راز دلبران
نامهای از چاپهار به قم
نویسنده:
مولانا عبدالرحمن چاپهاری
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
حرف آغاز 3
متن نامهاي كه براي آنها فرستادم از اين قرار ميباشد: 7
حل اختلاف در شئون امامت از كتاب راهي بسوي وحدت اسلامي 37
إهداء
بسم الله الرحمن الرحیم
شوق درون و محبت قلب بر آنم و اميدار كه اين ثمره ناچيز فكرم را به روح مردان نامداري ارمغان بفرستم كه بخاطر اسلام همه وقت قلوبشان ميتپيد و كساني كه از صدر اسلام تا كنون براي اعتلاء اسلام و اهتزاز بيرق قرآن و حديث رسول رحمت و نبي ختمي مرتبت صلوات الله و سلامه عليه و علي أهل بيته وأصحابه، بذل مساعي جميله دريغ نه فرمودند، و راد مرداني كه، اول تا اين لحظه براي رضاي خداوند ذوالجلال و حفظ ناموس دين مبينش سر بكف در ميادين نبرد و حق عليه باطل و در مصاف مبارزه اهريمن صفتان باشيفتگان سر مست «راه الله» عاشقانه جان باختند، خداوندا! بطفيل قطرات خون شهيدان اسلام ما را در صف نيكان داخل بفرما و اين خدمت ناچيز را ببارگاهت شرف قبول بنواز،
اين دعاء از من و از جمله جهان آمين باد.
عبد الرحمن سربازي
بسم الله الرحمن الرحیم
حرف آغاز
بنام آنكه نامش حرزجانها است
شفا بخش مرضهاي روانها است
خداي و صانع چرخ بر ين است
نبيش رحمة للعالتمين است
كريم و مهربان، جان آفرين است
رسول ما نبي آخرين است
محمد مصطفيص سردار مطلق
سلامم را سزوار است برحق
در و دم را رسان در هر زماني
بروح رحمت هر دو جهاني
درود حق بروح آل اطهار
سپس بر جمله اصحاب ابرار
طفيل مصطفاي پاك و مختار
كنم از بندگان نيك و اخيار
منم مغموم و ملهوف و پريشان
ندارم غم هستم عبدالرحمن
غالباً در اوائل ديماه سال 1360 هجري شمسي برابر با ماه مبارك ربيع الأول 1402 هجري قمري يعني حدود يك سال و تقريباً سه ماه قبل بود كه به ناراحتي درد كمر دچار شده بودم و قادر به نقل و حركت نبودم در همين ايام يكي از دوستان كه نه تا بحال من او را ديدهام نه او مرا، و فقط بوسيله نوشتهها و تأليفات با من آشنا شده است از آستان خراسان برايم نامهاي فرستاد، حاكي از اينكه در قُم مؤسسهاي وجود دارد بنام مؤسسه در راه حق، و سعي بر اين دارد كه بوسيله نشر بعضي جزوات و رسالههاي كوچك تبليغاتي در بعضي مناطق سني نشين امثال «طيبات يا تايباد» كه اكثر مردمش پيروان مذهب پاك حنفي از جماعت حقه اهل تسنن و كمتر از برادران اهل تشيع هستند و تا بحال سابقهء اختلاف مذهبي نداشتهاند، ايجاد تفرقه و دودستگي و اختلاف نمايد و با ارسال چند جزوه آن مؤسسه بنامهاي «مسألهي شورا و جانشيني پيامبر يا امت» و با ارسال رونوشت نامهاي كه خودش بنام گردانندگان محترم آن مؤسسه نوشته است تا به اختلافات سني و شعيه با نشر چنين جزوات دامن نزنند و با ارسال جواب مجدد اين نامه كه از طرف آن مؤسسه بوي داده شده است،. اينجانب تقاضا كرده بود كه اگر مصلحت باشد نامهاي به مسؤلين آن مؤسسه بنويسم و از آنان خواهش كنم كه در اين لحظات بسيار حساس كه ملت مسلمان بر اثر اختلافات فرقهاي و در نتيجه دودستگيهاي مذهبي نزديك است از هم بپاشد و نابود شود و سر دمداران كفر بعلت انسجام و هم بستگي كه دارند در توطئههاي ويرانگر خود عليه اسلام و مسلمين جهان به پيش ميتازند و همه تن از قدرت مادي و نيروي انساني خود در راه نابود كردن اسلام و تضعيف مسلمين بوسيله ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين و برانگيختين جذبات مذهبي و شورندان آنها بر عليه يكديگر استفاده ميكنند، لذا بحكم حديث: «الدين النصحية» با وجود كسالت و بيماري به نوشتن مقالهاي چند صفحهاي كه اينكه جهت استفادة عموم و مقايسه قوت دلائل طرفين بچاپ آن اقدام ميشود و مبادرت نمودم، و بعد از مدتي به قُم فرستادم. و غرض از انتشار آن اينست كه براي برادراني كه شايد تصور ميكنند مذهب اهل سنت مذهبي بياساس است، روشن گردد كه اشتباه كردهاند و مذهب «اهل سنت والجماعة» مذهبي مبتني بر اساس قرآن و حديث رسول الله ص و اقوال ائمه و رهبران اسلام از اهل بيت عترت و اصحاب كرام است. و مؤيد دلائل قاهرة حجتهاي قاطعه ميباشد. از اينكه ما بعلت اعذار و مشكلات گوناگون در اين چاپ نتوانستيم ترتيب خاص به كتاب داده و عبارات عربي را كلاً ترجمه كنيم پوزش ميطلبيم باميد اينكه شايد در انتشارات بعدي انشاءالله توفيق آنرا دريافت نمائيم، در پايان مقدمه توجه شما را بنكات زير جلب ميكنيم:
1- از تاريخ تنظيم اين مقاله كه آن را در ايام «هفته وحدت» از 12 تا 17 ربيع الأول سنه 1402 هجري قمري در تهران نوشته و سپس به آدرس صندوق پستي شماره 5 مؤسسه خيريه تعليماتي و تحقيقاتي علمي و ديني اصول دين قُم ارسال داشتهام تا بحال بيش از يكسال در گذر است، علت تأخير در نشر اين مقاله اين بود كه فكر كردم شايد برادران بدنبال آن مطالبي بصورت تذكر يا پاسخ بر مقالهام بنوسيند كه ممكن است ما بر اثر آن ناگزير به اصلاحات يا اضافاتي در مقالهام خوش باشيم ولي بعد از اين همه مدت انتظار چون هيچگونه جوابي از طرف مؤسسه نام برده نرسيد براي چاپ و انتشار آن اقدام نموديم .
2- جهت استحضار و سهولت در مقايسه و بررسي دلائل طرفين كليه مكاتبات مربوط را در اين نشريه بنظر خونندگان عزيز ميرسانم، بدين ترتيب كه بعد از اين سطور اولاً نامة برادر خراساني ما را كه باينجانب نوشته است ميخوانيد و سپس نامه اين را كه وي براي مسؤلين محترم «مؤسسه در راه حق» نوشته است، و بعد از آن جواب مؤسسه را كه بعنوان آن برادر نوشته شده است و بدنبال آن مقالة ما را مطالعه خواهيد فرمود.
3- در آخر كتاب چند مطلب را از كتاب «راهي بسوي وحدتِ اسلامي» اثر نفيس و ارزندةِ علامة معاصر جناب آقاي مصطفي حسيني طباطبائي، كه تحت عنوان «حل اختلاف در شئون امامت» نوشته است تقريباً از صفحه 162 تا صفحه 191 آن كتاب با حذف بعضي جملات غير ضروري نقل ميكنيم زيرا اين حقايق كه از قلم حق پسند يك عالم شيعه واقعي غير متعصب تراوش كرده است كاملاً با مطالبي كه ما نوشتهایم و به آن معتقد هستيم منطبق و موافق ميباشد، اميدواريم اين اقدام راگشاي همي دلباختگان اسلام كه براي حل اختلاف فرق مسلمين سعي ميكنند، بوده موجب نجات ابدي و سرخرويي جاوداني ما باشد.
به اميد روزي كه بر اثر وحدت كلمة تمام فرق اسلامي و آگاهي جوانان مسلمان و وحدت صفوف مسلمين مسلمانان بر مشكلات جهاني غلبه حاصل كنند و اسلام راستين بتواند سير تكاملي خود را در سطح جهاني ادامه دهد تا به پيروزي نهائي اسلام عزيز و نابودي كفر و استكبار جهاني منجر شود.
والسلام
مخلص شما
عبدالرحمن سربازي
مقيم چابهار 14، جمادي الثاني (سنه 1403ﻫ) (8/12/61ﻫ ش).
بسم تعالي
السلام عليكم رحمة الله وبركاته، برادر و استاد مكرم و ارجمندم جناب حضرت مولانا عبدالرحمن سربازي دامت بركاته!.
سپس عرض ميشود، يك مؤسسهاي از اهل تشيع است بنام «مؤسسه در راه حق» كه بنده مدت دوسال است تا اندازهاي با آنها تماس دارم و گاهي نشرياتي بطور رايگان از سر گذشت زندگاني جناب حضرت محمدص برايم فرستادند و تا اينكه مدتي گذشت كه ديدم پنج نشريه در مورد خلافت تقريباً بر رد عقايد ما فرستادند و نيز من يك نامهاي بر ردِشان فرستادم و تا اينكه آنها جواب برايم بعد از چهار ماه فرستادند، و به همين علت و بسبب بيعلمي من حقير ناچار شدم كه اين نامه را با پنج نشريه و با رد نوشت نامهاي كه من به آنها فرستادم و رد نوشت جواب آنها را كه برايم فرستادند خدمت شما تقديم نمايم، اگر چه باعث زحمت شما استاد مكرم هم ميشود و از شما تقاضا دارم در صورت امكان اگر ميشود با آنها به اين آدرس: قم، صندوق پستي شماره 5 تماس بگيريد كه دست از اين تبليغات بردارند و براي جوانان اهل سنت اينطور نشريات نفرستد كه زمان حساس است، به بخشيد كه وقت گرانبهاي شما را گرفتم.
در پايان اميد عفو دارم از شما استاد بزرگوار
با تشكر و احترام!
مخلص شما محمد عبدالواحدي
متن نامهاي كه براي آنها فرستادم از اين قرار ميباشد:
آقايون كاركنان مؤسسه در راه حق!
بعد از سلام عرض ميشود كه شما برادران مسلمان و خير انديش چرا اينطور نشريههاي اختلاف انگيز در بين جوانان اهل سنت پخش ميكنيد، و من چند دوست از برادر اهل تشيع و تسنن داشتم هميشه با اينها برادر وار صحبت ميكرديم و در هر جا در باره خوبي حكومت اسلامي بحث و سخن در ميان ميآورديم تا اينكه يك روز بسبب نشريه مسئله خلافت در گيري ميان دو برادر اهل سنت و تشيع بوجود آمد كه من مانع جنگ ايشان شدم و نصيحتشان كردم، لذا براي جلوگيري از اينطور اختلافات از شما تقاضا دارم كه از پخش اين نشريات اختلاف انگيز خود داري فرمايند، بخصوص در اين زمان حساس كه كمونستها از هر طرف رخنه كرده و ميخواهند اسلام عزيز را ضعيف گردانند (لعنة الله عليهم) و نيز رهبر انقلاب بارها گفتند كه: بيائيد برادران اهل سنت و برادران تشيع كلامهاي اختلاف انگيز در ميان نياوريد كه ميخواهند دشمنان اسلام از آب گل آلود ماهي بگيرند و به همين سبب و بعلت نشريات شما من ناچار و مجبور شدم كه خدمت شمايان چند اعتراض تقديم نمايم و آن اعتراضات از اين قرار است.
1- همچنان كه در تفسير قمي و در تفسير صافي است كه، جناب حضرت محمدص به حضرت حفصهل فرمود: بعد از من ابوبكر و بعد پدرت حضرت عمر خليفه خواهند شد، حضرت حفصه پرسيد: اي رسول خدا! كدام شخص به شما خبر داد، كه جناب حضرت محمدص فرمود: بمن آن خدا خبردار كه خبردار است و بيخبر نيست، عليم است و جاهل نيست، جناب برادران روشن فكر شما كاملاً قضاوت كنيد امامهاي شيعهها، و مصنف تفسير شيعهها اينقدر مژده بزرگ ميدهند براي خلافت شيخينب چرا اين شيعههاي امروز انكار ميكنند و خلاف ورزي امامهايشان ميكنند.
2- شما بفرمائيد كه، آيا اين مژده رسول اكرمص كاملاً ادا صادق و مصدوق شده يا نه اگر كاملاً ادا شده چرا شما انكار ميكنيد اگر مژده رسول اكرمص صادق نشده آيا از اين نقص در نبوت لازم نميآيد كه نبيص نعوذ بالله مژده دروغ بدهد.
3- اعتراض سوم: اگر بفرض محال قبول كرده شود كه خلافت خلفاء ثلاثه به مطابق عهد الهي نبوده به مطابق كتبهاي شيعهها تمام دوازده امام تقيه نموده از اعلاء كلمة الله ساكت و خاموش شدند. شما برادران ذوالعقول بگوئيد كه: اين دين نبي كائنات را پس كدام شخص بر گوشه وكنار دنيا رسانيده كه الآن در روي زمين يك مليارد مسلمان زندگي ميكنند.
4- آيا اين دين اسلام در نزد شما شيعهها حق گفتن حق دار است يا نه؟ اگر حقدار است شما بايد لامحاله تسليم كنيد كه اين بوساطت خلفاء ثلاثه بما رسيده خلافت اين اشخاص يعني حضرات ابوبكر، عمر، عثمان بر حق بوده است، خصوصاً در عهد خلافت عمر فاروق فتوحات به عروج رسيده تعداد مسلمانان افزون شده.
5- اگر اين اسلام حقدار نيست شما بگوئيد: كدام دين حق دار است تا اينكه به مطابق عهد خداوندي نيز كامل و مصداق آن دين بر تمام دنيا واضح باشد.
6- آيا شما در باره رأي دادن صحابه كرام مهاجرين و انصار را براي مجلس شوراي آنها اهل ميدانيد يا نه.
7- اگر تسليم ميكنيد پس چرا از خلافت اينها انحراف ميكنيد حالانكه خلافت خلفاء اربعه به مشوره اين صحابههاي كرام منعقد شده.
8- اگر شما صحابه كرام را براي مجلس شوراي اهل نميدانيد پس جواب اين آيه را چه ميدهيد. ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾ [آلعمران: 159].
«(اي محمد شما) صحابه كرام را در مشورة خودتان شامل فرمائيد».
9- دربارة اينكه امر خلافت به مشوره صحابه كرام منعقد شده آيا مشورة اينها براي خلافت در نزد شما پسنديده است يا نه.
10- اگر مشورة صحابه نزد شما پسنديده نيست پس چرا خلافت حضرت علي را تسليم ميكنيد بايد مجبوراً خلافت خلفاء ثلاثه را تسليم نمائيد چونكه مشيرين همگي صحابه كرام مجلس شوراي بودهاند.
11- آيا به مشورة صحابه كرام خداوند متعال راضي شده يا نا راض، اگر راضي شده پس شما چرا در قلوب بغض داريد و ناراض هستيد.
12- اگر خداوند بمشورة صحابه كرام ناراض شده لطفاً شما زحمت كشيده همان آيه و حديث نا رضايتي را براي ما واضح فرمائيد.
13- و اين عبارت نهج البلاغة را «فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذلِکَ لِلَّهِ رِضيً». «پس اگر حضرات صحابه جمع شده يكنفر را امام مقرر كردند خدا راضي است» لطفاً جواب بدهيد.
به بخشيد كه خدمت شما برادران جسارت كردم.
محمد عبدالواحدي
اين بود متن نامه من به «مؤسسه در راه حق» را كه آدرسش را مجدداً مينويسم آدرس: قُم، صندوق پستي شماره 5.
ضمناً از شما تقاضا دارم كه در صورت امكان، آدرس صفحه و چاپ دو تفسير قُمي و صافي كه در اعتراض اول و نامه نوشتم براي من بفرستيد چون از من خواستند كه صفحه و چاپ آن دو تفسير را برايشان بفرستم و اين دو تفسير نزد من موجود نيست. به بخشيد كه مزاحم شدم.
وأجركم على الله إن الله لا يضيع أجر من أحسن عملاً.
با تقديم احترام
محمد عبدالواحدي.
خدمت برادر گرامي آقاي محمد عبدالواحدي،
با إهداء سلام،
نامة شما رسيد، از تذكرات برادرانهي شما سپاس گذاريم و توفيق تان را از خداي متعال مسئلت ميداريم.
قبلاً بايد تذكر دهيم كه چون ما تابع مذهب اهل بيت رسول خداص هستيم بنابر اين نشريات ما نيز طبعاً در مطابقت با عقايد خودماست و خوش بختانه در مطرح كردن مسائلي كه مورد اختلاف ما با برادران اهل تسنن است هر گز كوچكترين ناراوائي ننوشتهايم، و اصولاً اين مسائل را از منابع و كتابهاي خود برادران اهل تسنن ذكر كردهایم تا اگر احياناً يكي از برادران سني ما نيز آنها را دريافت كرد طبق اسانيد خودشان باشد.
با اين مقدمه گمان ميكنيم بما حق بدهيد كه اگر چيزي را درست و حق بدانيم بعنوان خير خواهي مخفي نگه نداريم زيرا بر عهدهي عالمان ديني است كه مبلغ حق باشند و البته بصورت علمي نه با جنجال و تعصب كه موجب سوء استفادهي دشمنان قرار گيرد، بنابر اين آنچه نوشتهایم بررسي علمي برخي از معتقدات است و اميدواريم برادران اهل تسنن از مبحث علمي گريز و فرار نداشته باشند چون آنچه زننده است سخنان ناروا و نا سزا است نه مبحث علمي، زيرا خودتان ميدانيد كه بحث علمي در ميان چهار فرقهي اهل تسنن نيز وجود دارد و اين دليل آن نيست كه با هم دعوا دشمني داشته باشند. بنابر اين ما هم كه برادر پنجم شما در اسلام هستيم به خود حق ميدهيم كه اگر مطالب مورد اختلافي داريم با روش علمي و بدور از تعصب بيان كنيم.
و از خداوند تعالي مسئلت ميداريم كه بما و شما توفيق عنايت كند كه از روش علمي نگريزيم و بدور از تعصبها برادرانه حرف حق يكديگر را بپذيريم، آمين.
اينكه برادرانه به برسي اعتراضاتِ شما ميپردازيم و پيش از شروع همانند يك برادار خواهش ميكنيم در جواب ما بينديشيد:
1- در تفسير قُمي و تفسير صافي چنين چيزي كه شما نوشته ايد، نيست و مژدهيي در مورد شيخين داده نشده است، بر شما است كه جاي اين كلام را كه ادعا كرده ايد، دقيقاً تعين كنيد و مثلاً بنويسد: ( تفسير قُمي، چاپ فلان، در ذيل فلان آيه).
2- مطلب دوم شما نيز مربوط و استنتاج از همان چيزي است كه گفته ايد: در تفسير قمي و صافي مژده داده شده و گفتيم كه: چنين مژدهيي در اين تفاسير نيست البته در كتابهاي بزرگان اهل تسنن احاديث فراواني وجود دارد كه آشكارا ميگويد: پيامبر اسلامص امير مؤمنان علي را به عنوان وصي و جانشين خود معرفي نموده است. و نمونهي اين روايات اهل نسنن را جر جزوات خود ذكر كردهایم كه ملاحظه فرموده ايد.
3- و 4- پيشرفت اسلام در زمان شيخين دليل بر اينكه آنان خليفهي بر حق پيامبر بودهاند نميشود، و اگر فتوحات دليل حقانيت باشد معاويه و عمرو بن عاص نيز فتوحات داشتهاند و ساير خلفاي اموي نيز فتوحاتي داشتهاند، با وجود آنكه ستمگر و ناحق بودهاند.
و اينكه نوشته ايد: ائمه شيعه‡ ساكت و در تقيه بودهاند همين دليل ظلم و ستم خلفاء غاصب است و البته امامان بزرگوار ما در حد مقدور به نشر معارف دين و تربيت اسلامي شاگردان همت گماشتند و با همهي ظلمها و جناياتي كه از طرف خلفاء در طول 260 سال نسبت به دودمان پيامبرص انجام شد آن بزرگواران توانستد طريقة حقهي تشيع را به دوستداران و پيروان خود نشان دهند و هم اكنون متجاوز از يك صد و پنجاه مليون مسلمان شيعي پيرو آنان هستند، در حاليكه ميدانيد آن بزرگواران را گاه كشتند و گاه زنداني نمودند.
و گاه مسموم ساختند و اين امور خود دلالت بر آن دارد كه آنان با خلفاي غاصب در مبارزه بودند.
5-: همانطور كه گفتيم: اسلام دين بر حق است ولي اسلام به فرقههاي گوناگون منشعب شده و بايد ديد كدام يك از اين فرقهها اسلام واقعي است، و گفتيم كه: روش اهل بيت پيامبرص واقعي است و در كتب بزرگان اهل سنت نيز ذكر شده كه پيامبر امير مؤمنان را در غدير خم به امامت و خلافت نصب فرمود، و نيز بزرگان اهل سنت روايت كردهاند كه: پيامبرص فرموده است: «إِنِّي تَارِك فِيْكُمْ الثَّقَلَيْنِ كِتَابُ اللهِ وَعِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً». «من درميان شما دو چيز ارزشمند را باقي ميگذارم، كتاب خدا و اهل بيت خودم را، كه اگر به اين دو چنگ بزنيد و تمسك بجوييد هر گز گمراه نخواهيد شد».
و ما از اين فرمانهاي صريح پيامبرص اطاعت ميكنيم و بر شما نيز لازم است كه از فرمانهاي پيامبر عزيز اطاعت نمائيد و همانطوريكه گفتيم: بزرگان اهل تسنن اين روايات و صدها روايت ديگر نظير آن را نقل كردهاند بنابر اين چرا شما انگار ميكنيد؟
6- در مورد (شوراي) جزوهاي كه ما كلاً اين موضوع را بررسي كرده برايتان ميفرستيم اميد است با دقت بخوانيد و همينقدر را اينجا متذكر ميشويم كه در اموري كه خدا و پيامبرص صريحاً فرمان داده باشد امت نميتوانند شوركرده و از فرمان پيامبرص فوقِ شوراي است،آيا نميبينيد كه در دنبال آيهي: ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾ [آلعمران: 159]. ميفرمايد: ﴿فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ﴾ [آلعمران: 159]. يعني تصميم گيري در نهايت با خود پيامبر بوده است. و در جاي ديگر فرمايد: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ فِيكُمۡ رَسُولَ ٱللَّهِۚ لَوۡ يُطِيعُكُمۡ فِي كَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ لَعَنِتُّمۡ﴾ [الحجرات: 7]. «و بدانيد كه رسول خدا در ميانتان است. اگر در بسيارى از كارها از شما اطاعت كند، به يقين به رنج افتيد». بنابراين بر پيامبر لازم نبود كه هر چه بفرمايد اطاعت كند زيرا خداي تعالي در جاي ديگر ميفرمايد: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ﴾ [الحشر: 7]. «و آنچه كه رسول [خدا] به شما بدهد، آن را بگيريد. و از آنچه كه شما را از آن باز دارد، بازآييد». و حتي زيرا خداي صريحاً ميفرمايد: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾ [الأحزاب: 6]. «پيامبر به [تصرف در كارهاى] مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». و باز ميفرمايد: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا ٣٦﴾ [الأحزاب: 36]. «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خداوند و رسولش كارى را مقرر نمايند، آنكه خود در كارشان اختيار داشته باشند. و كسى كه از خداوند و رسول او نافرمانى كند، [بداند كه] در گمراهى آشكارى گرفتار آمده است».
بنابر اين فرمان پيامبرص در امامت و خلافت امير مؤمنان و در پيروي از اهل بيت مانند فرمان خداست و هيچكس در سر پيچي از فرمان پيامبر معذور نيست.
7-8-9: پاسخ گفتار هفتم و هشتم و نهم شما را در پاسخ ششم گفتهایم و اضافه بر آن ميگوئيم: متأسفانه در خلافت خلفاي ثلاثه مشورت و آيهي شورا هم عمل نشده و بهتر است به تواريخ و روايات بزرگان خودتان مراجعه كنيد كه دقيقاً شرح دادهاند. در سقيفه امير مؤمنان علي و بسياري از بزرگان صحابه نبودهاند و در مورد خلافت خليفه دوم اصلاً شوراي در كار نبود و بر خلاف اعتقادات خود تان خليفهي اول او را به خلافت بعد از خود نصب كرد و و صيت نوشت!! و هيچ وجه هيچكس مشورتي در كار نبوده است و در خلافت خليفة سوم نيز خليفة دوم 6 نفر را براي شوراي تعين كرد و اين كار نيز بر خلاف عقايد شما است زيرا در شورا لازم بود كه همة صحابه از مهاجرين و انصار شركت داشته باشند.
بنابراين، شما بهتر است به آية شوراي استدال نكنيد زيرا خلفاي ثلاثه به آن عمل نكردهاند. و اما اينكه نوشتهايد علي نيز با شوراي خليفه شد كاملاً اشتباه است زيرا پس از قتل عثمان همة مسلماناني كه در مدينه حاضر بودند بخانهاي امير مؤمنان علي ريختند و با التماس و خواهش از او خواستند كه خلافت را بپذيرد و با او بيعت كردند و در واقع پس از 25 سال كه فرمان پيامبرص را سر پيچي و فراموش كرده بودند چون نتايج وخيم آنرا در امورِ امت ديدند به فرمان پيامبرص باز گشت نمودند و خلافت را به همان كس كه شايستهي آن بود بر گرداندند، نه آنكه بنشينند شور كنند و كسي را انتخاب نمايند بلكه به انتصاب امير مؤمنان علي از طرف پيامبرص سر فرود آوردند.
11-12- : پاسخ اين قسمت از گفتار شما نيز در پاسخهاي قبل گفته شده است.
14: عبارتي را كه از نهج البلاغة نقل كردهايد بدون توجه به قرائن حاليه و مقالية مطلب، نتيجه گيري كردهايد و بهترين شاهد در مدعاي شما دهها فراز ديگر نهج البلاغة است، اگر نهج البلاغة را ميپذيريد لطفاً خطبهي شقشقيه و دهها موضع ديگر را كه صريحاً تلويحاً در رد ادعاي شما است بخوانيد و استنتاج كنيد.
در يك نامه بيش از اين نميتوان مطالب را تفصيل داد، و خواهشمنديم اگر ميخواهيد حق بر شما آشكار شود به كتابهاي مفصلي مانند «القرير» تأليف عالم بزرگوار مرحوم اميني مراجعه كنيد كه همه چيز را از كتب بزرگان اهل سنت نقل كرده و آنوقت متوجه خواهيد شد كه علماي بزرگ خودتان در گوشه و كنار كتابهايشان به درستي اعتقاد ما شيعيان شهادت دادهاند.
توفيق و سعادت جنابعالي و استحكام رشتههاي اخوت فيما بين همهي مسلمين را از خداي متعال مسئلت ميداريم.
با احترام
بسم تبارك و تعالي
خدمت برادران گرامي و گردانندگان مؤسسه تحقيقاتي اصول دين صندوق پستي شماره 5 قُم،
ضمن سلام، نامه سه صفحهاي شما واصل گرديد از خير خواهي و محبت شما متشكريم و اميدواريم كه خداوند متعال ما و شما را از ضلالت و كج روي محفوظ و براه راست و حقيقت هدايت فرموده از تجاوز و خود خواهي و حسادت و عناد نسبت بيكديگر كه از شومترين عوامل تفرقه ميباشند بدور دارد.
در قرآن مجيد آيه 14 سوره شوري: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوٓاْ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشوری: 14]. «و جز پس از آنكه دانش يافتند [آن هم] از روى حسد در ميان خود، پراكنده نشدند». بهمين امر اشاره ميكند، با توجه بمقدمه نامه خودتان كه نوشته ايد آدم از مبحث علمي نبايد گريز و فرار داشته باشد و با توجه بفرمائش تان كه تابع مذهب اهلبيت رسول خداص و اصحابه هستيد گمان ميكنم بما هم اجازه خواهيد داد كه در پاسخ بنكاتي از احكام قرآن و دستورات پيامبر اكرمص و برخي از روايات اهلبيت كه در بارة حقانيت مذهب خلفاءراشيدين و كليه صحابه عليهم الرضوان و پيروانشان كه از نظر آنجنابان نگذشته است اشاره كنيم. و قبل از شروع كردن بحث همان دعاء شما را ما هم تكرار ميكنيم كه خدواند متعال بما و شما توفيق عنايت كند كه از روش علمي نگريزيم و بدور از تعصبها برادرانه حرف حق يكديگر را بپذيريم و بر حقايق ثابته سر پوش نگذاريم.آمين
اينك برادرانه نكات مورد نظر را برشتة تحرير در ميآوريم و از شما تقاضا ميكنيم در مطالب و نكات ما بينديشيد.
1- در مطلب اول و دوم شما با كمال صراحت حقيقتي را كه در كتب خود شما موجود است انکار فرموده نوشتهايد كه: «در تفسير قُمي و در تفسير صافي مژدهاي در مورد شیخين وارد نشده است» و از ما حواله دقيق خواسته ايد حسب الحكم حواله را دقيقاً خواهيم نوشت. اما قبل آن از شما استدعاء ميكنيم كه قبل از بررسي مذهب اهل سنت در كتابهاي خودشان شما آنرا از كتب خودتان بررسي بفرمائيد. زيرا موارد فراواني و احاديث زيادي در كتابهاي بزرگان اهل تشيع و احاديث حضرات ائمه اطهار در تأئيد مذهب اهل سنت وجود دارد كه بر متفحص و محقق مخفي نخواهد ماند و اينگونه انكار شما نارسائي تحقيقات مؤسسه تحقيقاتي شما را بما ميرساند. و إلا مطلبي چنين ساده و روشن در تفسير قُمي و غيره چگونه بر شما بزرگواران مخفي ميماند؟
پس از يادآوري اين جمله معترضه ملاحظه فرمائيد در تفسير قُمي چنين نوشته است: «فقال: إن أبابكر يلي الخلافة بعدي ثم من بعده أبوك فقالت من أخبرك بهذا قال الله أخبرني الخ».
و در تفسير صافي چاپ تهران 538 سطر 10 سورة تحريم موجود است.
«فقالت من أنبأك هذا قال نبأني العليم الخبير فأخبرت حفصة به عائشة من يومها الخ» يعني: رسول اللهص به همسرش حضرت حفصه بنت سيدنا عمر فرمود كه: بعد از وفات من ابوبكر و بعد از وي پدرت خليفه خواهند شد، حضرت ام المومنين حفصهل از آنحضرت پرسيد كه: كي اطلاع دادهاست ترا بچنين مطلبي؟ رسول اكرمص فرمود: خبر داده مرا خداوند دانا وآگاه».
«وما قولكم الخ» و نمونهي اين روايات اهل تسنن را در جزوات خود ذكر كردهایم باید بگويم: آنچه در جزوات مشار اليه نقل كردهايد يا رواياتي است خود تراشيده كه اهل سنت ثبوت آنها را در كردهاند يا رواياتي است صحيح اما دال بر تعيين وصی كه مدعاي شما ميباشد نيستند بلكه از نظر ما مبين مقام والاي اهل بيت و نمايانگر شخصيت برجسته حضرت خليفه چهارم سيدنا علي بن ابي طالب هستند كه بفضل الهي همانطور كه خودتان هم اعتراف داريد اهل سنت قائل به آن و متعقد بدان ميباشند.
2- در مطلب 3 و4 به پيشرفت اسلام در زمان خلافت باشكوه شیخين اعتراف كرده ايد اما از اينكه پيشرفت اسلام در زمان آنها دليل بر حقانيت خلافت آنها است بدون توجه به آيات كثيره كلام الله مجيد و احاديث رسول خداص و تصريحات خود حضرت علي كه در خطبات و سخنان گرانبهايش فرموده است و ما نمونهاي از آنرا ذيلاً با اختصار خواهيم نوشت، انكار كرده ايد، (الف) آيه معروف به آيه «استخلاف» قوله تعالي: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٥٥﴾ [النور: 55]. «خداوند به كسانى از شما كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه بى شك آنان را در اين سرزمين جانشين سازد، چنان كه كسانى را كه پيش از آنان بودند، جانشين ساخت. و [آن] دينشان را كه برايشان پسنديده است برايشان استوار دارد و برايشان پس از بيمشان ايمنى را جايگزين كند. [چرا كه] مرا پرستش مىكنند و چيزى را با من شريك نمىسازند. و كسانى كه پس از اين ناسپاسى كنند، اينانند كه فاسقند».
درين جمله «وعدالله» كه حاكي از موعود بودن خلافت خلفاء من جانب الله است، و جملههاي ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ كه حاكي از مؤمن بودن آنها و نيك بودن اعمالشان در مدت خلافت است. و خصوصيات تركيبي جمله: ﴿لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ﴾ باتاكيدات و جمله: ﴿كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾ كه حاكي است از بودن خلافت آنها بر منهاج نبوت، قابل توجه است. چنانچه در تفسير «مجمع البيان» موجود است كه: «مثل داؤد سليمان». و جملههاي ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ﴾ مشير است بآنكه ديانت و روش خلفاي راشيدين مورد رضاي الهي بوده است. و جمله «ولينصرنهم» مشير است باينكه آنها از پشتيباني و نصر ت الله بر خوردار بوده و جملههاي: ﴿وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ﴾ مشير است بآن كه انكار خلافت حقهي آنها موجب كفران نعمت و فسق ميشود.
و مراد از اين خلافت تنها خلافت حضرت مرتضي و حضرت مهدي بهيچ وجه نميتواند باشد زيرا در تفسير «صافي» ذيل همين آيه جملهي «خلفاي» بصيغهي جمع موجود است. ﴿لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ «اي ليجعلنهم خلفاء بعد نبيهم».
و در خطبه شماره 134 نهج البلاغة موجود است كه حضرت امير بحضرت عمر فرمودند: «وقد توكل الله لأهل هذا الدين باعزاز الجوزة وستر العورة» ص 415 چاپ تهران.
شارح آن «ابن هيثم بحراني مينوسيد: «وهذا الحكم من قوله وعد الله الذين آمنوا منكم».
(ب) در سوره الفتح آيه 16 ضمن آيه «دعوت اعراب» ميفرمايد: ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا ١٦﴾ [الفتح: 16]. «به واپسگذاشتگان باديهنشين بگو: به سوى قومى سخت جنگاور فراخوانده مىشويد كه با آنان مىجنگيد يا اسلام مىآورند. پس اگر اطاعت كنيد خداوند پاداشى نيكو به شما خواهد داد و اگر روى بگردانيد چنان كه پيش از اين روى گردانديد. شما را به عذابى دردناك عذاب خواهد كرد». بعد از نزول اين آيه كريمه بجز غزوة تبوك در زمان خود رسول خدا غزوهاي پش نيامده است و در غزوه تبوك نه جنگي رُخ داد و نه كافري مسلمان شد پس لابد مراد از آن! جنگ با مرتدين عرب در خلافت صديق و جنگ با كفار فارس و روم در خلافت فاروق است و جملهي ﴿تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَ﴾ يمحتوا خواهد ماند. لذا اگر خلافت شيخينب حق نباشد در شان مسلمان نيست.
(ج) آيه قتال مرتدين قوله تعالی:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [المائدة: 54]. «اى مؤمنان، هر كس از شما كه از دينش برگردد [بداند كه] خداوند گروهى را در ميان خواهد آورد كه آنان را دوست مىدارد و [آنان نيز] او را دوست مىدارند. [قومى كه] بر مؤمنان فروتن و بر كافران درشتخويند».
مصداق آن خلافت صديق است كه بعد از وفات حضرت رسول خداص عده زيادي از قبائل غطفان، بنوسليم، بنو يربوع، بنو تيم، بنو كنده، بنو بكر، مرتد شدند و بوسيله سپاه صديق كه همان سپاه اسلام راسيتن بود ريشه كن و سركوب شدند و تدين نحو و عده فوق الذكر الهي متحقق شد.
(د) قوله تبارك و تعالي: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣ فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ ٥ وَعۡدَ ٱللَّهِۖ لَا يُخۡلِفُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٦﴾ [الروم: 1-6]. «الم (الف. لام. ميم) * روميان شكست خوردند *در نزديكترين سرزمين. و آنان پس از شكستشان پيروز خواهند شد * در عرض چند سال. پيش از اين و پس از اين، حكم از آن خداست و آن روز مؤمنان به يارى خدا شادمان شوند * هر كه را خواهد يارى مىكند و او پيروزمند مهربان است * [خداوند] به وعدهاى راستين [وعده كرده است]. خداوند وعدهاش را خلاف نمىكند ولى بيشتر مردم نمىدانند». و در كتاب الروضة مؤلفه علامه كليني ص 86 حديث شماره 397 موجود است كه حضرت ابو جعفر باقر العلوم فرمودند: اين وعدة الهي در خلافت حضرت فاروق به اتمام و كمال رسيده است.
(هـ ) «عن أبي عبدالله لـما حفر رسول الله الخندق إلی قوله فتحت علي في ضربتي هذه كنوز كسري و قيصر» .
شما را بخدا، آيا «فتحت علي كنوز كسري وقيصر» در زمان خلافت فاروق و ذي النورين ب متحقق نگشت؟
(و) دهها فراز نهج البلاغة كه دال بر حقانيت خلافت خلفاي ثلاثه ميباشد كه از آنجمله خطبات شماره 134 و 146 و سخنان شماره 73 و 459 را ميتوان نام برد، رجوع شود بچاپ تهران با شرح فيض الإسلام.
(ز) اقتداي حضرت علي در نمازها پشت سر خلفاي ثلاثه و بازدواج دادن دختر خود ام كلثوم ل را بحضرت عمر و معاملات ديگر دليل حقانيت خلافت آنها است، و إلا خدواند متعال ميفرمايد: ﴿وَلَا تَرۡكَنُوٓاْ إِلَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ ٱلنَّارُ﴾ [هود: 113]. «و به ستمكاران گرايش نيابيد كه آن گاه آتش [جهنّم] به شما خواهد رسيد». بنابرين تصريح قرآن در صورت غاصب بودن خلفاي راشدين اين رواداري حضرت مرتضي قابل توجيه نيست در حالي كه بنا به حديث شماره 4 باب اين «الأئمة لم يفعلوا شيئاً ولا يفعلون إلا بعهد من الله وأمر منه لا يتجاوزونه» .
«وكان فيما اشترط عليه النبي يأمر جبريل فيما أمر الله أن قال له يا علي، تفي بما فيها من موالاة من والى الله ورسوله والبراءة والعداوة لمن عادى الله ورسوله».
3- رد ضمن مطلب 3 و 4 بمسئله تقيه اعتراف كردهايد. در صورتي كه اگر صحيح است پس مقابله حضرت مرتضي با حضرت معاويه را و جنگ سرور آزاد مردان، حضرت حسين را با يزيد چگونه تو جيه ميكنيد؟
و نيز آنچه در ص 558 نهج البلاغة با شرح فيض الإسلام چاپ تهران موجود است «ألاوإني أقاتل رجلين: رجل ادعى ماليس له وآخر منع الذي عليه». منافي ادعاء شما است.
4- در مطلب پنجم آنچه از حقانيت اسلام و روش اهلبيت پيامبر اكرمص نوشته ايد صحيح است. و نفس حديث غدير و حديث ثقلين را اهل سنت قبول دارند و آنها را از احاديث مناقب حضرت علي ميدانند. اما به هيچ وجه استدالال را از آنها بخلافت و امامت بلا فصل حضرت علي صحيح نميدانند زيرا حديث غدير بقرينه آنحضرت است و همچنين كلمهي «مولي» محتمل المعاني است.
5- حضرت علي و خاندانش از ائمه اطهار در هيچ موردي به حديث غدير استشهاد نكردهاند بلكه نصوصي هست كه بعكس آن دلالت دارد، چنانچه نمونهاي از آنرا در ذيل ملاحظه خواهيد فرمود.
(الف) «دَعُوني وَالْتَمِسُوا غَيْرِي; فإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ (1)، وَإِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ، وَالْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَاعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَلَمْ أُصْغِ إِلَي قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ، وَإِنْ تَرَکْتُمُونِي فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ; وَلَعَلِّي أَسْمَعُکُمْ وَأَطْوَعُکُمْ لِمنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ، وَأَنَا لَکُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَکُمْ مِنِّي أَمِيراً!». ص 271 چاپ تهران خطبه شماره 91 ميفرمايد: «مرا بگذاريد و ديگري را به دست آريد، زيرا ما به استقبال حوادث و اموري ميرويم که رنگارنگ و فتنهآميز است، و چهرههاي گوناگون دارد و دلها بر اين بيعت ثابت و عقلها بر اين پيمان استوار نميماند، چهره افق حقيقت را ابرهاي تيره فساد گرفته، و راه مستقيم حق ناشناخته ماند. آگاه باشيد! اگر دعوت شما را بپذيرم بر اساس آنچه که ميدانم با شما رفتار ميکنم، و به گفتار اين و آن، و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نميدهم، اگر مرا رها کنيد چون يکي از شماها هستم، که شايد شنواتر، و مطيعتر از شما نسبت به رئيس حکومت باشم، در حالي که من وزير و مشاورتان باشم بهتر است که امير و رهبر شما گردم». شما انصاف بدهيد در صورتي كه بگوئيم: خلافت بحديث غدير و غيره منصوص شده بود اين فرمائش آن معصوم چه تعبيري خواهد داشت، و نيز اگر بنا به گفته شما و نوشته جزوات شما خلافت و امامت يك وظيفه الهي منصوصه بود پس از شهادت حضرت عثمان چرا حضرت علي از قبول بيعت اباء ميورزيد تا اينكه نوبت به اصرار رسيد كه اين امر را خود شما نيز در ذيل مطلب 7،8 و 9 پذيرفت ايد و در سخنان شماره 53 و137و220 و به ترتيب در صفات 142و420 و722 نهج البلاغة با شرح فيض الإسلام چاپ تهران نيز باين امر تلويح موجود است.
و بنا به روايت قيص بن عباد خود آنحضرت فرمودند: «والذي فلق الحبة وبرئ النسمة لو عهد إلي رسول الله عهداً لجالدت عليه ولم أترك ابن أبي قحافة يرقى في درجة واحدة من منبره». يعني «قسم بآن ذاتيكه دانه را شگافت و جهانيانرا آفريد اگر رسول خدا عهدي با من كرده بود با چابكي بر آن ميشتافتم و پسر ابي قحافه ابوبكر را نميگذاشتم كه به پلهاي از منبر پيغمبرص بر آيد» .
(ب) «لمّا انتهت إلى أميرالـمؤمنين ابناء السقيفة بعد وفاة رسول الله إلى قوله فهلاّ احتججتم عليهم بأن رسول الله وصى بأن يحسن إلى محسنهم ويتجاوزعن مسيئهم، قالوا: وما في هذا من الحجة عليهم؟ فقال: لَوْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَکُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ» .
در اينجا ملاحظه ميفرمائيد كه حضرت سيدنا علي دعواي امارت انصار را با استدلال به اشارة حديث وصيت حضرت پيغمبرص در بارة انصار رد كرد و در مورد خلافت و امامت خود «احتجوا بالشجرة وأضاعوا الثمرة». فرمود و بس، اينجا كه محل بيان بود و لازم بود بحث غدير كه بنظر شما نص صريح امامت وي ميباشد استدلال كند مع الوصف استدلال نفرمود، پس حسب قاعده «السكوت في موضع البيان بيان» گوئي آنحضرت نشان دادند كه حديث غدير نص بر امامت نيست. علي هذا هيچ عاقل شك ندارد كه خلافت حضرت صديق نام دارد و انيس غار و مونس اسفار برحق و مورد تائيد حضرت سيدنا علي مرتضي بوده است.
(ج) امام ابو نعيم المدائني ميفرمائيد: «عن الحسن الـمثنى بن الحسن الـمجتبى إنه لما قال: إِن من كنت مولاه: نص في خلافة علي، قال أما والله لو يعني النبي بذلك الإمامة والسلطان لأفصح لهم فإنه كان أفصح الناس للمسلمين» .
(د) و همين است مذهب اهل سنت و جماعت و مطابق است فهم اهلبيت را: ابو نعيم از حسن مثني بن حسن السبط آورده كه از وي پرسيدند كه حديث: «من كنت مولاه» آيا نص است بر خلافت علي؟ گفت پيغمبرص: بدان خلافت چه آنحضرتص افصح الناس و واضح گوترين مردم بود هر آئينه ميگفت: «يا أيهاالناس هذا ولي أمري والقائم عليكم بعدي فاسمعوا له وأطيعوا». بعد از آن گفت: قسم بخداست اگر خدا و رسولش علي را جهت اينكار اختيار ميكردند و علي امتثال امر خدا و رسولص نميكرد و اقدام براين كار نميفرمود هر آئينه بسبب ترك امتثال فرمودة حق تعالي و حضرت سيد الوري اعظم الناس از روي خطايا ميبود. شخصي گفت: آيا نه گفته است رسول خداص: «من كنت مولاه فعلي مولاه». حسن گفت: آگاه باش قسم خدا است اگر اراده ميكرد پيغمبرص خلافت را واضح ميگفت و تصريح ميكرد چنانچه بر صلوة و زكوة كرده است. و ميفرمود: در اين «يا أيها الناس إن علياً والى أمركم من بعدي والقائم في الناس بأمري» .
(هـ ) مؤلف نصوص امامت در ص 78 چاپ تهران چنين مرقوم نموده است: و چنانكه نبيره آنحضرت حسن ابن الحسن المجتبي همينكه از او سوال كردند: آيا نصي بر خلافت امير المؤمنين موجود داشت در داستان غدير؟ حسن فرمود: «لوكان النبي أراد خلافته لقال: أيها الناس هذا ولي أمري والقائم بعدي فاسمعوا وأطيعوا، ثم قال الحسن: «أقسم بالله سبحانه أن الله تعالی لو آثر علیا لأجل هذا الأمر ولم یقدم علی –کرم الله وجهه– لکان أعظم الناس خطاء». يعني: «اگر پيغمبر خلافت علي را اراده كرده بود هر آئينه ميگفت: «أيها الناس» اين علي ولي امر من و پس از من قائم بر شما است پس گوش كنيد و اطاعت نمائيد،آنگه فرمود: بخدا قسم هر گاه خدايتعالي و رسول او علي را براي خلافت بر گزيده بودند و علي به اين كار اقدام نميكرد و خطا و گناهش از همه مردم بزرگتر و بيشتر بود».
آري، شوكت تسليم خود آنجناب بهترين دليل و حجت بر عدم نص در نزد او لوالألباب نه بر اهل غرض و ارتياب .
(و) «وذكر أن مؤمن الطاق قيل له مالذي جري بينك و بين زيد بن علي في محضر أبي عبدالله؟ قال: قال زيد بن علي: يا محمد بن علي بلغني إنك تزعم إن في آل محمد إماماً مفترض الطاعة قال: قلت نعم وكان أبوك علي بن الحسين أحدهم. فقال وكيف و قد كان يؤتي بلقمة وهي حارة فيبردها بيده ثم يلقمنيها، افترى إنه كان يشفق على من حر اللقمة ولا يشفق على من حرالنار؟» .
(ز) «قال حدثني مؤمن الطاق واسمه محمد بن علي بن النعمان أبوجعفر الأحول قال: كنت عند أبي عبدالله فدخل زيد بن علي فقال لي: يا محمد بن علي! أنت الذي تزعم أن في آل محمد إماماً مفترض الطاعة معروفاً بعينه؟ قال: قلتُ: نعم، كان أبوك أحدهم. قال: ويحك فما كان يمنعه من أن يقول لي فوالله لقد كان يؤتي بالطعام الحار فيقعدني على فخذه و يتناول الطعام فيبردها ثم يلقمينها أفتراه كان يشفق علي من حر الطعام ولا يشفق علي من حر النار؟» .
يعني: «به ابي جعفر احول مؤمن الطاق گفتند كه: جريان گفتگوي تو با زيد بن علي بن الحسين در حضور حضرت صادق چه بود؟ مؤمن الطاق گفت، زيد بن علي بمن گفت: اي محمد علي بمن چنين رسيده كه تو ميپنداري در ميان آل محمد امام مفترض الطاعه بوده است؟ گفتم: آري پدر تو علي بن الحسين يكي از ايشان است. زيد گفت: چگونه خود سرد ميكرد آنگاه در دهانم ميگذاشت آيا تو چنين ميپنداري كه او از حرارت لقمه بر من دل سوزي ميكند اما از حرارت آتش جهنم دل سوزي نميكند؟» .
نتيجه: از اين مذاكرهاي كه بين زيد بن علي الحسين در محضر حضرت صادق/ اتفاق افتاده است معلوم ميشود كه در خاندان رسول خداص از مسئله امامت منصوصه خبري نبوده است.
علامه طباطبايي مينويسد:
«البته ما ميدانيم كه زيد بن علي بن الحسينإ از بزرگان اهل بيت و از زهاد و فقهاي عترت شمرده ميشود و كتبي كه علماي اماميه در علم رجال پرداختهاند مانند رجال علامه حلي و شوستري و ممقاني و غير هم از ذكر مناقب و فصائل او مشحون است، و امام صادق و امام رضا هر كدام بنابر مدارك معتبر اماميه، زيد را بسيار ستودهاند، در كتاب عيون اخبار الرضا آمده كه امام علي بن موسي الرضا در بارة زيد بن علي فرمود:
«فإنه كان من علماء آل محمد غضب لله فجاهد أعدائه حتى قُتل في سبيل الله». يعني «زيد بن علي از دانشمندان آل محمد بود و براي خدا خشم گرفت و با دشمنان او نبرد كرد تا در راه خدا كشته شد» .
5-: در مطلب 6 در مورد شواري نوشته ايد: و بجزوه آنكه فرستاده ايد اشاره كردهايد و آياتي چند نيز مرقوم فرموده ايد. در اين مورد بايد گفت كه در اين جزوه مطلبي كه قانع كننده باشد ذكر نشده است و آنچه نوشته شده است حالش از آنچه ما در اين صفحات شرح دادهايم روشن است.
و آياتي كه در باره واجب الإطاعة بودن فرمان نبوي نوشته ايد بدون شك صحيح است، اما به عقيده علماء اهل سنت چنين فرماني از بارگاه رسالت صادر نشده است. و آنچه شما بدان استناد ميكنيد تاكيداتي است در باره اهل بيت و پيروي از عقايد و اعمال و اخلاق آنها كه اهل سنت بتوفيق الهي كاملاً بر آن عاملاند.
و در باره آيه ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾ [الأحزاب: 6]. «پيامبر به [تصرف در كارهاى] مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». كه شما ذكر فرمودهايد خاطر نشان ميسازيم كه دنبالهاش جملهي: ﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ﴾ است كه درشان مادران مؤمنين يعني زنهاي مطهر حضرت رسولص كه از جملة آنها حضرت ام المؤمنين عائشه صديقهل و حضرت حفصهل و حضرت ام الؤمنين حبيبهل به ترتيب دختران حضرت ابوبكر و عمر و ابو سفيان ميباشد نازل شده است.
بعد از آن نوشته ايد كه: «فرمان پيامبر در امامت و خلافت امير مؤمنان و در پيروي از اهل بيت مانند فرمان خدا است و هيچكس در سر پيچي از فرمان پيامبرص معذور نيست» اينجا از مطرح كردن اين سؤال ناگزيريم كه، آيا عدم معذوريت منحصر بفرمانهاي است كه شما بگمان خود بدان اشاره كرده ايد يا عام است؟
اگر جواب موافق شق اول قضيه باشد بديهي البطلان است زيرا نصوص مصرحهاي كه شما بآنها استناد كردهايد عامند نه خاص و اگر جواب موافق شق دوم قضيه باشد، پس صدها آيات كلام الله مجيد در مدح عموم صحابه مهاجرين و انصار موجود است و هميچنين صدها حديث از پيامبر اسلام و ائمه اهل بيت وجود دارد كه بدان توجه نميشود چرا؟
چنانكه ما براي استحضار شما مواردي چند را از آيات قرآن و احاديث كتب بزرگان اهل تشيع نقل خواهيم كرد و من الله التوفيق.
(الف) قرآن مجيد در آيه 29 سوره فتح در باره اصحاب بزرگوار پيامبر اكرمص چنين ميفرمايد: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ [الفتح: 29]. «محمّد رسول خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير و در ميان خود مهربانند. آنان را در حال ركوع و سجده مىبينى كه از خداوند فضل و خشنودى مىجويند. نشانه [درستكارى] آنان از اثر سجده در چهرههايشان پيداست. اين وصف آنان در تورات و وصفشان در انجيل است. مانند كشتى هستند كه جوانهاش را بر آورد آن گاه آن را تنومند ساخت آن گاه ستبر شد، سپس بر ساقههايش ايستاد كشاورزان را شگفت زده مىسازد تا از [ديدن] آنان كافران را به خشم آورد. خداوند به كسانى از آنان كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته كردهاند آمرزش و پاداشى بزرگ وعده داده است».
خصوصيات قابل توجه صحابه در اين آيه بشرح زير خلاصه ميشود.
1- معيت (همراهي و هم صحبت بودن) رسول خداص كه از بزرگترين نعمتهاي الهي است بر آنها.
2- شدت و صلابت و استحكام ايماني در برابر كفار و دشمنان دين.
3- رحمت و شفقت نسبت به همديگر و غمخواري مسلمين و استحكام رشتهي اخوت و برادري ميانشان.
4- بيننده هميشه آنانرا در انجام مرضيات الهي كه كاملترين نمونه آن نماز است خواهد ديد.
5- ﴿يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا﴾ يعني هدف آنها صرفاً رضاي الهي است و بر مقام اخلاص عمل استواراند.
6- پيشانيهايشان بر اثر مكث در سجود پينه بسته است.
7- آنها در تورات و انجيل يعني در ميان ملل گذشته نيز ستوده شدهاند.
8- قوت ايماني آنان و پيشرفت اسلام بوسيلهشان موجب شگفتي مردم است.
9- ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ﴾ اشاره برآن است كه كمال و رشادت و عظمت اسلامي آنان موجب حسادت و غيظ كفار ميشود يا بالفاظ ديگر دشمنشان را خداوند در رديف كفار شمرده است.
10- وعدة مغفرت و بخشش و وعدة اجر و مزد عظيم و بزرگ براي آنها از طرف خداوند متعال شده است.
تقريباً هيمن صفات قرآني صحابه را كه در اين آيه مذكور است حضرت امير المؤمنين علي در خطباتش كه در نهج البلاغة موجود است ذكر فرموده است فليراجع. بطور نمونه نظر شما را بخطبه شماره 96 ص 286 نهج البلاغة جلب ميكنيم.
«لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَمَا أَرَي أَحَداً يُشْبِهُهُمْ مِنْکُمْ! لَقَدْ کَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً، قَدْ بَاتُوا سُجّداً وَقِيَاماً، يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَخُدُودِهِمْ، وَيَقِفُونَ عَلَي مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِکْرِ مَعَادِهِمْ! کَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنهِمْ رُکَبَ الْمِعْزَي مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ!». «من اصحاب محمدص را ديدم، اما هيچکدام از شما را همانند آنان نمينگرم، آنها صبح ميکردند در حاليکه موهاي ژوليده و چهرههاي غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت ميگذراندند، و پيشاني و گونههاي صورت را در پيشگاه خدا بر خاک ميساييدند، با ياد معاد چنان ناآرام بودند گويا بر روي آتش ايستادهاند، بر پيشاني آنها از سجدههاي طولاني پينه بسته بود».
(ب) ﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا هُمۡ فِي شِقَاقٖ﴾ [البقرة: 137].
«پس اگر به آنچه شما به آن ايمان آوردهايد، ايمان آورند، در حقيقت راه يافتهاند و اگر روى برتافتند جز اين نيست كه آنان در ستيزند». ملاحظه ميفرمائيد كه در اين آيه ايمان صحابه محور و مدار صحت و اعتبار ايمان ديگران و ما و شما قرار داده شده است و هدايت منحصر به پيرويشان شده است و روگرداني و صرف نظر از آنان را مايه شقاق دانسته است.
( ج) ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧﴾ [التوبة: 117].
«خداوند بر پيامبر و مهاجران و انصارى كه به هنگام تنگدستى بعد از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنان از كف برود، رحمت آورد. سپس از آنان در گذشت، بى گمان او [نسبت] به آنان رؤوف مهربان است». اين آيه همانطور كه همه ما ميدانيم مربوط بغزوه تبوك است كه شيخين (ابوبكر و عمرب) در اين سفر همرحل و هم توشه هم اثاث پيامبر اكرمص بودند و عثمان علاوه بر تجهيز يك سوم لشكر كمكهاي بينظيري كرد كه در ازاي آن فرمان نبوي: «ما ضر عثمان ما عمل بعد اليوم». يعني بعد از امروز عثمان هر كاري بكند او را زيان نخواهد داد» صادر شد و علي بفرمان نبويص در مدينه ماند و بسبب ماندن خود از شركت در غزوه بينهايت ناراحت شد و بگريه در آمد كه در نتيجه به شرف اين حديث باين منزلت نائل گرديد.
(د) ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾ [الفتح: 18]. «به راستى خداوند از مؤمنان هنگامى كه زير درخت با تو بيعت مىكردند خشنود شد، و معلوم داشت كه در دلهايشان چيست، در نتيجه بر آنان آرامش فرود آورد و فتحى نزديك را به آنان پاداش داد».
شرف اعلام خوشنودي و رضاي پروردگار در اين موقع به يُمن همت مردانهي عثمان براي صحابه حاصل شد كه بفرمان رسول خدا بنمايندگي آنحضرت بسفارت منصوب و بمكه فرستاده شد و پشت سر او شائعه شهادت و كشته شدن او بسمع مبارك پيامبر اكرمص رسيد كه نتيجه تصميم جهاد با كفار را بمنظور خونخواهي عثمان گرفت و از صحابه بيعت جهاد خواست و در اين بيعت شيخينب نيز تشريف داشتند و در آخر آنحضرتص را دست عثمان قرار داده در دست ديگر خود قرار داد. چنانچه در كتاب الروضة ص159 ج 2 تحت حديث شماره 503 موجود است و فرمود اين دست عثمان است كه با دست من بعيت كرد.
و علاوه از اين، دهها آيات كلام الله مجيد كه محل ذكر همه اينجا نيست در مدح صحابه وجود دارد و كفي به شرفاً.
(ﻫ) و روايات اهل بيت در اين باب بيشمار است. از آنجمله در ص 373 در كلام شماره 66 و ص 160 نهج البلاغة مدح صحابه و انصار و در 1299 نيز و در 415 و 443 و 1300 «وليهم والٍ فأقام واستقام حتي ضرب الدين بجرانه» كلام شماره 459 و در 721 كلام 219 «لله بلاد فلان» مدح و ستايش حضرت عمر و در خطبه 193 و 525 «ما عرف شيئاً تجهله» مدح حضرت عثمان موجود است.
و عليك ببعض تفصيل هذا الباب.
1- «عن منصور بن حازم قال قلت لأبي عبدالله – إلى قوله قلت فاخبرني عن أصحاب محمد. صدقوا على محمد أم كذبوا؟ قال: بل صدقوا الخ..» .
2- «لقد رأيت أصحاب محمد فما أرى أحداً منكم يشبههم الخ..» .
3- «قَوْمٌ واللهِ مَيَامِينُ الرَّأْيِ، مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ، مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ...» . «آنان مردمي بودند، نيکانديش، ترجيحدهنده بردباري، گويندگان حق...».
4- «أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَي الْإِسْلاَمِ فَقَبِلُوهُ؟ وَقَرَأُوا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ؟...» .
5- «أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا في سَبِيلِ اللهِ تَعَالَى مِنَ الْمُهاجِرينَ وَالْأَنْصَارِ, ولِکُلٍّ فَضْلٌ...» . «جمعي از مهاجر و انصار در راه خدا به شهادت رسيدند؟ و هر کدام داراي فضيلتي بودند؟».
6- «و قد مضت الأصول نحن فروعها» .
7- «ولقد كنا مع رسول الله نقتل آبائنا وإخواننا وأعمامنا ما نزيدنا ذلك إلا إيماناً وتسليماً» .
و صدها فراز ديگران از اين كتاب ناطق بفضل و عظمت و متبوع و مطاع بودن ياران عزيز پيامبر اسلامص وجود دارد كه متأسفانه امروز ناديده گرفته شدهاند و بقول معصوم توجه نميشود.
8- «اللهم وأصحاب محمد الذين أحسنو الصحابة» .
اينجا ملاحظه ميفرمائيد كه بعد از ذكر «آل محمد» براي اصحاب محمد دعاء شده است و بر آنها حضرت امام سجاد درود فرستاده است. شما بفرازهاي اين دعاء مفصل كه در حق مهاجرين و انصار شده و در كتابي چون «أخت القرآن» و «زبور آل محمد» از زبان معصوم مذكور است، با ديده انصاف بنگريد مراد از آن چه كساني هستند؟
9- «حدثنا الحاكم – إلى قوله قال: سئل الرضا عن قول النبي: أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم. وعن قوله: دعوا لي أصحابي فقال: هذا صحيح» . نيز همين مضمون در بحارالأنوار و جامع الأسرار ملاحيدر آملي و احتجاج طبرسي موجود است. به نقل حواله فوق.
10- «عن فضيل الرسان قال: سمعت اباداؤد وهو يقول: حدثني بريدة الأسلمي قال: سمعت رسول الله يقول: إن الجنة تشتاق إلى ثلاثة قال: فجاء ابوبكر فقيل له: يا أبا بكر أنت الصديق وأنت ثاني اثنين إذهما في الغار فلو سئلت من هؤلاء الثلاثة» .
11- «ثم جاء عمر فقيل له: يا أبا حفص إن رسول الله قال: إن الجنة تشتاق إلى ثلاثة وأنت الفاروق الذي ينطق الـملك علي لسانك» .
12- «قال بعض الـمخالفين بحضرة الصادق ما تقول في العشرة من الصحابة قال أقول فيهم الخير الجميل الذين يحط الله به سيأتي ويرفع به درجاتي قال السائل: الحمدلله على ما نقذني من بغضك كنت أظنك رافضياً ببغض الصحابة الخ» .
13- «و عن عروة بن عبدالله قال سألت أباجعفر محمد بن علي عن حلية السيوف فقال: لا بأس به فقال قد حلي أبوبكر الصديق سيفه قلت فتقول الصديق فوثب وثبة استقبل القبلة وقال: نعم الصديق، نعم الصديق، نعم الصديق، فمن لم يقل له الصديق فلا صدق الله له قولا في الدينا ولا في الآخرة» .
14- «از حضرت جعفر مرديست كه ايشان فرمودند: «ابو بكر» از دو راه جد مادري من است» .
15- وأمه أم فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق (ص 367 ج2 كشف الغمة).
هرگاه ثابت شد كه ابوبكر صديق از هر دو رشته جد مادري حضرت امام صادق است پس معلوم شد كه از امام صادق تا امام دوازدهم ابوبكر صديق جد هفت تن از ائمه است. على هذا آيا اين درست است كه شما بجد بزرگوار هفت تن از ائمه بگمان خود معصومين را غاصب و ظالم حتي كافر بدانيد؟ آيا اين موجب خوشحالي آن هفت تن ائمه است؟ بايد تدبر بفرمائيد و حضرت عمر فاروق داماد حضرت علي و حضرت زهراء بدخترش زينب صغري، «ام گلثوم» بوده است كه از وي فرزندش زيد ابن عمر متولد شره است. (ص 346 ج 5 اصافي چاپ تهران).
6- در مطلب 7، 8 و 9 ادعاء شدست كه بر آيه شوراي عمل نشده است و امري مؤمنان و بسياري از بزرگان صحابه در آن نبودهاند جوابش را اينكه از زبان مبارك خود حضرت امير مؤمنان در يافت داريد «إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان علي ما بايعوهم عليه فلم يكن للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد وإنما الشوري للمهاجرين والأنصار فإن اجتمعوا علي رجل وسموه إماماًكان ذلك لله رضاً» . لطفاً در اين فرمايشات حضرت امير المؤمنين منصفانه تعمق بفرمائيد مسئله حل است كه حضور همه افراد در مشوره شرط نيست، و حضرت علي بسبب اشتغال به عذر تجهيز و تكفين رسول خداص در مشوره حاضر نشده بود و مردم هم شايد عدم رغبت او را بر اين كار احساس ميكردند لذا متعرض حضرتش نشدند. و از طرفي موضوع تعين خليفه نيز لازم بود كه تاخير در آن موجب بروز اختلافات غير قابل جبران ميشد آنرا مؤخر نكردند.
7- آنچه در مورد نامه شماره 6 فوق الذكر نوشته ايدكه: «مابقرائن حاليه و مقاليه توجه نداشته ايم» لطفاً قرائن را شما ذكر بفرمائيد، حتماً خواهيد گفت كه تقيه بوده است، كه به هيچ وجه صحيح نيست زيرا حضرت امير با معاويه كه مكتوب اليه اين نامه است تقيهاي نداشته است و اگر تقيه در اينجا واجب بود با وي جنگ نميكرد، و حمل آن به معاني ديگر و تأويل كردنش بتاويلات ركيكه از قبيل دليل الزامي و غيره در واقع تحريف اين بيان صريح و قاطع و كلام حضرت امير و از باب «تأويل القول بما لا يرضي قائله» ميباشد.
8- و اما اينكه نوشته ايد: «اگر نهج البلاغة را ميپذيريد لطفاً خطبه شقيقيه الخ» در پاسخ به اين فرمائش شما بايد خاطر نشان سازيم همانطور كه ميدانيد نهج البلاغة كه نزد شما «أخ القرآن» نام دارد كتابي است كه مؤلفات علماء برجستة شما حضرت علي بدست علامه رضي يا علامه مرتضي صورت گرفته و سعي شده است كه در آن خطبات و نامهها و سخنان حضرت امير المؤمنين گردآورده شود اما از آنجا كه هيچ گرد آوردندهاي دعوي معصوميت نكرده است امكان وقوع خطاء در نقل ممكن است و در جائيكه روايات موضوعه بدامن پاك حضرت پيامبر ختمي مرتبتص نيز منسوب شده است دامن پاك خلفاء و يارانش كه از جمله حضرت امر المؤمنين نيز هست از اين نسبت مصون نمانده است، علي هذا بنظر ما نهج البلاغة نيز محتوي چنين رطب و يابسهاي میباشد كه از آنجمله همين خطبه مشاراليه شما بنام شقيقيه نيز هست، زيرا با خطبات ديگر اين كتاب و سخنان آنحضرت تناقص دارد. و يا نصوص قرآن كه در آن مدح و منقبت صحابه موجود است و با ديگر روايات اهل بيت كه حاكي از فضيلت خلفاء ثلاثه است مخالفت دراد. چنانچه در كتب شما از ائمه منقول است «ما لا يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف» .
و نيز در جلد اول اصول كافي ص 96 چاپ سوم تهران موجود است «فقال أبوالحسن إذا كانت الروايات مخالفة للقرآن كذبتها».
در يك نامه بيش از اين نميتوان مطالب را شرح داد و خواهشمنديم اگر آرزو داريد حق بر شما آشكار شود به كتابهاي مفصلي مانند «إزالة الخفاء» تأليف علامه بزرگوار امام ولي الله محدث دهلوي/ و «تحفة اثناعشرية» تأليف فرزند عزيزش مرحوم امام عبدالعزيز دهلوي/ و همچنين به كتاب «باقيات صالحات» تأليف مرحوم مهدي علي بن سيد ضامن علي كه از مجتهدين شيعه لكهنو بوده است و پس از بررسي مذاهب بمذهب حق اهل سنت در آمده است، و نيز به كتاب «منهاج الاعتدال» تأليف مرحوم شيخ الإسلام ابن تميه/ مراجعه فرمائيد كه همه چيز را از كتب بزرگان شيعه نقل كردهاند و آنوقت متوجه خواهيد شد كه علماي بزرگ خودتان در كتابهايشان به درست و حقانيت عقايد ما سنيان شهادت داده مهر تصديق زدهاند. و ذيلاً براي سهولت شما عباراتي چند را از كتب خودتان در مورد حقانيت مذهب اهل سنت نقل كرده بحث را بپايان ميبريم شايد بزودي فرصت بررسي آن كتب را نداشته باشيد و من الله التوفيق.
(الف) «وَسَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَي غَيْرِ الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَي غَيْرِ الْحَقِّ، وَخَيْرُ النَّاسِ فيَّ حَالاً الَّنمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، وَالْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَم فَإِنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ، وَإِيَّاکُمْ وَالْفُرْقَةَ! فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، کَمَا أَنَّ الشَّاذَّةَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ. أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَي هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ» .
«به زودي دو گروه نسبت به من هلاک ميگردند، دوستي که افراط کند و به غير حق کشانده شود، و دشمني که در کينهتوزي با من زيادهوري کرده به راه باطل درآيد، بهترين مردم نسبت به من گروه ميانهرو هستند، از آنها جدا نشويد، همواره با بزرگترين جمعيتها باشيد که دست خدا با جماعت است، از پراکندگي بپرهيزيد، که انسان تنها بهره شيطان است آنگونه که گوسفند تنها طعمه گرگ خواهد بود، آگاه باشيد هر کس که مردم را به تفرقه و جدايي دعوت کند او را بکشيد هر چند که زير عمامه من باشد».
و همچنين در ص 1301 موجود است: «يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ». «دو کس نسبت به من هلاک مىگردند، دوستى که زيادهروى کند، و دروغ پردازى که به راستى سخن نگويد». و در ص 1141 موجود است كه «هلك فيَّ رجلان محب غال و مبغض قال». ميدانيد در دنياي اسلام اكنون سه فرقه صنف وجود دارد 1- شيعه2- خوارج 3- اهل سنت، و در گفتههاي فوق الذكر حضرت امير تصريح است كه دو صنف محب مفرط و مبغض مفرط هالك و نمط اوسط ناجي و خير الناس در حق حضرتشان است، و اهل سنت عقيده دارند كه صنف اخير يعني نمط اوسط بدليل اشاره ايكه در كلام مبارك امير المؤمنين موجود است، آنها هستند و آن اشاره در «والزموالسواد الأعظم» است كه حتماً استحضار داريد از مجموع نزديك بيك مليارد مسلمان دنيا سواد اعظم و اكثريت سنيان هستند و باز ميفرمايد «يدالله على الجماعة» كه همانا تلميح بنام مذهب اهل بيت السنت والجماعة ميباشد.
(ب) «وأما أهل السنة فهم مستمسكون بما سنه الله لهم ورسوله». (احتجاج طبرسي 84 ) در اين روايت نيز همانطور كه ملاحظه ميفرمائيد بذكر نام اهل سنت تصريح شده است.
(ج) «ثلاثة عشر فرقة من الثلاث والسبعين فرقة تنتحل مودتي وحبي واحدة منها في الجنة وهي النمط الأوسط واثنتا عشر في النار» .
(د) «﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [النساء: 59]. فالرد إلی الله الأخذ بمحكم كتابه والرد ی الرسول الأخذ بسنته الجامعة غير الـمفرقة» .
و در روايات ذكر شده با نظر انصاف توجه بفرمائيد مدعاي ما در بارة حقانيت مذهب اهل سنت و جماعت واضح و آشكار است در پايان توفيق و سعادت شما و استحكام رشتة اخوت فيما بين همه مسلمين جهان را از خداوند پاك مسئلت ميداريم.
وماتوفيقي إلا بالله عليه توكلت وإليه أنيب.
وهو حسبي نعم الوكيل وصلی الله تعالی علی سيدنا محمد مظهر كرمه وعلی آله وأصحابه وأزواجه وذرياته أجمعين، آمين.
حل اختلاف در شئون امامت از كتاب راهي بسوي وحدت اسلامي
تأليف: علاّمه طباطبائي
اينكه بايد دانست كه امامت علي و اولاد امجاد او خواه از طريق نص خاص باشد يا از غير مجراي تشريع امر مسلمي است كه برادران اهل سنت و جماعت نيز آن را (البته از غير طريق نص الهي) انكار نميكنند يعني مقام شكوهمند علي را بعنوان امام المتقين ميپذيرند زيرا كه آنحضرت در علم و تقوي و ديگر فضائل اخلاقي مقتداي مسلمين و بسي بر جسته و بلند مرتبه بوده است، و ما بر طبق مدارك شيعه ثابت خواهيم كرد كه رفتار علي و اولاد گرامي آنحضرت با خلفاء راشدين بنحوي بوده كه با بيعت و موافقت قرين شده است كه اميدواريم كه اين اقدام به حُسن تفاهم فريقين بيافزايد و نزاع اين دو گروه عظيم از مُسلمين را بخواست خداوند مهربان، تخفيف بسيار بخشد، لذا به اين بخش يعني به دومين بحث از مباحث مربوط به امامت ميپردازيم.
مسئله دوم: آنكه آثار گوناگوناني در دسترس ما است مبني بر آنكه علي پس از رحلت رسول اللهص مدت كوتاهي از بيعت با أبوبكر خود داري فرمود ولي سر انجام با وي موافقت و بيعت كرد و پس از او با خليفه ثاني نيز بهمين شيوه رفتار نمود. از ميان آثار مزبور نصي را كه برخي از اعلام شيعه آنرا نقل كردهاند لازم است در اينجا بياوريم. اين مدرك، صورت نامهاي است كه از امير مؤمنان علي بجاي مانده، اصل نامه را مؤرخ اقدم شيعي، ابو اسحق، ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي (متوفي در سال 283 هجري در كتاب الغارات آورده( ). و از اهل سنت، ابن قتيبه نيز آنرا نقل كرده است و ما آنرا از كتاب مستدرك نهج البلاغة اثر فقيه اماميه شيخ هادي كاشف الغطاء در اينجا ميآوريم.
«من كتاب له أمر جماعة من أصحابه أن يقرؤوه علي شيعته. بين لهم ما نقوله فيما سألوه عنه. أما بعد، فإن الله بعث محمداً للعالـمين، وأميناً علی التنزيل، وشهيداً علی هذه الأمة، وأنتم يا معشرالعرب علی غير دين، في شر دارٍ، تسفكون دماءكم، وتقتلون أولادكم، وتقطعون أرحامكم وتأكلون أموالكم بينكم بالباطل، فمن الله عليكم فبعث محمداً إليكم، بلسانكم فعلمكم الكتاب والحكمة والفرائض والسنة، وأمركم بصلة الأرحام وحقن الدماء وإصلاح ذات البين، وأن تؤدو الأمانات وتوفوا بالعهد، ونهاكم عن الظلم والبغي وشرب الحرام وبخس المكيال والميزان و كل خير يبعدكم عن النار قد حضكم عليه وكل شر يبعدكم عن الجنة قد نهاكم عنه، فلما استكمل مدته من الدنيا وتوفاه الله مشكوراً شعيه مرضيا عمله مغفورا ذنبه شريفاً عندالله نزله فلما مضی تنازع المسلمون الأمر بعده فوالله ما كان يلقي في روعي ولا يخطر على بالي أن العرب تعدل هذا الأمر عني، فما راعني إلا إقبال الناس علی أبي بكر واجفالهم إليه، فأمسكت يدي، ورأيت أنی أحق بمقام محمد في الناس. فلبثت بذلك ما شاءالله، حتی رأيت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام، يدعون إلی محو دين محمد وملة ابراهيم، فخشيت إن لم أنصر الإسلام وأهله أن أری في الإسلام ثلما وهدما تكون المصيبة به أعظم من فوت ولاية أمركم التي هي فبايعت أبابكر عند ذلك . ونهضت معه في تلك الأحداث حتی زهق الباطل وكانت كلمة الله هي العليا وإن رغم الكافرون، فصحبه مناصحا وأطعته فيما أطاع الله فيه جاهدا، فلما احتضر بعث إلی عمر فواله، فسمعنا وأطعنا وبايعنا وناصحنا ……. إلی آخر الكتاب» . از نامههاي آنحضرت است كه (درود خدا بر اوباد) گروهي ياران خويش را فرمان داد تا اين نامه را بر پيروانش بخوانند و در اين نامه آنچه را كه از وي سوال كردند بيان نموده است.
پس از ستائش خدا و درود بر رسول اكرمص خداوند محمدص را بر انگيخت تا بيم دهنده جهانيان و امني بروحي و گواه بر اين امت باشد، پس شما اي گروه عرب، دين صححيي نداشتيد و در بدترين منزل ساكن بودید و خون يكديگر را ميريختید، فرزندان خود را ميكشتيد، و از خويشان پيوند را ميبريديد و اموالتان را ميان خويش بباطل ميخورديد، پس خدا بر شما منت نهاد محمد را بر زبان خودتان بسوي شما فرستاد، او بشما كتاب و حكمت و واجبات و سنت آموخت و شما را به پيوند با خويشان و نريختن خون كسان و آشتي دادن مردمان فرمان داد و اينكه امانتها را بدرستي (به صاحبان شان) برگردانيد و به پيمان خود وفا كنيد و شما را از ظلم و تجاوز و شرابخواري و كم فروشي نهي كرد و شما را به هر چيزي كه از آتش دور تان ميكند تشويق نمود، و از هر چیزی كه از بهشت دور تان ميسازد باز داشت، پس چون عمرش در دنيا به كمال رسيد، خداوند او را وفات بخشيد در حاليكه كوشش وي را سپاس نهاد و از كردارش راضي بود و گناهش را بخشيد و نزد حق آنچه او مهيا شد شريف وارزنده بود سپس چون از دنيا برفت مسلمیني در كنار زمامداري بعد از وي با يكديگر بكشمكش پرداختند پس سوگند بخدا در دلم نميگذشت و بذهنم خطور نميكرد كه عرب، امر حكومت را از من بر گرداند و مرا بشگفت نياورد مگر روي آوردن و شتافتن مردم به جانب ابوبكر، پس از بيعت با او در ميان مردم هستم لذا تا مدتي كه خدا خواست درنگ نمودم تا اينكه ديدم گروهي از مردم مرتد شده از اسلام بر ميگردند و بسوي نابودي آئين محمدص و دين ابراهيم دعوت ميكنند پس ترسيدم كه اگر بياري اسلام و مسلمين بر نخيزم شگاف و ويراني بزرگي در اسلام به بينم كه مصيبت آن بزرگتر از فوت ولايت و سر پرستي كار شما باشد كه كالاي چند روز اندك است سپس مانند سراب محو ميگردد، در آن هنگام با ابوبكر بعيت نمودم و بهمراه او در آن حوادث قيام كردم تا باطل از ميان رفت (و گفتار خدا والاتر است هر چند بر خلاف ميل كافران باشد) پس با ابو بكر از راه خير خواهي مصاحبت كردم و در آنچه خدا را فرمان ميبرد با كوشش تمام، او را اطاعت نمودم آنگاه چون بحال احتضار رسيد ولايت و حكومت را به عمر سپرد و ما بیعت كرديم و اطاعت نموديم وخير خواهي نشان داديم ….. تا آخر نامه.
بر طبق اين سند كه روايات ديگر نيز آن را تائيد ميكنند علي بنابر مصالحي با حكومت شيخين موافقت و بيعت نموده است و چنان كه علامه كاشف الغطاء ذيل همين خطبه مينويسد.
«في هذا يبين الإمام أن سبب رضاه ببیعة أبي بكر يرجع إلى ارتداد العرب واضطرار أبي بكر لحربهم وهو أشرف ما يعمله إنسان» .
يعني: «امام در اين سخن، سبب رضايت خود را در بيعت ابو بكر روشن ميكند كه ارتداد عرب از اسلام و ناگزيري ابوبكر (كه خدا از وي خشنود باد ) از جنگ با ايشان بر ميگردد و اين شريفترين كاري است كه انساني انجام دهد». در تأئيد همين نظر و در تعليل بيعت امير مؤمنان با ابوبكر در نهج البلاغة نيز ميخوانيم كه علي فرمود: «فَنَظَرْتُ في أَمْرِي، فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي، وَإِذَا الـميِثَاقُ في عُنُقِي لِغَيْرِي» . يعني: «پس در كار خود نگريستم و ديدم اطاعت من از فرمان (رسول خداص). بر بيعت من پيشي گرفته و پيماني براي بيعت با غير خودم برگردن دارم».
شارحين نهج البلاغة نوشتهاند كه: در اين سخن، امام اشاره باين معني ميكند كه پيامبر خداص به او توصيه فرموده بود چون در كار حكومت اختلافي پيش آمد تو با كسيكه مسلمين بيعت او را بگردن گرفتند بيعت نما و لذا علي ميفرمايد:
اطاعت از رسول اللهص بر بيعت من مقدم بود و براي بيعت با ديگري در زمان رسول خداص پيمان محكمي بر گردن داشتم. از همين رو در كتاب كشف الـمحجة اثر سيد بن طاوس ، (يكي از علماي معروف و پارسائي شيعه) آمده است كه، گروهي پس از وفات رسول خداص بنزد علي آمدند و اظهار پشتباني و ياري از آنحضرت نمودند و خواستند تا علي براي بدست گرفتن زمام امور مسلمين تلاش كند و با ديگران بمخالفت بر خيزد ولي علي از اينكار خودداري نمود و آشكارا گفت كه: پيامبر بمن وصيتي نموده و من با رسول خدا در اين باره ميثاقي دارم كه نميتوانم آن نقض كنم.
عبارت كتاب كشف الـمجحة چنين است:
«لقد أتاني رهط منهم ابن سعيد والـمقداد بن أسود وابو ذر الغفاري وعمار بن ياسر وسلمان الفارسي وزبير بن العوام وبراء بن عازب يعرضون النصر عليَّ فقلت لهم: إن عندي من نبي الله عهداً وله وصية ولست أخالف ما أمرني به».
يعني: «گروهي نزد من آمدند كه از جمله پسران سعيد و مقداد و ابو ذر غفاري عمار بن ياسر و سلمان فارسي و زبير و براء بودند ايشان ياري خود را بمن عرضه ميكردند! گفبم: نزد من از پيامبر خداص پيماني است و آن حضرت مرا وصيتي فرموده و در آنچه مرا بآن امر كرده مخالفت نميكنم».
و بدين ترتيب مولاي متقيان مانع ايجاد تشتت و تنازع گرديد تا حكومت اسلامي قدرت گيرد و به فتوحات عظيم خود توفيق يابد به همين جهت در دوران حكومت خلفاء مكرر طرف مشورت قرار ميگرفت و از خير خواهي و رهنماي دريغ نميفرمود چنانكه خليفه ثاني در فتح ايران و جنگ روم، از آنحضرت راهنماي خواست و گواه ما در اين باره علاوه بر تواريخ مسلمين، كتاب نهج البلاغة است. كه به شما آنرا ميخوانيم:
ومن کلام له وقد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزوالروم
«...إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ، فَتَلْقَهُمْ بِشَخْصِكَ فَتُنْکَبْ، لاَ تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ. وَلَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ، فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللهُ فَذَاکَ مَا تُحِبُّ، وَإِنْ تَکُنِ الْأُخْرَى، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ» .
يعني: «از سخنان علي است، هنگاميكه عمر بن خطاب براي رفتن به جنگ روميان با آنحضرت مشورت نمود.
….. هرگاه خود به جنگ دشمن روي و با آنان روبرو گردي و آسيبي بيني، مسلمانان تا دورترين شهرهاي خود، ديگر پناهگاهي ندارند و پس از تو کسي نيست تا بدان روآورند. مرد دليري را به سوي آنان روانه کن، و جنگآزمودگان و خيرخواهان را همراه او کوچ ده، اگر خدا پيروزي داد چنان است که تو دوست داري، و اگر کار ديگري مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع خواهي بود».
ومن کلام له
وقد استشاره عمر بن الخطاب في الشخوص لقتال الفرس بنفسه:
«إِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَمْ يَکُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِکَثْرَةٍ وَلاَ بِقِلَّةٍ، وَهُوَ دِينُ اللهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ، وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللهِ، وَاللهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ. وَمَکَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَکَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ: فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعُ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً. وَالْعَرَبُ الْيَومَ وَإِنْ کَانُوا قَلِيلاً، فَهُمْ کَثِيرُونَ بَالْإِسْلاَمِ، عَزِيزُونَ بَالْإِجْتِماعِ! فَکُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا، حَتَّى يَکُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ. إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا: هذا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ، فَيْکُونُ ذلِكَ أَشَدَّ لِکَلَبِهِمْ عَلَيْكَ، وَطَمَعِهِمْ فِيكَ»
«از سخنان علي است به عمر بن خطاب هنگاميكه براي رفتن خود بجنگ پارسيان با آنحضرت مشورت كرد: اسلام دين خداست که آن را پيروز ساخت، و سپاه اوست که آن را آماده و ياري فرمود و رسيد تا آنجا که بايد برسد، در هر جا که لازم بود طلوع کرد، و ما بر وعده پروردگار خود اميدواريم که او به وعده خود وفا ميکند، و سپاه خود را ياري خواهد کرد. جايگاه رهبر چونان ريسماني محکم است که مهرهها را متحد ساخته به هم پيوند ميدهد، اگر اين رشته از هم بگسلد، مهرهها پراکنده و هر کدام به سويي خواهند افتاد و سپس هرگز جمعآوري نخواهند شد. عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندک است اما با نعمت اسلام فراوانند، و با اتحاد و هماهنگي عزيز و قدرتمندند، چونان محور آسياب، جامعه را به گردش درآور، و با کمک مردم جنگ را اداره کن. زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوي، مخالفان عرب از هر سو تو را رها کرده و پيمان ميشکنند، چنانکه حفظ مرزهاي داخل که پشت سر ميگذاري مهمتر از آن باشد که در پيش روي خواهي داشت. واقعبيني در مشاوره نظامي همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده ميگرديد، و همين سبب فشار و تهاجمات پياپي آنان ميشود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد».
از اين عبارات خير خواهي و تا ئيد و موافقت آنحضرت با خليفه كاملاً آشكار است بخصوص در آنجا كه ميفرمايد: «وَلَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ». يعني: ««مرجعي پس از تو نيست كه مردم باو باز گردند»! و نيز ميفرمائيد: «فَکُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ»، يعني: «تو قطب آسيا باش و آسيا را بگردان». و در ديگر خطب و سخنان نهج البلاغة نيز ملاحظه ميشود كه علي از رفتار ابوبكر و عمرب اظهار رضايت ميفرمايد چنانكه عثمان نصيحت ميكند و اعمال نيك شيخين را بياد او ميآورد و اظهار ميدارد.
«وَوَاللهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَلاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْر لاَ تَعْرِفُهُ، إِنَّكکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ، مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ، وَقَدْ رَأَيْتَ کَمَا رَأَيْنَا، وَسَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ الله کَمَا صَحِبْنَا. وَمَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَلاَ ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ».
يعني «به خدا نميدانم با تو چه بگويم؟ چيزي را نميدانم که تو نداني، تو را به چيزي راهنمايي نميکنم که نشناسي، تو ميداني آنچه ما ميدانيم، ما به چيزي پيشي نگرفتهايم که تو را آگاه سازيم، و چيزي را در پنهاني نيافتهايم که آن را به تو ابلاغ کنيم. ديدي چنانکه ما ديديم، شنيدي چنانکه ما شنيديم، با رسول خداص بودي چنانکه ما بوديم، پس ابوقحافه (ابابکر) و پسر خطاب، (عمر) در عمل به حق، از تو بهتر نبودند»!.
بطوريكه دانشمند شيعي، سيد بن طاؤس در كتاب «كشف الـمحجة» آورده و نيز محمد بن يعقوب كليني در كتاب الرسائل نگاشته، علي ضمن نامه خود در بارة رفتار ابوبكر چنين فرموده است: «فولى أبوبكر فقارب واقتصد».
يعني: «ابوبكر ولايت را با صدق نيت بدست گرفت و براه اعتدال رفت». و در بارة رفتار عمر بن خطاب چنين فرموده است: «وكان عُمرُ مرضى السيرة من الناس عند الناس» .
يعني: «رفتار عمر از ميان اشخاص، در نظر عموم مردم پسنديده و موجب رضايت بود».
بناء براين ميتوانيم بگوئيم كه مقام امامت علي بجاي خود محفوظ بوده ولي رضايت و بعيت آنحضرت با خلفاء نيز دلالت دارد بر اينكه حكومت ايشان از ديدگاه علي نا مشروع تلقي نشده است و چنانكه قبلاً از طريق قرآن مجيد ثابت شد ممكن است پيشوايان الهي بنابر مصالحي، بديگران اجازه حكومت بدهند و يا حكومت آنها را امضاء و تائيد كنند و اين منافات با مقام روحاني و مرجعيت ايشان در علم و عمل و تقوي ندارد، مويد اين سخن قولي است كه مؤرخين از حضرت زيد بن علي بن حسين نقل كردهاند و بطوريكه شهرستاني در كتاب «الملل والنحل» و ديگران، آوردهاند آن بزرگوار چنين عقيده داشته است:
«كان علي بن أبي طالب أفضل الصحابة إلا أن الخلافة فوضت إلى أبي بكر لـمصلحة رأوها وقاعدة دينية راعوها من تسكين ثائرة الفتنة وتطييب قلوب العامة فإن عهد الحروب التي جرت في أيام النبوة كان قريبا وسيف أمير الـمؤمنين علي عن دماء الـمشركين من قريش وغيرهم لم يجف بعد والضغائن في صدور القوم من طلب الثأر كما هي فما كانت القلوب تميل إليه كل الميل ولا تنقاد له الرقاب كل الانقياد فكانت الـمصلحة أن يكون القائم بهذا الشأن من عرفوه باللين والتؤدة والتقدم بالسن والسبق في الإسلام والقرب من رسول الله» .
يعني: «علي بن ابي طالب برترين فرد از صحابه پيامبر بود جز اينكه خلافت براي مصلحتي كه اصحاب رسول اللهص بنظرشان آمد به ابوبكر واگذار شد و اين كار بخاطر قاعدهاي ديني بود كه آنرا رعايت كردند و خواستند آتش فتنه را خاموش كنند و دلهاي توده مردم را بدست آورند و آنان را راضي سازند زيرا عصر جنگهاي كه در روزگار نبوت جريان يافت نزديك بود و شمشير امير المؤمنين علي از خون مشركان قريش و غير ايشان هنوز خشك نشده بود و كينهها در دلهاي قوم، براي خوانخواهي همچنان باقي مانده بود لذا همه دلها بسوي علي كاملاً تمايل نداشت و همگي مردم از هر جهت تسليم او نميشدند، از اين جهت مصلحت بود كسي كه حكومت را بعهده گيرد كه مردم او را به نرمي و پير مردي و سبقت در اسلام و نزديكي به رسول خداص شناخته بودند».
البته ميدانيم كه زيد بن علي بن حسينإ از بزرگان اهل بيت و از زهاد و فقهاي عترت شمرده ميشود و كتبي كه علماي حقاني و غير هم از ذكر مناقب و فضائل او مشحون است و امام صادق/ و امام رضا/ هر كدام عيون اخبار الرضا آمده كه امام علي بن موسي الرضا/ در باره زيد بن علي/ فرمود: «فإنه كان من علماي آل محمدٍ غضب لله فجاهد أعدائه حتي قتل في سبيل الله».
يعني: «زيد بن علي از دانش مندان آل محمد بود و براي خدا خشم گرفت و با دشمنان او نبرد كرد تا در راه خدا كشته شد».
از طرفي عقيده زيد بن علي در باره شيخين مشهور است كه باو گفتند:
«رحمك اللهُ ما قولك في أبي بكر وعمر؟».
يعني: «خدايت رحمت كند، نظر تو در بارة ابوبكر و عُمر چيست؟».
زيد بن علي/ پاسخ داد:
«رحمهما الله وغفرلهما، ما سمعت أحداً من أهل بيتي يتبرا منهما ولا يقول فيهما إلا خيراً» .
يعني: «خداوند آن دو را رحمت كند و بيامرزد، نشينيدم هيچيك از افراد خانوادهام از آنها بيزاري بجويد و جز نيكي در بارة آن دو چيزي بگويد».
هر چند مقام زيد بن علي/ بالاتر از آنست كه در اينجا گزافه گوئي كرده باشد ولي شايد كسي گمان اغراق گوئي در بارة زيد به برد و با خود بگويد چگونه ممكن است قبول كنيم مثلاً پدر بزرگوار زيد يعني امام علي بن الحسين تا باين پايه نظر ملايم با «شيخين» داشته است.
براي رفع اين شبهه بايد دانست كه حافظ ابو نعيم بسند خود از محمد بن حاطب از امام علي بن الحسين نقل كرده كه فرمود: گروهي از اهل عراق بنزد من آمدند و در باره ابوبكر و عمر و عثمان سخناني (ناپسند) گفتند، آنها پايان ميپذيرد آنگاه امام بايشان ميفرمايد: ممكن است مرا خبر دهيد آيا شما از زمره مهاجران نخستين هستيد كه خدا در باره آنها فرمود: «آنان را از خانهها و اموالشان بيرون راندند در حاليكه فضل و خوشنودي خدا را ميجويند و خدا و رسول او را ياري ميكنند و آنها در ايمان راست گو هستند» اهل عراق گفتند: نه! ما از آن گروه نيستم! دو باره امام پرسيد: پس آيا شما از زمره انصار هستيد كه خدا در حقشان گفته: «پيش از مهاجرين در سراي هجرت جاي گرفتند و در ايمان استوار شدند و كساني را كه بسوي آنها مهاجرت كردند دوست ميدارند و هيچ گونه حسدي از آنچه به مهاجرين داده شده در دل خود نمييابند و هر چند نياز داشته باشند آنها را بر خودشان مقدم ميدادند» اهل عراق گفتند: نه! ما از انصار هم نيستيم!.
سپس امام/ فرمود: شما خود انكار كرديد كه در زمره از اين دو دسته باشيد من نيز گواهي ميدهم كه شما از دسته سوم هم نيستيد كه خداي عزوجل در باره ايشان فرموده است: «و كسانيكه پس از (مهاجرین و انصار) آمدند، ميگوند: خداوندا ما و برادران مان را كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند بيامرز و در دل ما نسبت به مؤمنان كينهاي قراد نده، خداوندا تو رؤف ومهرباني».
بيرون رويد كه خدا هر چه (سزاوار آن هستيد) با شما بكند»!.
روي أبو نعيم الحافظ، بسنده عن محمد بن حاطب عن علي بن الحسين قال: أتاني نفر من أهل العراق فقالوا في أبيبكر وعمر وعثمان، فلما فرغوا قال لهم علي بن الحسين: ألا تخبروني أنتم الـمهاجرون الأولون ﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ﴾ [الحشر: 8]. قالوا: لا! قال: فأنتم ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ [الحشر: 9]. قالوا: لا! قال أما انتم فقد تبرأتم أن تكونوا من أحد هذين الفريقين، ثم قال: أشهد أنكم لستم من الذين قال الله فيهم: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: 10]. اُخرجوا فعل الله بكم!».
اگر كسي در اين سند كه امام، ضمن آن استدلال بآيات كريمه قرآن نمودهاند ، (و جاي شك در آن نيست) بازهم ترديد دارد پس به صحيفة سجاديه اثر امام علي بن الحسين/ بنگرد كه شيعه زيديه و اماميه بسند صحيح آن را نقل كردهاند و ديدگاه امام زين العابدين را در بارة اصحاب رسول اللهص بشناسد.
و اينست دعاي امام دربارة صحابه پيامبرص:
«اللهم وأصحاب محمد خاصة الذين أحسنو الصحبة والذين ابتلو البلاء الحسن في نصره وكانفوه وأسرعوا إلي رسالته وسابقوا إلي دعوته و استجابوا له حيث أسمعهم حجة رسالاته وفارقو الأزواج والأولاد في إظهار كلمته وقاتلوا الآباء والأبناءَ في تثبيت نبوته و ….. أوصل إلي التابعين لهم بإحسان الذين ﴿يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ [الحشر: 10]. خير جزاءِك» .
يعني: «خداوند عموم اصحاب محمدص را مشمول رحمت خويش فرما خصوصا آنانكه رعايت مصاحبت آنحضرت را بخوبي نمودند و در ياري او آزمايش نيكو دادند و بكمك وي برخاستند و بسوي رسالتش شتافتند و به قبول دعوتش از ديگران سبقت گرفتند و چون دليل رسالت خود را بگوش آنان رسانيد استجابت كردند و در راه آشكار ساختن سخن و پيام او از همسران و فرزندان خود جدا شدند و بخاطر تثبيت نبوت او با پدران و پسران خويش جنگيدند……. و به كسانيكه ايشان را با نيكو كاري پيروي كردند و ميگويند (خداوندا ما و برادران ما را كه در ايمان بر ماپيش گرفتند بيامرز) بهترين پاداشت را برسان)».
علاوه بر آنچه گذشت حسن سلوك علي با خلفاء مانند نماز خواندن پشت سريشان و تزويج دخترش ام كلثوم به خليفه ثاني و ناميدن فرزندانش بنام خلفاء، و امثال اين امور كه شيعه و سني متفقاً آنها را نقل نمودهاند مؤيد قاعدهاي است كه بيان كرديم چنان كه شيخ حر عاملي در كتاب: وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة از قول امام/ مينويسد:
«قد أنكح رسول الله وصلي علي وراءَهم» .
يعني: «رسول خداص با ايشان (خلفاء) مناكحت نمود (دختر ابوبكر و عمر را بزني گرفت و دخترش را به عثمان داد) و علي پشت سر آنها نماز خواند».
و مرحوم علامه، سيد عبدالحسين شرف الدين كه از بزرگان و اعلام شيعه در قرن اخير بودند در كتاب «أجوبة مسائل موسي جارالله» مينويسد: «أما صلوة علي وراء أبي بكر وعمر، فليست تقية إذ حاشا الإمام أن يجعل عبادته تقية ويجوز للشيعي أن يقتدي بالسني».
يعني: «اما نماز علي پشت سر ابو بكر و عمر، از راه تقيه نبوده چون امام منزه و دور است از اينكه عبادت خود را بطور تقيه انجام دهد و جايز است كه شيعي در نمازش به سني اقتدا كند».
و اين رفتار اختصاص به امير مؤمنان علي نداشت بلكه ديگر ائمه عترت نيز اهل سنت نماز ميگزارند چنانكه در كتاب وسائل الشيعة آمده است: «علي بنُ جعفر في كتابه عن أخيه موسي بن جعفر/ قال: صلى حسن خلف مروان ونحن نصلي معهم» .
يعني: «علي بن جعفر در كتاب خود از برادرش، حضرت امام موسي جعفر/ نقل كرده كه آنحضرت فرمود: امام حسن و امام حسينب پشت سر مروان نماز خواندند و ما هم با ايشان (اهل سنت) نماز ميخوانيم». اما با خلفاء راشدين روية ديگري داشتند چنانكه نكاح و مواصلت با آنها و ناميدن فرزندانشان بنام آنان، مشهور است و همان گونه كه گفتيم فريقين در نقل اين امور متفقاند و كافي است كه ما در اين باره اشارهاي بكتب شيعه بكنيم.
محدث قرن اخير اماميه شيخ عباس قمي در كتاب «منتهي الآمال» در (ذكر أولاد حضرت أمير الـمؤمنين) مينويسد:
حضرت امير المؤمنين را ذكور و اناث بقول شيخ مفيد بيست و هفت تن فرزند بود، چهار نفر از ايشان امام حسن و امام حسين و زينب كبري ملقب به عقيله و زينب صغري است كه مكناة به ام كلثوم، مادر ايشان حضرت فاطمه زهرا سيدة النساء،ل است، و اما ام كلثوم، حكايت تزويج او با عمر در كتب مسطور است و بعد از او ضبحيع عون بن جعفر و از پس او زوجه محمد بن جعفر گشت .
و در ديگر كتب شيعه مانند «تهذيب الأحكام» اثر شيخ طوسي و «وسائل الشيعة» نيز به وقوع اين تزويج تصريح شده است چنان كه در وسائل الشيعة ميخوانيم:
«محمد بن الحسن (الطوسي) بإسناده……… عن جعفر عن أبيه: قال: ماتت أم كلثوم بنت علي و ابنها زيد بن عمر بن الخطاب في ساعة واحدة لا يدري أيهما هلك قبل فلم يورث أحدهما من الآخر وصلي عليهما جميعاً» .
يعني: «شيخ محمد بن حسن طوسي به اسناد خود از جعفر از پدرش نقل كرد كه فرمود: ام كلثوم دختر علي و پسرش زيد فرزند عمر بن خطاب در يك لحظه مُردند و معلوم نشد كه كداميك قبل از ديگري وفات يافتند ناچار هيچ كدام از ديگري ميراث نبردند و بر هر دو نماز ميت گذارده شد».
ودر مورد نامهاي فرزندان علي در كتاب «منتهي الآمال» ميخوانيم:
ابوبكر بن علي ……. مادرش ليلي بنت مسعود بن خالد است ، و نيز از پسران امير المؤمنين پنج نفر فرزند او اند، امام حسن و امام حسينب و محمد بن الحنفيه و عباس و عمر الأكبر و نيز در همان كتاب از عثمان بن علي ذكري بميان آمده است .
سوم اينكه: رفتار امامان شيعه با فقهاي سني و توده مردم از اهل سنت و جماعت نيز در كمال حسن معاشرت و نيك خواهي بوده است. بعنوان نمونه در كتاب «الأنوار البهية في تواريخ الحج الإلهية» اثر محدث مشهور شيعي، شيخ عباس قمي آمده است:
«عن مالك بن أنس فقيه الـمدينة قال كنت أدخل على الصادق جعفربن محمد فيقدم لي مخده و يعرف لي قدراً ويقول: يا مالك إني أحبك، فكنت أسر بذلك وأحمد الله عليه» .
يعني: «از مالك بن انس فقيه مدينه (امام فرقه مالكيه) از اهل سنت) آمده است كه گفت: من بر جعفر بن محمد صادق وارد ميشدم و آنحضرت براي من بالش مينهاد و نسبت بمن قدرشناسي ميكرد و ميگفت: اي مالك من ترا دوست دارم و من از اين سخن شاد ميشدم و خداي تعالي را سپاس ميگذارنم».
واما آثاري كه در كتب شيعه از امامان اهل بيت آمده در اينكه به پيروان خود سفارش نمودهاند با اهل سنت و عامه مسلمين رفتار نيكو داشته باشند فراوان است و در اينجا تنها بذكر پارهاي از آنها ميپردازيم:
«في الوسائل عن محمد بن الحسن بإسناده عن أبي علي في حديث قال قلت أبي عبدالله إن لنا إماماً مخالفا وهو يبغض أصحابنا كلمهم! فقال ما عليك من قوله فوالله لئن كنت صادقاً لأنت أحق بالـمسجد منه، فكن أول داخل وآخرخارج وأحسن خلقك مع الناس وقل خيراً» .
يعني: «در كتاب وسائل الشيعة از شيخ محمد بن حسن طوسي به اسنادش در حديثي از ابي علي روايت شده است كه گفت به حضرت ابو عبدالله صادق عرض كردم: امام جماعتي داريم كه مخالف ما است و با همه اصحاب ما (شيعيان) دشمني ميكند! فرمود: از سخن او زياني بتو نميرسد! سوگند بخدا اگر راست بگوئي تو از او به آن مسجد سزاوار تري پس (بكوش نخستين كسي باشي كه در آن مسجد داخل ميشود و آخرين نفري باشي كه از مسجد خارج ميگردد و با مردم خوش خوي باش و سخن نيك بگو»!.
وفي الوسائل عن أحمد بن محمد البرقي في الـمحسن عن ابن محبوب عن عبدالله بن سنان قال سمعت أبا عبدالله يقول: إن الله تبارك وتعالي يقول في كتابه: ﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾ ثم قال: عودوا مرضاهم، واشهدو جنائزهم واشهدوا لهم وعليهم، وصلوا معهم في مساجدهم» .
يعني: «در كتاب وسائل الشيعة از احمد بن خالد برقعي در كتاب (محاسن ) نقل شده از ابن محبوب داد، از عبدالله بن سنان كه گفت: شنيدم امام ابو عبدالله صادق ميگفت: خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم فرموده: (بامردم سخن نيك گوئيد) سپس امام فرمود: بيمارانشان را عيادت كنيد و بر جنازههاي آنان حضور يابيد و بنفع آنان يا بر ضد ايشان (زمانيكه مجرم باشند) گواهي دهيد، و با آنها (عموم مسلمين) در مساجدشان نماز بگزاريد».
امثال اين آثار در كتب حديث و فقه شيعه، ملاحظه ميگردد و همه دلالت دارند بر اينكه روش ائمه عترت با فقهاي اهل سنت و عامة مسلمين بسيار پسنديده و وحدت آفرين بوده است.
پايان