زندگینامهی
حضرت زبیر
مولف:
عبدالرحمن شکوری
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
هديه. . . 5
مقدمه 6
بيوگرافي زبير ابن عوام 9
اسلام زبير 10
زبير و هجرت به حبشه 12
لقب سيف الاسلام 13
جنگ بدر 14
جنگ احد 17
واقعه اسفناك رجيع و غيرت حضرت زبير و مقداد 21
همراهي حضرت زبير با پيامبر در ليله الجن 23
خندق 24
ماجراي بني قريظه 25
صلح حديبيه 26
حقيقت بيعت در صلح حديبيه 28
غزوه خيبر 29
فتح مكه 32
جنگ حنين 34
خلافت حضرت ابوبكر 36
نقش حضرت زبير در خلافت ابوبكر صديق 38
جنگ يرموك در زمان ابوبكر 39
نقش حضرت زبير در غزوه يرموك 40
حضرت زبير در دوران حضرت عمر 41
فتح مصر 41
همكاري در تقسيم اموال بيت المال 43
غمخواري حضرت زبير با خليفه 44
نامزدي حضرت زبير ابن عوام براي خلافت 46
تعيين شوري 46
چگونگي تعيين خليفه 48
حضرت زبير در دوران حضرت عثمان 49
نقش حضرت زبير در خاموش كردن فتنه 50
خلافت حضرت علي 51
آخرين وصيت زبير 70
دارايي حضرت زبير 70
محل دفن حضرت زبير 74
فضيلت حضرت زبير 76
عطيات رسول خدا و حضرات ابوبكر و عمر به حضرت زبير 83
تقواي حضرت زبير 84
شهادت حضرت حسن بر اينكه اولاد زبير هم كفو اولاد بني هاشمند 85
اثر جسمي جانفشانيهاي حضرت زبير ابن عوام 85
علاقه حضرت زبير به شهادت 86
قدرت بخشش حضرت زبير 87
زنان و فرزندان حضرت زبير 87
عاقبت تكان دهنده دشنام بر آن بزرگان 88
فايده عقيده اصيل اسلامي درباره مشاجرات صحابه 92
هديه. . .
به پژوهشگران، دانشجويان و دانش آموزان و جواناني كه، شناخت آنها از منزلت و مقام بسيار بلند اصحاب حضرت رسول تنها به نوشتههاي تاريخ نگاران و نويسندگان مغرض و حتي به بعضي از تحريرات افراد ناآگاه، محدود ميشود.
به كساني كه با دارا بودن خزينه نامحدود علم، پروانه وار دنبال كشف حقيقتها ميگردند تا به آن دست يابند و در اقيانوس زلال و شفافش روح و روان خود را شستشو دهند.
مقدمه
اسلام آخرين دين و پيام ابدي و جاوداني و جهاني خداوند متعال و برنامه كاملي براي زندگي بشر است كه به هيچ زمان و مكان و نسل و زبان و كشور و مرزي محدود نميباشد. برنامه ريز اين دين خداوند متعال، و مجري طرحهاي او پيامبرش و واسط بين او و پيامبر، كسي جز جبريل امين نيست.
خداوند تمام برنامههاي مورد نظرش را توسط جبريل به رسول خود نازل نمود و از او خواست كه در رساندن آنها از هيچ چيزي واهمه نداشته باشد. زيرا او حافظ و نگهبان او است، (اشاره به آيه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ﴾ [المائدة: 67].
رسول خدا هم بنا به تاييد الهي دين را بدون كوچكترين نقصاني و با شفافيت كامل به انسانهاي ما حول خود ابلاغ نمود و در مدت بيست و سه سال، شاگرداني بسيار آراسته و برخوردار از تمام سجاياي اخلاقي، تحويل جامعه بشري كرد كه به حق، هر كدام مشعل فروزاني بودند براي هدايت و راهنمايي انسانها.
رسول خدا، با حمايت امدادهاي غيبي و با كمك ياران صادقش توانست دو ابر قدرت عظيم جهاني (ايران و روم) را به ورطه نابودي بكشاند و از همان افراد مخلص اطرافش، يك نيروي ابر قدرت جهاني بسازد.
بي شك جيره خوران و پرورش يافتگان مجوسيت و نصرانيت تحريفي، از همچنين تحول و انقلابي، دل خوشي نداشتند و روند رو به رشد آن را كاملا به ضرر منافع مادي و موقعيت اجتماعي خود ميديدند، لذا آنها بيكار نشسته و تمام تلاش و سعي خود را براي جبران اين شكست به خرج دادند. گر چه اين تلاش و سعي آنها در دوران سه خليفه اول كار ساز نشد و نتوانستند به آن مقصد شوم خود دست پيدا كنند ولي در دوران خليفه چهارم، با پاشيدن بذر اختلاف و ايجاد شكاف بين مسلمين توانستند قدم اول را در اين راه بر دارند. سپس به اقدام مرموزيتري دست زده و با تحريف گوشههايي از زندگينامه بزرگان صحابه و به ميان كشاندن موضوع جرح و تعديل (آن هم به عنوان يك ابزار) با وقاهت خاصي به شخصيت آن بزرگان تازيدند و آنها را افرادي فاقد اعتبار ديني و مرجعيت اسلامي معرفي كردند تا بدين وسيله بتوانند به راحتي بر اصل دين، كه از همين بزرگان به ما رسيده حمله نمايند.
متاسفانه بعضي از مسلمانان هم، بر اثر عدم آگهي از هدف دشمنان دين، با آنها هم آواز شده و همين اعتراضات را به عناوين ديگر بر اسلام عزيز وارد كردند. بعضي از مسلمانان با علاقه افراطي به يكي از اصحاب و با گمان بر اينكه شايد محبت او به تنهايي براي آنها كافي باشد، از همين گونه اعتراضي بر ديگران فرو گذار نكردند و سعي نمودند اعتقادات غير واقعي خود را با استفاده از سفسطههاي غلط به ديگران بقبولانند.
بعضي ديگر مسلمانان فريب خورده و ناآگاهي بودند كه با مطرح نمودن مسئله واقعيات تاريخي و اينكه بياييم تاريخ را چنان بوده توجيه و تفسير كنيم، زبان اعتراض را بر اصحاب باز نموده و هر كدام از آن بزرگان را به بهانههاي مختلف مورد اعتراض و توهين قرار دادند و حتي بعد از گذشت 1400 سال از وفات آنها برايشان دادگاههايي تشكيل دادند كه هم قاضي و هم بازرس و وكيل و مجري حكم از خود آنها بود و سپس با محكوم كردن متهم واقعي (در حالي كه او غايب و مرده است) و گذاشتن يك قافيه مثالي و غير واقعي بجاي او، او را محكوم نموده و مسلمانان ديگر را نسبت به او بدبين كردند. تمام اين موارد در حقيقت معناي دشمني با اسلام و ضربه زدن به اين حركت ديني و خدايي است. لذا ما مسلمانان امروزي با درك اين واقعيت، بايد از مطرح نمودن، مسائل جانبي خودداري نموده و از ريختن آب به آسياب دشمن پرهيز كنيم.
كتاب حاضر زندگينامه يكي از قربانيان اين مقاصد شوم و نقشههاي زير زميني و طراحي شده دشمنان اسلام است، كسي كه دشمن تلاش كرده او را به عنوان يك دسيسه گر فريب باز و دنيا طلب معرفي نمايد و تمام خدماتش را به حساب دنيا طلبي و كسب منافع مادي، تلقي كند. غافل از اينكه گذشت زمان و واقعيت نگري نسل آينده، پرده از تمام اين اوهام و خرافات بر خواهد داشت و همه را بر ملا خواهد كرد. حقير با اعتراف به كمبود بضاعت علمي خود تلاش كردم تا مختصري از زندگينامه حضرت زبير ابن عوام ، اين پسر عمه و حواري رسول خدا را، آن هم با استناد به مواخذ موثق تاريخي و حديث، جمع آوري نموده و براي طالبين حقيقت و واقعيت تسليم نمايم.
با اميد بر اينكه اهل علم و فضيلت با آن به ديده احسان نگريسته و نقصانات موجود در آن را به لطف خود عفو نموده و در صورت امكان به حقير اطلاع دهند تا در چاپهاي بعدي اصلاح گردد.
ومن الله التوفيق وعليه التكلان
نگارنده: عبدالرحمان شكوري
شهرستان تايباد
بيوگرافي زبير ابن عوام
زبير فرزند عوام از قبيله قريش است، مادرش صفيه دختر عبدالمطلب عمه رسول خدا و عمه حضرت علي بود. يعني زبير پسر عمه رسول خدا و پسر عمه حضرت علي بوده است، و چون عوام پدر زبير برادر خديجه بنت خويلد همسر رسول الله بود، زبير ابن العوام پسر دايي فاطمه بنت رسول الله ميباشد . مادرش او را به كنيه برادرش زبير ابن عبدالمطلب (ابا طاهر) صدا ميكرد در حالي كه كينه اصلي او ابا عبدالله است.
عبدالله ابن زبير ميگويد: پدرم فرمود: اي پسرم، مادر تو در ازدواج من است و خاله تو در ازدواج رسول خدا، عمه پدرم (ام حبيبه) مادر بزرگ اوست و مادرم عمه اوست، مادر بزرگ و زنش خديجه عمه من است . آيا چنين قرابتي بزرگ و ارزشمند را براي كسي ديگر غير از من سراغ داري؟
او بيست و هشت سال قبل از هجرت پيامبر در مكه متولد شد. از همان بدو تولد، انساني محترم و آراسته به تمام سجاياي اخلاقي بود. محروميت از نعمت پدر و توجه خاص مادر به او باعث شده بود تا زبير از نوادر زمان خود گردد. مادرش او را به سختي كتك ميزد وقتي كسي براي نجات فرزندش جلو ميرفت او با ناراحتي آنها را دور نموده و ميگفت: من ميخواهم قهرماني تربيت كنم كه همه مردم از او هراس داشته باشند.
از نظر نسب (پدری) در قصي بن كلاب به رسول خدا ميرسد .
اسلام زبير
حضرت زبير دوستي و رفاقت بسيار نزديكي با ابوبكر صديق داشت، و همين رفاقت بسيار خصوصي آنها باعث گشت تا اسلام حضرت ابوبكر بر فكر و انديشه حضرت زبير اثر بگذارد و او را متمايل به اسلام نمايد.
در سنين پانزده يا شانزده سالگي مشرف به اسلام گرديد . و افتخار صف سابقين اولين نصيب او شد چه لقبي زيباتر و جالبتر از اين صفت كه خداوند، متصفان به اين صفت را مورد رضاي خود معرفي نموده و رضايت خود را از آنها اعلام كرده است.
از آن جايي كه حضرت زبير يك انسان شجاع و دليري بود. حاضر به پوشيده نگه داشتن اسلامش نشد و به همين خاطر در جمع كفار مكه حاضر گشت و با افتخار كامل اسلام خود را به اطلاع آنها رسانيد، در حالي اين خبر را به اطلاع آنها ميرساند كه خبر اسلام يك نفر از اهل مكه برابر بود با توهين به يكايك اهل مكه و توهين به دين و عقيده آنها.
لذا به محض اينكه خبر اسلام حضرت زبير به گوش اقوام و خويشان او رسيد. هر كدام به نحوي در آزار و اذيت او همت گماشتند. يكي با كتك يكي با هتك حرمت، يكي با الفاظ زننده و يكي با تهديدات نگران كننده و... هر كدام به طريقي سعي ميكردند زبير را از عقيده و مرامش بر گردانند. كه در اين ميان سهم عمويش، نوفل و مادرش صفيه از همه بيشتر بود. مادرش او را به سختي كتك ميزد و شكنجه مينمود وقتي مردم از اذيت مادرش شكوه مينمودند او ميگفت:
من قال إني أبغضه فقد كذب
وإنما أضربه لكي يلب
«هر كس بگويد كه من او را بخاطر ناراحتي و دشمني ميزنم او دروغ ميگويد. من او را ميزنم تا براي آينده يك پهلوان شود».
عمويش نوفل او را به حصيري ميپيچيد و آن حصير را آتش ميزد تا دود حاصل از آن او را به حالت خفگي رسانده شايد خسته شده از اسلام برگردد و سپس با صداي بلند داد ميكشيد اكفر برب محمد! اي زبير، به خداي محمد كافر شو، و اين عذاب را از خود دور نما. حضرت زبير كه از شكنجه و آزار عمويش (آن هم بخاطر بشارتهاي الهي از زبان فرشتگان و نزول رحمت خداوند) لذت ميبرد، با جواب قاطع ميفرمود: «لا والله لا أعود في الكفر أبداً»، «نه به خدا كه من هرگز بسوي كفر باز نخواهم گشت».
همه اين آزار و شكنجهها نتوانست كوچكترين اثري را بر عقيده حضرت زبير بگذارد، و او را نسبت به اسلام دلسرد گرداند بلكه هر چه اذيت كفار بيشتر ميشد او بر عقيده خود مطمئنتر و راسختر ميگرديد.
استقامت و پايداري حضرت زبير و مسلمانان، كفار مكه را به يك واكنش عمومي وادار كرد و همگي آنها بر آن شدند تا هر كدام بيش از ديگري در اذيت مسلمين اقدام نمايند.
اذيت مسلمين در ملاء عام شايع گشت اقدامات توهين آميز به رسول خدا قلوب مسلمين را جريحه دار مينمود، از آمدن رسول خدا و يارانش به دور خانه كعبه ممانعت به عمل ميآيد .
اين اعمال ناشايسته كفار، عرصه را بر مسلمانان تنگ نمود تا اينكه خداوند براي رهايي مسلمين از اين بحران، و براي حفظ عقيده و مرامشان دستور داد خانه و كاشانه خود را رها نموده و به طرف حبشه هجرت نمايند. وقتي دستور هجرت داده شد، حضرت زبير به همراه ده مرد و چهار زن، اولين كساني بودند كه به اين حكم الهي جامه عمل پوشيدند .
البته اين را نبايد فراموش كرد كه هجرت يعني از تمام زندگي و وطن و ما يملك خود گذشتن، و در ملك غريب، پا گذاشتن، كار بسيار مشكلي است اما زماني كه براي حفظ عقيده و مرام باشد ديگر دنيا و آنچه در دنياست، در مقابل عقيده بيارزش است.
واي بر حال آن انسانهاي ضعيف و شكست خوردهای كه با كمترين مال و كوچكترين موقعيت اجتماعي عقيده و مرام خود را ميفروشند و با كمترين هديه دنيايي آن را رها ميكنند.
خداوند جامعه ما را از شر اين طور افرادي محافظت گرداند چون افراد عقيده فروش همچون انگلهايي هستند كه در پشت حيوان زندگي ميكنند و ارزش آنها بيشتر از همان انگلها نيست.
زبير و هجرت به حبشه
كفار بر آزار و اذيت خود افزودند و زندگي در مكه براي مسلمانان مشكل گرديد، رسول خدا دستور دادند كه مسلمانان به طرف حبشه هجرت كنند. حضرت زبير هم به همراه گروهي از مسلمانان به حبشه هجرت كرد.
هجرت او به حبشه مقارن شده بود با درگيري داخلي در آن كشور، كه ميان نجاشي پادشاه حبشه و يكي از رقيبانش به وقوع پيوسته بود و ادامه درگيري بين آن دو، ميتوانست محل امن مسلمانان را تبديل به يك ميدان جنگ نمايد و اين براي مسلمانان خوشايند نبود بالاخص اگر در اين جنگ نجاشي شكست ميخورد كه در اين موقع كار بسيار سختتر ميگشت.
حضرت ام سلمه ميگويد: به خدا كه هيچ وقت بدين حد غمگين نبوديم چون اصلاً نميدانستيم چه خواهد شد. لذا به منظور آگاهي از وضعيت ميدان جنگ، حضرت زبير ابن عوام كه داوطلب اين كار بسيار خطرناك بود را به نزديك ميدان معركه فرستاديم تا به ما خبر آورد و همه را از اين پريشاني نجات بخشد از آن جايي كه براي رفتن به ميدان معركه ميبايست از رود نيل گذر نمود. حضرت زبير مشكينهاش را برداشته و پر از باد نمود و با قرار دادن آن به زير بغل، راهي رودخانه شد و با گذر از آن خود را به نزديكي ميدان كارزار رساند و مشاهده كرد كه جنگ به نفع نجاشي رو به پايان است. بلافاصله بر گشت و خبر پيروزي نجاشي را به مسلمانان آورد و همه را از پريشاني نجات بخشيد.
لقب سيف الاسلام
روزهاي اوليه اسلام، يعني روزهاي خفقان و سركوب، روزهايي كه سايه ظلم و بيدادگري بر مردم مظلوم و مسلمان سايه افكنده بود، از آزادي عقيده خبري نبود، و ابراز عقيده به عنوان بزرگترين جرم شناخته ميشد، مسلمانان به طور مخفيانه در دار ارقم جمع ميشدند و با فراگرفتن احكام و دستورات شريعت از رسول خدا به عبادت مشغول ميشدند.
يكي از روزها در حالي كه مسلمانان مشغول عبادت بودند آوازي شنيدند كه ميگفت: (محمد به قتل رسيد) . به محض شنيدن شدن اين خبر حضرت زبير از جا بلند شد شمشيرش را برداشت و به قصد جنگ با كفار، به طرف مجلس بزرگان مشركين به راه افتاد تا در صورت صحت خبر از آنها انتقام بگيرد. ولي از دور چشمش به رسول خدا افتاد كه صحيح و سالم به طرف او ميآمدند. رسول خدا از اين كه زبير را مسلح ديدند به تعجب آمده و سوال نمودند: اي زبير، چه شده است؟ آماده جنگي؟ او گفت: اي رسول خدا، شنيدم كه شما بدست مشركين به قتل رسيدهايد، و من براي جنگ بدين حالت از خانه بيرون شدم. پيامبر خدا فرمود: اي زبير، اگر كم كشته ميشدم تو چه ميكردي؟ . او گفت: اي رسول خدا، قسم به آن ذاتي كه تو را به حق مبعوث به رسالت نموده كه من با تمام قدرتم بر اهل مكه ميتاختم و خونشان را همچون نهر آب جاري ميساختم و حتي يكي از آنها را زنده نميگذاشتم.
وقتي پيامبر خدا اين ايمان و صداقت او را ديدند خوشحال شده و رداي خود را در آورده به عنوان هديه به او تقديم نموده و براي او و شمشيرش دعاي خير نمودند . سپس فرمودند: جبرئيل به من گفت:
«إن الله يقرئك السلام، ويقول لك: اقرأ مني على الزبير السلام، وبشره أن الله أعطاه ثواب كل من سل سيفا في سبيل الله منذ بعثت إلى أن تقوم الساعة، من غير أن ينقص من أجورهم شيئا لأنه أول من سل سيفاً في سبيل الله». «خداوند به تو سلام رسانيده و ميگويد: زبير را از طرف من سلام برسان و به او بگو كه از همين امروز (از بعثت رسول) تا روز قيامت هر كس در راه خدا شمشير بزند ثوابش بدون اينكه از او چيزي كم گردد به همان مقدار به تو هم داده خواهد شد، زيرا تو (زبير) اولين كسي هستي كه در راه خدا و اعلاي كلمه الله شمشير را از نيام بيرون كشيدي». چه افتخاري از اين بهتر كه خداوند چنين ثواب عظيمي را به او عنايت فرمايد .
جنگ بدر
كفار مكه با اهل شام رابطه تجاري داشتند و هميشه كاروانهاي تجاري آنها در حال رفت و آمد بود. وقتي به كفار مكه خبر رسيد كه قافله و كاروانهاي تجاري آنها بوسيله مسلمانان تهديد ميشوند به اين فكر افتادند تا با اقدامي موثر بر عليه مسلمانان، آنها را براي هميشه از هر گونه اقدامي بر عليه قافلههاي خود برحذر دارند.
لذا وقتي ضمضم بن عمرو غفاري به مردم مكه خبر رساند كه قافله بازرگاني قريش به رياست ابوسفيان بن حرب ممكن است مورد حمله مسلمانان قرار گيرد، هزار نفر از كفار قريش كه همه از جنگ جويان ماهر و اشراف قريش بودند به قصد جنگ با مسلمانان به طرف مدينه به راه افتادند.
از طرفي رسول خدا با سيصد و چهارده نفر از ياران وفادارش كه فقط هفتاد شتر و دو اسب داشتند به قصد مقابله با كفار بيرون شدند و دو اسب سوار، يكي حضرت زبير بن عوام كه در ميسره لشكر يعني طرف چپ لشكر بود و ديگري مقداد بن اسود كه در ميمنه يعني طرف راست لشكر قرار داشت.
رويارويي اين دو لشكري كه از نظر نظامي در وضعيت بسيار متفاوتي قرار داشتند، ميتوانست در صورت شكست كفار، انعكاس عجيبي را در سطح جزيره العرب پيدا نمايد. زيرا اولا تعداد كفار سه برابر مسلمانان بود و در ثاني نيروي كفار كاملا مسلح و برخوردار از ابزار و وسايل جنگي نسبتا مناسب بوده در حالي كه مسلمانان از وسايل بسيار ابتدايي هم محروم بودند اما برخورداري مسلمانان از نيروي ايماني مهمترين پشتوانه آنان در اين جنگ (و ساير جنگها) بود. و وجود همين پشتوانه بسيار مستحكم باعث گشت تا نيروي بسيار قوي كفار را تار و مار نموده بعضي را به هلاكت رسانده و بقيه را مجبور به فرار كنند.
در هنگام شب، رسول خدا لحظات بسيار طولاني با خدايش خلوت نمود و با او اين چنين نجوا ميكرد:
اي بار خدايا، اين گروه اندك را در مقابل كفار معاند پيروز گردان، و با امداد غيبي دين خودت را نصرت بفرما.
خداوند هم با پذيرفتن دعاي رسولش هزار فرشته را به كمك آنها اعزام نمود .
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ ٩ وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ وَلِتَطۡمَئِنَّ بِهِۦ قُلُوبُكُمۡ﴾ [الأنفال: 9]. «اي رسول، ما خواسته تو را پذيرفتيم و براي تو فرشتگان را فرستاديم. و گر چه پيروزي به دست ما است و احتياج به نزول فرشتگان نبود ولي اين به خاطر آن است تا تو و يارانت دلگرم شويد و شادي اطمينان در قلب شما راسخ گردد».
گر چه جنگ بدر اهميت بسياري را براي تمام افراد شركت كننده در آن به همراه داشت ولي افتخاري كه در اين جنگ نصيب حضرت زبير گرديد از دو نظر اهميت ويژهای دارد.
اولا: اينكه برخورداري او از اسب توانست او را بر دلاوريهاي بسيار زيادي قادر سازد زيرا موفقيت اسب در ميدان جنگ به مراتب بيشتر از شتر است.
دوم: اينكه حضرت زبير در معركه بدر عمامه زرد رنگي داشتند كه دو شمله (دو طرف) آن به صورت حضرت زبير آويزان بود. رسول خدا فرمودند: همه فرشتگاني كه براي كمك آنها آمده بود به قيافه حضرت زبير وارد ميدان معركه شده بودند. چنانچه هشام ابن عروه ميگويد: رسول خدا فرمودند:
«».
«إن الملائكة نزلت على سيماء الزبير» . «در روز بدر فرشتگان به همان قيافه زبير وارد ميدان كارزار گرديدند». و اين يكي از افتخارات حضرت زبير است كه محبوبيت او در نزد خداوند به قدري زياد شده بود كه خداوند فرشتگان را بر هيئت او وارد ميدان جنگ كرد چنانچه عامر بن صالح شاعر عرب در مورد اين واقعه ميگويد:
جدي ابن عمي أحمد و وزيره
عند البلاء وفارس العشواء
«جدم پسر عموي رسول خدا و نماينده او در موقع مشكلات است و اسب سواري بيپرواست».
وغدات بدر كان أول فارس
شهد الوغاء في اللامة السفراء
«در روز بدر اولين اسب سواري بود كه با عمامه زردش در ميدان جنگ حاضر بود».
نزلت بسيماه الـملائك نصرتا
بالخوص يوم تالب الأ عداء
«ملائك الهي با قيافهای همچون قيافه او به نصرت مسلمانان شتافتند در آن روزي كه دشمنان براي فتنهانگيزي به ميدان آمده بودند».
اين است واقعيت انساني عظيم و شريف كه صداقتش را فقط ذاتي ميداند كه بر همه چيز عليم است چه زيبا گفته شيخ سعدي:
رسد آدمي به جايي كه بجز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت
جنگ احد
شكست فاحش كفار مكه در جنگ بدر باعث شد تا تصميم آنها براي نابودي مسلمانان قطعيتر شود. لذا در يك جلسه مشورتي كه در شهر مكه انجام قرار بر اين شد كه سرمايه اصلي قافله ابوسفيان به صاحبانش تحويل داده شود و فايده حاصله از آن، كه مبلغي قريب به پنجاه هزار دينار ميشد جهت آمادگي سپاه مصرف گردد تا شايد بدين وسيله بتوان شكست بدر را جبران كرد. لذا نيروي كفار مجهز به تمام تجهيزات آن زمان با شاعران و غزل خوانان و زنان رقاصه، عازم احد گرديد .
و لشكر مسلمانان هم از مدينه خارج شد و در مقابل لشكر كفار، صف آرايي نمود، اول جنگ تن به تن شروع شد و هر كدام از دو لشكر افراد زبده خود را به ميدان ميفرستادند چنانچه اولين سرباز لشكر اسلام حضرت علي بود كه در يك دم حريفش را نابود ساخت وقتي ششمين و هفتمين نفر از آنها به ميدان آمد و مبارز طلبيد حضرت زبير بن عوام با حضور در ميدان هر دو تاي آنها را به هلاكت رسانيد . وقتي قهرمانان قريش يكي پس از ديگري به هلاكت ميرسيدند آنها جنگ تن به تن را به سود خود ندانسته و فهميدند كه اگر آنها بدين حالت مبارزه را ادامه دهند همين چند قهرمان معروف لشكر محمد براي نابودي آنها كافي خواهند بود. لذا دست به يك حمله همگاني زدند و به لشكر اسلام يورش بردند لشكر اسلام با قدرت هر چه تمامتر در مقابل كفار ايستادگي مينمود و هر كس سعي ميكرد زودتر رضايت الهي را بدست آورد.
حضرت حمزه با دلاوري خاص خودش چندين نفر از دلاوران را از پاي در آورد. حضرت ابودجانه بيمهابا حمله ميكرد .
و حضرت زبير با شهامت هر چه تمامتر بر دشمن ميتازيد و يكي پس از ديگري را به هلاكت ميرساند تا اينكه وعده الهي تحقق پيدا كرد و مسلمانان به پيروزي رسيدند و كفار پا به فرار گذاشتند.
اما ناگاه تدبير جنگي خالد بن وليد و تغافل گروه تيراندازي كه رسول خدا آنها را بر دهانه كوه گماشته بود، باعث شد تا شبيخوني بسيار خطرناك بر مسلمانان زده شود و همه را تار و مار نمايد و باز مزيد بر علت، (جمله محمد كشته شد) كه از زبان شيطان گفته ميشد عزم مسلمانان را به ادامه جنگ و بدست آوردن نتيجه مطلوب ضعيف گردانيد. كفار مكه كه خود را پيروز ميدان ميديدند تمام سعي و تلاش خود را بكار گرفتند تا بتوانند رسول خدا را به شهادت برسانند. اما فداكاريهاي چهارده نفر از ياران رسول خدا كه يكي از آنها زبير ابن عوام بود باعث گشت تا اين هدف كفار هم تبديل به ياس و نااميدي گردد. واقعا جاي دارد تا انسان به اين موضوع با دقت بيشتري نگاه نمايد. چطور چهارده نفر در مقابل لشكر بسيار قوي كفار استقامت كردند تا نتوانند كفار به اين هدف مذموم دست پيدا نمايند.
آيا در آن ميدان مسئله ثروت به ميان بود، آيا رسيدن به حكومت مطرح بود؟ آيا در آن ميدان بجز شمشير و خون چيزي ديده ميشد؟ آيا كسي بجز خدا ناظر ميدان بود تا مدالي به آنها عنايت كند؟ آيا ايستادگي و بودن در كنار رسول خدا، چيزي جز مرگ به همراه داشت؟ آيا ممكن است يك انسان عاقل تمام اين اخلاصها و رشادتها را به يك موقعيت بيارزش دنيايي در پايان عمر به راحتي از دست بدهد؟
توجه بيشتر به ميدان احد ما را به تمام آن وعدههاي الهي كه در حق اصحاب رسول گفته، مطمئنتر ميگرداند و ذهن ما را از ياوه گوييهايي كه بعضي از دشمنان اسلام در حق اين سربازان رسول خدا بيان نموده، جلا ميبخشد بياييم عادلانه قضاوت كنيم و با پرهيز از خرده گيري و اعتراض بر آن ستارگان هدايت، لغت الهي را بر خودمان واجب نگردانيم. زيرا آنچه در ميدان احد انجام گرفت نشانه زندگي طيبه همراه با رضايت الهي بود. كه اين را ذات اقدس الله در چندين جاي قرآن تصريح نموده است.
بر گرديم به اصل واقعه احد، وقتي جنگ احد به پايان رسيد رسول خدا وارد ميدان جنگ گرديد تا مقتولين دو گروه را مشاهده نمايد كه ناگاه چشم رسول خدا بر قيافه مثله شده حضرت حمزه افتاد از طرفي صفيهل مادر حضرت زبير به ميدان آمده بود تا جنازه برادر شقيقي خود (حمزه) را ببيند. حضرت رسول كه از اين قضيه خيلي غمگين شده بودند به زبير ابن عوام فرمودند: اي زبير، صورت مادرت را بر گردان و او را از ميدان جنگ بيرون كن تا صورت برادرش را نبيند . حضرت زبير به مادرش فرمود: بر گرد، زيرا رسول خدا امر كرده كه به تو اجازه ورود به ميدان را ندهم. مادرش گفت: اي فرزندم، چطور برگردم در حالي كه به من خبر رسيده برادرم (حمزه) مثله شده است، اين را بدان كه من بخوبي از عهدة اين آزمايش الهي برخواهم آمد. سپس نزد حمزه رفت و پس از مشاهده جنازه مثله شده برادرش، با صبر و استقامتي كه فقط از تربيت يافتگان مكتب وحي بر ميآمد بر او نماز خواند و مصداق واقعي اين آيه قرار گرفت. ﴿رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِ﴾ [الأحزاب: 23]. «(مرداني) كه در پيمان خود با خدا صادقند».
شاعر چه خوب فرموده:
صدق جان و دل بود هين سابقوا
از نبي بر خوان رجال صدقوا
حضرت ابن اسحاق ميفرمايد: در روز احد رسول خدا كافري را ديدند كه به طور عجيبي مسلمانان را به قتل ميرساند رسول خدا رو به حضرت زبير نموده و فرمودند: اي زبير، «قم إليه» به طرفش برو و شر او را از مسلمانان دفع كن. حضرت زبير هم با او درگير شد و لحظهاي هر يك ديگري را به اين طرف و آن طرف ميتاباند تا اينكه هر دو بر زمين افتادند و حضرت زبير بر سينه او قرار گرفت و او را كشت رسول خدا حضرت زبير را در بغل فشار داد و او را بوسيدند و فرمودند: اي زبير، پدر و مادرم فداي تو باد، مرحبا به شجاعت و غيرت تو. يونس ابن اسحاق ميگويد كه در روز احد طلحه ابن ابي طلحه يكي از پرچم داران بزرگ و مقتدر كفار بود وقتي او به ميدان آمد شخصي را به مبارزه طلبيد. حركات نمايشي او مردم را به وحشت انداخته بود فوراً حضرت زبير بلند شد و همچون مرغي سبكبال بر او پريد و او را به زمين كشيد و قطعه قطعه نمود .
واقعه اسفناك رجيع و غيرت حضرت زبير و مقداد
دو قبيله عضل وقاره خدمت رسول خدا رسيده و از آن حضرت خواستند تا تعدادي از صحابه را براي تعليم قرآن به نزد آنها بفرستد. رسول خدا تعداد ده نفر از انديشمندان و قاريان صحابه را نزد آنها فرستاد تا به آنها قرآن تعليم بدهند وقتي اين نمايندگان رسول خدا به نزد آن قبيله رسيدند، آنها خيانت نموده به مشركان بني لحيان اشاره نمودند تا ياران رسول خدا را دستگير نموده، به قتل برسانند. بنولحيان اول به اصحاب رسول خدا امان دادند كه از ده نفر فقط سه نفر به نامهاي عبدالله ابن طارق، زيد بن دثنه، خبيب بن عدي امان را پذيرفتند. ولي بقيه قبول نكردند و با جنگيدن به شهادت رسيدند. حضرت نوفل نيز بر اثر تمرد از دستور كفار در همان لحظه اول به شهادت رسيد. ولي خبيب و زيد كه حضرت زيد را صفوان بن اميه و حضرت خبيب را فرزندان حارث بن عامر خريداري نمودند تا در عوض پدرانشان كه در جنگ بدر كشته شده بودند آنها را به قتل برسانند. صفوان در كشتن حضرت زيد درنگ نكرد و فورا به غلامش دستور داد او را در مقام تنعيم به قتل رساند . اما حضرت خبيب طبق دستور حارث بن عامر تا آخر ماه حرام در بازداشت بسر برد و چون روز اعدام به مقام تنعيم برده شد او از سران مكه اجازه خواست تا دو ركعت نماز بخواند وقتي دو ركعت نمازش به پايان رسيد به سران مكه فرمود: من به اين خاطر نمازم را طولاني نخواندم تا شما گمان نكنيد كه من از مرگ ميترسم .
سپس كفار آن حضرت را به دار آويختند و تا مدتي جسد مباركش را بر روي چوب دار نگهداشته و بر آن نگهباني ميدادند. وقتي رسول خدا از قضيه اطلاع حاصل نمود فرمود: «أيكم يحتمل أخيه من خشبة وله الجنة», «كداميك از شما حاضر است تا به عوض پايين نمودن خبيب از روي دار بهشت نصيبش شود». حضرت زبير گفت: من و دوستم مقداد.
آن دو براي اين ماموريت بسيار خطرناك راهي مكه شدند چون به مقام تنعيم رسيدند ديدند كه چهل نفر براي حفاظت جسد در اطرافش نگهباني ميدهند تا كسي به جسد دسترسي پيدا نكند.
حضرت زبير و مقدادب صبر كردند تا شب فرا رسيد و نگهبانان در محل نگهباني خود, به خواب رفتند. آن موقع، آن دو آهسته از بين نگهبانان خوابيده خود را به پاي دار رساندند. و جسد را برداشته به طرف مدينه به راه افتادند با وجودي كه جسد آن حضرت جهل روز بر روي دار بود ولي صحيح و سالم و هيچ تغييري نكرده بود.
وقتي مشركين بيدار شدند متوجه شدند كه جسد بر روي چوب دار نيست . لذا سراسيمه اسبها را به هر طرف تاختند تا بالاخره حضرت زبير و مقدادب را گير آوردند هنگامي كه حضرت زبير جسد را بر زمين گذاشت تا با كفار صحبت نمايد زمين دهان باز كرد و جنازهی حضرت خبيب در خود فرو برد، بدين جهت است كه حضرت خبيب را به بليع الارض (بلعيده زمين) معروف شده است .
آن موقع حضرت زبير عمامهاش را برداشت و به كفار قريش فرمود:
اي قريش! چطور به خود جرأت داديد كه بر ما حمله كنيد، آيا نميدانيد كه من زبير فرزند عوام و دوستم مقداد ابن اسود, دو شير شرزه ايم. اگر بر ميگرديد كه چه خوب و اگر ميخواهيد بجنگيد ما با تمام وجود با شما خواهيم جنگيد و از هيچ كوششي جهت نابودي شما دريغ نخواهيم كرد، لذا خود دانيد.
اين جملات حضرت زبير باعث شد تا كفار مكه مرعوب شده و با سر افكندگي به مكه باز گردند . و حضرت زبير و مقدادب هم راهي مدينه شدند. وقتي به خدمت رسول خدا رسيدند آن حضرت فرمودند: الآن جبرئيل پيش من آمد و گفت: «إن الملائكة لتباهين بهذين من أصحابك», «فرشتگان به اين دو اصحابي تو افتخار ميكنند». سپس اين آيه را تلاوت فرمودند:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٢٠٧﴾ [البقرة: 207].
«و بعضي از مردم به منظور جلب رضاي خداوند نفسشان را ميفروشند و آن را فداي جلب رضاي الهي ميكنند».
همراهي حضرت زبير با پيامبر در ليله الجن
حضرت زبير ميگويد: روزي بعد از اينكه رسول خدا نماز صبح را ادا كردند به طرف مردم بر گشته و فرمودند: چه كسي امشب با من به تبليغ جنيات ميآمد؟ از آن جمع, من اظهار آمادگي نمودم.
وقتي كه رسول خدا براي انجام ماموريت به راه افتاد دست من را گرفت و به طرف بيرون مكه حركت كرد. من با رسول خدا به حركت افتادم در حاليكه كوچكترين صدايي را نميشنيدم و اطراف ما در سكوتي مرگبار فرو رفته بود, بيرون رفتيم تا درختان و نخلستانهاي مدينه را پشت سر گذاشتيم و به زميني بيآب آبادي رسيديم, ناگاه قيافههايي را ديديم بسيار بلند كه تا به حال همچنان انسانهايي را نديده بوديم. ترس وحشت سر پايم را فرا گرفت و ديگر قدرت نداشتم تا بر روي پايم به ايستم، وقتي آنها به ما نزديك شدند فورا رسول خدا خطي كشيدند و من را وسط آن خط جاي دادند به محض اينكه وسط خط قرار گرفتم تمام ترس و وحشتم دور گشت و اطمينان قلبي نصيبم گرديد. در آن موقع رسول خدا در جمع جنيات داخل شدند و تا صبح برايشان قرآن تعليم دادند سپس به پيش من آمده و از من خواستند تا پشت سر آن حضرت حركت كنم وقتي مقداري دور شديم فرمودند: اي زبير، نگاه كن آيا چيزي ميبيني من نگاه كردم گفتم: اي رسول خدا، من سياهي بسيار زيادي ميبينم. پيامبر دست به زمين كشيده و چيزي برداشتند و به طرف آنها پرتاب كردند و فرمودند: از بين جنيات آنها كامياب شدند .
خندق
روز جنگ خندق رسول خدا از آرايش و تجهيزات لشكر كفار اطلاعي نداشتند و به همين خاطر خيلي بيمناك بودند, انديشيدند كه به چه وسيلهای بتوانند از وضعيت لشكر كفار آگاهي حاصل نمايند بدين منظور از اصحاب خودش مشوره گرفته و فرمودند:
«من رجل يأتينا بالخبر من بني قريظة؟ فقال الزبير: أنا» . «چه كسي ميرود و از بني قريظه و حالات آنها براي ما خبر ميآورد».
حضرت زبير بلند شده و گفت: اي رسول خدا من براي اين كار آماده ام. رسول خدا براي بار دوم و سوم رو به اصحاب نموده و باز هم حضرت زبير بلند شده و اظهار آمادگي كرد. رسول خدا فرمودند:
فداك أبي وأمي اي زبير، پدر و مادرم فداي تو باد «إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَوَارِيًّا وَحَوَارِيَّ الزُّبَيْرُ». «بدرستي كه هر پيامبري دوستي خصوصي دارد كه يقينا دوست خصوصي من زبير ابن عوام است» .
و به نقل ذهبي كه فرمودند: زبير پسر عمه و دوست خصوصي و اهل بيت من است .
ماجراي بني قريظه
وقتي رسول خدا برگشتند و سلاح را بر زمين گذاشتند, حضرت جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اي رسول خدا، آيا شما اسلحه را بر زمين گذاشته ايد؟ در حالي كه فرشتگان الهي در حال آماده باش به سر ميبرند. خداي متعال به شما دستور داده كه به طرف بني قريظه برويد و با آنها بجنگيد و ما نيز همراه شما خواهيم جنگيد، الآن من و لشكر ملائك به طرف بني قريظه ميرويم تا رعب و وحشت را در دل آنها بيندازيم شما هم پشت سر من بياييد، تا با آنها بجنگيد. رسول خدا هم به همگان اعلام كردند كه بايد نماز عصر را در محلهی بني قريظه بخوانند. وقتي به محلهی بني قريظه رسيدند و آنها را محاصره نمودند, به قول اسماء بنت ابوبكرب در همان اوائل يكي از مشركين مسلح به طرف مسلمانان آمد و بر بلندي تپهای بالا رفت و با آواز بلند فرياد كشيد: «من يبارز؟» «چه كسي آمادهی مبارزه است؟» رسول خدا به يكي از اصحاب نگاه كرده فرمودند: «أتقوم إليه؟» «آيا تو حاضري با او وارد جنگ شوي؟» آن صحابي فرمود: اي رسول خدا، اگر شما بخواهيد من هم حاضرم. در اين موقع حضرت زبير كه شاهد قضيه بود از اينكه به او چيزي گفته نميشد به خود ميپيچيد تا اينكه رسول خدا متوجه او شده و فرمودند: «قم يا ابن صفية» «اي (زبير) فرزند صفيه تو بلند شو». حضرت زبير بلند شد و به طرف او رفت. و هر دو با هم درگير شدند، يك لحظه او زبير را بر زمين ميزد و لحظهی ديگر زبير او را بر زمين ميزد، تا اينكه هر دو شانه به شانه هم قرار گرفتند همانطور مبارزه كردند تا اينكه رسول خدا فرمودند:
«أيهما وقع الحضيض أولاً فهو مقتول». «هر كدام اول داخل گودال بيفتد, كشته خواهد شد». سپس دست به دعا بلند نموده و براي نصرت و پيروزي حضرت زبير دعا كردند، در اين موقع كافر به زمين خورد و حضرت زبير بر روي سينهاش قرار گرفت و او را به هلاكت رساند .
خلاصه محاصره 25 روز به طول انجاميد و رسول خدا متوجه شد كه ادامهی محاصره بنفع ايشان نخواهد بود، بدين منظور حضرت علي و حضرت زبيرب را به كنار حصن فرستادند آنها هم از ديوار حصن بالاي رفتند و فرياد زدند: «أي بني قريظة! والله لنذوقن ما ذاق حمزة أو لنفتحن عليهم حصنهم» . «اگر شما تسليم نشويد ما حصن را فتح نموده يا همان بلايي را سر شما ميآوريم كه شما بر سر حضرت حمزه آورده بوديد».
سپس آنها با حركات نمايشي خود رعب و وحشت را در دل كفار انداختند و آنها را متقاعد ساختند كه استقامت در مقابل لشكر اسلام بينتيجه است و بايد تسليم شوند، بني قريظه كه ادامه سر كشي را به ضرر خود ميديدند به حكم حضرت سعد ابن معاذ راضي گرديدند .
ابي الزناد ميگويد: در روز خندق حضرت زبير با يكي از قهرمانان مشركين به نام عثمان بن عبدالله ابن مغيره مبارزه نمود او را از پاي در آورده قطعه قطعه نمود بعضي از مسلمانان به حضرت زبير گفتند: اي زبير، چه شمشيري خوبي داشتي كه توانستي دشمن خدا را بكشي. حضرت زبير ناراحت شده و فرمودند: يقين كنيد كه كار كشتن را دست انجام داده نه شمشير . (يعني كشتن او از دست قوي و قدرتمند من است).
صلح حديبيه
گر چه تمام واقعاتي كه در دوران رسول خدا اتفاق افتاده حائز اهميت است, ولي يكي از مهمترين آنها, كه از اهميت بسيار زيادي برخوردار است, صلح حديبيه ميباشد.
رسول خدا به همراه هزار و چهارصد نفر از ياران خود به قصد عمره راهي مكه شد. شبكههاي اطلاعاتي كفار به اهل مكه اطلاع دادند كه محمد با تعدادي از ياران خود به قصد جنگ راهي مكه شدهاند از آنجايي كه اين اقدام نمايانگر اقتدار حكومت اسلامي و از طرف ديگر مبين كم توجهي آنها به حكومت و كفار مكه بود, به همين خاطر كفار سعي كردند تا حد امكان از ورود مسلمانان به شهر مكه جلو گيري نمايند. بدين منظور گروهي را به طرف مدينه و محل حركت رسول خدا فرستادند، وقتي اين گروه در مقابل لشكر مسلمانان صف زدند و باب مذاكره باز شد گروه كفار به دروغ بودن تمام آن شايعاتي كه در مكه عليه رسول خدا و اصحاب او پراكنده شده بود, يقين نمودند و از طرفي وقتي شدت محبت و ارادت اصحاب را نسبت به رسول خدا مشاهده كردند, حيرت زده شده و پيمان صلحي را با مسلمانان امضا كردند.
اجراي اين صلح و موافقت اصحاب رسول خدا با خواسته و راي آن حضرت به قدري صادقانه بود كه خداوند افراد شركت كننده در اين صلح را با بهترين الفاظ مورد لطف و مرحمت قرار داد و همه آنها را با بهترين الفاظ ستود . و براي بار ديگر، صداقت و ايماني ياران رسول خودش را به جهانيان و آيندگان گوشزد نمود كه اي آيندگان, هوشيار باشيد كه من از اين قومي كه در آن لحظه از رسول من حمايت كردند, راضي هستم زيرا از آنچه كه در قلب آنها نقش بسته بود و در دل داشتند آگاه بودم و از آنجايي كه ديانت قلبي آنها براي هميشه و تا آخر عمر كوتاهشان دوام خواهد يافت. آنها را به بزرگترين ارزشها يعني رضايتم مفتخر گردانيدم. سپس اين سند افتخار را به عنوان مدرك لايتغير در اختيار عموم بندگان قرار دادهام تا اين تاييدي باشد براي آن رادمرداني كه با اعمال صادقانه خود صفحات رنگ آلود تاريخ را جلاء خاصي بخشيدند.
كه از جمله اين افراد, يكي شخصيت مقبول و ارزشمند حضرت زبير ابن عوام بود, شخصي كه با برخورداري از ايمان بسيار زياد, نميتوانست از كسب چنين افتخاري محروم و غائب باشد.
حقيقت بيعت در صلح حديبيه
بيعت از بيع مشتق شده است به معناي فروختن، و در اصطلاح شريعت عبارت است از: نفس خود را مقابل بهشت و رضاي خدا فروختن. در اين بيع, نفس انساني مبيع و بهشت پول و ثمنش, انسان فروشنده و خداوند مشتري.
همه انديشمندان بر اين اتفاق نظر دارند كه بعد از فروش, مبيع از ملك بايع بيرون شده و به ملك مشتري داخل ميشود و مشتري مالك تام الاختيار ملك ميگردد. همچنين مومن وقتي بيعت بر مرگ نمود ديگر مالك بر نفس خود نيست و نبايد در مورد نفس خود تصميمي بگيرد و در اين بيعتي كه در اينجا صورت گرفت معامله بين خدا و بندگان با واسطه پيامبرش انجام گرفت.
و هنگامي كه اصحاب با رسول خدا بيعت نمودند گويا با خدا بيعت كرده و رسول خدا بعنوان يك وكيل است، چون خداوند ميفرمايد:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ﴾ [الفتح: 10] . و از آنجايي كه بيع با خيار عيب برگشت ميخورد، خداوند خيار عيب آنها را هم با اين جمله: ¬﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: 18] . ساقط نمود، و باز از آنجايي كه بعد از اتمام معامله امكان اقاله آن وجود داشت، خداوند با جمله: ﴿وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ امكان اقاله در بيع را هم از بين برد و فرمود: ¬﴿فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ﴾ [التوبة: 111] . يعني: «پس به آن معاملهای كه با خدا نموديد خوشحال باشيد اين است كاميابي بسيار بزرگ».
از اين آيه معلوم ميشود كه اصحاب رسول خدا در معاملهای كه با خدا بستند و به آن قولي كه به خداوند دادند كاملا صادق بودند، و اين معاملة آنها و خريداري بهشت به عوض آن, تا آخر عمر دوام داشته است، و هيچ موردي از موارد دنيا نتوانسته در صحبت و دوام اين معامله اشكالي ايجاد نمايد. (اي اصحاب عظيم, مباركتان باد).
غزوه خيبر
محمد بن سعد ميگويد كه اين جنگ در جمادي الاولي سال هفتم هجرت انجام گرفت, رسول خدا يارانش را براي جنگ با مردم خيبر آماده كرد و اعلام نمود كه فقط كساني ميتوانند با او بيايند كه هدفشان جهاد ميباشد . وقتي پيامبر به نزديكي خيبر رسيد به ياران خود فرمود: بايستيد، سپس دست به دعا بلند نموده و فرمودند: اي بار خدايا، ما از تو خير اين حصار و خير اهلش را مسألت ميكنيم و از شر آن و شر هر چه در آن است به تو پناه ميبريم، و سپس دستور داد پيشروي كنند .
بعد از آن رسول خدا پرچمهاي اسلام را بين فرماندهان مجاهدين تقسيم نمود كه يكي را به حضرت علي و يكي را به خباب بن منذر و يكي را به سعد بن عباده داد.
منطقه خيبر داراي دژهاي زيادي بود, در يكي از اين دژها و حصارها مرحب يهودي, كه پهلواني بسيار قدرتمند بود سكونت داشت، وقتي از اعزام لشكر اسلام اطلاع يافت فورا خود را به ميدان رسانيد و مبارز طلبيد كه خوشبختانه توسط حضرت محمد بن مسلمه به هلاكت رسيد . (طبق بعضي روايات حضرت علي قاتل او بوده است) بعد از اينكه مرحب به قتل رسيد برادرش ياسر پا به ميدان مبارزه نهاده و چنين گفت: خيبر ميداند كه من ياسرم, سلاح من تيز برنده است، پهلواني هستم بسيار غارت كننده, چون شيران روي ميآورند از آنها پيشي ميگيرم و در جبين من, مرگ حاضر و آماده است. آيا كسي هست كه در مقابل من بايستد؟ فورا حضرت زبير بن عوام پا به ميدان گذاشت و با صداي بلند جواب داد: اي ياسر، خيبر ميداند كه من سخت خردمندم و سالار گروهي هستم كه هيچكدام ناتوان نيستند تا بگريزند. حاميان مجد و برگزيدگان و نخبگان شمايند. اي ياسر، جمع كفار تو را فريب ندهد بدان كه جمع كفار چون سراب فريبنده و غير واقعي است . صفيه بنت عبدالمطلب مادر زبير گفت: اي رسول خدا, آيا او پسرم را ميكشد؟ پيامبر فرمودند: ان شاءالله پسر تو او را خواهد كشت. و بعد از لحظهای درگيري, حضرت زبير او را به هلاكت رساند .
بعد از كشته شدن بزرگان خيبر, رسول خدا شروع به فتح حصنهاي آنها نمود كه يكي پس از ديگري با درگيريهايي مختصر به تصرف سپاه اسلام در آمدند، اما هنوز دو حصار طيح و سلالم فتح نشده بود رسول خدا اين دو حصن را به محاصره در آورد، و چندين روز محاصرة آنها به طول انجاميد تا اينكه رسول خدا تصميم گرفت در صورت تسليم نشدن, از منجنيق كار گرفته و همگي آنها را در داخل حصن به قتل برساند، وقتي اهالي آن دو حصن, رسول خدا را در تصميمش جدي يافتند, تقاضاي صلح نمودند رسول خدا نيز با شرايط بسيار سنگين صلح را پذيرفت، و از آنها قول گرفت كه اگر چيزي از من پنهان كرده بودند اين پيمان صلح, بين من و آنها لغو شده مثل يك جنايت كار جنگي با آنها رفتار خواهد شد, نماينده آنها يعني كنانه بن ربيع هم از طرف همه آنها, شرايط را پذيرفت. رسول خدا از او سئوال نمود كه گنجهاي بني نضير كجاست؟ او گفت: از آنها اطلاعي ندارد. ولي بعد از لحظهای اظهار داشت كه همه آنها صرف هزينههاي سنگين جنگ شده است.
رسول خدا فرمود: گنجينههاي بني نضير خيلي بيشتر از اينها بود. بگو: بدانم آنها كجاست؟ او بدون هيچ جوابي ساكت ماند تا اينكه يكي از يهوديان جلو آمد و گفت: من از گنجينههاي بني نضير اطلاعي ندارم ولي ميبينم كه هر بامداد چندين نفر از آنها ميآيند و دور اين خرابه گردش ميكنند. رسول خدا به كنانه فرمود: اي كنانه، آيا خودت قبول داري كه اگر آن گنجينهها يافته شده و پيش تو آورده شود تو را بكشم. او گفت: بلي. رسول خدا دستور دادند خرابه را كندند و قسمتي از گنجهها را زير آن پيدا كردند. چون از باقيمانده آنها سئوال نمودند باز هم از وجود آنها اظهار بياطلاعي كرد، رسول خدا به زبير ابن عوام فرمودند: اي زبير، او را شكنجه كن تا آنچه پيش اوست از او بگيري. حضرت زبير نيز به قدري او را شكنجه نمود تا در شرف مرگ قرار گرفت، و سپس به دستور رسول خدا توسط محمد بن مسلمه (در قصاص خون برادرش محمود بن مسلمه) به قتل رسيد .
وقتي رسول خدا از منطقه خيبر فراغت يافت به طرف مدينه به راه افتاد و به همگام غروب به وادي القري رسيد. گروهي از يهوديان كه در آن حوالي بودند بر برجهاي خود قرار گرفته و آواز جنگ ميدادند گر چه مسلمانان به آن صورت آمادگي لازم را براي جنگ نداشتند ولي خود رسول خدا سپاه را آماده نمود و بصورت صفهاي منظمي درآورده, در مقابل گروه كفار آماده جنگ نمود.
دو گروه در مقابل هم قرار گرفتند، يكي از پهلوانان كفار به ميدان آمده و مبارز طلبيد كه در مقابل او حضرت زبير به ميدان آمد و با قدرت و شهامت كامل او را به هلاكت رسانيد، دوازده نفر ديگر از پهلوانان كفار به آمدند كه هر كدام توسط يكي از شير مردان اسلام به هلاكت رسيدند، تا بالاخره همه آنها مرعوب شده و حاضر به صلح گرديدند، و حصار آنها هم به تصرف مسلمانان در آمد و اموال آنها بين مسلمانان تقسيم شد .
فتح مكه
وقتي رسول خدا براي فتح مكه تصميم گرفت دستور به آمادگي سپاه نمود بدون اينكه مقصد و نقطه مورد نظرش را به آنها اعلام كند. هدف رسول خدا اين بود, كه خبر حركتش به اطلاع كفار نرسد تا آنها غافلگير شده و به راحتي مكه به تصرف مسلمانان در آيد، به همين خاطر دعا فرمودند: اي بار الهي! چشم گوش قريش را كور گردان تا از آمدن ما اطلاع حاصل نكرده و ما به راحتي آنها را در سرزمينشان غافلگير كنيم. ولي بعدا به مردم اعلام نمود كه عازم مكه است. از طرفي حاطب بن ابي بلتعه سعي كرد با ارسال نامهای به اهل مكه آنها را از اين اقدام رسول خدا خبر دار نمايد، لذا نامهای را به ساره كنيز عمرو بن صيفي داد، تا در عوض جايزهای ارزشمند, اين نامه را به طرز ماهرانهای به اهل مكه برساند. ساره هم نامه را بين موهاي بافتهاش پنهان نمود تا كسي متوجه آن نشود. از آنجايي كه خدا در هر لحظه رسولش را كمك مينمود و او را از تمام مهلكات نجات ميبخشد، اين نقشه را هم بر ملا ساخت به رسولش الهام نمود كه الآن فردي از اهل مدينه اجير شده تا اين خبر را (حركت شما به سوي مكه را) به گوش اهل مكه برساند.
لذا افرادي را به تعقيبش فرستاد تا او را دستگير نمايند. رسول خدا هم حضرت علي و حضرت زبير ابن عوام را به تعقيب او فرستادند و گفتند: شما برويد و زني را كه حامل نامه حاطب به اهل مكه است را, دستگير نموده و نامه را از او بگيريد، و اگر انكار كرد او را بكشيد آنها با عجله به تعقيبش رفتند تا او را در بوستان خاخ بين راه مكه و مدينه دستگير نموده و از او پرسيدند: نامه كجاست؟ او گفت: به خدا قسم من نامهای ندارم. آنها او را با دقت بازرسي نموده ولي نامهای نيافتند. خواستند برگردند اما حضرت علي رو به زن كرده و با ناراحتي فرمودند: اي زن، نه ما دروغ ميگوييم و نه به ما دروغ گفته شده است. نامه را درآور به ما بده، و گر نه به خدا قسم كه تو را برهنه نموده و نامه را از تو در خواهيم آورد. زن كه چارهای جز تسليم نداشت و مطمئن بود كه حضرت علي در تصميم خود جدي است, نامه را از داخل موهاي خود در آورد و تحويل حضرت علي و حضرت زبيرب نمود، آنها هم او را رها كرده و با نامه به خدمت آن حضرت رسيدند.
پيامبر خدا , حاطب ابن ابي بلتعه را به خدمت فرا خواند و از او علت اين اقدامش را جويا گشت. حاطب گفت: به خدا قسم از روزي كه مسلمان شده ام هرگز به شما خيانت نكردهام و از وقتي كه از مكه بيرون آمده ام ايشان را دوست نميدارم ولي هر يك از مهاجرين در مكه كسي را دارد كه در موقع ضرورت از زن و فرزندش دفاع مينمايد و حامي آنها ميباشد ولي من در ميان ايشان غريبم و نسبت به زن و فرزندانم احساس خطر نمودم، لذا خواستم پيش آنها محبوبيتي كسب كنم تا خانوادهام بدين وسيله از آزار آنها در امان باشند گرچه ميدانم خداوند آنها را درمانده ميفرمايد، و اين نامه من دردي از آنها دوا نميكند. رسول خدا حرفش را تصديق نموده و از او گذشت نمودند. و سپس به لشكر دستور دادند به مكه حركت كنند چون به منطقه ذي طوي رسيدند آن حضرت بر شتر ايستاده و با تواضع كامل به بارگاه الهي در قبال نعمتش سپاس گذاري نمودند، سپس سپاه را متفرق ساخته دستور دادند از چند نقطه متفاوت وارد مكه شوند حضرت زبير از منطقه كدي وارد مكه شود.
سعد بن عباده كه پرچم رسول الله به او سپرده شده بود كه همراه حضرت خالد از منطقه كداء وارد شوند . و بدين صورت مكه با بعضي درگيريهاي جزئي به تصرف مسلمانان در آمد.
جنگ حنين
بعد از اينكه 15 روز از فتح مكه گذشت به رسول خدا خبر رسيد كه هوازن و ثقيف كه دو قبيله بسيار بزرگ و قدرتمند بودند و با قريشيها رقابت ديرينه داشتند, با همديگر اتحاد نموده و قصد دارند به مكه حمله كنند و هم اكنون در منطقه حنين اردو زده و مالك ابن عوف نصري رئيس آنها بر عليه اسلام قيام كرده و مردم را بر عليه اسلام آماده ميكند، علاوه بر مردم هوازن تمام طايفه ثقيف هم دور مالك جمع شده و عليه رسول خدا با او هم پيمان شدهاند و به همراه ساير طايفهها و گروههاي مخالف اسلام، اموال و دارايي و زنان و فرزندانشان را بجاي گذاشتند تا مطمئن شده بتوانند با خاطري آسودهتر بر عليه اسلام وارد جنگ شوند. از طرفي رسول خدا با دو هزار نفر از اهل مكه كه تعدادي از آنها از تازه مسلمانان بوده و تعدادي ديگر هم غير مسلمان به همراه ده هزار نفر از ياران خود كه از مدينه همراه او آمده بودند براي جنگ با آنها از مكه خارج گشت. زياد بودن لشكر اسلام باعث شد تا بعضي از اصحاب به پيروزي خود اطمينان بيشتري پيدا كنند و لشكر كفار را شكست خورده گمان نمايند.
مسلمانان قبل از طلوع فجر و در تاريكي هوا به دره حنين رسيدند، اما لشكر كفر (هوازن و ثقيف و هوادارانشان) جلوتر به آنجا آمده و در كمينگاهها و مخفي گاههاي آنجا سنگر گرفته بودند مسلمانان كه از اين نقشه كفار هيچ اطلاعي نداشتند، همانطور به حنين پيش ميرفتند كه ناگاه دشمن از غفلت مسلمانان كمال استفاده را نموده و از همان مخفي گاههاي خود مسلمانان را تير باران كرده با شمشير بر آنها حمله نمودند, مسلمانان كه خود را در دامي از قبل ساخته اسير ميديدند هر كدام براي نجاتش از صحنه جنگ فرار ميكرد تا اينكه رسول خدا خودش را به طرف راست ميدان رساند و از يارانش كمك طلبيد كه از مجموع دووازده هزار نفري كه با او آمده بودند فقط سيصد نفر باقي ماندند كه بعضي از آنها از اين قرارند: ابوبكر, عمر, علي, عباس, فضل ابن عباس, ابو سفيان بن الحارث، اسامه و زيد و ... و بقيه فرار ميكردند. رسول خدا به عباس گفت كه با صداي بلندش اين جملات را تكرار نمايد:
اي ياران شجره, اي گروه انصار, اي اصحاب سوره بقره, بر گرديد و از رسول خدا و دين دفاع كنيد. وقتي صداي عباس به گوش مسلمانان رسيد مانند شتري ماده كه به سوي بچه خود بر ميگردد, همه آنها شتابان به سوي رسول خدا بر گشتند و گفتند: اي رسول خدا، گوش به فرمانيم بگو تا عمل كنيم هر چه تو بگويي اجرا ميكنيم. سپس وارد ميدان جنگ شده و مردانه جنگيدند تا اينكه رسول خدا بر تپهای بالا رفته و مشتي سنگريزه بر صورت مشركين پاشيد و گفت: خدا روهايتان را سياه گرداند.
با اين كار رسول خدا چنان وحشتي در دل مشركين افتاد كه همه فرار را بر قرار ترجيح دادند. ابن هشام ميگويد: در همان موقع كه مالك ابن عوف فرمانده كل كفار در جنگ هوازن از روي گردنه نظاره گر مسلمانان بود هرگاه گروهي از مسلمانان از جلويشان ميگذشتند او چيزي گفت: مثلا ميگفت, اينها گروهي جنگجو و مضرند يا ميگفت, اينها گروهي هستند كه نميتوانند به شما ضرر برسانند . در همين موقع تك سواري پيدا شد كه با غيرت و هر چه تمامتر اسب دواني ميكرد مالك به ياران خود گفت: چه ميبينيد, گفتند: اسب سواري ميبينيم كه رانهايش بلند است، نيزهای را بر دوش نهاده و عمامهای سرخ بسته است. گفت: او زبير ابن عوام است. سوگند به لات ميخورم كه او با شما خواهد جنگيد شما با او بجنگيد و در مقابلش پايداري كنيد. چون زبير به پاي تپه رسيد آنها را بر روي تپه مشاهده كرد. لذا فورا به سوي آنها حمله كرد و همه آنها را از پاي تپه تار و مار ساخت.
حضرت زبير در تمام زمانه رسول خدا و در تمام برنامههاي ارائه شده توسط آن حضرت نقش مهمي را ايفا نمود, در غزوه خندق از نگهبانان خصوصي رسول خدا بود . در مسئله كتابت قرآن و حديث جزء منشيان رسول خدا بود. به قول قضاعي ثبت اموال زكات و صدقات بيت المال مسلمين در زمان رسول خدا بر عهده او بود . او يكي از پنج نفري بود كه مامور اجراي حكم اعدام بودند .
خلافت حضرت ابوبكر
پس وفات رسول خدا مهاجرين و انصار در سقيفه بني ساعده جمع شده و با توجه به هدايات و توصيههاي آن حضرت بدون هيچ ترديدي با حضرت ابوبكر بيعت كردند، و براي اينكه اين بيعت سقيفه دو روز متوالي در مسجد نبوي حضور پيدا نمودند و از مردم راي اعتماد گرفتند. و بر خلاف حكومتهاي زور و مستبد امروزي كه راي و فكر خود آنها مهم است و هر كس را آنها تعيين نمايند همه مجبورند از او حمايت كنند چه او را دوست داشته باشند و چه نداشته باشند در حالي كه خلفاء بعد از رسول خدا با راي اعتمادي كه در روز دوم و سوم در مسجد و از عموم مردم دريافت ميكردند به همه ثابت كردند كه راي هر يك از آنها ميتواند در تعيين خليفه و عزل آن تاثير مثبتي داشته باشد. به همين خاطر، موقعي كه حضرت ابوبكر براي اخذ بيعت بر منبر رسول خدا ايستاد بعد از اينكه مردم با او بيعت نمودند, نظري به جمع حاضر در مسجد انداخت ولي حضرت علي را مشاهده ننمود با تعجب سئوال كرد؟ حضرت علي كجاست؟ چرا در جمع شما ديده نميشود؟ چيزي نگذشت كه حضرت علي حاضر شدند حضرت ابوبكر با احترام خاصي سئوال نمودند: اي پسر عمو و داماد رسول خدا, چرا تا به حال بيعت ننمودهاي؟ آيا ميخواهي از بيعت كناره گيري كني، و به اين بيعتي كه انجام گرفته و وحدتي كه انجام گرفته خدشهای وارد نمايي؟ حضرت علي گفت: اي ابوبكر، من از همچنين نيتي به خدا پناه ميبرم. دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم. دو باره حضرت ابوبكر متوجه قوم شد و باز هم مشاهده نمود كه حضرت زبير در آن جمع نيست، دنبال حضرت زبير فرستاد، وقتي حضرت زبير آمدند حضرت ابوبكر سئول نمودند: اي زبير، اي پسر عمه رسول خدا، چرا تا بحال بيعت ننموده أي؟ آيا فكر نميكني كه عصاي محكم مسلمين با كناره گيري افرادي چون شما خواهد شكست؟ حضرت زبير فرمودند: به خدا پناه ميبرم، دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم و به تو قول ميدهم كه در تمام امورات با تو همكاري و مشاركت نمايم .
در بعضي از كتب تاريخ مثل طبري و ابن كثير رواياتي نقل شده مبني بر اينكه علي مرتضي قبل از همه افراد و حتي بدون رداء و جامه به بيعت ابوبكر شتافت، و بعد از بيعت رداء و لباس او را آوردند، و همچنان رواياتي كه ميگويد: زبير در آغاز بيعت با ابوبكر, شمشير كشيد و مردم را از بيعت با ابوبكر باز داشته، و به بيعت با علي مجبور ميكرد يا رواياتي كه ميگويد: علي مرتضي شبانگاه همراه حضرت فاطمه زهرا به منازل انصار رفته و آنها را از بيعت با ابوبكر پشيمان ميكرد و نيز رواياتي كه ميگويد: عمر فاروق هيزم برده خواست خانه فاطمه را آتش بزند و يا در خانه را به پهلوي فاطمه زد، كه به سبب آن فاطمه سقط جنين كرد و آنها مجبور به بيعت با ابوبكر ساخت. همه اين روايات از دو حال خارج نيست، يا اينكه ساخته دشمنان دين است و يا اينكه قول دوستان نادان. زيرا هيچكدام از اين روايات با سيره و روش كساني كه 23 سال در كنار رسول خد پرورش يافته و با تمام سجاياي اخلاقي آن حضرت خو گرفتهاند و اخلاق و رفتار آنها را قرآن مورد قبول قرار داده و را با الفاظي بسيار مهم تمجيد نموده است, سازگاري ندارد و با آنها مطابق نميآيد. زيرا اگر قرار باشد كه بعد از 23 سال درس اخلاق و دين فقط بعد از يك روز به اين كارهاي زشت دست بزنند كه يكي نتواند ديگري را تحمل نمايد يقينا زحمتهاي 23 ساله رسول خدا و اثر مفيد آن بر افراد تربيت شده در اين مدت به شدت زير سئوال خواهد رفت. لذا بهترين واكنش ما در مقابل تمام اين دروغ پردازيها, رد نمودن آنها و بياساس دانستن آنها است تا هيچكس به خود اجازه ندهد كه به اين راحتي اسلام عزيز را مورد انتقاد و اعتراض قرار دهد.
نقش حضرت زبير در خلافت ابوبكر صديق
معمولا افرادي كه هم داراي نبوغ علمي و هم برخوردار از سرمايه سرشار ايماني باشند در هيچ زمانهای نميتوانند خود را در مقابل مشكلات و گرفتاريهاي جامعه بيتفاوت ببينند و ايمان و وجدانشان آنها را سر جاي خود نميگذارد.
اوائل دوران خلافت صديقي, دوران پر مخاطره براي جامعه اسلامي بود دوراني كه از يك طرف زبانه ارتداد (كه از اواخر حيات رسول خدا شروع شده بود) از بلاد اسلامي سر ميكشيد، و از طرف ديگر مخالفت با حكومت مركزي و عدم پرداخت زكات به بيت المال مسلمين كه نتيجتا منجر به انكار آن و انكار بقيه اصول دين ميشد .
و همچنين مدعيان دروغين نبوت كه همچون صيادان شياد و راهزنان ترسو انسانهاي تازه مسلمان را شكار نموده و به وادي هلاكت و بيديني ميكشاندند و دنيا طلبان سيم و زر كه اجراي قوانين را به سود منافع اقتصادي خود نميديدند, فوت رسول خدا بهترين موقعيت را براي آنان فراهم كرده بود تا اسلام عزيز را مورد تهاجم خود قرار دهند و آن را به نابودي برسانند در چنين موقعيتي هر كس كه ذرهای به دين اعتقاد داشته باشد نميتواند وارد مسائل حاشيهای گردد و سوژه بدست دشمن دهد. و حضرت زبير بن عوام كه يكي از اين مجموعه بسيار عظيم و برخوردار از ايمان قوي بود, نميتوانست از اين مجموعه جدا باشد و فكري و انديشهای متمايز از آنها داشته باشد و لذا همچون اصحاب ديگر در كنار ابوبكر صديق بود و تا آخر خلافتش، در تمام صحنههاي سياسي و نظامي حضور چشمگيري داشت.
جنگ يرموك در زمان ابوبكر
حكومت روم با توجه به قدرت بسيار زياد نظامي و محدوده وسيع جغرافيايي, يكي از دشمنان خطير اسلام به شمار ميآمد و تهديدي بسيار جدي براي اين حركت نو پيدا محسوب ميشد و حتي چندين دفعه با بياناتي تحريك آميز حكومت اسلامي را تهديد نموده بود، و در رجب سال 15 هجري گروههايي از حكومت اسلامي به منظور جنگيدن با دشمنان دين و آشنا نمودن تازه مسلمانان با فرامين اسلامي به اطراف فرستاده شدند، وقتي اين گروهها به حوالي شام رسيدند، هرقل پادشاه روم كه خيلي از مسلمانان ميترسيد دوست نداشت بين او مسلمانان جنگي صورت پذيرد. نيروي بسيار عظيم او و برخورداري از سلاحهاي خوب روز او را بر آن داشت تا با وجود ترس زياد, از رويارويي با مسلمانان كناره گيري نكند و يك نيروي بسيار عظيم را در مقابل مسلمانان علم نمايد اين لشكر بسيار قوي كه به بيش از صد هزار نفر ميرسيد در محل اجنادين با مسلمانان روبرو گشت كه خوشبختانه بعد از شكست بسيار سخت مجبور به فرار گشت، اما اين شكست, هرقل را بر آن داشت تا سپاه قويتري سامان بخشد و مجددا حكومت اسلامي را مورد حمله قرار دهد، تا اينكه سپاهي متشكل از 240 هزار نفر فراهم كرد و در محل يرموك در مقابل مسلمانان, صف آرايي نمود او گمان بر اين داشت كه نيروي زياد و سپاه عظيم ميتواند ورقه پيروزي را به نفع او ورق بزند، غافل از اينكه سلاح بسيار عظيم و قوي مسلمانان (يعني نيروي ايمان) هر سلاح ديگري را كم اثر نموده و همه را چون سراب, غير واقعي ميگرداند. به هر صورت، جنگ بسيار سختي بين طرفين به وقوع پيوست كه نتيجه آن شكست روميها و گريز آنها از ميدان معركه بود لشكر مقتدر اسلام توانست لشكر كفر را مجبور به فرار نمايد.
در اين ميان چه خوب است كه به نقش حضرت زبير اشارهای داشته باشيم.
نقش حضرت زبير در غزوه يرموك
يكي از اصحاب بزرگ رسول خدا كه در جنگ يرموك شركت داشته حضرت زبير ابن عوام است، و به قول ابن كثير: او شجاعترين و بزرگترين صحابي شركت كننده در اين جنگ بوده است، در موقع جنگ گروهي از اصحاب و ياران حضرت زبير به دورش حلقه زدند و به او گفتند: اي زبير, آيا تو حاضري به قلب دشمن بتازي تا ما هم مثل تو به سپاه دشمن حمله كنيم و آنها را بشكافيم. حضرت زبير فرمود: گمان نميكنم شما در اين گفته خود صادق باشيد. آنها گفتند: ما حتما در اين گفته خود صادقيم تو حمله كن تا ما هم حمله كنيم, سپس همه حمله كردند، حلمة دوستان حضرت زبير به همان خط مقدم جبهه محدود شد. اما حضرت زبير به حمله خود ادامه داد تا اينكه لشكر روم را شكافت و از آخر آنها بيرون شد و از آنجا مجددا به سوي ياران خود برگشت. دوستانش دوباره پيش او آمده و از او تقاضاي حمله نمودند او بيدرنگ مثل مرتبه اول بر لشكر روم حمله كرد و تعداد زيادي از آنها را كشته و زخمي ساخت وقتي بازگشت براي بار سوم دوستان از او درخواست نمودند تا باز هم حمله كند و او باز هم خواسته آنها را اجابت كرد تا اينكه در اين حمله از جانب شانه متحمل دو زخم بسيار بزرگ شد كه به قول يكي از فرزندانش (عروه) بعد از خوب شدن آن زخمها من انگشتم را وسط آنها ميكردم و با آنها بازي مينمودم. خداوند بزرگان و سالاران روم را كشت و منطقه را به تصرف مسلمانان در آورد و بقيه لشكر, منهزم و شكست خورده, پا به فرار گذاشتند .
حضرت زبير در دوران حضرت عمر
از آنجايي كه مقصد حضرت زبير و بلكه تمام اصحاب پيامبر در مرحله اول, جلب رضاي خدا بود, نتوانست هيچ زماني و مكاني براي رسيدن آنها به اين هدف عالي, مانعي ايجاد نمايد و آنها را از زحمتهايشان دلسرد گرداند. بنابراين، فرق نميكند كه رهبر جامعه رسول خدا باشد يا عمر باشد، آنها بيصبرانه براي كسب رضاي خدا تلاش مينمودند. و با حضور موثر خود در صحنههاي سياسي و نظامي خدمات شاياني را به جامعه اسلامي ارائه ميكردند كه به گوشهای از جان فشانيهاي حضرت زبير اشاره ميكنيم.
فتح مصر
يكي از مراكز و پايگاههاي اصلي امپراتوري روم كشور مصر بود. موقعيت جغرافيايي و استراتژيك بسيار حساس مصر باعث شده بود تا امپراتوري تدابير بسيار مهمي را جهت حفاظت اين قسمت از خاكش به خرج دهد. از طرف ديگر، لشكر اسلام به منظور گسترش محدودهاش و نجات انسانها از شرك و بت پرستي و با درك اهميت اين قسمت از كره خاكي به فكر تصرف آن منطقه در آمد بدين منظور فرمانده زيرك و هوشيار اسلام حضرت عمرو بن عاص طي نامهای با تشويق خليفه مسلمين خواهان اجازه حمله به مصر شد. گرچه حضرت عمر اين كار را بسيار زود و مشكل ميدانست، ولي تشويقات حضرت عمرو بن عاص باعث شد تا حضرت دستور حمله به مصر را صادر نمايد. پس از كسب اجازه، حضرت عمرو بن عاص به كشور مصر حمله نمود ,و چندين روستا را به تصرف خود درآورد. وقتي به بني وائل رسيد , بني وائل نتوانستند در مقابل لشكر اسلام مقاومت نمايند. و بالاجبار به خاطر حفاظت جانشان, همه وارد حصار نفوذناپذير بابليون گشتند، حضرت عمرو بن عاص چندين دفعه به اين حصار حمله كرد ولي نتيجهای نديد. لذا بر آن شد تا در اين مورد از حضرت عمر مشورت نمايد. وقتي حضرت عمر از حالات سربازان اسلام در مصر اطلاع يافت. تعداد دوازده هزار نفر را تحت فرماندهي چهار نفر از فرماندهان جهان اسلام به نامهاي حضرت زبير ابن عوام, مقداد بن عمرو, عباده بن صامت, و مسلمه ابن مخلده به سوي مصر فرستاد، و به حضرت عمرو بن عاص توصيه كرد كه اي عمرو، من دوازده هزار نفر را به همراه چهار فرمانده مقتدري كه هر كدام برابر هزار نفر ارزش كاري دارد به طرف تو فرستادم، لذا مواظب باش كه شكست لشكري با همچنين افرادي ديگر توجيح ندارد.
چون حضرت زبير با يارانش به نزديكي حضرت عمرو بن عاص و منطقه مصر رسيدند، حضرت عمرو بن عاص با احترام خاصي به استقبال حضرت زبير آمد و هر دو فرمانده به طرف لشكر روانه شدند. در ابتدا حضرت زبير سوار بر اسب شده و دور حصار را گشت زد تا بهتر بر ميدان جنگ و موقعيت دشمن آگاهي حاصل نمايد، و سپس افرادش را در اطراف پراكنده نمود، جلوتر هر چه حضرت عمرو بن عاص اصرار نموده بود تا حصار را فتح نمايد تلاشش به جايي نرسيده و موفق نگرديد. حضرت زبير به حضرت عمرو بن عاص فرمود: اي عمرو، من جانم را در راه خدا فدا ميكنم اميدوارم كه خداوند بدين وسيله, فتح و پيروزي را نصيبمان گرداند، سپس نقشة خود را چنين توضيح داد: الآن نردباني را در منطقه سوق حمام كار ميگذارم، سپس از آن بالا ميروم به محض اينكه به بالاي ديوار رسيدم تكبير ميگويم. چون مسلمانان پايين تكبير من را شنيدهاند آنها هم بلند تكبير گويند، اين نقشه ما خواهد توانست در دل كفار رعب و وحشتي بيندازد تا آنها مجبور به گشودن در حصار گردند، سپس نقشه خود را اجرا نمود چون بر ديوار حصار رسيد با صداي بلند شروع كرد به تكبير گفتن، مسلمانان هم كه صداي او را شنيدند همه با صداي بلند تكبير گفتند و به طور دسته جمعي از نردبان بالا ميرفتند و تكبير ميگفتند, ازدحام افراد روي نردبان به قدري زياد بود كه عمرو بن عاص ترسيد مبادا نردبان بشكند وقتي بر روي ديوار همه باهم بلند تكبير گفتند. مردمي كه در حصار بودند گمان نمودند كه همه مسلمانان در حصار نفوذ كردهاند لذا ترسيده, حصارها را رها كرده و فرار نمودند، حضرت زبير و يارانش درِ حصار را گشوده و مسلمانان وارد حصار شدند وقتي مقوقس (حاكم حصار) مقاومت را بيفايده ديد پيشنهاد صلح داد كه حضرت عمرو بن عاص پيشنهاد آنها را پذيرفت . و بدين گونه، بزرگترين حصار مصر با رشادت و ايثار حضرت زبير ابن عوام به تصرف لشكر اسلام در آمد و اقتدار حكومت مصر با سقوط اين حصار تنزل نمود.
همكاري در تقسيم اموال بيت المال
در دوران خلافت خليفه دوم خشكسالي بسيار سختي دامن گير اهل مكه و مدينه شد. و آنها را در وضعيت بسيار دشواري قرار دارد. به طوري كه آن سال را به عنوان سال عام الرماد (سال خاكستر) نامگذاري نمودند، سختي امرار معيشت باعث گشت تا حضرت عمر, رسما از حضرت عمرو بن عاص در خواست كمك نمايد. از آنجايي كه بيت المال مسلمين در مصر از نظر خوراك و پوشاك در وضعيت بسيار خوبي قرار داشت, حضرت عمرو بن عاص كاروان بسيار بزرگي را به قول صاحب نهاية الارب: اول قافله در مدينه و آخرش هنوز در مصر بود، به طرف مدينه فرستاد تا اين كمك زياد بتواند مشكل قحط سالي مردم مكه و مدينه را حل گرداند. وقتي اين قافله به مدينه رسيد حضرت عمر سه نفر از بزرگان صحابه يعني حضرت عبدالرحمن ابن عوف, سعد بن ابي وقاص و زبير بن عوام را مامور تقسيم اين اموال قرار داد، و آنها هم به طور عادلانه اين اموال را بين مردم تقسيم نمودند .
غمخواري حضرت زبير با خليفه
روزي حضرت عمر فاروق گروهي از اصحاب را جمع نموده و به آنها فرمود: اي برادرانم، من قبل از اينكه عهده دار اموال مسلمين گردم شغلم بازرگاني بود و ميتوانستم به راحتي از عهده مشكلات مالي خانه برآيم، اما امروز با سپرده شدن مسئوليت خلافت و مشغوليتهاي آن, ديگر فرصت كافي براي حل مشكلات مالي خانه را ندارم لذا از شما خواهانم كه حقوقي را به قدر كفاف زندگي من برايم تعيين كنيد. افراد حاضر در آن جمع هر كس چيزي ميگفت، ولي علي مرتضي ساكت نشسته بود. حضرت عمر فرمود: اي علي، تو چه ميگويي؟ حضرت علي فرمود: اي عمر، تو ميتواني به قدر هزينه خانواده ات از بيت المال برداري ولي بيشتر از آن را حق نداري، و همه حرف حضرت علي را پسنديدند و پراكنده شدند. حضرت عمر بنا به مشوره حضرت علي و مصوبه شورا به اندازه احتياج خود و خانوادهاش از بيت المال بر ميداشت، تا اينكه اتفاق افتاد كه آن حقوق كفاف زندگي او را نميكرد، سختي معيشت حضرت عمر به گوش اصحاب رسيد، لذا حضرت علي و حضرت زبير با بعضي ديگر از ياران رسول خدا با هم مشوره نموده و از اين وضعيت اظهار نگراني كردند, و به حضرت حفصه دختر حضرت عمر پيشنهاد كردند تا از عمر درخواست نمايد كه در صورت موافقتش حقوق بيشتري از بيت المال به او تعلق گيرد.
حضرت حفصهل درخواست آنها را به حضرت عمر رساند. حضرت عمر فرمود: اي دخترم، مگر تو از وضعيت لباس رسول خدا به ياد نداري كه چقدر در سطح پايين بود آيا از وضعيت فرش و زيراندازش اطلاع نداري؟ رسول خدا با تمام نعمتها و رفاهيهايي كه خداوند براي او مقدر و حلال كرده بود به قناعت و همين وضعيت پايين اكتفا كرد تا به رضاي محبوب رسيد، ابوبكر صديق كه بحق خلف صالح و جانشين بحق او بود، چون او (رسول خدا) زاهدانه و متواضعانه و به دور از آلايش و زيور دنيا زيست تا بالاخره به رضاي محبوب رسيد من كه امروز عهده دار شغل و مسئوليت آنها هستم ميخواهم با اختيار كردن راه و روش آنها به همان طريقه عمل نمايم تا به مقصد اصلي يعني رضاي محبوب برسم. لذا از حفصهل خواست كه به همان زندگي قناعت نمايد، و به بيشتر از آن چشم ندوزد، و حتي به قول بعضي از مورخين قسم ياد كرد كه اگر بداند چه كساني اين مشوره را به او دادهاند او را تنبيه خواهد كرد.
به راستي: يك توجه عميق به اين قضيه انسان را در عالم ديگري فرو ميبرد. آيا واقعا زندگي يك خليفه آن هم رهبر بزرگترين حكومت دنيا بايد قدري خالي از تشريفات و قيد بندهاي دنيا باشد كه رعيتش بتواند به راحتي بر زندگي او اطلاع يافته و از كيفيت آن سر در آورد؟ آيا يك رهبر بايد اينقدر به شوري و جلسه رعيتش اهميت قائل شود كه, حقوقش را ملت تعيين كند آن هم در سطح يك حقوق بگير بسيار پايين. در حالي كه بيت المال بدست اوست و هرچه بخواهد ميتواند از آن بردارد و استفاده نمايد. آيا حكومتي با اين اوصاف و حاكمي با اين خصلتها ميتواند يك غاصب باشد؟ آيا اطلاق لفظ غاصب بر اين طور انسانها توهين به عقل و فراست صحيح بشري نيست؟ آيا اطلاق غاصب به افرادي داراي چنين اوصاف حميده و با عدالتي كه قلب تمام آحاد جامعه بشري شيفته آنست مطابقت دارد؟ يقينا نه.
نامزدي حضرت زبير ابن عوام براي خلافت
پيروزي سربازان اسلام در ميادين جنگ دشمنان دين را به شدت خشمگين نموده بود و آنها را بر آن داشت تا تمام سعي و تلاش خود را براي از بين بردن اين مكتب و دين نو پيدا به خرج دهند آنها سعي كردند كه مركزيت اصلي اسلام و عامل واقعي اين پيروزيها كه بدون شك شخص خليفه بود را از بين ببرند گر چه همه افراد مومن به يقين ميدانند كه عامل اصلي در تمام كارها فقط ذات خداست ولي به عنوان وسيله ظاهري كه نميتوان نقش او را در كسب اين پيروزيها كم اثر دانست, خليفه اسلام حضرت عمر ميباشد, زيرا تدابير حكيمانه و خردمندانه حضرت عمر در تمام مسائل اجتماعي و سياسي و بالاخص اجراي واقعي عدالت اسلامي و تاكتيكهاي مورد قبول او در مسائل نظامي توانسته بود ضربات جبران ناپذيري را بر پيكر دو امپراطور عظيم آن زمان وارد نمايد. لذا كساني كه از موجوديت اين خليفه متحمل ضرر شده بودند به اين فكر افتادند تا اين مهره اصلي پيروزيهاي سپاه اسلام را از سر راه بردارند چنانچه توانستند در يك برنامه سري و خيلي حساب شده خليفه مسلمين را در حين ملاقات با خدا (سر نماز) و آن هم در محراب پيامبر به شهادت برسانند و افتخار اولين شهيد محراب را به او اختصاص دهند.
تعيين شوري
بعد از اينكه حضرت عمر توسط مثلث شوم يهوديت, مجوسيت و مسيحيت مجروح گرديد و طبيب معالجش خبر داد كه زخمهاي او عميق است، و ديگر قادر به ادامه زندگي نخواهد بود, اضطراب و وحشت خاصي دامن گير آحاد جامعه اسلامي شد، چون حكومتي كه از تيرهها و طوائف مختلف با منشها و ايدههاي متفاوتي تشكيل گرديده بود تا الآن با درايت و سياست پوياي عمر توانسته در كنار هم قرار گيرند، و به سوي زندگي مسالمت آميز جلو بروند يقينا, فقدان شخصيتي چون عمر با آن همه ويژگيها ميتوانست شيرازه اتحاد و همبستگي اين ملت را به شدت تهديد گرداند.
اين مشكل عمده در مرحله اول ذهن خليفه مجروح مسلمين را به خود مشغول ميگرداند، لذا براي حل اين معضلة بزرگ حضرت عمر دستور داد شورايي شش نفره به نامهاي عثمان, علي, زبير, طلحه, سعد ابن ابي وقاص و عبدالرحمن ابن عوف كه از نظر ايماني و موقعيت اجتماعي در سطح بالايي قرار داشتند تشكيل گردد تا اينها به محض شهادت او براي تعيين خليفه اقدام كنند تا خلاء او احساس نشود.
سپس به عنوان آخرين نصيحت، آنها را كنار خود خوانده و به آنها گفت: شما سروران قوم هستيد و در حالي رسول خدا چشم از جهان فرو بست كه از شما راضي بود, من شما را لايق اين امر دانسته و كانديد اين امر قرار ميدهم، لذا بعد از مرگم تا سه روز مشوره كنيد و روز چهارم يكي از شما به عنوان خليفه به ديگران معرفي گردد، و سعي كنيد اين كار سه روز بيشتر به طول نيانجامد كه شما را به اختلاف خواهد كشاند. چنانچه بعد از اينكه او وفات كرد با اتفاق نظر شوري و با موافقت قطعي حضرت عثمان به تمام شرايط پيشنهادي حضرت عبدالرحمن, مسئوليت خلافت به حضرت عثمان واگذار گشت.
خوانندگان عزيز، استحضار داشته باشند كه در بعضي از تواريخ ذكر شده كه در موقع تعيين خليفه حضرت عبدالرحمن از كانديدها خواست كه هر كس كه مائل است به نفع ديگري كنار رود كه در اين بين حضرت سعد بنفع حضرت عثمان و حضرت زبير بنفع حضرت علي از صحنه رقابت كنار رفتند، حضرت طلحه هم در سفر بودند و بالاخره دو نفر در صحنه رقابت باقي ماندند، يكي حضرت علي و ديگري حضرت عثمان، گرچه علامه مرحوم سيد عبدالرحمن خطيب در صهرين بخاطر اختلافي كه در روايت اين واقعه وجود دارد آن را غير معتبر دانسته، و همان بحث اول را تاييد نموده است، ولي قطع نظر از مطمئن بودن اين روايت يا ضعيف بودنش نكته مثبتي كه حتي با وجود ضعف اين روايت ميتوان از آن استنباط نمود, علاقة قلبي و دروني حضرت زبير به حضرت علي است، و اين خود ميتواند خط بطلاني باشد بر تمام آن واقعات غلطي كه در بيان عداوت و دشمني بين حضرت علي و زبيرب صفحات تاريخ را تيره و تار نموده است, زيرا حضرت زبير كه خود لايق عهده داري اين مقام بود, با تفويض حق خود به حضرت علي ثابت نمود كه اختلافات آخر عمر با حضرت علي ناشي از ضديت حضرت زبير با حضرت علي نبوده، بلكه به منظور بازگشتن امنيت به جامعه اسلامي بوده است تا خليفه مسلمين از هر گونه ناامني در امان باشد.
چگونگي تعيين خليفه
چون حضرت عمر به خاك سپرده شد. حضرت عبدالرحمن بن عوف افراد شوري را جمع نموده و براي آنها خطبهای ايراد كرد ، و از آنها خواست وحدت و اتفاق خود را حفظ كنند و از تفرقه و اختلاف كه بزرگترين مرض مهلك براي جامعه اسلامي است پرهيز نمايند.
بعد از اينكه نصيحت حضرت عبدالرحمن بن عوف به اختتام رسيد هر كدام از اعضاي شوري بلند شده و نظر خود را در مورد اين مسئوليت بسيار سنگين اعلام نمود تا اينكه حضرت زبير كه به عنوان يكي از اعضاء بود بلند شده و فرمود:
به هنگام هوسهاي گوناگون و گردنكشيها, آن كس كه به سوي خدا دعوت ميكند, ناشناخته نميماند و كسي كه دعوت او را بپذيرد زبون نميشود. از پذيرش دعوت تو بجز گمراه خودداري نميكند و اين دعوت را كسي, جز تيره بختها رها نميكند, اگر حدود واجب الهي و فرائض محدود خداوند نبود, مرگ بهترين وسيله نجات از امارت بود و فرار از خلافت موجب مصون بودن , ولي مجبوريم دعوت الهي را پاسخ گوييم و سنت رسولش را آشكار سازيم تا در گمراهي نميريم و گرفتار كوري دوران جاهليت نشويم.
به هر حال (اي عبدالرحمن) به دعوتي كه كردي جواب مثبت ميدهم و به هرچه فرمان ميدهي ياريت ميكنم، و نيرو و تواني جز به خداي بلند مرتبه و بزرگ نيست، و از خدا براي خودم شما طلب آمرزش ميكنم . بعد از اين خطبهای كه ايراد نمود او هم رفت سر جاي خود نشست، و سپس همانطور كه توضيح داده شد حضرت عبدالرحمن با يك تحقيق و بررسي كه نمودند ميدان را براي حضرت علي و عثمانب خلوت كردند، سپس شرايطي را ارائه نمودند كه حضرت عثمان به تمام آنها قول عمل داد كه از طرف شوري به عنوان خليفه به مسلمين معرفي گشت و عامه مسلمين با بيعت كردنش، خلافت او را تاييد كردند.
حضرت زبير در دوران حضرت عثمان
معمولا افراد بزرگ و برخوردار از قابليتهاي سياسي و ديني در هر جامعهای هم كه زندگي نمايند، بنا به فرموده رسول مكرم اسلام: «ألا كُلُّكُمْ رَاعٍ ، وكُلُّكُمْ مَسؤولٌ عن رَعِيَّتِهِ» «نميتوانند خود را در قبال وقايع و رويدادهاي جامعه بيتوجه بدانند»، حضرت زبير به حق يكي از زبدهترين افراد زمان حضرت عثمان بود، كسي كه با زندگي كردن در دوران رسول خدا و برخورداري از فيوضات وحي، و تمرين ايمان در دوران دو خليفه قبل از عثمان، او را براي هرگونه ايثار و فداكاري آماده كرده بود، در مسائل مهم كشوري و لشكري ياور و مشاور امين خليفه مسلمين بود و چنانچه خودش در خطبه قبل از تعيين خليفه اعلام كرده هيچ وقت از نصرت و كمك به خليفه شانه خالي نكرد و با صداقت كامل با او بود.
نقش حضرت زبير در خاموش كردن فتنه
فتوحات گسترده زمان حضرت عثمان باعث گشت تا دشمنان اسلام خوار و زبون گردند.
شكست سخت نظامي آنها در ميادين جنگ باعث شد تا با ايجاد اختلاف بين مناطق مختلف اسلامي، انتقام خود را از اين حكومت مقتدر بگيرند لذا به عنوان قدم اول، عمر بن خطاب كه مانع اصلي اجراي اين خواسته آنها بود. (به قول حضرت حذيفه بن يمان : عمر مانع محكمي بود بر روي اهل فتنه كه با شهادت او دروازة ورود اهل فتنه به خانه اسلام بازگشت) و با يك نقشه حساب شده او را از سر راه برداشتند تا به زعم خود بتوانند در كار خود موفق گردند . بعد از برداشتن او گرچه آنها ميتوانستند با اقدامات مسلحانه به خواستة خويش دست يابند ولي چون اقدام مسلحانه خطرات بسياري را براي آنها بدنبال داشت آنها از حربه اختلاف بينداز و حكومت كن، كار گرفته و با ايجاد اختلاف جامعه اسلامي را از خويش غافل نمودند و به عنوان قدم اول اعتراضاتي را نسبت به امراء و فرمانداران حضرت عثمان عنوان نمودند سپس با اعتراضاتي به شخص خليفه و جعل نامههاي دروغين با امضاهاي جعلي حضرات طلحه و زبير و علي، سعي كردند اعتراضات و خورده گيريهاي خود را قانوني جلوه دهند و به همين وسيله توانستند افراد بسيار زيادي را بر عليه حكومت اسلامي بسيج نمايند.
شورشيان و ياغيان كه در تبليغات و نامههاي جعلي خود موفق شده بودند براي تغيير رهبر اسلام و تغيير حكومت راهي مدينه شدند. البته هدفشان اين بود كه در اولين اقدام خليفه مسلمين را به شهادت برسانند، ولي اين كار وقت كافي لازم داشت لذا اول به عنوان معترضين بر فرمانداران خود، راهي مسجد شدند. و از خليفه خواستند كه براي حل مشكل آنها، راهي مسجد شود حضرت عثمان هم به همين منظور راهي مسجد شد. كه در بين راه شورشيان به او حمله كرده به او هتك حرمت نمودند. حضرت زبير بن عوام با شورشيان مذاكره نمود و آنها را پراكنده كرد. ولي شورشيان به محض يافتن فرصت به خانه خليفه حمله كردند، و او را در حين تلاوت قرآن مظلومانه به شهادت رساندند.
خلافت حضرت علي
بعد از اينكه حضرت عثمان به شهادت رسيد، مردم مدينه بر خلافت حضرت علي اتفاق نظر نمودند و حضرت علي خليفه مسلمين قرار گرفت. گر چه هنوز خبر خلافت حضرت علي به مردم كوفه، بصره، مصر، اردن، فلسطين و شامات و غيره نرسيده بود تا موافقت آنها و عدم موافقتشان معلوم گردد، اما اين جمله معروف علي مرتضي: «إنما الشورى للمهاجرين والأنصار فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماما كان ذلك لله رضا». «شوري از آنِ مهاجرين و انصار است، پس اگر همه بر يك نفر اتفاق نظر نمودند و او را امام معرفي كردند آن مورد رضايت خداوند است», ميتوانست جواب گوي تمام اين ابهامات باشد. چون راي مهاجرين و انصار براي تاييد يك رهبر كافي بود، و به فرض اختلاف چند نفر از بيعت, نميتوان مشروعيت خلافت خليفه اسلام را زير سوال برد. نكتهای كه از كلام حضرت علي مرتضي ميتوان فهميد اينكه اگر تعدادي در مورد هر خليفهای از بيعت استنكاف نمايند ضربهای بر مشروعيت قانوني خليفه وارد نميكند. زيرا اصل، بيعت اكثريت مردم است آن هم اكثريت مهاجرين و انصار مدينه، چنانچه حضرت علي با تاييد خلافت خلفاي قبل از خودش ميگويد: «إنما بايعوني الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه». «كساني خلافت مرا تاييد كرده و با من بيعت كردهاند كه سه خليفه قبل از من را تاييد كرده و انتخاب نموده بودند. لذا چنانچه خلافت آنها مورد تاييد بوده است»، از من نيز مورد تاييد است و هيچ ايرادي در كارم نيست.
به هر صورت حضرت علي از بيعت عمومي فارغ گشت و به خانه تشريف برد، به محض اينكه به خانه رسيد حضرت طلحه و زبيرب به همراهي تني چند از اصحاب پيش او رفته و گفتند: اي علي، چنانچه استحضاري داري ما به شرط اجراي حدود الهي بر قاتلين عثمان با شما بيعت نمودهايم . و الآن قاتلين عثمان در مدينهاند و تا پراكنده نشدهاند فكري كن و از آنها قصاص بگير.
حضرت علي فرمود: برادرانم، آن موضوعي كه شما ميدانيد (وجوب قصاص) من هم ميدانم ولي از اين جماعتي كه فعلا كنترل مدينه را در دست دارند اجراي قصاص را امري مشكل ميدانم. لذا بگذاريد اوضاع آرام شود و موقعيت من و تسلطم بر امور مسجلتر گردد. سپس ان شاء الله اين كار را انجام خواهم داد. من مطمئنم اگر الآن دست به قصاص بزنم نه تنها موفق نخواهم شد بلكه اينكه مرا هم از سر راه بر خواهند داشت .
بعد از اينكه حضرت علي عهده دار امر خلافت گرديد اولين اقدامش تعويض حكامي بود كه توسط حضرت عثمان عهده دار امر فرمانداري ايالتها شده بودند. گرچه حضرت عبدالله بن عباس و حضرت مغيره بن شعبه با اين امر مخالفت نمودند. ولي حضرت علي اصرار داشت كه بايد فرمانداران زمان حضرت عثمان عوض گردند، و نتيجه همان چيزي شد كه حضرت مغيره بن شعبه و حضرت ابن عباس از آن هم بيم داشتند. يعني فرمانداران پيشنهادي حضرت علي مورد قبول اهالي كوفه و شام نگرفتند، و اختلاف آنها با حضرت علي شروع گرديد.
از طرفي وقتي حضرت طلحه و زبيرب جو مدينه را بسيار متشنج ديدند، براي دوري از آن با اجازه حضرت علي و به قصد عمره راهي مكه شدند. و در آنجا با حضرت عايشهل كه جلوتر از واقعه شهادت حضرت عثمان به منظور حج به مكه آمده بود ملاقات نمودند حضرت عايشهل از آنها پرسيد: از مدينه چه خبر داريد؟ آنها گفتند: از دست شورشيان ستمگر و اعراب بدوي از مدينه بيرون و از قومي جدا شده اين كه به خاطر عمل زشتي كه مرتكب شده بودند سرگردان بودند نه حقي را حق ميشناختند و نه از باطني رو گردان بودند. وجود حضرت عايشهل در مكه و عزيمت حضرت طلحه و زبيرب به آن شهر و افرادي از بني اميه كه ماندن خود را در مدينه صلاح ندانسته بودند، باعث شده بود تا شهر مكه مملو از افرادي شود كه همگي از اوضاع جهان اسلام متاثر بوده و در قصاص گرفتن از شورشيان باغي، وحدت نظر داشتند و اين بهترين موقعيتي بود كه ميشد از آن براي اجراي اين نقشه بهره برداري نمود. لذا حضرت عايشهل با مغتنم شمردن اين فرصت در صحن مسجد الحرام و در كنار حجر الاسود ايستاده چنين گفت: اي مردم، افرادي ظالم و مقام طلب و صحرا گرد و كساني كه وجود حكومت اسلامي را به ضرر خود ميدانستند با بردگان فرومايه اهل مدينه يك دل شده و خليفه بر حق رسول خدا را مظلومانه به شهادت رساندند، اموال مسلمين را غارت كرده و اموال شخصي خليفه را به يغما بردهاند و چنان افراد منحوسي هستند كه به خدا يك انگشت عثمان از يك دنياي پر از چنين افرادي بهتر است، لذا تدبيري بيانديشيم تا راهي براي نابودي اين افراد ظالم اتخاذ نماييم.
اين خطبه حضرت عايشهل كه خط مشي آينده او را بيان ميكند دليل روشني است بر اينكه اقدام او و حضرات طلحه و زبيرب به هيچ عنوان به منظور اختلاف با حضرت علي نبوده، چون به قول صاحب فتح الباري شارح بخاري هيچ كس از اصحاب و تابعين و حتي انديشمندان اسلامي معتقد بر اين نيست كه اقدام حضرت عايشه و طلحه و زبير بخاطر مخالفت با خلافت حضرت علي بوده است، يا حتي يكي از آنها ادعاي خلافت را داشته باشند . بلكه فقط به منظور قصاص خون عثمان و جلوگيري از هرج و مرج جامعه اسلامي بوده است.
بعد از شنيدن اين صحبتها، تمام شنوندگان آمادگي خود را براي هر اقدامي اعلام كردند و بعد از مشورهای كه بين بزرگان صحابه در مكه انجام گرفت، راي بر اين گرفته شد كه بايد در كوتاهترين مدت، رؤوس فتنه نابود گشته و جامعه از لوث آنها پاكسازي گردد. اما از آنجايي كه اشرار در مصر و كوفه و بصره پراكنده بودند ميبايست در مورد هر كدام به طور جداگانه اقدام نمود، و چون تعداد آنها در بصره بيشتر از بقيه شهرها بود اول به طرف بصره حركت نمودند. تا بعد از آن به مناطق ديگر بپردازند وقتي به بصره نزديك شدند، حضرت عايشهل به بعضي از بزرگان بصره مثل احنف ابن قيس و حبره ابن شيمان نامه نوشت، و آمدن خود را به اطلاع آنها رسانيد، حاكم بصره (عثمان ابن حنيف) كه از طرف امام امارت بصره را بر عهده داشت، ابو الاسود دولي و عمران بن حصين را براي تحقيق اوضاع نزد آنها فرستاد، تا علت آمدن آنها را جويا شود. وقتي نمايندگان عثمان بن حنيف نزد حضرت عايشهل رسيدند هدف آمدن آن حضرت را جويا شدند. حضرت عايشهل فرمود: يورش به حرم رسول خدا، توسط اشرار و فتنه انگيزان و شهادت خليفه رسول الله به يغما بردن بيت المال مسلمين در اين شهر ما را بر آن داشت تا از مكه بيرون شويم و اعمال زشت و اهداف ناشايست آنها را به اطلاع عموم مسلمانان برسانيم، تا امت اسلامي در مورد آنها تدابيري اتخاذ نمايد كه هم براي امنيت خود مسلمين مفيد باشد و هم براي كج انديشان درس عبرتي باشد كه ديگر دست به چنين جنايتي نزنند .
سپس پيش حضرت طلحه و زبيرب رفته و علت آمدنشان را جويا شدند كه از آن دو هم همان جوابي را شنيدند كه از عايشه صديقهل شنيده بودند. فرستادگان، به بصره برگشتند و اخبار را به اطلاع حاكم بصره رساندند. لشكر مكه به طرف بصره حركت نمود و در جايي به نام مريد بيرون از بصره مستقر گرديد، عثمان بن حنيف به همكاري حكيم ابن جبله (يكي از رؤوس اشرار) هم، مردم بصره را براي دفاع شهر بسيج نمود. وقتي دو لشكر در روبروي هم قرار گرفتند حضرت عايشهل با صداي بلند هدف از آمدنش را اين طور به گوش همگان رسانيد: اي مردم، تمام شايعات و افراهايي كه به عثمان نسبت داده شده و نامههاي جعلي كه به علي و طلحه و زبير نسبت داده شد دروغ است. و اين فقط حربهای بوده براي اغفال مردم, آنچه الآن لازم است تا بدان توجه شود, دستگيري قاتلان عثمان و اجراي حكم الهي (قصاص) درباره آنهاست. صحبت حضرت عايشهل باعث شد تا گروهي به واقعيت امر پي برده و از لشكر بصره جدا شده به لشكر مكه بپيوندند، ولي گروه ديگري كه تحت تاثير اقوال حكيم بن جبله (رئيس يكي از قشون اربعه حمله كننده به مدينه) فريب خورده بودند و صحبتهاي حضرت عايشهل را زنگ خطري براي خود ميدانستند بدون اينكه از حاكم بصره دستوري به آنها برسد با اشاره حكيم, بر لشكر مكه تاختند. ولي لشكر مكه به دستور حضرت عايشهل از برخورد جدي با آنها خودداري كرد، و فقط حالت تدافعي به خود گرفت. صبح روز بعد, مجددا لشكر بصره بر لشكر مكه حمله كرد ولي لشكر مكه باز هم از برخورد جدي خودداري نمود. حكيم بن جبله كه آينده را بسيار به ضرر خود ميديد لشكر بصره را تشويق به جنگ مينمود، ولي لشكر مكه به فرماندهي حضرت زبير ابن عوام اين فرمانده شجاع و مشهور قريش به راحتي از پس حملات او برآمده و به او جواب ميدادند تا اينكه تعداد بسيار زيادي از آنها را به قتل رسانده و آنها را محكوم به شكست كردند، وقتي لشكر بصره خود را محكوم به شكست ديد از جنگ دست كشيده و به صلحي مشروط راضي گشت كه بعدا شرايط صلح از طرف نماينده حاكم بصره اجرا نگشت، و بصره به تصرف حضرت طلحه و زبيرب در آمد و حضرت طلحه و زبيرب بعد از تصرف, حاكم آن شهر را آزاد گذاشتند كه به هر جا دلش ميخواهد برود (اين عبارتي كه در بعضي تواريخ و نمايشنامهها مشاهده ميشود كه ياران طلحه و زبير موي سر و ريش حاكم بصره را كنده، سپس او را از بصره بيرون كردهاند) مورد قبول محققين و مورخين نميباشد، چون با روحيه اصحاب و جلالتشان آنها هماهنگي ندارد.
تسلط حضرت طلحه و زبيرل بر بصره و روستاهاي تابعه, خبر تكان دهندهای بود براي قاتلين حضرت عثمان. زيرا تسلط آنها بر بصره قاتلين را در دهانه مرگ احمر قرار ميداد. لذا آنها با توجه به اين موضوع, بيكار ننشستند وحكيم ابن جبله و ذريع ابن المخترش و حرقوص با عده سيصد نفري از دشمنان عثمان در كناره قريه (دار الرزق) مهياي جنگ با حضرت طلحه و زبيرب شدند كه خوشبختانه به جز حرقوص و تني چند از افرادش بقيه همگي به هلاكت رسيدند. بعد از پايان جنگ, حضرت طلحه و زبير كه از جانب حرقوص و بقاياي اشرار, احساس خطر ميكردند وارد شهر بصره شده و اعلام كردند هيچ كس حق ندارد گروهي يا فردي از اشرار را به منزلش جاي دهد بلكه همه موظفند, اين مردم مفسد را دستگير نموده و به ما تحويل دهند. مردم هم آنها را دستگير نموده يا محل اختفايشان را به سربازان حضرت طلحه و زبيرب نشان ميدادند تا اينكه لشكر مكه آنها را به جزاي اعمالشان برسانند.
از طرفي حضرت علي لشكري را آماده نمود و ميخواست به شام (محل حكومت حضرت معاويه) حمله كند ولي اقدام حضرت طلحه و زبيرب او را از حركت به شام منصرف كرد و منتظر ماند تا ببيند سرانجام اين لشكر كشي به كجا خواهد انجاميد. تا اينكه به او خبر رسيد كه آنها بصره را تصرف نمودهاند لذا آن حضرت راهش را از شام به طرف بصره تغيير داد تا اينكه با اين دو نفر تبادل نظر نموده، و بعد از رسيدن به نتيجه مطلوب به طرف شام رهسپار شود. حضرت علي قبل از رسيدن به بصره, فرزندش حسن و عمار بن ياسر را به منظور جذب نيرو و وسايل جنگي بيشتر رهسپار كوفه كرد، آنها در شهر كوفه در مسجد آن شهر سخنراني نموده و مردم را به همراهي حضرت علي فرا خواندند. اهل كوفه هم بدون هيچ تاملي به نداي آنها لبيك گفته و در مدت كوتاهي 9 هزار نفر و به روايتي دوازده هزار نفر آماده گرديدند و در محل ربذه به حضرت علي پيوستند. حضرت علي مقدمشان را گرامي داشت و به آنها گفت: من شما را خواستم تا با همديگر پيش برادرانمان در بصره برويم و با آنها در مورد اين قضيهای كه بوجود آمده مذاكره نماييم. اگر آنها حرف ما را پذيرفتند اين تنها آرزوي ماست، و اگر لجاجت نمودند ما با آنها مدارا ميكنيم تا جنگي صورت نگيرد، و در مذاكره با آنها به همان قضيهای راضي خواهيم شد كه بنفع امت اسلامي ميباشد.
بعد از اين صحبت, حضرت علي, قعقاع ابن عمرو (اين شهسوار مشهور عرب و همرزم حضرت خالد بن وليد در جنگ با روميان) را به طرف آنها فرستاد حضرت قعقاع اول پيش ام المومنين رفت و علت آمدن را از آن حضرت جويا شد. حضرت عايشهل فرمود: اي فرزندم، من براي اصلاح وضع آشفته مسلمين آمدهام. قعقاع گفت: پس دستور دهيد حضرت طلحه و زبيرب بيايند تا در پيش شما با آنها مذاكره نماييم وقتي آن دو حاضر شدند حضرت قعقاع گفت: من از ام المومنين سئوال كردم و علت آمدنشان را جويا شدم ايشان فرمودند: براي اصلاح اوضاع مسلمين به اينجا آمده است، و حالا شما بگوييد: چرا به اينجا آمدهايد؟ آنها گفتند: عقيده ما هم همان است كه عايشه صديقه فرموده است. حضرت قعقاع سئوال كرد كه اين اصلاح بين امت چگونه به وجود ميآيد؟ آنها جواب دادند: به طريق قصاص از قاتلين عثمان. چون اگر قصاص ترك گردد گويا يك حكم از احكام قرآن ترك شده است. قعقاع بن عمرو گفت: همانطور كه جلوتر حضرت علي به شما گفته از آنجاييكه آن حضرت قادر به اخراج و قصاص از شورشيان نيست (در حالي كه قصاص را بر آنها واجب ميداند) بهتر است فعلا بر اين مسئله پا فشاري نشود زيرا اقدام بر آن, دشمنان بيشتري را براي اسلام بوجود خواهد آورد ، و خانواده آنها را بر عليه اسلام تحريك خواهد كرد. لذا اقدام به آن نه تنها شما را به مقصد نخواهد رساند بلكه شما را با مشكلات بيشتري روبرو خواهد كرد. حضرت عايشهل فرمود: پس نظر شما چيست؟ حضرت قعقاع فرمود: به نظر من علاج اين واقعه در حال حاضر سكوت و صلح و آشتي است كه اين امر ميتواند نويد بخش نزول رحمت الهي بر ما باشد و ما را بر اجراي قصاص موفقتر گرداند. حضرت طلحه و زبيرل مشوره حضرت قعقاع را پذيرفتند و گفتند: اگر بقيه لشكر حضرت علي همين عقيده تو را داشته باشند يقينا اين همه ياس و ناميدي تبديل به اميد خواهد شد، و ما به مطلب مورد نظر خواهيم رسيد. بعد از توافق طرفين, حضرت قعقاع به لشكر حضرت علي برگشت و نتيجه مذاكرهاش را بسيار سودمند خواند. حضرت علي هم از اينكه توافقي عاقلانه و خردمندانه بين آنها بوجود آمده بسيار خوشحال شد و خطاب به سربازانش فرمود: اي مردم، آداب و رسوم جاهليت را رها كنيد و به اخلاق پسنديده و اسلامي چنگ بزنيد، خداوند با فرستادن پيامبرش همه شما را مورد لطف و مرحمتش قرار داد و شما را زير پرچم پر افتخار توحيد تحت قيادت و رهبري سه نفر از خلفاء بر حقش (ابوبكر, عمر, عثمان) به بزرگترين انعامات مفتخر گرداند . سپس افزود: برنامه فردايم اينست كه من از اينجا به طرف بصره خواهم رفت و تنها كساني ميتوانند من را در اين سفر همراهي كنند كه اصلا و به هيچ طريقي در قتل عثمان دخالتي نداشتند . «ألا إني مرتحل غدا ولا يرتحل معي أحد أعان على قتل عثمان بشيءٍ من أمور الناس». خطبه امام درذي قار زنگ خطري براي آن دسته از لشكريانش كه در شهادت عثمان دخالت داشتند. و همين باعث شد كه آنها به فكر چارهای بيفتند.
آنها با تعجب از لحن امام, از همديگر سؤال ميكردند آيا آنچه علي گفت شنيديد؟ آيا اين حرفها نشانه دوري علي از ما نيست؟ (غافل از اينكه حضرت علي در اصل هم با آنها نبود). ما از قبل ميدانستيم كه طلحه و زبير براي قصاص خون عثمان لشكركشي نمودهاند ولي از نيت علي و هدفش هيچ اطلاعي نداشتيم، اما امروز فهميديم كه او نيز به دنبال فرصت ميگردد و او هم در پي قصاص است . لذا دوستان هوشيار باشيد و به فكر چارههاي اساسي شويد نگذاريد اين موقعيت از دست برود. يقين كنيد كه اگر اين دو گروه به هم برسند, صلح خواهند نمود و آن موقع چهره واقعي ما براي آنها معلوم شده و همگي ما را به قتل خواهند رساند.
در پايان صحبتهاي حضرت علي يكي از رؤوس بيحياي اشرار رو به امير مومنان نمود و گفت: اي علي، اگر قرار بر اين باشد كه فقط تو و همراهانت به تنهايي به ذي قار بروي و با طلحه و زبير صلح نمايي و ما را در اينجا تنها بگذاري, با تو همان خواهيم كرد كه با عثمان نموديم . حضرت علي كه از زياد بودن افراد اشرار و نبود ايمان در آنها احساس خطر ميكرد مجبور شد تا آنها را با خود به همراه ببرد، وقتي دو سپاه (لشكر حضرت علي و طلحه و زبير) در مقابل همديگر قرار گرفتند, هر كدام سعي مينمود در جمع نمودن گلهاي صلح از ديگري سبقت بگيرد، چنانچه حضرت علي به نشانه صلح پسر عم خود عبدالله ابن عباسب پيش حضرت طلحه و زبيرب فرستاد، حضرت طلحه و زبير هم محمد فرزند حضرت طلحه را پيش حضرت علي فرستادند و هر دو گروه با خوشحالي زائد الوصفي براي رسيدن فردا, و لحظات خوش صلح, شادي مينمودند.
صلح گرچه براي اينها بسيار جالب بود، ولي براي قاتلين عثمان و دست اندر كارانش لحظات بسيار سختي بود، لذا آنها بسيار تلاش ميكردند تا بتوانند اين موقعيت را از مسلمانان سلب نموده و دو گروه را به جان هم بيندازند، و براي اينكه بتوانند در هدف خود موفق گردند يك جلسه مشورتي اضطراري تشكيل دادند. در آن جلسه يكي از آنها گفت: بهتر است تا صلح برقرار نشده با اين گروه وارد جنگ شويم. يكي از رؤوس اشرار (غلاب ابن هيثم) گفت: بهتر است فرار كنيم تا اسير نگرديم, (عبدالله بن سبا يكي از سر سختترين دشمنان اسلام, كه نقشههاي مرموز او ضربات مهلكي را بر پيكر اسلام وارد نموده بود. تعجب است چرا بعضي از متفكرين معاصر سعي ميكنند چهره واقعي ابن سبا را به عنوان يك افسانه القاء كنند؟ چيزي كه تمام تواريخ معتبر آن را رد ميكنند). اين پيشنهاد را هم رد كرد و سپس خودش چنين گفت: راه پيروزي ما اينست كه اين دو لشكر را در تاريكي شب به جان هم اندازيم به طوري كه هيچكدام متوجه نشوند مقصر كدام است، وقتيكه ميدان كارزار گرم شد ما از جنگ كناره گيري ميكنيم تا به ما و سربازان ما آسيبي نرسد.
اين نظريهای بود كه مورد قبول همهشان قرار گرفت، لذا اهل فتنه به دو گروه تقسيم شدند: يكي از آن دو گروه به طرف لشكر حضرت علي رفتند و گروه ديگر به طرف لشكر حضرت طلحه و زبيرب. سپس گروهي كه در كنار حضرت علي قرار داشتند به طرف حضرت طلحه و زبيرب تير اندازي كردند و گروهي كه در كنار حضرت طلحه و زبيرب بودند به طرف حضرت علي تيراندازي نمودند، و دو لشكر مسلمانان را كه با اطمينان كامل به صلحي شيرين لحظه شماري ميكردند غافلگير ساخته و به يك جنگ بسيار شديد مواجه ساختند وقتي جنگ شدت گرفت, منافقين از ميدان جنگ كناره گيري كرده و فقط نظاره گر ميدان شدند. از طرفي سربازان حضرت طلحه و زبير و حضرت علي هر كدام با متهم نمودن طرف مقابل به كشتار همديگر مبادرت ميكردند، هر چه حضرت علي با صداي بلند و فريادهاي پياپي با جملات: «ألا كفوا ألا كفوا» . «هاي باز ايستيد,هاي باز ايستيد». سربازان را از جنگ باز ميداشت ولي گرمي ميدان كارزار و شدت جنگ به حدي بود كه جملات او كار ساز نميشد. حضرت عايشهل در اين موقع در محله ازد به سر ميبرد و از وقوع جنگ هيچ اطلاعي نداشت، قاضي شهر كه از شنيدن خبر جنگ به وحشت افتاده بود, از حضرت عايشهل خواست تا براي خاموش نمودن شعله جنگ دست به كار شود. حضرت عايشهل بدين منظور وارد ميدان جنگ شده، و در حاليكه بر كجاوه نشسته بود مردم را از ادامه جنگ باز ميداشت . اما تلاش او مثمر واقع نشد و آوازهاي او بجايي نرسيد چون ميدان جنگ به قدري گرم بود كه اين صداهاي او شنيده نميشد و تعداد بسيار زيادي از مسلمانان جام شهادت نوشيدند . مقتولين ميدان جنگ به قدري زياد بود كه حضرت علي از مشاهده آنها ناراحت شده و براي فرزندش حسن فرمود: اي فرزندم، ليت أباك مات منذ عشرين سنة, «اي كاش پدرت بيست سال جلوتر مرده بود و اين واقعه اسفناك را نميديد».
حضرت حسن فرمود: «أيا أبت، قد كنت أنهاك عن هذا» «اي پدرم، من شما را از اين كار بازداشتم». قال: «يا ابني، أني لم أر أن الأمر يبلغ هذا» . «حضرت علي فرمود: اي فرزندم، من گمان نميكردم كه كار به اينجا خواهد كشيد».
شايد در اينجا سئوالي در ذهن خوانندگان عزيز ايجاد شود كه شما اقدام طلحه و زبيرب را چگونه توجيه ميكنيد. در حاليكه وقتي كه از حضرت علي در مورد حضرات طلحه و زبيرب سؤال شد، حضرت علي بدين گونه جواب دادند:
سئل علي بن ابيطالب و هو القدوة عن قتال أهل البغي من أهل الجمل والصفين، أمشركون هم؟ قال: لا، من الشرك فروا- فقيل: أمنافقون؟ قال: لا، لأن الـمنافقين لا يذكرون الله إلا قليلاً. قيل له: فما حالهم؟ فقال: إخواننا بغوا علينا» . «از علي مرتضي در مورد اهل (بغي) از جمل و صفين سئوال كردند كه آيا آنها مشرك بودند؟ حضرت علي فرمودند: آنها از شرك گريزان بودند. گفته شد: آيا منافق بودند؟ حضرت علي فرمودند: نه, زيرا منافقين خيلي كم خدا را عبادت ميكنند. سئوال شد پس آنها چه كساني بودند؟ حضرت علي فرمودند: آنها برادران ما بودند كه بر ما شوريدند». در اين جملات حضرت علي, لفظ بغاوت بكار رفته, و از نظر فقهي باغي به كسي ميگويند كه بر عليه حكومت اسلامي با يكسري توجيهات و تأويلاتي دست به عمليات نظامي بزند و در پي براندازي نظام باشد لذا با توجه به اين حديث حضرت علي, اقدام حضرت طلحه و زبير را چگونه توجيه ميكنيد؟ قبل از اينكه به جواب سئوال بپردازيم بهتر است تا معني لفظ بغي را درست بدانيم سپس به تشريح حديث بپردازيم.
تشريح لفظ بغي: لفظ بغي داراي يك معني لغوي است، و يك معناي اصطلاحي معني لغوي بغي يعني زيادتي و تجاوز از حد.
و معني اصطلاحي آن: عبارت است از اقدام نظامي بر عليه رهبر اسلامي آن هم به خاطر توجيهات و تاويلات شخصي، و مراد از بغي در اين عبارت همان معناي اول مد نظر است و از فرمايشات حضرت علي هم همان معني اول دانسته ميشود، چنانچه وقتي بعضي از طرفداران حضرت علي غلو نمودند و طرف مقابل خود را كافر ميگفتند. حضرت علي فرمودند: اينطور نگوييد, شما را به خدا كلمات درستي را در مورد آنها به كار بگيريد. «فإنهم زعموا إنا بغينا عليهم وزعمنا أنهم بغوا علينا» . «آنها گمان نمودند كه ما بر آنها بغاوت كرديم و گمان ما بر اين است كه آنها بر ما بغاوت كردهاند»، يا به قول حضرت جعفر به نقل از پدرش ميگويد: «إن علياً كان يقول لأهل حربه: إنا لم نقاتلهم على التكفير لهم ولم نقاتلهم على التكفير لنا، ولكنا رأينا على حق» . «حضرت علي در مورد متقاتلينش فرمود: ما بخاطر كافر بودنشان با آنها نميجنگيديم، و ايشان هم بخاطر كافر بودن ما با ما نميجنگيدند بلكه جنگيدن ما با همديگر به اين خاطر بود كه هر كدام گمان ميكنيم ما بر حق هستيم». لذا معلوم ميشود كه هدف حضرت علي از بكار بردن لفظ بغاوت, همان تجاوز است، زيرا اگر تصور حضرت علي بر اين است كه آنها بر او بغاوت نمودند خود او نيز اظهار ميدارد كه آنها نيز در مورد حضرت علي همچنين عقيدهای دارند و او را باغي ميپندارند، چون از تمام مناطق اسلام بالاخص شام به آن عظمت, هيچگونه توافقي با علي مرتضي انجام نشده بود، بنابراين، حضرت علي با اين جمله ميخواهد: اولا، برادري آنها را به اثبات برساند، و در ثاني اينكه اقدام آنها يك تجاوزي بوده كه شايد در صورت پرهيز از آن جامعه اسلامي دچار اين مشكل جدي نميشد، و از آنجاييكه اقدام آنها خالي از هرگونه انحراف عقيدتي و عناد ذاتي بوده. حضرت علي كه آشناتر با عقايد و افكار آنهاست, آنها را برادر خود خوانده و از هر گونه الفظ توهين آميز به آنها نهي ميكند.
بر ميگرديم به اصل واقعة جمل, در همان گرمي جنگ حضرت علي حديثي از رسول خدا به حضرت زبير يادآوري كرد، مبني بر اينكه اي زبير، تو با علي خواهي جنگيد در حاليكه حق با علي است ، به محض اينكه اين حديث به سمع حضرت زبير رسيد بلافاصله به قصد كناره گيري از ميدان جنگ از كنار احنف عبور كرد. احنف با ابراز جملاتي كه بيشتر تهمت بود به افراد ما حول خود گفت: چه كسي خبر مرگ او را برايم ميآورد. عمرو بن جرموز گفت: من سپس بعنوان بدرقه با او همراه شدم و چون به وادي السباع رسيدند زبير را غافل گير نموده و در حال نماز او را به شهادت رساند.
اما ابن عبدالبر در الاستيعاب طريقه شهادت او را اينطور ميگويد: عمرو بن جاودان از احنف بن قيس نقل ميكند كه ميگفته است: چون حضرت زبير به محل سفوان رسيد مردي به نام نعر كه از بني مشاجع بود او را ديد و گفت: اي حواري رسول خدا به كجا ميروي؟ عمير ابن جرموز (عمرو ابن جرموز) و فضاله ابن حابس و نفيع كه از ياران احنف بودند چون اين خبر را شنيدند همراه گروهي از گمراهان بني تميم به محله سفوان رفتند و او را در حاليكه همراه نعر بود ديدند.
عميره بن جرموز كه سوار بر اسب ناتواني بود از پشت سر به زبير حمله كرد و نيزهای را به او زد كه كارگر نشد زبير كه سوار بر اسب مشهوري بنام ذوالخمار بود به حمله كرد و چون عميره ابن جرموز (عمرو بن جرموز) احساس كرد كه ممكن است كشته شود دوستان خود نفيع و فضاله را به ياري خواست، و سپس همگي آنها به زبير حمله كردند و او را به شهادت رساندند . گويند: چون مردي از اقوام عمرو بن جرموز از قتل زبير اطلاع يافت، به عمرو گفت: به خدا سوگند آبروي تمام يمنيها را با كشتن زبير از بين بردي كه زبير از سرداران مهاجر و سواركار و حواري و پسر عمه رسول خدا بود. به خدا سوگند اگر او را در جنگ كشته بودي بر ما سنگين بود و ننگ آن دامن ما را ميگرفت تا چه رسد به اينكه او را در حاليكه در پناه تو و مهمان تو بود, كشتي . بعد از اينكه حضرت زبير به شهادت رسيد قاتلش سر بريده حضرت زبير و شمشيرش را بدست گرفته, نزد سيدنا علي آمد تا به گمان خود از حضرت علي مژدگاني بگيرد. كه برخلاف انتظارش وقتي حضرت علي از قضيه خبر دار شدند, بسيار غمگين شده و فرمودند: من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «بَشِّرْ قَاتِلَ ابْنِ صَفِيَّةَ بِالنَّارِ», «اي علي، قاتل زبير را بشارت به دوزخ بده» . و امروز من هم اين بشارت رسول خدا را به اطلاع قاتل زبير (عمرو بن جرموز) ميرسانم و به او ميگويم كه جايش دوزخ خواهد بود، شاعر چه زيبا ميگويد:
أتيت علياً برأس الزبير
وقد كنت أرجو به الزلقة
«سر بريده زبير را به اميد گرفتن پاداش پيش علي بردم».
فبشر بالنار قبل العيان
وبئس البشارة ذي التحفة
«قبل از ديدنم من را بشارت به دوزخ داد و چه بشارت بدي بود براي آورنده تحفه».
لسيان عندي قتل الزبير
ضرطة عنز بذي الجحفة
«و كشتن زبير در نزد من برابر است با ضرطه زدن گورخري در ذوالجحفه».
سپس شمشير زبير را به دست گرفته و فرمودند: به خدا اين شمشيري است كه غمها مشكلات زيادي را از رسول خدا دفع نموده است. وقتي خبر شهادت حضرت زبير, به اهل بيت حضرت علي رسيد «صاحت فاطمة بنت علي عليه فقيل لعلي: هذه فاطمة تبكي على الزبير فقال: فعلى من بعد الزبير؟ إذا لم تبك عليه» «حضرت فاطمه دختر حضرت علي با صداي بلند شروع كرد به گريه كردن. افرادي كه در آن حوالي بودند از اين كار حضرت فاطمه تعجب كرده و به علي گفتند: كه اي علي، اين دخترتان را ببينيد كه دارد بر فقدان زبير گريه ميكند حضرت علي خطاب به حاضرين گفت: اگر فاطمه بر زبير گريه نكند پس به چه كسي گريه كند»، يعني زبير لايق اينست تا در فقدانش گريه شود.
اينست همان چهره واقعي آنها كه قرآن با تمجيد آن لقب ارزشمند ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ «در بين همديگر رحمدل ميباشند» را به آنها نسبت دادهاست جرير بن عطيه بنت حذيفه كه از شاعران معروف عرب است در مورد زبير بن عوام ميگويد:
آيا اين بردگان و فرومايگان (خطاب به قاتلان عثمان) پس از كشتن دوست محمد (حواري رسول الله) زبير بن عوام باز هم اميدوارند در محضر رسول الله داراي ارزش و اعتبار باشند ، اين محال است. چطور ميشود كه كسي ادعاي دوستي رسول خدا را نمايد. و باز با كمال قساوت, پسر عمه و دوست خصوصي او را به شهادت برسانند.
(اين خيال است محال است و جنون) حسان بن ثابت صحابي رسول خدا و شاعر آن حضرت, زبير بن عوام را چنين ميستايد.
أقام على عهد النبي و هديه
حواريه والقول بالفعل يعدل
«زبير كه حواري رسول خدا بود پيمان و رهنمودهاي پيامبر را بر پا ميداشت و گفتارش با كردارش هماهنگ بود».
أقام على منهاجه وطريقه
يوالي ولي الحق والحق أعدل
«زبير به راه و روش پيامبر زيست، و نسبت به ولي حق دوست دار بود و حق از همه چيز برتر است».
هو الفارس المشهور والبطل الذي
يصول إذا ما كان يوم محجل
«او سواركار و پهلوان نامداريست كه روزهاي جنگ سخت حمله ميكند».
له من رسول الله قربى قريبة
ومن نصرة الإسلام مجد موثل
«او از خويشان نزديك پيامبر است و با نصرت اسلام براي او مجد و عظمت پيوسته فراهم است».
فكم كربة ذب الزبير بسيفه
عن الـمصطفى والله يعطي ويجزل
«چه بسيار اندوهي كه او با شمشير خود از چهره رسول خدا زدوده است، و خداوند پاداش او را خواهد داد, پاداشي فراوان».
إذا كشف عن ساقها الحرب هشها
بأبيض سباق إلى الـموت يرقل
«آن زماني كه زائل كند جنگ از ساق خود لباسش را, او با شمشير سفيد خويش به سوي مرگ رقص كنان ميرود».
فما مثله فيهم ولا كان قبله
وليس يكون الدهر ما دام يذبل
«مانند او نه در ايشان و در پيشينيان است و تا كوه يذبل استوار باشد چون او نخواهد آمد» .
ثناؤك خير من فعال معاشر
و فعلك يابن الهاشمية الفضل
«ستايش تو از كار همراه تو بهتر است و كار تو اي فرزند هاشمي بهترين كارهاست».
حضرت عاتكه همسر زبير نيز وقتي كه خبر تكان دهندة شهادت زبير به او رسيد او با اظهار تاسف ميگفت:
غدر ابن جرموز وبفارس بهمه
يوم اللقاء و مكان غير معرد
«پسر جرموز در روز جنگ به سالار لشكر غدر و خدعه كرد و حال آنكه هرگز سالاري نبود كه بگريزد».
يا عمرو لو نبهته لوجدته
لا طائشا رعش الجنان ولا اليد
«اي عمرو، اگر او را از تصميم خود آگاه كرده بودي ميديدي كه داراي دل استوار و پنجه محكم است».
شلت يمينك إن قتلك لمسلما
حلت عليك عقوبة الـمتعمد
«دستت هلاك گردد مسلماني را كشتي و عقوبت و عذاب جاودان براي تو خواهد بود».
ثكلتك أمك هل ظفرت بمثله
في من مضى فيما تروح وتغتدى
«مادرت بر تو بگريد بر كسي غالب شدي كه در همه مردم نظيري نداشت».
كم غمرى قد خاضها لم يثنه
عنها طرادك يابن فقع القردد
«چه بسيار نبردهاي استواري را انجام داد و افراد پستي چون تو ياراي برخورد با او نداشتند» .
آخرين وصيت زبير
حضرت عبدالله بن زبيرب ميگويد: روز جمل من همراه پدرم ايستاده بودم پدرم به من گفت: اي پسركم، امروز ظالم يا مظلوم كشته خواهد شد، و من ميبينم كه همين امروز به زودي مظلومانه به شهادت خواهم رسيد و چيزي كه خيلي ذهنم را به خود مشغول نموده وامهاي مردم است كه در نزد من ميباشد، تو براي پرداخت آن وامها تمام زمينها و باغهايم را بفروش، و آن وامها را ادا كن، و اگر در موردي از پرداخت وامها عاجز ماندي از مولايم استمداد كن. عبدالله ميگويد: به خدا نفهميدم منظورش از مولا چه كسي است؟ به همين خاطر سئوال كردم مولاي تو كيست؟ او گفت: مولاي من خداي بزرگ و بينياز است. عبدالله ميگويد: به خدا سوگند هر موقع در اداي وامهايش به مشكلي برخورد كردم گفتم: اي مولاي زبير، مشكل اين وام را حل كن, ميديدم كه خداوند وسائل پرداخت آن را فراهم ميكند.
دارايي حضرت زبير
همانطور كه قبلا هم گفته شد: حضرت زبير يكي از پيش قراولان نهضت اسلامي است كه به سن 15 سالگي مشرف به اسلام شد و از همان لحظه اول به شجاعت و دلاوري زبان زد خاص و عام بود. در اوائل ظهور اسلام, مسلمانان با مشكلات عديدهای از جمله مشكلات اقتصادي روبرو بودند كه قطع رابطه ملل و گروهها از مسلمانان تحريمات تجاري عليه تجار مسلمان, علت اصلي اين امر شده بود. گذشت زمان و جا افتادن اسلام و باز شدن دروازه فتوحات و كسب غنائم سنگين باعث شد تا مشكلات اقتصادي كه مسلمانان در اول اسلام با آن روبرو بودند كم كم دور گردد و مسلمانان داراي ثروت و اموال بسيار زيادي گردند.
آيا ثروت زياد نشانه رضايت خدوند است؟ جواب اين سئوال خيلي راحت است، همانطور كه فقر و كمي مال دليل ناخشنودي خدا نيست، يقينا مال و ثروت دنيا هم دليل رضايت خدا نخواهد بود، يعني ثروت و فقر بطور ذاتي نه دليل رضاي خداوند و نه دليل ناخشنودي او هستند. اگر خداوند به بعضي از مسلمانان ثروت نداده نه به اين خاطر است كه آنها را دوست ندارد، و اگر به بعضيها ثروت داده نه بدين علت است كه از آنها ناخشنود بوده است. البته، اين را نبايد فراموش كرد كه خداوند متعال ثروت را محمود و پسنديده دانسته است، در صورتي كه داراي اين شرايط باشد.
﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ ٣٧﴾ [النور: 27]. يعني: «مرداني كه بازرگاني و معامله, آنان را از ياد خدا و نماز خواندن و دادن زكات غافل نميسازد و از روزي ميترسند كه دلها در آنها پريشان و دگرگون ميگردد». بنابراين، اگر مال و ثروت انسان باعث دوري او از ياد خدا نگردد نه تنها اين چنين ثروتي ناپسند نيست، بلكه خود يك درجه ارزشمندي است، و اگر موجب دوري انسان از ياد خدا گردد و حقوق آن مثل زكات, عشر و ... داده نشود نه تنها خير نيست، بلكه روز قيامت وسيلة عذاب انسان خواهد شد. با اين مقدمه بر ميگرديم به اصل مبحث كه گفتيم: حضرت زبير يكي از ثروتمندان صحابه بوده است.
حالا سئوال اينست, اين ثروت را از كجا بدست آورده است؟ و چگونه مصرف كرده است؟ چون تنها كسب ثروت مهم نيست, بلكه طريقه درست مصرف كردن آن هم خود ثواب جداگانهای را دارد. به شهادت تاريخ حضرت زبير در هيچ زماني نه زمان رسول خدا و نه خلفاء بعد از او عهده دار امارت و فرمانداري هيچ ايالتي را نپذيرفت . ولي در جنگها هميشه حضور چشمگيري داشت تا لحظه آخر در راه دفاع از اسلام جانفشاني مينمود و از آنجايي كه اكثر قريب به اتفاق اين جنگها هميشه با پيروزي همراه بوده در همه آن پيروزيها, غنايم بسيار زيادي نصيب آنها ميشد. و اين غنايمي كه در حدود بيش از چهل سال از عمر رسالت و خلفاء بعد از او نصيب حضرت زبير شده بود يقينا ميتوانست منجر به جمع شدن ثروت بسيار زيادي شود.
علاوه بر آن، عامل ديگري كه باعث ازدياد ثروت حضرت زبير شده بود تجارت آن حضرت بود. به قول ابن عبدالبر زبير بازرگاني بسيار خوش دست بود و در تجارت توفيق كامل داشت، روزي به او گفتند: اي زبير، چطور در بازرگاني به اين درجه رسيدي؟ او گفت: خريد من هيچگاه با مكر و فريب همراه نبود و با سود كمي هم قانع بودم. معامله را با سود كم هم رد نميكردم، تا اينكه خداوند بدين وسيله در مال من بركت ايجاد كرد .
پس معلوم شد كه اين ثروت او هيچ ربطي به بيت المال مسلمين و تضييع حقوق ديگران ندارد. نه او حق كسي را خورده بود و نه به بيت المال مسلمين خيانت كرده بود, بلكه همه و همه نتيجه زحمت خود او و برنامههاي درست تجاري او بود.
مثلا او باغي را به قيمت 170 هزار درهم خريده بود ولي بعد از مرگ او وقتي خواستند او را بفروشند به يك ميليون و ششصد هزار درهم فروختند كه ميتوان بقيه دارايي ايشان را بر همين قياس نمود.
اما نسبت به مصرف آن اموال بايد برگرديم به تاريخ: از حضرت كعب, روايت شده كه حضرت زبير هزار غلام داشت كه همگي آنها پولي را به عنوان خراج به او پرداخت ميكردند، وقتي او آنها را دريافت ميكرد همه را در راه خدا صدقه ميكرد، بطوري كه وقتي به خانه بر ميگشت يك درهم با او نبود. همچنين از ابي اسحاق السبيعي روايت شده كه ميگويد: «سألت مجلساً في أكثر من عشرين رجلاً من أصحاب رسول الله من كان أكرم على عهد رسول الله؟ قالوا: الزبير وعلي بن ابيطالبب» . «من در جمعي كه بيش از بيست نفر از اصحاب رسول خدا بودند سوال كردم, در زمانه رسول خدا سخاوتمندترين صحابي كدامها بودند؟ آنها گفتند: حضرت علي و حضرتب».
از اين روايت معلوم ميشود كه ثروت آن حضرت فقط به عنوان صدقه آنهم به افراد ذي حق پرداخت ميشده است، و مالي كه داراي اينچنين خصوصياتي باشد يقينا موجب رضاي خدا و درجات عالي انساني خواهد شد.
در اينجا لازم است بحث را بازتر كنيم تا موضوع براي خوانندگان عزيز شفافتر گردد. هر انساني كه عمر مفيدش 50 سال باشد يقينا اموالي معادل 59 درهم چيزي نيست كه بشود از آن به عنوان ثروت ياد كرد.
دكتر محمود دامغاني مترجم نهاية الارب مجموع ثروتهاي بجا مانده حضرت زبير را كه به عنوان اموال مورثي او ياد ميشده 59 ميليون و 800 هزار درهم بيان كرده است. آيا كسي چون حضرت زبير كه از اولين مسلمانان است و از همان اوائل, هم به عنوان مجاهد و هم يك تاجر در جامعه اسلامي ميزيسته است و 49 سال با اين دو شغل سروكار داشته مبلغ 50 يا 60 ميليون درهم پول زيادي است؟ آيا اگر مجموع اموال منقول و غير منقول افراد سطح پايين جامعه امروز را حساب كنيم از 60 ميليون درهم بيشتر نميشود؟ افرادي كه به ظاهر چيزي هم ندارند و ثروتمند هم نميباشند.
به نظر بسياري از محققين و مورخين بحث از ثروت گذشتگان و توضيح و تشريح غير حقيقي آنها ، بدون باز گو نمودن مسائل حاشيهای همچون سخا و بخشش آنها, حمايت و پشتيباني آنها از طبقات محروم جامعه, چيزي بجز تشويق اذهان عمومي و خراب كردن عقايد مردم نميباشد و يقينا دست زدن و پرداختن به همچنين مسائلي خيانت به تاريخ اسلام و خيانت به شخصيتهايي است كه اين اموال و ثروت آنها, فقط براي رفاه عموم جامعه و حمايت از هزاران زن بيشوهر و خانواده بيسرپرست بوده است, خانوادههاي بيسرپرستي كه, مشكلات اقتصادي آنها, ميتوانست بهترين موقعيت را براي افراد مفسد و بوالهوس فراهم كند تا همچون گرگهاي درنده بر اين خانوادهها حمله نموده و آبرو و عفت آنها را پاره پاره نمايد.
لذا بايد ثروت اين افراد را جدا از ثروت افرادي دانست كه به خدا و قوانين او بيتوجه بوده و هدف آنها از كسب مال, ثروت اندوزي و تفاخر بر آن ميباشد.
محل دفن حضرت زبير
وقتي حضرت زبير بن عوام در سن 66 يا 67 سالگي بدست عمرو بن جرموز به شهادت رسيد، جنازهاش را در همان وادي السباع از كشور عراق دفن كردند. كه بعدا در آنجا روستايي به نام زبير بنا گرديد، و مقبره حضرت حسن بصري يكي از اولياء خدا هم در آنجا ميباشد و امروز اين شهر زيارتگاه عام و خاص و محبان اصحاب رسول قرار گرفته است. روحش شاد و راهش پر هرو باد.
بعد از اينكه از دفن حضرت زبير فارغ شدند حضرت علي در حاليكه كه اشك از چشمانش سرازير بود ، به افراد ما حول خود فرمود: شما شاهد باشيد كه من از رسول خدا شنيدم كه فرمود:
«طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ جَارَاىَ فِى الْجَنَّةِ» ، «طلحه و زبير همسايگان من در بهشتند»، و اميد من بر اين است كه خداوند متعال من و عثمان و طلحه و زبير را مصداق اين آيه بگرداند: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾ [الحجر: 47]. «و آنچه از كينه و عداوت در قلبهاي آنها بود بيرون كرديم و برادرانه بر تختهاي روبروي هم نشستهاند». اينست عقيدة حضرت علي در مورد كسي كه بعنوان دشمن او شناخته ميشد. كسي كه به گفته امروزيها بر عليه او شمشير كشيده بود. آيا علي به ياد ندارد كه زبير همان كسي است كه بر عليه او وارد ميدان معركه شده است؟ آيا علي حالات چند روزة قبلي زبير را فراموش كرده است؟ آيا بايد واكنش او در موقعي كه دشمنش را خفته در خاك خون ميبيند, بدين گونه باشد؟ و هزاران سؤال ديگر كه همه آنها را بايد كساني جواب بدهند كه زبير را دشمن علي، و علي را دشمن زبير ميدانند, كساني كه صفحات تاريخ اسلام را با صحبتهاي غير واقعي خود تبديل به سياهترين تاريخ جهان نمودهاند, كساني كه چشم بسته و بدون دقت نظر در واقعيت تاريخي دست به رشته تحرير بردهاند و با كج انديشيهاي خود, جامعه خواهان حقيقت را در هالهای از ابهام سرگردان نمودهاند، كساني كه بدون توجه به آيات قرآن و توصيفهاي الهي درباره اصحاب رسول, بدين گونه غضب و خشم الهي را براي خود خريده و مستوجب لعنت الهي ميگردند.
لذا آنچه از لابلاي اقوال گهر بار حضرت علي ميتوان فهميد, صفاي قلبي و دوري از هر گونه عداوت و دشمني قلبي بين آن بزرگان است. يعني اگر جنگ يا اختلافي هم بين آنها اتفاق افتاده نتوانسته آن اختلاف و جنگ خدشهای به محبت دروني و عاطفه قلبي آنها نسبت به همديگر ايجاد نمايد. و يا يكي از آنها را به كفر ديگري معتقد گرداند و اين درسي است براي ما انسانهايي كه فاصله بسيار زيادي از آن دوران داريم تا خودمان را بسازيم و با پرهيز از خوردهگيري بر اعمال و رفتار آنها و تحقيق و بررسي مغرضانه، افكار و عملكرد آنها خود را به دام هلاكت نيندازيم.
زيرا تواريخ موثق گواهي ميدهد كه حضرت سيدنا علي در هيچ بياني حضرات طلحه و زبيرب را به باد انتقاد نگرفت. و هيچگاه آنها را به خاطر اين اقدامشان فاسق, منافق و يا بيدين ندانست، و حتي وقتي خبر تصرف بصره (بدست طلحه و زبيرب) به او رسيد او با خونسردي كامل گفت كه ما سعي ميكنيم كه با مذاكره اين بحران موجود را به نفع اسلام و مسلمين حل كنيم.
آيا وقتي واكنش حضرت علي تا بدين حد صلح جويانه و برادرانه باشد, ظلم نيست كه ما انسانهاي پيرو آن حضرت, تا بدين حد گستاخ و بيپروا باشيم و به اسم دوستي با آن حضرت هرچه به ذهن مان ميآيد از زبانمان بيرون كنيم. آنهم فقط بدين علت كه دوستدار علي هستيم و بخاطر دوستي او داريم اين الفاظ را ميگوييم. غافل از اينكه علي مرتضي با اين الفاظ توهين آميز و غير واقعي ما ناراحت شده، و روح او از اين اعمال ما آزرده ميگردد. خداوند همگي ما را به راه راست هدايت گرداند.
فضيلت حضرت زبير
فضيلت و ارزش هر انساني بستگي به موقعيتي دارد كه آن انسان در نزد خدا و رسولش و در نزد بندگان مقرب الهي پيدا كرده است, از آنجاييكه خدا بر تمام حالات انسانها آگاهي كامل دارد و آينده و گذشته براي او يكسان است, آن كس را ذات اقدس الله بپذيرد, مورد قبول و پسنديده و آنچه را او مذمت نمايد نكوهيده و زشت خواهد بود.
چنانچه در جنگ بدر گذشت, وقتي كفار فشار بسيار زيادي بر مسلمانان وارد نمودند و مسلمانان را در تنگنا قرار دادند خداوند متعال براي نجات مسلمين و رهايي از اين بحران، فرشتگان خود را به كمك آنان فرستاد.
و به قول ابن سعد تمام آن فرشتگاني را كه خداوند به كمك مسلمانان فرستاده بود, به قيافه همان هيئتي بودند كه حضرت زبير به آن حالت وارد ميدان شده بود، چنانچه رسول خدا فرمودند: «إن الـملائكة نزلت على سيماء الزبير» . «فرشتگان خدا به قيافه زبير نازل گشتند». و اين يك افتخاري براي حضرت زبير است كه فرشتگان معصوم الهي به قيافه او وارد ميدان كارزار گردند.
2- موقعيكه مشركين مكه جنازة حضرت خبيب را براي چند روز متوالي بر روي چوبه دار نگهداشتند. حضرت رسول از اصحاب خودش درخواست نمود كه از جان گذشته, بروند و جنازة خبيب را از دست مشركين مكه نجات بخشند كه حضرت زبير و مقدادب داوطلب اين ماموريت بسيار خطير گرديدند، و موقعي كه آن دو به مكه رفته و جنازة حضرت خبيب را از بين كفار ربودند, كفار براي دستگيري آنها تلاش بسيار زيادي نمودند و گروههاي زيادي از مكه خارج گرديدند. تا بالاخره به آنها رسيدند وقتي با برخورد بسيار زننده حضرت زبير روبرو گرديدند مأيوس شده به طرف مكه بر گشتند، در همان حال بود كه حضرت جبرئيل نازل گرديده و گفت: اي محمد، فرشتگان الهي به اين دو صحابي تو افتخار ميكنند، حضرت ابن عباس ميفرمايد: كه در اين موقع آيه نازل گرديد ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: 207]. «و بعضي از مردم به خاطر كسب رضاي خداوند, نفسشان را ميفروشند».
3- ابو الفرج جوزي در اسباب النزول ميگويد: آية: ﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُ﴾ [آلعمران: 172]. در مورد هفتاد نفر از اصحاب رسول خدا كه در حمراء الاسد به تعقيب لشكر كفار رفتند, نازل گرديده كه ابوبكر و زبير افراد شاخص اين هفتاد نفر بودند.
4- در موقعي كه زبير خبر بني قريظه را به رسول خدا آورد، پيامبر خدا از فرط خوشحالي فرمودند: «يا زبير! فداك أبي وأمي» «اي زبير، پدر مادرم فداي تو باد»، براي هر پيامبري يك دوست خصوصي وجود دارد كه دوست خصوصي من از اهل بيتم, پسر عمه ام, زبير ابن عوام است.
5- از حضرت زبير روايت شده كه فرمودند: «جمع لي رسول الله أبويه مرتين في أحد وبني قريظة». «پيامبر خدا در دو موقع پدر و مادرش را فداي من نمود. 1- در موقع جنگ احد 2- در موقع جنگ بني قريظه».
6- حضرت علي ميگويد: من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ جَارَاىَ فِى الْجَنَّةِ» «طلحه و زبير دو همسايه من در بهشت خواهند بود» .
7- امام مسلم روايت كرده ميگويد: روزي رسول خدا به همراه حضرت ابوبكر, عمر, عثمان, علي, طلحه, زبير بر روي كوه حراء ايستاده بودند كه ناگاه كوه به لرزه افتاد. پيامبر به كوه فرمود: «اثْبُتْ حِرَاءُ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ إِلاَّ نَبِىٌّ أَوْ صِدِّيقٌ أَوْ شَهِيدٌ» «اي حراء، ثابت باش, چون بجز پيغمبر و صديق و شهيد كس ديگري بر تو قرار ندارد» .
8- يكي از افتخارات حضرت زبير آن است كه رسول خدا به او بشارت بهشت دادهاند، چنانچه حضرت سعيد بن زيد ميگويد: من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «النبي في الجنة وأبوبكر في الجنة وعمر في الجنة وعثمان في الجنة وطلحة في الجنة وزبير في الجنة». «پيامبر در بهشت است ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير در بهشت ميباشند» .
9- خداوند متعال آن دسته از اصحاب رسول را كه در ميدان ايمان سبقت جستند و در همان چند سال اول يعني قبل از صلح حديبيه ايمان آوردهاند را, به بزرگترين درجه يعني رضايت خود مژده داده است.
﴿ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾ [التوبة: 100]. «مهاجرين و انصار كه در ايمان به رسول خدا سبقت نمودند و كساني كه به همان طريقه و روش آنها زندگي نمودند خداوند از آنها راضي هست و آنها هم از خداوند راضياند». چه افتخاري از اين بزرگتر, كه هنوز انسان در ميانه راه زندگي قرار داشته باشد, به مرگ و وقت آن هيچ اطلاعي نداشته باشد ولي خداوند كه عالم بر غيب است و از آينده افراد اطلاع كامل دارد, بگويد: زندگي آينده شما, همچون زندگي گذشته شما مورد رضاي من خدا خواهد بود، و لذا من از شما راضي هستم و شما را به صداقت ايماني قبول دارم، نكته عجيبي كه در اين آيه وجود دارد اينست كه خداوند نه تنها اعمال اصحاب و ايمان آنها را لايق اين دانسته تا راهنماي انسان قرار گيرند، و آنها را به سوي حق و حقيقت راهنمايي نمايد. از اينجاست كه رسول خدا ميفرمايد: اصحاب من همچون ستارگانند كه به هركدام اقتدا كنيد هدايت ميشويد.
قطع نظر از ضعيف بودن يا نبودن اين حديث, هدف مورد نظر از آن همان چيزي است كه آيه قرآن را به صراحت بيان نموده است، و به شهادت تاريخ, حضرت زبير از همان پنج يا شش نفري است كه در همان بدو ظهور رسول خدا, به اسلام روي آوردند و خود را مصداق واقعي اين آيه قرار دادند.
10- و با وجودي كه پوشيدن لباس ابريشمي براي مردها نا جايز است ولي رسول خدا براي حضرت زبير و عبدالرحمن ابن عوف اجازه دادند كه از اين لباس بپوشند .
11- يزيد بن حبيب ميگويد, كه رسول خدا فرمودند: «للرجال حواري وللنساء حوارية فحواري الرجال الزبير وحواريتي النساء عائشة».
«از مردها من يك دوست خصوصي دارم و از زنها نيز يك دوست خصوصي, كه دوست خصوصي من از مردها زبير ابن عوام و از زنها عايشه صديقه ميباشند» .
(12) حضرت عمر ميگويد: روزي به خدمت رسول خدا رسيديم، ديديم كه آن حضرت خوابيدهاند و زبير ابن عوام, بالاي آن حضرت نشسته و مشغول دور نمودن مگسها از صورت آن حضرت است، در همين موقع رسول خدا از خواب بيدار شدند ديدند كه زبير مشغول دور نمودن مگسها از صورت آن حضرت است, پيامبر فرمودند: اي زبير، آيا از موقعي كه من خوابيدم تو به اين كار مشغولي؟ زبير گفت: بله, رسول خدا فرمودند: «هذا جبريل يقرئك السلام ويقول: أنا معك يوم القيامة حتى أذب عن وجهك شرر جهنم» . «اين جبرئيل به تو سلام گفته و ميگويد: من روز قيامت همراه تو خواهم بود تا اينكه (بالفرض اگر خواسته باشد جرقههاي جهنم به تو اصابت نمايد) آن جرقهها را از تو دور نمايم». خوشا به سعادت زبير كه در اين دنيا به چنين افتخار بزرگي دست يافت.
13- حضرت عمر فاروق ميفرمايد: از آنجاييكه هر چيز داراي اركان عمده و ستونهاي اصلي ميباشد, حضرت زبير ركني از اركان اسلام است. «الزبير ركن من أركان الإسلام أو ركن من أركان الدين» .
14- ابن عمرب ميگويد, كه رسول خدا فرمودند: «الزبير بن العوام ركن من أركان الـمسلمين». «زبير بن عوام ركني از اركان مسلمين است. يعني يكي از افراد بسيار عمده در جامعه اسلامي ميباشد» .
15- مروان ابن حكم ميگويد: يك سال حضرت عثمان بر اثر بيماري رعاف شديد نتوانستند جهت اداي مناسك حج به مكه بروند و فرمودند: كسي از طرف آنها به عنوان امير حج به مكه برود ولي آن شخص را تعيين نكرد، در اين هنگام كسي از قريش وارد جمع عثمان شد. حضرت عثمان پرسيد: آيا مردم كسي را انتخاب نمودند؟ او گفت: بلي، حضرت عثمان پرسيد: چه كسي؟ قريشي چيزي نگفت تا اينكه حارث وارد منزل عثمان گرديد. عثمان از او سئوال كرد, آيا مردم كسي را انتخاب نمودند؟ او گفت: بلي. حضرت عثمان پرسيد: چه كسي؟ حارث جواب نداد. حضرت عثمان فرمودند: نكند آنها بر زبير توافق نمودند؟ حارث گفت: بله، حضرت عثمان فرمودند: قسم به ذاتي كه نفس من در حيطه قدرت اوست كه او بهترين شماست و او از محبوبترين افراد در نزد رسول خدا بوده است. و به روايت بخاري اين جمله اضافه است كه به خدا قسم شما ميدانستيد كه او بهترين شماست به همين خاطر او را به اين مقام انتخاب نمودهايد .
(16) صاحب كوكب الدري ميگويد: از رسول خدا شنيده شده كه آن حضرت فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى شَهِيدٍ يَمْشِي عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَلْيَنْظُر». «هر كس كه دوست دارد به سوي شهيدي نگاه كند كه الآن بر زمين راه ميرود پس به سوي زبير ابن عوام نگاه نمايد» .
17- از حضرت عبدالله ابن عباس در مورد حضرت طلحه و زبير سئوال گرديد؟ آن حضرت فرمودند: «رحمة الله عليهما كانا والله مسلمين بارين, تقيين, خيرين, فاضلين, طاهرين, زلالتين, والله غافر لهما, للصحبة القديمة والعضرة الكريمة والأفعال الجميلة، فاعقب الله من يبغضهما بسوء الغفلة إلى يوم الحشر».
«رحمت خدا بر آن دو باد, به خدا مسلماناني احسان كننده, با تقوي, خوب, صاحب فضيلت, پاك طينت بودند. لغزش آنها را خداوند (به دلايل مختلف) بخشيد. 1- به خاطر شرف صحبت با پيامبر. 2- به خاطر اينكه از ده نفر بزرگواري هستند كه بشارت به بهشت داده شدهاند. 3- به خاطر اعمال بسيار خوبي كه انجام دادند. پس كساني كه به خاطر بدي غفلت و عدم آگاهي از شخصيت آنها با آنها دشمني كند خداوند روز حشر آنها را به عذابش مبتلا خواهد كرد».
18- او اولين كسي است كه در راه خدا شمشير كشيد. وقتي مسلمانان در دار ارقم بودند ناگاه صدايي به گوش او رسيد كه ميگفت: محمد كشته شد، او فورا شمشير را برداشت و به طرف مجلس مشركين به راه افتاد تا در صورت راست بودن خبر از آنها انتقام بگيرد كه ناگاه رسول خدا او را مسلح ديدند سئوال كردند چه شدهای زبير؟ او گفت: اي رسول خدا شنيدم كه شما كشته شده ايد، بيرون شدم تا انتقام شما را از گروه كفار بگيرم . پيامبر او را ستود و برايش دعا نموده و فرمودند: اي زبير، تا روز قيامت هر كس براي دفاع اسلام شمشير بكشد جزايش بدون كم و كاست به تو هم خواهد رسيد، زيرا تو اولين كسي هستي كه در راه اسلام شمشير كشيدي.
19- سفيان ثوري ميگويد: «كان هولاء الثلاثة نجده أصحاب رسول الله: حمزة وعلي وزبير». «حضرت سفيان ثوري ميگويد: اين سه نفر دلاوران و بيباكان اصحاب رسول بودند: 1- حضرت حمزه 2- حضرت علي 3- حضرت زبير».
20- از حضرت زبير ابن عوام نقل است كه رسول خدا در جنگ تبوك فرمودند: پروردگارا, همه اصحاب من را براي امت من فرخنده بدار و بركت و فرخندگي را از ايشان سلب مكن. خدايا, ابوبكر را براي ياران و اصحاب من فرخنده بدار و بركت را از او سلب مكن، و مردم را بر او هماهنگ كن و كار او را پراكنده مساز كه او همواره حكم تو را بر رأي خود ترجيح ميدهد. خدايا، عمر بن خطاب را ياري فرما. عثمان بن عفان را شكيبا فرما و علي بن ابيطالب را موفق بدار، و زبير بن عوام را پايدار بدار و طلحه را بيامرز .
و نيز در روايات آمده كه چون حضرت از حجه الوداع برگشتند بر منبر رفته و نخست خدا را سپاس فرمود. و سپس گفت: ابوبكر هرگز نسبت به من بدي نكرده است. اين حق را براي او بشناسيد. اي مردم، من از عمر ابن خطاب و عثمان ابن عفان و علي ابن ابيطالب و طلحه ابن عبيدالله و زبير ابن عوام و سعد ابن مالك و عبدالرحمن ابن عوف و مهاجرين نخستين خشنودم. اي مردم، خداوند اهل بدر و اهل حديبيه را آمرزيده است. اي مردم، حق مرا در مورد دوستانم و دامادهايم و پدر زنهايم رعايت كنيد، مبادا خداوند از شما در مورد ظلم به ايشان سئوال كند كه از گناهاني است كه بخشيده نميشود. اي مردم، در مورد مسلمانان ياوه سرائي مكنيد و چون كسي مرد, فقط نيكيهايش را بگوئيد .
عطيات رسول خدا و حضرات ابوبكر و عمر به حضرت زبير
عبدالله ابن عتيه ميگويد: وقتي كه رسول خدا زمينهاي اطراف مدينه را بين اصحاب خودش تقسيم مينمود يك زمين بسيار وسيعي به حضرت زبير بخشيد .
اسماء بنت ابوبكر ميگويد: كه پيامبر براي حضرت زميني بسيار بزرگي را كه براي كشت خرما مرغوبيت خاصي داشت عنايت فرمود .
هشام ابن عروه از پدرش روايت ميكند كه پيامبر خدا در مورد فتح زمينهاي بني نضير زميني را كه داراي درختان خرما بود را به عنوان هديه تقديم حضرت زبير نمود .
انس ابن عياض ميگويد: حضرت ابوبكر زمين جرف كه در سه ميلي مدينه قرار داشت را به حضرت زبير هديه نمود .
عبدالله ابن نمير ميگويد: «إن عمر أقطع الزبير العقيق أجمع» «حضرت عمر سرزمين عقيق را كه سرزميني بود با نخلستانهاي بسيار زياد به او عنايت كرد». اين سرزمين در وادي عقيق بني عقيل قرار داشت. سرزميني داراي نخلستان و چشمه سار كه رسول خدا آنرا به شرط ايمان به ربيع و مطرب و انس واگذار نموده كه آنها به شرط خود عمل نكردند و اين زمين به آنها تعلق نگرفت .
تقواي حضرت زبير
يكي از مزيتهاي مكتب اسلام بر ديگر مكتبهاي آسماني و غير آسماني اينست كه افراد و كساني كه اين مكتب را پذيرفتند به هر مقداري كه آگاهي و شناخت آنها به دين بيشتر شده و هرچه بيشتر بين افراد محبوبيت پيدا كردند, اخلاص آنها بيشتر شده امانت داري و صداقت آنها افزون گشته است. مثلا در امتهاي سابقه به محض اينكه افراد داراي موقعيتي ميگرديدند فورا به تحريف دين و توجيه آن طبق خواهشها و خواستهاي خود مبادرت مينمودند و اين باعث ميشد تا اصل آن مكتب, زير سئوال رفته و آن مكتب و حتي دين, موقعيت خود را از دست بدهد.
ولي ما همچنين طريقه و روشي را در هيچكدام از اصحاب رسول خدا نديدهايم. نه در حضرت ابوبكر, نه در حضرت عمر, نه در حضرت علي, . نه در ابو هريره و نه غيرش, با وجودي كه آنها, هميشه در خدمت رسول خدا بودند و بعضي مثل حضرت زبير بيش از بيست سال در كنار آن حضرت زندگي كرده بودند.
حضرت عبدالله ابن زبير ميگويد: كه من از پدرم سؤال نمودم: چرا شما مثل بعضي ديگر از اصحاب, روايت حديث نميكنيد؟ آن حضرت فرمودند: اي عبدالله، به خدا از روزي كه من اسلام آوردم از رسول خدا جدا نشدم، اما من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» . «هر كس دانسته دروغي را به من نسبت دهد (يعني جملهای بگويد و به من نسبت دهد كه من آن جمله را نگفتهام) بايد جايگاهش را در جهنم ببيند». لذا من دوست ندارم كه از آن حضرت روايت حديث كنم.
اين نهايت اخلاص و تقواي آن حضرت را ميرساند كه گرچه به شنيدن خود از رسول خدا اطمينان دارد ولي باز هم بخاطر اينكه مبادا در روايت آن كوچكترين تغييري ايجاد گردد, از روايت حديث سرباز ميزند.
شهادت حضرت حسن بر اينكه اولاد زبير هم كفو اولاد بني هاشمند
در بحث ازدواج, شريعت مقدس اسلام توصيه نموده كه طرفين بايد با همديگر نسبتا مساوي باشند و موقعيت آنها از نظر شرف خانوادگي, ثروت, جايگاه اسلامي به هم نزديم باشند. و بني هاشم از نظر شرف خانوادگي و نسب از تمام اعراب موقعيت بهتري داشتند و بقيه قبائل موجود در مكه از اين شرافت و بزرگي خانوادگي برخوردار نبودند. حضرت حسن ابن عليب ميفرمايد كه: «تزوجوا الي آل الزبير وزوجوهم, فإنهم أكفاؤكم من قريش». «با خاندان زبير ابن عوام ازدواج كنيد، زيرا آنها هم كفو شما در ميان قبائل قريشند» . يعني بنا به گفته حضرت حسن از بين قبائل موجود در قريش فرزندان حضرت زبير مثل بنيهاشم از شرف خانوادگي خاصي برخوردارند. لذا بنيهاشم ميتوانند با آنها ازدواج كنند. اين چه افتخار بزرگي است براي حضرت زبير و خاندان آن حضرت كه همرديف بنيهاشم باشند.
اثر جسمي جانفشانيهاي حضرت زبير ابن عوام
چنانچه گذشت حضرت زبير در تمام غزوات دوران رسول خدا شركت كرده بودند و از آن جنگها زخمهاي بسيار زيادي برداشته بودند. يكي از تابعين -رحمهم الله تعالي- نقل ميكند كه يك دفعه در سفري همراه زبير بودم كه در اين سفر حضرت زبير محتاج به غسل شد. از آنجاييكه زمين محل غسل يك مقداري خالي از علف و گياه بود و فرد از مسافت دور ديده ميشد از من خواست تا او را با پارچهای بپوشانم تا كسي او را در هنگام غسل نبيند. من او را پوشاندم در موقعيكه او مشغول غسل كردن بود بطور ناخود آگاه چشمم به قسمت سينه و شانههاي او افتاد, منظره عجيبي ديدم, تمام بدنش با شمشير قطعه قطعه شده بود، با تعجب از او سئوال كردم: اين چه آثاري است كه بر بدن تو ميبينم, من كسي را مثل تو نديدهام. او پرسيد: آيا مرا ديدي؟ گفتم: بله. او گفت: به خدا كه تمام اين زخمها را در راه خدا و در ركاب رسول خدا برداشت نمودم . عروه ابن زبير ميگويد: در بدن حضرت زبير سه اثر شمشير بود يكي در گردنش بود, كه انگشتم داخل آن جا ميشد، و من بعضي مواقع با آن بازي ميكردم، يكي را روز بدر برداشت نمود و يكي ديگر را روز يرموك . علي ابن زيد ميگويد: بعضي از كساني كه زبير را ديده بودند به من خبر دادند كه بر سينه زبير اثر زخمهاي عميقي از نيزه و شمشير بوده است .
علاقه حضرت زبير به شهادت
حضرت زبير علاقة بسيار زيادي به شهادت داشتند. بطوريكه به دنبال اين مقام بسيار ارزشمند در تمام ميادين و جنگها بيصبرانه شمشير كشيدند. خود آن حضرت ميفرمايد: دوستم طلحه بن عبدالله اسم تمام فرزندانش را به نام انبياء الهي نامگذاري نموده در حاليكه ميدانست بعد از رسول خدا پيامبري ديگر نخواهد آمد، ولي من نام فرزندانم را به نام شهيدان نامگذاري نمودم با اميد بر اينكه همه آنها در راه خدا شهيد شوند. تعداد فرزندان پسر حضرت زبير كه به اين هدف نامگذاري شده بودند :
1- عبدالله كه به اسم شهيد, عبدالله بن جحش نامگذاري شده بود.
2- المنذر, بنام صحابي شهيد, منذر ابن عروة.
3- عروة, بنام صحابي شهيد عروة بن عمرو.
4- حمزة, بنام صحابي شهيد حمزة بن عبدالطالب.
5- جعفر, بنام صحابي شهيد جعفر ابن ابيطالب.
6- مصعب, بنام صحابي شهيد مصعب ابن عمير.
7- خالد, بنام صحابي شهيد خالد بن سعيد.
قدرت بخشش حضرت زبير
بگفته ابو اسحاق سبيعي و به شهادت بيست نفر از بزرگان صحابه, حضرت زبير و حضرت علي از سخاوتمندترين افراد صحابه بودند. به قول عبدالله بن زبيرب پدرش بازرگان بسيار خوش دستي بود و در تجارت توفيق كامل داشت، روزي به او گفتند: چگونه در بازرگاني به اين درجه رسيدي؟ او گفت: خريد من هيچگاه با مكر و فريب همراه نبود و با سود كمي هم قانع بودم و همينكه در داد و ستد سود اندك هم بدست ميآمد آنرا رد نميكردم و انجام ميدادم . حضرت زبير چنانچه در تجارت موقعيت خوبي داشتند در بخشش مال و در انفاق آن سخاوت بسيار زيادي داشت، چنانچه سعيد ابن عبدالعزيز ميگويد: زبير مالك هزار غلام بود كه به او خراج پرداخت مينمودند او تمام پول بدست آمده از آن هزار نفر را تقسيم مينمود بطوري كه وقتي شب به خانه بر ميگشت حتي يك درهم با او نبود .
زنان و فرزندان حضرت زبير
حضرت زبير داراي بيست فرزند بودند كه يازده نفر آنها پسر و نه تاي ديگر دختر بودند.
فرزندان پسر حضرت زبير عبارتند از: عبدالله, عروة, منذر, عاصم, مهاجر, خالد, عمرو, مصعب, حمزة, عبيدة و جعفر.
فرزندان دختر حضرت زبير عبارتند از: خديجة الكبري, ام الحسن, عايشه, حبيبه, سوده, هند, رمله, زينب, خديجة الصغري.
زنان حضرت زبير عبارتند از: اسماء بنت ابي بكر صديق, ام خالد, رباب بنت انيف, زينب, ام كلثوم, الحلال .
عاقبت تكان دهنده دشنام بر آن بزرگان
شريعت مقدس اسلام يك حركني است منطقي, كه تمام قوانين و برنامههاي آن با عقل سليم انساني مطابقت دارد. با توجه به ضوابط آن دشنام دادن و توهين لفظي بر هيچ شخصي حتي بر انسان كافر درست نيست، چنانچه خداوند ميفرمايد:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ﴾ [الأنعام: 108]. «شما حق نداريد به مشركين فحش و ناسزا بگوئيد، زيرا آنها هم نادانسته به خدا توهين ميكنند». و اين گناه بسيار بزرگي است، از همين جاست كه توهين كردن, يكي از بزرگترين گناهان و معاصي به حساب ميآيد.
وقتي شريعت توهين لفظي و توهين زباني را بر كفار كه دشمن خدا و دين هستند حرام كرده, چطور بر كسي كه مسلمان است و دوران مديدي را براي اسلام خدمت كرده است جائز ميداند؟
لذا توهين لفظي كردن براي هيچ كسي جايز نيست، و مسلماني كه اعتقاد به روز قيامت دارد همچنين عمل خلاف شريعت را مرتكب ميشود. زيرا ميداند كه بعد از امروز, فردايي است كه آن روز به مراتب حساستر و دقيقتر از الآن خواهد بود زيرا همين اعضاي انسان بر گناهان او گواهي خواهند داد .
خرده گيري بر پيشينيان و افرادي كه جلوتر از ما زيستهاند كار ناجائزي و خلاف است، زيرا خداوند موقف ما را در مقابل آنها تعيين كرده و ميفرمايد: ﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٣٤﴾ [البقرة: 134]. يعني: «آنها كساني بودند كه گذشتند و براي آنها همان چيزي خواهد بود كه خود آنها آنرا انجام دادهاند. و براي شما هم همان چيزي كارساز خواهد شد كه خود شما عمل كرديد، و از شما در مورد اعمال و كردار آنها سؤال نميشود». و به الفاظ واضحتر خداوند بطور غير مستقيم به ما ميگويد: به شما ربطي ندارد كه آنها چه كردند، آنها با همان اعمال و همان طريقه رضايت مرا جلب نمودند.
ولي بگوئيد! شما براي جلب رضاي من چه كرديد، آخر مگر ميشود سر خدا (العياذ بالله) كلاه گذاشت, آيا ميشود, با اعمال فريبنده غير پايدار, خدا را هم فريب داد. (خدايي كه عالم غيب است و از آينده و گذشته انسان اطلاع يكسان دارد) تا او هم جذب اعمال و كردار موقت ما گردد و بدون در نظر گرفتن آينده ما رضايت پايدار و هميشگي خود را از ما اعلان نمايد. غافل از اينكه اعمال آينده نه چندان دورمان لياقت اينقدر تمجيد و تعريف را ندارد؟
مطمئن باشيد كه اگر راه و روش آنها صحيح نميبود خدا آنها را مورد قبول قرار نميداد و از آنها راضي نميشد. لذا بياييم به اصلاح خودمان بپردازيم و به فكر درست نمودن اعمال خود باشيم و از تفحص و اعتراض بر اعمال آن بزرگان پرهيز نماييم چون تفحص و بررسي اعمال آنها, باعث گستاخي ما نسبت به آن افراد گشته و زبانمان را به الفاظ غير صحيح گويا ميگرداند كه نتيجه آن عذاب الهي و بسا اوقات هلاكت دنيايي نيز خواهد بود چنانچه ابو مسلم از عامر بن سعد روايت ميكند كه يك روز حضرت سعد از جايي ميگذشتند كه گذرشان به مردي افتاد كه با گستاخي تمام, بر حضرت طلحه و زبير و علي توهين ميكرد و آنها را دشنام ميداد حضرت سعد به او گفتند: آيا تو افرادي را دشنام ميدهي كه خداوند از آنها راضي شده است؟ يا از دشنام دادن آنها دست بردار يا اينكه برعليه تو بد دعايي خواهم كرد. آن مرد با تمسخر گفت: اين را نگاه كن! فقط ميگوئي پيامبر است كه من را ميترساند. حضرت سعد دست به دعا بلند نمود و چنين گفت: «اللهم إن كان قد سب أقواماً سبق لهم منك ما سبق فاجعله نكالاً». «اي بار خدايا، اگر اين شخص افرادي را دشنام ميدهد كه با سابقه بسيار درخشان در نزد تو داراي موقعيت و ارزشند», پس او را عبرتي براي ديگران قرار بده. در همين موقع شتري از بيابان آمده و از بين مردم عبور كرد و بر همان شخص حمله نموده و او را زير دست و پاي خود له كرد مردم كه اين واقعه را ديده بودند بسوي حضرت سعد شتافته و اجابت دعايش را به او تبريك ميگفتند .
همچنين علي ابن زيد ميگويد: روزي من در مجلس سعيد بن مسيب حضور پيدا كردم سعيد بن مسيب به من گفت: اي اباالحسن، به فرماندهات بگو برود و به صورت و جسم آن فرد نگاه نمايد. فرمانده رفت و ديد كه صورت آن مرد سياه شده و جسمش سفيد گرديده (يعني پس شده است) سپس به نزد ما بازگشت و آنچه ديده بود براي علي ابن زيد تعريف نموده و علتش را هم جويا گرديد، حضرت علي ابن زيد فرمودند: من الآن بر اين مرد گذر نمودم شنيدم كه به حضرت طلحه و زبير و علي توهين ميكرد، و آنها را دشنام ميداد. من او را از اين كار بازداشتم ولي او توجهي نكرد و به كارش ادامه ميداد، من به او گفتم: اگر تو به اين توهيناتي كه ميكني بحق نيستي, خداوند صورت تو را سياه گرداند. در همان هنگام دانههايي از صورت او بيرون گرديد و صورتش را سياه نمود .
بله، عزيزان اينست عاقبت كسي كه بدون توجه و آگاهي از شخصيت اين بزرگان به آنها توهين نمايد و به اصطلاح خيالش را, با چند توهين آسوده گرداند.
البته اين عذاب دنيايي را خداوند فقط در مواردي بسيار خاص و استثنايي به ما نشان داده است. و اگر ميبينيم كه افرادي در ما حول ما گستاختر از آنها هستند ولي به اين عذابها دچار نميگردند, دليل درست بودن اين توهينات نيست، بلكه بخاطر اينست كه خداوند مهلتي ميدهد تا شايد انسان بر سر عقل آيد و توجه كند، و گرنه اگر عذاب الهي در دنيا به او تعلق نگيرد در آخرت او را فرا خواهد گرفت. خداوند همگي ما را از همچنين مهلكهای حفاظت گرداند. آمين.
فايده عقيده اصيل اسلامي درباره مشاجرات صحابه
علماي امت اختلافاتي كه بين صحابه كرام رخ داد و به جنگ و درگيري منجر گرديد, را به الفاظ جنگ و يا جدال تعبير نكردهاند بلكه از راه ادب به لفظ (مشاجره) تعبير نمودهاند. با توجه به اين حساسيت, سئوال اين است كه, تمام اصحاب واجب التعظيم و عادلند و همه از تقوا و خلوص نيت كامل برخوردارند. حالا، اگر بين آنها اختلافي بوجود آمده, عكس العمل ما در آن موضوع بايد چگونه باشد؟ و اگر و اگر در مسئلهای با هم به اختلاف رسيدند روش بهره برداري ما از اقوال آنها چگونه است؟ زيرا اين يك امر واضحي است كه از دو نظريه متضاد نميتوان هر دو را صحيح دانسته، و به هر دو راه عمل كرد و عمل به يكي خود, ترك ديگري را به دنبال خواهد داشت. و در صورت متروك شدن نظريه يك گروه، چطور احترام به هر دو گروه حفظ خواهد شد.
جواب: تصور اين مطلب كه راجح و حق شمردن يك نظر و مرجوح شمردن يك نظر ديگر مستلزم نقض گروه دوم و بياحترامي به آن است, تصور اشتباه و غلط است.
علماء اسلامي بر اين اتفاق نظر دارند كه در مرحله عمل و اعتقاد, قول و نظر يك گروه مطابق اصول مسلم و متفق اجتماعي شريعت اسلام بوده، و نظر گروه دوم متروك بوده است. ولي نسبت به شخصيت آن گروه كه نظرش را متروك شمردهاند, هيچ حرفي كه موجب سوء ادب بر آن گروه باشد به زبان نياورند.
بنابراين، عموم محققان و علماي سلف از يك طرف جنبه خطا و ثواب مسئله را روشن كردند و از سوي ديگر احترام و عظمت مرتبه و مقام حضرات را نيز كاملا ملحوظ داشتهاند، و در مورد جنگ جمل بر اين عقيدهاند كه حضرت علي بر حق و حضرات طلحه و زبيرب بر خطاي اجتهادي بودهاند كه شرعا گناه محسوب نميشود و مرتكب آن مستوجب عذاب الهي نميگردد، بلكه كسي كه بر حسب اصول اجتهادي, براي استنباط مسئلهای شرعي, كوشش و تلاش ميكند ولي مع الوصف به خطا ميرود, به او يك درجه اجر و مزد داده ميشود.
به اجماع علماء امت, اختلاف بين حضرات صحابه, اختلاف اجتهادي بوده كه بر اثر آن, شخصيتهاي ارزنده هيچ يك از دو گروه مورد سرزنش قرار نميگيرد.
چنانچه علامه قرطبي در تحت آيه 9 از سوره حجرات ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ﴾ [الحجرات: 9]. ميگويد: منسوب كردن خطا و اشتباه قطعي, به هيچ يك از اصحاب جائز نيست, زيرا در همه آنها در آنچه عمل كردهاند, اجتهاد نمودهاند و هدف همهشان رضايت خدا بوده است، و ما مامور هستيم كه نسبت به اختلافات آنها سكوت نماييم، و نام آنها را جز با ادب بر زبان نياوريم. زيرا صحابيت آنها بزرگترين امتياز است براي آنها و نيز رسول خدا از بدگويي آنها نهي نمود و خبر داده كه خداوند آنها را بخشيده و از آنها خوشنود شده است.
علاوه بر آن, اقوال گهر بار از رسول خدا در مورد هر كدام از حضرات طلحه و زبيرب آمده است، مثلا فرمودند: «طلحه شهيدي است كه بر روي زمين راه ميرود». و «قاتل زبير در جهنم است».
پس اگر بيرون شدن آنها در جنگ جمل از راه عصيان ميبود, به سبب كشته شدن در آن به درجه رفيع شهادت نائل نميشدند، و همچنين اگر اين عمل از روي اشتباه در تاويل يا از روي كوتاهي و سهل انگاري در اداي واجب انجام ميپذيرفت باز هم مستوجب مقام بلند شهادت نميشدند، زيرا شهادت فقط در حالت طاعت و فرمانبرداري خدا حاصل ميگردد.
بنابراين، معلوم ميشود كه حضرات طلحه و زبيرب در موقع جنگ با حضرت علي, نه نافرمان بودند و نه گناهكار. زيرا اگر آنها در آن واقعه گناهكار ميبودند, ديگر بشارتهاي رسول خدا در حق آنها معنايي نداشت. علاوه براين، در طرف ديگر جنگ يعني در گروه حضرت علي شخصي چون عمار بن ياسر وجود دارد كه از طرفداران بسيار سرسخت حضرت علي بود، و در جنگ صفین به شهادت رسيد و رسول خدا در مورد شهادت او نيز پيشگويي نموده بودند. حالا با اين وصف آيا ميشود يك طرف را به حق و طرف ديگر را باطل و ناحق دانست؟ و يا يك طرف را مورد قبول و طرف ديگر را مردود و غير قبول دانست؟
لذا با كمي تعمق و خونسردي, ميتوان به اين نتيجه رسيد كه همين ارشادات و احاديث, دليل روشني است براينكه در اين جنگ و درگيري, هيچ احدي از آن دو گروه بر باطل نبودهاند بلكه هر گروه براي رضاي خداوند تلاش مينمودهاند، زيرا اگر اين اختلاف, از نوع اختلاف حق با باطل ميبود به بزرگان هر دو گروه در يك زمان بشارت بهشت داده نميشد.
علامه ابن تيميه در شرح عقيده واسطيه مفصلا بحث كرده ميگويد: اهل سنت از طريق روافضي كه با صحابه بغض و كينه ميورزند و از آنها بدگويي ميكنند و همچنين از روش ناصبياني كه اهل بيت رسول را به واسطه گفتههاي خود آزار ميدهند, بيزار است، و در مورد اختلافاتي كه بين صحابه اتفاق افتاده سكوت ميكنند ميگويند: از مجموع گناه و بديهايي كه به سوي بعضي از صحابه نسبت داده شده است, بيشتر آنها دروغ محض است، و بعضي از آنها كارهايي هستند كه اصحاب رسول بنا به اجتهاد خود، آنرا تكليف شرعي و حكم دين دانسته و انجام دادهاند, اما بسياري از مردم از كيفيت اجتهاد آنها بيخبر بوده و آنرا گناه دانستهاند، و اگر كاري از آنها انجام گرفته كه واقعا گناه بوده نه خطاي اجتهادي, بايد دانست كه اولا عقيدة ما براينست كه اصحاب مثل انبياء معصوم نيستند و سرزدن خطا و گناه از آنها امكان پذير است، و چه بسا كه مرتكب هم شدهاند. چنانچه رسول خدا بر آنها حدود و سزا را جاري نموده است. با اين وجود، صحابه كرام نسبت به عموم افراد امت از چندين نظر داراي امتياز خاصي ميباشند، اولا:
1- بخاطر زندگي با رسول خدا و بركت اين مصاحبت, چنان پرورش شدهاند كه شريعت, جزء طبيعتشان قرار گرفته بود و انجام عمل خلاف از آنها خيلي كم صورت ميگرفت.
2- آنها واسطه بين رسول خدا و امت آن حضرت بودند، و اشكال در صداقت و حق گويي آنها, اشكال در اصل دين است.
3- توجه به آنها بعد از انجام هر گناه چه پوشيده و چه آشكار, نشانه يقين و ترس حقيقي آنها از خداست... و لذا بايد به آنها احترام گذاشت و آنها را عظيم دانست، و ثانيا: آن گناهي كه از آنها سر زده شد مورد عفو خداوند قرار گرفته است, (مثل واقعه حاطب ابن ابي بلتعه وزناي ماعز اسلمي) و از آن گذشته, ميبايست احكام تعزيري و جنايي موجود در قرآن حتي براي يكدفعه هم كه شده توسط شخص حضرت رسول بر افراد اجرا ميشد و اين ضرورت لازم داشت تا يكي از آنها مرتكب جرمي بشود تا حكم بر آنها اجرا گردد. و آن حكم براي آينده ملت بصورت تجربه در آمده باشد. لذا ارتكاب گناه از طرف تعداد انگشت شماري از اصحاب بيحكمت نبوده است، پس دانسته شد كه هيچ فردي از اصحاب كرام بر چنان حالتي كه موجب دخول جهنم باشد نخواهد مرد, و از آن اين هم دانسته شد كه هيچ چيزي براي آنها مانع از استحقاق بهشت نخواهد بود. لذا معلوم شد كه بهترين واكنش و عكس العمل ما در همچنين مواردي سكوت و پرهيز از هرگونه پيش داوري و قضاوت است. بحث را با اين دو بيت علامه سفاريني به پايان ببريم.
واحذر من الخوض الذي قد يزري
بفضلهم مما جرى لو تدري
«در بحث اختلاف صحابه اگر اهل دانشي, از آن گونه مداخلهای كه تحقير يكي را بدنبال آورد, پرهيز كنيد».
فإنه عن اجتهاد قد صدر
فاسلم, أذل الله من لهم هجر
«زيرا اختلاف آنان بر مبناي اجتهاد شرعي بروز كرده است. تو راه سلامت را پيش بگير خداوند ذليل و خار سازد كسي را كه از آنان بدگويي كند».
آمين يا رب العالـمين
مسجد قبا شهرستان
تايباد
9/4/1381