد». همان گونه که پر از ظلم بود.
برای تفصیل بیشتر به کتب کلامیه و عقائد شیعه و سنی مراجعه فرمایید بالخصوص تنقیح المقال ما مقانی و الفصل فی الملل و النحل ابن حزم و الفرق بین الفرق عبدالقاهر البغدادی و الغدیر  و اسماء الرجال شیعه و سنی و اصول کافی باب الاشارهه و النّص علی الحسن بن علی علیهما السلام  کتاب الحجه و باب فیه نکتت و نتف من التنزیل فی الولایة  چیزهای زیادی می‌بینید و می‌فهمید، بعداً بر بخاری و مسلم حمله کنید.
محمد صادق نجمی در ص 89: از امام بخاری گله و شکایت کرده که چرا از امام صادق حدیث روایت ننموده.
جواب:
در جواب باید گفت که امام بخاری شخصاً امام صادق را ملاقات نکرده است زیرا ایشان متوفی 148 هجری‌اند و شاگردان امام صادق و ابوجعفر الباقر مثل جابر جعفی وابوبصیر و زراره و حمران بن اعین و ابوحمزه ثمالی و عبدالحمید بن ابی الدیلم و یونس بن رباط و کامل التّمار و ایان بن تغلب و حماد بن عثمان الی آخره چه دروغهای بر علیه امام جعفر، ابوجعفر گفته‌اند و روایت نموده‌اند به کتاب الحجه اصول کافی مراجعه فرمایید تا حقیقت را بدانید. خاصتاً بیان صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیهاالسلام؛ پس امام بخاری نمی‌تواند که از ایشان چنین چیزهای را روایت نماید. و همچنان از امام شافعی(رح) حبرالامت و امام ابوحنیفه(رح) حدیث روایت نکرده است و عدم روایت از کسی دلیل جرح آن شخص نیست. شماها با وجود جفر و جامعه و مصحف فاطمه و ... که مستقیماً به واسطه جبرئیل نازل شده‌اند. چه نیازی دارید که امام بخاری از ائمه شما برای شما روایتی داشته باشد، کسانی به مختصر صحیح بخاری نیاز دارند که جز قرآن کتاب دیگری ندارند.
امام بخاری رحمت‌الله علیه با کسی تعصب و دشمنی نداشته ابوبکر صدیق و علی برای او فرقی ندارند حال آنکه برای فضیلت ابوبکر صدیق نه حدیث و برای فضیلت علی یازده حدیث آورده و همچنان روایات حدیث علی اگر از روایات ابوبکر صدیق بیشتر نباشند کمتر هم نیستند و همچنان روایات خاندان علی و عباس از روایات خاندان ابوبکر صدیق چندین برابر بیشتر است. کسانیکه از کتب تاریخ معتبر و احادیث صحیح و کتب عقیده اطلاع کامل دارند می‌توانند با جرأت بگویند که عداوت آشکار نجمی و هم‌عقیده‌هایش با پیامبر و علی و خاندان‌شان هزار برابر بیشتر از سنّیها بوده چنان که از عقیده جابر بن یزید جعفی شیعی و حارث همدانی معلوم گشت. همچنان علی با سه خلیفه ابوبکر و عمر و عثمان چه رفتار وکرداری داشته و شما چه عقیده‌ای با خلفاء اربعه دارید و علی بر پسران خود نام ابوبکر و عمر و عثمان را انتخاب نموده و این دو پسر یعنی ابوبکر و عثمان در جنگ کربلا با امام حسین کشته شدند و شما نام‌شان را در مراسم ماه محرم نمی‌گویید، و همچنان علی دختر فاطمه بنت رسول را به نام ام‌کلثوم به عقد عمر درآورده شما از او یادی نمی‌کنید و شما نسبت به ناموس علی و خود او توهین و تحقیر را علناً در تمام زندگی خود اعلام می‌کنید و می‌گویید که در حیات علی فاطمه بضعة الرسول بنا به ضربه عمر شهید شده و علی به جای انتقام همسرش بعنوان جایزه دختر خود را در نکاح عمر درآورد و او را با صد افتخار داماد کرد و ... . بازهم با صدها حیله و مکاری در دنیا اعلام می‌کنید و قلم به دست می‌گیرید که شیعه‌ها علی و خاندان او را دوست می‌دارند و امام بخاری و اهل سنت با علی و خاندان او عداوت و دشمنی می‌کنند مردم دنیا از مسلمان و کافر در عصر حاضر چشم باز کرده‌اند و کتب تاریخ معتبر اسلام را شب و روز ورق می‌زنند و مطالعه می‌کنند و از اسرار شما با خبر شده‌اند. در اصل مدار و مرکز شرط امام بخاری برای روایت اقوال و افعال روایت‌شده از او بر صدق لهجه وحفظ کامل راوی و نیز دیانت و تقوی در اسلام است نه بر فضیلت نسبی و عبادت زیاد. مثل شخصی که در عبادت و ورع مشهور است اما در حافظه نقص دارد یا در صدق لهجه بنابر حسن ظن نقص دارد و در اصل شخص صالح و عابد و متقی است علماء محدث به روایت او اعتماد نمی‌کنند یا شخص مسلمانی ادعای اسلام می‌کند و نود و نه درصد در ادعای خود صادق است و یک یا دو درصد نظریه خاصی در عقائد برخلاف جمهور مسلمین دارد اما در لهجه صادق و از حفظ امل برخوردار است و مؤلف حدیث صد در صد تسلط کامل بر روات و احادیث و مسائل و احکام اسلام دارد در این صورت اگر از شخص مذکور روایتی در غیر مسائل حلال و حرام و فرائض و واجبات اصالت یا متابعت روایتی نقل کند هیچ عیب و اعتراضی بر آن وارد نمی‌گردد. مثلا: عمران بن الحطّان از گروه خوارج است دروغ را کفر و دروغگو را کافر می‌داند و پوشیدن لباس ابریشم را که در تمام مذاهب اسلامی حرام است حرام می‌داند حال اگر امام بخاری از ایشان روایتی و آن هم متابعتاً در حرمت لباس حریر آورده در این صورت شخصی جاهل یا متجاهل اعتراض می‌کند نه شخصی عالم فهمیده اما روایات علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب حدّث عن ابیه و صفیّه بنت حیی بن اخطب، و المسور بن مخرمة و مروان بن الحارث و عمرو بن عثمان، و سعید بن مرجانة، روی عنه الزهری، و زید بن اسلم، و الحکم بن عتیبة، فی التهجد، و الجمعة والحج و غیر موضع . کتاب التهجد باب تحریض النبی علی قیام اللیل و النوافل من غیر ایجاب و طرق النبی فاطمة و علیا علیهما السلام لیلة.
و کتاب الجمعة باب من قال فی الخطبة بعد الثناء اما بعد علی بن حسین عن المسور بن مخرمه: حدیث شماره 926، بخاری، ص 127، ج 1 و باب توریث دور مکه و بیعها، ص 216، ج 1 و کتاب الحج باب التمتع و القرآن و الافراد بالحجج و فسخ الحج لمن لم یکن معه هدی علی بن حسین عن مروان بن الحکم قال شهدت عثمان و علیا حدیث شماره 1563.
اما روایت علی بن ابی‌طالب مجموعاً 29 حدیث‌اند روی عنه ابوجحیفه و ابناه الحسن و محمد ابن الحنفیه و مروان بن الحکم و ... 1- فی العلم باب من الستحبی فامر غیره بالسوال... .
1- محمد بن الحنفیه عن علی بن ابی‌طالب  2- باب کتابه العلم حدیث شماره 111 و فضائل المدینة 3- باب حرم المدینة عن علی قال ما عندنا شی الا کتاب الله و هذه الصحیفة عن النبی الحدیث شماره / 1870 و در مواضع زیادی امام بخاری از علی بن ابی‌طالب و علی بن حسین و محمد بن علی در صحیح خود حدیث روایت نموده‌اند در حالی که از ابوبکر صدیق 22 حدیث روایت کرده. این گفته با دجالان و کذّابان خرافاتی که حدیث از خود ساخته و بنام ائمه اهل بیت تمام کرده و نسبت داده‌اند. تناقض دارد مثلا ابان بن تغلب سی هزار حدیث ساخته و وضع نموده و به امام جعفرالصادق نسبت داده.
و محمد بن مسلم بن رباح، از امام باقر سی هزار حدیث و از امام صادق شانزده هزار روایت نموده. البته این ادعای اوست.
جابر بن یزید الجعفی که مدعی بازگشت امام علی بوده ادعا می‌کند که من هفتاد هزار حدیث از امام جعفر روایت کرده‌ام . الحرالعاملی در خاتمه الوسائل گفته: که جابر هفتاد هزار و در روایتی صد چهل هزار حدیث از امام باقر روایت کرده.
باز هم مدعی هستند که چرا امام بخاری از این موضوعات روایت نکرده و عبدالحسین و نجمی و ابوریه و ... دنیا را به هم زده‌اند که ابوهریره در روایت حدیث افراط نموده و آن هم پنج هزار واندی حدیث را که روایت کرده حدیث: مات و فات صفت الانصاف من ابی ریة و اخوانه و جناب عوف العقیلی را لقب خمّار (شراب‌خور بزرگ) داده‌اند و باز هم می‌گویند: یؤذی الحدیث کما سمع (حدیث را همان گونه که شنیده می‌رساند . و به محمد بن ابی‌عباد می‌گوید محمدمهدی در کتاب خود «الجامع لرواه و اصحاب الامام الرضاء» می‌گوید، «و کان مشتهراً بالسماع و بشرب النبیذ ». در حالیکه این شخص شراب‌خور و عاشق موسیقی بود و حفص بن البختری شطرنج‌باز از امام صادق و ابوالحسن حدیث روایت می‌کند و می‌گویند که حفص ثقه است . و یکی از محدثین ایشان حماد بن عیسی است امام صادق به او می‌گوید ای حماد! شست سال عمر دارید و تا حال نمازخواندن را نمی‌دانید؟! در حق حماد مذکور! ریاض محمد در کتاب الواقفه دراسه تحلیلیه، ص 311-317، می‌گوید حماد بن عیسی الجهنی البصری اصله کوفی ... له کتب. ثقه یکی دیگر از محدثین بزرگ نجمی و اخوانه ابوحمزه الثمالی ثابت بن دینار شراب‌خور بزرگ است.
و همچنان علی بن ابی‌حمزه البطائنی از بیت‌المال خمس ائمه سرقت می‌کرد. ریاض محمد می‌گوید: «انه من الواقفة الملعونین الکذّابین ... الی غیر ذلک // علی بن ابی‌حمزه کذّاب متهم، و رجل سوء، کذاب ملعون فاسد المذهب و العقیدة و روی عنه مشایخنا الثقات  مذهب ابوحمزه واقفی بوده  در مجلس فی بحار می‌گوید: واقفی‌ها مشرک و زنادقه‌اند. کتب حدیثی ما پر از دلائل حدیثی هستند بر کفر الزیدی و امثالهم من الفطحیة والواقفة و غیرهم من الفرق المضلّة المبتدعة و در حق ابوحمزه می‌گوید و فساد مذهبه و عقیدته لانه من الواقفة و الواقفة کفّار عند اصحاب الامامیة لانهم لایقرّون بالائمة الاثنی عشر . متأسفانه جناب نجمی و ابوریه و عبدالحسین و حسن الحسینی آل مجدد شیرازی و نجم‌الدین طبسی و کاردان و سیدمحمود عظیمی و حسین غیب غلامی الهرساوی، بر همه این محدثین و سارقین و شاربین الخمر پرده و حجاب چند لایه گذاشته‌اند و فقط امام بخاری و ابوهریره را دیده‌اند، حسبناالله ونعم الوکیل و نعم النصیر.
عبدالله بن ابی‌یعفور، شراب می‌نوشید. البزاز شراب‌خور بود . السید الحمیری «ان لایبالی من شرب الخمر» الروضات اسماعیل بن محمد. یشرب نبیذ الرستاق یعنی الخمر.
ابوالخطاب ابوالحسن الرضاء می‌گوید: ابوالخطاب بر ابوعبدالله دروغ می‌بندد لعن الله ابالاخطاب و کذلک اصحاب ابی‌الخطاب یدسون هذه الاحادیث الی یومنا هذا فی کتب اصحاب ابی عبدالله فلاتقبلوا خلاف القرآن . ابوعبدالله می‌گوید: که المغیره بن سعید عمداً بر پدر من دروغ می‌بندد مردم کتب شاگردان پدر من را به مغیره می‌دهند و ایشان کفر و زندقه را در آن داخل می‌کند و به پدرم نسبت می‌دهد بعد به شاگردان پدرم برمی‌گرداند و به ایشان امر می‌کند که این کتابها را در میان شیعه‌ها منتشر کنید هر چه در این کتب از زیاده روی دیدید آن از مغیره بن سعید است . مغیره بن سعید تقریبا صدهزار حدیث دروغین در کتابهای حدیثی شیعه داخل نموده . این کفر و زندقه که در کافی و تفسیر القمی و العیاشی و بحارالانوار می‌بینید از ساختگی‌های مغیره بن سعیداند، عبدالحسین می‌‌گوید اخرجها اصحاب الائمة (این روایات مذکور را شاگردان ائمه روایت کرده‌اند) امام جعفر وابوجعفر از این دروغها پاک‌اند قال جعفر الصادق انا اهل البیت صاقون لانخلومن کذّاب یکذب علینا، و یسقط صدقنا – بکذبه علینا عند الناس زراره بن اعین . ملعون علی لسان اهل البیت . (زراره: نزد اهل بیت ملعون است . در حالیکه شیعه بر توثیق زراره اجماع دارند. زراره در نزد امام جعفر موثق نیست . زراره بر امام جعفر افترا و دروغ می‌بند . زراره در امر امامت متوقف است . زراره: در علم امام صادق شک داشته  زراره، امام صادق را تکذیب نموده . امام صادق راست فرمود. که مردم بر علیه ما دروغ می‌گویند زراره، مخالف امام صادق است در معنی من استطاع الیه سبیلا . امام جعفر سه دفعه زراره را لعنت کرده «لعن الله زراره لعن الله زراره لعن الله زراره».  
امام صادق زراره را بدعتی می‌داند  قال ابوعبدالله: لایموت زراره الا تائها = زراره لا یثق بالصادق،، زراره یتجسس علی الصادق.
«الصادق یذم زراره وآل اعین، زراره یقول بتحریف القرآن ». بید بن معاویه المعجلی قال ابوعبدالله – لعن الله بریداً و لعن الله زراره.
ابوبصیر لیث البختری المرادی: شراب می‌خورد و دستور امام جعفر را رد می‌کرد و می‌گفت امام رضا حلال کرده . کتاب الاشربه: این شراب‌خور ملعون را، شیعه ثقه می‌دانند اسم ابوبصیر در 2275 سند روایات آمده و این کنیه چهار نفر مشترک است، لیث بن البختری، یوسف بن حارث البتری، یحیی بن ابی‌القاسم، عبدالله بن محمدالاسدی.
در حالی که این چهار نفر ثقه نیستند «کما جاء فی معجم رجال الحدیث» و بعضی گفته‌اند که ابوبصیر مشترک است مابین ثقه و غیرثقه بنابراین حجت‌بودن آن همه روایات او از اعتبار ساقط می‌شوند . و نجاشی و طوسی او را در رجال خود مهمل دانسته‌اند.
امام صادق اجازه‌ی ورود به خانه‌ی خود را به ابوبصیر نداد و او ناچاراً پشت در نشسته بود و سگ‌ها بر او عوعو می‌کردند. حماد الناب به او گفت این سگ بر شما شغر می‌کند . ابوبصیر به امام معصوم توهین می‌کرد.
ابوبصیر، ابوعبدالله و ابن الحسن را ناقص‌العلم یا کاذب می‌داند . «و الاستبصار فی مسئله امرأة تزوجت ولها زوج لظهر علیها قال ابوعبدالله ترجم المرأة و یضرب الرجل مائة سوط و قال ابوالحسن ترجم المرأة و لا شی علی الرجل قال ابوبصیر ما اظن صاحبنا تناهی علمه بعد تناهی ای بلغ نهایته و تکامل».
ابوبصیر، حکم ابوعبدالله را در ذبائح اهل کتاب رد کرده.  
اما هشام بن الحکم بانی بزرگ و مهذب‌المذهب و شریک شیطان: در اصول کافی جلد اول کتاب التوحید باب النهی عن الجسم و الصوره ص 140 عقیده هشام بن حکم را بیان می‌کند به روایت علی بن ابی‌حمزه می‌گوید به امام صادق عرض کردم: من از هشام بن حکم شنیدم که از شما روایت می‌کرد: که خدا جسمی است توپر و نورانی!! فرمود: «سبحان من لایعلم حد کیف هو الا هو لیس کمثله شیئی»
2- محمد بن حکیم می‌گوید: برای موسی بن جعفر گفتار هشام بن سالم جوالقی را بیان کردم و گفتار هشام بن حکم را حکایت نمودم، که خدا جسم است. حضرت فرمود: خدای تعالی چیزی همانند او نیست، و چه دشنام و ناسزائی بزرگتر است از گفته کسیکه خالق همه چیز را به جسم یا صورت با مخلوقش یا محدودیت و اعضاء توصیف کند ؟!!.
3- یونس می‌گوید: به خدمت امام صادق رسیدم و عرض کردم: همانا هشام بن حکم سخنی سنگینی را می‌گوید ... او عقیده دارد که خدا جسم است.
4- حسن بن عبدالرحمن الحمّانی می‌گوید: به امام موسی بن جعفر عرض کردم، هشام بن حکم عقیده دارد که خدا جسم است «لیس کمثله شیئ» عالم، سمیع، بصیر، قادر متکلم ناطق و الکلام، و القدره و العلم، یجری مجری واحد. در یک روش‌ ؟؟ صفات عین ذات است، حضرت فرمود: خدا او را بکشد مگر نمی‌داند که جسم محدود است و کلام، غیرمتکلم است.
5- محمد بن حکیم می‌گوید به امام موسی عرض کردم: هشام جوالقی می‌گوید: خدا جوان آراسته‌ای است ونیز گفتار هشام بن حکم را بیان کردم، حضرت فرمود: «ان الله لایشبهه شی».
«الفرق بین الفرق زعم هشام بن الحکم ان معبوده جسم ذوحد و نهایة و انه طویل عریض عمیق و ان طوله مثل عرضه» و کان هشام علی مذهب الامامیه.
«هشام بن سالم الجوالقی، ع رفضه علی مذهب الامامیه مفرط فی التجسیم و التشبیه لانه زعم ان معبوده علی صورة الانسان و لکنه لیس بلحم ولادم» ص 51 الفرق بین الفرق.
هشام بن حکم عقیده دارد که استطاعت همراه فعل است نه در قضا و قدر.
هشام بن حکم گفته: «ان علم الله تعالی هو غیره و هو محدث مخلوق».
هشام بن حکم می‌گوید: «لابد ان یکون فی اخوة الامام آفات تیبین بها انهم لایستحقون الامامة».
هشام بن حکم می‌گوید: کوه ابوقبیس از الله تعالی بزرگتر است.
هشام بن حکم می‌گوید بین الله و بین اجسام محسوسه تشابه وجود دارد.
ابن فرج محمد الرّخجی می‌گوید به حضرت ابوالحسن درباره قول هشام بن حکم نامه نوشتم: که خدا جسم است، و هشام بن سالم می‌گوید: خدا صورت است: حضرت در جواب نوشت، سرگردانی و حیرت‌زدگی را از خود دور کن و از شیطان به خدا پناه ببر، گفتار صحیح گفتار آن دو هشام نیست.
ابوالحسن علی بن محمد بن علی بن موسی الرضا فرموده: «مالکم و لقول هشام انّه لیس منا من زعم ان الله جسم و نحن منه برآء فی الدنیا والاخرة یا ابن دلف ان الجسم محدث و الله محدثه و مجسمه».
حال نگاه کنید که عبدالحسین شرف‌الدین مسوی، در حق و توصیف هشام بن حکم چه چیزهایی می‌گوید:
الف) هشام بن الحکم من اصحاب الصادق و الکاظم کتبا کثیرة اشتهر منها تسعة و عشرون کتابا رواها اصحابنا باسانیدهم الیه.
کان هشام من اعلم اهل القرن الثانی فی علم الکلام و الحکمة الالهیة و سائرالعلوم العقلیة و النقلیة، مبرزا فی الفقه و الحدیث مقدماً فی التفسیر و سائر العلوم و الفنون و هو ممن فتق الکلام فی الامامة و هذب المذهب بالنظر، یروی عن الصادق و الکاظم و له عندهم جاه لایحیط به الوصف و قدفاز منهم بثناء یسمو به فی الملأ الأعلی قدره.
و له فی نصرة مذهبنا من المصنفات ما اشرنا الیه و هو من سلفنا و فرطنا ما ظهر لغیرنا . مع بعدهم عنه فی المذهب و المشرب، عبدالحسین می‌گوید: الکتب الاربعة التی هی مرجع الامامیة فی اصولهم و فروعهم من الصدر الاول الی هذا الزمان وهی الکافی، و التهذیب، و الاستبصار، و من لایحضره الفقیه، و هیمتواترة و مضامیتها مقطوع بصحتها و الکافی اقدمها واعظمها واحسنها و  اتقنها . و فیه ستة عشر الف و مئة و تسعة و تسعون حدیثا و هی مما اشتمت علیه الصحاح الستة باجمعها . اکثر روات شیعه معتقد به تجسیم بوده‌اند مثل هشام بن حکم و هشام بن سالم و یونس بن عبدالرحمن و شیطان الطاق الملقب بمؤمن الطاق و غیرهم». حتی همه اسلاف شیعه معتقد بوده‌اند که هارون بن مسلم بن سعدان الکاتب یکی از روات شیعه است جبریه و مشبهه بوده . کنیه‌ی او ابوالقاسم و از شاگردان ابوالحسن و ابومحمد است و در فهرست روایات زیادی از شاگردان صادق دارد.
و همچنان محمد بن جعفر بن محمد بن عون الاسدی، جبریه و مشبهه بوده.
شیعه‌ها این افراد را ثقه و صحیح الحدیث می‌دانند.
و همچنان یونس بن عبدالرحمن القمی را ثقه می‌دانند . هشام بن حکم شاگرد ابشاکر زندیق بوده و امام کاظم او را مطیع هوا و هوس و غافل از امر خدا خوانده.
محمد بن علی بن النعمان الاحوال الشیطان الطاق معتقد به تجسیم بوده و می‌گفت: ائمه مفتر فی الطاعه‌اند و زید بن علی او را به شدت رد و قول او را انکار می‌کرد.
هشام بن سالم و صاحب الطاق(همان شیطان طاق است) و میثمی می‌گویند خدا تا میان ناف خالی است و باقی تنش توپر است. حضرت رضا با شنیدن این گفته برای خدا سجده کرد و فرمود «سبحانک ماعرفوک و لاوحدوک».  
بعد می‌فرماید ای محمد(بن الحسین) عقیده ما همان است که قرآن و حدیث به آن گواهی می‌دهد «ما شهد له الکتاب والسنة فنحن القائلون».
اگر آنهایی که اسامی‌شان بیان گردید از شاگردان امام باقر و صادق و روات موثق اهل تشیع باشند واقعاً جناب نجمی و عسکری، و ابوریه و عبدالحسین شرف الدین و کلینی الرازی و ... از ایشان تعریف و توصیف و توثیق می‌کنند و بر شاگردان رسول الله حمله نموده‌اند . نجمی می‌گوید امام بخاری و مسلم، از خاندان عصمت فقط دو حدیث روایت نموده‌اند بنده در صفحات قبلی چندین روایت به عنوان مثال از علی که در صحیح بخاری روایت شده‌اند نقل نمودم روایات علی و خاندان او در بخاری و مسلم چندین برابر بیشتر از روایات ابوبکر صدیق و ام‌المؤمنین عایشه صدیقه است. در نتیجه اعتراض نجمی مبنی بر غرض فاسدانه و بهانه‌‌جوئی بوده، نه از راه تحقیق علمی و ایمانی.
روایات زین‌العابدین در صحیح بخاری کتاب التهجر و جمعه و حج و مواضع زیادی روایت شده‌اند و گفته‌های امام باقر در باب غسل روایت شده و روایات محمد بن عمرو بن الحسن بن علی بن ابی‌طالب در باب الصلاه و الصوم روایت شده‌اند. و روایت کثیر بن العباس در نماز کسوف روایت شده و روایت عمار بن یاسر در باب تیمم و مناقب و الفتن روایت شده‌اند و روایت حسن بن محمد بن الحنفیه، در باب النکاح و الجهاد و تفسیر سوره ممتحنه روایت شده‌اند. جناب نجمی می‌گوید که حدیث ساختگی را به زین‌العابدین نسبت داده‌اند و از زبان او نقل کرده‌اند: که امیرالمؤمنین(علی) و فاطمه زهرا برای نماز خواندن بیدار نمی‌شدند و رسول خدا آنان را بیدار می‌نمود. و در حدیث دیگری نیز از زبان حضرت سجاد داستان مشروب‌خوردن و مست‌شدن حضرت حمزه را نقل نموده‌اند.
جواب:
حدیث اول را امام بخاری در کتاب التهجد باب تحریض النبی علی قیام اللیل و النوافل عن غیر ایجاب: از علی بن الحسین روایت نموده به این الفاظ «ان علی بن ابی طالب اخبره ان رسول الله طرقه و فاطمه بنت النبی لیلة فقال الا تصلیان فقلت یا رسول الله انفسنا بیدالله فاذا شاء ان یبعثنا بعثنا فانصرف... و هو یقول و کان الانسان اکثر شیی جدلا ». ترجمه: «پیامبر شبی برای نماز شب که (سنت) است علی و فاطمه را بیدار نمود» نه برای همیشه و نه برای نماز فرضی، متأسفانه جناب نجمی نه بخاری را مطالعه کرده و نه معنی لیله را دانسته بنا به تقلید از دیگران چنین قضیه‌ای را نقل نموده.
اما جواب شراب‌خوردن حمزه که در صحیح مسلم به روایت علی بن حسین بن علی عن ابیه حسین بن علی عن علی بن ابی‌طالب این قضیه صحیح ودرست بوده ولی این واقعه قبل از حرام‌شدن شراب است چون درباره شراب چندین آیه نازل شده ،
اوّل =    •      •      
        (نحل: 67)
دوم =            (نساء: 43)
سوم =            ••          (بقره: 219)
چهارم =                     (مائده: 90)
به واسطه‌ی آیه‌ی اخیر شراب حرام گردید و بعد از آن همه اصحاب از خوردن آن اجتناب نمودند.
اما اعتراض جناب حسن بن صادق الحسینی آل المجدد الشیرازی: او می‌گوید که ترمذی و ابوداود و نسائی و ابن جریر طبری و ابن المنذر و احمد و البزار و حاکم در مستدرک والواحدی فی اسباب النزول، از علی بن ‌ابی طالب روایت نموده‌اند که عبدالرحمن بن عوف ما را دعوت نمود و بعد از خوردن طعام به ما شرب داد و پس از نوشیدن شراب سرمست شدیم و من در نماز سوره قل یا ایها الکافرون را اشتباه خواندم بعد از آن آیه 63 سوره النساء نازل گردید.
جناب حسن شیرازی در این مسئله سه موضوع را دنبال نموده 1- شراب در تمام ادیان حرام بوده 2- و حرمت آن مقطوع به است: عند ائمه العتره 3- نیاز به مسئله ناسخ و منسوخ نیست. در جواب باید عرض کنیم که جناب شیرازی آیه 67 سوره النحل را ندیده یا در قرآن هفده هزاری ایشان این آیه موجود نیست و همچنان معنی آیه 63 سوره النساء و 219 سوره البقره را متوجه نشد و اگرنه چنین ادعائی را نمی‌کرد.
مطلب مهم دیگر این است که علی را از خوردن شراب پاک و مبرّا می‌داند، اهل سنت هم باید به حسن شیرازی حق دهند زیرا کسی که در عبادت شریک خدا است، او از خوردن و نوشیدن شراب پاک و منزه است».
جناب حسن شیرازی تقریبا بیست روایت از صحابه بزرگ پیامبر نقل و چاپ و منتشر نموده که نگاه‌کردن به علی و ذکر نام علی عبادت است. اما ما تمام بیست روایت شیرازی را ساختگی و جعلی می‌دانیم و جعل آن را ثابت کرده‌ایم حال در میدان مسابقه و با حضور داور عالم متخصص و عادل معلوم می‌شود. که چه کسی اصابه به حق کرده. ما یا ایشان؟!!!
مطلب سوم: جناب حسن شیرازی این روایت را با پانزده طریق از نه مراجع و منابع نقل نموده و صحت این روایات را و این قول امام علی را که این مهمانی قبل از تحریم شراب بوده، همه را به زور انقلابی و در خانه و دفتر خود ردّ و به باد هوا سپرده و جزوه‌ای به نام «تنزیه ابی‌تراب عن فریة تناول المسکر من الشراب» نوشته و چاپ نموده است. ای کاش همین زحمت بحث سندی را در روایت «موضوعه ذکر علی و لنظر الیه عبادة» دنبال می‌کرد و تقلید و تعصب را کنار می‌گذاشت؛ جناب نجمی هم خط و مش حسینی شیرازی را پیموده است.
اعتراض نجمی بر بخاری و عمر در حکم جنابت و تیمم.
عبارت نجمی: 1- عمار به حکم عمر و ترک‌نمودن نماز اعتراض نمود. 2- این دو حدیث از نظر سند و متن یکی است.
3- «قال لاتصل» در صحیح بخاری حذف گردیده است.
4- برای حفظ آبروی خلیفه دوّم در این حدیث دست‌بردی شده و جواب عمر را که گفت «لاتصل» از حدیث حذف نموده است.
جواب:
عدم آگاهی و تعصب انسان را در چاه می‌اندازد و به نستعین و نستهدیه: امام بخاری این حدیث را به چند طریق مختصر و موافق گفتارهای راوی‌ها روایت نموده که عمار به عمر می‌گوید: «اما تذکر انا فی سفر انا و انت فاما انت فلم تصل و اما انا فتمعلت فصلیت»: از این روایت به صراحت معلوم می‌شود که عمر این سفر و این حادثه را فراموش کرده و در روایت بخاری جوابی نمی‌دهد و مسئله جواز تیمم حل شده.
راویان حدیث در بخاری:
1- آدم از شعبه و ایشان از حکم عن ذرّ عن سعید عن ابیه.
2- حجاج عن شعبه اخبرنی الحکم عن ذرعن سعید عن ابیه.
3- النضر عن شعبه عن الحکم فاسمعت ذراً مثله.
4- سلیمان بن حرب عن شعبه عن الحکم مثله.
5- محمد بن کثیر عن شعبه عن الحکم مثله.
6- مسلم از شعبه عن الحکم مثله.
7- محمد بن بشار عن غندر عن شعبه عن الحکم مثله.
و ابن حجر می‌گوید این اختصار جواب عمر از مصنف نیست بلکه در روایت مختصر شده.
اما سند امام مسلم و گفتگوی عمار و عمر(رضی الله عنهما) عبدالله بن هاشم عبدی از یحیی بن سعید القطان از شعبه از حکم از ذرّ روایت کرده: در اینجا عمر به سائل فرمود «لاتصل» و عمار به عمر گفت: «اما تذکر یا امیرالمؤمنین اذانا و انت فی سریة فاجنبنا فلم بخدماء فاما انت فلم تصل و اما انا فتمعکت فی التراب وصیلت ... و در آخر می‌گوید: فقال عمر اتق الله یا عمار: قال ان شئت لم احدث به: فقال عمر نولیک ما تولیت» و در روایت اسحاق بن منصور از نظر بن شمیل از شعبه عن الحکم چنین آمده «قال عمار یا امیرالمؤمنین ان شئت لماجعل الله علی من حقک لااحدث به احدا».
امّا سند نسائی: از محمد بن بشار از عبدالرحمن از سفیان از سلمه از ابی‌مالک و از عبدالله بن عبدالرحمن از ابزی از ابیه روایت شد: در اینجا هم عمار به عمر گفت: 1- «تذکر یا امیرالمؤمنین حیث کنت بمکان کذا و کذا و نحن نرعی الابل... عمر گفت: نعم. و بعد از بیان تعلیم تیمم: عمر فرمود: «اتق الله یا عمار فقال یا امیرالمؤمنین، ان شئت لم اذکره قال لا، ولکن نولیک من ذلک ماتولیت ». و در روایت خالد از شعبه در نسائی آمده که عمر به سائل گفت: «لاتصل» و همچنان در روایت عبدالله بن محمد بن تمیم از حجاج از شعبه عن الحکم آمده و در اینجا هم کلمه «لاتصل» و جمله «نولیک من ذلک ماتولیت» آمده.
اما در سند ابن ماجه محمد بن بشار از محمد بن جعفر از شعبه از الحکم الی آخره روایت کرده و در این روایت کلمه فقال عمر «لاتصل» و عمار می‌گوید «اما تذکر یا امیرالمؤمنین». مثل روایت نسائی آمده است: نکته: در کتب احادیث راویها در بعضی مکان و موارد حدیث را به گونه اختصار و در بعض جاها به شیوه‌ی مفصل روایت و بیان می‌کنند گرچه در محل اختصار یا تفصیل تمام راویان سند یکی نیستند و در هر متن مختلفی الفاظ راوی و سند راویان مختلف است، و حکم مسئله بدون اختلاف یکی است به شرط صحت سند «حالا بانصاف دقت فرمایید و قضاوت کنید. به گفته‌ی نجمی از آسمان و دلیل‌شان از ریسمان باریک و ضعیف‌تر است و عدم امانت‌داری در نقل عبارات کامل آشکار است و اهل سنت عقیده و ایمان کامل دارند بر اینکه بشر از انبیاء تا به آخر از خطاء و نسیان معصوم نیستند. این جناب نجمی و همراهانش هستند که علی را در اوصاف کامله خدایتعالی شریک می‌دانند و او را از خطا و نسیان معصوم می‌دانند.
حدیث رجم مجنونه ردیف 2 تعصب و عداوت صاحب خود را دیوانه و خون دل می‌کند: مسئله یکی است عبارت هم یکی است در ابن ماجه باب طلاق المعتوه عن علی ان رسول الله قال رفع القلم عن الصغیر و عن المجنون و عن النائم، حدیث شماره 2042.
در این حدیث بحث از داستان عمر و علی نیست.
و در بخاری کتاب الطلاق آمده: «و قال علی الم تعلم ان القلم رفع عن ثلاثة عن المجنون حتی یفیق و عن الصبی حتی تدرک و عن النائم حتی یستیقظ و قال علی کل الطلاق جائز الاطلاق المعتوه ». و در کتاب الحدود باب «لایرجم المجنون و المجنونة آمده و قال علی لعمر اما علمت ان القلم رفع عن المجنون حتی یفیق ». امام بخاری صراحتاً اسم معبود نجمی را آورده باز هم نجمی اعتراض بچه‌گانه و بی‌علمی می‌کند ابن عبدالبر چه حدیث خوبی در استیعاب نقل نموده «وقال یهلک فیک رجلان محب مفرط و کذاب مفتر و قال تفترق فیک امتی کما افترقت بنواسرائیل فی عیسی » (پیامبر فرموده: دو شخص درباره تو هلاک می‌شوند: یکی در محبت بیش از حد و دومی تهمت‌زننده به شما. امت من نسبت به شما دو گروه می‌شوند همان گونه که بنی‌اسرائیل درباره عیسی دو گروه شدند یکی او را شریک خدا کردند و گروه دوم به او تهمت می‌زدند).
اما اراده عمر برای رجم مجنون دو دلیل داشته، اول اینکه عمر نفهمیده که زن زانیه مجنون است و مشابهه همین قضیه در زمان پیامبر و به امر ایشان دیده شده پیامبر به علی دستور داد که برو و این کنیز را حد بزن علی رفت و بعد برگشت و فرمود: این کنیز مریضی ماهانی زنانه‌ دارد. پس رسول الله گفت بگذار تا مریضش تمام شود بعد حد او را اجرا کن.
ترمذی با تلفظ روایت کرده «فاذا هی حدیثة عهد بنفاس» (این کنیز در عهد نفاس است). بعد من آمدم و به رسول الله خبر دادم که این کنیز در حالت نفاس است پس رسول الله فرمود احسنت . جناب نجمی در اینجا هم باید همان مقوله «لولا معبودی علی لهلک» (نعوذ بالله) محمد را بگوید.
دلیل دوم اگر حدیث رفع القلم عن ثلاثة به عمر رسیده پس گمان نموده که معنی حدیث، رفع الاثم است نه رفع حدّ در دنیا و جمله «لولا علی لهلک» عمر در این قضیه مجنونه معروف نیست و نیامده.
در مسند امام احمد جمله صریح و مفصل روایت شده ولی جناب نجمی می‌گوید این حدیث با تلاوت مختصر در مسند احمد آمده است در مسند احمد چنین است: «ما رد کم قالوا رد نا علی قال(عمر) ما فعل هذا علی الا لشئی قدعلمه فارسل الی علی فجاء و هو شبه المغضب فقال مالک رددت هؤلاء قال اما سمعت النبی یقول رفع القلم عن ثلاثة الحدیث قال (عمر) بلی قال علی فان هذه مبتلاة بنی فلان فلعلّه اتاها و هو بها فقال عمر لا ادری قال (علی) و انا لاادری فلم یرحمها ». (چه کسی شما را برگرداند گفتند: علی؛ عمر گفت علی حتما دلیلی دارد بعد کسی را فرستاد تا علی را بیاورند علی آمد و حالت غضب داشت عمر گفت چرا ایشان را برگردانده‌ای فرمود مگر شما از پیامبر نشنیده‌ای که می‌گفت قلم از سه کسی برداشته شده: عمر گفت بله. علی گفت این زن مجنونه فلان قبیله است شاید زمانیکه مرد زانیه به این زن زنا کرده کنیز در حال دیوانگی بوده پس عمر گفت نمی‌دانم علی هم گفت من هم نمی‌دانم سپس عمر آن کنیز را رجم نکرد.
این روایت نقشه نجمی را به باد داد و امام بخاری رحمت الله علیه در اتوبان علم و تقوای پاک و صاف مثل آئینه در مسیر در حرکت است. باذن الله تعالی.
اعتراض نجمی در حدیث حدّ شراب‌خوری . مشورت‌کردن با دیگران و ترک عمل رسول خدا و خلیفه سابق.
جواب:
جناب نجمی مسئله حدّ شراب‌خوری را از کتب اهل سنت خوب فهمیده اما کینه و بغض باطنی او را مجبور کرده که چنین اعتراض بی‌حکمتانه‌ای مرتکب شود تا کمی از تپش بغض، آرام گیرد. حال بنده بعضی از روایات را که در این مسئله آمده نقل می‌کنم.
اول مذهب خود نجمی: «الثانی فی الحدّ و هو ثمانون جلدة. و یستوی فی الحر و العبد والکافر مع التظاهر».
دوم عمل صحابه: «عثمان‌ دعا علیا فامره ان یجلده فجلده ثمانین» عثمان به علی دستور داد که ولید را حد زند سپس علی هشتاد جلد به ولید زد.
2- «عن انس قال: جلد النبی فی الخمر بالجرید و النعال و جلد ابوبکر اربعین».
3- «و قال علی ان رسول الله لم یسنه» یعنی عددی را تعیین ننموده.
4- حتی کان آخر امرة عمر فجلد اربعین حتی اذاعتوا و فسقوا جلد ثمانین.
5- فجلده بجریدتین نحو اربعین قال و فعله ابوبکر فلما کان عمر استشار الناس فقال عبدالرحمن اخف الحدود ثمانین او ثمانون، فامر به عمر.
6- فقال یا عبدالله بن جعفر قم فاجلده (یعنی ولید را) فجلده و علی یعد حتی بلغ اربعین فقال امسک ثم قال (ای علی) جلدالنبی اربعین و ابوبکر اربعین و عمر ثمانین و کل سنة و هذا احب الی.
7- ان عمر بن الخطاب استشار فی الخمر یشربها الرجل فقال علی بن ابی‌طالب نری ان تجلد ثمانین فانه اذا شرب سکر و اذا هذی و اذا هذی افتری او کما قال فجلد عمر فی الخمر ثمانین  کتاب الاشربة قال القاضی عیاض المعروف من مذهب علی الجلد فی الخمر ثمانین و منه قوله فی قلیل الخمر و کثیرها ثمانون جلدة و روی عنه انه جلد المعروف بالنجاشی ثمانین قال و المشهور ان علیا هو الذی اشار علی عمر باقامة الحد ثمانین.
حال از جناب نجمی بپرسید هشتاد تازیانه تنها به مشوره عبدالرحمن بن عوف بوده یا به دستور علی از این بحث و مشورت علی و عمل ابوبکر و عمر را سنت‌ پیامبر معلوم می‌شود آن علی که جناب نجمی وحسینی شیرازی، ذکر و نگاه او را عبادت می‌دانند آن همان علی بوده که عبدالله بن سبأ برای ایشان ساخته و مشهور کرده اما این علی که مشاور شیخین ابوبکر و عمر بوده و  عمل ایشان را به نام سنت یاد می‌کند و دختر خود را به نام ام‌کلثوم به عقد عمر درمی‌آورد این همان علی نیست بلکه این علی بن ابی‌طالب عمری مسلک است و حرف‌زدن نجمی و شیرازی توخالی و پوچ است.
اعتراض داستان سؤال از اب و عمر معنی کلمه اب را ندانسته.
جواب:
قرآن می‌گوید:
         •             (اسراء: 36)
بنا به دستور این آیه آنچه را که انسان نمی‌داند نباید در آن  تکلف و تعمق و در معنی لغت، تفسیر و ترجمه به رأی کند «اب» در لغت عرب مشهور نبوده و غیرعربی است بنابراین عمر مطابق آیه 36 اسراء عمل نمود و این عمل هیچ اشکال و اعتراضی ندارد. اما دشمن همیشه باید بهانه‌جوئی کند !!. اعتراض به داستان عثمان و سمره بن جندب. این اعتراض هم به روال سابق اعتراض جاهلانه و مبنی بر بغض و کینه باطنی است. در اسلام رعایت ادب و طریق حسن در وعظ و امر به معروف و اطاعت از امرای اسلام لازم است که محرمانه باشد نه بر مظاهره و مجاهره و سوءادب. اسامه بن زید روی همین قانون عمل نمود و گفت: «لااحب ان اکون اول من فتحه» من دوست ندارم که دروازه خلاف آداب اسلام و باب فتنه را باز کنم. امر به معروف باید از طریق حق ابلاغ شود . در صحیح بخاری چنین آمده «قیل لاسامه الا تکلم هذا قال قد کلمته مادون ان افتح له باب ارکون اول من یفتحه ». به روایت شعبه از اعمش و در روایت سفیان از اعمش چنین آمده: «قیل لاسماعة لواتیت فلانا فکمته قال انکم لترون انی لااکلمه الا اسمعکم انی اکلمه فی السردون ان افتح بابا لااکون اول من فتحه الحدیث ». در هر دو روایت امام بخاری هدف و مطلب یکی است اما راوی سند دو نفراند 1- سفیان از اعمش 2- شعبه از اعمش، هر کلمه‌ای را که راوی گفته امام بخاری همان کلمه را بدون کم و بیش روایت نموده. جناب نجمی مهارت و علم تخصصی در اسماء رجال را ندارد و نمی‌تواند چنین دقتهایی را درک کند پس مجبور است که از خود حرف درآورده ضرب‌المثل است ملّا آن باشدکه چُپ نکند.
اما روایت بیع خمر و مسئله سمره الحمیدی از سفیان از عمرو بن دینار از طاووس «انه سمع ابن عباس یقول بلغ عمر بن الخطاب ان فلان باع خمراً فقال قاتل الله فلانا الحدیث بخاری باب لایذاب شحم المیتة و لایباع و دکه» (به عمر خبر رسید که فلان به مردم شراب می‌فروشد عمر گفت خدا فلانی را بکشد ». امّا سند مسلم ابوبکر بن ابی‌شیبه قال حدثنا سفیان بن عینة مسند عن ابن عباس قال بلغ عمران سمرة باع خمراً فقال قاتل الله سمرة الحدیث . آیا اصحاب رسول الله می‌تواند بعد از تحریم خمر شراب بفروشد؟ خیر، پس اصل ماجرا چیست؟
جواب اوّل:
اهل کتاب به جای جزیه (مالیات) شراب می‌دادند، سمره این شراب را به آنها فروخت و به اندازه‌ی قیمت آن جزیه گرفت و گمان کرد که این فروش جایز است . جواب دوم: عصیر را به کسی که شراب درست می‌کند فروخت و به عصیر خمر گفته می‌شود «کما یسمی العنب به»، این قول خطابی است و «الثالث ان یکون خلل الخمر و باعها» و عمر و اکثر علماء معتقدند که این فروش حلال نیست و سمره جایز دانسته.
جناب نجمی از ابوبصیر لیث البختری المرادی و سیّد الحمیری و عبدالله بن ابی‌یعفور و ابوهریره البزاز سخنی در میان نمی‌آورد و از شراب‌خوردن‌شان چشم‌پوشی نموده، در حالیکه ایشان از محدثین بزرگ شیعه هستند و به قول و فتوای امام جعفر اعتنا و توجه‌ای نمی‌کردند.
اما اعتراض نقل بالمعن یدر، صحیح بخاری.
جواب:
این اعتراض بی‌موردی است اولاً نقل بالمعن یجرح نیست ثانیاً این نقل از راوی است نه از مؤلف مثل امام بخاری چنانچه حافظ ابوالفضل محمد بن طاهر المقدسی در کتاب خود بنام جواب المتعنت می‌گوید: «اعلم ان البخاری رحمه الله کان یذکر الحدیث فی کتابه و یستدل به فی کل باب باسناد آخر و یستخرج منه بحسن استنباطه و غزراة فقهه معنی یقتضیه الباب الذی اخرجه فیه و قلّمایورد حدیثاً فی موضیعین باسناد واحد و لفظ واحد، و انما یورده من طریق اخری لمعان » «الفصل الثالث فی بیان تقطیعه للحدیث و اختصاره و فائدة اعادته له فی الابواب و تکراره».
اما استناد جناب نجمی به خطیب بغدادی که امام بخاری حدیثی را در شام شنیده و در مصر نوشته است. و در جواب سوالی که آیا این حدیثها کامل نوشته شده است بخاری در جواب سکوت می‌کند و چیزی نگفت، باید عرض کنم که این سکوت امام بخاری دلیل بر آنچه که شما فکر می‌کنید نیست. زیرا قبل از این جمله، عبارت دیگری است که دلیل بر کمال حافظه اوست: «ما عندی حدیث لااذکر اسناده» و بعد از کلمه (فسکت) قصه دیگری علامه خطیب از امام بخاری و ابوحفص احمد بن حفص آورده که امام بخاری به ابوحفص می‌گوید این حرف که شما از کتاب الجامع خواندید در نزد من نیست سه دفعه این مراجعه را با ابوحفص تکرار می‌کند بعد ابوالحفص قول امام بخاری را تأیید و او را تعریف می‌کند و می‌گوید: «احفظوا فان هذا یوما یصیر رجلاً» اما استناد ابن حجر را که شما به صورت اعتراض آورده‌اید که ایشان گفته‌اند، از عجایب و نوادری که در صحیح بخاری واقع شده است این است که در این کتاب هر حدیث با سندی نقل گردیده است و همان حدیث با همان سند اما با الفاظ و متن دیگری نقل شده است به طوریکه در حدیث سحر النبی این روایت به چشم می‌خورد. این عبارت شما برخلاف عبارت ابن حجر است؛ ایشان همین اعتراض را در فصل سوم هدی ساری، ص 20 از حافظ مقدسی مفصلا نقل نموده و جواب داده است در حال حاضر بنده عبارت ایشان را در حدیث سحر النبی برای شما نقل می‌کنم: قوله: (حتی اذا کان ذات یوم او ذات لیلة) شک من الراوی، و اظنه من البخاری لانه اخرجه فی صفة ابلیس من بدء الخلق فقال حتی کان ذات یوم، و لم یشک، ثم ظهرلی ان الشک فیه من عیسی بن یونس، و ان اسحاق بن راهویه اخرجه فی مسنده عنه علی الشک و من طریقه اخرجه ابونعیم، فیحمل الجزم الماضی علی ان ابراهیم بن موسی شیخ البخاری حدثه به تارة بالجزم و تارة بالشک و یؤیده ماسا ذکره من الاختلاف عنه»، و بعد ابن حجر می‌گوید، «و هذا من نوادر ما وقع فی البخاری ان یخرج الحدیث تاما باسناد واحد بلفظین». یعنی آن خیلی کم است حال اسناد و کلمات متن بخاری را بخوانید: و حدیث شماره 5763، «حدّثنا ابراهیم بن موسی انا عیسی بن یونس عن هشام عن ابیه عن عائشه سحر رسول الله رجل من نبی زریق یقال له لبید بن الاعصم حتی کان رسول الله یخیل الیه انه یفعل الشی و ما فعله حتی اذا کان ذات یوم او ذات لیلة و هو عندی، لکنه دعا و دعا  الحدیث و در آخر همین حدیث آمده قلت یا رسول الله افلا استخرجته قال: قد عافنی الله فکرهت ان اثور علی الناس فیه شرا فامربها فدفنت».
تابعه ابواسامه و ابوضمره و ابن ابی‌الزناد عن هشام، و قال اللیث و ابن عیینة عن هشام، فی مشط و مشاقة . اما حدیث شماره 5765 و سند آن حدّثنی عبدالله بن محمد قال سمعت ابن عیینة یقول: اول من حد ثوابه ابن جریج یقول: حدثنی آل عروة عن عروة، فسألت هشاماً عنه فحدثنا عن ابیه عن عائشه کان رسول الله سحر، حتّی کان یری انه یأتی النساء و لابأتیهن ... قالت فاتی النبی البئر حتی استخرجه ... قال فاستخجر قال فقلت افلا تنشرت – فقال اما والله فقد شفانی واکره ان اثیر علی احد من الناس شرا» این حدیث با این سند تفسیر شده و محلی برای سوال و جواب نگذاشته و در روایت اول بعضی ابهام بود اما این روایت همه ابهامات را تفسیر نمود. اما حدیث شماره 5766 مثل متن حدیث شماره 5765 است الا در یک کلمه و آن کلمه این است «قلت یا رسول الله افاخرجته قال»: لا مراد از اخراج (نشر همان) مشط و مشاطه است و در جمله «ذات یوم» بدون شک آمده و در اینجا شیخ بخاری عبید بن اسماعیل است از «اسامه از هشام از ابیه» = برای علمای علوم الحدیث هیچ ابهام و تعارضی با جمع‌کردن اسناد و متون احادیث پیش نمی‌آید، اما طلبه‌ بدون استاذ، و مغرض می‌تواند در این مورد بهانه‌جوئی و اعتراض کند.
جواب:
جناب نجمی به روال سابق خود در اینجا هم‌دست برد زد و عبارت کامل ابوولید باجی را روایت نکرده حافظ ابواسحاق ابراهیم بن احمد المستملی گفته که من کتاب بخاری را از اصلی که در نزد محمد بن یوسف الفربری بود نوشتم در این نسخه به چیزهایی برخورد نمودم که کامل نبود و جاهایی را دیدم که مبیّض(سفید) بود و در بعضی جاها ترجمه باب بدون حدیث، و در بعضی جاها احادیث بدون ترجمه‌الباب موجود بود پس ما آنها را مرتب نمودیم؛ بعد ابوولید الباجی می‌گوید: «و هی مواضع قلیلة جداً» چنین چیزهای بسیار کم است، در بعضی جاها که حدیث مطابق شرط او نبود. ترجمه الباب بدون حدیث صحیح، خالی مانده و در بعضی جاها همان حدیث که مطابق شرط او نبوده و مردم آن را از قیاس مقدم می‌دانستند، ترجمه الباب کرده و بعد آیه‌ای از قرآن یا حدیث صحیحی که عموم مردم بر آن دلالت داشته نقل نموده؛ و ابن حجر می‌گوید چون مقصد امام بخاری استنباط مسائل بوده در بعضی جاها ابواب بدون اسناد حدیث را می‌بینید و فقط می‌گوید: «فیه فلان عن النبی او نحو ذلک و قد یذکر المتن بغیر اسناد و قد یورد معلق» مقصدش دلیل برای مسئله بوده و بر این کار عیب و اعتراضی وارد نیست. پس صحیح بخاری را کسی دیگری تکمیل نکرده . الفصل الثانی فی بیان موضوعه و الکشف عن مغنراه فیه.
در نتیجه اعتراض‌‌های نجمی بی‌مورد و ناقص و بدون مطالعه و مبنی بر تقلید از دیگران سرچشمه گرفته و تمام استنادهای ایشان ناقص و قطع و بریده است: صحیح‌ترین دلیل بر بغض و کینه نجمی بر بخاری و حتی بر کل صحابه در روایات ابوبکر صدیق و علی رضی الله عنهما و رفتار علی با سه خلیفه مشاهده نمودیم که امام بخاری از ابوبکر صدیق بیست و دو حدیث روایت نموده و برای فضائل او نه روایت وارد کرده و از علی بیست و نه حدیث و در فضائل او یازده حدیث روایت نموده.
قسمت ششم: توحید از نظر صحیحین
1- رؤیت خدا از نظر صحیحین.
جواب:
اعتراض اول رؤیت الله تعالی: در روز قیامت: جای تأسف و تعجب است که جناب نجمی تا حالا معنی توحید و لا اله الله محمد الرسول الله را نفهمیده، دوم اینکه رؤیت الله را به عنوان توحید قلمداد کرده، سوم اینکه منکر وجود خدا است: «قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد».
                           (اسراء: 111)
این توحید و اوصاف سالبه در قرآن اهل سنت آمده است اما در مورد اوصاف حرکت و انتقال در سوره بقره آیه (210) می‌فرماید:
1-                   (بقره: 210)
«آیا انتظار دارید که خداوند و فرشتگان، در سایه‌بانهای ابر به سوی آنان بیایند و همه کارها انجام یابد و همه کارهابه سوی خدا بازگردانده می‌شود.»
2-                    (انعام: 158)
«آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سراغشان آیند یا خداوند (خودش) به سوی آنها بیاید یا بعضی از آیات پروردگارت (دال بر شروع رستاخیز باشد) آثار قیامت یا عذاب یا بر آنان نمودار شود؟ روزی پاره‌ای از نشانه‌های پروردگارت فرا می‌رسد».
3-                  
        (فجر: 21-22)
«چنان نیست (که آنها می‌پندارند) در آن هنگام که زمین سخت درهم کوبیده شود و پروردگار شما بیاید و فرشتگان صف در صف حاضر شوند».
جناب نجمی به این آیه‌های صریح در مفهوم خود ایمان ندارد.
4-              (قیامه: 22-23)
«(آری) در آن روز صورتهایی شاداب و مسرور است(22) و به پروردگارش می‌نگرد(23)».
ترجمه از مکارم شیرازی:
امام جعفر از رسول الله روایت نموده که «بهشتی‌ها از الله تعالی می‌خواهند: «فأرنا نورٌ وجهکَ فیتجلی لَهم سبحانَه و تَعالی حتّی یَنظرون الی نورِ وجههِ المکون مِن عینِ کلِّ ناظرٍ فلا یتمالکونَ حتّی یخروا علی وجوههِم سجداً ... فیستمکِنون مِن النظَر الی نورِ وجههِ فیقولونَ یا سیّدَنا حسبُنا لذاذة منطقکَ و النظر الی نور وجهِک لانریدُ به بدلاً و لانبتغی به حوالاً و قد نظرت الی وجه ربی تبارکَ و تعالی فاشرقَ وَجهی من نورِ وجهه... والربّ یضحک الیهم » در ابتدای همین روایت آمده: «قد سمعنا الصوت و اشتهینا النظر الی انوار جلالک و هو اعظم ثوابنا و قد وعدته ولاتخلف المیعاد ». «حتی ینظروا الی نور وجهه المکنون من عین کل ناظر ». از عن ابی‌عبدالله! آمده «فاذا اجتمعوا تجلی لهم الرب تبارک و تعالی، فاذا نظروا الیه خروا سجداً ». «یا حسین ان اردت ان ینظر الله الیک من غیر حجاب و تنظر الی الله من غیر حجاب فوال آل محمد و وال ولی الامر منهم قال قلت انظر الی الله، قال ای والله» ... «بکر بن صالح عن ابی‌الحسن الرضا قال من سرّه ان ینظر الی الله بغیر حجاب و ینظر الله الیه بغیر حجاب فلیتول ال محمد و لیتبرأ من عدوهم و لیأتم بامام المؤمنین فانه اذا کان یوم القیامة نظر الله اله بغیر حجاب و نظر الی الله بغیر حجاب ». و در البحار باب فضل یوم الجمعة ولیلتها و ساعاتها نقل المجلسی هذا الحدیث نقلا عن علی بن ابراهیم فی تفسیره عن ابیه عن عبدالرحمن بن ابی نجران عن عاصم بن حمید عن ابی‌عبدالله ... «فاذا اجتمعوا تجلی لهم الرب تبارک تعالی فاذا نظروا الیه خروا سجدا».
و در لئالی الاخبار لعمدة العلماء و المحققین محمد التوسیرکانی الشیعی در باب فی ان اهل الجنة یسمعون صوته... .
فی ان اهل الجنة یسمعون صوته تعالی و یخاطبهم و ینظرون الیه و هما الذ الاشیاء عندهم ... قدسمعنا الصوت واشتهینا النظر و هو اعظم ثوابنا و قد وعدته و لاتخلف المیعاد فیأمر الله الحجاب فیقوم سبعون الف حجاب فیرکبون علی النوق و البرازین و علیهم الحلی و الحلل فیسیرون فی ظل العرش حتی ینتهوا الی دارالسلام و هی دراالله دارالبهاء و النور و السرور و الکرامة فیسمعون الصوت فیقولون: یا سیدنا سمعنا لذاذة منطقک و ارنا وجهک فیتجلی لهم سبحانه و تعالی حتی ینظرون الی وجهه تبارک و تعالی.
رؤیة الله در دعاهای اهل بیت: 1- ولذّة النظر الی وجهک و شوقا للقائک من غیر ضرّاء.
2- در دعاء فاطمة سیدة النساء آمده است که: و اسألک لذة النظر الی وجهک.
3- قالت: «والنظر الی وجهک فارزقنی ». «دعاء یوم الجمة ... و انظر بها الی وجهک الکریم یوم القیامة».
«و نظراً الی وجهک یوم تحجبه عن المجرمین: و صدق الله حیث یقول فی کتابه».
  •         (مطففین: 15)
و در صفحه‌ی 159 دعاء «لیلة الاحد اللهم حبب الینا لقاءک و ارزقنا النظر الی وجهک و اجعل لنا فی لقاءک نضرة و سرورا ...» و در صفحه‌ی 166 دعاء امام کاظم و «النظر الی وجهک الکریم» و در صفحه‌ی 201 و 206 امام کاظم می‌گوید: «ولذة النظر الی وجهک و شوقا الی لقائک ». و حتی ینظروا الی نور وجهک الکریم الباقی یا الله . ولاتحجب مشتاقیک عن النظر الی جمیل اؤیتک و در صفحه 145 ... والتمتع بالنظر الیک و در صفحه 148 و منحته بالنظر الی وجهک و در صفحه 149 و لاتصرف عنی وجهک و در صفحه 150 و شوقی الیک لایبله الا النظر الی وجهک. و در صفحه 225، حدیث 1 باب احراز فاطمة الزهراء ... واسئلک النظر الی وجهک و الشوق الی لقائک . نوافل شهر رمضان ونظرة من وجهک الکریم فأنلنی... و لذة النظر الی وجهک و شوقا الی رؤیتک و لقائک . و من لایحضره الفقیه، صفحه 315 باب فی التعقیب.
و در «الصحیفة العلویة المبارکة، صفحه 139 باب دعاءه باب فی المناجاة فی شهر رمضان فلا تجعلنی ممن صرفت عنه وجهک و حجبه ... و ایز ابصار قلوبنا بضیأ نظرها الیک...».
و اللهم حبب لقاءک و ارزقنا النظر الی وجهک و اجعل لنا فی لقائک نظرة و سرور... و لذة النظر الی وجهک و شوقا الی لقائک و القررت اینهم بالنظر الیک یوم لقائک الحادی عشرة ... النظر الی وجهک . نمونه‌ای از خروار: جناب نجمی به خاطر تقلید از دیگران و اعتماد به مکتوبات آنان فرصت مطالعه کتب دیگر را ندارد. دوم اینکه ایشان نه تنها ابوهریره و امام بخاری را مورد طعن قرار می‌دهند بلکه اقوال پیامبر و ابوعبدالله امام جعفر صادق و علی بن موسی الرضا و فاطمة الزهرا و زین العبادین که به اسناد و مؤلفین شیعه رؤیت الله را اعتقاد دارند و ثابت نموده‌اند، قبول ندارند، و اسامی اهل بیت را برای خود سپری قرار داده‌اند در حقیقت فاصله‌ی آنان با اهل بیت فاصله زمین تا آسمان است.
غیر از این روایات یعنی روایات اهل بیت: مسئله و حدیث رؤیت الله را بیشتر از بیست صحابه غیر از ابوهریره از پیامبر روایت نموده‌اند. ثالثاً بهانه بزرگ جناب نجمی و عبدالحسین در انکار حدیث رؤیت الله کلمه و جمله «فیاتیهم الله فی غیرالصورة التی یعرفون».
«فیاتیهم الله فی الصورة التی یعرفون».
«حتی یضحک الله فاذا ضحک منه اذن له بالدخول فیها».
این کلمات را برای خود دستاویزی قرار داده و حدیث رؤیت الله را انکار نموده، اهل سنت تمام اوصاف الله تعالی را که در قرآن و حدیث صحیح آمده بلاکیف و بدون تشبیه و مناسب ذات الله تعالی قبول و به آن ایمان دارند و مقصد از صورت در حدیث رؤیت الله علامت است چنانچه در محاورات و عرف می‌گویند: صورت حدیث یا صورت کار چنین است و بعضی گفته‌اند مراد از صورت صفت است. به هرحال حدیث رؤیت از روات شیعه و سنّی و از قرآن، ثابت شده و اهل سنت به آن ایمان راسخ دارند و جمله «والرب یضحک الیهم» در روایت ابوعبدالله و در کتاب معتبر شما مانند کتب زیر وجود دارد: بحارالانوار، ص 207 و  215، ج 8 و ص 215 باب الجنه و نعیمها از احمد بن محمد بن عیسی عن سعید بن جناح عن عوف بن عبدالله الازدی عن بعض اصحابنا ثابت شده و لئالی الاخبار 4/410 – 411 لعمدة العلماء و المحققین محمد التوسیرکانی الشیعی در باب ان اهل الجنة یسمعون صوته، و الرب یضحک الیهم، و همچنان در این روایت جمله «دارالله دارالبهاء و النور» ثابت شده و جمله «و یسمعون الصوت» هم آمده.
«و ینتهوا الی دارالسلام و هی دارالله» وارد شده: منشأ این عقیده باطل یعنی عدم رؤیت الله در روز قیامت، تفسیر بالرأی (المذموم) کلمه ناظره و تقلید از مذهب معتزله و خوارج و بغض مرجئه سرچشمه گرفته است و کلمه ناظرة حقیقتا به معنی نگاه‌کننده است و مخصوصاً وقتی که متعدی به سوی الی باشد. ثانیاً مکان و سیاق آیه دلیل صریح است که ناظره به معنی حقیقی خود آمده و تأویل آن به منتظره بعید و دور از عقل و نقل است، اما کلمه
           (انعام: 158)
و آیه
               (بقره: 210)
لفظ و سیاق و مکان مابعد و ماقبل آیه مذکور دلیل صریحی است بر معنی انتظار. جناب نجمی در لغات و ادبیات عربی تخصصی ندارند و باز هم مقلد است و کسانیکه زبان مادری‌شان عربی است اگر کافر هم باشند خوب و راحت معنی «ناظرة و هل ینظرون» را می‌داند، و همچنان معنی آیة
            (انعام: 103)
از هر عوام عربی زبان بپرسید می‌داند. درک‌کردن یک موضوع عظیم با دیدن آن فرق بزرگی دارد حال بشر آسمان و زمین و آفتاب را می‌بیند اما تمام آنرا درک نمی‌کند. همچنان استدلال شما از کلمه (لن ترانی) یک استدلال عامیانه‌ای است و توهین و تحقیر به شان و عظمت یک پیامبر است چیزی که ممکن نیست، و سؤال در مورد آن جهالت است پس چطور یک رسول عظیم‌الشأن آن سوال را تکرار می‌کند.
آن تعریف و اوصاف سالبه که شما برای خدا تراشیده‌اید، تأیید مذهب دهریت و تعریف معدوم است چنین تعریفی در ادیان و کتب و صحائف آسمانی و گفتارهای انبیاء از آدم تا خاتم نیامده. أسما و صفاتی که در کتب و صحائف آسمانی و در گفتار انبیاء علیهم السلام آمده شما به آنها ایمان ندارید و مقلد فلاسفه یونان قدیم 42 سال قبل از میلاد هستید مثل دیمقریطس.
و اهل سنت تمام آنچه را در قرآن و حدیث صحیح آمده بدون تأویل و تشبیه و تجسم و تعطیل قبول دارند. خدائی را که شما و مقلّدین‌تان تعریف می‌کنید فقط یک اسم است و مسمّی‌ای وجود ندارد و معدوم محض است. و آنچه شما در کتاب خود ص 118 نقل نموده‌اید که رسول خدا در شب معراج با چشم خود خدا را دید غلط است اهل سنت که عامل به قرآن و احادیث صحیح و پیروی خط جمهور علماء صحابه و تابعین هستند چنین عقیده و قولی را قبول ندارند. و کلمه ناظره را اگر به معنی منتظره معنا می‌کنید پس شما در مذهب خود مرتکب دو چیز می‌شوید، و مجبور هستید که بگویید مردم بهشتی منتظر هستند تا پروردگارشان بیاید و او را ببینند «فررت من المطر و قررت تحت المیزاب».
آیا می‌توان خدا را در خواب دید:
جواب:
در این سوال: ما یک حدیث به چند طرق روایت می‌کنیم: اوّل حالت خواب پیامبر. دوم جمله «فیاحسن صورة سوم جمله اتانی اللیلة آت من ربی» جمله اخیر مسئله را حل نموده و هیچ سؤالی و اعتراض بر اهل سنت وارد نمی‌شود. دوم: این مورد در خواب و در عالم رؤیا بوده و نیاز به تعبیر دارد زیرا که خواب بیننده غیر متشکل را متشکل و متشکل را بغیر شکله می‌بیند. سوم: جمله «احسن صورة» صراحتاً دلیل بر صورت حقیقی الله تبارک ندارد بلکه احتمال دارد برحالت خوبی خواب دیده باشد. ای حال «کونی فی احسن صورة و صفة من غایة انعامه و لطفه علی» اگر مرجع صوره خدا باشد پس به معنی علامت است به این معنی «صورة الشی ما یتمیّز به عن غیره سواء کان عین ذاته او جزءة الممیّزله عن غیره او صفته الممیّزة» چنانکه کلمه صورت بر جثه اطلاق می‌شود بر معانی هم استعمال می‌گردد مثلا گفته می‌شود «صورة المسئلة کذا یا صورة احال کذا». پس مراد از صوره در این حدیث(والله اعلم) ذات مخصوص و منزّه از «مما ثلت از ماسوای الله تعالی» است «الطیبی والتور بشتی، مرقاه» اما در نزد سلف حدیث صحیح در اوصاف الله تعالی به همان عبارتی که واردات قبول و به آن ایمان دارند «من غیر تکییف و لاتشبیه ولا تعطیل والایمان به من غیر تأویل له مع الاعتقاد بان الله(تع) لیس کمثله شیی و هو السمیع البصیر».
اما علماء اهل سنت نیز خدا را در خواب می‌بینند:
جواب:
این موضوع و استناد جناب نجمی نه ثبوت صحیح دارد و نه حجّت. و باید این را به مذهب جمهور علماء اهل سنت نسبت دهند اقوال شاذ و نادر و بی‌سند اعتباری ندارد. از صحابه و تابعین بزرگ اهل سنت چنین چیزی با سند صحیح نیامده فقط همان یک رؤیت خوب و جمله «فی احسن صورة» در یک روش: «و آتانی اللیله ات من ربی» در یک روایت آمده و بگفته ترمذی صحیح است.
لازم به تذکر است که جناب سید محمد عظیمی جزوه‌ی بنام خدا در آیین وهابیت به چاپ رسانیده و در صفحه 13 دروغ شاخداری را به شیخ ناصرالدین آلبانی رحمت الله علیه نسبت داده که ایشان جمله ساختگی «شابا موفرا رجلاه فی خضرة، علیه نعلان من ذهب علی وجه فراش من ذهب» را صحیح گفته جوانی بود دارای موهای بلند در سبزه‌زاری ایستاده نعلینی از طلا بها و توری از طلا به صورت داشت . حالا بنده همان حدیث و قول شیخ آلبانی را برای خوانندگان عزیز نقل می‌کنم: «نعیم بن حماد و یحیی بن سلیمان... ان مروان بن عثمان حدّثه عن عماره بن عامر عن ام‌الطفیل امرأة ابی بن کعب قالت سمعت رسول الله یقول رأیت ربی فی المنام فی احسن صورة» و ذکر کلاماً: آلبانی می‌گوید حدیث صحیح ماقبله، و اسناده ضعیف مظلم ... و مروان بن عثمان الرزقی ضعیف کما فی التقریب» و از حافظ ابن حجر نقل نموده که این متن منکر است . مروان بن عثمان را ابوعبدالرحمن بسیار جرح نموده و عماره بن عامر یا ابن عمیر جهول و ضعیف است . نعیم بن حماد؛ ابن عدی گفته که حدیث می‌سازد و ابن معین هم او را جرح نموده.
دروغ دوم محمود عظیمی بر شیخ البانی،، تمام بدن خدا هم از بین خواهد رفت جز صورتش.
جواب:
اهل سنت عقیده و ایمان راسخ دارند بر اینکه، همه چیز فانی‌شدنی است و از بین خواهد رفت مگر ذات‌الله تعالی مراد از وجه ذات خُدا است.
حمله سوم محمود عظیمی بر ابن باز که ایشان گفته‌اند.
حدیث: «اذا ضرب احدکم فلیتق الوجه، فان الله خلق آدم علی صورته و فی لفظ آخر علی صوة الرحمن».
جواب:
این حدیث را شیعها صحیح و ثابت گفته‌اند . ثم قال الخمینی: و هذا الحدیث من الاحادیث المشهورة بین السنة و الشیعة و یستشهد به دائما و قد ایّد الامام الباقر صدوره و تولّی بیان المقصود منه.
نسبت صورت به خدا مثل نسبت روح است. «و نفخت فیه من روحی»: یا بیتی نسبت روح و بیت و «صورة بطرف الله» به این خاطر است که خالق روح و بیت و صوره الله تعالی است و آدم از ابتدا به همان صورت خود خلق شده برخلاف اولادهای آدم که اول نطفه است بعد علقة بعد مضغه الی آخره. این است معنی ان الله خلق آدم علی صورته، هیچ کس از اهل سنت نگفته که صورت آدم مثل صورت الله تعالی است «سبحان‌الله، لیس کمثله شیئ و هو السمیع البصیر» جناب عبدالحسین و محمود عظیمی و نجمی و ابوریه و ... همه مقلدند. خلاصه بحث گذشته این بود که معبود بر حق و یکتای اهل سنت‌ دارای اوصاف کامله‌ای است که در قرآن و احادیث صحیح آمده بدون سؤال از کیفیت و بدون تنبیه و بدون انکار «امنّا بالله کما هو باسمائه و صفاته» امّا معبود بر حق و یکتای جناب محمدصادق نجمی و عبدالحسین شرف‌الدین و حسین غیب غلامی هرساوی و ابوریه و حسن بن صادق الحسینی آل المجدد الشیرازی، دارای والدین و اولاد و ازواج و دارای دو دست و دو پا و دو چشم و دو گوش و قد و سر و ... است. و همه این شیوخ مدیون علامه و محدث ابی‌یسر جمال‌الدین عبدالعزیز بن محمد بن الصدیق الحسنّی الغماری المغربیّ هستند که کتاب حسن الرفاده را جمع‌آوری نمودند و در اختیار ایشان گذاشته و بعد از ایشان جناب خادم الحدیث الشریف و السنة المطهرة حسن بن صادق الحسین ال المجدد الشیرازی کتاب مذکور را با زحمت فراوان و شایسته تلخیص نمودند و باسم تلخیص الافادة بطرق حدیث (النظر الی علی عبادة) و همچنان «الا بادة لحکم الوضع علی حدیث ذکر علی عبادة»، مختصر نمودند و چاپ کردند و در دست‌رس همگان قرار دادند باید شما هم از حسن شیرازی تشکر کنید و همچنان یکی از بزرگان شما هشام بن الحکم مفتق الاکلام در امامت و مذهب المذهب در نظر و استدلال است جناب عبدالحسین شرف الدین در کتاب خود المراجعات ص 419-420 ایشان را بسیار توثیق و تمجید نموده ‌است. جناب هشام بن الحکم از ابوعبدالله روایت کرده‌اند که الله تعالی جسم صمدی نوری است . همچنان هشام بن الحکم معتقد است. آن «معبوده جسم ذوحد و نهایة و انه طویل عریض عمیق و ان طوله مثل عرضه ». دوباره ایشان گفته‌اند «ان ربه جسم ذاهب جاء فیتحرک تارة و یسکن اخری و یقعد مرة و یقوم اخری» و می‌گوید کوه ابوقبیس از الله تعالی بزرگتر است . و دوباره معتقد است که بین معبود و بین اجسام مشابهت وجود دارد . و همین عقیده اجسامی را هم هشام الجوالقی دارند . و عقیده هشام بن سالم و یونس بن عبدالرحمن و شیطان الطاق الملقب عندهم بمؤمن الطاق و غیرهم، همین است و بس. ناب عبدالحسین می‌گوید: «هل یلیق بمثل هشام علی غزارة فضله ان تنسب الیه الخرافات »، و ایضا هارون بن مسلم بن سعدان ابوالقاسم عقیده جبر و تشبیه را داشته و چه دروغهای را بر ائمه نسبت داده‌اند و همچنان محمد بن جعفر بن محمد بن عون الاسدی هم عقیده‌ ابوالقاسم مذکور است و همین ا‌ست عقیده یونس بن عبدالرحمن القمی . متأسفانه این راویان بزرگ که عقیده‌ی جسم و جبر و تشبیه را دارند برای نجمی و محمود عظیمی و ابوریه وتیجانی و عبدالحسین و ... غیرمرئی شده‌اند «لاتدرکهم ابصارهم»: اما از جرح ابوهریره و امام بخاری (رحمت الله علیهم) لذت می‌برند، و معتاد تلبیس و تقطیع و تقلید و کتمان حق شده‌اند. تعجب و در اینجا است که بزرگان شان تمام عمر خود را در بغض و کینه با اصحاب رسول و در ادعاء محبت ظاهری اهل بیت به پایان رسانیدند اما با اقوال و اعمال ائمه اهل بیت چند درصدی عمل نکردند و نخواهند کرد «اللهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اتباعه و ارنا الباطل باطلا وارزقنا اجتنابه» آمین.
1- عن جعفر بن الباقر انه قال لقد امسینا وما احد اعدی لنا ممن ینتحل مودتنا.
2- و عنه ایضاً انه قال: انّآ اهل بیت صادقون لانخلو من کذب یکذب علینا، فیسقط صدقنا بکذبه عند الناس: کان رسول الله اصدق الناس لهجة و کان مسیلمة یکذب علیه،، و کان امیرالمؤمنین اصدق من برأ الله من بعد رسول الله،، و کان الذی یکذب علیه من الکذب عبدالله بن سبأ لعنة الله  و کان ابوعبدالله الحسین بن علی قد ابتلی بالمختار، ثم ذکر ابا عبدالله الحارث الشامی و البنان فقال: کانا یکذبان علی علی بن الحسین، ثم ذکر المغیرة بن سعید و بزیعاً و السری و ابالخطاب و معمراً و بشار الاشعری و حمزة الیزیدی و صائق النهدی ای اصحابه فقال: لعنّهم الله، انا لا نخلو من کذّاب یکذب علینا کفانا الله مؤنة کل کذّاب و اذا قهم الله حدّ الحدید . و عن حفیده علی الرضا الامام الثامن انه قال: کان بنان یکذب علی علی بن الحسین فاذا قه الله حرّ الحدید، و کان المغیرة بن سعید یکذب علی ابن جعفر فاذاقه الله حرّ الحدید و کان محمد بن بشر یکذب علی ابن الحسن علی بن موسی الرضا فاذاقه الله حرّ الحدید و کان ابوالخطاب یکذب علی ابی‌عبدالله فاذاقه الله حرّ الحدید، و الذی یکذب علی محمد بن الفرات ، و عن ابی‌جعفر محمدبالباقر انه قال لعن الله بنان البیان و ان بنان لعنه الله کان یکذب علی ابی اشهد ان ابی کان عبدا صالحا . عن جعفر انه ذکر عنده جعفر بن واقد و نفر من اصحاب ابی‌الخطاب فقیل: انه صار الیهم یتردد و قال فیهم: و هو الذی فی السماء إله و فی الارض إله، قال هو الامام، فقال او عبدالله: لاوالله لایأوینی و ایاه سقف بیت ابدا، هم شر من الیهود و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا، والله ماصغر عظمة الله تصغیر هم شیئاقط، و ان عزیز جال فی صدره ماقالت الیهود فمحی الله اسمه من النبوة، والله لوان عیسی اقر بما قالت فیه النصاری لاورثه الله صمماً الی یوم القیامة، و الله لواقررت بما یقول فی اهل الکوفة لأخذ تنی الارض،، و ما انا الا عبد مملوک لااقدر علی ضر شی و لانفع شیی ، عن قاسم الصیر فی قال: سمعت اباعبدالله یقول: قوم یزعمون انی لهم امام، والله ما ان الهم بإمام مالهم لعنهم الله کلما سترت سترا هتکوه هتل الله سترهم، اقول کذا یقولون انما یعنی (ای ابوعبدالله) کذا انا امام من اطاعنی.
آیا خداوند محتاج به مکان است؟
جواب:
جناب محمدصادق: تمام آنچه از احادیث و اقوال ائمه نقل نموده صحیح و ثابت و معتبرند اما در کتاب خود یک موضوع را مطرح کرده که نزد اهل سنت هیچ کس به آن موضوع عقیده ندارند و نه چنین چیزی گفته‌اند و آن موضوع محتاج است. عقیده اهل سنت این است: «فهو فوق العرش مع حمله بقدرته للعرش و حملته و غناه عن العرش، و فقر العرش الیه».
اما اینکه الله تعالی بالای عرش است اهل سنت بر این موضوع اتفا‌ق‌نظر دارند، حتی امام ابوحنیفه رحمه الله علیه، متوقف فوقیت را کافر می‌داند، منکر فوقیت به طریق اولی کافر است: نزد امام اعظم جای تعجب و تأسف است که جناب نجمی با اینکه مدعی عدم امکان است معتقد به مکان می‌شود، زیرا آن را مکارم شیرازی گفته. ولی در عین حال همه جا و در هر زمان حضور دارد چراکه فوق زمان و مکان است، او کسی است که در آسمان معبود است و در زمین عبود، و  او حکیم و علیم است. سوره زخرف آیه 84، کلمه همه جا و فوق زمان، و فوق مکان، (مکان است) و همچنان، او با شماست هر جا که باشید، (مکان ثابت شد) و همچنان او به ما از ما نزدیکتر است، (این هم مکان است) او درون جان ماست (این هم مکان است) و او در همه جاست. (این هم مکان‌ست) و در عین حال مکانی ندارد، این تناقض است، اختلاف در این است که اهل سنت از آدم تا خاتم «علیهم‌الصلاة و السلام و الصحابة من المهاجرین و الانصار و الذین اتّبعوهم باحسان الی قیام یوم القیامة» مکان اعلی علیین که همان فوق العرش است را برای الله تبارک و تعالی مناسب و لائق ذات او می‌بینند و شما برای الله عزّوجلّ پست‌ترین و پائین‌ترین مکان را که لائق مخلوقات است مدعی هستید مثل داخل شکم و حمام و خرابه‌ها و خانه‌های کهنه و خرابه و ... در این مسئله امام بخاری و هم عقیده‌هایش نمره بیست را کسب نمودند و صفر (-0-) برای شما باقی مانده است.
حال می‌رویم به طرف قرآن نازل شده به ترتیب خلیفه سوم عثمان ذی‌النورین و شهید بر حق در راه حق و به نستعین،
نزهتموه الجهلکم عن عرشه
        و حصر تموه فی مکان ثان

لاتعدموه بقولکم: لاداخل + فینا ولاهو خار الاکوان.
والله فوق العرش و الکرسی لا
        تخفی علیه خواطرالانسان

لاتحصروه فی مکان اذتقو
        لوا: ربنا حقا بکل مکان

ابن القیم قصید النونیة


بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت اول از قرآن
1-                    (اعراف: 54)
2-           (طه: 5)
3-  •                                     (یونس: 3)
4-                                    (رعد: 2)
5-                        (فرقان: 59)
6-                                 
        (سجده: 4)
7-                                             (حدید: 4)
این هفت آیه با صراحت کامل و ظاهر و روشن ثابت نمود که الله تعالی بالای عرش بدون کیف و بدون تشبیه و بدون تعطیل قرار گرفته و علم او بر همه جا محیط است.
قسمت دوم از آیات قرآن با صراحت صفت علو را ثابت می‌کنند و مؤید و تفسیر قسمت اول می‌شوند.
بسم الله الرحمن الرحیم
1-                   (آل عمران: 55)
2-  و ما قتلوه یقیناه بل رفعه الله الیه و کان الله عزیزا حکیما      (نساء: ؟)
3-              (فاطر: 10)
4-                       (سجده: 5)
5-             (نحل: 50)
6-              (معارج: 3-4)
7-                (حاقه: 17)
علت حمل عرش با هشت فرشته چیست اگر الله عزّوجّل بالای عرش نیست.
قسمت سوم از آیات قرآن کلمه قریب یا معکم است.
1-       •                    •              (ق: 16-18)
سیاق و سباق آیه به صراحت ثابت کرده که مراد از قرب، علم خدا است و به واسطه فرشتها تمام اعمال و اقوال انسان ضبط می‌شوند و همچنان آیه چهار سوره‌ی حدید می‌فرماید:
2-                  
        (حدید: 4)
بعد می‌فرماید:
2-                            (حدید: 4)
بعد می‌فرماید:
         (حدید: 4)
مراد از این معیّت علم خدا است.
3-                                 (واقعه: 83-87)
مراد از این قرب حضور فرشتگان است که برای قبض روح میت می‌آیند حضور فرشتگان و قرب آنها به خدا نسبت داده شده چنانچه قرآن خواندن فرشته: به خدا نسبت داده شده.
4-    •      (قیامه: 18)
اول ضمیر جمع متکلم قرأناه بعد ضمیر مفرد مذکر غائب قرءانه است و تمام علما اتفاق نظر دارند که تمام آیات قرآن به واسطه جبرئیل نازل و بر پیامبر خوانده شده و همچنان بعضی اوقات عمل پیامبران و فرشتگان منسوب به خدا می‌شوند: مثل
5-                    
        (انفال: 17)
6-    •                                           •         (مجادله: 7)
اول و آخر آیه صراحتاً این معیت را تفسیر و بیان نموده که علم خدای تعالی همه جا است و کسانی که زبان مادری شان عربی است و متخصص در علوم قرآن‌نند خیلی راحت و آسان می‌دانند و تفسیر قرآن بالقرآن بسیاری از مشکلات عقیدتی و معاملاتی و معاشرتی را به آسانی حل و بیان نموده البته برای کسانی که طالب حق و حقیقت هستند بزرگترین سبب و علت گمراهی فرقه‌های باطله این بوده و هست که یک آیه یا نصف آیه را از قرآن برای تقویت مذهب تقلیدی و هواپرستی خود ترجمه و تفسیر بالرأی می‌کردند، مثال اولین مذهب در زمان خلافت علی مذهب عبدالله بن سبأ یهودی که فقط از قیاس ناقص مذهبی را برای خود پی‌ریزی کرد و به علی می‌گفت «انت هو قال من هو قال اله او الله».
گروه دوم الخوارج، ایشان یک آیه را تفسیر بالرأی کردند «ان الحکم الا الله» و علی و معاویه و عمرو بن العاص را کافر می‌گفتند و گمراه شدند و به ایشان لقب مارقین داده شد «یسرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة».
سوم گروه جبریه؛ آنها هم از یک آیه قرآن برای خود مذهبی ساختند و ما «تشاؤن الا ان یشاء الله».
کمونیست هم می‌گویند همه چیز اشتراکی هستند و از آیه
     •        (بقره: 29)
دلیل می‌گیرند بهائی و قادیانی می‌گویند
  •       (یونس: 47)
جناب نجمی می‌گوید
         (هود: 86)
مراد امام زمان است. محمد الکلینی می‌گوید «ولقد عهدنا الی ادم من قبل فنسی و لم نجدله عزما، قال عهدنا الیه فی محمد و الائمة من بعده فترک و لم یکن له عزم انهم هکذا و انما سمی اولوالعزم اولی‌العزم لانه عهد الیهم فی محمد والاوصیاء من بعده و المهدی و سیرته و اجمع عزمهم علی ان ذلک کذلک و الاقرار به».
علت تمام بدبختیهای بشر و سبب گمراهی، تفسیر بالرأی و هواپرستی و تقلید بوده و هست، در حقیقت اهل ظاهر اینها بوده‌اند که از یک آیه یا نصف آیه یک یا جمله استدلال گرفته‌اند و برای خود مذهبی ساخته‌اند و مردم بی‌علم و کم علم را از راه خدا و رسول بازداشتند و روانه جهنم کردند. خلاصه کلام اهل سنت در صفت علو الله تبارک و تعالی، نود و شش حدیث مرفوع از پیامبر در دست دارند . و یک صد و شست و هشت امام بزرگ اهل سنت، اولشان ابوحنیقه و آخرشا قرطبی صاحب التفسیر سال 671 معتقد به وقیت الله عزوجل هستند.
ردیف 3 اما صفت ضحک(خندیدن)
جناب نجمی در ص 139 کتاب خود می‌گوید: خدای صحیحین می‌خندد // جناب نجمی مقلد عبدالحسین شرف‌الدین است و کتاب البحار حدیث طویلی از پیامبر روایت نموده که یکی از بهشتیهای جنت با زن خود صحبت می‌کند که صورت من با نگاه‌کردن صورت پروردگار هفتاد برابر روشن‌تر شده فنعانق من باب الخیمة و الرب یضحک الیهم . پس ما با او معانقه (بغل‌کشی) می‌کنیم از دروازه خیمه و پروردگار می‌خندد و همچنان در لئالی الاخبار، این حدیث روایت شده در باب ان اهل الجنة یسمعون صوته و در آخرین حدیث آمده و الرب یضحک الیهم . پروردگار می‌خندد. پس خدای بحار و لئالی الاخبار می‌خندد و جناب نجمی خبر ندارد.
اهل سنت می‌گویند: «یحضک یا ضحک» صفت الله تعالی است بدون تشبیه مثل «یحب و یرضی و یغضب و ینظر و یسمع و یعلم» و غیره اینها اوصاف الله تعالی هستند بدون سؤال از کیف و تشبیه احادیثی که از صحیحین نقل کرده‌اید همه صحیح‌اند. کاش که شما اول بحار و لئالی الاخبار را مطالعه می‌کردید و بعد بخاری را.
ردیف 4 امّا آیا خداوند به تغییر مکان نیازمند است؟ خداوند به آسمان پائین فرود می‌آید؟
بعداً جناب نجمی نتائج احادیث اهل سنت را اینگونه بیان می‌کند:
1- تجسم خداوند، 2- محتاج‌بودن خدا به مکان، 3- محتاج‌بودن او به جهت و طرف 4- محدود بودن خدا که محتاج است تغییر مکان دهد و از جائی به جائی منتقل شود ،، و در ص 145 می‌گوید: آری دروغگویان کم‌حافظه‌اند به هر صورت این حدیث نیز برخلاف مسلمات عقل و قرآن مجید است که دربارة توحید بدین صورت نقل گردیده است//.
جواب:
و به نستعین // جناب محمدصادق نجمی مقلد عبدالحسین شرف‌الدین است و عینک دوربین دارد، نزدیک را آنچه در اصول کافی و توحید صدوق و بحار و محجه البیضاء و ریاض العلماء و سایر کتابهای آنها وجود دارد نمی‌بیند و دوست دارد که طلبه‌های بلوچستان را از خواب سکوت به سخن‌گفتن و قلم بدست‌گرفتن بیاورد.
شکراً،، الآن بنده مذهب نجمی را برای او نقل می‌کنم//.
1- محمد بن عیسی می‌گوید: برای حضرت امام علی النقی نوشتم، سرورم! خدا مرا قربانت گرداند برای ما روایت کرده‌اند که: خدا در موضع معینی از عرش قرار دارد و نیمه آخر هر شب به آسمان پائین فرود آید. و باز روایت کنند که در شب عرفه پائین آید و سپس به جای خود برگردد یکی از دوستان شما در این باره گوید: اگر خدا در موضع معینی باشد در ملاقات و مجاورت هوا قرار می‌گیرد در صورتیکه هوا جسم رقیقی است که به هر چیز باندازه خودش احاطه می‌کند، پس چگونه در این صورت هوا به خدا احاطه می‌کند حضرت، مرقوم فرمود: این را خدا خود می‌داند و اوست که نیکو اندازه‌گیری می‌کند، بدانکه او اگر در آسمان پائین باشد همچنان در عرش است و علم و قدرت و سلطنت را احاطه او بر همه چیز یکسانست،، وَ اعلَم انَّه اذا کانَ فی السَّماءِ الدُّنیا فهُو کما هُو علی العرشِ و الاشیاءُ کلها لهُ سواءٌ علماً و قدرةً و ملکاً و احاطةً.
2- شخصی از ابوعبدالله پرسید: پس شما معتقد هستید که خداوند به آسمان دنیا نزول می‌کند؟ ابوعبدالله فرمود: آری ما چنین می‌گوییم، زیرا اخبار و روایات، آن را تأیید می‌کنند. آن شخص پرسید: پس اگر خدا نازل شود و میان او و عرش‌ حایل ایجاد شود، آیا این صفت حدوث نیست؟ ابوعبدالله فرمود: بلکه بر خداوند تعالی دگرگونی حادث نمی‌شود و حدوث بر او جاری نمی‌شود و نزول او مانند نزول یک مخلوق نیست که هرگاه از مکانی به مکان دیگر تغییر جا دهد، مکان اول از او خالی شود و خداوند بدون هیچ دشواری و حرکت به آسمان دنیا نازل می‌شود و در همان حال در آسمان هفتم بر روی عرش هم قرار دارد ... . و هر قدار از قدرت و توانایی خود را که بخواهد در دور و نزدیک ظاهر می‌سازد.
3- ابوعبدالله فرمود: خدای متعال در یک سوم آخر شب به آسمان دنیا نازل می‌شود و ندا می‌دهد که آیا کسی هست که توبه کند و طلب غفرت کند و من او را مغفرت نمایم و آیا کسی هست که مرا فرابخواند تا مشکل او را رفع نمایم، آیا تنگ‌دستی هست که مرا فرا بخواند تا برای او گشایش ایجاد کنم و آیا مظلومی هست که مرا یاری کند تا یاریش کنم.
4- خدای تعالی در یک سوم آخر شب و غروب روز عرفه به آسمان دنیا و براهل عرفه نازل می‌شود و شب نیمه شعبان هم نازل می‌شود.
5- خداوند هر شب تا یک سوم آخر آن باقی است به آسمان دنیا نازل می‌شود.
6- اخبار فراوانی در رابطه با ارزش عرش و انتشار رائحه از باغهای بهشت و نزول خدای جبّار به آسمان دنیا و ... وارد شده است.
7- خداوند تعالی هر شب به آسمان دنیا نازل می‌شود و می‌فرماید: آیا دعاگویی هست که من درخواستش را بپذیرم.
8- ابوعبدالله فرمود: خداوند در روز عرفه و اول زوال به زمین نازل می‌شود در حالیکه سوار بر شتری افرق است و بارانهای خود از راست و چپ اهل عرفات را احاطه می‌کند تا اینکه مغرب فرا می‌رسد و مردم آرام می‌گیرند. در این حال خداوند دو ملائکه را در برابر ملازمان و در آن تنگنا که من دیدم، می‌گمارد که می‌گویند: ای پروردگار، درود بفرست، درود بفرست و خداوند که در حال بالارفتن به آسمان است می‌فرماید: آمین امین، پروردگار جهانیان پذیرفت. به همین خاطر ...».
بلی جناب نجمی خدای شما شترسواری هم می‌کند و با دو رانهای خود اهل عرفات را از راست و چپ احاطه کرده است و بعد از زمین عرفات به بالا می‌رود.
9- سلیمان بن خالد از ابوعبدالله روایت می‌کند که می‌فرمود: اعمال بندگان در هر پنج شنبه نزد پیامبر برده می‌شود و زمانی که روز عرفه فرا می‌رسد خداوند پایین می‌آید.
10- عطاء از ابوجعفر و او از پدرش و او از اجدادش و آنها از رسول خدا روایت کرده‌اند که ... جبرئیل به نزد آدم و حوا آمد و آنها را به «مروه» آورد و به آنها خبر داد که خدای جبار به زمین فرود آمده و پایه‌های «بیت‌الحرام» را با سنگی از «صفا» و سنگی از «مروه» و سنگی از «طور سیناء» و سنگی از «جبل السلام» بنا کرد.
آری جناب آقای محمود عظیمی و نجمی و عبدالحسین شرف‌الدین طبق روایات خود شما خدای شما بنّائی هم می‌کند.
11- جابر از ابوجعفر روایت می‌کند که در مورد آیه «فی ظلل من الغمام» فرمود: خداوند در میان هفت گنبد نور نازل می‌شود و کسی نمی‌داند که در کدام یک از آنها قرار دارد، تا اینکه در ظهر کوفه نازل می‌شود.
12- جابر بن یزید جعفی از ابوجعفر روایت می‌کند که فرمود: ای جابر خداوند وجود داشت، در حالیکه غیر از او هیچ چیزی نبود و هیچ معلوم و مجهولی وجود نداشت پس اولین چیزی که خلق کرد، محمد بود، پس خدای کعبه ما (اهل بیت) را از نور عظمت خود خلق کرد. پس ابوجعفر گفت: خداوند پس ازآن در سایه‌های ابر و ... به زمین فرود آمد و انوار ما (اهل بیت) هم به همراه او فرود آمد و ما را به صورت یک صف نورانی در برابر خود قرار داد که در زمین به تسبیح او پرداختیم، همانگونه که در آسمان اوتسبیح او را می‌نمودیم.
13- از یونس بن ظبیان روایت شده که ابوعبدالله گفت: هر وقت که شب جمعه فرار سد، خدای تعالی به آسمان دنیا نازل می‌شود و هنگام طلوع فجر، خداوند بر عرش خود و بالای بیت‌المعمور قرار دارد.
14- سلیمان بن خالد از ابوعبدالله روایت می‌کند که فرمود: هر پنج شنبه، اعمال بندگان به محضر رسول خدا عرضه می‌شود، اما هنگامی که روز عرفه فرا می‌رسد، خداوند تعالی نازل می‌شود و این مسئله مصداق فرموده خداست: (و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا).
15- ابوحمزه ثمالی از ابوجعفر روایت می‌کند که فرمود: خداوند تعالی در سایه‌ی ملائکه به زمین فرود آمد و در مکانی به اسم «الروحاء» که دره‌ای بین طائف و مکه است بر آدم نازل شد.
16- ابان از ابوعبدالله روایت می‌کند که فرمود: خداوند ازابتدای شب جمعه به آسمان دنیا نازل می‌شود و نیکیها درآن شب دو برابر می‌شود و بدیها پاک می‌گردند زیرا خداوند، واسع و کریم است.
17- عبدالکریم بن عمرو خثعمی می‌گوید که از ابوعبدالله شنیدم که می‌گفت: خداوند جبار در سایه‌ی ابرها و ملائکه نزول کرد و پیامبر خدا پیشاپیش او بود در حالیکه نیزه‌ایاز نور در ستایش بود.
18- معاویه بن عمار از ابوعبدالله روایت می‌کند که گفت: علی بن حسین فرمود: آیا نمی‌دانی که غروب روز عرفه در میان ملائکه به آسمان دنیا نازل می‌شود.
19- از ابووهب قصری روایت شده که گفت: وارد مدینه شدم و نزد ابوعبدالله رفتم و عرض کردم: فدایت شوم، من در حالی نزد شما آمده‌ام که قبر امیرمؤمنان را زیارت نکرده‌ام. ایشان فرمود: چه بد کردی، اگر جزو شیعیان ما نبودی به تو نمی‌نگریستم، آیا کسی را که خدا به همراه ملائکه خود و انبیاء و مؤمنان او را زیارت می‌کنند، زیارت نمی‌کنی. عرض کردم ای ابوعبدالله فدایت وم، من این را نمی‌دانستم.
20- منبع بن حجاج از صفوان جمال روایت می‌کند که ابوعبدالله وقتی به حیره آمد به من گفت: آیا قبر حسین را زیارت کردی؟ گفتم: فدایت شوم، آیا شما آن را زیارت می‌کنید؟ فرمود: چگونه زیارت نکنم در حالیکه خداوند هر شب جمعه همراه ملائکه و انبیاء و اوصیاء و محمد - افضل انبیاء – و همراه ما که افضل اوصیا هستیم آن را زیارت می‌کند. صفئان گفت: فدایت شوم پس من هم هر جمعه او را زیارت می‌کنم تا اینکه به دیدار خدا می‌روم. ابوعبدالله فرمود: آری ای صفوان همیشه قبر حسین را زیارت کن و ثواب ببر و ...».
21- ابوعبدالله فرمود: ... هنگامی که با حسین جنگیدند، در مغرب روز سوم، امام حسین هر کدام از یارانش را تک‌تک می‌نشاند و با نام پدرانشان صدایشان می‌زد. هر کدام از آنان در کنار او می‌نشستند، سپس سفره‌ای می‌خواست و به همراه آنان از غذای بهشت می‌خورد. آنگاه یکی از افراد بهشتی به کوه آمد درحالیکه روی فرشی از نور قرار داشت و اطراف او را ابراهیم و موسی و عیسی و همه پیامبران و پشت سر آنان مؤمنان و ملائکه، احاطه کرده بودند، همه مجاهدین هم نزد او رفتند و در سخنان حسین تأمل می‌کردند تا اینکه حسین به کربلاء آمد. در این حال هیچ فرد آسمانی و زمینی باقی نماند مگر اینکه اطراف حسین را گرفتند و خداوند هم به دیدار حسین آمد و با او دست داد و هر دو بر روی فرشی نشستند . میرزا محمدتقی در ج 2، ص 141 کتاب مدینه المعاجز می‌گوید: خدای تعالی آنان (اهل کربلاء) را زیارت می‌کند و با آنان دست می‌دهد و همراه آنان می‌نشیند زیرا آنان در حکم عبودیت و ربوبیت متحد هستند.
22- ابوحمزه ثمالی روایت می‌کند که من علی بنحسین را در حالی دیدم که نشسته بود و یکی از پاهای خود را بر ران خود گذاشته بود. من عرض کردم: مردم این نوع نشستن را زشت می‌دانند و می‌گویند: این نوع نشستن مخصوص خداوند است. ایاشن گفتند: من به خاطر خستگی اینگونه نشسته‌ام و خداوند خسته نمی‌شود و چرت و خواب او را نمی‌گیرد.
تاکنون احادیث اهل تشیع را ذکر کردیم اما آنچه از این احادیث به صراحت استفاده می‌شود عبارتست از موارد زیر:
1- نشستن خداوند به صورتی که یک پا را بر پای دیگر می‌گذارد.
2- خداوند با امام حسین دست می‌دهد.
3- خداوند با امام حسین و همراهان او روی یک تخت می‌نشیند.
4- خداوند قبر امام حسین را زیارت می‌کند.
5- نزول خداوند در کربلا.
6- نزول خداوند در عرفات.
7- نزول خداوند در شب جمعه.
8- شترسواری خداوند (نعوذبالله من کذب الدجّالین)
9- نزول خداوند در آخر شب به آسمان دنیا (البته این نظر با اعتقاد اهل سنت هماهنگ است).
10- نزول خداوند در نصف ماه شعبان.
11- بنائی خداوند.
12- انتقال خداوند از بالا به پائین و از پائین به بالا.
جناب سیدمحمود عظیمی جزوه‌ای دارد به نام «خدا در آئین وهّابیت» و دروغهای زیادی را به اهل سنت نسبت داده است. از جمله آن تهمتها بر علیه علامه ابن تیمیه (رحمت الله علیه) بنام سفرنامه ابن بطوطه است که علامه گفته: خدا از آسمان مانند پائین‌آمدن من از منبر پائین می‌آید. که سند این متن غلط است و از ابن تیمیه چنین عقیده و قولی ثابت نشده است و بهجه البیطار این را رد نموده است. اکنون ببینید که خودشان برای خدا شترسواری و مصاحفه و نشستن بر سر تخت با امام حسین و پا روی پا گذاشتن را معتقدند.
بلی اهل سنت عقیده دارند که خداوند به آسمان دنیا فرود می‌آید اما بدون سؤال از کیفیت آن و بدون تشبیه به آمدن مخلوق و می‌گویند: خداوند به آسمان دنیا نازل می‌شود اما آنگونه که شایسته شأن و مقام اوست.
امّا درباره اعتراض نجمی که در ص 146 نسبت به حدیث ابن عمر می‌گوید:
خداوند همدوش بنده‌اش قرار می‌گیرد//.
در این مضمون حدیث ابن عمر به عبارت «حتی یضع کنفه علیه» آمده است و جناب نجمی بجای «کنفه» «کتفه» را از خود اضافه نموده و بنام بخاری و مسلم تمام کرده است. این حدیث را امام بخاری در تفسیر سوره هود و کتاب الادب باب «سترالمؤمن من علی نفسه» شماره حدیث 6070 روایت نموده و (کنف) به معنی جانب و ستر آمده است و حافظ ابن حجر می‌گوید: در اینجا مراد همان ستر است چنانچه در عرف لغات گفته می‌شود: «فلان فی کنف فلان ای فی حمایته وکلاءته » شخص کم علم یا بی‌علم اگر ادعای علم بکند مریض لاعلاج است علاوه بر این، این حدیث از نظر مقصد و مراد با آیه
           (ق: 16)
            (واقعه: 85)
و آیه
              (مجادله: 7)
و آیه
           (حدید: 4)
یکی است و هیچ مخالفتی ندارد، اما خدا در اعتقاد شیعه با امام حسین مصافحه کرده و به همراه او یکجا می‌نشیند و بر شتر سوار می‌شود و جناب نجمی اعتراض نمی‌کند، اما به حدیث امام بخاری که مضمون آن با قرآن برابر است اعتراض می‌کند. فات و مات الانصاف.
اما اعتراض جناب نجمی بر بخاری و مسلم و ابوهریره در ص 148 از این قرار است.
1- طبق‌نظر اهل سنت، خدا دارای صورت است.
و حدیث «خلق‌الله آدم علی صورته» را نقل نموده است . این اعتراض را قبلا بنده جواب داده‌ام باز هم در اینجا باید عرض بکنم اگر امام خمینی در کتاب خود زبده الاربعین گفته که این حدیث از طریق اهل بیت ثابت و مشهور بین اهل سنت و تشیع است و نسبت صورت بخدا مانند نسبت روح و بیت است. فقال تعالی (بیتی) ( و نفخت فیه من روحی) و امام باقر این حدیث را تأیید نموده برای تفصیل بیشتر به کتاب التوحید الصدوق ص 103 ح 18 و مصابیح الانوار 1/206 – 207، و علم الیقین 1/46، العوالی 1/53، تفسیر القرآن 1/107 و ص 187 و ص 191 و ص 235 – و 3/503 و ص 524 و 4/173 و ص 383 و 6/47، و المحجه 7/43 و ص 47 و 8/26 و تفسیر الکنز 5/244، و الکافی 1/134 ح 4 باب الروح و تفسیر المیزان 12/174 -  و کنز الفوائد محدالکراجکی 2/167 – 168 مراجعه شود. و جناب نجمی را از این حدیث و صحت آن خبر کنند شما بجای عبدالحسین شرف‌الدین از امام خمینی و امام باقر تقلید می‌کردید بهتر بود،، هیچ فردی از اهل سنت نگفته که صورت آدم مثل صورت الله تعالی است بلکه شما اشتباه فهمیدید زیرا نسبت صورت به الرحمن مانند نسبت بیت‌الله به روح الله است که در قرآن عثمانی آمده است:
             (بقره: 125)
             (حجر: 29 – ص: 72)
         (مریم: 17)
         (انبیا: 91)
         (تحریم: 12)
در اینجا هم باید اعتراض کنید که چرا جبرئیل، محمد و عثمان روح و بیت را مثل صورت به خدا نسبت داده‌اند یا می‌گفتند خدائیکه دارای روح و خانه است.
و اما اعتراض جناب نجمی بر طول و عرض آدم در ص 150.
باید عرض بکنم: که شخص معترض وقتی که دلیل مخالف را رد می‌کند لازم است که در مقابل آن دلیلی قویتر و صحیح‌تر بیاورد، ثانیاً نقل را نباید با عقل ناقص رد نمود، ما مسائل زیادی برخلاف عقل داریم،، مثل سوختن آتش ابراهیم و اثرنکردن کارد بر گلوی اسمعیل - یا بازشدن دریا برای موسی و فاسدنشدن اصحاب کهف با آن مدت طولانی و قد و عمر آدم یا عمر نوح و همچنان قد وعمر قوم عاد که قرآن می‌گوید:
 •        (حاقه: 7)
پس بر شما لازم است که اول تناقضات و مسائل خلاف عقل و نقل اصول کافی را اصلاح بفرمائید که می‌گوید: عفیر(الاغ) گفت پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش نقل کرد که او با جناب نوح در کشتی بوده ونوح برخاسته و دست به کفل تو کشیده و گفته: از پشت این الاغ، الاغی آید که سید پیغمبران و آخرین ایشان بر آن سوار شود، خدا را شکر که مرا همان الاغ قرار داد  بفرمایید از زمان نوح تا زمان خاتم‌الانبیاء چند قرن گذشته و شش الاغ در دنیا به طور طبیعی چند سال عمر می‌کنند اینها را نمی‌بینید و فقط اصحاب الرسول را زیر دوربین خود نشانه گرفته‌ایید، واقعاً تقلید و تعصب مذهبی مرض بدون علاج است. جناب نجمی در ص 151 بصورت اعتراض نوشته، خدائیکه دارای چشم است،، خدا کور نیست،، از این عبارت اعتراضی معلوم می‌شود که خدای محمد صادق نجمی کور است، و اهل سنت عقیده و ایمان دارند که خالق کائنات کور نیست و در قرآنی که جناب مکارم شیرازی ترجمه کرده آمده است:
        (شوری: 11)
«و او شنوا و بیناست».
تمام روایاتی که از بخاری و مسلم نقل کرده‌ایید صحیح و قابل قبول اهل سنت هستند و دجال، پادشاه یک چشم دعوی خدائی می‌کند و امور خارق‌العاده‌ای از او صادر می‌شود. پس پیامبر آسان‌ترین دلیل را برای دعوی دروغین دجال برای امّت خود بیان نمود که دجال ناقص الخلقه است و یک چشم دارد و ما خدای یک چشم نداریم! و السلام، الآن جناب نجمی مقلد عبدالحسین ناراحت است که چرا پیامبر گفته دجال اعور (یک چشم) است و خدا یک چشم نیست بلکه باید می‌گفت که خدای ما کور است و چشم ندارد، خلاصه کلام این است که توحید به عقیده محمدصادق نجمی با توحید قرآن عثمانی تفاوت زمین آسمان را دارد، ایشان به خاطر تقیه از قرآن اسمی بیان نمی‌کند و نیش قلم خود را به طرف صحیحین و ابوهریره گردانیده» پس بنده مجبورم که آیات قرآن عثمانی را برای خواننده‌گان عزیز نقل کنم تا نیات درونی نجمی روشن‌تر گردد. اول از همه سه اصل را باید در نظر گرفت که خلل در یکی از این اصول سه‌گانه سبب گمراهی می‌شود و آیات قرآن بر این قوانین سه‌گانه توجه محوری دارد، و شخص مسلمان تا وقتیکه در مورد صفات: الله تعالی موافق این سه اصل عقیده داشته باشد او در ایمان خود راه صحیح و صواب را گرفته و در غیر این صورت، گمراه است. یکی از این قوانین اساسی، منزه‌دانستن الله «جل جلاله» است یعنی نباید به چیزی یا کسی تشبیه شود یا صفات او را با صفات مخلوقات مشابه دانست. بدلیل آیه زیر:
            (شوری: 11)
    •      (اخلاص: 4)
          (نحل: 74)
اصل دوم ایمان به آنچه الله تعالی خود را به آن وصف نموده است زیرا هیچ کسی نمی‌تواند مانند خود الله، او را وصف کند.
 ءانتم اعلم ام الله     (بقره: 14)
اصل سوم ایمان به آن صفاتی است که رسول الله برای خدا توصیف نموده، زیرا هیچ کسی به اندازه رسول الله به اوصاف خدا آشنا نیست:
               (نجم: 3-4)
برای یک مخلوق مسکین و عاجز و جاهل لایق نیست که در مقابل الله تعالی به او بگوید که چرا شما خود را با این صفت موصوف کرده‌ایید و این صفت مخلوق است و من این صفت را لغو می‌کنم و از طرف خود بدون استناد به کتاب و سنت آن را عوض می‌کنم (سبحانک هذا بهتان عظیم) پس هر کسی اگر بگوید که صفت خالق آسمان و زمین با صفات خلق مشابهت دارد! او مجنون، جاهل، ملحد و گمراه است اما اهل سنت به صفات الله جل و علا ایمان دارند، بدون تشبیه به صفات مخلوقات آنگونه که خود فرموده: لیس کمثلِه شیءٌ وَ هو السمیعُ البصیرُ. پس ما صفت سمیع و بصیر را از الله تعالی نفی نمی‌کنیم به این دلیل که مخلوقات نیز می‌شنوند و می‌بینند. خداوند دارای صفاتی است لایق جلال و کمال او و برای مخلوقات هم صفاتی است مناسب حال آنها و صفات هر کدام ثابت است با این فرق که صفات خالق آسمان و زمین از صفات مخلوق اعلی و اکمل است. مثلا صفت قدرت (توانائی)
           (بقره: 20)
مناسب و لایق به کمال و جلال اوست وهمین صفت برای بعضی از مخلوقات هم آمده:
             (مائده: 34)
در این آیه الله تعالی صفت قدرت را به بعضی مخلوقات نسبت می‌دهد و ما می‌دانیم آنچه قرآن گفته حق است پس قدرت الله عزوجل لایق کمال و جلال اوست و قدرت مخلوق مناسب حال (عاجزانه و فانی و احتیاج) اوست، پس تفاوت مابین قدرت خداوند و قدرت بشر مانند تفاوت ذات خالق و ذات مخلوق است،
2- و همچنان الله تعالی می‌فرماید:
 •        (مجادله: 1)
            (شوری: 11)
و در حق انسان می‌گوید:
   •     (انسان: 2)
           (مریم: 38)
و همچنان صفت حیات (زندگی) را برای خود ثابت کرده است:
             (بقره: 255)
            (غافر: 65)
           (فرقان: 58)
و در مورد مخلوقات هم می‌فرماید:
     •          (انبیاء: 30)
              (مریم: 15)
             (روم: 19)
ما یقین و ایمان داریم بر اینکه صفت سمع و بصر به طور حقیقی لایق کمال و جلال الله تعالی است و همچنان صفت حیات،، و این سه صفت برای مخلوق مناسب حال (عجز و فنائی و افتقاری) اوست و مخالفت و تفاوت بین صفت خالق و مخلوق مثل تفاوت بین ذات خالق و مخلوق است، و همچنان الله تعالی خود را موصوف به اراده نموده است:
 •       (بروج: 16)
               (یس: 82)
و در مورد انسان هم می‌فرماید:
        (انفال: 67)
         (احزاب: 13)
         (صف: 8)
هیچ شکی نیست که اراده الله تعالی حقیقی و لائق کمال و جلال اوست، و  اراده انسان مناسب حال (عجز و فنا و افتقار) او. و همچنان الله تعالی خود را به علم توصیف فرموده:
         (تغابن: 11)
               (نساء: 166)
      •      (اعراف: 7)
و در حق مخلوق هم صفت علم را ثابت نموده است:
         (حجر: 53)
           (یوسف: 68)
علم  الله تبارک و تعالی لایق‌شان اوست و علم بشر مناسب حال اوست.
7- خداوند صفت کلام (سخن گفتن) را هم برای خود ثابت نموده:
         (نساء: 164)
          (توبه: 6)
و برای بشر هم صفت تکلم را اثبات نموده است:
    •         (یوسف: 54)
       (یس: 65)
8- در مورد خود صفت غنی را اثبات نموده:
         (ابراهیم: 8)
        (تغابن: 6)
          (نساء: 6)
             (نور: 32)
    •        (ذاریات: 58)
        (سبأ: 39)
        (جمعه: 11)
و در مورد بشر هم این صفت را اثبات نموده است:
       (نساء: 8)
       (نساء: 5)
         (بقره: 233)
10- همچنین در مورد خود صفت عمل را اثبات نموده
                 
    (یس: 71)
و صفت عمل را هم برای مخلوق ثابت نموده است:
          (طور: 16)
11- و صفت تعلیم را هم در مورد خود ثابت نموده:
«عَلَّمهُ البیانُ = علّم الانسانَ مالم یعلمْ = وَ علمَک مَالم تکنْ تَعلم و کانَ فضلُ اللهِ علیکَ عظیماً».
و همین صفت را هم در مورد بشر ثابت نموده است:
       (جمعه: 2)
          (مائده: 4)
این اوصاف ذکر شده برای الله تعالی لایق کمال وجلال ذات اوست و برای انسان مناسب حال (عاجزانه و فنا و فقیرانه) اوست. پس تمام اوصاف الله تبارک و تعالی و انسان که در قرآن و احادیث صحیح آمده به همین شیوه هستند.
و همچنان صفت عین(چشم) برای خدا در قرآن ثابت شده:
           (طور: 48)
(شما در زیر نظر ما هستید).
       (قمر: 14)
«زیر نظر ما حرکت می‌کرد».
        (طه: 39)
«تا در برابر دیدگان من ساخته و پرورش یابی».
و این صفت برای بشر هم آمده است:
          (قصص: 9)
«نور چشم من و توست».
        (مریم: 26)
«و چشمت را (به این موجود جدید) روشن دار».
         (کهف: 28)
«چشمان خود را از آنها برمگیر».
        (طه: 40)
«تا چشمش به تو روشن شود».
           (یوسف: 84)
«و چشمان او از اندوه سفید شد اما خشم خود را فرو می‌برد».
  •          (حجر: 88)
«هرگز چشم خود را به نعمتهایی که به گروههایی از آنها دادیم میفکن».
درینجا عین(چشم) مناسب حال انسان است و برای خداوند لایق کمال و جلال ذات اوست بدون سؤال از کیفیت و بدون تشبیه با چشم مخلوق و بدون انکار،،.
جناب محمدصادق نجمی در ص 153 می‌گوید: خدای اهل سنت، دارای دست است:
جواب:
بلی جناب: خدای اهل سنت نه کور است و نه فلج و تمام آن احادیث، صحیح و ثابت هستند،، چرا آیات قرآن را درین مضمون نیاوردید،، اکنون بنده آیات این صفت خداوند را از قرآن عثمانی نقل می‌کنم.
1-                  
        (یس: 71)
«آیا ندیدند که از آنچه با دستهای خود به عمل آوردیم چهارپایانی برای آنان آفریدیم که آنان مالک آن هستند».
2-                    (ص: 75)
«ای ابلیس چه چیزی مانع تو شد که بر مخلوقی که با دو دست خود او را آفریدم سجده کنی آیا تکبر کردی یا از برترینها بودی (برتر از اینکه فرمان سجود به تو داده شود».
3-                         (مائده: 64)
«یهود گفتند دست خدا (با زنجبیر) بسته است، دستهایشان بسته باد، و بخاطر این سخن، از رحمت (الهی) دور شوند بلکه هر دو دست او گشاده است هرگونه بخواهد می‌بخشد».
جای تعجب و تأسف است که در ترجمه آیه الله مکارم شیرازی تناقض و تحیّر آمده و کلمات «یدالله وایدیهم و یداه» را به دست و دستهایشان و هر دو دست ترجمه نموده و بعد از هر دو دست کلمه (قدرت) را نوشته است. بر این تأویل بی‌محل و بی‌مکان یک طالب مبتدی هم می‌خندد و همچنان کلمه «بیدی» که صیغه تثنیه است را به قدرت تأویل کرده است. این تأویل در این دو آیه خلاف عقل و نقل است و همچنان جمله
        (یس: 71)
را به قدرت تأویل کرده است. اگر یدالله به معنی قدرت است باید چنین ترجمه می‌کرد: که قدرت خدا با زنجیر بسته است و هر دو قدرت او گشاده است،، و من آدم را با هر دو قدرت آفریده‌ام. که در این صورت بر این ترجمه و تأویل همان عرب بوّال و شترچران هم می‌خندند بهترین عقیده همان راه و رسم سلف است که معتقد بودند اوصاف خدا مثل ذات اویند و بلاکیف و بلاتشبیه و بلاتعطیل هستند و نیازی به تاویل و تحریف ندارند.
نجمی در ص 155 به صورت اعتراض گفته اهل سنت می‌گویند: خدائیکه دارای انگشت است.


جواب:
بلی جناب نجمی دست بدون انگشت در انسان هم یک عیب و نقص به حساب می‌رود. ثانیا انگشت را با دست چه فرقی است، چهار آیه در قرآن برای ثبوت دست آمده است، بنده برای شما نقل نمودم و جناب مکارم شیرازی یدالله را بدست خدا ترجمه کرده [آیه 64 از سوره المائده] و در قرآن عثمانی کلمه قبضه آمده است و قبضه بدست انگشت‌دار گفته می‌شود.
    •                   (زمر: 67)
«آنها خدا را آن گونه که شایسته است نشناختند در حالی که تمام زمین در روز قیامت در قبضة اوست و آسمانها پیچیده در دست راست او،، منزه و برتر است از شریکهایی که برای او می‌پندارند».
و در ترجمه مکارم شیرازی فقط کلمه راست را نگفته است و شما تاکنون منکر دست بودید اما در اینجا دست را قبول کردید و منکر راست شدید. حال آنکه درین آیه کلمه یمین(راست) آمده است. علاوه بر این کلمه دست با انگشت تنها در قرآن محمدی نیامده بلکه در توراه هم آمده است ولی شما که منکر قرآن محفوظ از تحریف هستید، کجا توراه محرف را قبول می‌کنید. جناب نجمی همه آن احادیث که دراین باب آورده‌یید صحیح و معنی آن در قرآن موجود است و شما منکر قرآن و حدیث نبوی و منکر اقوال ائمه اهل بیت هستید لکم دینکم ولی دین.
جواب اعتراضی که در صفحه 157 آمده و گفته: اهل سنت وجود کمر را برای خدا ثابت کرده‌اند:
جواب:
در عقیده کل اهل سنت چنین واژه‌ای نیامده و نیست اما آن حدیث که نقل نموده‌یید، کلمه «حقو» است و معنی آن در لغت عربی جای بستن ازار را می‌گویند و همچنین برخاستن رحم و قرابت و گفتگوی آن با خداوند تبارک و تعالی در عقل نمی‌گنجد و این کلمه بصورت یک مثال ساده و زودفهم گفته شده لذا اهل سنت به این گفته پرحکمت خاتم‌الانبیاء ایمان کامل دارند و قبولش می‌کنند و در معنی آن تکلف و تعمق را لازم نمی‌دانند و بدون سؤال از کیف و کیفیت و بدون تشبیه و تعطیل و تحریف، قول رسول الله را بر چشم می‌گذارند و به آن عقیده دارند.
و مطابق آیه هفت آل عمران رفتار می‌کنند:
 •                (آل عمران: 7)
«ما به همة آن ایمان آوردیم، همه از طرف پروردگار ماست و جز صاحبان عقل، متذکر نمی‌شوند، (و این حقیقت را درک نمی‌کنند)».
در اول کافی کتاب الحجه بابی در مورد احادیث صعب و مشکل آمده است  و اهل سنت این حدیث را مثل مضمون همین باب اصول کافی حساب می‌کنند//. و سختی برخی اقوال پیامبر از بعضی اقوال ائمه کمتر نیستند.
اعتراض شماره 6-7 نجمی در باب توحید، ص 158 که می‌گوید: خدای صحیحین ساق خود را نشان می‌دهد//.
2- خدائی که دارای پا است،،.
جواب:
کلمه ساق در قرآن مجموعه عثمانی سوره القلم آیه 42 آمده است:
              (قلم: 42)
«(بخاطر بیاورید) روزی را که ساق پاها برهنه می‌گردد و دعوت به سجود می‌شوند امّا نمی‌توانند سجود کنند».
ترجمه از مکارم شیرازی،، اهل سنت هم مطابق آیه هفت آل عمران می‌گویند:
 •           (آل عمران: 7)
آن احادیثی که جناب نجمی آورده صحیح و موافق و مطابق با آیه 42 سوره القلم هستند جناب آیه‌الله شیرازی ساق را به ساق پاها ترجمه نموده و مطابق عقیده اهل سنت رفتار نموده است:
          (آل عمران: 7)
امّا اعتراض به این که خدا دارای پا است و حدیث انس و ابوهریره(رضی الله عنهما) را نقل نموده صحیح‌اند، این را هم اهل سنت مثل باقی اوصافی که در قرآن به صراحت آمده و هیچ محل تأویل هم نداشته قبول کرده و به آن عقیده دارند، مطابق آیه هفت آل عمران و هیچ مشکلی هم بحمدالله نداریم و نخواهیم داشت//.
ثانیا جناب نجمی و عبدالحسین، و ابوریه و احمد امین و دیگران در مورد آیه 30 سوره ق چه می‌گویند:
         •     (ق: سی)
«روزی که به جهنم می‌گوییم، آیا پر شده‌ای و او می‌گوید آیا افزون بر این هم هست».
برگرفته از ترجمه مکارم شیرازی. اکنون ببینید که خدا هم سخن می‌گوید در حالی که خالق حوادث و مخلوقات است و جهنم که خود مخلوق است سخن می‌گوید، شما اگر از مشابهت در اوصاف فرار می‌کنید درینجا چه جوابی دارید، در تفسیر همین آیه به تفسیرالمیزان مراجعه کنید که مفسر شما طباطبائی می‌گوید: حدیث قراردادن پا بر جهنم و گفته جهنم: «قط‌قط» در روایات کثیری از طریق اهل سنت روایت شده است . محمدی ری شهری و همه این مفسرین شما این حدیث را قبول کرده و به عنوان دلیل از آن استفاده کرده‌اند. جناب نجمی، شما تمام اوصاف الله تعالی را که در قرآن و احادیث صحیح آمده رد و انکار نمودید به علت تجسم و این علت خود تراشیده شما و فلسفه یونانیها است، آیا برای ثبوت و سلب این صفات از آدم تا خاتم و در کتب و صحائف انبیاء دلیلی دارید یا خیر، مسلماً جواب منفی است//.
جناب نجمی در ص 168 می‌گوید احادیثی‌ که درباره توحید در کتب اهل تسنن آمده است ایهام و یا دلالتی صریح بر اثبات تجسم برای خداوند متعال دارد//.
جواب:
باید در جواب نجمی عرض بکنم، ایهام و دلالت صریح بر اثبات تجسم تراشیده شما است و در قرآن به وضوح آمده است، پس جناب عالی دست از این قرآن بردارید یا بهمان ادعای تحریف خود ادامه بدهید زیرا آنچه در کتب صحیحن دیده‌یید در قرآن موجود هم می‌بینید،، مثل یدُالله مغلولهٌ غُلَّت اَیدیهم، بلْ یداهُ مَبسوطتان،، خلقتُ بیدیَّ، ممّا عملتْ ایدینا،، تعرجُ الملائکةُ و الروحُ الیه، فاذا قرأنةُ،، الی ربه سبیلاً،، و جاء ربکَ و الملکُ صفاً صفاً،، انَّ الله یحبُ،، کتب ربکم علی نفسه الرَّحمة،، و غضب اللهُ علیه،، ما اسخطَ اللهُ،، فلما آسفونا،، و لکنْ کره اللهُ،، یأتیهمُ اللهُ فی ظللٍ منَ الغَمام،، یأتی ربُّک،، وجهُ ربِّک،، وجههُ،، باعینِنا،، علی عَینی،، سمعَ الله،، والله یسمعُ،، اسمعُ واَری،، واللهُ خیرالماکرین،، واکیدُ کیداً،، ومکرنا مکراً،، الرحمنُ علی العرشِ استوی،، ثمَّ استَوی عَلی العرشِ،، و رافعکَ الیَّ،، بلْ رفعهُ الله الیه،، الیه یصعدُ الکلمُ الطیبُ،، و هوَ مَعکم،، انَّ الله مَعنا،، هو رابعهُم، هو سادسُهم،، مع الصابرین،، و کلَّم اللهُ موسی تکلیماً، منهم من کلَّم اللهُ، لمیقاتنا وکلمه ربُّه،، و نادیناه مِن جانب الطورِ،، و قربناه بخیّا،، و إذ نادی ربک،، وَ ناداهما ربُّهما،، ینادیهم،، حتَّی یسمع کلامَ الله،، یسمعون کلامَ الله،، یریدون انْ یبدلوا کلامَ الله،، لامبدلَ لکلماتهِ،، من ربِّک،، الی ربها ناظِرة،، ولدینا مزیدٌ،، وَ نحنُ اقربُ الیه منکم،، بصیرٌ،، سمیعٌ،، ولکنَّ الله قتلهم،، ولکن الله رَمی،، یَخانون ربَّهم من فَوقهم،، و یحملُ عرشَ ربک فوقَهم یومئذٍ ثمنیةٌ،، یدبرُ الامرَ،، (نمونه) در همه آیات مذکور دلالتی صریح بر اثبات تجسم (بنا بر ادعای شما) برای خداوند متعال علناً وجود دارد.
و آن مشخّصاتی که شما در علم کلام از دیمقریطس (استاد فلاسفه یونان) که 420 سال قبل از میلاد زندگی داشته تقلید کرده و برای خدا تراشیده‌یید تعریف معدوم یا تعریف الدهر است و در کتب آسمانی و گفتار انبیاء علیهم السلام نیست و نیامده».
عقیده اهل سنت همانست که قرآن و حدیث گواهی دهد،، و همین است عقیده اهل بیت. امام رضا می‌گوید: ما به آنچه کتاب و سنت گواهی دهد عقیده داریم.
جناب محمد صادق نجمی در کتاب خود ص 167 می‌گوید: یک اختلاف‌نظر اساسی و یک فرق و امتیاز مهم در میان علماء شیعه و علماء اهل سنت نسبت به کتب حدیث و محتویات آنها وجود دارد، علماء اهل سنت می‌گویند: تمام حدیثهای صحیح بخاری صحیح است،،.
آری برخلاف این نظریه، علماء شیعه در هیچیک از کتب حدیث خود چنین نظریه و عقیده ندارند و حتی تک‌تک احادیث کتب اربعه را نیز خواه از نظر متن و خواه از نظر سند قابل بحث و بررسی می‌دانند،، باید به خدمت جناب نجمی عرض بکنم که تلاش علماء شیعه برای بحث و بررسی رجال از قرن پنجم شروع می‌شود،، نجاشی متوفی 450، مجلسی متوفی، 1111، خویی متوفی 1414 و کشی متوفی 340، از قرن چهارم.
امّا تلاش علماء اهل سنت از قرن اول هجری شروع می‌شود و تا قرن حاضر که محمد ناصرالدین الالبانی متولد 1332 متوفی 1420 هجری قمری رحمت‌الله علیه ادامه دارد که دویست و هفده تألیف دارد و تقریبا همه اینها در بحث و بررسی رجال و متن هستند.
اولین کتاب مشهور شما از کتب اربعه اصول کافی است که شانزده هزار و یکصد و نود نه (16199) حدیث جمع نمود،، از عدد فوق پنج هزار و هفتاد و دو (5072) حدیث آن را متاخرین شما صحیح دانسته‌اند و نه هزار و چهار صد و هشتاد (9480) حدیث آن ضعیف و یک صد و چهل و چهار (144) حدیث آن حسن و یک هزار و یک صد و بیست و هشت (1128) حدیث آن موثق و سیصد و دو عدد آن قوی هستند . مترجم آن یعنی سیدجواد مصطفوی می‌گوید: امروز هم درباره آن به عنوان معتبرترین کتاب بعد از قرآن قضاوت می‌شود،، و می‌گوید بعضی از علماء معتقدند که کتاب کافی بر امام زمان عرضه شده و آن حضرت فرمود: «الکافی کافٍ لِشیعَتنا» نجاشی گوید: کلینی در زمان خود شیخ و پیشوای شیعه بوده – در ری – و بیشتر از همه مورد اعتماد است، ابن طاووس گوید: توثیق و امانت شیخ کلینی مورد اتفاق همگان است. محمدتقی مجلسی گوید: حق اینست که در میان علماء شیعه مانند کلینی نیامده است و هر که در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند درمی‌یابد که او از جانب خداوند تبارک و تعالی مؤیّد بوده است،، شیخ مفید گوید کافی در ردیف جلیل‌ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست.
محقق کرکی گوید: کتاب بزرگ در موضوع حدیث بنام کافی است که مانند آن نوشته نشده، فیض کاشانی گوید: کافی شریفترین و کاملترین و جامعترین کتب است، زیراکه در میان آنها شامل اصول و خالی از عیب و فضول است.
مولی محمدامین استرآبادی گوید: ما از اساتید و علماء خود شنیده‌ایم که در اسلام کتابی تألیف نشده که برابر یا نزدیک بکتاب کافی باشد.
کلینی در زمان سفراء امام زمان زنده بوده و به قول سید بن طاوس این خود برای ما راهی باز می‌کند که نوشته‌های کلینی را توأم با حقیقت بدانیم.
کلینی ملتزم است که در کتاب کافی همه احادیث را جز اندکی با تمام سلسله سند تا برسد بامام ذکر کند ،، اکنون به بررسی رجال اسناد کتاب کافی می‌پردازیم:
1- محمد بن سنان از ابونخّاس از برخی اصحاب ما روایت می‌کند که ابوجعفر فرمود: ما (اهل بیت) سبع المثانی هستیم که خداوند در آیة  و لقد اتیناک سبعاً من المثانی و القرآن العظیم  آورده و آن را به پیامبرمان عطا فرموده است و ما وجه خدا و چشم او در میان مخلوقات.  
محمد بن سنان از کذّابان مشهور است که برای خدا دست و صورت و جسم و مکان قائل است، علاوه بر این از غلاه است و امام را دست و چشم خدا می‌داند و ابوسلام النخّاس مجهول‌الحال است، مجلسی می‌گوید. این حدیث ضعیف است،، و معلوم است که قبل از آمدن ائمه، (نعوذبالله) خدا کور و فلج بوده، این حدیث مخالف آیه و «ربّکَ فَکَبِّر» و «سُبحانَ رَبِّک ربّ ِالعِزَّةِ عَمّا یَصِفون»، و «فانّ الله غنّیٌّ عَنِ العلمین»، است.
2- احمد بن اسحاق از سعد بن ملم از معاویه بن عمار از ابوعبدالله روایت می‌کند که: به خدا قسم ما (اهل بیت) اسمهای نیکوی خدا هستیم و خداوند ما را چشم خود در میان بندگانش و زبان گویایش در میان مخلوقات و دست مهربان خود بر بندگان و صورتی که از آن می‌آیند و دری که بر او دلالت می‌کند و خزینه داران خدا در آسمان و زمین هستیم، به وسیله ما درختان ثمر می‌دهند و میوه‌ها می‌رسند و نهرها جاری می‌شوند و به سبب ما باران آسمانی می‌بارد و گیاهان می‌رویند و با عبادت ماست که خدا عبادت می‌شود و اگر ما نبودیم، خدا عبادت نمی‌شد مجلسی می‌گوید: سند آن مجهول است و متن آن برخلاف قرآن است.
این حدیث برخلاف عقل و قرآن است. قرآن در حقّ پیامبر می‌فرماید:
               (انعام: 50)
این حدیث جعلی را بکر بن صالح ساخته و بنام امام برخلاف قرآن تمام نموده است. در روایت این حدیث حمزه بن بزیع وجود دارد که مامقانی گوید حمزه بن بزیع، ضعیف است، او از علی بن حمزه بطائنی پول گرفت و مذهب واقفیه را ترویج داد، و امام رضا فرمود حمزه بن یزیع شقی است و نمی‌میرد مگر زندیق و در وقت مردن کافر از دنیا رفت.
3- احمد بن محمد از ابن ابی‌نصر از محمد بن حمران از اسود بن سعید از ابوجعفر روایت می‌کند که گفت: ما حجت خدا و باب خدا، زبان خدا وجه خدا، چشم خدا در میان خلق و مجریان دستورات او در میان بندگانش هستیم.
4- محمد بن یحیی از محمد بن حسین از محمد بن اسماعیل بن زیع از عمویش از حمزه بن بزیع از علی بن سوید از ابوالحسن موسی بن جعفر روایت می‌کند که فرمود: خداوند امیرالمؤمنین و افراد پس از ایشان و برگزیدگان را مکانت رفیع عطا فرموده تا اینکه این امر به آخرین نفر آنان می‌رسد.
5- محمد بن یحیی از محمد بن حسین از احمد بن محمد بن ابونصر از حسان جمال روایت می‌کند که گفت: هاشم بن ابوعماره جنبی روایت کرده که من از امیرالمؤمنین شنیدم که فرمود: من چشم خدا، دست او، کنار او در نزدیک‌شدن به او هستم.
این احادیث که در آن راویان جعل‌کننده و دروغگو وجود دارد برخلاف نص صریح قرآن است که در سوره النساء آیه 165 می‌فرماید:
      ••               (نساء: 165)
و علی در خطبه 90 نهج‌البلاغه فرموده «تمتْ بِنَبینا محمدٍ حجّتهُ» در سند حدیث، حسان الجمال وجود دارد که مجهول‌ است و از راویان خرافات روایات قبلی می‌باشد و متن بر ضد قرآن ا‌ست و در سند حدیث «جنب الله» حمزه بن بزیع موجود است که حال او را بیان نمودیم. خداوند در قرآن سوره زمر آیه 56 فرموده:
 •                                   (زمر: 56)
جنب الله به معنی قرب خدا است نه علی و در سوره انعام آیه 31 آمده
          (انعام: 31)
با ضمیر تانیث آمده یعنی در دنیا.
6- حاکم بن مسکین از اسحاق بن عمار از مردی از ابوعبدالله در مورد آیه زیر فرموده که منظور از آن ولایت امیرمؤمنان است.
                    (احزاب: 72)
این تحریف و تفسیر به رأی است، دوم اینکه اسحاق بن عمّار، فطحی مذهب است و این دروغ بزرگ را بر امام جعفر تمام کرده و در جای دیگر ضد این حدیث آمده که امام بر تمام آسمانها و زمین ولایت دارد.
7- علی بن حسّان از عبدالرحمن بن کثیر از ابوعبدالله در مورد آیه زیر:
           (انعام: 82)
فرموده: منظور خدا اینست که به ولایتی که محمد آورده ایمان آورده اند و آن را با ولایت فلانی (ابوبکر) و ولایت فلانی (عمر) مخلوط نکنند، در این صورت اگر چنین کند آن را با ظلم درهم آمیخته است.
این سوره مکی است آیا در مکه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما به خلافت رسیده بودند،، علی بن حسّآن راوی کذّاب و ضعیف آن در نزد علماء شیعه هم بی‌اعتبار است و دارای تفسیر مخلوط به باطل است،، و عبدالرحمن بن کثیر، غالی و معروف به دروغ‌گوئی بوده و این دو نفر این حدیث را جعل و به نام امام تمام کرده‌اند.
اربعی بن عبدالله هم بر ابوجعفر دروغ بسته است.
11- الوشّاء در حدیث هفتم همین بحث که ذکر کردیم بر ابوجعفر دروغ گفته.
12- علی بن ابی‌حمزه بطائنی واقفی مذهب خبیث، مذهب واقفیه را ایجاد و اموال امام را اختلاس نموده و معتقد به تحریف قرآن بود و در حدیث هشتم همین باب که ذکر کردیم بر امام جعفر در تفسیر آیه 71 سوره احزاب این تحریف را نسبت داده که بعد از آیه:  من یطع اللهَ و رسولَه، آیه‌ی – فی ولایةِ علیٍّ وَ ولایةِ الائمةِ من بعدَه فَقَدْ فَازَ فوزاً عظیماً – نازل شده و دشمنان علی این جمله را کم کرده‌اند.
8- محمد بن مروان آیه 53 سوره احزاب که می‌فرماید:
            (احزاب: 53)
را اینگونه تحریف کرده که پس از آن جمله: فی علیٍّ والائمةِ نازل شده و این تحریف را بر ائمه نسبت می‌داد. این مطلب در حدیث شماره نه باب مذکور آمده است.
9- احمد بن محمد بن عبدالله گفته وَ والدٍ وَ ما ولدَ امیرالمؤمنینَ و ماولَد مِنَ الائمه که حدیث 11 همین باب است را اینگونه تحریف نموده در حال که این سوره مکی و وَلَد فعل ماضی است و علی در مکه والد نبوده و اولادی نداشت.
10- در حدیث دوازدهم همین باب علی بن حسان و عبدالرحمن بن کثیر کذّاب غالی و فاسد العقیده بر امام جعفر دروغ گفته و معتقد است که آیه 41 سوره انفال در جنگ نازل شده در حالی که آن وقت هنوز ائمه بوجود نیامده بودند و خویشان رسول الله منحصر به دوازده نفر نبودند.
11- و در حدیث سیزده‌هم همین باب، الوشّاء و عبدالله بن سنان بر امام جعفر دروغ گفته‌اند، عبدالله بن سنان خزینه‌دار دربار منصور دوانیقی و راوی خرافات ضد قرآنی بوده است و در این روایت ترجمه آیه 181 سوره اعراف را به امام نسبت داده است.
12- در حدیث چهاردهم همین باب علی بن حسان کذّاب و عبدالرحمن بن کثیر کذاب و غالی در تفسیر آیه هفت آل عمران بر امام جعفر چنین دروغ بسته‌اند که منظور از همه‌ی آیات محکمات، علی است و مراد از آیات متشابهات ابوبکر و عمر و عثمان هستند و کلینی از چنین تفسیری لذّت می‌برد.
13- در حدیث پانزدهم همین باب، الوشّاء بر امام ابوجعفر دروغ گفته است.
14- در حدیث شانزده همین باب، ابن مسکان والحلبی به امام جعفر نسبت داده‌اند که گفته، تفسیر السّلم، الدخول فی امْرِنا است.
15- در حدیث هفده در تفسیر آیه 19 سوره انشقاق که مکی است زراره بر امام ابوجعفر دروغ بسته که مراد از «لترکبنَّ طبقاً عنْ طبقٍ» خلافت ابوبکر و عمر و عثمان است.
16- در حدیث 18 همین باب حماد بن عیسی از عبدالله بن جندب در تفسیر آیه 51 سوره قص بر ابوالحسن دروغ گفته‌ است.
17- در حدیث 19 همین باب در تفسیر آیه 136 سوره بقره محمد بن نعمان و سلام بر امام ابوجعفر دروغ گفته‌اند.
18- در حدیث 20 همین باب در تفسیر آیه 68 سوره آل عمران، الوشّاء بر امام باقر دروغ گفته است.
19- در حدیث 21 همین باب در تفسیر آیه 19 سوره انعام، الوشاء و احمد بن عائذ از ابن اذینه بر امام جعفر دروغ بسته و بازی‌کردن با قرآن را به او نسبت داده‌اند.
20- در حدیث شماره 22 و 23 این باب جناب کلینی با رجال اسناد خود بازی کرده‌ و آیه 15 سوره طه را تحریف و به آدم توهین نموده‌ باز هم می‌گویند الکافی کافٍ لشیعتِنا، بلی برای چنین شیعه‌ای که با قرآن بازی بکند، این کتاب کافیست و بهتر از این نمی‌یابند.
21- در حدیث 24 باب سابق جناب الثمالی به امام باقر در آیه 43 سوره زخرف تفسیر خنده‌آور و بازی با قرآن و علی را نسبت داده: «انک علی صراط مستقیم، انک علی ولایة علی و علی هو الصراط المستقیم» یعنی تو ای محمد بر راه راست هستی، تو بر مسیر ولایت علی هستی و علی همان صراط مستقیم است. درحالی که علی در نمازهای شبانه‌روزی حداقل چهل دفعه می‌گوید خدایا ما را به راه راست و مستقیم هدایت کن».
22- در حدیث 25 همین باب احمد بن محمد البرقی که در دین شک دارد و محمد بن سنان کذّاب و منخّل ضعیف و جابر بن یزید غالی المذهب (که قرآن را دست‌خورده و تحریف شده می‌داند) به امام باقر نزول آیه 90 سوره بقره را چنین نسبت داده‌اند، «نزلَ جبرئیلُ بهذه الآیة علی محمدٍ هکذا، «بئسما اشْتروا به انفُسُهم ان یکفُروا بما انزلَ اللهُ فی علیٍّ بغیاً اَن یُنزل اللهُ مِن فضلِه علی من یَّشاءُ من عبادِه» که طبق این روایت دروغ، جمله «فی علی بغیا» از آیه حذف شده است.
23- جابر بن یزید با همین سند گفته که جبرئیل این آیه را نازل کرد:
24- و به همین سند چنین روایت دروغ دیگری هم آورده شده: نزل جبرئیل علی محمد بهذه الایة هکذا «یا ایُّها الّذینَ اُوتواالکتابَ آمِنوا بِما نَزَّلنا فی علیٍّ نوراً مبیناً» که براساس آن، جمله «فی علیٍّ» در قرآن بوده و حذف شده است.
25- جابر بن یزید از ابوجعفر، روایت کرده «ولوانهم فعلوا ما یوعظون به فی علی لکان خیرا لهم». که باز طبق این روایت، جمله «فی علی» در آیه بوده و از قرآن حذف شده است.
26- منخل از جابر از یزید از ابوجعفر روایت می‌کند که فرمود: «اَفکلَّما جاءَکُم(مُحَمَّدٌ) بمالا تَهوی انفسُکم بِموالاة علیٍّ فاستکبَرْتم،،. که جمله «بموالاة علی» از قرآن حذف شده است.
27- محمد بن سنان از رضا روایت زیر را نقل کرده: لبر علی المشرکین بولایة علی ما تدعوهم الیه من ولایة علی، هکذا فی الکتاب مخطوطةٌ.
28- سهل بن زیاد (کذاب) با سند خود از ابی عبیدالله روایت کرده که: انت بقران غیرهذا او بدله قال قالوا او بدل علیا.
29- سهل بن زیاد(کذاب) با سند خود از ابی عبدالله روایت کرده که در مورد آیه «لم نک من المصلین» گفته که منظور این بوده که کفار می‌گویند ما جزو پیروان ائمه نبودیم.
30- الوشّاء از محمد بن الفیل از ابی‌حمزه از ابی جعفر روایت کرده که در تفسیر آیة «قُل انما اعظکُم بواحدةٍ» گفته که منظور آن است که من (محمد) شما را فقط یک موعظه می‌کنم و آن هم دوست‌داشتن علی است.
31- علی بن حسان کذاب از عبدالرحمن کذاب غالی و فاسد المذهب از ابی عبدالله روایت کرده که آیه «لن تُقْبَلُ توبَتُهم» در مورد ابوبکر و عمر و عثمان نازل شده است و با همین سند روایت کرده که منظور از آیه «انَّ الذینَ ارتدُّوا علی ادْبارِهم من َبعدِ ما تبیَّن لَهُمْ الهُدی» ابوبکر و عمر و عثمان بوده که به خاطر ترک ولایت علی از ایمان خارج شدند. در این باب جناب کلینی نود و دو روایت از ائمه به استناد روایات کذّابین غالی و فاسد المذهب در تحریف قرآن نقل نموده است.
و نیز در باب «فیه نتف و جوامع من الروایة فی الولایة» روایات زیر را آورده است:
1- سهل بن زیاد (کذاب) با سند خود از ابی‌جعفر نقل کرده که گفت: خدا از شیعیان ما پیمان ولایت گرفت درحالیکه مانند موران ریز بودند همان روزی که از ذره‌ها (روزی که همه بشر مانند ذرّه یعنی مورچه بودند) پیمان گرفت و نیز بر ربوبیت خود و نبوت محمد اقرار گرفت.
2- صالح بن عقبه جبری مذهب و غالی کذّاب، از عبدالله بن محمد الجعفی یا جعفری ضعیف (بیکار) از امام باقر چنین نقل کرد: خدا مخلوق را افرید... سپس خدا پیغمبران را در میان آنها مبعوث ساخت تا ایشان را به ایمان به خدا دعوت کنند... سپس خدا ایشان را به ایمان به پیغمبران دعوت کرد. برخی اقرار و برخی انکار نمودند، آنگاه به ولایت ما دعوتشان کرد، به خدا کسی به آن ایمان آورد که خدا او را دوست داشت و هر کس را که خدا دوست نداشت به آن ایمان نیاورد. سپس امام باقر فرمود تکذیب آنها در آنجا (عالم ذر) بود.
3- سلمه بن خطاب فاسد المذهب واقفی ضعیف به سند خود از امام صادق نقل نموده که فرمود: ولایت ما همان ولایت خداست که خدا هیچ پیغمبری را جز آن مبعوث نساخت.
4- یونس بن یعقوب فطحی مذهب ناقل خرافات می‌گوید که امام صادق فرمود: هیچ پیغمبری نیامد، مگر برای معرفت حق ما و برتری‌دادن ما بر دیگران (یعنی این دو مطلب از طرف خدا بر او واجب بود از مترجم کافی).
5- محمد بن فضیل ضعیف و غالی نقل کرده که امام باقر فرمود: به خدا که در آسمان هفتاد صف از ملائکه است اگر تمام مردم روی زمین جمع بشوند که یک صف آنها را بشمارند، نمی‌توانند و همه آن فرشتگان ولایت ما را قبول دارند».
6- عبدالله بن سنان (کذاب) گوید امام باقر فرمود: همانا علی دریست که خدا آنرا گشوده هر که از آن در وارد شود مؤمن است و هر که از آن خارج شود کافر است و هر کس بی‌طرف باشد یا آن حضرت را نشناسد او در مشیّت خدا است.
7- محمد بن فضیل ضعیف غالی نقل کرده که ابوالحسن فرمود: ولایت علی در تمام کتب پیغمبران نوشته شده است و خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نسازد جز به نبوّت محمد و وصیت علی.
8- محمد بن جمهور بی‌دین نقل کرده که امام باقر فرمود: همانا خدای عزوجل علی را نشانه‌ای میان خود و مخلوقش قرار داد هر که او را شناسد مؤمن است و هر که انکارش کند کافر است و هر که او را نشناسد گمراهست و هر که دیگری را همراه او گمارد مشرکست و هر که با ولایت او آید به بهشت درآید.
9- کلینی که از کذّابان درجه یک است، از امام باقر روایت کرده که خدا از شیعیان ما آنگاه که در عالم ذر بودند برای ولایت ما پیمان گرفت و خدا ارواح شیعیان ما را دو هزار سال پیش از بدنهایشان آفرید، و آنها را بر پیغمبر عرضه داشت، حضرت آنها را شناخت و علی هم آنها را شناخت و ما آنها را از سیاق گفتار می‌شناسیم».
بلی جناب محمدصادق نجمی، اصول کافی شما در حدیث شماره هشت این باب، علی را به جای خدا قرار داد و معتقد است که ایمان و کفر متعلق به شناخت اوست و بر این اساس آیه 136 سوره النساء در ردّ کلینی ناقص یا تحریف شده است زیراکه اسم علی در آن نیست، اگر علی اصل دین و ایمانست پس این قول علی که فرموده: من تابع دین می‌باشم یعنی مکلّفم. در حالی که اصل دین مکلّف نمی‌باشد.
آیه زیر نیز برخلاف اعتقاد شماست:
                    
    (انبیاء: 25)
و همچنان آیه 172 سوره الاعراف برخلاف نظر شما است.
                          •        (اعراف: 172)
مطابق اصل شما باید جمله این طور باشد «الستُ بِرَبِّکُم و علیٌّ ولیُّکم»: یا معتقدید که فلان (ابوبکر) و فلان (عمر) و فلان (عثمان) حذفش کرده‌اند» یا جبرئیل و محمد رسول‌الله از ترس عمر اسم علی را نیاورده‌اند، و همچنان علت کفر و شرک مردم باین خاطر بوده که منکر علی بوده‌اند یا کسی دیگر را در منسب خلافت قرار داده‌اند،،).
        •             (اعراف: 173)
و همچنان معنی آیه 65 سوره زمر معلوم گشت که می‌فرماید:
                   (زمر: 65)
و باز هم آیه بعدی برخلاف اصل شما است:
           (زمر: 66)
در این آیه مفعول بر فعل مقدم شده است و این تقدیم، معنی حصر می‌دهد.
همان طوری که آیه 67 زمر برخلاف اعتقاد شما آمده است:
                  (زمر: 67)
طبق روایات شما تمام انبیاء و رسولان، مخصوصاً خاتم پیامبران و پدر زن علی، محمد رسول الله زیر سؤال می‌روند که چرا ایشان ولایت و امامت علی را اعلام و به مردم ابلاغ ننمودند و از همه بیشتر محمد رسول‌الله زیر سؤال می‌رود که در عرفات تمام اصول دین و اتفاقات زمان بعثت را به مردم اعلام و ابلاغ نمود، اما از علی اسم نبرد و از همه مهم‌تر اینست که در مرض الموت به ابوبکر سنّی مذهب با جدّیت تمام دستور داد که امامت را به عهده گیرد، اما در مورد علی سکوت نمود،، این اشکالات را باید خود نجمی و عبدالحسین و ابوریه و ... جواب بدهند، زیراکه اسلام آنها اسلام ناب محمدی‌ست استغفرالله استغفرالله استغفرالله.
باب «ان الامام یعرف الامام الذی یکون من بعده کتاب الحجة»
الحسن بن علی الوشاء با سند خود از ابوجعفر روایت کرده که آیه 59 سوره نساء را این گونه می‌خواند:  فَانْ خِفْتُم تنازعاً فی امرٍ فَرُدُّوه الی الله و الی الرسول و الی اولی‌الامرمنکم، در حالی که در قرآن عثمانی چنین آیه‌ای نداریم،، جواد مصطفوی مترجم اصول کافی می‌گوید و کلمه اولی‌الامر – در قرآن نیست پس ممکن است عثمان آنرا از قرآن حذف کرده باشد،،.
در قرآن عثمان چنین آمده
             (نساء: 59)
جناب کلینی والوشّاء، هم‌چنین روایت دروغی را به نام امام باقر اضافه نموده‌اند.
در حدیث دوم همین باب جناب کلینی و حسن بن علی الوشّاء در مورد آیه «انَّ اللهَ یأمرکُم انْ تؤدوُّا الاماناتِ الی اهلِها» گفته‌اند که منظور از کلمه «اهلها» امامان اهل بیت است. که باید هر امامی امانت امامت را به امام بعد از خود بسپارد و به دیگری ندهد و از امام هم دریغ نکند. آنان این تفسیر ساختگی خود را بنام امام رضا تمام کردند و در باب «الاشارة و النَّصُ علی امیرالمؤمنین» در حدیث اول نصی از قرآن یا اشاره‌ای نیاورده و در سند حدیث دوم محمد بن فضیل ضعیف غالی و ابوحمزه الثمالی شراب‌خور موجود است.
و در سند حدیث سوم، سهل بن زیاد کذّاب فاسدالعقیده غالی و محمدبن یحیی که مرد خرافی است و محمد بن سنان کذّاب و غالی و عبدالحمید بن ابی‌الدیلم مجهول وجود دارد. ایشان از امام جعفر به دروغ روایت کرده‌اند که پیامبر اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را بعنوان وصیت به علی سپرد و او را به هزار کلمه وهزار باب وصیت نمود که از هر کلمه و بابی هزار کلمه و باب گشوده می‌شد،،.
و در حدیث چهارم و پنجم، همین متن دروغین را راویان کذاب دجال، بنام امام جعفر و ابوجعفر تمام کرده‌اند و در حدیث ششم هم افراد زیر وجود دارند: 1- علی بن ابی‌حمزه دزد: که اموال خمس ائمه را می‌دزدید و واقفی مذهب بود و ملعون کذاب است ، 2- ابوبصیر شراب‌خور که حدیث یک حرف ک آن مفتاح هزار حرف بود را روایت نموده و همچنان کلینی با سند یک عده کذاب دجال بنام امام جعفر روایت کرده که پیامبر به علی فرمود: چون مُردم شش مشک از آب چاه غرس بیاور و مرا غسل بده و کفن‌پوش و حنوط نما و چون از غسل و کفنم فارغ شدی اطراف کفنم را بگیر و مرا بنشان و سپس هر چه خواهی از من بپرس، به خدا که از هر چه پرسی پاسخت گویم.
و در سند حدیث 8 علی بن ابی‌حمزه کذّاب و دزد وجود دارد که به نام امام جعفر متن حدیث 7 را روایت نموده است.
و در سند حدیث 9- مهمل بن زیاد کذاب به نام امام جعفر روایت کرده که رسول خدا در روز وفاتش به علی هزار باب حدیث بیان کرد و هر بابی مفتاح هزار حدیث بود که جمعاً یک ملیون باب می‌شد. چنین دروغی را نه عقل باور می‌کند و نه نقل که پیامبر، رسالت خدا را در یک شخص منحصر بکند و به دیگران نرساند و برخلاف آیه «بَلِّغ ما اُنزلَ الیکَ من رَبِّک» عمل بکند،،.
آری هدف این افراد بدنام‌کردن ائمه و پیامبر است و دیگر هیچ غرضی جز مادیات ندارند.
باب تقلید: حدیث اول: ابوبصیر از امام صادق درباره آیه 31 سوره توبه پرسید که آیا اهل کتاب، علماء و مقدسین خود را به جای خدا به اربابی گرفتند. امام صادق فرمود آگاه باش والله این بزرگان ایشان را به عبادت و ستایش خودشان دعوت نکرده‌اند و مرده‌هایشان را عبادت نمی‌کردند، اما آن بزرگان برای ایشان حرامی را حلال و حلالی را حرام می‌کردند و مردم بدون دلیل می‌پذیرفتند، همین کارشان عبادت برای بزرگان حساب شد، در حالی که این را نمی‌دانستند. امام صادق در تفسیر آیه 31 سوره توبه فرمود که مردم علما و راهبان خود را ربّ گرفتند و می‌فرماید به خدا قسم، برای آنها روزه نگرفتند و نماز نگزاردند بلکه برایشان حرام را حلال و حلال را حرام ساختند، ایشان هم پذیرفتند . ای کاش که کلینی به این تفسیر امام جعفر عمل می‌کرد. امام صادق می‌فرمود: قیاس‌کنندگان، علم را از راه قیاس جستند و قیاس جز دوری از حق، چیزی نصیب آنها نکرد. همانا دین خدا با قیاس درست نمی‌شود ، رسول خدا فرمود: هر بدعت گمراهی و هر گمراهی در آتش است ، موسی بن جعفر فرمود: ای یونس، بدعتگزار مباش کسی که به رأی خویش توجه کند، هلاک شود و هر که خانواده پیغمبرش را رها کند گمراه گردد و کسیکه قرآن و گفتار پیغمبرش را رها کند کافر گردد.


بسم الله الرحمن الرحیم

1- قال محمد بن سیرین «انَّ هذا العلمَ دینی فانظُروا ممَّنْ تأخذونَ دینَکم»، این علم، دین من است مواظب باشید که از چه کسانی دین خود را فرا می‌گیرید.
«قال عبدُالله بنُ المبارک الاسنادُ منَ الدّینِ وَ لَو لا الاسنادُ لَقال مَن شاءَ ما شاء و قال ایضاً بیننا و بین القوم القوائم» یعنی الاسناد ، بیان سند از دین است، اگر اسناد نباشد هر کسی هر چه بخواهد می‌گوید، فرق در میان اهل سنت و اهل بدعت بیان اسناد است. متاسفانه جناب نجمی تا اینجا هر چه گفته بدون سند و تحقیق و بررسی است، فقط به یک کتاب استناد می‌کند و اکثراً عبارت آن کتاب را کامل نمی‌کند و اگر مبتدا یا خبر آن جمله بر علیه او باشد آن را حذف می‌کند. عادت دوم جناب نجمی اینست که اگر حدیث موضوع و یا باطل موافق نظریه او باشد آن را می‌آورد و قبول می‌کند و بدون اینکه سند آْن را نقل و یا بررسی کند فقط به ذکر منبع آن اکتفا می‌کند و اگر حدیثی صحیح و ثابت باشد اما برخلاف نظریه او باشد، حتی اگر از علی روایت بشود آن را نمی‌آورد و قبولش نمی‌کند.
به عنوان مثال این بحث متعلق به جلد دوم «سیری در صحیحین» است و در کتاب خود ص 192 دو عبارت را بدون ذکر سند نقل می‌نماید. عبارت اول: (و همان فرشته بود رسول خدا را که هنوز جوان بود و به مقام رسالت نرسیده بود بدینگونه صدا می‌کرد «السلام علیک یا محمد یا رسول الله» و آن حضرت خیال می‌کرد که این صدا از در و دیوار می‌آید و تأمل می‌کرد ولی چیزی نمی‌دید) این عبارت جعلی و ساختگی را به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 13 ص 257 بدون بررسی آن، اسناد داده و مردم عوام و بی‌علم فکر می‌کنند که صحیح است. عبارت حدیث دوم این است: (امیر مؤمنان می‌فرماید منم بنده خدا و برادر رسول خدا و منم صدیق اکبر که بعد از من کسی نمی‌تواند چنین ادعایی بکند، مگر شخصی دروغ باف و افتراساز، من هفت سال، بیشتر از تمام مردم نماز خواندم) آنگاه به سنن ابن ماجه حدیث (120) ص 37 بحث فضائل اصحاب رسول الله و مسند احمد بن حنبل ص 99 و تاریخ طبری و خصائص نسانی حدیث 7 ص 27 استناد کرده است. جناب نجمی بنا بعادت خود سند این روایت را بیان و نقل ننمودند و آنچه که ابن ماجه و احمد در مسند با سند صحیح در فضائل ابوبکر و عمر از خود علی روایت نموده‌اند اما جناب نجمی از آن اعراض کرده و روگردان شده واین روایت که ایشان بدون سند نقل نموده است دروغ است، زیرا از نظر عقل سلیم در شأن علی نیست که چنن ادعایی متکبرانه و غرور آمیز بکند. ثانیاً این قصه بر خلاف حقایق تاریخی است؛ زیرا وقتی که پیامبر به نبوت مبعوث ‌شد و واقعه نزول قرآن و جبرئیل را برای خدیجه بیان کرد، قبل از همه ام المؤمنین ایمان ‌آورد و ورقه بن نوفل بعد از شنیدن آن واقعه، مسلمان ‌شد. و بعد از ایشان ابوبکر الصدیق رسالت پیامبر را بدون تأمل و فکر و تأخیر تصدیق می‌کرد. علی در آن وقت ده سال سن داشت و نماز هم در این تاریخ فرض نشده بود بلکه بعد از معراج فرض شد، پس چگونه علی می‌تواند ادعا کند که هفت سال پیش نماز خوانده است واقعیات تاریخی هم بر بطلان این حدیث ساختگی گواهی می‌دهد. حال، بررسی سند این حدیث جعلی: این حدیث را علاء بن صالح از منهال بن عمرو از عباد بن عبدالله از علی روایت نموده است، که عباد بن عبدالله، ضعیف و مجهول است  و علاء بن صالح، احادیث منکر را روایت می‌کند . و ذهبی می‌گوید این حدیث باطل است . و امام احمد می‌گوید: این حدیث منکر است . ابن کثیر گفته «این حدیث به طور کلی منکر است و علی آن را نگفته است، چگونه ممکن است که علی هفت سال زودتر از مردم نماز بخواند، این امر هرگز قابل تصور نیست ». در سند دیگر این حدیث، حارث بن حصیره آمده، او هم ضعیف، منکر الحدیث، غالی و معتقد به رجعت علی بود . اکنون چند روایت را با سند صحیح از علی برای برادرم نجمی از همان ابن ماجه و مسند احمد نقل می‌کنم تا حقیقت حال نجمی معلوم شود.
1- هشام از عمار از سفیان از حسن بن شماره از فراس ازشعبی از حارث از علی و او از پیامبر روایت کرده که فرمود: ابوبکر و عمر آقای پیران بهشت از اول تا آخر انسانها هستند به غیر از پیامبران و مرسلین ای علی آن دو نفر را از این مقام تا زمانی که زنده هستند، آگاه نکن .
2- ابوجحیفه نقل می‌کند که از علی شنیدم که می‌گفت: آیا شما را با بهترین انسانهای این امت به غیر از پیامبر آشنا نکنم، [بدانید که] او ابوبکر و پس از ابوبکر، عمر است.
3- وهب سوائی نقل می‌کند که علی برای ما سخن می‌گفت و پرسید: چه کسی بعد از پیامبر بهترین فرد این امت است. گفتم: تو ای امیر مؤمنان، فرمود: خیر، بهترین فرد این امت پس از پیامبر ابوبکر و پس از او عمر است و ما بعید نمی‌دانیم که سکینه با زبان عمر سخن بگوید.
4- از عبدخیر روایت شده که گفت از علی شنیدم که می‌گفت: بهترین انسان پس از رسول خدا ابوبکر و عمر است.
5- روایات زیر نیز بیانگر همین مطلب هستند: «عن المسیب بن عبد خیر عن ابیه: و عن ابی اسحق عن عبد خیر: و عن حبیب بن ابی ثابت عن عبد خیر: عن ابی الاشعث عن ابی اسحق عن عبد خیر»، «و عن حصین عن المسیب بن عبد خیر عن ابیه» و «عن علقمه بن قیس عن علی مثله و من طریق یونس بن خباب الی علی و من طریق الحجاج بن دینار» «و من طریق عبدالملک بن سلع الی علی و من طریق ابوبکر بن ابی شیبه الی علی و من طریق عمر بن مجاشع الی علی علی المنبر مثله» «و من طریق عبدالله بن ملیل الی علی» «و من طریق کثیر بن نافع النواد الی علی» «و من طریق سالم بن ابی حفصة الی علی» در تمام این طرق از علی مرفوعاً و موقوفاً آمده که بهترین و افضل‌ترین شخص بعد از پیامبر ابوبکر و عمر (رض) هستند ولی جناب نجمی فقط سنگ علی را به سینه می‌زند بدون اینکه از گفتار و کردارش پیروی کند.
اما بحث اجتهاد رسول خدا در صفحه 50 همین دفتر می‌آید انشاء الله تعالی.
نبوت از نظر صحیحین ص 202
جناب نجمی می‌گوید این دو کتاب مانند تورات و انجیل تحریف یافته‌اند.
برادرم نجمی خواب خود را برای صحیحین تعبیر می‌کند و بر تورات و انجیل خود پرده‌ای ضخیم کشیده تا مردم عوام نبینند؛ اصول کافی در یک باب «فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة» ص 276، ج 2، کتاب الحجة نود و دو آیة قرآن را عمداً به نام ائمه در لفظ و معنی تحریف نموده است. و در صفحه 283 همین باب آدم را از لیست انبیاء اولوالعزم خارج کرده و با آیه 115 سوره طه بازی و تمسخر نموده و به روایت ابوحمزه الثمالی شراب خوار، امام باقر را در ترجمه آیه 43 سوره زخرف بد نام و مسخره کرده است . و در همین صفحه بروایت جابر بن یزید جعفی و عبدالله بن سنان دجال به امام باقر و امام صادق (رح) تهمت تحریف قرآن زده است و صاحب التهذیب شما در (6/20) و مفید در کتاب المزار و کافی در فروع 4/579 و صاحب الوسائل 10/293 و صاحب الصحیفه 1/341، 2/141 و مصابیح الجنان ص 192 و صاحب ریاض العلماء 2/404 و میرزا عبدالله آفندی اصفهانی، بنام امام صادق بروایه ابو وهب القصری و زید النرسی و غیره الله تعالی را به شتر سواری تشبیه کرده و از جمله زائرین قبر امیر المؤمنین قرار داده است، و صحیح امام بخاری را که تفسیر قرآن است تحریف شده و مشابه تورات می‌داند «و اعجبا و اسفا». کلینی در باب «ما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم» طی بیست خبر جعلی، اهل بیت خاتم الانبیا را از خانواده ایشان خارج و کل خاندان علی را از صحنه بیرون کرده است. و آیه 74 سوره فرقان را پشت سر خود انداخته، و ائمه و اهل بیت را بدون دلیل صحیح و برخلاف اجماع در دوازده نفر منحصر کرده است، باز هم جناب نجمی اینها را نمی‌بیند و بر علیه معاویه دروغ می‌گوید که ایشان کارخانه حدیث‌سازی داشته‌اند، و از کارخانه حدیث‌سازی خود که شامل افراد زیر است بی‌خبر است: عوف العقیلی، محمد بن عباد حفص بن البختری، حماد بن عیسی، ابوحمزه الثمالی، ثابت بن دینار، علی بن ابی حمزه البطائنی شراب‌خوار، زیاد بن مروان القندی عثمان به عیسی الرواسی حمزه بن بزیع، ابن المکاری، کرام الخثعمی، عبدالله بن ابی یعفور، ابوهریره البزاز، السید الحمسیری زراره (ملعون در زبان امام صادق) برید بن معاویه العجلی لیث البختری المرادی، ابوبصیر، هشام بن الحکم، تجسم، هشام بن سالم الجوالقی شیطاق الطاق ابوخطاب، ابوعبدالله الحارث الشامی البنان، مغیره بن سعید بزیع، السریّ، معمر، بشار الاشعری حمزه یزید، صائب النهدی (ملعون در زبان امام جعفر، رجال کشی – محمد بن بشر جعفر بن واقد، بکر بن صالح، محمد بن سنان مجسم، ربعی بن عبدالله محرف، سهل بن زیاد کذّاب، جابر بن یزید الجعفی که هفتاد هزار حدیث جعلی بر امام باقر و صادق ساخته، و محمد بن یعقوب الکلینی الرازی، و ... . آری جناب نجمی از این افراد بی‌خبرند و یا عمداً تغافل و تجاهل نموده‌اند. ایشان در صفحه 41 کتاب خود گفته که معاویه بالای منبر نقل هر نوع حدیث را به استثنای حدیث‌هایی که در دوران و عهد عمر نقل می‌گردید ممنوع اعلام نمود و بعد به صحیح مسلم ص 333، ج 1 چاپ پاکستان باب النهی عن المسئله و باب الصرف و بیع الذهب ص 25، ج 2 استناد می‌کند. و حقیقت واقعه مذکور را وارونه جلوه داده است، اکنون بنده دو مسند نجمی را از صحیح مسلم نقل و خدمت خوانندگان عزیز عرضه می‌نمایم: در زمان معاویه هر روز اسلام و حکومت مسلمانان گسترش بیشتری می‌یافت و سرزمین‌های زیادی فتح می‌شدند و نقل حدیث از اهل کتاب و آنچه در کتب آنها بود بیشتر گسترش می‌یافت و بسا اوقات حدیث اهل کتاب بنام حدیث رسول الله تمام می‌شد به همین خاطر معاویه فرمود: ایّاکم و احادیث الاّ حدیثاً کان فی زمنِ عُمَر از هر حدیث مطلقا بنام پیامبر بپرهیزید مگر بعد از تحقیق و جدیث تمام در اسناد آن به رسول الله و مثل دوران عمر هوشیار باشید و هر آنچه از هر کسی که می‌شنوید بنام حدیث رسول الله تمام نکنید، شاید حدیث اهل کتاب و از کتب آنها باشد و به پیغمبر نسبت داده باشند و بعد ‌فرمود: «سمعتُ رسولَ اللهِ وَ هُو یقولُ مَن یردِ اللهُ بِه خیرا یفقههُ فی الدین» خدا خیر هر کسی را بخواهد او را در دین دانشمند و فقیه می‌کند، این حدیث ترغیبی است برای طلب علم و تحقیق در آن  این واقعیت را جناب نجمی به چند بخشنامه تقسیم و وارونه جلوه داده تا که آتش کینه در سینه‌اش فروکش کند.
حدیث دوم در صحیح مسلم باب ربا روایت شده، معاویه دستور داد که ظروف نقره‌ای که از مال غنیمت به دست آمده بود را به صورت نسیه معامله کنند، و این خبر به عباده بن صامت رسید، ایشان حدیث مرفوعی را که شامل نهی از چنین معامله‌ای بود بیان نموده و این معامله را ناجائز دانستند و مجاهدین هم بر آن حدیث عمل نمودند و معامله را رد کردند این خبر به امیر لشکر یعنی معاویه رسید ایشان فرمودند ما چنین حدیثی از پیامبر نشنیده‌ایم، عباده می‌گوید ما آنچه از رسول الله شنیده‌ایم بیان می‌کنیم گر چه معاویه آن را ناپسند بداند. این بار معاویه که امیر لشکر بود سکوت کرد.
این واقعه خاص را جناب نجمی در همه جا و همه وقت بر علیه امیر کبیر و فاتح شام و روم یعنی معاویه نقل می‌کند تا دلش کمی خنک شود و از کارخانه دروغ‌سازی جابر جعفی، خود را به نادانی می‌زند اما در مورد قصّه ابراهیم و حدیث کذب و محرومیت وی از مقام شفاعت باید به خدمت برادرم نجمی عرض کنم که اولاً: این جمله را پیامبر اکرم فرموده است. ثانیا: یکی از اصول دین و ایمان شما تقیّه است که مطابق آیه 106 سور نمل و آیه 28 سوره آل عمران انسان در حالت خوف و خطر هر چه بگوید یا بکند معذور و برای او جائز است. ثالثاً: تنها امام بخاری و مسلم این حدیث را روایت ننموده‌اند بلکه در کتب معتبر اهل تشیع روایت شده که ابراهیم می‌گوید «لستُ بِصاحِبکم انّی قلت: انّی سقیمٌ» – (من اهل شفاعت برای شما نیستم من در دنیا گفته‌ام که مریضم) برای مرجع این حدیث در کتب شیعه می‌توانید به کتابهای زیر مراجعه کنید: بحارالانوار، 8/35 و ص 45 و ص 48 باب الشفاعه، العیاشی 2/310-311 حدیث 145، القمی 2/25 – البرهان 2/438 حدیث 5 و ص 439 حدیث 9 و ص 440 حدیث 11 و حدیث 15 و 3/351 حدیث 4، المکیال 1/341 و حدیث 727 و الکنز 8/282 تا نور الثقلین 3/206 و 392 و ص 208 و 400.
پس از نقل این عبارت‌ها از کتب مختلف، به قرآن می‌نگریم تا ببینیم که درباره انبیاء چه می‌گوید هر چند جناب نجمی که بنابر ادعای خود مجبور به حمایت از انبیاء است و به قول خود «نبوت از نظر قرآن» را مطرح می‌کند معتقد است که قرآن همانند تورات و انجیل تحریف یافته و قیافیة انبیای گذشته مسخ گردیده است.
اوّل از آدم شروع می‌کنیم:
        (الاعراف: 19)
سوره طه آیه 120 – ولی شیطان او را وسوسه کرد و گفت ای آدم آیا می‌خواهی تو را به درخت زندگی جاوید و ملک بی‌زوال راهنمائی کنم(120) سرانجام هر دو از آن خوردند و عورتشان آشکار گشت و برای پوشاندن خود، از برگ‌های بهشتی جامه دوختند و از فرمان پروردگارش نافرمانی کردند و از راه راست منحرف گشتند (121).
         (طه: 121)
هر دو از آن (بهشت) فرود آیید در حالی که دشمن یکدیگر خواهید بود (121) گفتند: پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود(23) سوره الاعراف و در حدیث شفاعت آمده «ثم اَمَرنی فعصیتُه» خداوند به من امر کرد پس من نافرمانی کردم – و نوح می‌گوید: من اهل شفاعت نیستم» زیرا که من گفته‌ام پسر من از اهل من است و موسی می‌گوید: «لستُ بِصاحبکم» و من کسی را به ناحق کشته‌ام البحار 8/35 و ص 45 و ص 48 باب الشفاعه، العیاشی 2/310-311 حدیث 145 و القمی 2/25، الرهن 2/438 حدیث 5 و ص 439 حدیث 9 و 440 حدیث 11 و حدیث 15 و 3/351 حدیث 4، المکیال 1/34 حدیث 727 الکنز 8/282، نور الثقلین 3/206 حدیث 392 و ص 208 حدیث 400. قرآن به نوح می‌گوید: ای نوح او از اهل تو نیست او عمل غیر صالحی است پس آنچه را از آن آگاه نیستی از من مخواه، من به تو اندرز می‌دهم که از جاهلان نباشی (46) سوره هود. ابراهیم نیز هنگامی که (تاریکی) شب او را پوشانید ستاره‌ای مشاهده کرد گفت: این رب من است و همچنان گفت اگر پروردگارم مرا رهنمائی نکند مسلماً از گروه گمراهان خواهم بود. (77) الانعام. و به ماه و خورشید هم گفت این رب من است (78) انعام. یونس نیز چنین می‌پنداشت که ما بر او توانائی نداریم «فَظنَّ اَن لنْ نقدرَ علیهً» صدا زد خداوندا جز تو معبودی (بر حق) نیست و تو منزهی من از ستمکاران بودم.
              (الأنبیاء: 87)
قرآن و موسی
                                   
    (القصص: 15-16)
موسی گفت (کشتن قبطی توسط من) از عمل شیطن بود که او دشمن و گمراه کننده آشکاری است (15) عرض کرد پروردگارا من به خویشتن ستم کردم مرا ببخش، خداوند او را بخشید که او آمرزنده مهربان است(16).
قرآن و ایّوب: پروردگارا شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است آیه 41 سوره ص – قرآن و داود. داود دانست که ما او را (با این ماجرا) در فتنه انداخته‌ایم و آزموده‌ایم از این‌رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد، آیه 24 سوره ص قرآن و موسی: پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببینم، گفت هرگز مرا نخواهید دید (در دنیا) ... پروردگارش بر کوه جلوه کرد و آن را همسان خاک قرار داد و موسی مدهوش به زمین افتاد چون به هوش آمد، عرض کرد خداوندا تو منزهی، من به سوی تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم آیه 143 اعراف. قرآن و سلیمان: ما سلیمان را آزمودیم و بر تحت او جسدی افکندیم، سپس او به درگاه خداوند توبه کرد آیه 34 سوره ص قرآن و محمد:
1-   •    •               (التحریم: 1)
«ای پیامبر چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می‌کنی، و خداوند آمرزنده و رحیم است».
2-                            (انفال: 67)
«هیچ پیامبری حق ندارد (از دشمن) اسیر بگیرد تا کاملاً بر آنها پیروز گردد (و جای پای خود را در زمین محکم کند) شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید و قصد دارید اسیران بیشتری بگیرید و در برابر گرفتن فدیه آزاد کنید ولی خداوند سرای دیگری را (برای شما) می‌خواهد و خداوند قادر و حکیم است».
و اگر فرمان سابق خدا نبود (که بدون ابلاغ هیچ امتی را کیفر ندهد) بخاطر چیزی که (فدیه) گرفتید مجازات بزرگی به شما می‌رسید، 3- و اگر در آنچه بر تو نازل کرده‌ایم تردیدی داری، از کسانی که پیش از تو کتابی آسمانی را می‌خوانند بپرس. به یقین حق از طرف پروردگارت به تو رسیده است بنابراین هرگز از تردید کنندگان مباش (94) و از آنها مباش که آیات خدا را تکذیب کردند، که از زیانکاران خواهی بود (95) سوره یونس 4- به تو و همه پیامبران پیش، وحی شده که اگر کسی را در عبادت خدا شریک کنی تمام اعمالت تباه می‌شود و از زیانکاران خواهی بود آیه (65)سوره الزمر (5) خداوند تو را بخشید چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسی، به آنها اجازه دادی (خوب بود صبر می‌کردی تا هر دو گروه، خود را نشان دهند) آیه (43) سوره التوبه (6) چهره در هم کشید و روی بر تافت از اینکه نابینایی به سراغ او آمده بود آیه 1 و 2 سوره عبس.
6-         (الضحی: 7)
و تو را گمراه یافت و هدایت کرد. 7- و اگر تو، پس از این آگاهی، از هوس‌های آنها پیروی کنی، مسلماً از ستمگران خواهی بود آیه (145) سوره البقره. 8- حق از طرف پروردگار توست، بنابراین هرگز از شک کنندگان در آن مباش آیه (147) سوره البقره و آل عمران آیه 60 و سوره الانعام آیه (114). خضر به موسی گفت، این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها صبر کنی، آیه 82 سوره الکهف. 9- و هرگز بخاطر زیورهای دنیا چشمان خود را از آنها بر مگیر و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن، آیه (28) سوره الکهف. 10- و هر گاه وسوسه‌ای از شیطان به تو رسد به خدا پناه بر که او شنونده و داناست. (200) سوره الاعراف. آری این آیات قرآن بود در مورد همه پیامبران و نیز حضرت محمد پس با این وجود من به جناب نجمی پیشنهاد می‌کنم که همان طوری که دست از صحیح بخاری و صحیح مسلم کشیده‌ای از قرآن هم دست بکش، زیرا که قرآن نه نبی اولو العزم را تهدید کرده است، اما بخاری فقط یک حدیث برای سلیمان و دو حدیث برای موسی بر خلاف طبع شما روایت نموده حال آنکه در قرآن بیش از بیست آیه برخلاف طبع شما نازل شده و این آیه‌های قرآن با چنین گفتارهایی شدیدتر و تندتر از دو سه حدیث ابوهریره و امام بخاری هستند. اما بدانید که اهل سنت، خدا را خدا می‌دانند و بشر را بشر و درجه و مقام ربوبیت و الوهیت را به بشر نمی‌دهند، بر عکس شما که دوازده بشر را از انبیاء بالاتر و با خدا برابر می‌دانید. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی را در اوصاف و ثناء أئمه منحصر نموده و مقام و درجه‌‌ای را که برای ائمه معتقد است برای انبیاء و رسل قائل نیست و علی را با خدا برابر نموده چنانکه در «باب فیه نتف و جوامع من الروایة فی الولایة» نه حدیث از امام ابو جعفر و جعفر روایت کرده که تمام انبیاء جز به همراه ولایت مبعوث نشده‌اند.
«لم یبعث نبیاً قطُّ الاّ بها، ما من نبیٍّ جاء قطُّ الا بمعرفةِ حقِّنا و تفضیلنا علی مَن سِوانا» «و لَن یبعثَ اللهُ رسولاً الاّ بنبوة محمدٍ و وصیّهِ علیٍّ » یعنی هیچ پیامبری برگزیده نشد مگر با ولایت ما و هیچ پیامبر نیامده مگر با شناخت حق ما و برای برتری‌دادن ما بر دیگران و خداوند هر پیامبری را که برگزید همراه با نبوت محمد و وصیت علی برانگیخت در حالی که قرآن عکس این را می‌گوید:
                    
    (الأنبیاء: 25)
«ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که معبودی جز بر حق من نیست پس تنها مرا پرستش کنید».
آری شما شیعیان می‌گویید: ذکر علی و نگاه به چهره او عبادت است، و می‌گویید که ما علی را خدا نمی‌دانیم و از خدا هم جدا نمی‌دانیم و این عقیده در مدح مدّاحان و روضه‌خوانان متواتر است و با این عقیده اعتراضات شما بر بخاری و مسلم و بقیه کتب حدیثی و بعد از همه بر قرآن رواست گرچه از روی تقیه اسم قرآن را علنا به زبان و قلم نمی‌آورید: جواب اعتراضات شما را فقط، الله در روز محشر می‌تواند بدهد و این کار اهل سنت نیست و آنچه که بنده می‌نویسم فقط برای آگاهی طلاب اهل سنت است نه در جواب شما. جناب نجمی در ص 207 اعتراض شماره (2) می‌گوید هم بستر شدن حضرت سلیمان با نود و دو همسرش.
در این داستان چند اشکال به نظر می‌رسد.
1- اختلاف در متن که تعداد – (100) زن – (99) – 90 – 70 – 60 نفر هم آمده است.
2- انسان هر چه نیرومند و قوی هم باشد در مقابل چنین عملی عاجز است 3- برای سلیمان روا نیست که انشاء الله گفتن را ترک کند و اگر نسیان و فراموشی را هم برای وی جائز بدانیم چگونه ممکن است با تذکر و یادآوری ملائکه انشاء الله نگوید.
جواب:
اولاً: باید بخدمت نجمی عرض بکنم که ایشان در این اعتراض از عبدالحسین شرف الدین تقلید کرده‌اند. ثانیا: کلمه «وَنَسِیَ» را حذف نموده‌اند. ثالثا: در حدیث، کلمه مائهُ امرأهٍ و کلمه «ونسی» آمده و در یک طریق دیگر «کانَ لَهُ ستون امرأهً» آمده و هیچ اختلافی در متن نیست. سلیمان زنان و کنیزان بسیاری داشته و عدد اقل منافی اکثر نیست و اقل در اکثر داخل است چنانچه مدت روز قیامت در سوره الحج آیه 47 هزار سال آمده؛
  •           (الحج: 47)
و در سوره معارج پنجاه هزار سال آمده است:
         (المعارج: 4)
جناب نجمی باید براساس همان قاعده و قانون خودش یعنی جعلی‌بودن، به یکی از این دو آیه معتقد باشد و آیه دیگر را انکار کند.
در جواب اعتراض دوم باید عرض بکنم که شما چگونه نمی‌توانید طبق روایات صحیح بخاری بپذیرید که تعداد زوجات و کنیزها صد و زیاده نفر بوده اما روایات اهل تشیع برای سلیمان را می‌پذیرید که بیان می‌کنند و او هزار همسر و کنیز را در یک قصر جمع کرده و با سیصد همسر و هفتصد کنیز در یک شبانه روز جماع می‌کرد . هشام از امام صادق نود نه همسر و کنیز را بیان کرده و در قصص الجزائری ص 408 آمده که: در قصر هزار خانه و در هر خانه یک منکوحه بوده است. در کتاب اللئالی محمد نبی التوسیر و کافی، ج 1 ص 100 و انوار النعمانیه 3/182 باب نور الحب و درجاته آمده که سلیمان در یک شب روز با همه هزار زن و کنیز خود جماع می‌کرد. همانند روایت امام بخاری، در المحجه البیضاء الکاشانی 6/282 باب بیان اقسام ما به العجب و تفصیل علاجه آمده است. و در الوسائل 14/180 کتاب النکاح آمده که هشام بن سالم از امام صادق روایت کرده که جبرئیل از جنت یک ظرف غذای هریسه که حورالعین آن را درست کرده بودند و مخصوص پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین‌ بود آورد. ایشان این غذا را خوردند و به پیامبر قوه چهل نفر مرد برای جماع با همسران در یک شب داده شد. و همچنان صاحب الخصال 2/541 ابواب الاربعین و مافوقه و الروضه رقم 449 و الکمال الدین ص 116 از علی بن الحسین روایت نموده‌اند که وقتی که صاحب الزمان ظاهر بشود الله تعالی دل‌های شیعه ما را مثل یک تکه آهن می‌کند و به هر کدام قدرت جماع چهل نفر را می‌دهد. اما در جواب اعتراض سوم که گفته برای سلیمان روا نیست که انشاء الله گفتن را ترک کند و نسیان و فراموشی را هم برای وی جائز نمی‌دانیم، می‌گوییم:
با اینکه فرشته به او تذکر داد اما سلیمان هم بشر است و امکان خطا و نسیان برایش وجود دارد به همین دلیل انشاءالله نگفت. خداوند می‌فرماید ما سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی افکندیم، سپس او توبه کرد (سوره ص آیه (34)) به هر حال پیغمبران از نسیان معصوم نیستند زیرا قرآن می‌فرماید:
             (الأعلی: 6)
ما بزودی بر تو می‌خوانیم و تو فراموش نمی‌کنی مگر آنچه را خدا بخواهد. و در سوره الانعام می‌فرماید:
 • •             
    (الانعام: 68)
«و اگر شیطان از یاد تو برد پس از یاد آمدن با این گروه ستمگر منشین».
و قرآن درباره موسی و همراهش در آن قصه عجیب و غریب می‌گوید: هنگامی که به محل تلاقی آن دو دریا رسیدند ماهی خود را فراموش کردند و ماهی، راه خود را در دریا پیش گرفت (و روان شد) (61 سوره الکهف) و بعد رفیق موسی می‌گوید: من فراموش کردم جریان ماهی را بازگو کنم و فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد و ماهی به طرز شگفت آوری راه خود را در دریا پیش گرفت (63 کهف) (جناب نجمی) این قصه ماهی پخته شده و رفتن آن به دریا با آن حالت شگفت‌آور و فراموشی همراه موسی برخلاف عقل بشری است و از واقعه سلیمان هم عجیب‌تر است، و با عقل شما باید به خاطر این داستان هم بر قرآن عثمانی اعتراض کرد و همچنان این قرآن عثمانی به پیامبر خاتم الانبیاء و امام الرسل می‌گوید: (و هرگز در مورد کاری نگو، من فردا آن را انجام می‌دهم (23) مگر اینکه خدا بخواهد (یعنی بگو ان شاء الله) و هر گاه فراموش کردی (گفتن انشاء الله را) (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بیاور (و بگو انشاء الله) (24) سوره الکهف) جناب نجمی: شأن نزول این آیه را در تفسیر القمی 2/31-32 و 34 و فروع الکافی 7/448 کتاب الایمان و النذور و الکفارات نگاه کنید و در همه جا مقلد عبدالحسین و فلان و فلان و فلان نباشید. باز هم افراد اهل سنت بشراند و از خطا و نسیان معصوم نیستند.
اما قصه موسی و کور شدن عزرائیل (در صفحه 209)
جواب:
متاسفانه جناب نجمی کلمه (جنایتکار) را از خودش اضافه نموده تا تپش قلبش آرام بگیرد و ما آن حدیث صحیح صحیحین را قبول داریم اما بدون کلمه جنایتکار، زیرا توسط شما اضافه شده است. باید در جواب حجت الاسلام و المسلمین عرض بکنم که عزرائیل بصورت فرشته ظاهر نشده بلکه بصورت بشر برای قبض روح آمده. دوم اینکه موسی نفهمیده که این فرشته است چنانچه ابراهیم و لوط و مریم علیهم الصلاه و السلام فرشته‌هایی را که بصورت انسان آمده بودند نشناختند، حتی ابراهیم و لوط (ع) برای آنها گوشت کباب کردند و آوردند که بخورند و از نخوردن آنها بنا به عادت اهل آن زمان احساس خوف و خطر نمودند که مبادا دشمن باشند و مریم (ع) فرمودند:
            (مریم: 18)
«من از شر تو، به خدای رحمان پناه می‌برم اگر پرهیزگاری».
و ابراهیم جواب سلام آنها را داد و گوساله بریانی (برای آنها) آورد اما هنگامی که دید دست آنها به آن نمی‌رسد (و از آن نمی‌خورند کار آنها را زشت شمرد و در دل احساس ترس نمود. به او گفتند: نترس، ما به سوی قوم لوط فرستاده شده‌ایم (آیه70 سوره هود) و هنگامی که رسولان ما به سراغ لوط آمدند از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پریشان گشت و گفت امروز روز سختی است، (77) سوره هود) متاسفانه هیچ یک از انبیاء (ع) مثل ائمه شما که عقیده دارید علم ما کان و ما یکون را می‌دانستند، از غیب خبر نداشتند، محمد بن یعقوب کلینی می‌گوید ائمه آنچه واقع شده و می‌شود می‌دانند و چیزی از ایشان نهان نیست. ائمه به اختیار خود می‌میرند و زمان مرگ خود را می‌دانند و هر گاه بخواهند بدانند می‌دانند . اگر راز ائمه حفظ شود سود و زیان هر کس را به او خبر می‌دهند . در کافی بابی تحت این عنوان که علم ائمه در هر شب جمعه فزونی می‌یابد وجود دارد . ابواب دیگر هم وجود دارد مانند: اگر علم ائمه افزایش نیابد آنچه دارند نابود گردد. و یا ائمه تمام علومی که به ملائکه و پیغمبران و رسولان رسیده است می‌دانند و اینکه موسی و ابراهیم و سلیمان علیهم الصلوات و السلام ملک الموت را که بصورت انسان در آمده بود دیده‌اند اما او را نشناخته‌اند . حدیث ضربه موسی به ملک الموت را محمد بن تویسرکانی و نعمت الله جزائری در کتاب‌های خود روایت کرده‌اند . این عبارت در محجه البیضاء آمده است: «و قد کان موسی اشدَّ الانبیاءِ کراههً لِلموت ... فَلطِمَه فاعور ....» «انَّ الطِباعَ البشریَّة مجبولهٌ علی کراهَةِ الموتِ حتّی انَّ الانبیاءَ (ع) علی شَرف مقادِیرهِم کَرِهوا الموتَ و نَفَروا منه»، و قصه آدم مع طول عمره و امداد ایام حیاته مع داود مشهورهٌ و کذلِک حکایهُ موسی مع ملک الموتِ و کذلک ابراهیم ). داستان مشابه این هم وجود دارد که جبرئیل براق پیغمبر را لطمه زده تا او را رام بکند . اما با این وجود متاسفانه جناب حجه الاسلام نجمی فقط با بخاری و ابوهریره عناد دارد و وقت ندارد که کتابخانه خود را نگاه کند. فرشته اگر جسم نیست و او را نامرئی می‌دانی پس لوط و ابراهیم (ع) با چه کسی گفتگو می‌کردند و ابراهیم گوساله بریان را برای چه کسی آورد. بلی الان اگر عزرائیل با صورت انسانی برای قبض روح شما بیاید حداقل یک خشاب سی تیر را بر او خالی می‌کنید یا بسمه تعالی می‌گویید و بر سردار می‌روید. امّا در مورد مسابقه سنگ و موسی ص 212 باید گفت که جناب حجه الاسلام دست بردار ابوهریره و صحیحین نیست، جای تأسف است که همین قصه مسابقه را قمی در تفسیر خود 2/179، و الصافی 4/205-206 و کنز الدقائق 8/230-231، و بیان السعاده 3/257 و الجواهر الثمین 5/165، و نور الثقلین 4/308، قصص الانبیاء ص 249-250 و البرهان 3/329، و المیزان 16/353 و الکاشف 6/243، و جوامع الجامع 2/339، و منهج الصدیق 4/321 لفتح الله الکاشانی، همه روایت کرده‌اند بدون هیچ اعتراضی و طبرسی هم در مجمع البیان 8/372 آن را نقل کرده و نعمت الله الجزائری در قصص ص 250 می‌گوید «قال جماعهُ مِن اهلِ الحدیثِ لا استبعادَ فیه بعدَ ورود الخبرِ الصحیحِ» یعنی هیچ اشکالی در این قصه نیست زیرا که حدیث وارد و مضمون آن صحیح است، اما چه کنیم که حجه الاسلام نجمی قبولش نمی‌کند. اما پاسخ به اعتراض او که چرا موسی لانة مورچه‌ها را آتش می‌زند، ردیف 5 ص 215. جناب حجه الاسلام می‌گوید، معلوم نیست ابو هریره از کدام داستان‌ساز و افسانه‌گو این داستان گرفته است. بلی شما بفرمایید که علامه مجلسی در بحار 64/242 کتاب اسماء و العالم باب النحل و النمل و سائر ما نهی عن قتله، و بحار 5/286 کتاب العدل و المعادل، و البحار 64/264 و ص 292، و قرب الاسناد ص 121 و البحار 64/271 کتاب السماء و العالم باب النحل و النمل و سائر ما نهی عن قتله و 64/268، و میرزا حبیب الله خوئی در منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه 11/35 فی النمله و عجایبها عن ابی هریره، از کدام داستان ساز و افسانه‌گو همین قصه سوختن لانه مورچه‌ها را، گرفته‌اند، آری این اسناد خود را ببینید، سپس بر صحیحین و ابوهریره اعتراض کنید.
جناب نجمی در ص 216 گفته نکته قابل توجه در مورد این پنج داستان این است که هیچ یک از آنها غیر از ابوهریره، روای و ناقل دیگری ندارد. در پاسخ باید بگویم که ما شرک خدا در داستان اول بیست آیه و قصد نه پیغمبر را از قرآن نقل کردیم که کلمات تندتر در حق آنها گفته شده بود و حدیث شفاعت را بصورت مذکور غیر از ابوهریره؛ انس بن مالک، ابوسعید، ابوبکر، ابن عباس و امام ششم شما، امام جعفر صادق هم روایت کرده‌اند و کتب البحار، العیاشی، القمی، و البرهان، المیکال، الکنز و نور الثقلین هم آن را نقل کرده‌اند و بنده شماره صفحه را برای شما نقل کرده‌ام. اما داستان دوم را طبرسی در تفسیر مجمع البیان از طریق ابوهریره نقل کرده و تفسیر البرهان از امام صادق و ابوالحسن و نعمت الله الجزائری هم از ابوالحسن و ابوجعفر و محمد بن تویسرکانی از ابوالحسن نقل کرده‌اند و بجای صد منکوحه و کنیز هزار منکوحه و کنیز از ابو الحسن و ابو جعفر روایت کرده‌اند.
اما داستان سوم را نعمت الله الجزائری و محمد بن تویسرکانی و محسن کاشانی نقل کرده‌اند که بنده در همان داستان اسم کتب و شماره صفحه را آورده‌ام.
اما داستان چهارم را طبرسی در مجمع البیان از ابو هریره و الجزائری در قصص صحیح دانسته‌اند.
و همچنین داستان پنجم را مجلسی در بحار از طریق ابو هریره و صدوق از ابن عباس روایت و نقل نموده‌اند. حال پاسخ به این تهمت نجمی و ابوریه که می‌گویند کعب الاحبار اسرائیلیات را به ابوهریره تلقین می‌کرد و خرافات خود را به تعلیم می‌داد:
این مسئله یک افترای محض است، اگر راست می‌گویید در تمام صحیحین، یک یا دو روایت در عقیده یا ارکان اربعه بعد از ایمان بیارید و ثابت کنید که از کعب‌الاحبار است. ثانیا قرآن می‌گوید:
            (النحل: 43)
              (فرقان: 59)
مراد از اهل الذکر و خبیر، علماء یهود بودند و در سوره بقره می‌گوید:
      •    •       
    (بقره: 146)
فاعل یعرفون و یعلمون علماء یهودند محمد بن یعقوب کلینی از الاغی بنام عفیر حدیث روایت می‌کند آن را نمی‌بینید فقط بر کعب احبار اعتراض می‌کنید.
مگر کعب احبار از عبدالله بن سبأ یهودی کمتر است. و همچنان از جابر الجعفی که معتقد است که علی یا زنده است و به قتل نرسیده و همانند عیسی به دنیا باز می‌گردد و یا دوباره زنده می‌شود. آنگاه هفتاد هزار حدیث دروغین از امام جعفر و ابوجعفر، برای شما روایت نموده و همچنان سهل بن زیاد کذاب و هشام بن الحکم و هشام بن سالم الجوالقی که خدا را جسم می‌دانند و از راویان بزرگ اصول کافی‌اند و همچنان عبدالله بن سنان از امام صادق روایت کرده که الله تعالی در روز عرفات نازل می‌شود و بر شتر سوار است (ریاض العلماء المیرزا عبدالله افندی اصفهانی 2/404). آیا کعب‌الاحبار از اینها بدتر است.
اعتراض (فصل قبل از بعثت) ردیف 1. آیا پدر و مادر پیامبر مشرک بودند؟ در این باره قرآن در سوره القصص آیه 115 می‌فرماید:
 •              (القصص: 56)
تو نمی‌توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می‌کند. دوم در سوره التوبه آیه 113 آمده: برای پیامبر و مؤمنان، شایسته نبود که برای مشرکان (از خداوند) طلب آمرزش کنند، هر چند از نزدیکانشان باشند (آن هم) پس از آنکه بر آنها روشن شد که این گروه اهل دوزخ‌اند (113) این دو آیه تصریح کرده‌اند که هدایت در اختیار خداوند است نه در دست پیامبر و همچنان برای خویشاوندان قریب خود نمی‌تواند طلب آمرزش کند لذا والدین پیامبر و ابوطالب جزء اولی قربی‌اند و همچنان پدر ابراهیم که قرآن تصریح نموده که او دشمن خدا بوده، و استغفار ابراهیم برای پدرش فقط بخاطر وعده‌ای بوده که به او داده بود امّا هنگامی که برای او روشن شد که وی دشمن خداست از او بیزاری جست، به طور یقین ابراهیم مهربان و بردبار بود (توبه / 114) التوبه و ایضا مجلسی در بحار 35/155 حدیثی روایت کرده که عبدالله و آمنه و ابوطالب در یک حجره از حجره‌های جهنم هستند. پس حدیث مسلم در جای خود صحیح است و در زمان قبل از بعثت و بعد از بعثت در کعبه سیصد و شست تصویر مخصوصاً تصویر و مجسمه ابراهیم و اسمعیل وجود داشت و حکومت مکه در دست قریش و بنی هاشم بوده و تا زمان فتح مکه این مجسمه‌ها موجود بودند و بعد از فتح مکه پیامبر و صحابه همه مجسمه‌ها را با تبر شکستند و دور انداختند و آیه 81 سوره اسراء را می‌خواندند:
       •        (الاسراء: 81)
«بگو حق آمد و باطل نابود شد یقینا باطل نابود شدنی است».
جناب نجمی در ص 218 گفته که مردم جزیره العرب در دوران جاهلیت که در رأس آنان خاندان عبدالمطلب و ابی‌طالب و عبدالله پدر پیامبر قرار گرفته بودند پیروی از توحید خالص نموده و به یگانگی خدا عقیده داشتند و خدا را پرستش می‌کردند و از بت‌پرستی و عقائد اکثریت مردم جزیره العرب دور بودند. این گفته نجمی دور از واقعیت و خلاف تاریخ اسلام است و در تمام کتب تاریخ مشهور است که حکومت مکه در دست بنی هاشم و قریش بوده و تا فتح مکه بتها در کعبه به صورت معبود پرستش می‌شد و بعد از فتح مکه پیامبر همه را بیرون انداخت. پس جناب نجمی تا حالا معنی توحید و کفر و شرک را نفهمیده که می‌گوید مردم جزیره العرب و خاندان عبدالمطلب به یگانگی خدا عقیده داشتند و از زمان نوح تا زمان خاتم الانبیاء هیچ مشرکی عقیده نداشته که دو خدا وجود دارد بلکه همه عقیده داشتند که خدا یکی است اما غیر الله را مانند انبیاء و اولیاء در عبادت الله تعالی شریک می‌کردند و آن هم به این خاطر که ایشان شفیع ما هستند و ما را به خدا نزدیک می‌کنند و هیچ قدرت و اختیاری در عالم ندارند. اکنون قرآن را بخوانید:
و یعبدون من دون الله ما لا یَضُرُّهم و لا یَنفَعهُم و یقولون هؤلاء شُفَعؤنا عِندالله 
آنها غیر از خدا کسانی را می‌پرستند که نه به آنان زیان می‌رساند و نه سودی می‌بخشد و می‌گویند اینها شفیعان ما نزد خدا هستند:
                      (زمر: 3)
آگاه باشید که دین خالص (عبادت) از آن خداست و آنها که غیر خدا را اولیای خود قرار دادند (دلیل‌شان این بود که) اینها را نمی‌پرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند. در سوره المؤمنون آیه 84-89 عقیده مشرکین را بیان می‌کند، بگو: زمین و کسانی که در آن هستند از آن کیست، اگر شما می‌دانید (84) (بزودی (در پاسخ تو) می‌گویند (همه) از آن خداست، بگو: آیا متذکر نمی‌شوید (85) بگو: چه کسی پروردگار آسمان‌های هفتگانه، و پروردگار عرش عظیم است (86) بزودی خواهند گفت همه اینها از آن خداست بگو: آیا از خدا نمی‌ترسید (87) بگو: اگر می‌دانید چه کسی حکومت همة موجودات را در دست دارد، و به بی‌پناهان پناه می‌دهد و نیاز به پناه دادن ندارد (88) خواهند گفت همة اینها از آن خداست بگو با این حال چگونه جادو شده‌اید (89) روزی‌دهنده فقط خداست. بگو چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد یا چه کسی مالک (و خالق) گوش‌ها و چشم‌هاست، و چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می‌آورد، و چه کسی امور (جهان) را تدبیر می‌کند، بزودی (در پاسخ) می‌گویند: الله، بگو: پس چرا از الله نمی‌ترسید (31 سوره یونس) در سوره الاعراف آیه 194 هم می‌فرماید: کسانی را که علاوه بر خدا و به جای او فرا می‌خوانید (و پرستش می‌کنید) بندگانی همچون خود شما هستند. آنها را بخوانید و اگر راست می‌گویید باید به شما پاسخ دهند (و تقاضایتان را برآورند) (194 اعراف) جناب نجمی آیا به بت که جماد و بی‌‌روح است «عباد امثالکم» گفته می‌شود؟! و در سوره الاحقاف آیه 5-6 می‌گوید چه کسی گمراه‌تر است از آن کس که معبودی غیر خدا را می‌خواند که تا قیامت هم به او پاسخ نمی‌گوید و از خواندن آنها (کاملا) بی‌خبر است و صدای آنها را هیچ نمی‌شنود (5) و هنگامی که مردم محشور می‌شوند معبودهای آنها دشمنانشان خواهند بود حتی عبادت آنها را انکار می‌کنند (6 احقاف) جناب نجمی، آیا بت بی‌روح دشمن عابد و منکر عبادت می‌شود، یا اینکه بندگان خاص خدا مانند انبیاء و اولیاء که مردم آنها را می‌خوانند، دشمن خوانندگان و منکر عبادت‌شان می‌شوند. بلی بندگان خاص خدا دشمن عابدان مشرک می‌شوند و عبادت آنها را انکار می‌کنند و نه بتان بی‌روح. و سوره فرقان آیه هفده را بخوانید: (به خاطر بیاور) روزی را که همة آنان و معبودهایی را که غیر از الله می‌پرستند جمع می‌کند، آنگاه به آنها می‌گوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید یا خود آنان راه را گم کردند (17 فرقان) (در پاسخ) می‌گویند: تو منزهی: برای ما شایسته نبود که غیر از تو اولیایی برگزینیم، ولی آنان و پدرانشان را از نعمت‌ها برخوردار نمودی تا اینکه (به جای شکر نعمت) یاد تو را فراموش کردند و تباه و هلاک شدند (18) خداوند به آنان می‌گوید: ببینید این معبودان شما را در آنچه می‌گویید تکذیب کردند اکنون نمی‌توانید عذاب الهی را بر طرف بسازید یا از کسی یاری بطلبید. و هر کس از شما ستم کند، عذاب شدیدی به او می‌چشانیم (19) جناب نجمی: این سوال و جواب و گفتگو با بتها امکان دارد. یا با بندگان خاص خدا. اعتراض شماره 2. نجمی می‌گوید: آیا قبل از بعثت رسول خدا گوشت حرام می‌خورد؟ جناب نجمی در این اعتراض، از خود مطلب می‌تراشد و به نقل دروغین از صحیح بخاری می‌پردازد و می‌گوید براساس روایات بخاری رسول اکرم نیز مانند سایر مردم دوران جاهلی دارای بت و انصاب بوده و ذبایح خود را به نام بتها سر می‌بریده است؟
جواب:
صحیح بخاری چنین عبارتی ندارد و اکنون عبارت صحیح بخاری را نقل می‌کنم تا عدم امانت‌داری نجمی در نقل عبارت معلوم گردد، در کتاب مناقب الانصار باب 24 حدیث زید بن عمرو بن نفیل رقم 3826، چنین آمده: «ان النبی لقی زید بن عمرو بن نفیل باسفل بلدح قبل ان ینزل علی النبی الوحی فقدّمت الی النّبّی سفرة، فابی ان یأکل منها ثم قال زید انّی لست اکل مما تذبحون علی انصابکم و لا اکل الاّ ماذکر اسم الله علیه و ان زید بن عمرو کان یعیب علی قریش ذبائحهم الحدیث» و در حدیث شماره 3828 زید می‌گوید: «یا معشر قریش و الله ما منکم علی دین ابراهیم غیری و کان یحیی المؤودة» در این حدیث آمده که سفره (گوشت) را برای پیامبر آوردند پس رسول الله از آن گوشت نخورد، و زید بن عمرو هم گفت که من آنچه را که شما بر سنگ‌های مخصوص ذبح می‌کنید و آنچه را که بر آن اسم خدا گرفته نشود نمی‌خورم و بر قریش عیب می‌گرفت و می‌گفت حیوان را خدا خلق کرده و آب و علف می‌دهد و شما به اسم غیر الله ذبیح می‌کنید و ادعای مذهب ابراهیم را هم می‌کنید به والله شما بر مذهب ابراهیم نیستید. ابن حجر هم می‌گوید عبارت صحیح و نقل اکثر ناقلین صحیح بخاری این است: «فقدّمت الی النبی» و ابن بطال گفته این سفره قریش بوده و ایشان برای پیامبر آوردند پس ایشان نخوردند و بعد همین سفره را پیامبر در جلو زید بن عمرو گذاشتند، ایشان هم نخوردند و اعتراض کردند و الخطابی گفته که پیامبر قبل از بعثت گوشت حیوانی که بر انصاب ذبح می‌شد را نمی‌خورد، اما گوشتهای دیگر را می‌خورد ، و زید بن عمرو بنابرأی خود هم از خوردن چنین گوشتی خودداری می‌کرد و نمی‌خورد و در کتاب الذبائح باب «ماذبح علی النصب و الامنام» عبارت مختصر و (و کمی برای دشمنان که طالب نکته ضعف می‌گردند) محتمل آمده «فقدّم الیه رسول الله یا فقدّم الی رسول الله سفرةٌ یا سفرةً فیها لحمٌ فابی ان یاکل منها ثمَّ قال ای زید بن عمرو انّی لا آکُلُ ممّا تذبحونَ علی انصابِکُم و لا ناکل یا ولا آکلُ الاّ ممّا ذُکرَ اسمُ اللهِ علیه » این بود عبارت صحیح بخاری که جناب نجمی آن را بصورت تحریف و تقلید از دیگران و بر خلاف حقیقت آورده بود. ثانیا این واقعه قبل از بعثت بوده و قبل از بعثت تکلیفی بر پیامبر نیست چنانچه قرآن می‌گوید: «و وجدک ضالاً فهدی» و تو را گمشده یافت و هدایت کرد. نمی‌دانیم حمایت و دوستی شما نسبت به پیامبر بیشتر است یا حمایت و دوستی الله تعالی نسبت به پیامبرش؟!
ثالثا: حرمت و حلال‌بودن خوردنیها و مشروبات بعد از نزول قرآن معلوم می‌گردد نه قبل از آن، مثل حرمت خمر (شراب) یا حرمت مذبوحه بر نصب (علامات مخصوص) و حیوانی که بدون گرفتن نام الله ذبح شده است. حرمت اینها قبل از نزول قرآن معلوم نمی‌شود و سند و عبارت بخاری از سند و عبارت دیگران مقدم و معتبرتر است. اعتراض شماره 3 داستان شق صدر: جناب حجه الاسلام می‌فرمایند آیا با این اختلاف زمان و مکان و تناقض فراوان می‌توان این احادیث را صحیح دانست و مضمون کدام یک از آنها را قبول کنیم (ص 224).
جواب:
اگر اختلاف ظاهری از نظر شخصی کم سواد و یا مغرض دلیلی بر عدم صحت متنی است، پس جناب حجه الاسلام نجمی در برابر شخصی معترض که غیر مسلمان است و اختلاف ظاهری آیات قرآن را دلیلی بر عدم صحت قرآن می‌گیرد چه جوابی دارند؟
1-            (الغاشیه: 6)
«غذایی جز از خار خشک تلخ و بدبو ندارند».
در اینجا با صیغه حصر آمده.
2-           (الواقعه: 52)
«قطعاً از درخت زقوم می‌‌خورند».
اما در این آیه، زقوم را هم نام می‌برد. در جایی دیگر می‌فرماید:
1-  •         (محمد: 11)
«کافران مولایی ندارند».
اما در اینجا می‌فرماید:
2-            (الانعام: 62)
«سپس (تمام بندگان) به سوی الله که مولای حقیقی آنهاست باز می‌گردند».
یا در مورد مدت روزهای قیامت می‌فرماید:
1-   •           (الحج: 47)
«و یک روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سال‌هایی است که شما می‌شمرید».
اما در آیه دیگر چنین می‌فرماید:
2-             (المعارج: 4)
«آن روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است».
و یا موارد زیر:
1-          (نساء: 42)
«در آن روز سخنی را نمی‌توانند از الله پنهان کنند».
2-     •      (الانعام: 23)
«به الله که پروردگار ما است سوگند که ما مشرک نبودیم».
1-           (الاسراء: 52)
«می‌پندارید تنها مدت کوتاهی (در دنیا) درنگ کرده‌اید».
2-          (طه: 103)
«شما فقط ده شبانه روز (در دنیا) زنده بوده‌یید».
3-            (طه: 104)
«هنگامی که نکو روش‌ترین آنها می‌گوید شما یک روز درنگ کردید».
4-                   (الروم: 55)
«روزی که قیامت بر پا شود، مجرمان سوگند یاد می‌کنند که جز ساعتی در دنیا درنگ نکرده‌اند این چنین از درک حقیقت باز گردانده می‌شوند».
1-           (الانعام: 2)
«او کسی است که شما را از گل آفرید».
2-         (الاعراف: 12)
«و او را از گل آفریدی این خالق بشراً».
3-      •     (الحجر: 28)
«من آفرینندة بشری از گل خشکیده‌ای که از گل بدبویی گرفته شده، هستم».
4-             (المؤمنون: 12)
«ما انسان را از عصاره‌ای از گل آفریدیم».
5-          (الصافات: 11)
«ما آنان را از گل چسبنده‌ای آفریدیم».
6-        • •     (السجده: 8)
«سپس نسل او را از عصاره‌ای از آب ناچیز و بی‌قدر آفرید».
7-           (الرحمن: 14)
«انسان را از گل خشکیده‌ای همچون سفال آفرید».
که در عبارات ذیل اختلاف است
حماء مسنون = سلاله من طین = طین لا زب = صلصل کالفخار = من طین = سلله = من ماء مهین. جناب حجه الاسلام درین اختلاف چه جوابی دارند که طرف مخالف را قانع بکند، و همچنین در آیات‌ مربوط به مقدار روز قیامت و غذای جهنمیان و غیره که در صفه 35-36 بیان گردید.
اما اهل سنت در مورد حدیث شق الصدر (بحمدالله) هیچ اختلافی در عبارت ندارند، زیرا اولاً: شق صدر در ایام کودکی بوده، دوماً برای آمادگی ملاقات و گفتگو با خالق هستی بوده است. اول پیامبر را از خانه سکونت بر داشتند و در همان حالت خواب آلودگی به نزدیک کعبه خوابانیدند و سینه را جراحی و با آب زمزم شست شو دادند و پر از حکمت و ایمان نمودند و سپس پرواز کردند. از عبارت صحیح مسلم این توضیح مشخص شده است: «ثُمَّ اتیتُ فانطلقوا بی الی زَمزمَ فَشُرح عن صَدری ثُمَّ غُسِل بماءِ زَمزَم».
در خانه پیش من آمدند بعد مرا بردند تا محل آب زمزم، سینه مرا شکافتند و سپس با آب زمزم شستند. جناب حجه الاسلام به عبارت صحیح مسلم توجه نکرده‌اند و صحیحین را با اساتید متخصص اهل سنت هم نخوانده‌اند تا مطلب بر ایشان روشن گردد و ممکن است فرد غیر متخصص که استادی ندارد در وهله‌ی اول به هنگام مطالعه سرگردان شود. علاوه بر این عصمت پیامبر در رسانیدن وحی است و این هم بعد از بعثت روی می‌دهد و موضوع شق صدر مؤیّد عصمت است. شر و فساد در وجود انسان و یا سختی و نرمی دل همانند نور و ظلمت، حسی نیست که بشر بتواند آن را درک کند و یا معراج رسول اکرم از مسجدالحرام به سدرهُ المنتهی با جسم بشری، بدون آلات جدید امروزی و نیز حیات اصحاب کهف در مدت طولانی در یک مکان بدون اینکه فاسد شوند برخلاف عقل و غیر قابل درک است. جالب اینجا است که یکی از راویان این حدیث ابوذر غفّاریست که شما آن را از خود می‌دانید، اکنون چه شد که روایت او را انکار می‌کنید و ظن قوی علامه مجلسی را هم ردّ کردید. قول انس هم که می‌فرماید من محل شکاف و جای بخیه‌ای را که برای التیام شکاف سینه رسول الله به وسیله ملائکه به عمل آمده بود در سینه آن حضرت می‌دیدم، هیچ عیب و اشکالی ندارد زیرا که این عمل حقیقتاً انجام گرفته است و شکّی در آن نیست و بقای اثر جراحی امری عادی است. و در ظهور قدرت الله تعالی هیچ تردید و محلی برای اعتراض وجود ندارد.
اما عتراض ردیف اول بعد از بعثت – آیا پیامبر در نبوت خویش تردید داشت؟
جواب:
خیر، بیان واقعیت برای فردی دیگر نشانه تردید نیست و کلمه تردید و شک در هیچ روایتی از کتب حدیثی اهل سنت نیامده، بلکه این کلمه تردید توسط حجت الاسلام تراشیده شده است. و در احادیث صحیحین فقط بیان اصل ماجرا توسط پیامبر برای خدیجه و ورقه بن نوفل آمده است و ایشان و ورقة بن نوفل هم به بعثت و مشکلاتی را که برای پیامبر پیش می‌آید به او خبر دادند؛ زیرا ورقه بن نوفل تجربه و علم به توراه و انجیل داشت و سرگذشت انبیا را می‌دانست و پیامبر در آن وقت از کتب گذشته چنان اطلاعی نداشت، به همین دلیل ایشان از خبر ورقه تعجب کردند و فرمودند: آیا مرا از شهر خودم بیرون خواهند کرد؟ ورقه گفت بلی، البته در ابتدای امر. پیامبر در آن زمان نمی‌دانست که آن فرشته جبرئیل خواهد بود و قرآن را بر وی نازل خواهد کرد و گمان هم نمی‌کرد که خاتم پیامبران خواهد بود و به جهت عدم مطالعه کتب گذشته، مشخصات خود را نمی‌دانست.
واقعه خاتم الانبیاء با واقعه موسی فرق می‌کند در آنجا اولین کلمه اینست:
         •  •            (طه: 11-13)
«ای موسی من پروردگار توام نعلهایت را بیرون آور که تو در سرزمین مقدس (طوی) هستی (12) و من تو را (برای مقام رسالت) برگزیدم: اکنون به آنچه برتو وحی می‌شود گوش فرا ده (13)».
و برای پیامبر چنین مقدمه‌ای بیان نشده بود و جبرئیل بدون مقدمه به او گفت: «اقرأ» و همچنان واقعه مریم و عیسی با این واقعه فرق می‌کند زیرا در آنجا الله تعالی مستقیماً به عیسی الهام ‌کرد که بگوید:
            (مریم: 30)
«من بنده خدا هستم که به من کتاب داده و مرا، پیامبر قرار داده است».
«این کار خداست که هر چه بخواهد همان را می‌کند، با موسی و عیسی با آن گونه و بر خاتم الانبیاء این گونه وحی نازل می‌کند».
یکی را صراحتاً و با مقدمه از رسالتش با خبر می‌سازد و بر دیگری نمونه دیگر وحی را نازل می‌کند. «انَّه علی کلِّ شئٍ قدیر»، «فعّالٌ لّما یُرید». پس مفهوم مخالف حدیث که جناب حجه الاسلام پیش کشیده هیچ ربطی با این واقعه ندارد و استنباط او لازمی است نه متعدی. و اگر نه جناب نجمی با آیه 94-95 سوره یونس به بن بست می‌رسد.
                                       (یونس: 94-95)
«و اگر در آنچه بر تو نازل کرده‌ایم تردیدی داری از کسانی که پیش از تو کتاب آسمانی را می‌خواندند بپرس بیقین حق از طرف پروردگارت به تو رسیده است بنابراین هرگز از تردیدکنندگان مباش و از آنها مباش که آیات خدا را تکذیب کردند که از زیانکاران خواهی بود».
بر حجه‌الاسلام لازم است که این دو آیه را مثل روایت ابو هریره و بخاری انکار بکند زیرا این دو آیه شأن و منزلت پیامبر را زیر سوال می‌برد.
اما اعتراض شماره 2 بعد از بعثت و اشتباه رسول خدا در نماز: اصل واقعه این بوده که رسول الله در نماز ظهر یا عصر به جهت فراموشی در تشهد اول سلام دادند و صحابی بنام خرباق بن عمرو سلمی ملقب به ذو الیدین به پیامبر گفتند: آیا فراموش کردی یا نماز دو رکعت شده است؟ رسول خدا فرمود: نه نماز کوتاه شده است و نه من فراموش کرده‌ام. بعداً به گفته دیگران یقین کردند و دو رکعت باقی را خواندند و سجده سهو کردند. در نتیجه چهار رکعت با دو سلام خوانده شد و این گفتگوها در ما بین دو نماز بوده نه در داخل نماز، لذا در نزد جمهور سلف و خلف بنا به گفته نووی در شرح صحیح مسلم ص 212 تا ص 214 این نماز درست و صحیح خوانده شده است و هیچ اشکالی ندارد و مسئله ناسخ و منسوخ هم در کار نیست و این حدیث را غیر از ابوهریره، عبدالله بن عمر و معاویه بن خدیج و عمران بن حصین و ابن مسعده روایت نموده‌اند و خود ابو هریره در این نماز حاضر بوده نه اینکه از دیگری روایت بکند، زیرا در عبارت این روایت: «صلّی لَنا رسولُ الله یا فَصلی بِنا رکعتین» آمده است که الفاظ «لنا و بنا» دلیل این هستند که روای حدیث حاضر بوده و این واقعه بعد از زمان فتح خیبر است. و صحابی که لقبش ذو الیدین بوده غیر از صحابی است که لقبش ذو الشمالین بوده و اسم ذو الشمالین عمیر بن عمرو بن عیشان و از قبیله خزاعه است و در جنگ بدر شهید شده و ذو الیدین از قبیله سلمی است و در روایت صحیح مسلم تصریح شده که: فاتاه رجلٌ مِن بنی سلیم، فقام رجلٌ منْ بنی سلیم، و در روایت عمران بن حصین آمده: فقام الیه رجلٌ یُقال له الخرباقُ، فقام رجل بسیطُ الیدین. صحیح مسلم ص 214 طبع پاکستان برای توضیح بیشتر به کتاب التمهید ابن عبدالبر مراجعه فرمایید و همچنان به شرح صحیح مسلم نووی ص 214. این را هم باز می‌گوییم که پیغمبران از نسیان (فراموشی) و خطا معصوم نیستند و عصمت انبیاء و رسل در رسانیدن وحی و پیغام خداوند به بندگان اوست، قرآن به پیامبر می‌فرماید:
 • •      (الانعام: 68)
«و اگر شیطان از یاد تو ببرد».
         (الکهف: 24)
«و هر گاه فراموش کردی پروردگارت را به خاطر بیاور».
       (الکهف: 61)
(موسی و همراه او ماهی خود را فراموش کردند)
          (طه: 115)
«پیش از این، از آدم پیمان گرفته بودیم امّا او فراموش کرد، و عزم استواری برای او نیافتیم».
متاسفانه جنابت حجه الاسلام نجمی چندان فرصتی ندارند که متن صریح قرآن را بخوانند و از مسائل عقیدتی با خبر باشند بلکه تمام وقت در پی یافتن نکات ضعیف اهل سنت هستند و همچنانکه از ابتدا تاکنون (تا صفحه 234) چیزی نصیبشان نشده از این به بعد هم انشاء الله و به یاری خدا چیزی نصیبشان نخواهد شد. اما اعتراض شماره 3 بعد از بعثت یعنی شرکت نمودن رسول خدا در نماز با حال جنابت، ص 235: بلی هنوز رسول خدا نماز را شروع نکرده بود که بیادش آمد که ایشان جنب هستند و غسل را فراموش کرده‌اند ما در ص 42 از دلائل قرآنی در مورد فراموشی پیغمبران صحبت کردیم نیازی به اعاده آن نیست. جناب حجه الاسلام هر چه گفته یا می‌گوید مبنی بر تعصب مذهبی بوده نه بحث و بررسی علمی. اما اعتراض شماره (4) بعد از بعثت، آیا رسول خدا بر مؤمنان لعنت می‌نمود، ص 237: این عنوان تلبیس شد و ظاهری عوام فریب دارد و اصل ماجرا چیزی دیگر است و حرف «فا» در «فایِّما» و در فَاجعل، جزائیه، است و شرط محذوف دارد، ای ان کنت سیت مؤمنا فاجعل ذلک له قربه الیک. یعنی ای خدا همانا من بشرم اگر به کسی در حالت غضب کلمه زشتی گفته‌ام آن را برای او رحمت و پاکی و سبب نزدیکی به طرف خودت بگردان. عبارت مسلم این است: «او ما علمت ما شارطت علیه ربی قلت الله اللهم انما انا بشر فای المسلمین لعنته او سببته فاجعله له زکاه و اجرا مسلم».
یعنی: ای عایشه مگر تو ندانسته‌ای که من با پروردگار خود چه شرط کرده‌ام، بدان که شرط کرده‌ام که چون من بشرم اگر کسی را از مسلمین - و در عبارت بخاری کسی را از مؤمنین - لعن و سب کردم آن را برای او پاکی و سبب اجر بگرداند و در بخاری آمده «فاجعل ذلک له قربهً الیک یوم القیمه باب قول النبی من آذیته فاجعله له زکاه و رحمه کتاب الدعوات » و در روایت جابر بن عبدالله آمده «انما ان بشرٌ و انی اشترطتُ علی ربّی ایَّ عبدِ من المسلمین سببتُه او شتمتُه ان یکون ذلک له زکاةً و اجراً»: در روایت عائشه (رض) در صحیح مسلم آمده که دو نفر با رسول الله سخن گفتند و رسول الله را به خشم آوردند، پس رسول اکرم آن دو را لعن و سب نمود و بعد از استفهام عائشه آن جملات گذشته را بیان فرمودند.
و به روایت ام سلیم به یتیمه که فرمود «لا کبر سنک» و بعد از استفهام ام سلیم، رسول خدا همان جملات را ارشاد نمودند و به روایت ابن عباس پیامبر به معاویه فرمودند: «لا اشبعَ اللهُ بَطْنَه ». جناب نجمی عبارت صریح صحیح بخاری را تحریف نموده زیرا در بخاری آمده «او لم تستمع ما قلت رددت علیهم فیستجاب لی فیهم و لا یستجاب لهم فی » مگر نشینیدی آنچه من گفتم (در جوابشان) من به آنان جواب دادم (یعنی گفتم علیکم) دعای من بر علیه آنان قبول می‌شود و دعای آنان بر علیه من قبول نمی‌شود. جناب نجمی این حدیث را غلط ترجمه کرده و نوشته: مگر تو نشنیدی من به تو چه گفتم – جمله رددت علیهم را اصلاً ترجمه نکرده و کلمه ما قلت را بر عکس ترجمه نموده است. و معنی «فاحشاولا متفحشا» را هم نفهمیده است = فاحِشاً یعنی زیاده‌روی در بدگویی و بدزبانی و «متفحشاً بالتکلف» هم یعنی فحش و ناسزا به صورت زیاد و بی‌رویه و کلمه سبّاباً و لعّاناً کلمات مبالغه‌اند. واضح است که پیامبر چنین نبوده و احیانا به چند نفری انگشت شمار کلمات تندی گفته‌اند، چنانچه در صحیح مسلم برای چهار نفر آمده و در بخاری برای یهود کلمه «علیکم» و برای یک فرد دیگر کلمه «بئس اخواه العشیره و بئس ابی العشیره» آمده است . جناب حجه الاسلام تمام این نکات و عبارات را کتمان و زیر پا نموده و عبارت بخاری را عمداً تحریف نموده و معنی «لعّاناً و سبّاباً و فاحشا و متفحشا» را با معنی «لعنته و سبتبه (احیانا) و عند الغضب» یکی دانسته است. در بخاری کلمه «فایّما مؤمن» و در مسلم کلمه «فایُّ المسلمین، فایما رجل من المسلمین، فایّ المؤمنین اذیته فایما مؤمن اذیته، فایما عبد مؤمن سببته، فایما مؤمن، ای عبد المسلمین، فایما احد دعوت علیه من امتی بدعوة لیس لها باهل»: با روات مختلف آمده است . کلمه «ایُّ» عام است برای همه مسلمین، اما جناب حجه الاسلام، بنا به دشمنی ذاتی و تعصب مذهبی خود بدون هیچ دلیلی، معاویه رضی الله را از کلمه عام مستثنی نموده و بر امام مسلم اعتراضی جاهلانه کرده که چرا اسم معاویه را درین باب روایت کرده است.
آری روایات «اللّهم انّما انا بشرٌ، اللهم انّی اتخذُ عندک عهداً لَن تَخلُفنیه فانّما انَا بشرٌ، اللّهم انّما محمدٌ بشرُ یغضب کما یغضبُ البشُر و اِنّی قد اتّخذتُ عندکَ عهداً لم تخلفنیه، انّما انا بشرٌ و انّی اشترطتُ علی ربّی (بروایه جابر) یا ام سلیم اما تعلمین انّ شرطی علی ربّی انّی اشترطتُ علی ربّی فقلت انّما انا بشرٌ اَرضی کما یَرضی البشرُ و اَغضب کما یغضبُ البشرُ فایَّما احدٍ دعوتُ عَلیه من امَّتی بدعوةٍ لیسَ لها باهلٍ اَن تجعلَها له طهوراً و زکاهً و قربةً تقرّبُه لها منه یوم القیمه » تمام این روایات صحیح از راویان مختلف دلیل صریحند بر اینکه پیامبر اگر احیاناً در حالت غضب کسی از مسلمین را نفرین بکند، آن نفرین از دل نیست، بلکه به سبب غضب بشری بوده لذا از خداوند می‌خواهد که آن نفرین را بر آن فرد مسلمان سبب رحمت و پاکی و قرب دربار الهی بگرداند، قرآن هم به پیامبر هشدار می‌دهد
                 
    (آل عمران: 128)
«هیچ گونه‌ اختیاری برای تو نیست مگر اینکه خدا بخواهد آنها را ببخشد، یا مجازات کند، زیرا آنها ستمگرند».
نبی کریم گروهی از صحابه را که از قاریان قرآن بودند برای جهاد فرستاد اما قبایل رعل و زکوان و لحیان آنان را در منطقه‌ای به نام بئر معونه با وضعی فجیع به شهادت رسانیدند.
پس پیامبر به مدت یک ماه در نماز بعد از رکوع این قوم کفّار را دعای بد نمودند بعد این آیه نازل گردید «لیس لک من الامرشئٌ » خداوند همچنان در سوره الانعام آیه (52) می‌فرماید:
                               (الانعام: 52)
«و کسانی که صبح و شام پروردگار خود را می‌خوانند و جز ذات پاک او نظری ندارند از خود طرد (دور) مکن نه چیزی از حساب آنها بر توست و نه چیزی از حساب تو بر آنها، اگر آنها را طرد کنی از ستمگران خواهی بود».
و همچنان قرآن می‌فرماید:
           • 
    (عبس: 1-3)
«چهره در هم کشید و روی بر تافت(1) از اینکه نابینایی به سراغ او آمده بود(2) تو چه می‌دانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند».
از این آیات به صراحت ثابت گردید که پیامبر بنا به طبیعت بشری در حالت ناراحتی و غضب و یا بخاطر خدا احیاناً بعضی کسان را نفرین و دعای بد می‌کرد و یا به بعضی کم‌توجهی از خود نشان می‌داد، پس وقتی که خدا این تذکرات را به او داد، فرمود: بار الها اگر من به کسی از مسلمین احیاناً نفرین کرده‌ام آن را برای او سبب رحمت و قرب و پاکی بگردان». متاسفانه حجه الاسلام از داخل قرآن و مضامین آن چندان خبری ندارد و احادیث را کاملاً نگاه نمی‌کند و اگر نگاه بکند آن را قطع و بریده می‌گرداند و از خود حدیث می‌تراشد و فقط به مسیر تقلیدی خود ادامه می‌دهد، کسی که هنوز حرف شرط و جزا را نمی‌داند و معنای «فایما مؤمن»، «لعاناً»، «سبّاباً» «لعنته» و «سببته» را نمی‌داند و نمی‌تواند بین آنها از لحاظ معنی فرق بگذارد، چگونه بر صحابه (رض) و ائمة بزرگ حدیث اعتراض می‌کند؟!! انتظاری بیش از این هم از فردی عجمی و مغرض نمی‌توان داشت.
امّا اعتراض شماره پنجم بعد از بعثت، داستان نهی رسول خدا از تلقیح درختان خرما و مسئله اجتهاد رسول خدا است که جناب حجه الاسلام برای قبول نکردن این حدیث می‌گوید پیامبر بیش از پنجاه سال در محیط عربستان زندگی نموده و سر و کارش با همان مردمی بوده است که هر سال درختان خرما را تلقیح و گرده‌ریزی می‌نمودند چگونه ممکن است پس از ورود به مدینه این موضوع را به کلی فراموش کند و نداند . باید بخدمت حجه الاسلام عرض کنم که پیامبر درین مدت پنجاه سال نه باغ‌بان بوده و نه کشاورز و نه با کسی شریک و بعد از بعثت تمام وقت به کار دعوت و تبلیغ در مکه مشغول بوده و این داستان گردریزی بنا به روایت رافع بن خدیج در ابتدای ورود رسول خدا در مدینه صورت گرفته است: «قال قَدم النبیُّ المدینهَ و هم یأبرون النَخل .... قال تعلّکم لو لم تفعلوا کان خیراً» و در روایت طلحه آمده «ما اظن یغنی ذلک شیئاً» و بعد می‌فرماید: «فانی انّما ظننتُ ظناً فلا تؤاخذونی بالظن ». پیامبر در روایت اول فرموده «شاید» و در روایت دوم ‌فرموده: «من گمان نمی‌کنم» و در آخر هم فرموده که من گمان کرده بودم. جناب نجمی این عبارات را نقل ننموده: این صفت (گمان) در فطرت و طبیعت کل بشر است و این همان مسئله اجتهاد است که به ندرت (از پیامبر ثابت شده است. آیات زیر بیانگر نمونه‌هایی از اجتهادات پیامبر هستند:
  •    •               (التحریم: 1)
«ای پیامبر: چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می‌کنی: و خدا آمرزنده و رحیم است».
و یا قضیه فدیه گرفتن از اسرای بدر:
                                      (انفال: 67-68)
«هیچ پیامبری حق ندارد اسیرانی (از دشمن بگیرد) و آنها را در عوض فدیه، زنده رها بکند) تا کاملاً بر آنها پیروز گردد و جای پای خود را در زمین محکم کند، شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید ولی خداوند سرای آخرت را (برای شما) می‌خواهد و خداوند قادر حکیم است (67) اگر فرمان سابق خدا نبود بخاطر فدیه (که از اسیران گرفتید و آنها را زنده رها کردید) مجازات بزرگی به شما می‌رسید».
مورد دیگر:
        •          (التوبه: 43)
«الله تو را معاف نمود چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسی، به آنها اجازه دادی(43)».
مورد دیگر:
           • ()      •           •  •               
    (سوره عبس: 1-10)
«چهره در هم کشید و روی بر تافت از اینکه نابینایی (عبدالله به ام مکتوم) به سراغ او آمده بود(2) تو چه می‌دانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند(3) یا متذکر گردد و این تذکر به حال او مفید باشد(4) اما آن کسی که بی‌اعتنایی و بی‌نیازی نشان می‌دهد(5) تو بسوی او رو می‌آوری(6) در حالی که اگر او خود را پاک نسازد چیزی بر تو نیست(7) اما کسی که شتابان به سوی تو می‌آید(8) و از خدا ترسان است(9) تو از او غفلت می‌کنی(10)».
اکنون حجه الاسلام بنا به آن عقیده‌ای که در حق رسول خدا دارد باید یک ردّی برین قرآن بنویسد و اسمش را سیری در قرآن عثمانی بگذارد زیرا تمام آنچه ابوهریره و صحیحین روایت نموده هم‌وزن همین سه کلمه زیر نمی‌شوند «عبس، و تولّی، فانت عنه تلهّی». پس خداوند اجتهاد را در قرآن با آن جواب‌های تند برای پیامبر ثابت کرده است.
پس بهتر است که جناب محمد صادق دست از قرآن بکشد همان طوری که حسین بن محمد تقی النوری الطبرسی صاحب فصل الخطاب دست کشیده و یا اینکه ردّی بر آن بنویسند این همه یک طرف و آیه (16) سوره نور یک طرف که می‌گوید:
     •              (النور: 16)
«چرا هنگامی که آن را شنیدید نگفتید! ما حق نداریم که در این باره صحبت کنیم خداوندا منزهی تو، این بهتان بزرگی است».
رسول خدا با اسامه بن زید و علی بن ابی طالب به صورت مشوره گفتگو نمود که شما چه می‌گویید. اسامه گفت: ای رسول خدا، اهل خود را نگاه دار ما در او جز خیر و (پاکی) چیزی دیگر سراغ نداریم. امّا علی بن ابی طالب گفت: خدای متعال بر شما تنگی نکرده و غیر از عائشه زن زیاد است . سوال درین جا است که رسول خدا همراه علی بن ابی طالب نگفتند: «سبحنک هذا بهتن عظیم» بلکه علی غم رسول الله را زیاد نمود و به طلاق اشاره کرد، این توقف هم اجتهادی حساب می‌شود و قرآن این توقف و مشورت علی را رد می‌کند که چرا نگفتید: این بهتان بزرگی است.
اما اعتراض شماره 6 بعد از بعثت، آیا رسول خدا عده‌ای را بدون ارتکاب جرم مجازات می‌نمود.
جناب حجه الاسلام علاوه بر دروغ‌های خود در فصول گذشته دروغ دیگری درین جا بنام صحیحین و عائشه صدیقه و عباس بن عبدالمطلب (رض) گفته و حدیثی که از صحیحین نقل کرده برخلاف عنوان اعتراضی نجمی است؛ درین حدیث، رسول الله به کسانی دستور لدود را داده که در عمل لدود شریک بوده‌اند چنانچه درباره عباس می‌فرماید: الاّ العباس فانّه لَم یشهَدُ کم. بجز عباس که او درین عمل شریک و حاضر نبوده است. این حدیث در دو جا در بخاری و در یک جای مسلم روایت شده که درین سه روایت چنین عنوانی نیامده «کسانی که بدون ارتکاب جرم مجازات شوند». پس اینکه پیامبر بدون ارتکاب جرم مجازات می‌نمود، تراشیده شده نجمی است و در صحیحین و مسند احمد چنین چیزی روایت نشده و جناب معترض حدیثی را که نقل نموده ترجمه‌اش را هم نمی‌داند. در واقع او حدیث ترمذی را تحریف نموده است، البته در ترمذی این روایت با سند ضعیف چنین آمده: «فلما اشتکی رسولُ الله لده اصحابُه فلما فَرغوا قال لدّوهم قال فلدوا کلَّهم غیر العباس ». جناب نجمی اسم عباس را از خود اضافه نموده در حالیکه اسم عباس نیامده بلکه فقط اسم اصحاب روایت شده صرف نظر از اینکه این حدیث به جهت دو راوی به نام‌های عبدالرحمن بن حماد و عبّاد بن منصور ضعیف است . پس در حدیث نیامده که میمونه روزه‌دار بوده و به زور در دهان او دارو ریختند و روزه‌ را باطل نمودند و رسول الله از اول اشاره کردند که بمن دوا ندهید و اهل بیت بنا به محبت شدید خود دوا را در دهان او ریختند و بهمین خاطر مجازات شدند و عبارت مسند احمد را غلط نقل کرده؛ عبارت اصلی اینست: «دخلت علی رسول الله و عنده نسائه فاستترن منّی الاّ میمونه» و باز هم درین روایت مسند احمد قیس بن الربیع است که در حق او گفته شد «سئُّ الحفظ = لیس بقویٍّ = ضعیفٌ = لا یُکتبُ حدیثُه = و کان کثیرُ الخطاء = و له احادیث منکره = متروک » جناب نجمی در ص 247 می‌گوید: از ناحیه آن حضرت نهیی در کار نبوده تا مخالفتی صورت پذیرد و متخلفین مجازات شوند این قول بر خلاف حدیث صحیح و بدون دلیل است. بلی رسول الله اجازه دارند که احیاناً بعضی متخلفین را تنبیه نمایند. جناب نجمی ادامه می‌دهد و می‌گوید: تمام احادیث لدود با متون و مضمون‌های متضاد و متناقض نقل شده است. بلی برای بی‌علمی که اطلاعی از مصطلح الحدیث و قانون آن ندارد و غافل است متضاد است، نه برای کسی که علم داد.
و بعد می‌گوید: تمام صحابه و یاران پیامبر و همه همسران وی حتی میمونه که روزه‌دار بود و بلکه اهل بیت و فرزندان پیامبر نیز مشمول این مجازات گردیدند.
این مضمون در حدیث صحیحین یا روایت دیگری که سند درست و صحیحی داشته باشد نیامده بلکه تراشیده شده مغرضین، جاهلین و حاسدین است. شما تا حالا هر چه گفته‌ایید بی‌سند و بی‌دلیل بوده چه برسد به نقیب، و دروغهای ابوجعفر معتزلی مسلک، از دروغ‌های شما اگر بالاتر نباشد کمتر و پایین‌تر هم نیست. بزرگترین مدرک و منبع شما شرح ابن ابی الحدید است و این مانند آن است که قورباغه در آبی که در جای پای گاو مانده بود، آواز می‌خواند و می‌گفت که من در بزرگترین دریا قرار گرفته‌ام. جناب نجمی! بدانید که به انسان بی‌علم متکبر و عیب‌جویی که خود را عالم می‌داند، علم صحیح و نجات‌دهنده نصیب نمی‌شود. شما تا حالا عبارت و معنی «اهجر» را نفهمیده‌اید و از سوره عبس و تولی غافل و بی‌خبرید باز هم قلم بدست گرفته‌ایید و نقد بر صحیحین می‌نویسید – و مثل امام خود عبدالله بن سبأ بر اصحاب رسول الله حمله و تنقید می‌کنید؛ از نام علی که یار و یاور و دوست‌دار خلفاء ثلاثه بود نان می‌خورید و از اولادشان که بنام ابوبکر و عمر و عثمان و محمد بودند روی می‌گردانید و اِعراض می‌کنید و باز هم دست به سینه می‌زنید و می‌گویید: علی علی علی! بیایید اعتقاداً و عملا و قلباً در خط علی باشید که بعد از مرگ دروازه توبه بسته و دروازه ندامت و حسرت باز می‌شود (اعاذنا لله منها) این راهی که شما می‌روید به ترکستان است نه راه علی و اولادشان حدّاقل به همین صحیفه سجّادیه بنگرید و عمل کنید.
اعتراض شماره 7 بعد از بعثت
آیا رسول خدا آیات قرآن را فراموش می‌کرد (ص 250).
درینجا هم حجه الاسلام تلبیس و در نقل عبارت خیانت و از قرآن غفلت نموده است.
               •          (بقره: 106)
«هیچ آیه‌ای را نسخ نمی‌کنیم و بدست فراموشی (از حفظ شما) نمی‌سپاریم مگر اینکه آیه‌ای بهتری (برای نفع شما) از آن و یا مثل آن را می‌آوریم آیا نمی‌دانی که خدا بر هر چیز تواناست».
             (الاعلی: 6)
«می‌خوانیم شما را پس فراموش نمی‌کنی مگر آنچه را خدا بخواهد».
جناب نجمی از آیه 106 سوره البقره الا ما شاء الله و سوره اعلی، خود را به تغافل و تساهل و تجاهل زده و در حدیث صحیحین آمده که پیامبر فرموده: انسیتها » از یادم برده شد، یعنی با همان صیغه مجهول و بعضی از راویان کلمه «اسقطتها اسقطتهن» روایت به معنی کرده‌اند و رسول خدا فرموده که مردم نباید با صیغه معلوم بگویند فراموش کرده‌ام، بلکه بگویند بل «هو نسّی» یعنی فراموش شده و این یک نوع ادب و فال نیک است در حق مسلمان و همان صیغه‌ای را که بدیگران نصیحت نموده برای خود هم همان صیغه را فرموده، البته انبیاء از نسیان (فراموشی) معصوم نیستند و بنده با تفصیل بیشتری در صفحه 2 همین دفتر بیان کرده‌ام.
اعتراض شماره 8 بعد از بعثت: آیا رسول خدا ایستاده بول می‌کرد؟ عنوان شما غلط است زیرا که جمله ایستاده بول می‌کرد ماضی استمراری است و صحیحین چنین عبارتی ندارند بلی رسول خدا یک دفعه به هنگام عذر و برای بیان جواز این عمل، برای امّت خود در محلی که جای نشستن نبود ایستاده بول کرده است، هر عمل پیامبر راه‌گشا و جوازی برای امت است. جناب حجه الاسلام در فرودگاه‌ها و هتل‌های مد روز خارج از کشور ایران چه کار می‌کند درین مضمون ما دو نمونه حدیث داریم حدیث قولی نهی از بول ایستاده برای همیشه و بدون عذر، دوم حدیث ثبوت جواب فعل از پیامبر در جایی که مکان آلوده به نجاسات باشد، مثل سباطه (زباله‌ دانی) یا حالت عذر دیگر و هر دو حدیث بجای خود صحیح و ثابت‌اند و قول عائشه (رض) هم صحیح است که پیامبر برای همیشه این عمل را انجام نداده و از آن یک دفعه هم خبر نداشته زیرا بیرون از خانه بوده است. حجه الاسلام در ص 255 گفته: چرا چنین حدیث‌ها را جعل کرده‌اند، این قول ساخته خود نجمی است بدون دلیل. و حدیث ابن عمر که پیامبر عمر رضی الله را نهی کرده هم صحیح است، ما بحمد الله درین روایات تعارضی نداریم هر یکی در محل خود صحیح هستند و نهی برای همیشه ثابت و شامل افراد بدون عذر است و ثبوت فعل برای عذر و راه جواز امّت در مکان ضرورت هم از آن برداشت می‌شود. جناب نجمی در ص 256 گفته که ادرار کردن در حالت ایستادن با مجوز عقلی فقط از عمر می‌باشد و به فتح الباری ص 343، ج 1 استناد کرده در حالی که ابن حجر در همان صفحه می‌گوید: و قَد ثَبتَ عن عمَر و علیٍّ و زید بن ثابت و غیر هم انهم بالوا قیاماً و هو دال علی الجواز من غیر کراهه اذا امن الرشاش والله اعلم . جناب نجمی فقط اسم عمر را نقل نموده و از اسم علی چشم پوشی می‌کند.
اعتراض شماره 9 بعد از بعثت: داستان سحر النبی
روایات صحیحین در مسئله سحر النبی همه صحیح و ثابت‌اند و هیچ تناقضی با مقام نبوت ندارند. سحر مثل یک مریضی است و مریضی انبیاء از مریضی امّت شدیدتر و زیاده‌تر می‌شود، البته مریضی سحر انبیاء بر جسم و جوارح ظاهر می‌گردد نه بر عقل و قلب و اعتقاد، زیرا دلائل قطعی بر صدق و صحّت و عصمت انبیاء برای رسانیدن وحی و رسالت بسیار است. فرضاً اگر خطا یا اجتهادی بر خلاف حقیقت دیده شود خداوند فوری خبرش می‌کند، چنانچه بنده در دلائل اجتهاد النبی از قرآن در فصول گذشته ص 50 دفتر پنجم بیان کردم.
و سحر هم بنا بگفته علامه نووی: در نزد جمهور علماء امت مؤثر است . چنانچه قرآن می‌فرماید:
  ••                                                  (البقره: 102)
«و به مردم سحر می‌آموختند آنها از آن دو فرشته مطالبی را می‌آموختند که بتوانند بوسیلة آن میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند، ولی هیچ گاه نمی‌توانند بدون اجازه خداوند به انسان زیان برسانند. آنها قسمت‌هایی را فرا می‌گرفتند که به آنان زیان می‌رسانید و نفع نمی‌داد».
باز هم قرآن می‌گوید:
   •       (فلق: 4)
و از شر آنها که با افسون در گره‌ها می‌دمند حجه الاسلام درین فصل هر چه گفته، تراشیده خودش است و آن مقامی را که او برای انبیاء قائل است و آنها را از حدّ بشریت خارج کرده، برخلاف قرآن است. و همچنان جمهور علماء امت برخلاف آن اعتقاد دارند.
جناب نجمی در ص 260 گفته نسبت‌های ناروا به مقام نبوت: اعتراض شماره 1: آواز خوانی در خانه پیامبر.
جواب:
در دین اسلام آواز خوش در خواندن قرآن یا اشعاری که در تعریف اسلام و مسلمین مجاهدین باشد جائز و پسندیده است و اسلام از مطلق آوازخوانی نهی نکرده بلکه از عشقی ناجائز که محرک الشهوت است و در حضور زنان اجنبی باشد منع کرده است. اعراب اکثراً گفتگوی خود را با نظم و هم قافیه ادا می‌کردند، مثل کتاب اشعار مثنوی و حافظ شیرازی و سعدی و خیام و ..... و خود پیامبر شاعری مشهور داشتند که با اشعار خود از اسلام و پیامبر دفاع می‌کردند حتی بر سر منبر رسول الله اشعار می‌خواندند، امروز هم مردم به شعر و شاعری فخر می‌کنند، مثل مدّاحان شما در مجالس روضه‌خوانی و عزاداری و شعر شاعران را از صدا و سیما منتشر می‌کنند و به آنها جائزه می‌دهند. فکر می‌کنم که حجه الاسلام از زمان انقلاب در غارهای رهبانیت به اعتکاف نشسته و چیزی ندیده و نشنیده و الان از خواب بیدار شده و بدون هیچ دلیلی قلم بدست گرفته و در مرحله اول چشمش به صحیح بخاری افتاده و خانة پیامبر را آن هم با حضور رسول خدا هدف گرفته است. ثانیا در همین حدیثی که نقل کرده‌اید آمده که دو دختر از دختران انصار در خانه عائشه اشعار جنگ بغاث را با آواز می‌خواندند ولی آنان خواننده نبودند. این جمله که آنان خواننده نبودند مسئله را حل کرده نه اعتراضی دارد و نه نیاز بجواب است از طرف دیگر آن دختران، کم سن سال بودند و اگر آنان بازی بکنند چه ایرادی دارد، مگر نزد کسی که بی‌علم و متعصب باشد نه عالم و فهمیده. و همچنان آیه 224 تا 227 سوره الشعراء را بخوانید و نگاه کنید که شعر را دو قسم کرده است.
اعتراض شماره 2: آیا رسول خدا همسر خویش را به تماشای رقاص‌ها دعوت می‌کرد. (ص 264) این عنوان را جناب نجمی برای عوام فریبی از خود ساخته و در کتب حدیثی اهل سنت چنین عنوانی نیامده و استنادهایی که نجمی به صحیحین کرده و عبارت آنها را نقل کرده بر خلاف این عنوان می‌باشند. عبارت حدیث اول: «و الحبشهُ یلعَبون فی المسجدِ» حبشی‌ها در مسجد بازی می‌کردند جمله اصحاب الحراب یعنی صاحبان نیزه‌ها و در مسلم آمده که در بازی که گناه نباشد. در حدیث دوم همین جمله آمده و در حدیث سوم که در حقیقت مفسر کلیه روایات می‌شود چنین آمده «و کان یوم عید یلعَب السودانُ بالورق و الحِرابِ» سودانیها با سپر و شمشیر و نیزه‌ها بازی می‌کردند. بخاری باب «الحراب و الورق و کتاب الجهاد باب الورق»
این بازی همان آموزش جنگی است که مجاهدین اسلام در روز عید آموزش خود را به صورت بازی تعلیم می‌دادند و یاد می‌گرفتند و از نظر اسلام هیچ عیب و ایرادی ندارد. چنانچه در عصر حاضر در تمام دنیا آموزش ورزشی در مردم عوام و نیروهای نظامی و انتظامی رواج دارد آن هم در ملأ عام که تمام زن‌های جوان و مردان تماشا می‌کنند و از صدا و سیما پخش می‌شود و همچنان زن‌های جوان آراسته روبروی مردان جوان و آراسته نشسته‌اند و مسابقه علمی و هنری که به نام ستاره‌ها است یا به نامهای دیگری است انجام می‌دهند و از صدا و سیمای ایران پخش می‌شود و همچنان دختران جوان و آراسته با مردان جوان آراسته در دانشگاه‌های هنری، با سازهای مختلف و محرک الشهوت روبه‌روی هم ایستاده و موسیقی یاد می‌گیرند و یاد می‌دهند و همچنان دختران بسیجی مثل مردان و با مردان آموزش جنگی می‌بینند و آموزش می‌دهند باز هم پیامبر پدر روحانی امت و عائشه مادر امت مسلمه و مومنه هستند پس در این حدیث اعتراض کردن دیوانگی است و بس و در روایت آخر از ابوهریره جمله زیر آمده است. «یلعبون عند رسول الله بحرابهم»: حبشیها در حضور رسول خدا شمشیر بازی می‌کردند  و رسول الله ایشان را ترغیب می‌داد آن هم در مسجد مدینه. جای تأسف و تعجب و حسرت بر حجه الاسلام است که بر عمل رسول خدا عیب می‌گیرد و بنام بخاری تمام می‌کند تا مردم متوجه نشوند.
اعتراض سوم: آیا رسول خدا در مجالس عروسی زنانه شرکت می‌نمود. ص 267 حجه الاسلام با این عنوان ساختگی خود به خاتم الانبیاء توهین و بی‌احترامی نمود، و چنین چیزی در میان اهل سنت نیامده، امام بخاری بابی دارد برای ثبوت دایره زدن. ربیع دختر معوذ بن عظرء می‌گوید در عروسی من چند دختر که به سن بلوغ نرسیده بودند دایره می‌زدند و رسول خدا بر سر فرش من نشسته بود و ایشان را منع نکرد و کلمه فرش به آنچه زیر پا باشد گفته می‌شد و ممکن است حصیری باشد یا شالی و چه اندازه فاصله داشت خدا می‌داند. و برای عصمت انبیاء دلیل قطعی آمده که ایشان از اراده هر گونه آلودگی پاک‌اند و برای آن زن (ربیع) مانند پدر است و اگر زنی بر سر فرش پدر بنشیند، هیچ عیب ندارد پیامبر از پدر اگر بالاتر نباشد پایین‌تر نیست.
و در حدیث دوم: ابواسید الساعدی رسول خدا را با چند نفر صحابه به عروسی خود دعوت نمود آن هم در روز بعدی عروسی و خدمت‌کار هم نداشتند، پس همان زن یعنی ام اسید برای مهمانان غذایی آورد و در آخر به رسول خدا شربت خرما داد که بنوشد و عنوان این دعوت چنین است (باب حق احاجه الولیمه و الدعوه) یعنی قبول کردن دعوت ولیمه صحیح و ثابت است و همچنان اگر صاحب خانه خدمت‌کاری نداشت زنش می‌تواند که با رعایت حجاب در حضور شوهرش پذیرائی بکند. این بود اصل ماجرا. ولی حجه الاسلام از کاهی کوهی می‌سازد و از حق باطلی می‌تراشد و کردارش بر خلاف گفتارش است.
عنوان جعلی و تلبیس شماره (4): علاقه پیامبر به خوانندگی و وسائل موسیقی. جمله وسائل موسیقی در حدیث نیامده و این ساخته حجه الاسلام است. در میان انصار طبعا اشعار و دف (دایره) مروج بوده و در اسلام از شعرخوانی که در آن خلاف اسلام نباشد و یا از دایره زدن نهی نشده، بلکه پیامبر به چنین اشعاری و زدن دف (دایره) اجازه داده در بخاری هم کلمه (لهو) که همان اشعار جائز و دفّ (دایره) است آمده و در روایت ابن ماجه جمله «اتیناکُم اتیناکُم فَحیّانا وحیّاکم» که تفسیر همان لهو است آمده، البته حدیث غزل از نظر مصطلح الحدیث یا علم درایه منکر است و به درجه صحت نرسیده است. اسلام دین اعتدال و وسیع النظر است و مطلق شعر را منع نکرده و حدیث سوم هیچ ربطی با عنوان نجمی ندارد و مثل اشعار روایت دوم اشعاری در تعریف و محبت رسول خدا می‌خواندند. زن‌ها و بچه‌ها از عروسی برگشته بودند وقتی که پیامبر را دیدند گفتند: نحن جوارٍ من بنی نَجار یا حبّذا محمد من جار.
ما دختران قبیله نجار هستیم، محمد چه نیکو همسایه‌ایست. رسول خدا فرمود الله یعلم انّی لا حبکنّ - خدا می‌داند که من شما را شدیداً دوست دارم زیرا ایشان بچه‌های انصار بودند، پیامبر فرمود من شما را دوست دارم نه بخاطر اشعارشان، رسول خدا چنین اشعاری را جائز می‌داند ولی نجمی بعد از هزار چهار و صد سال گفته که ناجایز است. و در جلوی چشمش نیروی انتظامی و نظامی وقتی که رژه می‌روند یا جشن داشته باشند و از همه آلات موسیقی و طبل و پایه کوبی و خواندن در حضور رهبر انقلاب استفاده می‌کنند و خود شما هم تماشا می‌کنید اما نمی‌گویید که این عمل حرام و ناجائز است و بر پیامبر و امام بخاری اعتراض می‌کنید – و اعجبا. این بود احادیث صحیح صحیحین که جناب نجمی همه آن وقایع را تحریف و تلبیس کرده بود و از طرف خودش عنوان ساختگی و جعلی درست نموده و نسبت‌های نامناسب به مقام نبوت را بر سر زبان و قلم خود جائز می‌داند. مثلا دو دختر نابالغ و کوچک چند کلمه اشعاری را در روزهای عید می‌خوانند جناب نجمی آن را به اسم آوازه خوانی و موسیقی در خانة پیامبر تعبیر می‌کند در حالی که آن دو دختر خواندن بلد نبودند، و خود نجمی عبارت عربی را ترجمه کرده و می‌گوید آهنگ را با آواز می‌خواندند ولی آنان خواننده نبودند بلکه دختران خردسالی بوده‌اند که با عروسک‌ها بازی می‌کردند و همچنان حبشی‌ها با سپر و شمشیر و نیزه به صورت ورزش و آموزش جنگ، خود را سرگرم می‌کردند، جناب نجمی آنها را به نام رقاصه تعبیر می‌کند و ام المؤمنین را با جملات بی‌ادبانه و توهین‌آمیز خطاب کرده و به ساحت مقدس پیامبر توهین می‌کند و می‌گوید عائشه از بالای شانة پیامبر به رقاصان حبشی نگاه می‌کرد. و می‌گوید تا چشم همسرش از تماشای نامحرمان سیر گردد.
و اگر پیامبر توسط کسی برای عقد عروسی دعوت شود آن را با عبارت «رسول خدا در مجالس عروسی زنانه شرکت می‌نمود» تعبیر می‌کند و یا می‌گوید: پیامبر به خوانندگی و وسائل موسیقی علاقه داشته در حالی که در احادیث صحیحین چنین چیزی و چنین عنوان باطل و ساختگی نیست و نیامده. تعصب و بغض و کینه، بینائی و بصیرت عقل و فهم را از بین می‌برد و باعث می‌شود که خواندن دختران کم‌سن و دائره زدن آنها را با صدای نی و قبل از اسلام به عنوان خواندن دختران خواننده و از جمله غنا و موسیقی محرم حساب می‌کند و برای حرمت آن از آیه(6) سورة لقمان دلیل می‌گیرد و یا از آیه 64 سورة اسراء و یا از روایات مرفوع و اقوال صحابه که برای حرمت غناء محرک الشهوت مطالبی گفته‌اند، دلیل می‌گیرد. این استدلال از عالم فهمیده بعید است و اهل سنت بر حرمت غناء خلاف اسلام و محرک الشهوت و استعمال آلات موسیقی و خود موسیقی متفق‌اند. البته مساجد محل عبادت است و آموزش جنگی برای جهاد فی سبیل الله افضل‌ترین عبادت حساب می‌شود و این عمل را نباید با دخول اطفال و مجانین (دیوانه) و طالبان اشیای گم شده مقایسه نمود اما نگاه کردن زن به مردان نامحرم با نیت بد درست نیست زیرا زن‌ها برای نماز جماعت و نماز عید می‌آمدند و مردان را می‌دیدند همچنان که در اداء مراسم حج زن مردان نامحرم را می‌بینند. اما حدیث ام سلمه و میمونه که برای ابن ام مکتوم حجاب رعایت بکنند در صحت و سقم این روایت اختلاف است و در صورت صحت، بر ورع و تقوی حمل می‌شود و مسئله برادر شوهر و تحریم خلوت با زن نامحرم مسئله جدائی‌ست و با حدیث نگاه کردن حبشیها فرق دارد و قیاس آن با این قیاس باطلی ا‌ست و همچنان نهی از مجسمه و مجسمه‌سازی با عروسک بازی و بازی بچه‌ها زمین تا آسمان فاصله دارد. امروزه تمام خانواده‌ها در دنیای اسلام و کفر عروسک دارند و بچه‌های کوچک بازی می‌کنند کسی نگفته است که این حرام است.
اما قول نجمی در ص 281: انگیزه جعل این احادیث و گفته او: فساد اخلاقی در دستگاه‌های حاکمه و بیان: نمونه‌هایی از مفاسد اخلاقی در دستگاه‌های خلافت و استناد به اغانی ابو الفرج اصفهانی:
جواب:
نظریة او توأم با بغض و عداوت به اصحاب رسول الله است و دور از حقیقت و بحث علمی است و همان عقیده عبدالله بن سبأ بوده و همیشه از افترا و تهمت‌های ناروای او نسبت به اصحاب رسول الله استفاده می‌کند و برای این کار به هم نوعان و هم عقیده‌های خود مثل شرح ابن ابی الحدید و ابو الفرج اصفهانی و امثالشان استناد می‌دهد. جناب نجمی، شما اگر انسان صادقی هستید چرا از کتاب‌های معتبر و با سند صحیح نقل نمی‌کنید؟ و چرا آنچه را که از کتب معتبر می‌آورید تلبیس و تحریف و تقطیع می‌کنید؟ چنانچه در فصول گذشته باطن شما برملا گردید. جناب نجمی در ص 283 روایتی از مسند احمد بدون سند نقل کرده که معاویه بعد از غذا شراب خورده است. در این روایت زید بن الحباب موجود است (که فردی راستگو اما بسیار خطاکار است و احادیث غریب روایت می‌کند ) و راوی دوم حسین است و این شخص مجهول است. جناب نجمی می‌گوید که ولید بن عقبه شراب خورده، بلی شراب خوده اما عثمان او را عزل نموده و دستور داد که او را حدّ بزنند چرا این قسمت را نقل نکردید. مگر نمی‌دانید که در زمان حیات و حکومت رسول خدا هم شراب‌خوری و زنا و سرقت دیده شده و حدّ بر آن جاری گردیده است. پس همین لقبی را که به خلافت خلفاء می‌دهید باید به حکومت پیامبر هم بدهید. خیانت نجمی در روایت مسند احمد آشکار است، زیرا اصل روایت اینست: ولید بن عقبه ... در زنا و مشروب خواری مشهور بود وی با حالت مستی در مسجد حاضر گردید و نماز صبح را چهار رکعت بجای آورد .... و در نماز این شعر عاشقانه را خواند «علق القلب الربابا بعد ما شابت و شابا» - من از ته دل به رباب عاشق شدم پس از آن که من و او هر دو پیر گشتیم ... و امیر مؤمنان حد شرابخواری را بر وی اجرا نمود و چون سعید بن العاص به جای وی استاندار کوفه گردید دستور داد منبر را شستند و گفت ولید مردی پلید و نجس بود و تا منبر شسته نشود من روی آن نمی‌نشینم . ترجمه عبارت مسند احمد: عثمان دستور داد که او را حدّ بزنند پس علی به حسن گفت بلند شو ای حسن و ولید را درّه بزن. حسن گفت: شما در چه حالی هستید که نمی‌زنید. علی گفت: من عاجز و ضعیف‌ام ای عبدالله ابن جعفر تو بلند شو و او را شلاق بزن. پس عبداله بلند شد و شروع به درّه زدن کرد و علی شمارش می‌کرد تا به چهل رسید. علی فرمود: کافی است زیاده نزنید. بعد فرمود: رسول خدا و ابوبکر و عمر در ابتداء خلافت خود چهل ضربه شلاق زده‌اند و بعد عمر 80 ضربه کرد و همه اینها سنت هستند. آری علی عمل هر دو خلیفه را سنت می‌دانست ولی حجه الاسلام که به ظاهر دوست علی است این قسمت روایت را نقل نکرده و دروغ‌های اغانی و مروج الذهب را با اینکه سند ندارند بر ضد عثمان به طور کامل نقل می‌کند.
خیانت در حدیث کیسان: ایشان بعد از خبر حرمت شراب گفتند: یا رسول الله آیا اینها را بفروشم؟. پیامبر فرمود شراب حرام شده و فروختن آن هم حرام است. بعد کیسان رفت و همه را ریخت.
تناقض و تباغض و تجاهل در گفتار نجمی منکر قرآن: ایشان در ص 284 به عائشه صدیقه حمله می‌کند و او را مسئول کشت و کشتار جنگ جمل می‌داند و می‌گوید عائشه از تماشای رقاصان لذت می‌برد و در هیجده سالگیش در خانة رسول خدا با عروسک‌ها بازی می‌کرد، حتی رسول خدا نیز در برابر موقعیت او منقاد می‌گردید و برای تأمین هدف‌ها و خواسته‌های او نفس و وجود عزیز خویش را به تعب و رنج می‌اندخت و باز هم در آخر می‌گوید با این وصف آیا دیگر هیچ مسلمانی حق دارد در برابر فرمان تاریخی عائشه که درباره عثمان صادر کرده مخالفت ورزد و در کشتن عثمان شک و تردید به خود راه دهد.
جواب:
عائشه صدیقه که شانزده آیه برای پاکی و تعریف او در قرآن عثمانی نازل شده و به گفته نجمی، رسول خدا هم در برابر موقعیت او منقاد می‌گردید باز هم نجمی را قانع نکرده و ایشان را با جملات توهین‌آمیز و کلمات بی‌ادبانه و بی‌احترامی ذکر می‌کند و قرآن و فعل رسول خدا را زیر پای خود نموده است در حالیکه خدا در آیه 100 سوره توبه رضامندی خود را برای عثمان و همراهانش اعلام نموده و بشارت جنت را به ایشان داده و آیه (10) سوره الفتح و آیه 18 همین سوره در حق عثمان نازل شده است، ولی نجمی به این آیات‌ ایمان نمی‌آورد و قبول نمی‌کند اما آن دروغی را که نصر بن مزاحم «کذّاب رجال متروک الحدیث واهی الحدیث رافضی خبیث بنام عائشه صدیقه» روایت کرده بر سر و چشم خود نهاده = «اقتلوا عثمان فقد کفر» = بکشید عثمان نادان را که ایشان (نعوذ بالله) کافر شده . در حالی که طبری در همین صفحه یک سطر جلوتر می‌گوید که عائشه صدیقه (رض) فرموده «قُتل و الله عثمان مظلوماً و اللهِ لا طلبنَّ بِدَمِه» = به الله قسم که عثمان مظلوم کشته شده – و به الله قسم که من انتقام خون او را می‌گیرم . ولی نجمی به سبب نابینائی چشم معذور است و نمی‌بیند و از تیجانی تقلید می‌کند.
یک خیانت در غلط تراشی از حدیث صحیحین در نماز شب رسول خدا. او در ص 286 به نقل از عایشه می‌گوید: پیامبر که مشغول نماز می‌گردید من در برابرش می‌خوابیدم و پاهایم را به طرف قبلة او دراز من کردم و مانع سجده او می‌شدم». جناب حجه الاسلام شما باب ثلاثی مجرد را به ثلاثی مزید ترجمه می‌کنید!! اکنون عبارات صحیح بخاری را بخوانید و ترجمه کنید:
1- «کان النبی یصلی و انا راقدةٌ معترضةٌ علی فراشه»
2- «و انی لبینه و بین القبله و انا مضطجعهٌ علی السَّریر فتکون لی الحاجةُ و اکره ان استقبلَه فانسلَّ انسلالاً»
3- «کنت انامُ بین یدی رسول الله و رجلای فی قبلته فاذا سجد غمزنی فقبضتُ رجلیَّ فاذا قام بَسطتُها و البیوتُ یومئذٍ لیس فیها مصابیح»
4- «لقد رأیتُ النَّبی یصلّی و اِنّی علی السَّریر بینَه و بین القبلهِ مصطجعةٌ فتبدوا لی الحاجه فاکرهُ ان اجلسَ فاوذی النبّیُّ فانسلَّ من عند رجلیه»
5- «لقد کان رسول الله یقوم فیصلی من اللّیل و انّی لمعترضةٌ بینَه و بین القبلةِ علی فراش اهله» = بخاری کتاب الصلاه ص 73-74 طبع پاکستان رسول الله نماز می‌خواند در حالی که من جلوی ایشان و روی رختخوابش خوابیده بودم.
2- من ما بین ایشان و قبله بر تخت دراز کشیده بودم احیاناً اگر کاری برای من پیش می‌آمد ناپسند می‌دانستم که از جلوی‌شان بگذرم پس در همان حالت خواب خود را می‌کشیدم.
3- من جلوی‌شان می‌خوابیدم و پاهایم به طرف قبله او بودند پس بهنگام سجده پاهایم را فشار می‌داد و من پاهایم را جمع می‌کردم و وقتی که بلند می‌شد من پاهایم را دراز می‌کردم و در خانه‌ها آن روز چراغ نبود.
4- همانا من پیامبر را دیدم که نماز می‌خواند و من بر تخت در بین ایشان و قبله دراز کشیده بودم احیاناً حاجتی برای من پیش می‌آمد اما ناپسند می‌دانستم که بنشینم و پیامبر را اذیت بکنم پس خود را از قسمت پاهای او به آرامی می‌کشیدم.
5- رسول خدا بلند می‌شدند و در شب نماز می‌خواندند در حالی که من بین‌شان و قبله بر فرش‌شان خوابیده بودم. در همه این روایات آمده که عائشه صدیقه (رض) در خانه خود خوابیده و رسول خدا در همانجا نماز می‌خواند نه اینکه عائشه عمداً خود را در جلوی‌شان بیندازد و بخوابد و پاهای خود را در جلوی او دراز بکند. ولی حجه الاسلام صیغه لازم را به صورت متعدی ترجمه نموده تا مردم عوام را متحیر و از صحیح بخاری و عائشه صدیقه بدبین نماید و ترجمه‌شان برخلاف عبارت عربی روایت صحیح بخاری است و این را کسانی که در ادبیات لغت عربی ماهرند می‌دانند. بلی نجمی باید به کسی که رسول الله را دوست دارد و موقعیت او را می‌شناسد حسادت بکند و به روش رسول خدا اعتراض نماید اما نه در ظاهر بلکه با حیله و بهانه دیگر، نیات خود را مطرح می‌کند تا مردم متوجه نشوند.
نجمی و معاویه: او در ص 288 می‌گوید: معاویه در دوران خلافت افرادی را برای جعل حدیث به نفع خلفا مامور ساخت:
جواب:
دلیل صریح برای این دروغ نجمی اینست که اگر معاویه چنین می‌کرد چرا برای نفع و مناقب خودش دستور نداد که حدیث جعل بکنند. ثانیاً آیا علی که در زمان خلافت و در خطبه‌های خود از خلفاء گذشته تعریف و ذکر خیرشان را می‌کرد مامور و جیره‌خوار معاویه بود؟ آیا جملات زیر را که از علی صادر شده ندیده‌اید؟: «عن الحارث عن علی قال قال رسول الله ابوبکر و عمر سید اکهول اهل الجنه من الاولین و الآخرین الاّ النبیین لا تخبر هما یا علیّ ماداما حیین» رواه ابن ماجه حدیث شما 95 و الترمذی – شماره 3665 = 3666 «و قال علّی ما خلفت احدا احبّ الیّ ان القی الله بمثل عمله منک (ای (عمر) و ایم الله ان کنت لا ظنّ بجعلنک الله عزوجّل مع صاحبیک و ذلک انّی کنت اکثر ان اسمع رسول الله یقول ذهبت انا و ابوبکر و عمرو، و دخلت انا و ابوبکر و عمرو و خرجت انا و ابوبکر و عمرو، فکنت اظنّ لیجعلنک الله مع صاحبیک» - ابن ماجه – شماره 98 = ابوبکر و عمر سید و آقایان اهل بهشت‌ از اولین و آخرین انسانها هستند به غیر از انبیاء ای علی تا وقتی که زنده‌اند ایشان را خبر نکنید.
من کسی را پس از خود دوست ندارم که با عملی چون عمل او خدا را ملاقات کنم (ای عمر) و قسم بخدا همانا من می‌دانستم که خداوند شما را با رفیقان شما یکجا قرار می‌دهد زیرا که من زیاد می‌شنیدم که رسول خدا می‌گفت من و ابوبکر و عمر رفتیم و من و ابوبکر و عمر داخل شدیم و من و ابوبکر و عمر بیرون رفتیم. من گمان می‌کردم که الله تعالی شا را با رفیقان شما یکجا قرار می‌دهد.
و همچنان در خطبه 228 نهج البلاغه که منسوب به اوست آمده: «لله بلاء فلان فلقد قوّم الاود، و داوی العمد و اقام السنّه و خلّف الفتنه ذهب نعیّ التوب قلیل العیب اصاب خیرها و سبق شرّها. ادّی الی الله طاعته و اتّقاه بحقّه».
خداوند به او(عمر) خیر دهد که کژیها را راست کرد و بیماری‌ها را مداوا نمود. سنت را به پاداشت و فتنه را پشت سر گذاشت، با جامه‌ای پاک و کم عیب از این جهان رخت بر بست و به خیر و نیکی آن رسید، و از شرو بدی آن رهایی یافت، وظیفة خویش را نسبت به خداوند انجام داد و آن چنان که باید از مجازات او می‌ترسید. و همچنان می‌فرماید «و ولیهم وال فاقام و استقام حتّی ضرب الدین بجرّانه» = سرپرستی (الهی) بر آنها حکومت کرد حق را بر پا داشت و خود بر جادة حق گام بر می‌داشت تا آنجا که دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد . از سخنان حکمت‌آمیز امیرالمؤمنین این است که مترجم و الغارات ص 307 در نامه علی به اصحاب او ابن ابی الحدید تصریح نموده که مراد از این والی، عمر بن الخطاب است و همچنین ابراهیم الثقفی در کتاب خود الغارات آن را آورده و این دلیل بزرگ است بر کذب نجمی در ادعاء دوستی علی زیرا ایشان اسم خلفاء ثلاثه را زنده کردند و بر فرزندان خود اسم خلفاء را انتخاب نمودند زیرا فرزند ایشان ابوبکر و اسم مادرش لیلی بنت مسعود بود و در کربلا شهید گشت و فرزند دیگر علی، عمر نام داشت و اسم مادرش ام حبیبیه بنت زمعه از قبیله بنی تغلب و از جمله اسیران بود که خالد بن ولید گرفته بود و اسیر کرد و به علی دادند. و فرزند دیگرش عثمان و اسم مادرش ام البنین بنت حرام بود که در کربلاء شهید شد. و در رأس کل اینها علی دختر خود را بنام ام کلثوم در نکاح عمر بن الخطاب در آورد. آیا همه اینها به زور معاویه بود . یا اینکه علی جیره‌خوار او بوده است. و همچنان سعید اسدی، اسم پسر خود را عثمان نام گذاشت و ایشان نائب اول امام زمان شما از کلینی تا خمینی بوده، اکنون بفرمایید که کارخانه دروغ‌سازی در منزل چه کسی بوده است، شما یا معاویه. در مطالب شما که بر ائمه و صحابه حمله کرده‌اید یک راست هم ندیده‌ام غیر از دروغ و تحریف و تبلیس و قطع و برید. اما حدیثی که در ص 289 از ترمذی در مناقب عمر و از مسند احمد نقل کرده‌اید صحیح است و اسلام از زدن زن‌ها منع و نهی نکرده اما شما در بدتر از آن مبتلایید. در موافقات عمر هم هر چه اقوال و روایات نقل شده همه صحیح‌اند و در ین باب هیچ اشکالی و عیبی نیست و جز اینکه حسادت و امراض قبلی دشمنان فاتح ایران زیادتر شود چیزی دیگر نیست. در موافقت عمر برای تقاضای حجاب تناقض نیامده بلکه تعدد دلایل و اسباب برای نزول حجاب بوده و حجاب هم برای دو دلیل لازم شده است. در قصه صوده (رض) مراد از حجاب منع خروج از خانه است که پذیرفته نشد و خروج برای ضرورت حاجت انسانی جائز و اجازه داده شده «قد اذن لکن ان تخرجن لجاجتکن بخاری باب قوله تعالی لا تدخلوا بیو بیوت النبی الایه» ص 706 و باب خروج النساء الی البراز ص 26، ج 1 و مسلم ص 215، ج 2 و تقاضای دوم پوشش کلی است که بعد از مدّت قلیلی در زمان ولیمه و نکاح زینب آیه حجاب نازل گردید همان گونه که در روایت انس آمده و بخاری در ص 706، ج 2 و ص 707، ج 2 طبع پاکستان روایت نموده است.
و در تعدد اسباب نزول حجاب هیچ مانع نیست و تعدد اسباب نزول حجاب در روایات متعدد ثابت شده و با هم هیچ تعارض و تناقضی ندارند و همچنان پیشنهاد عمر برای نخواندن نماز جنازه بر عبدالله بن ابی بن سلول و نازل شدن آیه
 و لا تصل علی احد منهم مات ابداً     (توبه: 25)
هیچ اشکالی ندارد و غیر از اینکه مریضی حسود زیاد شود چیزی دیگر به چشم نمی‌خورد. در آخر ص 298 حجه الاسلام نتیجه‌گیری می‌کند و می‌گوید پذیرفتن مضمون این حدیث مستلزم اینست که یک فرد عادی نسبت به احکام و قوانین آسمانی بیش از پیامبر اکرم اطلاع و آمادگی داشته باشد .... در این صورت آیا مصلحت اقتضاء نمی‌کرد که اساساً وحی بجای رسول خدا بر این شخص نازل گردد
جواب:
اولاً: این نتیجه‌گیری، ساختگی و خارج از موضوع نظر نجمی است و اهل سنت از موافقت خلیفه دوم با قرآن چنین برداشت نداشته‌اند و ندارند و اطلاق کلمه (فرد عادی) بر اصحاب رسول خدا اطلاق جاهلانة و بر خلاف قرآن است و کتاب خدا به اصحاب رسول الله اهمیت و شأن بزرگی داده چنانکه در آیه 159 سوره آل عمران می‌فرماید:
        (آل عمران: 159)
«در کارها با آنان مشورت کن».
و در آیه 137 سوره البقره می‌فرماید
             (بقره: 137)
اگر آنها نیز به مانند آنچه شما ایمان آورده‌اید ایمان بیاورند، هدایت یافته‌اند و در آیه 52 سوره الانعام می‌فرماید:
         (الانعام: 52)
اگر آنها را طرد کنی از ستمگران گردی = و در سوره عبس می‌گوید:
           • ()      •           •  •               (عبس: 1-10)
«چهره در هم کشید و روی بر تافت(1) از اینکه نابینایی به سوراخ او آمده بود(2) اما کسی که به سراغ تو می‌آید و کوشش می‌کند(8) و از خدا می‌ترسد(9) تو از او غفلت می‌کنید(10)».
قرآن به اصحاب رسول خدا اهمیت می‌دهد امّا نجمی بر ضد قرآن قلم بر داشته و از مذهب خود غفلت نموده و فراموش کرده که اصول کافی را مطالعه کند. او علی را برابر خدا و بالاتر از انبیاء می‌داند، حتی محمد فرخ الصفار، اولاد علی را از انبیاء برتر می‌داند. وی در کتاب فضائل اهل بیت بابی دارد بعنوان «انَّ الائمَّه افضلُ منْ مُوسی و الخِضر» «بصائرُ الدَّرجاتِ لِمحمدِ الصَّفارِ و فضَّلنا عَلَیهم». این افتراء بر اهل بیت است و محمد کلینی در اصول خود می‌گوید، باب انَّ الائمَّه هُم ارکانُ الارضِ (ارکان زمین، ائمه می‌باشند) ابو عبدالله فرمود: ... .
برای او (علی) همان فضیلت آمده که برای محمد آمده و محمد را بر تمام مخلوقات خدای عزوجل فضیلت است .... و الرّاد علیه فی صغیره او کبیره علی حدّ الشرک بالله – کسی که در موضوع کوچک یا بزرگ علی را ردّ کند در مرز شرک بخداست و کان «امیر المؤمنین کثیراً ما یقول: انا قسیمُ اللهِ بینَ الجنة و النارِ وَ انا الفاروقُ الاکبرُ و انا صاحبُ العصاءِ و المیسمِ لقد اقرّت لی جمیعُ الملائکهِ و الروحُ و الرّسلُ بمثلِ ما اقرُّوا به لمحمدٍ و لَقد حَمَلَت علی مِثل حمولتِه و هی حمولةُ الرَّبِ»: من از طرف خدا قسمت کننده بهشت و دوزخم – (میان آن دو مکان ایستاده و دوستانم را به بهشت و دشمنانم را به دوزخ راهنمائی می‌کنم) و من بزرگترین فرق گذارم – (میان حق و باطل یا میان بهشتی و دوزخی) و من صاحب عصا و میسم هستم، تمام ملائکه و روح القدس و پیغمبران به فضیلت من اقرار نمودند، چنانکه به فضیلت محمد اقرار کردند و مرا بر مسندی مانند مسند او نشانیده‌اند و آن مسند خدائی است و مرکوب من در قیامت همان مرکوب پیغمبر و مرکوب پروردگار است الآن اصول کافی را با محمد کلینی و علی در یک کفه ترازو و صحیح بخاری را با امام بخاری و عمر در کفه دوم ترازو بگذارید و قضاوت کنید بعد از این مبالغات در حق علی، بنا به گفته نجمی باید چنین گفته شود، در این صورت آیا مصلحت اقتضاء نمی‌کرد که اساساً وحی بجای رسول خدا بر علی نازل گردد.
حدیث نماز جنازه پیامبر بر عبدالله منافق و مشوره عمر برای عدم نماز بر آن را جمهور علماء و محدّثین بدون انکار قبول کرده‌اند اما چند نفری از علماء بنا به عدم شناخت، ضمیر (او) را بر تسویه و لفظ سبعین را بر مبالغه حمل کرده‌اند، در نتیجه صحت این حدیث را انکار نموده‌اند، به همین خاطر ابن منیر در مورد آیه:
                    
    (التوبه: 80)
گفته که در مفهوم آیه مذکور برخی به خطا رفته‌اند و دچار لغزش شده‌اند، مثل قاضی ابوبکر با قلانی و ابن حجر که می‌گوید: منکرین صحت حدیث مذکور این حدیث را نفهمیده‌اند و از کثرت طرق آن مطلع نبوده‌اند.
قسمت هشتم: خلافت از نظر صحیحین و سه پرسش در موضوع خلافت.
پرسش اول: چگونه خدا و رسول در مهمترین موضوعات یعنی مسئله امامت و خلافت مطلبی نگفته‌اند.
پرسش دوم: وقتی که بنا بدستور قرآن در آیه 180 سوره البقره وصیت فرض شده چگونه پیامبر برای خلافت و جانشینی خود وصیت نمی‌کند.
جواب سوال اوّل: پیامبر جانشین خود را برای خلافت با جدّیّت تمام و تاکید فراوان در حیات خود مشخص نمودند و بچشم مبارک خود دیدند که خلیفه ایشان مطابق دستور او امام شده و مردم مدینه با وی به صورت جماعت، نماز می‌خوانند و از خوشحالی تبسم بر لبانش نقش بست و پرده خانه را پائین کشیدند = بخاری: و علی در طول آن هفته پشت سر خلیفه رسول الله نماز می‌خواند و سوگند یاد کرد که من خلافت را برای خود یا برای بنی هاشم طلب نمی‌کنم = و پیامبر مطابق دستور کتاب وصیت نمودند: و بعد از دنیا رحلت کردند.

روایات صریح و آشکار برای تعیین خلافت و امامت
1- «باب اهل العلم و الفضل احقّ بالامامة» – بخاری ص 93 «و قال حدثنا اسحق بن نصر ناحسین عن زائدة عن عبدالملک بن عمیر حدثنی ابو بردة عن ابی موسی قال مرض النبی فاشتد مرضه فقال مروا ابابکر فلیصلِّ بالناس ... مری ابابکر فلیصلِّ بالناس فقال مری ابابکر فلیصلِّ بالناس فانّکنّ صواحبُ یوسف فاتاه الرسول (ای رسول النبی) فصلی بالناس فی حیاة النبی» ص 93.
2- «حدثنا عبدالله بن یوسف انا مالک عن هشام بن عروة عن ابیه عن عائشة امّ المؤمنین انّها قالت انّ رسول الله قال فی مرضه مروا ابابکر یصلی بالنّاس ... فقال رسول الله مه انّکنّ لا نئنّ صواحب یوسف مروا ابابکر فلیصلِّ للنّاس الحدیث».
3- «حدثنا ابوالیمان انا شعیب عن الزهری اخبرنی انس بن مالک و کان تبع النبی (ای فی العقیده و الافعال) و خدمه و صحبه انّ ابابکر کان یصلّی بهم فی وجع النبی الذی توفّی فیه ... فکشف النبی ستر الحجره فنظر الینا .... ثم تبسَّم یضحک .... فاشار الینا النبی ان اتّمّوا صلاتکم و ارخی الستر فتوفّی من یومه».
4- «حدثنا یحی بن سلیمن حدثنی ابن وهب حدّثنی یونس عن ابن شهاب عن حمزة بن عبدالله انّه اخبره عن ابیه قال لمّا اشتدّ برسول الله وجعه قبل له فی الصلاة فقال مروا ابابکر فلیصلِّ بالناس .... قال مروه فلیصلی فعاودته فقال مروه فلیصلّی انّکنّ صواحب یوسف تابعه (ای یونس) الزبیدیّ و ابن اخی الزهری و اسحق بن یحیی الکلبی عن الزهری و قال عقیل و معمر عن الزهری عن حمزه عن النبی».
5- «حدثنا زکریّا بن یحیی حدثنا ابن نمیر انا هشام بن عروة عن ابیه عن عائشة قالت اَمَرَ رسولُ الله ابابکر ان یصلی بالناس فی مرضه فکان یصلی لهم».
6- «حدثنا احمد یونس انا زائدة عن موسی بن ابی عائشة عن عبیدالله بن عبدالله بن عتبة قال دخلتُ علی عائشةَ فقلت الا تحدّثینی عن مرض رسول الله قالت بلی ثقل النبی .... فارسل النبی الی ابی‌بکربان یصلی بالناس .... فصلّی ابوبکر تلک الایام الحدیث = بخاری ص 95، ج 1 منبع پاکستان».
7- «حدثنا سعید بن عفیر حدثنی اللیث حدثنی قیل عن ابن شهاب حدثنی انس بن مالک ان المسلمین بینما هم فی صلاة الفجر من یوم الاثنین و ابوبکر یصلی لهم ... فنظر الیهم ثم تبسم یضحک ... فاشار الیهم بیده رسول الله ان اتمّوا صلاتکم ثم دخل الحجرة و ارخی الستر = بخاری باب مرض النبی و وفاته» ص 637 ج 2 – ص 640، ج 2 کتاب المغازی.
در این هفت روایتِ صحیح و صریح، پیامبر با جدیت و تاکید تمام دستور دادند که ابوبکر باید بجای من امامت بکند. کسی که در حیات رسول خدا و بدستور او امامت را بدوش می‌گیرد بعد از وفات ایشان، بطریق اولی امامت و خلافت را عهده‌دار می‌گردد.
8- «باب حدّ المریض ان یشهد الجماعة»: «حدّثنا عمرو بن حفص بن غیاث نا ابی نا الاعمش عن ابراهیم عن الاسود قال کنا عند عائشة (رض) قالت لمّا مرضَ النبیُّ مرضه الذی مات فیه فحضر الصلاة فاذّن فقال مروا ابابکر فلیصلِّ بالناس ... و اعاد فاعادوا له فاعاد الثالثه فقال انکنّ صواحب یوسف مروا ابابکر فلیصل بالناس فخرج» الحدیث ص 91، ج 1 «ابوبکر فصلّ» در تمام این روایات آمده که به ابوبکر بگویید امامت نماز مردم را بعهده بگیرد و اهل بیت هر چه اعتراض می‌کردند رسول خدا اصرار فرمودند که نه، به ابوبکر بگویید که امامت نماز را برعهده بگیرد. نص دوم وصیّت صریح برای خلافت ابوبکر الصدیق «حدثنی عبید الله بن سعید قال نایزید بن هارون انا ابراهیم بن سعد ناصالح ابن کیسان عن الزهری عن عروة عن عائشة قالت قال لی رسول الله فی مرضه ادعی لی ابابکر اباک و اخاک حتی اکتبَ کتابا فانّی اخاف ان یتمنّی متمنّ انا اولی و یا بی الله و المؤمنون الا ابابکر – رواه مسلم باب من فضائل ابی بکر الصدیق» ص 273، ج 2 پیامبر در بیماری فوتشان به عائشه (رض) فرموده. که پدرت، ابوبکر و برادر خود را صدا کن تا که کتابی (خطی) بنویسم همانا من می‌ترسم که یکی تمنّا کند و گوینده بگوید من اولی‌تر هستم به خلافت در حالی که خداوند و مؤمنین جز ابوبکر کسی دیگر را نمی‌خواهند (برای امامت و خلافت).  
«حدّثنی عبّاد بن موسی نا ابراهیم بن سعد اخبرنی ابی عن محمد بن جبیر بن مطعم ان اباه جبیر اخبره ان امرأة سألت رسولَ الله شیئا فامرها ان ترجع الیه فقالت یا رسولَ الله ارأیت ان جئت فلم اجدکَ (قال محمد) قال ابی کانّها تعنی الموت قال فان لم تجدینی فأتی ابابکر» = «رواه مسلم باب من فضائل ابی بکر الصدیق و حدثنیه حجاج بن الشاعر نایعقوب بن ابراهیم نا ابی عن ابیه اخبرنی محمد بن جبیر بن مطعم ان اباه جبیره ان امرأه أتتْ رسولَ الله فکَّلمته فی شئ اَمَرَها بامرٍ بمثل حدیث عباد بن موسی» ترجمه حدیث هشتم صحیح بخاری عائشه (رض) (تع) فرموده: رسول الله در بیماری وفات پس از شنیدن صدای اذان فرمود: به ابوبکر بگویید که برای مردم امامت نماید. گفته شد: ابوبکر مرد رقیق القلبی است – و اگر در جایگاه شما قرار گیرد، نمی‌تواند امامت را انجام دهد. رسول الله بار دوم سخنش را تکرار نمود اهل بیت نیز همان جواب قبلی را دادند رسول الله برای بار سوم سخنش را تکرار کرد و فرمود: شما مانند همان زنانی هستید که یوسف را احاطه کرده بودند، به ابوبکر بگویید که امامت را انجام دهد آنگاه ابوبکر بیرون رفت و امامت نماز را انجام داد. زنی از رسول الله سوالی پرسید. به زن گفت بعداً مراجعه کند زن پرسید: یا رسول الله بفرمایید اگر من مراجعه بکنم و شما را نبینم (جبیر می‌گوید) یعنی شما فوت کردی. رسول خدا می‌فرماید اگر من را ندیدید به ابوبکر مراجعه کنید = مسلم ص 273، ج 2 و سند بخاری «حدّثنا الحمیدی و محمد بن عبید الله او عبدالله نا ابراهیم بن سعد عن ابیه عن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال اتت امرأة الی النبی فامر ها ان ترجع الیه» (مثل حدیث مسلم) بخاری باب فضل ابی بکر ص 516، ج 1 طبع پاکستان.
نص چهارم برای خلافت ابوبکر و عمر (رض) (تع) خواب رسول خدا است امام بخاری می‌گوید «حدّثنا عبدان انا عبدالله عن یونس عن الزهری اخبرنی ابن المسیّب سمع ابا هریره قال سمعت رسول الله یقول بینما انا نائم رأیتنی علی قلیب علیها دلو فنزعت منها ما شاء الله ثم اخذها ابن ابی قحافه فنزع منها ذنوبا او ذنوبین و فی نزعه ضعف و الله یغفر له ضعفه ثم استحالت غربا فاخذها ابن الخطاب فلم ار عبقریا من الناس ینزع نزع عمر حتی ضرب الناس بعطن: بخاری باب فضل ابی بکر» کتاب المناقب ص 517.
«حدثنا احمد بن سعید ابو عبدالله ثنا وهب بن جریر ثنا صخر عن نافع ان عبدالله بن عمر قال قال رسول الله بینما انا علی بئر انزع منها جاء نی ابوبکر و عمر فاخذ ابوبکر الدلو فنزع ذنوباً او ذنوبین و فی نزعه ضعف و الله یغفر له ثم اخذها ابن الخطاب من ید ابی بکر فاستحالت فی یده غربا فلم ار عبقریاً من الناس یفری فریّة فنزع حتی ضرب الناس بعطن» بخاری ص 519 باب سابق.
ترجمه روایت اول: رسول خدا ‌فرمودند در حالی که من خواب بودم دیدم که بر سری چاهی هستم و بر آن سطلی بود. به اندازه‌ای که خدا خواست از آن چاه آب کشیدم. بعد ابوبکر آن سطل را گرفت و به مقدار یک یا دو سطل آب کشید و او در کشیدن ضعیف بود. خدا ضعف او را ببخشد پس آن سطل کوچک، بزرگ شد. (عمر) ابن الخطاب آن را گرفت هیچ کسی را مانند او، در این کار ماهر ندیدم؛ به طوری که همه مردم آرامش و استراحت را کسب کردند. و در نهج البلاغه در یکی از خطبات علی چنین آمده «و ولیهم و ال فاقام و استقام حتی ضرب الدین بجّرانه و ابن ابی الحدید» گفته مراد از این والی عمر بن الخطاب است شرح نهج البلاغه ص 509 و همچنان ابراهیم الثقفی در کتاب الغارات ص 307، ج 1 رساله علی الصحابه می‌نویسد که علی فرموده: «و تولی عمر الامر و کان مرضیّ السیرة میمون النقیة» = نقل از بل ظلت ص 324 و همچنان حدیث «اقتدوا بالّلذین من بعدی ابی بکر و عمر رواه الترمذی و قال حدیث حسن و فی روایة انّی لا ادری ما بقائی فیکم، فاقتدوا باللَّذینِ من بعدی» – «و اشار الی ابی بکر و عمر – رواه الترمذی» شماره 3662 = 3663 باب فی مناقب ابی بکر و عمر (رض) نص صریح پنجم برای خلافت «ابوبکر الصدیق «قال لعائشة ادعی لی اباک و اخاک حتی اکتبُ لابی بکر کتاباً لا یختلف علیه الناسُ بعدی ثم قال یأبی الله و المؤمنون الاّ ابابکر» = «مسلم باب مناقب ابی بکر الصدیق» = «و بخاری کتاب المرضی باب قول الرجل انی وجع رقم» حدیث 5666 = 7217 «و فی روایة البخاری لقد هممت او اردت ان ارسلَ الی ابی بکر و انبه فاعهد (بالخلافة) ان یقول القائلون او یتمنی المتمنّون ثم قلت یأبی الله و یدفع المؤمنون أو یدفع الله و یأبی المؤمنون» بخاری کتاب الاحکام باب الاستخلاف ص 1072، ج 2 طبع پاکستان و کتاب المرضی باب قول المریض انی وجع ص 846 قصد داشتم که ابوبکر و پسرش را بخواهم و وصیت نامه‌ای برای خلافتش بعنوان سندی بنویسم بخاطر اینکه کسی مدعی یا خواستار امر خلافت نباشد. سپس گفتم خدا و مؤمنین خواسته و قول ایشان را انکار و دفع می‌نمایند؛ امّا وصیت رسول خدا «حدثنا ابو نعیم نا مالک بن مغول عن طلحة (ابن مصرف) قال سألتُ عبدَالله بن ابی اوفی»: «أ وَصِیَ النبی؟ فقال لا. فقلت کیف کتب علی الناس الوصیةَ أو امروا بها قال اوصی بکتاب الله» بخاری باب مرض النبی» و وفاته ص 641، ج 2 طبع پاکستان
طلحه می‌گوید که از عبدالله پرسیدم: آیا پیامبر وصیت کرده؟ گفت نه. گفتم چگونه بر مردم واجب کرده یا به مردم امر نموده (و خودش وصیت نکرده) عبدالله بن ابی اوفی گفت: رسول خدا بکتاب الله وصیت کرده (نه در اموال دنیا) و همچنان در روایت قرطاس از ابن عباس آمده «و اوصی عند موته بثلاث اخرجوا المشرکین من جزیرة العرب و اجیزوا الوفد بنحو ما کنتُ اجیزهم و نسیتُ الثالثة» الحدیث رواه البخاری باب جوائز الوفد ص 429، ج 1 کتاب الجهاد ابن عباس گفت رسول خدا در بستر بیماری به سه چیز وصیت نمود: یکی اینکه مشرکین را از جزیره العرب بیرون کنید. دوم به نمایندگانی که نزد شما می‌آیند اجازه دهید، همان گونه که من بدیشان اجازه دادم. – و سوم «راوی می‌گوید» آن را فراموش کرده‌ام - بخاری ص 429، ج 1 ص 638، ج 2 و رسول خدا در مرض موت فرمودند «لعن الله الیهود و النصاری اتّخذوا قبور انبیائهم مساجدَ» بخاری ص 177 کتاب الجنائز خداوند یهود و نصاری را لعنت کرده که قبر پیامبران خود را مسجد می‌کردند «و بر آن گنبد می‌ساختند».
امّا طلب منصب خلافت: عباس به علی گفت: بیا با هم نزد پیامبر رفته و دربارة خلافت سؤال نماییم که آیا حق ماست یا دیگران؟ که اگر حق ما نیست در این رابطه به نفع ما به مردم توصیه کند. «انّا و الله لئن سالناها رسول الله فمنعناها لا یعطیناها الناس بعده و انّی و الله لا اسألها رسول الله ما و الله» اگر از رسول الله خلافت را درخواست بکنیم و بما ندهد، بعداً مردم هم بما نمی‌دهند (و به تهی پیامبر الله عمل می‌کنند) به خدا سوگند هیچگاه امر خلافت را از پیامبر درخواست نمی‌کنم. بخاری باب مرض النبی و وفاته ص639، ج 2 از اسحق و بشر بن شعیب از پدر خود و او از زهری و او از عبدالله بن کعب و ایشان از ابن عباس و از علی روایت کرده‌اند و در باب المعانقه ص 927، ج 2 مثل همین مضمون روایت کرده است. پس علی فهمیده بود که خلافت به چه کسی می‌رسد. کسی که به فرمان رسول خدا امامت نماز را پذیرفته هم او خلیفه می‌شود. پس درخواستش بی‌فائده است و عباس از قصه غدیر خم هم خبر داشته: اگر لفظ مولا بمعنی خلافت است پس چرا عباس به علی می‌گوید بیا تا خلافت را درخواست نماییم و علی در جواب ایشان فرموده که اگر من جانشین و خلیفه پیامبر مردم از همه چیز می‌گذشتم و اجازه نمی‌دادم که ابوبکر و عمر بر منبر رفته ودر جای پیامبر قرار گیرند. همانا با دستان خود علیه ایشان جنگی را به راه می‌انداختم و رسول خدا ناگهان فوت نکرده بلکه چند شب و روز در قید حیات بودند و مؤذن می‌آمد و برای نماز خبر می‌کرد و ایشان به ابوبکر امر نمودند که امامت نماز را به عهده بگیرد: و جایگاه مرا هم می‌دید (ولی بمن امر نکرد) و وقتی که رسول خدا فوت نمود ما برای امور دنیای خود، کسی را برگزیدیم که رسول خدا برای نظم دین ما از او راضی بوده و ما با او بیعت کردیم = سیر حلبی بر حاشیه بخاری کتاب الوصایا ص 382، ج 1 طبع پاکستان.
«عجب من عجائب الحلّی ایشان در منهاج الکرامه فصل الثالث فی الادله الداله علی امامة امیر المؤمنین علی بن ابی طالب بعد» رسول الله می‌گوید «یجب ان یکون (الامام)» معصوماً = امام باید معصوم باشد = «2 فلابدّ من نصب امام معصوم یصدهم عن الضم و التعدی و یمنعهم عن التغالب و القهر» = «لا یجوز علیه الخطأ و لا السهو و لا المعصیة» لازم و ضروریست که امام منصوب، معصوم باشد تا مردم را از ظلم و تعدی و قهر و غلبه بر یکدیگر باز دارد و امام باید از خطأ و سهو و معصیت معصوم باشد.
این اوصاف در بنی بشر نیامده و انبیاء نیز از خطأ و سهو معصوم نبوده‌اند. اوّل الناس اول ناس = بنده در دفتر پنجم از ص 11 تا 15 خطأ و سهو انبیاء را از قرآن نقل کرده‌ام، مراجعه شود.
و در زمان خلافت علی هشتاد یا صد هزار از صحابه و تابعین از دو طرف لشکر علی و معاویه در جنگ جمل و صفین کشته شدند و این خون‌ریزی و جنگ داخلی بزرگترین فساد است که در خلافت یک امام معصوم = بگفته شما = دیده شده و در زمان خلافت خلفاء ثلاثه که معصوم نبودند و بگفته شما ظالم و غاصب بودند: امن و عدل و پیشرفت اسلام بمناطق دور دست از جزیره العرب رسید بر عکس آنچه شما مدعی بودید ثابت گردید اینها دلائل صریح و واضح مثل روز روشن برای خلافت ابوبکر الصدیق(تع) بودند و اهل سنت برای خلافت بلافصل علی چنین نصوص صریح حتی اشاره نص یا مقتضی نص یا مفهوم نصّ ندارند وگرنه علی کرم الله وجهه ساکت نمی‌نشستند و خود ایشان در جواب عباس (رض) تصریح نمودند که به خدا سوگند هیچگاه امر خلافت را از پیامبر درخواست نمی‌کنم . باب مرض النبی و وفاته: حتی بعد از شهادت عثمان تقاضای خلافت را نکردند و انکار نمود بلکه مردم او را مجبور نمودند ثقه الاسلام الکلینی مدعی نود و دو آیه قرآنی و علامه حلّی در منهاج الکرامه مدعی چهل آیه قرآنی و عبدالحسین شرف الدین غیر از قرآن مدعی احادیث متواتره: برای خلافت بلافصل علی هستند اگر ادعای ایشان صحیح باشد (که نیستند) پس علی کرم الله وجهه به یکصد و سی و دو آیه قرآن و احادیث متواتره و به تمام انبیاء که برای اعلام امامت و خلافت او مبعوث شده‌اند (مطابق ادعای کلینی در اصول کافی) ایمان نیاورده و همه آنها را انکار و بر خلاف آنها عمل کرده در حالی که طرفین شیعه و سنی متفق القول هستند که اگر کسی به یک آیه قرآن ایمان نیاورد و به آن عمل نکند از اسلام خارج و مرتد می‌شود. «و اعاذ نا الله و علیاً منها» = پس ادّعا و عمل اهل سنت درست و صحیح است و هیچ کسی مرتکب هیچ جرمی و گناهی درباره خلافت نشده و هر کس به وظیفه شرعی و اسلامی خود عمل کرده و با هم متفق القول و عمل بوده‌اند = و جناب الحجه الاسلام در ص 306 برای شأن نزول آیه «و انذر عشیرتک الاقربین» از معنی یک حدیث جعلی و ساختگی برای ثبوت خلافت بلافصل علی دلیل گرفته ما جناب نجمی را معذور می‌دانیم زیرا ایشان در علم مصطلح الحدیث یتیم و محروم هستند ایشان حاطب اللیل و فاقل رطب یا بس‌اند ثانیا در نقل خود مقلد کسانی است که آنان از ایشان در علوم حدیث ناتوان‌ترند.
این حدیث موضوع را ابن جریر و البغوی بروایت عبدالغفار بن القاسم ابن فهد ابو مریم الکوفی نقل کرده‌اند.  
«لما نزلت بدا بینی جده عبدالمطلب و ولده فحذرهم و انذرهم».
1- «حدثنی احمد بن المقدام نامحمد بن عبدالرحمن حدثنا هشام بن عروة عن ابیه عن عائشة قالت لمّا نزلت هذه الآیة و انذر عشیرتک الاقربین قالَ رسول الله یا صفیة بنت عبدالمطلب انّی لا املک لکم من الله شیئا سلونی من مالی».
ای صفیه دختر عبدالمطلب ای فاطمه دختر محمد ای اولاد عبدالمطلب من برای شما هیچ چیزی را از عذاب خدا نمی‌توانم دفع بکنم و مالک هیچ چیزی نیستیم = مالی را می‌خواهید طلب بکنید.
2- «حدثنا ابن وکیع حدثنی ابی و یونس بن بکیر عن هشام بن عروة عن ابیه عن عائشة عن رسول الله نحوه»
3- «حدثنا ابن حمید ثناحکام ثنا غبسة عن هشام بن عروة عن ابیه نحوه».
4- «حدثنی یونس بن عبد الاعلی ثنا سلامة قال قال عقیل حدثنی الزهری قال قال سعید بن المسیب و ابو سلمه بن عبدالرحمن ان ابا هریره قال قال رسول الله حین انزل علیه و انذر عشیرتک الا قربین: یا معشر قریش اشترِ و انفسکم من الله لا اغنی عنکم من الله شیئاً یا بنی عبد مناف لا اغنی عنکم عن اللّه شیئا یا فاطمة بنت رسول الله لا اغنی عنک من الله شیئاً» هنگام نزول آیه و «انذر عشیرتک الاقربین» به قبیله قریش خطاب فرمود که خود را از عذاب الله (تع) نجات بدهید که من نمی‌توانم از شما چیزی دفع نمایم. ای اولاد عبد مناف، ای عباس، ای فاطمه دختر رسول خدا خود را از عذاب خدا (بوسیله ایمان برسالت من) نجات بدهید.
5- «حدثنی عبدالملک ثنا ابو الیمان اخبرنا شعیب عن الزهری اخبرنی سعید بن المسیب و ابوسلمة بن عبدالرحمن انّ ابا هریره قال قال رسول الله نحو حدیث یونس عن سلامة غیر انه زاد فیه یا صفیه عمّة رسول الله لا اغنی عنک من الله شیئاً و لم یذکر فی حدیثه فاطمة».
6- «حدثنی یونس ثنا سلامه ابن روح قال قال عقیل حدثنی ابن شهاب ان رسول الله لما انزل علیه و انذر عشیرتک الاقربین جمع قریشا .... فوعظهم رسول الله ثم قال فی آخر کلامه لام اعرفنّ ما ورد علی النّاس یوم القیامة یسوقون الاخرة وجئتم الی تسوقون الدنیا» ابن جریر طبری در تفسیر جامع البیان ص 72، ج 19 تا ص 74 با هفده طرق مختلف همین مضمون فوق را در شأن نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین روایت نموده و در آخر بروایت عبدالغفار بن القاسم (کذاب وضاع) روایت کرده که رسول خدا در آخر فرمود «ان هذا اخی و کذا و کذا فاسمعوا له و اطیعوا» سپس این روایت را با هفت شیوه مختلف و همان مضمون قبلی روایت نموده که پیامبر قبیله قریش را مورد خطاب قرار دادند و فرمودند که خود را از آتش جهنم نجات دهند هر چند بوسیله بخشیدن نصف خرمایی باشد. خلاصه سخن اینست که ابن جریر طبری بیست چهار روایت در یک مضمون برای شأن نزول آیه 214 سوره الشعرا روایت نموده و یک روایت با راوی متروک و مضمون شاذ و مخالف نقل نموده و جناب حجه الاسلام فقط یک روایت را بدون تحقیق سندی (آن هم موضوع) نقل کرده و از بیست و چهار روایت صحیح دیگر خبری نداشته برای توضیح بیشتر به تفسیر القرطبی جلد هفت جزء 13 و جامع البیان طبری مراجعه کنید.

دلیل دوم برای خلافت بلافاصله علی بن ابی طالب
حدیث محبت است «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» = این کلمه مولا مشترک المعنی بوده و صریح نیست و در این روایت بدلیل قصه سفر یمن و آن بر خورد همراهان ایشان با علی بمعنی دوست و احترام شأن است. ماده مولا با ماده والی در لغت ادبیات عرب فرق می‌کند و تمامی یاران رسول خدا در غدیر خم مادرزاد، عرب بودند و معنی مولا را به خوبی درک کرده بودند خصوصاً علی و عباس که هیچیک از ان دو از کلمه مولا، مفهوم والی و خلیفه را برداشت نکردند.
دلیل سوم جناب نجمی حدیث الثقلین است که هیچ ربطی با خلافت ندارد این حدیث در روایت مالک در موطا و حاکم در مستدرک و بیهقی و ابن عبدالبر در التمهید و صحیح ابن حبان با عبارت «کتاب الله و سنه رسوله» آمده و در خطبه حجه الوداع «بکتاب الله و سنّة نبیه» آمده  و در بعضی روایات با سند پائین‌تر از درجه صحت کتاب الله و عترتی اهل بیتی آمده و کلمه اهل بیت شامل تمامی ازواج پیامبر شده در حالی که شما خطاب خاص قرآن را با خبر واحد خاص کردید. باز هم این مسئله اهل بیت با مسئله خلافت زمین تا آسمان فرق دارد و دلیلی برای خلافت و امامت بلافصل نمی‌شود = بنده روایت نعلین را با کلمه یطهرکم تطهیرا مفصلا در دفتر اول ص 9 تا ص 26 بحث کرده‌ام می‌توانید مراجعه کنید.
و حدیث «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی »، این چنین برداشتی از روایت نمی‌شود. چنانچه به ابوبکر فرمودند – «مثلک یا ابابکر کمثل ابراهیم ... و مثل عیسی .... و مثلک یا عمر مثل نوح اذ قال ربّ لا تذر علی الارض من الکافرین دیاراً او مثل موسی اذ قال ربنا اطمس علی اموالهم و اشدد علی قلوبهم فلا یؤمنوا حتّی یروا العذاب الا لیم » پس در این تشبیه لازم نیست که ابوبکر و عمر مثل ابراهیم و عیسی و موسی در تمام اوصاف مساوی باشند بلکه در صفت شدّت و نرمی در دین الله مانند ابراهیم و عیسی و موسی هستند همچنان که علی مثل هارون در تمام اوصاف برابر نیست؛ بلکه در یک صفت مثل هارون است – همان طوری که موسی بکوه طور رفت و هارون را در زمان غیبت جانشین خود نمود پیامبر علی را تا زمان برگشت خود از غزوه تبوک جانشین خود کرد و در هر سفر و غزوه‌ای، پیامبر یکی از صحابه را تا زمان بازگشت خود برای جانشین مقرر می‌کرد. چنانچه در غزوه بنی قینقاع - بشر بن منذر را در مدینه جانشین خود کرد و در یک غزوه قریش، عبدالله بن ام مکتوم را جانشین خود نمود و در سفری دیگر عثمان را خلیفه کرد و در غزوه تبوک علی را جانشین خود قرار داد و ایشان گریه کردند و گفتند: که مرا به همراه زنان و بچه‌ها می‌گذاری؟ پس پیامبر برای تسلی خاطرِ او فرمود که شما برای من مثل هارون و موسی هستید، ناراحت نباشید. این بود سه دلیل جناب محمد صادق نجمی که برای خلافت بلافصل علی بنا به تقلید از دیگران نقل کرده بود و چون خودش اهل لغت عربی نیست معنی و مقصد لغات و عبارات عربی را نمی‌داند و اگر نه دچار چنین اشتباهات بزرگی نمی‌شد بناحق خود را خسته نموده و کتابی جمع و چاپ کرده و بسیاری از مردم عوام بی‌علم و کم علم را در چاه غفلت انداخته و از اصحاب رسول خدا و از اهل سنت به بدگمانی و سؤظن یاد کرده است. ما هم بناچار مجبور شده و قلم بدست گرفتیم تا خطاهای‌شان را اصلاح و واقعیت را به مردم آگاه و فهمیده برسانیم. ان شاء الله تعالی: اهل سنت محبت و احترام و ابراز ادب نسبت به اهل بیت رسول خدا و صحابه کرام را جزء ایمان خود می‌دانند. با دوستان‌شان دوست و با دشمنان آنان دشمن هستند: «قلبا – عملاً – قلماً و تصنیفاً و اشهدنا الله علی ذلک و نرک خلاف ذلک و محبتک مع اهل البیت فی السان و القلم دون القلب و العمل و لو حلفنا علی ذلک لا نکون حانثا ان شاء الله (تع) و لا نقلد احداً باذن الله و حوله و قوّته».  
جناب حجت الاسلام نجمی در این صفحه حدیثی از صحیح مسلم نقل و ترجمه نموده و در ترجمه حدیث (بنا به محبت ظاهری) مبالغه و منزلت اهل بیت را از مقام چهار نفر از انبیاء برتر دانسته که بخشی از ترجمه‌اش این چنین است:
آیه شریفه، پاکی و طهارت خاندان عصمت را از هر نوع گناه تضمین نموده و آنان را از آلوده‌شدن به هر نوع گناه و معصیت کوچک و بزرگ مبرّا و منزه معرفی می‌نماید – این خاندان از راه سهو و اشتباه نیز مرتکب گناه نمی‌گردند زیرا سهو و اشتباه گرچه حکم تکلیفی و عقاب را مرتفع می‌سازد؛ ولی به هر صورت نمی‌تواند قبح و اثر وضعی حرام و رجس و پلیدی ذاتی آن را هم مرتفع و بر طرف نماید. (ص 308)
جواب:
و به نستعین اول اطلاق کلمه اهل از نظر لغت عرب بر زن می‌شود در آیه‌ی 73 از سوره هود ملائکه به زن ابراهیم خطاب می‌کند آیا از فرمان خدا تعجب می‌کنی؟ رحمت خدا و برکاتش بر شما اهل بیت است و در سوره قصص آیه 29 می‌فرماید: هنگامی که موسی مدّت خود را به پایان رسانید و با اهل (از مدین به سوی مصر) حرکت کرد .... به اهل خود گفت درنگ کنید که من آتشی دیدم. و در سوره احزاب به ازواج مطهرات از آیه 28 تا آیه 33 خطاب می‌کند و با این خطابات مکرر: امّهات المؤمنین را خاص نمود و در آخر به ایشان می‌فرماید:
               
    (الاحزاب: 33)
«خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد».
چرا جناب نجمی برخلاف ترجمه خود در حق امّهات المؤمنین عمل می‌کند و به عصمت در حق ازواج مطهرات عقیده ندارد = و در آیه 73 سورة هود همین ضمیر جمع مخاطب را در مورد یک زن بکار برده است.
           (هود: 73)
و همین کلمه یطهرکم در سوره المائده آیه (6) و انفال آیه (11) بر تمام اصحابِ پیامبر نازل و خطاب گردیده – چرا در اینجا معتقد به عصمت نیستید.
         
    (مائده: 6)
«بلکه می‌خواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نماید شاید شکر او را به جا آورید».
                  (انفال: 11)
«تا شما را با آن پاک کند و پلیدی شیطان را از شما دور سازد و دلهایتان را محکم و گام‌ها را با آن استوار دارد».
اگر هدف و معنی از «یطهرکم» عصمت است، پس باید اول از همه این عصمت را برای امهات المؤمنین قائل باشید و همچنین بنا به آیه 11 از سوره انفال این حق را نیز در مورد اصحاب مدّنظر دارید. اهل سنت بدون افراط و تفریط به آیات طهارت برای ازواج مطهرات و حدیث کسأ برای علی و اهل بیت او و حدیث مباهله و حدیث «اما ترضی ان تکون منّی بمنزله هارون من موسی» و حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» و حدیث «و انا تارک فیکم ثقلین» بروایت صحیح مسلم و غیره را قبول و عقیده دارند و این محدثین اهل سنت هستند که این حدیث را روایت نموده‌اند و شما این حدیث را از کتب محدثین ما نقل می‌کنید؛ اما استنباط شما دور از حق و فاصله زمین تا آسمان را دارد و این احادیث هیچ ربطی به مسأله خلافت و عصمت ندارد. پیامبران اولوالعزم از سهو، نسیان و خطا معصوم نبودند. قرآن آشکارا احوال تاریخی‌شان را بیان می‌کند که بنده در دفتر پنجم ص 11 تا ص 16 مفصلا احوال‌شان را از قرآن نقل کرده‌ام، مراجعه فرمایید. بویژه سوره عبس از اول تا آیه (10) پیامبر را با چه کلمات تند و تیز خطاب نموده است، پس این علی که دوست و مقتدای ما اهل سنت است، از خاتم الانبیاء و امام الرسل بالاتر نبوده که او را با خدا شریک و از حدّ بشریت خارج نموده‌اید همان طوری که نصاری، عیسی و مریم، و یهود عُزَیز علیهم الصلاه و السلام را از مرز بشریت خارج و مقام ربوبیت و الوهیت داده‌اند و شما همین مقام و مکان را برای علی و چند نفری در نظر گرفته‌اید و معتقد به زندگی ذلت بار علی در زمان خلافت خلفاء ثلاثه هستید و اهل سنت بحمدالله معتقد به زندگی با عزت و وقار و سربلندی بدون خوف و خطره و تقیه برای اسدالله غالب بوده‌ و هستند و آقای نجمی در ص 309 و ص 310 حدیث صحیح با سند صحیح مسلم که از واقعه غدیر خم از زید بن ارقم روایت نموده نقل کرده و در ترجمه آن مرتکب اشتباه بزرگی شده که می‌گوید: ولی نه از آن اهل بیتی که در این حدیث توصیه و سفارش نموده است این عبارت را از خود اضافه کرده است». و بر زید بن ارقم که در خطبه غدیر خم حاضر بوده بدبین و بر حدیث و بیان او عیب می‌گیرد و در ص 311 از ابو حامد غزالی نقل کرده که ایشان حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» و قول عمر که بعلی گفته «بخ بخ لک اصبحت مولای و مولا کل مؤمن و مومنة» آورده‌اند و بعد، این: دروغِ بزرگ را (مجواله سرالعالمین طبع نجف ص 121) به امام غزالی نسبت داده که ایشان چنین مفهومی را از این حدیث بر داشت کرده‌اند. کتابهای امام غزالی در همه جا موجودند و این مفهوم جعلی و ساختگی در آنها نیامده که در حق خلیفة بر حق، عمر فاروق چنین عقیده باطل داشته باشد این شمایید که می‌خراشید و می‌تراشید و علماء حقانی را بدنام می‌کنید حدیث مولا در لغت عربی ربط با خلافت ندارد و در ص 312 حدیثی در بیان و تعلیم درود ابراهیمی از بخاری و مسلم نقل کرده است. اهل سنت همان گونه که این حدیث را روایت کرده‌اند، آن را به دیدة منت انگاشته و بر انجام دستورات آن کوشا بوده‌اند؛ امّا این حدیث هیچ ربطی به مسألة خلافت ندارد. اهل سنت جایگاه ویژه‌ای برای اهل بیت قائل بوده‌اند و این شمایید که چنین ادّعای پوچ و بی‌ارزشی را می‌نمایید.
امامان چهارگانة اهل سنت، روایات عدیدی دربارة پیشوایان دوازده‌گانه اهل تشیع و همچنین اوصاف آن بزرگواران نقل کرده‌اند. حتی در کتابهای خود فصل ویژه‌ای را دربارة «ولی عصر» بازنموده‌اند.
و بالله، نستعینُ = گفته حقی است که بوسیلة آن هدف باطلی را تعقیب می‌کنند. همان گونه که خوارج با گفتن «إن الحکم الّا لله» علی و معاویه و عمرو عاص را تکفیر نمودند. و جناب نجمی هم همان شیوه را در نظر گرفته است. جناب حجه الاسلام روایت اهل سنت را بر علیه خودش به کار گرفته است ولی معنی حدیث «اثنی عشر امیرا و کلهم من قریش» را درک نکرده‌اند از جناب نجمی سوال کنید که غیر از علی کدام یک از ائمه شما (در ظاهر) بوسیله انتخاب از جانب مردم، خلیفه یا امیر شده است؟ شما با ادعای بی‌اساس، خود قول صحیح رسول خدا را به بازیچه می‌گیرید. رسول خدا فرموده دوازده امیر از قریش‌اند در حالی که غیر از علی کسی دیگری از ائمه امیر نشده‌اند و دوازدهمی نیز مفقود الاثر شده و مهدی که نام وی در کتب اهل سنت ذکر شده است، دارای مبحثی جداگانه بوده است. همچنین وی از نسل امام حسن است و مهدی شما بنا به دعوی بی‌دلیل شما، فرزند حسن عسکری است. و در تاریخ، حسن عسکری بدون فرزند بوده است. پس با چه جرأت، چنین دعوی فریب دهنده را بنام اهل سنت ذکر می‌کنید. مگر مردم جهان آگاهی نداشته که معنی «اثنی عشر امیراً و کلهم من قریش» را با زندگی تاریخ ائمه اهل بیت مطابقت نمی‌دهند. چنین پنداشته‌اید که همه مانند شما بدون علم و فاقد آگاهی‌اند؟ شما با این کار تیشه به ریشة خود زده و مردم جهان را نسبت به مذهب بی‌اساس خود آگاه ساخته‌اید و همه مردم جهان از مسلمان و کافر می‌دانند که چهار خلیفة بعد از رسول خدا و همه خلفاء بنی امیه و خلفاء بنی عباس قریش و به اتفاق و اجتماع امّت (موبه‌مو و مطابق و موافق پیش‌گوئی خاتم پیامبران) خلیفه و امیر شده و دین اسلام با عزت و پیشرفت جهانی، عالم‌گیر شده و علماء اهل بیت و اولادهای‌شان با عزت و خوشی با اُمَراء و خلفاء بنی امیه و بنی عباس قریشی از دوران امارت معاویه تا انتهای خلافت خلفاء بنی عباس ساختند و از نعمت‌های فراوان بیت المال مسلمین برخوردار شدند و با یکدیگر وصلت (ازدواج) کردند. این گفته‌ها در تاریخ معتبر جهان اسلام ثبت شده و مردم عام و خاص خبر دارند غیر از شما که خود را عمداً به خواب غفلت و تجاهل و عناد و بغض و کینه زده‌ایید و رنج می‌برید و استراحت و آرامش از شما سلب شده هنوز دروازه توبه به سوی خدا و پیامبر و خط مشی علی و اولادش باز است. «اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین = غفرانک = و نتوب الیک آمنّا بک و بکتبک و رسلک (نحبّ اهل بیت نبیک و اصحاب) و بالیوم الاخر و نسئلک العفو و العافیة فی الدنیا و الاخرة و احشرنا فی زمرة عبادک الصالحین آمین».
احادیث خلافت
1- «قال یکون اثنا عشر امیراً .... کلّهم من قریش».  
2- «قال لایزال هذا الامر فی قریش ما بقی من الناس اثنان مسلم».  
3- «قال ان هذا الامر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفة .... کلهم من قریش مسلم» و فی روایت ابی داود کلهم تجتمع علیه الامة.
4- «قال لا یزال امر الناس ماضیا ما ولیهم اثنا عشر رجلاً .... کلهم من قریش».
5- «قال لا یزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفة ... کلهم من قریش و فی روایة قال لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً الی اثنی عشر خلیفة ... کلهم من قریش».  
دین اسلام تا وجود دوازده خلیفه عزیز و نیرومند گشته و تمامی این دوازده خلیفه از نسل قریش بوده که امت نیز دربارة ایشان اجماع دارند. جناب نجمی می‌گویند این حدیث که در کتب اهل سنت بطور فراوان و با مضمون‌های مختلف نقل گردیده است یکی دیگر از دلائل حقانیت و صحت عقیده و مذهب شیعه اثنی عشری و دلیل بطلان تمام مذاهب دیگر اسلامی است.
و به نستعین و نستهدیه بنده در فصول گذشته مکرراً گفته‌ام که حجه الاسلام نجمی از درک و فهم ادبیات لغت عربی معذور است همین حدیثی را که از صحیحین نقل کرده معنی لفظی آن را نمی‌داند در این کلمه امیر در روایت بخاری: و خلیفه در روایت مسلم و تجتمع علیه الامّه در روایت سنن ابی داود آمده این کلمات بر هیچ یکی از ائمه شما (در ظاهر) صادق نیامده و نخواهند آمد. زیرا هیچ یک از آنان خلیفه و امیر مسلمانان نشدند. و امام حسن تقریباً شش ماه امیر شدند، آن هم نه باجتماع امت و سپس با معاویه بیعت نموده و صلح کردند و از امارت خود استعفا دادند و زمانی که حضرت علی خلیفه شدند، دربارة خلافت ایشان اجماع امت صورت نگرفت بلکه بیشتر کسانی که در مدینه بودند، با وی بیعت نمودند. در این زمان تمامی جنگ و خونریزی‌ها به پایان رسید. و بعداً خودش توسط گروهِ خود بشهادت رسید (تع) و دوازدهمی هم تا حالا نیامده، و با این مشخصات که جناب نجمی معتقدند هرگز نخواهند آمد، و آن کسی که بلقب مهدی و بنام محمد بن عبدالله می‌آید (و فرزند حسن عسکری نیست) و از نسل امام حسن است، شما او را قبول نمی‌کنید چون تا به حال متولد نشده و از نظر مذهب هم، دارای مذهب تسنّن بوده که حقانیت این دو، در آن زمان آشکار می‌گردد. پس همان طوری که این حدیث برای سایر فرق شیعه مانند اسماعیلیه و فطحیه و غیره موافق و سازگار نیست برای شما هم سازگار و دلیل نخواهد شد. مصداق این حدیث فقط اهل سنت می‌باشند و بس. اهل سنت، خلافت را در دوازده خلیفه منحصر نکرده‌اند بلکه عزت و قدرت و شأن شوکت دین اسلام را حدّاقل در دوازده خلیفه که باجتماع امّت امیر شده‌اند می‌دانند معنی حدیث مذکور اینست نه آنکه شما به اشتباه فهمیده و اختراع کرده‌اید. تمام آن روایاتی که جناب نجمی از ص 313 تا ص 319 از کتب اهل سنت نقل نموده دلیل صریح و روشن هستند که اهل سنت چه اندازه علاقه و محبت به علی و اولادانش دارند. لازم به تذکر است که جناب نجمی از احادیث صحیح و حق برداشت باطل نموده و قصد فریب افراد ناآگاه را دارد. چنانچه در آخر صفحه 319 می‌گوید – رسول خدا خلافت و جانشینی علی را با تشبیه کردن آن حضرت به هارون تثبیت کرده تنها موضوع نبوت را استثنا نموده است این گفته نجمی تراوش فکری خودش است در احادیث مذکوره چنین چیزی نیامده و: دلیل صریح بر بطلان این ادعای ساختگی: همان دستور تاکیدی رسول خدا است که در آخرین لحظه زندگی او ابوبکر صدیق، امامت مردم مدینه را بعهده بگیرد و نماز را اقامه کند و علی به امامت او اقتدا کرد و در دوران خلافت خلفاء ثلاثه با ایشان بیعت نمود و بر بیعت خود با رضایت و خوشحالی کامل بدون هیچ گونه ابراز نارضایتی وفا نمود. حدیث تشبیه را پیامبر یکبار در جنگ تبوک فرموده و بیشتر از یکبار نگفته است. و این جمله را در ابتدای ورود به مدینه دربارة حضرت علی نفرموده، بلکه زمانی که علی دید در مدینه فقط زنها و بچه‌ها باقی مانده‌اند و همراه پیامبر نیست، ناراحت شده و گریه کرد و فرمود «أتخلّفنی فی النساء و الصبیان؟» مرا بر زن‌ها و بچه‌ها جانشین و خلیفه کرده‌اید؟ پیامبر در جواب به ایشان این جمله را اظهار داشت «الاترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الاّ انه لا نبی بعدی » – امام نسائی و حاکم در مستدرک که پرچم‌دار فضائل علی (تع) بوده‌اند و روایات ضعیف و موضوع را در مناقب علی روایت نموده‌اند حدیث منزلت را بطرق متعدد اما در محل واحد که همان غزوه تبوک است روایت نموده‌اند. جناب حجه الاسلام نجمی و عبدالحسین شرف الدین نتوانسته‌اند که با سند صحیح از منابع معتبر (غیر از غزوه تبوک) محل دیگری را ثابت کنند که پیامبر به علی گفته باشد «انت منی بمنزلت هارون من موسی» جناب عبدالحسین پرچم‌دار مناقب علی بوده: غیر از چند حواله خالی از دلیل و مدرک تشبیه نتوانسته ثابت بکند که پیامبر بغیر از زمان غزوه تبوک این جمله را گفته باشد. در ص 209 المراجعات چند عبارت مخلوط بصورت تلبیس حواله داده اما بعد از بحث و بررسی عبارت مذکور خلاف مقصد شرف الدین و نجمی هویدا گردید و هر دو پرچم‌دار محبت ظاهری با علی (تع) از فن مصطلح الحدیث و از علم جرح و تعدیل به کلی کنار گرفته‌اند فقط بحواله کتب غیر معتبر بدون بیان سند و برّرسی از آن اکتفا نموده‌اند. حتی احادیث موضوع مستدرک حاکم (در مناقب پدر زن عمر (تع)) برایشان قطعی الثبوت، و حتی مانند قرآن هستند. و ثانیاً همین عبارت را که در حق علی گفته شده اگر در حق دیگری گفته بشود، جناب تیجانی – و شرف الدین – و اخیراً مقلدشان نجمی از آن عبارت و فضیلت فرار می‌کنند یا چشم پوشی و زودگذر جائز بلکه واجب می‌دانند.
مثلاً در قصه دختر حمزه (تع) بعلی فرمود «انت منی و انا منک» و به زید گفت «انت اخونا و مولانا» = تو برادر ما و مولای هستی خصائص علی و بقبیله اشعری فرمودند ایشان از منند و من از ایشان «هم منّی و انا منهم » – و در حق جلیبیب فرمود «هذا منی و انا منه » این از منست و من از او و به عموی خود عباس فرمود «العباس منی و انا منه عباس » از منست و من از او.
بنا به عقیده نجمی و شرف الدین باید همه ایشان خلیفه باشند زیرا پیامبر فرموده که «هم منی و انا منهم» و زید بن الحارث را برادر خود خوانده او هم باید مستحق خلافت باشد.
فضائل علی (تع) را اهل سنت مثل فضائل دیگران با جان و دل قبول دارند اما از روی فضیلت، خلافت آن شخص ثابت نمی‌شود. جناب شرف الدین و محمد صادق نجمی و تیجانی و سید محمود عظیمی و حسن بن صادق حسینی آل مجدد شیرازی – «و نجم الدین طبسی و دوست لاجوابم جناب کاردان و .... الی آخره الانصاف (للانسان) خیر الاوصاف» بیائید و واقعیت را قبول کنید و به اصل تاریخ زندگی علی و اولادانش (تع) ایمان بیاورید و عمل نمایید و اگر ظاهراً نمی‌توانید و می‌ترسید از باب تقیه وارد شوید و اصل تاریخ را بپذیرید و خطبه نود و هفت نهج البلاغه را بخوانید که شیعه‌های خیر القرون شما حضرت امیر را خون دل کردند و از دست شما داد می‌کشید و از دل آرزو می‌کرد و می‌گفت «لوددت و الله انّ معاویه صارفنی بکم صرف الدینار بالدرهم»، «فاخذ منّی عشره منکم و اعطانی رجلاً منهم» «به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مبادله کند همچون مبادله کردن دینار (طلا) به درهم (نقره) ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آنها را به من دهد ... ای اهل کوفه من به سه چیز که (در شما هست) و دو چیز که در شما نیست) مبتلا شده‌ام: گوش دارید اما کر هستید – سخن می‌گویید اما گنگید – چشم دارید اما کورید = نه هنگام نبرد: آزاد مردان صادقید و نه به هنگام آزمایش برادران قابل اعتماد = «تربت ایدیکم» دستانتان با خاک آلوده باد ای مردم شما به شتران بی‌ساربان می‌مانید که هر گاه از یک سو جمعشان کنند از طرف دیگر پراکنده می‌گردند به خدا سوگند شما را چنین می‌بینم که اگر جنگ سخت درگیر شود و آتش آن زبانه کشد از گرد فرزند ابو طالب جدا می‌شوید همانند جدا شدن زن (هنگام زاییدن) از بچه خویش» و همچنان در همین خطبه فرمود «و اصحبت اخاف ظلم رعیّتی» «ملت‌های جهان همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند در حالی که من از ظلم پیروانم می‌ترسم، شما را برای جهاد با دشمن برانگیختم اما نرفتید، به گوش شما خواندم اما نشنیدید، در آشکار و نهان از شما دعوت کردم، اجابت ننمودید، اندرزتان دادم قبول نکردید.
مگر شما حاضران، غایبید (که سخنانم را نمی‌شنوید) و یا بردگانید در قیافة مالکان، فرمان خدا را بر شما می‌خوانم از آن فرار می‌کنید».  
در خطبه 25- امام برای توبیخ اصحابش، به خاطر کم‌کاری در جهاد و مخالفت با دستوراتش به منبر رفت و سخنان ذیل را ایراد فرمود = (در حقیقت با این روشی که شما در پیش گرفته‌اید) غیر از کوفه در دست من نیست، که آن را بگشایم یا ببندم.
سوگند به خدا می‌دانستم اینها بزودی بر شما مسلط خواهند شد. زیرا آنان در یاری از باطلشان متحدند، و شما در راه حق متفرقید، شما به نافرمانی از پیشوای خود در مسیر حق برخاسته‌اید ولی آنها در باطل خود از پیشوای خویش اطاعت می‌کنند، آنها نسبت به رهبر خود ادای امانت می‌کنند و شما خیانت، آنها در شهرهای خود به اصلاح مشغولند و شما به فساد، اگر من قدحی را به عنوان امانت به یکی از شما بسپارم از آن بیم‌دارم که بند آن بدزدد. بار الها (از بس نصیحت کردم و اندرز دادم) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نیز مرا خسته کردند، من آنها را ملول، و آنها نیز مرا ملول ساختند، پس به جای آنان افرادی بهتر، به من مرحمت کن و به جای من بدتر از من بر آنها مسلط نما.  
«خداوندا دل‌های آنها را آب کن همان‌طور که نمک در آب حل می‌شود » «مردم را بسوی نبرد با لشکر معاویه ترغیب داد و به خاطر عدم اطاعتشان از امام سرزنش نمود – ولی شما سستی به خرج دادید و دست از یاری برداشتید و هر یک به دیگری واگذار کردید تا آنجا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سرزمین شما را تصرف کرد ». ای کاش شما را نمی‌دیدم روی شما زشت باد، و همواره غم و غصه قرینتان باد که شما هدف حملات دشمن قرار گرفته‌اید، پی در پی به شما حمله می‌کنند و شما به حمله متقابل دست نمی‌زنید، با شما می‌جنگند، و شما نمی‌جنگید این گونه معصیت خدا می‌شود و شما (با عمل خود) به کار آنان رضایت می‌دهید.
هر گاه در ایام تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن دادم، گفتید: اندکی ما را مهلت بده تا سوز گرما فرو نشیند، و اگر در سرمای زمستان این دستور را به شما دادم گفتید: اکنون هوا فوق العاده سرد است بگذار سوز سرما آرام گیرد: همه این بهانه‌ها برای فرار از سرما و گرما بوده شما که از سرما و گرما (وحشت دارید) و فرار می‌کنید به خدا سوگند از شمشیر (دشمن) بیشتر فرار خواهید کرد.
ای کسانی که به مردان می‌مانید ولی مرد نیستید ای کودک صفتان بی خرد: و ای عروسان حجله‌نشین (که جز عیش و نوش به چیزی نمی‌اندیشید) چقدر دوست داشتم که هرگز شما را نمی‌دیدم و نمی‌شناختم همان شناسایی که سرانجام مرا این چنین ملول و ناراحت ساخت «قاتلکم الله» خدا شما را بکشد که مرا خون دل کردید و سینه مرا مملوّ از خشم ساختید وکاسه‌های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید، با سرپیچی و یاری نکردن، نقشه‌ها و طرح‌های مرا تباه کردید، تا آنچه که قریش گفتند، پسر ابو طالب مردی است شجاع ولی از فنون جنگ آگاه نیست: و در آخر این خطبه می‌فرماید «ولکن لا رأی لمن لایطاع» ولی آن که فرمانش را اجرا نکنند، طرح و نقشه‌ای ندارد ». و در خطبه پنجاه چهار حضرت امیر از شیعیان خود می‌نالید و همچنان خطبه پنجاه شش ص 161-162، ج 1 و در آخر هم حضرت به دست ملت خود بشهادت رسید و هیچ شهری و مکان جدیدی را (خارج از محدوده فتح شده در زمان خلافت خلفاء ثلاثه قبلی) فتح نکردند.
حال یک فردی عادی از این خطبه‌های پر درد غم و شکایت فراوان از ملت خود چه برداشتی می‌کند حتما و طبعاً در مرحله اول می‌گوید که آن همه ادله ادعائی امامت که در اصول کافی و منهاج الکرامه علامه حلی و غیرها استنباط و استدلال گرفته شده با این حکومت و خلافت چهار ساله حضرت امیر مطابقت ندارد زیرا ایشان بجائی که قلمرو اسلامی را از محدوده قبلی که در زمان خلفا ثلاثه بدست آورده بودند جلوتر ببرند. هیچ که ملت خود را نتوانسته مطیع و فرمان برخوردار بکند و بجای ریختن خون کفّار، خون هشتاد یا صد هزار نفر از صحابه و تابعین را در جنگ جمل و صفین ریختند و شهرهای که در دست‌شان بودند غیر از کوفه همه را از دست دادند. چنانچه در خطبه 25 و جمله 299 فرمودند «ما هی الاّ الکوفه» غیر از کوفه در دست من نیست: و بر عکس حکومت خلفاء ثلاثه و امیر معاویه و بنی امیه و بنی عباس جهانگیر شدند و عزت اسلام به ذروه السنام رسید – آفریقا و اروپا و آسیای شرقی در تحت پرچم اسلام در آمد = و همه این واقعیت در تاریخ اسلام و کفر ثبت شده – و شما هر چه دست پا بزنید بی‌فائده بوده زیرا تاریخ برنمی‌گردد = بی‌دلیل خود را خسته نکنید و اعمال نامه خود را بر علیه خودتان گواه نگیرید.
 •            (ق: 18)
«انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی‌آورد (مگر اینکه همان دم فرشته‌ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت (و ضبط و ضبط آن) است».
و در آخر همان خیانتی را که شیعیان علی با علی کردند دست بردار نشدند و بر سر امام حسین و اهل بیت او آوردند و مانند پیروان و دوستداران دجّال آخر الزمان در پی درهم و طمعِ ریاست، گوش به فرمان ابن زیاد شدند و جگر گوشه پیامبر و علی و فاطمه (ع) را در میدان کربلا با آن وضع فجیع به قتل رسانیدند و بعداً در خانه‌های خود بر سینه می‌زدند و می‌گفتند حسین حسین حسین. جناب نجمی و شرف الدین مردم دنیا تاریخ گذشته و حال شما را خوب می‌شناسند و تاریخ اهل سنت را هم خوب می‌دانند و در زمان نزول عیسی و دجال لعین و ظاهر شدن مهدی آخر الزمان محمد بن عبدالله از نسل حسن بن علی بن ابی طالب تمام ادعائهای ما و شما از اول تا آخر برملا می‌سازد. «و الله الهادی و نستهدیه». جناب محمد صادق نجمی در ص 322 تا 329 فضائل فاطمه و حسنین (ع) را از صحیحین به روایت امّ المؤمنین و علی و ابن مسعود و ابن ابی حازم و انس و ابی هریره و ابی بکر الصدیق و ابن عمرَ و ابن عباس و دوباره از ابی هریره (تع) نقل نموده و از این نقل بر عقیده و عمل خودش خط بطلان کشیده و عقیده و محبت و حقیقت محدثین اهل سنت را نسبت به اهل و اولاد پیامبر ثابت و اعتراف کرده است = «و شهد شاهد من اهلها» = «ولکن لا یشعرون» در ص 33 شرط اساسی برای امام را از قول حضرت امیر نقل نموده که سند آن به اثبات نرسیده است. فقط به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدیث حواله داده و این همان عادت گذشته حجه الاسلام بوده و هست – ایشان محتاج قیل و بدور از قال‌اند: امّا این شرائط عقلاً بدون ثبت نقل برای صفت هر فرد مسلمان لازم هست و بحمدالله اصحاب رسول الله مکملاً دارای این صفات بوده‌اند به همین خاطر، الله(تع) رضایت خود را نسبت به ایشان با صیغه ماضی اعلام فرموده است. سوره توبه آیه 100 و سوره الفتح آیه 18 و سوره الحجرات آیه 7 (این قطره از دریا اما برداشت حجه الاسلام غلط بوده = انرژی آفتاب برای کره زمین ثابت و مفید بوده لکن برای خفاش مضر است: آفتاب را چه گناه).

فصل در اوصاف هر فرد مؤمن و بویژه امام وقت و خلیفه مسلمین
در عقیده اهل سنت خلیفه مسلمین باید مسلمان، عادل و مقتدر و مجری قرآن و حدیث صحیح باشد و عصمت را برای او شرط نمی‌دانند حتی انبیاء (ع) از خطاء و نسیان معصوم نبوده‌اند چنانچه در قرآن حالات پیامبران مفصلاً بیان شده و بنده هم در فصل‌های گذشته خطاء و نسیان چند پیامبر را از قرآن نقل کرده‌ام و برای خلیفه لازم نیست که از همه و در همه علوم اعلم و افضل باشد چنانچه = قرآن می‌فرماید:
     •           (بقره: 247)
«پیامبرشان به آنها گفت همانا الله(تع) طالوت را برای شما امیر و خلیفه انتخاب کرده است».
در حالی که نبی قومِ بنی اسرائیل، از طالوت برتر بود. و همچنین کسی تخت ملکه سبا را برای سلیمان آورد علم و قدرت او از سلیمان بیشتر و سلیمان از او برتر بود.
                   
    (نمل: 40)
«کسی که دانش از کتاب داشت گفت پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را نزد تو خواهم آورد».
و همچنین در یک حادثه قضائی سلیمان از پدر خود داود قضاوت را صحیح‌تر اجرا نمود.
            (ص: 26)
بناء به قاعدة جعلی شما نباید طالوت امیر باشد و داود نبی و خلیفه و همچنین به جای سلیمان باید همان شخصی که تخت ملکه را آورد همان نبی و خلیفه باشد.
و همچنین الله(تع) به داود می‌فرماید:
         ••             (ص: 26)
و آیه 24 می‌فرماید:
  •          (ص: 24)
و در حق سلیمان می‌فرماید:
  •            (ص: 34)
و در حق ایوب می‌فرماید:
             (ص: 41)
بنا به نظریه حجه الاسلام نجمی نباید به چنین کسانی نبوت و خلافت داده شود، یا اینکه جناب محمد صادق قلم در دست گرفته و مسائلی را به قرآن عثمانی بیفزاید.
جناب نجمی در ص 332 در عنوان امامت و حسن اخلاق می‌نویسد: «بعضی از خلفا دارای این شرط (یعنی حسن اخلاق) نبوده و بعد روایتی از ابن ابی ملیکه از صحیح بخاری نقل می‌‌کند – هنگامی که گروهی از طائفه بنی تمیم به حضور رسول اکرم شرفیاب گردیدند، یکی از آن دو (ابوبکر و عمر) اقرع بن جالس حنظلی را به عنوان سرپرستی بنی تمیم به رسول خدا معرفی نمود و آن یکی شخص دیگری را پیشنهاد نمود – ابوبکر خطاب به عمر گفت: تو در این کار با من مخالفت می‌کنی؟ عمر گفت: من قصد مخالفت نداشتم. بالاخره در این موضوع سر و صدای آنان در محضر رسول خدا بلند گردید که در توبیخشان این آیه فرود آمد.  
         •     (حجرات: 2)
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید صدای خود را از صدای پیامبر بلندتر نکنید».

 

امّا جواب این شبهه:
با یاری خداوند می‌گوییم: این آیه برای تعلیم است نه برای توبیخ و قبل از تعلیم و نهی، فرد مورد سرزنش و توبیخ قرار نمی‌گیرد. چنانچه قرآن به پیامبر می‌‌فرماید: «وَ وَجَدَکَ ضالاً فَهدی» و ترا گمشده یافت پس هدایت کرد.
  •         (اسراء: 15)
«و ما هرگز مجازات نخواهیم کرد تا پیامبری مبعوث کرده باشیم».
جناب نجمی دنباله حدیث بخاری را حذف کرده و آن عبارت اینست «و قال ابن ابی ملیکه قال ابن الزبیر فکان عمر بعد (ای بعد نزول الایه) اذا حدّث النبی بحدیث حدّثه کاخی السرار لم یسمعه حتی یستفهمه» بعد از نزول این آیه هنگامی که عمر با پیامبر سخن می‌گفت طوری صحبت می‌کرد که پیامبر سخن او را نمی‌شنید. حتی از عمر می‌پرسید که شما چه گفتید. این جمله را امام بخاری در دو جا روایت نموده اول کتاب «التفسیر الحجرات باب قوله لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی» ص 717 دوم در کتاب الاعتصام ص 1084 ج 2.
متاسفانه حجه الاسلام بنا به تقلید از دیگران نقل می‌کند ثانیاً این آیه و این حادثه بر پیامبر نازل و در محضر او واقع شده پس چرا ابوبکر صدیق را با ارتکاب چنین جرمی به منصب امامت کبری که دلیلی بر صحّت خلافت ایشان است معرفی می‌نمایند؟
بالاخره منصب خلافت خلفاء ثلاثه از منصب نبوّت و خلافت خدائی خاتم پیامبران بالاتر نیست و آیه تعلیم «لا ترفعوا اَصواتکم فوق صوت النبی» از آیه تهدید
         (انعام: 52)
                   (زمر: 65)
بالاتر در توبیخ نیست.
جناحب محمد صادق نجمی در ص 333 کتاب خود حدیث دیگری درباره خشن بودن عمر فاروق از بخاری نقل نموده و قول زنان را بر قول رسول خدا ترجیح می‌دهد و خود را مصداق حدیث «ربّ حامل فقه غیر فقیه و ربّ حامل فقه الی من هو افقه منه » گردانیده که بسیاری از مردم حدیث را نقل می‌کند لکن معنی آن را نمی‌فهمد و آن حدیث را به کسی که مفهوم آن را می‌فهمد منتقل می‌نماید.
یا این قول رسول خدا که فرموده «من یردِ اللهُ بهِ خیْراً یفقههُ فِی الدینِ » اگر خداوند نظر نیکی به کسی داشته باشد او را در دین آگاه می‌نماید. الان بنده عبارت حجه الاسلام را نقل می‌کنم و قضاوت آن را بخوانندگان می‌سپارم: «وقتی عمر خواست وارد گردد زنان قریش برخاستند و خود را در گوشه‌ای پنهان نمودند».
رسول خدا از این جریان بخنده افتاد و با حالت تبسم به عمر اجازه ورود داد. عمر که وارد گردید عرضه داشت یا رسول الله همیشه خوشحال و خندان باشی علت تبسم شما چیست؟ رسول خدا فرمود: آنچه مرا به تعجب و خنده واداشت این بود وقتی که صدای تو بگوش زنان رسید متفرق شده و هر یک در گوشه‌ای پنهان شدند. بلی رسول خدا از آمدن و دیدن عمر فاروق خوشحال و خندان می‌گردد و جناب نجمی نمی‌تواند تبسم رسول خدا را ببیند. باز دوباره در ص 333 می‌گوید: «عبدالله بن عباس در دوران خلافت وی از اظهار عقیده خویش در مورد مخالفت با «عول» خودداری نمود و پس از مرگ خلیفه این عقیده را ابراز کرد. بدو گفتند: چرا در دوران عمر این عقیده را اظهار نکردی؟ گفت: از وی ترسیدم زیرا فرمان روای مهیب و رعب‌آوری بود.
جناب نجمی فقیه زمان در شهر خویش – استنباط ابن عباس را در مسئله «عول» در میراث جزء مسائل عقیده حساب می‌کند غافل از اینکه عمر فاروق ابن عباس را همیشه به عنوان فقیه در مجلس اصحاب بدر به همراه خود نگاه می‌داشت و به مهاجرین و انصار بدری می‌فرمود: «انه من علمتم» ابن عباس کسی است که شما (فقه و علم) او را می‌دانید.  
آری، عمر خشن بود ولی به همان گونه‌ای که قرآن توصیف نموده است:
                (فتح: 29)
«محمد فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفار منافقین سر سخت و شدید و در میان خود مهربان».
          •                         (مجادله: 22)
«هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی‌یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندان‌شان باشند آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده».
                         (توبه: 23)
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید هر گاه پدران و برادران شما کفر را بر ایمان ترجیح دهند آنها را دوست خود نگیرید، و کسانی از شما که آنان را دوست خود قرار دهند ستمگرند».
بلی خشونت در راه خدا، جزء ایمان‌ است و نیز محبت در راه خدا عین ایمان است و بحمدلله اصحاب رسول الله همان طور که قرآن توصیف و تمجید فرموده سزاوار بوده‌اند. خلفاء ثلاثه بسبب اخلاق قرآنی مسلمانان را گرداگرد خود جمع و مطیع نمودند و دنیا را فتح کردند. خلیفه بد اخلاق و خشن نمی‌تواند که ملت را جمع و مطیع بگرداند و دنیا را فتح بکند متأسفانه در دوران خلافت علی بن ابی طالب اجتماع امّت و فتح شهرهای جدید از کفار دیده نشده حتی ملت خود او نافرمان گشتند و حضرت را خون دل کردند – بعنوان مثال و تصدیق قول گذشته خطبه 97 و 25 و 27 و 54 نهج البلاغه را بخوانید که ملت امیر المؤمنین با او چه رفتار و کرداری داشتند و حضرت امیر از دست‌شان چه ناله‌ها و شکایات و اظهار نارضایتی می‌کردند.
امامت و آشنایی با احکام
آقای نجمی در ص 334 فرقه سبائیه می‌نویسد: «ولی بررسی تاریخ و کتب احادیث نشان می‌دهد که متأسفانه خلفای به اصطلاح اسلامی درباره احکام اسلام اطلاع و آشنائی همه جانبه نداشتند و در مسائل و احکام دست بدامن افراد دیگر مسلمانان و صحابه پیامبر می‌گردیدند.
تا جائی که در این باره داد امیرالمؤمنین بلند شده و صریحاً می‌گوید آنگاه که برای یکی از آنان پیشامدی رخ می‌داد از جانب خود حکمی صادر می‌کرد سپس عین همین پیش‌آمد برای دیگری رخ می‌‌داد بر خلاف اولی فتوا می‌داد . باید بخدمت این فرقه اشکال تراش عرض بکنم که خلفای ثلاثه بحمدلله به احکام اسلام آشنایی و اطلاع کامل داشته‌اند (علی‌رغم انف مغرض) و اگر نه حکومت اسلامی از افریقا تا آسیا شرقی و از خاورمیانه تا اروپا گسترش نمی‌یافت. علم مطلق: صفت خاصه الله تعالی است حتی برای انبیاء (ع) شرط لازمی نیست که علم تمام جزئیات را داشته باشند و یا از خطاء و نسیان معصوم باشند «و هو بکل شئ علیم» صفت خداوند تعالی است «و فوق کل ذی علم» برای بشر است قرآن به پیامبر دستور می‌دهد که بگو «ربّ زدنی علما» و در حق آدم ابوالبشر می‌فرماید «فنسی و لم نجد له عزماً» و بعد خیر البشر می‌گوید «فسئل به خبیراً» از خبرها سوال بکن و «شاورهم فی الامر» در کارها با آنان مشورت کن: «و لا تقف ما لیس لک به علم»: در آنچه علم ندارید توقف نکنید و با تکلف فتوی ندهید: «و کیف تصبر علی مالم تحط به خبراً» چگونه می‌توان (ای موسی) در مسائلی که از آن آگاهی ندارید شکیبائی کنید «یا أیها النبیُّ لمَ تحرمَ ما احلَّ اللهُ لکَ» ای پیامبر چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده (بنا به اجتهاد) بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می‌کنی.
               (انفال: 68)
اگر فرمان سابق خدا نبود بخاطر چیزی (فدیه اسیرانی) که گرفتید مجازات بزرگی به شما می‌رسید.
 •               (عبس: 8-10)
«اما کسی که به سراغ تو می‌آید و کوشش می‌کند(8) و از خدا ترسان است(9) تو از او غفلت می‌کنی(10)».
        •          (توبه / 43)
«خداوند تو را بخشید چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسی به (منافقین) اجازه دادی بهتر بود صبر می‌کردی تا هر دو گروه (مسلمین و منافقین)خود را نشان دهند)».
و به ابو البشر ثانی (دوم) نوح علیه الصلاه و السلام می‌فرماید:
                   (توبه: 46)
«پس آنچه را از آن آگاه نیستی از من مخواه به تو اندرز می‌دهم که از جاهلان نباشی».
مقام خلافت از مقام نبوت بالاتر نیست. برای خلیفه و رئیس جمهور شرط لازمی نیست که در تمام مسائل کلی و جزئی دینی و دنیائی و حربی جنگی از ملت و امت عالم‌تر باشند و الاّ چه نیاز به گرفتن قاضی و مجلس شورا بود. آنچه را که جناب نجمی و علامه حلی در منهاج کرامه برای خلیفه شرط کرده‌اند که از خطاء و نسیان معصوم باشند چنین شرطی را نه خدا گفته و نه انبیاء و نه خلفاء داشته‌اند و نه بشر می‌تواند که بحث بشریت از چنین شرطی برخوردار باشند. واقعیت در مورد انسان حتی پیامبران عدم علم تشریعی بوده و علم مطلق (بدون خطا و نسیان) برای انبیاء و خلفا و علماء از احکام کلیه شرعیّه نیست.
بعد از این مقدمه – بنگریم که اقوال و عقیدة علیّ در حق خلفای سه‌گانه چه بوده است در نامه شماره ششم به معاویه می‌فرماید: «همان کسانی که با ابوبکر – و عمر – و عثمان بیعت کردند، با همان شرائط و کیفیت با من بیعت نمودند.
بنابراین نه آن که حاضر بود (هم اکنون) اختیار فسخ دارد و نه آن که غائب بود. اجازه ردّ کردن شورا فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها همگی کسی را امام نامیدند خداوند راضی و خشنود است اگر کسی از فرمان آنها با طعن و بدعت خارج گردد و او را به جای خود می‌نشانند و اگر طغیان کند با او پیکار می‌کنند، چرا که از غیر طریق مؤمنان تبعیت کرده و خدا او را در بیراهه رها می‌سازد » امام (در نامه شماره 467 نهج البلاغه) فرمود – سرپرستی بر آنها (بر امت) حکومت کرد، حق را بر پا داشت و خود بر جاده حق گام بر می‌داشت تا آنجا که دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد».
«و ولیهم و ال فاقام و استقام حتّی ضرب الدین بجرانه» نهج البلاغه ص 396، ج 3 ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته که مراد از این سرپرست خلیفه دوم عمر بن الخطاب بوده. و در روایت احمد و بیهقی در دلائل نبوت صراحتاً اسم ابوبکر و عمر آمده است.
در خطبه 146 رایزنی مهرآمیز حضرت امیر به خلیفه دوم عمر بن الخطاب برای جنگ ایرانیان: «موقعیت زمامدار همچون ریسمانی است که مهره‌ها را در نظام می‌کشد و آنها را جمع کرده ارتباط می‌بخشد اگر ریسمان از هم بگسلد مهره‌ها پراکنده می‌شوند و هر کدام به جایی خواهد افتاد و سپس هرگز نتوان همه را جمع‌آوری نمود و از نو نظام بخشید. عرب امروز گرچه از نظر تعداد کم، اما با پیوستگی به اسلام فراوان و با اتحاد و اجتماع و هماهنگی عزیز و قدرتمند است.
بنابراین تو همچون محور آسیاب باش و جامعه را به وسیلة مسلمانان عرب به گردش در آور و با همکاری آنها در نبرد، آتش جنگ را برای دشمنان شعله‌ور ساز زیرا اگر شخصاً از این سرزمین خارج شوی عرب از اطراف و اکناف سر از زیر بار فرمانت بیرون خواهند برد (و آنگاه خواهی یافت) که آنچه از نقاط ضعف پشت سر گذشته‌ای مهمتر از آن است که در پیش‌داری.
اگر چشم عجم‌ها فردا بر تو افتد خواهند گفت: این اساس و ریشه عرب است اگر قطعش کنید راحت می‌شود و این آنها را در مبارزة با تو و طمع در نابودیت حریصتر و سرسخت‌تر خواهد ساخت ». مشورت حضرت عمر بن الخطاب در این کار که شخصاً برای جنگ با ایران حرکت کند علی به او فرموده است و در خطبه 134 نهج البلاغه آمده وقتی که عمر برای خروج غزوه روم از علی مشورت خواست، علی فرمود: ولی تو اگر شخصاً به سوی دشمن حرکت کنی و در برابر آنان مغلوب گردی برای شهرهای دور دست مسلمانان پناهی نمی‌ماند (و اگر تو در میدان جنگ کشته شوی) کسی نیست که به او مراجعه کنند. پس مرد جنگ آزموده‌ای را به سوی آنها بفرست و گروهی که مشکلات و سختی‌های جنگ‌ها را دیده‌اند و خیرخواه و نصیحت پذیرند با او همراه ساز، پس اگر خداوند پیروزی داد همان است که تو می‌خواهی و اگر نشد تو مدافع مردم و پناه آنها خواهی بود . و در خطبه 164 نهج البلاغه حضرت امیر به عثمان فرمودند: «مطلبی را که تو آن از آن بی‌اطلاع باشی سراغ ندارم تو آنچه را که ما می‌دانیم می‌دانی. ما به چیزی پیشی نگرفته‌ایم که تو را از آن آگاه سازیم و چیزی را در پنهانی نیافته‌ایم که آن را به تو ابلاغ کنیم و همان‌طور که ما مشاهده کردیم تو هم مشاهده کردی و همان گونه که ما شنیدیم تو هم شنیدی و همچنان که ما با پیامبر همنشین بودیم تو نیز همنشین بودی هیچ گاه فرزند ابو قحافه (ابوبکر) و پسر خطاب (عمر) در انجام اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند، تو بر رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیکتری تو از نظر دامادی پیامبر به مرحله‌ای رسیدی که آن دو نرسیدند خدا را به جان خود رحم کن، سوگند به خدا که تو نیاز به رهنمایی و تعلیم نداری، راه‌ها آشکارند و نشانه‌های دین برپا».
حضرت امیر در این خطبه‌ها بطلان عقیده – و دشمنی عبدالله بن سبا را مثل روز روشن تصریح و مذهب او را نقش بر آب نمود و محبت و خیرخواهی خود را در مشورت‌ها از دل جان با سه خلیفة بر حق در تاریخ اسلام ثبت کرد.
همان‌طوری که در بعض مسائل: خلفاء بعد از جست جوی حدیث پیامبر از روی اجتهاد و استنباط خود فتوی یا قضاوت می‌نمودند - علی هم در بسیاری از فتواهای خود منفرد و برخلاف حکم صحیح بوده‌اند بعنوان مثال به مسائل ذیل توجه فرمائید.
1- عدّه‌ی زن حامله که شوهرش فوت نموده در تمام مذاهب وضع حمل است همان طوری که رسول الله به شبیعه الاسلمیه فرمود: «فانکحی من من شئت» بعد از وضع حمل با هر کسی که ازدواج می‌کنی شرعاً جائز است اما حضرت امیر می‌فرمودند عدّه چنین زنی ابعد الاجلین است».  
2- اگر زن عقد شده قبل از جماع، بدون تعیین مهریه شوهرش فوت کرد، مهریة این زن، مهریه مثل است بنا به دلیل قضاوت پیامبر دربارة بروع دخت واشق.
اما به فتوی حضرت امیر این زن مهریه ندارد.
3- مرد اگر زن‌های خود را اختیار طلاق داد و زن بجای طلاق، شوهر خود را انتخاب نمود، این اختیار طلاقی حساب نمی‌شود چنانچه پیامبر چنین کرد.
امّا حضرت امیر این اختیار را یک طلاق رجعی می‌داند.  
4- جماع بدون انزال منی، غسل را واجب می‌کند بنابر حدیث مرفوع و صحیح التقاء الختانین که در این زمینه وارد شده است.
لکن حضرت امیر غسل را واجب نمی‌داند.  
5- تعذیب بوسیلة آتش مخصوص پروردگار است و برای بشر جائز نیست که چنین عذاب بدهد.
متاسفانه حضرت امیر: گروه عبدالله بن سبا و هفتاد نفر قبیله زطّ را در آتش  سوزاند و جرم‌شان، ادّعای ربوبیت علی بود . نوبختی می‌گوید: «فرقه سبائیه عقیده رجعت حضرت امیر را در زمان عیسی و عقیده طعن بر خلفای سه‌گانه و ارتداد صحابه را داشتند. بعد علی، عبدالله بن سبا را بشهر مدائن تبعید کرد  و همچنین حضرت امیر فرمود کسی که مرا بر شیخین (ابوبکر و عمر) فضیلت بدهد، او را حدّ مفتری میزنم».  
بعداً عبدالله بن عباس حدیث مرفوع را برای علی بیان فرمودند: «که تعذیب بوسیلة آتش جائز نیست».
6- حضرت امیر از دخترِ دشمن پیامبر ابوجهل خواستگاری کرد و رسول کریم و فاطمه الزهراء بشدت ناراحت شدند و فرمودند: «فاطمة بضعة منّی فمن اغضبها فقد اغضبنی » فاطمه پارة تن من است، هر کس او را ناراحت کند، همانا مرا ناراحت کرده است. بعداً حضرت امیر از این خواستگاری پشیمان شدند. این عمل بطلان عصمت را مثل روز روشن تصریح نمود.
7- یکی از مسائل مهم و مشهور جهان اسلام قصاص گرفتن است. متاسفانه امیر المؤمنین از قاتلان خلیفه سوّم قصاص نگرفت؛ بلکه بر عکس بین مدعیان و طرف‌داران گرفتن قصاص و حضرت امیر – جنگ جمل و صفین براه افتاد و خون حدّاقل هشتاد هزار از صحابه و تابعین را بر زمین ریخت و بعد پشیمان گشت و فرمود یا بنیّ (ای حسن) «لیت اباک مات قبل هذا الیوم بعشرین عاماً، یا بنی انّی لم اری ان الامر یبلغ هذا - انا لله یا حسن ایّ خیر یرجی بعد هذا».  
ترجمه: «کاش پدرت بیست سال پیش از این مرده بود – ای پسرم من چنین گمان نداشتم که کار به اینجا می‌رسد – انّا لله ای پسرم بعد از این همه خونریزی امید به چه خیری هست»؟.
8- یکی از دستورات مهم قرآن اینست که امام وقت چه نبی باشد یا غیر نبی، باید در امور سیاسی و جهادی و امور دنیوی با مردم مشوت کند.
        (آل عمران: 159)
«و در کارها با آنان مشورت کن».
متاسفانه امیر المؤمنین در تمام این خونریزی‌ها مشورت مشاوران خیرخواه و خیراندیشان را ردّ نمود و نپذیرفت.
اولین مشاور و خیرخوه و دلسوز و مصلح بزرگ و ترجیح‌دهنده آخرت بر ریاست و امارت دنیوی، امام حسن سبط و مبشّر خاتم الانبیاء (ع) بود که با کلمات گوهر بار خود فرمود «یا ابتی دعْ هَذا فانَّ فِیه سفیکَ دماءِ المسلمین و وقوعَ الاختلافِ بینهم فلم یقبلْ منهَ ذلکَ بلْ صممْ عَلی القتال».
ترجمه: «ای پدر جان این اراده و خروج از مدینه را بقصد قتل و قتال واگذار و منتفی فرما که این سفر و اراده سبب وقوع اختلاف بین مسلمانان و ریختن خون آنان می‌گردد لکن حضرت امیر قبول نکرد و به تصمیم جدی خود برای قتال ادامه داد».
مشاور دوم عبدالله بن سلام بود که در ربذه لگام اسب حضرت امیر را گرفت و از دل جان فرمود «یا امیر المؤمنین لا تخرج منها فوالله لئن خرجتَ منها لا یَعُود الیها سلطانُ المسلمینَ » ترجمه: «ای امیر المؤمنین از مدینه (الرسول) بیرون مشو سوگند بخدا اگر از این شهر (مقدس) بیرون رفتی دوباره قدرت و سلطنت مسلمین به این شهر (پر خیر برکت) بر نخواهد گشت». متاسفانه حضرت امیر این شخصیت پر علم و حکمت را ناامید کرد.
دوست و مبلغ و مشاور سوم ابو موسی الاشعری (تع) است که به امام حسن می‌فرماید: «صدقتَ بابی و امی، ولکن المستشفی مؤتمن سمعتُ مِن النبیِ یقُول انَّها ستکونُ فتنةٌ القاعدُ فیها خیرٌ منَ القائمِ و القائمُ فیها خیرٌ منَ الماشِی و الماشی فیها خیر من الراکب و قد جعلَنا اللهُ اخواناً و حرَّمَ علیْنا دماءنا و اموالنا».  
ترجمه: «پدر و مادرم فدایت شوند، راست فرمودید (ای حسن) لکن فرد مشوره دهنده باید امانت را رعایت بکند. من از پیامبر شنیده‌ام که می‌فرمود همانا فتنه‌ای خواهد آمد که در آن کسی که نشسته است بهتر است از کسی که ایستاده است و کسی ایستاده بهتر است از کسی است که می‌رود و کسی که پیاده می‌رود بهتر است از کسی که سوار است الله تعالی ما را با یکدیگر برادر گردانیده است و خون و مال ما را بر یکدیگر حرام کرده است» و این حدیث «القاعد خیر من القائم» بدو طرق مرفوعاً از ابوهریره روایت شده است.
و همچنین حدیث «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر».
و حدیث «لا ترجعوا بعدی کفّار یضرب بعضکم رقاب بعض».  
و حدیث «اذا توجه المسلمان بسیفیها فکلاهما فی النار » مصداق اول این احادیث در زمان خلافت حضرت امیر بوده لکن اهل سنت از راه تاویل از کنار این احادیث گذر کرده و مهر سکوت بر دهن می‌گذارند و بسیاری از صحابه بخاطر این احادیث در زمان جنگ جمل و صفین کناره‌گیری و گوشه‌نشینی را ترجیح دادند و کنار رفتند. تنها مذهب اباضیه خوارج که بانی‌شان از لشکریان حضرت امیر بودند این احادیث را برای ترویج مذهب خود دستاویز قرار داده‌اند و حضرت امیر را با معاویه و عمرو بن العاص کافر و مرتد می‌داند نعوذ بالله. حجه الاسلام نجمی در صفحه 335 می‌گوید: «مردی نزد عمر آمد و سؤال نمود که من جنب شدم و دست‌رسی به آب ندارم عمر در پاسخ وی گفت نماز نخوان عمار – گفت یا امیر المؤمنین آیا بیاد نداری که من و تو در میان لشکری بودیم و جنب شدیم و آب پیدا نکردیم تو نماز نخواندی و اما من در خاک غلطیدم و سپس نماز را بجای آوردم یعنی عمر حکم تیمم را فراموش کرده بود». بنا به عقیده نجمی – سهو و نسیان خلاف خلافت حساب می‌شود، باید به خدمت جناب محمد صادق عرض بکنم که مسئله نفی سهو (فراموشی) از ائمه و خلیفه مذهب غلاه و مفوضه از اهل تشیع بوده و امام رضا می‌فرماید «کذبوا لعنهم الله ان الذی لا یسهو هو الله الذی لا اله الا هو».
یعنی: «خدای تعالی این قوم اهل کوفه را لعنت کند که معتقد به نفی سهو از رسول خدا هستند عدم سهو فقط مخصوص خدا و از صفات اوست». و همچنین عقیده شیخ صدوق قمی و محمد بن الحسن بن الولید و عقیده جمهور شیعه این بوده که نفی سهو از پیامبر اولین درجه در مذهب غلاه شیعه بوده است . ابن بابویه ملقب بالصدوق در کتاب «من لایحضره الفقیه» گفته «انّ الغلاة و المفوضة لعنهمُ اللهُ ینکرونَ سهوَ النبیِ مذهبُ غلاةٍ و مفوضةٍ لعهنم الله» سهو پیامبر را انکار می‌کنند و در البحار ص 351، ج 25. می‌گوید «المسئلة فی غایةِ الاشکال لدلالةِ کثیرٍ منَ الاخبارِ و الآیات علی صدور السهو عنهم و اطباق الاصحاب الا من شذّ منهم علی عدم الجواز».
ترجمه: «مسئله نفی سهو از ائمه بسیار مشکل است؛ زیرا اخبار و آیات بسیاری دلالت بر صدور سهو از ائمه می‌کند و اتفاق مذهب شیعه بر همین عقیده است مگر یک جماعت شاذ و نادر (مثل غلاه و مفوضه) معتقد بر عدم جواز هستند». و علامه مجلسی در البحار ص 10، ج 17 از علی و در المحاسن ص 234 و البحار ص 105، ج 17. تاریخ نبیّنا و ص 242، ج 84. کتاب الصلاه باب وصف الصلاه از امام باقر سهو پیامبر را در نماز مثل روایت ابو هریره روایت نموده‌اند و در الوسائل ص 305، ج 5 امام ابوعبدالله سهو پیامبر را در نماز مثل روایت سابق برای الحارث بن المغیره روایت و بیان می‌کند. در نتیجه اهل سنت و جمهور شیعه معتقد به سهو انبیاء بوده‌اند و خلفاء اهل سنت بشراند و از انبیاء بالاتر نبوده‌اند ما با عقیده غلاه و المفوضه و فرقه سبائیه کاری نداریم و قول و مذهب آنها در نزد مسلمین جهان مردود و باطل حساب شده است. حجه الاسلام در ص 337 می‌گوید: «حدّ شارب الخمر در دوران رسول خدا همان هشتاد تازیانه بوده است نه چهل تازیانه – برای خلیفه دوم در این حکم نسیان و فراموشی عارض شده بود، و دو سطر بعد می‌گوید – راهنمای خلیفه به هشتاد تازیانه بودن حد، امیر مؤمنان بوده است نه عبدالرحمن بن عوف». جناب نجمی از روایات صحیحین یا آگاهی نداشته یا عمداً تلبیس و عبارت را قطع نموده است.
امام بخاری و مسلم با دو سند صحیح و کلمه حدّثنا از علی روایت کرده‌اند که فرمود: «لانّ رسول الله لم یسنّه » بخاری حدیث شماره 6778 کتاب الحدود و مسلم ص 72 ج 2 کتاب الحدود.
یعنی: «رسول خدا برای شراب خوار حدّی معین، مقرر نفرموده است» زمانی که عمر درباره حدّ شراب با صحابه مشورت نمود، عبدالرحمن بن عوف به روایت صحیحین و علی بن ابی طالب به روایت مالک در موطا و النسائی و الطحاوی و الطبرانی و البیهقی و عبدالرزاق و ابن ابی شیبه قیاساً بر حد قذف، رأی بر هشتاد تازیانه را دادند و امام طحاوی می‌گوید: «به اخبار متواتره از علی روایت شده که پیامبر برای شراب‌خوار حدی مقرر نفرموده است». از فتح الباری ص 321، ج 15 کتاب الحدود باب الضرب بالجرید تحت شماره 677 تا 6779 و امام مسلم در صحیح خود روایت می‌کند که: «علی فرمود - پیامبر (تقریباً) چهل تازیانه و همچنان ابوبکر الصدیق چهل تازیانه و عمر (بعد از نظرخواهی) هشتاد تازیانه زده‌اند و عمل هر دو شیخین (ابوبکر و عمر) سنت هستند و هشتاد تازیانه نزد من بهتر است».
علی و عمل عمر را سنت می‌داند و جناب نجمی برعکس روش علی، بر عمر اعتراض می‌کند و عبارات کتب اهل سنت را قطع نموده و به صورت ناقص نقل می‌نماید.
و از قول علی آشکارا معلوم می‌شود که در حیات رسول خدا برای شراب‌خوار سزا یا حدّی معین نبوده است و از جمله مسائلی که منبع آن اجماع امّت است یکی همین حدّ هشتاد تازیانه برای شراب خوار بوده است. (و الله اعلم)
حجه الاسلام ص 338 می‌گوید: «دیة جنین یکی دیگر از احکامی است که خلیفه دوم از راه مشورت و نظرخواهی به دست آورده است».
و در حکم استیذان می‌گوید: «این مطلب ساده و روشن نزد (عمر) مخفی مانده است».
و به نستعین: قرآن به رسول خدا خطاب می‌کند:
1-          •             (بنی‌اسرائیل: 36)
«بر آنچه به آن علم (وحی) نداری توقف مکن (یعنی به وهم و گمان جواب ندهید) یقیناً دربارة گوش و چشم و دل (حق) همه از انسان سوال کرده می‌شوند – یا مسئولند».
2-          (فرقان: 59)
«او رحمان است و درباره صفت (الله که رحمان است) از کسی بپرس که از آن آگاه است».
3-         (آل عمران: 159)
«در امور دین با آنها (ای صحابه) مشورت کنید».
4-            (کهف: 66)
5-              (کهف: 68)
«تا آنچه به تو تعلیم داده شده به من تعلیم بدهید – خضر به موسی گفت و چگونه می‌توانی در برابر چیزی که از آن خبر و آگاهی ندارید صبر کنید».
پس درجه خلافت در امّت کمتر از درجه نبوت و خلافت انبیاء است. بنابراین برای خلیفه مسلمین لازم است که تحقیق و پرسش و مشورت بکند و همچنین اعلم بودن خلیفه از امت شرط لازمی و ضروری نبوده چنانچه قرآن می‌فرماید
    •           (بقره: 247)
«پیامبرشان (سموئیل) به آنها گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما مقرر (و انتخاب) کرده است».
حالا که پیامبر سموئیل از طالوت اعلم و افضل بوده است: و پیامبر خاتم الانبیاء فرموده است: «من کذب علیّ متعمداً فلیتبوا مقعده من النار» (متفق علیه) کسی که بر من دروغ بگوید باید اول جای خود را در دوزخ آماده کند. پس این رفتار و کردار و گفتار عمر یکی از بزرگترین مناقب او حساب می‌شود که مطابق دستور قرآن و حدیث، به طور کامل و گام به گام عمل نموده و تکبر و استبداد را در تمام امور شرعی در دوران زمامداری خودش به دور انداخته و خود را از آن پاک نموده و مسائل دینی را روشن و برای همه آشکارا ثابت نموده است تا هیچ کسی نتواند بر آن اعتراض وارد کرده و بهانه بیاورد و نظرات دروغگویان و حدیث سازان بعدی را کاملاً مسدود نموده و بحمدالله محدّثین اهل سنت بنابر همین اصول و قوانین احادیث صحیح را جمع و ضعیف و موضوع و منکر و منقلب و غریب و شاد را مشخصاً نمودند. این تقوی و طریقه صحیح عمر سبب پیروزی حکومت اسلامی بر ابرقدرت‌های آن زمان از جمله حکومت استبدادی دو هزار ساله شاهنشاهی ایران گشت.
اما سؤال نمودن از صحابه در رابطه با دستور پیامبر در مورد دیة جنین و حکم استیذان و تعیین حدّ شراب و فراموش کردن تیمم و مشورت کردن با علماء صحابه و شاهد خواستن در اخبار بعضی صحابه احیاناً برای تاکید بر دلیل و احتیاط در امور دین بوده و از مناقب ایشان حساب می‌شوند و .... ندانستن بعضی مسائل هیچ ربطی و عیبی در عظمت و عزت خلافت او ندارد و اگر ما سؤالات علی از صحابه را حساب کرده و نگاه بکنیم می‌بینیم که عمر به یک دهم آنها نمی‌رسد چنانچه امام شافعی(رح) در کتاب الام جلد هفت گوشهایی از انفرادات علی و ابن مسعود را روایت نموده است «اما قول ابیّ بن کعب یا ابن الخطاب فلا تکوننّ عذابا علی اصحاب رسول الله قال سبحان انما سمعت شیئاً فاحببتُ ان اتثبّت » این هم یکی دیگر از مناقب و اخلاق حسنه خلیفه دوم و مصداق رحماء بینهم (در میان خود مهربانند) است یعنی امیر المؤمنین از ابوموسی شاهد خواست نه به این خاطر که حدیث او را قبول نکرده یا تنها یک نفر را جائز نمی‌داند؛ بلکه هدفش تثبیت و محکمی در روایت حدیث بوده است چنانچه خودش می‌فرماید فاحببت ان اتثبت من دوست داشتم که در این روایت ثبوت صحیح و محکم بدست بیاید نه این که در روایت و بیان شما شک داشته باشم. اما مسئله کلاله و تفسیر واضح آن از بیان پاک رسول خدا به خاطر این بوده که کلمه کلاله در دیدگاه حضرت امیرالمؤمنین آشکار نبوده زیرا که بسیاری گفته‌اند که «کلالة مشتق من التکل و هو التطرف» در یک طرف «و قیل من الاحاطه و منه الاکلیل و شبه عصابه تزین بالجوهر فسّهّوا کلاله لاحاطتهم بالمیت من جوانبه و قیل مشتقه من کلّ الشئ اذا بعدوا انقطع و منه قولهم کلّت الرحم اذا بعدت و طال انتسابها و منه کلّ فی مشیة اذا انقطع بعد مسافته» بنابر همین علماء در مفهوم کلاله اختلاف کرده‌اند اول: الوراثه وقتی که برای میت، فرزند و پدر نباشد. در این صورت کلاله منصوب است به «تقدری بورث وراثه کلاله» دوم اسمی است برای مرده‌ای که پسر و پدر نداشته باشد میّت مرد باشد یا زن چنانچه گفته می‌شود «رجل عقیم و امرأه» عقیم در این صورت تقدیرش چنین می‌شود «یورث فی حال کونه کلالة» این دیدگاه از ابوبکر و عمر و علی و ابن مسعود و زید بن ثابت و ابن عباس اجمعین روایت شده است. سوم: اسمی است برای ورثه که در آنها پسر و پدر نباشد چنانچه جابر می‌گوید «انما یرثنی کلاله و جابر» پسر و پدر نداشت چهارم این کلمه اسم مال موروث است و صحیح همانست که اکثر علماء بر آنند و اجماع بر همین‌ است که کلاله به کسی گفته می‌شود که نه پسر دارد و نه پدر».  
بدین خاطر امیر المؤمنین در پی جست جوئی معنی صحیح و صریح آن از پیامبر بوده‌اند و این مناقب طالب علم محسوب می‌شود؛ اما مسئله رجم زن دیوانه: ما پیش‌تر گفته بودیم لازم نیست که خلیفه وقت آگاه‌ترین مردم یا امت باشد و هیچ کس منکر آگاه‌بودن علی نبوده و بنا به گفته و نقل ابن عبدالبر در استیعاب ص 38، ج3 تا ص 40 عمر بن الخطاب می‌فرماید: «علی اقضانا یا اقضانا علی و عائشه» می‌فرماید.
«اما انه (ای علی) لاعلم الناس بالسّنّه» و برای خلیفه وقت لازم است که یک نفر آگاه به سنت، قاضی باشد چنانچه در زمان خلافت علی، شریح قاضی بوده است.
ثانیا کسانی که از امیر المؤمنین عمر بن الخطاب بالاتر و اولی‌تر بوده‌اند مبتلا به چنین مسائلی شده‌اند.
رسول خدا به علی دستور می‌دهد: «اقم علیها الحدّ» بر این کنیز حدّ را جاری بکن در حالی که از کنیز خون نفاس با حیض می‌آمد. علی آن کنیز را ‌برد که حدّ بزند، سپس بر‌گشته و می‌گوید از این کنیز خون می‌آید من او را نزدم. رسول الله می‌فرماید: «وعها حتّی ینقطعَ دمها» «بگذار تا خونش قطع شود» و در روایت ترمذی: «می‌گوید احسنت خوب کردی که او را حدّ نزدی ». در این جا پیامبر به علی می‌گوید: «احسنت» و عمر در مسئله مجنونه از خوشحالی می‌گوید الله اکبر الله اکبر.
و قرآن به پیامبر می‌گوید:
  •    •               (تحریم: 1)
«ای پیامبر چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می‌کنی؟ همانا خداوند آمرزنده و رحیم است».
جناب حجه الاسلام نجمی باید در اینجا هم اظهار نظری بکند و همچنین در سوره توبه آیه 43 می‌فرماید:
        •          (توبه: 43)
«الله تو را بخشید چرا پیش از آن که راستگویان و دروغگویان را بشناسی به آنها اجازه دادی. ».
اعتراض شماره 7- در نماز عید چه سوره‌ای می‌خوانند:
جناب نجمی در ص 341 می‌گوید: گروه سبائی این اعتراض را وارد نموده‌اند که چرا خلیفة وقت، سوره‌ایرا که پیامبر در نماز عید تلاوت می‌کرده، فراموش نموده است؟
اهل سنت می‌گویند: بشر، هرچند که پیامبر باشد از نسیان و خطا معصوم نبوده و نخواهد شد چنانچه قرآن در حق موسی و همراه او می‌گوید:
1-             (کهف: 61)
«ماهی خود را فراموش کردند و ماهی راه خود را در دریا پیش گرفت ».
2-                (کهف: 73)
«موسی گفت مرا بخطار فراموشکاریم مواخذه مکن و از این کارم بر من سخت مگیر».
3-          (الکهف: 24)
«و هر گاه فراموش کردی (جبران کن) پروردگارت را به خاطر بیاور».
درجه نبوت همراه با خلافت از درجه خلافت بدون نبوت برتر است.
اعتراض شماره (8) گروه سبائی:
شیبه می‌گوید: «عمر  چنین گفت که من تصمیم گرفته‌ام در کعبه هیچ طلا و نقره‌ای نگذارم جز اینکه آنها را در میان مسلمانان تقسیم کنم. شیبه گفت: تو نمی‌توانی چنین کاری را انجام بدهی. عمر گفت: چرا؟ گفتم: زیرا پیامبر و ابوبکر چنین کاری را انجام ندادند. عمر گفت: آری آنان مردانی کامل بودند و باید از آنان پیروی نمود.  
این هم یکی از مناقب و فضائل بزرگ امیر المؤمنین عمر بن الخطاب است که همیشه از کتاب خدا و سنت رسول الله پیروی می‌کرد، برخلاف تصوّر بدخواهان.
مناقب دیگر از امیر المؤمنین. قرآن می‌فرماید
             (مائده: 101)
ای کسانی که ایمان آورده‌اید از چیزهایی نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد شما را ناراحت می‌کند. و همچنین یهودیها گفتند «یا ابا القاسم اخبرنا عن الروح» چون جواب سؤال را نمی‌دانستند، از جواب‌دادن خودداری نمودند تا قرآن نازل شد و فرمود «و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» و «عن ابی موسی الاشعری قال سئل رسول الله عن اشیاء کرهها فلما اکثروا علیه المسئله غضب»  
و همچنین پیامبر از زیاده‌روی در پرسش و خرج مال نهی نمودند.
با توجه به این اصول امیر المؤمنین فرمود «نهینا عن التکلّف» «ما از سختگیری نهی شده‌ایم» ثانیاً: آیا در قرآن کلمات بغیر از لغت اهل حجاز یا بغیر از لغت عرب وجود دارد یا نه در این مضمون کتاب‌های زیادی تالیف شده مثل «الارشاد فی القراآت العشر فی القرآن من اللغات خمسون لغة، لغة قریش و هذیل و کنانة خثعم و الخزرح و الشعر و نمیر و قیس غیلان و جرهم و الیمن وازد شنوءه». تالیف ابوبکر الواسطی است.
(«و قال ابن الجوزی فی فنون الافنان فی القرآن بلغة همدان») «الریحان الرزق. و قال ابن عبدالبر فی التمهید قول من قال نزل بلغه قریش معناه عندی الاغلب لان غیر لغة قریش موجودة فی جمیع القراآت من تحقیق الهمزة و نحوها و قریش لا تهمز و قال الشیخ جمال الدین بن مالک انزل الله القرآن بلغة الحجازیین الاّ قلیلا فانه نزل بلغة التمیین کالادغام فی من یشاق الله و فی من یرتد منکم عن دینه. و قال الشافعی (رح) فی الرسالة لا یحیط باللغة الا نبیّ و قال ابوالمعالی انما وجدتُ هذهِ الالفاظِ فی لغةِ العربِ لانَّها اوسعُ اللغات و اکثرها الفاظاً. لذا جلال الدین السیوطی در الاتقان فی علوم القرآن» می‌گوید «النوع السابع و الثلاثون فیما وقع فیه بغیر لغة الحجاز» = ص 133، ج 1 «مثل سامدون قال الغناء و هی یمانیة - هی بالحمیریة – الارائک – قال رجل من اهل الیمن – هی الحجلة فیها السریر بعلاً قال ابن عباس ربّاً بلغة اهل الیمن و قال مسطوراً – مکتوباً لغة حمیریة».
«النوع الثامن و الثلاثون فیما وقع فیه بغیر لغة العرب» = ص 135، ج 1 «مثل – اباریق – اباً – ابلعی – الارائک – آزر اسباط – الستبرق – السفار – اصری اکواب – ال – الیم – اناه – اواه – بعیر – تنور – تتبیراً – الجبت جهنم حصب – حطه – دارست – درّی – الرقیم – سجیل – سرادق – سلسبیل – قنطار – کافور – کوّرت – مرجان – هود – هون – وزر» – الی آخره برای توضیح بیشتر و بحث بررسی این موضوع به تفسیر الاتقان فی علوم القرآن از ص 133، ج 1 تا ص 141، ج 1 مراجعه گردد.
پس برای خلیفه یا رئیس جمهور لازم نیست که به همه لغات دنیا آشنا باشد در نتیجه اعتراض بر ابوبکر الصدیق و عمر فاروق اعتراض احمقانه‌ای است که چرا ترجمه ابا را ندانسته‌اند.
اعتراض شماره 10 ص 344:
فتوای عثمان در مسئله جنابت: وقتی از عثمان سؤال می‌شود که اگر مردی با همسرش جماع کند و منی نیاید وظیفه‌اش چیست؟ عثمان در جوابش می‌گوید: وضو بگیرد و آلت خود را بشوید. و می‌گوید: این دستور را از رسول الله شنیدم. سائل یعنی زید بن خالد الجهنی می‌گوید: سپس از علی بن ابی طالب و الزبیر بن العوام و طلحه بن عبیدالله و ابّی بن کعب نیز سوال کردم همه آنان چنین دستور دادند و همچنین ابوایوب مثل عثمان و علی جواب دادند و فرمود که: من از رسول خدا شنیدم این بود نظریه و فتوی خلیفه سوم و چهارم به اضافه چهار صحابی بزرگ دیگر. اما سند یکی است «ابو معمر حدثنا عبدالوارث عن الحسین المعلّم قال یحیی و اخبرنی ابو سلمه عن عطاء بن یسار اخبره انّ زید بن خالد الجهنی اخبره انه سأل عثمان بن عفان .... فسألت عن ذلک علی بن ابی طالب و الزبیر و طلحه و ابی بن کعب فامروه بذلک قال یحیی و اخبرنی ابو سلمه ان عروه بن الزبیر اخبره ان ابا ایوب اخبره انّه سمع ذلک من رسول الله بخاری کتاب الطهاره باب غسل ما یصیب من فرج المرأه» ص 43 ج 1.
سند دوم «سعد بن حفص حدثنا شیبان عن یحیی عن ابی سلمه ان عطاء اخبره انّ زید بن خالد اخبره مثله بخاری کتاب الوضوء باب من لم یر الا من المخرجین القبل و الدبر» ص 30، ج 1.
جناب حجه الاسلام نجمی این سند معتبر را در حق عثمان صحیح و در حق علی بی‌اساس و جعلی می‌داند. الحیاء شعبه من الایمان، اما در نزد اهل سنت این روایت علی و عثمان حدیث منسوخ است. و حدیث ناسخ «اذا جاوز الختان وجب الغسل یا اذا التقی الختانان» به علی و عثمان نرسیده بود.
اعتراض شماره 11- حکمی درباره مصاحف ص 346 تا 348:
این عمل عثمان در حضور و اتفاق تمام صحابه کرام انجام گرفته بویژه که علی می‌فرماید: «لا تقولوا العثمان فی احراق المصاحف الا خیراً» در حق عثمان برای احراق مصاحف جز خیر و خوبی چیزی دیگر نگوئید.

4 خلفاء و احکام اسلام ص 349
1- قتل و غارت ص 351: جناب نجمی جهاد مسلمان به ویژه خلفای راشدین را با منکرین زکات غارت می‌نامد، غافل از اینکه علی با سایر مسلمان از جمله خلفای سه‌گانه در این جهاد شریک و متفق بوده است. همچنین قرآن می‌گوید:
      •    •        
    (توبه: 5)
      •             (توبه: 11)
«هر گاه توبه کنند و نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند آنها را رها سازید، زیرا الله (تعاالی) آمرزنده و مهربان است».
«اگر توبه کنند نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند برادر دینی شما هستند و ما آیات خود را برای گروهی که می‌دانند شرح می‌دهیم».
و غافل از اینکه رسول خدا فرموده است.
«نبی الاسلام علی خمس شهادة ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحّج وصوم رمضان».
«اسلام بر پنج پایه استوار شده است اول شهادت بر این که هیچ معبودی به حق نیست مگر ذات پروردگار و محمّد نیز فرستاده و بنده اوست دوم برپا داشتن نماز سوم دادن زکاه چهارم حج پنجم روزه رمضان «قال رسول الله امرت ان اقاتل الناس حتّی یشهدوا ان لا اله الاّ الله و انّ محمد رسول الله و یقیموا الصّلاة و یؤتوا الزّکاه فاذا فعلوا ذلک عصموا منّی دمائهم و اموالهم الاّ بحق الاسلام و حسابهم علی الله » به من از جانب خدا امر شده که با مردم (غیر مسلم) بجنگم تا به کلمه لا اله الاّ الله و ان محمد رسول الله گواهی بدهند و نماز را بر پا دارند و زکاه را بپردازند زمانی که آن اعمال را انجام دادند مال و جان‌شان محفوظ و مصون است مگر به حق اسلام، یعنی قصاص و زکاه از ایشان گرفته می‌شود و حساب باطنی‌شان با خدا است – در تمام قرآن و احادیث صحیح، زکات با نماز مقرون است و حکم هر دو تا یکی است بنابراین تمام صحابه و بویژه علی بن ابی طالب برای جهاد منکرینِ زکات، متفق شدند همان گونه که با مدعیان نبوّت جهاد نمودند و پیروز شدند و علی گام به گام با خلفاء راشدین همراه و هم عقیده و موافق بوده است. برخلاف دیدگاه دروغ‌گویان حدیث دوم روایت ابن عمر بود و عبارت روایت انس چنین است «امرت ان اقاتل الناس حتّی یشهدوا ان لا اله الاّ الله و ان عبده و رسوله و ان یستقبلوا قبلتنا و ان یاکلوا ذبیحتنا و ان یصلّوا صلاتنا فاذا فعلوا ذلک حرمت علینا دمائهم و اموالهم الا بحقها لهم ما للمسلمین و علیهم ما علی المسلمین – ترمذی و قال حسن » و در روایت ابوهریره چنین آمده «أنَ رسول الله قال امرت ان اقاتل الناس حتّی لیشهدوا ان لا اله الاّ الله و یؤمنوا بی و بماجئت به فاذا فعلوا ذلک عصموا منی دمائهم و اموالهم الا بحقها » و حدیث انس را امام بخاری در کتاب «الصلاه فضل الستقبال القبله» شماره حدیث 391-392-393 ص 227، ج 2 – ص 228، ج 2 از فتح الباری: روایت نموده است.
اما قول عمر بن الخطاب که می‌فرماید: «فو الله ما هو الا ان قد شرح الله صدر ابی بکر فعرفت انه الحق».  
این حدیث دلیلی واضح و آشکار بر موضوع و نادرست‌بودن قول ابن رشد در بدایه المجتهد، ج 1، ص 257 می‌باشد که می‌گوید: «و خالفه فی ذلک عمر و اطلق من کان استرق منهم و بقول عمر قال الجمهور» این عبارت ابن رشد بی‌سند، مردود، مخالف و معارض قول امام نووی است که در آغاز همین کتاب خود می‌گوید – «و اما الاجماع فهو مستند الی احد هذه الطرق الاربعة ... و لیس الاجماع اصلاً مستقلاً بذاتهِ من غیر استناد الی واحد من هذه الطرق»، «لأنّه لو کان کذلک لکان یقتضی اثبات شرع زائد بعد النبی اذا کان لا یرجع الی اصل من الاصول المشروعة  و امام نووی می‌گوید: «ان اهل الردّة کانوا اصفافاً منهم من ارتدّ عن الملّة و دعا الی نبوّةِ مسیلمةِ و غیره و منهم من ترک الصلاة و الزکاة و انکر الشرائع کلها و هؤلاء هم الذین سمّاهم الصحابة کفاراً و لذلک رَأی ابوبکر سبی ذراریهم و ساعده علی ذلک اکثر الصحابه و استولد علی بن ابی طالب جاریه من سبی بنی حنیفه فولدت محمد الذی یدعی ابن الحنفیه ثم لم ینقضی عصر الصحابه حتی اجمَعوا علی انّ المرتّد لا یسبی فامّا مانع الزکاة منهم المقیمون علی اصل الدین فانهم اهل بغی و لم یسمّوا علی الانفراد منهم کفاراً و انعکانت الردّة قد اضیفت الیهم لمشارکتهم المرتدین فی منع بعض ما منعوه من حقوق الدین».
و در حدیث جبرئیل که از اسلام سوال می‌کند و پیامبر خدا جواب می‌دهد: «الاسلام ان تشهد ان لا اله الاّ الله و محمداً رسول الله، و تقیم الصلاة و تؤتی الزکاة و تصوم رمضان و تحجّ البیت ان استطعت الیه سبیلاً » دین اسلام بر پنج چیز اطلاق شده است پس استدلال ابوبکر الصدیق با نصّ قرآن و حدیث برابر است برای همین خاطر عمر بن الخطاب و باقی صحابه در مسئله جهاد بر آنها اتفاق نمودند.
و این عبارت نجمی که می‌نویسد: «این گفتار (عده‌ای از قبائل عرب به کفر گرائیدند) به طوری که اشاره گردید دروغی بیش نیست».
و برای توجیه و تأویل کشت و کشتاریست که طبق فرمان خلیفه در میان مسلمانان واقع گردید. ص 352 در نظر بنده این گفتار نجمی یک تهمت بیش نیست چون در این جهاد از یک طرف اجماع واقع شده و لشکر مسلمانان حضور داشتند و در طرف مقابل مدعیان نبوت و انکار شرائع و منکرین زکات هستند؛ لکن در جنگ جمل و صفین و نهروان هر دو طرف معتقد به جمیع اصول اسلام و شرائع آن بودند. زیراکه در این جنگ‌ها هیچ اسارتی صورت نگرفت و حدّاقل هشتاد هزار نفر از صحابه و تابعین کشته شدند و علی از این کردار خویش بشدت اظهار تاسف و پشیمانی نمود. اما حجه الاسلام نجمی از همه این رویدادها اظهار بی‌علمی و چشم پوشی می‌کند.
و مدعیان نبوّت و منکرین شرائع اسلام را مسلمان خالص می‌داند و مسلمانان خالص را که همان از طبقه صحابه‌اند، غیر مسلم می‌گوید – «نعوذ بالله من شرور انفسنا و من علم لا ینفع و یکون و بالا و حجتاً علی صاحبه»،

 
تلبیس و خیانت بزرگ نجمی بر علیه ابن کثیر و دیگران
بنده عبارت کامل ابن کثیر را در اینجا نقل می‌کنم تا خوانندگان قضاوت نمایند. «ابن کثیر در ص 311، ج 6 می‌نویسد «فی تصدی الصدیق لقتال اهل الردة و مانع الزکاة» وقتی که رسول الله وفات نمود قبائل زیادی از عرب مرتد شدند و در مدینه نفاق ظاهر گردید و قبیله بنوحنیفه به مسلیمه کذاب پیوستند و بسیاری در یمامه مرتد شدند و بنو اسد و قبیله طئ و بسیاری دیگر با طلحه الاسدی متنبی کذاب یکجا جمع شدند و بسیاری از اعراب مدینه قصد هجوم را بر مدینه کردند. ابوبکر صدیق چند نفر از صحابه را به عنوان فرماندهان دیگر صحابه جمع نموده و دستور داد تا شبها در راه‌های منتهی به مدینه نگهبانی بدهند. از جمله این فرماندهان: «علی بن ابی طالب، و الزبیر بن العوام و طلحة بن عبدالله و سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود» بودند. و بعضی از گروه‌های عرب به مدینه می‌آمدند که معتقد به نماز بودند و زکات نمی‌دادند و بعضی‌ها می‌گفتند که ما به ابوبکر زکات نمی‌دهیم. پس صحابه به ابوبکر صدیق گفتند که با آنان جنگ نکند تا ایمان در دل‌شان تقویت شود. بعد خودشان زکات می‌دهند ابوبکر الصدیق قبول نکرد و برای جهاد بر علیه‌شان مصمم شدند و عمر بعد از بحث و مناقشه، تصمیم ابوبکر صدیق را برای جهاد بر علیه مانعین زکات تایید نمود و فرمود: «فما هو الا ان رأیت الله قد شرح صدر ابی بکر للقتال فعرفتُ انه الحق» جناب نجمی این عبارات را قطع و برید نموده و مکمل نیاورده است: جمله «حتّی یتمکن الایمان فی قلوبهم ثم هم بعد ذلک یزکّون» و تایید عمر فاروق را حذف کرده است.  
و قال الحسن و قتادة و غیرهما فی قوله تعالی:
                   (مائده: 54)
«قالوا: المراد بذلک ابوبکر و اصحابه، فی قتالهم المرتدین و مانعی الزکاة: و قال محمد بن اسحاق: ارتدت العرب عند وفاة رسول الله ما خلا اهل المسجدین، مکة و المدینة و ارتدت اسد و غطفان و علیهم طلیحه بن خویلد الاسدی الکاهن، و ارتدت کندة و من یلیها و علیهم الاشعث بن قیس الکندی و ارتدت مذحج و من یلیها و علیهم الاسود بن کعب العنسی الکاهن، و ارتدت ربیعه مع المعرور ابن النعمان بن المنذر و کانت حنیفة مقیمة علی امرها مع مسیلمة بن حبیب الکذّاب، و ارتدت سلیم مع الفجأة و اسمه انس بن عبدیالیل، و ارتدت بنو تمیم مع سجاح الکاهنه».
«و قال القاسم بن محمد اجتمعت اسد و غطفان وطئّ علی طلیحه الاسدی، و بعثوا و فوداً الی المدینه، فنزلوا علی وجوه الناس فانزلوهم الاّ العباس فحملوا بهم الی ابی بکر، علی ان قیموا الصلاة و لا یؤتؤا الزکاة، فَعَزَمَ الثه لابی بکر علی الحق و قال: لو منعونی عقالاً لجاهدتهم، فردّهم فرجعوا الی عشائرهم، فاخبروهم بقلة اهل المدینة و طمعوهم فیها، فجعل ابوبکر الحرس علی انقاب المدینه و الزم اهل المدینه بحضور المسجد و قال ان الارض کافره، و قد رأی و فدهم منکم قلةً، و انّکم لا تدرون لیلاً یأتون ام نهاراً، و ادناهم منکم علی برید » بعد ابن کثیر این بحث را ادامه می‌دهد و می‌گوید که ابوبکر الصدیق همراه با صحابه حاضر در مدینه بر تمام این حملات پیروز می‌شود «فکانت هذه الوقعة من اکبر العون علی نصر الاسلام و اهله و ذلک انّه عزّ المسلمون فی کلّ قبیلة و ذلّ الکفار فی کل قبیلة و رجع ابوبکر الی المدینة مؤیداً منصوراً سالماً غانماً» بعد از این پیروزی اسامه بن زید همراه مجاهدین از جهاد برمی‌گردد و ابوبکر الصدیق ایشان را در مدینه خلیفة (جانشین) خود نموده و با صحابه که همراه او در مدینه بودند بطرف ذی القصه که از مدینه یک منزل فاصله داشت حرکت کردند. در حالی که علی بن ابی طالب شتر ابوبکر الصدیق را مهار می‌کرد اصرار داشتند که شما به مدینه برگردید و مجاهدین صحابه را با فرماندهان شجاع برای جنگ ارسال دارید. پس ابوبکر الصدیق با این مشورت علی موافقت و یازده امیر تعیین می‌کند و برای جنگ با مرتدین دور دست می‌فرستد . جناب نجمی تمام این رویدادها را حذف کرده است فقط از وسط این تفصیلات یک جمله مقطوع و بریده را نقل می‌کند و آن اینکه «وجعلت و فود العرب تقدم المدینه یقرون بالصلاة و متنعون من اداء الزکاة و منهم من امتنع من دفعها الی الصدیق»

تلبیس دیگر در قصه مالک بن نویره الیربوعی التمیمی
ابن کثیر در ص 312، ج 6 البدایه می‌نویسد که بنوتمیم مرتد شده و دعوت سجاح کاهنه متنبیه را اجابت نمودند و از آن جمله مالک بن نویره التمیمی بوده است » که قصد حمله و غارت را بر اهل مدینه داشتند و زکاه را انکار نمودند زمانی که خالد بن ولید با لشکر خود به منطقه بطاح می‌رسد امراء و سران بنوتمیم از ایشان استقبال می‌کنند و زکات اموال را به او پرداخت نمودند مگر مالک بن نویره پس در این صورت ایشان مرتد می‌گردند ». و خالد به مالک می‌گوید: «از همراهی سجاح دست بردار و زکات اموال را که جمع نموده‌اید پرداخت نمود – زیرا زکات هم قرین نماز است مالک در جواب می‌گوید صاحب (همراه) (یعنی پیامبر شما) چنین گمانی دارد خالد می‌گوید آیا پیامبر صاحب (پیامبر) ماست و شما نیست؟ «یا ضرار اضرب عنقه» ای ضرار گردنش را بزن».
گروهی از مجاهدین اسلام می‌گویند «افهمْ لم یؤذنوا و لا صلّوا» ایشان نه اذان گفتند و نه نماز خواندند. البته ابو قتاده الحرث بن ربعی الانصاری گواهی نمازشان را – در شبی سردی که دستهایشان بسته و از سردی هوا فریاد می‌کشیدند، داد. خالد دستور می‌دهد که با اسراء نباید چنین رفتاری بشود. به آنها لباس گرم بدهید. منادی صدا می‌زند که «ان ادفئوا اسراکم» اسراء را گرم نگاه دارید لشکریان گمان می‌کنند که این ندای اعلام برای کشتن اسراء است. پس همه آنها را می‌کشند و ضرار بن الازور مالک بن نویره را می‌کشد زمانی که منادی متوجه می‌شود که مجاهدین اشتباهاً کلمه «ادفئوا» را «اقتلوا» فهمیده‌اند؛ به طرف آنان رفته تا آنان را متوجه گرداند. هنوز نرسیده که: مردم همه اسرا را کشته بودند بعد می‌گوید: «اذا اراد الله امراً اصابه» آنچه را خدا بخواهد، می‌شود. – بدین خاطر ابوبکر صدیق می‌فرماید: «تاوّل (خالد) فاخطأ خالد» در تاویل و گمان خود خطأ کرده است – «فوداه الصدیق من عنده» ابوبکر الصدیق خون بهای مالک را از نزد خودش می‌دهد . و چنین اشتباهی را خالد در زمان رسول خدا درباره ابو جذیمه که می‌گفتند صبأنا صبأنا بجاء اسملنا – مرتکب قتل آنها شده باز هم رسول الله دیه خون بهای آنها را دادند.
و اسامه بن زید هم در زمان رسول الله اشتباهاً فردی را بقتل رسانیده بود و پیامبر به او فرمود: «یا اسامه اقتلته بعد ما قال لا اله الا الله قلت کان متعوّذاً فما زال یکررها حتی تمنیت انی لم اکن اسلمت قبل ذلک الیوم».
این عمل اسامه بن زید غیر عمد و خطأ بوده پیامبر دو مرتبه او را امیر جیش نمود و فرمود: «و انّه احبّ الناس الّی: بخاری باب بعث النبی اسامه بن زید فی مرضه الذی توفّی فیه استعمل النبی اسامه و فی روایت ان رسول الله بعث بعثا و امرّ علیهم اسامه بن زید فطعن الناس فی امارته فقام رسول الله فقال ان تطعنوا فی امارته فقد کنتم تطعنون فی امارة ابیه من قبل و ایّم الله ان کان لخلیقا للامارة و ان کان لمن احب الناس الیّ و ان هذا لمن احبّ الناس الیّ بعده».
همان گونه که رسول الله اسامه را بعد از ارتکاب خطأ دوست داشت و به عنوان امیر تعیین نمود ابوبکر الصدیق نیز در برخورد با خالد همان خط و مسیر را ادامه داد و به روش پیامبر اقتداء نمود. اما جناب حجه الاسلام همه این واقعات صریح ابن کثیر را در البدایه و بخاری حذف و نادیده حساب کرده است و بدون دلیل بر علیه خالد بن ولید فاتح و معین سرزمین اسلام و مسلمین می‌تازد.
و فکر می‌کند کسی نیست که تاریخ واقعی اسلام و مسلمین را بر ملا کند. جناب نجمی کسی را که علی بن ابی طالب مشاور، حامی، نگهبان و محافظ اوست ظالم و غاصب می‌داند. معلوم می‌شود که حجه الاسلام در تمام حملات خود بر علیه خلفاء ثلاثه علی بن ابی طالب را هم به همان دید می‌پندارد؛ اما در ظاهر اسم او را برای خود سپری قرار داده و جرأت نمی‌کند که علناً معائب او را بر سر زبان و قلم بیاورد زیرا کسی که حامی و تابع ظالم و غاصب باشد خودش نیز ظالم و غاصب حساب می‌شود. در نتیجه مؤلف «سیری در صحیحین» در ظاهر دم از محبت علی و اهل بیت او می‌زند و در باطن از سر سفره خوارج و نواصب نان می‌خورد با این فرق که خوارج نام او را علنی می‌گویند و جناب نجمی بجای نام او، اسم داماد و دوستان او را بر سر زبان و قلم آورده تا مردم بی‌علم و بی‌سواد چیزی نفهمند.
خلاصه بحث گذشته اینکه عصمت خون مالک بن نویره از عصمت خون خلیفه سوم عثمان بن عفان و خون کشته‌شد‌گان جنگ جمل و صفین و خوارج در نهروان بالاتر نبوده و سبب اباحت خون مالک بن نویره بالاتر از اباحت خون عثمان بوده است و عصمت خون خلیفة شهید از کتاب و سنت بصورت قطع و یقین ثابت شده است بر خلاف مالک بن نویره و شبه‌ی قاتلین عثمان که صدها درجه ضعیف‌تر از شبه‌ی قاتلین حسین و علی بوده است. زیرا عثمان کسی را نکشته و نه برای خلافت خود با احدی جنگیده و نه قتل احدی را برای ولایت خود طلب نموده است. گرفتن قصاص حکم صریح قرآن است و کشتن قاتلین عثمان به مراتب آسان‌تر از آنچه در جمل و صفین رخ داد، بود. چرا علی خون هشتاد هزار مسلمان را از صحابه و تابعین می‌ریزد اما قصاص خون خلیفه وقت را از چند نفر نمی‌گیرد.
و مصداق حدیث «لاترجعوا بعدی کفّاراً یضرب بعضکم رقاب بعض » در چه تاریخ و برای چه کسانی صادق می‌افتد اما اهل سنت برای احترام کل صحابه مهر سکوت بر دهن نهاده و راه تاویل را در پیش گرفته است.

تلیس دیگر در اعتراض شماره 2 سرگذشت فدک و میراث پیامبر ص 357
گفتارهای واهی و بی‌بنیاد نجمی:
1- مصادره میراث پیامبر
2- و جعل ماده قانون
3- این حدیث با قرآن مجید مخالفت دارد
4- هیچ کس به جز ابوبکر آن را نقل ننموده
5- امیر مومنان و حسنین در ادعای فاطمه با وی موافقت و همکاری نمودند.
6- آنچه صدقه است و اختصاص به فقرای مسلمانان دارد بنام خودشان ضبط کنند.
7- فاطمه و حسنین، ابوبکر را در نقل این حدیث صادق نمی‌دانستند و این مادة قانون را جعلی و ساختگی معرفی نمودند.
8- اصحاب پیامبر کسی جز ابوبکر از چنین حدیثی اطلاع نداشت و این مطلبی است که محققین و مورخین اهل سنت آن را تایید نموده‌اند.
9- و این جریان (مطالبه همسران پیامبر) نشان می‌دهدکه آنها نیز عملاً ابوبکر را در نقل این حدیث تکذیب و این ماده قانون را یک قانون جعلی و ساختگی معرفی نموده و تصریح ‌نمودند که رسول خدا چنین حدیثی نفرموده است و در اسلام (نجمی) چنین قانونی وجود ندارد.
این بود خلاصه گفتارهای فرقه سبائیه
جواب:
و به نستعین.

فصل اول: روش‌های نقل حدیث «ما ترکنا صدقه»
1- «ان عائشة ام المؤمنین اخبرته ان فاطمة بنتَ رسولِ الله سألتْ ابابکرٍ الصدیقَ بعدَ وفاتِه رسول الله انقسم لها میراثها ما او ممّا ترک رسول الله ممّا افاء الله علیه فقال ابوبکر ان رسول الله قال لا نورث ما ترکنا صدقةً فغضبت فاطمة بنت رسول الله فهجرتْ ابابکر الحدیث».
و در آخر این روایت آمده است: «فدفعها عمر الی علی و عباس صدقة» پیامبر مدینه را در اختیار علی و عباس گذاشت و امّا خیبر و فدک را نگاه داشت تا بهمان مصارف خرج شوند که در حیات رسول الله صرف می‌شدند».
2- روایت مالک بن اوس بن حدثان
در این روایت عمر رو به عثمان و عبدالرحمان بن عوف و الزبیر و سعد بن وقاص می‌کند و می‌گوید شما را به خدایی که آسمان و زمین به فرمان پابرجایند، قسم می‌دهم آیا می‌دانید که رسول الله فرمود «لا نورث ما ترکنا صدقة» همه گفتند: «قد قال ذلک» بعد عمر رو به علی و عباس می‌کند و می‌گوید – شما را به خدا سوگند می‌دهم آیا می‌دانید «رسول الله قد قال ذلک: قالا: قد قال ذلک یعنی (انورث ما ترکنا صدقة) بعد» می‌گوید این مال (فئی) حق رسول الله بوده که بر شما نزدیکان خویش خرج نموده است و آن را در شما تقسیم کرده است تا این مقدار باقی مانده است پس رسول خدا از این مال مخارج یکسال اهل (ازواج مطهرات) خود را می‌داد و باقی مانده را برای خرید تجهیزات جنگی و مصالح مسلمین می‌گذاشت. شما را به خدا قسم می‌دهم آیا این را می‌دانید؟ همه حاضرین مجلس گفتند: (بلی) بعد رو به علی و عباس کرد و گفت: شما را هم به خدا قسم می‌دهم آیا این عمل رسول خدا را می‌دانید؟ و بعد از او شیوه ابوبکر الصدیق نیز چنین بوده و ایشان در این عمل پسندیده و فهمیده و بر حق بوده است و بعد از او من نیز چنین می‌کنم. الان شما آمده‌اید میراث خود را می‌خواهید. من هم می‌گویم که رسول الله فرموده «لا نورث ما ترکنا صدقة» و به شما گفتم اگر بخواهید این اموال را در اختیار شما می‌گذارم اما رعایت بیعت و عهد خدا بر شما واجب است. پس مطابق دستور پیامبر و ابوبکر عمل نمایید. آیا این اموال را صحیح و مطابق دستور پیامبر تقسیم نمودم، سپس رو به علی و عباس نمود و گفت: آیا چنین نیست آن دو گفتند: بلی چنین است. فرمود به خدا سوگند غیر این قضاوت نخواهم کرد.
در این جلسه عثمان – عبدالرحمن – و الزبیر و سعد بن ابی وقاص و علی و عباس همه این حدیث و این قانون را قبول و تصدیق نمودند.
3- «باب قرابه رسول الله ... عن عائشه ان فاطمه ارسلت الی ابی بکر تسأله میراثها من النبی ممّا آفاء الله علی رسوله .... فقال ابوبکر ان رسول الله قال لا نورث ما ترکنا فهو صدقه انّما یاکل آل محمد من هذا المال یعنی مال الله لیس لهم ان یزید و اعلی المأکل .... و لا عملن فیها بما عمل فیها رسول الله فتشهد علیّ ثم قال انا قد عرفنا یا ابابکر فضیلتک و ذکر قرابتهم من رسول الله و حقهم و تکلم ابوبکر فقال و الذی نفسی بیده لقرابه رسول الله احبّ الیّ ان اصل من قرابتی».
«و عن غبن عمر عن ابی بکر قال ارقبوا محمداً فی اهل بیته»  
در این روایت جمله: «انما یأکل آل محمد من هذا المال» –
دوم «لا عملنّ فیها بما عمل فیها رسول الله».
سوم «فتشهد علیّ ثم ثال انّا قد عرفنا یا ابابکر فضیلتک».
چهارم «قول ابوبکر و الذی نفسی بیده لقرابه رسول الله احبّ الیّ ان اصل من قرابتی».
پنجم در روایت ابن عمر: «و قول ابوبکر ارقبوا محمداً فی اهل بیته» این پنج جمله تمام تهمت‌های نجمی را برملا کرده و به باد هوا می‌دهد.
1- آل پیامبر از آن اموال باید بخورند همان گونه که ازواج مطهّرات می‌خوردند.
2- عمل ابوبکر مثل عمل پیامبر است.
3- اعتراف علی به فضیلت ابوبکر الصدیق.
4- خویشاوندی با رسول خدا نزد ابوبکر مقدم و محبوبتر از قرابت ابوبکر به عمر است.
5- وصیت مؤکد ابوبکر الصدیق در حق اهل بیت رسول خدا. جناب نجمی همه اینها را حذف و نادیده گرفته و می‌گوید: مصادره میراث پیامبر.
و بنام خودشان ضبط کنند.
دروغ سوم اینجاست که می‌گوید کسی جز ابوبکر از چنین حدیثی اطلاع نداشت.
و امام بخاری همین حدیث را در کتاب المغازی باب غزوه خیبر با تفصیل بیشتر روایت می‌کند.
و همچنین در کتاب «الفرائض باب قول النبی لا نورث ما ترکنا صدقه» از عائشه و از مالک بن اوس مانند همان تفصیل که در باب فرض الخمس بازگو نموده، روایت کرده است و همچنین در کتاب الاعتصام باب ما «یکره من التعمق و التنازع و الغلو فی الدین و البدع ص 1084» با تفصیل بیشتر از مالک بن اوس روایت نموده است در این روایت آمده است که عباس می‌گوید: «یا امیر المؤمنین اقض بین و بین الظالم استبّا او فتسابّا فقال الرّهوا عثمان و اصحابه یا امیر المومنین اقض بینهما و ارح احدهما من الاخر فقال اتّیدوا انشدکم بالله الذی باذنه تقوم السماء و الارض هل تعلمون ان رسول الله قال لا نورث ما ترکنا صدقة یرید رسول الله نفسه قال الرهط قد قال ذلک فاقبل عمر علی علیّ و عباس فقال انشد کما بالله هل تعلمان ان رسول الله قال ذلک قالا نعم قال ذلک قال عمر فانّی فحدّثکم عن هذا الامر انّ الله کان خصّ رسول فی المال بشئی لم یعطه احدا غیره قال اله ما افاء الله علی رسوله منهم فما او جفتم علیه الآیه فکانت هذه خالصة لرسول الله ما احتازها او ما اختارها دونکم و لا استاثرها و اوجها علیکم و قد اعطاکموها و بثّها فیکم حتّی بضی منها هذا المال و کان او فکان النبی ینفق علی اهله نفقة سنتهم من هذا المال ثم یاخذ ما بقی فیجعله مجعل مال الله (ای لمصالح المسلمین) فعمل النبیّ بذلک حیوتة انشدکم بالله هل تعلمون ذلک قالوا او فقالوا نعم ثم قال لعلی و عباس انشد کما بالله هل تعلمان ذلک قال نعم ثم توفّی الله نبیه فقال ابوبکر انا ولی رسول الله فقبضها ابوبکر فعمل فیها بما عمل فیها رسول الله و انتما حینئذ فاقبل (او) و اقبل علی علیّ و عباس تزعمان ان ابابکر فیها کذا و الله یعلم انّه فیها صادق بارّ راشد تابع للحقّ ثم توفّی الله ابابکر فقلت انا ولیّ رسول الله و ابی بکر فقبضتها سنتین اعمل فیها بما عمل (به) رسول الله و ابوبکر ثم جئئمانی و کلمتکما علی کلمة واحدة و امرکما جمیع جئننی تسألنی نصیبک من ابن ایخک و اتانی هذا یسألنی نصیب امرأته من ابیها فقلت ان شئتما دفعتها الیکما حتّی او علی ان علیکما عهد الله و میثاقه تعملان او لتعملان فیها او فیه بما عمل به او فیها رسول الله و بما عمل فیه ابوبکر و بما عملت فیها منذ و لّیتها و الاّ فلا تکلّمانی فیها فقلتما ادفعها الینا بذلک فدفعتها الیکما بذلک انشد کم بالله هل دفعتها الیهما بذلک قال الرهط نعم ثم اقبل علی علیّ و عباس فقال انشد کما بالله هل دفعتها الیکما بذلک قالا نعم قال افتلتمسکانی منّی قضاء غیر ذلک فو الذی باذنه تقوم السّماء و الارض لا اقضی فیها قضاء غیر ذلک حتی تقوم الساعه فان حجزتما عنها فادفعاها الیّ فانا اکفیکماها ». در این روایت، جملات ذیل قابل توجه و تفکر هستند.
1- اقض و بین الظّالم
2- استبّا او فتسابّا
3- ان الله کان خصّ رسوله فی هذا المال بشئی لم یعطه احداً غیره
5- فکانت هذه خالصه لرسول الله
6- و قد اعطا کموها و بثّها فیکم
7- و کان النبی ینفق علی اهله نفقه سنتهم من هذا المال
8- ثم یاخذ ما بقی فیجعله مجعل مال الله
9- ثم قال لعلیّ و عباس انشد کما هل تعلمان ذلک قالا نعم
10- فدفعتها الیکما بذلک
11- فقال انشد کما بالله
12- هل دفعتها الیکما بذلک قال نعم
1- عباس و علی به یکدیگر ظالم می‌گفتند.
2- این مال خالص مال رسول الله بوده.
3- کسی دیگر درین مال حقیّ ندارد.
4- رسول الله مخارج ازواج و اولاد و اقرباء خود را از این مال داده است.
5- تجهیزات جنگی را از این مال مهیّا می‌کرد.
6- علی و عباس به حقیقت و صداقت قول عمر اعتراف نمودند.
7- عمر این مال را در اختیار علی و عباس گذاشته بود.
8- علی و عباس اعتراف کردند که عمر این مال را در اختیار ما گذاشته است. لکن تعصّب متعصب را نابینا می‌کند و این همه تفصیلات را حذف نموده و امام مسلم در باب حکم الفی این حدیث را به روایت مالک بن اوس مفصل روایت نموده است . در روایت مسلم چنین آمده است.
1- «کانت اموال بنی النضیر ممّا افاء الله علی رسوله ممّا لم یوجف علیه المسلمون بخیل و لا رکاب = فکانت للنبی خاصة فکانت ینفق علی اهله نفقة سنه و ما بقی جعله فی الکراع  و السلاح عدّة فی سبیل الله».
2- «فقال عباس یا امیر المؤمنین اقض بینی و بین هذا الکاذب الآثم الغادر – الخائن».
3- «ثم اقبل علی عباس و علیّ فقال انشد کما بالذی باذنه تقوم السماء و الارض اتعلمان ان رسول الله قال لا نورث ما ترکنا صدقة قالا نعم».
4- «قال عمر انّ الله تعالی کان خصّ رسول بخاصّة لم یخصّص بها احداً غیره قال ما آفاء الله علی رسوله من اهل القری فللّه و للرسول» – الآیه 6 تا 9 سوره الحشر.
5- «ثم نشد عباساً و علیّا بمثل ما نشد به القوم اتعلمان ذلک قالا نعم فلّما توفّی رسول الله قال ابوبکر انا ولیّ رسول الله».
6- «فقال ابوبکر قال رسول الله ما نورث ما ترکنا صدقه».
7- «فرایتماه کاذباً اثماً غادراً خائناً و الله یعلم انّه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ».
«ثم توفّی ابوبکر فکنت ولی رسول الله و ولی ابی بکر فرأیتمانی کاذبا آثما غادراً خائناً و الله یعلم انّی صادق بارّ راشد تابع للحقّ».
8- «فقلت ان شئتم دفعتها الیکما علی انّ علیکما عهد الله ان تعملا فیها بالذی کان یعمل رسول الله فاخذتما ها بذلک بخاری».  
9- «قال (عمر) اکذلک قالا نعم».
10- «فان عجزتما عنها فرداها الیّ».
11- و در روایت صالح عن ابن شهاب آمده است.
«فامّا صدقة بالمدینه فدفعا عمر الی علیّ و عباس».
12- «فغلبه علیها علیّ».
13- «و اما خیبر و فدک فا مسکهما عمر و قال هما صدقة رسول الله کانتا لحقوقه التی تعروه و نوائبه و امر هما الی من ولی الامر قال فها علی ذلک الی الیوم».
و در روایت بخاری کتاب المغازی باب حدیث بنی نضیر ص 576، ج 2. این جمله آمده «فقلتما ادفعه الینا بذلک (ای بعهد الله) فدفعته الیکما».
«تقول عائشة ارسل ازواج النبی عثمان علی ابی بکر یسألنه ثمنهنّ مما آفاء الله علی رسول فکنت انا اردّ هنّ فقلت لهنّ الا تتقین الله الم تعلمن ان رسول الله کان یقول لا نورث ما ترکنا صدقة یرید بذلک نفسه انما یأکل آل محمد فی هذا المال فانتهی ازواج النبی الی ما اخبرتهن».  
3- قال او قالت فکانت هذه الصدقة (ای صدقة مدینة اموال بنی نضیر) بیدعلیّ منعها علیّ عباساً فغلبه علیها ثم کان بید الحسن بن علی ثم بید الحسین بن علی ثم بید علی بن الحسین و حسن ابن حسن کلها کانا یتداولانها (ای یتناوبانها) ثم بید زید بن حسن و هی صدقه رسول الله حقّا.  
4- «قال ابوبکر و الله لقرابة رسول الله احبّ الیّ من ان اصل من قرابتی».
این حدیث با سه طرق از ابو هریره به شیوة ذیل روایت شده «عن ابی هریره ان رسول الله قال لا یقتسم ورثتی دیناراً ما ترکت بعد نفقه نسائی و مؤنه عاملی فهو صدقة».
ترجمه عبارت‌ها مختصراً ذکر شده.
1- اموال بنی نضیر که بنام صدقه مدینه ذکر شده از اموال ویژة پیامبر بنا به نص صریح قرآن آیه 6-7 سوره حشر بوده و گفتار صریح ابوبکر الصدیق و عمر فاروق و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و الزبیر و سعید بن ابی وقاص و علی و عباس آن را تأیید می‌نماید.
2- عباس، عمر را با «امیرالمؤمنین» خطاب می‌کند که در بین من و این کاذب – و مجرم – و غدار و خائن، که علی باشد، در رابطه به اموال ویژه پیامبر قضاوت فرما.
3- عمر عباس و علی را سوگند می‌دهند مبنی بر این که آنها درباره حدیث آگاهی کامل دارند. «لا نورث ما ترکنا صدقة» پس هر دو در حضور پنج نفر حاضر و در مجلس اعتراف می‌کنند که رسول الله چنین فرموده است.
4- همچنین عثمان و عبدالرحمن بن عوف و الزبیر و سعد بن ابی و قاص را هم سوگند می‌دهد که آیا شما حدیث: «لا نورث ما ترکنا صدقة» را می‌دانید؟ آنان هم اعتراف می‌کنند که آری، رسول الله چنین فرموده است.
5- عمر به علی و عباس می‌گوید که شما در حق ابوبکر و من، گمان کذب و خیانت را داشتید در حالی که ما نسبت به حق شما و این اموال صادق و تابع حق هستیم و عمل ما مطابق عمل رسول خدا بوده است.
6- عمر از علی و عباس تعهّد می‌گیرد و اموال صدقه مدینه را به آنها می‌دهد که مطابق عمل رسول خدا و ابوبکر عمل کنید. آنان در حضور مجلس اعتراف و تعهد می‌کنند که ما به روش رسول خدا عمل می‌کنیم.
7- علی این پیمان را نقض کرده و اموال را در ملکیت خود قرار می‌دهد و عموی بزرگوار خود را که پیامبر در حق او: «صنو (مثل) ابیه» گفته محروم می‌کند و تا زمان زید بن حسن در نسل علی می‌ماند و بصورت ملکیت در آن تصرف می‌کنند.
8- تمام ازواج مطهرات به حدیث: «لا نورث ما ترکنا صدقة» اعتراف و عمل و از میراث خود صرف نظر می‌کنند.
9- امّا فاطمه (رض) این حدیث پدر گرامی خود را قبول نمی‌کند و به جای رضایت، عناد می‌ورزد. این عمل پارة تن پیامبر و برخورد علی دلیل صریح و روشنی است بر عدم عصمت ایشان است و امام ترمذی حدیث: «لا نورث ما ترکناه صدقة» در باب ما جاء فی ترکه رسول الله کتاب السیر حدیث شماره 1608 – 1609 – 1610 از ابو هریره به دو شیوه و از مالک بن اوس روایت نموده است و می‌گوید: در این باب از عمر و طلحه و الزبیر و عبدالرحمن بن وعوف و سعد و عائشه روایت شده و در مسند احمد ص 4، ج 1 و ص 6، ج 1 و ص 9، ج 1 از عائشه روایت نموده و در ص 25، ج 1 ص 47 و ص 48 و ص 49 و ص60 از مالک بن اوس از عمر روایت کرده است و همچنین در ص 47، ج 1 – ص 48، ج 1 و ص 49، ج 1 و ص 60، ج 1 و ص 162، ج 1 و ص 179، ج 1 و ص 191، ج 1 از مالک بن اوس از عمر بن خطاب روایت نموده است.
و در ابوداود کتاب الخراج و الاماره و الفیء باب فی صفایا رسول الله من الاموال حدیث مالک بن اوس از عمر مفصلاً روایت کرده است حدیث شماره 2963 و حدیث شماره 2966 و 2944 و 2965 و حدیث شماره 2967 و حدیث شماره 2968 – 2969 – 2970 – 2971 – 2972 با سند ضعیف 2973 با سند حسن و از ابوهریره «عن النبی قال لا تقتسم ورثتی دیناراً ما ترکت بعد نفقه نسائی و مؤونه عاملی فهو صدقه» روایت شده است و شماره حدیث 2974 و در حدیث شماره 2975 به عبارت «کلّ مال النبی صدقه الا ما اطمعه اهله و کساهم و انا لانورث» به روایت ابوالبختری و روایت مراجعه ازواج مطهرات را از عائشه در شماره 2976 و 2977 روایت نموده است و به همین معنی در شماره 2967 روایت کرده است.
و همچنین مالک در موطا، کتاب الکلام، باب ما جاء فی ترکه النبی، از عائشه روایت کرده است ص 993، ج 2 و همچنین حدیث «لا یقسم ورثتی دنانیز ما ترکت بعد نفقة نسائی و مؤنة عاملی فهو صدقة» به روایت ابو هریره روایت کرده است ص 993، ج 2 «و عن عمرو بن الحارث قال ما ترک رسول الله دیناراً و لا درهماً و لا عبداً و لا امه الاّ بغلته البیضاء التی کان یرکبها و سلاحه و ارضاً جعلها لا بن السبیل صدقه » عن عائشه (رض) و ابن ماجه کتاب الوصایا باب هل اوصی حدیث شماره 2695، حدیث «لانورث ما ترکنا صدقة» به اجماع امت و به اعتراف علی و عباس  صحیح و ثابت است و غیر از ابوبکر الصدیق دیگران هم آن را روایت کرده‌اند. چنانچه در صفحات گذشته نقل گردید و هیچ اختلافی با قرآن ندارد؛ زیرا این یک مسئله استثنائی و مختصّ اشرف و افضل و امام پیامبران است. مثل معراج با جسد عنصری در یک شب، شفاعت کبری در صحرای محشر، خلق عظیم، و حلال بودن خمس زکات برای امّتش، نماز در غیر مسجد و با تیمم، قبول توبه بدون قتل و قتال، میانه‌روی در دین اسلام، سهل‌گرفتن و پرهیز از سخت‌گیری و جایزبودن همسرداری بیش از چهار زن که از اختصاصات پیامبر است.
پس همچنین که خطاب «فانکحوا» برای امّت است خطاب «یوصیکم الله فی اولادکم» از پیامبر مستثنی است و همچنین آیه (12) نساء توسط این آیه برای پیامبر استثناء می‌شود.
      •   •            (الاحزاب: 50)
چون آیه پیامبر را از امت استثناء می‌کند و بر ایشان ازدواج با چنین زنی که خود را به پیامبر بخشیده بدون مهریه درست نیست.
و همچنین آیه
                        (الاحزاب: 52)
خاصّه پیامبر است و برای امّت نیست و آیه
         •          
    (الاحزاب: 53)
این حکم برای پیامبر است و امتش را شامل نمی‌شود. اگر ورثه‌ی انبیاء از اموالش میراث برند برای منکرین نبوت ایجاد شبه و بدگمانی پیدا می‌شود که انبیاء برای جمع‌آوری و بدست آوردن اموال و ثروت مردم را به طرف خود دعوت می‌نمودند. چنانچه پیامبر برای رفع و دفع چنین بدگمانی‌هایی از نسل خود و جانشینانش کسی را ولی عهد و جانشین خود نکردند.
و همچنین آیه دوازدة سوره نساء چنین می‌فرماید:
                       (نساء: 12)
این آیه اهل بیت پیامبر را شامل نمی‌گردد و همچنین آیه شش، سی و سی و یک سوره احزاب اختصاص به ازواج مطهرات پیامبر دارد نه دیگران. جناب حجه الاسلام در صفحه 361 می‌گوید: از اصحاب پیامبر کسی جز ابوبکر از چنین حدیثی اطلاع نداشت و این مطلبی است که محققین و مورخین اهل سنت آن را تایید نموده‌اند که بعنوان نمونه به سه گفتار در این زمینه اکتفا می‌کنیم:
1- ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه.
2- سیوطی در تاریخ الخلفاء.
3- ابن حجر در صواعق فحرقه.
جواب:
ابن ابی الحدید به گفته خود نجمی معتزلی مسلک است سیر تفکرات ایشان برخلاف اهل سنت است. سیوطی در تاریخ خلفاء برخلاف آنچه نجمی گمان کرده است می‌گوید: صد و چهار حدیث با سند از ابوبکر الصدیق نقل شده است و از جمله آن احادیث، حدیث شماره 29 «لانورث ما ترکنا فهو صدقة» است . و همچنین می‌گوید: «روی عنه عمر و عثمان و علیّ و ابن عوف، و ابن مسعود، و حذیفه، و ابن عمر و ابن الزبیر و ابن عمرو و ابن عباس و انس و زید بن ثابت و البراء بن عازب و ابوهریرة و عقبة بن الحارث و عبدالرحمن ابنه و زید بن ارقم و عبدالله بن مغفل و عقبة بن عامر الجهنی و عمران بن حصین و ابوبرزة الاسلمی و ابوسعید الخدری و ابوموسی الاشعری و ابوالطفیل اللیثی و جابر بن عبدالله و بلال و عائشة و اسماء ابنتاه و من التابعین اسلم مولی عمر و واسط بعلی و خلائق» و نووی در تهذیب می‌گوید: «ابوبکر الصدیق 142 حدیث روایت نموده است » ابن حجر در صواعق المحرقه همان حدیث صحیح بخاری را با تفصیل از عائشه از ابوبکر الصدیق نقل کرده است «لانورث ما ترکنا صدقه انما یاکل آل محمد من هذا المال الحدیث ». محققین و مورخین اهل سنت تنها این دو نفر نیستند: الان خوانندگان عزیز قضاوت بکنند که جناب نجمی کارش فقط تلبیس و کتمان حق و واقعیت بوده و هست شاید کسانی که در مجلس بحث میراث بودند از این حدیث خبری نداشتند امّا عباس و علی بعداً به ثبوت و صحت حدیث مذکور اعتراف نمودند چنانچه در صفحات گذشته نقل گردید.
تلبیس سوم: در صلح حدیبیه ص 364
در این عنوان، مسأله بزرگی را انکار و کتمان نموده است:
اولاً این صلح و بیعت برای چه کسی بوده است:
دوم علی بر خلاف دستور رسول خدا صلح نامه را می‌نویسد سوم چه جریان و حادثه پیش آمده که عمر بن الخطاب چنان پریشان و بی حوصله گردید که غیرت ایمانیش به جوش می‌آید امّا باز هم دست به شمشیر نمی‌برد (بر علیه مشرکین) و غضب خود را فرو می‌برد و مطیع فرمان رسول خدا می‌گردد – هوالمستعان.
اولاً تمام این حادثه بزرگ تاریخ اسلام، برای عثمان ذی النورین بوده است دوم نافرمانی علی بزرگتر از پریشانی و ناراحتی عمر است.
قرآن می‌فرماید:
1-  •          
    (فتح: 10)
«کسانی که با تو بیعت می‌کنند (در حقیقت) تنها با خدا بیعت می‌نمایند و دست خدا بالای دست آنهاست».
2-           •      
        (فتح: 4)
«او کسی است که آرامش را در دل‌های مؤمنان نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند».
3-                         (فتح: 18)
«خداوند از مؤمنان هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند راضی و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود می‌دانست، از این‌رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی بعنوان پاداش نصیب آنها فرمود».
4-              (فتح: 19)
«و همچنین غنائم بسیاری که آن را بدست می‌آورید و الله عزیز و حکیم است».
1- نزول آرامش بعد از ناراحتی‌های تمام مؤمنین بوده است. از جمله: عمر بن الخطاب است که از همه ناراحت‌تر بود.
2- بشارت ایمان کامل برای صحابه.
3- و الله تعالی پروردگار رضامندی خود را بصیغه ماضی برای تمام صحابه همراه پیامبر که برای حمایت و انتقام خون عثمان با پیامبر در زیر درخت بیعت نمودند، اعلام و نازل فرمود. اما فرقه سبائی از رضایت پروردگار تعالی ناراضی‌اند و تا قیامت می‌سوزند و رنج می‌برند جمله «انما یبایعون الله – ید الله فوق ایدیهم» – «لقد رضی الله عن المؤمنین و مغز» سوره فتح یک تاج خدائی برای پیامبر و همه صحابه همراه: و بیعت کنندگان برای انتقام جوئی خون عثمان و بویژه خود عثمان است. بسیار کم دیده شود که کسی به چنین فضیلت و شرفی نائل گردد الاّ عائشه صدیقه (رض) که شانزده آیه برای عصمت او نازل شده است. اما روایت صحیحین امام بخاری در کتاب الشروط باب «الشروط فی الجهاد و المصالحه مع اهل الحرب و کتابه الشروط مع الناس بالقول» ص 378، ج 1 در یک روایت مفصل از مسور بن مخرمه و مروان بن الحکم: جملات ذیل را نقل می‌کند.
1- «قال لایسألوننی خطّهً یعظّمون فیها حرمات الیه الا اعطیتهم ایّاها» هر چه از من بخواهند (یعنی مشرکین مکه) که در آن (شرط) احترام و عظمت حرمات اله باشد من موافقت می‌کنم.
2- بعد از بدیل عروه بن مسعود از طرف اهل مکه بخدمت پیامبر می‌رسد و بعد از ملاقات پیامبر دو مرتبه به مکه می‌رود و با اهل مکه صحبت می‌کند و می‌گوید «فقال ای قوم و الله لقد و فدت علی الملوک و وفدت علی قیصر و کسری و النّجاشیّ و الّه ان رأیت ملکاقطّ یعظّمه اصحابه ما یعظّم اصحاب محمد محمدا و الله ان یتنخّم نخامه الا وقعت فی کفّ رجل منهم فدک بها وجهه و جلده و ادا امرهم ابتدروا امره و اذا توضّأ کادوا یقتتلون علی وضوئه و اذا تکلّم خفضوا اصواتهم عنده».
بعد از عروه شخص دیگری از قبیله بنی کنانه از اهل مکه به حدیبیه و به خدمت رسول خدا می‌آید هنگامی که صحابه را در حال لبیک‌گرفتن: و تقدیم هدایا را می‌بیند می‌گوید «سبحان الله ما ینبغی لهؤلاء ان یصدّوا عن البیت» بعد از مکرز، سهیل بن عمر و یکی از سران مشرکین مکه می‌رسد می‌گوید بیایید و صلح‌نامه را بنویسید. پیامبر بنا به بیان اسحاق: به علی می‌گوید بنویس. بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل می‌گوید نه: بنویس باسمک اللهم مسلمانان می‌گویند «و الله لا نکتبها الا بسم الله الرحمن الرحیم» بعد پیامبر می‌گوید بنویس «باسمک اللهم هذا قضی علیه محمد رسول الله» سهیل می‌گوید «و الله لو کنّا نعلم انک رسول الله ما صددناک عن البیت و لا قاتکناک» ما اگر می‌دانستیم که شما رسول الله هستید شما را از ورود به کعبه منع نمی‌کردیم و با شما جنگ نمی‌کردیم. بنویس محمد بن عبدالله بعد پیامبر می‌فرماید: «و الله انّی لرسول الله و ان کذّبتمونی» بنویس محمد بن عبدالله علی می‌گوید: «لا و الله لا امحوک ابداً» نه قسم به خدا من کلمه رسول الله را پاک نمی‌کنم بعد رسول خدا دستور می‌دهد که بنویسید: «هذا ما قضی علیه محمد بن عبدالله» با شرایط ذیل:
1- «لا یدخل مکه بسلاح الاّ فی القراب».
2- «ذلک من العام المقبل».
3- «علی ان یقیم بها ثلاثه ایام».
4- «و ان لا یخرج من اهلها با حد ان اراد ان یتبعه».
5- «و ان لا یمنع احداً من اصحابه اراد ان یقیم بها و فی روایه: و علی انّه لا یاتیک منّارجل و ان کان علی دینک الاّ رددته الینا قال المسلمون سبحان الله یکفی یردّ الی المشرکین و قد جاء مسلماً».
«فبیناهم کذلک اذدخل ابو جندل بن سهیل بن عمرو یرسف فی قیوده و قد خرج من اسفل مکه حتی رمی بنفسه بین اظهر المسلمین فقال سهیل هذا یا محمد اوّل ما اقاضیک علیه ان تردّه الیّ فقال النبیّ انّالم نقض اولم نقضِ الکتاب بعد قال فو الله اذن لا اصالحک علی شئی ابداً فقال النبی فاجزه لی فقال ما انا. بمجیز ذلک قال بلی فافعل قال ما انا بفاعل قال مکرزبل قد اجزناه لک قال ابو جندل ای مشعر المسلمین اردّ الی المشرکین و قد جئت مسلما الا ترون ما قد لقیت و کان قد عذب عذاباً شدیداً فی الله فقال عمر بن الخطاب فاتیت نبیّ الله فقلت اَلَسْتَ نبیَّ الله حقاً قال بلی قلت السنا علی الحق و عدونا علی الباطل قال بلی قلت فلم نعطی الدّنیّة فی دیننا اذن قال انّی رسول الله و لست اعصیه و هو ناصری الحدیث بخاری کتاب الصلح باب کیف یکتب هذا ما صالح فلان بن فلان».  
1- امسال اجازه عمره را نمی‌دهیم.
2- سال آینده برای عمره بیایید – در حالی که شمشیرها در غلاف باشند.
3- و مدت اقامت شما سه روز هست.
4- و هیچ کس از اهل مکه و لو اینکه مسلمان بشود نباید با شما بیاید و اگر نزد شما آمد، او را برگردانید.
با این شرایط مسلمانان ناراحت شدند و گفتند سبحان الله چگونه یک مسلمان را به دست مشرکین دهیم؟ در همین حال ابو جندل پسر سهیل با قد بلند از پائین مکه بیرون آمد و خود را در داخل مسلمانان انداخت و فریاد زد: ای گروه مسلمین من را دوباره بدست مشرکین می‌دهید با آن همه شکنجه و عذابی که از دست‌شان دیده‌ام از آن طرف سهیل بن عمرو می‌گفت اگر ابوجندل را در اختیار ما نگذارید، با شما صلح و عهدنامه‌ای ندارم. هر چه پیامبر اصرار نمود که ابو جندل را بگذارید تا با ما بیاید سهیل قبول نکرد.
بدین سبب همه صحابه ناراحت، غمگین و پریشان شدند و عمر خشمگین شد و علی نیز بر خلاف دستور پیامبر کلمه رسول الله را حذف نکرد. زیرا در ظاهر، این صلح بر خلاف عقل و به ذلت مسلمانان تمام گردید؛ اما در نهایت پیروزی بزرگی برای پیش برد اسلام و مسلمین داشت و یک سوره کامل بنام سوره فتح نازل گردید.
اندوه مسلمانان آنچنان بود که غیر از خدا کسی دیگر نمی‌توانست آن را از دل مسلمانان بیرون کند. فقط الله تعالی بود که به مسلمانان آرامش و تسکین بخشید. و به ایشان وعده پاداش بزرگ و بشارت دنیا و آخرت را عطا فرمود. همچنین به پیامبر بشارت فتح و مغفرت از گناه اول و آخر را عنایت نمود.
               •          •  3                                   •                                
    (فتح: 1 تا 3 و 28-29)
این همه بشارت، پاداش، تایید و تسلّی برای پیامبر خدا بجای آن همه ناراحتی و فشار مشرکین مکه است.
و همچنین به اصحاب رسول الله نعمتها و بشارت‌هایی عنایت فرمود و در عوض ناراحتی‌های آنان، آرامش، سکون قبلی، و وعده رضامندی خود از آنان را اعلام فرمود.
1-           •      
        (فتح: 4)
2-     •               •      (فتح: 5)
3-  •          
    (فتح: 10)
4-                                         ••                           (فتح: 18-20)
5-           •     (فتح: 27)
6-             •             (فتح: 26)
و در مقابل صحابه، منافقین و مشرکین را سرزنش نموده و تهدید و توبیخ می‌کند.
                     •        (فتح: 6)
و همچنین آیه یازده تا سیزده و آیه پانزده تا شانزده و آیه 26 الفتح. در نتیجه جناب نجمی با حمایت و جانبداری از کفّار و مشرکین مکه، تمام مقاصد سوره الفتح و این واقعه تاریخی را دگرگون و تحریف و تغییر می‌دهد خداوند رضامندی خود را نسبت به صحابه اعلام می‌دارد و نجمی بر عکس بیان قرآن، انزجار خود را از صحابه اعلام می‌کند در اینجا تنها عمر بن الخطاب نبوده که علیه ابو جندل خشمگین شد، بلکه پیامبر و تمامی صحابه با دیدن ابو جندل ناراحت شدند؛ لکن عمر غم خود را اظهار نمود و گفت ما وقتی که بر حق هستیم چرا تحت ذلّت قرار بگیریم و آن را قبول کنیم؟ اما از آن حکمت و فوائد باطنی که در این صلح نهفته بود، خبری نداشت چنانچه در آیه 27 سوره فتح می‌فرماید:
         (فتح: 27)
«خدا می‌داند آنچه را که شما نمی‌دانستید».
سهل بن حنیف می‌گوید: در مقابل قول خدا و رسول نباید از نظر خود پیروی کرد و ما نمی‌توانستیم با عقل قول رسول الله را ردّ بکنیم و اگر ردّ می‌کردیم، در روز آمدن ابو جندل این کار را انجام می‌دادیم . پس عمر و سایرین هیچ یک، دستور رسول خدا را رد و انکار نکرده‌اند گرچه از تحویل ابو جندل و شرایط سهیل بن عمرو بسیار ناراحت و غمگین شدند و بیش از تمامی آنان علی خشمگین شد و برخلاف دستور پیامبر کلمه رسول الله را پاک نکردند و پیامبر تمام شرایط سهیل را پذیرفتند تا در سرزمین حرم خونی ریخته نشود.
(تا جایی که امکان تحمل و صبر هست) به همین خاطر فرمود «لا یسألوننی خطّه یعظمون فیها حرمات الله الا اعطیتُهم ایّاها» هر چه از من درخواست کنند و شرط قرار دهند و در آن شرط احترام و عظمت حرمات الله باشد، من قبول کرده و موافقت می‌کنم. و سبب بیعت، گمان قتل عثمان بوده است.  
اعتراض چهارم وصیت نامه‌ای که نوشته نشد ص 366:
1- مخالفت با رسول خدا در موضوع نوشتن وصیت‌نامه از جانب خلیفه.
جواب:
مخالفت و عدم اطاعت از فرمان صریح رسول خدا از جانب مسئول این امر بوده است و آن مامور شیر خدا فاتح خیبر است و این دومین نافرمانی اسدالله است. ایشان در صلح حدیبیه به امر رسول خدا که فرموده بود: «اکتب محمد بن عبدالله» بنویس محمد پسر عبدالله: علی می‌گوید «لا و الله لا امحوک ابداً» نه قسم به خدا من کلمه رسول الله را پاک نمی‌کنم . و بعد خود پیامبر کلمه رسول الله را حذف می‌کند. سوال در اینجاست که آیا علی از پیامبر خدا داناتر بوده و مصلحت را بهتر می‌دانست که به دستور رسول خدا عمل نمی‌کند یا اینکه خاتم الانبیاء داناتر است و مصلحت را می‌داند؟
و این عمل علی سبب جدال بزرگی در حال احرام و در سرزمین حرم شد لیکن رسول خدا به حرف علی گوش نکرد و صلح‌نامه را با آن همه شرایط می‌نویسد که در نتیجه همین صلح، آن همه فوائد و پاداش و رضامندی پروردگار به پیامبر و صحابه کرام حاصل می‌گردد.
نافرمانی دوم: نیاوردن قلم و قرطاس و ننوشتن وصیتنامه پر بار و پر حکمت رسول خدا است: «قال علی امرنی النبی ان آتیه بطبق یکتب فیه ما لا تضل امّته من بعده قال فخشیت ان تفوتنی نفسه قال قلت انّی احفظ و آیی قال اوصی بالصلاة و الزکاة و ما ملکت ایمانکم».
علی می‌گوید پیامبر من را امر نمود که برایش طبق (آنچه بر آن نوشته شود) بیارم که در آن مطالبی بنویسد که امتش بعد از او سرگردان نشوند. من از خوف اینکه او فوت نشود و در حال قبض روح حاضر نباشم، نرفتم و گفتم: آنچه بگوید آن را حفظ می‌کنم نیاز به کتابت ندارد سپس پیامبر بدون نوشتن، برای اهمیت نماز و زکات و رعایت حقوق بردگان وصیت نموده و در روایات بخاری و مسلم آمده است که رسول خدا در همان حال به اخراج یهود و نصاری از سرزمین جزیره العرب وصیت نمود و همچنین دستور داد که حقوق وفود را همانگونه که من داده‌ام به ایشان جائزه بدهند و راوی حدیث مذکور، سلیمان یا سعید بن جبر مسئله سوم را فراموش کرده‌اند. بعضی‌ها حدس می‌زنند که وصیت سوم مجهز نمودن و فرستادن لشکر اسامه بوده است و الله اعلم. تا اینجا علی با صحابه و پیامبر برای انجام وصیت بدون نیاز برای نوشتن متفق بوده‌اند و این واقعه روز پنجشنبه بود و چهار روز بعد پیامبر در قید حیات بوده است دوباره به هیچ کس دستور نداده است که قلم و کاغذ بیاورند. پس معلوم می‌شود که نوشتن وصیت‌نامه لازم و ضروری نبوده است و بیان آن شفاهاً کافی و شافی است و استنباط علی و عمر صحیح بود. چون در غیر این صورت هر دو مقصر محسوب می‌شدند.
نکتة دوم ص 368
قابل توجه در این حدیث: استعمال کلمه (هجر رسول الله) (و غلب علیه الوجع) می‌باشد گرچه مفهوم و مضمون هر دو جمله یکی است و نسبت دادن هجر و هذیان گوئی به ساحت مقدس خاتم الانبیاء می‌باشد، (و حاشا از مقام نبوت) لیکن روایات احادیث و مؤلفان کتب اهل سنت چون دیده‌اند که نسبت (هجر) و هذیان صریح از طرف خلیفه نسبت به پیامبر اکرم مورد انتقاد و ایراد می‌باشد و چنین نسبتی مخالف نصّ صریح قرآن است (و ما ضلّ صاحبکم و ما غوی) با روش همیشگی خود، به مقام دستور و مصلح برآمده و در این حدیث اینگونه تصرف کرده‌اند: آورده‌اند: «فقالوا هجر رسول الله» و یا تعبیر به بعض شده است .... و بجای کلمه هجر – غلب علیه الوجع را که تا حدس جنبه کنائی دارد به کار برده‌اند.
جواب:
و هو المستعان در نکته دوم: جناب نجمی: کلمه أهجر بالاستفهام را تحریف به هجر نموده است. دوم هجر را برخلاف زبان عرب ترجمه می‌کند. امام بخاری و مسلم در باب کتابه العلم ص 22، ج 1 و مسلم در باب «ترک الوصیّه لمن لیس له شئی» ص 43، ج 2 با جمله غلبه الوجع روایت نموده‌اند.
و بخاری در کتاب الجهاد باب جوائز الوفد و کتاب المغازی باب «مرض النبی و وفاته» به عبارت «فقالوا اهجر رسول الله ... و فقالوا ما شانه اهجر استفهموه» و همچنان بخاری در کتاب الجهاد باب «اخراج الیهود من جزیرة العرب» ص 449، ج 1 و مسلم باب «ترک الوصیّه لمن لیس له شئی یوصی فیه» ص 42، ج 2 به عبارت «ما له اهجر استفهموه = (و) قالوا ما شانه اهجر استفهموه» روایت نموده‌اند. و بخاری در مغازی باب مرض النبی و کتاب المرض و کتاب ص 846، ج 2 الاعتصام باب کراهیه الاختلاف ص 1095، ج 2 به عبارت: «قال بعضهم انّ رسول الله قد غلبه الوجع (و) قد غلب علیه الوجع» روایت کرده است:
کلمه هجر در بخاری و مسلم نیامده:
بحث دوم در ترجمه هجر: در قرآن آمده است: « و هجروهن فی المضاجع » «از خوابگاه زنان، جدائی اختیار کنید» یعنی با آنها نخوابید و جماع را ترک کنید . و در سوره مریم آیه 46 می‌گوید: «و اهجرنی ملّیا» برای مدتی طولانی مرا تنها بگذار و رها کن و در سوره مزمل آیه (10) می‌گوید «و اهجرهم هجرا جمیلا» از آنها بطرز نیکو دوری گزین و در سوره مدثر آیه 5 می‌گوید «و الرجز فاهجر» از پلیدی دوری کن «هجر الشئی» آن را ترک کرد و دست کشید.
این همه از یک مصدر ثلاثی مجرد و بمعنی ترک کردن است آنچه نجمی می‌گوید: در بخاری و مسلم نیامده بلکه ساخت خود اوست و در بخاری کتاب الایمان در حدیث صحیح و مرفوع آمده است «و المهاجر من هجر ما نهی الله عنه» مهاجر واقعی کسی است که آنچه را خدا منع کرده است آنها را ترک کند. پس معنی صحیح حدیث اینست آیا رسول خدا از دستور نوشتن صرف نظر و آن را ترک نمود (استفهموه) دو مرتبه از او بپرسید: یک اشکال و یک پاسخ.
تکلیف کسانی که به «امر ائتونی بکتاب اکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده»: بالخصوص کسی که مامور به آوردن قلم و کاغذ بوده که علی باشد و کسی که می‌گوید «قد غلبه الوجع و عندنا کتاب الله حسبنا» که عمر باشد و قول رسول خدا قوموا عنّی بلند شوید از دور من یا: «دعونی» ولم کنید که آنچه من در آنم بهتر از آنچه هست که شما مرا به آن دعوت می‌دهید، چیست؟ نویسنده در پاسخ این سوال مهّم می‌گوید:
بشر از خطاء و نسیان تشکیل یافته است و خطای علی و عمر (رض) نیز در استدلال و استنباط خود مرتکب اشتباه شده‌اند و شخصیت ایشان صدها درجه کمتر و پایین‌تر از شخصیّت رسول خدا است و ما می‌بینیم که انبیاء کرام در بعضی از استنباط‌های خود به خطا رفته‌اند.
چنانچه در سوره انفال آیه 67-68 خطای پیامبر را (در گرفتن فدیه از اسراء) بیان داشته و او را متوجه می‌کند: هیچ پیامبری حق ندارد اسیرانی را در جنگ (از دشمن) بگیرد مگر آن که کاملاً بر آنها پیروز گردد (و آنها را بکشد و آنان را سست ضعیف و جای پای خود را در زمین محکم کند). شما متاع ناپایدار دنیا را می‌خواهید (که مراد همان فدیه است) و خدا سرای آخرت را (برای شما) می‌خواهد و خداوند قادر و حکیم است (67) اگر فرمان سابق خدا نبود (که بدون ابلاغ هیچ امّتی را کیفر ندهد) بخاطر چیزی (فدیه اسیران) که گرفتید مجازات بزرگی به شما می‌رسید(68). در این جا خطای پیامبر که گرفتن فدیه از اسیران بدر است، با مشورت ابوبکر الصدیق بوده و برخلاف مشورت عمر بود. و الله تعالی قول عمر را تایید نمود و در آیه 69 انفال این فدیه را حلال و از این خطأ چشم‌پوشی نمود و برای آینده تذکر داد و فرمود:
 •           (انفال: 69)
2- و در آیه 43 سوره توبه الله (تع) می‌فرماید: خداوند تو را بخشید چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسی به آنها (منافقین) اجازه (عدم شرکت در جهاد) دادی (بهتر بود که صبر می‌کردی تا هر دو گروه خود را نشان دهند) در اینجا عده‌ای از منافقین عذرهای دروغینی برای پیامبر ارائه دادند. پیامبر نیز به ایشان رخصت دادند. این عمل رسول خدا نزد خداوند خطای اجتهادی بود.
3- همچنین پیامبر خدا بدون فرمان خداوند، بر جنازه عبدالله بن ابی نماز خواند. بعداً این آیه نازل شد: «و لا تصلّ علی احد منهم مات ابداً» «هرگز بر مردة هیچ یک از آنان نماز نخوان و بر سر قبرش (برای دعا و طلب آمرزش) توقف نکن چرا که آنها (در دل) به خدا و رسولش ایمان ندارند و کافر شدند و در حالی که فاسق بودند از دنیا رفتند.
4- همچنین عدم توجه رسول خدا به عبدالله بن ام مکتوم خطای اجتهادی محسوب می‌شود. در این زمینه حساب سوره عبس نازل گردید و فرمود:
           • ()      •           •  •             •          (عبس: 1-12)
«چهره در هم کشید و روی بر تافت از اینکه نابینایی به سراغ او آمده بود تو چه می‌دانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند یا متذکر گردد و این تذکر به حال او مفید باشد امّا آن کس که توانگر است تو: به او روی می‌آوری در حالی که اگر او خود را پاک نسازد چیزی بر تو نیست اما کسی که به سراغ تو می‌آید و کوشش می‌کند و از خدا ترسان است تو از او غافل می‌شوی هرگز چنین نیست (که آنها می‌پندارند) (این قرآن) تذکر و یادآوری است و هر کس بخواهد از آن پند می‌گیرد».
و در سوره الانعام آیه 52 می‌فرماید:
                               (الانعام: 52)
«و کسانی را که صبح و شام خدا را می‌خوانند و جز ذات پاک او نظری‌ ندارند از خود دور مکن، نه چیزی از حساب آنها بر توست و نه چیزی از حساب تو بر آنها که اگر آنها را طرد کنی از ستمگران گردی».
5- و همچنین پیامبر با اجتهاد خود کنیز یا عسل را بر خود حرام نمود که در این زمینه نیز آیه نازل می‌شود و می‌فرماید: «ای پیامبر چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می‌کنی و خداوند آمرزنده و رحیم است» – سوره تحریم آیه (1) و در سوره احزاب آیه 37 می‌فرماید:
        ••         
    (الاحزاب: 37)
«آنچه را پنهان می‌داشتی، خداوند آن را آشکار می‌کند و از مردم می‌ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی».
پس خطای اجتهادی علی و عمر (رض) یا کسانی دیگری بالاتر ازخطای اجتهادی انبیاء بالاتر نبوده است.
ثانیاً اسلام اشتباه و نسیان را از بشر عفو نموده است. مانند خطای آدم و قصه نوح با پسرش و موسی با کشتن قبطی و ... در این باره قرآن عفو عمومی را اعلام می‌دارد و می‌فرماید که چنین بگویید:
            (بقره: 286)
در کتب اهل سنت از پیامبر نقل شده است که فرمودند: «مجتهدی که اجتهاد نموده و به حق اصابه نماید، دو اجر مجتهدی که اجتهاد نموده ولی به حق نرسد، یک اجر دارد». امّا نکته سوم جناب نجمی: وصیت سوم پیامبر که عنکبوت فراموشی تارهای خود را به روی آن تنیده همان موضوع حساس و مورد اهتمام آن حضرت می‌باشد. همان موضوع مهمی که شامل امامت علی و حدیث ثقلین بوده است.
و در صفحه 368 جناب نجمی مسأله را از هم مثل خود نقل می‌کند: ملاقات و گفتگوئی که در میان ابن عباس و عمر واقع گردیده است ... . در ضمن آن گفتگو و مصاحبه خود عمر بدین حقیقت اعتراف کرده و می‌گوید آری رسول خدا خواست که در حال مرض به نام علی تصریح کند (و بنویسد) ولی من از این کار منعش کردم «و لقد اراد ان یصرح باسمه فمنعت من ذلک».  
جواب:
و لا حول و لا قوّه الا بالله در اینجا جناب محمد صادق نجمی ریشه خود را که از زمان آدم تا خاتم بنا به گفته اصول کافی در باب روایات برگزیده و راجع بولایت ص 318، ج 2 تا ص 321 ج 2 کتاب الحجه حدیث 1174 تا 1180 از ابی عبدالله و ابی الحسن و ابو جعفر روایت می‌کند.
1- «ما من نبیّ جاء قطّ الا بمعرفة حقنا و تفضیلنا علی من سوانا».
2- «لم یبعث نبیاً قط الابها».
3- «و لن یبعث الله رسولاً الا بنبوة».
نجمی معتقد است که پیامبر تا زمان وفات خود، حق و امامت علی را از ترس عمر بیان ننمود و آن را کتمان کرد و علی هم در زمان خلافت خودش چنین نصی را بیان ننمود و محتاج به بیعت گروهی از مهاجرین و انصار گردید تا خود را بر مسند خلافت چهار ساله رسانید و در دوران امارت چهار ساله خود، خون هشتاد هزار نفر را از صحابه و تابعین در جنگ جمل وصفین ریخت.
جناب نجمی و شرف‌الدین آیا می‌خواهید از کاه، کوه بسازید آنچه محتمل و مشکوک است آن را نص جلی می‌نامید. کار شما مانند کار کسی است که می‌خواهد از تار عنکبوت خانه بسازد.
در واقع: نکته سوم نجمی مثل نکته‌های قبلی بدون ارائه دلیل و ساخته و پرداخته خود اوست. در اینجا اهل سنت اگر ادعا بکنند که وصیت سوم ممکن است مسئله کتابت برای خلافت ابوبکر الصدیق باشد امکان دارد که صحیح باشد؛ زیرا پیامبر خدا جلوتر یا بعد از روز پنج‌شنبه تقاضای کتابت را بنام ابوبکر الصدیق تصریح نموده است. «عن عروة عن عائشة قالت: قال لی رسول الله فی مرضه ادعی لی ابابکر اباک و اخاک حتی اکتب کتاباً فانی اخاف ان یتمنّی متمّن و یقول قائل انا اولی و یابی الله و المؤمنون الاّ ابابکر ». «قال رسول الله لقد همت او اردتُ ان ارسل الی ابی بکر و ابنه و اعهد ان یقول القائلون او یتمّنی المتمنون ثم قلت یابی الله و یدفع المؤمنون او یدفع الله و یأبی المؤمنون».  
پیامبر به عائشه می‌گوید: «پدرت، ابوبکر و برادر خود را صدا کن تا برایشان وصیت‌نامه (خلافت) را بنویسم. زیرا می‌ترسم که کسی دیگر آرزوی خلافت را بکند و بگوید که من برای خلافت بهتر و شایسته‌ترم. پروردگار و مؤمنین فرد دیگری را برای خلافت نمی‌خواهند» – این گفتگو در حال مریضی پیامبر بوده و روایت بخاری قبل از بیماری رسول خدا است. همانا تصمیم گرفتم شخصی را نزد ابوبکر و پسرش بفرستم و وصیت کنم (برای خلافت) تا مبادا کسی چیزی بگوید و یا آروزی در سر بپروراند (برای خلافت) سپس با خود گفتم خداوند بجز این، چیز دیگری را نمی‌پذیرد و مؤمنین هم بجز این چیز دیگری را قبول نمی‌کنند».
این دو حدیث متفق علیه بصراحت ثابت نموده که پیامبر خدا اراده نوشتن وصیت نامه را برای خلافت ابوبکر الصدیق داشته و بعد می‌فرماید نیازی برای نوشتن نیست زیرا خداوند و مؤمنین بجز ابوبکر کسی دیگری را برای خلافت نمی‌خواهند.
و دلیل دیگری که نبی کریم برای خلافت علی تصمیم نگرفته است روایت عبدالله بن عباس است «انّ علیّ بن ابی طالب خرج من عند رسول الله فی وجه الذی توفّی فیه فقال الناس یا ابا حسن کیف اصبح رسول الله فقال اصبح بحمدالله بارئاً فاخذ بیده عباس بن عبد المطلب فقال له انت و الله بعد ثلاث عبد العصاو إنّی والله لأری رسول الله سوفی یتوفّی من وجعه هذا ... اذهب بنا الی رسول الله فلنسأله فیمن هذا الامر ان کان فینا علمنا ذلک و ان کان فی غیرنا علمناه فاوصی بنا فقال علیّ و انّا و الله لئن سألناها رسول الله فمنعناها لا یعطینا ها الناس بعده و انّی و الله لا اسألها رسول الله».  
علی بن ابی طالب در بیماری وفات رسول خدا از خانه او بیرون آمد. مردم پرسیدند: ای پدر حسن، حال رسول الله چطور است؟ گفت: بحمدالله الحمدلله خوب شده است. سپس عباس دستش را گرفت و به او گفت: بخدا سوگند پس از سه روز، تو بنده عصا خواهی شد، بخدا سوگند من می‌دانم که رسول الله در این بیماری، فوت خواهد کرد .... بیا با هم برویم تا از و بپرسیم که خلافت به چه کسی می‌رسد، اگر به ما می‌رسد، بدانیم و اگر بغیر ما هم می‌رسد، بدانیم که درین صورت، برای ما وصیت نماید علی گفت: بخدا سوگند اگر چنین در خواستی از رسول الله بکنیم و ما را از آن باز دارد، بعد از او هرگز مردم خلافت را به ما واگذار نخواهد کرد، بخدا سوگند که من چنین سؤالی از رسول خدا نخواهم کرد».
2- دلیل صریح دیگری برای خلافت ابوبکر الصدیق اینست که جبیر بن مطعم می‌گوید: زنی نزد نبی اکرم آمد به او دستور داد تا دوباره نزد او بیاید. آن زن گفت: اگر آمدم و تو را نیافتم، چه کار کنم؟ منظورش این بود که اگر شما فوت نموده بودید به چه کسی مراجعه کنم؟ رسول خدا فرمود: اگر مرا نیافتی نزد ابوبکر بیا».  
3- دلیل صریح برای خلافت ابوبکر الصدیق دستور مؤکَّد رسول خدا است که در ایام بیماری پیامبر خدا، ابوبکر بجای او امامت نماید و این در جهان اسلام مشهور بوده و مثل آفتاب روشن است. پس رسول خدا خلافت را پس از خود به ابوبکر واگذار نمود و برای احترام و عزت و محبت اهل بیت خود و بنی هاشم، وصیت مؤکَّد فرمود که همان حدیث ثقلین بویژه روایت زید بن ارقم در صحیح مسلم است: «اذکرُکم اللهَ فی اهلِ بیتی و اذکرکم الله فی اهل بیتی اذکرکم الله فی اهل بیتی» اینست عقیده صحیح و معتبر اهل سنت و واقعیت درست تاریخ جهان اسلام نه آنکه نجمی از خود می‌تراشد.
اعتراض شماره پنج حج تمتع و متعه زنان:
یکی از اصول مسلمه اهل سنت اینست که قول و عمل هیچ یکی از امّت در مقابل قرآن و حدیث پیامبر حجّت و دلیل و قابل عمل نمی‌شود «ایّا من کان » و این اصل علامت حقیقی پیروان سنت است که شخص پرستی را شرک و بدعت می‌دانند همانگونه که قرآن می‌گوید آنها دانشمندان و راهبان خویش را پروردگاری پایین‌تر از خدا دانسته و مسیحیان نیز مسیح فرزند مریم را چنین پنداشتند.
و در این مضمون و خصوصاً در منع حج تمتع، ابن عباس می‌گوید: «اراهم سیهلکون اقول قال النبی و یقولون نهی ابوبکر و عمر».  
«گمان می‌کنم که ایشان هلاک می‌شوند زیرا من قول رسول الله روایت می‌کنم و آنها در مقابل فرمودة پیامبر، نهی ابوبکر و عمر را می‌آورند». پس مجتهد هر کسی باشد اگر بدون کتاب خدا و سنت رسول الله استدلال و استنباط کند، در صورت خطا یک اجر و در حالت صواب دو اجر را دارد.
امّا امّت نمی‌تواند که بر خطای مجتهد عمل بکند. در این باب خطای اجتهادی و انفرادی در صحابه و تابعین و دیگران دیده شده و امّت اسلام پیرو سنت‌اند و بر خطای اجتهادی عمل نمی‌کنند. چنانچه عالم بر حق قریش، امام الشافعی رحمت الله علیه، یک جلد از کتاب الام را به این موضوع اختصاص داده است و یکصد مسئله از علی روایت نموده که از اجتهادات او هستند و یا به حدیث منسوخ عمل کرده و ناسخ به او نرسیده است و همچنین شصت مسئله را از عبدالله بن مسعود جمع کرده که امت بر آن عمل نمی‌کنند. به عنوان: اختلاف علی و عبدالله بن مسعود ص 172، ج 7 ص 200 و «باب الیمین مع الشاهد» که با امام محمد شیبانی بحث و مناقشه نموده است و همچنان کتاب «ما اختلف فیه ابو حنیفه» و «ابن ابی لیلی عن ابی یوسف و هو کتاب اختلاف العراقیین» ص 101، ج 7 تا ص 171. و کتاب «اختلاف مالک و الشافعی» ص 201، ج 7 تا ص 255.
پس خطاهای اجتهادی عمر فاروق خیلی کم‌تر‌ از خطاهای اجتهادی علی هستند؛ امّا مسئله متعه زنان (یا ازدواج موقت) در این جا جناب نجمی کم لطفی نموده و تحریم متعه را تنها به خلیفه دوم نسبت داده است.
در حالی که امام بخاری حرمت متعه را از علی روایت کره و اسمی از خلیفه دوم در میان نیاورده است به صحیح بخاری کتاب النکاح باب نهی رسول الله عن نکاح المتعه اخیراً ... مراجعه شود.
«و بیّنه علیّ عن النبی انه (ای جواز متعه) منسوخ » «إنَّ علیّاً قال لا بن عباس انَّ النبیَ نَهی عن المتعةِ و عن لحوم الحمر الاهلیه».  
به علی گفتند که ابن عباس قائل بجواز متعه است پس برای ابن عباس فرمود که رسول الله زمان خیبر از متعه زنان نهی فرموده است.
برای تفصیل بیشتر به فتح الباری ص 436، ج 11 تا ص 447، ج 11 و ص 112، ج 16 تا ص 114، ج 16 چاپ دار ابی حیان مراجعه گردد، پس نسبت دادن تحریم متعه، تنها به خلیفه دوم کمال بی‌انصاف و بی‌حیائی است.
اما متعه زنان در روایات مسلَّم و اقوال صحابه:
1- عبدالله بن مسعود می‌گوید: رسول الله به ما رخصت داد که در حالت غزا (جهاد) زنها را در عوض پارچه لباس تا مدتی نکاح بکنیم و بعد آیه: «یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احلّ الله لکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین» نازل شد.  
2- جابر پسر عبدالله و سلمه بن الاکوع می‌گویند: منادی رسول الله بر ما وارد شد و گفت همانا رسول الله به شما اجازه داده است. که از زنها استفاده بکنید یعنی زنها را متعه نمایید.
3- عطاء می‌گوید: ما به منزل جابر در مکه آمدیم. مردم مسائل زیادی را از وی پرسیدند، سوال بعد از متعه زنان پرسیدند. فرمود: بلی ما در زمان رسول الله و ابوبکر و عمر متعه (صیغه) می‌کردیم.
4- ابونضره می‌گوید: «در مجلس جابر بن عبدالله بودیم که یکی آمد و گفت: ابن عباس و ابن الزبیر در متعة زنان و تمتع حج با هم اختلاف دارند. پس جابر فرمود: ما متعه زنان و تمتع حج در زمان رسول الله را انجام می‌دادیم. پس عمر ما را از این دو عمل نهی نمود. ما هم دوباره این دو عمل را نکردیم».

فصل دوم در احادیث مرفوع و نهی از متعه زنان
1- سلمه بن الاکوع می‌گوید: «رسول خدا در سال غزوه اوطاس (که همان سال فتح مکه است) سه روز برای متعه اجازه داد سپس نهی نمود».
2- سبره الجهنی می‌گوید: رسول خدا در فتح مکه به ما اجازه داد که صیغه بکنیم و من صیغه کردم و سه روز من با همان زن صیغئی بودم بعداً رسول الله فرمود: این زنان موقت را رها کنید» و در یک روایت لفظ تحریم آمده «حرم‌ها رسول الله» رسول الله آن را حرام نموده است و در روایت سوم: عبارت سبره چنین آمده «و ان الله قد حرم ذلک الی یوم القیمة» الله تعالی متعه را تا روز قیامت حرام کرده است . روایت سبره در فتح مکه بوده است.
3- عبدالله بن الزبیر به ابن عباس می‌گوید «فجّرب بنفسک فو الله لئن فعلتها لأرجمنک باحجارک».
«تو تجربه بکن. قسم بخدا اگر عمل متعه را بکنید ترا سنگ باران می‌کنم».
4- علی به ابن عباس می‌گوید «انک رجل تآئه» (حیران و برگشته از صراط مستقیم).
یا می‌گوید «مهلاً یا ابن عباس» صبر کن ای ابن عباس، همانا رسول خدا در روز خیبر از این عمل (متعه) نهی فرمود».
ابن جریج (عبدالملک بن عبدالعزیز) اول قائل به جواز متعه بوده و بعد رجوع کرده است . ابن عبدالبر می‌گوید: «شاگردان ابن عباس از اهل مکه و یمن قائل به جواز متعه بوده‌اند بعداً فقها امصار (شهرها) متفق بر تحریم مثعه شدند».
علامه ابن حزم می‌گوید: «بعد از رسول الله ابن مسعود و معاویه و ابو سعید و ابن عباس و سلمه و معبد پسران امیّه بن خلف و جابر و عمرو بن حریث از صحابه، و سعید بن جبیر و عطاء و سائر فقهاء مکه از تابعین معتقد بجواز متعه بوده‌اند. با این همه،: خود ابن حزم معتقد بتحریم آن است».
اعتراض شماره هفت: نماز تراویح:
آقای نجمی در این مسئله واقعیت را بیان ننموده است و به خلیفه دوم تهمت می‌زند که او گفته است: «اگر این عمل بدعت هم باشد بهترین بدعتی است» ص 394.
و عبارت صحیح بخاری را قطع و بریده نقل نموده است و جمله «و التی تنامون عنها افضل من التی تقومون یرید آخر اللیل و کان الناس یقومون اوّله»: حذف کرده است . عمر می‌گوید: نماز در آخر شب بهتر است از این نماز جماعت در اول شب است و ادای آن به جماعت جائز است. بدعت دانستن آن بدعت است. بویژه برای کسانی که نمی‌توانند قرآن را تلاوت نمایند. و ادای جماعت در نماز نوافل در رمضان و غیر رمضان از رسول خدا ثابت است چنانچه امام بخاری (رح) در «باب صلاة النوافل جماعة، ذکر انس و عائشه عن النبی» می‌گوید: «قام رسول الله فکبر و صففنا و رآءه فصلی رکعتین ثم سلم فسلمنا حین سلم» رسول خدا (در خانه من) بلند شد، سپس تکبیر گفت و ما هم پشت سر او صف بستیم پس دو رکعت (با جماعت) خواند و بعد سلام داد و ما هم سلام دادیم ». و همچنین پیامبر با ابن عباس نماز تهجد را با جماعت خوانده است.
«و عن انس بن مالک قال صلیتُ انا و یتیم فی بیتنا خلف النبی و امّی خلفنا امّ سلیم » و باب «اذا کان بین الامام و بین القوم حائط اوستره: فقام اناس یصلّون بصلاته .... صنعوا ذلک لیلتین او ثلثاً».  
و همچنین ابوذر روایت کرده است که رسول خدا سه شب از شب‌های لیله القدر در ماه رمضان نماز نوافل را با ما با جماعت خوانده است  پس جماعت در نماز نوافل یا تراویح جائز است و از رسول خدا ثابت است. بنابراین دلائل عمر بدعتی را انجام نداده است؛ بلکه به انجام عملی جائز و ثابت امر نمود و بعد برای افضلیت آن که در خانه و آخر شب بخوانند تشویق نموده است.
اعتراض هشتم طلاق ثلاثه ص 396:
طلاق ثلاثه در یک مجلس با سه کلمه یا سه طلاق با یک کلمه در نزد جمهور علماء اهل سنت غیر از شیخ الاسلام ابن تیمیه (رحمت الله علیه) و بدون تقلید از خلیفه دوم سه طلاق حساب می‌شود.
و قرآن هم شیوه طلاق رجعی را بیان نموده است. و اگر کسی در یک مجلس سه طلاق با سه کلمه داد مطابق صریح نظم قرآن سه طلاق حساب می‌شود، اما با یک کلمه سه طلاق حساب می‌شود یا یک؟ قرآن در این مورد سکوت نموده است؛ اما حدیثی را که ابن تیمیه به آن استناد نموده، از جانب راوی آن که ابن عباس است مورد استفاده قرار نگرفته و بدان عمل ننموده است، چون در سند آن داود بن حصین راوی مجروح موجود است.
و روایت صحیح مسلم از ابن عباس محتمل المعنی است در این مفهوم، صریح نیست و ابن عباس بر خلاف آن فتوی داده است. این روایت ابو الصهباء و ابن طاؤس شاذ است.
چنانچه مجاهد می‌گوید: مردی به ابن عباس گفت: «ان طّلق امرأته ثلاثا» او زن خود را سه طلاق داده است ابن عباس خشمگین شده و می‌گوید: «از خدا نترسیدی؟ من برای شما راهی (رجوع) نمی‌بینم. شما نافرمانی پروردگارت را انجام داده‌اید، زنِ شما جدا شده است ». این روایت عبدالله بن کثیر از مجاهد بود ابو داود می‌گوید:
1- روی هذا الحدیث حمید الاعرج و غیره عن مجاهد عن ابن عباس:
2- و رواه شعبه عن عمرو بن مرّه عن سعید بن جبیر عن ابن عباس:
3- و ایّوب و ابن جریج جمیعاً عن عکرمه بن خالد عن سعید بن جبیر عن ابن عباس:
4- و ابن جریج عن عبدالحمید بن رافع عن عطاء عن ابن عباس:
5- و رواه الاعمش عن مالک بن الحارث عن ابن عباس:
6- و ابن جریج عن عمرو بن دینار عن ابن عباس:
همه ایشان می‌گویند که ابن عباس طلاق ثلاث را سه طلاق می‌داند و به سائل گفت: «همسرت از شما جدا شده وراه رجوع ندارید». مثل روایت اسماعیل از ایّوب از عبدالله بن کثیر از مجاهد اما روایت حمّاد بن زید از ایّوب عن عکرمه عن ابن عباس که ایشان طلاق ثلاث را با یک کلمه مثل انت طالق ثلاثا یک طلاق می‌داند: این خطای حماد است زیرا اسماعیل بن ابراهیم از ایّوب روایت کرده است که این قول عکرمه است نه ابن عباس بلکه قول ابن عباس و ابو هریره و عبدالله بن عمرو بن العاص اینست که اگر کسی زنی باکره خود را سه طلاق داد این زن برای این مرد حرام می‌شود تا نکاح ثانی با مرد دیگری صورت نگیرد برای شوهر اول حلال نمی‌شود.
ثانیا روایت مسلم: در دوران حیات رسول خدا حدیثی با سند معتبر و بدون تعارض وجود ندارد؛ اما قصه طلاق رکانه با کلمه البته درست و صحیح است چنانچه امام الشافعی روایت کرده است «ان رکانةَ طلق امرأته سهیمة البته ... و قال و الله ما اردت الاواحدة فردّها الیه رسول الله فطلقها الثانیه فی زمان عمرو الثالثه فی زمان عثمان » «قال ابو داود هذا اصلح من حدیث ابن جریج ان رکانه طلق امرأته ثلاثا لا نهم اهل بیته و هم اعلم به» ابوداود گفته است: این حدیث، صحیح‌تر از حدیث ابن جریج است. همانا رکانه همسرش را سه طلاقه نمود و آنان خانواده و خویشاوندان وی بودند و نسبت به وی، آگاه‌تر بودند. و حدیث ابن جریج را گروهی از بنی رافع (و بعضی مجهول است) از عکرمه از ابن عباس روایت کرده‌اند که رسول خدا رکانه را قسم داد که شما از کلمه البته چه هدفی داشته‌اید؟ رکانه گفت: «بجز یک طلاق منظور دیگری نداشتم».
«قال الله قال (رکانه) الله قال هو ما اردت و روی عن علی انّه جعلها (ای البته) ثلاثا رواه الترمذی باب ما جاء فی الرجل یطلق امرأته البته».
و همچنان ابن عمر سه طلاق را در یک مجلس یا با یک لفظ، طلاق سه‌گانه می‌داند . در نتیجه روایت صحیح مسلم از ابو الصهباء و ابن طاؤس شاذ است و بر صحت آن اتفاق محدثین نیست و امام بخاری خلاف آن را عنوان نموده است. می‌گوید: «باب من اجاز (او جوّز) اطلاق الثلاث» پس فتوای خلیفه دوم موافق با دوران پیامبر و همگام با جمهور صحابه است.

اعتراض شماره 9 گریه‌کردن بر مردگان ص 400:
باب «قول النبی یعذّب المیّت ببعض بکاء اهله علیه»: بخاری ص 171 به روایت عبدالله بن عمر: «و قال عمر یا صهیب اتبکی علیّ و قد قال رسول الله ان المیّت یعذب ببعض بکاء اهله علیه و فی روایه انّ المیّت یعذّب ببکاء الحیّ و فی روایة المغیرة قال من ینح علیه یعذّب بما نیح علیه و فی روایة جابر بن عبدالله: قال فلم (او) لا تبکی».
«و فی روایه عبدالله (بن مسعود) قال: قال النبی لیس منّا من ضرب الخدود و شقّ الجیوب و دعا بدعوی الاهلیّة»:
«و فی روایة ابی موسی انّ رسول الله برئ من الصالقه و الحالقه و الشاقّه و فی روایه عائشه (رض) »
«قال فاحث فی افواههنّ التراب»
«و فی روایة عبدالله بن عمر: قال الا تسمعون انّ الله لا یعذّب بدمع العین و لا بحزن القل ولکن یعذب بهذا أو أشارَ الی لسانهِ اَو یرحم و ان المیّت یعذّب ببکاء اهله علیه – و کان عمر یضرب فیه بالعصاء و یرمی بالحجاره و یحثی بالتراب».
«قالت امّ عطیّه اخذ علینا النبی عند البیعة ان لا ننوح».  
گریه کردن خویشاوندان میت موجب عذاب می‌شود. هر میتی که نوحه بر وی خوانده شود، به سبب آن نوحه عذاب داده می‌شود. کسی که (هنگام مصیبت) به سر و صورت خود بزند و گریبانش را پاره کند و سخن جاهلی بر زبان بیاورد از ما نیست. پیامبر خدا از زنانی که (هنگام مصیبت) با صدای بلند گریه می‌کنند و گریبان چاک می‌دهند و موهای سرشان را می‌کنند، اعلام برائت نمود رسول الله فرمود: «در دهانشان خاک بریز». ای زنانی که برای جعفر گریه می‌کنند رسول الله فرمود: مگر نمی‌دانید که خداوند بخاطر اشک ریختن و اندوهگین شدن عذاب نمی‌دهد بلکه به خاطر این (اشاره بطرف زبان) عذاب می‌دهد یا رحم می‌کند و میّت بخاطر آه و ناله اطرافیانش عذاب داده می‌شود. (در صورت رضایت میت یا وصیت کرده باشد) برای همین گفتار پر بار رسول خدا، عمر کسانی را که مرتکب چنین منهیاتی می‌شدند، با عصا و سنگ می‌زد و خاک بر آنها می‌ریخت. مادر عطیه (رض) می‌فرماید: «رسول الله هنگام بیعت، از ما تعهد گرفت که نوحه خوانی نکنیم».
متاسفانه جناب معترض، تا حالا اشک بدون اختیار که از چشم خارج می‌شود و غم و اندوه دل همراه با گریه و آواز بلند و نوحه یکی می‌داند که نشانگر این است که ادبیات لغت عربی را نمی‌داند.
در حقیقت این اعتراضات را بر رسول خدا وارد می‌کند. لکن به حیله‌گری اسم عمر را مخاطب می‌گیرد. ثالثا نصف عبارت بخاری را می‌بیند و نصف دیگر را نمی‌بیند الان امیدواریم که خواننده منصف قضاوت بکند ... عمر در این مسئله مطابق گفتار رسول خدا عمل نموده است.
اعتراض شماره 10 نماز مسافر ص 403:
قصر در سفر نزد بعضی از علماء واجب و در نزد بعضی رخصت است.
و امام احمد می‌گوید: «مسافر مختار است که قصر بکند یا نمازش را کامل ادا نماید. «و القصر عنده افضل و هو قول جمهور الصحابة و التابعین» و امام الشافعی قصر را واجب نمی‌داند. بدلیل اینکه مسافر با امام مقیم چهار رکعت می‌خواند: این مسأله بین مذاهب اربعه و صحابه و محدثین اهل سنت متفق علیه است.  
و خود عثمان در منی می‌گوید «ان القصر سنة رسول الله و صاحبیه و لکنه حدث طغام (جاهل و غافل) فخفت ان یستنّوا»: کسانی نادان جاهل از اعراب هستند که فکر می‌کنند نماز فرض چهار رکعتی، دو رکعت است.  

پیش‌بینی‌های رسول خدا ص 406
فرقه یا گروه سبائی در هر فرصتی تبلیغات می‌کردند. کسانی که بعد از رسول خدا دعوی نبوت کرده‌اند و مانع زکاه و تارک نماز شدند، نباید مرتد نامید و حدیث «انهم لم یزالوا مرتدین علی اعقابهم منذ فارقتهم فاقول کما قال العبد الصالح و کنت علیهم شهیداً ما دمت فیهم ...» بر آنها اطلاق نمی‌شود و آنها مصداق این نمی‌گردند بلکه مصداق این حدیث کسانی هستند که از نبوت محمد حمایت و دفاع کرده‌اند و بر ارکان اسلام پایبند و مانعین زکات و تارکین نماز و مدعیان نبوت را ریشه کن و حکومت اسلامی را گسترش و قرآن موجود را جمع و در دنیا منتشر کردند .... و در بشارت‌های خدا و رسولش برای خلفای چهارگانه و برای کسانی که در صلح حدیبیه برای انتقام جوئی خون عثمان بیعت کردند و برای همه مهاجرین و انصار «و الذین اتبعوهم باحسان بدأ» آمده است. (منظور سوءاستفاده نموده است) مثل کسی که طرح یا نقشه‌ای می‌ریزد و سپس پشیمان شود و چنین صفتی در حق الله (تع) آن هم در آیاتی که صدها نشانه تأکید در آن وجود دارد:
                  (فتح: 18)
        •        
    (التوبه: 100)
محال و خلاف عقل و نقل است. البته در احکام، ناسح و منسوخ وجود دارد. نه در اخبار قطعی لازم است انگیزه و علت عقیده فرقة سبائی را مطابق آنچه در تاریخ آمده است تا مشخص گردد جست‌وجو کرده این گروه از نصل یهود بوده است.
1- تاریخ طبری، ج 5، ص 98-99
2- البدایه و النهایه 167، ج 7 – تاریخ
3- ابن خلدون ص 139، ج 2
4- لسان المیزان ص 289، ج 3
5- التبصیر فی الدین لابی المظفر الا سفرائینی ص 109 و الطبری ص 90، ج 5 و ص 103-104
6- فجر الاسلام ص 110-111 و ص 269
7- فرق الشیعه للنوبختی ص 41-42 بتعلیق ال بحر العلوم
8- رجال الکشی ص 100-101
9- کتاب الرجال للحلی ص 469
10- تنقیح المقال المامقانی ص 184، ج 2.
11- تاریخ شیعی: روضه الصفا ترجمه فارسی ص 292، ج 2 چاپ تهران
12- منهج المقال ص 203
13- شرح نهج البلاغه ابن الحدید المعتزلی ص 309، ج 2
14- الفرق بین الفرق ص 233-235
15- و الفرق لسعد بن عبدالله الاشعری القمی ص 21
16- رجال الطوسی ص 51 -
17- التستری فی قاموس الرجال ص 463، ج 5.
18- و عباس القمی فی تحفه الاحباب ص 184 و الخوانساری فی
19- روضات الجنان
20- و الاصبهانی فی ناسخ التواریخ
21- و صاحب روضه الصفا فی تاریخه ص 393
22- و الرازی فی اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین ص 57
23- و ابن حزم فی الفصل ص 112، ج 3 - ص 113 و ص 120، ج 3
24- الملل و النحل شهرستانی تحت عنوان السبئیه ص 11، ج 2
25- تهذیب تاریخ ابن عساکر ص 430، ج 7
26- فجر الاسلام ص 354 - ص 269 - ص 270
27- الشیعه فی التاریخ لمحمد حسین الزین ص 212 – 213
28- تاریخ الیشعه محمد حسین المظفری ص 10
29- اعیان الشیعه و خاصه الجزء الاول من القسم الاول لسید محسن الامین فی موسوعته
تمام خیانت‌های یهود را قرآن از دوران موسی تا زمان خاتم الانبیاء بر ملا و افشاء نموده و هیچ قومی را مثل ایشان ذلیل و خوار و رسوا و بد نام در عالم تا آخرالزمان معرفی ننموده است. در سوره البقره آیه (40) تا آخر و در جای‌جای قرآن، مهمترین بحث، بیان مذمت‌های یهود است و در سوره الفاتحه قوم مغضوب علیهم ایشان‌اند. به سبب گناهان بی‌شمار خدای تعالی صورت انسانی ایشان را تبدیل به صورت بوزینه گردانید:
        (بقره: 65)
این رسوائی تا قیامت برای آنها در قرآن ثابت است. همچنین به موسی گفتند: ای موسی تا آنها در آنجا (زمین مقدس) هستند ما هرگز وارد نخواهیم شد. تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید ما همین جا نشسته‌ایم.
       •               (مائده: 24)
و بزرگترین دشمن صحابه ایشان بوده‌اند.
 •  ••          ••           (مائده: 82)
«بطور مسلم دشمن‌ترین مردم نسبت به مؤمنان را یهودیان خواهی یافت و نزدیکترین دوستان به یهودیان کسانی را می‌یابی که می‌گویند: ما نصاری هستیم». و درخت این عداوت را عبدالله بن سبأ یهودی آبیاری نمود: که در نتیجه ما امروز کسی را در کره زمین دشمن‌تر از این قوم نسبت به اصحاب رسول الله ندیده‌ایم و نخواهیم دید.
و در عوض: رسول خدا با سران یهود از بنی قریظه و بنی نضیر در مدینه و خیبر به شدّت برخورد. نمود چهار صد نفر از بنی قریظه را از دم شمشیر گذرانید و اموال بنی نضیر را در مدینه تصرف و مصادره نمود و زمین‌های خیبر را از آنها گرفت و بعداً وصیت کرد که یهود را از سرزمین عرب بیرون کنید. چنانچه این وصیت در دوران خلیفه دوم عمر فاروق انجام گرفت و همچنین بیت المقدس را از دست آنها گرفت و در دوران حکومت خلفای سه‌گانه ذلیل و خوار شدند. بدین خاطر به فکر انتقام‌جوئی افتادند تا عبدالله بن سبأ یهودی بنام اسلام و محبت ظاهری اهل بیت در اواخر خلافت خلیفه سوم از حلم و بردباری او استفاده نموده و پایه عداوت و کینة دیرینة قوم خود را بر علیه اسلام و مسلمین بنیان گذاری نمود و با حیله و نیرنگ‌های مختلف، از مصر و کوفه و بصره برای خود حزبی تشکیل داد تا عثمان را به شهادت و علی را به زور شمشیر به خلافت رسانید و جنگ جمل را به راه انداخت و ده هزار صحابه و تابعین را به کشتن داد و همچنین در صفین هشتاد هزار نفر به قتل رسیدند و بعداً نیز به دو دسته تقسیم شدند. یک دسته خود را به دوست دار علی و معتقد به الوهیت وی و وصی‌بودنِ وی از جانب رسول الله شدند و دسته دوم بنا بر تفسیر بالرای، یک آیه از قرآن را به دست گرفته و (ان الحکم الاّ لله) او را کافر می‌گفتند نعوذ بالله.
نیرنگ‌های عبدالله بن سبأ عبارتند از:
1- محمد برای بازگشت دوباره از عیسی شایسته‌تر است. این قضیه، مشهور به مسئله رجعت است.
2- علی، وصی محمد است.
3- محمد خاتم الانبیاء و علی خاتم الاوصیاء است.
4- خلافت، حق علی بوده است و آنهائی که این حق را گرفته‌اند، ظالم‌اند.
5- عثمان خلافت را به ناحق گرفته است. و این حقّ وصیّ رسول الله است.
6- و اظهروا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر
تاریخ طبری واقعه سال 35 هجری ص 378، ج 3.
و البدایه و النهایه واقعه سال 34 ص 167، ج 7.
7- عبدالله بن سبأ بر ابوبکر و عمر و عثمان و تمام صحابه طعنه می‌زد و از آنها تبرّی (بیزاری) می‌جست و می‌گفت که علی چنین دستوری داده است.
بعداً علی او را گرفت و او را مورد مؤاخذه قرار داد و وی نیز اعتراف نمود. حضرت امیر دستور داد که او را بکشند ولی مردم نگذاشتند و او را به مدائن تبعید کرد.  
8- جماعت زیادی از اهل علم، از اصحاب علی نقل نموده‌اند که عبدالله بن سبأ یهودی بوده و سپس مسلمان شده و اظهار محبت علی را می‌کرد و می‌گفت که یوشع بن نون وصی موسی بوده و علی هم وصّی رسول الله است.
9- امامت علی فرض است.
10- و من از دشمنان او بیزارم . (یعنی کسانی که خلیفه‌ شده‌اند)
11- هنگامی که خبر شهادت علی به او می‌رسد. می‌گوید شما دروغ می‌گوئید شما اگر سر او را در هفتاد صرّه (کیسه) بیارید و هفتاد شاهد عادل گواهی موت او را (یعنی شهادت) بدهند، من قبول نمی‌کنم. او نه مرده و نه کشته شده، او نمی‌میرد تا مالک زمین (دنیا) نگردد.  
12- او به مصر رفت و در آنجا علم و تقوای خود برای مردم ظاهر نمود (تظاهراً) و هنگامی که در مردم نفوذ پیدا کرد، مسلک و مذهب خود را ترویج داد.
به عقیده وی هر نبی، وصی و خلیفه دارد، وصی و خلیفه رسول الله غیر از علی کسی دیگر نیست.
13- امت در حق علی ظلم کرده است و حق او را (یعنی خلافت) و ولایت را غصب نموده‌اند. باید همه مردم دست از طاعت و بیعت عثمان بکشند و علی را نصرت کنند.
14- او اول کسی بود که معتقد به ولایت علی بود و از باقی صحابه بیزار و آنها را کافر می‌انگاشت.
و کسانی که جنگ جمل را به راه انداختند و از پیمان‌نامه صلح بین علی و عائشه و از خطبه و اظهار رضایت و محبت کامل علی از خلفاء سه‌گانه ابوبکر و عمر و عثمان آگاهی داشتند در ذی قار: بشدت ناراحت و غمگین شدند و ایشان عبارتند از اشتر نخعی – شریع بن اوفی، عبدالله بن سبأ المعروف با بن السوداء و سالم بن ثعلبه و غلاب بن الهیثم همراه با دو هزار و پانصد نفر و در این جماعت یک نفر از صحابه کرام نبوده است.
در عنوان «مسیر علی من المدینه الی البصره» جلد هفت چنین آمده است: «و کسانی که با تبلیغات منافقانه عبدالله بن سبأ متاثر گردیدند و بانیان فساد بر علیه عثمان در منطقه کوفه ظاهر شدند عبارتند: از صعصعه بن صوحان – کمیل بن زیاد – مالک بن یزید الاشتر نخعی – علقمه بن قیس نخعی، ثابت بن قیس نخعی، جندب بن زهیر العامری، جندب بن کعب الازدی، عروه بن الجعد، عروه بن الحمق الخزاعی » شخص دوم که عقیدة باطل عبدالله بن سبأ را بر علیه اصحاب رسول خدا دنبال کرد و به دیگران منتقل نمود، سلیم بن قیس هلالی است که کتاب کوچکی از او بنام اسرار آل محمد موجود است، بعینه همان بدبینی و بغض و کینه عداوت عبدالله بن سبأ را در حق اصحاب رسول خدا زنده و ادامه و منتقل نموده است.
تحت حدیث شماره چهارده، عنوان‌های ذیل را بدون سند و دلیل اختراع نموده است.
1- بدعت‌های ابوبکر و عمر
2- غصب فدک
3- نقشه قتل امیر المؤمنین
4- حبس خمس
5- الحاق خانه جعفر بن مسجد
6- بدعت در غسل جنابت
7- بدعت در ارث جد
8- آزاد کردن کنیزان صاحب فرزند
9- قضاوت باطل در مورد نصر بن حجاج و جعده و ابن و بره
10- بدعت درباره طلاق
11- حذف علی خیر العمل از اذان
12- بدعت در حکم همسر مفقود
13- بدعت‌های عمر درباره عجم
14- بدعت در حکم سرقت
15- پشتوانة دروغین بدعت‌های عمر
16- بدعت در آزاد کردن کنیزان یمن
17- اعتراضات و اهانت‌های ابوبکر و عمر به پیامبر
18- سوابق سوء ابوبکر و عمر و عثمان در مسئله خلافت
19- ابوبکر و عمر بدتر از عثمان: حدیث موضوع شماره پانزده
20- احتجاجات امیر المؤمنین در مورد ابوبکر و عمر و عثمان
21- چرا باید ابوبکر و عمر و عثمان خلیفه شوند؟
22- سند بت‌پرستی ابوبکر و عمر
23- ظلم ابوبکر و عمر در استدلال به حق امیر المؤمنین
24- کوتاهی امت در لعنت گمراه‌کنندگان.
حدیث شانزده پیشگویی‌های حضرت عیسی درباره پیامبر و امامان. حدیث هیجده کلام امیر المؤمنین دربارة بدعت‌های ابوبکر و عمر و عثمان حدیث بیست چهار اهانت عایشه به امیر المؤمنین است. حدیث بیست و هفت، گزارش ابن عباس از نوشتن کتف و حدیث سی هفت سخنان معاذ بن جبل هنگام مرگ، سخنان ابو عبیده بن جراح و سالم هنگام مرگ، سخنان ابوبکر هنگام مرگ و عمر. همه این گفته‌ها طعنه، تهمت، افترا و اختراع بر علیه اصحاب رسول خدا هستند و انتقام جوئی و حمایت از بنی قریظه و بنی نضیر و مشرکین مکه و مدینه و دور و بر آن بوده و اسمی از ابو جهل، و امیه بن خلف: و ابو لهب و کسانی که در جنگ بدر به دست صحابه به هلاکت رسیدند – و کعب بن اشرف و ابو رافع عبدالله بن ابی الحقیق و عبدالله بن ابی و ... است. در کتاب‌های ایشان یادی از اصحاب پیامبر نشده؛ بلکه انتقام آنان را از اصحاب رسول الله گرفته و می‌گیرند. رساله سلیم بن قیس جزوه‌ای کوچک است، لکن مترجم آن، اسماعیل انصاری زنجانی خوئینی آن را تبدیل به کتابی هفتصد و هفتاد و پنج صفحه‌ای کرده است.
و جناب محمد باقر الانصاری الزنجانی الخوئینی آن را در سه جلد بزرگ در آورده و هر چه دلش خواسته بر علیه اصحاب رسول الله گفته و نوشته‌اند. و هر کتابی را باز بکنید مصداق آیه هشتاد و دو سوره مائده را می‌بینید:
 •  ••       
    (مائده: 82)
و همچنین اگر کتاب اصول کافی را بنگرید، خواهید دید که دها برابر از متقدمین خود اضافه گوئی و افراط در توهین بر علیه اصحاب رسول خدا را انجام داده است و قرآن را برای اثبات امامت علی و اولادانش تحریف نموده است. مثلاً جمله:
1-        (آل عمران: 7)
گفته که مراد فلان (ابوبکر) و فلان (عمر) است. و مراد از آیات محکمات علی و ائمه هستند.  
2- و درباره آیه 19 سوره الانشقاق  •     می‌گوید: منظورش ابوبکر و عمر و عثمان است که بعد از پیامبر خلیفه واقعی را ترک نمودند و مانند سامری، دنبال گوساله‌پرستی رفتند.
3-  •        •       
        (محمد: 25)
ولایه امیر المؤمنین  منظور آیه ابوبکر، عمر و عثمان است که با ترک ولایه امیرالمؤمنین مرتد شدند.
4-           (الحجرات: 7)
می‌گوید: الاول ابوبکر و الثانی عمر و الثالث عثمان. مترجم کتاب، جواد مصطفوی، می‌گوید: «و همچنین غاصبین خلافت عین کفر و فسق و عصیانند ». در این باب تقریباً یکصد آیه را تحریف نموده است آنچه را که عبدالله بن سبأ و سلیم بن قیس عقید و تبلیغات می‌کردند جناب کلینی با افراط بیشتر احیاء نمود و همچنین محقق اول علامه الحلّی در قرن هفتم در کتاب منهاج الکرامه خط و مسیر کلینی را دنبال نمود و چهل آیه قرآن را تحریف معنوی کرده است.
و در عصر حاضر جناب مرتضی عسکری قلم بدست گرفته و آستین را بالا زده و می‌گوید عبدالله بن سبأ کان لم یکن است و تبلیغات او چیزی نبوده است.
1- پس از رحلت آن حضرت، اصحاب رسول خدا (جز چهار نفر) با قرآن و اهل بیت چه کردند.
2- و در برابر احادیث پیامبر چه نقشی را ایفاء نمودند.
3- ایشان خاندان پیامبر را از جامعه طرد نموده، خانه نشین ساختند و با آنان آن گونه رفتار نمودند که زبان را یارای برشمردن آنها نیست.
4- تمام آن احادیث را در آتش سوزانیدند.
5- عمر نیز در دوران حکومتش، سیاست منع حدیث را به شدت دنبال نمود.
6- در زمان عثمان مبارزة دستگاه خلافت علیه نقل احادیث شدیدتر شد.
نکته:
مقصد جناب مرتضی عسکری از قرآن همانست که محمد کلینی به آن معتقد است قرآن کلینی هفده هزار آیه است و آن در دست صاحب الزمان است تا حالا او را کسی غیر از علی ندیده است.
«فاذا قام القائم قرأ کتاب الله عزوجل علی حدّه و اخرج المصحف الذی کتبه علی » «ان القرآن الذی جاء به جبرئیل الی محمد سبعه عشر الف آیة».
قرآنی که جبرئیل آن را برای محمد آورده هفده هزار آیه است و مقصدش از احادیث همان احادیث موضوعی و ساختگی سلیم بن قیس هلالی و محمد کلینی هستند.
مثل حدیث: «انّ امیر المؤمنین قال: ان ذلک الحمار (ای عفیر) کلم رسول الله فقال: بابی انت و امی – انّ ابی حدّثنی، عن ابیه، عن جدّه، عن ابیه انه کان مع نوح فی السّفینة فقام الیه نوح فمسح علی کفله ثم قال: یخرج من صلب هذا الحمار حمار یرکبه سید النبیین و خاتمهم فالحمدلله الذی جعلنی ذلک الحمار».
همانا امیرالمؤمنین گفت: «آن الاغ (بنام عفیر) گفت: پدر و مادرم قربانت، پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش نقل کرد که او با جناب نوح در کشتی بوده و نوح برخاسته و دست بر پشت او کشیده و گفته: از پشت این الاغ (خر) الاغی آید که سید پیغمبران و آخرین ایشان بر آن سوار شود خدا را شکر که مرا همان الاغ قرار داد(!!) اهل سنت غنی‌ترین ملل در دنیا نسبت به نقل حدیث صحیح، خلفاء اربعه و باقی صحابه پیامبر هستند.
و نمره محدثین کرام اهل سنت در روایات احادیث صحیح بیست است و هیچ مذهبی در دنیا دارای چنین امتیازی نبوده و نخواهد شد.
معلوم نیست آقای عسکری، منظورش از اهل بیت چه کسانی است؟ اگر مرادش علی و اولادانش است، مسلماً تاریخ: خلاف نوشته و مقصود او را ثابت کرده است البته برای کسی که با دیده ایمان و انصاف بنگرد.
چنانچه علی رضایت قلبی خودش را از خلیفه اول و دوم اظهار می‌فرمایند: «و ولیهم فاقام و استقام حتّی ضرب الدین بجرانه » «قال: لما ظهر علیّ یوم الجمل قال ایها الناس ان رسول الله لم یعهد الینا فی هذه الامارة شیئا حتی رأینا من الرأی ان نستخلف ابابکر فاقام و استقام حتی مضی لسبیله ثم ان ابابکر رأی من الرأی ان یستخلف عمر فاقام و استقام حتی ضرب الدین بجرانه ثم ان اقواماً طلبوا الدنیا فکانت امور یقضی الله فیها »، و مرادش از «اقواماً» ممکن است معاویه باشد یا گروه خوارج و سبائیه هستند و همچنین سخن شماره 469: علی می‌فرماید: «یهلک فیّ رجلان محبّ مفرط و با هت مفتر» . (بهتان ساختگی)
«و قال هلک فیّ رجلان، محبّ غال و مبغض قال » ترجمه حدیث شماره 469 دو کس در مورد من هلاک خواهند شد دوست غلوکننده و دشمن بهتان زننده یا دروغگو. یا به عبارتی دیگر دوست غلوکننده و دشمن و مبغض گویند. این سه حدیث علی بینی فرقه سبائی و خوارج را به خاک مالید و اهل سنت را پاک و صاف نمود و حقیقت و باطن مرتضی عسکر و محمد صادق نجمی و امثال آنان را برملا کرد.
رهبری مردم را حاکمی بدست گرفت که حق را بر پا داشت و خود بر جاده حق گام برمی‌داشت تا آنجا که در راه دین، پیکر خود را بر زمین نهاد. این عبارت نهج البلاغه همان روایت امام احمد و بیهقی است که با توضیح و تفسیر کامل روایت شده است که مراد از این والی، با صراحت کامل، ابوبکر و عمر بوده‌اند.
بحمدلله متقدمین اهل سنت و متاخرین آنها دوستدار علی هستند، نه دربارة وی غلو می‌کنند و نه دشمن بهتان‌زننده، اما فرقة سبائی، محبّ غالی و اباضیه (خوارج) مبغض قال هستند.
حال به بررسی احادیثی که جناب محمد صادق نجمی که در ص 406 تا ص 410 نقل نموده و عقیده باطل خود را از آن استنباط کرده، بپردازیم.
1- روایت سعید بن جبیر از ابن عباس از پیامبر
«و ان ناساً (او) اناساً من اصحابی یؤخذ بهم ذات الشمال فاقول اصیحابی اصیحابی (او) اصحابی اصحابی فیقول انهم لم یزالوا مرتدین علی اعقابهم منذ فارقتهم».
2- روایت دوم: «عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال قال رسول الله .... ثم یؤخذ برجال من اصحابی ذات الیمین و ذات الشمال فاقول اصحابی فیقال انّهم لم یزالوا مرتدین علی اعقابهم منذ فارقتهم و ذکر عن ابی عبدالله (ای البخاری) عن قبیصه (شیخ البخاری) قال هم المرتدون الذین ارتدّوا علی عهد ابی بکر فقاتلهم ابوبکر».  
و در تفسیر سوره المائده باب «قوله ان تعذّبهم فانّهم عبادک» کلمه و «انّ ناساً – یا رجالاً» آمده است. این روایت سعید بن جبیر عن ابن عباس است ص 665، ج 2.
و باز هم در تفسیر سوره المائده باب «قوله و کنت علیهم شهیداً مادمت فیهم لفظ و انّه یجاء برجال من امتی و کلمه اصیحابی یا اصحابی» آمده است ص 665، ج 2.
و در سوره الانبیاء جمله: «الا انّه یجاء برجال من امّتی و بعد فاقول یا ربّ اصحابی فیقال لا تدری ما احدثوا بعدک (و) فیقال انّ هؤلاء لم یزالوا مرتدین الی اعقابهم منذ فارقتهم» آمده است.  
و در کتاب الرقاق باب «کیف الحشر جملة و انّه سیجاء برجال من امّتی (و) فاقول اصیحابی یا اصحابی» آمده است. ص 966، ج 2.
و در کتاب الحوض به روایت عبدالله بن مسعود به جمله «و لیرفعنّ (معی) رجال منکم (و) فاقول یا ربّ اصحابی» آمده است. ص 974 و به روایت انس، کلمة ناس آمده و به روایت سهل بن سعد «اقوام اعرفهم» آمده و به روایت ابو هریره «رهط من اصحابی» آمده و به روایت سعید بن المسیّب: «رجال من اصحابی» آمده و دوباره به روایت ابو هریره کلمه «زمرة حتیّ اذا عرفتهم» آمده و در روایت اسماء بنت ابی بکر کلمه ناس آمده، کتاب الحوض ص 975 و در کتاب الفتن باز هم روایت اسماء «فیؤخذ بناس من دونی» آمده و به روایت عبدالله بن مسعود «رجال منکم» آمده است. ص 1045، ج 2.
و به روایت سهل بن سعد: «اقوام اعرفهم و یعرفونی» آمده ص 1045، ج 2 و در کتاب الفتن به روایت ابو هریره حدیث مرفوع: «هلکة امتی علی ایدی غلمة من قریش» و ص 1046.
به روایت زینب بنت جحش حدیث «ویل للعرب بن شر قد اقترب» آمده و به روایت ابو هریره حدیث «و تظهر الفتن و یکثر الهرج» (القتل) آمده و به روایت ابن عمر حدیث «لا ترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض» آمده است.
و به روایت جریر بن عبدالله البجلی مثل روایت ابن عمر آمده و به روایت ابو هریره به دو طرق حدیث «ستکون فتن القاعدة فیها خیر من القائم» نقل شده است. ص 1048.
و در روایت ابوبکره حدیث فقال: «ابنی هذا (ای حسن) سید و لعل الله ان یصلح به بین فئتین من المسلمین» آمده است . حال نیز ترجمه احادیث ذکر شده:
1- گروهی از مردم که از جملة اصحاب بوده‌اند، به سمت چپ برده می‌شوند. سپس می‌گویم این گروه از اصحاب من بوده‌اند. در جواب می‌گویند اینها بعد از تو همیشه به عقب برگشته‌اند. و در حدیث دوم، کلمه برجال یعنی چند نفر مرد از اصحاب من به سمت چپ برده می‌شوند. و در حدیث سوم و چهارم کلمه «برجال من امّتی» یعنی چند نفر مرد از امّت من بسوی چپ برده می‌شوند و همچنین در حدیث پنج و شش، کلمه «برجال من امّتی» یا «رجال منکم» یعنی چند نفر از امت من یا چند نفر مرد از شما بسوی چپ برده می‌شوند و در حدیث انس کلمه «ناس» بصیغه نکره یعنی تعداد کمی از مردم و در حدیث سهل بن سعد کلمه اقوام یعنی تعداد کمی از مردم و در حدیث ابو هریره کلمه «رهط» با صیغه نکره یعنی چند نفری و کلمه رهط حداقل به سه نفر اطلاق می‌شود و در حدیث دوم ابو هریره، کلمه «زمره» با همان معنی نکره و همچنین در حدیث اسماء، کلمه ناس و در حدیث ابن مسعود رجال باز هم بصیغه تقلیل آمده. در نتیجه کلمه «ناساً، اناس، رجال، اقوام، رهط، زمره» همه کلمه نکره و به صیغه تقلیل آمده‌اند. کسانی که معلومات کمی از ادبیات عربی داشته باشند می‌دانند که معنی نکره یا کلمه تصغیر یا تقلیل بمعنی جمع قلت است نه بمعنی جمع کثرت.
و جناب آخوند نجمی یا علم به ادبیات عربی نداشته یا اینکه عمداً خود را به صف جاهلان زده و صیغه نکره و جمع قلت را به جمع کثرت ترجمه کرده و فهمیده و در تمام تواریخ اسلامی و غیر اسلامی به صورت تواتر  علم ضروری و بدیهی ثابت شده که جمعیت اصحاب رسول الله به حدی زیاده بوده‌اند که حکومت اسلامی را بدست گرفته و با ابر قدرت‌های زمان خود مثل ایران و روم جنگیدند و غالب شدند و حکومت اسلام را عالم‌گیر نمودند و همچنین کسانی که با انکار زکات و ترک نماز و دعوی نبوت مرتد شدند، همه آنها را سرکوب نمودند.
پس همه پیش‌بینی‌های رسول خدا کاملاً صحیح بوده، اما متعصبِ مقلد و بدخواه، اراده و فهم باطل داشته و مردم کم‌سواد و ناآگاه را دچار حیرت نموده و از راه راست منحرف نموده و عاقبت زشتی را برای خود رقم زده و ضلالت را برای دیگران به جای گذاشته است.
بحث دوم کلمه اصحابی است
در بعضی از روایات کلمه «اناسا من اصحابی» و در بعضی دیگر «رجال من اصحابی» و در بعضی دیگر از روایات «برجال من امّتی» آمده و همچنین در نداء پیامبر کلمه «اصحابی اصیحابی» به صیغه تصغیر روایت شده است که همه این کلمات، نکره و اسم مصغر هستند که دلالت صریح بر جمع قلت دارند و آن معنی و مفهومی را که فرقه سبائی بدان عقیده داشته‌اند، از این کلمات برداشت نشده و نخواهد شد.
بحث سوم حدیث عمّار (ثقتله الفئه الباغیه) است  
و استنباط ضعیف و نادرست اهل التشیع به حدیث: «لا ترجعوا بعدی کفّارا یضرب بعضکم رقاب بعض » رواه البخاری به روایت ابن عمر و ابوبکره و در روایت ابن عباس: «لا ترتدّوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض » دلیل ظاهر برای خوارج و اباضیه است نه اهل تشیع. آنان کلمه باغیه را بمعنی کفر و کافر ترجمه یا تاویل می‌کنند و بر معاویه و لشکریان او تاخته‌اند.
و خوارج از حدیث صریح «لا ترتدّوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض» به کفر علیّ و معاویه و عمرو بن عاص و لشکریان ایشان استنباط نمودند.
و اهل تشیع در جواب حدیث خوارج، عاجز و ناتوان هستند. زیرا که جمله «لا ترتدّوا کفاراً» ظاهر و صریح است و محل تأویل را ندارد و حادثه «ضرب رقاب» در بین ایشان رخ داده است. (یعنی علی و معاویه (رض)).
3- دیدگاه سوم مذهب اهل سنت و جماعت است که در مقابل شیعه و خوارج قیام نموده و دلیل آنها را حمل بر مفهوم غلط از قول صحیح و صریح رسول خدا کرده و امتیاز مذهب ناجیه را نصیب خود نموده است. اهل سنت می‌گویند: «سرکشی گناه است و اگر باغی بدون دلیل، سرکشی کند، کیفر آن قتل است و در روز قیامت سزای دیگری برای این گناه ندارد و اگر باغی دارای دلیل باشد و در دلیل خود خطای اجتهادی داشته باشد، از کیفر دو دنیا معاف است. پس معاویه خواهان انتقام گرفتن از قاتلین عثمان بوده همان گونه که امیر المؤمنین برای گرفتن خون عبدالله بن خبیب از اهل مهروان انتقام گرفت و چهار هزار نفر را به قتل رسانید.
پس کسانی که سرکش و سرکشی (باغی و بغاوت) را به کافر و کفر تعبیر می‌کنند، این تعبیر آنان بدون دلیل بوده و از اختراعات خودشان است. اما در مقابل خوارج و استدلال ایشان به حدیث «لا ترتدّوا کفّاراً» اهل سنت عقیده دارند که کلمه کفر در همه جا بمعنی خروج از اسلام تعبیر نمی‌شود بدلیل اینکه قتل و قتال در فطرت بشر است و مسلمان با این عمل گناه کار می‌شود مگر هنگامی که بدون دلیل و از روی عناد باشد.
چنانچه خود قرآن قتال دو طائفه را با صفت مؤمنین تعبیر می‌کند: «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما»: و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ و قتال پردازند آنها را آشتی دهید: مؤمنان برادر یکدیگر پس برادران خود را صلح و آشتی دهید و از الله بترسید تا مشمول رحمت او شوید. سوره حجرات آیه 9-10.
خداوند، پس از قتالی که بین دو گروه رخ می‌دهد، هنوز آنان را به اهل ایمان تعبیر می‌کند. و همچنین رسول خدا درباره حسن می‌فرماید: «ابنی هذا سیّد و لعل الله ان یصلح به بین فئتین من المسلمین» این پسر من سید است و شاید الله عزوجل به واسطه او در بین دو طائفه از مسلمین صلح و آشتی دهد، که مسلماً یکی از آن دو طائفه معاویه و لشکریان او هستند. در نتیجه صفت سرکشی و قتال با صفت ایمان و اسلام جمع شده و آن شخص را از اسلام و ایمان خارج نکرده و نمی‌کند و در عبارت دیگر، جنگ بین دو گروه مسلمین به کلمه فتنه یا شر تعبیر شده است.
چنانچه رسول خدا می‌فرماید «ستکون فتن القاعد فیها خیر من القائم» یا می‌فرماید «ویل للعرب من شرٍ قد اقترب»: یا: «تظهر الفتن و یکثر الهرج» (ای القتل) چنانچه امام بخاری رحمت الله علیه در صحیح خود می‌گوید.
 •   •         (انفال: 25)
«و ما کان النبیّ یحذّر من الفتن» ص 1045 ج 2 در این کتاب بیست و هشت عنوان، و هشتاد و هفت حدیث صحیح و موصول روایت نموده است.
معنی فتنه از دیدگاه قرآن
واژه «فتنه» در قرآن دارای تعابیر مختلفی است. از جمله:
       (الذاریات: 14)
«بچشید عذاب خود را».
    •      (الذاریات: 13)
«همان روزی است که آنها را برآتش می‌سوزانند». (1- که به معنی تفرقه و نفاق می‌آید).
       (التوبه: 47)
«و بسرعت در بین شما به فتنه‌انگیزی (و ایجاد تفرقه) می‌پرداختند».
          (التوبه: 48)
آنها (یعنی منافقین) پیش از این (نیز) در پی فتنه انگیزی (تفرقه) بودند». (2- به معنی افتادن در گناه آمده است).
            (التوبه: 49)
«و ما را به گناه نیفکن آگاه باشید آنها (هم اکنون) در گناه افتاده‌اند». (3- به معنی آزمایش و امتحان هم آمده است).
 •      (طه: 40)
«و بارها تو را آزمودیم». (4- به معنی آزمایش است).
            (أنبیاء: 35)
«و شما را باید لها و خوبیها آزمایش می‌کنیم و سرانجام به سوی ما باز گردانده می‌شوید». (5- به معنی فریب دادن هم آمده است).
            (اسراء: 73)
«نزدیک بود آنها تو را (با وسوسه‌های خود) از آنچه بر تو وحی کرده‌ایم بفریبند تا غیر آن را به ما نسبت دهی».
همچنین بر افعالی که پروردگار و از انسان صادر شود اطلاق می‌شود. مثل بلا و مصیبت، قتل، عذاب، معصیه و ... و اگر از جانب الله تعالی باشد بر وجه حکمت است و اگر از انسان و بدون دستور پروردگار صادر شود، مذموم است.
         (بقره: 191)
«شرک و اخراج مشرکین، شما را از شهر مکه از کشتار (در حرم) بدتر است».
         (بقره: 217)
«کفر در حرم و مسجد الحرام و بیرون کردن ساکنان آن و ایجاد فتنه حتی از قتل بالاتر است».
                   (بروج: 10)
«کسانی که مردان و زنان با ایمان را عذاب دادند سپس توبه نکردند برای آنها عذاب دوزخ و عذاب آتش سوزان است».
این فتنه از انسان صادر شده و مذموم است.
       (طه: 131)
«تا آنها را در آن (نعمت‌ها) بیازماییم».
این فتنه همان حکمت الهی است.
در نتیجه، فتنه به معنی فساد و قتل و عذاب و ... در زمان خلفای سه‌گانه بحمدالله دیده نشده و آنانی که با دعوی نبوت و انکار زکات و ترک نماز مرتد شدند، سرکوب و از بین برداشته شدند و فتنه بمعنی فساد و تفرقه‌انگیزی بین مسلمین از گروه فرقه عبدالله بن سبأ و همراهانش در آواخر خلافت ذی النورین دیده شده است. این فتنه سرانجام به شهادت خلیفه سوم منجر گردید. اما فتنه به معنی قتل، کشتار و ایجاد تفرقه بین مسلمین طاهر گردید. بعد از شهادت خلیفه سوم تا زمان صلح امام حسن با معاویه دیده شده و امام حسن با صلح خود دروازة فتنه را بست و امتیاز این پاداش را نصیب خود گردانید. فتنه دوم در زمان خلافت یزید رخ داد که به شهادت امام حسین و اهل بیت او تمام شد و فتنه سوم در زمان عبدالملک و عبدالله بن الزبیر رخ داد که سرانجام به شهادت وی انجامید و فتنه چهام در اواخر خلافت بنی‌امیه و ابتدای خلافت بنی‌عباس رخ داد و به افول خلافت بنی‌امیّه منجر گردید و بعداً در دوران خلافت بنی‌عباس هم فتنه به معنی قتل و کشتار گاه‌گا‌هی رخ داده اما در کل نظام و غلبه حکومت اسلامی در دوران خلافت بنی‌امیه و بنی‌عباس به اوج خود رسید که نشانگر بشارت‌های قرآن و پیش‌گوئی‌های رسول خدا است که در حقیقت، جواب شبهات دشمنان اسلام و مسلمین است و به نستعین.
  •     •         •               (التوبه: 100)
«پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که به نیکی از آنها پیروی می‌کردند الله تعالی از آنها خشنود گشت و آنها (نیز) از او خشنود شدند، و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساختند، که نهرها از زیر درختانش جاری است جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ».
به طور حتم در این آیه مبارکه، عشره مبشره نیز داخل هستند و کلمه - و رضوا – و اعدّ: بصیغه ماضی آمده‌اند و بشارت جنت قطعی است و فرقه سبائی منکر مفهوم این آیه هستند و در نزد اهل سنت بطور اجماع عقیده دارند بر اینکه عشره مبشره و اصحاب بدر و احد و اهل بیعت رضوان در حدیبیه مصداق اولیه این آیه هستند.  
بشارت دوم: گواهی قرآن به ایمان صحابه که در صلح و بیعت حدیبیه شرکت نمودند. باز هم عشره مبشره و اصحاب بدر و احد از بیعت کنندگانند.
1-           •      
        (فتح: 4)
«ترجمه او کسی است که آرامش را در دل‌های مؤمنان (بیعت کنندگان در صلح حدیبیه) نازل کرد تا ایمانی و یقینی بر ایمانش بیفزایند».
2-  •          
    (فتح: 10)
«کسانی که با تو بیعت می‌کنند (در صلح حدیبیه) (در حقیقت) با الله بیعت می‌نمایند و دست خدا بالای دست آنهاست».
3-          •         (فتح: 16)
«به بازماندگان اعراب از منافقین که در این سفر و بیعت با شما، نیامدند بگو: بزودی از شما دعوت می‌شود که به سوی قویِ نیرومند و جنگجو بروید و با آنها پیکار کنید یا اسلام بیاورند».
(منظور از مخلفین فارس و الروم و هوازن و ثقیف، و غطفان، و بنو حنیفه اهل الیمامه اصحاب مسیلمه است).
4-                         (فتح: 18)
«الله تعالی از مؤمنان هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند راضی و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود می‌دانست، از این‌رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی بعنوان پاداش نصیب آنها فرمود».
5-                     (فتح: 21)
«و نیز غنائم و فتوحات دیگری (نصیبتان می‌کند) که شما توانایی آن را ندارید، ولی قدرت خدا به آن احاطه دارد و خداوند بر همه چیز تواناست».
(منظور فارس و روم و تمامی آنچه مسلمین فتح کرده‌اند).
6-             •             (فتح: 26)
(به خاطر بیاورید) هنگامی را که کافران در دل‌های خود خشم و نخوت جاهلیت داشتند و (در مقابل) خداوند آرامش و سکینه خود را بر رسول خویش و مؤمنان (بیعت کنندگان در صلح حدیبیه) نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر کس شایسته‌تر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز داناست.
7-             
    (فتح: 29)
مراد از این قوم: هوازن و ثقیف، و غطفان است که در حیات رسول خدا، اصحاب بیعت رضوان با آنان جنگیدند و همچنین حکومت ابر قدرت فارس (ایران) و روم – و مدعیان نبوت و مانعین زکات و تارکین نماز که بعد از حیات رسول خدا تمام صحابه در زمان خلافت ابوبکر الصدیق و عمر فاروق و عثمان ذی‌النورین با تمام نیرو جهاد کردند و همه این کفار را از بین بردند و پرچم اسلام را در تمام خاورمیانه بر افراشتند و حکومت اسلام را سر بلند و بینی فرقه سبائی را به خاک مالیدند.
و مراد از این غنائم و پیروزی بعد از حنین فتوحات ایران و روم است که در زمان خلفاء ثلاثه فتح گردیدند!  
اینست گواهی صریح قرآن بر تقوای اصحاب صلح حدیبیه که عددشان به هزار و چهار صد یا هزار و پانصد نفر می‌رسید و عشره مبشره از جمله این افراد بوده‌اند.
محمد فرستادة خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفار (از مشرکین عرب و یهود و نصاری) سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند پیوسته آنان را در حال رکوع و سجود می‌بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را می‌طلبند .... و در آخر می‌فرماید این (اوصاف ذکر شده) برای آن است که کافران را به خشم آورد اعضاء این گروه که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند خدا آمرزش و پاداش بزرگ را به آنها وعده داده است. بعضی از معاندین حرف «مِنْ» را از «مِنْهُم» در آیه 29 به معنی تبعیض گرفته تا اراده بد و باطل خود را که همان بدبینی بر علیه صحابه بوده پیاده و دلیل بگیرند. در حالی که حرف «مِنْ» در اینجا بیانیه است نه برای تبعیض مثل حرف «مِنْ» که در آیه
 فاجتنبوا الرجس من الاوثان 
«از پلیدی مجسمه‌ها اجتناب کنید».
بیانیه است و اگرنه معنی غلط می‌شود.
و همچنین اگر حرف «مِن» از «مِنهم» به معنی تبعیض ترجمه شود برخلاف آیات 4-5-18- 26 همین سوره می‌باشد و با جملات ابتدائی خود این آیه مطابقت پیدا نمی‌کند زیرا در این آیات صیغه جمع بدون تبعیض آمده است مثل
        (فتح: 4)
       (فتح: 5)
 •       (فتح: 10)
                        (فتح: 18)
            •       (فتح: 26)
واژه‌های «والذین معه – بینهم – تراهم – سیماهم – فی وجوهم – مثلهم – لیغیظ بهم الکفّار» – تمام این صیغه‌ها، صیغه و ضمیر جمع هستند بدون این که بین یاران پیامبر تبعیض قائل شود. پس تاویل فرقه سبائی غلط و بر خلاف مفهوم و معنی قرآن است.
پس تمامی صحابه که در بیعت رضوان یا صلح حدیبیه شرکت داشته و بیعت نمودند به تصریح قرآن اهل بهشت بوده و دارای ایمان کامل بوده و خدا نیز از آنان راضی می‌باشد.

فصل دوم در نقل آن احادیثی که معنی و مفهوم آن با این آیات مطابقت دارد
1- عن ابی سعید الخدری قال قال رسول الله: «لا تسبوا اصحابی فلو انّ احدکم انفق مثل احد ذهبا ما بلغ مدّ احدهم و لا نصیفه».  
رسول خدا فرموده است: اصحاب مرا دشنام نگویید اگر کسی از شما (منظور کسانی که بعد از آنان می‌آیند) به اندازه کوه احد طلا در راه خدا بدهد به اندازه یک مشت و یا نصف آن که یاران من در راه خدا داده‌اند، نمی‌رسد.
2- و اصحابی امنه لامّتی فاذا ذهب اصحابی اتی امّتی ما یوعدون (من البدع و الحوادث و ذهاب الخیر و محبئی الشرّ».
اصحاب من سبب امنیّت برای امّت هستند وقتی که اصحاب من بروند (یعنی نباشند) امت من مبتلا می‌گردند و دچار آنچه وعده داده می‌شوند.
3- «عن عمران بن حصین قال قال رسول الله خیر امّتی قرنی ثم الّذین یلونهم ثم الّذین یلونهم».  
برترین امت من کسانی هستند که در زمان حیات من هستند بعد از ایشان کسانی که اصحاب من را همراهی و با آنان هم زمان باشند و بعد کسانی که با تابعین هم قرن (زمان) باشند».
4- «عن جابر قال قال رسول الله لایدخل النار احد بایع تحت الشجره».  
رسول خدا فرموده کسی که در زیر درخت (در صلح حدیبیه) بیعت کرده وارد دوزخ نمی‌شود.
5- «عن ابی سعید الخدری عن النبی قال انّ من آمّن الناس علیّ فی صحبته و ماله ابوبکر و عند البخاری ابابکر».
اولین کسی که به من ایمان آورد، ابوبکر بود و با مالش بیشتر از هر کسی مرا یاری داد.
6- «عن عائشة قالت قال لی رسول الله فی مرضه ادعی لی ابابکر اباک و اخاک حتّی اکتب کتاباً فانّی اخاف ان یتمنی متمنّ و یقول قائل انا (او) انا اولی – و لا – و یأبی الله و المؤمنون الا ابابکر».  
عائشه ام المؤمنین می‌فرمایند: رسول الله در مرض خود بمن گفت: پدر و برادر خود را صدا کن تا برایشان نامه (خط) خلافت بنویسم، زیرا من می‌ترسم کسی دیگر خواهان (آرزو) خلافت باشد و بگوید که من شایسته‌ترم – نه الله تعالی و نه مومنان کسی را جز ابوبکر برای مقام خلافت نمی‌خواهند.
7- «عن الحارث عن علی قال: قال رسول الله ابوبکر و عمر سیدا کهول اهل الجنة من الاولین و الاخرین الاّ نبیین و المرسلین لا تخبرهما یا علی ماداما حیین».  
رسول الله فرمود: ابوبکر و عمر کهن سالترین اهل بهشتند. از اولین تا آخرین انسان بجز پیامبران.
8- «عن ابن عمر انّ رسول الله قال لابی بکر انت صاحبی علی الحوض و صاحبی فی الغار ». رسول خدا به ابوبکر فرمود: تو همراه من بر حوض و همراه من در غار هستی.
9- «فقام سعید بن زید فقال: اشهد علی رسول الله انّی سمعته و هو یقول عشرة فی الجنة النّبیّ فی الجنة و ابوبکر فی الجنة و عمر فی الجنة و عثمان فی الجنة و علیّ فی الجنة و طلحه فی الجنة و الزبیر بن العوام فی الجنة و سعد بن مالک فی الجنة و عبدالرحمن بن عوف فی الجنة .... و العاشر: هو سعید بن زید».
سعید بن زید بن عمرو بن نفیل: فرمود من خدا را شاهد می‌گیرم که رسول خدا می‌گفت ده نفر در بهشت هستند: پیامبر در جنت هست: ابوبکر در جنت هست عمر در جنت هست عثمان در جنت هست علی در جنت هست طلحه در جنت هست زیبر بن عوام در جنت هست. سعد بن مالک در جنت است، عبدالرحمن بن عوف در جنت است دهم سعید بن زید: (راوی حدیث) در جنت است.
10- «عن سعید بن زید قال اشهد علی رسول الله انّی سمعته یقول اثبت حراء فما علیک الاّ نبی او صدیق او شهید وعدّهم: رسول الله، ابوبکر، و عمر، و عثمان و علی و طلحه و الزبیر، و سعد (بن ابی وقاص) و ابن عوف، و سعید بن زید».
سعید بن زید می‌گوید من بر رسول خدا گواهی می‌دهم و به تحقیق از او شنیدم که می‌فرمود: آرام بگیر، ای غار حرا، بر پشت تو جز نبی و صدیق شهید کسی دیگر نیست، و بعد این افراد را شمرد -: رسول الله، ابوبکر، و عمر، و عثمان، و علی و طلحه، و الزبیر، و سعد، و ابو عوف و سعید بن زید و در بخاری به روایت انس چنین آمده ان النبی صعد احداً ص 519 و ابوبکر و عمر و عثمان «فرجف بهم فقال اثبت احد فانّما علیک نبّی» و صدیق و شهیدان پیامبر با ابوبکر و عمر و عثمان بالا کوه احد رفتند. پس کوه تکان خورد. بعد رسول خدا فرمود: آرام گیر ای احد، بر روی تو نبی و صدیق، و دو شهید هستند.  
11- ابو موسی الاشعری می‌گوید: رسول خدا بمن گفت: «ائذن له و بشرّه بالجنه» به ابوبکر اجازه ورود بده و به او بشارت بهشت بده و همچنین به عمر و در حق عثمان فرمود: «ائذن له و بشره بالجنه علی بلوی تصیبه» به عثمان اجازه ورود بده و به او بشارت بهشت بده البته به همراه مصیبت (دنیوی) که به او می‌رسد.  
12- و همچنین رسول خدا به ابوبکر الصدیق می‌گوید «و ارجون ان تکون منهم یا ابابکر».
من امیدوارم که تو از آن کسانی باشید که از همه دروازهای بهشت به آنان اجازه ورود داده بشود ای ابوبکر.
13- و در حق عمر می‌فرماید «فان یک فی امّتی احد فانّه عمر» در امّت‌های گذشته کسانی بوده‌اند که به آنان سخن حق الهام می‌شد. اگر در امّت من کسی باشد همانا او عمر است.
14- علی می‌گوید: «برترین مردم بعد از پیامبر ابوبکر و عمر هستند».
و در حق اصحاب بدر قرآن می‌فرماید:
            (انفال: 11)
«و پلیدی شیطان را از شما دور سازد و دلهایتان را محکم و گام‌ها را با آن استوار دارد».
  •       •     (انفال: 40)
«خداوند سرپرست و مددکار شما است. چه سرپرست خوبی و چه یاور خوبی».
          •       •                  (انفال: 75)
«و آنها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند، و آنانی که (مهاجرین را) پناه دادند و یاری نمودند، آنان مؤمنان حقیقی‌اند برای آنها آمرزش (و رحمت خدا) و روزی شایسته‌ای است (74) و کسانی که بعداً ایمان آوردند و هجرت کردند و با شما جهاد نمودند، از شما هستند».
قرآن مهاجرین و انصار را که در جنگ بدر شرکت کرده‌اند مؤمن بر حق معرفی می‌کند و همچنین کسانی که بعداً در خط ایشانند به آنان همین بشارت را می‌دهد امّا فرقه‌ی سبائی گواهی قرآن را نادیده ‌گرفته و همچنین رسول خدا فرموده که الله تعالی درباره سیصد و سیزده صحابه مجاهد بدری می‌گوید «اعملوا ما شئتم فقد وجبت لکم الجنة او قد غفرت لکم» هر چه می‌خواهید بکنید همانا بهشت برای شما واجب شده یا شما مورد بخشش قرار گرفتید ». خداوند برای سعید و سیزده صحابة مجاهد که در بدر شرکت نمودند و همچنین هزار و پانصد نفری که در حدیبیه حضور داشتند، مژده بهشت را در حق آنان روا داشته و در قرآن به آن اشاره فرموده است. و همچنین از ایشان راضی و خوشنود است. و آنچه فرقه‌ای سبائی استنباط نموده لازمه‌اش اینست که در وعده خدا و رسولش تغییر و خلاف وعده روی داده است که از آیندة آنان خبر نداشته و بدون خبر از آینده، به ایشان وعده جنت داده است.
در حالی که به عقیده اسلام و مسلمین خلاف در وعده خدا هرگز صورت نمی‌پذیرد. چنانچه قرآن می‌گوید:
 •        (آل عمران: 194)
«زیرا تو هیچ گاه از وعدة خود تخلف نمی‌کنی».
پس وعدة خدا و رسولش، صحیح و بجاست و غلط و جهالت در استنباط دشمن مقلد است، در خاتمه باید عرض کنم:
که جناب آیه الله مرتضی عسکری و محمد صادق نجمی؛ الحمدلله با تمام سعی و قدرت قلمی و عداوت قلبی و تقلیدی خود نتوانسته‌اند، مقصد نهائی خود را، با دلیل صحیح و سالم بر علیه فاتحین دنیا و یاران بر حق رسول خدا ثابت کنند، و در آخر مجبور شدند با چند مسائل جزئی و فقهی) آن هم، با قطع و برید عبارات حدیث، بر علیه آنان حمله و اعتراض نابجا کنند، و این را هم ندانسته‌اند که اختلاف در مسائل فقهی و خطاء در فتاوای اجتهادی و قضاوت در همه مذاهب‌ها، از اول تا آخر بوده و هست، و بالاخص، خطاهای اجتهادی خلیفه چهارم چند برابر، بیشتر از خطاهای دیگران بوده است، چنانچه تمام آن مسائل و فتواهای علی را امام شافعی «حبر الامت و پسر عموی خاتم الانبیاء» در جلد هفت کتاب الام روایت نموده است. لکن، اهل سنت احترام و محبت چهار خلیفة بر حق، و تمام اصحاب رسول خدا را (با آن اختلاف جزئی فقهی) بر خود واجب می‌دانند و به دشمنان ایشان: (همان گونه که قرآن موجود می‌فرماید و جواب داده) جواب ذلّت بار داده‌اند و تا قیامت می‌دهند، انشاء الله جناب محمد صادق در (ص 410 کتاب خود) آخرین حمله بی‌دلیل خود را با عنوان: اعتراف به حقیقت، با دو نکته ضعیف تمام نموده است؛
اول: سخن براء بن عازب که گفته: ولی چه کنم این همه را به رایگان از دست دادیم زیرا تو نمی‌دانی که ما پس از رسول خدا چه حوادثی به وجود آوردیم.
دوم: عمر گفته «بخدا سوگند آرزو می‌کنم که همه این کره خاکی طلا می‌گردید و من همه آن را در راه خدا می‌دادم، پیش از آن که عذاب خدا را ببینم». جناب محمد صادق نجمی: این را نمی‌داند که بندگان خاص خدا – (از انبیاء و اولیاء) – همیشه در دربار الله عزّوجل، خود را مقصر می‌دانند و به تقصیر خود معترف هستند و خوف‌شان از باقی مؤمنان بیشتر است.


قرآن به خاتم الانبیاء دستور می‌دهد:
                •              (الاحقاف: 9)
«بگو من پیامبر نوظهوری نیستم و نمی‌دانم با من و شما چه خواهد شد، من تنها از آنچه بر من وحی می‌شود پیروی می‌کنم، و جز بیم دهندة آشکاری نیستم».
و در سوره نصر می‌فرماید:
          (نصر: 3)
«و از او آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است».
و خود رسول خدا می‌فرماید: «اما و الله انّی لا خشاکم لله و اتقاکم له متفق علیه» مشکاه: ص 27.
آگاه باشید سوگند به خدا من از همه شما نسبت به خدا زیاده می‌ترسم
«و قال و الله انّی لاستغفر الله و اتوب الیه فی الیوم اکثر من سبعین مرّه – بخاری و فی روایه مائه مرّه فانّی اتوب الیه فی الیوم مائه مرّه» - مسلم مشکاه ص 203.
رسول خدا می‌فرماید: «سوگند به خدا همانا من در هر روز بیشتر از هفتاد بار از خدا آمرزش می‌خواهم و به سوی او توبه می‌کنم». و در روایت مسلم صد دفعه آمده است.
1- زین العابدین می‌گوید: «امر امرت به فابطات عنه و نهی نهیتنی عنه فاسرعت الیه». از امری که به آن فرمان داده‌ای و من در انجامش کندی کردم و کاری که مرا از آن نهی نمودی و من به سویش شتافتم. از تو آمرزش می‌خواهم.
2- «یا الهی اقراری عندک بسوء ما اکتسبت». خدایا! اکنون که در برابرت، به زشتی اعمالم اعتراف می‌کنم، برایم سودی خواهد داشت؟ مصدر سابق ص 76.
3- و آیا اقرار به زشتی آنچه انجام داده‌ام، مرا از عذاب تو نجات خواهد داد؟
4- بلکه سخن بندة ذلیل را به زبان می‌آورم بنده‌ای که به خود ستم کرده و حریم حرمت پروردگارش را سبک شمرده، بنده‌ای که گناهش عظیم است و روی هم انباشته و روزگار از او روی گردانده و عمرش سپری شده.
5- منم که خطاها پشتم را گرانبار کرده، و منم که گناهان عمرم را به تباهی برده، و منم که از سر جهالت، تو را نافرمانی کرده‌ام – همان دعای 16 در آمرزش خواهی از گناهان ص 93.
6- پس ای خدای من نادان‌تر از من به صلاح کار خود، کیست و غافل‌تر از من به نصیب و خط خویش کدام انسان است و چه کسی از من از اصلاح نفس خویش دورتر است. همان ص 95.
7- و خود را از گناهانی که آبرویم را می‌برد باز دارم.
8- ای خدای من گناهانم فراوان‌تر و آثارم زشت‌تر و کردارم شنیع‌تر و گستاخیم در باطل شدید‌تر.
9- و هشیاری و مراقبتم در مقابل تهدیدت ناچیزتر از آن است که بتوانم عیوبم را در پیشگاهت شماره کنم یا قدرت یاد کردن گناهانم را داشته باشم. همان ص 96 انتشارات پیام آزادی.
این نمونه‌ها‌ از خروار تمام این اعترافات و اقرار به گناه دلیل صریح و روشنی است بر اینکه اهل بیت و اولادانش معصوم نبوده‌اند و ادعای عصمت، اختراع مدعیان عصمت بوده بدون اینکه به اقوال ائمه اهل بیت اعتناء بکنند بلکه از خود می‌بُرند و می‌دوزند اما قول براء بن عازب به اعتراف حوادث: ایشان متوفی هفتاد و دو هجری است و مرادش از حوادث جنگ‌های جمل و صفین بوده یعنی به جنگ‌هایی که بین علی و عائشه و طلحه و الزبیر و معاویه واقع گردیده است تعبیر و پیش‌بینی شده‌اند. چنانچه بعضی از صحابه کنارگیری را اختیار نمودند و شرکت نکردند. درباره همین جنگ‌ها رسول خدا فرموده بود: «ستکون فتن القاعد فیها خیر من القائم» یا می‌فرماید «ویل للعرب من شر قد اقترب یا تظهر الفتن و یکثر الهرج» (ای القتل).
اصحاب رسول الله از بدعات و شرک بحفظ خدای عزّوجّل محفوظ و مصون بوده‌اند.
زیرا الله تعالی دیانت و ایمان آنان را معیار برای صحت ایمان دیگران قرار داده:
          •          
    (بقره: 137)
«اگر آنها (یهود و نصاری) نیز به مانند آنچه شما ایمان آورده‌اید ایمان بیاورند، هدایت یافته‌اند، و اگر سرپیچی کنند از حق جدا شده‌اند».
2-      •             (فتح: 26)
«و آنها را (ای صحابه بیعت کنندگان) به حقیقت تقوی ملزم ساخت و آنان از هر کس شایسته‌تر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز داناست».
کسانی که شایسته و اهل تقوی باشند هرگز مبتلا به شرک و بدعات نمی‌گردند و مستحق چنین جائزه نمی‌شوند.
و رسول خدا فرموده است: در زمانی که اختلاف و بدعات در امت ظاهر شود: در آن هنگام باید به سنت من و سنت خلفای راشدین متوسل شوید».
«فعلیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین عضّوا علیها بالنواجذ» – کسانی که از شما زنده باشند. اختلافی زیادی را می‌بینند پس بر شما لازم است که در مسیر من و خلفاء راشدین حرکت کنند – زیرا خط و مسیر خلفاء راشدین همان خط و مسیر رسول خدا است. این حدیث از عرباض بن ساریه صحابی مشهور به دوازده شیوه در سنن اربعه روایت شده و یا می‌فرمایند «و تفترق امّتی علی ثلاث و سبعین ملّة کلّهم فی النار إلا ملّة واحدة قالوا من هی یا رسول الله؟ قال ما انا علیه و اصحابی» امت من هفتاد سه فرقه می‌شوند: همه به دوزخ می‌روند مگر یک گروه از آنان. صحابه عرض کردند یا رسول الله آن یک فرقه چه کسانی می‌باشند؟ فرمود کسانی هستند که از روش من و اصحاب من پیروی می‌کنند.
این حدیث را امام ترمذی از عبدالله بن عمرو روایت کرده و سند آن را حسن دانسته و همچنین از ابو هریره روایت نموده و آن را صحیح دانسته‌ او ابو داود و النسائی و ابن ماجه و الحاکم روایت کرده‌اند و از انس هم روایت شده و احمد و ابن ماجه روایت کرده‌اند و بویصیری در الزوائد گفته: «اسناده صحیح، رجاله ثقاه» و از عوف بن مالک ابن ماجه روایت کرده است.
از آیات 137 سوره بقره و صد سوره توبه و آیه 4-5-18-26 سوره الفتح و آیه 11-40-74-75 سوره انفال و از احادیث فوق الذکر به صراحت کامل روشن گردید اصحاب رسول الله که اهل سنت به آنها عقیده دارند و پیرو خط آنان هستند، از جانب خداوند از شرک و بدعات مصون و محفوظ بوده‌اند. با این همه برهان دربارة برتری آنان از قرآن و احادیث آنان: بشرند و از خطا و نسیان و احیاناً از گناه نیز معصوم نبوده‌اند؛ بلکه پیامبران اولوالعزم هم از خطا و نسیان معصوم نیستند. چنانچه قرآنِ موجود بصراحت کامل این مسأله را بیان نموده است و بنده در صفحات گذشته آیه‌‌های متعلق به این مضمون را نقل نموده‌ام.
 
فائده
بعضی معاندین جاهل یا متجاهل، متخصصین را در فن حدیث متهم به تدلیس غیر جائز نموده‌اند.
باید بعرض برسانم که این معترض در اعتراض خود تدلیس و تلبیس (بمعنی کتمان حق) کرده و از اصطلاح جمهور محدثین متخصصین فن حدیث آگاهی نداشته بنابراین مطلق تدلیس را از خاص و عام جرح دانسته و عیب می‌داند حال آنکه اصل ماجرا و اصول چیز دیگر است.
چنانچه علاّمه محقق و مؤلف منصف، محمد بن ابراهیم الوزیر الیمانی در صفحه 84 کتاب خود «العواصم و القواصم فی الذبّ عن سنة ابی القاسم» جلد هشت ص 238 می‌فرماید: «فانّ مذهب اهل البیت ان التدلیس جائز و انه لا یجرح الراوی به و کذلک جماهیر علماء المعتزله ممن یقبل المرسل و کذلک جمهور اهل الحدیث انّ المدلس لا یجرح عنهم ذلک مع الاجماع علی عدالتهم مثل الحسن البصری و سفیان بن عیینه و سفیان الثوری و خلق کثیر».
مذهب اهل بیت و جمهور علماء معتزله و مذهب جمهور اهل حدیث: تدلیس را جائز می‌دانند و مثل مرسل همه راویان مدلس را مجروح نمی‌دانند: زیرا بسیاری از علماء ثقات و معتمد که بر عدالت شان اجماع امت است (احیاناً و ظاهراً و بضرورت خوف از اطرافیان خود) تدلیس کرده‌اند مثل حسن بصری و سفیان بن عیینه و سفیان الثوری و غیرهم.
«و قد یجرح اهل الحدیث بالتدلیس اذا صدد ممن لیس له بصر بالاسناد و علم الرجال و کان یدلس احادیث الضعفاء و یخلط الغثّ بالسمین و امّا اهل البصر بهذا الشان المجرب صدقهم و تحرّیهم فالکلام فیهم کما قدّمته علماء متخصصین اهل حدیث تدلیس» کسانی را جرح می‌دانند که علم و بینائی اسناد و علم رجال را ندارند و احادیث ضعفاء را تدلیس می‌کنند – و برای اهداف خود ضعیف را با صحیح خلط و بصورت تلبیس تحویل مخاطب می‌دهند امّا علماء متخصصین فن حدیث که صدق‌شان مجرب و جدیت در تلاش‌شان در عالم مشهور و ثابت شده احیاناً اگر به صورت تدلیس روایت کنند، جرح حساب نمی‌شود چنانچه قبلاً بیان گردید. مصدر سابق.
2- و همچنین بعضی معاندین – علاّمه ابن شهاب زهری را به خاطر پوشیدن لباس نیروی انتظامی جرح نموده‌اند – «کان الزهری بزی (لباس) الاجناد و کان فی رتبة امیر فان زیّ الاجناد غیر محرّم لا فی الکتاب و لا فی السنه – کان له قبه معصفره و ملحفه معصفره».  
ایشان عبا و روپوش زرد رنگی داشتند و درجه او امارت بوده است. پوشیدن چنین لباسی نه در قرآن ممنوع شده و نه در احادیث.
3- عکرمه غلام ابن عباس و همچنین روایت جرح از یحیی البکّاء عن ابن عمر در حق عکرمه صحیح و ثابت نیست؛ زیرا خود یحیی البکّاء متروک الحدیث است ابن حبان می‌گوید ممکن نیست عدل بکلام مجروح و متروک مجروح گردد و اهل حجاز کلمه کذب را به جای خطا اطلاق می‌کنند . و خود عکرمه می‌گوید. کسانی که مرا تکذیب می‌کنند. چرا مشافهتا با من صحبت نمی‌کنند. یعنی جرح‌شان بدون دلیل و حجت است و چنین جرح اعتبار ندارد . ابن عباس می‌گوید «ما حدّثکم به غّسی عکرمة فصدّ قُوه فانه لن یکذب علیّ» – عکرمه را در آنچه که برای شما می‌گوید تصدیق کنید او هرگز بر علیه من دروغ نمی‌گوید».
و ابن عباس به او می‌گوید: «انطلق فافت الناس» برو و برای مردم فتوی بده». جابر بن زید و شعبی و ابو حاتم و امام بخاری و نسائی و احمد بن حنبل و ابن معین و اسحاق بن راهویه و ابو ثور و علی ابن المدینی و همه اهل علم؛ عکرمه را ثقه عادل – اعلم – حجت – تابعی – امام الدنیا می‌دانند.  
امام بخاری از قتاده از عکرمه چهار حدیث روایت کرده است.
1- تکبیرات نماز – کتاب الاذان – باب التکبیر و اذا قام من السجود – 117-.
2- کتاب الدیات، باب دیه الاصابع – 20 و الخنصر و الابهام سواء.
3- و المتشبهین بالنساء - کتاب اللباس باب المتشبهین بالنساء و المتشبهات بالرجال – 61.
4- و فی زوج بریره کتاب النکاح باب خیار الامه تحت العبد – 15.
و امام مسلم در «کتاب الحج» از عکرمه و طاوس در «حج ضباعه» (بنت الزبیر بن عبدالمطلب) یک روایت دارند.
و کسانی که او را جرح نموده‌اند، بخاطر رأی خوارج یا رأی نجده الحروری جرج کرده‌اند. از جمله رأی خوارج – (مرتکب کبیره را کافر می‌گویند) – و در احادیث صحیحین یا سنن که از عکرمه روایت شده است، در هیچ یک از احادیث داعی به رأی خود نبوده – و کاذب در مسلک خوارج، «کافر» و در مسلک اهل سنت، «فاسق» است چون شرائط آنان در تشخیص راوی از شرائط محدثین اهل سنت شدیدتر است.
«قال ابو داود، لیس فی اهل الاهواء اصح حدیثا من الخوارج ثم ذکر عمران بن حطّان و ابا حسّان الاعرج».  
ابوداود گفته است: «اهل اهواء (بدعات)، غیر از خوارج اصح الحدیث نیست. بعد بعنوان مثال نام عمران بن حطان و ابو حسان را ذکر نموده است».

 

نقدی بر کتاب سیری در صحیحین

دانلود

درباره کتاب