پاسخ به شبهات قزوینی
نویسنده:
علی حسین امیری
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
مقدمه 4
پاسخ به شبهات قزوینی 6
پاسخ به شبهه ائمه اثنا عشریه (خلفا 12 نفرند) 6
پاسخ به شبهه پیرامون حدیث حوض 8
پاسخ به شبهه: استدلالشان از آیهی ﴿ •• ﴾! 9
پاسخ به شبهه: آیه غار و آیات سوره نور 19
پاسخ به شبهه: آیهی اول سوره المعارج 20
پاسخ به شبهه: منظور نبی اکرمص از أکتب لکم 22
پاسخ به شبهه: لعن بر بالای هفتاد هزار منبر لعن! 23
پاسخ به شبهه: روایت «من ربک أن علی ولي المؤمنین!!» 24
پاسخ به شبهه: امامت و خاتمیت 25
پاسخ به شبهه: اعتقاد به تفویض برای امامان 31
پاسخ به شبهه: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» 32
پاسخ به شبهه: اتحاد شیعه و سنی! 47
پاسخ به شبهه: قیاس عدم ذکر اسم علی در قرآن بر تعداد رکعات نماز! 51
پاسخ به شبهه: چرا علی با ابوبکر و عمر به مقابله نپرداخت؟! 54
پاسخ به شبهه: دیدگاه وهابیت نسبت به عزاداری برای امام حسین! 67
پاسخ به شبهه: به تن کردن لباس سیاه جهت عزاداری! 94
پاسخ به شبهه: رفتن پسران نزد یعقوب تا از طریق او بخشیده شوند 96
پاسخ به شبهه: 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو! 98
پاسخ به شبهه: استدلال غلط از روایت مسلم 99
پاسخ به شبهه: افراد حاضر در کربلا... 102
پاسخ به شبهه: مخالفت صحابه با پیامبرص!! 105
پاسخ به شبهه: سبب واقعه غدیرخم 106
پاسخ به شبهه: کتاب الإمامة والسياسة، منسوب به ابن قتیبه دینوری 115
پاسخ به شبهه: استدلال به سخنان انصار در سقیفه! 119
پاسخ به شبهه: تنازع با اولی الأمر 121
پاسخ به شبهه با استفاده از معجم رجال الحدیث تالیف جناب خوئی 124
پاسخ به شبهه: قرآن بدون اهل بیت، قرآن نیست! 126
پاسخ به شبهه: یکی بودن قرآن و اهل بیت! 127
و اما بررسی اسناد حدیث کتاب الله و عترتی (در کتب اهل سنت): 134
خورشید حق دمید
پاسخ نمیدهی
سرخاب میکنم
خاموش میشوم
اما چه پاسخی
جز قصه و حدیث
قزوینیِ قمی
سطحی نگر شدی
در کله تو نیست
بالای سر ببین
انبار فکر تو
از بین قصهها
منفی نگر شدی
دینت فنا شده
وهابیَم نخوان
من مُسلِمم، همین
دین تو مذهب است
توحید، اصل دین
خونریزی و ترور
تهمت زدن به ما
ای کور آفتاب
ابلیس بیجواب
گر پاسخم دهـی
خود نیـز آگهـی
داری به جز جدل؟
جز حرف بیمحل
در قصهها گمی
غرق توهمی
غیر از شمارهها
نور ستارهها
فکر گزینش است
سرگرم چینش است
آهسته خر شدی
غرق ضرر شدی
تهمت نزن به من
با فکر بت شکن
مذهب، خرافه است
مذهب، اضافه است
تنها سلاحتان
وزر و وبالتان
مقدمه
سلام و درود بر پیامبر اسلام و خاندان پاکش و اصحاب وفادارش.
کتاب حاضر، قسمتی از جلد سوم کتاب سرخاب و سفیدآب است به همراه مطالب دیگری که به آن اضافه گردیده است که همگی مربوط میشود به پاسخ و بررسی پیرامون شبهات جناب دکتر محمد حسینی قزوینی که در نزد شیعیان از جایگاه علمی والایی برخوردار است و خود را مجری اوامر آقای مکارم شیرازی معرفی میکند و همیشه خود را برای هر گونه مناظرهای با علمای اهل سنت آماده میداند و در واقع ایشان نماینده اهل تشیع صفویه میباشند. بنابر این وقتی پاسخ این شخص داده شود، دیگر ساير مدعیان تشیع و دکانداران و سایتها و وبلاگهای بیشمار فیلتر نشده و آزاد، حرفی برای گفتن نخواهند داشت و باید در بطلان عقایدشان مطمئن شوند. اینجانب نیز قبلا همچون جناب قزوینی شیعه شاه عباسی بودم، ولی پس از تحقیق و مطالعه به پوچ بودن چنین مذهبی پی بردم و بدون تعصب عقاید ضاله آن را به دور انداختم، کاریکه برای امثال قزوینی ظاهرا از روی لجبازی یا تعصب یا کِبَر سن، غیر ممکن شده است. خواننده گرامی توجه داشته باشد که همین جناب قزوینی هم طبلی تو خالی بیش نیست، ولی چون متاسفانه برخی از عوام تحقیقی ندارند ممکن است فریب سخنان او را بخورند و ما نیز تنها جهت بیداری این دسته به شبهات این شخص پاسخ دادهایم، وگرنه اینجانب 3 جلد کتاب حاوی سوالاتی با نام سرخاب و سفید آب طرح کردهام و کل مراجع مدعی تشیع را به مبارزه طلبیدهام تا بیسوادی ایشان را ثابت کنم.
پاسخ به شبهات قزوینی
پاسخ به شبهه ائمه اثنا عشریه (خلفا 12 نفرند)
«لا يزال الدين قائماً حتى تقوم الساعة أو يكون عليكم اثناعشر خليفة كلهم من قريش» [صحيح مسلم ج 3 ص 1453 و صحيح بخاري ج 8 ص 127] یعنی: «این دین رو به زوال نمیرود تا روز قیامت و اینکه 12 خلیفه بیایند که همه از قریش هستند». (مراجع شیعه و جناب قزوینی برای اثبات 12 امام شیعه به این حدیث استناد میکنند.)
- اولا جابر بن سمره که راوی این حدیث است میگوید: پیامبر در عصر روزی که اسلمی را سنگسار کردند خطبهای فرمود و در اثنای این خطبه این حدیث را فرمودند که حتی جابر ابن سمره قسمت آخر آنرا درست نمیشنود و از شخصی (پدرش) که جلوی خودش است سوال میکند که پیامبر چه فرمود؟ به هر حال معلوم نیست پیامبر اسلام قبل و بعد از این حدیث داشتهاند در باره چه چیزی صحبت میکردهاند؟
- پیامبر اسلام در این حدیث فرمودهاند این دین برجا و قدرتمند است تا اینکه 12 خلیفه که همگی از قریش هستند سرکار بیایند. در اینجا پیامبر اسلام دارند خبری غیبی را بیان میکنند و ما وقتیکه به تاریخ مراجعه میکنیم میبینیم دوازدهمین خلیفه پس از پیامبر (که اتفاقا همگی از قریشند) عمر ابن عبدالعزیز میباشد که در سال 102 هجری شهید میشود و جالب اینجاست که اولین شکست مسلمانها از فرانسویها در تولوز در همین سال یعنی سال 102 هجری بوده است و اسلام تا این تاریخ در اوج و در حالت پیشرفت بوده است. و این خود یکی از معجزات پیامبر اسلام است.
- اگر منظور شیعه این است که اشاره پیامبر به علی و 11 فرزند اوست این موضوع با تاریخ جور در نمیآید. زیرا دو نفر از این بزرگواران خلیفه شدند (علی و حسن) و یک نفر ولیعهد (امام رضا) و یک نفر به قول شما غائب شد (امام زمان). خوب 12 نفر که خلیفه نشدند، 2 نفر خلیفه شدند، پس پیامبرص از چه چیز خبر دادهاند؟!!
- اگر منظور 12 امام شیعه هستند، آنها بالاخره امام بودند. چرا پس از آنها دین اسلام دنیا را نگرفت و قیامت نشد؟
- بنی امیه و بنی عباس همگی از قریش بودند و مدت 625 سال خلافت آنها به طول کشید و دهها نفر بودند و نه 12 نفر. از امامان شیعه نیز به جز حضرت علی و امام حسن کسی خلیفه نشد. اگر منظور پیامبرص اشاره و تایید بر خلافت 11 نفر از فرزندان حضرت علی بود، باید میفرمودند: 12 خلیفه و جانشین من همگی از بنی هاشم میباشند، زیرا پیامبر اسلام با این سخن راه را برای خلافت بنی امیه و بنی عباس که آنها نیز از قریش بودند باز نمودهاند.
- مشخص است که این حدیث ماهیتی از جنس همان حدیثی را دارد که حضرت ابوبکر در سقیفه به آن اشاره داشتهاند: الائمه من قریش و اگر منظور فرزندان علی بود مسلما حضرت ابوبکر به این حدیث اشاره نمیکرد و اگر اشاره میکرد کسانیکه در سقیفه حاضر بودند به ابوبکر میگفتند پس چرا تو میخواهی خلافت را غصب کنی و منظور پیامبر از ائمه قریش، علی و فرزندان او هستند، ولی در هیچ کجای تاریخ حتی در کتب شیعه کسانیکه در سقیفه بودند چنین سخنی نگفتند.
- حتی حضرت علی نیز در هیچ کجای تاریخ به این حدیث اشارهای نکردهاند. در صورتیکه اگر این حدیث مربوط به ایشان بود جا داشت حداقل در زمان خلافتشان برای احتجاج با معاویه و سایر مخالفین مرتب به این حدیث در سخنرانیها و نامه هایشان اشاره نمایند.
- شما باید بگویید که دستور الهی و منصوب بودن امامان شیعه از کجای این حدیث مشخص است که دارد در مقام انشای یک خبر بیان میشود؟
پاسخ به شبهه پیرامون حدیث حوض
حديثی که مورد استناد دائم مراجع رافضی و جناب قزوینی است مبني بر اينكه در جهان آخرت پيامبرص سراغ اصحاب خويش را ميگيرد و به او ميگويند: تو نميداني اصحاب و يارانت پس از تو چه كردند و آنها پس از تو مرتد شدند. [مسلم (3/111)]
سوال ما اين است كه چطور اين حديث مورد استناد شماست؟ مگر شما عقيده نداريد كه پيامبر و امامان پس از مرگ نيز از احوال ما باخبرند و در واقع زندهاند، پس چطور در اين حديث پيامبرص از ياران خودش هم بي خبر است؟ و حتي از حوادث پس از رحلت خويش اطلاعي ندارد.
مگر شما نميگوئيد: حضرت فاطمه به كسانيكه عليه او ظلم كرده بودند فرموده كه شكايت شما را نزد پدرم خواهم برد، پس چطور پيامبرص بياطلاع است؟
و شما از كجا متوجه شدهايد كه منظور از اصحاب، ابوبكر و عمر هستند؟ و از كجا فهميديد كه منظور از ارتداد غصب خلافت علي بوده؟ اين خلافت الهي ادعاي شماست كه هنوز هم نتوانستهايد آن را ثابت كنيد.
و اما در سوره الرحمن آیه41 چنین آمده: ﴿ • ﴾ [الرحمن: 41] «تبهكاران از سيمايشان شناخته مىشوند و از پيشانى و پايشان بگيرند». در سوره طه نیز چنین آمده: ﴿ • ﴾ [طه: 124] «و هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ (و سختى) خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مىكنيم»، ﴿ ﴾ [طه: 125] «مىگويد پروردگارا! چرا مرا نابينا محشور كردى با آنكه بينا بودم»، ﴿ ﴾ [طه: 126] «مىفرمايد همان طور كه نشانههاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مىشوى» . سوال اینجاست که پس چطور پیامبرص در قیامت اصحاب مرتد خودش را از چهره آنها نمیشناسد؟!! مگر طبق قرآن مجرمین از سیمایشان شناخته نمیشوند؟ ولی عالم رافضی میگوید در قیامت، اصحاب پیامبر اسلام را بردند و پیامبر علتش را جویا شد و به او گفتند که تو نمیدانی!! به این دو کلمه توجه بیشتری داشته باشید: تو نمیدانی!!! و روافض با وجود اینکه معصومین خود را حی و حاضر میدانند پس چگونه و چرا به این حدیث استناد میکنند؟
پاسخ به شبهه: استدلالشان از آیهی ﴿ •• ﴾!
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت (شما بخوانید ضلالت) ، مورخ9/9/1389 ساعت19 سخنرانی داشتند پیرامون اثبات امامت از قرآن و اشاره کردند به سوره بقره آیه 124 و گفتند که حضرت ابراهیم در جوانی پیامبر بوده و نبوت داشته و سپس در پیری و زمانیکه کهنسال شده تازه به مقام امام رسیده است و این دلیلی بر بالاتر بودن امامت از نبوت است و همینطور دلیلی بر اثبات امامت از قرآن میباشد!!
در پاسخ به سخنان گهربار! جناب قزوینی مطالبی را شرح میدهیم: باید گفت همین استدلال، باعث رد و بطلان عقاید شماست، چون به قول خودتان حضرت ابراهیم در ابتدا نبوت داشته و سپس امام شده است، چون اگر شما معتقد به این استدلال هستید پس باید قوانین آن را نیز رعایت کنید و نمیتوانید یک تکه از آن را به نفع خود گزینش کنید. ما طبق همین استدلال از شما میپرسیم: مگر حضرت علی نیز مانند حضرت ابراهیم، ابتدا نبوت داشته که بعد از آن امام شده باشد؟ پس چطور این دو نفر را با هم قیاس میکنید؟ آن هم قیاسی مع الفارق؟ چونکه نبی را با غیر نبی قیاس میکنید (تازه شیعه که منکر قیاس نیز هست) و چنانچه بگویید ما مقام امامت این دو را با هم قیاس میکنیم، باید گفت باز سخنی بیربط زدهاید چون: امامت حضرت ابراهیم دنباله رو نبوت وی بوده و پس از آن اهدا شده است و خود شما نیز این امر را دلیلی بر بالاتر بودن امامت از نبوت میدانید و در حقیقت امامت حضرت ابراهیم متصل به نبوت او بوده است و نبوت وی برای این امر الزامی بوده است، ولی حضرت علی سالها نبوتی نداشته تا بعد از آن امام شود، پس شما دارید امامت حضرت علی را با نبوت و امامت حضرت ابراهیم قیاس میکنید، نه اینکه تنها با امامت او قیاس کرده باشید، و نمیتوانید یک تکه را (طبق معمول همیشه) به نفع خود گزینش کنید. مسلما برخی از پیامبران هم نبوت داشتهاند و هم امامت، ولی این چه ربطی به خلافت حضرت علی دارد؟ شما که مقام امامت علی را از نبوت کل پیامبران الهی بالاتر میدانید، نه اینکه امامت ابراهیم را بالاتر بدانید، شما شخصی غیر نبی را که خودتان برایش امامتی تراشیدهاید از پیامبران الهی و نبوتشان بالاتر میدانید، شخصیکه ذرهای نبوت در زندگانی خویش نداشته است، خوب این شخص چه ربطی به ابراهیم پیامبر (و دارای نبوت) دارد؟! آن امامت ابراهیم، ادامه و دنباله رو و چسبیده به نبوتش بوده و در واقع با هم بوده است نه اینکه امامت به تنهایی بوده باشد، ولی شما با یک تکه گزینشی از هر موضوعی میخواهید عقاید خرافی خود را ثابت کنید. آیا معقول است که ختم نبوت اعلام شود و به جایش چیزی بالاتر از آن، یعنی امامت گذاشته شود؟! یعنی خاتمیت اعلام شده و چیزی بالاتر از آن گذاشته شده است؟! (یک طنز عجیب دیگر از ذهنهای توهم زده مالیخولیایی!!) شما که امام را دارای وحی نمیدانید؟ پس یعنی نبوت و وحی خاتمه یافته و امامت بدون وحی و بالاتر از آن گذاشته شده است؟ وحی نبوت بالاترین نحوه ارتباط خدا با بنده خویش است و الهام قلبی و خواب دیدن و.... ارتباطی مادون وحی نبوت است. پس چگونه ممکن است در مقامی بالاتر از نبوت، وحی در کار نباشد؟ و قدمای شیعه نیز چنین اعتقادی نداشتهاند، چنانکه عبدالجلیل قزوینی میگوید: به اتفاق علما درجه نبوت رفیعتر است از درجه امامت (النقض، صفحه57) تازه آن خاتمیت و نبوت که پایینتر است در قرآن بیان گردیده، ولی امامت علی که به قول شما بالاتر و بعد از آن است، بیان نشده است؟!! اصلا همین امامتیکه قرآن آنرا بیان نموده، ادعای شما را نقض خواهد کرد. چون به قول خودتان خداوند در این آیه حضرت ابراهیم را امام قرار داده است، خوب میشود بفرمایید خداوند در کجای قرآن حضرت علی را امام قرار داده است؟ چطور خداوند امامت ابراهیم که متعلق به چندین هزار سال قبل از زمان پیامبر اسلام بوده است را بیان کرده، ولی امامیکه پس از پیامبرص و پس از خاتمیت و متعلق به همان زمان بوده را بیان نکرده است؟! در انتهای آیه نکته بسیار زیبایی وجود دارد که مشت دروغگویان را باز میکند، خداوند در انتهای آیه میفرماید: ﴿ ﴾ «عهد من به ظالمین نمیرسد»، یعنی اینکه امامت (امامت مومنین، و گرنه امام کفر نیز داریم). در سیاق قرآن عهد و رابطهای است بین خداوند و شخص امام. در صورتیکه خلافت، عهد و بیعتی است میان امام (شخص) و مردم (ناس) و همین کلمه عهد خدا که به ظالمین نمیرسد، بیانگر این است که منظور از امام نه خلافت و حکومت بر مردم، بلکه هدایت معنوی آنها توسط پیامبر به سوی الله است، هدایتیکه بدون قدرت سیاسی نیز امکان پذیر است. مثلا هم اکنون کشورهای مسلمانی چون اندونزی و مالزی وجود دارند و شاید بسیاری فکر میکنند که حکومت آنجا اسلامی است، در حالیکه مردم آنها مسلمان ولی حکومتشان لائیک است!! ضمنا کجای تاریخ نوشته شده که حضرت ابراهیم یا فرزندان ایشان (به جز چند پیامبر) به مقامات حکومتی و سیاسی رسیده باشند؟ معنای امام یعنی کسیکه چشم عده زیادی به دنبال وی باشد و البته در قرآن ائمه کفر نیز داریم و نیازی نیست چنین شخصی حتما خلیفه باشد (و یا ممکن است باشد، همچون: فرعون) و چنانچه شما امام را رهبری معنوی و دینی میدانید که ما با شما مشکلی نداریم، ولی اگر آن را تواماً و همراه با خلافت و حکومت سیاسی میدانید، این مطرود و باطل است. به راستی تکلیف زمان حال چیست؟ چون طبق قول خودتان کسی معصوم نیست، پس تکلیف این سالهای زیادی که گذشته چه بوده است؟ امام پرهیزکاران دارای خصوصیاتی میباشد که اتفاقا همین خصوصیات نیز مخالف با عقایده شماست. امام، بیشتر از مستضعفین است و فراموش نکنید این گفته و استدلال خود شما نیز میباشد و دائما به سوره قصص آیه5 استناد میکنید که مستضعفین در زمین پیشوا میشوند. خوب طبق این آیه حضرت علی بیشتر مستضعف بوده یا حضرت ابوبکر و عمر؟!! همه میدانند که حضرت علی از قبیله بنی هاشم بوده و قبیله بنی هاشم (و همینطور بنی امیه) از قبایل مهم و قوی و مطرح بودهاند، بر خلاف قبایل ابوبکر و عمر، خوب این یک امتیاز به نفع حضرت ابوبکر و عمر (از لحاظ مستضعف بودن در سیاق قرآن) و اما از لحاظ قدرت بدنی نیز حضرت علی شیر خدا و دارای شمشیر ذوالفقار و فاتح خیبر و پرچمدار جنگها بوده و شما نیز دائما به این موارد اشاره میکنید و حضرت علی که به قول خودتان انگشتری بسیار گرانبها داشته که آن را به فقیری زکات داده است، پس چنین شخصی نه از لحاظ مادی و نه از لحاظ بدنی و نه از لحاظ قبیلهای ضعیف به حساب نمیآید، پس حضرت ابوبکر و حضرت عمر مستحق خلافت بودهاند ﴿ ﴾ [القصص: 5]، و اما چنانچه کسی بگوید پس مگر امام باید ضعیف و ناتوان باشد و این با عقل سازگاری ندارد، در پاسخ میگوئیم که شخص ضعیف با تلاش و مجاهدت میتواند خود را تکامل دهد و اصلا همین امر باعث تحسین است، وگرنه چنانچه براحتی و از همان ابتدا دارای عصمت و قدرت و کرامات و امکانات عالی باشیکه هنر نیست!! (رسیدن به چیزی بدون تلاش!! مانند امامان شیعه که میبینیم از بدو تولد به سجده میروند و قرآن میخوانند و عصمت دارند و غیره...) و اما دلیل و نکته مهم و اساسی در آیه مورد نظر این است که خداوند در همان ابتدا میفرماید: و نرید، یعنی ما خواستیم، یعنی هر آنچه خداوند بخواهد صورت میگیرد نه آنچه بعضیها خیال میکنند، یعنی همه چیز در دست خداست نه من و شما، از دید و عقل من و شما میبایست قبایل قوی و مطرحی همچون بنی هاشم یا بنی امیه خلیفه میشدهاند نه قبایل ضعیف ابابکر و عمر! ولی خداوند همیشه در چنین لحظاتی قدرت و ارادهاش را به رخ انسانها میکشد. و اما سخن دوم جناب قزوینی که در همان جلسه ایراد نمودند این بود: در انتهای آیه 124 سوره بقره خداوند میفرماید: عهد من به ظالمین نمیرسد و در واقع خداوند در اینجا یک مصداق کلی برای تشخیص امام را نشان ما داده است. که یکی از آنها شرک است، چون در قرآن آمده: ﴿ ﴾ [لقمان: 13]، و این مسئله کل شیرازه و اعتقادات شما وهابیون را به هم میریزد، چون لا اقل خودتان معترفاید که ابوبکر و عمر قبل از اسلام آوردن مشرک بودهاند!!
در پاسخ به جناب قزوینی میگویم:
اولا: شیخین خلیفه بودهاند و همانطور که قبلا نیز اشاره شد، خلیفه میتواند با امام تفاوتهایی داشته باشد و لازم نیست هر امامی حتما خلیفه باشد، ثانیا: در آیات قرآنی به مسئله توبه اشاره شده است و حتی توبه گنهکاران مسلمان بخشیده و پذیرفته میشود، چه برسد به گناهان قبل از مسلمان شدن، پس درد شما چیست؟! ثالثا: با اسلام آوردن، اعمال گذشته محو و پاک و نابود میشوند، حتی جنگ کردن با اسلام و مسلمین و شخص پیامبرص تا قبل از مسلمان شدن گناه بوده است و کفار و مشرکین پس از مسلمان شدن، بخشیده میشدهاند که نمونه آن بسیار بوده است و میبینیم که اسلام آوردن و توبه خالد ابن ولید که حتی پس از جنگ احد بوده است پذیرفته میشود، رابعاً: طبق این استدلال شما پس چرا حضرت علی فرموده: هر جامعهای ناچار به داشتن امیریست حتی ظالم؟ و اگر بگویید منظور حضرت علی این است که بودن یک رهبر بهتر از نبودنش میباشد، در جواب میگویم: بطور حتم شخص معصوم (به زعم شما) سخنی مخالف با مصداق کلی کلام خداوند نمیزند، چون خداوند فرموده که عهد من به ظالمین نمیرسد و خود جناب قزوینی نیز تاکید داشتند که در اینجا خداوند یک مصداق کلی را نشان ما داده است و البته در پی آن نیز طعنه به ابوبکر و عمر را وارد نمودند. پس این سخن حضرت علی با عقاید و استدلالات شما در تضاد کامل است. در ضمن افترا بستن به خدا [هود:18]، ظلم و در واقع همان شرک محسوب میشود و جناب قزوینی باید کمی بیشتر تحقیق کند تا بفهمد چه کسی ظالم و مشرک است؟ (توصیه میکنم آقای قزوینی از کتب اهل سنت و صفحات آن بیشتر استفاده کنند!) اینکه در قرآن آمده عهد من به ظالمین نمیرسد در حقیقت یک سرنخ به دست ما میدهد که انسانهای عادل میتوانند امام شوند و شرایط امام معنوی مردم را بیان کرده است و میبینید که نام کسی برده نشده و نگفته این امام، علی یا حسن یا نقی است و حتی نگفته است که این امام همان جانشین خاتم الانبیاء و فرزندان او هستند، بلکه تنها مصداق کلی را ارائه داده و همین مسئله نشان میدهد که امر امامت، انحصاری و در دست چند نفر خاص نمیباشد. بهترین تفسیر آیات قرآن، تفسیر آیه با آیه است و در این آیه آمده: ﴿ •• ﴾ [البقرة: 124] یعنی: «تو را پيشواى مردم قرار دادم (ابراهيم) پرسيد از دودمانم (چطور؟) فرمود: پيمان من به ظالمین نمىرسد». خوب در آیه شرایط امام برای مردم بیان شده که نمیبایست ظالم باشد (ابراهیم نیز خلیفه نبوده) و اما در آیه دیگری از قرآن نشان داده شده که این امام همان امام معنوی است نه خلیفه و حاکم در آیه 74 سوره فرقان آمده: ﴿ • ﴾، یعنی: «ما را امام پرهیزکاران و متقین قرار بده». در صورتیکه خلیفه و حاکم سیاسی، امام فاجر و متقی و خوب و بد و تمامی مردم بطور کلی است، پس معنا و مقصود آیات روشن میشود و در آیاتیکه جعلنا برای خلیفه بکار رفته و صحبت از خلیفه است، میبینیم که بطور کلی خطاب و صحبت شده است نه اینکه تنها مصداق متقین بوده باشد، مانند: ﴿ • ﴾ [الأنعام: 165] «و اوست كسىكه شما را در زمين جانشين (يكديگر) قرار داد و بعضى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى برترى داد تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد آرى پروردگار تو زود كيفر است و (هم) او بس آمرزنده مهربان است». ﴿ ﴾ [یونس: 14] «آنگاه شما را پس از آنان در زمين جانشين قرار داديم تا بنگريم چگونه رفتار مىكنيد». ﴿ • ﴾ [یونس: 73] «پس او را تكذيب كردند آنگاه وى را با كسانىكه در كشتى همراه او بودند نجات داديم و آنان را جانشين (تبهكاران) ساختيم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند غرق كرديم پس بنگر كه فرجام بيمدادهشدگان چگونه بود». ﴿ ﴾ [فاطر: 39] «اوست آن كسكه شما را در اين سرزمين جانشين گردانيد پس هر كس كفر ورزد كفرش به زيان اوست و كافران را كفرشان جز دشمنى نزد پروردگارشان نمىافزايد و كافران را كفرشان غير از زيان نمىافزايد». بنابر این نمیتوانید در سیاق کلی آیات قرآن، امام و خلیفه را مترادف اعلام کنید. در ضمن یک سوال دیگر از مراجع رافضی باقی میماند که به فرض اینکه حضرت علی و امامان یکی پس از دیگری به خلافت میرسیدند و بطور حتم پس از امام زمان نیز این سلسله خلفا ادامه مییافته است (و به احتمال قوی نیز حالتی موروثی داشته و تنها منحصر به خاندان پیامبر و اهل بیت و فرزندان مهدی میشده است) حال چنانچه در میان این خلفا ناگهان شخصی ظالم و فاسق به خلافت برسد و به آیه: ﴿ ﴾ [البقرة: 124] استناد کند و بگوید که من ظالم نیستم وگرنه خلافت به من نمیرسید و من از ذریه امامان و اهل بیت هستم، آن وقت در برابر او چه میکنید؟و تکلیف کار چیست؟! و فراموش نکنید که میان اهل بیت و فرزندان ائمه، همگی نیکوکار نبودهاند و حتی افراد فاسق نیز داشتهاند، همچون: زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب که از فرزندان اهل بیت است و کشی شیعه امامی میگوید: (او شراب مینوشید)، مجلسی، جعفر بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر صادق را دروغگو مینامد. (بحار الانوار) (51/ 5). حسن بن حسن (المثنی) که از اهل بیت است و روایات شیعه در تنقیح المقال در مورد او مختلف هستند که آیا او کافر است یا فاسق؟ (تنقیح المقال) (1/35، 373).عبدالله بن حسن بن حسن معروف به محض که از اهل بیت است، او را دروغگو نامیدهاند (بصائرالدرجات) (ص 173، 176، 180، 181، 194) و تنقیح المقال (2/177).محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن، ملقب به النفس الزکیة که از اهل بیت بوده است، گفتهاند که او دروغگو بوده و به دروغ ادعای امامت کرده است. (تنقيح المقال) (ترجمه 10953) و مامقانی میگوید: سایر فرزندان حسن بن علی کارهای زشتی انجام میدادند که نمیتوان آن را بر تقیه حمل کرد، به استثنای زید که میتوان کارهای زشت او را بر تقیه حمل نمود. (تنقيح المقال) (3/142). (میگویم: و این در مورد فرزندان حسن بن علی - علیهم السلام- است که نیمی از تعداد اهل بیت را تشکیل میدهند، چون اهل بیت از فرزندان حسن و حسین هستند و نصف آنها یعنی فرزندان حسن از دیدگاه مامقانی کارهای زشتی میکردهاند.) عباس عموی پیامبرص که از اهل بیت پیامبر بوده است و مامقانی شیعی امامی در مورد عباس میگوید: (میگویم: روایات در مورد او به شدت مختلف هستند و روایاتی که او را مذمت میکنند قوی ترند. (تنقیح المقال) (2/126-128)پسر عباس، عبدالله که از اهل بیت است، کسی شیعه امامی ادعا میکند که او به علی خیانت کرد و بیت المال بصره را برداشت. (مجمعالرجال) (4/143).
پاسخ به شبهه: آیه غار و آیات سوره نور
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت مورخ 9/9/1389 ساعت19 در خلال سخنرانی خود که پیرامون اثبات مسئله امامت از قرآن بود خطاب به اهل سنت گفتند که هیچگاه وجود عایشه در قضیه افک ثابت نمیشود، چون نامی از او در آیات سوره نور نیست و همینطور وجود ابوبکر در آیه غار و شما برای اثبات این موارد به سنت میرسید و بنابر این ما نیز برای اثبات امامت به سنت اشاره میکنیم و در یک کلام منظورش این بود که هرگاه شما این موارد را بدون مراجعه به سنت اثبات کردید ما نیز امامت را بدون سنت (و حدیث و روایت) اثبات میکنیم و یعنی شما نمیتوانید خودتان به سنت اشاره کنید، ولی ما اشاره نکنیم!!
در جواب به جناب قزوینی میگویم: دوباره شما دست به قیاسی مسخره و نابجا زدید، شما و هم مسلکان شما مسئله امامت را از اصول بسیار مهم و اساسی میدانید که حتی از نبوت نیز بالاتر است و معتقدید که چنانچه پیامبرص آن را ابلاغ نمیکرد، مثل این بود که اصلا رسالتش را انجام نمیداد. خوب اصولی به این مهمی چه ربطی به آن مواردی دارد که شما اشاره فرمودید؟! اصول دینی چون توحید و نبوت و معاد در جای جای قرآن بیان شدهاند و آیا شما وجود ابوبکر در غار و عایشه در قضیه افک را جزء اصول دینی میدانید؟ در ضمن در قرآن به وجود یار پیامبرص و شخصی در غار تصریح شده است و البته با مراجعه به احادیث، وجود حضرت ابوبکر ثابت میشود. ولی خلافت و امامت شما کجای قرآن ذکر شده است تا ما بخواهیم برای اثباتش به سنت رجوع کنیم؟!! (یعنی لا اقل در قرآن تعیین جانشینی خاتم النبیین، دستوری از جانب خداوند اعلام میشد نه به اختیار امت و شورا، آنگاه ما میآمدیم و برای پیدا کردن آن شخص جانشین به سنت رجوع میکردیم، ولی چنین چیزیکه ای مردم خلیفه پیامبرتان از جانب خداست، در قرآن نیست) برای اینکه دلایل پوچ مذهب رافضی گری برایتان روشن شود و مشت جناب قزوینی و مراجع مدعی تشیع برایتان باز شود، من میآیم و سوالی از جانب تمامی اهل سنت از جناب قزوینی و مراجع دیگر میپرسم: آیا چنانچه به فرض، همه مسلمین جهان قبول کنند که مراد آیاتی چون آیه غار و آیات سوره نور، حضرت ابوبکر و ام المومنین عایشه نبوده است و در واقع برای اثبات این موارد به سنت رجوع نکنند، آن وقت آیا شما نیز قبول میکنید که حضرت علی، خلیفه و جانشین بلافصل و من عندالله رسول اکرمص نبوده است و قبول میکنید که چنین چیزی در غدیر خم مطرح نشده است؟ و در نتیجه سلسله امامان الهی نیز از امام حسن و امام حسین گرفته تا امام زمان باطل میشوند؟ اگر شما این مسئله را قبول نمیکنید (که نمیکنید) و میگویید اهمیت موضوع امامت بسیار بالاتر از این چیزهاست، میگوییم: پس چرا این مسئله با اهمیت را با آن مسائل دیگر قیاس میکنید؟! و چرا آن مسائلی که اهمیت آنها در نظر شما کمتر از امامت است در قرآن بیان شدهاند، ولی مسئله مهم و با اهمیت مورد نظر شما بیان نشده است؟ میبینید که چگونه گرفتار تناقضات مسخره این مذهب شوم میشوید.
پاسخ به شبهه: آیهی اول سوره المعارج
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت مورخ9/9/1389 ساعت19 پیرامون واقعه غدیر به آیه یک از سوره المعارج اشاره داشت که در خصوص شخصی بوده که در غدير از پیامبرص سوال کرد که این جانشینی علی فرمان خدا بود یا گفته خودت؟ که پیامبرص پاسخ دادند: فرمان خداوند بود و سائل میگوید اگر فرمان خداست پس عذابی بر سر من بیاید که ناگهان سنگ پارهای از آسمان بر سر او فرود میآید و با عرض معذرت از مقعدش خارج میشود و هلاک میگردد!!! در پاسخ میگوییم که روایات و احادیث میبایست موافق با قرآن باشند و این از شروط صحیح بودن آنهاست و این روایت در تضاد با قرآن است، چون در قرآن، همین درخواست (آن هم در موضوعی مهمتر یعنی خدا و قرآن) از جانب کفار شده که از آسمان بر سر ما سنگ ببارد یا عذابی بیاید ولی در پاسخ آمده که تا تو (پیامبر) در میان آنان هستی، عذاب نمیشوند: ﴿ • ﴾ [الأنفال: 32] «و (ياد كن) هنگامى را كه گفتند خدايا اگر اين (كتاب) همان حق از جانب توست پس بر ما از آسمان سنگهايى بباران يا عذابى دردناك بر سر ما بياور»، ﴿ ﴾ [الأنفال: 33] «و[لى] تا تو در ميان آنان هستى خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند و تا آنان طلب آمرزش مىكنند خدا عذابكننده ايشان نخواهد بود». میگویم: اصلا مگر نزول عذاب به دست بندگان است که هر کس هر موقع هوس کرد خداوند را امتحان کند و درخواست عذاب نماید؟!! حتی گاهی در قرآن دعای پیامبران در نزول عذاب رد شده است و چرا این سنگ در سقیفه بنی ساعده نازل نشد؟ آنجا لا اقل جلوی غصب خلافت الهی گرفته میشد و یک فایدهای داشت تا به قول شما امت اسلامی گمراه نشوند، مثلا نزول سنگ بر سر آن سائل چه سودی داشته است؟! آن کسیکه به زعم شما میداند در حال غصب کردن خلافت است و حتی از روی نفاق میآید و در روز غدیر بخ بخ میگوید، آیا چنین شخصی بهتر نبوده که عذاب شود؟ آن سائل که کاری با غصب خلافت نداشته و اصلا در آن زمان هنوز سقیفهای برپا نشده بوده است و چطور ابوبکر و عمر و کسانیکه شما معتقد هستید خلافت را غصب کردهاند با دیدن این صحنه نترسیدند و باز پس از رحلت نبی اکرمص خلافت را به زعم شما غصب کردند؟! آیا با خود نگفتند که این شخص سائل هنوز اقدامی علیه غصب خلافت نکرده بود و به این صورت وحشتناک به هلاکت رسید، آن وقت آیا بر سر غاصبان اصلی خلافت چه بلایی نازل میشود؟!! این افراد به زعم شما ترسو و منافق که در جنگها فرار میکردهاند، چطور ناگهان در اینجا اینقدر شجاع شدهاند؟! آیا اینها نشانه ذهن بیمار و مالیخولیایی شما نیست؟ در ضمن در سوره معارج تنها آمده که پرسندهای سوال کرد و بقیه موارد متعلق به روایات و تفاسیر هستند و در سوره نیستند و ما میگوییم مگر سوال کردن جرم است که مستحق چنین عذابی شود؟ و طبق این تفسیر و روایت، دیگر این مورد سوال نمیشود که بگوئیم سائل بوده است، بلکه درخواست عذاب شده است.
پاسخ به شبهه: منظور نبی اکرمص از أکتب لکم
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت مورخ5/9/1389 ساعت18 میگفت که در حدیث قرطاس منظور نبی اکرمص از أکتب لکم چه بوده است؟ و بطور حتم منظورشان نماز و روزه که نبوده است، چون اینها را قبلا گفته بوده است!!! و بنابر این منظورش جانشینی حضرت علی بوده است!!!
در پاسخ میگویم: به زعم خودتان مسئله جانشینی نیز قبلا بیان شده بوده است، شیعه معتقد است که پیامبرص در جاهای مختلف و به مناسبتهای گوناگونی خلافت علی را بیان میکرده است و از یوم الانذار گرفته تا یوم الغدیر، موضوع خلافت علی را برای همه مطرح کرده است!! پس در نتیجه منظور نبی اکرمص از أکتب لکم، جانشینی حضرت علی نبوده است و اصلا اگر به فرض سخن جناب قزوینی را بپذیریم، آنگاه آیا معقول است که به قول خودتان فروعی چون نماز و روزه در طی 23 سال بارها بیان شوند ولی مسئله جانشینی و امامت که در نظر شما از اصول بسیار مهم و حتی بالاتر از نبوت است، ناگهان لحظات آخر زندگانی بیان گردد؟!! (و البته آخر هم بیان نگردیده است) آری مذهبی که دارای دروغ و افترا است، همیشه گرفتار تناقضات و تضادهای گوناگون میشود.
پاسخ به شبهه: لعن بر بالای هفتاد هزار منبر لعن!
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت مورخ5/9/1389 ساعت17 میگفت که در ایام بنی امیه، حضرت علی را بر بالای هفتاد هزار منبر لعن میکردهاند!! سوال اینجاست که میشود بفرمایید در آن زمان، هفتاد هزار منبر کجا بوده است؟!! این تعداد زیاد منبر در چه شهرهایی وجود داشته که پای هر کدام از آنها مردم بنشینند و به لعن شدن علی گوش دهند؟ لطفا نام این مساجد که حضرت علی در آن لعن میشدهاند را برای ما بگویید؟ (این تعداد مسجد را میتوانید هم اکنون در ایران پیدا کنید که البته در آن مشغول لعن ابوبکر ، عمر، عثمان و عایشه هستند نه علی) لازم است بدانید جناب قزوینی به زمخشری و حافظ سیوطی استناد میکنند که: در ایام بنی امیه بیش از هفتاد هزار منبر بود که روی آن علی بن ابی طالب لعنت میشد و معاویه این سنت را برای آنها گذاشته بود). و به کتاب (النصائح الکافیة) ابن عقیل که از سیوطی نقل کرده استناد میکنند. میگویم: اعتماد کردن به چنین کتابهایی که سند ندارند، صحیح نیست و اینها بیشتر به کتابهای موعظه میمانند تا کتابهای عقاید، و متهم کردن مردم بر اساس آن از بزرگترین اسباب انحراف عقاید مخالفان اهل سنت است. در ضمن ابن عقیل فرد ناشناخته ایست و به ظاهر شیعه است و در آنچه نقل میکند نمیتوان به او اعتماد کرد. بنابر این، او مشخص نکرده که از چه منبعی این سخن را نقل کرده است و او از سیوطی نقل میکند که سیوطی از علمای قرن نهم است و تقریباً هشتصد سال با دولت اموی فاصله دارد و پذیرفتن قول او بدون روایت صحیح، مردود است. و این اسلوبی است که میبایست رعایت شوند و به داستانهای تاریخی فاقد سند استدلال نشود و البته صحت و درستی آن شرط و لازمهی قبولی است و همچنین به احادیث و روایات غیر مستند و یا غیر دقیق و نادرست در مسائل عقیدتی نمیتوان استدلال کرد.
پاسخ به شبهه: روایت «من ربک أن علی ولي المؤمنین!!»
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت مورخ 20/8/1389 ساعت22 میگفت در مورد آیه 67 سوره مائده از عبدالله بن مسعود روایت است که ما در دوران پیامبر این آیه را اینگونه میخواندیم: «من ربك أن علي ولي المؤمنین!!» و این در کتب اهل سنت نیز ثبت شده است و به برخی از کتب اشاره کردند . (و بدین طریق جناب قزوینی قصد داشت ولی امر بودن حضرت علی را در این آیه نشان دهد و حتی آن را از دیدگاه صحابه اثبات نماید).
در جواب میگویم: همین نشاندهنده دروغ بودن این ادعاست، چون:
اولا: در اینجا صحبت از تحریف قرآن است و قضیه باطل اندر باطل میشود و هرکس چنین ادعایی کند به اجماع علمای شیعه و سنی کافر است،
ثانیا: عبدالله بن مسعود که گفته ما در زمان پیامبر این آیه را بدین صورت میخواندیم، میشود بفرمایید از دیدگاه شما شیعیان، این زمان در چه دورانی از رسالت بوده است؟ شما که معتقد هستید این آیه در اواخر عمر نبی اکرمص و 2 ماه مانده به پایان زندگانی ایشان نازل شده است، پس صحابه آیه را چه موقع اینگونه میخواندهاند؟ راست گفتهاند که دروغگو کم حافظه است!!
پاسخ به شبهه: امامت و خاتمیت
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت مورخ11/9/1389 ساعت22 برنامهای داشت که بحث پیرامون تضاد نداشتن مسئله امامت با خاتمیت بود. ایشان به آیه 30 سوره بقره اشاره کردند و گفتند که قرطبی در تفسیر خود این آیه را اصلی برای نصب امام و خلیفه دانسته تا مردم از او اطاعت کنند و در اینکه نصب امامت واجب بوده میان امت اسلامی و پیشوایان ایشان اختلافی نیست و بنابر این نصب امام واجب و اصل است و البته به کتب دیگری نیز از علمای اهل سنت اشاره داشت، همچون صحیح مسلم و همچنین حدیث «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة» و یا کتاب السیاسة الشرعیة از شیخ الاسلام ابن تیمیه که در آنجا آمده: ولایت مردم از بزرگترین واجبات است و هیچ دینی بدون ولایت امر امکان پذیر نیست». و میگفت چون این امر نزد شما خیلی واجب است، پس بر خداوند و رسولش نیز واجب بوده که امام و خلیفه را تعیین کنند و امامت هیچگونه تضادی با خاتمیت ندارد و شما اصلا معنای خاتمیت را نمیدانید که این دو را در تضاد با هم میدانید و غیره....،
در جواب به جناب قزوینی باید گفت که متاسفانه شما خودتان را به خواب زدهاید و به این راحتیها بیدار نمیشوید. بطور حتم نصب خلیفه بصورت شورا و توسط خبرگان امت اسلامی و بودن رهبر و حاکم جهت برقراری احکام اسلامی و اتحاد میان مسلمین و رهبری کردن امت از واجبات بسیار حساس و مهم است و به همین خاطر احادیث فراوانی پیرامون این قضیه وجود دارد و مسلم است که علمای اهل سنت نیز این مسئله را از واجبات ضروری دانستهاند. خوب این چه ربطی به عقیده شما مبنی بر خلافت من عندالله و بلافصل حضرت علی دارد؟ خلافت و امامت مورد نظر شما بخاطر این با خاتمیت تضاد پیدا میکند که شما آن را الهی دانسته و به خداوند وصل کردهاید. مهم دانستن یک مسئله با وصل کردن آن به خداوند تفاوت دارد. اینکه میگویید چون امری واجب است پس بر خدا و پیامبرش نیز واجب بوده که امام بگذارند!! باید گفت مثلا چنانچه این امر صورت میگرفت، میشود بفرمایید پس از امام دوازدهم باید چه میکردیم؟!! پیامبرص که نگفته بودند سلسله امامت در فرزندان علی تا قیامت میباشد؟!! ضمنا خداوند در قرآن امر به تقویت سپاه از مردان جنگی و اسبها [الأنفال:60] و.... نموده، آیا این امر مهم دلیل آن است که خداوند باید اسب و نیروی جنگی از آسمان بفرستد؟! یا این وظیفه مانند تعیین امام به عهده خود مسلمین است؟
جناب قزوینی تاکید داشت که از پیامبرص نص صریح داریم به وجوب امامت، همچون اینکه مسلمان نباید حتی یک شب بدون امام باشد.
در جواب قزوینی میگویم: همانطور که گفتم تعیین خلیفه از موارد مهم و اساسی در اسلام بوده که پیامبرص طی تعلیمات خود بارها ضرورت آن را به صحابه یاد آور شده است و به همین خاطر پس از رحلت ایشان، صحابه سریعا در سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا خلیفه را تعیین کنند و به استناد خودتان، حتی یک شب را هم بدون امام و رهبر نباشند. اینکه شما امامت را همچون نبوت من عندالله و خدایی میدانید و امام را نیز با وحی مرتبط میدانید و علم غیب و داشتن عصمت و کرامات را نیز از خصوصیات امام میدانید، بطوریکه امامت را بالاتر از نبوت میدانید، خوب با این تفاسیر، میشود بفرمایید خاتمیت کجا قرار میگیرد؟ آیا داخل مغز نخودی شما این چیزها هیچگونه تضادی با مسئله خاتمیت ندارند؟!! این امام شما چه تفاوتی با نبی دارد؟!! اینکه مقامش از نبی هم بالاتر است، پس شما چگونه معتقد به خاتمیت هستید؟ (لابد بطور زبانی!!) خاتمیت یعنی ختم رسل و پیامبرانیکه خداوند مبعوث نموده است، ولی از دیدگاه شما دوباره سلسلهای از فرستادگان و منصوبین الهی که حتی از پیامبران مقامی بالاتر دارند، شروع بکار میکنند!! و این در نزد هر عاقلی یعنی عدم خاتمیت. چنانچه نصب این امام توسط خداوند و رسولش صورت میگرفت که دیگر وظیفهای جهت نصب آن و ایجاد شورا و مشورت بر عهده امت نبود و بسیاری از احادیث، پیرامون حساسیت این قضیه باطل میشد. چنانچه قرار بود امامی معصوم که سخنش وحی الهی است بر مردم حکومت کند، تنها وظیفه مردم اطاعت از اوست و پیامبرص میبایست تنها اطاعت بیچون و چرای او را تاکید میکرد و همچنین خصوصیات آن امام که پسر عم من است، وحی به نوعی بر او نازل میشود، سخنش ماینطق عن الهوی است، دارای علم غیب و عصمت و کرامات است، مقام امامتش از مقام نبوت من بالاتر است و روی قبرش را هم گنبد و بارگاه بسازید!!!! خوب آیا پیامبرص این چیزها را گفته است یا تنها به ضرورت وجود حاکم و اولی الامر برای رهبری امت اسلامی اشاره کرده که نزد هر جامعهای از ضروریات بدیهی است. شما نمیتوانید در رجوع به مطالب و احادیث بصورت گزینشی عمل کنید، چون احادیث معروفی پیرامون امام و حاکم در کتب اهل سنت داریم که با عقاید شما هیچگونه سازگاری ندارند، چون این حدیث در کتاب سنن النسائی7/161: قال رسول الله (): «أحب الجهاد إلی الله کلمة حق تقال لإمام جائر». «محبوبترین مبارزه نزد خدا، گفتن سخن حق در مقابل پیشوای ستمگر است». خوب در این حدیث سخن از امام جائر و ستمکار است و آیا شما امامان خود را جائر میدانید؟! بطور حتم اینگونه نیست و حتی شما آنها را معصوم از ذرهای خطا دانسته و میگویید قرآن ناطق هستند. یا در حدیثی از ابن عمر که رسول خداص فرمود: اطاعت صاحبان ولایت، خواه با اکراه باشد و خواه با رضایت، واجب است، مادام که مامور به گناه نشود، ولی اگر او را به گناه امر کردند، نباید اطاعت کند. (خوب آیا یک امام معصوم به گناه امر میکند؟!) بنابر این با رجوع و بررسی احادیث و روایات مختلف، متوجه میشویم که منظور از امام آن چیزی نیست که علمای مدعی تشیع در نظر دارند. جناب قزوینی میگفت در تاریخ دمشق جلد42 صفحه392 آمده که هر پیامبری وصی و وارث داشته و علی هم وصی و وارث من است. و قصد داشت تاکید کند که این مسئله در طول تاریخ و در پیامبران گذاشته نیز بوده و مختص نبی اکرمص به تنهایی نیست. در جواب به جناب قزوینی میگویم: وصایت حضرت علی ربطی به ولایت و خلافت بلافصل مورد نظر شما ندارد. وصی تنها به معنای جانشینی نبی اکرمص در قبیله بنی هاشم و امور مالی و به خاک سپاری ایشان است نه عقاید مورد نظر شما و معنای وصی با ولی متفاوت است. مسئلهای که با خاتمیت در تضاد است و مورد قبول ما نیست، مسئله ولی امر بودن و خلیفه بودن حضرت علی است که شما آن را بلافصل و الهی میدانید و ما نمیدانیم مطالب مورد استناد شما چه ربطی به این مسئله دارند؟!! در ضمن میبایست اسناد چنین احادیثی را ذکر کنید تا راویان آن بررسی شوند و البته شما طبق معمول اینکار را نکردید و استناد به کتبی چون تاریخ دمشق نیز دارای اعتبار نیست و مانند این است که ما بیاییم و کتاب بحار الانوار شما را باز کنیم و هر حدیثی را که خواستیم از آن جدا کنیم و آیا شما آن احادیث را قبول میکنید؟ (مسلما خیر) و زمانیکه دروغهای زیادی در کتابهای حدیث آمده است، پس در مورد تاریخ چه فکر میکنید؟ به خصوص کتاب تاریخ دمشق که تقریباً هشتاد جلد است و مملو از روایاتی است که صحت ندارند، بلکه آکنده از روایات دروغین میباشد و مولف کتاب- رحمه الله- روایت را با سند میآورد تا کسیکه میخواهد استدلال کند قبل از استدلال روایت را تحقیق کند. خوب آیا شما در مورد سند روایت تحقیق کردهاید؟!
در مورد اسناد و منابع حدیث فوق باید گفت: حدیث بریده که از رسول خداص روایت است: هر پیامبری وصی و وارثی دارد، وصی و وارث من علی بن ابی طالب است. و روایت مذکور موضوع است. ذهبی در (المیزان) (2/273) آن را از طرق محمد بن حمید رازی از سلمه الابرش از ابن اسحاق از شریک از ابوربیعه ایادی از ابن برید از پدرش روایت نموده است و بغوی هم آن را از طریق محمد بن حمید روایت کرده است و ابن الجوزی آن را در (الموضوعات) از بغوی تخریج نموده است و سیوطی در (اللآلی المصنوعه) (1/359) از دو طریق روایت مذکور را نقل کرده است، و ذهبی در ادامه روایت میافزاید: (این دروغ است و شریک القاضی آن را نمیپذیرد) و ذهبی سخن راستی گفته است، زیرا به استثنای بریده صحابی و پسرش همه رجال اسناد آن ضعیف و جای سخن و حرف میباشند، و ابوربیعه (عمر بن ربیعه) ابوحاتم در باره او میگوید: او منکر الحدیث است و شریک با وجود جایگاه ارزشمند او به کم حافظهای معروف است. و ابن اسحاق هم از لحاظ اسناد اهل تدلیس است و سلمه بن فضل بن ابرش به علت کثرت اشتباه و سوء حافظه در اسناد روایت ضعیف است و لیکن علت واقعی حذف این حدیث و موضوع بودن آن وجود محمد بن حمید رازی در اسناد آن است و ابوزعه، صالح جزر، ابن خراشی و علی بن مهران او را تکذیب نمودهاند و یعقوب بن شیبه در باره او میگوید: او بسیار از لحاظ اسناد روایت منکر الحدیث است و نجاری هم گفته است در او نظر و سخن است و نسائی گفته او موثوق نیست و رازی و ابوحاتم و نیز او را متهم نمودهاند و او با توانای حافظه زیاد بسیار دروغگوست و این جرح واضحی است و بر مبنای علوم الحدیث میبایست بر هر تعدیلی مقدم شود. و با این توضیح اعتماد امام احمد و ابن معین به او نادیده گرفته میشود زیرا او را نشناختهاند و آنچه ذهبی در (المیزان) نقل مینماید بیانگر این مدعاست که در شرح حال ابن حمید گفته شده است که ابوعلی نیشابوری میگوید: به ابن خزیمه گفتم، چه میشد که از ابوحمید اسناد روایت مینمودی زیرا امام احمد او را مورد ستایش قرار داده است، گفت او را نشناخته است و اگر همچون ما او را میشناخت هرگز او را مدح نمیکرد و اما آنچه مراجع رافضی ادّعا میکنند که بغوی و طبری، ابن حمید را ستودهاند کذب محض است و نمیتوان آن را اثبات کرد و حجتی هم ندارد. روایت بغوی و طبری از ابن حمید جای اعتبار نیست و آنها ملتزم نشدهاند که از اهل ثقه روایت نمایند و چنین ادعایی هم نکردهاند و در قواعد مصطلح علوم الحدیث (ج 1/262) بیان شده که روایت معتمد از یک راوی یکبار به عنوان تعدیل و توثیق برای او به شمار نمیآید، مگر اینکه از صاحبان صحیح البخاری و مُسلم باشد. و اینکه مراجع رافضی در مورد ابوحمید میگویند: (او از گذشتگان ذهبی است) سخن باطلی است، ابن حمید که به خاطر شیعه بودنش و بلکه در کذب و نیرنگی از پیشگامان روافض است و محمد بن حمید رازی از میان متهمین به کذب تنها کسی نیست که این حدیث را روایت کرده، بلکه کذاب دیگری همچنانکه سیوطی در (اللآلی المصنوعه) (1/395) گفته است به نام احمد بن عبدالله فریانی (یا فریانانی) روایت مذکور را از سلمه بن ابرش نقل و روایت کرده است که حافظ ابونعیم در باره او گفته است: مشهور به وضع حدیث است و ابن حبان گفته است او احادیث دیگران را به اهل ثقه نسبت داده و احادیثی را به کسانی نسبت میدهد که بر زبان جاری ننمودهاند و نسائی گفته است او محل وثوق و اعتماد نیست. با تمام آنچه ذکر شد بطلان وکذب این روایت متحقق میگردد و ابن جوزی در (الموضوعات) (1/376) و سیوطی در (اللآلی) (1/359) آن را باطل و دروغ به شمار آوردهاند. (البته باز میگویم که وصایت حضرت علی ربطی به عقاید مورد نظر مراجع رافضی نداشته و ندارد).
پاسخ به شبهه: اعتقاد به تفویض برای امامان
شیعه برای امامان خود معتقد به تفویض است و این خلاف کلام الهی است که میفرماید: ﴿ ﴾ [غافر: 44] «پس به زودى آنچه را به شما مىگويم به ياد خواهيد آورد و كارم را به خدا مىسپارم، خداست كه به (حال) بندگان (خود) بيناست». ﴿ • ﴾ [هود: 31] «و به شما نمىگويم كه گنجينههاى خدا پيش من است و غيب نمىدانم و نمىگويم كه من فرشتهام و در باره كسانىكه ديدگان شما به خوارى در آنان مىنگرد نمىگويم خدا هرگز خيرشان نمىدهد خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است (اگر جز اين بگويم) من در آن صورت از ستمكاران خواهم بود». ﴿ • ﴾ [الأنعام: 50] «بگو به شما نمىگويم گنجينههاى خدا نزد من است و غيب نيز نمىدانم و به شما نمىگويم كه من فرشتهام جز آنچه را كه به سوى من وحى مىشود پيروى نمىكنم، بگو آيا نابينا و بينا يكسان است، آيا تفكر نمىكنيد». در مقابل جناب قزوینی برای اثبات عقاید ضاله خویش میآید و میگوید در قرآن آمده که فصل الخطاب به حضرت داوود داده شده است و این همان چیزی است که مد نظر ماست، چون در قرآن آمده: ﴿ ﴾ [ص: 20] «و پادشاهيش را استوار كرديم و او را حكمت و كلام فيصله دهنده عطا كرديم». در پاسخ به امثال قزوینی میگویم که منظور از فصل الخطاب، علم قضاوت بوده و همچنین کتاب آسمانی زبور، چون کتاب قرآن نیز فرقان نامیده شده است که همان فصل الخطاب است و البته در آیات دیگر قرآن منظور از اتینا و چیزی که به حضرت داوود اعطا شده بیان گردیده است، چون در سوره نساء آیه163 میخوانیم: ﴿ ﴾ «و به داوود زبور بخشیدیم» پس تفویض مورد ادعای شما ربطی به فصل الخطاب داوود نداشته و ندارد.
پاسخ به شبهه: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت مورخ 14/9/1389 ساعت22 برنامهای داشتند پیرامون واضح بودن سخن نبی اکرمص در غدیر خم و اینکه در مورد خلافت حضرت علی جای بهانه برای کسی باقی نمانده و در غدیر، حجت بر همگان تمام شده است، به دلیل اینکه پیامبرص قبل از جمله: من كنت مولاه فهذا علي مولاه خطاب به جمعیت فرموده مگر نه اینکه: ﴿• ﴾ ، پیامبر به مومنان از خودشان سزاوارتر است و سپس فرموده: پس هم اکنون نیز: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» و این سخنان نبی اکرمص یعنی اینکه مولی در این جمله همان معنای أولی بالمؤمنین من أنفسهم در جمله قبلی را دارد و معنای اولی (و خلیفه و اولی الامر) را خواهد داشت!!!
در جواب به جناب قزوینی و مراجع مدعی تشیع میگویم: بنابر این پیامبرص طبق همین استدلال و طبق همین آیه، میبایست در جمله بعدی میفرمود: خلیفه و یا أولی الأمر نه مولی که معانی مختلف دارد، بطور مثال این چنین میفرمود: فهذا علي أولى من أنفسکم، ولی به جای اولی از کلمه مولی استفاده میکند. و در مورد استناد شما به این آیه باید گفت: در کل منظور پیامبرص این بوده که همانگونه که طبق این آیه: ﴿• ﴾ میباشد، پس باید از من حرف شنوی داشته باشید و من در اینجا از شما میخواهم که علی را دوست داشته باشید. و اولی معنای سزاوارتر دارد نه معنای ولایت و در آیه نیز آمده: ﴿• ﴾ و همین کلمه اولی نیز، تنها مختص نبی اکرمص بکار رفته است. برای بررسی یک موضوع باید خود را در حال و هوای همان زمان قرار داد، در آن زمان دشمنی با حضرت علی در میان (بعضی) مردم بالا گرفته بود و پیامبرص قصد داشته وجوب دوستی همان کسی را بیان کند که مردم با او دشمن شدهاند و کینه او را به دل گرفتهاند (کسیکه بزرگان قبائل را کشته بوده و در جنگها پرچمدار بوده و سوره برائت را خوانده بوده و....) پس با تصور این اوضاع و حال و هواییکه تشریح شد، مسلم است که پیامبرص قبل از بیان دوستی با حضرت علی، آمده و در ابتدا شان و مقام خودش را نزد مردم یاد آور شده است تا کسی پس از آن بهانه نیاورده و سرپیچی نکند، یعنی اینگونه بیان نموده که ای مردم، منی که در قرآن از شما به خودتان سزاوارتر هستم (و اطاعتم واجب است) پس همین من دارم به شما میگویم که باید این علی را دوست بدارید و با او دشمنی نورزید. (شیعه میخواهد اینرا به عنوان قرینه مطرح کند، یعنی اینکه معنی (اولی) را به معنی (المولی) بعد از آن در نظر بگیریم و البته این اشتباهی آشکار است) در ضمن به امثال قزوینی باید گفت که چنانچه شما خیلی به جملات قبلی و بعدی اهمیت میدهید، پس چطور به جمله بعدی پیامبرص توجهی ندارید که تنها به همان دوستی حضرت علی تاکید میکند؟! یعنی جمله: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»، خدايا دوست داشته باش هر كه او را دوست دارد و دشمن باش با هر كه با او دشمن است. در ضمن فاضل مقداد سیوری در مورد آیه6 سوره احزاب اینگونه مینویسد: رسول اللهص به اصحاب خود به شرط هجرت (و عقد مواخات) و نه خویشاوندی، برای تالیف قلوبشان ارث داد، مانند سهامیکه از صدقه به کفار میبخشید. و این امر با این آیه و آیات ارث نسخ شد و معنایش آن است که خویشاوندان به میراث همدیگر سزاوارترند تا مهاجرین و غیر آنان. سپس وصیت در حق اولیاء یعنی اصدقاء (دوستان) مومن را جایز شمرد. (کنزالعرفان،2/325) جناب قزوینی پس از این سخنان و اشاره به کتب مختلف علمای اهل سنت، رفتند به سراغ امام غزالی که او نیز از غدیر خم برداشت خلافت را داشته است و همینطور به علمای دیگری از اهل سنت اشاره داشتند که در کتب خود از امام غزالی یاد کرده اند (کسی نیست به قزوینی بگوید پس چگونه این علما از غزالی با عنوان امام یاد کردهاند؟ و همین نشان میدهد که نزد ایشان، امام به معنای مورد نظر شما، یعنی حاکم نبوده است) جناب قزوینی به کتاب سر العالمین امام غزالی اشاره میکند که در آنجا غزالی گفته: عمر پس از معرفی علی در غدیر به او تبریک میگوید و این عبارت عمر یعنی اینکه او تسلیم ولایت و خلافت علی شده و به آن حکم کرده است، ولی بعد از آن هوس بر عمر غلبه کرد و برای اینکه به ریاست برسد پرچم خلافت را به دست میگیرد!! در جواب میگویم که در جمله امام غزالی اشاره و تاکیدی به خلافت الهی و بلافصل حضرت علی نشده است و این یعنی اینکه ایشان نیز مانند سایر علمای اهل سنت، همان برداشت دوست را از کلمه مولی کرده است و از همان کلمه مولی به تنهایی در مورد حضرت علی استفاده نموده است نه چیزی دیگر، چون اصلی به این مهمی در دین که دستوری از جانب خدا بوده است باید از زبان عالمی سنی صریحا بیان گردد تا برای دیگران ایجاد شبهه نکند، ولی امام غزالی به چنین چیزی تصریح نکرده است، عین جمله ایشان بدینصورت است: لكن أسفرت الحجة وجهها وأجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم غدير خم باتفاق الجميع وهو يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه. فقال عمر: بخ بخ يا أبالحسن لقد أصبحت مولاي ومولی کل مؤمن ومؤمنة. فهذا تسليم ورضى وتحکيم. ثم بعد هذا غلب الهوی لحب الرياسة وحمل عمود الخلافة، وعقود البنود وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار سقاهم كأس الهوى، فعادوا إلى الخلاف الأول فنبذوه وراء ظهورهم، واشتروا به ثمنا قليلا. (مجموعة رسائل الإمام الغزالي، كتاب سرالعالمين ص483 ، طبعة مصححة منقحة، إبراهيم أمين محمد، المكتبة التوفيقية.) و چنانچه شما بگویید پس منظور امام غزالی از گرفتن ریاست و خلافت مربوطه توسط عمر چیست؟ و این در واقع همان خلافت حضرت علی بوده که عمر گرفته و به او تسلیم نکرده است، در جواب میگویم: منظور امام غزالی این بوده است که چون حضرت علی در غدیر خم توسط پیامبر اکرمص به عنوان دوست و مولای هر مرد و زنی معرفی شده است، پس بهتر بوده که به عنوان خلیفه نیز منتصب گردد و طبق این واقعه، حضرت عمر میبایست به نفع او از خلافت کنارهگیری میکرده است نه اینکه خلافت حضرت علی من عندالله و بلافصل بوده باشد، چون اگر اینگونه بود میبایست اولین ایراد را به ابوبکر میگرفت که پس از رحلت نبی اکرمص خلیفه گردیده است و نه به عمر که تازه پس از ابوبکر خلیفه شده است و این موارد نشان میدهند که امام غزالی عقیده شیعیان را مد نظر نداشته است و البته امام غزالی سخنان دیگری نیز دارد که نشان میدهد به هیچ عنوان عقیده شیعه مبنی بر خلافت الهی حضرت علی را قبول نداشته است و مسلما ایشان عالمی سنی بوده است (البته شاید به زعم شما در حالت تقیه بوده!!!) غزالی در کتاب احیاء علوم الدین میگوید: چطور انتصاب اشخاصی دیگر به فرماندهی از جانب پیامبر اسلام به ما رسیده است (مثل فرماندهی خالد بن ولید و دیگران) ولی در مورد حضرت علی چنین چیزی به ما نرسیده است!!! چطور آنها که جزئیتر و کم اهمیتتر بوده رسیده، ولی اینکه اینقدر مهم بوده نرسیده؟!! در ضمن علمایی از اهل تشیع نیز از واقعه غدیر برداشت مورد نظر شما را نداشتهاند و سخنانی دیگر گفتهاند، پس چگونه شما به سخن این عالمان شیعی توجهی ندارید و فراموش نکنید هر جوابیکه شما در خصوص این علمای شیعه به ما بدهید ما نیز همان جواب را در خصوص امثال غزالی به شما میدهیم، شریف مرتضی از علمای شیعه، حدیث غدیر خم را نص غیر مستقیم و اشارهای پوشیده برای خلافت میداند. آنجا که در کتاب (الشافی) میگوید: ما به ضرورت پذیرش تعیین خلافت از طریق نص، نه برای خودمان و نه برای مخالفین ما قائل نیستیم. هیچ یک از هم مسلکان ما نیز به چنین ضرورتی تصریح نکرده است (المرتضی: الشافی، ج2 ص 128) ابو المجد الحلبي عالم شیعی ميگويد: (ومنها: الخفية المحتملة للتأويل أولها: نص يوم الغدير، قوله صلى الله عليه وآله (من كنت مولاه فعلي مولاه) (إشارة السبق ص52). (بعضي از اخبار خفي و قابل تأويلند مانند حديث روز غدير) و همچنین مهندس مهدی بازرگان ، اولين رييس دولت حکومت شیعی و نظام ولایت فقیه میگوید: اينکه ميگويند پيامبر اکرم در غدير خم حضرت علي را به جانشيني خود معين کردند، اين درست نيست چون که اگر چنين حکمي از طرف خدا به پيامبر ابلاغ شده ميشد مسلمانها به آن زودي آن را فراموش نميکردند و بلافاصله بعد از رحلت پيامبر به سراغ شوراي خلافت و..... نميرفتند! (کتاب بعثت و ايدئولوژِي از بازرگان و کتاب حاميان وابستگي) به امثال قزوینی که هنرشان تنها جمع آوری سخنان این و آن است باید گفت که مسئله مورد ادعای شما از اصول بسیار مهم تلقی میشود که از نبوت هم بالاتر است، آنگاه مضحک است که برای اثبات آن به سخنی از یک نفر استناد میکنید که بطور حتم معصوم نیز نبوده است، اثبات چنین مواردی باید از صریح کتاب و سنت به عمل آید، مثل این است که بخواهیم مثلا معاد یا نبوت را از سخن یک عالم در یک کتاب اثبات کنیم!!! بطور حتم این اصول در قرآن و احادیث بطور متواتر موجود هستند. به جناب قزوینی باید گفت که علمای شما نیز سخنان فراوانی ضد عقاید شما دارند، از واجب نداشتن خمس گرفته تا احادیث منع متعه و منع قبرسازی و خواندن نماز در 5 وقت و منع شهادت ثلاثه در اذان و تصریح به ازدواج ام کلثوم با خلیفه دوم و ماه رمضان همیشه 30 روز است و غیره...، و آیا شما سخنان این علمای خودتان را قبول میکنید؟ مسلما خیر، حال چگونه اجماع علمای اهل سنت باید بیایند و سخن گزینش شده شما از یک عالم اهل سنت را بپذیرند؟!! جناب قزوینی پس از بیان این مطالب رفتند به سراغ بکار رفتن کلمه ولی در مورد حضرت علی که در کتب و احادیث اهل سنت ثبت شده است، در جواب میگویم: بحث پیرامون واقعه غدیر خم است و نه جاهای دیگر، باید فقط موارد موجود در غدیر را بگویید، موارد مورد اشاره شما در جاهای دیگر هستند و در ضمن این اخبار متواتر نیستند و جزء اخبار واحد میباشند و خبری واحد برای امری به این مهمی حجت نمیباشد، امریکه از اصول مهم مذهب شماست و از نبوت هم بالاتر است!!! و جناب قزوینی در همین برنامه خود تصریح داشت که من در بیان احادیث همیشه به سند و صحیح بودن و ثقه بودن آنها اشاره داشتهام و همیشه سند آنرا ذکر کردهام و شما تنها یک مورد را بیان کنید که من سندی را ذکر نکرده باشم!!! اینجا بود که فهمیدم در دروغگویی جناب قزوینی هیچ شک و شبههای وجود ندارد و مشخص است که ایشان خودشان را به خواب زدهاند!! باید گفت: شما بارها و بارها شده که اسناد حدیث را ذکر نمیکنید و در مورد همین احادیث ولی بودن نیز، میبایست اسناد را بیاورید. حدیثیکه جناب قزوینی به آنها اشاره داشت که پیامبرص به علی فرموده: انت ولی کل مومن من بعدی، یعنی تو ولی تمام مومنین پس از من هستی. در اینجا منابع و اسناد این حدیث را بررسی میکنیم تا متوجه شوید که مراجع مدعی تشیع از صبح تا شام به چه احادیثی استناد میکنند: حدیث مذکور از طرق مختلفی روایت شده، مانند: حدیث ابن عباس که رسول خداص به علی فرمود: أنت ولي کل مؤمن بعدي (شما ولی هر مؤمن بعد از من میباشی) ابو داود آن را از ابو عوانه وضاح بن عبدالله پیشگیری از ابو بلج یحیی سلیم فزازی از عمرو بن میمون آوری از ابن عباس روایت نموده و با این وجود ضعیف و این حدیث منکر و مردود است و قطعهای از حدیث ابن عباس در باره فضایل نوزدهگانه علی است و علت ضعف آن در ابو بلج – یحیی ابن سلیم فزازی است و به سبب سوء حفظ به روایت منکرات روی میآورد و امام احمد و ابن حبان میگویند: دارای روایات منکر است و بخاری میگوید: وی جای نظر و تأمل است و کسانیکه به ابو بلج اعتماد نمودهاند به معنی قبول تمام منکرات او نیست، بلکه به این منظور است در آنچه ثقات با او هماهنگ بودهاند میتوان به او اعتماد کرد، و اما توثیق مطلق - بر اساس جَرح کسانیکه او را مورد جرح و مردود است- (باید به سخن جرح بررسیکنندگان توجه داشت) در اینجا به دو نمونه از سهل انگاران در تصحیح اشاره میکنیم: اول: ترمذی در (الجامع) (4/331-332) دو حدیث را برای ابو بلج روایت نموده که در اصل دو قطعه از حدیث طولانی ابن عباس میباشند و رجال اسناد آنها جز ابو بلج اهل ثقه اند و حال ترمذی آن دو حدیث را غریب به شمار آورده است. دوم: هیثمی در (مجمع الزوائد) (9/120) ابو بلج را ذکر نموده و گفته است: او اهل ثقه و او ضعیف الحدیث است و اما طرق دیگر این حدیث که حدیث عمران بن حصین و همچنین حدیث بریده است و مربوط به قصه خطبه غدیرخم میباشند و سبب واقعی آن خطبه و ستایش پیامبرص از علی و اهل بیت در آن خطبه بیان شده که رسول خداص قبل از حجه الوداع او را به یمن فرستاده و سپس علی برگشت و در حج در مکه با پیامبرص ملاقات نمود و در آن هنگام کسانیکه در یمن با علی بودند به علت برخی کارهاییکه علی انجام داده بود اعتراض نمودند و او را به جور و بخل نسبت دادند و چون پیامبر از حج فارغ گشت و به مدینه برگشت به تبیین فضیلت علی و برائت او از اتهام وارده پرداخت و این خطبه پیامبرص در مکانی میان مکه و مدینه نزدیک جُحفه به نام غدیرخم ایراد گردید و در حجه الوداع نبوده است – نگاه کنید به: سیره ابن هشام (4/249-250)، تاریخ الطبری (3/148-149)، البدایة والنهایة (5/208-209) و سایر کتب سیره... و این حدیث نیز همچون سایر احادیث از جانب شیعه دچار تغییر گردیده است، زیرا عادت آنها چنین است که به حق و واقعیت توجه نمینمایند، بلکه به باطل امر نموده و به آن میافزایند، لذا بسیاری از علماء، حکم دادهاند که روایات آنان درباره فضایل علی مورد پذیرش نیست و آنان در افزودن بر امور بدعی و غلو همچون خوارج و معتزله میباشند و در حدیث عمران بن حصین و بریده نمونههای زیادی از اضافات شیعه در آنها خواهیم یافت و اما در ابتدا، حدیث عمران بن حصین: امام احمد (4/437-438)، ترمذی (4/325-326)، حاکم (3/110-111)، نسائی (خصائص علی) (ص 45) و ابن ابی شیبه (12/79) آن را از طریق جعفر بن سلیمان ضبعی از یزید الرشک از مطرف بن عبدالله از عمران بن حصین روایت نمودهاند و حاکم گفته است: بر شرط مسلم صحیح است، ولی ذهبی آن را نپذیرفته و چیزی در باره آن نگفته است و اصل این جریان صحیح و به ثبوت رسیده است، و لیکن عبارت حدیث عمران بن حصین دارای نکاتی است که مانع استدلال به آن میگردد و این که میگوید: (علی ولی هر مؤمنی است) صحیح و به ثبوت رسیده است، ولی نکات آن عبارت است از این که او ولی هر مؤمنی بعد از من است و لفظ (بعدی) به ثبوت نرسیده است و صحیح نبوده و قابل احتجاج نیست و تنها جعفر آن را روایت نموده و او اگر چه صادق است اما شیعی است و در این گونه موارد قابل احتجاج نیست و حافظ در (التهذیب) به نقل از امام احمد در باره وی میگوید: (او به تشیّع تمایل داشته و احادیثی در فضیلت علی بیان میکرد و اهل بصره در باره علی غلو و افراط مینمایند، لذا ترمذی علیرغم آسانگیری در حدیث، آن را غریب میداند و ذهبی در المیزان اين حدیث را در شمار احادیث منکر به شمار آورده است و در حدیث بریده تبیین خواهیم نمود که هیچ کس در زیارت (روایت) جز اجلح کندی راوی حدیث بریده فردی از حدیث جعفر متابعت ننموده است و او نیز مانند جعفر شیعی است و به طور یقین میدانیم این روایت (بعدی) جز از طریق دو فرد شیعی روایت نشده است. و اما حدیث بریده: پیامبرص دو بعثه (جماعت) به یمن فرستاد، بر یکی علی ابن ابی طالب و بر دیگری خالد بن ولید امیر نمود و فرمود: اگر هر دو جماعت با هم بودید و با هم اجتماع نمودند. پس علی بر مردم (سپاه) امیر باشد، و چون از هم جدا گردید پس هر کدام از شما بر سپاه خود (امیر) باشد. و میگوید: با قوم بنی زید از یمن برخورد نمودیم و به جنگ پرداختیم، و مسلمانان بر مشرکین غلبه نمودند و جنگجویان را کشتیم و کودکان و زنان را اسیر نمودیم، و علی از میان زنان اسیر شده، یکی را برای خود انتخاب نمود، بریده میگوید: خالد همراه من نامهای برای رسول خدا فرستاد و تا او را از جریان آگاه سازد و چون نزد پیامبرص بیامدم نامه را به وی دادم، نامه بر وی خوانده شد، دیدم علامت ناراحتی در چهره وی هویدا گردید و گفتم ای رسول خدا این محل پناه است، مرا همراه مردی ارسال نمودی و مرا دستور دادی تا از امر او پیروی نمایم و به رسالت محولهام عمل نمودم، رسول خداص فرمود: در باره علی چیزی نگوئید و او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست. امام احمد (5/365) آن را با همین عبارت از طریق اجلح کندی از عبدالله ابن بریده از پدرش بریده روایت نموده است و (ضعف) آن اجلح است و او مانند جعفر شیعی است. و در اینگونه موارد در روایات منفرد قابل استدلال نیست. و هدف از انفراد از میان کسانی است که روایات شان پذیرفتنی است، اما متروک الحدیثها یا ناشناختهها یا ضعفاء از قبیل ابو بلج (در حدیثی از ابن عباس) در اینگونه زیادت هرگز مورد متابعت قرار نمیگیرند، زیرا این افراد خود از درجه اعتبار ساقط میباشند. و با این وجود اجلح ضعیف (الحدیث) است و حافظ در شرح حال اجلح در التهذیب به نقل از امام احمد میگوید: اجلح حدیث منکر روایت نموده است. باید گفت که نکته در این حدیث همان زیادت کلمه بعدی در حدیث است و ابن کثیر (البداية والنهاية) (7/343) این زیادت را رد نموده و میگوید: (این کلمه منکر است و اجلح شیعی است و در روایت انفرادی در اینگونه موارد قابل استدلال نیست و کسی از او متابعت نموده که از او ضعیف الحدیثتر است. (گویا به روایت ابو بلج برای حدیث سابق ابن عباس اشاره مینماید. و مبارکفوری در (شرح الترمذی) (4/325-326) این لفظ را رد و آن را برای همان سبب انکار نموده است، ذکر این قصه از طریق کسانی غیر از دو نفر شیعی (اجلح و جعفر) بیانگر این مدعاست که در عبارت و لفظ روایت کلمه بعدی نیست.) و طرق دیگر عبارتند از، اول: ربیع از اعمش از سعد بن عبیده از ابن بریده از پدرش نزد امام احمد (5/358) روایت گردیده است. دوم: از رَوح از علی بن سرید از عبدالله بن بریده از پدرش، نزد امام احمد (5/350-351) و سایر طریقهای دیگر آن که این روایت در آنها ذکر شده، در هیچ کدام از آنها کلمه بعدی وجود ندارد و این کلمه منکر و مردود است بلکه ابن تیمیه در (المنهاج) به موضوع بودن آن حکم نموده است – نگاه کنید به: (مختصر المنهاج ص311) باید گفت که در حدیث نکات دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از این که میگوید: (إذا التقیم فعلیّ علی الناس وإن افترقتما فکل واحد منکما علی جنده) و این عبارت با آنچه در (صحیح البخاری) (5/206-207) از حدیث بزاز به ثبت رسیده در مخالفت میباشد، که بزاز میگوید: پیامبرص مرا همراه خالد بن ولید به یمن فرستاد، میگوید: سپس علی را به جای وی بفرستاد و گفت نزد اصحاب خالد بروید هر آنکه خواست همراهت بیاید پس همراهت آمده و هر آنکه خواست بپذیرد و این صریح است در این که علی بدَل و به جای خالد رفته است و بر او امیر نبوده است و روایت بخاری به طور یقین از روایت اجلح صحیحتر است و آنچه از روایت بخاری نقل شد، جریر طبری (تاریخ) (3/31-132) ذهبی (تاریخ الاسلام) قسمت (المغازی) (ص 690-691) نیز آن را پذیرفته و ترجیح دادهاند و روایت اجلح کندی با سایر روایتیکه قبلاً در این زمینه مورد اشاره قرار دادیم در تعارض است. و اما طرق و الفاظ دیگر این حدیث، حدیث علی که میگوید: رسول خداص به من فرمود: از خدا برای شما پنج درخواست نمودم، چهار خواسته را به من ارزانی داشت و یکی را از من ممانعت نموده، از او خواستم شما اولین فردی باشیکه زمین برای او شکافته شود، و شما همراه من باشی، و پرچم ستایش و حمد همراه شماست، و شما حامل آن میباشی، و به من عطاء نمود، که شما بعد از من ولی مؤمنین هستی. این حدیث موضوع و جعل و دروغ آن از تخریج صاحب (الکنز) نمایان است و آن را با شماره (36411) ذکر نموده و در تخریج آن گفته است: ابن جوزی (آنرا در) واهیات به شمار آورده است. و حدیث علی که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (4/339) با اسناد موضوع ذکر کرده است. در آن عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابو طالب است. دارقطنی میگوید: او متروک الحدیث است. و ابن حبان میگوید: از پدران او روایت موضوع روایت میگردد. (باید گفت: و او همچنین در این روایت آن را از پدرش عبدالله از جدش از علی روایت نموده است و ذهبی در (المیزان) تعدادی احادیث موضوع را برای او نقل مینماید و در اسناد حدیث مذکور افرادی ناشناخته وجود دارند که شرح حال هیچ کدام در رجال شناسی نیست و طرق دیگر حدیث، حدیث وهب بن حمزه که گفت: با علی مسافرت نمود و از او (در سفر) ستم دیدم و گفتم اگر برگشتم از شما شکایت مینمایم، پس برگشتم و جریان را به پیامبر رساندم. پیامبرص فرمود: این سخن را در مورد علی نگوئید، همانا او بعد از من ولی شماست. ابن حجر در الاصابه (3/641) به نقل از ابن السکن و طبرانی نیز در (الکبیر) آن را روایت کردهاند - مجمع الزوائد (9/109) کنز العمال (32691)- و ابن السکن در باره وهب بن حمزه مذکور میگوید: (در حدیث وی نظر و ایراد است) و سپس حدیث مذکور او را ذکر نموده و ابن کثیر اسناد آن را به صورت کامل در (البداية والنهاية) (7/344-345) از طریق عبیدالله بن موسی از یوسف بن صهیب از دکین از وهب بن حمزه روایت نموده است: و در آن دو یا سه علت ضعف وجود دارد. اول:- عبیدالله بن موسی اهل ثقه از رجال بخاری است، ولیکن او شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست. خصوصاً او به علت شیعیگری احادیث منکر فراوانی در فضایل علی و اهل بیت روایت کرده است و امام احمد میگوید: (او اهل اختلاط و احادیث ناپسندی مطرح نموده) و ابن سعد میگوید: او به تشیع تمایل داشته و در مورد تشیع احادیث منکری روایت مینماید و لذا بسیاری او را ضعیف الحدیث میدانند. (به شرح حال وی در (المیزان) و (التهذیب) بنگرید.) دوم: دکین مذکور در اسناد حدیث در کتاب جرح و تعدیل نامی از وی یافته نشد. و در نام وی تردید است که نام وی رکین – با راء و یا دکین با دال است – و ابن حجر نام او را در «الإصابه» با راء (رکین) ذکر نموده است، ولیکن به نظر میرسد که نام وی با دال (دکین) باشد. زیرا: اولاً: نسخهای «الإصابه» مملو از اشتباه و تصحیف است. و در همان اسناد به جای یوسف بن صهیب مذکور در اسناد (یوسف بن سحیب) آمده و این اشتباه و تحریف واضحی است و نمیتوان بر آن اعتماد نمود. ثانیاً: نام وی با دال (دکین) در دو موضع از دو کتاب مختلف آمده که بعید به نظر میرسد اشتباه شده باشند و دو کتاب مورد بحث (البداية والنهاية (7/344)) ابن کثیر و (مجموع الزوائد) (9/109) هیثمی است. و چون ثابت گردید که او دکین است پس جز توضیح هیثمی در (المجمع) بر حدیث که میگوید: (طبرانی آن را روایت نموده و در آن دکین وجود دارد و ابن ابی حاتم از وی نام برده و کسی او را ضعیف به شمار نیاورده است) دیگر ذکری از وی در هیچ منبعی نیست و او نزد ابن ابی حاتم در (الجرح و التعدیل) با شماره (1995) ذکر شده است، و در باره او جرح و تعدیلی ننموده است. و به این نیتجه میرسیم که کسی شرح حال او را مطرح ننموده است و بیشک او با این وضعیت در شمار ناشناختههای غیر موثق قرار میگیرد. سوم: وهب بن حمزه مذکور صحابی بودن وی ثابت نشده است و ابن حجر این حدیث را در شرح حال وهب مذکور در قسم اول صحابیان وارد نموده است، و همچنانکه در مقدّمه آن گفته است: این بخش در مورد کسانی است که صحبت آنها از طریق روایت از وی و یا غیر او وارد شده است، اعم از اینکه طریق روایت صحیح و یا حتی ضعیف باشد، و یا به هر طریق نامی از او - به عنوان صحابه – ذکر شده باشد، و من در ابتدا این بخش را به سه بخش تقسیم نموده بودم، سپس بر آن شدم آن را یک بخش واحد نمایم و ویژگی هر قسمت را در شرح حال افراد معین نمایم – نگاه کنید به: مقدمهای (الإصابه) – پس وارد نمودن حافظ برای اسامی صحابی در این بخش به این معنی نیست که صُحبت فرد وارد شده ثابت شده است، و حال ابن حجر خود نص سخن او را از ابن سکن نقل نموده که به ضعف اسناد این حدیث که به سماع آن از پیامبرص تصریح نموده اقرار نموده است. و آنچه مورد تضعیف واقع شده است همین حدیث مورد بحث است. و از طرف دیگر در جای دیگر بر ثبوت صحبت وی اشاره نکرده است و در این صورت پس بهتر بود او را در شمار تابعین مجهول ذکر نماید نه اینکه در ردیف صحابیان باشد و بنابر این علت ضعف حدیث معلوم گشته و استدلال به آن از درجه اعتبار ساقط میگردد. اینها اسناد و طرق مختلف این حدیث بودند که ملاحظه کردید و اما سوال اینجاست که اگر مقصود شما از کلمه ولی همان خلافت است، پس مگر علی تنها خلیفه مومنین بوده است؟ اگر مقصود شما از کلمه ولی همان حاکم و خلیفه باشد، پس این حاکم، هم حاکم مومنین میباشد و هم حاکم کافرین و فاسقین و چنانچه مقصود دوست و یاور و نزدیک باشد، یعنی این دوستی نسبت به همان مومنین بوده است و بنابر این موضوع خلافت در کار نیست و مورد بحث و اختلاف ما بر سر خلافت است و کسی منکر دوستی حضرت علی نیست. متاسفانه مراجع رافضی معنای کلمات را تحریف میکنند و کلماتی چون مولی و ولی را به حاکم و اولی الامر و خلافت مرتبط میسازند و این شیوه غربیان ضد اسلام نیز هست که مثلا آیات جهاد و کلمه جهاد را به ستیزه جویی و جنگ طلبی و خشونت تعبیر میکنند، در صورتیکه اینگونه نیست و مثلا از ابن عمر آمده که مردی نزد رسول خداص آمد و اجازه جهاد خواست، پیامبرص پرسید: آیا والدینت زندهاند؟ آن مرد پاسخ داد: بلی، پیامبرص فرمود: پس در جهت خواست و منافع آنها جهاد کن. و یا در احادیث دیگر ذکر شده که شکستن هوای نفس جهاد اکبر است و آن بقیه جهاد اصغرند که در دفاع از دشمنان و یا حفظ امنیت امت اسلامی میباشند و غیره....، که همه اینها مفاهیم مختلف جهاد را میرسانند، ولی میبینیم که مغرضین غربی و ملحدین میآیند و معنای جهاد را تحریف میکنند تا ذهن مردم بیخبر را نسبت به اسلام بدبین کنند. آخوندهای گمراه رافضی نیز همین شیوه را در قبال کلماتی چون مولی و ولی بکار میگیرند. مطلب دیگریکه برای خواننده گرامی یاد آور میشویم این است که برای بررسی یک موضوع (مثل همان واقعه غدیر) میبایست حال و هوای همان زمان را در نظر داشت. سوء استفادههای فرصت طلبان از برخی لغزشهای انسانی وجود دارد. طبیعت و نوسانات حالات بشری با قطعیت و جزمیت استدلالهای عقلی و منطقی متفاوت است و در همین نکته است که برخی شیطان صفتان سوء استفاده میکنند، به عنوان مثال: اشتباه نسخه برداران و کاتبان: کاتبی بجای کلمه وصی من بعدی به اشتباه نوشته: ولی من بعدی (یا با نیت سوء استفاده) در صورتیکه وصی بودن حضرت علی بیشتر نقل شده است، اما حدیث صحیحی نداریم که حضرت علی فرموده باشد: من ولی و جانشین پیامبر به فرمان خدا بوده ام. مثالی دیگر: عدم توجه به شرایط و اوضاع و احوال همان زمان و محیط و نگاه با عینک زمان حال (و آن هم نگاه سیاه!!) به اتفاقیکه 1400 سال قبل در محیط و فرهنگی دیگر افتاده است. پیامبرص در غدیر برای آشتی مردم با علی که بزرگان قبائل را کشته و.... میگوید: ای مردم اگر مرا اولی و سزاوارتر به خود میدانید، بنابر این پا روی هوای نفس و کینهها گذاشته و با علی دوست باشید، ولی آخوند از این کلام نص جانشینی بیرون میکشد. مثالی دیگر: بنا به شرایط حاد پیش آمده، حاکم مجبور میشود بدعتی نیکو را موقتا ایجاد و یا سنتی را موقتا ممنوع کند (حکم حکومتی) شورش اهل رده شده و همه قبایل به جز مدینه مرتد شدهاند، عمر برای ایجاد اتحاد بیشتر، امر به خواندن جماعت نماز تراویح میدهد. هر لحظه ممکن است راهزنان و شورشیان و مرتدین به مدینه حمله کنند و شهر را غارت و احتمالا به جسد دختر پیامبرص توهین کنند. حضرت علی جسد را بیخبر و شبانه دفن میکند. این پس از 14 قرن برای شیعه میشود علامت چیزی که یعنی فاطمه با عمر و ابوبکر بر سر فدک دعوا کرده و دشمن آنها بوده است!!! (تازه به فرض صحت چنین روایاتی و در روایات متعدد دیگر اسماء همسر ابوبکر، همیشه و تا آخرین لحظه نزد فاطمه بوده و خود ابوبکر نیز با فاطمه دشمنی نداشته است) پس میبایست در تحقیق و بررسی، شرایط زمان مربوطه را در نظر گرفت.
پاسخ به شبهه: اتحاد شیعه و سنی!
جناب قزوینی در مورخ5/12/1389 ساعت22 در شبکه ولایت برنامهای داشتند پیرامون هفته وحدت میان شیعه و اهل سنت و در خلال صحبتهای خود، به دشمنی مسیحیان و یهودیان اشاره کردند و اینکه مسیحیان قاتل حضرت عیسی را یهودی میدانند ولی برای ایجاد اتحاد، واتیکان بیانیهای را صادر کرد که ما حاضریم از این عقیده که یهودی حضرت مسیح را کشته است، دست برداریم و منظورش این بود که جهت ایجاد اتحاد میان شیعه و سنی میبایست از عقاید خود کناره گیری کنیم و هر کدام برای تحقق این امر، یک قدم برداریم و از فلان عقیده خود دست بکشیم و سپس خطابش به اهل سنت بود که ایشان حاضر به عقب نشینی از هیچ عقیدهای نیستند و آیا مثلا حاضرند مومن بودن ابوطالب را بپذیرند و این مسئله نزد شیعه خیلی مهم است!!!
خطاب به جناب قزوینی میگویم: شما که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟!! مثلا شیعه از کدام عقاید خویش دست برداشته؟! شما هنوز بر سر مسئله قمه زنی در شک و شبهه هستید و آن را قطعا حرام نمیکنید و تنها بخاطر وهن شیعه آن را جایز نمیدانید!! آیا شما حاضرید از افسانه شهادت حضرت فاطمه توسط خلیفه دوم و آتش زدن خانه و اصابت درب به پهلو و سقط جنین دست بردارید؟ چون این افسانه نقش مهمی را در ایجاد تفرقه بازی میکند، ولی شما هر ساله بر آن بیشتر پافشاری میکنید و حتی دهه فاطمیه میگیرید . پس تمام این سخنانیکه گفتید شامل حال خودتان میشود نه اهل سنت و اما در مورد ایمان ابوطالب باید گفت: به مورد طنز آمیز و خنده داری اشاره کردید. شما یا خودتان را به خواب زدهاید و یا واقعا جاهل و نادان هستید. ایمان داشتن یا نداشتن ابوطالب چه ربطی به عقاید شما دارد؟!! عقاید شما همچون خلافت الهی حضرت علی و امامت جزء مهمترین اصول دینی به حساب میآیند که نزد شما از نبوت هم بالاتر است. پس این چه قیاسی است که میکنید؟! و ظاهرا شما هیچ چیزی را نزد اهل سنت پیدا نکردید که به چنین مواردی روی آوردهاید. و مثلا چنانچه اهل سنت قبول کنند که ابوطالب ایمان داشته آیا شما حاضرید قبول کنید که حضرت علی دارای خلافت الهی و بلافصل نبوده؟ و آیا حاضرید منکر چنین مسئلهای شوید؟ یا منکر امام زمان، خمس مال مردم، عصمت ائمه و دیگر عقایدتان میشوید؟ برای خواننده گرامی لازم به تذکر است عقایدی را که شیعه به عنوان عیبجویی از اهل سنت مطرح میکند، بر فرض صحت نیز خیلی مهم نیستند و اعتقاد و یا عدم اعتقاد به آنها خیلی حائز اهمیت نبوده و نقش چندانی ندارد، ولی عقاید شیعه بر روی کل جامعه و امت اسلامی تاثیرات مختلف سیاسی و دینی و اجتماعی را دارد و بسیار کلیتر و خطرناک هستند (نمونه آن رهبر شیعیان است که خود را ولی امر کل مسلمین جهان میداند و همینطور نائب بر حق امامی معصوم و من عندالله که سخنش همچون وحی الهی است) پس لازم به تذکر است که این عقاید ضاله و مخرب و ویرانگر تشیع قلابی است که از ابتدا مانع ایجاد وحدت واقعی میان مسلمین گشته است، عقایدیکه همچون سنگریزه میمانند و قابل حل شدن با سواد اعظم مسلمین نیستند و تازه سواد اعظم مسلمین را به حل شدن با خود دعوت میکند و انتظار دارند با دلایل خود، اهل علم و تحقیق را قانع سازند که مذهب ایشان بر حق است، یعنی در یک کلام: ای یک و نیم میلیارد مسلمان اهل سنت، لطف کنید و بیایید صحابه را غاصب خلافت الهی حضرت علی بدانید و ایشان را لعن کنید و همچون ما زیارت عاشورا بخوانید و هر ساله در ماه محرم بر سر و روی خود بکوبید و روی قبور را گنبد و بارگاه بسازید و برای ظهور امام زمان نیز، دعای ندبه بخوانید و در مصائب و مشکلات، امامان را همچون خداوند صدا بزنید و از قبور ایشان حاجت بطلبید و رهبر ما از فقیهان شیعه را به عنوان ولی امر مسلمین جهان و نائب امام معصوم قبول کنید و اجازه دهید ولایت فقیه ما به کشور شما نیز صادر شود و غیره....، خواننده گرامی خود قضاوت کند که آیا با داشتن چنین عقایدی، اصلا ایجاد اتحاد ممکن است و آیا شیعه حاضر به ایجاد اتحاد با خوارج و نواصب هست یا خیر؟ با اینکه خوارج تنها با علی دشمنی میکردهاند و بسیاری دیگر از عقاید رافضیان را ندارند که آن نیز هم اکنون کم رنگ شده و خوارج امروزی بسیار معتدل شدهاند و همچون سابق نیستند، ولی باز شیعه حاضر به شنیدن نام ایشان هم نیست و حتی با اهل سنت که حضرت علی و اهل بیت را دوست دارند مشکل دارد، چه برسد به خوارج و نواصب. آری تا ریشه فتنه را نابود نکنید، تظاهر به وحدت سودی نمیبخشد و بالاخره در جایی این آتش زیر خاکستر برملا میشود (مثل وقتیکه آخوندی بنام مهدی دانشمند بر بالای منبر رفت و اهل سنت و ابوبکر و عمر را حرامزاده خواند، مراجع شیعه باید توجه داشته باشند که بعضی اوقات ممکن است برخی از ایشان از حالت تقیه خارج شوند و آنچه را که در دل به آن ایمان کامل دارند، ناگهان بر زبان بیاورند و آن موقع است که چهره واقعی ایشان نمایان میشود و این برای منافقین خوب نیست).
جالب است که جناب قزوینی در برنامهای در باره وحدت میگفت: نمیبایست به مقدسات کسی توهین شود!!! باید به جناب قزوینی گفت که ظاهرا شما لعن به اشخاصیکه مورد محبت و دوستی اهل سنت هستند را توهین نمیدانید؟! خوب با این حساب، خوارج و نواصب هم توهینی به شما نکردهاند و باز جناب قزوینی پیرامون وحدت شیعه و سنی اینگونه ادامه دادند که به گفته شهید مطهری: نمیبایست عواطف یکدیگر را جریحه دار کنیم!!! میگویم: واقعا که شما در گمراهی رتبه اول را در جهان دارید، باید به شما و مطهری و دیگر مراجع گفت: آیا لعن کردن و داشتن کینه و نفرت و بدگویی کردن در مورد اشخاصیکه مورد محبت اهل سنت هستند باعث آن نمیشود که عواطف ایشان جریحه دار شود؟ پس خوارج و نواصب هم عواطف شیعیان را جریحه دار نکردهاند و شیعه حق اعتراض به ایشان را ندارد. (و چرا دائم معترض هستید که در زمان بنی امیه، علی را بر منبرها لعن میکردهاند؟ شما هم زیارت عاشورا میخوانید و البته کودکان دبستانی هم مقصود اشخاص لعن شونده در این زیارت را میدانند) همانطور که گفتم تا ریشه خرافات و فتنه از بین نرود سودی حاصل نمیشود و شما و روشنفکران تان چون مطهری، هرچه میخواهید سخنان زیبا بکار بگیرید. جناب قزوینی به اتحاد میان شیعه و سنی در ایران اشاره کرد که ایشان بدون هیچ مشکلی و بخوبی در کنار یکدیگر زندگی میکنند و حتی با یکدیگر ازدواج مینمایند. البته این سخنان مرا به خنده انداخت، چون به یاد تخریب مساجد اهل سنت افتادم و همچنین مسموم شدن و ترور علمای ایشان که البته برای آگاهان نیازی به توضیح بیشتر در این زمینه نیست و حکومت شیعی ایران (و ولی امر مسلمین جهان) حتی اجازه ساخت یک مسجد را در شهرهای بزرگی چون تهران و اصفهان به اهل سنت نمیدهد و تنها دم از وحدت میزند. جناب قزوینی سخنان بسیاری گفت در مورد اینکه رفتار علمای عربستان با ما بسیار عالی و مودبانه بوده است. در پاسخ میگویم: خود ما نیز میدانیم که اهل سنت و علمای ایشان همیشه در حفظ جماعت مسلمین و دوری از تفرقه و ایجاد اتحاد، گام اول را برداشتهاند و این شمایید که با عقاید و افکار مسمومیکه در مذهبتان دارید، همیشه باعث تفرقه و ایجاد فتنه میان مسلمین شدهاید و این رفتار خوب علمای اهل سنت باید باعث شرمندگی شما باشد. به هرحال خلاصه سخن ما این است که میبایست اتحاد واقعی و اتحادی از ته قلب میان مسلمین ایجاد شود نه اتحادی ظاهری و ایجاد چنین اتحادی تنها در سایه تمسک به قرآن و سنت و دوری از عقاید پوچ و خرافی امکان پذیر است، عقاید تفرقه انداز و پوچیکه پایه و اساس تشیع قلابی (و نه شیعیان واقعی) را تشکیل دادهاند و مراجع مدعی تشیع نیز به این سادگی از این عقاید دست نمیکشند.
پاسخ به شبهه: قیاس عدم ذکر اسم علی در قرآن بر تعداد رکعات نماز!
وقتی به مراجع مدعی تشیع و جناب قزوینی بگویید که چرا نام علی و امامت او در قرآن نیست؟ در پاسخ میگویند که شما تعداد رکعات نماز را هم نمیتوانید از قرآن به دست آورید!! یا وجود ابوبکر همراه پیامبرص در غار!!!
در پاسخ میگویم: ما از این مسئله میگذریم که نامی از حضرت علی در قرآن نیست و اصلا ما این مورد را به شما آوانس میدهیم، ولی مسئله اینجاست که خود مسئله نماز (صلاة) در قرآن بارها و بطور صریح بیان شده است و همینطور بودن شخصی همراه پیامبرص در غار نیز بیان شده است و ما برای آگاهی از تعداد رکعات به سنت و احادیث رجوع میکنیم و همینطور برای اثبات وجود حضرت ابوبکر در غار، ولی مسئله اینجاست که در قرآن خلافت الهی و بلافصل و دستور جانشینی پیامبرص از جانب خدا بیان نشده است تا ما بخواهیم برای یافتن آن خلیفه الهی به احادیث رجوع کنیم و متوجه شویم که منظور از آن خلیفه و جانشین کسی نیست جز علی بن ابیطالب . شما مدعیان تشیع میبایست یک آیه از قرآن بیاورید که در آن آیه مستقیم و یا غیرمستقیم خداوند فرموده باشد: تعیین رهبری سیاسی جامعه اسلامی و حکومت سیاسی آن به فرمان خداست و یا پس از پیامبر اسلام، امامانی وجود دارند که منتصب الهی هستند، یا فرموده باشد که پیامبرص جانشین خود را تعیین و معرفی خواهد کرد. در اینصورت شما از علمای اهل سنت سوال میکردید که این شخص مورد نظر کیست؟ آخر کجای قرآن چنین آیهای وجود دارد تا با استدلال به آن بیاییم و به احادیث و سنت رجوع کنیم و شخص خلیفه را بیابیم؟!!! پس قیاس این مسئله با فروعی چون تعداد رکعات نماز اشتباه است، شیعه که منکر قیاس نیز هست و میبینیم که در همین قیاس نیز شکست میخورد . آیات قرآن پیرامون مسئله جانشینی چند دسته هستند، تعدادی که تنها مربوط به پیامبران قبلی میباشند و ربطی به خاتم الانبیاء و جانشینی ایشان ندارند و برخی نیز قانونی کلی پیرامون اطاعت (و یا طریقه حل نزاع و اختلاف) با رهبران و فرماندهان را بیان میکنند، همچون: ﴿ ﴾ [النساء: 59] که از هیچکدام از اینها جانشینی خاتم الانبیاء استخراج نمیشود، یعنی در هیچکدام از آیات نیامده که انتصاب این امر با خداست و خداست که میبایست جانشین پیامبر شما را تعیین نماید، یا اینکه این امر در اختیار پیامبرتان است. یعنی تعیین رهبر سیاسی امت اسلامی پس از رسول اکرمص در کجای قرآن ذکر شده است؟ مثلا در سوره ص آیه 26 آمده: ﴿ •• • ﴾، «اى داوود، ما تو را در زمين خليفه گردانيديم، پس ميان مردم به حق داورى كن و زنهار از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا به در كند در حقيقت كسانىكه از راه خدا به در مىروند به (سزاى) آنكه روز حساب را فراموش كردهاند عذابى سختخواهند داشت». میبینید که نام حضرت داوود که متعلق به چند هزار سال قبل از اسلام است بیان شده، ولی نام علی که متعلق به همان زمان است بیان نشده است؟ یا حتی اینکه تعیین خلیفه بعد از رسول به اختیار امت نیست، بلکه طبق دستور خداوند و انتصابی است نیز بیان نشده است، در صورتیکه خداوند در قرآن میفرماید: ﴿ • ﴾ [آل عمران: 26] «بگو بار خدايا تويىكه فرمانفرمايى هر آن كس را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هر كه خواهى فرمانروايى را باز ستانى و هر كه را خواهى عزت بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى، همه خوبيها به دست توست و تو بر هر چيز توانايى». (در ضمن فورا نگویید که این سخن یزید نیز بوده و باطل است، چون خلافت یزید همچون خلافت علی به زعم شما الهی و به دستور خداوند نبوده است، بلکه حتی شورایی نیز نبوده و موروثی بوده است)
پاسخ به شبهه: چرا علی با ابوبکر و عمر به مقابله نپرداخت؟!
جناب قزوینی در شبکه ولایت مورخ18/9/1389 ساعت22 برنامهای داشتند و بحث و پاسخ داشتند راجع به اینکه چرا همانطور که پیامبرص با ابوجهل و ابولهب به مقابله پرداخت، حضرت علی نیز میبایست در جریان غصب خلافت الهی خویش با ابوبکر و عمر به مقابله میپرداخت، ولی اینکار را نمیکند؟ جناب قزوینی برای پاسخ به این مسئله در ابتدا شروع کردند به بیان تهدیدات انجام شده علیه حضرت علی و طبق معمول رفتند به سراغ برخی از موارد ثبت شده در کتب علمای اهل سنت، همچون اینکه بخاری در جلد4 صفحه193 حدیث3669 آورده که عمر کاری کرد که مردم را ترساند و در جامعه ایجاد وحشت کرد و صحابه مبتلای به نفاق بودند و یا در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده (نمیدانم ابن ابی الحدید از کی تا به حال جزء علمای اهل سنت شده؟! بسیاری او را معتزلی میدانند، چون به افضل بودن علی نسبت به ابوبکر اشاره کرده است و البته همه اینها نشانه بیسوادی قزوینی است) که ابوبکر و عمر و عبیده بن جراح و اطرافیانشان با لباس نظامی و شلاق میآمدند و هرکس را که میدیدند با شلاق میزدند و دستش را میگرفتند و روی دست ابوبکر میگذاشتند تا بیعت بگیرند و به کتب بیهقی و حاکم نیشابوری اشاره داشت که آوردهاند ابوبکر روز اول روی منبر آمد و دید که علی نیست و پرسید که او کجاست؟ و تعدادی از انصار علی را آوردند به مسجد و ابوبکر گفت ای پسرعموی نبی اکرم آیا میخواهی وحدت مسلمین را به هم بریزی و ایجاد فتنه کنی؟ در اینجا جناب قزوینی شروع کردند به قیل و قال فراوان که منظور ابوبکر از ایجاد فتنه توسط علی در واقع مرتد اعلام کردن وی بوده تا حکم قتل او نیز به نوعی صادر شده باشد!!! و به کتاب معجم کبیر طبرانی جلد11 صفحه21 اشاره کرد که از ابن عباس نقل شده که هرکس میان مسلمین ایجاد فتنه کند از اسلام خارج شده و مرتد است و در جایی دیگر نیز از رسول خداص نقل شده که فرموده هرکس اینکار را کرد او را بکشید. جناب قزوینی پس از این سخنان گهربار رفتند به سراغ کتاب الإمامة والسیاسة ابن قتیبة دینوری که با اینکه بارها ثابت شده این کتاب منسوب به دینوری است، ولی جناب قزوینی به روی مبارک خویش نمیآورند و باز چرندیاتی را از این کتاب نقل میکنند. جناب قزوینی به خفقانزا بودن محیط تاکید داشت و به خطبه3 نهج البلاغه اشاره کرد که حضرت علی فرموده من در میان دو راهی بودم که در این محیط خفقان زا صبر کنم، محیطیکه پیران را فرسوده و جوانان را پیر میکند و یا اینکه با دست خالی قیام کنم؟ و در خطبه 26 نیز فرموده که میخواستم قیام کنم ولی جز اهل بیت یاوری نداشتم و ترسیدم که نسل پیامبر از بین برود و 25 سال صبر کردم که در آن قلبم به درد آمد و علت اینکه علی همچون پیامبرص قیام نکرد این بود که اولا: نیرو نداشت، ثانیا: اسلام دینی نو پا بود و از پا در میآمد، ثالثا: قدرتهای بزرگی چون روم و ایران دنبال فرصتی برای حمله بودند تا اسلام را از بیخ و بن نابود کنند، رابعا: ایمان در قلب مسلمین رسوخ نکرده بود و امکان ایجاد جنگ و تفرقه و برادرکشی میان ایشان بود.
من در اینجا بطور مفصل به سخنان جناب قزوینی و همه مراجع بیسواد مدعی تشیع پاسخ میدهم تا ان شاء الله برای کسی جای هیچ شک و شبههای باقی نماند. جناب قزوینی به خفقانزا بودن محیط اشاره کردند، میگویم: میشود بفرمایید این چه خفقانی بوده که حضرت زهرا به زعم خودتان در مسجد رفته و علیه خلیفه خطبه خوانده است؟!! این چه خفقانی بوده که حضرت زهرا هر شب جهت اخذ بیعت برای علی، به درب منازل انصار میرفته؟!! این چه خفقانی بوده که علی ماهها از بیعت کردن سر باز زده؟! (به قولی تا شش ماه و البته اقوال صحیحی نیز همان ابتدا ذکر کردهاند، ولی شیعه که بر طولانی بودن عدم بیعت پافشاری دارد، نمیفهمد که این مسئله با خفقانیکه پیش میکشد در تناقض است) جالب است که نویسندگان شیعه يک جا مينویسند: وقتي ابوبکر به همراه اطرافيانش از سقيفه به سمت مسجد مدينه ميرفتند، اطرافيان او هر کس را در راه ميديدند ميزدند و با زور بيعت ميگرفتند!! و اين اخذ بيعت در جوي آکنده از ترس و رعب و تهديد، بعمل آمد. ولی در جايي ديگر ميگويند: اي واي! چرا هنوز آب غسل بدن پيامبر خشک نشده با انتخاب ابوبکر هلهله و شادي براه انداخته و در کوچهها جشن و پايکوبي ميکردند؟ بالاخره معلوم نيست جشن و پايکوبي و شادي بوده يا ترس و خفقان و ارعاب و تهديد و کتک کاري؟ براستي مردم چرا پس از قتل حضرت عثمان با آن وضع فجيع، شادي کنان و هلهله کنان براي بيعت به سمت خانه حضرت علي رفتند؟ و آيا نعوذ بالله حضرت علي که کاملاً با قتل حضرت عثمان مخالف بود در اين هلهله و شادماني نقشي داشت؟ كه اگر هلهله اي در سوگ نبي اكرمص بوده باشد، ابوبكر را در آن شريك بدانيم؟ در جواب به اینکه حضرت علی نیرویی جهت قیام کردن نداشته است و ترسیده که نسل اهل بیت از بین برود!! باید به امثال قزوینی و مراجع ایشان بگوییم که دروغگو کم حافظه است، علمای شما همچون عالم طراز اول شیعه، جناب شیخ شرف الدین صاحب کتاب المراجعات که به او و کتابش خیلی افتخار میکنید در کتاب الفصول المهمه، نام 250 تن را ذکر کرده که از طرفداران علی بوده اند (کسانی چون: عباس، عمار، ابوذر، سلمان، مقداد، طلحه، زبير، فضل بن عباس، بلال، خالد بن سعيد، براء بن عازب، ابي بن كعب، ابان، قيس بن سعد بن عباده و....) پس آیا علی نمیتوانسته با کمک این 250 نفر حمله کند و خلافت و حق خویش را بگیرد؟ در ضمن چگونه است که شما در جایی دیگر میگویید حضرت علی بخاطر مصلحت اسلام و دوری از تفرقه و جلوگیری از برادرکشی، سکوت کرده است؟آخر کدام یک از مطالب شما صحیح است؟ علی برای مصلحت و حفظ اسلام سکوت نموده و یا اینکه چون نیرویی نداشته سکوت نموده و قیامی نکرده است؟! آیا قیام نمودن باعث برادرکشی نمیشده است؟! از این مطالب متناقض در مذهب شما میگذریم و میرویم سراغ مواردیکه از کتب اهل سنت (همچون بخاری) به آن اشاره داشتید که عمر ایجاد رعب و وحشت نموده است. باید گفت به همان دلایلیکه خودتان فرمودید ما نیز میگوییم که پس از رحلت نبی اکرمص و رفتن حاکم و رهبری چون رسول خداص، بطور حتم مسلمین و اسلام در خطری جدی قرار داشتهاند، همچنین خطرات دیگری چون شورش اهل رده و خطر قدرتهای ایران و روم و وجود منافقین نیز بوده است و حضرت عمر همه اینها را به چشم میدیده و جهت برقراری امنیت و ترساندن منافقین و دشمنان اسلام ایجاد ترس کرده است، پس در یک کلام عمل ایشان تنها حفظ وحدت و برقراری امنیت و هشدار به دشمنان و منافقین بوده است، آن هم بخاطر حذف حاکم و محور رهبری و تعیین رهبری جدید که در جامعه آن زمان، ایجاد تفرقه و بینظمی میکرده است. یعنی جلوگیری از ایجاد شورش و اوضاع نا به سامان تا مبادا زخم خوردگان اسلام در این آب گل آلود، هوس ماهیگیری کنند و انواع ضربات خود را به اسلام وارد سازند. اما جناب قزوینی به نکته جالبی اشاره داشتند که حضرت علی بخاطر حفظ اسلام که خطراتی چون دولتهای ایران و روم و منافقین آن را تهدید میکردهاند، سکوت کردهاند!!!! ما از جناب قزوینی میپرسیم: میشود بفرمایید که چه کسانی با این خطرات مقابله کردند؟!! مگر همین ابوبکر و عمر و صحابه نبودند که ایران و روم را شکست دادند و به منافقین نیز اجازه دخالت ندادند؟!! پس به اعتراف خود قزوینی این ابوبکر و صحابه بودهاند که اسلام را از این خطرات نجات دادهاند. ما از طرفی میبینیم که صحابه به جنگ ایران و روم رفتهاند و همینطور جنگ با اهل رده، حال آیا بیعت کردن و حفظ خلافت و ولایت الهی حضرت علی مهمتر و واجبتر (و حتی آسانتر) بوده یا رفتن به چنین جنگهایی؟!! پس چگونه است که صحابه جان خود را در آن امر در کف دست گذاشتهاند ولی دستور الهی مبنی بر خلافت حضرت علی را زیر پا گذاشتند؟ آیا این مسخره نیست که انسان امری مهم را رها کند و حتی از آن سرپیچی کند تا جهنمی شود، ولی از آن طرف برود و بخاطر حفظ همان دین در جنگی دیگر کشته شود؟ آیا این عقاید در ذهن انسانی عاقل و فهمیده، مسخره نیستند؟ در پاسخ به علل دیگریکه حضرت علی قیام نکردند، همچون نداشتن نیرو و و نوپا بودن اسلام!!! باید گفت پس چرا در جایی دیگر میگویید حضرت علی بخاطر حفظ و مصلحت اسلام و جلوگیری از برادرکشی سکوت کرده و کاری نکرده است؟ در ضمن مگر پیامبر اسلام از همان ابتدای بعثت دارای لشکر و نیرو بود؟ پیامبرص نیز در ابتدا افراد معدودی را دور خود جمع نمود. پیامبرص نیز در 13 سال مکه جنگی نکرد. حضرت علی نیز میبایست طبق سنت نبی اکرمص عمل مینمود و پله به پله به جلو میرفت و در ابتدا اندکی هوادار برای خود جمع مینمود و سپس با هجرت به مکانی خارج از حوزه حکومتی، به تبلیغ و هدایت مردم میپرداخت و ایشان را آگاه میکرد تا در موقع مناسب خلافت خویش را پس بگیرد و حتی خود مردم با آگاه شدن توسط این امام و مقام منصوب الهی، میتوانستند خلافت غصب شده را پس بگیرند و چنانچه امام نتواند مردم را به چنین امر مهمی فرا خواند و متذکر شود و بدین ترتیب ایشان را هدایت نماید، پس این همه تبلیغات شما پیرامون او بیمعنا خواهد بود. (یعنی حضرت علی نعوذبالله از خمینی کمتر بود که تحت آزار قرار گرفت ولی بر عقیده باطلش استوار ماند و از کشور تبعید شد، ولی دوباره بازگشت و پیروز شد؟!) در ضمن طبرانی در کتاب (تاریخ) (3/209) از ابن حُر نقل نموده که او گفته است: ابو سفیان به علی گفت: چرا امر خلافت در دست ضعیفترین قبیلة قریش باشد، سوگند به خدا اگر شما بخواهی این قبیله را پر از خیل و سواره نمایم، علی گفت: ای ابو سفیان، بسیار با اسلام و مسلمانان عداوت و دشمنی ورزیدی پس با دشمنی شما ضرری به آن نرسید و ما ابوبکر را سزاوار این منصب میدانیم. و اسناد آن تا ابن حر صحیح است و ما از ابن حر اطلاعی نداریم و احتمالا حصین بن مالک بن ابو الحر است و او از اهل ثقه و از بزرگان تابعین است و بنابر این قصه ثابت و مقبول است. خوب در اینجا حضرت علی میتوانسته از نیروی ابوسفیان کمک بگیرد و البته پس از به دست گیری خلافت اجازه دخالت و ضربه زدن را به او ندهد و به هرحال خلیفه الهی با داشتن علوم غیبی و امدادهای الهی میتوانسته به راحتی اینکار را بکند. اینکه میگویید حضرت علی برای مقابله کردن و دفاع از حق الهی خود کسی را نداشته است، پس میپرسیم (طبق این عقیده) پیامبرص در طی این 23 سال چه میکرده است؟ داشتن عقاید شما به این معناست که پیامبرص با کمک فرشتگان و نزول وحی و غیره... در طی 23 نتوانست تعداد اندکی را جهت حفظ اسلام تربیت کند، پس آیا این توهین و اهانت و جسارت به کل شریعت و مقام پیامبرص نیست؟ البته مرا ببخشید، چون فراموش کردم که نزد شما مقام امامت بالاتر از نبوت است. امامی این چنین با این مقام والاییکه شما دائم در موردش تبلیغ میکنید، باید خیلی آسان و حتی راحتتر از پیامبرص عمل میکرده است و مردم را هدایت میکرده و جامعه اسلامی را نجات میداده است. مگر علی میخواسته چکار کند؟! آیا کار علی از مخالفت و مقابله با پرستش بتها و نابودی و شکستن آنها و تغییر روش آباء و اجدادی و موروثی مشرکین و پس از آن نیز امر به دادن زکات و خواندن نماز در 5 وقت و انجام حج و دیگر دستورات، سختتر بوده است؟ که میبینیم پیامبرص با نبوتش همه آنها را انجام میدهد ولی علی با امامت بالاتر از نبوت، انجام نمیدهد؟ تازه ابوبکر و عمر بدتر از ابوجهل و ابولهب نبودند و محیط مدینه و بودن مسلمین در آنجا نیز بدتر از محیط مکه و کفارش در زمان رسول اکرمص نبوده است و هواداران علی نیز کمتر از هواداران پیامبرص نبودهاند و تازه ابولهب و ابوجهل در شهر خودشان و میان حامیان خویش بودهاند، برخلاف ابوبکر و عمر که در شهر خودشان هم نبودهاند و مگر پیامبرص به ابوجهل و ابولهب مشورت داد و یا دختر به ایشان داد که حتی علی اینکارها را نیز میکند؟! (همینطور شخص پیامبر اسلام نیز با خلفا خویشاوندی داشته است) و اینکه ایمان هنوز در دل مسلمین رسوخ نکرده بود و امکان برادر کشی بوده است، باید گفت اگر این دلیل شما صحیح بود پس چگونه حضرت علی در زمان خلافتش از جنگ دوری نکرد و چنین مسائلی را مورد توجه قرار نداد؟ چگونه آنجا برادر کشی موردی نداشته است؟ چون همه جنگهای حضرت علی (جمل و صفین و نهروان) میان خود مسلمین صورت میگیرد و تازه از نظر شما کسانیکه بیعت خود را با علی شکستند و با ابوبکر بیعت کردند و منکر اصل ولایت و امامت شدند، دچار کفر و ارتداد شدهاند و بنابر این دیگر مسئله برادرکشی بیمعناست که جناب قزوینی و مراجع بیسواد رافضی دائم میگویند علی بخاطر این مسئله جنگ و قیامی نکرده است. طبق مذهب منحرف شما، علی میبایست با عدهای مرتد میجنگیده و آنها را میکشته تا حق الهی خود را پس بگیرد، نه با مسلمانانیکه ایمان در دلشان کم رسوخ کرده است و البته در جواب اینکه ایمان هنوز در دلها رسوخ نداشته، باید گفت اتفاقا ایمان از هر زمان دیگری بیشتر بوده و در دل صحابه رسوخ کامل داشته و آیات قرآن در مدح مهاجرین و انصار فراوان هستند، پس این سخن شما نیز بیمعنا و بیربط است و چنانچه ایمان در قلب ایشان رسوخ نکرده بود، نمیتوانستند اسلامی را که به قول شما نوپا بوده، حفظ نمایند و از خطرات مختلف نجات دهند و میشود بفرمایید که صحابه چه قصد و انگیزهای در تخلف از دستور الهی و بیعت با شخص دیگری چون ابوبکر را داشتهاند؟!! مثلا از اینکار چه سودی نصیب ایشان میشده است؟!! آیا قصد ثروت اندوزی یا حفظ مقام و قدرت یا ایجاد حرمسرا و یا آوردن دین جدیدی را داشتهاند؟!! در موارد دیگریکه جناب قزوینی به کتب اهل سنت اشاره کردند همچون اینکه ابوبکر از علی پرسیده که آیا قصد فتنه داری؟ و جناب قزوینی هیاهوی زیادی به راه انداختند که ابوبکر با این سخن، حکم ارتداد علی را صادر کرده است!!! باید گفت که ابوبکر از علی تنها سوال کرده که آیا قصد فتنه داری؟ خوب مسلم است که خانه علی محل تجمع مخالفین شده و نباید فراموش کنید که این خانه در نزدیک مسجد و محراب و منبر قرار داشته است و با رحلت نبی اکرمص و خطرات گوناگونی چون ایران و روم و منافقین و شورش اهل رده، تازه این موضوع نیز مزید بر علت شده است و غیبت حضرت علی در مسجد نیز به تشنج واقعه افزوده است و به همین خاطر ابوبکر تنها سوالی از علی پرسیده که یعنی با این اوضاع و احوال آشفته مراقب اعمال و حرکات خویش باش تا مبادا چنین فکری در مورد تو بشود که نکند علی قصد ایجاد تفرقه و فتنه دارد؟ و اما اگر عقاید شما صحت داشت، پس علی باید در پاسخ میگفت: که تو ای ابوبکر دستور الهی و قرآن و بیعت خود را زیر پا گذاشتهای و خلافت الهی مرا غصب کرده ای، آنوقت آیا من قصد فتنه دارم یا تو؟! و چطور چنین سخنانی از زبان مردم حاضر در مسجد زده نشده است؟! چطور ما میبینیم که 60 سال بعد شخصی در مقابل ابن زیاد که داشته علیه امام حسین بدگویی میکرده است بر میخیزد و سخن میگوید که حتی گردنش را میزنند، آنوقت در زمان حضرت علی هیچ کس سخنی نگفته است؟! همین نشان میدهد که چنین چیزی وجود نداشته است، یعنی دستور الهی پیرامون خلافت بلافصل حضرت علی و همینطور گرفتن بیعت در غدیر خم، چون اگر چنین موارد مهم و اساسی وجود داشتند، اصلا رفتن ابوبکر بر منبر و خلیفه شدن او در نزد همه مسخره جلوه میکرد و لااقل یکی پیدا میشد تا سخنی بگوید و چطور 110 تن از صحابه، اصل واقعه غدیر را نقل کردهاند ولی در غصب خلافت علی هیچگونه نقلی صورت نگرفته است؟! چطور آن جمله سلمان که میگوید: کردید و نکردید، ثبت شده ولی موارد مهمتر از آن ثبت نشده است؟!! و اینکه میگویید حضرت علی بخاطر حفظ و مصلحت اسلام سکوت میکند و به همین خاطر نیز به خلفا مشورت میداده است و آنها نیز گوش کردهاند، ما نیز میگوییم: پس اسلام منحرف نشده و حفظ گردیده است و در اینصورت چه فرقی دارد که علی خلیفه بوده باشد یا ابوبکر؟ چون به هر حال اسلام حفظ شده و دیگر درد شما چیست؟ واگر مشورتها و توصیههای حضرت علی بیفایده بوده و اسلام منحرف شده که در اینصورت آیا چنانچه قیام میکرد و کشته میشد بهتر نبود؟ شما میگویید خون حسین باعث حفظ اسلام شده است، خوب آیا خون علی نمیتوانست باعث رسوایی ابوبکر و عمر شود و به نوعی اسلام را حفظ کند؟! علی که بالاخره توسط ابن ملجم کشته میشود، پس آیا بهتر نبود که بخاطر غصب خلافت الهی خویش قیام مینمود و کشته میشد؟! اصلا حفظ و وجود اسلام و استمرار آن در نظر شما وابسته به اصل امامت است، حال میگویید که علی بخاطر حفظ اسلام سکوت کرد و از مقام خود کناره گرفت، مثل این است که بگوییم پیامبرص بخاطر حفظ اسلام سکوت کرد و آیات قرآن را ابلاغ نکرد و با ابوجهل و ابولهب مقابله ننمود!! و از مقام خود کناره گرفت!!! (تازه نزد شما مقام امامت بالاتر از نبوت است) ما میبینیم که حتی حضرت علی به حضرت عمر بارها و بارها مشورت میداده است و در امور مختلف نظامی و قضایی و سیاسی به او یاری میرسانده است و مگر علی میخواسته پایههای حکومت غاصب را محکمتر کند؟! و مگر علی نفرموده که مشورت دادن به ظالم همچون شرکت در ظلم اوست؟ شما میگویید علی بخاطر حفظ وحدت و مصلحت اسلام سکوت کرد، ولی از آن طرف معتقد هستید که خلفا منافق و مخالف اسلام بودهاند!!! خوب آیا معنا و نتیجه سخن شما این نمیشود که وحدت مسلمین و دین اسلام توسط منافقین حفظ شده است؟!! مراجع مدعی تشیع میگویند که علی بخاطر حفظ و پیشرفت اسلام به خلفا مشورت داده است!!! و بخاطر جامعه اسلامی و مشکلات آن بوده که مشورت داده است!!! و زمانیکه مشکل، مشکل اسلامی باشد. تک تک مردم نسبت به برطرف کردن آن وظیفه دارند. در اینجا بطور مفصل به این سخن مراجع مدعی تشیع پاسخ میدهم. مشخص است که منظور حضرت علی نیز مشورت دادن به شخصی ظالم در ظلم او نیست. شما میگویید زمانیکه مشکل، مشکل اسلامی باشد، تک تک مردم نسبت به برطرف کردن آن وظیفه دارند. در جواب میگویم: حضرت عمر نیز همینگونه بوده و مانند مسلمانی واقعی برای پیشرفت اسلام در امور مختلف نزد حضرت علی میرفته است و مشورت میکرده است ، سوال ما نیز همین است که آیا این غاصب و ظالم اینقدر غم دین داشته است؟ و تازه به حرف مشاور دلسوز گوش میداده است؟ و ایکاش همه دشمنان اسلام همینگونه بودند. لازم به تذکر است که روافض، ابوبکر و عمر را غاصب خلافت و مخرب اسلام و موجب فساد در دین میدانند و مشورت به چنین شخصی، تنها وقتی صحیح است که آن شخص بر راه و روش صحیح و اسلامی بوده باشد، وگرنه بطور حتم در امور منحرف و تخریبی، حضرت علی به هیچ کس مشورت نمیداده است. پس عمر و ابوبکر بر راه و روش صحیح و اسلامی بودهاند و نه ظالم و غاصب، وگرنه مشورت به ظالم همچون شرکت در ظلم اوست و سوال ما نیز همین است که چون اینها ظالم نبودهاند، بنابر این حضرت علی به آنها مشورت میداده است. پس اسلام دچار انحراف نشده است، چونکه عمر و ابوبکر ظلمی نکردهاند و با روشی صحیح به پیش رفتهاند و علی هم کمکشان کرده است تا اسلام پیشرفت کند، ولی مدعیان تشیع میگویند که اسلام منحرف شده است. ضمن اینکه به تازگی مثلی در میان آقایان باب شده به این مضمون: فلانی با ما مینشیند تا ما آب تطهیر او شویم! یعنی او میآید کنار ما، تا پلیدی خودش را در نظر مردم پاک کند! پس آیا مشاورت علی با خلفا به هرگونهای که بوده، باعث نوعی مهر تایید بر خلافت ایشان نبوده است؟ در کتب خودتان از امام حسین حدیثی هست که: همنشینی با فاسقان، انسان را در معرض اتهام قرار میدهد (بحارالأنوار،ج78، ص122) خوب به این ترتیب اصلا علی نمیبایست هیچگونه کمک و مشورتی به خلفا میداده است. اگر به عقیده شما حضرت علی برای دفاع از اسلام به عنوان مشاور عمل کرده و باز هم اسلام منحرف شده است، پس چنانچه خودش هم خلیفه میشد تاثیر چندانی نداشته است و اگر اسلام منحرف نشده است، پس درد شما چیست و چه میخواهید؟ مراجع مدعی تشیع فقط میخواهند بگویند که عمر و ابوبکر مرتکب ظلم و ستم هم میشدهاند، ولی حضرت علی در آنجا به ایشان مشورت نمیداده است! باید به این جاهلان بگویم که چنانچه عمر و ابوبکر سوء نیتی داشتهاند و به قول شما غاصب و ظالم و منافق و در واقع دشمن اسلام بودهاند و قصد ضربه زدن به دین اسلام را داشتهاند، پس در آن مواردی هم که شما ذکر کردید نباید به مشورت حضرت علی تن در میدادند و میتوانستهاند کار خودشان را بکنند و به ظلم خودشان ادامه دهند. کسیکه به عقیده شما از به آتش کشیدن خانه فاطمه و سقط جنین او باکی نداشته و با کمک چندین نفر آمده و علی را با طنابی جهت بیعت اجباری برده است، پس گوش ندادن به مشورتی ساده برایش بسیار آسانتر بوده است و لزومی به اطاعت کردن از علی را نداشته است و اصلاً چنین شخصی برای ضربه زدن و نابودی اسلام و ظلم و ستم به دیگران آمده است نه برای کمک خواستن از علی در امور مختلف نظامی، سیاسی، اقتصادی و قضایی و....، یعنی در یک کلام: برای نجات اسلام. ضمنا عجیب است که عمر به مشورت علی مثلا در خصوص مظلوم نشدن یک زن گوش فرا میدهد، ولی از آن سو میآید و حق همین علی و دستور الهی را زیر پا میگذارد (قاعده الأهم فالأهم!!) چنین شخصی به زعم شما، فقط برای ظلم به دختر پیامبرص و یا دورترین اشخاص و مسلمین آمده و مسلما نسبت به اشخاص دیگر کوچکترین باکی را به دل راه نمیداده است و فراموش نکنید وقتی عمر در همان روزهای اول رحلت نبی اکرمص توانسته این همه نسبت به نزدیکترین افراد (علی و فاطمه) ظلم کند و دیگران را نیز با خود بسیج کند، پس در زمان خلافتش به مراتب نیرومندتر و قویتر بوده و اصلا در مخالفت کردن با علی ترس و واهمهای نداشته است، ولی عجیب است که مشورت پذیر و دلسوز اسلام بوده است (نکند دو شخصیتی بوده؟) بر خلاف شیعیان امروزی که به سخنان حضرت علی گوش نمیدهند و توجهی ندارند (عمر که ادعای شیعه بودن نداشته است) عمر از نظر شما شخصی ظالم و غاصب است و در نتیجه دشمن اسلام است و به هر نحوی جلوی پیشرفت اسلام را میگیرد و مشورت کردن چنین شخصی با علی، مانند این میماند که یک دزد براي ساختن دستگاه دزدگيري، نزد شخصي متخصص برود تا به او كمك كند آن دستگاه را بسازد!! آيا هيچ دزدي چنين كاري ميكند؟! فراموش نکنید طبق گفته خودتان، حضرت علی تنها در امور دینی و گرفتن حقوق مسلمین و در یک کلام در راه پیشرفت اسلام مشورت میداده است و این خود به خود یعنی اینکه عمر نیز برای پیشرفت اسلام نزد او میرفته و البته حضرت علی هم به او کمک میکرده است، وگرنه طبق گفته خود حضرت علی، مشورت به ظالم (و مشورت به دشمن اسلام) همچون شرکت در ظلم اوست و منظور ما نیز اثبات همین موضوع بوده است که بنابر این حضرت عمر شخصی ظالم نبوده است و از خداوند استغفار میجویم از بکارگیری چنین کلماتی در شان او. (مسلما سخن حضرت علی در مشورت دادن به ظالم مشورت در امور شخصی نبوده، بلکه همان شئون حکومتی بوده است و حتی منظور مشورت درست یا غلط هم نیست، زیرا آن یار امام صادق برای سفر حج به هارون شترهایش را کرایه داد، ولی امام صادق او را توبیخ کرد) چنانچه ابوبکر و عمر و عثمان سوء نیتی داشتند و یا دشمن اسلام بودند، قرآن را جمع آوری نمیکردند تا اسلام همان جا نابود شود و اصحاب هم که به قول شما مرتد بودهاند و بنابر این همه زمینهها مناسب بوده است. مراجع مدعی تشیع میگویند که آیا شما جایی را سراغ دارید که بحث منافع اسلام و مسلمین نباشد و علی به عمر کمک کرده باشد و مشورت داده باشد؟ که در پاسخ میگویم: در تاریخ طبری چنین آمده که عمر قصد داشت مالی را از بیت المال بر دارد و البته نه بصورت غیر شرعی، بلکه حقوق خلیفه بوده و دستمزد او، ولی در برداشت آن مردد بوده و به علی نگاه میکند (یعنی نظرت چیست؟) و علی او را منع میکند، یعنی بر نداری بهتر است. خوب در اینجا مسئلهای شخصی بوده و ربطی به اسلام و مسلمین نداشته است. شما میگوئید مخفی بودن قبر حضرت زهرا دارای پیام و نشانهای است، من میگویم آیا مشورت دادن حضرت علی به عمر دارای هیچگونه پیام و نشانهای نیست؟!! امام هدایتگر و الگو با خود نمیگفته که همکاری من با فردی ظالم در تاریخ ثبت میشود و مردم و عوام ساده و بیخبر نیز همواره مرا در کنار این اشخاص میبینند و گمراه میشوند؟ (تازه به زعم شما حضرت علی به علم غیب نیز مجهز بوده) نوف بکالی میگوید: در مسجد کوفه حضرت علی را دیدم و از ایشان خواستم مرا اندرز دهد، او گفت: با مردم خوب باش، خدا با تو خوب خواهد بود، از ایشان خواستم یک چیز بیشتر برایم بگوید، فرمود: نوف اگر میخواهی فردای قیامت با من باشی تو باید یار ستمگر نباشی. (کتاب صدای عدالت انسان، ص75، جرج جرداق)
پاسخ به شبهه: دیدگاه وهابیت نسبت به عزاداری برای امام حسین!
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت مورخ21/9/1389 ساعت22 برنامهای داشتند با عنوان دیدگاه وهابیت نسبت به عزاداری برای امام حسین. ایشان در ابتدا به کتاب منهاج السنة جلد1 صفحه52 اشاره کردند که در آنجا ابن تیمیه میگوید: از حماقتهای شیعه این است که هر سال ماتم میگیرد برای امام حسین که سالها قبل به شهادت رسیده است و همینطور در جلد4 صفحه334 میگوید: شیطان به خاطر شهادت حسین دو بدعت را میان مردم رواج داده است، یکی بدعت گریه و زاری و نوحه سرایی در ایام شهادت و دیگری بدعت شادی کردن و سرور و فرح در این ایام، توسط اهل سنت. (یکی نیست به قزوینی نادان بگوید پس ابن تیمیه مغرض نبوده و معایب اهل سنت را نیز بیان میکرده است) سپس جناب قزوینی به کتاب الرد على الرافضة جلد1 صفحه473 نوشته محمدبن عبدالوهاب اشاره کرد که در آنجا گفته: یکی از کارهای زشت شیعه این است که روز شهادت حسین را روز ماتم قرار میدهند و نوحهسرایی و گریه میکنند و این بدعت است. سپس به کتبی چون روح البیان جلد4 صفحه143 اشاره کرد که در آنجا به اهل سنت توصیه شده که هر کسی در روز عاشورا بخواهد نوحه سرایی کند به رافضیان تشبه پیدا کرده است. و جناب قزوینی شروع کردند به سخنرانیکه ایشان بر عکس اعمال ما را انجام میدهند و حتی در به دست کردن انگشتری مخالف با شیعه عمل میکنند و غیره... که در اینجا باید به جناب قزوینی یادآور شویم که ظاهرا شما قانون (خُذ ما خالَفَ العامَة) خودتان را فراموش کردهاید که در آن امامتان میگوید که مخالف با عامه (یعنی اهل سنت) عمل کنید!! عمربن حنظله از امام صادق میپرسد اگر دو خبر از اخبار شما داشتیم که یکی موافق عامه (اهل سنت) و دیگری مخالف آنان بود، کدام یک را اخذ کنیم؟ امام میفرماید: خبر مخالف عامه را اخذ کنید که رشد و هدایت در آن است!! (اصول کافی جلد1، باب اختلاف الحدیث، حدیث دهم) پس ناراحتی شما بخاطر چیست؟ و البته مسلم است که در تبعیت از مذهبی که مملو از بدعتهاست میبایست بسیار مراقب بود و برای عوام ساده اهل سنت بهتر است که اصلا توجهی به اعمال شما نداشته باشند. شیخ الاسلام ابن تیمیه/ در مجموع الفتاوی (4/487-488) میگوید: و اما کسیکه حسین را به قتل رسانید یا کمک به کشتن او نمود یا به کشتن او رضایت داده، لعنت خدا و ملائکه و تمام مردمان بر او باد. پس بر خلاف ذهن بیمار جناب قزوینی، ابن تیمیه با اهل بیت دشمنی نداشته است، بلکه تنها با همان حماقتهای شیعه مخالف بوده است. و نام یکی از پسران شیخ محمدبن عبدالوهاب/ نیز حسین بوده است و کنیه خود او نیز ابوالحسین بوده است، پس مخالفت این علما تنها با خرافات و بدعتها و اعمال و حرکات احمقانه بوده که توسط جاهلان صورت میگرفته است. حضرت علی میفرماید: «السنة ما سن رسول الله والبدعة ما أحدث بعده» یعنی، «سنت آن است که رسول خداص آورده و بدعت چیزی است که پس از رسول خداص ایجاد و اضافه شده است». خوب مسلما در زمان رسول اکرمص چنین حرکاتی جهت عزاداری صورت نمیگرفته است و تنها گریهای بیاختیار که جزء خلق و خوی بشری است و بخاطر مرگ عزیزی صورت میگرفته، جایز بوده است نه بیشتر از آن. شما تصور کنید آیا در صدر اسلام، پیامبرص و صحابه ایشان در کوچههای مدینه دستههای زنجیرزنی و سینه زنی به راه میانداختهاند؟!! یا برای مرگ کسی نوحه خوانی میکردهاند؟!! یا هرساله مراسم روضه و تعزیه بر پا میکردهاند؟!! هر انسان عاقلی میداند که در آن زمان چنین حرکاتی وجود نداشته است و اینها پس از رسول خداص ایجاد و اضافه شدهاند و بنابر این بدعت هستند و سخن شیخ الاسلام ابن تیمیه / و شیخ محمد بن عبدالوهاب/ نیز همین بوده است. فراموش نکنید مراجع رافضی برای فریب شما میگویند که روش عزاداری ما اینگونه است و اینگونه عزاداری جزء فرهنگ و رسوم ماست!!! که در جواب به این ماست مالی میگویم: مگر پیامبرص برای مبارزه با همین آداب و رسوم و خرافات رایج در عصر جاهلیت نیامده است؟ مواردیکه در خود شرع اسلام نهی شدهاند دیگر نمیبایست انجام شوند (احادیث فراوانی از شیعه و سنی در نهی از نوحه گری و زدن بر خود وجود دارند) و اگر این اعمال جزء آداب و رسوم هم باشند، میبایست که ترک گردند. تازه ما نمیدانیم این چه آداب و رسومی است که از ظهور دولتهایی چون آل بویه و صفویه سر و کلهاش پیدا شده است و قبلا خبری از آنها نبوده است؟!! و اگر این جزء آداب و رسوم ایرانیان است، پس چرا شیعیان کشورهای دیگر نیز آنرا انجام میدهند؟!! خواننده گرامی توجه کند که فریب دیگر آخوندها این است که میگویند ما این حرکات را به دین نسبت نمیدهیم و اینها بنام دین نیستند!! در جواب میگویم: این سخن نیز بیمعناست، چون همه شیعیان این اعمال را نشانه دینداری بسیار میدانند و اهل سنت و کسانی را که نسبت به آن بیتوجه هستند سرزنش میکنند و هر کس بیشتر این اعمال را تکرار کند، در نظر دیگران دیندارتر و مومنتر است و ولایت و محبتش به اهل بیت بیشتر است. حتی خود جناب قزوینی میگفت که همه در این عزاداری حسین شرکت میکنند به جز وهابیون!!! پس این نوع عزاداری از نظر شما نشانه دینداری است و شما تا به حال کدام روحانی را دیدهاید که بالای منبر برود و بگوید ای مردم این اعمال ما ربطی به دین ندارد و ما خودمان همینطوری انجام میدهیم؟!!! اگر روحانیون میخواستند چنین سخنانی بگویند که دکانشان خیلی وقت پیش بسته شده بود. سپس جناب قزوینی سخن جالبی را ایراد کردند از قول یکی از شخصیتهای مسیحی که گفته اگر امام حسین متعلق به ما مسیحیان بود، در هر قریهای برایش یک پرچم میزدیم و بنام حسین مردم را به مسیحیت دعوت میکردیم!! و جناب قزوینی میگفت: ببینید که این مسیحی حق مطلب را ادا کرده است، ولی ابن تیمیه آنگونه سخن گفته است!! و میگفت: ما در مورد دیدگاه یهودیت و مسیحیت راجع به حسین مطالب بسیاری داریم!!! در پاسخ به جناب قزوینی باید گفت: اتفاقا به نکته جالبی اشاره فرمودید و سخن ما نیز همین است که شما این بدعتها را از همان مسیحیان و یهودیان وارد این مذهب کردهاید، آری مسیحیان تعزیه بر پا میکردهاند و مراسم به صلیب کشیدن حضرت عیسی را اجرا میکردهاند و برای او اشک میریزند و قبور مردگان خود را زینت میکنند و ورد زبانشان یاعیسی مسیح و یامریم مقدس است، همچون شما که یا علی و یا حسین ورد زبانتان است. آری ابن تیمیه داخل خود اسلام و مسلمین بوده و انحراف و گمراهی مذهب رافضی را درک میکرده است و بدعتهای آن را بیان میکرده است و مشخص است که با آن مسیحی و یهودی مورد علاقه شما تفاوت دارد. جناب قزوینی میگفت که مخالفین عزاداری از بیان مقتل حسین برای مردم وحشت دارند تا مردم آگاه نشوند!!! میگویم: آری، اگر مردم حسین واقعی را میشناختند زیر ظلم امثال خامنهای و خمینی نمیماندند و توسط مراجع رافضی گمراه نمیشدند و زمام دین و آخرت خود را به دست شما نمیدادند. نزد عاقلان روشن است که چه کسی نمیخواهد حسین واقعی و اهل بیت واقعی را به مردم معرفی کند، حادثه عاشورا نزد مردم فاجعه عاشورا شده و شهادت حسین وسیلهای شده برای گریه و زاری و نه شناخت و معرفت او، فاطمه زهرا شده شهید در و دیوار و امام رضا شده غریب طوس و همه مظلومند و فقط باید برایشان گریه کرد و بر سر بیمغز کوبید. آری در ایام محرم از صبح تا شام در کوچهها و خیابانها معرفت حسین را میبینیم و از این همه شناخت و معرفت در عجبیم!! جناب قزوینی میگفت برخی از علمای اهل سنت از لعن یزید نهی کردهاند تا مبادا مردم بگویند که یزید را معاویه بر مسند قدرت نشاند و معاویه را عثمان و عمر بر سر کار گذاشتند و بدین طریق مردم با عمر دشمن شوند!!! در پاسخ به این چرندیات باید گفت طبق این استدلال بچه گانه یکی هم پیدا میشود و میگوید: به خالد بن ولید و ابوموسی اشعری چه کسی سمت داد؟ مگر نه اینکه پیامبرص اینکار را کرد؟ خالد را به فرماندهی لشکر گماشت و ابو موسی اشعری را والی یمن نمود. پس شما شیعیانی که این دو نفر را قبول ندارید لابد پیامبرص را مقصر میدانید که در زمان خود ایشان را بر سر کار گذاشته است؟!! شما نفرت و کینه خالد را به دل دارید و میگویید او نیز در حمله به خانه فاطمه زهرا و شهادتش نقش داشته است و ابو موسی اشعری را نیز مطرود میدانید. خیلی از والیان زمان حضرت علی نیز به وی خیانت کردند، پس آیا باید علی را مقصر دانست؟! اصلا زیاد ابن ابیه نیز توسط حضرت علی به قدرت میرسد (ابتدا سمتی در بصره و سپس والی فارس بوده و حتی شورشی در فارس را سرکوب میکند) و پس از او و در راستای او نیز پسرش ابن زیاد به قدرت میرسد که در شهادت امام حسین نقش داشته است، پس شما به علی نیز ایراد بگیرید که چرا پدر ابن زیاد را بر سر کار گذاشت و طبق این استدلال شما، پس لابد حضرت علی نیز در شهادت فرزندش حسین نقش داشته است؟!! (تازه به زعم شما حضرت علی علم غیب نیز داشته و میتوانسته از حوادث آینده با خبر شود، ولی عمر و ابوبکر که علم غیب نداشتند تا متوجه شوند در آینده چه خواهد شد؟!!) پس از این جناب قزوینی به سوره یوسف آیه84 اشاره کردند که در آنجا نیز حضرت یعقوب بخاطر فراغ یوسف گریه کرده است و بنابر این گریه و زاری برای حسین نیز بلا اشکال است!!! آیه مربوطه به اینصورت است: ﴿ ﴾ [یوسف: 84] «و از آنان روى برگرداند و (با اندوه) گفت بر (فراق) یوسف اسف میخورم، و چشمانش از اندوه سپید شد و اندوه خود را فرو خورد». در پاسخ به جناب قزوینی میگویم که اتفاقا این آیه دقیقا مخالف با عقیده شماست، چون اولا: در آیه صحبتی از گریه و زاری نیست و دقیقا در آیه بعدی پسران به یعقوب میگویند: به خدا پيوسته يوسف را ياد مىكنى تا زار و نزار یا نابود شوی، و میبینیم که در آیه از یاد و ذکر یوسف سخن رفته است، در صورتیکه چنانچه نظر شما صحیح بود، باید میگفتند تو آنقدر گریه میکنی تا هلاک میشوی. در این آیات بالعکس تصور اشتباه جناب قزوینی و دیگر مراجع مدعی تشیع، تنها صبر و شکیبایی در برابر مصیبت بیان شده است، صبر و تحمل بخاطر دوری پسرش و چشم به راه ماندن برای او. خواننده گرامی توجه کند که چشم براه ماندن از هر چیزی بدتر است، چون بطور مثال در جنگیکه میان دو کشور رخ میدهد، آن فرزندانی که کشته میشوند باعث اندوه والدین خود میگردند ولی به هر حال این اندوه تا یک زمانی طول میکشد و دیگر آن پدر و مادر میدانند و مطمئن شدهاند که فرزندشان مرده و او را به خاک سپردهاند، ولی فرزندانی که مفقود الاثر شدهاند و خبری از آنها نیست، میبینیم که والدین ایشان دائم چشم به راه آمدن ایشان هستند و هر روز غم و غصه میخورند و امید به بازگشت فرزندشان دارند و در این انتظار و چشم براه ماندن چشمانشان سپید میگردد، حزن و اندوه حضرت یعقوب و سپید شدن چشمانش در فراق و غم یوسف نیز به همین شکل است، نه بخاطر گریه کردن بسیار و در انتهای آیه آمده: ﴿ ﴾، یعنی پس او غم و غصه خود را فرو برد ، یعنی اینکه صبر پیشه کرد و از آیات دیگر سوره یوسف نیز مسئله صبر در برابر مصیبت برداشت میشود (آیات 18 و 86) و گریه كردن تا حد کور شدن، مخالف با صبر کردن است و در آیات صحبتی از کور شدن در اثر گریه بسیار نیست و تنها صبر و شکیبایی در برابر غم و اندوه بیان شده، آنوقت جالب است که جناب قزوینی برای توجیه صبر نکردن شیعیان در اثر مصیبت عاشورا به این آیه اشاره میکند که به صبر و شکیبایی در مقابل مصیبت اشاره دارد. همانطور که گفتیم حضرت یعقوب برای فرزند زندهاش نگران و غمگین بوده، ولی امام حسین سالها پیش شهید شده است و ما نمیدانیم نگرانی شما بخاطر چیست؟! فراموش نکنید حضرت یعقوب میدانسته که یوسف زنده است طبق آیه87 سوره یوسف که به پسران میگوید یوسف و برادرش را جستجو کنید و از رحمت خدا نا امید نشوید و همینطور در آیه 18 سوره یوسف که خون دروغین و صبر یعقوب بیان شده که نشان از زنده بودن یوسف است، در آیه آمده: ﴿ ﴾، «و بر پيراهنش خونى دروغين آوردند (يعقوب) گفت: ولی نفس اماره تان به دست شما کار داد. پس (چاره من) صبری نیکوست، و خداوند در آنچه میگویید مددکار (من) است». میبینید که در این آیه نیز حضرت یعقوب به صبری نیکو (فصبر جمیل) پرداخته است، صبریکه شیعیان در مورد امام حسین انجام نمیدهند. در این آیه حضرت یعقوب میگوید که خدا یاری دهنده است و در این مصیبت به خدا پناه برده است، همینطور در آیه86 سوره یوسف میبینیم که باز حضرت یعقوب میگوید: درد و اندوهم را فقط با خداوند در میان میگذارم، و از (عنايت) خداوند چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد. خوب آیا شیعیان غم و اندوه خود را نزد خدا بردهاند یا در وسط کوچه و خیابان بردهاند تا همه عالم و دنیا متوجه شوند؟!! آیا شیعیان صبر میکنند یا بر سر و روی و بدن خود میکوبند؟!! چنین اعمالیکه نشانه صبر نیست و همه نشانه بیصبری هستند. در سوره یوسف آیه87 ، حضرت یعقوب به پسران میگوید که از رحمت خداوند نا امید نشوید، خوب این حرکات شیعیان همگی نشانه نا امیدی و یاس است. در ضمن نمیتوانید فورا بگویید که ما میخواهیم بدینوسیله مصیبت و شخصیت حسین را به دنیا نشان دهیم!!! چون اولا: برای شناختن حسین نیازی به این حماقتها نیست و تازه همه دنیا دیگر متوجه حرکات مسخره شما شدهاند و نیازی به تکرار آن نیست، ثانیا: شما برای توجیه کار خود به حضرت یعقوب استناد میکنید، بنابر این میبایست کاملا مانند او عمل کنید و غم و اندوه خود را نزد خدا ببرید و یا اینکه به آیات قرآن و حضرت یعقوب کاری نداشته باشید و هر کاری که شیطان و نفستان امر کرد، انجام دهید. ثالثا: اگر اینگونه است، پس چرا فرزندان یعقوب و پیامبران بعدی، برای معرفی شخصیت یوسف به جهانیان، این عمل حضرت یعقوب را تکرار نکردند؟!! فراموش نکنید که چنانچه بگویید پس نابینا شدن حضرت یعقوب بخاطر چه بوده و مگر بخاطر گریه بسیار نبوده است؟ در پاسخ میگویم که صحبتی از گریه کردن نیست که بخواهیم آن را سبب کور شدن بدانیم و در آیات تنها از غم و اندوه سخن رفته است و اما دلایل بیشتری برای پاسخ به امثال قزوینی وجود دارند که آنها را نیز ذکر میکنم تا خواننده گرامی بطور کامل متوجه پوشالی بودن ادله این مذهب شود.
الف) در این آیه خداوند در حال نقل قول یک داستان است و ما جواز گریه و زاری و بر خود کوفتن و برپایی روضه و سینهزنی و زنجیرزنی و نوحه سرایی را در جایی از آیه ندیدیم و نقل قول یک چیزی ربطی به سنت شدن آن ندارد؟!!!
ب) آیات قرآن گوناگون هستند و میبینیم که در جایی امری اشتباه تنها نقل قول میگردد و اشتباه بودن آن بیان نمیشود و بر عکس در جایی دیگر اشتباه بودن آن نیز بیان میگردد، در مورد حضرت یعقوب نیز تنها نقل قول شده و اشتباه یا صحیح بودن این عمل بیان نشده است (تازه در قرآن، بسیاری از اوقات اشتباه پیامبران بیان شده است تا مردم بدانند که ایشان بشری معمولی هستند و برایشان مقام خدایی قائل نشوند)
ج) ما میبینیم که بسیاری از موارد حتی در زمان حضرت رسول اکرمص نیز نسخ میشدهاند و در قرآن نیز آیات ناسخ و منسوخ داریم و اسوه و الگوی اصلی ما حضرت محمدص میباشد، حال شما آمدهاید و داستان چند هزار سال پیش را گزینش و سنت کردهاید؟!!
د) آیا خداوند دستور چنین عملی را به حضرت یعقوب داده است و یا خود حضرت یعقوب اینکار را کرده است؟ چون شما قصد دارید این عمل را سنتی الهی جلوه دهید که پیامبران نیز داشتهاند، ولی در آیات دستوری پیرامون این عمل وجود ندارد (حضرت یعقوب از روی خصلت بشری و بخاطر فرزندش غمگین بوده، همین و بس).
هـ) در قرآن چندین مورد از خطاهای پیامبران بیان شده است و آیا ما نیز باید آن را انجام دهیم؟ حضرت موسی سر هارون را میگیرد و بطرف خویش میکشد [الأعراف: 150]، پس آیا این عمل جواز کتک کاری را به ما میدهد؟!! و)...
به فرض درست بودن ادعای شما، باید گفت که گریه بیاختیار به تنهایی مسئلهای جداست و ربطی به بحث ما ندارد، اشک ریختن بخاطر بروز غم و غصه، جزء طبیعت بشری است، ولی برپایی سالانه روضه و مراسم عزاداری بصورت یک بدعت و در آن بر سر و روی خود کوبیدن و زنجیر زدن و نوحه خواندن و احساسات مردم را تحریک کردن، مخالف سیره و سنت نبوی و عقل سلیم است و این حرکات مسخره شما چه ربطی به غمگین شدن حضرت یعقوب دارد؟!
ز) حضرت یعقوب بخاطر پسر زندهاش غمگین بوده و این چه ربطی به امام حسین دارد که 1400 سال پیش کشته شده است؟ یعنی یک قیاس مع الفارق کرده اید (مگر امام حسین پسر شما بوده؟!!).
ح) پیامبران نیز مانند ما بشری بودهاند ﴿ ﴾ [الکهف:110] و از نظر ما پیامبران به جز در حوزه شریعت و ابلاغ وحی، عصمت ندارند و به اقتضای خوی بشری خود غمگین نیز میشدهاند و چنانچه بخاطر مخلوقی تا این حد غمگین شده (یا به قول شما گریه کرده) که به این شدت صدمه خورده و باعث نابینایی او گشته است، خوب معصوم از خطا نبوده و نباید تا این حد پیش میرفته است. چطور برخی مراجع شما (و همین جناب قزوینی) قمهزنی و جراحات و صدمات آن را جایز نمیدانند؟! تازه جراحات ناشی از قمهزنی پس از مدتی بهبود مییابند و قابل مقایسه با کور شدن نیستند. خداوند حالات بشری پیامبران را بیان کرده است تا بدینوسیله همه بفهمند که ایشان نیز بشر بودهاند و مبادا همچون عیسی برایشان مقام خدایی قائل شوند. در آیات متعدد قرآن به صبر و شکیبایی تصریح شده است و آیا این اعمال شیعیان و این خود زنیها و سینهزنیها و زنجیرزنیها، نشانه صبر و شکیبایی است؟!! اگر شما تابع قرآن هستید، پس در قرآن آمده که به هنگام مواجه شدن با مصیبتها بگوییم: ﴿ ﴾ [البقرة: 156] و نگفته به هنگام مصیبت، گریه و زاری کنید و بر سر و مغز خود بکوبید و اگر نیازی به این کارها بود حتما بیان میشد. پس چرا شما بجای این سخن، آن حرکات مسخره را انجام میدهید؟!!
بعد از این جناب قزوینی به گریه رسول اکرمص به هنگام مواجه شدن با جسد مثله شدن حمزه اشاره کردند (یعنی این جزء سنت بوده است!!) در جواب میگویم که سنت به چیزی میگویند که توسط پیامبرص و یارانش تکرار شده باشد، نه مواردی که گاهی از روی حالات بشری انجام داده باشند و بعد به فراموشی سپرده باشند و یا نسخ شده باشند و یا حتی نسبت به آن عذرخواهی شده باشد. حال شما با تکرار هر ساله چنین مواردی، میخواهید آن را نزد مردم سنت جلوه دهید. نمونه بارز دیگر چنین حالتی در همان حدیث «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» میباشد، توجه کنید که خداوند میگوید بلغ و ما میدانیم یکی از لوازم حتمی و واجب در امر تبلیغ، تکرار است. در همین راستا پیامبرص میبایست در مکه و در مراسم حج و در عرفه و در غدیر و در مدینه، همیشه و همیشه حضرت علی را صراحتا به عنوان خلیفه و جانشین معرفی میکرده است. موارد دیگری نیز پیرامون سنت بودن یک چیز وجود دارند، همچون عدم ساخت و تزئین قبور که میبینیم سالهای پی در پی در زمان نبی اکرمص، هیچگونه سازهای بر روی قبور مسلمین گذاشته نمیشود و این یعنی سنت یا خواندن نمازها در 5 وقت که هر روزه صورت میگرفته است و این یعنی سنت، نه اینکه در یک جا (به خاطر عذری یا موردی پوشیده مانده) نمازها با هم خوانده شده و این برای شیعه شده سنت!!! یا عدم سجده بر چیزی بنام مهر که جزء سنت و بصورت هر روزه بوده است. چنانچه عزاداری تا این حد واجب است، پس اهل سنت نیز باید برای حضرت عمر و حضرت عثمان و حضرت علی و شهدای احد و بئر معونه و یک میلیون اهل سنتی که توسط هلاکوخان (با مشاورت شیخ طوسی) قتل عام شدند، هر ساله عزاداری کنند. و اگر چنین چیزی سنت است پس چرا تنها برای امام حسین است؟!! چرا برای حضرت خدیجه و حضرت حمزه و جعفر طیار و محمد بن ابی بکر (که به طرز فجیعی نیز کشته شد) عزاداری نمیکنید؟!! (یعنی هر 365 روز سال را عزاداری کنید!!!) در ضمن نمیتوانید بگویید که شهادت حسین نقش اساسی در نجات و حفظ اسلام داشته، چون بطور حتم شهادت حضرت خدیجه و بخشش اموالش در پیشرفت اسلام نوپا نیز بسیار مهم و اساسی بوده است و همچنین شهادت حضرت حمزه در جنگ با کفار صدر اسلام نیز مهم بوده است و چنانچه ایشان در حفظ اسلام جانبازی نمیکردند، اصلا اسلامی نمیماند تا امام حسین بخواهد در کربلا از آن دفاع کند. پس سنت شدن این مسئله موردی بیمعناست و در حقیقت بدعت است. و چنانچه بگویید ما از ائمه خود جهت اشک ریختن بخاطر عزای حسین روایت داریم!! باز سخنی بیمعنا گفتهاید، چون مگر خدیجه و حمزه چه فرقی با حسین دارند که برای حسین اشک ریخته شود، ولی برای آنها نشود؟! اگر این سنت است که باید دستورش از جانب پیامبرص بوده باشد و آیا پیامبرص فرموده هرساله برای حسین اشک بریزید ولی برای حمزه این کار را نکنید؟! شما که خودتان دائم به اشک ریختن پیامبرص برای حمزه اشاره میکنید، خوب آیا این سخنان و عقاید شما متناقض و مسخره نیستند؟!! در ضمن اگر گریه رسول اکرمص بخاطر حمزه، سنت بوده است، پس چرا پیامبرص در سالهای بعدی این عمل را تکرار نمیکند؟!! و چرا حضرت علی و امام حسن در مدت خلافت خویش این عمل را تکرار نمیکنند؟!! یعنی همچون عزاداری شما برای حسین میبایست بطور سالانه تکرار میشده است. اینکه میگویید پیامبرص وقتی جنازه حمزه را دید گریه کرد، باید گفت که پیامبرص وقتی جنازه مثله شده حمزه را دید، قسم خورد که 40 تن از اجساد کفار را مثله کند، ولی بعد گفت که اینکار را نمیکنم. خوب آن گریه کردن پیامبرص نیز در اثر احساسی بشری نبوده است؟ ﴿ ﴾ [الکهف: 110] و بنابر این ربطی به سنت شدن آن ندارد. در جریان حادثه بئر معونه که بسیاری از حافظان قرآن و صحابه رسول اکرمص شهید میشوند، میبینیم که پیامبرص هر روز آن کفار را لعن میکرده است، ولی از این عمل نهی میگردد. جالب است که جناب قزوینی به روایتی اشاره کردند از کتاب صحیح مسلم که اتفاقا همین روایت نیز مخالف با عقاید شماست. در روایت نقل شده که ابراهیم فرزند پیامبرص در 18 ماهگی در گذشت و پیامبرص بخاطرش گریه میکرد که عبدالرحمن بن عوف تعجب میکند و میگوید آیا گریه میکنی؟ و پیامبرص پاسخ میدهد که رحمت خدا را از دست دادهام و چشم میگرید و قلب میسوزد، ولی زبان بر خلاف رضای خدا چیزی نمیگوید. در جواب به قزوینی میگویم: که سخن ما نیز همین است، یعنی گریهای بیاختیار و صبر و تحمل در برابر مصیبت وارد شده، بطوریکه رسول اکرمص نیز فرموده که زبان چیزی نمیگوید. خوب آیا شیعیان در مراسم عزاداری حسین چیزی نمیگویند؟!! آیا آخوندها بالای منبرها و مداحان پشت بلندگوها ساکت هستند و چیزی نمیگویند؟!! در ضمن در روایت آمده که عبدالرحمن بن عوف از گریه رسول اکرمص تعجب میکند و از او سوال میکند که آیا گریه میکنی؟ خوب همین نشان میدهد که این عمل سنت نبوده است وگرنه صحابهای چون عبدالرحمن بن عوف تعجب نمیکرد و چنانچه این امر جزء سنت بود، پس پیامبرص میبایست سالهای بعدی نیز برای فرزندش ابراهیم گریه میکرده است. در ضمن عالم طراز اول خودتان جناب محمد باقر مجلسي از حضرت علي روايت ميکند: «وقتي ابراهيم بن رسول اللهص فوت کرد به من امر فرمود و من (نيز) او را غسل دادم، رسول اللهص او را کفن نمود و حنوط ماليد و به من فرمود: اي علي او را حمل کن، او را حمل کرده تا به بقيع رساندم و بعد از آن بر آن نماز گذارد… و وقتي پیامبرص احوال او را ديد گريه کرد و از پس گريه او مسلمانان گريه کردند تا اينکه صداي (گريه) مردان از صداي زنان بلندتر شد و رسول اللهص به شديدترين حالت آنها را نهي فرمود و گفت: چشم گريه ميکند و قلب غمگين ميشود و نميگوئيم پروردگار بر ما خشم ميآورد، و همانا ما توسط تو دچار مصيبت ميشويم و همانا ما به اراده تو اندوهگين ميشويم». (بحار الأنوار: ۸۲/۱۰۰-۱۰۱) پس باید به جناب قزوینی گفت که شما این روایت را نیز مشاهده کنید و فقط دنبال به کرسی نشاندن حرف خود نباشید. جناب قزوینی برای توجیه زدن بر سر و روی خویش به حضرت عایشه اشاره کرد که در رحلت نبی اکرمص بر روی خود زده است!!! نمیدانیم این همه نادانی امثال قزوینی را به حساب چه چیزی بگذاریم؟!! عملی از روی احساسی زنانه، برای قزوینی و همه شیعیان، حجت و سنت هر ساله شده جهت سینه زنی و زنجیرزنی و بر سر و روی خود کوبیدن!!! همانطور که گفتیم اعمالی که به ندرت و از روی حالات بشری (حتی از خود پیامبر) سر میزدهاند، نمیتوانند به عنوان سنت تلقی شوند و باید دید که دستور کلی و رفتار و اعمال متواتر و قطعی چه بوده است و اصلا همین عمل ام المومنین عایشه نشان میدهد که تا آن زمان چنین عملی بصورت تکرار دائمی و سنت نبوده است، چون سنت میبایست بطور هر روزه و مستمر بوده باشد، نه اینکه بیایید و مواردی را که در برخی مواقع خاص رخ دادهاند گزینش کنید و اگر چنین است پس چرا حضرت عایشه و یا صحابه در سالهای بعدی این عمل را تکرار نمیکردهاند؟!! چرا فقط و تنها در یک لحظه خاص و از روی احساسی بشری انجام دادهاند و پس از آن دیگر تمام شده است؟!! اگر سنت بود که میبایست همیشه تکرار میشد. در ضمن احادیث و روایات دیگری نیز (در کتب خودتان) این عمل را نهی کردهاند و چگونه است که چشمان شما آنها را نمیبیند؟! حدیثیکه از طریق امام صادق روایت شده که در آن آمده: زمانیکه پیامبرص مکه را فتح نمودند با مردان بیعت نمودند. سپس زنان آمدند، ام حکیم میگوید: ای رسول خدا آن امر معروف و پسندیدهای که خداوند به ما دستور داده است که در بارة آن از فرمان شما سرپیچی نکنیم کدام است؟ پس گفت: هرگز بر سر و روی خود نزنید و صورت خود را مخراشید، موهای خود را نکشید و گریبان خود را پاره نکنید و لباس سیاه نپوشید (وسائل الشیعة 3/275، مستدرک الوسائل2/455، بحارالأنوار32/619) و از عمر بن ابی مقداد روایت شده است که شنیدم امام محمد باقر میگوید: آیا میدانید، معنای آیه ﴿ ﴾ چیست؟ عرض کردم: نه. گفت: پیامبرص به فاطمه فرمود: «إذا متُّ فلا تخمشي عليَّ وجهاً ولا ترخي عليَّ شَعراً ولا تنادي بالويل والثبور ولا تقيمي عليَّ نائحة»: «هرگاه من از دنیا رفتم صورت خود را نخراش، و موهایت را به خاطر من پریشان نکن و (مرا) با شیون و زاری مخوان (شیون و زاری سر مده) و بر من نوحه و سوگواری مکن». این همان معروفی است که خداوند - عزّ وجلّ - فرموده است (الکافي 3/403، تهذیب الأحکام 2/213، وسائلالشيعة4/384، علل الشرائع2/346).
پیامبرص زنی را دید که در کنار قبر فرزندش گریه میکرد، او را از این کار نهی کرد و به او دستور داد که صبور باشد و به او فرمود: اجر به همراه تحمل مصیبت اولی و محتملتر است. (بحارالأنوار2/154، أعلام الدین346، الخصال 2/543) جعفر بن محمد از پدرانش از نبي اکرمص در حديث نهي شدگان، روايت ميکند: «همانا او از بوجود آوردن صداي حزين در مصيبت نهي فرمود و نهي فرمود از نوحه سرائي و شنيدن آن و نهي فرمود از زدن صورت (من لايحضره الفقيه: ۴/3-۴) و در کتب اهل سنت از جمله صحیح بخاری نیز حدیثی هست که نشان میدهد این امر جزء سنت نبوده و حتی از این عمل نهی شده است، حدیث بدینصورت است: «عَنْ أُمِّ عَطِيَّةَ رَضِيَ اللَّه عَنْهَا قَالَتْ: أَخَذَ عَلَيْنَا النَّبِيُّ ص عِنْدَ الْبَيْعَةِ أَنْ لا نَنُوحَ، فَمَا وَفَتْ مِنَّا امْرَأَةٌ غَيْرَ خَمْسِ نِسْوَةٍ: أُمِّ سُلَيْمٍ وَأُمِّ الْعَلاءِ وَابْنَةِ أَبِي سَبْرَةَ امْرَأَةِ مُعَاذٍ، وَامْرَأَتَيْنِ. أَوِ ابْنَةِ أَبِي سَبْرَةَ وَامْرَأَةِ مُعَاذٍ وَامْرَأَةٍ أُخْرَى». (بخارى:1306) ترجمه: ام عطيه رضي الله عنها ميفرمايد: رسول الله ص هنگام بيعت، از ما تعهد گرفت كه نوحه خواني نكنيم. اما هيچ كس از ما به اين عهد وفا نكرد، مگر پنج زن: ام سليم، ام علاء و دختر ابو سبره «همسر معاذ» و دو زن ديگر. خوب میبینیم که در سنت و در دستور کلی پیامبرص از این عمل نهی شده است و میبینیم که در ابتدای امر عدهای از زنان به آن عمل کردهاند و برخی دیگر نتوانستهاند و مسلما زنان در نگهداری احساسات خود ضعیفتر از مردان هستند و عمل یکی از ایشان، آن هم در همان لحظه رحلت شوهرش، نمیتواند سنت کلی شود برای همه مسلمین، که هر ساله به خیابانها بریزند و بخاطر مصیبتی که در 1400 سال پیش رخ داده است، بر سر و مغز خود بکوبند. در ضمن شما که عایشه را دوستدار پیامبرص و اهل بیت نمیدانید، پس چطور در اینجا عایشه بخاطر رحلت پیامبرص ناراحت شده و بر روی خویش زده است؟!! جالب است که جناب قزوینی در همین برنامه در رد قمه زنی میگفت که اگر تعدادی از مراجع ما در گذشته به این امر فتوا دادهاند، این فتوای ایشان در زمان و شرایطی خاص بوده است (یعنی باید شرایط همان موقع را بررسی کرد و در نظر داشت) در جواب به قزوینی میگویم: آفرین و صدآفرین بر شما!! خوب سخن ما نیز همین است که احادیث دلخواهی را که شما از کتب اهل سنت گزینش میکنید به همین شکل هستند و در شرایط و زمانی خاص بودهاند، مانند همان گریه پیامبرص بخاطر مشاهده جسد مثله شده حمزه و یا بخاطر مرگ فرزندش ابراهیم و یا عمل عایشه در هنگام رحلت نبی اکرمص ، خوب اینها نیز همگی در شرایط و زمانی خاص رخ دادهاند و باید این شرایط را در نظر گرفت نه اینکه همچون احمقان یک روایت را به نفع خود بیرون کشید و آن را در بوق و کرنا کرد و طبق آن یک بدعت را نزد مردم سنت جلوه داد تا بیشتر گمراه شوند. در ضمن جناب قزوینی که میگوید فتاوای مراجع قبلی پیرامون قمه زنی در شرایطی خاص و برای همان موقع بوده است، باید گفت پس چرا شما مرتب به برخی از حکمهای حکومتی و نظرات حضرت عمر ایراد میگیرید و آنها را بدعت میدانید؟!! خوب آنها نیز در شرایطی خاص و در همان زمان صادر شدهاند. جناب قزوینی به شبکههای ماهوارهای مخالف خودشان ایراد داشت که چرا در مسئله قمه زنی تنها نظر مراجع موافق با این عمل را نشان میدهند و چنانچه شما مرد هستید چرا سخن مراجع مخالف با این مسئله را نشان نمیدهید؟! باز باید به جناب قزوینی بگویم: آفرین و صدآفرین!!! سخن ما نیز همین است که چرا شما تنها احادیث باب میل خودتان را ذکر میکنید؟!! چرا تنها چند خطای صحابه را در بوق و کرنا میکنید و آن همه آیات و احادیث در مدح ایشان را به روی مبارک خود نمیآورید؟!! چرا این همه حدیث پیرامون نهی از نوحه خوانی را در کتب شیعه و سنی نمیبینید و تنها به مواردی خاص میچسبید؟!! یا مسائل دیگری که دائم به آن اشاره میکنید، همچون مواردی در حکومت حضرت عمر که به زعم شما بدعت بودهاند و در حقیقت حکمی حکومتی بودهاند و در زمان و شرایطی خاص صادر شدهاند، نه اینکه بدعت بوده باشند و موارد متعدد دیگری که مراجع رافضی در ذکر آنها رعایت هیچ چیز را نمیکنند. ما از این مراجع میپرسیم که چطور مرجع شیعیان جهان جناب خمینی میتواند 3 سال متوالی حج خانه خدا را ممنوع کند؟!! و چطور هم اکنون دستور تخریب مساجد اهل سنت در ایران داده میشوند و اهل سنت در شهرهای بزرگی چون تهران و اصفهان اجازه ساخت مسجد را ندارند؟!! لابد اینها حکم حکومتی هستند و بدعت نیستند؟!!
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست!!
جالب است که جناب قزوینی نظر مراجع موافق با قمه زنی و مقلدین ایشان را محترم دانستند و تنها نظر خودشان را بیان کردند، ولی در مواجه شدن با عقاید اهل سنت هیچگونه احترامی قائل نیستند. کسانیکه قمه میزنند به روایتی اشاره دارند از حضرت زینب که به هنگام سوار بودن بر کجاوه از شدت اندوه سرش را به ستون کجاوه زده و این باعث خونریزی سرش شده است. خواننده گرامی خوب توجه کند که جناب قزوینی در رد این مسئله گفتند اگر این روایت صحیح بود چرا زینب یا بنی هاشم در سالهای بعدی این عمل را تکرار نکردند و این نشان میدهد که قمه زنی صحیح نیست!!! باز باید به جناب قزوینی آفرین بگوییم و جالب است که ایشان جواب خودشان را میدهند، باید گفت که مسئله عزاداری برای امام حسین نیز به همین شکل است و سخن ما نیز همین است که چنانچه عزاداری صحیح بود، پس چرا زینب و بنی هاشم سالهای بعدی آن را تکرار نکردند؟!! چرا حضرت عایشه و صحابه، سالهای بعدی برای پیامبرص عزاداری نکردند؟!! چرا پیامبرص در سالهای بعد برای فرزندش ابراهیم عزاداری نکرد؟!! جناب قزوینی سخن جالب دیگری نیز ایراد فرمودند و خطاب به قمه زنان گفتند که کاری بر خلاف مقررات یک کشور انجام ندهید و در خیابان یک کشوری قمه زنی نکنید تا زندانی شوید و نمیتوانید اعتراض کنید که چرا مرا زندان کردند و یا شلاق زدند؟ چون احترام به قوانین یک کشور ضروری است!!! ما از جناب قزوینی سوال میکنیم که شما که اینقدر خوب نصیحت میکنید، پس چرا به قوانین کشور عربستان احترام نمیگذارید و هر چند وقت یکبار در جاهایی چون قبرستان بقیع جنجالی به راه میاندازید؟!! چرا در آنجا زیارت عاشورا میخوانید؟!! و اگر در اثر این حرکات احمقانه، عدهای زندانی شوند و یا مسجدی از شیعیان بسته شود، آنگاه شما در رسانههای خود و در همه دنیا جار و جنجال به راه میاندازید و شروع به مظلوم نمایی میکنید. مورد دیگر اینکه خواننده گرامی توجه داشته باشد که گاهی نیز مراجع رافضی میگویند: در حدیث آمده که امام جعفر صادق فرمود: «لقد شققن الجیوب ولطمن الخدود الفاطمیات علی الحسین بن علی علیهما السلام وعلی مثله تلطم الخدود وتشق الجیوب»، یعنی:«دختران فاطمه زهرا‘ برای حسین بن علیإ گریبان خود را پاره کردند و بر گونههای خویش زدند و برای کسی که همانند حسین جایز است که برگونهها بزنند و گریبان بدرند. در جواب باید گفت: این حدیث از لحاظ سند مخدوش است و قابل استدلال نیست، زیرا راوی آن چنان که در«تهذیب شیخ طوسی» آمده خالد بن سدیر میباشد که علمای رجال او را «مجهول» دانستهاند. علامه ممقانی در کتاب تنقیح المقال در باره وی مینویسد: فهذا الرجل عندي مجهول. یعنی این مرد در نزد من ناشناخته است. در اینجا مطالب و احادیثی را از علما و کتب خودتان بر ضد نوحه سرایی میآوریم تا بلکه هدایت شوید و البته شما دکانداران مذهبی سعی کنید همه این مطالب را هر طور که شده ماست مالی و توجیه کنید و مبادا ذرهای در عقاید خرافی خود شک کنید. حضرت علی به هنگام غسل دادن پیامبرص میفرماید: اگر به شکیبایی امر نمیکردی و از بیتابی، نهی نمیفرمودی آنقدر اشک میریختم تا اشکهایم تمام شود، و این درد جانکاه همیشه در من میماند. (نهج البلاغه خطبه 235 و مستدرک الوسائل 2/445) و همچنین در نهج البلاغه آمده است که حضرت علی گفت: «أن علياً؛ قال: من ضرب يده عند مصيبة على فخذه فقد حبط عمله». هر کسی به هنگام مصیبت و بلایی دستش را بر رانش بزند و تأسف بخورد، عمل او نابود گردیده است. (الخصال صدوق صفحه621 و وسائل الشیعة 3/270) علامه محمد بن حسين بن بابويه قمي ملقب به شيخ صدوق میگوید: در لفظ رسول اللهص که بر آن چيزي برتري ندارد به اين شکل آمده است که: «نوحه سرائي از اعمال جاهليت ميباشد» (من لايحضره الفقيه: ۴/۲۷۱-۲۷۲ و حر عاملی در وسائل الشیعة 2/915 و یوسف البحرانی در الحدائق الناضرة4/149 و حاج حسین البروجردی در جامع أحادیث الشیعة 3/488) و همچنين محمد باقر مجلسي با اين لفظ آن را روايت کرده است که: «نوحه سرائي از جاهليت ميباشد» (بحار الأنوار: ۸۲/۱۰۳) و علمایی چون مجلسی و نوري و بروجردي از رسول اللهص روايت کردهاند که او فرمود: صوتان ملعونان يبغضهما الله: إعوال عند مصيبة، وصوت عند نغمة؛ يعني النوح والغناء». «دو صدای نفرین شده هستند که خداوند آنها را دوست ندارد: شیون و فریاد به هنگام مصیبت، و صدای آهنگ و ترانه_ یعنی نوحهسرایی و موسیقی_ (بحار الأنوار 82/103 و مستدرک الوسائل 1/143-144 و جامع الأحادیث الشیعة 3/488 و من لا یحضره الفقیه 2/271). از اين روايات ميتوان ياد کرد از نوشتهاي که اميرالمؤمنين به رفاعة بن شداد فرستاد: «در سرزميني که صاحب قدرت هستي تو را به نوحه براي مرده هشدار ميدهم» (مستدرک الوسائل: ۱/۱۴۴) و در حديث آمده: «و همانا شما را از نوحه و شيون نهي ميکنم» (جامع احاديث الشيعة: ۳/۳۷۲) و روايتيکه جابر از پيامبرص آورده است که فرمود: «و همانا من شما را نهي کردهام از نوحه سرائي و دو صداي احمقانه بي بند و بار: صدا هنگام نغمه هاي لهو و آوازهاي شيطاني و صدا هنگام مصيبت (و) چنگ زدن صورت و پاره کردن يقه و ناله شيطاني» (مستدرک الوسائل: ۱/۱۴۵) و از حضرت علي: سه چيز از اعمال جاهليت ميباشد و در بين مردم از بين نميرود تا قيامت برپا شود: باران طلبيدن از ستارگان و توهين کردن به اقوام و نوحه سرائي در مرگ» (بحار الأنوار: ۸۲/۱۰۱) و کليني از امام صادق روايت ميکند که فرمود: «فرياد زدن بر مرده اصلاح نميگردد و جايز نميباشد، ولي اکثر مردم درک نميکنند». (الکافي: ۳/۲۲۶) و باز کليني از امام صادق آورده است که فرمود: «فرياد زدن براي مرگ جايز نيست و لباس پاره کردن (نيز همچنين) جايز نيست» (الکافي: ۳/ ۲۵۵) محمد باقر مجلسي از حضرت علي روايت ميکند: «وقتي ابراهيم بن رسول اللهص فوت کرد به من امر فرمود و من (نيز) او را غسل دادم، رسول اللهص او را کفن نمود و حنوط ماليد و به من فرمود: اي علي، او را حمل کن، او را حمل کرده تا به بقيع رساندم و بعد از آن بر آن نماز گذارد… و وقتي پیامبرص احوال او را ديد گريه کرد و از پس گريه او مسلمانان گريه کردند تا اينکه صداي (گريه) مردان از صداي زنان بلندتر شد و رسول اللهص به شديدترين حالت آنها را نهي فرمود و گفت: چشم گريه ميکند و قلب غمگين ميشود و نميگوئيم پروردگار بر ما خشم ميآورد، و همانا ما توسط تو دچار مصيبت ميشويم و همانا ما به اراده تو اندوهگين ميشويم». (بحارالأنوار: ۸۲/۱۰۰-۱۰۱) وپیامبرص از صوت حزين در مصيبت نهي فرمود و (همچنين) از نوحه سرائي و شنيدن آن (نيز) نهي فرمود (وسائل الشيعة: ۲/۹۱۵) و کليني از فضل بن ميسر روايت ميکند که گفت: «ما نزد ابي عبدالله بوديم و مردي آمد و از مصيبتيکه به وي وارد شده بود شکايت ميکرد. ابو عبدالله فرمود: چنانچه تو صبر کني اجر ميگيري و اگر صبر نکني آن قَدَريکه خداوند بر تو مُقدَّر کرده است، ميگذرد و سختي آن را خواهي کشيد (الکافي: ۳/۲۲۵) و از امام صادق جعفر بن محمد که فرمود: «صبر و بلاء بسوي مؤمن شدن، پيش ميبرند (بطوري که) بلاء ميآيد و او صبور است، و بلاء و جزع بسوي کافر شدن پيش ميبرند و آن وقتي است که بلاء ميآيد و او جزء و فزع ميکند (الذکري: صفحه ۱) محمد بن مکي العاملي ملقب به شهيد اول گفت: «شيخ در المبسوط و ابن حمزة نوحه را حرام کردند و شيخ ادعا کرد (اين مسئله) اجماع است» (الذکري: صفحه ۲، بحارالأنوار: ۸۲/۱۰۷) و شيخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسي ملقب به شيخ الطائفه، نوحه را حرام کرد و ادعايش اين بود که، اين مسئله اجماع ميباشد، چه بسا او در عصر طوسي بود و شيعيان در آن زمان بر حرام بودن نوحه و شيونيکه اکنون در حسينيات شنيده ميشود, اجماع داشتند. آيت الله العظمي محمد بن حسيني شيرازي گفت: «ولي از شيخ در المبسوط و ابن حمزه حرام بودن مطلق آمده است» (فقه: ۱۵/۲۵۳) و شيرازي گفت: «در الجواهر خودزني و شيون بطور قطعي حرام شده است» (الفقه: ۱۵/۲۶۰) و امام باقر فرمود: «بدترين جزع (بي صبري) فرياد بلند کشيدن در ناراحتي و شيون و زدن صورت و سينه ميباشد، و کشيدن موي پيشاني ميباشد و کسيکه نوحه را برپا کند صبر را ترک کرده است و راهي غير از راه درست را برگزيده است» (الکافي: ۳/۲۲۲-۲۲۳، وسائل شيعه: ۲/۹۱۵، بحار الأنوار: ۸۲/۸۹) و همچنين از قول امام صادق است که: کسيکه در مصيبت دستش را بر رانش بزند اجر او باطل ميشود». (الکافي: ۳/۲۲۵) و پیامبرص فرمود: «کسيکه بر صورت زند و يقه پاره کند از ما نيست» (مستدرک الوسائل: ۱/۱۴۴) و محمد تيجاني سماوي اين مسئله ذکر ميکند که از امام محمد باقر صدر در باره اين حديث پرسيد و او جواب داد: «حديث صحيحي است که در آن شکي نيست» (ثم اهتديت ،آنگاه هدايت شدم، صفحه ۵۸ چاپ عربي) و از يحيي بن خالد آمده است که مردي نزد نبي اکرمص آمد و گفت: چه چيزي اجر مصيبت را باطل ميکند؟ فرمود: زدن دستها بر يکديگر، و صبر در مصيبت از مهمترين مسائل است، کسيکه به آن راضي شود براي او رضايتمندي خواهد بود و کسيکه خشم کند پس براي او خشمگيني (از طرف خداوند)خواهد بود، در ادامه نبي اکرمص فرمود: «من از کسيکه بتراشد و بالا ببرد بيزار هستم، (به معني تراشيدن سر و بلند کردن صدا) (جامع أحادیث الشيعة: ۳/۴۸۹) جعفر بن محمد از پدرانش از نبي اکرمص در حديث نهي شدگان، روايت ميکند: «همانا او از بوجود آوردن صداي حزين در مصيبت نهي فرمود و نهي فرمود از نوحه سرائي و شنيدن آن و نهي فرمود از زدن صورت (من لايحضره الفقيه: ۴/۳-۴) و محمد بن مکي العاملي گفت: «بر سر و سينه زدن و پاره کردن و کشيدن مو به طور اجماع حرام ميباشد، آن را در المبسوط گفته است و آن خشمگيني بر قضاء و قَدَر الهي است» (في الذکري: صفحه ۷۲) و شيرازي گفته است: در المنهي زدن صورت و برکندن مو نهي شده است» (الفقه: ۱۵/۲۶۰) دکتر محمد تيجاني سماوي به گريهي نبي اکرمص بر عمويش ابي طالب و حمزه و همسرش خديجه اشاره ميکند و ميگويد: «ولي در تمامي آن حالات از سر مهرباني گريه ميکرد…, ولي وي از بروز ناراحتي از فرد حزين و زدن صورت و پاره کردن سينه نهي فرمود، پس چگونه است حال تو که با اجسام آهني بر خود ميزني بطوريکه خون سرازير ميشود؟» (در کتاب کل الحلول: صفحه ۱۵۱) سپس تيجاني ياد ميکند که امير المؤمنين علي بن ابيطالب آنچه را که شيعيان امروزه انجام ميدهند در زمان وفات نبي اکرمص انجام نداد و به همين ترتيب امامان حسن و حسين و سجاد نيز اين کار را نکردند و در باره اين امام، تيجاني گفته است: همانا چيزهائي را ديد که هيچ کس نديده است او با دو چشم خود شاهد کربلا بود، کربلائيکه در آن پدرش و عموهايش و بردارانش همگي کشته شدند و مصيبتهائي را ديد که کوه دوام آن را ندارد و در تاريخ نيز از هيچکدام از ائمه (عليهم السلام) چيزي در باره آنکه او کاري کرده باشد روايت نشده است و يا اينکه امر به تبعيت و پيروي آن کند (کل الحلول: صفحه۱۵۱) تيجاني همچنين ميگويد: «به حق گفته ميشود: آنچه که بعضي شيعيان از آن اعمال خاص انجام ميدهند ذرهي از دين نيست و اگر مجتهدين اجتهاد کنند و فتوا دهندگان به آن فتوا دهند که در آن اجري بزرگ و ثوابي عظيم قرار دهند، همانا آن فقط عادت و تقليد و احساسي برخورد کردن است که اهل آن توسط آن طغيان کرده و توسط آن از حالت طبيعي خارج ميشوند و بعد از مدتي فقط بصورت يک رسم قومي در ميآيد که پسر از پدرش به شکلي کورکورانه و بدون فهم به ارث ميبرد، تا جائيکه بعضي از عوام اينگونه حس ميکنند که با زدن خود و خود را خوني مالي کردن قرب الي الله ميباشد و بعضي اينگونه اعتقاد دارند که کسيکه اين کار را انجام ندهد حسين را دوست ندارد» (کل الحلول: صفحه ۱۴۸) و همچنين گفته است: «عقل سليم اين مناظر مشمئز کننده را نميپذيرد، وقتي مردي لخت ميشود و با زنجير بدست خودش خود را ميزند و به طرزي ديوانه وار صداي خود را بلند کرده و حسين حسين ميکند و عجيب و شک برانگيز اينجا است که به وضوح ديده ميشود وقتي آن افراد به يکباره کارشان تمام شد، انگار مانند اين است که ناراحتي آنها بر طرف شده است و با گذشت اندک زماني بعد از اتمام عزاداري ميبيني که ميخندند و شيريني ميخورند و مينوشند و ميوه ميخورند و همه چيز با تمام شدن حرکت دسته تمام ميشود. و عجيب آنجا است که بيشتر آنها انسانهاي دينداري نيستند و از اين رو چندين دفعه خودم در انتقاد از آنها مدارا کرده و گفتم: همانا آنچه انجام ميدهند فقط يک رسم قومي و تقليد کورکورانه است» (کل الحلول: صفحه ۱۴۹) و همچنين روايتي است که شيخ مفيد در کتاب «ارشاد» آورده که حضرت حسين به خواهرش زينب، فرمود: «يا أخية، إني أقسمت عليک فأبري قسمي، لا تشقي علی جيباً، ولا تخمشي علی وجهاً، ولا تدعي علی بالويل والثبور إذا أنا هلکت» (الإرشاد ج ۲ صفحه ۹۷ چاپ تهران) يعني: «اي خواهر جان، من تو را سوگند دادم و تو به سوگند من وفادار باش که چون کشته شدم گريبان بر من چاک مکن و چهره مخراش و در مرگ من واويلا واثبورا (عذاب بر من باد خدايم مرگ دهد) مگو و همینطور صاحب منتهی الامال نقل کرده که حسین در کربلا به خواهرش زینب گفت:«يا أختي، أحلفک بالله عليک أن تحافظي على هذا الحلف، إذا قتلت فلا تشقي علیّ الجيب، ولا تخمشي وجهک بأظفارک، ولا تنادي بالويل والثبور على شهادتي».- خواهرم تو را به خدا سوگند میدهم که وقتی من کشته شدم گریبانت را پاره مکن، و چهرهات را با ناخنهایت خونین مکن، و به خاطر شهادت من فریاد واویلا سر مده (منتهی الآمال 1/248) و همچنين شريف رضي در نهج البلاغه از حضرت علي آورده که فرمود: «ينْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْـمُصِيبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ يدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ حَبِطَ أجْرُهُ» (نهج البلاغه باب المختار من حکم أميرالمؤمنين شماره ۱۴۴ چاپ بيروت) يعني: «صبر به اندازه مصيبت به انسان ميرسد و کسيکه در مصيبت بر ران خود بکوبد اجرش تباه ميشود. کليني در کافي نيز به سند خود از امام موسي بن جعفر آورده که فرمود: «ضَرْبُ الرجلِ يدَهُ عَلَي فَخِذِهِ عِندَ الـمُـصِيبةِ اِحْبَاطٌ لأجْرِهِ». (الفروع من الکافي ج ۳ ص ۲۲۵) يعني: «مرديکه به هنگام مصيبت دست خود را بر رانش بکوبد موجب تباه کردن اجر خويش ميشود». همچنين شيخ صدوق در کتاب «من لا يحضره الفقيه» به سند خود از حضرت صادق گزارش نموده که فرموده: «من ضرب يده علی فخذه عند مصيبته حبط أجره» (من لا يحضره الفقيه ج ۱ ص ۵۲۰ چاپ قم) يعني: «هر کسکه به هنگام مصيبت دست خود را بر رانش بکوبد اجرش تباه ميشود». و وظيفه مصيبت ديدگان اين است که طبق آيات ۱۵۳ و ۱۵۶ سوره بقره با صبر و نماز از خدا ياري جويند و بگويند. «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ» يعني: «براي خدا هستيم و به سوي او رجوع ميکنيم». و در صفحه ۵۶ کتاب (ترجمه مسکن الفواد) از يوسف بن عبدالله بن سلام نقل کرده که پيغمبر اکرم ص هر وقتي شدت و مصيبتي بر خانوادهاش وارد ميشد ايشان را امر ميکرد به نماز خواندن و اين آيه را قرائت ميکرد: ﴿ ﴾ يعني: «امر کن خانوادهات را به نماز و صبر را در باره آن بپذير». در صفحه ۵۷ آورده است: «عن جابر عن الباقر قال: أشد الجزع الصراخ بالويل والعويل ولطم الوجه والصدر وجز الشعر ومن أقام النواحة فقد ترک الصبر ومن صبر واسترجع وحمد الله جل ذکر فقد رضي بما صنع الله فوقع أجره علی الله عزوجل ومن لم يفعل ذلک جرى عليه القضاء وهو ذميم وأحبط الله أجره». يعني: «جابر از امام باقر نقل کرده که فرمود: سختترين بيتابيها فرياد: به واويلا و ناله کشيدن و لطمه به صورت زدن و بر سينه کوبيدن و موي کندن است کسانيکه جلسه نوحه سرائي بر پا ميکنند صبر بر مصيبت نکردهاند. و کسانيکه صبر کنند و شکر و سپاس خدا را به جاي آورند و به کار خداي عز و جل راضي باشند پس همانا اجر آنها با خداي عز و جل است و کسانيکه صبر نکنند قضا و حکم الهي بر ايشان جاري ميشود در حاليکه مذمومند و اجر ايشان ضايع شده است. ابو جعفر طوسي در کتاب: «مبسوط» مينويسد: «البکاء ليس به بأس، وأما اللطم والخدش وجز الشعر والنوح فإنه کله باطل محرم إجماعاً» (المبسوط جلد ۱ ص ۱۸۹ چاپ تهران) يعني: «گريستن، گناهي ندارد اما ضربه زدن بر بدن و چهره خراشيدن و چيدن (يا تراشيدن) موي و نوحه خواندن به اجماع فقها همگي باطل و حراماند. همچنين محمد بن ادريس حلي در کتاب «السرائر» مينويسد: «البکاء ليس به بأس وأما اللطم والخدش وجز الشعر والنوح بالباطل فإنه محرم إجماعاً» (السرائر جلد ۱ ص ۱۷۳ چاپ قم) يعني: گريستن گناهي ندارد ولي ضربه زدن بر پيکر و چهره و خراشيدن و چيدن (يا تراشيدن) موي و نوحههاي باطل خواندن در هنگام اندوه و مصيبت همگي به اجماع فقها حرام شدهاند. و همچنين شيخ محمد حسن نجفي در کتاب «جواهر» مينويسد: «نعم لا يجوز اللطم وجز الشعر إجماعاً» (الجواهر ج ۴ ص ۳۶۷ چاپ بيروت) يعني: «آري، ضربه بر پيکر و چيدن موي براي مصيبت وارد شده به اجماع فقها جايز نيست. و شريف رضي در نهج البلاغه از حضرت علي آورده است که فرمود: «ينْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْـمُـصِيبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ يدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ حَبِطَ أجْرُهُ» (نهج البلاغه باب المختار من حکم أمير المؤمنين شماره ۱۴۴ چاپ بيروت) يعني: «صبر به اندازه مصيبت به انسان ميرسد و کسيکه در مصيبت بر ران خود بکوبد اجرش تباه ميشود. و شيخ کليني از عمرو بن مقدام گزارش کرده که گفت: از ابوجعفر باقر شنيدم که ميگفت: آيا ميدانيد معناي اين گفتار خداي تعالي چيست که: ﴿ ﴾ (در هيچ کار نيکي از تو نافرماني نکنند؟) پاسخ دادم: نه، گفت: رسول خداص به فاطمه فرمود: «إذا أنا مت لا تخمشي علی وجهاً ولا تنشري علی شعراً ولا تنادي بالويل ولا تقيمي علي نائحة». يعني: «هنگاميکه من مُردم، گونه بر من مخراش و موي را پريشان مکن، و فرياد واويلا بر مدار، و نوحه خواني براي من بپا مکن. سپس ابو جعفر باقر فرمود: اين است کار نيکيکه خداوند بزرگ دستور داده است. (فروع کافي کتاب النکاح ج ۵ ص ۵۲۷) ديگر اينکه در کتاب «مسکن الفواد» از ابي امامه نقل نموده «عن أبي أمامه أن رسول اللهص لعن الخامشة وجهها والشاقة جيبها والداعية بالويل والثبور». يعني: ابوامامه نقل نمود: که پيغمبر اکرمص نفرين کرد به زنيکه در مصيبت، صورت خود را بخراشد يا يقه خود را چاک زند و کسيکه واويلا بگويد. پیامبرص زنی را دید که در کنار قبر فرزندش گریه میکرد، او را از این کار نهی کرد و به او دستور داد که صبور باشد و به او فرمود: اجر به همراه تحمل مصیبت اولی و محتملتر است (بحارالأنوار2/154، اعلام الدین346، الخصال2/543) از امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب ؛ روایت شده است که فرمود: پیامبر ص فرموده است: «أربعة لا تزال في أمّتي إلى يوم القيامة: الفخر في الأحساب والطعن في الأنساب والنياحة....»: «چهار چیز تا روز قیامت در میان امت من باقی میماند: افتخار کردن به اصل و نسب، تحقیر و طعن در نسبها و ناله و زارى در هنگام مصیبت و زاری..... (مستدرک الوسائل2/351، بحارالأنوار79/93، دعائم الإسلام 1/222) حضرت علی زمانیکه در بازگشت از صفین وارد کوفه شد و بر شامیان گذر کرد، گریه مردم بر کشتگان صفین را شنید. به همین دلیل به شرحبیل شامی گفت: آیا زنانتان در ایجاد این سر و صدا بر شما غلبه پیدا کردهاند؟ آیا آنها را از این صداها نهی نمیکنید؟ (مستدرک الوسائل2/411) و از امام صادق روایت شده است که به روایت از پدرانش فرموده است که رسول خداص از شیون و ناله در هنگام مصیبت و رجز و نوحهخوانی و گوش دادن به آن و آمدن زنان در پی جنازه نهی فرمودند (بحارالأنوار22/451، مستدرک الوسائل13/93، وسائل الشیعة 17/128، الخصال1/226) و از جمله مواردیکه پیامبرص در آخر حیات مبارکش زنان را از آن نهی فرمودند، حدیثی است که از طریق امام صادق روایت شده است که در آن آمده است: زمانیکه پیامبرص مکه را فتح نمودند با مردان بیعت نمودند. سپس زنان آمدند. ام حکیم میگوید: ای رسول خدا آن امر معروف و پسندیدهای که خداوند به ما دستور داده است که دربارة آن از فرمان شما سرپیچی نکنیم کدام است؟ پس گفت: هرگز بر سر و روی خود نزنید و صورت خود را مخراشید، موهای خود را نکشید و گریبان خود را پاره نکنید و لباس سیاه نپوشید. (وسائلالشيعة 3/275، مستدرکالوسائل2/455، بحارالأنوار32/619) از عمر بن سعید بن هلال روایت شده است که خدمت امام صادق عرض کردم: مرا نصیحت کن. فرمود: تو را به رعایت تقوا سفارش میکنم.... و چنانچه به مصیبتی مبتلا شدی پس مصیبت وفات رسول خداص را به یاد بیاور، زیرا مردم هرگز به چنین مصیبتی دچار نشدهاند. (من لا یحضره الفقیه 1/251، وسائلالشيعة 4/383، الخصال2/614، علل الشرائع2/346) از عمر بن ابی مقداد روایت شده است که شنیدم امام محمد باقر میگوید: آیا میدانید، معنای آیه ﴿ ﴾ چیست؟ عرض کردم: نه. گفت: پیامبرص به فاطمه فرمود: «إذا متُّ فلا تخمشي عليَّ وجهاً ولا ترخي عليَّ شَعراً ولا تنادي بالويل والثبور ولا تقيمي عليَّ نائحة»: «هرگاه من از دنیا رفتم صورت خود را نخراش، و موهایت را به خاطر من پریشان نکن و (مرا) با شیون و زاری مخوان (شیون و زاری سر مده) و بر من نوحه و سوگواری مکن.» این همان معروفی است که خداوند - عزّ وجلّ - فرموده است (الکافی3/403، تهذیب الأحکام2/213، وسائلالشيعة4/384، علل الشرائع2/346) از امام محمد باقر روایت شده است که فرمود: زمانیکه امام حسین خواست وارد مدینه شود، زنان بنی عبدالمطلب به سوی او آمدند و خواستند شیون و زاری سر دهند. امام حسین در میان آنان راه رفت و فرمود: شما را به خاطر خدا سفارش میکنم که این امر (شیون و زاری) را به خاطر معصیت بودن آن نزد خداوند و پیامبرش ظاهر نکنید (مستدرک الوسائل2/443، بحارالأنوار22/545، املی صدوق/681، املی مفید/194) پیامبرص روزی که فرزندش ابراهیم از دنیا رفت، فرمود: «ما كان من حزنٍ في القلب والعين فإنّما هو رحمة وما كان من حزن اللسان وباليدِ فهو من الشيطان» «اندوهیکه در قلب و چشم باشد، رحمت است. اما اندوهیکه در زبان و دست (جوارح ظاهر شود) از سوی شیطان است». (مستدرک الوسائل2/453) .
پاسخ به شبهه: به تن کردن لباس سیاه جهت عزاداری!
جناب قزوینی در تاریخ 5/10/89 ساعت 21 در شبکه ماهوارهای ولایت برنامهای داشت در باره به تن کردن لباس سیاه جهت عزاداری و به مواردی اشاره کردند همچون اینکه اسماء برای جعفر طیار و یا حسان بن ثابت بخاطر رحلت پیامبرص لباس سیاه به تن کردهاند!!
در جواب میگویم: به فرض صحت این موارد، اولا: سنت متعلق به نبی اکرمص است نه کسی دیگر و خود شخص پیامبرص کجا بخاطر عزاداری سیاه پوشیده است؟در ثانی همانطور که گفته شد سنت میبایست مداوم و متواتر و هر روزه و تکراری باشد، نه اینکه گزینش شده و بصورت خبری واحد باشد، پیامبرص و صحابه کجا برای شهادت و یا رحلت کسی، سیاهپوش میشدهاند؟ آیا برای شهادت حمزه یا خدیجه و یا شهدای جنگ احد و یا شهدای بئر معونه، همه رفتند و سیاه پوشیدند؟ و یا برای همان رحلت نبی اکرمص همه سیاهپوش شدند؟ پس این مورد جزء سنت به حساب نمیآید و بدعت است. در ضمن از کی تا به حال عمل حسان بن ثابت برای شیعیان حجت شده است؟!! در ضمن در احادیث و در کتب خودتان نیز پوشیدن رنگ سیاه نکوهیده شده است، از جمله: حضرت علی به یارانش امر میفرمود که لباس سیاه نپوشید زیرا لباس فرعون است (بحارالأنوار 78/257، من لایحضره الفقیه 4/3، وسائلالشيعة 3/272، امالی الصدوق /422) و از محسن بن احمد روایت شده است که میگوید: خدمت امام صادق عرض کردم: من در حالیکه نماز میخوانم کلاهی سیاه میپوشم، امام فرمودند: با آن کلاه نماز نخوان. زیرا لباس اهل آتش است (بحارالأنوار21/134، الکافی5/527، مستدرک الوسائل2/449، وسائلالشيعة20/211، تفسیرالقمی2/364) و حدیثی است که از طریق امام صادق روایت شده است که در آن آمده است: زمانیکه پیامبرص مکه را فتح نمودند با مردان بیعت نمودند، سپس زنان آمدند. ام حکیم میگوید: ای رسول خدا آن امر معروف و پسندیدهای که خداوند به ما دستور داده است که دربارهٔ آن از فرمان شما سرپیچی نکنیم کدام است؟ پس گفت: هرگز بر سر و روی خود نزنید و صورت خود را مخراشید، موهای خود را نکشید و گریبان خود را پاره نکنید و لباس سیاه نپوشید. (وسائلالشيعة 3/275، مستدرک الوسائل2/455، بحارالأنوار32/619) و در تحقیقات علمی نیز مشخص شده که رنگ مشکی اندوه آور و حزن انگیز است و غم و اندوه نیز ریشه بسیاری از امراض جسمی و روحی (و حتی سرطان) میباشد، بنابر این چنانچه امری برای انسان ضرر داشت میبایست از آن اجتناب کند (حتی اخیرا دانشمندان کشف کردهاند که خود رنگ سیاه و استفاده از آن نیز سرطان زاست، پس هم از نظر شرعی و هم از نظر عقلی و علمی، این موضوع نکوهیده و مطرود شده است).
پاسخ به شبهه: رفتن پسران نزد یعقوب تا از طریق او بخشیده شوند
جناب قزوینی برای توجیه توسل به واسطه به سوره یوسف آیه97 اشاره داشت که در آنجا نیز پسران نزد یعقوب رفتهاند تا از طریق او بخشیده شوند، در آیه چنین آمده: ﴿ • ﴾، «گفتند اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم». در جواب میگویم که یعقوب زنده بوده است و این چه ربطی به خواندن مردگان غائب دارد؟ شما مدعو غیبی را میخوانید و ایشان را همچون خداوند در همه جا حاضر و ناظر دانسته و صدا میزنید. کجای قرآن آمده که یکی از پیامبران از پیامبران مرده قبلی درخواست کمک کرده باشد؟ با اینکه در قرآن تصریح شده که مردگان غیر زندگانند و یکسان نیستند (نحل/21) و این امری واضح و آشکار است و هر انسانیکه دارای عقل باشد این موضوع را میفهمد، ولی باز جناب قزوینی میگوید که طبق سوره آل عمران آیه169 شهدا زندهاند، یعنی مانند یعقوب زنده هستند. در آیه چنین آمده: ﴿ • ﴾، «هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار، بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند». همانطور که ملاحظه میکنید در انتهای آیه آمده: ﴿ ﴾، یعنی نزد پروردگارشان روزی داده میشوند، یعنی نزد خداوند و نه در این جهان و در آیه نگفته عند قبرهم یرزقون. خواننده گرامی توجه داشته باشد که منظور آیه روشن است و میخواهد به مردم بفهماند شهیدانیکه از نزد شما رفتهاند در واقع نزد پروردگارشان هستند و در آنجا روزی میگیرند و بنابر این گمان نبرید که ایشان نابود شدهاند. مشخص است که مقصود آیه، یادآوری اصل معاد و زندگانی پس از مرگ است، به خصوص مژدهای است برای مومنین و پرهیزکارانیکه جان خویش را در راه اسلام فدا کردهاند تا بدینوسیله بیشتر در راه خویش دلگرم و مصمم شوند و از رفتن شهدا غمگین نگردند. پس مقصود آیه زنده بودن شهدا نزد پروردگارشان است، نه اینکه ایشان هم اکنون نیز زندهاند!!! آیه حالت خاص خود را دارد و مثل این است که یک نفر بگوید من چون کوهی ایستادهام، خوب معنای سخن کاملا روشن است و چنانچه کسی بگوید که او مانند خود آن کوه واقعی است!! مسلما همه به او میخندند. در قرآن نیز آمده که شهیدان زندهاند، یعنی اینکه در جهانی دیگر هستند و نابود نشدهاند و چنانچه مقصودی غیر از این باشد این سوال پیش میآید که پس اینها که در گورها هستند چه کسانی میباشند؟!! و البته شما نمیتوانید بگویید که منظور روح این اشخاص هستند که زندهاند و نه اجساد موجود در گورها!! چون شما نمیتوانید هر جا به ضررتان شد، ناگهان روش تفسیری خود را عوض کنید و میبایست طبق همان روش به پیش روید. در آیه اشارهای به روح یا جسد و گور نیست. شما در اینجا تنها ظاهر شهدا زندهاند را گرفتهاید و بدین طریق ایشان را زنده میدانید و دیگر با بقیه چیزها کاری ندارید، پس نمیتوانید ناگهان به تفسیر و تاویل بپردازید و صحبت از روح کنید. در ضمن شما طبق همین روش نیز عمل نمیکنید، چون در انتهای آیه مکان شهدا صریحا اعلام شده است که همان عند ربهم یعنی نزد پروردگار میباشد، ولی شما با این قسمت نیز کاری ندارید و فقط میگویید شهدا زندهاند و توجهی ندارید که این زنده بودن سنخیتی با آن زنده بودن حضرت یعقوب ندارد. چنانچه ادعای مراجع رافضی مبنی بر واسطه بودن شهدا و امامان صحیح بود، پس باید در انتهای آیه بجای عند ربهم یرزقون میآمد: عند ربهم یشفعون و یا عند ربهم واسطون، در صورتیکه چنین نیست. در ضمن اگر معنای مورد نظر شما در این آیه را بپذیریم و شهدا را زنده بدانیم یعنی اینکه باید مردگان دیگر را مرده بدانیم!! یعنی بقیه اموات و مردگان دیگر مردهاند و در حقیقت مرده واقعی آنها هستند و نابود شدهاند و اصلا زنده نیستند، ولی شهدا زندهاند!! و آیا این مضحک نیست؟! پس تکلیف مردگان دیگر چه میشود؟ خواننده گرامی توجه داشته باشد که ادامه آیه را میبایست دنبال نمود تا معنا و مفهوم روشن گردد و چونکه در ادامه میفرماید: ﴿ ﴾ یعنی اینکه این شهدا در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند و نابود نشدهاند و در جهانی دیگر (نه این جهان) زنده و جاویدان خواهند بود، ولی مردگان دیگر و مثلا کفار کشته شده نزد خداوند و در آرامش نیستند و نزد دوزخ و شیطان خواهند بود. در ضمن چنانچه شما واقعا بر چنین عقیدهای هستید که شهدا و امامان همچون ما زندهاند و آنها را از هر زندهای زندهتر میدانید، پس چرا اینقدر برای آنها عزاداری و گریه و زاری میکنید؟ چرا هرساله برای حسین شهید شده عزاداری کرده و بر سر و روی خود میکوبید؟ اینگونه که شما بر سر خود میکوبید مانند این است که آنها نابود شده و مردهاند و یا اینکه در بهشت نیستند. و الا اگر واقعا عقیده دارید که آنها هم زندهاند و هم در بهشت، دیگر این کارهای سخیف و اعمال چندش آور برای چیست؟
پاسخ به شبهه: 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو!
آقایان و به خصوص جناب قزوینی با هُق هُق، مرتب به این حدیث اشاره میکند که حضرت علی گفتند من 25 سال خار در چشم داشتم و استخوان در گلو!! سوال اینجاست که در زمان ابوبکر و عمر چه اتفاقی افتاد که نعوذبالله شد خار در چشم حضرت علی؟! سرکوب شورش رده و مسلمان شدن مجدد قبائل به دست حضرت ابوبکر و سایر مسلمین، شد خار در چشم حضرت علی؟ (یا خار در چشم منافقین و یهود و مجوس؟!!) گسترش اسلام در سطح جهان شد خار در چشم حضرت علی؟! جمع آوری و حفظ قرآن، شد خار در چشم حضرت علی؟! به فرض که آن احادیث جعلی شما صحیح باشند، آیا حرام شدن صیغه خار میشد در چشم حضرت علی یا امر به نماز تراویح خار میشود در چشم حضرت علی؟! دوست و دشمن معترفند که حضرت عمر در رعایت شعائر دینی و الزام دیگران و اجرای دقیق حدود و قصاص و سایر احکام دینی بسیار سختگیر بوده است، آیا اینها خار بوده در چشم حضرت علی؟! نه برادران، اینها خار است در چشم دشمنان اسلام و دشمنان قرآن، اینها خار است در چشم معدود منافقین و مجوسان زخم خورده. پس بیهوده حرف دل خود را بر زبان حضرت علی نگذارید. (البته اگر منظور حضرت علی فراغ و دوری از پیامبرص و حضرت فاطمه و سایر اصحاب که شهید شدهاند بوده باشد، ما را با شما بحثی نیست و ما این را قبول داریم.)
پاسخ به شبهه: استدلال غلط از روایت مسلم
مراجع رافضی و جناب قزوینی بر این عقیدهاند که حضرت علی کسانی چون حضرت عمر را خائن و حیلهگر میدانسته و برای اثبات این ادعا به روایتی از صحیح مسلم اشاره میکنند و با اینکه بارها جواب این مسئله داده شده است، ولی باز مدعیان تشیع به روی مبارک خویش نمیآورند و دو باره همان مزخرفات قبلی را تکرار میکنند و مشخص است که قصد هدایت شدن را ندارند، مدعیان تشیع به روایت کتاب مسلم اشاره میکنند که طبق آن از زبان عمر، خطاب به عباس و علی اینگونه آمده است: فلمّا توفّي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، قال أبوبكر: أنا ولي رسول اللّه... فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّي أبو بكر فقلت: أنا وليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، ولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً! واللّه يعلم أنّي لصادق، بارّ، تابع للحقّ!.
پس از رحلت پيامبر گرامىص، ابوبكر مدعى خلافت آن حضرت شد، و شما دو نفر (على و عباس) ابوبكر را دروغگو، گنهكار، حيلهگر و خائن دانستيد، و پس از درگذشت ابوبكر من مدعى خليفه پيامبر و ابوبكر نمودم شما باز هم مرا دروغگو، گنهكار، حيلهگر و خائن دانستيد. [صحيح مسلم ج 5 ص 152، (ص 728 ح 1757) كتاب الجهاد باب 15 حكم الفئ حديث 49، فتح الباري ج 6 ص 144].
در پاسخ به مراجع گمراه رافضی میگویم: که متاسفانه طبق آیه ﴿ •﴾، شما مانند بسیاری از شبهات دیگر خودتان، سر و ته یک واقعه را میزنید و فقط یک قسمت را که به نفع خودتان است بیرون میکشید (این روش برخی از علمای یهود نیز بوده است) شما شرح صحیح مسلم امام نووی را بخوانید. ما برای جلوگیری از اطاله کلام، خلاصه واقعه را مینویسیم: مالک میگوید: عمر ابن خطاب قاصد فرستاد پیش من... یرفا آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! اجازه میدهی علی و عباس میخواهند داخل شوند. عمر گفت: داخل شوند. عباس آمد و گفت: یا امیرالمومنین، بین من و بین این کاذب گناهکار غدار خائن، قضاوت کن (یعنی علی! ظاهرا دعوا سر فدک بوده که حضرت عمر آن را پس داده بوده و دوباره بین مالکیت آن بین علی و عباس درگیری پیش میآید!) مردم گفتند: بین آنها قضاوت کن. عمر گفت: آرام باشید، من شما را به خداییکه آسمان و زمین به اذن او قائم است قسم میدهم آیا میدانید که رسول خدا فرمود: ما ارث به جا نمیگذاریم آنچه ما میگذاریم صدقه است؟ گفتند: بله. گفت: شما را به خداییکه... قسم میدهم شما میدانید پیامبر گفت (همان سخنان) گفتند: بله. عمر گفت: خداوند ویژگی به پیامبر داده که این ویژگی را به بعضی در برخی احکام نداده است مانند: ﴿• ...﴾ [الحشر: 7] آنچه از فی خدا نصیب رسولش کرد رسول خدا اموال بنی نضیر را بین شما تقسیم کرد و رسول خدا خرج یکسالش را از این مال بر میداشت و بقیه را در جای خودش (جهاد و...) مصرف میکرد، دوباره عمر آنها را قسم داد آیا این را میدانید؟ گفتند: بله. عمر گفت: وقتی رسول خدا فوت کرد ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم، شما دو نفر آمدید میراث خود را خواستید ابوبکر گفت: پیامبر گفته ما ارث نمیگذاریم، شما دو نفر دیدید: کاذب، خائن غادر... خدا میداند که ابوبکر صادق است، نیکوکار و پیرو حق است، ابوبکر فوت کرد و بعد از او من دوست پیامبر و دوست ابوبکرم. پس دیدم: کاذب و خائن و مکار و.... (یعنی این دعوی را مرتب بین شما مشاهده میکنم) خداوند میداند که من صادقم نیکوکارم و تابع حقم (یعنی اگر هم دارید به در میزنید که دیوار بشنود، یعنی اگر هم دارید غیر مستقیم به من طعنه میزنید) تو و عباس گفتید این مال (فدک) را بده به ما، من گفتم: اگر خواستید آن را به شما میدهم ولی عهد و پیمان خداست، مانند رسول خدا به آن عمل کنید (یعنی تولیت و نحوه مصرف آن نه تملک) و شما چنین کردید، چنین نیست؟ (یعنی به شما دادم، حالا بین هم اختلاف کردید؟ مطمئن باشید اگر هم خلافت را به علی میدادند، تازه بین علی و عباس درگیری پیش میآمد! زیرا عربها برای عموی یک نفر ارزش بیشتری قائل هستند تا پسر عمو!) گفتند: بله. عمر گفت: بعد هم که مال را به شما دادم، آمدهاید بین شما قضاوت کنم من به غیر از این تا قیام قیامت قضاوت نمیکنم، اگر از این کار عاجزید مال را برگردانید (جالب است ادعای شیعه مبنی بر کشورداری و خلافت برای شخص دیگری جز حضرت عمر!) در ضمن عجیب است که مراجع رافضی معتقد هستند ابوبکر و عمر پس از رحلت نبی اکرمص در جامعه آن زمان خفقان شدیدی ایجاد کردهاند تا مبادا کسی جرات مخالفت و حق طلبی بنماید، ولی میبینیم که در این روایت عجب خفقانی وجود داشته است که حتی الفاظی چون دروغگو، گنهكار، حيله گر و خائن بکار گرفتهاند و آیا کسی جرات دارد با جناب خامنهای و ولایت مطلقه فقیه و اولی الامر شیعیان اینگونه صحبت کند؟!! آری تشیع رافضی پر است از اینگونه تناقضات که همگی بخاطر کاذب بودن و گمراه بودن این مذهب است.
پاسخ به شبهه: افراد حاضر در کربلا...
بيشترين ظلم و ستم در تاريخ، نسبت به اهل بيت از جانب مدعيان تشيع بوده است، امام حسين را همان مردم كوفه كه هميشه دم از حب اهل بيت ميزدند كشتند، و آن کسانیکه با مسلم بیعت کردند (و همین بیعت ایشان، یعنی اینکه شیعه بودهاند) و حضرت علي توسط يكي از افراد سپاه خودش و شيعيان خيلي تندرو خودش، شهيد شد و.... پس با این اوصاف شيعه به چه كسي معترض است؟ حال جناب قزوینی برای ماست مالی کردن این قضیه میگوید که افراد حاضر در کربلا از اهل شام بودهاند و از شیعیان نبودهاند!! در جواب به امثال قزوینی میگویم: اینها همان اهالی کوفه بودهاند که حضرت علی در نهج البلاغه و بر بالای منبر بارها ایشان را سرزنش کرده است و لابد اینها نیز شیعه نبودهاند و یا لابد اهل شام بودهاند؟!! لابد اینها از شام برای برپایی نماز به کوفه میآمدهاند و بعد دوباره به شام بر میگشتهاند؟!! آن 4000 نفر خوارجی که در جنگ نهروان مقابل حضرت علی ایستادند جزء شیعیان چه کسی بودهاند؟! لابد از شیعیان معاویه بودهاند؟! و یا لابد از اهالی شام بودهاند؟!! اگر افراد زمان حضرت علی شیعه نبودهاند پس اصلا ما شیعه نخواهیم داشت و لابد تنها همان چند نفر شیعه بودهاند، یعنی: سلمان و عمار و ابوذر و مقداد. نمونهای از اوصاف شیعیان را از زبان حضرت علی و ائمه دیگر بشنوید: در نهج البلاغه خطبه 116 فرموده: به خدا سوگند دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به کسیکه نسبت به من سزاوارتر است ملحق فرماید. در نامه 35 به ابن عباس فرموده: از خدا میخواهم به زودی مرا از این مردم نجات دهد، به خدا سوگند اگر در پیکار با دشمن آرزوی من شهادت نبود و خود را برای مرگ آماده نکرده بودم، دوست میداشتم حتی یک روز با این مردم نباشم و هرگز آنان را دیدار نکنم. در خطبه 125 فرموده: نفرین بر شما، چقدر از دست شما ناراحتی کشیدم، یک روز آشکارا با آواز بلند شما را به جنگ میخوانم و روز دیگر آهسته در گوش شما زمزمه دارم، نه آزاد مردان راستگویی هستید به هنگام فرا خواندن و نه برادران مطمئنی برای رازداری هستید. در خطبه 113 فرموده: نه یکدیگر را یاری میکنید و نه خیرخواه یکدیگرید و نه چیزی به یکدیگر میبخشید و نه به یکدیگر دوستی میکنید. در خطبه 180 فرموده: خدا خیرتان دهد آیا دینی نیست که شما را گرد آورد؟ آیا غیرتی نیست که شما را برای جنگ با دشمن بسیج کند؟ در خطبه 131 فرموده: من شما را به سوی حق میکشانم اما چونان بزغالههایی که از غرش شیر فرار کنند میگریزید، هیهات که با شما بتوانم تاریکی را از چهره عدالت بزدایم و کجیها را که در حق راه یافته راست نمایم. در خطبه 27 فرموده: ای مردنمایان نامرد (یا أشباه الرجال ولا رجال) ای کودک صفتان بیخرد که عقلهای شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد، چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمیدیدم و هرگز نمیشناختم. شناسایی شما جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار پایان آن شد، خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون و سینهام از خشم شما مالامال است. همچنین کلینی در (الکافی) (8/228) چاپ طهران با سند آن از موسیبن بکر واسطی روایت نموده که گفته است: ابوحسن به من گفت: اگر شیعهام را جدایی نمایم آنها را نمییابم مگر اینکه واضع (دروغ) اند و اگر آنها را امتحان و آزمایش نمایم، آنها را جز با ارتداد نمییابم و اگر آنان را بررسی و مورد تحقیق قرار دهم، در میان هزار نفر یکی نجات نمییابد و الکشی در کتاب (الرجال) (ص 253) (چاپ مؤسسه اعلمی، کربلا) از صادق روایت نموده که او گفته است: اگر امام قائم ما قیام نماید، از دروغگویان شیعیان شروع نموده و آنان را از بین میبرد و در ص254 نیز از صادق نقل مینماید: خداوند سبحان آیهای در باره منافقین نازل ننموده مگر اینکه شامل کسانی میگردد که تشیع را به وجود آوردهاند و در (ص 252) از صادق روایت میکند که او گفته است: هر آنکه تشیع را ایجاد نماید او در زمره یهود و نصاری و مجوسیان مشرک است و باز الکشی (ص 179) از محمد باقر روایت مینماید که او گفته است: که اگر تمام مردم شیعه ما میبودند از آنها شکاک و بقیه هم نادان میباشند و در (ص 111) از علیزینالعابدین روایت نموده است که گروهی از شیعیان مرا دوست خواهند داشت تا حدی در مورد ما همان گویند که یهود و نصاری در باره عُزیر و عیسی گفتهاند، پس آنان از ما نیستند و ما از آنان نیستیم. و روایت الکشی در (الرجال ص 257-258) سخن حضرت صادق را نقل مینماید: که از جعفر صادق روایت شده: که او گفته است: ما اهل بیت راستگو میباشیم و همواره کذابی بر ما دروغ مینماید و با کذب او صدق ما نیز نزد مردم از اعتبار ساقط میگردد، سپس به ذکر کسانی میپردازد که بر پدران او دروغ نمودهاند و تا به اصحاب خود میرسد و به ذکر مغیرهبن سعید، بزیع، سری، ابوالخطاب، معمر، بشار اشعری، حمزه یزیدی و صائب نهدی میپردازد و میگوید خداوند آنان را نفرین نماید و پیوسته کذابی بر ما کذب مینماید و خداوند مرا از شکنجه و عذاب هر کذاب مصون نماید و بر آنان گرمای آهن بچشاند. حال مراجع مدعی تشیع میگویند آنها شیعه واقعی نبوداند و جنگ با امام حسین و ایستادن در برابر مقام امامت و عصمت، خلاف شیعه بودن است و این کارها با شیعه بودن منافات دارد!!! در جواب میگویم: اصلا عقیده به امامت و خلافت الهی و عصمت با شیعه بودن و مسلمان بودن منافات دارد و اتفاقا مردم آن زمان به شیعه بودن و مسلمان بودن بسیار نزدیکتر بودهاند تا شما، چون مثلا شیعیان حضرت علی تنها در امر جهاد سستی داشتهاند و هنوز بسیاری از خرافات شما را نداشتهاند، از زینت کردن و پرستش قبور گرفته تا اعتقاد به همان خلافت الهی و عصمت و علم غیب و.... پس شما بدتر از آنها هستید و چنانچه در آن زمان بودید شک نکنید که در سپاه یزید حضور داشتید و حتی هم اکنون نیز چنانچه حضرت علی زنده شود و از قبر بیروناید و بگوید که این عقاید شما اشتباه است، باز میبینیم که عدهای از خوارج حزب الهی و شیعیان متعصب به حرف او توجهی نمیکنند و مطمئن باشید در برابر او میایستند تا از مکتب امثال مجلسی دفاع کنند.
پاسخ به شبهه: مخالفت صحابه با پیامبرص!!
جناب قزوینی و مراجع مدعی تشیع مرتب به صحابه ایراد میگیرند و میگویند اینها در زمان زنده بودن پیامبرص نیز با او مخالفت داشتهاند و به مواردی اشاره میکنند همچون نتراشیدن سرها در حج توسط صحابه و یا نخواندن نماز بطور شکسته که برخی قصد داشتهاند آن را بطور کامل بخوانند و غیره...، و پس از ذکر این موارد میگویند بنابر این صحابه پس از رحلت پیامبرص آسانتر دستورات او را اجرا نمیکردهاند و غصب خلافت علی نیز از همین موارد است!!! حال سوال ما از این مراجع مدعی تشیع این است که چنانچه به قول شما صحابه از مخالفت با پیامبرص وحشتی نداشتهاند و اینکار را به راحتی انجام میدادهاند، پس چطور در موارد کم اهمیتی چون نتراشیدن سر و نخواندن نماز بطور شکسته، مخالفت داشتهاند ولی در مسئله مهم جانشینی و خلافت (به زعم شما) میبینیم که در غدیر خم هیچگونه مخالفتی به عمل نمیآید و حتی خود شما دائم به تبریک گفتن عمر در غدیرخم اشاره میکنید (که خطاب به علی گفته: يا ابا الحسن! تبريك، تبريك! از اين به بعد تو مولاي من و مولاي هر زن و مرد مؤمني گرديدي.) شما بسیاری از صحابه را دارای نفاق میدانید و حتی دشمنی ایشان با حضرت علی و پیامبرص را بخاطر همان مسئله خلافت میدانید. خوب طبق این عقاید ضاله پس چرا ایشان در غدیر خم مخالفتی نکردهاند و همین امر نشان میدهد که در غدیر موضوع خلافت مطرح نبوده است و چنانچه ایشان در برابر سخن نبی اکرمص عصبانی میشدند و عکس العمل نشان میدادند و مخالفت میکردند، ما میگفتیم پس لابد همان موضوع خلافت مطرح بوده که ایشان ناراضی شدهاند، ولی وقتی ما میبینیم عمر بن خطاب که از نظر شما دشمن درجه یک خلافت و اهل بیت بوده است میآید و به علی تبریک میگوید، پس مطمئن میشویم که ادعای شما باطل اندر باطل است و چطور به زعم شما همین عمر در لحظات آخر زندگی پیامبرص میآید و با مکتوب شدن جانشینی علی مخالفت میکند، ولی از آن طرف در غدیرخم تبریک میگوید؟! چرا در غدیرخم مخالفت نمیکند؟! آیا تا کنون مذهبی به این مسخرگی دیده بودید؟
پاسخ به شبهه: سبب واقعه غدیرخم
جناب قزوینی در برنامه مورخ 3/9/1389 ساعت22 در شبکه ولایت، ماجرای اختلاف و درگیری حضرت علی با خالد و بریده را در اعزام ایشان به یمن و شکایات مطرح شده علیه علی نزد پیامبرص را مربوط به حجه الوداع و غدیرخم ندانستند، بلکه باز طبق معمول بصورت گزینشی عمل کرده و از میان روایات مطرح شده، بصورت دلخواه انتخاب نمودند که این حادثه مربوط به قبل از واقعه غدیرخم بوده است. حدود یکسال قبل (10 ماه) یا دو سال و در سال هشتم هجری بوده و به کتبی از اهل سنت اشاره نمودند. در صورتیکه علمای اهل سنت، اقوال و روایات مختلف را ذکر کردهاند و قول ارجح را مربوط به همان حجه الوداع و غدیرخم دانستهاند. سوال ما این است که چرا در بررسی و تحقیقات خود به جمیع روایات نگاه نمیکنید؟ و چرا قول برتر و اقوال متواتر سیره نویسان را در نظر نمیآورید؟ تواریخ معتبر و سیره نویسان، بیشترین ذکر این حادثه را مربوط به همان سال دهم هجری دانستهاند، از جمله: تاریخ طبری (3/149) سیرة ابن هشام (4/250) مراجعه شود و بخاری بابی در این زمینه در صحیح خود منعقد ساخته است و میگوید: (ارسال شدن علی بن ابی طالب و خالد بن ولید به یمن در حجه الوداع)و ابن کثیر در البداية والنهاية (5/208-209) (5/104) همچون بخاری بابی در این زمینه منعقد ساخته است به (تاریخ طبری) (3/131-132)، (السیرة النبویة) ابن هشام (4/294-250) ذهبی (ص690-691)، ابنحجر هيثمي (متوفاي974 هجري) در كتاب الصواعق المحرقة و بيهقي صاحب كتاب دلائل النبوة و غیره....، مراجعه شود. ابن کثیر در تاریخ خود آن را ذکر کرده و در بارة این حدیث و بیان کلمات صحیح و کلمات ضعیف آن در شش صفحه به طور فراگیر سخن گفته است، محمد بن اسحاق وقتیکه حجه الوداع را بیان میکند، با سند خودش از یحیی بن عبدالله بن عبدالرحمن بن أبی عمره از یزید بن طلحه بن یزید بن رکانه آن را روایت میکند. ابن اسحاق از عبد الله بن عبد الرحمن بن معمر بن حزم، و او از سلیمان بن محمد بن کعب بن عجره، و او از عمة خود زینب بنت کعب - که همسر ابوسعید خدری بود- و او از ابوسعید خدری روایت میکند. و امام احمد از طریق محمد بن اسحاق روایت میکند. امام احمد از فضل بن دکین، و او از ابن ابی غنیه، و او از حکم، و او از سعید بن جبیر، و او از ابن عباس، و او از بریده روایت میکند و به همین صورت، نسائی این حدیث را از ابوداود حرانی، و از او ابونعیم فضل بن دکین، و او از عبدالملک بن ابی غنیه روایت کرده است و این سند خوب و قوی است و راویان آن همه ثقه هستند (البداية والنهاية) (3/204). حتی علمای شیعه نیز به این امر اشاره دارند، همچون علامه اميني که از «بريده» چنين روايت کرده است: «عن بريده قال: غزوت مع علي اليمن، فرأيت منه جفوﺓ فلما قدمت على رسول اللهص ذکرت علياً بشيئ ينقصه، فرأيت وجه رسول اللهص يتغير، فقال: يا بريدة! ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قلت: بلى يا رسول الله! قال: من کنت مولاه، فهذا على مولاه، یعنی: با علي رهسپار يمن شدم و در اين سفر از او تندي ديدم، چون نزد رسول اللهصآمدم، علي را به بدي ياد کردم و از او انتقام نمودم، ديدم که چهرة پيامبرص دگرگون شد و فرمود: اي بريده! آيا من به مؤمنين از خودشان سزاوارتر نيستم؟ عرض کردم: آري، اي رسول خدا، فرمود: هر کس من مولاي اويم، علي نيز مولاي اوست (الغدير، علامه اميني، ج۱، ص۳۸۴، چاپ سوم) . ابوالفتوح رازی مینویسد: ایشان (عدهای از حاضران در حجه الوداع) شکایت علی را با رسولص کردند از آنچه در دلشان بود. رسول خداص فرمود: علی صواب کرد و چون آنان از کینه و بددلی نسبت به علی خود داری نکردند، رسول اللهص به خبر برآمد و طی خطبهای فرمود: (ارفعوا السنتکم عن علی فانه خشن فی ذات الله غیرمداهن فی دینه) یعنی: زبانتان از علی کوتاه کنید که مرد درشتی است در ایمان به ذات خدا و در دین خدا مداهنه نکند. مردمان چون خشم رسول و مبالغه او بدیدند زبان کوتاه کردند. چون رسولص حج بگذارد و برگشت در راه به جایی رسید که آن را غدیرخم گویند، خطبهای بلیغ برای مردم خواند و تمام احکام خدا را که قبلا به مردم رسانیده بود دوباره بازگو و تاکید کرد و در آن خطبه حدیث: «من کنت مولاه فهذا علي مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه» برای رفع کدورت و غرض و ایجاد محبت او در قلب مسلمانان بیان فرمود. (تفسیر ابوالفتوح سوره مائده ص 191) و در تفسير روح الجنان، ابو الفتوح رازي، به تصحيح علي اکبر غفاري، ج۴، ص۲۷۵ و ۲۷۶ و مجالس المؤمنين، قاضي نورالله شوشتري، ج۱، ص43 آمده که: تواريخ آوردهاند که علي بريدة اسلمي را برای آنها گماشت و امور تحت مراقبت او قرار داد و خود با سرعت بيشتر روانه مکه شد. یا ذکر شده که همراهان علي فرصت را غنيمت شمردند و قبل از رسيدن به مکه از بريده خواستند تا آنچه را که علي براي ايشان برآورده نساخته بود بر آورده سازد و اجازه دهد تا از شتران بيت المال استفاده کنند، او خواسته آنان را پذيرفت و علاوه بر آن به هرکدام از آنها يک دست لباس فاخر حلههاي يماني از غنايم تقسيم نشده، بخشيد. زماني که اين افراد به مکه رسيدند، پيامبرص علي را به سراغشان فرستاد و همين که علي به ميان آنان برگشت و ديد که از شتران و لباسهای غنيمتي استفاده کردهاند، خشمگين شد و همانگونه که عادتش بود، بريده و سايرين را به خاطر استفاده و تصرف در اموال بيت المال با قاطعيت تمام مورد عتاب و مؤاخذه و بر اساس برخي از روايات مورد ضرب و شتم قرار داد (منبع: مرجع قبلی) شيخ مفيد در کتاب «الارشاد» ميگويد: «فما دخلوا مکة کثرت شکاويهم من أميرالمؤمنين، وأمر رسول اللهص مناديا فنادى في الناس: ارفعوا ألسنتکم عن علي بن أبيطالب فهو خشن في ذات الله عزوجل غير مداهن في دينه» (الإرشاد، شيخ مفيد، ص۱۶۱- تفسير روح الجنان، أبوالفتوح رازي، ذيل آية: ﴿ ...﴾ یعنی: همين که همراهان حضرت علي وارد مکه شدند و شکاياتشان از اميرالمؤمنين بالا گرفت، پيامبرص کسي را فرستاد تا در بين مردم اعلام کند که زبانهايتان را از علي کوتاه کنيد، زيرا او در کار خدا سختگير است و در دين او هرگز کوتاهي و سستي نميکند. شيخ مفيد و أبو الفتح رازي آوردهاند که بريده و ساير شاکيان قبل از ملاقات رسول خداص در باره علي نزد مردم بدگويي کردند و سخنان ايشان بر بسياري از مردمي که هنوز علي را به درستي نميشناختند، تأثير منفي بر جا گذاشت. و همچنین دکتر محمد جواد مشکور در کتاب تاریخ شیعه و فرقههای اسلام صفحه 4 تا 6 به این موضوع تصریح کرده است. (گاهی نیز به دوبار ارسال حضرت علی به یمن اشاره میشود که البته منبع معتبری نیست تا به آن استناد کنند مگر آنچه ابن هشام در (السیرة النبویة) (4/290) ذکر کرده است و میگوید: و غزوه علی در یمن که دو بار انجام داده است و بعد از آن ارسال او را در سال دهم بعد از خالد بن ولید ذکر نموده است و ابن هشام در ص (249-250) با سایر اهل علم آن را مربوط به سال دهم دانسته است و در بارة دوبار ارسال شدن علی به یمن جز ابن سعد کسی با وی موافق نبوده و او مانند هشام آن را در مسند خود ذکر نکرده و فقط یکبار (سال دهم) را ذکر کرده است و نگفته است که بار اول در چه سالی اتفاق افتاده است.) پس نتیجه میگیریم که ماجرای درگیری بین حضرت علی و سپاه یمن و سخن پیامبر (من کنت مولاه فهذا علي مولاه) قطعا مربوط به سال دهم هجری بوده و هیچ ربطی به خلافت و تعیین جانشین نداشته و ندارد. جناب قزوینی تلاش فراوانی نموده تا این قضیه را رد کند و دلایل خود را بدینصورت (تلخیص شده) ارائه میدهد که: (علي عليه السلام سه سفر به يمن داشته است، سفر اول به عنوان داعياً إلي الإسلام، اهل يمن را دعوت كنند به اسلام يا رفتهاند غازياً يعني براي جنگ و اعلام اينكه يا اسلام يا جزيه يا جنگ. در اين باره روايات متعدد داريم از جمله محمد بن مسلم بخاري متوفاي256 هجري در كتاب صحيح بخاري اين جريان را مفصل آورده است كه اميرالمومنين به دستور پيغمبرص به يمن رفتند داعياً الي الاسلام. سفر دوميكه علي رفته به يمن براي قضاوت بود،. سفر سوم: براي جمعآوري بيت المال، زکات و صدقات.) جالب است که جناب قزوینی به همین روایت گزینش شده خودش هم ایراد میگیرد و میگوید: داستانش به طور مفصل در تاريخ طبري، تاريخ ابناثير، سيره ابنهشام آمده است كه: اميرالمؤمنين غنائم را بين قبائل تقسيم كرد، ده كنيز به قبيله آل ابيطالب رسيد، بعد آنها را تقسيم كرد و بالاخره يك كنيز خيلي زيبا در قرعه به نام علي افتاد ـ البته اين را اينها دارند نقل ميكنند كه ما زير بار اين چنين قضيهاي نميرويم چون ما معتقد هستيم و روايات متعدد داريم بر اين كه: إنّ الله حرّم نساء العالَم على عليٍّ ما دامت فاطمة حيّةً، ماداميكه فاطمه زهرا در قيد حيات بود تمام زنان عالم بر اميرالمؤمنين حرام بوده است. ولي اينها ميگويند: اين كنيز زيبا به علي افتاد و حضرت تصرف هم كرد. باید بگوییم که اگر جناب قزوینی خجالت نمیکشید بطور کلی تمام قضیه شکایات مطرح شده علیه حضرت علی را نفی مینمود تا خیال همه را راحت کند و اما جناب قزوینی جریان شکایت بریده را مربوط به مدینه و 10 ماه قبل از حجه الوداع دانسته که در آن بريده ميگويد: دخلت المسجد و رسول الله صلى الله عليه و سلّم في منزله وناسٌ من أصحابه على بابه فقالوا ما الخبر يا بريدة؟ فقلت: خير فتح الله على المسلمين فقالوا ما أقدم؟ قال: جارية أخذها عليّ من الخمس فجئت لأخبر النبي صلى الله عليه و سلّم قالوا: فأخبره فإنّه يسقطه من عين رسول الله. وارد مسجد شدم كه رسول خدا در منزل خود بودند در حاليكه عدهاي از ياران آن حضرت هم در مقابل در مسجد بودند. گفتند: بريده از يمن چه خبر داري؟ گفتم: خبر خوش دارم، خداوند عالم پيروزي و فتح نصيب مسلمانان كرده است. گفتند: تو براي چه جلوتر از سپاه آمدهاي؟ علي كنيزي را از غنائم گرفته و تصرف كرده، آمدهام كه به پيغمبر خبر دهم. گفتند: بريده برو و حتماً اين خبر را به پيغمبر بده كه اين كار باعث ميشود كه علي از چشم پيغمبر بيفتد. اما سند اين قضيهاي كه جناب قزوینی به آن استناد جسته است: [معجم أوسط طبراني، ج6 ، ص163 و معجم كبير طبراني، ج18، ص128 و مستدرك حاكم نيشابوري، ج3 ، ص110] كه ميگويد: هذا حديث صحيح علي شرط مسلم. سپس اشاره میکند که اينها از علي شكايت كردند و پيغمبر اين گونه فرمود.... (آقاي حاكم نيشابوري در مستدرك، ج3 ، ص110 ميگويد: هذا حديث صحيح علي شرط مسلم. در روايات صحيح اهل سنت از جمله احمد بن حنبل در مسند خود دارد كه: و هو ولي كلّ مؤمن بعدي، علي بعد از من ولي و سر پرست تمام مسلمين است.) در پاسخ به جناب قزوینی باید اسناد منابع مورد نظر را بررسی کنیم. در حدیث عمران بن حصین و بریده نمونههای زیادی از اضافات شیعه خواهیم یافت و اما در ابتدا، حدیث عمران بن حصین: امام احمد (4/437-438)، ترمذی (4/325-326)،حاکم (3/110-111)، نسائی (خصائص علی) (ص 45) و ابن ابی شیبه (12/79) آن را از طریق جعفر بن سلیمان ضبعی از یزید الرشک از مطرف بن عبدالله از عمران بن حصین روایت نمودهاند و حاکم گفته است: بر شرط مسلم صحیح است، ولی ذهبی آن را نپذیرفته و چیزی در باره آن نگفته است و اصل این جریان صحیح و به ثبوت رسیده است، ولیکن عبارت حدیث عمران بن حصین دارای نکاتی است که مانع استدلال به آن میگردد و اینکه میگوید: (علی ولی هر مؤمنی است) صحیح و به ثبوت رسیده است، ولی نکات آن عبارت است از این که او ولی هر مؤمنی بعد از من است و لفظ (بعدی) به ثبوت نرسیده است و صحیح نبوده و قابل احتجاج نیست و تنها جعفر آن را روایت نموده و او اگر چه صادق است اما شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست و حافظ در (التهذیب) به نقل از امام احمد در باره وی میگوید: (او به تشیّع تمایل داشته و احادیثی در فضیلت علی بیان میکرد و اهل بصره در باره علی غلو و افراط مینمایند، لذا ترمذی علیرغم آسانگیری در حدیث، آن را غریب میداند و ذهبی در المیزان اين حدیث را در شمار احادیث منکر به شمار آورده است و در حدیث بریده تبیین خواهیم نمود که هیچ کس در زیارت (روایت) جز اجلح کندی راوی حدیث بریده فردی از حدیث جعفر متابعت ننموده است و او نیز مانند جعفر شیعی است و به طور یقین میدانیم این روایت (بعدی) جز از طریق دو فرد شیعی روایت نشده است. و اما حدیث بریده: پیامبرص دو بعثه (جماعت) به یمن فرستاد، بر یکی علی ابن ابی طالب و بر دیگری خالد بن ولید امیر نمود و فرمود: اگر هر دو جماعت با هم بودید و با هم اجتماع نمودند. پس علی بر مردم (سپاه) امیر باشد، و چون از هم جدا گردید پس هر کدام از شما بر سپاه خود (امیر) باشد. و میگوید: با قوم بنی زید از یمن برخورد نمودیم و به جنگ پرداختیم، و مسلمانان بر مشرکین غلبه نمودند و جنگجویان را کشتیم و کودکان و زنان را اسیر نمودیم، و علی از میان زنان اسیر شده، یکی را برای خود انتخاب نمود، بریده میگوید: خالد همراه من نامهای برای رسول خدا فرستاد و تا او را از جریان آگاه سازد و چون نزد پیامبرص بیامدم نامه را به وی دادم، نامه بر وی خوانده شد، دیدم علامت ناراحتی در چهره وی هویدا گردید و گفتم ای رسول خدا این محل پناه است، مرا همراه مردی ارسال نمودی و مرا دستور دادی تا از امر او پیروی نمایم و به رسالت محولهام عمل نمودم، رسول خداص فرمود: در باره علی چیزی نگوئید و او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست. امام احمد (5/365) آن را با همین عبارت از طریق اجلح کندی از عبدالله ابن بریده از پدرش بریده روایت نموده است و (ضعف) آن اجلح است و او مانند جعفر شیعی است. و در اینگونه موارد در روایات منفرد قابل استدلال نیست. و هدف از انفراد از میان کسانی است که روایاتشان پذیرفتنی است، اما متروک الحدیثها یا ناشناختهها یا ضعفاء از قبیل ابو بلج (در حدیثی از ابن عباس) در اینگونه زیادت هرگز مورد متابعت قرار نمیگیرند، زیرا این افراد خود از درجه اعتبار ساقط میباشند. و با این وجود اجلح ضعیف (الحدیث) است و حافظ در شرح حال اجلح در التهذیب به نقل از امام احمد میگوید: اجلح حدیث منکر روایت نموده است. باید گفت که نکته در این حدیث همان زیادت کلمه بعدی در حدیث است و ابن کثیر (البداية والنهاية) (7/343) این زیادت را رد نموده و میگوید: (این کلمه منکر است و اجلح شیعی است و در روایت انفرادی در اینگونه موارد قابل استدلال نیست و کسی از او متابعت نموده که از او ضعیف الحدیثتر است. (گویا به روایت ابو بلج برای حدیث سابقی از ابن عباس اشاره مینماید. و مبارکفوری در (شرح الترمذی) (4/325-326) این لفظ را رد و آن را برای همان سبب انکار نموده است، ذکر این قصه از طریق کسانی غیر از دو نفر شیعی (اجلح و جعفر) بیانگر این مدعاست که در عبارت و لفظ روایت کلمه بعدی نیست.) و طرق دیگر عبارتند از، اول: ربیع از اعمش از سعد بن عبیده از ابن بریده از پدرش نزد امام احمد (5/358) روایت گردیده است. دوم: از رَوح از علی بن سرید از عبدالله بن بریده از پدرش، نزد امام احمد (5/350-351) و سایر طریقهای دیگر آن که این روایت در آنها ذکر شده، در هیچ کدام از آنها کلمه بعدی وجود ندارد و این کلمه منکر و مردود است، بلکه ابن تیمیه در (المنهاج) به موضوع بودن آن حکم نموده است – نگاه کنید به: (مختصر المنهاج ص311) باید گفت که در حدیث نکات دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از اینکه میگوید: «إذا التقيم فعلیّ علی الناس وإن افترقتما فکل واحد منکما علی جنده» و این عبارت با آنچه در (صحیح البخاری) (5/206-207) از حدیث بزاز به ثبت رسیده در مخالفت میباشد، که بزاز میگوید: پیامبرص مرا همراه خالد بن ولید به یمن فرستاد، میگوید: سپس علی را به جای وی بفرستاد و گفت نزد اصحاب خالد بروید هر آنکه خواست همراهت بیاید پس همراهت آمده و هر آنکه خواست بپذیرد و این صریح است در اینکه علی بدَل و به جای خالد رفته است و بر او امیر نبوده است و روایت بخاری به طور یقین از روایت اجلح صحیحتر است و آنچه از روایت بخاری نقل شد، جریر طبری (تاریخ) (3/31-132) ذهبی (تاریخ الإسلام) قسمت (المغازی) (ص 690-691) نیز آن را پذیرفته و ترجیح دادهاند و روایت اجلح کندی با سایر روایتیکه قبلاً در این زمینه مورد اشاره قرار دادیم در تعارض است و مشخص است که در کتب تاریخی و روایی هر چیزی پیدا میشود و باید اخبار صحیح و متواتر و معتبر را مورد استناد قرار داد نه اینکه فقط به دنبال توجیه و به کرسی نشاندن عقاید خود باشیم. در کتب شیعه نیز از بحارالأنوار مجلسی گرفته تا کتب اصلی ایشان همچون کافی و من لایحضره الفقیه، عبارات و احادیث جعلی و حتی ضد شیعی فراوانی وجود دارند که مراجع شیعه آنها را قبول نمیکنند، ولی در اینجا خودشان میآیند و بصورت گزینشی عمل میکنند. جناب قزوینی ساعتها وقت صرف میکند (به قول خودشان بیش از دویست ساعت) تا از بین روایات ارسال شدن علی به یمن آنچه را که باب میلش است پیدا کند!! آری، اصولا مدعیان تشیع با احادیث و سنت قطعی و متواتر کاری ندارند و همیشه به دنبال موارد استثنایی هستند. در سنت قطعی و متواتر هر نماز در وقت خود و بطور جداگانه خوانده میشده است، ولی شیعه میگردد دنبال حدیثی که در فلان جا نمازها به هم چسبانده شدهاند و این میشود سنت همه روزه برای شیعه!! در سنت متواتر و قطعی، کسی برای مرگ کسی دیگر سیاهپوش نمیشده است، ولی شیعه میگردد و یک روایت را بیرون میکشد که فلانی در یک جا سیاهپوش شده است و این میشود سنت هر ساله و هر روزه برای شیعیان جهت عزاداری!! یا در یک جا شخصی از روی احساسی بشری برای مرگ عزیزی گریهاش گرفته و این میشود سنت هر ساله برای شیعیان تا بخاطر حسین گریه کنند و حتی بر سر و روی خود بکوبند!!! آری، شیعه تنها دنبال استثناء است نه موارد قطعی و متواتر. کتب حدیث معتبر اهل سنت صحیح بخاری و مسلم هستند و در میان تواریخ نیز سیره ابن هشام است و در کتب دیگری نیز ذکر واقعه غدیر آمده که به آنها اشاره شد. ولی مدعیان تشیع میروند به دنبال روایاتیکه مبادا عقایدشان را زیر سوال ببرد. کسی نیست بگوید اگر امامت و اصول دینی به این مهمیکه از نبوت هم بالاتر است صحت داشت، پس چرا برای اثبات آن اینقدر زحمت کشیدن لازم است؟ چرا اینقدر باید در میان متون و لابه لای کتب، پیچ و تاب بخورید تا آن را به اثبات برسانید؟ همین نشان میدهد که ادعای شما کذب و پوشالی است. (و چنانچه بگویید که این بخاطر شبهه افکنی دشمنان و وهابیون علیه ماست، باید گفت چرا این دشمنان نمیتوانند در سایر اصول دینی همچون توحید و معاد و نبوت شبهه افکنی کنند؟ چون اصول مهم در قرآن و سنت بطور صریح و متواتر ابلاغ شدهاند تا کسی نتواند بهانه بتراشد ولی اصل مورد نظر شما اینگونه نیست، پس اصل نیست و تنها ادعاست).
پاسخ به شبهه: کتاب الإمامة والسياسة، منسوب به ابن قتیبه دینوری
جناب قزوینی در مناظرات خود، دائم به مطالب کتاب الإمامة والسياسة ابن قتیبه دینوری استناد میکند در صورتیکه طبق شواهد و دلایل بسیاری مشخص شده که این کتاب متعلق به ابن قتیبه نیست، ولی باز ایشان به روی مبارک خویش نمیآورند و دو باره به مطالب این کتاب استناد میکنند، دلایلی که تعلق این کتاب به ابن قتیبه را رد میکند: اول: کسانیکه زندگینامه ابن قتیبه را ذکر کردهاند آن را در میان آثار او ذکر نکردند، اما قاضی ابوعبدالله توزی معروف به ابن شباط در فصل دوم از باب چهل و سوم در کتاب (صلة السماء) از آن نقل نموده است، دوم: کتاب بیانگر این است که نگارنده آن در دمشق بوده است و حال ابن قتیبه از بغداد جز به دينور بیرون نرفته است، سوم: کتاب مذکور از ابولیلی روایت میکند و ابولیلی سال (5148) شصت و پنج سال قبل از ابن قتیبه در کوفه قاضی بوده است، چهارم: مؤلف الإمامة والسياسة فتح اندلس را از زنی نقل کرده که خود او را دیده است و حال فتح اندلس 120 سال قبل از تولد ابن قتیبه بوده است، پنجم: نگارنده کتاب فتح مراکش توسط موسیبن نصیر را ذکر مینماید، در حالیکه این شهر توسط یوسفبن تاشفین پادشاه مرابطین در سال 455 ه بنا شده است و ابن قتیبه در سال 276 ه وفات نموده است. ششم: هيچ يك از نويسندگانِ شرح حال عبدلله بن مسلم بن قتيبه، در فهرست تصانيف وي نام كتاب الإمامة والسياسة را ذكر نكردهاند كه از آنجمله ميتوان به كتابهاي ذيل اشاره كرد: وفيات الأعيان (وفيات الاعيان ، ج3، ص: 42-43، شماره شرح حال: 328، دار صادر بيروت) تأليف شمس الدين احمد بن خلكان (متوفي 681 هـ.ق) بغية الوعاة في طبقات اللغويين و النحاة (ج2، ص: 63-64، شماره شرح حال 1444، المکتبة العصرية، تحقيق: محمد ابو الفضل ابراهيم) تأليف جلالالدين، عبدالرحمن سيوطي (متوفي 911 هـ.ق) الوافي بالوفيات (صفدي، الوافي بالوفيات، ج 17، ص: 607-609، شماره شرح حال: 516، دار النشر فراوز شتاينر بفيسبادن، 1411هـ 1991م) تأليف صلاح الدين بن أيبك صفدي (متوفي 764 هـ.ق) تاريخ بغداد (بغدادي، خطيب، تاريخ بغداد، ج 10، ص: 170، شماره شرح حال: 5309، المکتبة السلفية) تأليف ابوبكر، احمد بن علي بغدادي متوفي (463هـ.ق) دكتر يوسف علي طويل، محقق و پژوهشگر كتاب عيون الأخبار در مقدمه كتاب مذكور ميگويد: علما در انتساب كتاب الإمامة والسياسة ترديد دارند و دليلشان آن است كه هيچ يك از مؤرخان و نويسندگان مشهور در فهرست تصانيف ابن قتيبه كتاب الإمامة والسياسة را ذكر نكردهاند (ابن قتيبه، عيون الأخبار، مقدمه ص: 33، دار الکتب العلمية، 1406هـ 1985م) هفتم: دوزي DOZY ـ معتقد است كه الإمامة والسياسة نه قديمي است و نه صحيح، زيرا حاوي اشتباهات تاريخي و روايات خيالي و غير معقول است. از اين رو انتساب چنين تصنيف ضعيفي به ابن قتيبه ممكن نيست. خاورشناس معروف هاماكر ميگويد و دوزي نيز با او موافق است كه اين كتاب و كتابهاي تاريخي امثال آن كه جنبه حماسي دارند و در ايام جنگهاي صليبي براي انگيختن حماسه در روح مسلمانان تأليف شدهاند تا آنان را متوجه قهرمانيهاي اجدادشان سازند. (ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاريخ دولت اسلامي در اندلس، ج 1، ص: 21، ترجمه: عبد الحميد آيتي، چاپ اول، زمستان 1366، چاپ موسسه کيهان) هشتم: مستشرق معروف بروكلمان Brakeman ميگويد: كتابالإمامة والسياسة را به ابن قتيبه نسبت دادهاند. در حاليكه دي گوي DEGEIE ميگويد: كتاب الامامه و السياسه در مصر يا در مغرب و در زمان ابن قتيبه تصنيف شده است و قسمتي از آن كتاب از تاريخ ابنحبيب مأخوذ شده است. (تاريخ الأدب العربي، ج:2، ص220) و در دائرة المعارف الإسلامية نيز آمده است: اين كتاب را به ابن قتيبه نسبت دادهاند در حاليكه دي گوي DE GEIE ترجيح ميدهد كه مصنف آن مردي مصري يا مغربي و معاصر ابن قتيبه بوده است. (الشنتاوي، احمد، زکي خورشيد، ابراهيم، دائرة المعارف الإسلامية (1/262) دارالمعرفة بيروت) و جالبتر از همه آنكه نويسندگان دائرة المعارف بزرگ اسلاميكه به كوشش 227 نفر از محققان و اساتيد بنام كشورمان گردآوريشده است در فهرست تصانيف ابن قتيبه چنين مرقوم ميدارند: كتابهايي كه انتسابشان به ابن قتيبه قطعاً يا به احتمال قوي مردود است: 1ـ الألفاظ المغربة بالألقاب المعربة، كه نسخهاي از آن در جامعه القرويين فاس موجود است، (كوكنت، همان 162) 2ـ الإمامة والسياسة كه بارها به چاپ رسيده، از جمله در 1957 م در قاهره و نيز در 1985 م به كوشش طه محمد زيني. (دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، ص: 459، چاپ اول تهران 1369 شمسي) لذا نميتوان نظرات متعدد پژوهشگران را بخاطر نقل نام كتاب الإمامة والسياسة در معجم المطبوعات العربية و المعربة كه يوسف اليانسركيس (محققان و نويسندگان مقالهي دردانهي کوثر و يورش به خانه وحي نام يوسف اليان سرکيس را اشتباها الياس سرکيس نقل کردهاند) در آن فهرست كتابهاي چاپ شده عربي و عجمي را نام برده و در بارهي كتاب مزبور هيچ گونه اظهار نظري نكرده (ر.ک. سرکيس، يوسف اليان، معجم المطوعات العربية والمعربة، ج1، ص: 212-211 مکتبة الثقافة الدينية) مردود دانست كه در آن صورت ما نيز گرفتار احساسات و تعصب شدهايم. و در حقيقت انگيزهي واقعي در تأليف كتابالإمامة والسياسة آن است كه محمد عزه دروزه، دانشمند معاصر مصري ميگويد: تأثير عقايد شيعه هاشمي علوي و عباسي در بيشتر روايات الإمامة والسياسة آشكارا به چشم ميخورد. و به احتمال قوي اين روايات نتيجه تضاد و رقابتي است كه پس از خلفاي راشدين ميان امويان و هاشميان پديد آمده است و گرنه فاطمه وعلي (رضيالله عنهما) با ايمان تر، منزّهتر و خردمند از آن بودهاند كه بر خلاف مصالح مسلمانان به پا خيزند و عمر بزرگتر وخوددارتر از آن است كه به سوزاندن خانه فاطمه (رضيالله عنها) دست يازد. (دروزه، محمد عزة، تاريخ العرب في الإسلام، ص: 21، بيروت المکتبة المصرية) جالب است که شما مراجع رافضی برخی از مطالب این کتاب را قبول ندارید و فقط آنجاهاییکه با سلایق شما منطبق است را قبول دارید، مطالبی مانند افسانه مسخره عشق یزید به ارنب و اینکه امام حسین زودتر او را میگیرد و یزید کینه امام را به دل میگیرد و.... معلوم است نویسنده مجهول این کتاب به افسانه سراییهای عجیب و غریب و محیرالعقول علاقه داشته که جریان حمله به خانه حضرت فاطمه را هم تحت تاثیر اندیشههای غالیان در آن آورده است....
پاسخ به شبهه: استدلال به سخنان انصار در سقیفه!
سوال زیر در جلد اول کتاب سرخاب و سفیدآب مطرح شده است، بدینصورت:
در خطبه 67 نهج البلاغه آمده که حضرت علی در مورد ماجرای سقیفه از یارانش ميپرسد که انصار در سقیفه چه گفتند؟ و آنها پاسخ ميدهند که انصار گفتند: زمامداری از ما و رهبری از شما مهاجرین انتخاب گردد پس حضرت علی فرمود: چرا با آنها به این سخن رسول خدا استدلال نکردید که آن حضرت در باره انصار سفارش فرمود: با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید و در اين هنگام یارانش از حضرت علي پرسیدند: چگونه این سخن آنها را از زمامداری و خلافت دور میکرد كه حضرت علی در پاسخ ميگويد: اگر زمامداری و حکومت در آنان بود سفارش کردن در مورد آنها معنایی نداشت.
حال ما در اینجا طبق گفته خود حضرت علی میگوئیم: اگر خلافت فقط منحصر به اهل بیت پیامبرص بوده است پس چرا اینقدر پیامبرص در مورد اهل بیت سفارش میکرده است (شیعه نیز دائم به این سفارشات اشاره دارد) اگر خلافت در بین اهل بیت میبود سفارش مکرر در مورد آنها معنایی نداشت، و به طور مثال ممکن بود مردم در غدیر خم یا جاهایی که شیعه معتقد است علی به عنوان خلیفه بلافصل معرفی میشده است به پیامبرص بگویند: تو میبایست سفارش ما را به علی بکنی نه سفارش او را به ما، چونكه او پس از تو خلیفه و حاکم بر ما خواهد شد و بايد مراقب ما باشد. پس طبق این سخن حضرت علی نتیجه میگیریم که دستوری از سوی خداوند یا پیامبرص مبني بر خلافت در اهل بیت نبوده است، و شما نیز نمیتوانید سخن حضرت علی را قبول نکنید. در اين مورد نيز شيعه جوابي ندارد.
و اما جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت در تاریخ11/5/1389 هجری شمسی حدود ساعت 20 برنامهای داشتند که به تلفن بینندگان و شبهات مطرح شده پاسخ میدادند، شخصی در این برنامه تلفن کرد و سوال فوق را از ایشان پرسید و جناب قزوینی همان هذیان و پاسخهای مسخره همیشگی را دادند بدینصورت که در مورد انصار گفته شده با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید و چنین چیزی که در مورد اهل بیت گفته نشده!!!
سوال ما واضح بوده و صحبت از سفارش در مورد انصار است، خود حضرت علی فرموده: اگر زمامداری و حکومت در آنان بود سفارش کردن در مورد آنها معنایی نداشت. خواننده دقت کند که حضرت علی زمامداری را گفته و سپس بطور صریح به سفارش در مورد ایشان اشاره دارد یعنی در واقع خود حضرت علی جمله با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید را به سفارش کردن معنا نموده است و آن را نوعی سفارش دانستهاند و سوال ما نیز همین است که بنابر این طبق همین سخن حضرت علی پس اگر زمامداری در اهل بیت بود سفارشات دائم پیامبرص در مورد ایشان معنا نداشت، پس سوال تنها در مورد سفارشات پیامبرص در مورد ایشان است، آیا شما این جمله پیامبرص در مورد انصار را سفارش میدانید یا خیر؟ خود حضرت علی در این خطبه آن را سفارش دانسته است، حال جناب قزوینی میگوید: نخیر در مورد اهل بیت که چنین جملهای نیامده!! و در واقع کاری با بحث سفارش و سوال ما نداشته و اصلا رفته سر موضوعی دیگر و البته دلیل آن کاملا روشن است، چون سوال ما جوابی نداشته است.
پاسخ به شبهه: تنازع با اولی الأمر
جناب قزوینی در شبکه ماهوارهای ولایت در تاریخ11/5/1389 هجری شمسی حدود ساعت 20 برنامهای داشتند که به تلفن بینندگان و شبهات مطرح شده پاسخ میدادند و شخصی تلفن کرده و در مورد آیه59 سوره نساء سوال کردند که پس چگونه است که در انتهای آیه به تنازع با اولی الامر اشاره شده ﴿ ﴾ و مگر میشود با امام معصوم مخالفت کرد؟ جناب قزوینی نیز در پاسخ، مطالبی بیسر و ته ارائه دادند همچون اینکه چه بسا این تنازع با اولی الأمر و معصوم بر سر همان موضوع خلافت او میباشد!!! در پاسخ میگویم: در سوره نساء آیه 59 آمده: ﴿ ﴾، «ای اهل ایمان اطاعت کنید از فرمان خدا و اطاعت کنید از فرمان رسول خدا و فرماندارانتان، و چون در چیزی کارتان به گفتگو و نزاع کشد به حکم خدا (قرآن) و رسول (سنت) باز گردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید این کار (رجوع به حکم خدا و رسول) برای شما بهتر و خوش عاقبتتر خواهد بود». مراجع رافضی، اولی الامر را در حقیقت همان امام معصوم و من عندالله میدانند، سوال اینجاست که کلمه منکم در آیه چیست؟ چون منکم یعنی از خودتان، یعنی اولی الامر و حاکمی از خودتان و این با عقیده شیعیان در تضاد است و طبق این عقیده باید مثلا من اهل بیت نبی میآمد نه منکم، چون همه که امام و معصوم نیستند و اصلا خودتان یعنی ما و بقیه مردم عادی و مشخص است که مردم عادی با امامان خارق العاده شیعه تفاوتی از زمین تا آسمان دارند، خلقت ما از خاک است ولی خلقت امامان از نور است!! ما معصوم نیستیم در صورتیکه امامان معصوم از ذرهای سهو و خطا هستند!! ما کرامات یا معجزهای نداریم ولی از هر انگشت امامان اعمال خارق العادهای بیرون میآید!! در ضمن معنای منکم با توجه به آیات دیگر روشن میشود، در سوره انفال آیه75 آمده: ﴿ ...﴾، «و كسانيكه بعدا ايمان آورده و هجرت نموده و همراه شما جهاد كردهاند اينان از زمره شمايند (پس نگفته فقط اهل بیت یا فقط علی و فرزندانش جزء منکم میشوند)، در انتهای آیه59 سوره نساء آمده که چون در چیزی کارتان به گفتگو و نزاع کشید به حکم خدا و رسول بازگردید، سوال اینجاست که مگر کسی حق دارد با امامی که معصوم از خطا است نزاع کند؟ مگر سخن امامان معصوم همچون وحی نیست؟ پس چگونه میتوان با ایشان نزاع داشت؟ در آیه باید چنین میآمد که هرچه امام معصوم گفت فوری اطاعت کنید، همانطور که در مورد پیامبرص همینگونه آمده است و امر به اطاعت او شده است و آیا در جایی به مخالفت و نزاع با پیغمبر اسلام اشاره شده و این امر را عادی شمرده یا برعکس از آن نهی نیز شده است؟ اصلا شان نزول این آیه بخاطر تنازع با فرمانده است، اطاعت از خدا و رسول که از اول تا آخر قرآن ذکر شده و هرکس اینرا میداند، پس موضوع اصلی همان تنازع با حاکم است و چنانچه امام همچون رسول بود که تنازع با او ممکن نبود و چرا برای الله و رسول أطیعوا آمده است، ولی برای اولی الامر نیامده است؟ اگر اولی الامر از جانب خداست پس چرا أطیعوا ندارد؟ در آیه آمده ﴿ ﴾، یعنی حاکمی از خودتان، چرا بجای منکم، منا نیامده؟ یا چرا من اهل بیت نبی نیامده است؟ در آیه به تنازع با این اولی الامر اشاره شده و راه رفع اختلاف نیز بیان شده است (یعنی ارجاع دادن اختلاف به کتاب و سنت) سوال اینجاست که مگر میشود با شخص معصوم نزاع داشت؟ و مگر اطاعت او واجب نیست؟ جناب قزوینی میگوید: چه بسا این نزاع و اختلاف بر سر همان موضوع خلافت باشد!! ما میگوییم خلافت حضرت علی که به زعم شما غصب میگردد و او اولی الامر نمیشود تا کسی بخواهد با او اختلاف کند و خلافت او پس از 25 سال نیز مورد قبول شما نیست و چنانچه قبول داشتید که دیگر مشکلی وجود نداشت، شما تنها خلافت بلافصل را میخواهید. هیچ یک از امامان شیعه نیز (به جز علی و حسن که آن نیز بطور بلافصل نبوده) خلافت نداشتهاند تا بخواهیم ایشان را مصداق این آیه بدانیم و ائمه شیعه اولی الامر نبودهاند تا کسی بخواهد با ایشان پیرامون خلافتشان مخالفت کند. در ضمن جناب قزوینی فراموش کردهاند که ایشان حضرت علی را قرآن ناطق میدانند و حتی فهم قرآن را مستلزم وجود اهل بیت میدانند، خوب بازگشت به قرآن دیگر یعنی چه؟ مثل این است که با خود قرآن اختلاف کنیم و برای رفع این اختلاف دو باره به همان قرآن بازگردیم!!! آیا این عقاید شما مضحک نیستند؟!! تازه وقتی افراد بخواهند اختلاف موجود را به کتاب و سنت ارجاع دهند، چیزی پیرامون خلافت الهی علی در کتاب و سنت پیدا نمیکنند و پس از آن باید چه کنند؟ و اختلاف را به کجا ارجاع دهند؟ (لابد به انجیل؟!!) در این آیه خداوند میفرماید در صورت اختلاف و منازعه با اولی الامر موضوع مورد اختلاف را به کتاب و سنت ارجاع دهید. سوال ما این است که اگر ائمه همان اولی الامر هستند و اگر معصومند و اگر عالم به غیب هستند و اگر در خصوص فهم قرآن محال است اشتباه کنند، بنابر این ادامه آیه باید اینگونه میآمد که در صورت منازعه و اختلاف موضوع را به اولی الامر ارجاع دهید یا اینکه با اولی الامر نباید منازعه و مخالفت کنید (همانگونه که با خدا و رسول نباید مخالفت کنید) و یا اینگونه میآمد که فرمان و نظر اولی الامر در حقیقت همان فرمان و نظر خداست. آری اگر عقیده شما درست است چرا خداوند نعوذبالله موضوع را اینقدر پیچانده است؟!! و اگر با اولی الامر میتوان مخالفت کرد، پس اطاعت کو؟! پس تکلیف اطاعت کردن چه میشود؟! اطاعتیکه در ابتدای آیه در مورد خدا و رسول ذکر شده و شما آن را برای اولی الامر نیز الزامی و واجب میدانید و این اطاعت را در راستای همان اطاعت خدا و رسول میدانید که در آیه ذکر شده است .
پاسخ به شبهه با استفاده از معجم رجال الحدیث تالیف جناب خوئی
جناب قزوینی دائما مطالبی را از داخل کتب اهل سنت بیرون میکشند، حال ما نیز در اینجا به یکی از کتب شیعه استناد میکنیم که جناب قزوینی در مورد آن بسیار تعریف و تمجید میکنند و آن را یکی از بهترین کتب شيعه میدانند یعنی کتاب معجم رجال الحدیث تالیف جناب خوئی، که آقای قزوینی آن را بسیار عالی و خوب دانسته و قبول دارند. مطلب مورد نظر پیرامون عدم تواتر احادیث و روایات مدعیان تشیع است. در قرآن که خبری از عقاید شما نیست و همیشه باید به زور حدیث و روایت بیایید و آیات قرآنی را به نفع خویش تفسیر کنید و مشخص است که مراجع رافضی بر روایات تاکید بسیار دارند و از اثبات خلافت علی گرفته تا امام زمان و نص برای 12 امام و غیره... میآیند و دائم به احادیث و روایات اشاره میکنند. حال ما میگوییم آیا لااقل این احادیث نمیبایست در حد تواتر باشند تا حجت بر همگان تمام شود و آیا احادیث کتب اصلی و اربعه شیعه دارای تواتر است؟ برای پاسخ به این سوال به کتب خودتان استناد میکنیم. خوئی در کتاب معجم رجال الحدیث (چاپ دوم) (1/17-18)میگوید: (براستی اصحاب و یاران ائمه علیهم السلام با اینکه غایت جهد و اهتمام خویش را در امر حدیث و حفظ نمودن آن از نابودی و کهنگی بر حَسَب دستورات أئمه علیهم السلام مبذول داشتند، امّا آنها در دوران تقیّه زندگی مینمودند و نشر احادیث در آن زمان بصورت علنی غیر ممکن بود، پس چطور این احادیث به حدّ تواتر یا چیزی قریب به آن رسیدهاند؟) و باز در همان کتاب (1/19-20) میگوید: (اما احادیثی که به دست آن سه محمّد (کلینی، ابن بابویه و طوسی) رسیده است اغلب آحاد هستند نه متواتر). تا بدانجا میرسد که سخنی را از صدّوق (1/20) روایت میکند که: (و امّا راههای دسترسی آنان به ارباب کتب برای ما نامعلوم است، و نمیدانیم که کدامین این احادیث صحیح و کدامینشان غیر صحیح است، با این وجود چطور ممکن است ادّعا نماییم که تمام این روایات از سوی معصومین علیهم السّلام صادر شده است). سپس خویی ردیّهای را در مورد قطعیّت صدور روایات مذکور در کتابهای چهارگانه نگاشته است و در آن رابطه میگوید، (1/20): (خلاصة کلام: بحقیقت ادّعای قاطعیت بودن صدور جمیع روایات کتب اربعه از سوی معصومین علیهم السلام واضح البطلان است) و بعداً بطور مفصّل تمام روایات منقوله در کتب چهارگانه را بررسی کرده و در (1/80-90) میگوید: (اگر پذیرفته شود که محمّد بن یعقوب کلینی بر صحّت جمیع روایات کتاب خود (الکافی) گواهی داده است، گواهی وی غیر مسموع است، چون اگر وی با این شیوه خواسته باشد که روایات منقول در کتاب خویش را یکی از شرایط حجیّت قرار دهد، کار وی قطعی البطلان است، زیرا در کتاب (الکافی) روایات مرسل و همچنین روایات مجهول الاسناد زیادی وجود دارد و بعلاوه برخی دیگر از روایات جعلی و مکذوب هستند). و باز میگوید: (تمام اخبار و روایات منقول از شیخ صدوق از نظر صحت و حجّیت بودن آنها تنها به رأی و نظر وی برمیگردد و حجّیت آن روایات برای غیر او توجیهپذیر نیست). باز خویی در مورد روایات طوسی میگوید: (آنچه که در رابطه با صدوق بیان داشتیم دربارة کتاب طوسی نیز جاری است). تا بدانجا میرسد که میگوید: صحت جمیع روایات کتب اربعه ثابت نیست و باید در مورد اسناد تمام روایات منقول در آنها نظر خواهی نمود، چنانکه در (المعجم) (1/90) آمده است. (میگویم: خلاصه کلام اینکه اکثر روایات کتب اصلی شیعه خبر واحد بوده و اینکه آیا خبر واحد حجیت دارد یا نه؟ آن هم در مورد اصول دین و آن هم اخباری که صدها خبر ضد در برابر خود داشته و مخالف عقل و اجماع و بسیاری از آیات قرآن نیز هست؟ آری آیا این چنین اخباری، چه در کتب شیعه و چه در کتب اهل سنت، آیا میتواند جواز عقیده و عمل قرار گیرد؟ (قضاوت با وجدان شما خواننده گرامی).
پاسخ به شبهه: قرآن بدون اهل بیت، قرآن نیست!
علمای مدعی تشیع و امثال قزوینی معتقد هستند که فهم قرآن مستلزم وجود اهل بیت و امامی معصوم است و قرآن، قابل فهم نخواهد شد و میگویند که قرآن بدون اهل بیت، قرآن نیست!! سوال ما این است که در سوره بقره آیه2 آمده: ﴿ ﴾، این کتابیست که در آن هیچ شکی نیست و راهنمای پرهیزکاران است (فراموش نکنید که مراجع رافضی آیات را اشتباه معنا میکنند تا قرآن را غیر قابل فهم نشان دهند، مثلا همین آیه را اینگونه معنا میکنند: این کتاب بیهیچ شک راهنمای پرهیزکارانست، در صورتیکه در آیه آمده لاریب فیه و فیه یعنی در آن، یعنی در آن هیچ شکی نیست، یعنی در قرآن هیچ شکی نیست) ﴿ ﴾ [السجدة: 2] «کتابی است فرو فرستاده که هیچ شک در آن نیست از سوی پروردگار جهانهاست». پس چیزی که غیر قابل فهم باشد و در آن شک و ظن وجود داشته باشد نیاز به امام برای فهمیدن دارد، نه چیزی که لاریب و بدون شک است و خود را نور و جدا کننده حق از باطل معرفی میکند. در پاسخ جناب قزوینی میگوید: شما تعداد رکعات نماز را هم نمیتوانید از قرآن بفهمید!! در جواب ایشان میگویم: این چه ربطی به قابل فهم بودن یا نبودن قرآن دارد؟ بحث بر سر خود آیات قرآن به تنهایی است و بس، تعداد رکعات و برخی از احکام اصلا در قرآن نیستند و اینها فروعی هستند که اصلا ذکر نشدهاند که بخواهند قابل فهم باشند یا نباشند و البته توضیح آنها در احادیث صحیح و سنت رسول اکرمص آمده است. شما چیزی را که در کتاب خدا نیامده ذکر میکنید، در صورتیکه بحث بر سر خود کتاب الله به تنهایی است و نه موارد خارج از آن. امر به نماز در قرآن آمده و هرکس معنایش را میفهمد و البته تعداد رکعاتش ذکر نشده و برای فهم آن باید به سنت رجوع کنیم، اینها در واقع آیات معدودی مربوط به احکام و غیره هستند که توسط پیامبرص در سنت توضیح داده شدهاند و البته ربطی به غیر قابل فهم بودن آیات قرآن ندارند، پس این دلیل شما مردود است. خطاب آیات الهی، ناس (مردم) هستند و بهره گیری از عقل توسط دارندگان آن (یعنی همین عقل معمولیکه اکثرا از آن برخوردارند) و جایی خطاب با امام یا حتی علما نیست، پس چرا مردم و عوام و امت اسلامی را برای فهم قرآن و عمل به آن قادر نمیدانید و هدایت را مستلزم وجود اهل بیت و امامی معصوم میدانید؟!! مراجع شما به آیه ﴿ ••﴾ [النحل: 44] نیز اشاره دارند، یعنی اینکه به پیامبرص امر شده آیات را برای مردم تبیین کند و این را نشانه غیر قابل فهم بودن قرآن میدانند. در پاسخ میگویم: تبیین دو معنا خواهد داشت، یکی همان ابلاغ و رساندن وحی است که در آیات متعددی به پیامبرص امر شده که آیات را برای مردم بیان و ابلاغ کند و دیگر اینکه این دستورات الهی و آیات را بطور عملی برای مردم انجام بده تا ببینند و یاد بگیرند، پس این نیز ربطی به قابل فهم نبودن قرآن ندارد. خود آیات قرآن را مردم میفهمیدهاند و پیامبرص نیز در مقابل چشمان ایشان آن دستورات را بصورت عملی انجام میداده تا یاد بگیرند. ضمنا اگر معنای تبین، تفسیر و توضیح باشد (بنا به اعتقاد شما) پس طبق همین آیه فقط پیامبر اسلام حق تفسیر قرآن را دارند نه امام و آخوند و مراجع و....، در ضمن آیات دیگری نیز حاکی از آسان بودن و قابل فهم بودن قرآن دارند که نشان میدهند قرآن نیازی به امام ندارد، آیاتی چون: ﴿ ﴾ [القمر: 17] «و قطعا قرآن را براى پندآموزى آسان كردهايم پس آيا پندگيرندهاى هست».
پاسخ به شبهه: یکی بودن قرآن و اهل بیت!
مراجع مدعی تشیع (و همینطور جناب قزوینی) قرآن و اهل بیت را یکی دانسته و حتی فهم و تفسیر آیات قرآنی را طبق سخنان معصومین میدانند و به احادیثی چون قرآن و عترتی اشاره دارند و امام را قرآن ناطق میدانند. حال سوال اینجاست که اگر هر دوی اینها ریسمانی الهی هستند که از یکدیگر جدا نمیشوند و حتی وجود معصوم در کنار قرآن الزامی و واجب است، پس چطور حفظ قرآن در سوره حجر آیه 9 تضمین شده است ولی امامت غصب شد و حفظ نشد؟ بطور حتم حفظ حجت الهی و اصول دینی و شاهراه هدایت و ریسمان نجات دهنده، جهت گمراه نشدن امت اسلامی واجب است و خودتان نیز همیشه میگویید که با غصب مقام الهی حضرت علی، امت اسلامی همچون گله بیشبان شدند و به همین خاطر گمراه شدند!!! و مسببین آن نیز مستحق لعن و نفرین هستند، چون شما حتی فجایع بعدی و انحرافات دیگر را نیز بخاطر همین غصب خلافت میدانید!! پس آیا نباید این حق الهی حضرت علی همچون قرآن حفظ میشد تا در آن جهان کسی بهانهای نداشته باشد؟ چون مثلا اگر قرآن تحریف میشد، بطور حتم دیگر حجت نمیشد و مردم در آن جهان میگفتند ما نمیتوانستیم هدایت شویم، چون کتاب صحیحی از جانب خداوند برای هدایت ما وجود نداشت و به همین خاطر ما گمراه شدیم. این عقیده شما که آن را از نبوت هم بالاتر میدانید، پس چگونه همچون نبوت حفظ نمیشود؟! مانند زمانیکه پیامبرص درون غار در معرض خطر مشرکین قرار میگیرد [التوبه:40] و به اذن خداوند توسط تار عنکبوتی حفظ میگردد. شمایی که اهل بیت را با قرآن یکی میکنید و این دو را با هم قیاس میکنید، پس نمیتوانید هر جا که این قیاس و یکی شدن به ضررتان تمام شد ناگهان کنار بکشید یا سفسطه ببافید. خواننده گرامی توجه داشته باشد که امثال قزوینی برای هر سوالی شروع میکند به بافندگی و مثلا در همین مورد ممکن است بگویند خلافت حضرت علی غصب شده ولی امامت او پا برجا بوده و او امام بوده است!!! البته این هذیان گویی مراجع مدعی تشیع، نیازی به پاسخ ندارد و ایشان همچون مرتضی مطهری هر جا به ضررشان میشود ناگهان خلافت را از امامت جدا میکنند!! خطاب به این ایشان باید گفت: پس چرا میگویید این خلافت حقی الهی بوده که غصب شده است و به همین خاطر مردم گمراه شدند؟ تکلیف ما را روشن کنید که خلافت نیز من عندالله بوده یا خیر؟ اگر بوده (که به نظر شیعه بوده) پس چرا مانند قرآن حفظ نشده است؟ و اگر امامت علی پابرجا مانده، پس امت اسلامی گمراه نشدهاند و درد شما چیست؟ اگر امام با داشتن امامت نتوانسته جلوی گمراهی مردم را بگیرد، پس این ایرادی است به مذهب شما و چنانچه بگویید که جهت هدایت کامل و ایده آل جامعه اسلامی، امام مستلزم داشتن خلافت نیز هست، پس همان سوال اول تکرار میشود که این امامت و خلافت الهی (فراموش نکنید شیعه هر دوی اینها را من عندالله میداند) که باید همچون قرآن و در کنار قرآن جهت هدایت میماندند، چرا اینگونه نشدند؟ و خلافت الهی حضرت علی به زعم شما غصب گردید و باعث انحراف در امت اسلامی شد؟!! (جالب است این خلافت بزرگ الهی با وجود دستور صریح الهی و با وجود امدادهای غیبی و داشتن علم غیب و عصمت و معجزاتی که به زعم شیعه جزء علوم امامت هستند و با وجود فرشتگان و حمایت شخص نبی اکرمص و و و و......، در انتها توسط دو نفری غصب میشود که به عقیده شیعه، صفت و شخصیت خاصی نداشتهاند و حتی ترسو و منافق و دائم مورد توبیخ بودهاند!!! آیا لطیفهای به این بامزگی شنیده بودید؟!!) و اما در مورد احادیثیکه پیامبرص در آنها به قرآن و خانوادهاش اشاره کرده باید گفت:
- اول از همه میبایست اینگونه احادیث بررسی شوند و اسناد همین حدیث کتاب الله و عترتی نیز میبایست بررسی شود که در انتهای این قسمت اینکار صورت گرفته است و اما در کل باید گفت که منظور سفارش به حفظ و نگهداری این دو گوهر بوده و نه اینکه این دو لازم و ملزوم یکدیگرند، زیرا در این صورت اکنون که خانواده ایشان زنده نیستند آیا مسلمانها گمراه میشوند؟ (امام زمان هم که غائب تشریف دارند) و صدها سؤال بیپاسخ دیگر مانند اینکه چرا خاندان ایشان یک کتاب در تفسیر قرآن ننوشتند؟ (احادیث شما هم که جعل فراوان دارند و تازه صحبت از وجود خود عترت در کنار قرآن است و نه احادیث ایشان و تکلیف گله بیشبان و مسائل روز چه میشود؟! قرآن هم که بدون امام معصوم قابل فهم نیست، در مورد احادیث شما به معتبرترین کتابتان یعنی اصول کافی اشاره میکنیم: مجموعه احادیث کتاب الحجه از اصول کافی 962 حدیث است و طبق تشخیص علامه خودتان، جناب مجلسی در مراه العقول مجموعه احادیث صحیح و حسن و موثق که از نظر سند معتبرند 236 حدیث و مجموع احادیث ضعیف و مجهول و مرسل و مرفوع و موقوف و مختلف فیه که از نظر سند معتبر نیستند 726 حدیث است، کتاب الحجه کتاب امام شناسی است که یعنی سه چهارم احادیث آن طبق نظر عالم خودتان سند معتبری ندارند (و تازه بررسی متن آنها نیز باید صورت بگیرد)و بطور کل مجلسی از 16 هزار حدیث کافی، 9 هزار حدیث آن را ضعیف دانسته است (همینطور در لؤلؤة البحرین اثر یوسف بحرانی ص: 195-194 به تحقیق محمد صادق بحرالعلوم والموضوعات فی الآثار والأخبار اثر هاشم معروف حسینی ص 44. بنگر به «مدخل الی فهم الاسلام» اثر یحیی محمد ص 394.) و از دیگر علمای شیعه، حاج میرزا ابوالحسن شعرانی است که در مقدمهای که بر شرح اصول کافی تالیف مولی صالح مازندرانی میباشد، اینگونه مینویسد:..... إن أکثر أحادیث الأصول في الکافي غیر صحیحة الإسناد.... (مقدمه شرح اصول کافی،ص12) یعنی بیشتر احادیث اصول در کافی سندشان صحیح نیست و یا شیخ صدوق، عالم مشهور شیعیکه اسناد روایاتش را در من لایحضره الفقیه نیاورده و غالبا به ذکر راوی نخستین بسنده کرده است. از علمای دیگر شیعه، جناب خوئی در کتاب معجم رجال الحدیث (چاپ دوم) (1/17-18)میگوید: براستی اصحاب و یاران ائمه علیهم السلام با اینکه غایت جهد و اهتمام خویش را در امر حدیث و حفظ نمودن آن از نابودی و کهنگی بر حَسَب دستورات أئمه علیهم السلام مبذول داشتند، امّا آنها در دوران تقیّه زندگی مینمودند و نشر احادیث در آن زمان بصورت علنی غیر ممکن بود، پس چطور این احادیث به حدّ تواتر یا چیزی قریب به آن رسیدهاند؟و در همان کتاب (1/19-20) میگوید: اما احادیثی که به دست آن سه محمّد (کلینی، ابن بابویه و طوسی) رسیده است، اغلب آحاد هستند نه متواتر . همچنین سید شریف مرتضی ملقب به علم الهدی (436 هـ) که استاد شیخ مفید ـ استاد شیخ الطائفه ابوجعفر طوسی ـ بوده است، میگوید: در سند اکثر احکام فقه، افراد مذهب واقفیه وجود دارد كه يا در خبر اصل هستند يا اينکه فرع ميباشند، از ديگري روایت کرده و از او روایت شده است و همچنين در سلسله سند افرادي از غلات، خطابیه، مخمسه، اصحاب حلول مانند فلانی و فلانی و کسانیکه بیشمارند، وجود دارند، و به قمی متصل ميشود كه مشبه و اهل جبر است. گفتنی است كه همهي قمیها بدون استثناء جز ابوجعفر بن بابویه، همه شان مشبه و جبری هستند و کتابها و تصانیفشان بدین چیز گواهی میدهد. مرتضی در پايان، بحث را به این گفته مهم خلاصه میکند که: ای کاش میدانستم که چه روایتی سالم و عاری از این است که اصل یا فرعش، واقفی، غالی یا قمی مشبه و جبری نميباشد، آزمایش در میان ما و جستجو در میان آنهاست ـ تا جاییکه به صراحت میگوید: پس روایت خبر واحدي كه نقل ميكنند، چگونه برای ما صحیح است. بلکه اصحاب حدیث را متهم میکند، طوریکه مستقیم و به کلی اعتبار محدثین امامیه را از بین میبرد و میگوید: «ما را با اصحاب حديث خودمان رها نماید، زیرا در میان آنان فردی استدلالی یافت نمیشود و همچنین شخصی پیدا نمیشود که استدلال را بشناسد و کتابهایشان نيز برای استدلال وضع نشدهاند!» (رسائل الشریف المرتضی/ ج3 / ص131-130/ از کتاب مدخل إلی فهم الإسلام/ ص393- یحیی محمد که شیعه دوازده امامی است) همچنین هاشم معروف، دانشمند شیعی اثنيعشري معاصر میگوید: بعد از پیگیری و جستجو در احادیث منتشر شده در مجامع حدیث مانند کافی، وافی و غیره، غالیان و حسودانی را بر این ائمه هادی میبینیم که از هر دری برای فساد احادیث ائمه و بیادبی به منزلت آنها داخل شدهاند، به دنبال آن به قرآن مراجعه کردهاند تا سموم و دسیسههایشان را بر آن بپاشند، زیرا قرآن تنها کلامی است که محتمل چیزهایی است که هيچ چيز ديگري محتمل آنها نميباشد، لذا صدها آیه را طوریکه خواستهاند، تفسیر کردند و با دروغ، دسيسه و گمراهسازي آنها را به ائمه چسباندند. علی بن حسان و عمویش عبدالرحمن بن کثیر و علی بن ابوحمزه بطائنی کتابهایی را در تفسیر تألیف کردهاند که همگی آنها تحریف و خرافات و گمراهی است و با اسلوب، بلاغت و اهداف قرآن هماهنگی و همخوانی ندارد (الموضوعات في الآثار والأخبار-ص153) و سید محمد صدر در مقدمهای که برای تاریخ غیبت صغری تحت عنوان (تمهید) نوشته است، از اسباب پیچیدگی در تاریخ اسلامی – یعنی شیعی – سخن میگوید و او چند عامل را برای این امر بر شمرده است که در پنجمین آن میگوید: (پنجم: اسناد روایات مؤلفین امامیه همه روایاتی که از ائمه یا از یارانشان برای آنها رسیده است را در کتابهایشان جمع کردهاند بدون آن که صحت یا ضعف این روایات را در نظر گرفته باشند).
- اینکه قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمیشوند یعنی اینکه عترت و اهل بیت تابع قرآن میباشند و از دستورات و آیات آن جدا نمیشوند، نه اینکه قرآن قابل فهم نیست و یا اینکه وجود قرآن حتما مستلزم وجود عترت است. میبینیم که در احادیث و روایات نیز تاکید شده که سخنان ما را چنانچه موافق قرآن بود بپذیرید و اگر مخالف آن بود، رها کنید. پس یعنی رفتار و سخنان اهل بیت منطبق بر قرآن است، نه اینکه قرآن منطبق بر اهل بیت باشد و یا به وجود ایشان نیازمند باشد. در کتاب اصول کافي جلد 1 حديث 5 از امام محمد باقر حديثي ميباشد که فرموده: هر آنچه من برايتان گفتم از من بپرسيد که در کجاي قرآن است و همچنین ائمه اهل بیت فرمودهاند: هر حدیثی مخالف قرآن باشد باطل است (رجال کشی،ص224) یعنی ملاک حق را در قرآن دانستهاند نه در خودشان.
- احادیثی نیز که در کتب اهل سنت (همچون حدیث ترمذی از زید بن ارقم4/343) نیز روایت شدهاند، دلیلی بر وجوب پیروی از اهل بیت و تمسّک به آنها وجود ندارد، چون در تلفظ (ما إن تمسّکتم به...) و بعد از آن ذکر کردن کتاب الله، دلالت بر این دارد که ضمیر مفرد (به) فقط راجع به کتاب الله است، و اگر هدف پیامبرص در این حدیث تمسّک به اهل بیت هم میبود، ضمیر آن به صورت (بهما) آورده میشد. اما ذکر کردن اهل بیت در اینجا تنها به خاطر توصیه کردن امت نسبت به آنها میباشد. یعنی اینکه مردم، ارزش و احترام آنها را رعایت نمایند. همچنین پیامبرص در عرفات خطبة بزرگی را بر مردم خواند و در آن به مردان نسبت به زنان توصیه کرد، باز در آن هیچ توصیهای در بارة تمسک به عترت پیامبرص نبود. بلکه فرمود: «در میان شما چیزی را جا میگذارم، اگر به آن تمسک جویید گمراه نخواهید شد، و آن کلام الله مجید است» ـ نگاه کنید به (صحیح مسلم) (2/890)، (سنن ابی داود) (1905)، (سنن ابن ماجه) (3074) ـ که در آن هیچگونه ذکری از اعتصام به مذهب عترت و اهل بیت وجود ندارد. و همچنین آنچه که مسلم (2408) و احمد (4/366-367) و طبرانی در کتاب (کبیر) (ص 5026، 5027 و 5028) روایت میکنند بدین شیوه است. از زید بن ارقم و او هم از پیامبرص: «اما بعد... ای مردم من هم انسانی هستم، نزدیک است فرستادة خداوند (ملك الموت) به نزد من بیاید و من هم او را بپذیریم، و من در میان شما دو چیز گرانبها را نهادهام، نخست کتاب الله که در آن هدایت و نور وجود دارد. پس آن را بگیرید و به آن تمسک جویید». یعنی: تحریض به کتاب الله و رغبت در آن. سپس فرمود: «و نیز اهل بیت خودم، خدا را به یاد آورید در مورد اهل بیت من، خدا را بیاد آورید در مورد اهل بیت من، خدا را بیاد آورید در مورد اهل بیت من ». و این روایت زید بن ارقم صحیحترین روایتی است در مورد حدیث غدیر خم، که به خوبی اراده و هدف پیامبرص را در مورد اهل بیت بیان میدارد و در حقیقت تنها توصیة پیامبرص در مورد اهل بیت میباشد نه وجوب تمسّک به هدایت آنها. وقتی پیامبرص قرآن را نام برد ما را به اطاعت از آن امر نمود، و وقتی اهل بیت خود را ذکر کرد ما را به رعایت کردن و دادن حقوق آنها فرمان داد، و این روشنترین دلیلی است بر اینکه آنها امام نیستند، و امامت در دیگران خواهد بود. چون اگر آنها امام میبودند مسلمین را به آنها وصیت مینمود، چون وصیت برای کسی میشود که قدرت داشته باشد نه کسی که ضعیف و ناتوان باشد.
در حدیثی است که به امام جعفر صادق گفتند: روایت وارد شده است که مقصود از خمر و میسر و انصاب و ازلام که در قرآن آمده رجال و مردان خاصی است، امام فرمود: «ما کان الله ليخاطب خلقه بما لا يعلمون» (بحار، ج24، ص300) یعنی این سنت خدا نبوده و نیست که با خلق خود با الفاظی و به گونهای خطاب کند که آن را ندانند و نفهمند. (ملاحظه میکنید که امام صادق قرآن را قابل فهم دانسته و نفرموده که قرآن نیاز به اهل بیت دارد).
و اما بررسی اسناد حدیث کتاب الله و عترتی (در کتب اهل سنت)
این حدیث با مضامین مختلفی ثبت گردیده است:
زید بن ارقم روایتی دارد که طبرانی در کتاب (الکبیر) (2681، 4971) از طریق حکیم بن جبیر (که راوی ضعیفی است) از ابیطفیل از زیدبن ارقم آورده است، میگوید پیامبرص گفته است: «فانظروا کيف تخلّفوني في الثقلين» «ببینید که چگونه جای مرا میگیرید در رابطه با ثقلین» صدایی برخواست: ای پیامبر خدا ثقلین کدامین هستند؟ پیامبرص فرمود: «کتاب الله که از یک طرف در دست خداوند عزّوجلّ است و از طرفی دیگر در دستان شما. بدان تمسک جویید، گمراه نخواهید شد، و دیگری اهل بیت من، همانا خداوند لطیفالخبیر مرا آگاه ساخته که آن دو از هم جدا نخواهند شد تا بر حوض کوثر بر من وارد میشوند...».
اسناد این حدیث ضعیف است، چون شواهد دیگری هست که برخی از الفاظ این حدیث را غیرصحیح جلوه میدهند، و در آن پیامبرص امر نفرموده است در رابطه با تمسک به اهل بیت، بلکه اشاره بدان داشته که ثقلین همان قرآن و اهل بیت است، و از هم جدا نخواهند شد تا اینکه بر حوض کوثر نزد پیامبر میروند. و این معنی صحیحی است که در حدیثی دیگر صحّت آن به اثبات رسیده است و آن را طبرانی در (الکبیر) (4980، 4981، 4982) و (الحاکم) (3/148) آوردهاند.
و اما امام احمد از زیدبن ثابت این حدیث را اخراج نموده در (5/181-182-189) که با یک سند این حدیث را روایت کرده و در دو موضع آن را اعاده نموده و البته حدیث صحیحی نیست، و آن هم به دو علت، اولاً: چون شریک قاضی، خاطر و ذهنی نامناسب داشته که مانع صحت این حدیث است، ثانیا: در آن شخصی به نام قاسم بن حسن وجود دارد، که هم بخاری و هم ابن القطان میگویند که او را نمیشناسند. اما برای این حدیث زید بن ثابت شاهدی در نزد طبرانی وجود دارد، (4921، 4922، 4923، 4970) از طریق شریک، از اعمش او هم از حبیببن ابی ثابت و او از ابیطفیل و او هم از زیدنبن ثابت. و این عین اسناد حدیث زیدبن ارقم نزد طبرانی بود (4969)، اما حاکم (3/109) علت دیگری را هم اضافه نموده و آن سوء حافظه و اختلاط در یادگیری (شریک) است و ممکن هم هست که این اسناد را با شیوه و شواهد وی آراسته کنیم. پس میتوان گفت که تلفظ حدیث زید بن ثابت این است: «من در میان شما دو جانشین خودم را میگذارم (خلیفتین) 1- کتابالله که ریسمانی دراز در میان آسمان و زمین یا از آسمان تا زمین است. 2- اهل بیت، و آنها از هم گسسته نمیشوند تا اینکه بر حوض کوثر بر من وارد میشوند» طبرانی در کتاب (الکبیر) (4986) به روش دیگر این حدیث زید بن ارقم را روایت نموده است، و در آن اسم حبیب بن ابی ثابت وجود دارد، که او هم مردی حیلهگر و مدلّس در ارسال احادیث بود. و باز در همان روایت کامل ابو العلاء نیز وجود دارد که وی نیز حافظة خوبی نداشته است، و اسناد بر آنها صحیح نیست و باز از شواهد حدیث زیدبن ارقم، حدیث حذیفة بن أسید غفّاری است، که طبرانی در (الکبیر) (2683) (3052) از طریق زیدبن الحسن الانماطی ثنا معروف بن خربوذ از ابیطفیل و او نیز از حذیفه بن اسید روایت داشته است. که در اینجا نیز زیدبن حسن ضعیف و منکر الحدیث است و این حدیث نیز صحیح نیست. روایتی از جابر را ترمذی در (4/324) و طبرانی در (الکبیر) (2680) نقل میکنند که ای مردم من در بین شما چیزی گذاردم که اگر آن را در اختیار گیرید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم: اهل بیتم. این حدیث جابر، از طریق زید بن الحسن الأنماطی و او هم از جعفر بن محمد از پدرش و او هم از جابر روایت داشته است. اسناد این حدیث ضعیف است، به خاطر زیدبن حسن. همانطور که حافظ در (التقریب) و ابوحاتم هم گفتهاند: حدیث انکارشدهای است، و این حدیث باطل است و قابل اثبات نیست. ترمذی حدیثی را از زید بن ارقم نقل میکند بدین مضمون که من در میان شما چیزی به ودیعه گذاردم، که اگر به آن متمسک شوید پس از من هرگز گمراه نخواهید شد. قرآن کتاب خدا که همچون ریسمانی از آسمان تا زمین امتداد یافته، و عترتم اهل بیتم، این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض به من ملحق گردند، پس بنگرید چگونه به جای من با آنها رفتار میکنید. حدیث زید بن ارقم که ترمذی آن را در (4/343) نقل کرده، از طریق اعمش از حبیب بن ابیثابت از زید بن ارقم. و سند این حدیث هم به دو علت صحیح نیست. نخست: حیلهگری اعمش در نقل روایت. دوم: حبیب بن ابی ثابت که وی نیز احادیث زیادی را روایت نموده و در اغلب آنها تدلیس و حیله گری به کار برده است. حتی تدلیسیکه وی به کار برده بدتر از همانی است که اعمش به کار برده است!!! همانطوریکه حافظ در (طبقات المدلّسین) بیان داشته، که وی نیز احادیث زیادی را ارسال نموده است. و آنچه وجود انقطاع در این اسناد را تأیید میکند، آن است که سندهای دیگری هست صحیحتر از این سند، از طبرانی در (الکبیر) (4959). (کتاب الحاکم) (3/109) از اعمش ثنا حبیب بن ابیثابت از عامر بن وائله ـ ابوطفیل ـ از زید بن ارقم، حاکم میگوید: این حدیث صحیح است اما مشروط بر صحّت شیخین (مسلم و بخاری) و چون اعمش تصریح به روایت آن از کسانی دیگر کرده، تا حدی شبهة تدلیس وی را از میان برداشته، و اما حبیب بن ابیثابت در اینجا واسطهای را بین خود و بین زید بن ارقم ذکر میکند. و آن هم عامر بن وائله است، با بقای علت و خصلت حیله گری وی. و به فرض صحت این حدیث، باز یاد آور و متذکر میشویم که در آن دلیلی بر وجوب پیروی از اهل بیت و تمسّک به آنها وجود ندارد، چون در تلفظ (ما إن تمسّکتم به...) بعد ذکر کردن کتاب الله، دلالت بر این دارد، که ضمیر مفرد (به) فقط راجع به کتاب الله است و اگر هدف پیامبرص در این حدیث تمسّک به اهل بیت هم میبود، ضمیر آن به صورت (بهما) آورده میشد. اما ذکر کردن اهل بیت در اینجا تنها به خاطر توصیه کردن امت نسبت به آنها میباشد. یعنی اینکه مردم، ارزش و احترام آنها را رعایت نمایند. همچنین پیامبرص در عرفات خطبة بزرگی را بر مردم خواند و در آن به مردان نسبت به زنان توصیه کرد، باز در آن هیچ توصیهای در بارة تمسک به عترت پیامبرص نبود. بلکه فرمود: «در میان شما چیزی را جا میگذارم، اگر به آن تمسک جویید گمراه نخواهید شد، و آن کلام الله مجید است». نگاه کنید به (صحیح مسلم) (2/890)، (سنن ابی داود) (1905)، (سنن ابن ماجه) (3074) که در آن هیچگونه ذکری از اعتصام به مذهب عترت و اهل بیت وجود ندارد. و همچنین آنچه که مسلم (2408) و احمد (4/366-367) و طبرانی در کتاب (کبیر) (ص 5026، 5027 و 5028) روایت میکنند بدین شیوه است. از زید بن ارقم و او هم از پیامبرص: «اما بعد... ای مردم من هم انسانی هستم، نزدیک است فرستادة خداوند ـ ملك الموت ـ به نزد من بیاید و من هم او را بپذیریم، و من در میان شما دو چیز گرانبها را نهادهام، نخست کتاب الله که در آن هدایت و نور وجود دارد. پس آن را بگیرید و به آن تمسک جویید». یعنی: تحریض به کتاب الله و رغبت در آن. سپس فرمود: «و نیز اهل بیت خودم، خدا را به یاد آورید در مورد اهل بیت من، خدا را بیاد آورید در مورد اهل بیت من، خدا را بیاد آورید در مورد اهل بیت من». و این روایت زید بن ارقم صحیحترین روایتی است در مورد حدیث غدیر خم، که به خوبی اراده و هدف پیامبر را در مورد اهل بیت بیان میدارد و این تنها توصیة پیامبرص در مورد اهل بیت است، نه اینکه وجوب اتباع و تمسّک به هدایت آنها. وقتی پیامبرص قرآن را نام برد ما را به اطاعت از آن امر نمود، و وقتی اهل بیت خود را ذکر کرد ما را به رعایت کردن و دادن حقوق آنها فرمان داد، و این روشنترین دلیلی است بر اینکه آنها امام نیستند، و امامت در دیگران خواهد بود. چون اگر آنها امام میبودند مسلمین را به آن وصیت مینمود، چون وصیت برای کسی میشود که قدرت داشته باشد نه کسیکه ضعیف و ناتوان باشد. حدیث دیگری در مورد کتاب خدا و عترت را که امام احمد از ابی سعید در (3/14، 17، 26، 59) و ترمذی در (4/343) و طبرانی در (الکبیر) (2678، 2679) و ابویعلی در (60/2) از طریق عطیه عوفی از ابیسعید خارج ساختهاند. سند این حدیث باز هم صحیح نیست، چون جناب عطیه سیء الحفظ و کثیرالخطا بوده است. و همچنین راوی مدلّسی بوده است ـ چنانچه در (التقریب) آمده ـ و از شیوة تدلیس اوست که از کلبی ـ محمدبن سائب الکلبی که متهم به دروغپردازی است ـ نقل حدیث کرده و او را با کنیهاش نام میبرد، و میگوید: ابوسعید برای ما گفت.... تا خواننده چنین بپندارد که او سعید الخدری است. نگاه کنید به (التهذیب) در بارة بیوگرافی وی، روشن میسازد که این حدیث باطل است. از دیگر احادیثیکه در این باره روایت داشته، این قول پیامبرص است: «ای مردم من به زودی قبض روح میشوم و از این جهان میروم و من سخنی که عذر شما را قطع کند به شما گفتم. آگاه باشید من کتاب خدا و عترتم اهلبیتم را در میان شما میگذارم، سپس دست علی را گرفته بلند کرد و فرمود: این علی با قرآن است و قرآن با اوست (علی مع القرآن و القرآن مع علی) از هم جدا نخواهند شد تا آنگاه که در کنار حوض به من ملحق گردند» قسمتی از این حدیث را طبرانی در (الصغیر) (707) داشته بود و در کتاب (المجمع) نیز قسمت دیگر آن را به امّ السلّمه نسبت داده بودند. سند این حدیث نیز واهی و غیر قابل قبول است. چون از یک سو در آن اسم صالح بن ابی أسود کوفی وجود دارد که ذهبی در (المیزان) در بارة وی سخن رانده است و از سوی دیگر، اسم ابوسعید التیّمی ملقّب به عقیص آمده است که دار قطنی او را متروک دانسته، جناب جوزجانی و کسانی دیگر نیز این حدیث را غیرموثّق دانسته، و آن را واهی شمردهاند، چون کسان دیگری از راویان این حدیث مجهولالهویه هستند. در انتها برای خواننده گرامی لازم به تذکر است که در جلد سوم کتاب سرخاب و سفیدآب و در بخش دوم آن با نام: (احادیث شیعه پسند در کتب اهل سنت) چنین احادیثی بررسی شدهاند (111 حدیث) که برای مطالعه بدانجا مراجعه فرمایید ، احادیثی که دائما مورد استناد جناب قزوینی و مراجع رافضی قرار میگیرند.
پایان
پائیز 1390 هجری شمسی